- 606
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش دهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش دهم"
هیچ پیامبری نیست مگر اینکه خدا با او سخن گفته است
سؤال میکنید از زمان او از مکان او، از کیفیت او، از چگونه بودن او، از حیثیت او که همه اینها مخلوق خداوند هستند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾
کلامی که نصیب موسای کلیم(سلام الله علیه) شد ظاهراً بلاواسطه بود زیرا آن کلام مع الواسطه برای خیلی از انبیاست چون هیچ پیامبری نیست مگر اینکه خدا با او سخن گفته است حالا یا به وسیله حجاب بود یا به وسیله ارسال رسول بود اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آمده است که ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾ کلام خدا را به سه قسم تقسیم کرده قسم اولش بدون واسطه است قسم دوم و سومش با واسطه است و خداوند با جمیع انبیا سخن گفته است اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) را بالاختصاص یاد کرد فرمود: ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ در غیر آیه محل بحث یا ﴿کَلَّمَهُ رَبُّه﴾ در آیه محل بحث معلوم میشود که کلام بلاواسطه است چنین کلام بلاواسطهای که با لذت قلبی همراه بود زمینه درخواست شهود را فراهم کرده است آن کلام مع الواسطه شهود مع الواسطه را داشت و به اندازه کلام مع الواسطه لذیذ بود و شهود مع الواسطه هم حاصل بود الآن که کلام بلاواسطه حاصل شد طلب شهود بلاواسطه کرد است که پاسخ شنیدند
پرسش ...
پاسخ: حالا آن ﴿لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ البته وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مراحلی را که همه انبیا داشتند وجود مبارک خاتم هم داشت اما مناجاتی که با میعاد چهل شبِ همراه باشد و به این صورت نبوده است البته در معراج بود و فوق آنچه برای موسای کلیم بود برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود چه اینکه در بحث رؤیت نشان میدهد در رؤیت آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) موفق نشد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موفق شده است معلوم میشود که کلام بلاواسطه هم وجود مبارک پیغمبر داشت که حالا آن هم بعد اشاره خواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: نه اصلاً چون کلام را از یک جهت نمیشنود که مستلزم باشد و متکلم را در نزد روی خود مجسم بکند ـ معاذ الله ـ کلام را از شش جهت میشنود
پرسش ...
پاسخ: خب آخر اگر متکلم کیفیتی داشته باشد کلام او و تکلم او هم کیفیتی دارد ولی وقتی متکلم منزه از کیفیت بود چون «کیّف الکیف بلا کیف» وقتی که در روایات از ائمه(علیهم السلام) سؤال میکردند که خدا چگونه است فرمود: چگونه را او آفرید، چگونه بردار نیست «حیت الحیث حتی صار حیثاً» شما سؤال میکنید از زمان او از مکان او، از کیفیت او، از چگونه بودن او، از حیثیت او همه اینها مخلوقاند حالا گوشهای از این روایات را به خواست خدا از توحید مرحوم صدوق میخوانیم فرمود: «کیف الکیف بلا کیف» «این الاین حتی صار این» «حیث الحیث حتی صار حیثاً» حیثُ را او آفرید پس حیثیتبردار نیست.
پرسش ...
پاسخ: حالا گوشهای از اینها را ممکن است با بررسی روایات این مسئله انسان پی ببرد روایاتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند مفصل است توحید مرحوم صدوق مستحضرید که خیلی قبل از نهج البلاغه سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) نوشته شده و مسند هم هست بر خلاف آنچه در نهج البلاغه آمده و تقطیع هم نشده حالا در بعضی از این روایات آمده است که ذات اقدس الهی را فقط به الوهیت او بشناسید اصلاً خدا را نمیشود به غیر خدایی شناخت باب چهل و یکم توحید مرحوم صدوق صفحه 285 عنوان باب این است که «انه عزوجل لا یعرف الا به» خدا را جزء به خدا نمیشود شناخت حدیث اول از منصور ابن حازم است منصور ابن حازم میگوید من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم: «انی ناظرت قوماً فقلت لهم ان الله اجل و اکرم من ان یعرف بخلقه بل العباد یعرفون بالله فقال رحمک الله» منصور ابن حازم به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد: که من با عدهای مناظره کردم به آنها گفتم خداوند اجل از آن است و اکرم از آن است که به وسیله خلقش شناخته بشود این آیات آفاقی و این آیات انفسی یک جنبه تنبهی دارد بعد انسان وقتی که آشنا شد معلوم میشود که خدا را با آیات آفاقی نمیشود شناخت بلکه آیات آفاقی و آیات انفسی را باید با خدا شناخت من به اینها گفتم خداوند اجل از آن است که به وسیله خلق خودش شناخته بشود «بل العباد یعرفون بالله» خلق را باید به وسیله خالق شناخت من به آنها یک همچنین حرفی در میان گذاشتم امام صادق(سلام الله علیه) به منصور ابن حازم فرمود: «رحمک الله» حرف او را تصدیق کرد که این چنین است روایات بعد هم همین مطلب را تأیید میکند روایت سوم این باب این است وجود مبارک امام صادق میگوید که امیرالمومنین(سلام الله علیه) فرمود این در کافی مرحوم کلینی هم هست «اعرفوا الله بالله والرسول برساله و اولی الامر بالمعروف و العدل و الاحسان» خدا را به خدایی بشناسید اگر کسی معنای الوهیت را شناخت الله را میشناسد رسول را به رسالت بشناسید اگر کسی معنای رسالت و حقیقت رسالت را شناخت هر جا این حقیقت را یافت میفهمد او رسول است اولی الامر را با معروف و عدل و احسان بشناسید کسی که سنت او و سیرت او معروف است و عدل است و احسان او ولی امر است معروف هم یعنی آن چیزی که عقل و نقل او را به رسمیت بشناسند معرفه باشد کارهایی را که عقل او را به رسمیت نمیشناسد نقل او را به رسمیت نمیشناسد آن کارها پیش صاحب شریعت نکره است منکر است شناخته شده نیست کاری که صاحب شریعت او را به رسمیت میشناسد آن کار پیش صاحب شریعت معروف است اینکه میگویند امر به معروف کنید یعنی به چیزی امر کنید که عقل یا نقل او را به رسمیت میشناسد نهی از منکر کنید یعنی از چیزی که عقل یا نقل او را به رسمیت نمیشناسد از آن نهی کنید پس کسی که سنت او و سیرت او معروف است چنین کسی ولی امر است خب پس فرمود: «اعرفوا الله بالله» از اینکه ما را امر کردند به «اِعرفوا الله بالله» و از اینکه فرمودند: خدا اجل است که به غیر خود شناخته بشود و از اینکه طایفه ثالثه ادلهای است و روایاتی است که میفرماید: اصلاً خدا را به غیر خدا نمیشود شناخت باعث میشود که ما در معرفتمان و در معرفت شناسی تجدید نظر بکنیم نه اینکه خدا را به غیر خدا نشناسید چون کار خوبی نیست این سخن از باید و نباید نیست سخن از بود و نبود است یعنی اصلاً خدا را به غیر خدا نمیشود شناخت چیزی که از شناخت به ما نزدیکتر است، از معروف به ما نزدیکتر است از عارف به ما نزدیکتر است از معرفت به ما نزدیکتر است اصلاً فرض ندارد ما او را به وسیله غیر او بشناسیم هر چه فرض بکنیم او به ما نزدیکتر است از ما به ما نزدیکتر است ما قبل از اینکه خود را بشناسیم او را میشناسیم منتها حالا غافلیم «معروفٌ عند کل جاهل» اصلاً خدا انکارپذیر نیست محال است کسی خدا را انکار کند منتها نمیداند بیچاره که خدا چیست اگر حقیقت محض است حقیقت محض که انکارپذیر نیست خب پس «اعرفوا الله بالله والرسول برساله و اولی الامر بالمعروف و العدل و الاحسان» در همین باب چهل و یکم که روایت اول و روایت سومش را خواندیم روایت دوم این باب این است که از وجود مبارک امیر المومنین(سلام الله علیه) سؤال شده است که «بم عرفت ربک قال بما عرفنی نفسه» آنطوری که خدا خودش را به ما معرفی کرد من خدا را شناختم «قیل و کیف عرفک نفسه» خداوند خود را چگونه به تو معرفی کرد؟ «قال لا تشبه صوره و لایحس بالحواس و لا یقاس بالناس قریبٌ فی بُعده بعیدٌ فی قربه فوق کل شیء و لا یقال شیءٌ فوقه امام کل شیء ولا یقال له امام داخلٌ فی الاشیاء لا کشیءٍ داخل فی شیءٍ و خارجٌ من الاشیاء لا کشیءٍ خارج من شیءٍ سبحان من هو هکذا و لا هکذا غیره و لکل شیءٍ مبتدأ» وقتی به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کردند خدا خود را چگونه به تو نشان داد معرفی کرد فرمود: چگونه ندارد خدا نظیر مماهیات نیست که به وسیله صورت بشناسیم به وسیله مفهوم نیست که او را در ذهن ادراک بکنیم جنس و فصل ذهنی ندارد ماده و صورت خارجی ندارد چیزی در ذهن ما باشد که حاکی از خدا باشد که این میشود شریک خدا، مثل خدا الآن درخت مثل دارد یکی نزد ما است یکی در باغ است و آنچه نزد ما است ما او را وسیله قرار میدهیم برای شناخت آنچه در خارج است این میشود صورت او، شبیه او، مثل او، چیزی که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ این را که نمیشود با جنس و فصل شناخت با ماهیت شناخت با صورت ذهنی شناخت چیزی که نامحدود باشد و شما هم عین ارتباط با او هستید قبل از اینکه خودتان را بشناسید او را میشناسید قبل از اینکه فهم را بفهمید او را میفهمید خدا به ما نزدیکتر است یا فهم خدا برای اینکه فهم یک موجود محدودی است آن یک موجود نامحدودی است «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجه» او درون و بیرون و اول و آخر فهم و فهیم هر دو را گرفته و در رفته این است که آدم بخواهد زیاد بیندیشد سر از جای دیگر درمیآورد این را گفتند در این زمینه زیاد فکر نکنید ولی بفهمید به اینکه اول چیزی را که میشناسید یعنی متنبه باشید متذکر باشید اول چیزی که میشناسید خدا است و اصلاً انکارپذیر نیست خب.
پرسش ...
پاسخ: البته چون کنه ذاتش محال است و صفات او هم عین ذات او است ما به اندازه خودمان او را میشناسیم چون هر چیزی هر موجودی عین ربط به او است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ این فقیر هم همینطور است که در بحثهای قبل اشاره شد به معنای این نیست که ذاتی است که «ثبت له الفقر» مثل اینکه خدا غنی است به این معنا نیست که ذاتی است که «ثبت له الغنی» که وصف زاید بر ذات باشد صفات ممکن هم عین ذات ممکن است صفات واجب هم عین ذات واجب است تفاوت در وجوب و امکان است، در فقر و غناست «و کفی بذلک فرقا» ممکن فقیر هست، رابط هست و مانند آن این چنین نیست که ممکن ذاتی داشته باشد «ثبت له الفقر» «ثبت له الربط» که فقر و ربط لازمه ذات ممکن باشد آنطوری که زوجیت لازمه ذات اربعه است چون اگر از سنخ زوجیت اربعه باشد لازمهاش این است که در مقام ذات راه نداشته باشد چون زوجیت وصفی است لازمه ذات اربعه خود اربعه داخل در مقوله کمّ است و از سنخ کمیت است زوجیت کیف مختص به کمّ است داخل در مقوله دیگر است اینها کاملاً از هم جدایند منتها یکی لازمه دیگری است زوجیت که جنس و فصل اربعه نیست خب پس زوجیت لازمه ذات است و هر لازمی متأخر از ملزوم است برای اینکه تلازم به استلزام مشعر به کثرت است پس لازم حتماً از مقام ذات ملزوم متأخر است این چنین نیست که ـ معاذالله ـ فقر برای ممکنات نظیر زوجیت اربعه باشد که لازمه ذات باشد که اگر لازمه ذات بود پس در مقام ذات نیست اگر در مقام ذات فقر نبود میشود غنا و استقلال اینکه قابل قبول نیست فقر برای ممکن نظیر ناطق و حیوان برای انساناند یعنی نظیر جنس و فصلاند منتها سنخ وجودی است نه سنخ ماهوی یعنی متن ذات او جزء فقر و ربط چیز دیگر نیست ذات به معنی هویت نه ذات به معنی ماهیت آن ماهیت دون آن است که به خدا مرتبط باشد او سایه سایه است یک هالهای کنار سایه پدید میآید آن هاله است آنکه ضل خداست وجود است هستی است اینکه در هاله آن سایه قرار دارد آن ماهیت است که او «دون الارتباط» است خب اگر انسان ذاتاً عین ارتباط با خداست و خود را میشناسد ممکن است چیزی را که عین ربط به خداست بدون خدا شناخته بشود این شهود هم که شهود ذاتی است این ذات هم که جزء ربط به الله چیز دیگر نیست لذا اول انسان الله را میشناسد بعد ربط را آن هم آن الله چون حقیقت نامتناهی است فیضش داخل در اشیاء است «لا بالممازجه» لذا «امام کل شیء دون کل شیء یمین کل شیء یسار کل شیء» اینها همه شرح آن اسما چهارگانه سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ خب اینها چند روایت است که در باب 41 یعنی صفحه 285 به بعد کتاب شریف توحید مرحوم صدوق است، روایت چهارم این باب شخصی از وجود مبارک امیرالمومنین از مسیحیها سؤال کرده که شما خدا را با چه شناختید «اخبرنی عرفت الله بمحمدٍ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ام عرفت محمدً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله» به من بگو شما خدا را به وسیله پیغمبر شناختی پیغمبر آمد معجزه آورد از این راه شما خدا را شناختید کسی که معجزه بیاورد خرق عادت و طبیعت بکند معلوم میشود از طرف کسی است که بر کل عالم مسلط است یا نه پیغمبر را به وسیله خدا شناختی «فقال علی ابن ابیطاب(علیه السلام) ما عرفت الله بمحمدٍ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولکن عرفت محمداً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله عزوجل» من اول خدا را شناختم بعد پیغمبر را چرا؟ برای اینکه این «حین خلقه و احدث فیه الحدودٍ من طولٍ و عرض» مخلوق را به وسیله خالق باید شناخت این محدود است طول و عرض دارد متناهی است آن نامتناهی است و نامتناهی مشرف است محیط است «فعرفت انه مدبرٌ مصنوع باستدلالٍ و الهامٍ منه و اراد کما الهم الملائکة طاعته و عرفهم نفسه بلا شبهٍ و لا کیف» ما شاگردان ذات اقدس الهیم خداوند همانطوری که ملائکه را با الهام چیز آموخت به ما هم این معارف را آموخت ما میفهمیم که اول باید صانع را شناخت بعد مصنوع را اینچنین میشناسیم یعنی آن نامتناهی را اول میشناسیم بعد این متناهی را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در همان باب رؤیه که باب هشتم از ابواب رؤیه است صفحه 107 به بعد این روایات را نقل میکند از وجود مبارک ابی محمد امام عسکری(سلام الله علیه) سؤال میکنند که «اسأله کیف یعبد العبد ربه و هو لا یراه» چگونه بنده خدای خود را عبادت کند در حالیکه او را نمیبیند؟ «فوقع(علیه السلام) یا ابا یوسف» در توقیع مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) آمده است «جل سیدی و مولای و المنعم علی و علی آبائی ان یری» خدا اجل از آن است که دیده بشود «و سألته هل رأی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ربه» سؤال کرم که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدای خود را دید؟ فوقع در توقیع دیگر مرقوم فرمودند: «ان الله تبارک و تعالی اری رسوله بقلبه من نور عظمته ما احب» خدا در قلب پیغمبر از نور عظمتش هر اندازه که خواست افاضه کرده است هر اندازه که دوست داشت روایت پنجم این باب مردی از خوارج از وجود مبارک ابی جعفر سؤال کرد(علیه السلام) «ای شیء تعبد»؟ شما چه چیزی را میپرستید؟ «قال الله» خدا را میپرستیم «قال رأیته»؟ خدا را دیدی که میپرستی؟ «قال لم تره العیون بمشاهدة العیان و لکن رآته القلوب بحقایق الایمان لا یعرف بالقیاس و لا یدرک بالحواس ولا یشبه بالناس موصوفٌ بالآیات معروفٍ بالعلامات لا یجور فی حکمه ذلک الله لا اله الا هو» فرمود: خدا با چشم دیده نمیشود لکن قلوب او را با حقایق ایمان دید این را هم به صورت جمع آورد هم به صورت فعل ماضی یاد کرده است خداوند از راه قیاس شناخته نمیشود یعنی ما مفهومی داشته باشیم بگوییم این مفهوم خداست ـ معاذالله ـ اینکه نیست و از راه حواس هم درک نمیشود شبیه به مردم هم نیست به آیات موصوف است به نشانهها شناخته میشود منتها در حقیقت شناختن اول ذیالعلامه را میشناسیم بعد علامت را به وسیله او میشناسیم ما این براهینی که اول اقامه میکنند به این صورت است که مثلاً میگویند هر معلولی علت دارد و هر مسببی سبب دارد آن سبب اگر واجب بود که ثبت المطلوب و اگر واجب نبود برای او یک سبب دیگری است و علت دیگری است این سلسله را ادامه میدهند بعد تا به سرسلسله برسند که «ذلک هو الله» این راه ابتدایی است آنگاه انسان خیال میکند به اینکه به وسیله آیات آفاقی آیات انفسی این ادله خدا را شناخت این گمان ابتدایی کسی است که در معرفت خدا زحمت بکشد بعد وقتی درباره اوصاف ذات اقدس الهی بحث میکند که آیا او واحد است یا نه، ثابت میکند که واحد است لا شریک له در سایر اوصافش که جستجو میکند میبیند که او نامتناهی است وقتی که فهمید نامتناهی است دوباره برمیگردد در سیر خودش میگوید عجب ما اول او را دیده بودیم او را شناختیم خیال میکردیم دیگری ما را دارد هدایت میکند چون اگر غیر متناهی است که حد ندارد که در سرسلسله نیست که در وسط سلسله نباشد آخر سلسله نباشد سلسله فیض اوست آن هم فیضش داخل در آحاد سلسله است «بلاممازجه» خارج از سلسله است «بلا بینونه و مباینه» پس ما با کسی مأنوس بودیم که او را نمیشناختیم بعد اگر از نظر معرفت نفس باشد «من عرف نفسه فقد عرفه ربه» این اوایل انسان خیال میکند که ما به وسیله معرفت نفس خدا را شناختیم بعد وقتی در اوصاف خدا فکر میکند که او واحد است شریک ندارد نامتناهی است حدی ندارد میگوید خب اگر او حدی ندارد غیرمتناهی است نمیشود گفت به اینکه من خدا را شناختم اگر منی باشد و خدایی، منی هست در قبال خدا پس او متناهی است این هم متناهی منتها او بزرگتر بعد وقتی میبیند که نه این همه شئون را پر کرده و در رفته خودش این وسط گم است اینکه گفتند در آن باره زیاد نیندیشید بابی مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همین این کتاب شریف توحید نقل کرده است که فرمود: اصلاً در این زمینه زیاد فکر نکنید به حضرت عرض کردند آنهایی که مثلاً صاحب نظرند فرمود: نه حکیم و غیر حکیم راه ندارد اصلاً آنجا جا برای آنها نیست خیلیها رفتند آنجا بیندیشند بالأخره سر از جای دیگر درآوردند شما میبینید تا کمی انسان میرود وارد بشود میبینید خودش را گم میکند مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) بابی دارد در همان آن کتاب شریف توحید به عنوان باب النهی عن الکلام و ال ... فی الله سبحانه و تعالی فرمود درباره خدا فکر نکنید روایت چهارم این باب این است که «خرج رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی اصحابه فقال ما جمعکم» این مجلس چه خبر است در اینجا چه میکنید «قال اجتمعنا نذکر ربنا و نتفکر فی عظمته فقال لن تدرک التفکر فی عظمته» در حدیث هفتم آمده است که ابی جعفر(علیه السلام) هم فرمود: «تکلم فی مادون العرش و لا تکلم فی مافوق العرش فان قوماً تکلموا فی عزوجل فتابوا حتی کان الرجل ینادی من بین یدیه فیجیب من خلفه و ینادی من خلفه و یجیبٌ من بین یدیه» اینها گرفتار تحیر و تیه و سرگردانی شدند کسی از جلو اینها را صدا میزد اینها برمیگشتند عقب جواب میدادند کسی از پشت سر صدا میزد اینها برمیگشتند از جلو جواب میدادند میبینید یک کمی آدم بخواهد وارد بشود مثل اینکه خدا یک اقیانوسی باشد مثلاً بگوییم اقیانوس نامحدود خب اگر اقیانوس نامحدود است دیگر کرانه و کنار ندارد ساحلی ندارد تا کسی در ساحل باشد و درباره اقیانوس بیندیشد اگر کمی جلوتر رفت میبیند اقیانوس او را فراگرفته است اگر نامتناهی است درون فهم است درون فهمنده هم است نه با فهم ممزوج است نه مزیج فهمنده است فهم و فهمنده هر دو را گرفته و در رفته این وسطها بیکار افتاده این است که به تیه میانجامد لذا هر کسی فقط میتواند به مقدار هستی خود درک بکند بعد بقیه را میگوید «ما عرفناک حق معرفتک» درباره اشیاء دیگر ممکن است بگوید من معرفت دارم ولی درباره ذات اقدس الهی معرفت الا و لابد با اعتراف همراه است یعنی ما «عرفناک حق معرفتک» این اعتراف به عجز و قصور با معرفت همراه است آنها که اصلاً رشتهشان همین است آنها بیانشان این است که «و اما الذات فهارت الانبیاء والاولیاء فیها» آنها حرفشان این است میگویند انبیا در اینجا سرگردانند چه رسد به دیگری، مقام ذات مقامی نیست که کسی بتواند به آن حرم امن راه پیدا کند «و اما الذات فهارت الانبیاء والاولیاء(علیهم السلام) فیه» خب بنابراین این نهی از تکلم اختصاصی به گروه خاص ندارد که تا کسی بگوید حالا ما چند سال درس خواندیم روایت 26 آن باب نهی از تکلم صفحه 459 این است «قرأت فی کتاب علی بن بلال انه سأل الرجل یعنی ابا الحسن(علیه السلام) انه روی عن ابائک(علیهم السلام) انهم نهوا عن الکلام فی الدین فتأول موالیک المتکلمون بانه انما نهی من لا یحسن ان یتکلم فیه فاما من یحسن ان یتکلم فیه فلم ینهه فهل ذلک کما تاولوا او لا فکتب(علیه السلام) المحسن و غیر المحسن لا یتکلم فیه فان اثمه اکثر من نفعه» فرمود: چه آنها که درس خوانده و بلدند چه آنها که درس خوانده و نابلدند هر دو ممنوعاند برای اینکه آنجا درس خواندن مثل درس نخواندن است راه برنمیدارد خب.
پرسش ...
پاسخ: در آنجا اگر راه بدهند بله در ذات در کنه ذات بله منتها معصوماند میدانند وظیفهشان چیست و یک گوشهاش را موسای کلیم رفت به این صورت ﴿وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ شد یک گوشهاش تازه به جبل آن مقام ذات برای عرش هم قابل تحمل نیست برای کرسی هم قابل تحمل نیست چون عرش و کرسی بالأخره مخلوق اویند برای هیچ فلک و ملکی قابل تحمل نیست اینکه کوه بود مقام ذات مقامی نیست که کسی او را تحمل کند خب و بزرگان چه زحمت کشیدند این «داخلٌ فی الاشیاء» را معنا کردند گفتند به اینکه این به ظهور حق برمیگردد نه به ذات حق خب پس بنابراین روایت پنجم این باب رؤیت که باب هشتم بود و اصلش از علی ابن مَعبد بود این خوانده شد آن هم که در روایت ششم این باب هشت از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که «جاء حبرٌ الی امیر المومنین(علیه السلام) فقال یا امیرالمومنین هل رأیت ربک حین عبدته فقال ویلک ما کنت اعبد ربا لم اره قال فکیف رأیته قال ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهدة الابصار ولکن رأته القلوب بحقایق الایمان» عمده روایتی است که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در باب یازدهم صفحه143 این را نقل کرد در صفحات دیگر این توحید هم نقل کرد که این روایت را سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی(رضوان الله علیه) در بحث روایی همین ذیل آیه ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ بحث مبسوطی دارند تا حدودی این روایت را شرح کردند بعد فرمودند به اینکه بحث روایی این فصل ما را بی نیاز کرده است از بحث فلسفی برای اینکه این بحثهای فلسفی از روایات گرفته شده خب این فلسفه را ارسطو هم داشت افلاطون هم داشت دیگران هم داشتند این حرفها نبود در یونان خب اینها را وقتی که خود ائمه(علیهم السلام) درباره ذات اقدس الهی سخن میگویند، میگویند این قیاسبردار نیست مفهومبردار نیست ماهیتبردار نیست و آن روایت این است عبد الاعلی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند فرمود «اسم الله غیر الله و کل شیء وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خلا الله فاما ما عبرت الألسن عنه او عملت الایدی فیه فهو مخلوقٌ والله غایة من غایاة و المغیا غیر الغایه و الغایه موصوفةٌ» تا به اینجا میرسد میفرماید به اینکه «ولم یتناه الی غایةٍ الا کانت غیره لا یزل من فهم هذا الحکم ابداً وهو التوحید الخالص» اگر کسی این معنا را بفهمد ابدا ذلیل نخواهد بود چون به غیر خدا پناه نخواهد برد و این توحید خالص است «فاعتقدوه و صدّقوه و تفهموه باذن الله عزوجل» بعد فرمود: «و من زعم انه یعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرک» اگر کسی خیال بکند با دلیل دارد خدا را میشناسد مثلاً خودش مستدل است دلیل اقامه کند خدا ماورای مستدل و دلیل است از راه دلیل خدایی که جدای از مستدل و دلیل است میشناسد.
پرسش ...
پاسخ: «و من زعم انه یعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرک» در هر مرتبهای که انسان خدا را میشناسد برای نجات از شرک خفی همین را ضمیمه کند که «ما عرفناک حق معرفتک» اعتراف را وقتی به معرفت ضمیمه بکند به مقداری که وظیفه اوست امتثال کرده است چرا خدا را با حجاب و صورت و مثال نمیشود شناخت کلام خدا را با حجاب و صورت و مثال میشود شنید ولی خدا را با اینها نمیشود شناخت «لان الحجاب و المثال والصورة غیره» غیر خداست این یک، خدا هم که شریک ندارد این دو، پس اینها شریک خدا مثیل خدا و شبیه خدا نیستند که از شبیه به شبیه پی ببرید این سه، و نتیجه، اینها که خدا نیستند یک، خدا هم که بیش از یکی نیست اینها غیر او هستند و او هم که شریک ندارد مثیل ندارد ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ پس اینکه نزد ذهن شماست نزد مخلوق شما است این نه خداست نه شبیه خدا پس چه نزد ذهن شماست با چه میخواهید خدا را بشناسید اینکه دلیلی که در ذهن اقامه کردیم چهار مفهوم بیش نیست یک اصغر است و یک اوسط است و یک اکبر بعد داریم نتیجه میگیریم اینها مفاهیمی است مخلوقاند ممکن الوجودند اینها که واجب الوجود نیستند اینها که خدا نیستند خب مثل خدا هم که نیستند اگر مثل او نیستند چگونه از او حکایت میکنند فرمود: «ومن زعم انه یعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرک لان الحجاب والمثال والصورة غیره» این یک، این یک مقدمه خدا هم که مثل ندارد و شریک ندارد دو، پس این غیر مثل او نیست شریک او نیست خب پس میشود بیگانه آن وقت از بیگانه چگونه میشود خدا را شناخت.
پرسش ...
پاسخ: چرا، چاره اساسی دارد اکتناه هم که وظیفه ما نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه ما به خود ذات به اندازه هستی او وابستهایم ما اگر خود را نبینیم او را میبینیم.
پرسش ...
پاسخ: آن مفاهیمش غیر الله هستند ما اگر خود را نبینیم او را میبینیم همین «یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی» چطور انسان در حال غرق شدن ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ ما هر مشکلی که برایمان پیش بیاید یا به علممان یا به قدرتمان یا به دستگاهمان یا به باندمان یا به حزبمان یا به ایل و قبیلهمان بالأخره چشم دوختیم این کسی که دارد غرق میشود چگونه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نه اینکه روی لغلغه لسان بگوید «یا الله» ذات اقدس الهی صحه گذاشته که اینها با اخلاص میگویند «یا الله» چرا؟ چون میفهمند هیچ کاری غیر خدا ساخته نیست آنکه میتواند دریای قهار را مهار کند دریا آفرین است خب این همیشه است اگر آن حال برای آدم پیش بیاید چه اینکه ما موظفیم آنها را داشته باشیم یقیناً همیشه میگوییم «الله» چون او به ما از ما، اینکه اختصاص به محتضر ندارد که ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ این اختصاصی به احتضار ندارد که اگر او ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ از ما به ما نزدیکتر است خب ما دنبال چه میگردیم چرا میگویند دعای مظلومی که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارد مستجاب است «ایاک و ظُلمَ من لا یجد علیک ناصراً الا الله» همه ائمه(علیهم السلام) سعی میکردند که آخرین وصیتشان بالأخره این باشد جریان سید الشهداء(سلام الله علیه) آخرین جملهای که به امام سجاد(سلام الله علیه) گفت این بود وجود مبارک امام سجاد آخرین جملهای که به امام باقر(علیهم السلام) فرمود این بود و همچنین دیگران فرمودند آن کسی که هیچ پناهگاهی جزء خدا ندارد به او ستم نکن ظلم همه جا بد است برای اینکه آن مظلومی که نه قبیله دارد نه پسر دارد نه بستگان دارد نه قدرت دارد چیزی ندارد وقتی آه میکشد فقط خدا را میخواهد این دعا یقیناً مستجاب میشود چون دعای خالصانه است دیگر اما ماها دعاهایمان توسلاتمان چه در دعای کمیل چه در توسل شبهای چهارشنبه همهاش خدا و دیگری است خدا هست اما وسیله هم میخواهد خدا هست ولی وسیله هم میخواهد این ولی و اما پسوند و پیشوند همه کارهای ما است چه وقت ما گفتیم خدا هست و ولی را کنارش نگفتیم خدا هست اما اگر آن حال برسد بگوییم خدا و لاغیر همه وسایل را فراهم میکند نه اینکه آدم بگوید خدا و لاغیر در بدون خانه بنشیند نه چون او گفت من با تو هستم بیا با هم برویم ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ چرا زید و عمر را میطلبی؟ مگر وسیله نمیخواهی این هم وسیله اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ همه هم بدست خداست همه وسایل به دست اوست بگو ﴿بسم الله﴾ و برو دیگر خود تو وسیلهای و جندی اگر جزء جنود او هستی خب او تو را راهاندازی میکند دیگر خب.
پرسش ...
پاسخ: کنهش را ابدا کسی درک نکند ولی انسان در هر مرتبهای باشد معرفتش با اعتراف همراه است بعد فرمود «و انما هو واحدٌ موحد فکیف یوحد من زعم انه عرفه بغیره» ما الآن هر چه را میخواهی بشناسیم بعد به صورت ذهنیه او نزد ما است و این صورت ذهنیه نزد ما شبیه آن است که در خارج است لذا از احدهما به دیگری پی میبریم اما اگر موجودی «لا مثل له» بود او شبیه ندارد «انما عرف الله من عرفه بالله فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه و انما یعرف غیره» ظاهراً از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند چرا دعاهایمان مستجاب نیست فرمود: «لانکم تدعون من لا تعرفونه» این را حضرت به اصحاب خودش و اصحاب دعا فرمود آنها عرض کردند چرا دعاهای ما مستجاب نیست فرمود: شما کسی را میخوانید که نمیشناسیدش خب این را به همین اصحاب دعا فرمود دیگر «لانکم تدعون من لا تعرفون» «والله خالق شیء لا من شیء یسمی باسمائه فهو غیر اسمائه و الاسماء غیره و الموصوف غیر الواصف فمن زعم انه یومن بما لا یعرف فهو ضالٌ عن المعرفه» بعد از این بالاتر فرمود «لا یدرک مخلوقٌ شیئاً الا بالله» شما اگر خودت را بخواهی بشناسی، کارت را بخواهی بشناسی، وصف و شأنت را بشناسی چیز دیگری را بخواهید بشناسید اول باید خدا را بشناسید نه تنها خدا را با چیز دیگر نمیشود شناخت چیز دیگر را هم نمیشود به غیر خدا شناخت برای اینکه او نامحدود است اگر نامحدود «داخل فی الاشیا»ست «لا بالممازجه» همین که وارد اشیاء میخواهید بشوید «هو الاول» ظاهر شیء را میخواهی ببینی «هو الظاهر» درون شیء را بخواهی ببینی «هو الباطن» میخواهی دَر بِروی از شی «هو الآخر» این «هو الاول و الآخر و الظاهر» که محدود نیست تازه همه اینها آن ظهور اوست نه ذات او چون همه اینها اسماء اوست خب «لا یدرک مخلوقاً شیئاً الا بالله و لاتدرک معرفة الله الا بالله و الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه اذا اراد شیئاً کان کما اراد بامره من غیر نطق لا ملجأ لعباده مما قضی ولا حجة لهم فیما ارتضی» حالا بقیه روایت را ممکن است در فرصت بعد بخوانیم.
«والحمد لله رب العالمین»
هیچ پیامبری نیست مگر اینکه خدا با او سخن گفته است
سؤال میکنید از زمان او از مکان او، از کیفیت او، از چگونه بودن او، از حیثیت او که همه اینها مخلوق خداوند هستند
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾
کلامی که نصیب موسای کلیم(سلام الله علیه) شد ظاهراً بلاواسطه بود زیرا آن کلام مع الواسطه برای خیلی از انبیاست چون هیچ پیامبری نیست مگر اینکه خدا با او سخن گفته است حالا یا به وسیله حجاب بود یا به وسیله ارسال رسول بود اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آمده است که ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیًا أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾ کلام خدا را به سه قسم تقسیم کرده قسم اولش بدون واسطه است قسم دوم و سومش با واسطه است و خداوند با جمیع انبیا سخن گفته است اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) را بالاختصاص یاد کرد فرمود: ﴿وَکَلَّمَ اللّهُ مُوسَی تَکْلِیماً﴾ در غیر آیه محل بحث یا ﴿کَلَّمَهُ رَبُّه﴾ در آیه محل بحث معلوم میشود که کلام بلاواسطه است چنین کلام بلاواسطهای که با لذت قلبی همراه بود زمینه درخواست شهود را فراهم کرده است آن کلام مع الواسطه شهود مع الواسطه را داشت و به اندازه کلام مع الواسطه لذیذ بود و شهود مع الواسطه هم حاصل بود الآن که کلام بلاواسطه حاصل شد طلب شهود بلاواسطه کرد است که پاسخ شنیدند
پرسش ...
پاسخ: حالا آن ﴿لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ﴾ البته وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن مراحلی را که همه انبیا داشتند وجود مبارک خاتم هم داشت اما مناجاتی که با میعاد چهل شبِ همراه باشد و به این صورت نبوده است البته در معراج بود و فوق آنچه برای موسای کلیم بود برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود چه اینکه در بحث رؤیت نشان میدهد در رؤیت آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) موفق نشد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) موفق شده است معلوم میشود که کلام بلاواسطه هم وجود مبارک پیغمبر داشت که حالا آن هم بعد اشاره خواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: نه اصلاً چون کلام را از یک جهت نمیشنود که مستلزم باشد و متکلم را در نزد روی خود مجسم بکند ـ معاذ الله ـ کلام را از شش جهت میشنود
پرسش ...
پاسخ: خب آخر اگر متکلم کیفیتی داشته باشد کلام او و تکلم او هم کیفیتی دارد ولی وقتی متکلم منزه از کیفیت بود چون «کیّف الکیف بلا کیف» وقتی که در روایات از ائمه(علیهم السلام) سؤال میکردند که خدا چگونه است فرمود: چگونه را او آفرید، چگونه بردار نیست «حیت الحیث حتی صار حیثاً» شما سؤال میکنید از زمان او از مکان او، از کیفیت او، از چگونه بودن او، از حیثیت او همه اینها مخلوقاند حالا گوشهای از این روایات را به خواست خدا از توحید مرحوم صدوق میخوانیم فرمود: «کیف الکیف بلا کیف» «این الاین حتی صار این» «حیث الحیث حتی صار حیثاً» حیثُ را او آفرید پس حیثیتبردار نیست.
پرسش ...
پاسخ: حالا گوشهای از اینها را ممکن است با بررسی روایات این مسئله انسان پی ببرد روایاتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل کردند مفصل است توحید مرحوم صدوق مستحضرید که خیلی قبل از نهج البلاغه سید رضی(رضوان الله تعالی علیه) نوشته شده و مسند هم هست بر خلاف آنچه در نهج البلاغه آمده و تقطیع هم نشده حالا در بعضی از این روایات آمده است که ذات اقدس الهی را فقط به الوهیت او بشناسید اصلاً خدا را نمیشود به غیر خدایی شناخت باب چهل و یکم توحید مرحوم صدوق صفحه 285 عنوان باب این است که «انه عزوجل لا یعرف الا به» خدا را جزء به خدا نمیشود شناخت حدیث اول از منصور ابن حازم است منصور ابن حازم میگوید من به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کردم: «انی ناظرت قوماً فقلت لهم ان الله اجل و اکرم من ان یعرف بخلقه بل العباد یعرفون بالله فقال رحمک الله» منصور ابن حازم به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد: که من با عدهای مناظره کردم به آنها گفتم خداوند اجل از آن است و اکرم از آن است که به وسیله خلقش شناخته بشود این آیات آفاقی و این آیات انفسی یک جنبه تنبهی دارد بعد انسان وقتی که آشنا شد معلوم میشود که خدا را با آیات آفاقی نمیشود شناخت بلکه آیات آفاقی و آیات انفسی را باید با خدا شناخت من به اینها گفتم خداوند اجل از آن است که به وسیله خلق خودش شناخته بشود «بل العباد یعرفون بالله» خلق را باید به وسیله خالق شناخت من به آنها یک همچنین حرفی در میان گذاشتم امام صادق(سلام الله علیه) به منصور ابن حازم فرمود: «رحمک الله» حرف او را تصدیق کرد که این چنین است روایات بعد هم همین مطلب را تأیید میکند روایت سوم این باب این است وجود مبارک امام صادق میگوید که امیرالمومنین(سلام الله علیه) فرمود این در کافی مرحوم کلینی هم هست «اعرفوا الله بالله والرسول برساله و اولی الامر بالمعروف و العدل و الاحسان» خدا را به خدایی بشناسید اگر کسی معنای الوهیت را شناخت الله را میشناسد رسول را به رسالت بشناسید اگر کسی معنای رسالت و حقیقت رسالت را شناخت هر جا این حقیقت را یافت میفهمد او رسول است اولی الامر را با معروف و عدل و احسان بشناسید کسی که سنت او و سیرت او معروف است و عدل است و احسان او ولی امر است معروف هم یعنی آن چیزی که عقل و نقل او را به رسمیت بشناسند معرفه باشد کارهایی را که عقل او را به رسمیت نمیشناسد نقل او را به رسمیت نمیشناسد آن کارها پیش صاحب شریعت نکره است منکر است شناخته شده نیست کاری که صاحب شریعت او را به رسمیت میشناسد آن کار پیش صاحب شریعت معروف است اینکه میگویند امر به معروف کنید یعنی به چیزی امر کنید که عقل یا نقل او را به رسمیت میشناسد نهی از منکر کنید یعنی از چیزی که عقل یا نقل او را به رسمیت نمیشناسد از آن نهی کنید پس کسی که سنت او و سیرت او معروف است چنین کسی ولی امر است خب پس فرمود: «اعرفوا الله بالله» از اینکه ما را امر کردند به «اِعرفوا الله بالله» و از اینکه فرمودند: خدا اجل است که به غیر خود شناخته بشود و از اینکه طایفه ثالثه ادلهای است و روایاتی است که میفرماید: اصلاً خدا را به غیر خدا نمیشود شناخت باعث میشود که ما در معرفتمان و در معرفت شناسی تجدید نظر بکنیم نه اینکه خدا را به غیر خدا نشناسید چون کار خوبی نیست این سخن از باید و نباید نیست سخن از بود و نبود است یعنی اصلاً خدا را به غیر خدا نمیشود شناخت چیزی که از شناخت به ما نزدیکتر است، از معروف به ما نزدیکتر است از عارف به ما نزدیکتر است از معرفت به ما نزدیکتر است اصلاً فرض ندارد ما او را به وسیله غیر او بشناسیم هر چه فرض بکنیم او به ما نزدیکتر است از ما به ما نزدیکتر است ما قبل از اینکه خود را بشناسیم او را میشناسیم منتها حالا غافلیم «معروفٌ عند کل جاهل» اصلاً خدا انکارپذیر نیست محال است کسی خدا را انکار کند منتها نمیداند بیچاره که خدا چیست اگر حقیقت محض است حقیقت محض که انکارپذیر نیست خب پس «اعرفوا الله بالله والرسول برساله و اولی الامر بالمعروف و العدل و الاحسان» در همین باب چهل و یکم که روایت اول و روایت سومش را خواندیم روایت دوم این باب این است که از وجود مبارک امیر المومنین(سلام الله علیه) سؤال شده است که «بم عرفت ربک قال بما عرفنی نفسه» آنطوری که خدا خودش را به ما معرفی کرد من خدا را شناختم «قیل و کیف عرفک نفسه» خداوند خود را چگونه به تو معرفی کرد؟ «قال لا تشبه صوره و لایحس بالحواس و لا یقاس بالناس قریبٌ فی بُعده بعیدٌ فی قربه فوق کل شیء و لا یقال شیءٌ فوقه امام کل شیء ولا یقال له امام داخلٌ فی الاشیاء لا کشیءٍ داخل فی شیءٍ و خارجٌ من الاشیاء لا کشیءٍ خارج من شیءٍ سبحان من هو هکذا و لا هکذا غیره و لکل شیءٍ مبتدأ» وقتی به حضرت امیر(سلام الله علیه) عرض کردند خدا خود را چگونه به تو نشان داد معرفی کرد فرمود: چگونه ندارد خدا نظیر مماهیات نیست که به وسیله صورت بشناسیم به وسیله مفهوم نیست که او را در ذهن ادراک بکنیم جنس و فصل ذهنی ندارد ماده و صورت خارجی ندارد چیزی در ذهن ما باشد که حاکی از خدا باشد که این میشود شریک خدا، مثل خدا الآن درخت مثل دارد یکی نزد ما است یکی در باغ است و آنچه نزد ما است ما او را وسیله قرار میدهیم برای شناخت آنچه در خارج است این میشود صورت او، شبیه او، مثل او، چیزی که ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ این را که نمیشود با جنس و فصل شناخت با ماهیت شناخت با صورت ذهنی شناخت چیزی که نامحدود باشد و شما هم عین ارتباط با او هستید قبل از اینکه خودتان را بشناسید او را میشناسید قبل از اینکه فهم را بفهمید او را میفهمید خدا به ما نزدیکتر است یا فهم خدا برای اینکه فهم یک موجود محدودی است آن یک موجود نامحدودی است «داخلٌ فی الاشیاء لا بالممازجه» او درون و بیرون و اول و آخر فهم و فهیم هر دو را گرفته و در رفته این است که آدم بخواهد زیاد بیندیشد سر از جای دیگر درمیآورد این را گفتند در این زمینه زیاد فکر نکنید ولی بفهمید به اینکه اول چیزی را که میشناسید یعنی متنبه باشید متذکر باشید اول چیزی که میشناسید خدا است و اصلاً انکارپذیر نیست خب.
پرسش ...
پاسخ: البته چون کنه ذاتش محال است و صفات او هم عین ذات او است ما به اندازه خودمان او را میشناسیم چون هر چیزی هر موجودی عین ربط به او است ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ این فقیر هم همینطور است که در بحثهای قبل اشاره شد به معنای این نیست که ذاتی است که «ثبت له الفقر» مثل اینکه خدا غنی است به این معنا نیست که ذاتی است که «ثبت له الغنی» که وصف زاید بر ذات باشد صفات ممکن هم عین ذات ممکن است صفات واجب هم عین ذات واجب است تفاوت در وجوب و امکان است، در فقر و غناست «و کفی بذلک فرقا» ممکن فقیر هست، رابط هست و مانند آن این چنین نیست که ممکن ذاتی داشته باشد «ثبت له الفقر» «ثبت له الربط» که فقر و ربط لازمه ذات ممکن باشد آنطوری که زوجیت لازمه ذات اربعه است چون اگر از سنخ زوجیت اربعه باشد لازمهاش این است که در مقام ذات راه نداشته باشد چون زوجیت وصفی است لازمه ذات اربعه خود اربعه داخل در مقوله کمّ است و از سنخ کمیت است زوجیت کیف مختص به کمّ است داخل در مقوله دیگر است اینها کاملاً از هم جدایند منتها یکی لازمه دیگری است زوجیت که جنس و فصل اربعه نیست خب پس زوجیت لازمه ذات است و هر لازمی متأخر از ملزوم است برای اینکه تلازم به استلزام مشعر به کثرت است پس لازم حتماً از مقام ذات ملزوم متأخر است این چنین نیست که ـ معاذالله ـ فقر برای ممکنات نظیر زوجیت اربعه باشد که لازمه ذات باشد که اگر لازمه ذات بود پس در مقام ذات نیست اگر در مقام ذات فقر نبود میشود غنا و استقلال اینکه قابل قبول نیست فقر برای ممکن نظیر ناطق و حیوان برای انساناند یعنی نظیر جنس و فصلاند منتها سنخ وجودی است نه سنخ ماهوی یعنی متن ذات او جزء فقر و ربط چیز دیگر نیست ذات به معنی هویت نه ذات به معنی ماهیت آن ماهیت دون آن است که به خدا مرتبط باشد او سایه سایه است یک هالهای کنار سایه پدید میآید آن هاله است آنکه ضل خداست وجود است هستی است اینکه در هاله آن سایه قرار دارد آن ماهیت است که او «دون الارتباط» است خب اگر انسان ذاتاً عین ارتباط با خداست و خود را میشناسد ممکن است چیزی را که عین ربط به خداست بدون خدا شناخته بشود این شهود هم که شهود ذاتی است این ذات هم که جزء ربط به الله چیز دیگر نیست لذا اول انسان الله را میشناسد بعد ربط را آن هم آن الله چون حقیقت نامتناهی است فیضش داخل در اشیاء است «لا بالممازجه» لذا «امام کل شیء دون کل شیء یمین کل شیء یسار کل شیء» اینها همه شرح آن اسما چهارگانه سورهٴ مبارکهٴ «حدید» است ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ خب اینها چند روایت است که در باب 41 یعنی صفحه 285 به بعد کتاب شریف توحید مرحوم صدوق است، روایت چهارم این باب شخصی از وجود مبارک امیرالمومنین از مسیحیها سؤال کرده که شما خدا را با چه شناختید «اخبرنی عرفت الله بمحمدٍ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ام عرفت محمدً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله» به من بگو شما خدا را به وسیله پیغمبر شناختی پیغمبر آمد معجزه آورد از این راه شما خدا را شناختید کسی که معجزه بیاورد خرق عادت و طبیعت بکند معلوم میشود از طرف کسی است که بر کل عالم مسلط است یا نه پیغمبر را به وسیله خدا شناختی «فقال علی ابن ابیطاب(علیه السلام) ما عرفت الله بمحمدٍ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ولکن عرفت محمداً(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله عزوجل» من اول خدا را شناختم بعد پیغمبر را چرا؟ برای اینکه این «حین خلقه و احدث فیه الحدودٍ من طولٍ و عرض» مخلوق را به وسیله خالق باید شناخت این محدود است طول و عرض دارد متناهی است آن نامتناهی است و نامتناهی مشرف است محیط است «فعرفت انه مدبرٌ مصنوع باستدلالٍ و الهامٍ منه و اراد کما الهم الملائکة طاعته و عرفهم نفسه بلا شبهٍ و لا کیف» ما شاگردان ذات اقدس الهیم خداوند همانطوری که ملائکه را با الهام چیز آموخت به ما هم این معارف را آموخت ما میفهمیم که اول باید صانع را شناخت بعد مصنوع را اینچنین میشناسیم یعنی آن نامتناهی را اول میشناسیم بعد این متناهی را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در همان باب رؤیه که باب هشتم از ابواب رؤیه است صفحه 107 به بعد این روایات را نقل میکند از وجود مبارک ابی محمد امام عسکری(سلام الله علیه) سؤال میکنند که «اسأله کیف یعبد العبد ربه و هو لا یراه» چگونه بنده خدای خود را عبادت کند در حالیکه او را نمیبیند؟ «فوقع(علیه السلام) یا ابا یوسف» در توقیع مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) آمده است «جل سیدی و مولای و المنعم علی و علی آبائی ان یری» خدا اجل از آن است که دیده بشود «و سألته هل رأی رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ربه» سؤال کرم که آیا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خدای خود را دید؟ فوقع در توقیع دیگر مرقوم فرمودند: «ان الله تبارک و تعالی اری رسوله بقلبه من نور عظمته ما احب» خدا در قلب پیغمبر از نور عظمتش هر اندازه که خواست افاضه کرده است هر اندازه که دوست داشت روایت پنجم این باب مردی از خوارج از وجود مبارک ابی جعفر سؤال کرد(علیه السلام) «ای شیء تعبد»؟ شما چه چیزی را میپرستید؟ «قال الله» خدا را میپرستیم «قال رأیته»؟ خدا را دیدی که میپرستی؟ «قال لم تره العیون بمشاهدة العیان و لکن رآته القلوب بحقایق الایمان لا یعرف بالقیاس و لا یدرک بالحواس ولا یشبه بالناس موصوفٌ بالآیات معروفٍ بالعلامات لا یجور فی حکمه ذلک الله لا اله الا هو» فرمود: خدا با چشم دیده نمیشود لکن قلوب او را با حقایق ایمان دید این را هم به صورت جمع آورد هم به صورت فعل ماضی یاد کرده است خداوند از راه قیاس شناخته نمیشود یعنی ما مفهومی داشته باشیم بگوییم این مفهوم خداست ـ معاذالله ـ اینکه نیست و از راه حواس هم درک نمیشود شبیه به مردم هم نیست به آیات موصوف است به نشانهها شناخته میشود منتها در حقیقت شناختن اول ذیالعلامه را میشناسیم بعد علامت را به وسیله او میشناسیم ما این براهینی که اول اقامه میکنند به این صورت است که مثلاً میگویند هر معلولی علت دارد و هر مسببی سبب دارد آن سبب اگر واجب بود که ثبت المطلوب و اگر واجب نبود برای او یک سبب دیگری است و علت دیگری است این سلسله را ادامه میدهند بعد تا به سرسلسله برسند که «ذلک هو الله» این راه ابتدایی است آنگاه انسان خیال میکند به اینکه به وسیله آیات آفاقی آیات انفسی این ادله خدا را شناخت این گمان ابتدایی کسی است که در معرفت خدا زحمت بکشد بعد وقتی درباره اوصاف ذات اقدس الهی بحث میکند که آیا او واحد است یا نه، ثابت میکند که واحد است لا شریک له در سایر اوصافش که جستجو میکند میبیند که او نامتناهی است وقتی که فهمید نامتناهی است دوباره برمیگردد در سیر خودش میگوید عجب ما اول او را دیده بودیم او را شناختیم خیال میکردیم دیگری ما را دارد هدایت میکند چون اگر غیر متناهی است که حد ندارد که در سرسلسله نیست که در وسط سلسله نباشد آخر سلسله نباشد سلسله فیض اوست آن هم فیضش داخل در آحاد سلسله است «بلاممازجه» خارج از سلسله است «بلا بینونه و مباینه» پس ما با کسی مأنوس بودیم که او را نمیشناختیم بعد اگر از نظر معرفت نفس باشد «من عرف نفسه فقد عرفه ربه» این اوایل انسان خیال میکند که ما به وسیله معرفت نفس خدا را شناختیم بعد وقتی در اوصاف خدا فکر میکند که او واحد است شریک ندارد نامتناهی است حدی ندارد میگوید خب اگر او حدی ندارد غیرمتناهی است نمیشود گفت به اینکه من خدا را شناختم اگر منی باشد و خدایی، منی هست در قبال خدا پس او متناهی است این هم متناهی منتها او بزرگتر بعد وقتی میبیند که نه این همه شئون را پر کرده و در رفته خودش این وسط گم است اینکه گفتند در آن باره زیاد نیندیشید بابی مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همین این کتاب شریف توحید نقل کرده است که فرمود: اصلاً در این زمینه زیاد فکر نکنید به حضرت عرض کردند آنهایی که مثلاً صاحب نظرند فرمود: نه حکیم و غیر حکیم راه ندارد اصلاً آنجا جا برای آنها نیست خیلیها رفتند آنجا بیندیشند بالأخره سر از جای دیگر درآوردند شما میبینید تا کمی انسان میرود وارد بشود میبینید خودش را گم میکند مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) بابی دارد در همان آن کتاب شریف توحید به عنوان باب النهی عن الکلام و ال ... فی الله سبحانه و تعالی فرمود درباره خدا فکر نکنید روایت چهارم این باب این است که «خرج رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) علی اصحابه فقال ما جمعکم» این مجلس چه خبر است در اینجا چه میکنید «قال اجتمعنا نذکر ربنا و نتفکر فی عظمته فقال لن تدرک التفکر فی عظمته» در حدیث هفتم آمده است که ابی جعفر(علیه السلام) هم فرمود: «تکلم فی مادون العرش و لا تکلم فی مافوق العرش فان قوماً تکلموا فی عزوجل فتابوا حتی کان الرجل ینادی من بین یدیه فیجیب من خلفه و ینادی من خلفه و یجیبٌ من بین یدیه» اینها گرفتار تحیر و تیه و سرگردانی شدند کسی از جلو اینها را صدا میزد اینها برمیگشتند عقب جواب میدادند کسی از پشت سر صدا میزد اینها برمیگشتند از جلو جواب میدادند میبینید یک کمی آدم بخواهد وارد بشود مثل اینکه خدا یک اقیانوسی باشد مثلاً بگوییم اقیانوس نامحدود خب اگر اقیانوس نامحدود است دیگر کرانه و کنار ندارد ساحلی ندارد تا کسی در ساحل باشد و درباره اقیانوس بیندیشد اگر کمی جلوتر رفت میبیند اقیانوس او را فراگرفته است اگر نامتناهی است درون فهم است درون فهمنده هم است نه با فهم ممزوج است نه مزیج فهمنده است فهم و فهمنده هر دو را گرفته و در رفته این وسطها بیکار افتاده این است که به تیه میانجامد لذا هر کسی فقط میتواند به مقدار هستی خود درک بکند بعد بقیه را میگوید «ما عرفناک حق معرفتک» درباره اشیاء دیگر ممکن است بگوید من معرفت دارم ولی درباره ذات اقدس الهی معرفت الا و لابد با اعتراف همراه است یعنی ما «عرفناک حق معرفتک» این اعتراف به عجز و قصور با معرفت همراه است آنها که اصلاً رشتهشان همین است آنها بیانشان این است که «و اما الذات فهارت الانبیاء والاولیاء فیها» آنها حرفشان این است میگویند انبیا در اینجا سرگردانند چه رسد به دیگری، مقام ذات مقامی نیست که کسی بتواند به آن حرم امن راه پیدا کند «و اما الذات فهارت الانبیاء والاولیاء(علیهم السلام) فیه» خب بنابراین این نهی از تکلم اختصاصی به گروه خاص ندارد که تا کسی بگوید حالا ما چند سال درس خواندیم روایت 26 آن باب نهی از تکلم صفحه 459 این است «قرأت فی کتاب علی بن بلال انه سأل الرجل یعنی ابا الحسن(علیه السلام) انه روی عن ابائک(علیهم السلام) انهم نهوا عن الکلام فی الدین فتأول موالیک المتکلمون بانه انما نهی من لا یحسن ان یتکلم فیه فاما من یحسن ان یتکلم فیه فلم ینهه فهل ذلک کما تاولوا او لا فکتب(علیه السلام) المحسن و غیر المحسن لا یتکلم فیه فان اثمه اکثر من نفعه» فرمود: چه آنها که درس خوانده و بلدند چه آنها که درس خوانده و نابلدند هر دو ممنوعاند برای اینکه آنجا درس خواندن مثل درس نخواندن است راه برنمیدارد خب.
پرسش ...
پاسخ: در آنجا اگر راه بدهند بله در ذات در کنه ذات بله منتها معصوماند میدانند وظیفهشان چیست و یک گوشهاش را موسای کلیم رفت به این صورت ﴿وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ شد یک گوشهاش تازه به جبل آن مقام ذات برای عرش هم قابل تحمل نیست برای کرسی هم قابل تحمل نیست چون عرش و کرسی بالأخره مخلوق اویند برای هیچ فلک و ملکی قابل تحمل نیست اینکه کوه بود مقام ذات مقامی نیست که کسی او را تحمل کند خب و بزرگان چه زحمت کشیدند این «داخلٌ فی الاشیاء» را معنا کردند گفتند به اینکه این به ظهور حق برمیگردد نه به ذات حق خب پس بنابراین روایت پنجم این باب رؤیت که باب هشتم بود و اصلش از علی ابن مَعبد بود این خوانده شد آن هم که در روایت ششم این باب هشت از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که «جاء حبرٌ الی امیر المومنین(علیه السلام) فقال یا امیرالمومنین هل رأیت ربک حین عبدته فقال ویلک ما کنت اعبد ربا لم اره قال فکیف رأیته قال ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهدة الابصار ولکن رأته القلوب بحقایق الایمان» عمده روایتی است که مرحوم صدوق(رضوان الله تعالی علیه) در باب یازدهم صفحه143 این را نقل کرد در صفحات دیگر این توحید هم نقل کرد که این روایت را سیدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبائی(رضوان الله علیه) در بحث روایی همین ذیل آیه ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ بحث مبسوطی دارند تا حدودی این روایت را شرح کردند بعد فرمودند به اینکه بحث روایی این فصل ما را بی نیاز کرده است از بحث فلسفی برای اینکه این بحثهای فلسفی از روایات گرفته شده خب این فلسفه را ارسطو هم داشت افلاطون هم داشت دیگران هم داشتند این حرفها نبود در یونان خب اینها را وقتی که خود ائمه(علیهم السلام) درباره ذات اقدس الهی سخن میگویند، میگویند این قیاسبردار نیست مفهومبردار نیست ماهیتبردار نیست و آن روایت این است عبد الاعلی از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل میکند فرمود «اسم الله غیر الله و کل شیء وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خلا الله فاما ما عبرت الألسن عنه او عملت الایدی فیه فهو مخلوقٌ والله غایة من غایاة و المغیا غیر الغایه و الغایه موصوفةٌ» تا به اینجا میرسد میفرماید به اینکه «ولم یتناه الی غایةٍ الا کانت غیره لا یزل من فهم هذا الحکم ابداً وهو التوحید الخالص» اگر کسی این معنا را بفهمد ابدا ذلیل نخواهد بود چون به غیر خدا پناه نخواهد برد و این توحید خالص است «فاعتقدوه و صدّقوه و تفهموه باذن الله عزوجل» بعد فرمود: «و من زعم انه یعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرک» اگر کسی خیال بکند با دلیل دارد خدا را میشناسد مثلاً خودش مستدل است دلیل اقامه کند خدا ماورای مستدل و دلیل است از راه دلیل خدایی که جدای از مستدل و دلیل است میشناسد.
پرسش ...
پاسخ: «و من زعم انه یعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرک» در هر مرتبهای که انسان خدا را میشناسد برای نجات از شرک خفی همین را ضمیمه کند که «ما عرفناک حق معرفتک» اعتراف را وقتی به معرفت ضمیمه بکند به مقداری که وظیفه اوست امتثال کرده است چرا خدا را با حجاب و صورت و مثال نمیشود شناخت کلام خدا را با حجاب و صورت و مثال میشود شنید ولی خدا را با اینها نمیشود شناخت «لان الحجاب و المثال والصورة غیره» غیر خداست این یک، خدا هم که شریک ندارد این دو، پس اینها شریک خدا مثیل خدا و شبیه خدا نیستند که از شبیه به شبیه پی ببرید این سه، و نتیجه، اینها که خدا نیستند یک، خدا هم که بیش از یکی نیست اینها غیر او هستند و او هم که شریک ندارد مثیل ندارد ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ پس اینکه نزد ذهن شماست نزد مخلوق شما است این نه خداست نه شبیه خدا پس چه نزد ذهن شماست با چه میخواهید خدا را بشناسید اینکه دلیلی که در ذهن اقامه کردیم چهار مفهوم بیش نیست یک اصغر است و یک اوسط است و یک اکبر بعد داریم نتیجه میگیریم اینها مفاهیمی است مخلوقاند ممکن الوجودند اینها که واجب الوجود نیستند اینها که خدا نیستند خب مثل خدا هم که نیستند اگر مثل او نیستند چگونه از او حکایت میکنند فرمود: «ومن زعم انه یعرف الله بحجابٍ او بصورةٍ او بمثالٍ فهو مشرک لان الحجاب والمثال والصورة غیره» این یک، این یک مقدمه خدا هم که مثل ندارد و شریک ندارد دو، پس این غیر مثل او نیست شریک او نیست خب پس میشود بیگانه آن وقت از بیگانه چگونه میشود خدا را شناخت.
پرسش ...
پاسخ: چرا، چاره اساسی دارد اکتناه هم که وظیفه ما نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه ما به خود ذات به اندازه هستی او وابستهایم ما اگر خود را نبینیم او را میبینیم.
پرسش ...
پاسخ: آن مفاهیمش غیر الله هستند ما اگر خود را نبینیم او را میبینیم همین «یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی» چطور انسان در حال غرق شدن ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ ما هر مشکلی که برایمان پیش بیاید یا به علممان یا به قدرتمان یا به دستگاهمان یا به باندمان یا به حزبمان یا به ایل و قبیلهمان بالأخره چشم دوختیم این کسی که دارد غرق میشود چگونه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ﴾ نه اینکه روی لغلغه لسان بگوید «یا الله» ذات اقدس الهی صحه گذاشته که اینها با اخلاص میگویند «یا الله» چرا؟ چون میفهمند هیچ کاری غیر خدا ساخته نیست آنکه میتواند دریای قهار را مهار کند دریا آفرین است خب این همیشه است اگر آن حال برای آدم پیش بیاید چه اینکه ما موظفیم آنها را داشته باشیم یقیناً همیشه میگوییم «الله» چون او به ما از ما، اینکه اختصاص به محتضر ندارد که ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ این اختصاصی به احتضار ندارد که اگر او ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ از ما به ما نزدیکتر است خب ما دنبال چه میگردیم چرا میگویند دعای مظلومی که هیچ پناهگاهی جز خدا ندارد مستجاب است «ایاک و ظُلمَ من لا یجد علیک ناصراً الا الله» همه ائمه(علیهم السلام) سعی میکردند که آخرین وصیتشان بالأخره این باشد جریان سید الشهداء(سلام الله علیه) آخرین جملهای که به امام سجاد(سلام الله علیه) گفت این بود وجود مبارک امام سجاد آخرین جملهای که به امام باقر(علیهم السلام) فرمود این بود و همچنین دیگران فرمودند آن کسی که هیچ پناهگاهی جزء خدا ندارد به او ستم نکن ظلم همه جا بد است برای اینکه آن مظلومی که نه قبیله دارد نه پسر دارد نه بستگان دارد نه قدرت دارد چیزی ندارد وقتی آه میکشد فقط خدا را میخواهد این دعا یقیناً مستجاب میشود چون دعای خالصانه است دیگر اما ماها دعاهایمان توسلاتمان چه در دعای کمیل چه در توسل شبهای چهارشنبه همهاش خدا و دیگری است خدا هست اما وسیله هم میخواهد خدا هست ولی وسیله هم میخواهد این ولی و اما پسوند و پیشوند همه کارهای ما است چه وقت ما گفتیم خدا هست و ولی را کنارش نگفتیم خدا هست اما اگر آن حال برسد بگوییم خدا و لاغیر همه وسایل را فراهم میکند نه اینکه آدم بگوید خدا و لاغیر در بدون خانه بنشیند نه چون او گفت من با تو هستم بیا با هم برویم ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ چرا زید و عمر را میطلبی؟ مگر وسیله نمیخواهی این هم وسیله اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْضِ﴾ همه هم بدست خداست همه وسایل به دست اوست بگو ﴿بسم الله﴾ و برو دیگر خود تو وسیلهای و جندی اگر جزء جنود او هستی خب او تو را راهاندازی میکند دیگر خب.
پرسش ...
پاسخ: کنهش را ابدا کسی درک نکند ولی انسان در هر مرتبهای باشد معرفتش با اعتراف همراه است بعد فرمود «و انما هو واحدٌ موحد فکیف یوحد من زعم انه عرفه بغیره» ما الآن هر چه را میخواهی بشناسیم بعد به صورت ذهنیه او نزد ما است و این صورت ذهنیه نزد ما شبیه آن است که در خارج است لذا از احدهما به دیگری پی میبریم اما اگر موجودی «لا مثل له» بود او شبیه ندارد «انما عرف الله من عرفه بالله فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه و انما یعرف غیره» ظاهراً از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند چرا دعاهایمان مستجاب نیست فرمود: «لانکم تدعون من لا تعرفونه» این را حضرت به اصحاب خودش و اصحاب دعا فرمود آنها عرض کردند چرا دعاهای ما مستجاب نیست فرمود: شما کسی را میخوانید که نمیشناسیدش خب این را به همین اصحاب دعا فرمود دیگر «لانکم تدعون من لا تعرفون» «والله خالق شیء لا من شیء یسمی باسمائه فهو غیر اسمائه و الاسماء غیره و الموصوف غیر الواصف فمن زعم انه یومن بما لا یعرف فهو ضالٌ عن المعرفه» بعد از این بالاتر فرمود «لا یدرک مخلوقٌ شیئاً الا بالله» شما اگر خودت را بخواهی بشناسی، کارت را بخواهی بشناسی، وصف و شأنت را بشناسی چیز دیگری را بخواهید بشناسید اول باید خدا را بشناسید نه تنها خدا را با چیز دیگر نمیشود شناخت چیز دیگر را هم نمیشود به غیر خدا شناخت برای اینکه او نامحدود است اگر نامحدود «داخل فی الاشیا»ست «لا بالممازجه» همین که وارد اشیاء میخواهید بشوید «هو الاول» ظاهر شیء را میخواهی ببینی «هو الظاهر» درون شیء را بخواهی ببینی «هو الباطن» میخواهی دَر بِروی از شی «هو الآخر» این «هو الاول و الآخر و الظاهر» که محدود نیست تازه همه اینها آن ظهور اوست نه ذات او چون همه اینها اسماء اوست خب «لا یدرک مخلوقاً شیئاً الا بالله و لاتدرک معرفة الله الا بالله و الله خلو من خلقه و خلقه خلو منه اذا اراد شیئاً کان کما اراد بامره من غیر نطق لا ملجأ لعباده مما قضی ولا حجة لهم فیما ارتضی» حالا بقیه روایت را ممکن است در فرصت بعد بخوانیم.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است