- 681
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 143 سوره اعراف بخش پنجم "
علم حضوری آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر باشد
علم حصولی ماهیتی که حاکی از آن واقعیت است یا مفهومی که حاکی از آن واقعیت است پیش عالم حاصل باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
قبلاً بیان شد که منظور کلیم خدا رویت بود منتها از راه نظر وارد شده است چون بدون مقدمه رسیدن به آن هدف آسان نیست اینکه عرض کرد ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ و نگفت «ارنی اراک» برای همین جهت است که از راه مقدمه وارد بشود وگرنه منظور نهایی موسای کلیم(سلام الله علیه) رؤیت حق بود این مطلب اول دوم اینکه برخی از اهل معرفت بین شهود و رؤیت فرق گذاشتند اگر ذات اقدس الهی باید وصف خاصی ظهور کرد و انسان خدا را با آن وصف خاص با آن حالت مخصوص مشاهده کرد میشود شهود و اگر به نحو مطلق ظهور کرد انسان خدا را با آن طوری که هست بخواهد ادراک کند میشود رؤیت که بین شهود خدا و رؤیت خدا فرق است شهود خدا برای موسای کلیم(سلام الله علیه) قبلاً حاصل بود و الان این طلب رؤیت میکند
مطلب سوم آن است که علم را به حضوری و حصولی تقسیم کردند علم حضوری آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر باشد علم حصولی آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر نباشد ماهیتی که حاکی از آن واقعیت است یا مفهومی که حاکی از آن واقعیت است پیش عالم حاصل باشد مثلاً اگر کسی به کنه درخت پی برد حقیقت درخت برای او روشن شد میشود علم حضوری و اگر ماهیت درخت یا مفهوم حاکی از این حقیقت برای کسی روشن شد میشود علم حصولی اینکه میگویند علم یا حضوری است یا حصولی برای اینکه معلوم از این دو قسم بیرون نیست یا واقعیت است یا مفهوم حاکی از واقعیت علم نه بیش از این دو قسم است نه کمتر از این دو قسم برای اینکه معلوم بیش از این دو قسم نیست و کمتر هم نیست اگر واقعیت معلوم شد چنین علمی حضوری است اگر ماهیت یا مفهوم حاکی از آن واقعیت روشن شد میشود علم حصولی.
مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم راجع به ملکوت و همچنین راجع به ذات اقدس الهی دو نحوه علم مطرح است یکی علم استدلالی و یکی هم علم شهودی علم استدلالی در قرآن کریم فراوان است خداوند به وسیله ادله و براهین وجود خود را اثبات میکند یا تنبه میدهد که این ادله جنبه تنبیه داشته باشد نه تعلیل و اثبات درباره بعضی از افراد یا بعضی از حالات تعبیر به شهود میکند میفرماید: آنهایی که لقای خدا را امیدوارند کسانی که به لقای الهی میرسند یا کسانی که به طرف خدا نگاه میکنند و مانند آن، که این علم، علم شهودی است آن علم استدلالی در قرآن کریم فراوان است چه آیتی که برای اثبات اصل وجود یا تنبیه بر اصل وجود حق تعالی باشد نظیر ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ یا آیاتی که برای توحید نازل شده است نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ که گاهی به صورت قیاس اقترانی گاهی به صورت قیاس استثنایی اصل وجود حق تعالی را حالا یا تعلیل میکند یا تنبیه میکند مطرح میکند که علم به اصل وجود حق تعالی است اینها علوم حصولی است که از راه برهان حاصل میشود یک نحو علم دیگری را قرآن کریم ثابت میکند که از او به رؤیت یاد میشود میفرماید: اینها به شهود حق و رؤیت حق میرسند باید دید که منظور از این رؤیت چیست؟ اگر روشن شد که این رؤیت یک علم مخصوص است آنگاه معلوم میشود که آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) طلب میکرد از آن سنخ بود درباره ملکوت گذشته از اینکه ما را به برهان و استدلال بر ملکوت دعوت کرده است که ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ درباره شخص ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) طبق آنچه قبلاً گذشت یعنی آیهٴ 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود: ما ملکوت آسمانها و زمین را نشان ابراهیم خلیل دادیم قهراً او هم دید آنچه از طرف خدا بود ارائه بود و آنچه خلیل خدا(سلام الله علیه) دریافت کرد رؤیت بود که آیهٴ 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ درباره افراد عادی آنچه در سورهٴ «اعراف» بعد خواهد آمد دعوت به نظر کرده است فرمود ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ یکی از مصادیق روشن ملکوت همان جریان قیامت است، جریان بهشت است، جریان جهنم است این جریان قیامت جریان بهشت و جهنم را قرآن کریم به صورت استدلال در آیات فراوانی ذکر کرد خدا حکیم است، حسابی هست، قیامتی هست، دوزخی هست، پاداشی که هست، کیفری هست اینچنین نیست که مؤمن و کافر یکسان باشند مجرم و متقی یکسان باشند اگر ـ معاذالله ـ معادی نباشد، قیامتی نباشد، حساب و کتابی نباشد، تبهکار و صالح یکسانند چون هر دو از بین میروند ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِین ٭ مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾ آنهایی که میگویند حساب و کتابی نیست معنایش آن است که مجرم و متقی یکسانند ظالم و عادل یکسانند چون هر دو میمیرند و نابود میشوند اگر بعد از مرگ خبری نباشد خب بین صالح و طالح فرقی نیست ذات اقدس الهی میفرماید آیا حساب و کتابی نیست ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِین ٭ مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾ خدای حکیم، خدای عادل بین صالح و طالح قهراً فرق میگذارد آیاتی که از راه حکمت از راه عدالت قیامت را و بهشت و جهنم را ثابت میکند فراوان است و افراد مومن که به قیامت و بهشت و جهنم عالماند علمشان حصولی است اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «تکاثر» آمده است از سنخ استدلال و علم حصولی نیست فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ فرمود: اگر اهل استدلال بودید اهل برهان بودید و علم الیقین پیدا کردید و به این علمتان ایمان آوردید و عمل کردید هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را میبینید خب و آنچه هم که در خطبه همام در نهجالبلاغه آمده است مؤید همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «تکاثر» است که فرمود: متقیان کسانیاند که «هم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذبون» آنجا البته مرحله کأنّ است فرمود: مردان باتقوا گویا بهشت را میبینند گویا جهنم را میبینند یا آنچه حارثة بن مالک گفته است که من عوای اهل جهنم را یعنی زوزه سگان جهنم را میشنوم همین است «کانی انظر الی عرش الرحمان بارزا»
پرسش ...
پاسخ: در قیامت که کفار هم میبیند میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ آنهایی که لائیکاند، ملحدند، کافرند، معتقد نیستند آنها هم جهنم را میبینند بعد ذات اقدس الهی درباره اینها فرمود: که ما در قیامت جهنم را نشان میدهیم بعد فرمود: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾ آیا این هم سحر است اینکه فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ بعد فرمود: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ﴾ آنکه دیگر بعد از مرگ است در همین دنیا فرمود: اگر اهل علم الیقین بودید و برابر علمتان مومن بودید و عمل کردید هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را میبینید وگرنه بعد از مرگ منکر هم میبیند منکر هم میبیند خدا فرمود: ما به او نشان میدهیم بعد میگوییم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ خب، بنابراین یک نحو علمی در قرآن کریم از راه استدلال ثابت میکند که آن فراوان است ادله زیادی در قرآن کریم بر ضرورت قیامت اقامه شده است که از قیامت به عنوان ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یاد شده است این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در اصطلاح قرآن کریم همان اصطلاح بالضروره است که در کتابهای منطقی میآید وقتی ما میگوییم هر عدد چهاری زوج است اگر از ما بخواهند که ما این قضیه را جهت بدهیم موجهه بکنیم جهتش را ذکر بکنیم نمیگوییم «کل اربعة زوج بالاامکان» میگوییم «کل اربعة زوج بالضروره» این ضروره جهت این قضیه است «کل انسان ناطق بالضروره این ضروره» جهت این قضیه است این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن به منزله بالضروره جهت است «ان القیامة حق لا ریب فیه» یعنی بالضروره دیگر مادام الذات است البته ضرورت ازلی مخصوص ذات اقدس الهی است خب ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ «القیامة حق لا ریب فیها» یعنی «القیامة موجود بالضرورة» خب آن براهین فراوان ثابت میکند که قیامت هست و انسانی که از راه آن براهین یا با دلیل نقلی معتقد شد علمش علم حصولی است ولی آنچه از کریمه سورهٴ «تکاثر» برمیآید یک علم دیگری است فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله اما ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ﴾ مطلق است دیگر فرمود: اگر ﴿عِلْمَ الْیَقِینِ﴾ داشته باشید میبینید معلوم میشود کسی که اهل ﴿عِلْمَ الْیَقِینِ﴾ باشد امکان رؤیت جهنم را دارد فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِین ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ خب اگر منظور آن است که در قیامت میبینید این هم با سیاق آیه سازگار نیست چون فرمود: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ﴾ این یکی و از طرف دیگر ملحد و موحد هر دو جهنم را میبینند در قیامت این دوتا دیگر علم الیقین نمیخواهد اینکه فرمود: اگر اهل علمالیقین باشید جهنم را میبینید یعنی همان بیان خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه آمده است فرمود: متقیان طوری در دنیا زندگی میکنند که گویا جهنم را میبینند آنکه مرحوم کلینی از حارثةبنمالک نقل کرد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کیف اصبحت» عرض کرد: «اصبحت یارسول الله موقنا» عرض کرد «کانی انظر الی عرش ربّی و قد نصب للحساب» گویا بهشت را میبینم گویا جهنم را میبینم بعد فرمود: «عبد نور الله قلبه» فرمود: یک بندهای است که خدا قلبش را روشن کرده است و همینطور ثابت قدم باشد بعد هم او درخواست شهادت کرده است و شهید هم شد پس یک نحو علم قرآن کریم درباره ملکوت عالم، غیب عالم، ثابت میکند که با برهان حاصل میشود آن علمی است که اکثری مومنین دارند یا با دلیل عقلی یا با دلیل نقلی راجع به ملکوت عالم قیامت بهشت جهنم نسبت به اینها یقین دارند یک علم دیگری است که فرع بر این علم اول است فرمود: اگر اهل علمالیقین باشید زمینه برای شهود هست که جهنم را هم اکنون ببینید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند: هنگام تکبیرة الاحرام صورتش سرخ میشد خیلی متأثر میشد مثل اینکه جهنم را میدید اینطور بود وقتی هم که از معاد سخن میگفت آنطوری که مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) در امالی نقل میکند: اگر از قیامت و از جهنم سخن میگفت میخواست انذار کند «تحمار وجنتاه ... حتی کانه منذر جیش» خدا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ برخیز و مردم را از جهنم بترسان مهمترین عاملی که جامعه را حفظ میکند ترس از قیامت است وگرنه ترس از دستگاه قضایی و زندان و امثال ذلک یک درصد ضعیفی را تأمین میکند آنکه با همه در همه شرایط هست همان انذار قیامت است فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ و روحانیت هم وظیفه اصلیش همین است که ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ نه سخنرانی کنند درس بگویند سخنرانی کردن و درس گفتن اینها حرفه است همه اینها مقدمه است آنکه رسالت انبیاست و علما وارث آن رسالتند ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِم﴾ هست انذار بکنند مرحوم مفید(رضوان الله علیه) نقل میکند وقتی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جهنم سخن میگفت صورتش سرخ میشد «تحمار و جنتاه ... حتی کانه منذر جیش» مثل اینکه فرمانده لشکر اگر بخواهد به لشگر خودش یک خبر تلخی بدهد بگوید یک لشگر جرّاری حمله کردن آماده باشید چطور صورتش سرخ میشود به صورت جدی دستور آماده باشد میدهد وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جهنم سخن میگفت اینطور دستور آماده باش میداد خب پس این آیات دلالت میکند بر اینکه انسان به ملکوت و به غیب از دو راه میتواند عالم باشد یک علم استدلالی، یک علم شهودی این درباره مظاهر اسمای الهی، درباره ذات اقدس الهی هم بشرح ایضاً آیات فراوانی است که توحید را ثابت میکند اصل وجود حق تعالی را ثابت میکند که آنها اکثری آیات را تشکیل میدهند ادله فراوانی است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ کم آیهای است که راجع به توحید سخن به میان نیاید و دلیل اقامه نکند ﴿وَفِی الأرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِین ٭ وَفِی أَنفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ اما بخشی از آیات که فراوان هم نیست از شهود خدا، رؤیت خدا، لقای خدا سخن به میان میآورد که آن را باید معنا کرد آن دیگر یعنی چه؟ آیا شهود خدا، رؤیت خدا، لقای خدا، یعنی علم استدلالی و برهانی یا نه یک چیز دیگر است بعد الفراغ از اینکه رؤیت حسی منظور نیست رؤیت حسی بین الغی است محال است عقلاً و نقلاً یعنی محال است که کسی ذات اقدس الهی با این رؤیت حسی و فیزیکی و چشم ظاهری ببیند چیزی که مجرد محض است، جهت معین ندارد، مکان معین ندارد، در سمت خاصی نیست، جرم نیست، ماده نیست، زمانی نیست، مکانی نیست، این با رؤیت حسی مرئی نخواهد بود لذا هم نقل فرمود: ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» هم عقل فتوا میدهد که دیدن خدا محال است چون ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ مورد قبول عقل و نقل است اما مع ذلک یک سلسله علمهای شهودی و رؤیتی و لقائی را قرآن کریم به ذات اقدس الهی اسناد میدهد آیا آنها هم به معنای علم استدلالی و برهانی است؟ آن آیاتی که میگوید عدهای به لقاء الله بار مییابند یا همگان در قیامت به لقای خدا بار مییابند یعنی در قیامت برای همه طبق علم استدلالی و برهانی روشن میشود که خدا موجود است و واحد یا یک علم دیگری است به عنوان نمونه در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» به این صورت آمده است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «قیامة» این است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ عدهای از افراد در قیامت چهرههای آنها نضارت و طراوت و شادابی دارد و به طرف پروردگارشان ناضرند وجوه ناظر است نه عیون اگر منظور از این وجه همان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ باشد یعنی چهره هستی خود را روی انسان به طرف خدا نگاه میکند نه چشم انسان خب ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَة ٭ وَوَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَة ٭ تَظُنُّ أَن یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ خب پس این نظر در قیامت هست در قیامت هم کار لغو وجود ندارد و اینها هم مومنیناند بنابراین رؤیتی هست لقائی هست که اینها مینگرند در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» که جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است در آیهٴ 10 به بعد سورهٴ «نجم» اینچنین آمده است ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی ٭ مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ معمولا ما در علمهای حصولی از راه چشم و گوش بعدها چیزی را در فؤاد و دل جا میدهیم ولی در علمهای شهودی اول قلب میبیند بعد چشم و گوش آشنا میشود ما کتابی را که میخوانیم اول چشم میبیند درسی را یا بحثی را که میشنویم اول گوش آشنا میشود بعد از راه چشم و گوش مطلب به دل میریزد لکن در جریان شهود که از باطن به ظاهر میآید اول قلب میفهمد و مییابد بعد به چشم و گوش میرسد لذا فرمود: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی ٭ أَفَتُمارُونَهُ عَلَی مَا یَرَی ٭ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی ٭ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَی ٭ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَی ٭ إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ مَا یَغْشَی ٭ مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ بعد از چند آیه تازه سخن از چشم است اول سخن از دل است بعد از گذر از چند آیه نوبت به چشم میرسد خب چشم در شهود بعد از دل میبیند خب در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آنجا به این صورت استدلال شده است فرمود: آیه 53 سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ اینجا سخن از ارائه است ما آیات خود را چه آیات آفاقی چه آیات انفسی نشانشان میدهیم تا برایشان روشن بشود که خدا حق است و در اثر حق بودن خدا وحی و نبوت هم حقانیتشان ثابت بشود بعد فرمود: ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ فرمود: چه حاجت که ما حالا آیات الهی را یا آیات آفاقی را یا آیات انفسی را ارائه کنیم مگر خدا کافی نیست این بای ﴿بِرَبِّکَ﴾ زاید است ﴿رَبّ﴾ فاعل ﴿یَکْفِ﴾ است ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ یعنی «کفی ربک» خب وقتی خدا کافی باشد نیازی به آیات آفاقی و آیات انفسی نیست چرا خدا کافی است اگر خدا کفایت کرد برای شهود نیازی به آیات آفاقی و انفسی نیست حتی نیاز نیست کسی «من عرف نفسه» دست او را بگیرد، بگوید من از راه «من عرف نفسه فقد عرف ربه» دارم چون خود را شناختم خدا را شناختم بالأخره کسی هست که از خود نزدیکتر هم باشد خب این را آیات آفاقی فراوان است بله بعد میرسیم به آیات انفسی بعد میفرماید: از جانتان نزدیکتر کسی هم هست از دل تو به تو کسی هست که نزدیکتر باشد این ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ گذشته از اینکه برای افاده و اثبات این مسئله است ما را از آن دو آیت بینیاز میکند میفرماید: که دنبال آیات آفاقی رفتن دنبال آیات انفسی رفتن لازم نیست مگر خود خدا کافی نیست خب چرا خدا کافی است؟ حتی نیاز به خودت هم نیست که بگویی من فکر میکنم از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربه» میشود وقتی میگویند انسان «عرفت الله [سبحانه] بفسخ العزائم حل العقود و نقض الهمم» که آن را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) یاد مبتدیان یا متوسطان سایران سیر نفس داده است از این بالاتر جریان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است که آنها یاد اوحدی از سالکان معرفت نفس دادند از آنها بالاتر این کریمه است که اصلاً از خودت هم کمک نگیر کسی هست که به تو از تو نزدیکتر باشد از ما به ما نزدیکتر هست یا نه؟ خب یقیناً نه کسی هست اگر او نامتناهی است اینچنین نیست که ما به خودمان از او نزدیکتر باشیم اگر ما به خودمان از او نزدیکتر باشیم پس از او اعلمیم، از او اقدریم و مانند آن درحالی که او بالقولالمطلق اعلم است و اقدر است اینچنین نیست که ما به خود ما از ا و ـ معاذالله ـ نزدیکتر باشیم برهان مسئله چیست؟ چرا او کافی است ونیازی به آیات آفاقی و انفسی نیست برهان مسئله این است که ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ یعنی کفی ربک چرا؟ ﴿أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اینجا شهید، فعیل به معنی مفعول است نه شهید به معنای شاهد چون اگر خدا شهید به معنای شاهد باشد برهان مسئله تام نیست چون مدعا این است که خدا کافی است حتی لازم نیست خودت را بشناسی از راه خود شناسی خدا را بشناسی چه رسد به آیات آفاقی و انفسی نه تنها نیازی نیست که از راه برهان امکان و حدوث و نظم و حرکت و براهین دیگری کمک بگیری لازم نیست از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هم وارد بشوی چرا؟ چرا خدا کافی است آنها لازم نیست برای اینکه ﴿أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ او مشهود بالای هر چیزی است هر چیزی را که شما بخواهید بفهمید اول خدا را میفهمید ﴿إِنَّهُ عَلَی﴾ یعنی فوق ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ مشهود است خواستی خود را بشناسی اول او را میبینی منتها درک نمیکنی علم به علم نداری خواستی فهمت را بفهمی قبل از اینکه فهمت را بفهمی خدا را میفهمی چون فهم شیء است بالأخره مگر نه آن است که میخواهی استدلال کنی قبل از اینکه وارد حوزه استدلال بشوی با خدا روبرو هستی قبل از فهمیدن اصل فهم خدا را مییابی «فوق کل شیء» «و علی کل شیء» و در بالای هر چیزی و ظاهر هر چیزی او مشهود است وقتی این است خب پس کافی است دیگر اینکه وجود مبارک سیدالشهداء عرض کرد «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا» این نفرین نیست این خبر است نه انشاء فرمود: آنکه تو را نمیبیند کور است «متی غبت» نه این کور باد که نفرین بکند وگرنه شامل خیلی از موحدین میشود فرمود: آنکه تو را نمیبیند کور است «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبک نصیبا» این کور است خب چرا؟ چون بالای هر چیزی تو مشهودی خب اگر اینجا شهید به معنای شاهد باشد این برهان تام نیست مدعا آن است که خدا در معرفت خود کافی است دلیل این است که خدا «بکل شیء شاهد» است «بکل شیء عالم» است این دلیل چگونه مدعا را ثابت میکند مدعا آن است که شما هیچ احتیاجی به آیات آفاقی به آیات انفسی ندارید لازم نیست به هیچ دلیل کلامی و فلسفی استدلال کنید یک لازم نیست به هیچ دلیل عرفانی معرفت نفس هم مدد بگیرید دو این مدعاست دلیل چیست؟ دلیل این است که خدا به هر چیزی عالم است خب خدا به هر چیزی عالم است خدا به هر چیزی شاهد است چه ارتباطی به من دارد من میخواهم او را بشناسم پس الا و لابد این ﴿شَهِیدٍ﴾ به معنای مشهود است یعنی بالأخره شما میخواهی کاری بکنی دلیل میخواهی بیاوری یا نفسی یا خارجی یا آفاقی یا انفسی بالای دلیل اوست، بالای استدلال اوست، بالای مستدل اوست، دنبال چه چیزی میگردی اگر او «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة» دنبال چه چیزی میگردی فقط یک چشم پیدا کن کافی است اگر ما نوری داشتیم همه جا را روشن میکرد نداریم چنین نوری غیر از ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ اگر افتاب نورش همه جا را روشن میکرد درون اشیاء را، بیرون اشیاء را، دل ما را، فهم ما را، خود ما را، ما قبل از اینکه دلیل اقامه کنیم که آفتاب طلوع کرده هر چیزی را بخواهیم ببینیم اول نور آفتاب را میبینیم فرمود: میخواهید دلیل اقامه کنید دلیلت زیر پوشش فیض اوست او «علی کل شیء مشهود، مرئی، معلوم» چشم پیدا کن او را میبینی همین در سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» فرمود: به اینکه گناه نمیگذارد اینها ببینند در سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» برهان مسئله را هم اقامه کرده است که چرا اینها نمیبینند آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» این است که ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ یعنی این سیئات و عقاید و اخلاقی که اینها کسب کردند این رین است این غبار است این غبار جلوی آینه دل را گرفته است اگر این دل آیینهای است غبارآلود خب آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ در آن منعکس نیست به ما گفتند فقط «آیینه شو تا بردت سوی دوست کوی دوست» خدا رحمت کند شیخنا الاستاد مرحوم آقای الهی قمشهای را به ما همین را گفتند اگر کسی آیینه شد دیگر او میتابد مشکلی ندارد که ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ پس دو نحو علم ذات اقدس الهی در قرآن کریم برای ملکوت خود، برای قیامت خود، برای بهشت و جهنم خود اقامه کرده است یکی از راه استدلال یکی از راه شهود این یک درباره خودش هم اینچنین است دو نحو علم ثابت کرده یکی علم استدلالی که با آیات آفاقی و انفسی که آن بخش مهم قرآن را همان آیات علم استدلالی تشکیل میدهد چون غالب مردم هماناند اکثری ماها هم اگر توفیق داشته باشیم همانیم راهی را هم برای خواص ارائه کرده است که آنهایی که صاحب دلاند، بصیرند آن راه را ترجیح میدهند آنها راه را طی میکنند این راه که در قیامت هست برای همه ما اینها عجل الله است ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ این برای همه هست عمده در دنیاست در دنیا انسان راهی را طی کند قبل از اینکه دیگران بمیرند و ببینند این با موت ارادی ببیند خب آنهایی که میمیرند بعد نشانشان میدهند برای آنها ارزان تمام نمیشود به آسانی دیده نمیشود تا این رینها گرفته نشود که خدا را آدم نمیبیند با چشم باطن خب اگر کسی با همین رینها و معاصی مرد آنجا هم ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ تمام این رینها را میتراشند از صحنه نفس او بعد نشانش میدهند چگونه میتراشند خدا میداند که قابل تحمل نیست این ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ برای تراشیدن آن رینهاست آنگاه بعد از مدتهایی از عذاب میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ خب پس دو نحو علم در قرآن کریم هم دربارهٴ ملکوت هست بهشت جهنم و قیامت و هم درباره ربالملکوت است ذات اقدس الهی است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آمده بخش پایانیاش یا «عنکبوت» از همین قبیل است آیهٴ پنجم سورهٴ «عنکبوت» این است ﴿مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ﴾ چه اینکه بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم این است ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیغَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ﴾ خب ما از این دو نحو علم که قرآن کریم خبر داد میبینیم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آن هم مثل قرآن کریم بخش مهم از براهین نهجالبلاغه همان توحید است اثبات مبدأ است از راه نظم است حدوث است حرکت است فقر است و مانند آن اما بخش خاصی از خطبههای حضرت امیر(سلام الله علیه) درباره شهود حق است رؤیت حق است اینکه ذعلب از حضرت سؤال کرد که شما خدا را دیدید عبادت کردید هم مرحوم سید رضی در نهجالبلاغه نقل کرده هم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده است فرمود: «أفاعبد ما لا أریٰ» به تعبیرات مختلف آمده فرمود: من آن نیستم که خدا را نبینم و بپرستم بعد هم فرمود «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» این نحو رؤیت را و علم را ذات اقدس الهی در قرآن کریم دارد در نهجالبلاغه هم دارد پس آیات علم به خدا دو طایفه است و معلوم هست که منظور از رؤیت رؤیت حسی نیست آیا منظور از این رؤیت همان علم بدیهی است چون خیلی روشن است تعبیر به رؤیت شده یا نه ما از علمهای بدیهیمان هم تعبیر به رؤیت نمیکنیم ما بعضی از چیزهاست که برای ما یقینی و بدیهی است اما نمیگوییم دیدم میبینم آنهایی که مکه نرفتند از وجود کعبه یقیناً باخبرند عالماند مکهای وجود دارد روی کره زمین کعبهای وجود دارد بیت الله است روی کره زمین هیچ تردیدی ندارند اما نمیگویند که من دیدم میبینم میگویند من میدانم یک امر بدیهی است ولی نمیگوییم میبینم میگوییم میدانم بسیاری از شهرها پایتختها جایی است که ما نرفتیم ولی به وجودش یقین داریم اما نمیگوییم میبینم یا دیدم میگوییم میدانم این درباره محسوساتی که متیقن ماست ولی نمیگویند با اینکه دیدنی است معذلک نمیگوییم دیدم این درباره محسوسات از اینها وقتی به درون میرویم میبینیم ما علوم بدیهی فراوانی داریم این علوم بدیهی که «الکل اعظم من الجزء» یا «الواحد نصف الاثنین» یا «اربعة زوج» اینها که «قیاساتها معها» یا آن اولی نظیر استحاله اجتماع نقیضین، امتناع نقیضن اینها را ما میگوییم میدانیم نمیگویم دیدم نمیگویم میبینم با اینکه خیلی بدیهی است نه تنها بدیهی است بلکه بدیهیات هم به آنها منتهی میشوند اولی است ا ولی آن است که قابل تعلیل نباشد بدیهی آن است که قابل تعلیل هست ولی نیازی ندارد دو دوتا چهارتا دلیل میخواهد «ثبوت شیء لنفسه» دلیل میخواهد دور محال است دلیل میخواهد اجتماع مثلین محال است دلیل میخواهد اجتماع ضدین محال است دلیل میخواهد دلیل هم دارد ولی نیازی نیست دلیل دارد ولی نیازی نیست اینها را میگویند بدیهی اولی آن است که دلیل بردار نباشد نه اثباتش ممکن باشد نه نفیش ممکن باشد نه شکی در او ممکن باشد چنین چیزی را میگویند اولی شک او دلیل است برای اینکه او هست نفی او دلیل است بر اینکه او هست اثبات او دلیل است بر اینکه او هست اولی یعنی چیز یکه به هیچ وجه قابل تعلیل نباشد خب ما نه تنها درباره بدیهیات نمیگوییم میبینم درباره اولی هم نمیگوییم میبینم یا دیدم میگوییم میدانیم این دو قسم پس محسوسات خارجی با اینکه برای ما یقینی است تعبیر به دیدن نمیکنیم معقولات ذهنی ما با اینکه برای ما یقینی است نه تنها بدیهی است بلکه اولی است تعبیر دیدن نمیکنیم به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) اما یک علم سومی هست که کاملاً از او به دیدن یاد میکنیم و آن خویشتن ماست میبینیم که علاقمندم خودم را میبینم میبینم، امیدوارم، میبینیم ناامیدم، میبینیم میترسم اینها را درباره خودمان میگوییم و هیچ تردیدی هم نداریم و مجاز هم نیست اینکه میبینم که حال ندارم، میبینیم که اشتها ندارم، میبینیم که امیدوارم، میبینم که هراسناکم، از ذات خودمان به اوصاف ذاتیمان به دیدن یاد میکنیم این دیدن، دیدن حسی نیست آنطوری که ما در و دیوار این مسجد را میبینیم به معنی فهمیدن اصولی هم نیست برای اینکه ما دو قسم فهم اصولی نشان دادیم که از آنها به دیدن یاد نمیشد پس معلوم میشود یک نحو علمی است که از آن ما به رؤیت یاد میکنیم این علم حضوری است یک از سنخ حس فیزیکی نیست، از سنخ فهم حصولی نیست، از سنخ بدیهی و اولی علم حصولی نیست، یک سنخ دیگری از علم است ما خودمان داریم که از او به رؤیت یاد میکنیم و آن شهود حضوری است از این راه شاید بتوان تشخیص داد که معنای شهود ملکوت چیست، معنای دیدن جهنم چیست، معنای دیدن بهشت چیست، که انشاءالله به نوبت بعد واگذار میشود «و الحمد لله رب العالمین»
علم حضوری آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر باشد
علم حصولی ماهیتی که حاکی از آن واقعیت است یا مفهومی که حاکی از آن واقعیت است پیش عالم حاصل باشد
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکِنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَخَرَّ مُوسی صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِین﴾
قبلاً بیان شد که منظور کلیم خدا رویت بود منتها از راه نظر وارد شده است چون بدون مقدمه رسیدن به آن هدف آسان نیست اینکه عرض کرد ﴿أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ و نگفت «ارنی اراک» برای همین جهت است که از راه مقدمه وارد بشود وگرنه منظور نهایی موسای کلیم(سلام الله علیه) رؤیت حق بود این مطلب اول دوم اینکه برخی از اهل معرفت بین شهود و رؤیت فرق گذاشتند اگر ذات اقدس الهی باید وصف خاصی ظهور کرد و انسان خدا را با آن وصف خاص با آن حالت مخصوص مشاهده کرد میشود شهود و اگر به نحو مطلق ظهور کرد انسان خدا را با آن طوری که هست بخواهد ادراک کند میشود رؤیت که بین شهود خدا و رؤیت خدا فرق است شهود خدا برای موسای کلیم(سلام الله علیه) قبلاً حاصل بود و الان این طلب رؤیت میکند
مطلب سوم آن است که علم را به حضوری و حصولی تقسیم کردند علم حضوری آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر باشد علم حصولی آن است که واقعیت معلوم پیش عالم حاضر نباشد ماهیتی که حاکی از آن واقعیت است یا مفهومی که حاکی از آن واقعیت است پیش عالم حاصل باشد مثلاً اگر کسی به کنه درخت پی برد حقیقت درخت برای او روشن شد میشود علم حضوری و اگر ماهیت درخت یا مفهوم حاکی از این حقیقت برای کسی روشن شد میشود علم حصولی اینکه میگویند علم یا حضوری است یا حصولی برای اینکه معلوم از این دو قسم بیرون نیست یا واقعیت است یا مفهوم حاکی از واقعیت علم نه بیش از این دو قسم است نه کمتر از این دو قسم برای اینکه معلوم بیش از این دو قسم نیست و کمتر هم نیست اگر واقعیت معلوم شد چنین علمی حضوری است اگر ماهیت یا مفهوم حاکی از آن واقعیت روشن شد میشود علم حصولی.
مطلب بعدی آن است که در قرآن کریم راجع به ملکوت و همچنین راجع به ذات اقدس الهی دو نحوه علم مطرح است یکی علم استدلالی و یکی هم علم شهودی علم استدلالی در قرآن کریم فراوان است خداوند به وسیله ادله و براهین وجود خود را اثبات میکند یا تنبه میدهد که این ادله جنبه تنبیه داشته باشد نه تعلیل و اثبات درباره بعضی از افراد یا بعضی از حالات تعبیر به شهود میکند میفرماید: آنهایی که لقای خدا را امیدوارند کسانی که به لقای الهی میرسند یا کسانی که به طرف خدا نگاه میکنند و مانند آن، که این علم، علم شهودی است آن علم استدلالی در قرآن کریم فراوان است چه آیتی که برای اثبات اصل وجود یا تنبیه بر اصل وجود حق تعالی باشد نظیر ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ یا آیاتی که برای توحید نازل شده است نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ که گاهی به صورت قیاس اقترانی گاهی به صورت قیاس استثنایی اصل وجود حق تعالی را حالا یا تعلیل میکند یا تنبیه میکند مطرح میکند که علم به اصل وجود حق تعالی است اینها علوم حصولی است که از راه برهان حاصل میشود یک نحو علم دیگری را قرآن کریم ثابت میکند که از او به رؤیت یاد میشود میفرماید: اینها به شهود حق و رؤیت حق میرسند باید دید که منظور از این رؤیت چیست؟ اگر روشن شد که این رؤیت یک علم مخصوص است آنگاه معلوم میشود که آنچه را که موسای کلیم(سلام الله علیه) طلب میکرد از آن سنخ بود درباره ملکوت گذشته از اینکه ما را به برهان و استدلال بر ملکوت دعوت کرده است که ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ درباره شخص ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) طبق آنچه قبلاً گذشت یعنی آیهٴ 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» فرمود: ما ملکوت آسمانها و زمین را نشان ابراهیم خلیل دادیم قهراً او هم دید آنچه از طرف خدا بود ارائه بود و آنچه خلیل خدا(سلام الله علیه) دریافت کرد رؤیت بود که آیهٴ 75 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود ﴿وَکَذلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ﴾ درباره افراد عادی آنچه در سورهٴ «اعراف» بعد خواهد آمد دعوت به نظر کرده است فرمود ﴿أَوَ لَمْ یَنظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ یکی از مصادیق روشن ملکوت همان جریان قیامت است، جریان بهشت است، جریان جهنم است این جریان قیامت جریان بهشت و جهنم را قرآن کریم به صورت استدلال در آیات فراوانی ذکر کرد خدا حکیم است، حسابی هست، قیامتی هست، دوزخی هست، پاداشی که هست، کیفری هست اینچنین نیست که مؤمن و کافر یکسان باشند مجرم و متقی یکسان باشند اگر ـ معاذالله ـ معادی نباشد، قیامتی نباشد، حساب و کتابی نباشد، تبهکار و صالح یکسانند چون هر دو از بین میروند ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِین ٭ مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾ آنهایی که میگویند حساب و کتابی نیست معنایش آن است که مجرم و متقی یکسانند ظالم و عادل یکسانند چون هر دو میمیرند و نابود میشوند اگر بعد از مرگ خبری نباشد خب بین صالح و طالح فرقی نیست ذات اقدس الهی میفرماید آیا حساب و کتابی نیست ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِینَ کَالْمُجْرِمِین ٭ مَا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾ خدای حکیم، خدای عادل بین صالح و طالح قهراً فرق میگذارد آیاتی که از راه حکمت از راه عدالت قیامت را و بهشت و جهنم را ثابت میکند فراوان است و افراد مومن که به قیامت و بهشت و جهنم عالماند علمشان حصولی است اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «تکاثر» آمده است از سنخ استدلال و علم حصولی نیست فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ فرمود: اگر اهل استدلال بودید اهل برهان بودید و علم الیقین پیدا کردید و به این علمتان ایمان آوردید و عمل کردید هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را میبینید خب و آنچه هم که در خطبه همام در نهجالبلاغه آمده است مؤید همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «تکاثر» است که فرمود: متقیان کسانیاند که «هم و الجنة کمن قد رآها فهم فیها منعمون و هم و النار کمن قد رآها فهم فیها معذبون» آنجا البته مرحله کأنّ است فرمود: مردان باتقوا گویا بهشت را میبینند گویا جهنم را میبینند یا آنچه حارثة بن مالک گفته است که من عوای اهل جهنم را یعنی زوزه سگان جهنم را میشنوم همین است «کانی انظر الی عرش الرحمان بارزا»
پرسش ...
پاسخ: در قیامت که کفار هم میبیند میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ آنهایی که لائیکاند، ملحدند، کافرند، معتقد نیستند آنها هم جهنم را میبینند بعد ذات اقدس الهی درباره اینها فرمود: که ما در قیامت جهنم را نشان میدهیم بعد فرمود: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾ آیا این هم سحر است اینکه فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾ بعد فرمود: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ﴾ آنکه دیگر بعد از مرگ است در همین دنیا فرمود: اگر اهل علم الیقین بودید و برابر علمتان مومن بودید و عمل کردید هم اکنون که در دنیا هستید جهنم را میبینید وگرنه بعد از مرگ منکر هم میبیند منکر هم میبیند خدا فرمود: ما به او نشان میدهیم بعد میگوییم ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾ خب، بنابراین یک نحو علمی در قرآن کریم از راه استدلال ثابت میکند که آن فراوان است ادله زیادی در قرآن کریم بر ضرورت قیامت اقامه شده است که از قیامت به عنوان ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یاد شده است این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در اصطلاح قرآن کریم همان اصطلاح بالضروره است که در کتابهای منطقی میآید وقتی ما میگوییم هر عدد چهاری زوج است اگر از ما بخواهند که ما این قضیه را جهت بدهیم موجهه بکنیم جهتش را ذکر بکنیم نمیگوییم «کل اربعة زوج بالاامکان» میگوییم «کل اربعة زوج بالضروره» این ضروره جهت این قضیه است «کل انسان ناطق بالضروره این ضروره» جهت این قضیه است این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن به منزله بالضروره جهت است «ان القیامة حق لا ریب فیه» یعنی بالضروره دیگر مادام الذات است البته ضرورت ازلی مخصوص ذات اقدس الهی است خب ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ «القیامة حق لا ریب فیها» یعنی «القیامة موجود بالضرورة» خب آن براهین فراوان ثابت میکند که قیامت هست و انسانی که از راه آن براهین یا با دلیل نقلی معتقد شد علمش علم حصولی است ولی آنچه از کریمه سورهٴ «تکاثر» برمیآید یک علم دیگری است فرمود: ﴿کَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقینِ ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ﴾
پرسش ...
پاسخ: بله اما ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ﴾ مطلق است دیگر فرمود: اگر ﴿عِلْمَ الْیَقِینِ﴾ داشته باشید میبینید معلوم میشود کسی که اهل ﴿عِلْمَ الْیَقِینِ﴾ باشد امکان رؤیت جهنم را دارد فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِین ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ﴾ خب اگر منظور آن است که در قیامت میبینید این هم با سیاق آیه سازگار نیست چون فرمود: ﴿ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ﴾ این یکی و از طرف دیگر ملحد و موحد هر دو جهنم را میبینند در قیامت این دوتا دیگر علم الیقین نمیخواهد اینکه فرمود: اگر اهل علمالیقین باشید جهنم را میبینید یعنی همان بیان خطبه نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه آمده است فرمود: متقیان طوری در دنیا زندگی میکنند که گویا جهنم را میبینند آنکه مرحوم کلینی از حارثةبنمالک نقل کرد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «کیف اصبحت» عرض کرد: «اصبحت یارسول الله موقنا» عرض کرد «کانی انظر الی عرش ربّی و قد نصب للحساب» گویا بهشت را میبینم گویا جهنم را میبینم بعد فرمود: «عبد نور الله قلبه» فرمود: یک بندهای است که خدا قلبش را روشن کرده است و همینطور ثابت قدم باشد بعد هم او درخواست شهادت کرده است و شهید هم شد پس یک نحو علم قرآن کریم درباره ملکوت عالم، غیب عالم، ثابت میکند که با برهان حاصل میشود آن علمی است که اکثری مومنین دارند یا با دلیل عقلی یا با دلیل نقلی راجع به ملکوت عالم قیامت بهشت جهنم نسبت به اینها یقین دارند یک علم دیگری است که فرع بر این علم اول است فرمود: اگر اهل علمالیقین باشید زمینه برای شهود هست که جهنم را هم اکنون ببینید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کردند: هنگام تکبیرة الاحرام صورتش سرخ میشد خیلی متأثر میشد مثل اینکه جهنم را میدید اینطور بود وقتی هم که از معاد سخن میگفت آنطوری که مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) در امالی نقل میکند: اگر از قیامت و از جهنم سخن میگفت میخواست انذار کند «تحمار وجنتاه ... حتی کانه منذر جیش» خدا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ برخیز و مردم را از جهنم بترسان مهمترین عاملی که جامعه را حفظ میکند ترس از قیامت است وگرنه ترس از دستگاه قضایی و زندان و امثال ذلک یک درصد ضعیفی را تأمین میکند آنکه با همه در همه شرایط هست همان انذار قیامت است فرمود: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾ و روحانیت هم وظیفه اصلیش همین است که ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ نه سخنرانی کنند درس بگویند سخنرانی کردن و درس گفتن اینها حرفه است همه اینها مقدمه است آنکه رسالت انبیاست و علما وارث آن رسالتند ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِم﴾ هست انذار بکنند مرحوم مفید(رضوان الله علیه) نقل میکند وقتی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جهنم سخن میگفت صورتش سرخ میشد «تحمار و جنتاه ... حتی کانه منذر جیش» مثل اینکه فرمانده لشکر اگر بخواهد به لشگر خودش یک خبر تلخی بدهد بگوید یک لشگر جرّاری حمله کردن آماده باشید چطور صورتش سرخ میشود به صورت جدی دستور آماده باشد میدهد وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از جهنم سخن میگفت اینطور دستور آماده باش میداد خب پس این آیات دلالت میکند بر اینکه انسان به ملکوت و به غیب از دو راه میتواند عالم باشد یک علم استدلالی، یک علم شهودی این درباره مظاهر اسمای الهی، درباره ذات اقدس الهی هم بشرح ایضاً آیات فراوانی است که توحید را ثابت میکند اصل وجود حق تعالی را ثابت میکند که آنها اکثری آیات را تشکیل میدهند ادله فراوانی است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ کم آیهای است که راجع به توحید سخن به میان نیاید و دلیل اقامه نکند ﴿وَفِی الأرْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِین ٭ وَفِی أَنفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ اما بخشی از آیات که فراوان هم نیست از شهود خدا، رؤیت خدا، لقای خدا سخن به میان میآورد که آن را باید معنا کرد آن دیگر یعنی چه؟ آیا شهود خدا، رؤیت خدا، لقای خدا، یعنی علم استدلالی و برهانی یا نه یک چیز دیگر است بعد الفراغ از اینکه رؤیت حسی منظور نیست رؤیت حسی بین الغی است محال است عقلاً و نقلاً یعنی محال است که کسی ذات اقدس الهی با این رؤیت حسی و فیزیکی و چشم ظاهری ببیند چیزی که مجرد محض است، جهت معین ندارد، مکان معین ندارد، در سمت خاصی نیست، جرم نیست، ماده نیست، زمانی نیست، مکانی نیست، این با رؤیت حسی مرئی نخواهد بود لذا هم نقل فرمود: ﴿لَاتُدْرِکُهُ الأبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الأبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ» هم عقل فتوا میدهد که دیدن خدا محال است چون ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ مورد قبول عقل و نقل است اما مع ذلک یک سلسله علمهای شهودی و رؤیتی و لقائی را قرآن کریم به ذات اقدس الهی اسناد میدهد آیا آنها هم به معنای علم استدلالی و برهانی است؟ آن آیاتی که میگوید عدهای به لقاء الله بار مییابند یا همگان در قیامت به لقای خدا بار مییابند یعنی در قیامت برای همه طبق علم استدلالی و برهانی روشن میشود که خدا موجود است و واحد یا یک علم دیگری است به عنوان نمونه در سورهٴ مبارکهٴ «القیامة» به این صورت آمده است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «قیامة» این است که ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَةٌ﴾ عدهای از افراد در قیامت چهرههای آنها نضارت و طراوت و شادابی دارد و به طرف پروردگارشان ناضرند وجوه ناظر است نه عیون اگر منظور از این وجه همان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾ باشد یعنی چهره هستی خود را روی انسان به طرف خدا نگاه میکند نه چشم انسان خب ﴿وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَة ٭ إِلَی رَبِّهَا نَاظِرَة ٭ وَوَجُوهٌ یَوْمَئِذٍ بَاسِرَة ٭ تَظُنُّ أَن یُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ﴾ خب پس این نظر در قیامت هست در قیامت هم کار لغو وجود ندارد و اینها هم مومنیناند بنابراین رؤیتی هست لقائی هست که اینها مینگرند در سورهٴ مبارکهٴ «نجم» که جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است در آیهٴ 10 به بعد سورهٴ «نجم» اینچنین آمده است ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی ٭ مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی﴾ معمولا ما در علمهای حصولی از راه چشم و گوش بعدها چیزی را در فؤاد و دل جا میدهیم ولی در علمهای شهودی اول قلب میبیند بعد چشم و گوش آشنا میشود ما کتابی را که میخوانیم اول چشم میبیند درسی را یا بحثی را که میشنویم اول گوش آشنا میشود بعد از راه چشم و گوش مطلب به دل میریزد لکن در جریان شهود که از باطن به ظاهر میآید اول قلب میفهمد و مییابد بعد به چشم و گوش میرسد لذا فرمود: ﴿مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی ٭ أَفَتُمارُونَهُ عَلَی مَا یَرَی ٭ وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی ٭ عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَی ٭ عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَی ٭ إِذْ یَغْشَی السِّدْرَةَ مَا یَغْشَی ٭ مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی﴾ بعد از چند آیه تازه سخن از چشم است اول سخن از دل است بعد از گذر از چند آیه نوبت به چشم میرسد خب چشم در شهود بعد از دل میبیند خب در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آنجا به این صورت استدلال شده است فرمود: آیه 53 سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» ﴿سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ اینجا سخن از ارائه است ما آیات خود را چه آیات آفاقی چه آیات انفسی نشانشان میدهیم تا برایشان روشن بشود که خدا حق است و در اثر حق بودن خدا وحی و نبوت هم حقانیتشان ثابت بشود بعد فرمود: ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ فرمود: چه حاجت که ما حالا آیات الهی را یا آیات آفاقی را یا آیات انفسی را ارائه کنیم مگر خدا کافی نیست این بای ﴿بِرَبِّکَ﴾ زاید است ﴿رَبّ﴾ فاعل ﴿یَکْفِ﴾ است ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ یعنی «کفی ربک» خب وقتی خدا کافی باشد نیازی به آیات آفاقی و آیات انفسی نیست چرا خدا کافی است اگر خدا کفایت کرد برای شهود نیازی به آیات آفاقی و انفسی نیست حتی نیاز نیست کسی «من عرف نفسه» دست او را بگیرد، بگوید من از راه «من عرف نفسه فقد عرف ربه» دارم چون خود را شناختم خدا را شناختم بالأخره کسی هست که از خود نزدیکتر هم باشد خب این را آیات آفاقی فراوان است بله بعد میرسیم به آیات انفسی بعد میفرماید: از جانتان نزدیکتر کسی هم هست از دل تو به تو کسی هست که نزدیکتر باشد این ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ گذشته از اینکه برای افاده و اثبات این مسئله است ما را از آن دو آیت بینیاز میکند میفرماید: که دنبال آیات آفاقی رفتن دنبال آیات انفسی رفتن لازم نیست مگر خود خدا کافی نیست خب چرا خدا کافی است؟ حتی نیاز به خودت هم نیست که بگویی من فکر میکنم از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربه» میشود وقتی میگویند انسان «عرفت الله [سبحانه] بفسخ العزائم حل العقود و نقض الهمم» که آن را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) یاد مبتدیان یا متوسطان سایران سیر نفس داده است از این بالاتر جریان «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است که آنها یاد اوحدی از سالکان معرفت نفس دادند از آنها بالاتر این کریمه است که اصلاً از خودت هم کمک نگیر کسی هست که به تو از تو نزدیکتر باشد از ما به ما نزدیکتر هست یا نه؟ خب یقیناً نه کسی هست اگر او نامتناهی است اینچنین نیست که ما به خودمان از او نزدیکتر باشیم اگر ما به خودمان از او نزدیکتر باشیم پس از او اعلمیم، از او اقدریم و مانند آن درحالی که او بالقولالمطلق اعلم است و اقدر است اینچنین نیست که ما به خود ما از ا و ـ معاذالله ـ نزدیکتر باشیم برهان مسئله چیست؟ چرا او کافی است ونیازی به آیات آفاقی و انفسی نیست برهان مسئله این است که ﴿أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ﴾ یعنی کفی ربک چرا؟ ﴿أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ اینجا شهید، فعیل به معنی مفعول است نه شهید به معنای شاهد چون اگر خدا شهید به معنای شاهد باشد برهان مسئله تام نیست چون مدعا این است که خدا کافی است حتی لازم نیست خودت را بشناسی از راه خود شناسی خدا را بشناسی چه رسد به آیات آفاقی و انفسی نه تنها نیازی نیست که از راه برهان امکان و حدوث و نظم و حرکت و براهین دیگری کمک بگیری لازم نیست از باب «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هم وارد بشوی چرا؟ چرا خدا کافی است آنها لازم نیست برای اینکه ﴿أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ او مشهود بالای هر چیزی است هر چیزی را که شما بخواهید بفهمید اول خدا را میفهمید ﴿إِنَّهُ عَلَی﴾ یعنی فوق ﴿کُلِّ شَیْءٍ﴾ مشهود است خواستی خود را بشناسی اول او را میبینی منتها درک نمیکنی علم به علم نداری خواستی فهمت را بفهمی قبل از اینکه فهمت را بفهمی خدا را میفهمی چون فهم شیء است بالأخره مگر نه آن است که میخواهی استدلال کنی قبل از اینکه وارد حوزه استدلال بشوی با خدا روبرو هستی قبل از فهمیدن اصل فهم خدا را مییابی «فوق کل شیء» «و علی کل شیء» و در بالای هر چیزی و ظاهر هر چیزی او مشهود است وقتی این است خب پس کافی است دیگر اینکه وجود مبارک سیدالشهداء عرض کرد «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا» این نفرین نیست این خبر است نه انشاء فرمود: آنکه تو را نمیبیند کور است «متی غبت» نه این کور باد که نفرین بکند وگرنه شامل خیلی از موحدین میشود فرمود: آنکه تو را نمیبیند کور است «عمیت عین لا تراک علیها رقیبا و خسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبک نصیبا» این کور است خب چرا؟ چون بالای هر چیزی تو مشهودی خب اگر اینجا شهید به معنای شاهد باشد این برهان تام نیست مدعا آن است که خدا در معرفت خود کافی است دلیل این است که خدا «بکل شیء شاهد» است «بکل شیء عالم» است این دلیل چگونه مدعا را ثابت میکند مدعا آن است که شما هیچ احتیاجی به آیات آفاقی به آیات انفسی ندارید لازم نیست به هیچ دلیل کلامی و فلسفی استدلال کنید یک لازم نیست به هیچ دلیل عرفانی معرفت نفس هم مدد بگیرید دو این مدعاست دلیل چیست؟ دلیل این است که خدا به هر چیزی عالم است خب خدا به هر چیزی عالم است خدا به هر چیزی شاهد است چه ارتباطی به من دارد من میخواهم او را بشناسم پس الا و لابد این ﴿شَهِیدٍ﴾ به معنای مشهود است یعنی بالأخره شما میخواهی کاری بکنی دلیل میخواهی بیاوری یا نفسی یا خارجی یا آفاقی یا انفسی بالای دلیل اوست، بالای استدلال اوست، بالای مستدل اوست، دنبال چه چیزی میگردی اگر او «داخل فی الاشیاء لا بالممازجة» دنبال چه چیزی میگردی فقط یک چشم پیدا کن کافی است اگر ما نوری داشتیم همه جا را روشن میکرد نداریم چنین نوری غیر از ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ اگر افتاب نورش همه جا را روشن میکرد درون اشیاء را، بیرون اشیاء را، دل ما را، فهم ما را، خود ما را، ما قبل از اینکه دلیل اقامه کنیم که آفتاب طلوع کرده هر چیزی را بخواهیم ببینیم اول نور آفتاب را میبینیم فرمود: میخواهید دلیل اقامه کنید دلیلت زیر پوشش فیض اوست او «علی کل شیء مشهود، مرئی، معلوم» چشم پیدا کن او را میبینی همین در سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» فرمود: به اینکه گناه نمیگذارد اینها ببینند در سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» برهان مسئله را هم اقامه کرده است که چرا اینها نمیبینند آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «مطففین» این است که ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ یعنی این سیئات و عقاید و اخلاقی که اینها کسب کردند این رین است این غبار است این غبار جلوی آینه دل را گرفته است اگر این دل آیینهای است غبارآلود خب آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ در آن منعکس نیست به ما گفتند فقط «آیینه شو تا بردت سوی دوست کوی دوست» خدا رحمت کند شیخنا الاستاد مرحوم آقای الهی قمشهای را به ما همین را گفتند اگر کسی آیینه شد دیگر او میتابد مشکلی ندارد که ﴿کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ پس دو نحو علم ذات اقدس الهی در قرآن کریم برای ملکوت خود، برای قیامت خود، برای بهشت و جهنم خود اقامه کرده است یکی از راه استدلال یکی از راه شهود این یک درباره خودش هم اینچنین است دو نحو علم ثابت کرده یکی علم استدلالی که با آیات آفاقی و انفسی که آن بخش مهم قرآن را همان آیات علم استدلالی تشکیل میدهد چون غالب مردم هماناند اکثری ماها هم اگر توفیق داشته باشیم همانیم راهی را هم برای خواص ارائه کرده است که آنهایی که صاحب دلاند، بصیرند آن راه را ترجیح میدهند آنها راه را طی میکنند این راه که در قیامت هست برای همه ما اینها عجل الله است ﴿یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ این برای همه هست عمده در دنیاست در دنیا انسان راهی را طی کند قبل از اینکه دیگران بمیرند و ببینند این با موت ارادی ببیند خب آنهایی که میمیرند بعد نشانشان میدهند برای آنها ارزان تمام نمیشود به آسانی دیده نمیشود تا این رینها گرفته نشود که خدا را آدم نمیبیند با چشم باطن خب اگر کسی با همین رینها و معاصی مرد آنجا هم ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ تمام این رینها را میتراشند از صحنه نفس او بعد نشانش میدهند چگونه میتراشند خدا میداند که قابل تحمل نیست این ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾ برای تراشیدن آن رینهاست آنگاه بعد از مدتهایی از عذاب میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾ خب پس دو نحو علم در قرآن کریم هم دربارهٴ ملکوت هست بهشت جهنم و قیامت و هم درباره ربالملکوت است ذات اقدس الهی است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «کهف» آمده بخش پایانیاش یا «عنکبوت» از همین قبیل است آیهٴ پنجم سورهٴ «عنکبوت» این است ﴿مَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ﴾ چه اینکه بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «کهف» هم این است ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إِلَیغَّ أَنَّمَا إِلهُکُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ﴾ خب ما از این دو نحو علم که قرآن کریم خبر داد میبینیم وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آن هم مثل قرآن کریم بخش مهم از براهین نهجالبلاغه همان توحید است اثبات مبدأ است از راه نظم است حدوث است حرکت است فقر است و مانند آن اما بخش خاصی از خطبههای حضرت امیر(سلام الله علیه) درباره شهود حق است رؤیت حق است اینکه ذعلب از حضرت سؤال کرد که شما خدا را دیدید عبادت کردید هم مرحوم سید رضی در نهجالبلاغه نقل کرده هم مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده است فرمود: «أفاعبد ما لا أریٰ» به تعبیرات مختلف آمده فرمود: من آن نیستم که خدا را نبینم و بپرستم بعد هم فرمود «لا تدرکه العیون بمشاهدة العیان و لکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» این نحو رؤیت را و علم را ذات اقدس الهی در قرآن کریم دارد در نهجالبلاغه هم دارد پس آیات علم به خدا دو طایفه است و معلوم هست که منظور از رؤیت رؤیت حسی نیست آیا منظور از این رؤیت همان علم بدیهی است چون خیلی روشن است تعبیر به رؤیت شده یا نه ما از علمهای بدیهیمان هم تعبیر به رؤیت نمیکنیم ما بعضی از چیزهاست که برای ما یقینی و بدیهی است اما نمیگوییم دیدم میبینم آنهایی که مکه نرفتند از وجود کعبه یقیناً باخبرند عالماند مکهای وجود دارد روی کره زمین کعبهای وجود دارد بیت الله است روی کره زمین هیچ تردیدی ندارند اما نمیگویند که من دیدم میبینم میگویند من میدانم یک امر بدیهی است ولی نمیگوییم میبینم میگوییم میدانم بسیاری از شهرها پایتختها جایی است که ما نرفتیم ولی به وجودش یقین داریم اما نمیگوییم میبینم یا دیدم میگوییم میدانم این درباره محسوساتی که متیقن ماست ولی نمیگویند با اینکه دیدنی است معذلک نمیگوییم دیدم این درباره محسوسات از اینها وقتی به درون میرویم میبینیم ما علوم بدیهی فراوانی داریم این علوم بدیهی که «الکل اعظم من الجزء» یا «الواحد نصف الاثنین» یا «اربعة زوج» اینها که «قیاساتها معها» یا آن اولی نظیر استحاله اجتماع نقیضین، امتناع نقیضن اینها را ما میگوییم میدانیم نمیگویم دیدم نمیگویم میبینم با اینکه خیلی بدیهی است نه تنها بدیهی است بلکه بدیهیات هم به آنها منتهی میشوند اولی است ا ولی آن است که قابل تعلیل نباشد بدیهی آن است که قابل تعلیل هست ولی نیازی ندارد دو دوتا چهارتا دلیل میخواهد «ثبوت شیء لنفسه» دلیل میخواهد دور محال است دلیل میخواهد اجتماع مثلین محال است دلیل میخواهد اجتماع ضدین محال است دلیل میخواهد دلیل هم دارد ولی نیازی نیست دلیل دارد ولی نیازی نیست اینها را میگویند بدیهی اولی آن است که دلیل بردار نباشد نه اثباتش ممکن باشد نه نفیش ممکن باشد نه شکی در او ممکن باشد چنین چیزی را میگویند اولی شک او دلیل است برای اینکه او هست نفی او دلیل است بر اینکه او هست اثبات او دلیل است بر اینکه او هست اولی یعنی چیز یکه به هیچ وجه قابل تعلیل نباشد خب ما نه تنها درباره بدیهیات نمیگوییم میبینم درباره اولی هم نمیگوییم میبینم یا دیدم میگوییم میدانیم این دو قسم پس محسوسات خارجی با اینکه برای ما یقینی است تعبیر به دیدن نمیکنیم معقولات ذهنی ما با اینکه برای ما یقینی است نه تنها بدیهی است بلکه اولی است تعبیر دیدن نمیکنیم به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) اما یک علم سومی هست که کاملاً از او به دیدن یاد میکنیم و آن خویشتن ماست میبینیم که علاقمندم خودم را میبینم میبینم، امیدوارم، میبینیم ناامیدم، میبینیم میترسم اینها را درباره خودمان میگوییم و هیچ تردیدی هم نداریم و مجاز هم نیست اینکه میبینم که حال ندارم، میبینیم که اشتها ندارم، میبینیم که امیدوارم، میبینم که هراسناکم، از ذات خودمان به اوصاف ذاتیمان به دیدن یاد میکنیم این دیدن، دیدن حسی نیست آنطوری که ما در و دیوار این مسجد را میبینیم به معنی فهمیدن اصولی هم نیست برای اینکه ما دو قسم فهم اصولی نشان دادیم که از آنها به دیدن یاد نمیشد پس معلوم میشود یک نحو علمی است که از آن ما به رؤیت یاد میکنیم این علم حضوری است یک از سنخ حس فیزیکی نیست، از سنخ فهم حصولی نیست، از سنخ بدیهی و اولی علم حصولی نیست، یک سنخ دیگری از علم است ما خودمان داریم که از او به رؤیت یاد میکنیم و آن شهود حضوری است از این راه شاید بتوان تشخیص داد که معنای شهود ملکوت چیست، معنای دیدن جهنم چیست، معنای دیدن بهشت چیست، که انشاءالله به نوبت بعد واگذار میشود «و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است