display result search
منو
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش هشتم

تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش هشتم

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 28 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش هشتم "
انسان عذابهایی در عالم رؤیا می‌بیند که از شدت عذاب فریاد می‌کشد
چیزی از شما کم یا گم نمی‌شود بلکه بل ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لَمّا جاءَ مُوسی لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسی صَعِقًا فَلَمّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾

مطالبی که مربوط به بحثهای گذشته است یکی این است که صحنه قیامت پنجاه هزار سال طول می‌کشد که ﴿خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ وقتی این آیه را پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) تلاوت فرمودند بعضیها عرض کردند «ما اطول هذا الیوم» چه روز طولانی است حضرت فرمود: «والذی نفس محمد بیده» این روز طولانی برای مومن به اندازه نماز واجب هست حالا سؤال این است که این پنجاه هزار سال که برای مومن به اندازه ده دقیقه است این به نحو طی زمان است یا این پنجاه هزار سال هست و او احساس نمی‌کند یا نه اصلاً محتمل است که این مومن معطل نباشد چون ذات اقدس الهی سریع‌الحساب است این هم که در دنیا حسابهایش روشن بود مشکلی ندارد زود به بهشت می‌رود اگر زود به بهشت برود معنایش آن است که در آن روز ایشان معطل نمی‌ماند در صحنه قیامت مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل می‌کند که مومن فقیر بیش از غنی و پیشتر از غنی دویست سال پیشتر از او به بهشت می‌رود مأتین سنه بعد حضرت دارد که تقریب می‌فرماید، می‌فرماید که این مثل کسی است که کشتی‌اش در بندر معطلی ندارد برای اینکه خالی است آنکه پر بار است او را معطل می‌کنند تا بازرسی کنند آنکه توانگر است باید حساب پس بدهد که از کجا در آورد و چگونه صرف کرد کسی که مالی ندارد معطلی برای حساب ندارد خب پس محتمل است که ایشان معطل نماند برای حساب و خدای سریع‌الحساب زود حساب او را بررسی کند وارد بهشت بشود.
پرسش...
پاسخ: آن مدت طولانی است که اگر بخواهند به زبان ما بیان کنند می‌شود پنجاه هزار سال بالأخره زمین هست منتها زمین دیگر فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ بساط زمین برچیده می‌شود زمین دیگر می‌شود بساط آسمانها برچیده می‌شود آسمان دیگر می‌شود بنابراین مدت هست الا اینکه اگر بخواهند به زبان ما بیان کنند می‌فرمایند: آن مدتی که در قیامت هست اگر به زبان شما و به حساب دنیای شما بررسی بشود پنجاه هزار سال هست.
مطلب دیگر این است که اگر مرگ مثل خواب شد معنایش این است که در جمیع احکام مرگ مثل خواب است معنایش یک تقریب ذهن است اگر گفته شد: «النوم اخ الموت» این چنین نیست که جمیع احکام مرگ بر خواب بار باشد یا جمیع احکام خواب بر مرگ بار باشد مطلب دوم آن است که در خود خواب هم انسان گاهی عذاب می‌بیند آنچنان عذابهایی در عالم رؤیا است گاهی تلخ است که انسان از شدت عذاب فریاد می‌کشد بیدار می‌شود پس این چنین نیست که اگر مرگ مثل خواب باشد انسان احساس عذاب نکند پس دو پاسخ برای این سؤال هست یکی اینکه گفته شد «النوم اخ الموت» مرگ مثل خواب است یا خواب مثل مرگ است یعنی در بعضی از آثار نه در جمیع آثار پاسخ دوم این است که در خود خواب در عالم رؤیا گاهی انسان لذت فراوان می‌برد که از شدت نشاط بیدار می‌شود یا ممکن است آسیب زیادی ببیند یکی از شدت وحشت بیدار بشود و رنجور بشود پس ممکن است در عالم خواب هم عذاب باشد.
مطلب بعدی آن است که سیدنا الاستاد مرحوم علامه (رضوان الله علیه) گرچه در بحث روایی آن سخن را دارند که صعق موسی محتمل است موت باشد لکن در تفسیر همین این ﴿خر موسی صعقا﴾ آنجا انتخابشان این است که موسی (سلام الله علیه) نمرد بلکه مدهوش شد و از کلمه أفاق هم ایشان استشهاد می‌کنند که موسای کلیم نمرد زیرا خدا درباره موسی نفرمود: «فلما بعثه فلما احیاه» بلکه فرمود: ﴿ فَلَمّا أَفَاقَ ﴾ آن‌گاه جمع بین ظاهر آیه که موسای کلیم نمرد و ظاهر آن روایت که موسای کلیم مرد و خدا او را دوباره مبعوث کرد این است که موت مراحلی دارد و صعق و مدهوشی هم مراحلی دارد بعضی از مراحل موت بر خواب هم اطلاق می‌شود قرآن کریم دو گروه را متوفا می‌داند مستحضرید که قرآن از موت به وفات یاد می‌کند نه به فوت، فوت که تا جزء کلمه است و معنای نفی و منفی و عدم را دارد اصلاً نفی شده است چیزی فوت نمی‌شود و فوت نمی‌کند بلکه وفات می‌کند در وفات تاء جزء کلمه نیست معنای این کلمه هم وفا و استیفا و اخذ تام است یعنی چون هیچ حقیقتی از حقیقت انسان از بین نمی‌رود و چیزی گم نمی‌شود لذا مرگ به نام وفا است وفاست انسان که می‌میرد متوفا است فرشته‌ای که روح انسان را قبض می‌کند متوفی است که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ و مانند آن، آن اخذ تام را می‌گویند استیفا کسی که همه حقش را گرفته می‌گویند حقش را استیفا کرده آنکه حق مطلب را ادا کرده در گفتن یا در نوشتن می‌گویند سخنرانی او مستوفی بود یا مقاله او مستوفی بود در برابر توهم کسانی که می‌گویند ما وقتی مردیم در زمین گم می‌شویم ﴿أ إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفِی خَلقٍ جَدید﴾ ذات اقدس الهی در پاسخ آنها می‌فرماید: شما گم نمی‌شوید چیزی از شما کم یا گم نمی‌شود بلکه بل ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ خب چون موت درجاتی دارد خواب درجاتی دارد صعق مراتبی دارد ممکن است بعضی از مراتب صعق موت باشد چه اینکه خواب هم موت است و ذات اقدس الهی می‌فرماید: که خداوند شما را توفی می‌کند آنها که مردند روحشان را خدا قبض می‌کند آنها که نمردند در حال خواب روحشان را خدا قبض می‌کند ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ آنها که می‌میرند آن انفس و ارواحی که رخت برمی‌بندند ذات اقدس الهی توفی می‌کند تمام حقیقت اینها را می‌گیرد ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾ یعنی «الله یتوفی الانفس لم تمت یتوفی» آنها را «فی منامها» پس انسان یا می‌میرد که روحش را خدا قبض می‌کند یا می‌خوابد که باز روحش را خدا قبض می‌کند چون ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾ خب آنها که می‌میرند الله توفی می‌کند ﴿وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ آن نفسهایی که نمی‌میرند چطور؟ آنها را چگونه خدا قبض می‌کند ﴿والتی﴾ مفعول است یعنی «الله یتوفی الانفس لم تمت یتوفی» آنها را «فی منامها» که این ﴿فی منامها﴾ متعلق است برای آن یتوفای محذوف یعنی «یتوفی الانفس التی لم تمت فی منامها» لذا انسان مستحب است وقتی می‌خوابد بگوید خدایا من روح را به تو به عنوان ودیعه می‌گذارم و مستحب است بعد از اینکه از خواب بیدار شد بگوید «الحمد لله الذی احیانی بعد ما اماتنی و الیه النشور» خب اینکه مستحب است انسان قبل از خواب بگوید: خدایا من روح را به تو می‌سپارم «اللهم ان أمسکت نفسی فی منامی فاغفر لها و ان ارسلتها فاحفظها» بعد از اینکه بیدار شد مستحب است بگوید: «الحمد لله الذی احیانی بعد ما اماتنی» معلوم می‌شود که نوم مرحله‌ای از موت است چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» هم قبلاً گذشت ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ او در شب شما را توفی می‌کند شما در شب وفات می‌کنید هر شب وفات می‌کنید یکی از پیچیده‌ترین مسائل زندگی و معرفتی ما همین جریان خواب است ما نمی‌دانیم می‌خوابیم چه اندازه روح رابطه‌اش را از بدن کم می‌کند و کجا می‌رود.
پرسش...
پاسخ: آن مرگ اتم از این است یکی تام است یکی اتم هیچ کدام ناقص نیستند اما دیگری تام است یکی اتم حالا که طبق تعبیرات قرآنی مرگ درجاتی دارد توفی درجاتی دارد خواب هم توفی است وفات است و کسی که می‌خوابد ذات اقدس الهی متوفی اوست و او متوفاست جزء متوفیات است پس می‌شود بعضی از مراحل صعقه مدهوشی که از خواب سنگین‌تر و بالاتر است این به حساب موت بیاید پس اگر در روایت دارد که وجود مبارک موسای کلیم در آن صعقه متوفا شد و بعد خدا او را احیا کرد مرد و دوباره خدا او را زنده کرد با ظاهر آیه که دارد که این یک صعقه‌ای بود یک مدهوشی‌ای بود بعد افاقه حاصل شد این قابل جمع است یعنی بعضی از مراحل صعقه و مراحل مدهوشی را هم موت می‌گویند چه اینکه خواب را موت می‌گویند به این تعبیراتی که در قرآن کریم آمده است.
پرسش...
پاسخ: بله لذا گفته شد فی‌الجمله است نه بالجمله آن مطلب قبلی این بود که خواب در جمیع شئون مثل مرگ که نیست اگر گفته شد: «النوم اخ الموت» این چنین نیست که این تطبیق و این تشبیه به لحاظ جمیع الآثار باشد به لحاظ اظهر آثار است گذشته از اینکه در قرآن کریم توفی را و وفات را، و متوفا بودن را در حال خواب اسناد داده است قهراً آن مراحل عقلی رابطه‌اش را از نفس کم می‌کند بعداً بخش مهمی از ادراکات حیوانی و مرحله حیوانی هم رابطه‌اش را از بدن کم می‌کند در حد حیات گیاهی هست که انسان غذاهای خورده را هضم می‌کند و نفس می‌کشد و بعضی از مراحل احساس ولو احساس ضعیف هم می‌ماند و گرنه خیلی از چیزها را صداها را نمی‌شنود و چیزی را هم که نمی‌بیند و مانند آن خب پس بنابراین اگر ظاهر روایت این بود که وجود مبارک کلیم خدا رحلت کرده است و مرد دوباره زنده شد با تعبیر قرآنی که از او به عنوان صعق یاد کرد بعد فرمود: ﴿فلما افاق﴾ قابل جمع است.
مطلب بعدی در جریان رجعت است که سؤال شده است رجعت چگونه است بحث رجعت به خواست خدا در مبحث خاص خود خواهد آمد ولی اگر اینکه گفته شد کسی وارد قیامت شد دوباره برنمی‌گردد سرّش این است که مادامی که ارض و سماء بساطش برچیده نشد قیامت کبرا قیام نمی‌کند چون وقتی قیامت کبرا قیام می‌کند که برابر سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» کل این نظام وضعش دگرگون بشود ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾ یعنی «یوم تبدل السماوات غیر سماوات» پس این مجموعه نظام کیهانی دگرگون می‌شود هم وضع زمین عوض می‌شود هم وضع آسمانها عوض می‌شود چه اینکه در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعًا قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ و مانند آن وقتی بساط دنیا برچیده شد دیگر دنیایی نیست تا کسی بیاید این یک مطلب وقتی زمین وضعش دگرگون شد، اسماء وضعش دگرگون شد این نشئه عوض شد این نیست تا کسی برگردد به دنیا اما قبل از آن قیامت کبرا هنوز زمین هست هنوز نظام کیهانی حاکم هست و عده‌ای در زمان ظهور ولی عصر ارواحنا فداه گفتند رجوع می‌کنند اینها کسانی‌اند که برخی از کمالاتشان مانده است و به فعلیت نرسیده و شرایط برای فعلیت رسیدن آن کمالات حاصل نبود اینها در زمان ظهور حضرت (سلام الله علیه) برمی‌گردند که آن استعدادهای خود را شکوفا کنند به فعلیت برسند این چنین نیست که وقتی بساط دنیا برچیده شد و قیامت محقق شد دوباره کسی به دنیا برگردد.
پرسش...
پاسخ: کامل‌الایمان برمی‌گردد برای تکمیل دیگران که خود تکمیل دیگران برای آنها کمال است مثل اینکه ائمه (علیهم السلام) برمی‌گردند برای هدایت مردم، تکوین مردم، تعلیم کتاب حکمت، تزکیه نفوس که همین تکمیل و تعلیم و تزکیه نفوس برای آنها کمال است قبل از آن حالت فرصتی نبود که اینها احکام الهی را بیان کنند مربی مردم باشند، معلم مردم باشند، مهذب نفوس باشند، مزکی ارواح باشند بعد برمی‌گردند دیگران را علماً و عملاً تکمیل می‌کنند و خودشان به سعادت برتر نایل می‌شوند.
پرسش...
پاسخ: آن در قیامت است معاد وقتی بساط این عالم برچیده شد تبدیل شد به دیگری آن‌گاه افراد طوری محشور می‌شوند که «لو رایته لقلت انه فلان» در روایات دارد که افراد طوری برقیامت ظاهر می‌شوند که هر کس دیگری را ببیند کاملاً می‌شناسد که این فلان شخص است، این فلان شخص است.
پرسش...
پاسخ: چرا دیگر چون تبدیل می‌شود به یک آسمان دیگر تبدیل می‌شود به زمین دیگر خب.
مطلب دیگر اینکه اگر در دعای سمات آمده است که آبها به مثابه سنگ شده‌اند شاید معنایش این باشد که از نظر سکون شبیه سنگ شده‌اند دیگر حالا آبهای رفته فاصله گرفته‌اند و آبهای نیامده در حد یک دیوار سنگی روی هم انباشته شده‌اند و نیامده‌اند همانجا متوقف شده‌اند نه اینکه آب سنگ شده است البته آب سنگ بشود محال نیست چه اینکه سنگ هم بخواهد آب بشود محال نیست چون در طی مدتهای طولانی ممکن است آبی، سنگ بشود برای اینکه همه این آبها در اثر رسوبات با گذشت قرون متمادی تبدیل می‌شوند به املاح و سنگ همان کاری که شدنی است در طولانی مدت اگر در کوتاه مدت بشود، می‌شود معجزه اما چیزی که محال عقلی باشد کوتاه مدت و دراز مدت ندارد ولی منظور آن است که ظاهرش این است که اثر سنگ پیدا کرده است یعنی متوقف شد نه واقعاً سنگ شد.
مطلب دیگر درباره شهود ذات است چگونه انسان خدای خود را که بر او متجلی است می‌بیند البته اگر ما راههای مفهومی را طی بکنیم یعنی آن براهین حصولی که قرآن کریم ارائه می‌دهد این راه فطرت شکوفا نخواهد شد ولی اگر براساس آیه سورهٴ مبارکهٴ «مائده» که فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ﴾ اگر بر این اساس حرکت بکنیم که رونده و راه یکی است از راه شهود درونی حرکت بکنیم این شهود درونی غبار روبی می‌کند انسان ذات خود را کاملاً می‌بیند دیگر این چنین نیست که خود را فراموش کرده باشد بر اساس ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ باشد حقیقت خود را می‌بیند و چون حقیقت او عین وابستگی به ذات اقدس الهی است ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ﴾ این وابسته به الله است ممکن نیست موجودی که عین ربط و «فقر الی‌الله» است مشهود بشود این ربط مشهود بشود و مربوط الیه که خداست مشهود نباشد فقیر مشهود بشود و غنی را آدم نبیند چون فقیر به وسیله غنی زنده است ﴿یا أَیُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمیدُ﴾ انسان فقیر است نه غنی این یک، و فقرش هم «الی الله» است حاجتش و نیازش هم «الی الله» است «لا الی غیر الله» این دو تا یک وقت است کسی﴿کَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغی ٭ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنی﴾ آن کسی که ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾ خیال می‌کند غنی است خب چنین کسی خود را نشناخت گرفتار ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ شد خودش را فراموش کرد این از بحث خارج است اگر کسی خویشتن خویش را یافت به فقر خود پی می‌برد این یک، و چون این فقر به یک تکیه‌گاه غنا و بی نیازی وابسته است و غیر ذات اقدس الهی احدی تکیه‌گاه فقر فقیران نیست این دو لذا اگر خود را مشاهد کرد الا و لابد خدای خود را مشاهده می‌کند چرا؟ چون این فقیر «الی الله» است مرتبط به «الله» است یک وقت هست انسان طناب آویخته به سقف را ممکن است ببیند ولی سقف را نبیند انسان که این طور نیست که ما بگوییم این بسته به خداست این طناب حقیقتی دارد غیر از سقف آن گوشه بالایی او به میخ سقف وابسته است این را که نمی‌گویند ربط که، ربط آن است که ظاهرش، باطنش، اولش، آخرش هر چه دارد وابسته است به غیر دیگر ممکن نیست که کسی ربط را ببیند و از مربوط علیه غافل باشد این شدنی نیست این فرض ندارد خب اگر کنه انسان چیزی جزء ربط الی الله نیست هر شأنی از شئون انسان را کسی بخواهد ببیند خدا را خواهد دید اگر علم او را ببیند به علیم مطلق وابسته است اگر قدرت او را بخواهد ببیند به قدیر محض وابسته است اگر هستی او را بخواهد ببیند به هست صرف وابسته است اگر کسی گرفتار ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ شد ـ معاذ الله ـ آن‌گاه خدای خود را نمی‌شناسد بر فرض هم با علم حصولی از خویشتن خویش به خدا پی ببرد خدا را در حد مفهوم حاکی می‌شناسد ولی اگر براساس علم حضوری بخواهد خود را بشناسد یعنی به حقیقت پیوند بودن خود پی ببرد این ممکن نیست خدا را نشناسد چون انسان چیزی جزء فقر «الی الله» نیست فقیر را نمی‌شود بدون غنی شناخت اگر یک وقتی ما فرض کردیم این فقر بیرون دروازه هستی انسان است مثل آن طنابی که به میخ سقف وابسته است اینکه فقر ذاتی نشد فقر ذاتی آن است که هیچ چیزی برای او نیست الا ارتباط به غیر نظیر معنای حرفی، معنای حرفی را هرگز نمی‌شود تصور کرد مگر به وسیله طرفین خود معنای حرفی نظر استقلالی ندارد و می‌بینید در کتابهای عقلی وقتی سخن از مفهوم است، سخن از ماهیت است خدا می‌شود علت، علت درخت است، علت انسان است، علت آسمان است، علت زمین است، خالق است و مانند آن ولی وقتی سخن از هستی آسمان و زمین شد نه سخن از ماهیت اینها سخن از شجر و مدر نیست سخن از هستی شجر و مدر است دیگر نمی‌گویند خدا علت است می‌گویند خدا مقوم است اگر خدا مقوم است ممکن نیست کسی متقوم را بدون شهود مقوم بشناسد هیچ ممکن نیست لذا اگر کسی خود را شناخت قبلاً خدا را شناخت این «من عرف نفسه فقد عرف ربه» معنایش این نیست که «من عرف نفسه سیعرف ربه» معنایش این است که قبلاً خدا را شناخت ظاهر فعل ماضی که این است «من عرف نفسه فقد عرف ربه» او اولاً که بعد خودش را شناخت برای اینکه اگر آن تکیه‌گاه را نبیند که قابل دیدن نیست این ربط مثل اینکه این مربوط الیه را آدم نبیند متعلق را نبیند معنای حرفی درک نمی‌شود اگر کسی صر را نبیند، «بصره» را نبیند معنای «من» قابل فهم نیست اگر «من» را مستقلاً فهمید دیگر این «من»، «من» حرفی نیست این می‌شود اسم حرف اینکه گفته می‌شود «من» حرف جاره است «من له عدة معانٍ» این «من» الآن مبتداست و اسم است برای آن منی که در «سرت من البصره الی الکوفه» است آنکه در «سرت من البصره» است او حرف است نه اینکه گفته می‌شود «من» حرف جاره است «من» دارای معانی است این اسم برای آن حرف است و مبتداست مشکل ما این است که ما این اعتبار را تکوین مخلوط نکنیم در جریان «من» و «فی» و «الی» و «علی» که حرف‌اند اینها چون به قرارداد بشر حرف‌اند به قرارداد بشر برمی‌گردند اسم می‌شوند می‌گویند «ما فیه ینظر» است «ما به ینظر» است و مانند آن خود بشر اینها را حرف قرار داد خود بشر می‌تواند اینها را با نظر استقلالی نگاه کند بشود اسم برای حرف همین منی که در «سرت من البصرة الی الکوفه» حرفست و ربط در «من» حرف جاره است «من له عدة معانٍ» این اسم است و مبتدا قرار می‌گیرد این دست ساخت بشر که اعتبار است یک اعتبار دیگر می‌پذیرد اما ما سوای خدا این چنین نیست که ما بتوانیم نظر استقلالی بکنیم این داریم دیدمان را خلاف عرضه می‌کنیم وگرنه آن حرفی نیست که با دید دیگر اسم بشود آن ربطی نیست که به دید دیگری نفسی یا رابطی بشود او ربط است و برای همیشه ربط و ما حالا نمی‌دانیم که چه کسی را داریم می‌بینیم و به حساب چه داریم می‌آوریم نمی‌شود گفت ما شجر را اگر به نظر استقلالی نگاه بکنیم حکمش این است و اگر به نظر ربطی و وجود رابط حساب بکنیم حکمش آن است مگر این به دست ماست به قرارداد ماست مگر این وجود مخلوقات هم نظیر «من» و «ان» و «الی» و «علی» است که با اعتبار عوض بشوند فقیر الی الله را جزء ربط «الی الله» نمی‌شود دید نمی‌شود گفت که به او نظر استقلالی کردیم در حقیقت ما یک مستقل دیگری را دیدیم خیال کردیم آن مستقل این است چیز دیگری را دیدیم وگرنه ربط بما هو ربط عین گوهر ذات است یعنی بی‌ذات بودن عین ذات یک وجود رابط است چون وجود رابط ذات ندارد اگر ذات داشته باشد می‌شود نفسی یا رابطی آنکه ذات ندارد رابط است آنکه قابل نیست ماهیت بگیرند چرا می‌گویند معنای حرفی ماهیت ندارند؟ برای اینکه ماهیت «ما یقال فی جواب ما هو» این مقول قرار می‌گیرد ماهیات را هم که می‌گویند مقولات برای اینکه مقول در جواب ما هوست کسی می‌تواند سؤال بکند «الشجر ما هو» انسان در جوابش می‌گوید جسم نام معنای شجر ماهیت شجر در ذهن مجیب است اولاً در ذهن سائل قرار می‌گیرد ثانیاً این در جواب ما هوست اما نمی‌شود گفت «من ما هو» چون هرگز به ذهن نمی‌آید به تنهایی این «من» را فقط باید در «سرت من البصره» جستجو کرد آن منی که می‌شود گفت من ما هو آن دیگر اسم است و مبتداست او دیگر حرف جر نیست خب این تعدد لحاظ در حروف راه دارد اما در ذات انسان و غیر انسان ما سوای خدا که ربط محض‌اند که نمی‌شود نسبت به اینها نظر استقلالی کرد براساس این جهت هم بساط فلسفه کاملاً با دید دیگر عوض خواهد شد همه مقولات بساطش برچیده می‌شود برای اینکه ما این مقولات را این ماهیات را از اشیاء می‌گیریم اگر اشیاء ربط محض‌اند ربط محض جزء مفهوم چیزی به ما نمی‌دهد ماهیت نخواهد داد قهراً در حکمت متعالیه بساط ماهیات برمی‌گردد به مفاهیم، در مسئله حروف آسان است اینها چون خود بشر جعل کرده‌ است می‌تواند با نظر استقلالی نگاه کند با نظر حرفی نگاه کند و مانند آن اما تکوین که دیگر دست کسی نیست که اگر تکوین به دست کسی نبود هر موجودی جزء ربط الی‌الله چیز دیگر نیست این یک، ربط را بدون مربوط الیه نمی‌شود فهمید دو، پس «من عرف شیئاً فقد عرف الله قبله» سه، اختصاصی به نفس ندارد هر چیزی را انسان به علم حضوری بخواهد درک کند اول خدا را می‌بیند بعد این ربط را چون ربط بدون شهود مستقل درک نمی‌شود اول منتها نزدیک‌ترین چیزی که انسان می‌تواند با او از راه شهود خدای خود را بشناسد نفس انسانی است لذا فرمود: من عرف نفسه ... السابقه نه یعرف ربه تا انسان خدا را نشناسد خود را نمی‌شناسد منتها حالا علم به علم ندارد.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:39

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی