- 974
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 146 و 147 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 146 و 147 سوره اعراف"
کسانی که متکبر در ارضند ذات اقدس الهی توفیق فهم آیات را از اینها سلب میکند
توجه به آیات الهی به دست خداست انصراف از آیات الهی هم به دست خداست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾
جناب فخر رازی به صدر آیه محل بحث استشهاد کردند بر جبر سایر متفکران اشعری هم اینچنیناند برای اینکه ظاهر آیه این است که کسانی که متکبر در ارضند ذات اقدس الهی توفیق فهم آیات را از اینها سلب میکند پس معلوم میشود که توجه به آیات الهی به دست خداست انصراف از آیات الهی هم به دست خداست غافل از اینکه گرچه همه اشیاء به دست ذات اقدس الهی است ولی ذات اقدس الهی بر اساس علت و معلول سبب و مسبب و مانند آن کار میکند یک، و بر اساس لطف و احسان و رحمت کار میکند دو، و هرگز خداوند ابتدائاً کسی را گمراه نمیکند یا قلبش را منصرف نمیکند این سه، و تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به علیت است چهار، برای اینکه نفرمود من یک گروهی را ابتدائاً منصرف میکنم بلکه فرمود متکبرین فی الارض که آثار فراوانی دارند من اینها را منصرف میکنم خب آن آثار سوء قبلیشان از چه کسی پیدا شد از سوء اختیار خود آنهاست دیگر یعنی این تکبرشان و اینکه هر معجزهای و هر آیهآی را ببینند رویگردانند و اینکه هر راه اخلاقی سودمندی را ببینند نمیپذیرند و اینکه اگر یک راه فسادی را به آنها پیشنهاد بدهند فوراً قبول میکنند و اینکه آیات الهی را تکذیب میکنند و اینکه از آیات الهی غافلند همه این رذائل اخلاقی مال آنهاست دیگر خب اینها را چطور توجیه میکنید چون موضوع در رتبه سابقه حکم است فرمود من عدهای را که این اوصاف را دارند از آیات خودم منصرف میکنم و آن اوصاف باید قبلاً حاصل شده باشد پس معلوم میشود این یک اضلال کیفری است نظیر ﴿انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ یا ﴿فلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ در سوره صف و مانند آن اینکه فرمود ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ این همان اضلال و زیغ کیفری است پس این سخن جناب امام رازی تام نیست مطلب دیگر آن است که درباره کلمه ﴿یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ عده زیادی از مفسرین فکر میکنند که این بغیر الحق قید توضیحی است بعضیها خواستند بگویند قید احترازی است آلوسی و امثال آلوسی میگویند اینکه تکبر دو قسم است یک تکبر حقیقی که متکبر دارد یک تکبر سوری که بر اساس التکبر مع المتکبر صدقة که یک اثری است مشهور به صورت خبر نقل نمیکند به صورت اثر مشهور یاد میکنند که این تکبر تکبر سوری است چون تکبر حقیقی آن است که خود را بزرگ ببیند و دیگری را تحقیر بکند اما تکبر مع المتکبرین یعنی رفتار بزرگ منشی نسبت به اینها نشان بدهی پس تکبر دو قسم است یک تکبر حقیقی یک تکبر سوری این حرف جناب آلوسی و امثال آلوسی است لکن راغب در مفردات یک حرفی دارد و از آیات قرآنی هم مطالب دیگر استفاده میشود راغب در مفردات این سخن را دارد که تکبر دو قسم است تکبر درباره ذات اقدس الهی یک حکم دارد تکبر درباره مخلوقین حکم خاص خود را دارد تقسیم میشوند و این آیه را هم ایشان به عنوان شاهد ذکر میکنند سه مطلبی را که جناب راغب در مفرداتشان ذکر میکنند دو قسمش حق است یک قسمش که قسم سوم باشد ناصواب است آن مطلبی که حق است مطلب اول این است که تکبر از اسمای حسنای الهی است یعنی اظهار به کبر کردن چون یک وقتی تفعل تکلف را میرساند یک وقتی تکثر را میرساند تخصص را میرساند و مبالغه را میرساند اگر گفتیم او تمحر دارد تخصص دارد تعهد دارد و گاهی هم تطبب میگویند به آن طبیبی که در طبابت متخصص است گاهی هم این متطبب به معنای متطابب است یعنی متظاهر به طب آنطوری که جناب سهروردی درباره متطبب بغدادی یاد میکند خب خطیب بغدادی که از او به نکوهش میخواهد یاد کند میگویند متطبب بغدادی غرض این صیغه تفعل غالباً برای تکثر است نه برای تکلم گاهی هم برای تکلف است آنجا که به عنوان تعهد تمحر تبحر اینهاست معنای مثبت را تداعی میکند و به ذهن میآورد تکبر یکی از اسمای ذات اقدس الهی است که المومن العزیز الجبار المتکبر این متکبر از اسمای حسنای الهی است یعنی کبریایی مال اوست و او متخصص در کبریایی است و کبریایی هم اختصاص به او دارد و در نصوص هم هست برابر با احادیث قدسی که کبریا ردای من است عزت عزار من است اگر کسی با من منازعه کند در کبریا و عزت من اینها را از او سلب میکنم و مانند آن که برابر آن حدیث قدسی نهج البلاغه تدوین شده است که او خدای را حمد میکند که لبس العزة و الکبریا و شیطان قصد داشت که در کبریای الهی با او به منازعه برخیزد که به ذلت افتاد خب پس تکبر به معنای تخصص در کبریایی تمحص در کبریایی تبحر در کبریایی وصف ذات اقدس الهی است در پایان سورهٴ مبارکهٴ حشر آمده و صفت مدح است و لا غیر این مطلب اول که این سخنی است حق در مفردات راغب آمده است مطلب دوم ایشان این است که تکبر در خلق دو قسم است یک قسم محمود است یک قسم مذموم آن که مذموم است آن است کسی خود را برتر از دیگران بداند بالاتر از دیگران بداند دیگری را تحقیر کند و مانند آن که این در حقیقت سخن انا خیر منه است هر جا انا خیر منه است تکبر است چون حرف شیطان است تکبر محمود و ممدوح آن است که انسان در برابر چنین کسی اظهار بزرگی بکند این تکبر است که محمود است این تکبر است که ممدوح است و مانند آن این مطلب دوم ایشان است که خب این هم قابل قبول است مطلب سوم این است که این آیه محل بحث را قید احترازی گرفتند گفتند به اینکه ... استشهاد کردند به اینکه در آیه محل بحث یعنی آیه 146 سورهٴ مبارکهٴ اعراف را شاهد ذکر کردند گفتند ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ این بغیر الحق قید احترازی است معلوم میشود که تکبر دو قسم است یک تکبر حق یک قسمت بغیر الحق این قسمت سومشان ناصواب است برای اینکه گرچه تکبر به حق و تکبر ناحق داریم و نمیشود گفت استعمال