display result search
منو
تفسیر آیات 150و 151 سوره اعراف بخش اول

تفسیر آیات 150و 151 سوره اعراف بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 22 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 150و 151 سوره اعراف بخش اول"
منظور از حلی همان طلا و نقره و سایر جواهرات است
آیا همه قوم موسی مبتلا شدند به گوساله‌پرستی؟
﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ اسیف به آن انسانی که غضبش و خشمش زیاد باشد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَالقَی الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاَ تُشْمِتْ بِیَ الأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِی مَعَ القَوْمِ الظَّالِمِین ٭ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِکَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ﴾

نکاتی که درباره آیات گذشته مانده است این است که یکی اینکه گرچه حلی و زیور بر جامه و امثال آنها هم اطلاق می‌شود ولی اینجا منظور از حلی همان طلا و نقره و سایر جواهرات است به قرینه اینکه با آن حلی این مجسمه را ساختند و برخی از مفسرین مثل فخر رازی می‌گوید که حلی اسم ما یتحسن به من الذهب و الفضة اگر مخصوص و ذهب و فضه باشد دیگر جا برای شک و تردید دیگر نیست.
مطلب دیگر درباره این ﴿جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ است که سه قول در خلال بحث بازگو شد یکی اینکه منظور از این ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ در اثر همان داستانی که درباره سامری یاد کرده‌اند آنکه اثری از آثار فرس آن فرشته الهی مشاهده کرد که ﴿فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ﴾ آن خاک را در این پیکر تعبیه کرد و این به صورت یک حیوان درآمد که این را برخی از مفسرین می‌گویند البته اثبات این کار آسانی نیست قول دوم که منسوب به اکثر مفسرین اهل اعتزال است این است که این یک لوله‌ای عنبوبه‌ای دستگاه صناعی در این مجمسه کار گذاشت که هر وقت در مسیر باد قرار می‌گیرد عامل تولید بانگ بود یک کار صنعت دستی بود و یک نیرنگی در او اعمال شده است و عنبوبه و لوله‌ای در آن کار گذاشته شده که هر وقت در مسیر باد قرار می‌گرفت صدایی از او تولید می‌شد این قول را فخر رازی به اکثر مفسرین معتزله اسناد دادند قول سوم آن است که این را به صورت یک مجسمه‌ای درآورد لوله و امثال ذلک در او کار نگذاشت لکن یک کسی را چون این عجل را و این گوساله را در جای معینی گذاشته بودند یا نصب کرده بودند یک شخصی را هم برای این کار مأمور کرده بودند که دیده نمی‌شد آن شخص این بانگ و این صدا برای آن شخص بود و بنی‌اسرائیل خیال می‌کردند این گوساله است که صدا دارد این هم قول سوم قول چهارم این است که آنها از این کلمه جسد استفاده کردند یعنی قول دوم و قول سوم بر این مبناست که این کلمه جسد ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ نشانه آن است که این خوار برای این عجل نبود برای اینکه اگر این واقعاً گوساله بود دیگر خدا می‌فرمود «عجلا له خوار» چرا می‌فرماید: ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ از این کلمه جسد پیداست که این صدا برای گوساله نیست یا برای آن عنبوبه و لوله‌ای است که کار گذاشتند در اثر وزش باد صدا تولید می‌شود یا برای کس دیگر است قول چهارم این است که این اصلاً جسد منافات ندارد که این گوشت و خون و اینها داشته باشد به صورت حیوان باشد مجسمه دستی نداشته باشد برای اینکه این جسد در مقابل روح است یعنی روح ندارد حالا ممکن است که بدن داشته باشد الآن کسی که مرده است می‌گویند جسد مرده دیگر جسد که مستلزم آن نیست که یک سرامیک باشد کار دستی باشد که اگر حجم بود یا جسم بود عجلا جسما له خوار خب ممکن بود که انسان بگوید یک حجم طبیعی است یا جسم طبیعی است اما جسد بر زنده و مرده و انسان و غیر انسان و حیوان و غیر حیوان اطلاق می‌شود جسد زنده جسد مرده جسد انسان جسد غیر انسان جسد داشتن شاید برای این باشد که روح نداشت نه اینکه گوشت و پوست هم نداشت پس ممکن است به صورت گوشت و پوست در آمده منتها روح نداشت خلاصه جسد نه منافی با بدن داشتن است نه مقتضی او، می‌سازد که بدن هم گوشت و خون هم نداشته باشد ولی منافی آن هم نیست لکن آنچه که از کلمه جسد برمی‌آید این است که روح نداشت حیات نداشت چون اگر حیات می‌داشت خب عجل می‌بود دیگر لازم نبود بفرماید ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾ خب این بحثها همه در حول محور کلمه جسد است که جسد به این معنایی باشد که می‌گوییم انسان دارای جسد است و روح حیوان دارای جسد است و روح ولی احتمال دیگری را که برخی از اهل تفسیر ارائه کرده‌اند این است که این جسد در مقابل روح نیست این اصلش از جساد است جساد هم به معنای زعفران وقتی گفتند جسده یعنی این را زعفرانی کرده و اگر گفتند این دارای جسد است یعنی [به] رنگ زرد است این همان سبکی است که از بقره یاد کردند که بقره‌ای است که ﴿بَقَرَةٌ صَفْرَاءُ فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِینَ﴾ این بقره صفراء همان بقره مجسده است یعنی زرد است زعفرانی رنگ است که مورد علاقه آنها هم خواهد بود خب اگر این جسد از جساد است که جساد هم یعنی زعفران و جسده یعنی او را رنگ زرد داده است به یک رنگ زرد رنگ کرده است منافات ندارد که حیات داشته باشد لکن این احتمال بعید به نظر می‌رسد زیرا کلمه جسد عندالعرف و عندالاطلاق همان پیکر در مقابل روح است نه جسد به معنای جساد زعفرانی رنگ به ذهن بیاید پس آنچه متبادر است همان جسد مادی در قبال روح است نه جسد یعنی رنگ زعفرانی تا اینکه مستلزم این باشد که این گوساله زعفرانی بود اصفر بود چون آنها هم گاو اصفر را پذیرفته بودند خب این عصاره آراء درباره ﴿عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ بعد نقل کردند که هر وقت این گوساله چون دو قول بود درباره ﴿لَهُ خُوَارٌ﴾ آنچه که از قرطبی نقل شده است در بحث دیروز ثابت شد که آن تام نیست و آنچه که ایشان نقل کرده بود البته از برخیها این بود که این گوساله فقط یک بار بانگ داد و ثابت شد به اینکه این جمله اسمیه له خوار نشانه ثبات و استمرار است اگر یک بار بانگ می‌داد گفته می‌شد که خار العجل نه عجلا له خوار این له خوار نشانه ملکه و دوام است پس بنابراین مکرر بانگ می‌داد برخی اهل تفسیر نقل کردند که هر وقتی این گوساله بانگ می‌داد اینها سجده می‌کردند این بنی‌اسرائیل هر وقت ساکت می‌شد آنها سر از سجده برمی‌داشتند خب این خلاصه سخن درباره ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾
مطلب بعدی آن است که این بنی‌اسرائیل مستضعف پا برهنه این همه زیور را کجا داشتند؟ که این اشاره شد که البته اینها همه مرسلات است نه تاریخ معتبری است نه روایت معتبری شما به این کتابهای تفسیری که مراجعه بکنید از آن قدیم گرفته تا جدید قیل، قالوا، نقل نه به یک منبع تاریخی اسناد می‌دهند نه به صورت روایت فخر رازی می‌گوید این‌چنین گفته شد قرطبی می‌گوید این‌چنین گفته شد کشف الاسرار دارد این‌چنین گفته شد همه‌اش این است مرسلات است بعضی از بعضی نقل می‌کنند لذا اعتنایی به اینها نیست و چون امر مهمی نیست قرآن کریم هم از آنها خبر نداده است از اول به این مسائل نپرداخت حالا از هر راهی بالأخره اینها مقداری طلا داشتند لکن اگر سؤال بشود که حالا کسی که به دنبال این مسائل است می‌شود آن را به همین حرفهای مفسرین قانع کرد چون یک آدم محقق که اینها را سؤال نمی‌کند آن مسائل علمی را که؟ نمی‌پرسد که حالا که اینها از کجا طلا پیدا کردند؟ از هر کجا طلا پیدا کردند بالأخره یک مقدار حلی داشتند آن‌که محقق است سؤالش چیز دیگر است آن بحث را متوجه می‌کند به کیفیت رویت و کیفیت کلام و کیفیت تکلم عبد و مولی و در آن روال بحث می‌کند این که غیر محقق است سؤال می‌کند که اینها طلاها را از کجا پیدا کردند؟ وقتی گفت فخر رازی گفت که اینها را در عاریه گرفتند فوراً ساکت می‌شوند قبول می‌کنند در بعضی از روایات ما این است که شما خواستید عقل افراد را بررسی کنید در یک مجلسی که نشسته‌اید یک حرف غیر برهانی بزنید اگر او کله تکان داد قبول کرد بفهمید عقلش چقدر است این در روایات ماست یعنی خواستید اشخاص را جامعه را افراد را بررسی کنید یک حرف غیر مبرهن در جلسه‌ای ارائه کنید ببینید اگر پذیرفتند طرز فکر آنها هم مشخص می‌شود خب غرض این است که این مفسرین این‌چنین فکر اندیش به آن نقلهای غیر معتبر هم بسنده می‌کنند بالأخره حلی از هر کجا پیدا شد حالا اگر کسی آمد و وقت تلف کرد و سؤال کرد که این بنی‌اسرائیل پابرهنه طلاها را از کجا داشتند؟ می‌گویند که چون روز عیدی بود و اینها برای تزیین و اینها طلاها را از آن فراعنه قبطیهای مصر که متمکن بودند مالمند بودند عاریه گرفتند بعد یک اشکال دیگر کردند که خب اگر عاریه گرفتند که مالک نمی‌شدند خدا می‌فرماید: ﴿مِنْ حُلِیِّهِمْ﴾ به آنها اسناد داده شد خب در اسناد ادنی ملابسه کافی است اولاً بعد هم گفتند که اینها چون آن حادثه دریا پیش آمد ﴿فَغَشِیَهُم مِنَ الیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ﴾ پیش آمد ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الیَمِّ وَهُوَ مُلِیمٌ﴾ پیش آمد آنها هلاک شدند بر اساس ﴿کَمْ تَرَکُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُیُون ٭ وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ کَرِیم ٭ وَنَعْمَةٍ کَانُوا فِیهَا فَاکِهِینَ﴾ به اینها رسیده است پس اول عاریه بود بعد هم مالک شدند بعد به این مناسبت هم می‌فرماید ﴿مِنْ حُلِیِّهِمْ﴾ این در جریان ﴿اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَی﴾ که در بحث دیروز اشاره شد اگر این کار را مستقیماً خود سامری انجام داده است و دیگران پذیرفتند چون راضی به کار سامری بودند لذا خداوند این اتخاذ عجل را به قوم اسناد داد نظیر جریان عقر ناقه صالح آن که ناقه صالح را عقر کرد ترور کرد و از پا درآورد یک نفر بود ﴿صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَی فَعَقَرَ﴾ آن یک نفر تیراندازی کرد و این ناقه را کشت اما ذات اقدس الهی کشتن ناقه را به قوم ثمود اسناد داد فرمود: ﴿إِذِ انبَعَثَ أَشْقَاهَا ٭ فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَسُقْیَاهَا ٭ فَکَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا﴾ قوم ثمود صالح(سلام الله علیه) را تکذیب کردند و این قوم این ناقه را کشتند با اینکه در جای دیگر فرمود: ﴿صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَی فَعَقَرَ﴾ مفرد آورد آن‌که ناقه را کشت یک نفر بود ولی چون این طیف راضی به آن کار بودند و او را تحریک کردند تشویق کردند و به کار او رضا دادند لذا عقر ناقه و کشتن و پی کردن ناقه به همه اسناد داده شد در جریان سامری هم همین‌طور است وقتی سامری دست به ین کار زد آن طیف بت‌پرست او را تشویق کردند به او رضایت به کار او دادند و بعد هم او را حمایت کردند لذا قرآن می‌فرماید ﴿اتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَ﴾
مطلب بعدی آن است که آیا همه قوم موسی مبتلا شدند به این گوساله‌پرستی یا نه؟ بعضیها خواستند به دو دلیل یا به شواهد بیشتر تمسک کنند که همه قوم مبتلا شدند برای اینکه ظاهر ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَی﴾ این است که همگان مبتلا شدند یک، شاهد دیگر این است که در آیهٴ 151 موسای کلیم در هنگام دعا فقط خودش و برادرش هارون را دعا کرد عرض کرد ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی﴾ این دو شاهد نشان می‌دهد که همه مبتلا به بت‌پرستی شدند لکن همان‌طوری که در بحثهای قبل اشاره شد آیهٴ 159 یک شاهد خوبی است که فرمود: ﴿وَمِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ پس یا آن اطلاق ندارد و عموم ندارد یا اگر اطلاق و عموم داشت به وسیله آیهٴ 159 تخصیص پیدا می‌کند.
‌پرسش ...
پاسخ: چون اگر بت‌پرست بودند که قرآن به نحو ملکه از اینها به نیکی یاد نمی‌کرد فرمود یک عده از قوم موسی هستند که ﴿یَهْدُونَ بِالحَقِّ﴾ یهدون نه تنها خودشان آدمهای خوبی‌اند و بت‌پرست نیستند بلکه دیگران را به حق دعوت می‌کنند
‌پرسش ...
پاسخ: پس بسیار خب آن هفتاد نفر یا دیگران در بین قوم موسای کلیم(سلام الله علیه) یک عده‌ای بودند که بت‌پرستی را نپذیرفتند.
‌پرسش ...
پاسخ: بله ولی ظاهر ﴿مِن قَوْمِ مُوسَی﴾ آنها دو شاهد آوردند که همگان آلوده شدند یکی اینکه خدا فرمود: ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَی﴾ قوم موسی همه را شامل می‌شود این یک، شاهد دومش هم آیهٴ 151 است که موسای کلیم(سلام الله علیه) در هنگام دعا فقط خودش و برادر خودش را دعا کرد ﴿قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی﴾ ولی هیچ کدام از این دو شاهد برهان تام نیست برای اینکه همه قوم بنی‌اسرائیل مبتلا به بت‌پرستی شدند به دلیل آیهٴ 159 که فرمود من قوم موسی امتی هستند گروهی هستند که دیگران را به حق دعوت می‌کنند.
‌پرسش ...
پاسخ: خب البته با قرینه باشد دارد که ﴿إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتاً﴾ اما همه جا فعل جمع آورد ضمیر جمع آورد که ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَی مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ﴾
‌پرسش ...
پاسخ: پس معلوم می‌شود که این به لحاظ غالب است برای اینکه آیهٴ 159 یک عده را استثنا کرده دیگر.
‌پرسش ...
پاسخ: آنها معلوم می‌شود آن گروه غالب این‌طور بودند نه گروه دیگر چون این آیهٴ 159 می‌فرماید در بین قوم موسی یک عده هستند که مردم را به حق دعوت می‌کنند نه تنها خودشان مهتدی‌اند بلکه هادیان به حق هم هستند.
مطلب بعدی درباره آیهٴ 150 است که فرمود: ﴿وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ وقتی که آمد به حالت عصبانی بود چون ذات اقدس الهی در همان مکالمات به او خبر داد که سامری یک چنین فتنه‌ای را به پا کرده است که در بحث دیروز اشاره شد در آیهٴ 85 سورهٴ مبارکهٴ «طه» این است در همان مناجاتهایی که ذات اقدس الهی با موسای کلیم(سلام الله علیه) داشت فرمود من در زمان غیبت تو وقتی تو به میقات و ملاقات آمدی قوم تو را آزمودم و سامری اینها را گمراه کرده است این خبر را خدا به موسای کلیم داد لذا موسای کلیم عالماً به یک چنین فتنه و ضلالتی برگشت لذا عصبانی بود لکن این عصبانیتش در دیدن آن صحنه خیلی شدید شد لذا می‌فرماید ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ اسیف به آن انسانی که غضبش و خشمش زیاد باشد می‌گویند اسیف و وجود مبارک موسای کلیم در آن حال اسیف بود یعنی غضبش شدید بود و به شهادت اینکه دوتا عکس العمل حاد نشان داد یا سه تا عکس العمل یکی اعتراض تند نسبت به قومش بود یکی انداختن و پرت کردن الواح بود سومی هم گرفتن سر برادر بود که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْه﴾ خب پس سر اینکه برگشتش با غضب همراه بود همان آیهٴ 85 سورهٴ مبارکهٴ «طه» است که فرمود ما در جریان ملاقات طور و مناجات طور او را از این قصه باخبر کردیم و اما اینکه او در آنجا عصبانی نشد عصبانیتش ظهور پیدا نکرد برای اینکه عصبانیتش آنجا ظهور ‌اگر پیدا می‌کرد اثر نداشت نه برادری در آنجا بود که یجره الیه باشد نه قومی بود که اعتراض بکند اما الواح البته در دستش بود الواح را نینداخت از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است که «لیس الخبر کالمعاینة» یعنی گزارشهای خبری مانند مشهودات نیست این «لیس الخبر کالمعاینة» که ارزش شناخت را تشریح می‌کند در بیانات نهج‌البلاغه هم هست از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) هم در معرفت‌شناسی یک چنین تعبیری هست و اصلش از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که گزارشهای علمی همانند علوم شهودی نیست البته این درباره افراد عادی درست است که «لیس الخبر کالمعاینة» علم حصولی مثل علم شهودی نیست یک، آن علم مفهومی با مشهودات و محسوسات خارجی هم همتای آنها نیست دو این درست است اما در مناجات که با علم حضوری همراه است آن اعلام الهی قوی‌تر از این مشاهده حسی است آنچه را ذات اقدس الهی به موسای کلیم افاده کرد بر اساس علم شهودی است و علم حضوری است که از باطن می‌جوشد آن به مراتب قوی‌تر از است از علمی که از چشم و گوش حسی به دست آید اگر چنانچه وجود مبارک موسای کلیم اسیف نبود یعنی اسفش و غضبش شدید نبود برای اینکه اثر نداشت آنجا عصبانی بشود برای چه کسی نه برادری هست که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْه﴾ باشد نه قومی هست که نسبت به آنها درشتی کند می‌ماند الواح انداختن الواح هم یک عکس العمل خارجی است برای یک اثری آنجا هیچ کسی نیست در محضر و مشهد خداست الواح را برای چه چیزی بیندازد؟ بنابراین اگر در نهج‌البلاغه هست و ریشه‌اش در کلمات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که «لیست الرویة کالمعاینة» این از چند جهت باید بحث بشود بحث اول اینکه نسبت به ما این سخن درست است علم حصولی مثل علم حضوری نیست بله این یک، گزارشی اگر چنانچه به کسی بگویند خدای ناکرده خانه شما مشتعل شد این علم حصولی است وقتی می‌بینید الآن شعله‌ور است خب فریادش بلند است اینها هست خبرهایی که روی علم حصولی است وقتی به حس بیاید کار حس را نمی‌کند آنچه را محسوس خارجی است مشهود بصری است اثرش بیش از آن گزارشهای علم حصولی است این درست است و اما جهت ثانی این است که اگر یک علم شهودی ما داشته باشیم آن دیگر خبر نیست در حقیقت آن خودش معاینه است آن معاینه از این معاینه‌های حسی قوی‌تر است یعنی اگر کسی مطلبی را از راه شهود بفهمد اثرش بیشتر از آن است که از راه چشم و گوش بفهمد این دو، و اگر کسی خواست استشهاد کند به اینکه چرا موسای کلیم این سه کار را در کوه طور انجام نداد پاسخش این است این نه برای آنکه آن علم مناجاتی و شهودی اثرش کمتر از این است برای اینکه اینها برای تنبیه دیگران است یک بازدهی باید داشته باشد در کوه طور نه قومی بود که یک چنین بازدهی داشته باشد نه برادری آنجا بود که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیه﴾ باشد و نه القای الواح اثر سازنده‌ای داشت.
مطلب بعدی آن است که این اسف اگر چنانچه با غضب و امثال ذلک همراه بشود نظیر آیه محل بحث مرحله بالغه خشم را می‌رساند و اگر با شکایت و شکوه و حزن و اینها آمیخته باشد مرحله بالغه اندوه را می‌رساند وجود مبارک یعقوب(سلام الله علیه) که می‌گوید ﴿إِنَّمَا أَشْکُوا بَثِّی وَحُزْنِی إِلَی اللَّهِ﴾ یا ﴿أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُون﴾ یا ﴿لَیَحْزُنُنِی أَن تَذْهَبُوا بِهِ﴾ این نشانه آن است که وجود مبارک یعقوب در فضای حزن و اندوه سخن می‌گوید و به سر می‌برد لذا وقتی فرمود ﴿یَا أَسَفَی عَلَی یُوسُفَ﴾ اینجا اسف به معنای غضب نیست نهایت اندوه است پس اسف اگر با قرائن خاصه همراه باشد که در فضای غم گفته شده است نهایت اندوه را می‌رساند و اگر در فضای خشم گفته شده است نظیر ﴿غَضْبَانَ أَسِفاً﴾ آن نهایت غضب را می‌رساند طلیعه اعتراض موسای کلیم نسبت به بنی‌اسرائیل این بود که من شما را خلیفه خود قرار دادم برای اینکه این نظام را حفظ بکنم به رهبری برادرم ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی﴾ این عقیده را این نظام را این فکر را این مکتب را نتوانستید حفظ بکنید بعد خلیفه‌ای بودید ﴿بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِن بَعْدِی﴾ یعنی بعد از اینکه من رفتم به ملاقات شما جانشین خوبی نبودید چرا این تخلف را کردید؟ مگر من دیر کردم ﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ﴾ امر رب این بود که من چهل روز مهمان او باشم من که دیر نکردم چرا شما شتاب‌زده این کار را کردید برخی از اهل تفسیر نقل کردند که سامری یک نیرنگی بازی کرده است گفت مگر نه آن است که موسای کلیم گفت چهل روز خب بیست روز که بود بیست شب هم که بود این می‌شود چهل وعده و نیامده پس مرد بعد از بیست روز این قائله گوساله‌پرستی را رواج داد و این نیرنگ که موسای کلیم بنا شد بعد از چهل روز بیاید خب چهل روز یعنی چهل تا دوازده ساعت مثلاً بیست تا دوازده ساعت گذشت روز بیست تا دوازده ساعت گذشت شب بیست شب و روز می‌شود چهل نوبت و این چهل نوبت شد و این نیامد پس مرد خب کسی که به دنبال سامری حرکت می‌کند این فکر را هم دارد دیگر که فریب بخورد در این حد آنهایی که ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْل﴾ ‌اند اصولاً محسوس پرست‌اند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ هستند و ذات اقدس الهی درباره اینها می‌فرماید فرعون اینها را شتسشوی مغزی داد ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ اول استخفاف کرد خفیف کرد سبک کرد تهی‌مغزشان کرد بعد از آنها اطاعت گرفت یک ملت سبک‌مغز البته به دنبال دسیسه سامری حرکت می‌کند لذا برخی از مفسرین یک چنین احتمالی را داده‌اند البته در حد یک احتمال است اینها قول نیست که انسان بتواند روی آن تکیه بکند.
‌پرسش ...
پاسخ: غرض آن است که این بعد می‌سازد و بعد بلافاصله و بعد مع‌الفاصله اگر کسی بگوید الا و لابد بعد از سی روز بود آن باید دلیل اقامه کند اما اگر بگوید مثلاً بعد از او یعنی بعد از بیست روز خب باز قابل توجیه هست یعنی برای فریب آماده است که سامری به آنها گفته بود که موسای کلیم گفت من بعد از چهل روز می‌آیم یعنی چهل‌تا دوازده ساعت بیست روز گذشت بیست شب هم گذشت و او نیامد اینها هم فریب خوردند بعد موسای کلیم آمد فرمود که من چهل شبانه روز گفتم و دیر هم که نکرده‌ام خب
﴿أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ﴾ قبل از دستور خدا کاری انجام دادید یک، بر خلاف وعده الهی رفتار کردید دو، این اولین عکس العمل حادی بود که موسای کلیم داشت در تفسیر نظیر قرطبی نقل کردند که او سریع‌الغضب بود سریع الفیئه هم بود فیئه یعنی رجوع فاء یعنی رجع اگر موسای کلیم سریع‌الغضب بود سریع‌الرضا هم بود و می‌گفتند تلک بتلک یعنی آن سرعت غضب با این سرعت رضا ترمیم می‌شود ولی وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) این‌طور نبود لذا می‌گفتند محبوب‌تر از موسای کلیم بود البته آن هم اثبات می‌خواهد برای اینکه ذات اقدس الهی یک چنین چیزی را درباره موسای کلیم فرمود فرمود: ﴿وَالقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ البته وقتی فرعون و آل فرعون و درباریان فرعون موسی را با چشم محبت می‌دیدند شاید دیگران هم به طریق اولی ﴿وَالقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی﴾ و قرآن کریم جریان پیدایش و پرورش خردسالی موسای کلیم را ذکر کرد اما پیدایش و پروروش هارون(سلام الله علیه) را ذکر نکرد آن هم لابد با یک مشکلاتی چون فرزند پسرکشی اختصاصی به شخص معیّن که نداشت اینها هر زنی پسر می‌زایید او را می‌کشتند ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُم﴾ بود و چون هارون(سلام الله علیه) برادر ابوینی موسای کلیم بود و سه سال گفتند از او بزرگتر بود آن مادر چگونه این فرزند را به بار آورد آیا بعد از تولد هارون این حکم و این قانون در مصر اجرا شد؟ که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُم﴾ آن سال گذشت سال بعد گذشت سال سوم وجود مبارک موسای کلیم به دنیا آمده است آن سالی که موسای کلیم به دنیا می‌آمد این قانون تصویب شد و اجرا شد؟ اگر این باشد خب رشد هارون(سلام الله علیه) دلیل نمی‌خواهد او به طور عادی متولد شد و پرورش یافت ولی اگر این سنت سیئه قبل از موسای کلیم بود آن را باید حل کرد که چگونه هارون به آسانی به دنیا آمده شاید این سخن کاهن پیش‌گویی او که می‌گفت مثلاً یک کودکی به دنیا می‌آید سالش را هم گفته اگر سالش را گفته باشد پس کودکانی که قبل از میلاد موسای کلیم به دنیا آمدند مشمول ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾ نبودند آنها به طور عادی زاد و ولد داشتند لذا درباره پیدایش و پرورش هارون دیگر محذوری نیست.
مطلب دیگر اینکه وجود مبارک موسای کلیم برهانی که اقامه کرده بود این بود که خدا آن است که با بندگان حرف بزند عده‌ای که مستکبرانه زندگی می‌کنند طاغیانه به سر می‌برند اگر یک مختصری از امکانات مادی برخوردار باشند با دیگران سخنی نمی‌گویند اما خدا با اینکه ذوالجلال و الاکرام است لبس العز و الکبریاء با بندگانش حرف می‌زند منتها حالا سخن گفتن خدا به یکی از سه راه است یا بلا واسطه یا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ لکن نسبت به بعضی‌ها در قیامت دارد که ﴿اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکَلِّمُونِ﴾ نه اجازه می‌دهد آنها حرف بزنند نه با آنها سخن می‌گوید اینها که عمری کلام خدا را ﴿فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾ اینها کسانی‌اند که ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ القِیَامَةِ﴾ با آنها سخن نمی‌گوید اگر آنها بخواهند عذرخواهی هم بکنند خدا می‌فرماید ﴿اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکَلِّمُونِ﴾ ﴿لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُون﴾ یک تبهکار اگر اجازه داشته باشد عذرخواهی بکند از نظر روانی یک مقدار سبک می‌شود در قیامت به بزهکاران مصر اجازه اعتذار هم نمی‌دهند ﴿لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُون﴾ پس نه تنها ذات اقدس الهی با آنها حرف نمی‌زند ﴿لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ القِیَامَة﴾ بلکه به آنها هم اجازه گفتن نمی‌دهد ﴿اخْسَئُوا فِیهَا وَلاَ تُکَلِّمُونِ﴾ از یک سو ﴿لاَ یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُون﴾ از سوی دیگر اما اینکه در مرحله دوم از اعمال غضب القی الالواح یک سخنی از ابن عباس و دیگران نقل شده است که این الواح به هفت قسمت تقسیم شده بود شش قسمتش مربوط به تفصیل کل شیء بود قسمت هفتم مربوط به هدایت بود آن اقسام سته با این القاء الواح به آسمانها رفت فقط یک قسمش مانده این یک چیز بسیار بعیدی است اثباتش سخت است گذشته از اینکه قرآن کریم وقتی جریان موسی را(سلام الله علیه) و الواح موسی و تورات موسی را شرح می‌کند این توراتی که در دسترس بنی‌اسرائیل قرار گرفت همان را می‌گوید که ﴿تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْ‏ء﴾ فرقان است ﴿تَفْصِیلَ کُلِّ شَی‏ء﴾ است و مانند آن نه اینکه در الواح بود و همین که آمد برخورد کرد دید عده‌ای بت‌پرستی می‌کنند و گوساله‌پرستی را ترویج می‌کنند الواح را انداخت و شش‌تای آن به آسمان رفت و از بین رفت یکی‌اش مانده ﴿وَالقَی الالوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ این سر هارون(سلام الله علیه) را گرفتن گفتند گاهی برای آن است که با او نجوا بکند که اسراری که در طور مشاهده کرده است با او در میان بگذارد و بین اعراب هم این‌چنین اخذ رأسی رواج داشت چه اینکه بین عبریها هم مثلاً رواج داشت این ناتمام است برای اینکه ظاهرش با نکوهش و با اعتراض همراه است نه اینکه سر او را گرفته می‌خواهد اسرار کوه طور را با او در میان بگذارد منظور از اخذ رأس اخذ شعر رأس است الآن هم اگر موی سر کسی را بکشند می‌گویند سرش را کشیده اگر جامه کسی آستین کسی را بکشند می‌گویند دستم را رها کن دستم را گرفته این منظور خود رأس نیست یعنی موی سرش را گرفته کشیده در بعضی از قسمتها هم دارد که نظیر سورهٴ مبارکهٴ «طه» که سر و لحیه او را گرفته است که گفت آیهٴ 94 سورهٴ «طه» این است که ﴿قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آن موی سر و صورتش را گرفته اینجا هم که دارد ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیه﴾ منافات ندارد که لحیه را هم گرفته باشد چون یک وقتی رأس در مقابل لحیه است سر در مقابل صورت است یک وقتی می‌گویند در غسل ترتیبی سرتان را بشویید اینجا که سر در مقابل صورت نیست اما در وضو می‌گویند سر را مسح بکشید صورت را غسل کنید این تقابل تفصیل قاطع شرکت است اما در غسل ترتیبی می‌گویند سرتان را بشویید سر دیگر در مقابل صورت نیست آنجا گاهی سر در مقابل صورت است نظیر آیه سورهٴ «طه» که گفت: ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ گاهی نه مجموع سر و صورت است نظیر ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْه﴾ مطلب دیگر این است که تعبیری که قرآن کریم دارد و همچنین دعایی که موسای کلیم(سلام الله علیه) دارد از‌ هارون به عنوان برادر یاد می‌کند مکرر موسای کلیم از هارون(سلام الله علیهما) به عنوان برادر یاد می‌کند ﴿إِنِّی لاَ أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی﴾ یعنی اخی هم لا یملک الا نفسه که از هارون هم به عنوان برادر یاد می‌کند قرآن هم که می‌خواهد از هارون یاد کند می‌فرماید که ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ﴾ موسای کلیم(سلام الله علیه) هم وقتی می‌خواهد دعا بکند عرض می‌کند ﴿رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلأَخِی﴾ اما هارون(سلام الله علیه) وقتی می‌خواهد ندا کند نمی‌گوید یا اخی می‌گوید یابن ام این نه برای اینکه اینها برادران امی بودند گفتند اینها برادران ابوینی بودند لکن نام مادر بردن به دو دلیل انگیزه ایجاد می‌کند دلیل اول اینکه مادر محور رحامت است اصولاً اگر زن نبود ارحامی هم در کار نبود ارحام را ارحام می‌گویند برای اینکه محور این ارحام آن رحم است دیگر وگرنه اصلاب که نمی‌گویند که صله رحم بکنید اگر رحم نبود و زهدان مادر نبود رحامتی در کار نبود ارحامی پدید نمی‌آمدند و چون مادر محور وصل و عاطفه و دوستی و مهر است ارحام از اینجا نشأت می‌گیرد صله رحم از اینجا نشأت می‌گیرد و مانند آن اینکه عرض کرد یابن ام برای اینکه عاطفه‌انگیز است این آهنگ دوم اینکه شخص موسای کلیم(سلام الله علیه) از مادر به عنوان بهشت یاد می‌کرد می‌گفتند خیلی به مادر علاقه‌مند بود برای اینکه آن مادری که ﴿أَوْحَیْنَا إِلَی أُمِّ مُوسَی﴾ او داشت دیگران نداشتند آن مادری که تمام این تلاشها را با وحی الهی انجام داشت وگرنه اگر آن مادر مادر عادی بود خب این هم کشته می‌شد دیگر آن مادر وحی‌یاب جا برای تقدیس دارد وقتی موسای کلیم از مادر یاد می‌کرد می‌گفت جنة بهشت است خب البته آن مادر بهشت است خب حالا گذشته از اینکه «الجنة تحت اقدام الامهات» این است حالا این گذشته از اینکه احترام مادر را تفهیم می‌کند می‌فرماید خط مشی مادر در بهشتی شدن فرزند اثر دارد کدام بچه بهشتی می‌شود؟ آن بچه‌ای که خط مشی مادرش درست باشد «الجنة تحت اقدام الامهات» خب به هر تقدیر فرمود که ﴿أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْه﴾ اما هارون(سلام الله علیه) عرض نکرد یا اخا موسی هر جا یاد می‌کند ﴿هارون اخ هَارُونَ أَخِی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ در آن مناجات و خواسته‌هایی که با خدا دارد ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ٭ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾ به اینجا می‌رسد که ﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی﴾ و مانند آن ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ همه جا از هارون به عنوان «اخ» برادر یاد می‌کند لکن هارون(سلام الله علیهما) از موسی به عنوان یابن ام ‌ای پسر مادر یاد می‌کند آن به آن دو جهتی است که یاد شده است ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ﴾ این منصوب است برای اینکه حرف ندا حذف شد «قالَ یا ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی» در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آنجا گرچه نفرمود که موسی نسبت به هارون چه کرد لکن از تضرع هارون برمی‌آید که موسی با او چه کرد در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آیهٴ 92 به بعد موسای کلیم به هارون(سلام الله علیهما) فرمود: ﴿قَالَ یَاهَارُونُ مَا مَنَعَکَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا ٭ أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیْتَ أَمْرِی﴾ دیگر ندارد سرش را گرفته محاسنش را گرفته موی سرش را گرفته به طرف خودش کشیده لکن از تضرع و ندای هارون برمی‌آید که موسی با او چه کرد ﴿قَالَ یَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ آنجا در برخورد موسی و هارون نفرمود موسی به هارون چه کرد لکن از تضرع هارون برمی‌آید که موسی با او چه کرد در اینجا به عکس است در اینجا یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود موسی به هارون چه کرد ﴿وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ﴾ دیگر در ندا و مناجات و تضرع هارون نسبت به موسی(سلام الله علیهما) آن جمله را که ﴿لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَلاَ بِرَأْسِی﴾ دیگر نقل کرد پس تفاوت سورهٴ «اعراف» و «طه» این است که در سورهٴ «اعراف» فرمود موسی با هارون چه کرد لکن در تضرع و درخواستی که هارون از موسی دارد آن صحنه را دیگر بازگو نکرد ولی در سورهٴ مبارکهٴ «طه» نفرمود موسی به هارون چه کرد لکن از درخواست هارون برمی‌آید که موسی با او چه کرد به هر تقدیر در آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» فرمود که هارون(سلام الله علیه) و به موسی(علیه السلام) گفت: ﴿قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی﴾ یعنی مرا ضعیف تلقی کردند ﴿وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾ نه اینکه من نگفته باشم خب اگر وجود مبارک هارون ساکت بود و تماشاچی بود که استضعاف معنا نداشت ﴿جعله ضعیفا﴾ معنا نداشت و مبادرت به مقدمات قتل او معنا نداشت معلوم می‌شود مبارزه کرده نهی از منکر کرده گفته تا به آن مرحله آخر رسیده ...(افتادگی صوتی)
... شخصی که فرمود ممکن بود مرا بکشند و من خلیفه تو بودم باید در غیاب تو حفظ می‌کردم دوم اینکه اگر من وارد عمل می‌شدم حالا کشتن من هیچ این تفرقه را چکار می‌کردیم بالأخره اگر من را از پا درمی‌آوردند یک عده به حمایت من یک عده هم به حمایت آن عجل یک اختلاف داخلی می‌شد سامری هم از یک طرف می‌کشید این را که آن بحث دیگر است که هارون عرض کرد من می‌ترسم ﴿إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ تو عامل تفرقه شدی بالأخره یک ملت متفرق به جان هم می‌افتند و کسی از آنها نمی‌ماند اما یک ملت کافر بالأخره به جان خود هم نمی‌افتند یک زندگی به ظاهر مسالمت‌آمیزی دارند.
‌پرسش ...
پاسخ: نه بالأخره این یک‌دست بودن یک‌دست کافرند به استثنای آن قومی که ﴿یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾ بعد هم موسای کلیم می‌آید حل می‌کند.
فرمود که ﴿إِنَّ القَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی﴾ من مقاومت کردم آنها ... یک و تنها مقاومتهای زبانی و امثال آن نبود تنها استضعاف نبود خطر قتل در پیش بود دو ﴿وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾ در جای دیگر هم آن نکته سوم را بازگو کرد که ﴿إِنِّی خَشِیتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ﴾ سه عامل ذکر کرد ﴿فَلاَ تُشْمِتْ بِیَ الأَعْدَاءَ﴾ که بماند برای بحث بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:03

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی