display result search
منو
تفسیر آیات 144 تا 145 سوره اعراف بخش سوم

تفسیر آیات 144 تا 145 سوره اعراف بخش سوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 35 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 144 تا 145 سوره اعراف بخش سوم"
در مقام کثرت قرآن اکبر است و عترت کبیر است زیرا عترت دستوراتش را از قرآن می‌گیرد
از نظر معنویت و حقیقت قرآن و عترت یک نورند و هرگز از هم جدا نمی‌شوند

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قالَ یا مُوسی إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّاسِ بِرِسالاتی وَبِکَلامی فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشّاکِرینَ ٭ وَکَتَبْنا لَهُ فِی اْلأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُریکُمْ دارَ الْفاسِقینَ﴾

مطالبی که بعضی از آنها قبلاً مبسوطاً بازگو شد و الآن به طور اجمال اشاره می‌شود با مطالبی که مربوط به بحثهای امروز است کنار هم بازگو خواهد شد به خواست خدا مطلب اول در جریان هماهنگی ثقلین یعنی قرآن و عترت (علیهم الصلاة و علیهم السلام) مبسوطاً ذکر شد که اینها اکبر کدام است و سرّ اکبر بودن قرآن چیست و با اینکه در کنارش آمده است «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» چیست آنجا اجمالاً اشاره شد که در مقام نورانیت و وحدت هیچ کدام اکبر از دیگری نیستند در مقام کثرت قرآن اکبر است و عترت غیر اکبر کبیر است زیرا عترت دستوراتش را از قرآن می‌گیرد برای حفظ قرآن به شهادت هم می‌رسد و مانند آن لکن بدن خود را قربانی حقیقت قرآن می‌کند نه حقیقت خود را چون حقیقت او که از بین نمی‌رود این جسم است و این بدن است که فدای حقیقت قرآن می‌شود و از نظر معنویت و حقیقت اینها یک نورند و هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا همه تشنگان معارف را به کوثر متصل کنند که تفصیلش قبلاً گذشت.
مطلب بعدی آن است که حرفی را که در تفسیر قرطبی آمده در تفسیر فخر رازی آمده و مانند آن که چرا ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّاسِ﴾ و نفرمود «علی الخلق» برای اینکه معیار اصطفا و انتخاب و برجستگی موسای کلیم (سلام الله علیه) دو چیز ذکر شده است و هر کدام هم از اهمیت خاص برخوردار است لذا کلمه حرف جر یعنی با تکرار شده است نفرمود «برسالاتی و کلامی» بلکه فرمود: ﴿بِرِسالاتی وَبِکَلامی﴾ خب پس معیار اصطفا و برجستگی موسای کلیم (سلام الله علیه) رسالت است و تکلیم این رسالت برای فرشتگان هم بود این کلام برای فرشتگان هم بود خب فرشتگانی که واسطه نزول وحی‌اند کلام را بلاواسطه درک می‌کنند و بلاواسطه استماع می‌کنند بعد برای انبیای بازگو می‌کنند البته جریان معراج و امثال معراج مستثناست که آنجا فرشته‌ای واسطه نبود پس کلام الهی اختصاصی به موسای کلیم ندارد این تکلم برای فرشتگان هم حاصل شده است چه اینکه رسالت هم برای فرشتگان هم حاصل شده است اما در بین مردم کسی باشد که هم رسالتها را داشته باشد هم از کلام الهی برخوردار باشد غیر از موسای کلیم کسی دیگر نبود لذا نفرمود «اصطفیتک علی الخلق» بلکه فرمود: ﴿اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّاسِ﴾.
مطلب دیگر اینکه اگر کلمه ﴿عَلَی النّاسِ﴾ به اطلاق و شمولش ماخوذ است چه اینکه این‌چنین است معلوم می‌شود که همراهان موسای کلیم (سلام الله علیه) نه تنها در سالت سهیم نبودند در شنیدن کلام خدا هم سهیم نبودند بهره‌ای نداشتند اگر آنها از کلام بهره‌ای می‌داشتند یعنی کلام الهی را می‌شنیدند آنجایی که فرمود ﴿وَاخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعینَ رَجُلاً﴾ دیگر شنیدن کلام خدا مخصوص موسای کلیم نبود در حالی که ظاهر این آیه این است که این مخصوص موسای کلیم است پس بنابراین هیچ کدام از آن هفتاد نفری که تا پای کوه آمدند آنها کلام خدا را ظاهراً نشنیدند.
مطلب دیگر آن است که در بحثهای قبل اشاره شد که هر پیغمبری مردم را به کتاب خود دعوت می‌کند و تا سقف کتاب خود از معرفت برخوردار است چون بالأخره پیغمبر به وسیله وحی به مقامات عالیه نائل می‌شود این یک مقدمه و هر چه به عنوان وحی حالا خواه به صورت کتاب آسمانی یا به صورت حدیث قدسی هر چه به صورت وحی بر آن پیغمبر نازل بشود بالأخره عصاره دین اوست این دو پس هر پیغمبری سقف ترقی او همان عصاره دین اوست و عصاره دین البته همان کتاب اوست گاهی هم در شرح آن کتاب احادیث قدسی هم وارد می‌شود و بازگو خواهد شد اگر یک مطلبی را یک کمال علمی یا عملی را یک پیغمبری داشته باشد و در آن کتابش نباشد جای این سؤال هست که از چه راه این پیغمبر به این کمال رسیده است بالأخره باید از راه وحی و تعلیم الهی برسد و عصاره وحی و تعلیم الهی همان است که به صورت صحیفه و کتاب آن پیغمبر درمی‌آید یا به صورت احادیث قدسی است که شرح و تبیین همان کتاب است و هر پیغمبری هم مردم را به کتاب خود فرا می‌خواند البته بعضیها می‌رسند بعضیها نمی‌رسند نیل آنها به معارف کتاب و پیغمبر محال نیست دعوت عام است حالا چه کسی برسد چه کسی نرسد چه اندازه‌ای برسند چه اندازه‌ای نرسند آنها مربوط به استعداد خود افراد است و اما اینکه گفته شد قرآن مهمین بر کتب آسمانی دیگر است این مستلزم آن نیست که علمای اسلام هم همتای انبیای بنی‌اسرائیل باشند برای اینکه علمای اسلام کیست که به حقیقت قرآن راه پیدا کند غیر از ائمه (علیهم السلام) از وجود مبارک سید الشهدا (سلام الله علیه) رسیده است از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) رسیده است که قرآن بر چهار قسم تقسیم شده است چهار درجه دارد «العبارة للعوام والاشارة للخواص واللطایف للاولیاء والحقائق للانبیاء» این هست خب فرمود عبارت قرآن برای توده مردم است می‌خوانند و حفظ می‌کنند و بخشی از ترجمه آن هم استفاده می‌کنند و مانند آن اما اشارات قرآن برای خواص است از انسانها متدین است و لطایف قرآن برای اولیای الهی است و حقیقت قرآن را انبیا می‌دانند «والحقائق للانبیاء» خب اگر این‌چنین است نمی‌شود گفت که چون قرآن مهیمن بر کتب انبیای دیگر است و علمای اسلام و به حقیقت قرآن عالم‌اند لذا از انبیای دیگر بالاترند نمی‌شود گفت برای اینکه بسیاری از علما بسیاری از حقایق قرآن را نمی‌دانند البته ظاهرش را می‌دانند تا سقف لطایف و اشارات هم می‌دانند و مانند آن و علم آنها هم احیاناً با اشتباه همراه است لذا تجدید نظر می‌کنند گاهی از رأی خودشان برمی‌گردند در تفسیر معلوم می‌شود که نه تنها علم آنها به همه حقایق عالم نیستند آن مقداری هم که عالمند با اشتباه همراه است.
‌پرسش ...
پاسخ: نه ائمه که حقیقت قرآن را که آشنا هستند که بله اینها هم همتای انبیاء هستند برای اینکه وجود مبارک حضرت امیر وقتی آن مطلب را گفت وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «انک تسمع ما اسمع وتری ما أری» خب.
‌پرسش ...
پاسخ: بله خب بنابراین نمی‌شود گفت که علمای عادی همتای با انبیای بنی اسرائیل‌اند.
مطلب دیگر اینکه چرا در کلمات کسانی که داعیه معرفت هستند تعبیرات بزرگی و عظمت از خودشان هست ولی در کلمات ائمه (علیهم السلام) این تعبیرات نیست ائمه (علیهم السلام) دو نوع سخن دارند آنجایی که برای تعلیم با مردم است آنجا به عنوان اینکه بنده‌اند عبدند ذلیل‌اند سخن می‌گویند «فارحم عبد الجاهل» یا «الهی عبیدک بفنائک مسکینک بفنائک» و مانند آن آنجایی که می‌خواهند مقام خلافت را مقام ولایت را بازگو کنند همان طوری که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرد از وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) که فرمود: «انا عین الله ... انا جنب الله ... أنا ید الله» این حرفهای بلند هم از آن خاندان است دیگران معلوم نیست چنین حرفی گفته باشد آنها احیانا یک چیزهایی منسوب است و اصلاً جرأت نمی‌کنند که حرفهایی که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب قیم توحید خودش از حضرت امیر نقل کرده است آن حرفها را دیگران به زبان جاری کنند اگر هم جاری کنند کسی از آنها باور نمی‌کند اما این حرفهای بلند را که برای تبیین مقام انسان کامل است تبیین خلیفة اللهی است اینها را این خاندان دارند مرحوم مجلسی در بحار‌الانوار نقل کردند دیگران هم نقل کردند این جمله را که وجود مبارک حضرت امیر فرمود: «ما لله آیة اکبر منی» از من بزرگتر خدا کسی را خلق نکرد این حرف علی است آنجا که باید خودش را معرفی کند این حرف بلند را دارد آنجا هم که باید به خاک بیفتد «عبیدک المبتلی» آنجا هم دارد «ما لله آیة اکبر منی» از من آیت الله الکبراتر خدا خلق نکرد چون اینها اهل بیت یک نورند در حقیقت این حرف هر چهارده نفر است این را که مرحوم مجلسی نقل کرد «ما لله آیة اکبر منی» و آن روایتی را که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در توحید نقل کرد ناظر به مقام خلافتی اینها خلیفة اللهی اینهاست و انسان کامل بودن اینهاست بعد آن‌طوری که «سلونی قبل ان تفقدونی» این ادعا را چه کسی کرده است فرمود اگر من یک سازمان مللی باشد من می‌توانم داور بین همه ادیان و اقوام باشم این چند نمونه را به عنوان مثال ذکر کرد این‌چنین نیست که حالا اختصاصی به یهود و مسیح داشته باشند حالا اگر یک حکومت اسلامی باشد وجود مبارک حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) بخواهد در سازمان ملل بنشیند و میلیاردها مردم را اداره کند می‌تواند یا نه؟ آری فرمود من می‌توانم بین یهودیها برابر توراتشان حکم بکنم بین مسیحیها برابر یک چنین ادعاهایی را اصلاً اینهایی که مدعی معرفت‌اند بیچاره‌ها خجالت می‌کشند اسمش را ببرند یک تهمتهایی هم احیاناُ به اینها زده می‌شود اما حرفهای اینها این‌چنین نیست که مثلاً اوجی داشته باشد و اینها یک کسی که جهانی حرف می‌زند غیر از این چهارده معصوم ما نشنیدیم اینها حرف می‌زنند از اینها هم می‌خرند این جریان «سلونی قبل ان تفقدونی» را هر کسی بعد از وجود مبارک حضرت امیر گفت رسوا شد حضرت هم خودش فرمود که بعد از من کسی چنین حرفی نمی‌زند مگر مدعی کذاب و مفتضح می‌شود و شد مرحوم امینی (رضوان الله علیه) صاحب کتاب شریف الغدیر خدا ان‌شاء‌الله حشرش را با علی بن ابی‌طالب کند ایشان نقل کردند کسانی که این حرف را گفتند بعد رسوا شدند خیلی حرف است با داشتن این همه مخالف علنی به جای پیغمبر بنشیند بگوید از آسمان تا زمین از زمین تا آسمان هر چه بخواهید من بلدم این صدا را مخالفین هم شنیدند از شام می‌آمدند سؤال می‌کردند آنها که صف بسته بودند اگر خدای ناکرده یک مشکلی بود یک چنین جرأتی آنها نمی‌کردند همین است که به خاک می‌افتد می‌گوید: «عبیدک المبتلی» وقتی که بخواهد ولایت را برای مردم تشریح کند آن طور حرف می‌زند بعد هم می‌فرماید اینها وقف ماست فقط ما مجازیم بگوییم هر کسی بگوید آبرویش می‌رود بعد فرمود: «لا یدّعیها» یا «لا یقولها احد بعدی» مگر اینکه مفتضح می‌شود و شد آن آمار کسانی را که بعداً گفتند رسوا شدند هست اما جریان اینکه بعضیها مثلاً شیعه را به صورت بوزینه می‌بینند و اینها این سخن هم درست نیست برای اینکه آنها از شیعه نام نبردند و نگفتند ما خودمان دیدیم گفتند عده‌ای هستند به نام رجبیون این یک رافضه را به صورت خنزیر دیدند این دو رافضه را وقتی که در کتابهای خودشان مراجعه بکنید می‌بینید جهمیه را و مانند آنها را رافضه می‌دانند اصلاً معلوم نیست منظور از این رافضه شیعه باشد که در شهر لمعه و اینها هم مستحضرید که مرحوم شهید و سایر آقایان فرمودند امامیه چند طایفه است شیعه هم چند طایفه است این است که در این کتابهای فقهی و رساله‌های عملی قبلاً نوشتند شیعه امامیه اثنی عشریه باشد در همین جهت نهفته است شیعه در عالم زیاد است امامیه هم زیاد است شیعه امامیه اثنی عشریه فقط ماییم خب پس آن چه در آن کتاب هست برای صاحب کتاب نیست یک از دیگران نقل کرد آن هم درباره رافضیه دارد رافضیه جهمیه را هم می‌گویند و اصلاً یواقیت که خلاصه آن کتاب است جهمیه را در مقابل همین شیعه‌های خاص می‌داند و آنها به نام رافضه هستند ممکن است آنها باشند دو شیعه چند طایفه است سه امامیه چند سایفه‌اند چهار تازه سخن آنها هم خودشان تصریح می‌کنند که حرفهای ما باید به کشف معصوم (علیهم الصلاة و علیهم السلام) ختم بشود وگرنه اعتباری نیست.
مطلب دیگر این است که حالا شما حتما این را به توحید مرحوم صدوق مراجعه بفرمایید تا آن بیانات نورانی حضرت امیر «انا عین الله ... انا جنب الله» در ذیل آیه‌ای که ﴿مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ﴾ فرمود: «انا جنب الله» اینها هم هست از آن طرف هم می‌گویند: «فارحم عبدک الجاهل» به ماها که دستور می‌دهد این است رابطه خودشان را با خدا ذکر می‌کنند همین است اما از آن جهت که ولی خدایند خلیفه خدایند آیت کبرای الهی‌اند پیام الهی را به مردم می‌رسانند آن‌گاه این سمت را هم حفظ می‌کنند که ما دارای چه سمتی هستیم.
‌پرسش ...
پاسخ: خب چرا هدایتها هم درجاتی دارد علوم درجاتی دارد.
‌پرسش ...
پاسخ: بله غرض این است که من احتمال تبعیض هست ولی در جریان قرآن من ندارد.
مطلب دیگر اینکه چون معیار قرآن و عترت است و لا غیر در بین صاحبان این مقام شهود کسانی که پیرو قرآن و عترت‌اند کم نیستند اگر هم بنا شد کسی حرف اهل معرفت را گوش بدهد آن عارفانی که پیرو قرآن و عترت‌اند حرفهای آنها را آدم می‌پذیرد اگر بنا شد حرف کسی را گوش بدهد چون حرف کسی برای انسان حجت نیست غیر از معصومین اگر بنا شد آدم چهار حرف را نقل بکند حرف کسانی را نقل بکند که از قرآن و عترت گرفتند نه از قرآن به تنهایی این تقریبا پنج شش مطلب بود.
مطلب بعدی آن است که پس بنابراین آنچه را که جناب فخر رازی و قرطبی ذکر کرده‌اند که ﴿عَلَی النّاسِ﴾ گفت «وعلی الخلق» نگفت این منافات ندارد که طبق یک بیان دیگری و دلیل دیگری ثابت بشود که انسان کامل از ملائکه بالاترند به دلیل ﴿فَسَجَدَ المَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ اما در این آیه که ذات اقدس الهی معیار اصطفای موسای کلیم (سلام الله علیه) را می‌شمارد در این دو جهتی که خداوند موسی را صفیّ خود می‌داند در این دو جهت فرشتگان هم سهیم‌اند که فرمود ﴿إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النّاسِ برسالاتی﴾ خب فرشتگان هم که از رسالات الهی برخوردارند ﴿الحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ جَاعِلِ المَلاَئِکَةِ رُسُلاً أُوْلِی أَجْنِحَةٍ مَّثْنَی وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ» این در طلیعه سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» همین است دیگر فرمود: ﴿جَاعِلِ المَلاَئِکَةِ رُسُلاً﴾ خب تعبیر به رسالت درباره فرشتگان دیگر هم زیاد است غیر از این جایی که به صورت جمع محلی به الف و لام آورد درباره کلام هم که فرشتگان از کلام الهی برخوردارند آن کلام را می‌شنوند بعد به انبیا منتقل می‌کنند.
مطلب دیگر این است که این که ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود: ﴿فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَکُنْ مِنَ الشّاکِرینَ﴾ شکر در حقیقت اظهار نعمت است گرچه در لغت شکور به آن دابه‌ای گفته می‌شود که بیش از مقداری که علف خورد بتواند روغن به صاحبش بدهد اما اینجا آن‌چنان نیست چون بیش از مقدار نعمت انسان نمی‌تواند شکر کند چون خود آن شکر هم بالأخره نعمت الهی است نه معادل او و نه کمتر از او برای اینکه خود توفیق شکرگزاری نعمت است این که وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) برابر آنچه که در صحیفه سجادیه آمده دارد که خدایا هر وقتی که من گفتم «الحمد لله وجب لک علی ان اقول لک الحمد» اگر یک بار گفتم الحمد لله واجب است دوباره هم بگویم الحمد لله برای اینکه خود این الحمد لله نعمت است و در برابر هر نعمتی باید شکر بکنم همان‌طوری که اگر یک نعمت ظاهری به من می‌رسید باید شکر می‌کردم این توفیق الهی برای شکر گزاری هم نعمت است من یک شکری هم برای این نعمت باید بکنم لذا عجز از شکر می‌شود بهترین شکر بهترین راه برای شکر خدا اظهار عجز از شکر است بنابراین روی آن تحلیل اصلاً شکر نعمت مقدور انسان نیست مگر عجز از شکر اظهار عجز از شکر لکن آن‌طوری که در تفسیر قرطبی آمده است که شکور را به دابه‌ای می‌گویند که بیش از مقداری که علف خورد روغن بدهد از آن استفاده کردند که شکر یعنی اظهار نعمت حالا اگر بیشتر نشد اصل نعمت را به احسن تبدیل بکند و ارائه کند.
مطلب دیگر این که به صورت مرسل چه در تفسیر شیعه‌ها چه در تفسیر اهل سنت آمده است که این الواح چه بود از چوب بود از زمرد بود از یاقوت بود از گوهر گرانبهای دیگری بود اینها مختلف است هم اختلاف اینها یک، هم قطعی نبودن اینها دو باعث می‌شود که انسان نتواند یک حرف نهایی را ارائه کند گرچه اختلاف اینها قابل جمع است برای اینکه این الواح کثیرند ممکن است برخیها از چوب برخیها از زمرد برخی از یاقوت و برخی از گوهرهای گرانبهای دیگر باشند این را نمی‌شود گفت تعارض نصوص چون قابل جمع است.
‌پرسش ...
پاسخ: شکر نعمت یعنی نعمت را به جا.
پرسش ...
پاسخ: مصرف کردن عملی حالی و قولی این نعمت را به جا مصرف کردن و حال شاکرانه داشتن و بر لسان الحمد لله جاری کردن این اطلاق شکر هر سه را می‌گیرد خب بنابراین آنچه را که درباره الواح آمده است گذشته از اختلافی که هست سند قطعی چون ندارد حکم نهایی دشوار است البته اختلافش بر اثر تعدد الواح قابل جمع است که بعضی از آن الواح از چوب باشند بعضیها از یاقوت باشند بعضی از گوهر گرانبهای دیگری باشند.
مطلب دیگر آن است که در تفسیر جامع به صورت مرسل آمده است که موسای کلیم (سلام الله علیه) بعد از آنکه مخاطب ذات اقدس الهی بود و کلمات الهی را شنید چون خودش یک اربعین گرفت و در روز عرفه این روایت مرسل را همان‌طوری که مرحوم امین الاسلام در مجمع دارد و بعد از او هم مرحوم فیض در صافی نقل کرد جناب زمخشری هم در کشاف دارد که این در خواست رویت روز عرفه بود و نزول تورات روز عید قربان بالأخره بعد از اربعین تورات نصیب موسای کلیم شد و شنیدن صدای کلام خدا نصیب موسای کلیم (سلام الله علیه) شد بعد از این که به قوم مراجعت فرمود تا اربعین دیگر تا چهل روز این خصوصیت بود که هر کس از نزدیک با موسای کلیم سخن می‌گفت از نور الهی توان تحمل نداشت نظیر همان جبل مندک می‌شد حالا حیف که اینها مرسل است و سندی ندارد اگر بود خب انسان درباره اینها بیشتر بحث می‌کرد تا چهل روز هیچ کس از نزدیک با موسای کلیم سخن نمی‌گفت مگر اینکه می‌مرد یعنی همان‌طوری که آن جبل توان تحمل تجلی الهی را نداشت انسانهای عادی توان شنیدن کلام موسای کلیم و دیدن موسای کلیم که مستمع کلام الهی بود تا چهل روز آن قدرت را نداشتند حیف که این روایت مرسل است اگر مسند بود و شواهد صدور هم در آن مشهود بود ممکن بود بیشتر روی آن بحث بشود یک خبر مرسلی هم باز قرطبی دارند که باور کردن اینها آسان نیست و اثبات اینها سخت است و آن این است که البته بعد از این که وجود مبارک موسای کلیم آمد و دید که بنی اسرائیل به گوساله پرستی در اثر اغوای سامری مبتلا شدند ﴿وَالقَی الالوَاحَ﴾ این الواح را اندخت و اینها آنجا دارد الواح شکست در آن صحنه و قسمت مهم آن ناپدید شد یعنی مقدار کمی از آن الوح مانده بعضی از نقلها دارد که پنج ششمش مرتفع شد فقط یک ششمش مانده بعضی از نقلها دارد که شش هفتمش مرتفع شد و یک هفتم مانده خب اینها هم جزء مرسلات است حالا یا اسرائیلیات است یا غیر اسرائیلی اعتباری هم به اینها نیست.
وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت امیر (سلام الله علیه) مطلبی را فرمود که منشأ پیدایش جفر است جفر که علم خاص این خاندان است در آن علم اولین و آخرین است گفتند از اینجا پیدا شده است وجود مبارک موسای کلیم چون آن الواح را مردم نمی‌فهمیدند رفتند به دامنه کوهی آن دامنه کوه بالأخره منشق شده است و این امانت الهی را گرفته است و در خود نگهداشت سالیان متمادی گذشت تا اسلام ظهور کرد و پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) مبعوث شد و اینها قافله‌ای که از آن منطقه می‌آمدند یک چنین امانتی را بر اثر شکاف کوه دیدند و گرفتند و آوردند حضور پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و نمی‌دانستند چیست پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اینها الواح موسای کلیم است و به وجود مبارک حضرت امیر داد و آن حضرت هم برابر با عبری تلاوت کرد به تعلیم الهی و فرمود که علم اولین و آخرین در این هست و جفر هم از اینجا پیدا شده و اینها اما خب این هم می‌دانید مسند نیست قابل اثبات هم نیست و علومی را هم که این خاندان دارند برابر نزول فرشتگان حاصل می‌شود دیگر نیازی به انشقاق کوه و اینها نیست خب آن که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل می‌کند که جبرئیل (سلام الله علیه) برای صدیقهٴ کبری (سلام الله علیها) نازل می‌شد مدتهای مدید نازل می‌شد یا اسراری را فرشتگان برای صدیقهٴ کبری (سلام الله علیها) می‌آوردند و آن حضرت املا می‌کرد به وجود مبارک علی بن ابی‌طالب می‌نوشت اینها هم مسند است و هم قابل تعلیل و تحقیق خب حالا املای فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است و کتابت امیر المؤمنین (سلام الله علیه) اینها هم مسند است هم قابل اسناد است و محذور عقلی هم ندارد اما آنها نه مسند است نه اثباتش آسان است خب البته این در تفسیر صافی است دیگر این را در قرطبی نمی‌بینید.
مطلب دیگر اینکه اینکه فرمود ﴿ وَکَتَبْنا لَهُ فِی اْلأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ در تفسیر قرطبی آمده است چون اجتهاد در بین بنی اسرائیل نبود لذا ذات اقدس الهی تمام این احکام را به صورت باز و شکفته شده و روشن بیان کرده بود چون در اینها برای آنها اجتهاد نبود و اجتهاد مخصوص امت پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است البته منظور ایشان از اجتهاد همان قیاس است وگرنه فرق بین شیعه و سنی در این است که شیعه‌ها باب اجتهاد را تا زمان ظهور حضرت باز می‌دانند آنها هم اجتهاد را تجویز می‌کنند منتها اجتهادی که قیاس در آن مطرح است خب اگر این سخن درست باشد سخن جناب قرطبی در جامع درست با شد آیه 89 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» را چه جواب می‌دهند در آیه 89 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» این‌چنین آمده است ﴿وَیَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّةٍ شَهیدًا عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنا بِکَ شَهیدًا عَلی هؤُلاءِ وَنَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ خب اگر ﴿ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ است «مبیناً لکل شیء» است نه یعنی قوانین کلی آن ضوابط عام را ما گفتیم اجتهاد برای آنها هم ممکن است باشد به همان دلیلی که برای امت اسلامی هست پس این سخن جناب قرطبی در جامع ناصواب است که چون آنجا اجتهاد نبود تفصیلاً لکل شیء بود.
مطلب بعدی آن است که این ﴿مَوْعِظَةً وَتَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ آیا به عنوان تعمیم است یا تفخیم یک وقت است یک کسی می‌گوید که من رفتم همه چیز گرفتم همه چیز گرفتم یعنی همه چیز که یک مهمانی لازم دارد یا همه چیز که یک سمینار و کنفرانس و گردهم آیی لازم دارد همه چیزی که یک کتابخانه لازم دارد وقتی گفت من رفتم همه چیز گرفتم یا همه چیز را فراهم کردم یعنی همه چیز مورد لزوم این محفل آیا این ﴿تَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ یعنی همه حقایق و معارف چه اینکه این سؤال هم در آیه 89 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم مطرح است ﴿ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ یعنی هر چیزی که در سعادت مردم در هدایت مردم نقش دارد یا همه حقایق و معارف اینجا هم که فرمود: ﴿وَتَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ یعنی هر چیزی که مربوط به هدایت و ارشاد مردم است یا همه حقایق جهان قدر متیقنش این است که آن چه که مربوط و سعادت و هدایت مردم است ولی در باب آیه 89 سورهٴ مبارکهٴ «نحل» و سایر آیاتی که حقیقت قرآن را جامع می‌داند آنجا دو مطلب است یکی اینکه اصلاً اینها در قرآن کریم نیست آن حقایقی مربوط به علوم تجربی و مربوط آن است یا هست و افراد عادی دسترسی ندارند اگر قرآن کریم را ما از مرحله «عربی مبین» تا «أُمِّ الْکِتابِ» قرآن می‌دانیم که ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ آن‌گاه کسی بگوید کتابی که یک سمتش «عربی مبین» است یک سمتش لدی الله است و «أُمِّ الْکِتابِ» است «وکتاب مبین» است و «علی حکیم» است حقایق عالم اصلاً در اینجا نیست این سخن اثباتش آسان نیست ولی اگر ادعا کند که همه حقایق در قرآن کریم هست ولی غیر از ائمه (علیهم السلام) کسی دسترسی ندارد این ادعایش هم عادی است و اثباتش هم سخت نیست برای اینکه قرآن از عربی مبین تا ام الکتاب قرآن کریم است این طور نیست که قرآن همین کتاب عربی مبین باشد که ﴿وَإِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾ چه اینکه بسیاری از امور را قرآن کریم اشاره کرده در بسیاری از موارد قرآن کریم خطوط کلی را گرفته همان مقداری که ما می‌گوییم اصول جزء علوم اسلامی است همان مقداری که می‌گوییم فقه جزء علوم اسلامی است به همان مقدار هم می‌توان گفت بسیاری از حقایق را قرآن گفته منتها نباید توقع داشته باشیم که آن‌طوری که بخش عبادات فقه در دین آمده آن طور بخشهای علوم تجربی علوم انسانی دیگر نظیر