- 334
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 158 و 159 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 158 و 159 سوره اعراف"
هر قانونی وقتی وضع میشود برای افراد مملکت بچهها مستثنایند
هر کسی مصداق ناس بود و استحقاق خطاب را داشت او مخاطب است و مکلف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمیعًا الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ اْلأُمِّیِّ الَّذی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ٭ وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ﴾
ظاهر این آیه ﴿قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ﴾ همان رسالت جهانشمول رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است جناب فخر رازی به این مطلب پرداختند که از دو جهت این آیه تخصیص خورده است یکی به لحاظ افراد غیر مکلف صغار از انسانها یکی هم به لحاظ افراد ساکن در اطراف کره خاک که دسترسی به اسلام نداشتند و خبر اسلام به آنها نرسید بنابراین این آیه از دو جهت تخصیص خورده است بعد هم به دفاع پرداختند که از هیچ یک از دو جهت تخصیص نخورده است اما درباره افراد صغیر تخصیص نیست برای اینکه منظور از ناس کسی است که قابل محاوره و مشاوره و خطاب شفهی است و در هر خطابی این طور است هر قانونی وقتی وضع میشود برای افراد مملکت بچهها مستثنایند هر وقت بالغ شدند مشمولاند این تقریباً شبیه قضیه حقیقیه است هر وقتی هر انسانی به حدی رسید که استحقاق خطاب پیدا کرد مخاطب هست این انشای ویژه نیست تا اینکه ما بگویم افرادی که آن وقت صغیر بودند بعد برای همیشه مستثنا هستند این طور نیست این به منزله قضیه حقیقیه است و هر کسی مصداق ناس بود و استحقاق خطاب را داشت او مخاطب است و مکلف و از جهت دوم ایشان استبعاد میکنند میگویند که بعید است که کسی در گوشهای از گوشههای عالم به سر ببرد و خبر اسلام و معجزات اسلامی به آنها هم نرسیده باشد البته آن وقتی که جناب فخر رازی این مسئله را مطرح میکردند قبل از کشف منطقههای غربی و ماورای اقیانوس کبیر و امثال اینها بود بعد از کشف هم گرچه افراد فراوانی در دورترین نقطه باختری به سر میبرند ولی با پیشرفت علوم و صنایع و وسایل تبلیغی و رسانههای گروهی باز این سخن حق است که بعید است کسی در روی زمین باشد و اسلام به او نرسیده باشد ولی خب از این قانون کلی درست است که اگر کسی در هر مقطعی از زمان در جایی زندگی میکنند که اسلام به او نرسیده باشد خب مکلف نیست «رفع .... و ما لا یعلمون» لکن عقل و فطرت همراه او هست این عقل و فطرت که شریعت الهی را بازگو میکنند او را نسبت به خطوط کلی توحید هدایت میکنند نسبت به خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه هدایت میکنند گرچه بسیاری از احکام جزئی که به وسیله رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده یا بسیاری از معارفی که به وسیله وحی میآید آنها محروماند بنابراین این منافاتی ندارد که کسی بگوید خطاب ﴿قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمیعًا﴾ یک خطاب عام است به نحو قضیه حقیقیه است و تخصیص ناپذیر مطلب دوم.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا معلوم میشود وضعی است تکلیف نیست آنجا که وضع است صغیر و کبیر یکساناند مثلاً احکام وضعی هم همینطور است اگر دست کسی به خون برخورد کرد یا خون به جامه کسی یا تن کسی برخورد کرد آنجا را آلوده میکند که صغیر چه کبیر اینها احکام وضعی است در احکام وضعی صغیر و کبیر مطرح نیست در مسائل حقوق هم همینطور است مثل میراث.
مطلب بعدی آن است که این سه وصفی که در بحث دیروز اشاره شد که تکیهگاه نبوت و رسالت است یکی اینکه ذات اقدس الهی ملک سماوات و ارض را داراست یکی اینکه جز او الهی نیست یکی اینکه او قدرت احیا و اماته دارد این اصول سهگانه نقش محوری دارند برای اثبات ضرورت وحی و نبوت اما آن اصل اول که ملک سماوات و ارض تدبیر آسمانها و زمین به عهده اوست این نقش محوری دارد برای اینکه منظور از سماوات و ارض اگر چنانچه ما فیهما ما بینهم ما فیهنّ ما بینهن و مانند آن این جمله را .. منظور از سماوات و ارض مجموع نظام آفرینش است و اگر ما فیهن ما بینهن ما بینهما و مانند آن ذکر شد منظور از سماوات خصوص آسمانهاست منظور از زمین هم خصوص زمین است یک وقت است که در بعضی از آیات اینچنین استه که خداوند سماوات و اهلش را یا زمین و اهلش را مثلاً آفرید تدبیر میکند آنجا منظور از سماوات مقابل اهل سماست یا منظور از زمین مقابل اهل زمین است ولی یک وقت سخن از اهل آسمان و زمین من فی السمآء و من فی الارض و مانند آن ذکر نشده در چنین مواردی وقتی قرآن میگوید خداوند خالق سماوات و ارض یا مالک سماوات و الارض است یا ﴿لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ﴾ یعنی مجموعه نظام آفرینش آسمان و آنچه در آسمان است زمین و آنچه در روی زمین است در این کریمه هم فرمود ﴿لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ﴾ سخن از اهل سما اهل زمین و مانند آن نیامده پس منظور مجموعه نظام آفرینش است خب اگر ملک و تدبیر و سلطنت مجموعه نظام آفرینش به عهده خداست انسان هم تحت ملک و تدبیر و سلطنت خداست همانطوری که ذات اقدس الهی موجودات دیگر را میپروراند انسان را هم باید بپروراند پرورش انسان هم بدون وحی و نبوت و دین و قانون الهی نخواهد بود این یک مطلب.
مطلب دوم آن است که حالا اگر این خدایی که ملک السماوات و الارض را دارد متعدد باشد ـ معاذالله ـ ممکن است که یک خدایی رسول داشته باشد یک خدای دیگر رسول نداشته باشد این هم حال است لذا فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ آن ﴿مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ برای یک نفر است دیگر دوتا خدا نیست تا ما بگوییم که خدا بودن دلیل بر مرسل بودن نیست ممکن است یک موجودی مبدأ باشد ولی مرسل نباشد این نیست اگر خدا هست الا و لابد مرسل است و اگر خدا متعدد باشد رسول الا و لابد متعدد است دین الا و لابد متعدد است قانون الا و لابد متعدد است تازه میشود اول نزاع و دعوا بین انبیا برای اینکه آن برهانی که آمده است که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ این شامل نظام تکوین و نظام تشریع هر دو خواهد بود یعنی اگر برای آسمانها و زمین برای مجموعه نظام آفرینش بیش از یک مبدأ باشد هم در بخش تکوین نظام فاسد میشود هم در بخش تشریع و تدوین و اداره امور جوامع بشری نظام مختل میشود چرا؟ برای اینکه دو خدا حتماً دو گونه اراده میکنند حتماً دو گونه قانون میفرستند چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع برخی از متکلمین به این شبهه مبتلا شدهاند که ممکن است نه دو خدا در عالم باشد و هر دو عالم را برابر ما هو الواقع ما فی نفس الامر من المصلحه اداره کنند سر اینکه تعدد مدیر باعث فساد دستگاه میشود این است که هر مدیری یک نظر خاص دارد حالا یکی صائب یکی خطا هر مدیری قدرت مخصوص دارد هر مدیری سلیقه و رأی ویژه دارد خب اگر ما فرض کردیم این مدیرها هر دو عالم مطلقاند هر دو قادر و توانای مطلقاند و هر دو منزه از غرض و هوساند و هر دو دارای وصف جود و بخلاند دیگر اختلاف پدید نمیآید ممکن است دو مبدأ در عالم باشند و عالم را برابر ما هو الواقع و نفس الامر اداره بکند بر اساس این شبهه برخیها خیال کردند برهان تمانعی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آمده تام نیست و تلاش کردند که برهان تمانع را به برهان توارد علتین برگردانند که اگر دو خدا در عالم باشد چون هر کدام فاعل مستقلاند نه فاعل ناقص لازمهاش این است که دوتا فاعل تام مستقل نسبت به یک فعل اقدام بکنند در حالی که توارد دوتا علت تامه دوتا فاعل تام نسبت به شیء واحد مستحیل است برای اینکه محذور جمع نقیضین را به همراه دارد چون این معلول در عین حال که به هر کدام از اینها نیازمند است از هر کدام اینها بینیاز است اگر ما دو مبدأ داشتیم یک وقت است که جزء فاعلاند فاعل ناقصاند میتوانند دوتایی با هم یک کار را انجام بدهند ولی این با الوهیت سازگار نیست اله آن است که فاعل تام مستقل باشد اگر دوتا فاعل مستقل بودند یکی الف و دیگری با آن معلول هم به الف محتاج است هم از الف بینیاز هم به باء محتاج است هم از باء بینیاز اما به الف محتاج است برای اینکه الف علت اوست و از الف بینیاز است برای اینکه باء نیاز او را تأمین میکند و همچنین بالقیاس الی با به با نیازمند است چون فرض در آن است که باء علت اوست از باء بینیاز است فرض بر آن است که نیاز او را الف تأمین میکند چون توارد علتین مستقلتین علی معلول واحد محال است لذا آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» را که ظاهرش برهان تمانع است به برهان توارد علتین برگرداندند این سخن ناصواب از اینجا نشأت میگیرد که اینها خیال میکنند دوتا خدا مثل دوتا پیغمبراند ـ معاذالله ـ که هر دو عالماند هر دو معصوماند منزه از غرض و هوساند برابر با ما هوالواقع و الموجود فی نفس الامر کار میکنند دیگر غافل از ایناند که اگر دو خدا بود بقیه عدم محض است ما نفس الامری نداریم ما هو الواقعی نداریم مگر خدا کارش را برابر با نفس الامر انجام میدهد؟ یا نفس الامر عبارت از علم خداست یعنی ما یک نفس الامری داریم یک واقع مطلقی درایم در خارج که ذات اقدس الهی کارهای خود را برابر با آن تنظیم میکند مطابق با آن قانون تنظیم میکند خب آن قانون را چه کسی آفرید؟ آن قانون از کجا نشأت گرفته؟ بالأخره آن قانون معدوم است یا موجود؟ یقیناً موجود است اگر موجود است حتماً ممکن الوجود است واجبالوجود نیست برای اینکه ثابت شد واجد واحد لا شریک له و مقتضای برهان توحید غیر از ذات اقدس الهی هر چه هست و هر که هست ممکن است وقتی ممکن بود میشود مخلوق بنابراین ذات خداوند موجودی نیست که کار خود را برابر با ما هو الواقع ما هو نفس الامر انجام بدهد بلکه خود متن واقع است و هر چه از این متن واقع نشأت میگیرد آن هم حق است یک حق مطلق نامتناهی ازلی ابدی سرمدی بالذات داریم که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ این الحق مطلق برای خداست این یک، از این حق بگذریم هر چه هست منالله است نه معالله لذا در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ﴾ نه الحق مع ربک اینکه حضرت امیر نیست بگوییم «علی مع الحق و الحق مع علی» حق با علی است علی با حق است اینها هر دو باهماند و هر دو مخلوق خدایند ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ نه مع ربک که آن دیگر مع برنمیدارد اگر حق ازلی ابدی سرمدی طلق محض فرض شد آن دیگر واحد لا شریک له بقیه هر چه هست از اوست نه با او خب روی این معیار چون ذات اقدس الهی برابر با علم و با قدرت کار انجام میدهد اگر فرض کردیم دو مبدأ در عالم بود یکی الف و دیگری باء علم الف است عین ذات الف است علم باء هم عین ذات باست چون اینها دوتا ذات متبایناند دوتا علم متباین خواهد بود دوتا قدرت متباین خواهد بود دیگر اینچنین نیست که هر دوی اینها برابر با ما هو الواقع انجام بدهند واقعی ما نداریم که واقع تازه از این به بعد میخواهد پدید بیاید خب لذا اگر دو خدا شدند حتماً دوتا علم است حتماً دو گونه اداره است حتماً دو گونه تدبیر است لذا حتماً فساد پدید میآید این از بیانات نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه است فرمود: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا و تفطرتا» کسی خیال نکند که عالم فاسد میشود یعنی هست و به هم میریزد نه اصلاً بساطش به هم میخورد کان تام او به هم میخورد نه کان ناقصه هلیّت بسیطیه او به هم میخورد نه هلیّت مرکب اصلاً او این متفطر میشود نه فساد یعنی او هست و فاسد است اصلاً علم پدید نمیآید آن دعا یک شرح خوبی است برای آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» همین بیان در جریان نظام تشریعی هم هست اگر دو خدا بود دوتا دین بود یقیناً مردم را دوتا قانون اداره میکرد و تازه اول نزاع بود پس «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَت الارض و السماء» از یک سو و «لفسدت من فی الارض و من فی السماء» از سوی دیگر و هیچ ممکن نیست کسی خدا باشد و رسول نداشته باشد برای اینکه خدا آن است که مِلک و مُلک خود را تدبیر کند این همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است که به فرزندش فرمود که اگر غیر از خدای عالم خدای دیگری بود «لاتتک رسله» آن هم پیغمبر میفرستاد دیگر و اگر پیغمبر میفرستاد تازه اول نزاع بود دیگر ممکن نیست دوتا پیغمبر که از دوتا خدا ـ معاذالله ـ آمدهاند یک دین بیاورند بالضروره دوتا دین متباین خواهند آورد چون علم هر کدام عین ذات آنهاست یک و این ذاتها متباین است دو، پس علمها متباین است نتیجه و هکذا اوصاف دیگر لذا ذات اقدس الهی برای اثبات ضرورت رسول، گذشته از اینکه مبدأ را ثابت میکند میفرماید که ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ توحید این مَلِک را هم بازگو میکند ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ که اگر دوتا مَلِک میداشتیم بالضروره فساد در نظام تقنین پدید میآمد این هم مطلب دوم.
مطلب سوم آن است که گاهی انسان از راه دلیل عقلی ضرورت معاد را ثابت میکند و چون از راه دلیل عقلی ضرورت معاد را ثابت میکند از همان دلیل عقلی ضرورت وحی را هم میتواند ثابت کند این یکی، گاهی ضرورت وحی ثابت میشود وقتی وحی محقق شد نبی محقق شد آن نبی خبر میدهد از جریان معاد و آنگاه مسئله معاد را از راه نقل میشود اثبات کرد این دوتا یعنی گاهی ما از راه وحی و نبوت ضرورت معاد را میفهمیم گاهی از راه ضرورت معاد ضرورت نبوت را میفهمیم اما آن راه اول اگر ثابت شد جهان مبدئی دارد و مدبر و مربی دارد و آن مدبر و مربی هم واحدی است که لا شریک له حتماً برای تدبیر امور عالم و آدم یک کسی را میفرستد به نام پیغمبر آن پیغمبر هم معجزه خواهد داشت تا همگان او را بشناسند حالا اگر کسی مدعی نبوت بود و دعوایی داشت و دعوتی داشت و معجزهای آورد ما میفهمیم او راست میگوید حالا یکی از حرفهای این انسان راستگو این است که معاد حق است خب ما یقین پیدا میکنیم بعد از موت خبری هست این راهی است که با نقل میشود کاملاً مسئله معاد را ثابت کرد حالا عقل هم اثبات میکند ولی دلیل نقلی هیچ محذوری ندارد برای اثبات ضرورت معاد این مثل اثبات مبدأ نیست که بشود دور که این یک راه، راه دیگر اینکه ما از راه عقلی بفهمیم معاد هست وقتی از راه عقلی فهمیدیم معاد هست یقین پیدا میکنیم پیغمبر و دینی هست و این آیه از آن سنخ است که از راه معاد دارد وحی را ثابت میکند چرا برای اینکه آن خدا احیا میکند اماته دارد یعنی افراد را میمیراند بعد دوباره زنده میکند چون انسان نابود نخواهد شد برای اینکه روح ملکوتی انسان با عقاید و افکار و اندیشهای که دارد هرگز نمیپوسد پس حقیقت انسان برای همیشه هست منتها از عالمی به عالم دیگر منتقل میشود اگر معاد حق است کما هو الحق بالضروره کسی باید بیاید که بگوید برای آنجا چه بکنیم چون ما اصلاً خبر نداریم آنجا چه میخواهند از ما فقط میفهمیم که آنجا انسان بعد از این عالم حسابی دارد کتابی دارد کیفری هست پاداشی هست اما چه بکنیم که آنجا از رنج برهیم به مقصد برسیم را که نمیدانیم که حد اکثر آن است که بفهمیم که چه کار بکنیم اینجا مشکلات داخلیمان حل بشود اینکه به درد آنجا نمیخورد که چون حیات بعد از موت حق است حسابی هست کتابی هست پاداشی هست و کیفری هست یقیناً کسی باید بیاید ما را راهنمایی بکند چه کنیم که آنجا در رنج نباشیم یک برهانی است که حد وسطش حقانیت معاد است نتیجهاش ضرورت وحی و نبوت که این کریمه از آن قبیل است چون او محیی است چون و ممیت است چون حساب و پاداش و کتاب هست بالأخره یک راهنما میخواهد.
مطلب دیگر این است که گرچه از دوتا بود باید برنمیخیزد چه اینکه از دوتا باید بود برنمیخیزد و تا حال ما نشنیدیم و یا در جایی هم ندیدیم که یک متفکری ادعا کرده باشد که ما از بود به باید میرسیم به این معنا که ما یک قیاسی داشته باشیم که دوتا مقدمه داشته باشد هر دو مقدمهاش به جهانبینی برگردد صغرای او باید بود است کبرای او هم بود است و نتیجه او باید این را نه ما جایی دیدیم نه کسی هم ادعا کرد و بالعکس ما یک قیاسی داشته باشیم که صغرای او باید است کبرای او باید است نتیجه او بود است این را هم نه کسی ادعا کرد نه ما شنیدیم اما قیاسی داشته باشیم که یکی از دو مقدمه بود است مقدمه دیگر باید است این را فراوان داریم اینجاست که بین ایدئولوژی و جهانبینی حلقه اتصال است اینجاست که جهانبینی میشود اصل و ایدئولوژی میشود فرع اینجاست که از این سنخ آیات در قرآن کریم کم نیست میفرماید خدا هست قیامت هست پس ایمان بیاورید میبینید اول یک هست و بود را ثابت میکند بعد یک باید را بر آن متفرع میکند چون خدا هست ﴿فَآمِنُوا﴾ باید ایمان بیاورید چرا؟ این ﴿فَآمِنُوا﴾ نتیجه است آن کبرا مطوی است خدا منعم است این است است این بود است این جهانبینی است و هر منعمی را باید سپاسگذاری کرد این به حکمت عملی برمیگردد این باید است این کبرا پس خدا را باید سپاسگذاری کرد این نتیجه خدا خالق ماست هر خالقی را باید ثنا گفت خدا را باید ثنا گفت واجب است بگوییم الحمدلله خدا منعم ماست به هر منعمی باید سر سپرد به خدا باید سرسپرد ببینید بعد از اینکه فرمود ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که بود است ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که بود است ﴿یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ که بود است ﴿فَآمِنُوا﴾ که باید است بر او متفرع شده کبرا البته مطوی است که یعنی ایمان به هر ملکی واجب است ایمان به هر الهی واجب است ایمان به هر محیی و ممیتی واجب است خدا ملک است خدا اله است خدا محیی و ممیت است ایمان به هر مبدئی به هر ملکی به هر الهی به هر محیی واجب است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ این تفریع ایدئولوژی بر جهانبینی روی آن حلقه متصل وگرنه از دوتا مقدمه بود کسی ادعا نکرد که باید نتیجه گرفته میشود چه اینکه از دوتا مقدمه باید بود استنتاج نمیشود اما یک قیاسی داشته باشیم که یک مقدمهاش بود است یک مقدمهاش باید نتیجهاش باید خواهد بود اصولاً ما در چنین فضایی داریم زندگی میکنیم میگوییم این شخص مریض است این به بود برمیگردد هر مریضی باید درمان بشود این باید است این مریض باید درمان بشود این شخص تشنه است هر تشنهای باید آب بنوشد این شخص باید آب بنوشد این شخص نیازمند است هر نیازمندی را باید رسیدگی کرد این شخص باید رسیدگی بشود زندگی ما روی این محور میگردد که یک مقدمه بود داریم یک مقدمه باید داریم یک نتیجه باید چون نتیجه تابع اخص مقدمتین است و همیشه بایدها اخص از بودها هستند چون این به حکمت عملی برمیگردد آن به حکمت نظری برمیگردد فرمود چون اینچنین است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ به کسی که ملک است به کسی که اله است به کسی که یحیی و یمیت ایمان بیاورید و به رسولی هم که از طرف او آمده است ایمان بیاورید این رسول باید معجزه داشته باشد معجزهای است مربوط به هویت او ﴿النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ﴾ است معجزهای است مربوط به افعال و آثار او که کلماتی آورده قرآنی آورده و مانند آن خب اگر یک موجود امی معلم کتاب و حکمت بود معجزه نیست؟ اگر یک کودکی در گهواره گفت: ﴿إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً﴾ معجزه است یک امی معلم جهانی شد یقیناً معجزه است دیگر خب لذا دلیل رسالت او را که اعجاز است و این معجزه به هویت شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد آنجا بازگو میکند میفرماید که ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا﴾ آن اصول سهگانه همه به جهانبینی برمیگردد همه به بود برمیگردد سه تا مقدمه هم هست و کبرای این قیاس مطوی است نتیجهاش این است که ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ که این رسول ﴿النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ﴾ است حالا یک تحقیقی درباره اینکه این مهموز است یا ناقص واوی است ممکن است بعد اشاره بشود کلمه نبأ فرمود به اینکه ما هر چه داریم طبق فرمان الهی از ذات اقدس الهی داریم لذا خود رسول هم ﴿یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ﴾ شما هم به پیغمبر و کلمات او ایمان بیاورید ﴿یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ﴾ رسول که برای خود چیزی ندارد ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ پیروی کردن به این است که هر چه که او انجام میدهد و مختص به او نیست ما باید بررسی بکنیم این مطلب اول بعضی از امور است که جزء خصائصالنبی است ما باید معرفت پیدا کنیم نه پیروی آنچه که جزء خصائصالنبی است بر دیگران لازم نیست پیرویاش هم واجب نیست یک وقت است که نحوه حکم جزء مختصات آن حضرت است ولی اصلش جزء مختصات نیست نظیر نماز شب که گفتند وجوبش مخصوص به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است .. مختصات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود آنها از این اطلاق امر به اتفاق خارج است اگر چیزی مختص آن حضرت نبود ما باید پیروی بکنیم پیروی کردن هم یک وقتی به این است که او از آن جهت که رسول است یک کاری انجام میدهد نه از آن جهت که یک انسان عادی است ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ﴾ حالا ما اگر دیدیم روز دوشنبه ساعت نه و نیم حضرت از زیر دیوار شرقی مدینه عبور کرد ما بگوییم پس این کار هم مستحب است اینها جزء کارهای عادی آن حضرت است بما انه رسول که نیست بما انه شخص عادی دارد این کار را انجام میدهد پس این دو قسم مستثنا است آن کاری که جزء مختصات حضرت است آنها هیچ و کارهایی که برای شخص اوست بما انه شخص انسانی اینها هم هیچ کارهایی که از او به عنوان انه رسول نبی نشأت گرفته است و قرآن هم فرمود رسول را از آن جهت که رسالت دارد نبی را از آن جهت که نبوت دارد پیروی کنید نه از آن جهت که شخص عادی است حالا یک وقتی حضرت خسته بودند در فلان ساعت از روز گرفتند استراحت کردند مگر میشود فتوا دارد که فلان استراحت در فلان ساعت روز مستحب است خب یا فلان غذا را میل کردند یا این مقدار غذا را میل کردند هیچ کدام دلیل فقهی یا اخلاقی نخواهد بود البته یک وقت است استمرار است که حضرت مستمراً یک کار را انجام میدهد خب آن میشود حکم فقهی یا اخلاقی از آن استنباط کرد آن جنبه رسالت او برمیگردد پس وقتی مختصات را استثنا کردیم یک افعال شخصی را هم خارج کردیم دو، میماند افعالی که از آن حضرت نشأت گرفته بما انه رسول این متبع است و متاع است و مطبوع حالا سخنی که آن حضرت فرموده فعلی که آن حضرت داشت خواه در بخش مثبت خواه در بخش منفی خواه مربوط به امر خواه مربوط به نهی خواه مربوط به فعل یا مربوط به ترک چون در اینجا فعل مطلق ترک را هم شامل میشود میگویند پیروی کنید او را یعنی وقتی میبینید آن کار را حضرت ترک کرد شما هم ترک کنید خب در قول چون مقداری لسان دارد میشود مشخص کرد که ظاهر این کلمهای که حضرت فرمود چیست اما فعلی که حضرت انجام میدهد فعل اصل جواز را میرساند یک، استحباب و رجحانش را هم میشود فهمید در صورت استمرار دو، اما وجوب را نمیشود فهمید مگر اینکه قرینهای او را همراهی بکند.
مطلب بعدی آن است که پیروی کل شیء بحسبه پیروی آن حضرت در مباحات به اباحه است پیروی آن حضرت در مستحبات به رجحان و ندب است پیروی آن حضرت در واجبات بالوجوب است پیروی آن حضرت در محرمات و مکروهات بالحرمة وا لکراهه است پیروی آن حضرت در هر کاری مناسب با همان کار خواهد بود اما اینکه فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر چون اعتقاد را اول فرمود، فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی﴾ که خودش هم ﴿یُؤْمِنُ بِاللّهِ﴾ اول مسئله اعتقادی را فرمود فرمود او معتقد به خدا و کلمات خداست شما هم معتقد باشید بعد پیروی عملی را ذکر کرد میماند مطالب بعدی یکی اینکه چرا کلمه ﴿لَعَلَّکُمْ﴾ را فرمود حالا اگر کسی در اعتقاد و اخلاق و حقوق و فقه تابع پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود چرا ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ این لعل نشانه ترجّی است امید اهتداست دیگر یقیناً این شخص مهتدی است چرا فرمود ﴿لَعَلَّکُمْ﴾ مستحضرید که این کار افعال الهی است به ذات خدا برنمیگردد ذات خدا میداند که شخص در پایان عمر به چه وصفی رحلت میکند اینها در مقام فعل است در مقام فعل ذات اقدس الهی میفرماید این کار را انجام بدهید این کار زمینه هدایت را فراهم میکند اینچنین نیست که الا و لابد اگر کسی الیوم مؤمن بود از نظر عقیده و تابع بود از نظر عمل اهل بهشت است برای اینکه بسیاری از حوادث پیشبینی نشده در کمین است ممکن است وضع در آینده عوض بشود بسیاری از بازیها در پشت پرده خلقت است «باشد اندر پرده بازیهای پنهان» خیلی روشن نیست این است که تمام کارها در حد ترجّی است خب آن صوم را که فرمود: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ﴾ بعد هم ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ همه این اوصاف این است تا کسی مغرور نباشد نگوید که حالا که من این کار را انجام دادم الا و لابد به مقصد میرسم نه بین خوف و رجا باید به سر ببرد این یک مطلب چون این لعل مربوط به نشئه فعل است از کار گرفته میشود وگرنه ذات اقدس الهی میداند که عواقب امور به کجاست.
مطلب بعدی اهتداست فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ این اهتدای الیالسبیل، اهتدای الیالدین و اهتدای الی الصراط نیست برای اینکه کسی که برای خدا و قیامت و نبوت معتقد است و پیروی میکند یقیناً مهتدی است معلوم میشود این اهتدای پاداشی است نه اهتدا به معنای هدایت که به راه و به سبیل هدایت ابتدایی نیست این اهتدای الی الجنه است اهتدای به هدف است اگر بخواهید به مقصد برسید باید از نظر عقیده مؤمن باشید و از نظر عمل تابع حالا اهتداها فرق میکنند بعضی هدفشان صون عن النار است بعضی ورود به بهشت است بعضی به علم لدنی است بعضی به لقاءالله است و مانند آن تا هر کسی اگر عبادتش عبادت تجار بود یا اجرا بود یا عبادت احرار بود به آن مقصد والا برسد.
«و الحمد لله رب العالمین»
هر قانونی وقتی وضع میشود برای افراد مملکت بچهها مستثنایند
هر کسی مصداق ناس بود و استحقاق خطاب را داشت او مخاطب است و مکلف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمیعًا الَّذی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ یُحْیی وَ یُمیتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ اْلأُمِّیِّ الَّذی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ کَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ٭ وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ﴾
ظاهر این آیه ﴿قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ﴾ همان رسالت جهانشمول رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است جناب فخر رازی به این مطلب پرداختند که از دو جهت این آیه تخصیص خورده است یکی به لحاظ افراد غیر مکلف صغار از انسانها یکی هم به لحاظ افراد ساکن در اطراف کره خاک که دسترسی به اسلام نداشتند و خبر اسلام به آنها نرسید بنابراین این آیه از دو جهت تخصیص خورده است بعد هم به دفاع پرداختند که از هیچ یک از دو جهت تخصیص نخورده است اما درباره افراد صغیر تخصیص نیست برای اینکه منظور از ناس کسی است که قابل محاوره و مشاوره و خطاب شفهی است و در هر خطابی این طور است هر قانونی وقتی وضع میشود برای افراد مملکت بچهها مستثنایند هر وقت بالغ شدند مشمولاند این تقریباً شبیه قضیه حقیقیه است هر وقتی هر انسانی به حدی رسید که استحقاق خطاب پیدا کرد مخاطب هست این انشای ویژه نیست تا اینکه ما بگویم افرادی که آن وقت صغیر بودند بعد برای همیشه مستثنا هستند این طور نیست این به منزله قضیه حقیقیه است و هر کسی مصداق ناس بود و استحقاق خطاب را داشت او مخاطب است و مکلف و از جهت دوم ایشان استبعاد میکنند میگویند که بعید است که کسی در گوشهای از گوشههای عالم به سر ببرد و خبر اسلام و معجزات اسلامی به آنها هم نرسیده باشد البته آن وقتی که جناب فخر رازی این مسئله را مطرح میکردند قبل از کشف منطقههای غربی و ماورای اقیانوس کبیر و امثال اینها بود بعد از کشف هم گرچه افراد فراوانی در دورترین نقطه باختری به سر میبرند ولی با پیشرفت علوم و صنایع و وسایل تبلیغی و رسانههای گروهی باز این سخن حق است که بعید است کسی در روی زمین باشد و اسلام به او نرسیده باشد ولی خب از این قانون کلی درست است که اگر کسی در هر مقطعی از زمان در جایی زندگی میکنند که اسلام به او نرسیده باشد خب مکلف نیست «رفع .... و ما لا یعلمون» لکن عقل و فطرت همراه او هست این عقل و فطرت که شریعت الهی را بازگو میکنند او را نسبت به خطوط کلی توحید هدایت میکنند نسبت به خطوط کلی اخلاق و حقوق و فقه هدایت میکنند گرچه بسیاری از احکام جزئی که به وسیله رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده یا بسیاری از معارفی که به وسیله وحی میآید آنها محروماند بنابراین این منافاتی ندارد که کسی بگوید خطاب ﴿قُلْ یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمیعًا﴾ یک خطاب عام است به نحو قضیه حقیقیه است و تخصیص ناپذیر مطلب دوم.
پرسش: ...
پاسخ: آنجا معلوم میشود وضعی است تکلیف نیست آنجا که وضع است صغیر و کبیر یکساناند مثلاً احکام وضعی هم همینطور است اگر دست کسی به خون برخورد کرد یا خون به جامه کسی یا تن کسی برخورد کرد آنجا را آلوده میکند که صغیر چه کبیر اینها احکام وضعی است در احکام وضعی صغیر و کبیر مطرح نیست در مسائل حقوق هم همینطور است مثل میراث.
مطلب بعدی آن است که این سه وصفی که در بحث دیروز اشاره شد که تکیهگاه نبوت و رسالت است یکی اینکه ذات اقدس الهی ملک سماوات و ارض را داراست یکی اینکه جز او الهی نیست یکی اینکه او قدرت احیا و اماته دارد این اصول سهگانه نقش محوری دارند برای اثبات ضرورت وحی و نبوت اما آن اصل اول که ملک سماوات و ارض تدبیر آسمانها و زمین به عهده اوست این نقش محوری دارد برای اینکه منظور از سماوات و ارض اگر چنانچه ما فیهما ما بینهم ما فیهنّ ما بینهن و مانند آن این جمله را .. منظور از سماوات و ارض مجموع نظام آفرینش است و اگر ما فیهن ما بینهن ما بینهما و مانند آن ذکر شد منظور از سماوات خصوص آسمانهاست منظور از زمین هم خصوص زمین است یک وقت است که در بعضی از آیات اینچنین استه که خداوند سماوات و اهلش را یا زمین و اهلش را مثلاً آفرید تدبیر میکند آنجا منظور از سماوات مقابل اهل سماست یا منظور از زمین مقابل اهل زمین است ولی یک وقت سخن از اهل آسمان و زمین من فی السمآء و من فی الارض و مانند آن ذکر نشده در چنین مواردی وقتی قرآن میگوید خداوند خالق سماوات و ارض یا مالک سماوات و الارض است یا ﴿لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ﴾ یعنی مجموعه نظام آفرینش آسمان و آنچه در آسمان است زمین و آنچه در روی زمین است در این کریمه هم فرمود ﴿لَهُ مُلْکُ السَّمَاواتِ وَالْأَرْضِ﴾ سخن از اهل سما اهل زمین و مانند آن نیامده پس منظور مجموعه نظام آفرینش است خب اگر ملک و تدبیر و سلطنت مجموعه نظام آفرینش به عهده خداست انسان هم تحت ملک و تدبیر و سلطنت خداست همانطوری که ذات اقدس الهی موجودات دیگر را میپروراند انسان را هم باید بپروراند پرورش انسان هم بدون وحی و نبوت و دین و قانون الهی نخواهد بود این یک مطلب.
مطلب دوم آن است که حالا اگر این خدایی که ملک السماوات و الارض را دارد متعدد باشد ـ معاذالله ـ ممکن است که یک خدایی رسول داشته باشد یک خدای دیگر رسول نداشته باشد این هم حال است لذا فرمود: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ آن ﴿مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ برای یک نفر است دیگر دوتا خدا نیست تا ما بگوییم که خدا بودن دلیل بر مرسل بودن نیست ممکن است یک موجودی مبدأ باشد ولی مرسل نباشد این نیست اگر خدا هست الا و لابد مرسل است و اگر خدا متعدد باشد رسول الا و لابد متعدد است دین الا و لابد متعدد است قانون الا و لابد متعدد است تازه میشود اول نزاع و دعوا بین انبیا برای اینکه آن برهانی که آمده است که ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ این شامل نظام تکوین و نظام تشریع هر دو خواهد بود یعنی اگر برای آسمانها و زمین برای مجموعه نظام آفرینش بیش از یک مبدأ باشد هم در بخش تکوین نظام فاسد میشود هم در بخش تشریع و تدوین و اداره امور جوامع بشری نظام مختل میشود چرا؟ برای اینکه دو خدا حتماً دو گونه اراده میکنند حتماً دو گونه قانون میفرستند چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع برخی از متکلمین به این شبهه مبتلا شدهاند که ممکن است نه دو خدا در عالم باشد و هر دو عالم را برابر ما هو الواقع ما فی نفس الامر من المصلحه اداره کنند سر اینکه تعدد مدیر باعث فساد دستگاه میشود این است که هر مدیری یک نظر خاص دارد حالا یکی صائب یکی خطا هر مدیری قدرت مخصوص دارد هر مدیری سلیقه و رأی ویژه دارد خب اگر ما فرض کردیم این مدیرها هر دو عالم مطلقاند هر دو قادر و توانای مطلقاند و هر دو منزه از غرض و هوساند و هر دو دارای وصف جود و بخلاند دیگر اختلاف پدید نمیآید ممکن است دو مبدأ در عالم باشند و عالم را برابر ما هو الواقع و نفس الامر اداره بکند بر اساس این شبهه برخیها خیال کردند برهان تمانعی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» آمده تام نیست و تلاش کردند که برهان تمانع را به برهان توارد علتین برگردانند که اگر دو خدا در عالم باشد چون هر کدام فاعل مستقلاند نه فاعل ناقص لازمهاش این است که دوتا فاعل تام مستقل نسبت به یک فعل اقدام بکنند در حالی که توارد دوتا علت تامه دوتا فاعل تام نسبت به شیء واحد مستحیل است برای اینکه محذور جمع نقیضین را به همراه دارد چون این معلول در عین حال که به هر کدام از اینها نیازمند است از هر کدام اینها بینیاز است اگر ما دو مبدأ داشتیم یک وقت است که جزء فاعلاند فاعل ناقصاند میتوانند دوتایی با هم یک کار را انجام بدهند ولی این با الوهیت سازگار نیست اله آن است که فاعل تام مستقل باشد اگر دوتا فاعل مستقل بودند یکی الف و دیگری با آن معلول هم به الف محتاج است هم از الف بینیاز هم به باء محتاج است هم از باء بینیاز اما به الف محتاج است برای اینکه الف علت اوست و از الف بینیاز است برای اینکه باء نیاز او را تأمین میکند و همچنین بالقیاس الی با به با نیازمند است چون فرض در آن است که باء علت اوست از باء بینیاز است فرض بر آن است که نیاز او را الف تأمین میکند چون توارد علتین مستقلتین علی معلول واحد محال است لذا آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» را که ظاهرش برهان تمانع است به برهان توارد علتین برگرداندند این سخن ناصواب از اینجا نشأت میگیرد که اینها خیال میکنند دوتا خدا مثل دوتا پیغمبراند ـ معاذالله ـ که هر دو عالماند هر دو معصوماند منزه از غرض و هوساند برابر با ما هوالواقع و الموجود فی نفس الامر کار میکنند دیگر غافل از ایناند که اگر دو خدا بود بقیه عدم محض است ما نفس الامری نداریم ما هو الواقعی نداریم مگر خدا کارش را برابر با نفس الامر انجام میدهد؟ یا نفس الامر عبارت از علم خداست یعنی ما یک نفس الامری داریم یک واقع مطلقی درایم در خارج که ذات اقدس الهی کارهای خود را برابر با آن تنظیم میکند مطابق با آن قانون تنظیم میکند خب آن قانون را چه کسی آفرید؟ آن قانون از کجا نشأت گرفته؟ بالأخره آن قانون معدوم است یا موجود؟ یقیناً موجود است اگر موجود است حتماً ممکن الوجود است واجبالوجود نیست برای اینکه ثابت شد واجد واحد لا شریک له و مقتضای برهان توحید غیر از ذات اقدس الهی هر چه هست و هر که هست ممکن است وقتی ممکن بود میشود مخلوق بنابراین ذات خداوند موجودی نیست که کار خود را برابر با ما هو الواقع ما هو نفس الامر انجام بدهد بلکه خود متن واقع است و هر چه از این متن واقع نشأت میگیرد آن هم حق است یک حق مطلق نامتناهی ازلی ابدی سرمدی بالذات داریم که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ این الحق مطلق برای خداست این یک، از این حق بگذریم هر چه هست منالله است نه معالله لذا در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرینَ﴾ نه الحق مع ربک اینکه حضرت امیر نیست بگوییم «علی مع الحق و الحق مع علی» حق با علی است علی با حق است اینها هر دو باهماند و هر دو مخلوق خدایند ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ نه مع ربک که آن دیگر مع برنمیدارد اگر حق ازلی ابدی سرمدی طلق محض فرض شد آن دیگر واحد لا شریک له بقیه هر چه هست از اوست نه با او خب روی این معیار چون ذات اقدس الهی برابر با علم و با قدرت کار انجام میدهد اگر فرض کردیم دو مبدأ در عالم بود یکی الف و دیگری باء علم الف است عین ذات الف است علم باء هم عین ذات باست چون اینها دوتا ذات متبایناند دوتا علم متباین خواهد بود دوتا قدرت متباین خواهد بود دیگر اینچنین نیست که هر دوی اینها برابر با ما هو الواقع انجام بدهند واقعی ما نداریم که واقع تازه از این به بعد میخواهد پدید بیاید خب لذا اگر دو خدا شدند حتماً دوتا علم است حتماً دو گونه اداره است حتماً دو گونه تدبیر است لذا حتماً فساد پدید میآید این از بیانات نورانی سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه است فرمود: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا و تفطرتا» کسی خیال نکند که عالم فاسد میشود یعنی هست و به هم میریزد نه اصلاً بساطش به هم میخورد کان تام او به هم میخورد نه کان ناقصه هلیّت بسیطیه او به هم میخورد نه هلیّت مرکب اصلاً او این متفطر میشود نه فساد یعنی او هست و فاسد است اصلاً علم پدید نمیآید آن دعا یک شرح خوبی است برای آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیا» همین بیان در جریان نظام تشریعی هم هست اگر دو خدا بود دوتا دین بود یقیناً مردم را دوتا قانون اداره میکرد و تازه اول نزاع بود پس «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَت الارض و السماء» از یک سو و «لفسدت من فی الارض و من فی السماء» از سوی دیگر و هیچ ممکن نیست کسی خدا باشد و رسول نداشته باشد برای اینکه خدا آن است که مِلک و مُلک خود را تدبیر کند این همان بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است که به فرزندش فرمود که اگر غیر از خدای عالم خدای دیگری بود «لاتتک رسله» آن هم پیغمبر میفرستاد دیگر و اگر پیغمبر میفرستاد تازه اول نزاع بود دیگر ممکن نیست دوتا پیغمبر که از دوتا خدا ـ معاذالله ـ آمدهاند یک دین بیاورند بالضروره دوتا دین متباین خواهند آورد چون علم هر کدام عین ذات آنهاست یک و این ذاتها متباین است دو، پس علمها متباین است نتیجه و هکذا اوصاف دیگر لذا ذات اقدس الهی برای اثبات ضرورت رسول، گذشته از اینکه مبدأ را ثابت میکند میفرماید که ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ توحید این مَلِک را هم بازگو میکند ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ که اگر دوتا مَلِک میداشتیم بالضروره فساد در نظام تقنین پدید میآمد این هم مطلب دوم.
مطلب سوم آن است که گاهی انسان از راه دلیل عقلی ضرورت معاد را ثابت میکند و چون از راه دلیل عقلی ضرورت معاد را ثابت میکند از همان دلیل عقلی ضرورت وحی را هم میتواند ثابت کند این یکی، گاهی ضرورت وحی ثابت میشود وقتی وحی محقق شد نبی محقق شد آن نبی خبر میدهد از جریان معاد و آنگاه مسئله معاد را از راه نقل میشود اثبات کرد این دوتا یعنی گاهی ما از راه وحی و نبوت ضرورت معاد را میفهمیم گاهی از راه ضرورت معاد ضرورت نبوت را میفهمیم اما آن راه اول اگر ثابت شد جهان مبدئی دارد و مدبر و مربی دارد و آن مدبر و مربی هم واحدی است که لا شریک له حتماً برای تدبیر امور عالم و آدم یک کسی را میفرستد به نام پیغمبر آن پیغمبر هم معجزه خواهد داشت تا همگان او را بشناسند حالا اگر کسی مدعی نبوت بود و دعوایی داشت و دعوتی داشت و معجزهای آورد ما میفهمیم او راست میگوید حالا یکی از حرفهای این انسان راستگو این است که معاد حق است خب ما یقین پیدا میکنیم بعد از موت خبری هست این راهی است که با نقل میشود کاملاً مسئله معاد را ثابت کرد حالا عقل هم اثبات میکند ولی دلیل نقلی هیچ محذوری ندارد برای اثبات ضرورت معاد این مثل اثبات مبدأ نیست که بشود دور که این یک راه، راه دیگر اینکه ما از راه عقلی بفهمیم معاد هست وقتی از راه عقلی فهمیدیم معاد هست یقین پیدا میکنیم پیغمبر و دینی هست و این آیه از آن سنخ است که از راه معاد دارد وحی را ثابت میکند چرا برای اینکه آن خدا احیا میکند اماته دارد یعنی افراد را میمیراند بعد دوباره زنده میکند چون انسان نابود نخواهد شد برای اینکه روح ملکوتی انسان با عقاید و افکار و اندیشهای که دارد هرگز نمیپوسد پس حقیقت انسان برای همیشه هست منتها از عالمی به عالم دیگر منتقل میشود اگر معاد حق است کما هو الحق بالضروره کسی باید بیاید که بگوید برای آنجا چه بکنیم چون ما اصلاً خبر نداریم آنجا چه میخواهند از ما فقط میفهمیم که آنجا انسان بعد از این عالم حسابی دارد کتابی دارد کیفری هست پاداشی هست اما چه بکنیم که آنجا از رنج برهیم به مقصد برسیم را که نمیدانیم که حد اکثر آن است که بفهمیم که چه کار بکنیم اینجا مشکلات داخلیمان حل بشود اینکه به درد آنجا نمیخورد که چون حیات بعد از موت حق است حسابی هست کتابی هست پاداشی هست و کیفری هست یقیناً کسی باید بیاید ما را راهنمایی بکند چه کنیم که آنجا در رنج نباشیم یک برهانی است که حد وسطش حقانیت معاد است نتیجهاش ضرورت وحی و نبوت که این کریمه از آن قبیل است چون او محیی است چون و ممیت است چون حساب و پاداش و کتاب هست بالأخره یک راهنما میخواهد.
مطلب دیگر این است که گرچه از دوتا بود باید برنمیخیزد چه اینکه از دوتا باید بود برنمیخیزد و تا حال ما نشنیدیم و یا در جایی هم ندیدیم که یک متفکری ادعا کرده باشد که ما از بود به باید میرسیم به این معنا که ما یک قیاسی داشته باشیم که دوتا مقدمه داشته باشد هر دو مقدمهاش به جهانبینی برگردد صغرای او باید بود است کبرای او هم بود است و نتیجه او باید این را نه ما جایی دیدیم نه کسی هم ادعا کرد و بالعکس ما یک قیاسی داشته باشیم که صغرای او باید است کبرای او باید است نتیجه او بود است این را هم نه کسی ادعا کرد نه ما شنیدیم اما قیاسی داشته باشیم که یکی از دو مقدمه بود است مقدمه دیگر باید است این را فراوان داریم اینجاست که بین ایدئولوژی و جهانبینی حلقه اتصال است اینجاست که جهانبینی میشود اصل و ایدئولوژی میشود فرع اینجاست که از این سنخ آیات در قرآن کریم کم نیست میفرماید خدا هست قیامت هست پس ایمان بیاورید میبینید اول یک هست و بود را ثابت میکند بعد یک باید را بر آن متفرع میکند چون خدا هست ﴿فَآمِنُوا﴾ باید ایمان بیاورید چرا؟ این ﴿فَآمِنُوا﴾ نتیجه است آن کبرا مطوی است خدا منعم است این است است این بود است این جهانبینی است و هر منعمی را باید سپاسگذاری کرد این به حکمت عملی برمیگردد این باید است این کبرا پس خدا را باید سپاسگذاری کرد این نتیجه خدا خالق ماست هر خالقی را باید ثنا گفت خدا را باید ثنا گفت واجب است بگوییم الحمدلله خدا منعم ماست به هر منعمی باید سر سپرد به خدا باید سرسپرد ببینید بعد از اینکه فرمود ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ که بود است ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ که بود است ﴿یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ که بود است ﴿فَآمِنُوا﴾ که باید است بر او متفرع شده کبرا البته مطوی است که یعنی ایمان به هر ملکی واجب است ایمان به هر الهی واجب است ایمان به هر محیی و ممیتی واجب است خدا ملک است خدا اله است خدا محیی و ممیت است ایمان به هر مبدئی به هر ملکی به هر الهی به هر محیی واجب است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ این تفریع ایدئولوژی بر جهانبینی روی آن حلقه متصل وگرنه از دوتا مقدمه بود کسی ادعا نکرد که باید نتیجه گرفته میشود چه اینکه از دوتا مقدمه باید بود استنتاج نمیشود اما یک قیاسی داشته باشیم که یک مقدمهاش بود است یک مقدمهاش باید نتیجهاش باید خواهد بود اصولاً ما در چنین فضایی داریم زندگی میکنیم میگوییم این شخص مریض است این به بود برمیگردد هر مریضی باید درمان بشود این باید است این مریض باید درمان بشود این شخص تشنه است هر تشنهای باید آب بنوشد این شخص باید آب بنوشد این شخص نیازمند است هر نیازمندی را باید رسیدگی کرد این شخص باید رسیدگی بشود زندگی ما روی این محور میگردد که یک مقدمه بود داریم یک مقدمه باید داریم یک نتیجه باید چون نتیجه تابع اخص مقدمتین است و همیشه بایدها اخص از بودها هستند چون این به حکمت عملی برمیگردد آن به حکمت نظری برمیگردد فرمود چون اینچنین است ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ به کسی که ملک است به کسی که اله است به کسی که یحیی و یمیت ایمان بیاورید و به رسولی هم که از طرف او آمده است ایمان بیاورید این رسول باید معجزه داشته باشد معجزهای است مربوط به هویت او ﴿النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ﴾ است معجزهای است مربوط به افعال و آثار او که کلماتی آورده قرآنی آورده و مانند آن خب اگر یک موجود امی معلم کتاب و حکمت بود معجزه نیست؟ اگر یک کودکی در گهواره گفت: ﴿إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیّاً﴾ معجزه است یک امی معلم جهانی شد یقیناً معجزه است دیگر خب لذا دلیل رسالت او را که اعجاز است و این معجزه به هویت شخص پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد آنجا بازگو میکند میفرماید که ﴿لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ یُحْیِی وَیُمِیتُ فَآمِنُوا﴾ آن اصول سهگانه همه به جهانبینی برمیگردد همه به بود برمیگردد سه تا مقدمه هم هست و کبرای این قیاس مطوی است نتیجهاش این است که ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ﴾ که این رسول ﴿النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ﴾ است حالا یک تحقیقی درباره اینکه این مهموز است یا ناقص واوی است ممکن است بعد اشاره بشود کلمه نبأ فرمود به اینکه ما هر چه داریم طبق فرمان الهی از ذات اقدس الهی داریم لذا خود رسول هم ﴿یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ﴾ شما هم به پیغمبر و کلمات او ایمان بیاورید ﴿یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ﴾ رسول که برای خود چیزی ندارد ﴿وَاتَّبِعُوهُ﴾ پیروی کردن به این است که هر چه که او انجام میدهد و مختص به او نیست ما باید بررسی بکنیم این مطلب اول بعضی از امور است که جزء خصائصالنبی است ما باید معرفت پیدا کنیم نه پیروی آنچه که جزء خصائصالنبی است بر دیگران لازم نیست پیرویاش هم واجب نیست یک وقت است که نحوه حکم جزء مختصات آن حضرت است ولی اصلش جزء مختصات نیست نظیر نماز شب که گفتند وجوبش مخصوص به پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است .. مختصات پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود آنها از این اطلاق امر به اتفاق خارج است اگر چیزی مختص آن حضرت نبود ما باید پیروی بکنیم پیروی کردن هم یک وقتی به این است که او از آن جهت که رسول است یک کاری انجام میدهد نه از آن جهت که یک انسان عادی است ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ﴾ حالا ما اگر دیدیم روز دوشنبه ساعت نه و نیم حضرت از زیر دیوار شرقی مدینه عبور کرد ما بگوییم پس این کار هم مستحب است اینها جزء کارهای عادی آن حضرت است بما انه رسول که نیست بما انه شخص عادی دارد این کار را انجام میدهد پس این دو قسم مستثنا است آن کاری که جزء مختصات حضرت است آنها هیچ و کارهایی که برای شخص اوست بما انه شخص انسانی اینها هم هیچ کارهایی که از او به عنوان انه رسول نبی نشأت گرفته است و قرآن هم فرمود رسول را از آن جهت که رسالت دارد نبی را از آن جهت که نبوت دارد پیروی کنید نه از آن جهت که شخص عادی است حالا یک وقتی حضرت خسته بودند در فلان ساعت از روز گرفتند استراحت کردند مگر میشود فتوا دارد که فلان استراحت در فلان ساعت روز مستحب است خب یا فلان غذا را میل کردند یا این مقدار غذا را میل کردند هیچ کدام دلیل فقهی یا اخلاقی نخواهد بود البته یک وقت است استمرار است که حضرت مستمراً یک کار را انجام میدهد خب آن میشود حکم فقهی یا اخلاقی از آن استنباط کرد آن جنبه رسالت او برمیگردد پس وقتی مختصات را استثنا کردیم یک افعال شخصی را هم خارج کردیم دو، میماند افعالی که از آن حضرت نشأت گرفته بما انه رسول این متبع است و متاع است و مطبوع حالا سخنی که آن حضرت فرموده فعلی که آن حضرت داشت خواه در بخش مثبت خواه در بخش منفی خواه مربوط به امر خواه مربوط به نهی خواه مربوط به فعل یا مربوط به ترک چون در اینجا فعل مطلق ترک را هم شامل میشود میگویند پیروی کنید او را یعنی وقتی میبینید آن کار را حضرت ترک کرد شما هم ترک کنید خب در قول چون مقداری لسان دارد میشود مشخص کرد که ظاهر این کلمهای که حضرت فرمود چیست اما فعلی که حضرت انجام میدهد فعل اصل جواز را میرساند یک، استحباب و رجحانش را هم میشود فهمید در صورت استمرار دو، اما وجوب را نمیشود فهمید مگر اینکه قرینهای او را همراهی بکند.
مطلب بعدی آن است که پیروی کل شیء بحسبه پیروی آن حضرت در مباحات به اباحه است پیروی آن حضرت در مستحبات به رجحان و ندب است پیروی آن حضرت در واجبات بالوجوب است پیروی آن حضرت در محرمات و مکروهات بالحرمة وا لکراهه است پیروی آن حضرت در هر کاری مناسب با همان کار خواهد بود اما اینکه فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر چون اعتقاد را اول فرمود، فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ الَّذِی﴾ که خودش هم ﴿یُؤْمِنُ بِاللّهِ﴾ اول مسئله اعتقادی را فرمود فرمود او معتقد به خدا و کلمات خداست شما هم معتقد باشید بعد پیروی عملی را ذکر کرد میماند مطالب بعدی یکی اینکه چرا کلمه ﴿لَعَلَّکُمْ﴾ را فرمود حالا اگر کسی در اعتقاد و اخلاق و حقوق و فقه تابع پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود چرا ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ این لعل نشانه ترجّی است امید اهتداست دیگر یقیناً این شخص مهتدی است چرا فرمود ﴿لَعَلَّکُمْ﴾ مستحضرید که این کار افعال الهی است به ذات خدا برنمیگردد ذات خدا میداند که شخص در پایان عمر به چه وصفی رحلت میکند اینها در مقام فعل است در مقام فعل ذات اقدس الهی میفرماید این کار را انجام بدهید این کار زمینه هدایت را فراهم میکند اینچنین نیست که الا و لابد اگر کسی الیوم مؤمن بود از نظر عقیده و تابع بود از نظر عمل اهل بهشت است برای اینکه بسیاری از حوادث پیشبینی نشده در کمین است ممکن است وضع در آینده عوض بشود بسیاری از بازیها در پشت پرده خلقت است «باشد اندر پرده بازیهای پنهان» خیلی روشن نیست این است که تمام کارها در حد ترجّی است خب آن صوم را که فرمود: ﴿کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ﴾ بعد هم ﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ همه این اوصاف این است تا کسی مغرور نباشد نگوید که حالا که من این کار را انجام دادم الا و لابد به مقصد میرسم نه بین خوف و رجا باید به سر ببرد این یک مطلب چون این لعل مربوط به نشئه فعل است از کار گرفته میشود وگرنه ذات اقدس الهی میداند که عواقب امور به کجاست.
مطلب بعدی اهتداست فرمود: ﴿لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ این اهتدای الیالسبیل، اهتدای الیالدین و اهتدای الی الصراط نیست برای اینکه کسی که برای خدا و قیامت و نبوت معتقد است و پیروی میکند یقیناً مهتدی است معلوم میشود این اهتدای پاداشی است نه اهتدا به معنای هدایت که به راه و به سبیل هدایت ابتدایی نیست این اهتدای الی الجنه است اهتدای به هدف است اگر بخواهید به مقصد برسید باید از نظر عقیده مؤمن باشید و از نظر عمل تابع حالا اهتداها فرق میکنند بعضی هدفشان صون عن النار است بعضی ورود به بهشت است بعضی به علم لدنی است بعضی به لقاءالله است و مانند آن تا هر کسی اگر عبادتش عبادت تجار بود یا اجرا بود یا عبادت احرار بود به آن مقصد والا برسد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است