تکبر در آنجا که گفته شد التکبر مع المتکبرین صدقه یا عباده و مانند آن مجاز است یا از سنخ مشاکله است لکن آیه محل بحث این نیست که بغیر الحق قید احترازی باشد چون شواهد فراوانی که در این آیه است نشان میدهد که این بغیر الحق توضیح است نه احتراز برای کسی که فی الارض متکبر است معلوم میشود که تکبرش ابتدایی است نه تکبر توبیخی نه اینکه در برابر یک متکبری بخواهد متکبرانه رفتار کند بلکه روی زمین خود را بزرگتر از دیگران میبیند منظورش از زمین یعنی آن محیط زیست و اقلیم زندگی بود نه روی کل کره خاک پس این سه مطلبی را که جناب راغب دارند اول و دومشان قابل قبول است مطلب سومی ناتمام است آنچه را که در تفسیر آلوسی آمده است که تکبر یک تکبر حقیقی است یک تکبر سوری نه اینطور نیست برای اینکه یک انسان وارسته و متواضع تحقیر میکند یک کسی که متکبر است میخواهد دماغ او را به خاک بمالد و این یک چیز خوبی است او را تحقیر میکند خود ر از او بزرگتر میداند و این صورت تکبیر نیست این حقیقت تکبر چیست که این ندارد خود را از او بزرگتر میبیند او را هم تحقیر میکند منتها خود را از او بزرگتر دیدنش درست است او را هم تحقیر کردنش هم درست دیگری خود را آن کسی که «انا خیر منه» میگوید خود را از دیگران بزرگتر میبیند نادرست است دیگران را تحقیر میکند هم نادرست.
پرسش: ...
پاسخ: نه اصلاً به اگر صدر آیه که از ایمان سخن به میان نیاورد فرمود ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ المتکبر فی الارض یک تکبر ابتدایی است دیگر تکبر ابتدایی بغیر حق است.
پرسش: ...
پاسخ: نه اگر فرموده باشد «الذین یتکبرون بغیر الحق» ممکن است که این بغیر الحق قید احترازی باشد اما وقتی میفرماید: ﴿یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ کسی که در محیط زیستش متکبرانه زندگی میکند این پیداست تکبر باطل است دیگر اگر این ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ در نظر گرفته بشود معلوم میشود که اصلاً اینها به قدری آیات الهی را چه تدوینی چه تکوینی چه معجزه چه برهان همه اینها را پشت سر گذشت به قدری که گویا از همه اینها بریده است ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ به قدری بیاعتنایی کرده که گویا اصلاً اینها نیست و این افراد متکبر از این همه آیات بینه غفلت دارند ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ پس معلوم میشود که اینها متکبر فی الارضاند و هر آیهای را هم که ببینند قبلاً هم اشاره شد که این عموم السلب است نه سلب العموم این سور سالبه کلیه است گرچه ظاهر لفظ سور سالبه جزئیه است ولی سور سالبه کلیه است هر آیهای را ببینند ایمان نمیآورم یعنی به هیچ آیهای ایمان نمیآورند ﴿وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا﴾ یعنی «لا یؤمنوا بأی آیه» گرچه ظاهرش این نفی کل است نفی العموم است سور سالبه جزئیه است لیس کل است ولی به قرینه سیاق عموم النفی است سور سالبه کلیه است گاهی میبینید نکره در سیاق مثبت هم مفید عموم است البته نکره در سیاق نفی مفید عموم است و اما نکره در سیاق مثبت که مفید عموم نیست اگر کسی بگوید «ما رأیت أحداً» خب این نکره در سیاق نفی است دلالت میکند بر اینکه این شخص هیچ کس را ندید اما اگر بگوید رایت احدا خب این دیگر دلالت بر عموم ندارد که نکره در سیاق مثبت دلیل بر عموم نیست ولی گاهی خود آن سیاق نشانه آن است که این دلیل بر عموم است مثل ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ﴾ آنجایی که میفرماید ﴿ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ خب آن نکره در سیاق نفی است و مفید عموم است یعنی هیچ کسی نمیداند در چه زمین یا در چه زمینهای میمیرد ﴿وَما تَدْری نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَدًا ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ خب اینها نکره در سیاق نفی است و مفید عموم است و تعبیرات عرفی هم آنها را تأیید میکند اما اگر نکره در سیاق مثبت بود که مفید عموم نیست مگر اینکه آن سیاق این عموم را تأیید کند مثل اینکه فرمود اگر آن حوادث پدید آمد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ﴾ یعنی «علمت کل نفس» حالا ممکن است به بعضی از نفوس تطبیق شده باشد برای اهمیت موضوع ولی ظاهرش این است که وقتی اشراط الساعه پدید آمد نشانههای قیامت ظهور کرد در آستانه قیامت آن روز هر کسی میفهمد که چه کرده است این نکره در سیاق مثبت کار نکره در سیاق منفی را میکند در ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾ اینجا هم به قرینه سیاق این لیس کل که سور سالبه جزئیه است کار لاشیء را که سور سالبه کلیه است میکند ﴿وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ یعنی «لا یؤمنوا بأی آیه» بدتر از آن این است که ﴿وَإِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَإِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً﴾ در مسائل باید و نباید اخلاقی حقوقی فقهی راه رشد را قبول ندارند اما خنثی هم نیست یک آدم بیتفاوت هم نیست هر راه فسادی را ببیند به عنوان خط مشی قبول دارد ﴿وَإِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً﴾ چنین کسی وقتی با این رذایل اخلاقی ادامه بدهد گویا اصلاً فضایل وجود ندارد ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ چنین غافلی هستند که در آینده همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» وضع آنها را روشن میکند آیه 179 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ وگرنه غفلت در کار نیست اینها گویا غافلاند غفلت برای آن است که یک شیئی یا خطری موجود است و انسان از او آگاه نیست اینها عالماً عامداً این خطر را نادیده میگیرند بنابراین تنها کسی که از خطر غافل است با اینکه آنها را میبیند همه اینها هستند که با معرفه آوردن خبر و با ذکر ضمیر فصل مفید حصر شد ﴿أولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ در محل بحث هم از ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ سخن به میان آورده که نشانه استمرار است.
مطلب بعدی آن است که فرعون هم داعیه رشد داشت و میگفت که ﴿وَما أَهْدیکُمْ إِلاّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾ رشد و رُشد و رشاد این هر سه لغت به یک معناست مثل سُقم و سَقَم و سقام که در قرآن هم رشد رُشد و رشاد هم به کار رفته ﴿وَما أَهْدیکُمْ إِلاّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾ که فرعون چنین داعیهای داشت اینها راهی را که موسای کلیم (سلام الله علیه) و هارون (سلام الله علیه) ارائه کردند به عنوان راه رشد نمیپذیرفتند ولی حرف فرعون را به عنوان ﴿سَبیلَ الرَّشادِ﴾ قبول میکردند فرعون ادعایش این بود ﴿وَما أَهْدیکُمْ إِلاّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾ درحالی که موسای کلیم راه رشد ارائه کرد اینها نپذیرفتند.
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ در تفسیر جامع قرطبی احتمال داده شد که اینها از کیفر تلخ غفلت داشتند البته این با تعبیراتی که تا کنون گذشت این معنا تام نیست چون ظاهر این ﴿عَنْها﴾ به همین آیات برمیگردد ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ یعنی از این آیات الهی که ما به آنها نشان دادیم اعم از براهین عقلی و معجزات و آیات تدوینی نمیشود گفت که آنها از عذاب غافل بودند لکن بر اساس تجسم اعمال و اینکه جزا عین عمل است چون باطن این سیئات همان سموم است آنها غافلاند البته این تکلف میطلبد برای اینکه ظاهر ﴿وَکانُوا عَنْها﴾ ضمیر به این آیات برمیگردد آیات که جزا نیست غفلت از آیات، تکذیب آیات، عدم قبول آیات پذیرش سبیل غوایت و ضلالت، تکذیب آیات اینها کیفر تلخ دارد از جزای اینها غافلاند ازجزای این انکار و تکبر و تکذیب غافلاند نه از جزای این آیات غافل باشند بنابراین با چند تکلف باید ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ را برابر آنچه را که قرطبی در جامعاش احتمال داده است معنا کرد لذا ظاهر ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ این است که از این آیات الهی غافلاند یعنی آنقدر تکذیب کردند که گویا اصلاً آیاتی وجود ندارد.
مطلب دیگر آن است که فخررازی استدلال کرد گفت که ﴿وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَلِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آن حرفی که اصحاب ما گفتند آن را ثابت میکند آن حرف چیست آن حرف این است که تارک واجب عقاب ندارد مرتکب معصیت و حرام عقاب دارد اگر کسی واجب را انجام ندارد عقاب ندارد ولی اگر حرام را مرتکب شد معاقب است برای ینکه ظاهر آیه حصر است و حصر هم در مدار عمل است و ترک واجب که عمل نیست چون ظاهر آیه این است که ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ چون این هل استفهام انکاری است معنای نفی را دارد معنای آیه این خواهد بود که «لا یجزون الاّ ما کانوا یعملون» اینها هرگز جزا داده نمیشوند به هیچ چیزی جزا داده نمیشوند مگر به آنچه کردند خب ترک واجب که عمل نیست لابد فعل معصیت است که عقاب و کیفر دارد این خلاصه سخن این گروه آنها که این استدلال ناصواب اشاعره را ابطال کردند گفتند که ما در قرآن کریم عنوان جزا داریم عنوان عقاب داریم تنبیه داریم و مانند آن حالا برفرض جزا نباشد عقاب صادق است و توبیخهای دیگر وعید الهی هست ذات اقدس الهی وعیدش اختصاصی به فعل حرام ندارد که و ترک واجب هم آن وعید دارد فرمود:﴿وَمَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾ هر کسی خدا را معصیت کند آتش قیامت به انتظار اوست خب معصیت خدا گاهی به فعل حرام است گاهی به ترک واجب خب ترک واجب هم معصیت است دیگر اگر شما عنوان جزا را بگیرید حالا ممکن است آیه آن را شامل نشود اما تمام بحثهای مربوط به سوخت و سوز قیامت که با عنوان جزا شروع نمیشود که وعید هم هست عنوان وعید هم هست تهدید کرده است انذار کرده است و جزار هم دارد عنوان عقاب هم هست محاسب بودن خدا هم هست او سریع الحساب است این یک مطلب این یک پاسخی است که آنها علیه فخر رازی گفتند بیانی را هم که سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) دارد این است که این آیه در سیاق پاداشهای مثبت است نه کیفرهای منفی درباره آن است که چ ون قبلش فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ فرمود کارهای اینها حبط است بعد هم این را برهانی کرد فرمود که ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ تمام کارهای خیری که اینها انجام دادند یاوه و بیهوده بود بعد هم فرمود که ما که در قیامت به اینها میفهمانیم عمل شما حبط است در حقیقت عمل اینها را به اینها نشان میدهیم اینها به دنبال سراب میرفتند الان فهمیدند سراب است میبینید این بیان اصلاً مسیر بحث را عوض میکند آنها خیال کردند که این ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ﴾ مال سوخت و سوز جهنم است بعد خیال کردند که چون مربوط به عقاب است لذا گفتند ترک واجب عقاب ندارد فعل حرام عقاب دارد به این آیه استشهاد کردند بعد ابوهاشم و دیگران ناچار شدند که با آن بیان یاد شده حرف فخر رازی را نفی کنند اما بیان سیدنا الاستاد این است که اصلاً این آیه درباره سوخت و سوز جهنم نیست آیه ندارد ما اینها را عذاب میکنیم آیه عذاب جای دیگر است این آیه عذاب همان آیه 179 است که فرمود ما کران تا کران جهنم را برای اینها آماده کردیم ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ که این آیه 179 است اما این آیه ناظر به آن است که اینها به بهشت نمیروند نه جهنم میروند چرا؟ برای اینکه فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ این یک برهان مسئله هم این است که ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ﴾ خب چرا ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ دیگر با واو و فا و ثم عطف نکرد که مطلب جدید باشد که میفرماید این گروه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ یعنی چه؟ یعنی تمام کارهایی که اینها خیر میپنداشتند باطل شد چرا باطل شد ؟ برای اینکه کارشان باطل بود آن ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ مدعاست این ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ دلیل است فرمود اعمال اینها باطل است حبطت میشود چرا برای اینکه جزا برابر عمل است عمل حابط، حابط خواهد بود اینها به دنبال سراب رفتند به دنبال چیزی رفتند که لا شیء بود ﴿وَالَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ﴾ قیعه یعنی منطقه وسیع و افق باز خب اگر کسی تلاش و کوشش بکند تا دست و پایش توانمند است این بدود به دنبال سراب وقتی همه اعضا و جوارح او خورد شده بفهمد این سراب بود ﴿حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ کسی کار او را باطل نکرده اصلاً کار او باطل بود قبلاً نمیفهمید حالا فهمید فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ این مدعا چرا ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ برای اینکه جزا جزء عمل چیز دیگر نیست عمل اینها اصولاً باطل بود اینها به دنبال چه کسی میگشتند به دنبال چیزی میگشتند که لا یضر و لا ینفع اگر به دنبال چیزی میگشتند که «لا یضر ولا ینفع» الآن فهمیدند پس همه خیرات آنها باطل بود چطور ریاکار از کارهای خیرش بهره نمیبرد برای اینکه از غیر خدا کاری ساخته نیست صنمی و وثنی هم همینطور است خب پس یک مدعا دارد قرآن و آن این است که ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ یک دلیل دارد ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این اصلاً ناظر به عقاب نیست تا جناب فخر خیال کند که عقاب فقط در فعل حرام است نه ترک واجب اگر اصل مسئله را بخواهد در کلام مطرح کند آن سخن سخنی است باطل برای اینکه همان حرفی که ابوهاشم گفته و همان حرفی که آیات ما فراوان دارد این جزء امور مسلم دین ماست که اگر کسی واجب را ترک بکند معاقب است حالا عنوان جزا نگیرد عنوان وعید میگیرد نذیر میگیرد عقاب گیرد فرمود ﴿وَمَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾ خب ترک واجب معصیت است دیگر بنابراین نفی آثار کارهایی است که آنها به حسب ظاهر مثبت میپنداشتند.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ این محقق الوقوع است تعبیر به ماضی کرده فرمود بعد هم فرمود: ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ﴾ با فعل مضارع یاد کرده است غرض آن است که کسی که بیراهه برود اینچنین نیست که کسی او را گمراه بکند او خود بیراهه رفت آخرها معلوم میشود ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ پس بنابراین ین از هر د و جهت باطل است.
مطلب دیگر این که فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ﴾ این ﴿الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ﴾ را مؤخر آورد و ﴿عَنْ آیاتِیَ﴾ را مقدم آورد البته پیداست برای اهتمام به مسئله است آیات الهی به قدری محترم است که باید حرمت او را در همه شئون نگهداشت لذا ذات اقدس الهی ﴿عَنْ آیاتِیَ﴾ را مقدم پنداشت مطلب دیگری که در تفسیر آلوسی آمده است این است که ایشان گفت که این و ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ ینی از اعمالشان بهره نمیبرند وگرنه این اعمال باطل نمیشود چرا؟ برای اینکه اعمال اعراضاند و حبط نمیشود پس منظور آن است که اینها بهره نمیبرند خب این هم از موارد خلط تکوین و اعتبار است عمل که عرض نیست اینها جزا اعتباریاتاند عمل جزء حقایقاند سفیدی و سیاهی و حرارت و برودت و سایر اعراض یا اعراضی که مربوط به کمیات متصل یا منفصلاند نظیر بحثهای ریاضی اینها جزء واقعیتهای تکوینیاند اعمال مثل صوم و صلاه غیبت و تهمت و دروغ اینها نه عرضاند نه جوهر اینها جزء اعتباریاتاند اگر قصد اینچنین باشد این غیبت بد نیست اگر قصد آنچنان باشد غیبت حرام است اگر اینچنین با شد به عنوان نصح مستشیر باشد به عنوان مستثنیات است اگر به قصد تنقیص باشد جزء مستثنیات نیست اعمال عبادات هم همینطور است این برخاستن که آدم بلند میشود از جایش این یک کار تکوینی است اگر به قصد احترام مؤمن برخواست میشود مستحب و عبادت است اگر به قصد استهزا برخواست میشود حرام و عقوبت دارد این به قصدها برخواستن با مجموع برخواستن یک وجود واقعی ندارد نیت در قلب است این عمل خارجی در خارج است مجموع این دو هم که وجود ثالثی ندارند لکن گاهی اعتبار تعظیم میشود میشود استحباب گاهی اعتبار استهزا میشود، میشود معصیت و حرام غرض این است که اعمال تکلیفی اینها جزء اعتباریاتاند نه جوهرند نه عرض اما قصد به علاوه این فعل خارجی میشود اهانت یا تعظیم مجموع که وجود ندارد که قصد هم در نفس وجود دارد این قیام خارجی هم در خارج موجود است این قیام خارجی به علاوه آن قصد میشود اهانت یا میشود تعظیم این سخن هم از آن جهت قابل؟
پرسش: ...
پاسخ: آنها ملاک است ملاکات را که اعراض نمیگویند البته مصالح و مفاسد خفیه و ملاکات اعمال در جای خودشان موجودند ظاهرا این بحثها به این آیه 148 رسید از ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَی﴾ یک مطلب مستقل بعدی است به خواست خدا بعد از تعطیلات عید قربان انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
کسانی که متکبر در ارضند ذات اقدس الهی توفیق فهم آیات را از اینها سلب میکند
توجه به آیات الهی به دست خداست انصراف از آیات الهی هم به دست خداست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلینَ وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾
جناب فخر رازی به صدر آیه محل بحث استشهاد کردند بر جبر سایر متفکران اشعری هم اینچنیناند برای اینکه ظاهر آیه این است که کسانی که متکبر در ارضند ذات اقدس الهی توفیق فهم آیات را از اینها سلب میکند پس معلوم میشود که توجه به آیات الهی به دست خداست انصراف از آیات الهی هم به دست خداست غافل از اینکه گرچه همه اشیاء به دست ذات اقدس الهی است ولی ذات اقدس الهی بر اساس علت و معلول سبب و مسبب و مانند آن کار میکند یک، و بر اساس لطف و احسان و رحمت کار میکند دو، و هرگز خداوند ابتدائاً کسی را گمراه نمیکند یا قلبش را منصرف نمیکند این سه، و تعلیق حکم بر وصف هم مشعر به علیت است چهار، برای اینکه نفرمود من یک گروهی را ابتدائاً منصرف میکنم بلکه فرمود متکبرین فی الارض که آثار فراوانی دارند من اینها را منصرف میکنم خب آن آثار سوء قبلیشان از چه کسی پیدا شد از سوء اختیار خود آنهاست دیگر یعنی این تکبرشان و اینکه هر معجزهای و هر آیهآی را ببینند رویگردانند و اینکه هر راه اخلاقی سودمندی را ببینند نمیپذیرند و اینکه اگر یک راه فسادی را به آنها پیشنهاد بدهند فوراً قبول میکنند و اینکه آیات الهی را تکذیب میکنند و اینکه از آیات الهی غافلند همه این رذائل اخلاقی مال آنهاست دیگر خب اینها را چطور توجیه میکنید چون موضوع در رتبه سابقه حکم است فرمود من عدهای را که این اوصاف را دارند از آیات خودم منصرف میکنم و آن اوصاف باید قبلاً حاصل شده باشد پس معلوم میشود این یک اضلال کیفری است نظیر ﴿انْصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ یا ﴿فلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ در سوره صف و مانند آن اینکه فرمود ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ این همان اضلال و زیغ کیفری است پس این سخن جناب امام رازی تام نیست مطلب دیگر آن است که درباره کلمه ﴿یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ عده زیادی از مفسرین فکر میکنند که این بغیر الحق قید توضیحی است بعضیها خواستند بگویند قید احترازی است آلوسی و امثال آلوسی میگویند اینکه تکبر دو قسم است یک تکبر حقیقی که متکبر دارد یک تکبر سوری که بر اساس التکبر مع المتکبر صدقة که یک اثری است مشهور به صورت خبر نقل نمیکند به صورت اثر مشهور یاد میکنند که این تکبر تکبر سوری است چون تکبر حقیقی آن است که خود را بزرگ ببیند و دیگری را تحقیر بکند اما تکبر مع المتکبرین یعنی رفتار بزرگ منشی نسبت به اینها نشان بدهی پس تکبر دو قسم است یک تکبر حقیقی یک تکبر سوری این حرف جناب آلوسی و امثال آلوسی است لکن راغب در مفردات یک حرفی دارد و از آیات قرآنی هم مطالب دیگر استفاده میشود راغب در مفردات این سخن را دارد که تکبر دو قسم است تکبر درباره ذات اقدس الهی یک حکم دارد تکبر درباره مخلوقین حکم خاص خود را دارد تقسیم میشوند و این آیه را هم ایشان به عنوان شاهد ذکر میکنند سه مطلبی را که جناب راغب در مفرداتشان ذکر میکنند دو قسمش حق است یک قسمش که قسم سوم باشد ناصواب است آن مطلبی که حق است مطلب اول این است که تکبر از اسمای حسنای الهی است یعنی اظهار به کبر کردن چون یک وقتی تفعل تکلف را میرساند یک وقتی تکثر را میرساند تخصص را میرساند و مبالغه را میرساند اگر گفتیم او تمحر دارد تخصص دارد تعهد دارد و گاهی هم تطبب میگویند به آن طبیبی که در طبابت متخصص است گاهی هم این متطبب به معنای متطابب است یعنی متظاهر به طب آنطوری که جناب سهروردی درباره متطبب بغدادی یاد میکند خب خطیب بغدادی که از او به نکوهش میخواهد یاد کند میگویند متطبب بغدادی غرض این صیغه تفعل غالباً برای تکثر است نه برای تکلم گاهی هم برای تکلف است آنجا که به عنوان تعهد تمحر تبحر اینهاست معنای مثبت را تداعی میکند و به ذهن میآورد تکبر یکی از اسمای ذات اقدس الهی است که المومن العزیز الجبار المتکبر این متکبر از اسمای حسنای الهی است یعنی کبریایی مال اوست و او متخصص در کبریایی است و کبریایی هم اختصاص به او دارد و در نصوص هم هست برابر با احادیث قدسی که کبریا ردای من است عزت عزار من است اگر کسی با من منازعه کند در کبریا و عزت من اینها را از او سلب میکنم و مانند آن که برابر آن حدیث قدسی نهج البلاغه تدوین شده است که او خدای را حمد میکند که لبس العزة و الکبریا و شیطان قصد داشت که در کبریای الهی با او به منازعه برخیزد که به ذلت افتاد خب پس تکبر به معنای تخصص در کبریایی تمحص در کبریایی تبحر در کبریایی وصف ذات اقدس الهی است در پایان سورهٴ مبارکهٴ حشر آمده و صفت مدح است و لا غیر این مطلب اول که این سخنی است حق در مفردات راغب آمده است مطلب دوم ایشان این است که تکبر در خلق دو قسم است یک قسم محمود است یک قسم مذموم آن که مذموم است آن است کسی خود را برتر از دیگران بداند بالاتر از دیگران بداند دیگری را تحقیر کند و مانند آن که این در حقیقت سخن انا خیر منه است هر جا انا خیر منه است تکبر است چون حرف شیطان است تکبر محمود و ممدوح آن است که انسان در برابر چنین کسی اظهار بزرگی بکند این تکبر است که محمود است این تکبر است که ممدوح است و مانند آن این مطلب دوم ایشان است که خب این هم قابل قبول است مطلب سوم این است که این آیه محل بحث را قید احترازی گرفتند گفتند به اینکه ... استشهاد کردند به اینکه در آیه محل بحث یعنی آیه 146 سورهٴ مبارکهٴ اعراف را شاهد ذکر کردند گفتند ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾ این بغیر الحق قید احترازی است معلوم میشود که تکبر دو قسم است یک تکبر حق یک قسمت بغیر الحق این قسمت سومشان ناصواب است برای اینکه گرچه تکبر به حق و تکبر ناحق داریم و نمیشود گفت استعمال تکبر در آنجا که گفته شد التکبر مع المتکبرین صدقه یا عباده و مانند آن مجاز است یا از سنخ مشاکله است لکن آیه محل بحث این نیست که بغیر الحق قید احترازی باشد چون شواهد فراوانی که در این آیه است نشان میدهد که این بغیر الحق توضیح است نه احتراز برای کسی که فی الارض متکبر است معلوم میشود که تکبرش ابتدایی است نه تکبر توبیخی نه اینکه در برابر یک متکبری بخواهد متکبرانه رفتار کند بلکه روی زمین خود را بزرگتر از دیگران میبیند منظورش از زمین یعنی آن محیط زیست و اقلیم زندگی بود نه روی کل کره خاک پس این سه مطلبی را که جناب راغب دارند اول و دومشان قابل قبول است مطلب سومی ناتمام است آنچه را که در تفسیر آلوسی آمده است که تکبر یک تکبر حقیقی است یک تکبر سوری نه اینطور نیست برای اینکه یک انسان وارسته و متواضع تحقیر میکند یک کسی که متکبر است میخواهد دماغ او را به خاک بمالد و این یک چیز خوبی است او را تحقیر میکند خود ر از او بزرگتر میداند و این صورت تکبیر نیست این حقیقت تکبر چیست که این ندارد خود را از او بزرگتر میبیند او را هم تحقیر میکند منتها خود را از او بزرگتر دیدنش درست است او را هم تحقیر کردنش هم درست دیگری خود را آن کسی که «انا خیر منه» میگوید خود را از دیگران بزرگتر میبیند نادرست است دیگران را تحقیر میکند هم نادرست.
پرسش: ...
پاسخ: نه اصلاً به اگر صدر آیه که از ایمان سخن به میان نیاورد فرمود ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ المتکبر فی الارض یک تکبر ابتدایی است دیگر تکبر ابتدایی بغیر حق است.
پرسش: ...
پاسخ: نه اگر فرموده باشد «الذین یتکبرون بغیر الحق» ممکن است که این بغیر الحق قید احترازی باشد اما وقتی میفرماید: ﴿یَتَکَبَّرُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ کسی که در محیط زیستش متکبرانه زندگی میکند این پیداست تکبر باطل است دیگر اگر این ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ در نظر گرفته بشود معلوم میشود که اصلاً اینها به قدری آیات الهی را چه تدوینی چه تکوینی چه معجزه چه برهان همه اینها را پشت سر گذشت به قدری که گویا از همه اینها بریده است ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ به قدری بیاعتنایی کرده که گویا اصلاً اینها نیست و این افراد متکبر از این همه آیات بینه غفلت دارند ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ پس معلوم میشود که اینها متکبر فی الارضاند و هر آیهای را هم که ببینند قبلاً هم اشاره شد که این عموم السلب است نه سلب العموم این سور سالبه کلیه است گرچه ظاهر لفظ سور سالبه جزئیه است ولی سور سالبه کلیه است هر آیهای را ببینند ایمان نمیآورم یعنی به هیچ آیهای ایمان نمیآورند ﴿وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا﴾ یعنی «لا یؤمنوا بأی آیه» گرچه ظاهرش این نفی کل است نفی العموم است سور سالبه جزئیه است لیس کل است ولی به قرینه سیاق عموم النفی است سور سالبه کلیه است گاهی میبینید نکره در سیاق مثبت هم مفید عموم است البته نکره در سیاق نفی مفید عموم است و اما نکره در سیاق مثبت که مفید عموم نیست اگر کسی بگوید «ما رأیت أحداً» خب این نکره در سیاق نفی است دلالت میکند بر اینکه این شخص هیچ کس را ندید اما اگر بگوید رایت احدا خب این دیگر دلالت بر عموم ندارد که نکره در سیاق مثبت دلیل بر عموم نیست ولی گاهی خود آن سیاق نشانه آن است که این دلیل بر عموم است مثل ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ﴾ آنجایی که میفرماید ﴿ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ خب آن نکره در سیاق نفی است و مفید عموم است یعنی هیچ کسی نمیداند در چه زمین یا در چه زمینهای میمیرد ﴿وَما تَدْری نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَدًا ما تَدْری نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ﴾ خب اینها نکره در سیاق نفی است و مفید عموم است و تعبیرات عرفی هم آنها را تأیید میکند اما اگر نکره در سیاق مثبت بود که مفید عموم نیست مگر اینکه آن سیاق این عموم را تأیید کند مثل اینکه فرمود اگر آن حوادث پدید آمد ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ﴾ یعنی «علمت کل نفس» حالا ممکن است به بعضی از نفوس تطبیق شده باشد برای اهمیت موضوع ولی ظاهرش این است که وقتی اشراط الساعه پدید آمد نشانههای قیامت ظهور کرد در آستانه قیامت آن روز هر کسی میفهمد که چه کرده است این نکره در سیاق مثبت کار نکره در سیاق منفی را میکند در ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ﴾ اینجا هم به قرینه سیاق این لیس کل که سور سالبه جزئیه است کار لاشیء را که سور سالبه کلیه است میکند ﴿وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لا یُؤْمِنُوا بِها﴾ یعنی «لا یؤمنوا بأی آیه» بدتر از آن این است که ﴿وَإِنْ یَرَوْا سَبیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَإِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً﴾ در مسائل باید و نباید اخلاقی حقوقی فقهی راه رشد را قبول ندارند اما خنثی هم نیست یک آدم بیتفاوت هم نیست هر راه فسادی را ببیند به عنوان خط مشی قبول دارد ﴿وَإِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً﴾ چنین کسی وقتی با این رذایل اخلاقی ادامه بدهد گویا اصلاً فضایل وجود ندارد ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ چنین غافلی هستند که در آینده همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» وضع آنها را روشن میکند آیه 179 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَلَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ وگرنه غفلت در کار نیست اینها گویا غافلاند غفلت برای آن است که یک شیئی یا خطری موجود است و انسان از او آگاه نیست اینها عالماً عامداً این خطر را نادیده میگیرند بنابراین تنها کسی که از خطر غافل است با اینکه آنها را میبیند همه اینها هستند که با معرفه آوردن خبر و با ذکر ضمیر فصل مفید حصر شد ﴿أولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ﴾ در محل بحث هم از ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ سخن به میان آورده که نشانه استمرار است.
مطلب بعدی آن است که فرعون هم داعیه رشد داشت و میگفت که ﴿وَما أَهْدیکُمْ إِلاّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾ رشد و رُشد و رشاد این هر سه لغت به یک معناست مثل سُقم و سَقَم و سقام که در قرآن هم رشد رُشد و رشاد هم به کار رفته ﴿وَما أَهْدیکُمْ إِلاّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾ که فرعون چنین داعیهای داشت اینها راهی را که موسای کلیم (سلام الله علیه) و هارون (سلام الله علیه) ارائه کردند به عنوان راه رشد نمیپذیرفتند ولی حرف فرعون را به عنوان ﴿سَبیلَ الرَّشادِ﴾ قبول میکردند فرعون ادعایش این بود ﴿وَما أَهْدیکُمْ إِلاّ سَبیلَ الرَّشادِ﴾ درحالی که موسای کلیم راه رشد ارائه کرد اینها نپذیرفتند.
مطلب بعدی آن است که اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ در تفسیر جامع قرطبی احتمال داده شد که اینها از کیفر تلخ غفلت داشتند البته این با تعبیراتی که تا کنون گذشت این معنا تام نیست چون ظاهر این ﴿عَنْها﴾ به همین آیات برمیگردد ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ یعنی از این آیات الهی که ما به آنها نشان دادیم اعم از براهین عقلی و معجزات و آیات تدوینی نمیشود گفت که آنها از عذاب غافل بودند لکن بر اساس تجسم اعمال و اینکه جزا عین عمل است چون باطن این سیئات همان سموم است آنها غافلاند البته این تکلف میطلبد برای اینکه ظاهر ﴿وَکانُوا عَنْها﴾ ضمیر به این آیات برمیگردد آیات که جزا نیست غفلت از آیات، تکذیب آیات، عدم قبول آیات پذیرش سبیل غوایت و ضلالت، تکذیب آیات اینها کیفر تلخ دارد از جزای اینها غافلاند ازجزای این انکار و تکبر و تکذیب غافلاند نه از جزای این آیات غافل باشند بنابراین با چند تکلف باید ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ را برابر آنچه را که قرطبی در جامعاش احتمال داده است معنا کرد لذا ظاهر ﴿وَکانُوا عَنْها غافِلینَ﴾ این است که از این آیات الهی غافلاند یعنی آنقدر تکذیب کردند که گویا اصلاً آیاتی وجود ندارد.
مطلب دیگر آن است که فخررازی استدلال کرد گفت که ﴿وَالَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَلِقاءِ اْلآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ آن حرفی که اصحاب ما گفتند آن را ثابت میکند آن حرف چیست آن حرف این است که تارک واجب عقاب ندارد مرتکب معصیت و حرام عقاب دارد اگر کسی واجب را انجام ندارد عقاب ندارد ولی اگر حرام را مرتکب شد معاقب است برای ینکه ظاهر آیه حصر است و حصر هم در مدار عمل است و ترک واجب که عمل نیست چون ظاهر آیه این است که ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ چون این هل استفهام انکاری است معنای نفی را دارد معنای آیه این خواهد بود که «لا یجزون الاّ ما کانوا یعملون» اینها هرگز جزا داده نمیشوند به هیچ چیزی جزا داده نمیشوند مگر به آنچه کردند خب ترک واجب که عمل نیست لابد فعل معصیت است که عقاب و کیفر دارد این خلاصه سخن این گروه آنها که این استدلال ناصواب اشاعره را ابطال کردند گفتند که ما در قرآن کریم عنوان جزا داریم عنوان عقاب داریم تنبیه داریم و مانند آن حالا برفرض جزا نباشد عقاب صادق است و توبیخهای دیگر وعید الهی هست ذات اقدس الهی وعیدش اختصاصی به فعل حرام ندارد که و ترک واجب هم آن وعید دارد فرمود:﴿وَمَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾ هر کسی خدا را معصیت کند آتش قیامت به انتظار اوست خب معصیت خدا گاهی به فعل حرام است گاهی به ترک واجب خب ترک واجب هم معصیت است دیگر اگر شما عنوان جزا را بگیرید حالا ممکن است آیه آن را شامل نشود اما تمام بحثهای مربوط به سوخت و سوز قیامت که با عنوان جزا شروع نمیشود که وعید هم هست عنوان وعید هم هست تهدید کرده است انذار کرده است و جزار هم دارد عنوان عقاب هم هست محاسب بودن خدا هم هست او سریع الحساب است این یک مطلب این یک پاسخی است که آنها علیه فخر رازی گفتند بیانی را هم که سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) دارد این است که این آیه در سیاق پاداشهای مثبت است نه کیفرهای منفی درباره آن است که چ ون قبلش فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ فرمود کارهای اینها حبط است بعد هم این را برهانی کرد فرمود که ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ تمام کارهای خیری که اینها انجام دادند یاوه و بیهوده بود بعد هم فرمود که ما که در قیامت به اینها میفهمانیم عمل شما حبط است در حقیقت عمل اینها را به اینها نشان میدهیم اینها به دنبال سراب میرفتند الان فهمیدند سراب است میبینید این بیان اصلاً مسیر بحث را عوض میکند آنها خیال کردند که این ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ﴾ مال سوخت و سوز جهنم است بعد خیال کردند که چون مربوط به عقاب است لذا گفتند ترک واجب عقاب ندارد فعل حرام عقاب دارد به این آیه استشهاد کردند بعد ابوهاشم و دیگران ناچار شدند که با آن بیان یاد شده حرف فخر رازی را نفی کنند اما بیان سیدنا الاستاد این است که اصلاً این آیه درباره سوخت و سوز جهنم نیست آیه ندارد ما اینها را عذاب میکنیم آیه عذاب جای دیگر است این آیه عذاب همان آیه 179 است که فرمود ما کران تا کران جهنم را برای اینها آماده کردیم ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا مِنَ الْجِنِّ وَاْلإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ﴾ که این آیه 179 است اما این آیه ناظر به آن است که اینها به بهشت نمیروند نه جهنم میروند چرا؟ برای اینکه فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ این یک برهان مسئله هم این است که ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ﴾ خب چرا ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ دیگر با واو و فا و ثم عطف نکرد که مطلب جدید باشد که میفرماید این گروه ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ یعنی چه؟ یعنی تمام کارهایی که اینها خیر میپنداشتند باطل شد چرا باطل شد ؟ برای اینکه کارشان باطل بود آن ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ مدعاست این ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ دلیل است فرمود اعمال اینها باطل است حبطت میشود چرا برای اینکه جزا برابر عمل است عمل حابط، حابط خواهد بود اینها به دنبال سراب رفتند به دنبال چیزی رفتند که لا شیء بود ﴿وَالَّذینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقیعَةٍ﴾ قیعه یعنی منطقه وسیع و افق باز خب اگر کسی تلاش و کوشش بکند تا دست و پایش توانمند است این بدود به دنبال سراب وقتی همه اعضا و جوارح او خورد شده بفهمد این سراب بود ﴿حَتّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾ کسی کار او را باطل نکرده اصلاً کار او باطل بود قبلاً نمیفهمید حالا فهمید فرمود: ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ این مدعا چرا ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ برای اینکه جزا جزء عمل چیز دیگر نیست عمل اینها اصولاً باطل بود اینها به دنبال چه کسی میگشتند به دنبال چیزی میگشتند که لا یضر و لا ینفع اگر به دنبال چیزی میگشتند که «لا یضر ولا ینفع» الآن فهمیدند پس همه خیرات آنها باطل بود چطور ریاکار از کارهای خیرش بهره نمیبرد برای اینکه از غیر خدا کاری ساخته نیست صنمی و وثنی هم همینطور است خب پس یک مدعا دارد قرآن و آن این است که ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ یک دلیل دارد ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ این اصلاً ناظر به عقاب نیست تا جناب فخر خیال کند که عقاب فقط در فعل حرام است نه ترک واجب اگر اصل مسئله را بخواهد در کلام مطرح کند آن سخن سخنی است باطل برای اینکه همان حرفی که ابوهاشم گفته و همان حرفی که آیات ما فراوان دارد این جزء امور مسلم دین ماست که اگر کسی واجب را ترک بکند معاقب است حالا عنوان جزا نگیرد عنوان وعید میگیرد نذیر میگیرد عقاب گیرد فرمود ﴿وَمَنْ یَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ﴾ خب ترک واجب معصیت است دیگر بنابراین نفی آثار کارهایی است که آنها به حسب ظاهر مثبت میپنداشتند.
پرسش: ...
پاسخ: چرا؟ این محقق الوقوع است تعبیر به ماضی کرده فرمود بعد هم فرمود: ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ﴾ با فعل مضارع یاد کرده است غرض آن است که کسی که بیراهه برود اینچنین نیست که کسی او را گمراه بکند او خود بیراهه رفت آخرها معلوم میشود ﴿هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاّ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ پس بنابراین ین از هر د و جهت باطل است.
مطلب دیگر این که فرمود: ﴿سَأَصْرِفُ عَنْ آیاتِیَ﴾ این ﴿الَّذینَ یَتَکَبَّرُونَ﴾ را مؤخر آورد و ﴿عَنْ آیاتِیَ﴾ را مقدم آورد البته پیداست برای اهتمام به مسئله است آیات الهی به قدری محترم است که باید حرمت او را در همه شئون نگهداشت لذا ذات اقدس الهی ﴿عَنْ آیاتِیَ﴾ را مقدم پنداشت مطلب دیگری که در تفسیر آلوسی آمده است این است که ایشان گفت که این و ﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾ ینی از اعمالشان بهره نمیبرند وگرنه این اعمال باطل نمیشود چرا؟ برای اینکه اعمال اعراضاند و حبط نمیشود پس منظور آن است که اینها بهره نمیبرند خب این هم از موارد خلط تکوین و اعتبار است عمل که عرض نیست اینها جزا اعتباریاتاند عمل جزء حقایقاند سفیدی و سیاهی و حرارت و برودت و سایر اعراض یا اعراضی که مربوط به کمیات متصل یا منفصلاند نظیر بحثهای ریاضی اینها جزء واقعیتهای تکوینیاند اعمال مثل صوم و صلاه غیبت و تهمت و دروغ اینها نه عرضاند نه جوهر اینها جزء اعتباریاتاند اگر قصد اینچنین باشد این غیبت بد نیست اگر قصد آنچنان باشد غیبت حرام است اگر اینچنین با شد به عنوان نصح مستشیر باشد به عنوان مستثنیات است اگر به قصد تنقیص باشد جزء مستثنیات نیست اعمال عبادات هم همینطور است این برخاستن که آدم بلند میشود از جایش این یک کار تکوینی است اگر به قصد احترام مؤمن برخواست میشود مستحب و عبادت است اگر به قصد استهزا برخواست میشود حرام و عقوبت دارد این به قصدها برخواستن با مجموع برخواستن یک وجود واقعی ندارد نیت در قلب است این عمل خارجی در خارج است مجموع این دو هم که وجود ثالثی ندارند لکن گاهی اعتبار تعظیم میشود میشود استحباب گاهی اعتبار استهزا میشود، میشود معصیت و حرام غرض این است که اعمال تکلیفی اینها جزء اعتباریاتاند نه جوهرند نه عرض اما قصد به علاوه این فعل خارجی میشود اهانت یا تعظیم مجموع که وجود ندارد که قصد هم در نفس وجود دارد این قیام خارجی هم در خارج موجود است این قیام خارجی به علاوه آن قصد میشود اهانت یا میشود تعظیم این سخن هم از آن جهت قابل؟
پرسش: ...
پاسخ: آنها ملاک است ملاکات را که اعراض نمیگویند البته مصالح و مفاسد خفیه و ملاکات اعمال در جای خودشان موجودند ظاهرا این بحثها به این آیه 148 رسید از ﴿وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَی﴾ یک مطلب مستقل بعدی است به خواست خدا بعد از تعطیلات عید قربان انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است