مسائل اقتصاد سیاست و فقه آن‌طور بیاید چون بخشهای عبادی به تعبد نزدیک‌تر است نیازش به اینکه جزئیات بیشتری در دین از آن به میان بیاید هست اما آن بخشهایی را که عقل هم سهیم است نباید گفت که بشر خودش می‌تواند این ودیعه الهی این فطرت این عقل را ذات اقدس الهی به عنوان رسول باطن و شرع باطن به او داده است یک لطیفه خوبی است که مرحوم طریحی در مجمع‌البحرین نقل کرده است که «عقل شریعت خداست و شرع خداست از باطن چه اینکه وحی شرع خداست از ظاهر» عقل را خدا به انسان داد که به او احتجاج کند عقل حجت خداست حجیت عقل را علم اصول ثابت می‌کند در قبال کتاب و سنت و اجماع حجیت عقل را که در علم اصول فقه ثابت شد فقیه در فقه از او بهره برداری می‌کند حجیت عقل را که در علم اصول فقه ثابت شد متکلم در کلام از او ثواب و عقاب درمی‌آورد وعده و وعید درمی‌آورد بهره‌های کلامی می‌برد عقل رسول خداست عقل من الدین است عقل در مقابل نقل است نه در مقابل دین عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع نباید گفت این مطلب عقلی است یا شرعی باید گفت عقلی است یا نقلی اگر اصول فقه حجیت عقل را ثابت کرده است همین عقل که فتوا داد به اینکه اجتماع امر و نهی حالا یا جایز است یا جایز نیست هر کدام از این صاحب‌نظران روی برهان خاص خودشان همان‌طوری که در ادله نقلی بالأخره هر فقیهی از روایتی بهره خاص می‌برد هر عاقلی از عقل طرف مخصوص می‌بندد این دیگر مربوط به خود شخص است و حجیت او خب اگر در اجتماع امر و نهی طبق براهین عقلی به جایی رسیده است طبق آن عمل نکند به جهنم می‌رود اگر کسی قائل به ترتب شد اگر کسی گفت امر به شیء مقتضی نهی از ضد است برابر او اگر علم نکرد به جهنم می‌رود پس معلوم می‌شود فتوای عقل شرع است اگر این‌چنین است نمی‌شود گفت که مدیریت مملکت را خدا به عقل داده به بشر داده نه به دین این همان تفکیک عقل از نقل است که شما این مشکلات را این سالهای اخیر می‌بینید که پیدا شده که می‌گویند مدیریت علمی داریم ولی مدیریت فقهی نداریم مگر فقه می‌تواند اداره کند اینها خیال می‌کنند فقه یعنی روایت خب اگر فقه هست باید ببینیم فقیه با چه معیار استدلال می‌کند دستمایه فقیه علم اصول است در علم اصول معیار حجیت چیست او می‌گوید عقل حجیت است قرآن حجت است روایت حجت است اجماع حجت است پس اگر فقه است با عقل و نقل می‌گردد اگر کسی خواست برابر فقه عائله خود را اداره کند چون عائله واجب النفقه اوست دیگر یک روستایی است یک مقدار زمین دارد یک قدری آبی هم هست بر این روستایی واجب است که عائله واجب النفقه خود را اداره کند این اگر بیلها را بگذارد کنار آن کلنگها را بگذارد کنار مطالعه کند و فکر نکن بگوید در قرآن که نیامده من چطور کشاورزی کنم که در روایت که نیامده من چه موقع بکارم که و همین‌طور گرسنه بماند آیا چنین آدمی در قیامت به جهنم می‌رود یا نه؟ چرا به جهنم می‌رود برای اینکه واجب النفقه خود را گرسنه نگه داشت این می‌تواند بگوید خدایا تو که در قرآن آیه ندادی که من چطوری کشاورزی کنم؟ می‌گوید چرا آیه دادم دیگر اینکه به فکرت گذاشتم این عقلی که دادم این آیه من است دیگر چرا این آیه را نخواندی ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿أَفَلاَ تَتَذَکَّرُونَ﴾ ﴿أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ اینها آیت الله است دیگر آیه خداست دیگر چرا اینها را ندادم؟ حالا اگر کسی در کشور این‌چنین باشد حالا یک روستایی نیست که یک مقدار زمین داشته باشد یک کشوری است و زمینهای فراوانی دارد آب فراوانی هم دارد بیان نورانی حضرت امیر هم که مرحوم صاحب وسائل در وسائل نقل کرده آمده است «من وجد ماءً وَتراباً ثمّ أفتقر فابعده الله» ملتی که آب دارد خاک دارد اما گرسنه است خدا آن را از رحمت خاص خود دور کند حالا اگر مسئولین دولت به این فکر نباشند که اقتصاد مملکت را تأمین کنند بگویند نظام نظام اسلامی است ولی ما درآیه‌ای در روایتی نداریم که این آبهای کشور را چطور مهار کنیم سد بسازیم یا نه سد خاکی باشد یا بتونی تاج سد چقدر باشد طولش چقدر باشد اینها که در قرآن نیامده اینها که در روایت نیامده عمق اینها چقدر باشد اگر چنین مسئول یا مسئولینی ملت را به فقر نگه بدارند در قیامت به جهنم می‌روند یا نه؟ می‌گوییم بله این فهمی که من به تو دادم که این را بررسی کنی این خاک را شناسایی کنی کوه را شناسایی کنی آب رفتها را شناسایی کنی بفهمی که اینجا سد خاکی است یا سد بتونی است این آیه من است دیگر چرا این آیه را نخواندی خب علم اصول برای همین است دیگر حجیت عقل را ثابت می‌کند آن وقت این تفکیک آن ره آورد باطل را به همراه دارد که می‌گویند فقه نمی‌تواند کشور را اداره کند این علم است که کشور را اداره می‌کند آن وقت آن جوان دانشجوی عزیز هم نمی‌داند که چه خبر است می‌گوید بله فقه کاری به کشور داری ندارد این علم است که می‌تواند کشور را اداره کند بعد هم پشت سر یک کسی می‌آید می‌گوید که خاصیت حوزه و دانشگاه این است که حوزه مرید می‌پروراند ولی دانشگاه دلیل می‌پروراند خب این تشجیع نابجاست شما حرف درست به این دانشجوی عزیز برسان اگر او قبول نکرد به دانشجو بگو عقلی که تو داری آیه خداست عقلی که استاد تو دارد آیه خداست با آن عقلی که می‌شود تشخیص داد کشور را چطور می‌شود اداره کرد این حکم خداست این آیه خداست اگر اصول را نگاه می‌کنی می‌گویی عقل حجت است فقه را نگاه می‌ کنی می‌بینی و یستدل ادلة الاربع العقل و الکتاب کلام را نگاه می‌کنی می‌بینی برهان عقلی و بهشت و جهنم و ثواب عقاب و وعد و وعید درست می‌شود این علوم رسمی اسلامی ما این است الآن شما مثلاً بحثهای عمیق بیع فضولی را می‌بینید عقل دارد اداره می‌کند حالا اگر کسی مال مردم را فروخت آیا لازم است دوباره عقد بخواند یا همان که صاحب مال اجازه داد کافی است می‌گویند کافی است خب حالا اگر صاحب مال اجازه داد کافی است این بیع می‌شود بیع شرعی نمای متصل و منفصل مال صاحب مال می‌شود شرعیت این مال به چیست؟ به آیه است این اشکال عقلی که شرط متاخر چگونه اثر می‌کند آیا شرط متاخر است شرط متعاقب است آن رضای ملحوق همین حرفها عقل ناب است که به کتاب مکاسب مرحوم شیخ آمده اینها که نه در آیه هست نه در روایت کشف حقیقی کشف حکمی شرط متاخر اینها مگر در قرآن آمده اینها مگر در روایت آمده اینها در قرآن عقل آمده در روایت عقل آمده عقل آیت خداست حالا این استصحاب تعلیقی استصحاب تنجیزی قید به ماده برمی‌گردد قید به هیئت برمی‌گردد فرق واجب معلق و مشروط چیست فرق مطلق و مشروط چیست این حرفها در آیه هست نه در قرآن است؟ نه در قرآن عقل است در روایت عقل است عقل حجت خداست اگر اصول جزء علوم اسلامی است برای اینکه قسمت مهم را این آیه خدا دارد اداره ‌می‌کند اگر آن بحثهای عمیق مکاسب را یعنی بحث بیع فضولی را بحث شرط متاخر را اجازه حکمی را اجازه حقیقی را فقه دارد اداره می‌کند یعنی عقل دارد اداره می‌کند خب همین حرفها هم در سد سازی هم هست حالا اگر بیگانه‌ای حمله کرد ما بگوییم خدایا تو که در قرآن نگفتی ما چگونه سنگرداری کنیم که چگونه پدافند داشته باشیم که نه آیه‌ای داریم نه روایتی چنین ملتی به جهنم می‌رود یا نمی‌رود؟ در قیامت چرا اینها به جهنم می‌روند می‌گویند ما وقتی به تو عقل دادیم تو باید با عقلت بفهمی چطور دفاع کنی این عقل آیه ماست دیگر چرا این قرآن این عقل را نخواندی؟ این از لطایف تعبیر مرحوم طریحی گرچه به صورت روایت نقل می‌کند در مجمع‌البحرین که «عقل شرع خداست از درون» آن‌گاه آمدند عقل را گرفتند از دین دین را در محدوده نقل خلاصه کردند آن فاجعه هرمنوتیک پیاده کردند به این جوانان عزیز دانشگاهی گفتند که فقه توان اداره مملکت را ندارد او هم باور کرده خیال کرده فقه یعنی رساله عملی نقلی فقط بعد گفتند علم است که می‌تواند کشور را اداره کند او هم گفت آری اگر این عقل و نقل از هم تفکیک نشود و عقل در مقابل نقل قرار بگیرد نه در مقابل دین در مقابل نقل قرار بگیرد نه در مقابل شرع آن‌گاه معلوم خواهد شد که تا کجا منطقه عقل است و تا کجا منطقه نقل بقیه حرفها بماند.
«والحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:29

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی