display result search
منو
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش ششم

تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش ششم

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 52 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش ششم "
کیفیت رؤیت و دلیل مسئلت موسای کلیم(سلام الله علیه) چه بوده است؟
دیدن بهشت یا جهنم، نه از سنخ مفهوم است، نه از سنخ ماهیت است، از علم حصولی راساً بیرون است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾

بحث مبسوطی که بسیاری از مفسرین درباره کیفیت رؤیت و دلیل مسئلت موسای کلیم(سلام الله علیه) مطرح کرده‌اند این است که روایات مسئله یکسان نیست گرچه بعضی از روایات دارد که وجود مبارک موسای کلیم برای قوم خود سؤال کرد اما روایات دیگری هم هست که دلالت می‌کند که موسای کلیم(سلام الله علیه) خواهان رؤیت خدا و شهود حق بود از این جهت مفسرین تلاش و کوشش می‌کنند که این رؤیت را تبیین کنند این مطلب اول.
دوم اینکه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این قسمت موفق‌تر بود از سایر مفسرین بیان فرمودند که ما یک سلسله علمهای قطعی و ضروری از راه نقل داریم مثل متواترات یک سلسله علوم قطعی و ضروری از راه عقل داریم به نام فطریات هیچ کدام از این دو رشته علوم ضروری و بدیهی را رؤیت نمی‌گوییم ما در عین حال که می‌دانیم آنهایی که مکه مشرف نشدند می‌دانند مکه‌ای وجود دارد کعبه‌ای هست اما نمی‌گویند ما مکه را دیدیم می‌گویند می‌دانیم و همچنین شهرهای دیگر یا حوادث و رخدادهای گذشته را که به صورت تواتر برای افرادی ثابت شده است می‌گویند ما قطع داریم می‌دانیم اما نمی‌گویند دیدیم می‌بینیم اینها درباره منقولات، معقولات فطری هم نظیر «الکل اعظم من الجزء» یا «الوحد نصف الاثنین» این گونه از مسائل ساده ریاضی با اینکه مورد یقین هست می‌گویند ما می‌دانیم نمی‌گویند ما دیدیم یا می‌بینیم رؤیت را به کار نمی‌برند وقتی به خویشتن خویش رسیدیم می‌گویند می‌بینیم، می‌بینم که امیدوارم، می‌بینم که هراسناکم، می‌یابم مشاهده می‌کنم آنچه به علم حضوری برمی‌گردد اینها را به رؤیت تعبیر می‌کنیم می‌بینم خب پس ما چند قسم علم داریم یک سلسله علمهای قطعی نقلی داریم که از راه تواتر و مانند آن به دست آمده است که اینها برای ما روشن است ولی تعبیر به رؤیت نمی‌کنیم یک سلسله علوم عقلی بدیهی داریم نظیر بدیهیات و اولیات که از آنها هم تعبیر به قطع و یقین می‌کنیم ولی تعبیر به رؤیت نمی‌کنیم قسم سوم علومی است که از آنها تعبیر به رؤیت می‌کنیم که آن به سنخ مفهوم و ماهیت برنمی‌گردد به سنخ هستی و واقعیت و شهود برمی‌گردد مثل اینکه خودمان را می‌یابیم می‌گویند می‌یابم دیدم این‌طور بود مخصوصاً آن مشاهدات رویا را در عالم خواب خب می‌بینم امیدوارم، می‌بینم میل دارم، می‌بینم میل ندارم، می‌بینم سردم هست، می‌بینم گرمم هست، اینها نه نظیر منقولات و متواترات است که مفهوم باشد نه نظیر «الکل اعظم من الجزء» است که آن هم مفهوم باشد ما مسائل ریاضی دو دوتا چهارتا را به عنوان یک مفهوم قطعی می‌دانیم اما نمی‌گوییم می‌بینیم اما وقتی سردمان شد گرممان شد بیماریم یا صحیحیم یا چیزی را میل داریم می‌گوییم می‌بینم، می‌بینم که می‌ترسم، می‌بینم که میل دارم همه‌اش تعبیر به رؤیت است این سنخ علم از آن سنخ اول و دوم راساً جداست یعنی از سنخ مفهوم نیست، ماهیت نیست، قضیه نیست، تصور و تصدیق نیست، تصور و تصدیق برای علم حصولی است یک واقعیت که نزد کسی حاصل است این نه تصور است نه تصدیق مفهوم نیست‌ ز سنخ ماهیت نیست قضیه نیست آدم وقتی که درد را می‌کشد طبیب می‌داند که مریض دردمند است این برای او قضیه است یعنی موضوع است و محمول است و نسبت می‌داند که فلان بیمار دردمند است این می‌شود قضیه می‌شود علم حصولی اما خود بیمار درد را می‌چشد آن دیگر قضیه نیست موضوع و محمول نیست معقول ثانی نیست این متن هستی را به علم شهودی می‌باید خب این سنخ علم را تعبیر به رؤیت می‌کند چه اینکه علم هم هست قرآن کریم از این گونه از علوم سخن گفته است حالا یا به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این هم قسمی از اقسام علوم هست منتها با قرینه معینه کلمه علم و مانند آن بر اینها اطلاق شده است یا اگر نه مصداق مجاز هست با قرینه صارفه کلمه علم و رؤیت و اینها بر اینها اطلاق شده است ولی بالأخره ما با قرینه معینه یا با قرینه صارفه منظورمان از خودشناسی یا دیدن بهشت یا دیدن جهنم یا دیدن ملکوت آن شهود خارجی است نه از سنخ مفهوم است، نه از سنخ ماهیت است، نه از سنخ منقولات است، نه از سنخ معقولات است، از علم حصولی راساً بیرون است حالا یا مصداقی از مصادیق حقیقی علم است یا نه اگر مصداق مجازی است با قرینه صارفه کلمه علم و همچنین رؤیت بر اینها اطلاق می‌شود عمده بیانی که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) دارند این است که می‌فرمایند منّتی قرآن از نظر معرفت‌شناسی بهره صاحب‌نظران کرده است و آن این است که حکما آنچه را که از قبل از اسلام سابقه داشت و بین مسلمین رواج پیدا کرد و از حوزه غیر اسلامی به اسلام رسید گرچه آنها هم شاگردان انبیای پیشین بودند همان طوری که اسلام توانست مرحوم فارابی و بوعلی را تربیت کند آن انبیای ابراهیمی هم توانستند جناب ارسطو و افلاطون را تربیت کنند آنها از موحدان بزرگ انبیای ابراهیمی بودند و این‌چنین نبود که مثلاً آنها ـ معاذ‌الله ـ در راههای دیگری قدم برداشته باشند منتها صاحب‌نظران اسلامی به دعوت رهبران الهی وقتی بنا شد به عالم سفر کنند و علم را به کشورهای اسلامی بیاورند آن توحید را آوردند حرف حکمای موحد را آوردند حرفهای غیر موحد را منتقل نکردند به هر تقدیر آنها هم بر اساس ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ تابع انبیایی بودند که اسلام را برای مردم آوردند ولی چیزی قبل از قرآن کریم به عنوان علم شهودی معلول به علت سابقه نداشت ادعای سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) این است که «فللقرآن المنة» این منت را قرآن بر حوزه‌های علمی دارد برای اینکه کتابهای انبیای پیشین یعنی عهدین عهد قدیم و عهد جدیدی که الان در بین بشر رایج هست ما هر چه به این کتابها مراجعه می‌کنیم یک علم شهودی که معلول به علت داشته باشد مخلوق با خالق داشته باشد اصلاً سخن به میان نمی‌آید یک در حرفهای حکما هم جناب ارسطو و افلاطون بعد آنچه در صدر اسلام آمده از این مطلب اصلاً سخنی نبود برای اینکه حکمای مشاء علم حضوری را فقط علم ذات به ذات می‌دانستند علم ذات به علت را اسم شهودی نمی‌دانستند این دو حکمای اشراق و حکمای حکمت متعالیه البته از این به بعد که دیگر حالا تفسیر قرآن و روایات را نظیر «أفاعبد ما لا أریٰ» «ما کنت اعبد ربا لم اره» و مانند آن رواج پیدا کرده است شیوع پیدا کرد حکمت اشراق یا حکمت متعالیه معیار نیست برای اینکه اینها دست‌پروردگان مستقیم قرآن و عترت‌اند اما آن حکمایی که تازه این مسائل را از یونان منتقل کردند در بین مبانی حکمی آنها اصلاً سخن از علم شهودی مخلوق نسبت به خالق نیست می‌گفتند علم یا حضوری است یا حصولی علم حصولی یا تصور است یا تصدیق کل واحد از اینها یا بدیهی است یا نظری و اما علم شهودی را که تبیین می‌کردند می‌گفتند شهود نفس است نسبت به ذات خود علم ذات به ذات علم حضوری است اما علم ذات به علت، علم مخلوق به خالق این در حکمت مشآء نیست اصلاً خب پس در کتب آسمانی که در دست جوامع بشری کنونی است مثل عهدین از این سنخ علم شهودی خبری نیست در حکمت مشاء هم که از یونان آمده و در اسلام رشد کرده قبل از آن بالندگی‌اش از این سنخ علم خبری نیست لذا «فللقرآن المنة علی الاسلام و المسلمین» این مطلب جزء نوآوریهای قرآن است که این فلسفه را شکوفا کرده است کم نیست از آن شکوفایی بحثهای عقلی که به وسیله قرآن آمده قرآن بحثهای فلسفی ندارد ولی مبدأ برهان را افاضه می‌کند همان‌طوری که برهان امکان هست، برهان نظم هست، برهان حدوث هست، برهان حرکت هست، برهان حاجت هم هست این یک مبدأ برهان است از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) سؤال کردند چه دلیلی بر وجود خداست فرمود: «حاجة الخلق» این براساس ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ افاده یک مبدأ برهان است آن آگاه این مبدأ برهان را حکیم می‌گیرد برای او موضوع و محمول و حد اوسطش را تبیین می‌کند می‌شود برهان عمده آن مبدأ برهان است برای علم شهودی هم این مبدأ برهان در قرآن آمده است که مخلوق به لقای خالق می‌رود همگان می‌روند ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ هیچ کس نیست که خدا را در قیامت نبیند منتها آنهایی که نابینا هستند بعد از جراحی توان‌فرسا بینا می‌شوند و می‌بینند می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اینهایی که ﴿لاَ تَعْمَی الأبْصَارُ وَلَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُور﴾ آنهایی که چشم باطنشان کور است همینهایی که ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ همینها را تا بصیر بکنند خیلی طول می‌کشد حالا چقدر باید عذاب ببینند خدا می‌داند ولی بالأخره به جایی می‌رسند که می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ البته فقط قهر خدا را می‌بینند خدا را به عنوان قهار می‌بینند نه به عنوان رحمان خب این علم را که معلول بتواند علت را مشاهد کند این در قرآن کریم هست البته به برکت روایات که گوشه‌ای از آن روایات از توحید مرحوم صدوق خوانده شد این بازتر شد بعد حکمای اشراق و بعد هم حکمای حکمت متعالیه این را باز کردند و ره‌آورد فراوان و فروع فراوانی از این استفاده کردند بنابراین این یک علم خاصی است که معلول بتواند علت را مشاهده کند به اندازه هستی خاص خودش
‌پرسش ...
پاسخ: خب بله ولی اصل حضوری بودنش ثابت شده است
‌پرسش ...
پاسخ: برای اینکه سابقیها علم حضوری را فقط منحصر می‌دانستند در علم ذات به ذات یعنی هر موجودی خودش را می‌بیند اما بخواهد علت خودش را مشاهده بکند ولو به اندازه خودش این را از سنخ علم حضوری نمی‌دانستند
‌پرسش ...
پاسخ: چرا معرفتش با اعتراف همراه است وقتی خدا را می‌شناسد به همان اندازه خودش می‌شناسد بعد هم «ما عرفناک حق معرفتک» را که اعتراف به قصور است ضمیمه معرفت می‌کند
‌پرسش ...
پاسخ: چرا آن در اصل حشر است اما وقتی که به لبه جهنم می‌برند آنجا می‌گویند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ این ﴿وَمَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَأَضَلُّ سَبِیلاً﴾ این در آخرت کور محشور می‌شود در آن محدوده ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ خدا را مشاهده نمی‌کنند اما ساحره قیامت که پنجاه هزار سال طول می‌کشد برای همینهاست وگرنه برای مومن که پنجاه هزار سال نیست قبلاً هم این روایت نقل شده است وقتی ذات اقدس الهی این آیه را نازل کرده است که شما در قیامت در روزی که «خمسین الف عام» پنجاه هزار سال طول اوست چنین روزی را در پیش دارید وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این آیه را خواندند زید بن ارقم ظاهراً به حضرت عرض کرد «ما اطول هذا الیوم» چه روز طولانی است یک روز پنجاه هزار سال حضرت فرمود «و الذی نفسی بیده» قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست همین روزی که به عنوان پنجاه هزار سال است برای مومن به اندازه «صلاة مکتوبه» است یک نماز واجب حالا حد اکثر چهار رکعت چقدر وقت می‌خواهد خیلی انسان با طمأنینه و طأنی نماز ظهرش را بخواند پانزده دقیقه یا بیست دقیقه خیلی با طأنی بخواند فرمود: قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست این پنجاه هزار سال برای مومن به اندازه یک نماز واجب است خب کسی که همه خطرات را در دنیا پشت سر گذاشته آن روز معطلی ندارد اما اینها که کورند تا کور را بینا کنند خیلی طول می‌کشد چقدر باید در ساحره قیامت در صحنه قیامت جان بکند عذاب ببیند تا کم کم او را به لبه جهنم می‌برند نشانش می‌دهند ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ آنجا می‌گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همین کورها می‌گویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما حالا چقدر رنج کشیدند تا جراحیشان تمام بشود بینا بشوند خب این‌طور نیست که به آسانی بینا بشوند که تا کنون روشن شد که ذات اقدس الهی مفهوم نیست که انسان او را در ذهن تصور بکند ماهیت نیست نظیر انسان که با جنس و فصل شناخته بشود البته مفهوم الله یا سایر اسمای حسنا حاکی از آن حقیقت است آن حقیقت را انسان با جان می‌یابد مشاهده می‌کند از راه فطرت بعد از او ترجمه می‌کند به عنوان علم حصولی وگرنه این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی را ما با مفهوم بشناسیم این مفهوم حاکی از مصداق باشد بلکه حقیقت را با علم شهودی می‌یابیم بعد از آن ترجمه می‌کنیم با این مفاهیم در جریان تشبیه مومن به جبل که مومن را به کوه تشبیه کردند گفتند: مؤمن «کالجبل الراسخ» است یعنی در حوادث روزگار ممکن است کوه متلاشی بشود ولی ایمان مومن از او گرفته نمی‌شود یا در حالتهای عادی هر حادثه‌ای کوه را متلاشی نمی‌کند ایمان مومن را هم متلاشی نمی‌کند روایاتی که دربارهٴ تشبیه مومن به جبل هست دو طایفه است یکی اینکه مومن مثل جبل راسخ است «لا تحرکک العواصف» همان طوری که تندباد کوه را از پا در نمی‌آورد حوادث روزگار هم ایمان مومن را از او نمی‌گیرند طایفه دیگر روایاتی است که می‌گوید: ایمان مومن مستحکم‌تر از کوه است برای اینکه کوه ممکن است در اثر آتش‌فشانی متلاشی بشود ولی هیچ حادثه‌ای مومن را متلاشی‌الایمان نمی‌کند در آن بیان مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) که به پسرش در جنگ جمل پرچم را داد فرمود: «تد فی الارض قدمک» زمین را مثل وتد پا را مثل وتد و میخ در زمین بکوب، میخکوب کن همین‌جا بایست از جبهه فاصله نگیر آن‌گاه فرمود: «تزول الجبال و لا تزل» کوهها ممکن است در اثر انفجار متلاشی بشود ولی ایمان تو از تو گرفته نشود تو استوار باش خب در بعضی از روایات مومن از کوه بالاتر می‌شود در آن روایات طایفه اولی مومن در حد کوه است لکن این راجع به حوادث عادی است این منافات ندارد که کوه که متلاشی می‌شود آن کامل‌ترین انسانی هم که در حد ایمان است نظیر موسای کلیم(سلام الله علیه) او هم مدهوش می‌شود آن روایاتی که می‌گوید انسان مثل جبل است درحد جریانهای عادی است اما این جریان ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾ این امر غیر عادی است مطلب بعدی آن است که این جریانی که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به ابی بصیر فرمود: برای دیگران نقل نکن این برای آن فضای ساده فرهنگی مردم آن عصر بود و لذا برای غالب مردم این حرفها نقل نمی‌شد منتها در کتب علمی برای خواص مطرح می‌شد ابو بصیر برای خواص نقل کرد مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) هم برای خواص نقل کرد اینها نوشته‌هایشان یکسان نیست یک سلسله نوشته‌هایی دارند که برای برادران ایمانی می‌نوشتند برای توده مردم می‌نوشتند یک سلسله کتابهایی دارند که جزء امهات کتاب اینهاست توحید مرحوم صدوق از آن امهات کتاب مرحوم صدوق است نظیر همان من لا یحضره الفقیه‌اش اینها کتابهایی است که برای خواص می‌نگارند این طور نیست که در هر مجلسی جریان ابو بصیر را نقل کنند یا در هر نوشته‌ای جریان ابو بصیر را نقل کنند
مطلب بعدی آن است که انسان تا اشتغال به تدبیر بدن دارد آن حالت برایش پیش نمی‌آید که ذات اقدس الهی را ملاقات کند به اندازه هستی خود لکن اوحدی از انسانها ممکن است که در دنیا که هستند کسانی که به موت ارادی موفق شدند مردند از طبیعت به موت ارادی آنها به لقاء الله بار یابند لذا ممکن است در جریان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ آنجا مقداری از عظمت نور الهی را مشاهده کرده باشد بنابراین اینکه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) فرمودند: انسان تا زنده است به لقاءالله بار نمی‌یابد برای غالب انسانهاست یا برای متوسطین از آنها ولی اوحدی از آنها مثل خلیفةالله انسان کامل نظیربر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ممکن است که قبل از مرگ طبیعی هم به لقاء الله بار یابند نظیر آنچه در معراج مشهود حضرت شد ایشان قبول دارند که کلمه لن گاهی استثناپذیر است اما نظر مبارکشان این است که لن برای تعبید است و گاهی تخصیص‌ذیر ظاهراً این‌نین نیست لن برای نفی تاکید است نه تعبید خب چیزی که استثناپذیر است غایت دارد معلوم می‌شود تعبید نیست دیگر ما حمل بر مجاز بکنیم خلاف ظاهر است اینکه در قرآن دارد ﴿وَلَنْ تَرْضَی عَنکَ الْیَهُودُ وَلاَ النَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ﴾ چیزی که غایت برمی‌دارد معلوم می‌شود براییت نیست یا ﴿فَلَنْ أَبْرَحَ الأرْضَ حَتَّی یَأْذَنَ لِی أَبِی﴾ که حدی برای این لن ذکر می‌کنند معلوم می‌شود این لن برای نفی ابد نیست برای نفی أکید
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک موسای کلیم تاکنون حوادث فراوانی را دید که هر کدام کافی بود برای مدهوش شدن خب وقتی همه تماشاچیها فرار می‌کندن ﴿سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ﴾ در صحنه نبودند دیدند یک مار دمانی در میدان پیدا شد و مارهای دیگر را بلعید طبق آن معنای ظاهری نه آن معنایی که سحر را بلعید اگر به آن تفسیر باشد خب خیلیها فرار کردند و موسای کلیم با اینکه عهده‌دار بود باید این مار را می‌انداخت عصا را می‌انداخت و مار که می‌شد دست می‌زد او را می‌گرفت هیچ کدام از این حوادث نتوانست در او اثر بگذارد او مثلاً ﴿خَرَّ مُوسی صَعِقا﴾ بشود یا وقتی وارد دریا شدند این دریا نظیر سلسله جبال آبها روی هم رفت از این طرف هم صدها نفر تلف شدند مسئولیت همه این بنی‌اسرائیل مستضعف هم به عهده موسای کلیم است در این صحنه تلخ که «بین الموت و الحیات» است حضرت در کمال طمأنینه و آرامش بود آخر این آبها روی هم آمد آن رفته‌ها که رفت این نیامده‌ها به جای اینکه بیاید روی هم آمد شد یک دیوار، دیوار آب هر لحظه احتمال سقوط هست اگر فرو بیاید همه همراهان موسای کلیم را با خود آن حضرت در کام غرق فرو می‌برد و حضرت در کمال طأنی و آرامش این راه را طی می‌کند و همه همراهان را هم با طأنی می‌برد وقتی اینها از این دریا گذشتند آن وقت این دیواره فرو ریخت این دیوار آب این آبها که روی هم رفتند بالا، آبهای قبلی از فاصله یک کیلومتر یا یک فرسخ آنها همانطور می‌آمدند این‌طور نبود که آنها بایستند که به همین این مرز جاده خاکی که رسیدند اینها روی هم انباشته می‌شدند وقتی موسای کلیم(سلام الله علیه) و همراهان از این دریای روان گذشتند نوبت به فراعنه رسید که به وسط دریا آمدند این دیوار فرو ریخت این دیوار آب ﴿فَغَشِیَهُم مِنَ الْیَمِّ مَا غَشِیَهُمْ﴾ خب این حادثه‌های سنگین را موسای کلیم پشت سر گذاشت در کمال آرامش بود چطور شد که حالا یک کوه ریز ریز شد خب این دریای به این عظمت هزارها نفر هم زیر آوار آب رفته‌اند و هیچ تکان نخورد وجود مبارک موسای کلیم حالا یک کوه متلاشی شد از این کوه‌های متلاشی شده زیاد است در عالم وقتی کوه منفجر می‌شود آتشفشانی می‌شود به صورت مذاب منطقه فراوانی را به صورت سنگ ریزه درمی‌آورد دیگر عده‌ای هم ممکن است از نزدیک ببینند اما بی‌هوش نشوند این یک تجلی عتاب‌آلودی است نسبت به موسای کلیم که این درخواست، درخواست رَوایی نیست به دلیل اینکه موسای کلیم(سلام الله علیه) که بیهوش شد وقتی به هوش آمد نگفت که ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ گفت: ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ معلوم می‌شود یک حادثه‌ای که نباید اتفاق می‌افتاد، اتفاق افتاد اگر صرف جریان علمی بود خب موسای کلیم عرض می‌کرد که خدایا من فهمیدم که تا زنده‌ام نمی‌شود تو را با جان مشاهده کرد اما این ﴿تُبْتُ﴾ یعنی چه؟ رجوع کردم، توبه کردم معلوم می‌شود کاری بود که آن کار باعث می‌شود که انسان از خدا فاصله بگیرد بعد رجوع می‌کند حالا آنکه گناه نبود نه گناه کبیره بود نه گناه صغیره بود نه ترک اولی بود نه مکروه بود از این سنخ مسائل نبود یک درخواست مقام برین بود برای کسی که باید بعد الموت ببیند یک تمنی بود بعد عرض کرد: ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ﴾ من رجوع کردم به طرف شما.
‌پرسش ...
پاسخ: نه این تجلی بله غرض آن است که این برای کوه تجلی کرد کوه متلاشی شد وجود مبارک کلیم خدا حوادثی همتای این یا بیشتر از این سهمگین‌تر از این را پشت سر گذاشت مع‌ذلک مدهوش نشد
‌پرسش ...
پاسخ: این از کجا سنگین‌تر است اگر این دلیل است بر اینکه یک تجلی عتاب‌آلود است به دلیل اینکه ﴿تُبْتُ﴾ او را همراهی می‌کند می‌گوید من توبه کردم نمی‌گوید که ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾ ﴿فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ از اینکه توبه می‌کند معلوم می‌شود آن درخواست، درخواست ملایمی نبود مناسب آن مقام نبود چون درخواست مناسب نبود تجلی نسبت به وجود مبارک کلیم خدا عتاب‌آلود است وگرنه اصل متلاشی شدن کوه حادثه خیلی مهمی نیست که حالا موسای کلیم مدهوش بشود و بیفتد در بعضی از تعبیرات دارد که «مات» حالا موت نیست مدهوش است از اینکه بعد از اینکه به هوش آمد از مدهوشی به در آمد عرض کرد: ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ این معلوم می‌شود آن سؤال به موقع نبود و این تجلی نسبت به کلیم خدا تجلی عتاب‌آلود است ﴿تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنینَ﴾ روایتی را که مرحوم فیض(رضوان الله علیه) در کتاب شریف تفسیر صافی ایشان نقل کردند در همه این بحثها حتماً روایات را خواهید دید و لابد ملاحظه فرمودید
‌پرسش ...
پاسخ: نه اگر در مسائل تکلیفی باشد راجع به یکی از احکام پنج‌گانه باشد بله اینجا سخن در این است که آیا با عصمت سازگار است یا نه؟ اما اگر سخن از شوق است و شهود است درخواست مطلب بالاتر است و لذت برتر این دیگر با این احکام چهار، پنج‌گانه که هماهنگ نیست
‌پرسش ...
پاسخ: اعتقادی‌اش که محفوظ است این می‌خواهد آن مرحله بالاتر را درک کند با اینکه برای وجود مبارک کلیم خدا همه اینها حل شده بود ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾ و مانند آن همه اینها را خود حضرت در هنگام اقامه برهان در دربار فرعون پشت سر گذاشت گفت: رب تو کیست؟ گفت: رب العالمین است ﴿رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی﴾
‌پرسش ...
پاسخ: اگر مقدور باشد مجاز است این می‌خواهد بیازماید ببیند قدرت دارد یا ندارد این عرض می‌کند که من رجوع کردم این توبه لازم نیست از گناه باشد یعنی از یک مرحله‌ای به مرحله دیگر من برگشتم رجوع کردم به تو فهمیدم به اینکه من در دنیا به آن حد نمی‌رسم انسان تا در نیا هست مشغول تدبیر بدن هست آن صلاحیت را ندارد که به لقاء الله بار یابد غالب انسانها نه همه انسانها مرحوم فیض(رضوان الله علیه) از توحید مرحوم صدوق این را نقل می‌کند که و فی التوحید عن امیرالمؤمنین(علیه السلام) ذیل همین آیه ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا﴾ جلد دوم تفسیر صافی صفحه 234 ذیل همین آیهٴ ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا﴾ می‌فرماید: «و فی التوحید عن امیر المؤمنین(علیه السلام) فی حدیث و سال موسی(علیه السلام) و جری علی لسانه من بعد حمد الله عز وجل ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ فکانت مسألته تلک أمرا عظیما و سأل أمرا جسیما فعوقب فقال الله و تعالى ﴿لَنْ تَرَانِی﴾ فی الدنیا حتى تموت فترانی فی الآخرة و لکن إن أردت أن ترانی فی الدنیا ﴿انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی﴾ فأبدی الله سبحانه بعض آیاته و تجلی ربنا للجبل فتقطع الجبل فصار رمیما ﴿وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾» یعنی میتا فکان عقوبته الموت «ثم أحیاه الله و بعثه فقال» موسای کلیم بعد از اینکه به هوش آمد ﴿سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ﴾ یعنی «أول من آمن بک منهم أنه لن یراک» اول کسی که ایمان آورده است به اینکه تو با چشم جان هم آن‌طوری که شایسته است در دنیا دیده نمی‌شوی من هستم خب این گونه از روایات نشان می‌دهد که سؤال موسای کلیم برای خودش بود و منظور سؤال برای رؤیت باطنی و چشم جان بود نه رؤیت حسی ـ معاذ‌الله ـ که امر بین الغی است منتها پاسخ داده شد که در دنیا مقدور شما نیست
‌پرسش ...
پاسخ: نه، آنکه در دنیا نمی‌بینی در آخرت می‌بینی معلوم می‌شود که امر ظاهری نسیت برای اینکه در آخرت هم کسی خدا را با چشم ظاهری نمی‌بیند فرمود به اینکه «لن ترانی فی الدنیا حتی تموت فترانی فی الآخرة» از اینکه فرمود در آخرت می‌بینی معلوم می‌شود چشم ظاهر نیست دیگر چون چشم ظاهر چه در دنیا چه در آخرت محال است خدا را ببیند ذات اقدس الهی «لا تدرکه الابصار لا فی الدنیا و لا فی الاخرة و لا فی النوم و لا فی الیقظه» مگر در بیداری هم می‌شود خدا را دید باچشم ظاهر چه در موت چه در قبل الموت چه بعد الموت چه در نوم چه در یقظه در همه حالات محال است اینکه وجود مبارک حضرت امیر دارد که ذات اقدس الهی به موسای کلیم فرمود: در دنیا نمی‌بینی مگر اینکه بمیری و در آخرت ببینی معلوم می‌شود با چشم جان است دیگر همان را در دنیا سؤال کرده است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:48

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی