- 1104
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 54 و 55 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 54 و 55 سوره اعراف"
تفسیر متشابه به این است که متشابهات را انسان به محکمات ارجاع بدهد
قرآن کریم نور است الا اینکه بعضی نورند بعضی روشن و بعضی روشنتر
تأویل یک کار خارجی و عینی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ ٭ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾
امام رازی در تفسیرش در ذیل کلمه ﴿فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ میگوید که واحدی از لیث نقل کرده است که اصل ست و سته سِدس و سِدسه بوده است که به کسر سین است البته همانطوری که بعضی از آقایان مرقوم فرمودند به ضم سین نیست به کسر سین است ست و سته اصلش سدس و سدسه بوده است ست یعنی شش سدس هم یعنی شش نه یک ششم سته یعنی ششتا سدسه هم یعنی ششتا خب آن نقلی که جناب قرطبی در جامع بازگو کرد به صورت مبسوط فخر رازی در تفسیرش از واحدی از لیث نقل میکند دلیل اینها هم مشترک است یکی اینکه در تصغیر سدس به سدیس برمیگردد سته هم به سدیسه برمیگردد دوم اینکه در جمع ست به اسداس برمیگردد سدسه هم بشرح ایضاً [همچنین] چون جمع و تصغیر رد کلمه به اصل است معلوم میشود اصل ست سدس بود و اصل سته هم سدسه بود این حرف ادبی که جناب رازی نقل کردهاند.
مطلب دوم آن است که درباره ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ تا کنون پنج قول ارائه شد قول اول این بود که این جزء متشابهات است و تفسیرپذیر نیست ما عالم به معنای ستة عرش نیستیم در حالی که متشابهات تفسیرپذیر است تأویل متشابه نارواست نه تفسیرش برای اینکه تفسیر متشابه به این است که متشابهات را انسان به محکمات ارجاع بدهد و بعد بشود نور اینچنین نیست که ذات اقدس الهی کتابی را نازل کرده باشد که برخی نور باشد برخی تاریک و ظلمت سراسر قرآن کریم نور است الا اینکه بعضی نورند بعضی روشن و بعضی روشنتر همانطوری که در جریان آسمان فرمود شمس و قمر یکی ضیا است و دیگری نور قمر نورش را از شمس میگیرد بالأخره روشن است آیات هم بشرح ایضاً [همچنین] از باب تشبیه همه آیات روشن است منتها برخی از آیات روشنیشان را از آیات روشنتر میگیرند که محکمات قرآن نور افکناند و متشبهات را روشن میکنند همه ما موظفیم متشابه را بشناسیم یک، محکم را بشناسیم دو، راه ارجاع متشابه به محکم را شناسایی کنیم سه، این راه را طی کنیم چهار، که بشود تدبر در قرآن اما تأویل متشابه کار فتنهگران است آن کار علمی نیست آن کار عملی است در بحث تأویل اشاره شد تأویل یک کار خارجی و عینی است بعضیها یک فتنههایی در خارج میکنند بعد این را تأویل متشابه میدهند تأویل آن بخشی از قرآن میدانند که متشابه است آیات متشابه در قرآن هست یک، بدون اینکه این آیات را به محکمات ارجاع بدهند آنها را محور قرار میدهند دو، عمل فتنهانگیز در خارج میکنند سه، صبغه دینی میدهند چهار، میگویند این برابر فلان آیه است پنج، این را میگویند فتنهکردن کار خارجی است نه تفسیر برای متشابهات کاملاً تفسیر روشنی است چون در هر بخشی محکمات هست متشابهات را باید به محکم ارجاع داد ارجاع متشابهات به محکمات کار مفسر است اما عمل خارجی خود را صبغه دینی دادن کار فتنهگران است به هر تقدیر این قول را جناب فخر رازی و دیگران هم نقل کردند که این آیه جزء متشابهات است و علمش به اهلش موکول میشود قول دوم این بود که این آیه تفسیرپذیر است و به همان ظاهر معنا کردند عرش را معنای ظاهری کردند یعنی تخت و فتوا به تجسم دادند ـ معاذالله ـ قول سوم این بود که این را به روال هیئتهای بطلمیوسی معنا کردند منتها ﴿اسْتَوَی﴾ را به معنای استقرار بر عرش ندانستند عرش را هم همان فلک هشتم دانستند قول چهارم این بود که این معنای کنایهای است خدا بر عرش مستوی است یعنی بر مقام فرمانروایی مثل اینکه میگوییم فلان وزیر فلان مدیرکل روی تخت یا فلان سلطان روی تخت فرمانروایی نشستهاند وقتی هم که در بخشهای دعا میگویند تختت معزز باد یعنی مقام فرمانروایی یا در نفرین میگویند تختت واژگون باد یعنی مقام فرمانروایی این میشود معنای کنایهای قهراً این معنا نیمی از راه را طی کردن است یعنی عرش را به مقام فرمانروایی تفسیر کردن فی الجمله درست است نه بالجمله برای اینکه مقام فرمانروایی اگر نظیر فرمانروایی وزیر و وکیل و سلطان باشد که امری اعتباری است و امر اعتباری هم لهو و لعب بیش نیست آن روزی که انسان به مقام میرسد چیزی نیست آن روزی هم که از مقام خلع میشود چیزی را از دست نداده است و لهو و لعب هم در نظام آفرینش نیست قول پنجم که قول حق است آن است که عرش مقام فرمانروایی است و این مقام یک مقام تکوینی عینی خارجی است و اگر خواستیم از باب تقریب بالذهن مثالی بزنیم که آن حقیقت را به ذهن نزدیک میکند به جریان فرمانروایی نفس نسبت به شئون علمی و عملی باید مثال بزنیم که امر تکوینی است یعنی قوای علمی حقیقی است قوای عملی حقیقی است همه اینها زیر مجموعه نفساند که «فی وحدتها کل القوی» نفس حقیقت خارجی است حاکم بر قواست قوا به امر نهی مؤتمرند از نهی نهی منتهیاند امر آنها از نهی نفس منتهیاند و مانند آن فرمانروایی روح نسبت به قوای علمی و عملی قراردادی نیست نظیر فرمانروایی یک وزیر یا وکیل که یک روزی منصوب باشد یک روزی معزول بلکه امر تکوینی است بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این یک آیتی است چون نفس ذاتاً صفتاً فعلاً و اثراً در همه این امور چهارگانه آیة للرب اگر کسی ذاتش را بشناسد صفتش را بشناسد فعلش را بشناسد اثرش را بشناسد میتواند به مقدار شناخت خود از نفس و آثار نفس به معرفت حق و صفات حق و افعال حق و آثار حق در این مراحل چهارگانه پی ببرد منتها «اعرفکم بانفسکم اعرفکم بربّکم» خب پس این یک مقام واقعی است و حقیقی نه مقام اعتباری این اقوال پنجگانه بود که درباره استوای علی العرش در بحث دیروز بازگو شد البته اینها نه حصر عقلی در آن هست نه حصر استقرایی در آن هست ممکن است اقوال دیگری باشد ولی رئوس مسائل به این اقوال خمسه برمیگردد اینها درباره استوای علی العرش.
پرسش ...
پاسخ: حالا آنجا هم تقریباً به همین معناست منتها درباره کرسی نیامده است که «استوی علی الکرسی» درباره عرش چون استوای علی العرش آمده است این تفسیر خاص خود را دارد درباره کرسی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیة الکرسی آنجا مشخص شد که ﴿وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ﴾ یعنی چه.
پرسش ...
پاسخ: بله خب درست است این هم شاهد است که خدای سبحان مستوی بر مقام علم است یعنی عالمانه عالم را اداره میکند قدیرانه اداره میکند علم هم حقیقت تکوینی است و قدرت هم حقیقت تکوینی است سرّش آن است که آن روایات از این آیات گرفته شده در آیات وقتی سخن از استوای علی العرش مطرح است گاهی جریان علم حق ذکر میشود گاهی جریان قدرت و تدبیر حق ذکر میشود شما این سور هفتگانه را که بررسی میکنید یعنی سوره «اعراف» و «یونس» و «رعد» و «طه» و «فرقان» و «سجده» و «حدید» در این آیات سور سبعه سخن از استوای علی العرش است در کنار آیات این سور هفتگانه بعد از استوای علی العرش گاهی مسئله علم حق تعالی مطرح است گاهی مسئله تدبیر حق تعالی مطرح است عنوان طرح تدبیر هم گاهی مصداق تدبیر را ذکر میکند گاهی عنوان تدبیر را ذکر میکند آنجا که مصداق تدبیر را ذکر میکند نظیر سورهٴ «اعراف» که محل بحث است و سور شبیه «اعراف» که فرمود: ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ﴾ ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ یعنی چه؟ یعنی «یغشی الله اللیل النهار» یک «یسخر و سخر الشمس والقمر» دو، و هکذا که اینها فعل است و مصداق قدرت است گاهی عنوان جامع اینها را ذکر میکند نظیر آیهٴ سه سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که در آنجا به این صورت آمده است ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ﴾ این ﴿یُدَبِّرُ﴾ جامع همه عنوانین اغشاء ایلاج تغلیب تسخیر و مانند آن است گاهی میفرماید ﴿یَدَّبَّر﴾ گاهی مصادیق تدبیر را ذکر میکند میفرماید ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ ﴿سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَر﴾ آیاتی که استوای علی العرش را یاد میکند در کنارش یا عنوان تدبیر را که جامع این انحاست ذکر میکند یا مصادیق تدبیر را نظیر یغشی یسخر و مانند آن گاهی کارهای عملی و تدبیر قدرت و عمل را ذکر نمیکند نحوه علم را یادآور میشود نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» هست در سورهٴ «حدید» آیهٴ چهار سورهٴ «حدید» این است ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی اْلأَرْضِ﴾ آنجا سخن از علیم بودن اوست قدرت حق هم به علم او برمیگردد اینچنین نیست که قدرتش جدای از علم باشد مفهوماً جداست ولی مصداقاً عین علم است و او همین که بفهمد چیزی خیر است انجام میدهد دیگر به این حالت نیست که حالا نفعی ببرد بهرهای ببرد و مانند آن همین که علم پیدا کرد فلان شیء خیر است انجام میدهد انگیزه زاید که ندارد که خب پس گاهی علم را ذکر میکند گاهی مقام قدرت را یادآور میشود و همه اینها موجود خارجی تکوینی است که ذات اقدس الهی برابر آنها نظام را اداره میکند.
پرسش ...
پاسخ: آن درست نیست «استواء» قبلاً اشاره شد که این باب افتعال در این گونه از موارد معنای باب مفاعله یا تفاعل را دارد نظیر ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ﴾ ﴿لاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُور﴾ فرمود اموات و احیا استوا ندارند ظل و حرور استوا ندارد اعما و بصیر استوا ندارند عالم و غیر عالم استوا ندارند ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ یعنی هل یتساوی در اینگونه از موارد «استواء» که باب افتعال است معنای مفاعله یا معنای تفاعل را دارد اما «استواء» به معنای مساوی بودن در اینجا مطرح نیست اینجا «استواء» به معنای استیلا است که در بعضی از نصوص هم همان استیلا معنا شده.
در جریان «ستة ایام» همانطوری که در تفسیر همان «ستة ایام» گذشت مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هست منتها به لحاظ آخرت نه البته عنوان «سته» در سورهٴ «مریم» هست نه به صورت «سته» به صورت یک امری که اگر به زبان و زمان دنیا ترجمه بشود به صورت شب و روز درمیآید یا بامداد و شامگاه درمیآید نظیر آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که سورهٴ «مریم» سوره نوزده است فرمود ﴿لاَّ یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً إِلاّ سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَعَشِیّاً﴾ قبلش این است ﴿جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا ٭ لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْوًا إِلاّ سَلامًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا ٭ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا﴾ خب اگر ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ اگر در یک بهشتی است که شمس و قمر نیست لیل و نهار نیست بکره و عشی هم نخواهد بود جنت برزخی هم باشد بشرح ایضاً [همچنین] آنجا هم باز لیل و نهار نیست بکره و عشی نیست البته تمثل بکره و عشی در برزخ میسور است ولی در آن منطقه بالاتر که ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ چون بساط شمس ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد نجوم هم تناثر شد دیگر شمس و قمری نیست تا بکره و عشی باشد بامداد و شامگاه باشد ولی یک مرحلهای در آنجاست که اگر او را بخواهند به زبان دنیایی بازگو کنند بکره و عشی میشود یا آن مرحله اگر بخواهد در دنیا پدید بیاید بکره و عشی میشود لکن این یک تنزیلی است ولی تمثیل نیست تفاوت فراوانی هست بین آنچه که در سورهٴ «مریم» هست با خلق آسمان و زمین ﴿فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ زیرا این خلق در همین دنیا بود در مدار حرکت بود هر جا حرکت بود زمان هست منتها «زمانُ کل شیء بحسبه» ممکن نیست جایی حرکت باشد و زمان نباشد حالا بعد از اینکه شمس و قمری روشن شد و زمینی شد و شمسی شد و قمری شد و زمین به دور خود گشت و به دور شمس گشت روز و شب و سال و ماه پدید میآید ولی اینها در این محدودهاند تنظیر آیه سورهٴ «مریم» با مقام ما خیلی فرق میکند مقام ما هر دو برای دنیا هستند برای نشئه حرکتاند عالم ناسوت و مُلکاند منتها یکی کم یکی زیاد ولی آنجا اصلاً سنخ زمان دنیا نیست به هر تقدیر فرمود که این آسمان و زمین را در شش روز آفرید و بر مقام فرمانروایی مستولی شد که مقام علم و قدرت است و عالمانه و مقتدرانه هستی را اداره میکند جریان ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ گاهی ایلاج هست که ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ گاهی تکویر است ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ گاهی تغلیب است ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ این ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ نشان میدهد به اینکه این زمان گاهی روشن است گاهی تاریک اینکه میفرماید شب را در روز داخل میکند روز را در شب داخل میکند ترسیمش به همان دو قوس است در غالب معموره یعنی زمین آن بخش مهمش که آباد است و بشرنشین است اینچنین است خب ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ یعنی این زمان روشن گاهی تاریک میشود آن زمان روشن گاهی روشن میشود نه اینکه لیل با حفظ لیل بودن میشود روشن و نهار با حفظ نهار بودن و روشن بودن میشود تاریک نه آن قوسالنهار که روشن است گاهی از دو طرف یعنی بامداد و شامگاه ادامه پیدا میکند میآید وارد محدوده لیل میشود شب را روشن میکند شب را روشن میکند یعنی چه؟ یعنی این صبحی که دیرتر آغاز میشد حالا از طرف اول زودتر شروع میشود زودتر صبح میشود شب دیرتر شروع میشود که روز از هر دو طرف آمده محدوده زمان را گرفته نه اینکه شب با حفظ شب هست و روز میآید آن را روشن میکند لذا گاهی تعبیر به تکویر است گاهی تعبیر به ایلاج است گاهی تعبیر به اغشاست و گاهی هم تعبیر به «یقلب الله اللیل والنهار» است این یغلب یک مقداری بازگو کنندهتر است در بعضی از آیات عنوان ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ آمده است که تغلیب لیل و نهار بازگوتر از سایر اینهاست «یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار» آنجا تدبیر است تدبیر با اغشا و ایلاج و تغلیب و تکویر هماهنگ است میسازد چون با این قرینه همراه است معلوم است که ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ چه میفرماید.
پرسش ... اعتباری نیست
پاسخ: نه یک چیز واقعی است
پرسش ...
پاسخ: نه اینکه ما اعتبار میکنیم حالا این ساعتها و اینها را ممکن است ما اعتبار بکنیم اما این روز واقعاً یک حرکت خارجی است به دست ما نیست که ما این را کم اعتبار بکنیم یا زیاد بکنیم سابقیها برابر هیئت بطلمیوس بر این پندار بودند که هر کدام از این اجرام متحرک در فلکی است و در یک فلک کوچکی است به نام تدویر مستقر است حالا برای شمس یک حساب دیگری داشتند شمس در آسمان چهارم بود به حساب پیشینیان و راه این تقدم و تأخر این کواکب را هم با خسوف و کسوف به دست میآوردند که وقتی میآییم میبینیم قمر بین ما و بین شمس قرار میگیرد نمیگذارد نور شمس به ما برسد و زمین را ظل میگیرد معلوم میشود که این قمر این وسط عبور میکند «بین الارض و الشمس» است آن چهره قمر که روبهروی شمس است روشن است این چهره قمر که روبهروی شمس نیست تاریک است و چون کروی است سایهاش مخروط است این ظل مخروط میافتد به زمین زمین را ظل میگیرد نه آفتاب را آفتاب را که ظل نمیگیرد این سایه قمر است که میافتد روی زمین اگر نزدیک و فاصله قمر و زمین نزدیک باشد و آن قاعده این ظل مخروط روی زمین بیفتد این میشود کسوف کلی دیگر کل شمس از دیده مستور میشود و اگر رأس این قاعده این ظل مخروط به زمین بخورد یک گوشهای از سایه این قمر به زمین بخورد یک مختصری کسوف پدید میآید میگویند کسوف جزئی بالأخره یا کسوف یا کلی است یا جزئی مربوط است به اینکه فاصله بین قمر و شمس چگونه باشد و این سایه مخروطی چقدرش بیفتد روی زمین این به حساب پیشینیان بود و میگفتند شمس یک اوجی دارد و یک حضیضی دارد اگر در اوج باشد فاصلهاش از زمین بیشتر است میشود زمستان شب و روز سرد است و روزها کوتاه و شبها طولانی و اگر در حضیض باشد فاصله شمس و ارض کم است روزها طولانی است و گرمتر چون فاصله کم است حالا امروز بر آن باورند که این زمین که حرکت میکند به دور شمش غیر از آن حرکت وضعی که شب و روز پدید میآید در این حرکت انتقالی گاهی نزدیک آفتاب است گاهی از آفتاب دور است اگر نزدیک آفتاب بود هوا گرم است روز طولانیتر است و بخش وسیعی از کره زمین روشن است و اگر دورتر باشد هوا سرد است و بخش کوچکی روشن است بخش عظیمی تاریک است یعنی شبها طولانی است به هر تقدیر این مربوط به فاصله زمین و آفتاب است پیشینیان بر این باور بودند که شمس در حرکت اوج و حضیضی دارد متأخران بر این باورند که زمین در حرکت انتقالیاش فاصلهاش نسبت به شمس گاهی کم است گاهی زیاد خب همه اینها براساس نظم است یک عالم ریاضیدان یک منجم یک هیوی ریاضیدان هم میتواند جریان خسوف و کسوف هزار سال قبل را الآن استنباط کند هم میتواند جریان خسوف و کسوف هزار سال بعد را این امر حقیقی تکوینی ریاضی دو دوتا چهارتاست در مکاسب هم مستحضرید که مرحوم سید و امثال سید آمدند بحث نجوم را کاملاً از بحث احکام النجوم جدا کردند گفتند آنجا که علم است ریاضیات است دین تشویق کرده آنجا که احکام نجوم است سعد و نحس است اعتقاد به تأثیر کواکب است آنجا را منع کرده آن هم باز احکام نجوم یک راه مخصوص خودش را هم دارد اولاً آن عالمانه نیست برخی براساس همان پندارشان نظر میدادند آنجا هم که عالمانه باشد اگر کسی اینها را وسیله بداند همانطوری که شمس وسیله نور دادن است قمر وسیله است زمین وسیله است اگر در خسوف و کسوف و سایر احکام نجوم هم در حد وسیله و ابزاری که خدا آفریده معتقد باشند آن هم محذور ندارد ولی به هر تقدیر در بحث تنجیم آن قسمت ریاضی را از احکام نجوم کاملاً جدا کردند دو فصل منفک و مباین و متباین و بیگانه از هماند نه اینکه انسان به بهانه آن احکام و نجوم از علم شریف ریاضیات و هیئت و نجوم محروم بماند چون سراسر نور است خب الآن اگر یک منجم قوی داشته باشیم هم میتواند جریان لیل و نهار و ساعات و طلوع و غروب و اوقات شرعی تا هزار سال بعد را استنباط کند چه اینکه تا هزار سال قبل را هم میتواند استنباط کند این برابر با اصول ریاضی خلق شده است ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ آن اصول ریاضی است حق است تکوین است «مما لا ریب فیه» است و نشانه صنع حکیم است اما بقیهاش دیگر بحثهای احکام و نجوم است خب در جریان امر که فرمود اینها هم مسخرات به امرند امر همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید اگر به معنای شأن باشد جمعش امور است اگر به معنای فرمان باشد جمعش اوامر است واینها یک جامعی هم احیاناً خواهند داشت ولی به اصطلاح قرآن کریم ما یک امر عام داریم یک خلق عام یک امر خاص داریم یک خلق خاص بیان ذلک این است که در جریان امر عام میفرماید که هیچ چیز نیست مگر اینکه به امر الهی است یعنی به تدبیر الهی است این امر عام است هر چیزی به امر خداست هیچ چیزی نیست مگر به تدبیر الهی این امر عام است که خلق هم زیر مجموعه این امر عام است یک خلق عام داریم که فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی هرچه شیء بر او صادق است چه معنا چه ماده چه مجرد چه مادی چه آسمانی چه زمینی چه دنیا چه آخرت مخلوق خداست ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آن خلق عام است که امر هم زیر مجموعه اوست امر خاص آن هم امر عام بود که خلق هم زیر مجموعه آن امر عام است بعد از گذشت از آن دو عنوان عام دوتا عنوان خاص هم هست که یکی خلق است یکی امر اینها را قرآن مقابل هم قرار میدهد و تقابل و تفصیل قاطع شرکت است که ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ خلق را به امور تدریجی اسناد میدهد مثل اینکه فرمود: ﴿خلق الارض فی یومین ثم استوی الی السماء و هی دخان و سواهن سبع سماوات فی یومین و قضاهن فی یومین﴾ اینها خلق است که امر تدریجی است امر را بر اساس ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾ ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یک امر دفعی میداند پس خود قرآن یک امر عام دارد یک یک خلق عام دارد دو، که هر دو فراگیرند آن امر عام را گفتند جمیع اشیاء را میگیرد آن خلق عام را که گفتند جمیع اشیاء را میگیرد مجرد و مادی همه را میگیرد ولی امر خاص با خلق خاص مقابل هماند تفصیل قاطع شرکت است تدریجیات را به خلق اسناد میدهد دفعیات را به امر اسناد میدهد که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این «فا»ی ﴿فَیَکُونُ﴾ هم برای تفرع معلول بر علت مسبب بر سبب است وگرنه زمانی در کار نیست ولی درباره خلق امور تدریجی است فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که این ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ امر است خب بعد هم در جریان روح فرمود ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ سیدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) این راهها را طی کردند فرمودند که روح از عالم امر است بعد بر ایشان اشکال شده که خب اگر روح از عالم امر باشد لازمهاش این است که از عالم خلق نباشد لازمهاش این است که مخلوق نباشد در حالی که خدا فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این مغالطه منشأش همان است که بین خلق عام و خلق خاص فرق نگذاشتند خلق عام همه را شامل میشود مجرد و مادی را آنجا که سیدناالاستاد میفرماید امر به معنای عام جمیع اشیاء را شامل میشود مادی و مجرد آن را باید در نظر داشت یک، آنجا که خلق عام را ایشان میفرمایند مستوعب جمیع ما سوی الله است آن را باید در نظر داشت دو که فرمودند: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی «کل ما صدق علیه الشیء» (صوت در نوار حذف شده است) در مقابل امر خاص است امر یعین امر خاص در مقابل خلق است آنگاه روح جزء عالم امر است جزء عالم امر است یعنی چه؟ یعنی جزء ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است که دفعتاً پدید میآید نه جزء بدن و بدنی که تدریجی باشد فتحصل که اگر گفته شد «قل الروح من امری» و روح از عالم امر است این امر در مقابل خلق خاص است نه خلق مطلق تا بر ایشان اشکال بشود که پس لازماش این است که روح مخلوق نباشد روح مخلوق است خلق به معنای جامع شامل روح و غیر روح هم میشود اما روح امر تدریجی نیست نظیر تن نیست به دلیل اینکه در جریان حضرت عیسی و مانند آن فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این تقابلها نشان میدهد که یک امر دفعی است یک امر تدریجی بعد از همین راه هم ولایت را ولایت ائمه(علیهم السلام) و اولیای الهی را امر دفعی دانستند که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ چون فرمودند امر به اصطلاح قرآن امر ملکوتی و امر تدریجی است این نشانه ولایت تکوینی اهلبیت(علیهم السلام) و اولیای الهی و انبیای سلف است که اینها براساس باطن دلها را هدایت میکنند یک کارهای تدریجی دارند نظیر اینکه نوح(سلام الله علیه) 950 سال مردم را دعوت کرد این از آن جهت که رسول بود اما از آن جهت که ولی الله است با دلها کار دارد و عمل او امام اعمال است و هر عملی که مقبول است به عنوان امت یک عمل امامگونه مقبول است او امر ملکوتی است این نمازهای مقبول ما به عنوان کلمات الهی به طرف حق صعود میکند یک، ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ این قافله بدون قافلهسالار نخواهد بود دو، قافلهسالار نماز و عبادت امام است سه، وقتی این اعمال بالا میرود این عقاید بالا میرود این اخلاق بالا میرود پیشاپیش عقاید و اخلاق و اعمال و عبادات امت عقیده و خُلق و عمل امام آن عصر است که بالا میرود و اینکه گفتند اگر کسی اول وقت نماز بخواند پشت سر امام به امام زمانش اقتدا کرده است یعنی همین چون امامش در اول وقت نماز میخواند نه اینکه یک اقتدای فیزیکی و صوری باشد خب گاهی ممکن است ولیاش در حرمین باشد که هنوز ظهر نشده و این شخص دارد اینجا نماز ظهرش را میخواند شخصی که در مشرقزمین زندگی میکند و ظهرش خب خیلی زودتر از حرمین است آنجا اگر اول ظهر نماز بخواند به امام زمانش اقتدا کرده است برای اینکه امام کسی است که اول وقت نماز میخواند و این اعمال صالح که صعود میکنند به امامت نماز امام صعود میکنند روزهها که صعود میکنند به امامت روزه امام صعود میکنند یک روزه درخشان و یک نماز درخشان پیشاپیش نمازها و روزهها صعود میکند بقیه به دنبال او.
«و الحمد لله رب العالمین»
تفسیر متشابه به این است که متشابهات را انسان به محکمات ارجاع بدهد
قرآن کریم نور است الا اینکه بعضی نورند بعضی روشن و بعضی روشنتر
تأویل یک کار خارجی و عینی است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ ٭ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾
امام رازی در تفسیرش در ذیل کلمه ﴿فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ میگوید که واحدی از لیث نقل کرده است که اصل ست و سته سِدس و سِدسه بوده است که به کسر سین است البته همانطوری که بعضی از آقایان مرقوم فرمودند به ضم سین نیست به کسر سین است ست و سته اصلش سدس و سدسه بوده است ست یعنی شش سدس هم یعنی شش نه یک ششم سته یعنی ششتا سدسه هم یعنی ششتا خب آن نقلی که جناب قرطبی در جامع بازگو کرد به صورت مبسوط فخر رازی در تفسیرش از واحدی از لیث نقل میکند دلیل اینها هم مشترک است یکی اینکه در تصغیر سدس به سدیس برمیگردد سته هم به سدیسه برمیگردد دوم اینکه در جمع ست به اسداس برمیگردد سدسه هم بشرح ایضاً [همچنین] چون جمع و تصغیر رد کلمه به اصل است معلوم میشود اصل ست سدس بود و اصل سته هم سدسه بود این حرف ادبی که جناب رازی نقل کردهاند.
مطلب دوم آن است که درباره ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ تا کنون پنج قول ارائه شد قول اول این بود که این جزء متشابهات است و تفسیرپذیر نیست ما عالم به معنای ستة عرش نیستیم در حالی که متشابهات تفسیرپذیر است تأویل متشابه نارواست نه تفسیرش برای اینکه تفسیر متشابه به این است که متشابهات را انسان به محکمات ارجاع بدهد و بعد بشود نور اینچنین نیست که ذات اقدس الهی کتابی را نازل کرده باشد که برخی نور باشد برخی تاریک و ظلمت سراسر قرآن کریم نور است الا اینکه بعضی نورند بعضی روشن و بعضی روشنتر همانطوری که در جریان آسمان فرمود شمس و قمر یکی ضیا است و دیگری نور قمر نورش را از شمس میگیرد بالأخره روشن است آیات هم بشرح ایضاً [همچنین] از باب تشبیه همه آیات روشن است منتها برخی از آیات روشنیشان را از آیات روشنتر میگیرند که محکمات قرآن نور افکناند و متشبهات را روشن میکنند همه ما موظفیم متشابه را بشناسیم یک، محکم را بشناسیم دو، راه ارجاع متشابه به محکم را شناسایی کنیم سه، این راه را طی کنیم چهار، که بشود تدبر در قرآن اما تأویل متشابه کار فتنهگران است آن کار علمی نیست آن کار عملی است در بحث تأویل اشاره شد تأویل یک کار خارجی و عینی است بعضیها یک فتنههایی در خارج میکنند بعد این را تأویل متشابه میدهند تأویل آن بخشی از قرآن میدانند که متشابه است آیات متشابه در قرآن هست یک، بدون اینکه این آیات را به محکمات ارجاع بدهند آنها را محور قرار میدهند دو، عمل فتنهانگیز در خارج میکنند سه، صبغه دینی میدهند چهار، میگویند این برابر فلان آیه است پنج، این را میگویند فتنهکردن کار خارجی است نه تفسیر برای متشابهات کاملاً تفسیر روشنی است چون در هر بخشی محکمات هست متشابهات را باید به محکم ارجاع داد ارجاع متشابهات به محکمات کار مفسر است اما عمل خارجی خود را صبغه دینی دادن کار فتنهگران است به هر تقدیر این قول را جناب فخر رازی و دیگران هم نقل کردند که این آیه جزء متشابهات است و علمش به اهلش موکول میشود قول دوم این بود که این آیه تفسیرپذیر است و به همان ظاهر معنا کردند عرش را معنای ظاهری کردند یعنی تخت و فتوا به تجسم دادند ـ معاذالله ـ قول سوم این بود که این را به روال هیئتهای بطلمیوسی معنا کردند منتها ﴿اسْتَوَی﴾ را به معنای استقرار بر عرش ندانستند عرش را هم همان فلک هشتم دانستند قول چهارم این بود که این معنای کنایهای است خدا بر عرش مستوی است یعنی بر مقام فرمانروایی مثل اینکه میگوییم فلان وزیر فلان مدیرکل روی تخت یا فلان سلطان روی تخت فرمانروایی نشستهاند وقتی هم که در بخشهای دعا میگویند تختت معزز باد یعنی مقام فرمانروایی یا در نفرین میگویند تختت واژگون باد یعنی مقام فرمانروایی این میشود معنای کنایهای قهراً این معنا نیمی از راه را طی کردن است یعنی عرش را به مقام فرمانروایی تفسیر کردن فی الجمله درست است نه بالجمله برای اینکه مقام فرمانروایی اگر نظیر فرمانروایی وزیر و وکیل و سلطان باشد که امری اعتباری است و امر اعتباری هم لهو و لعب بیش نیست آن روزی که انسان به مقام میرسد چیزی نیست آن روزی هم که از مقام خلع میشود چیزی را از دست نداده است و لهو و لعب هم در نظام آفرینش نیست قول پنجم که قول حق است آن است که عرش مقام فرمانروایی است و این مقام یک مقام تکوینی عینی خارجی است و اگر خواستیم از باب تقریب بالذهن مثالی بزنیم که آن حقیقت را به ذهن نزدیک میکند به جریان فرمانروایی نفس نسبت به شئون علمی و عملی باید مثال بزنیم که امر تکوینی است یعنی قوای علمی حقیقی است قوای عملی حقیقی است همه اینها زیر مجموعه نفساند که «فی وحدتها کل القوی» نفس حقیقت خارجی است حاکم بر قواست قوا به امر نهی مؤتمرند از نهی نهی منتهیاند امر آنها از نهی نفس منتهیاند و مانند آن فرمانروایی روح نسبت به قوای علمی و عملی قراردادی نیست نظیر فرمانروایی یک وزیر یا وکیل که یک روزی منصوب باشد یک روزی معزول بلکه امر تکوینی است بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه» این یک آیتی است چون نفس ذاتاً صفتاً فعلاً و اثراً در همه این امور چهارگانه آیة للرب اگر کسی ذاتش را بشناسد صفتش را بشناسد فعلش را بشناسد اثرش را بشناسد میتواند به مقدار شناخت خود از نفس و آثار نفس به معرفت حق و صفات حق و افعال حق و آثار حق در این مراحل چهارگانه پی ببرد منتها «اعرفکم بانفسکم اعرفکم بربّکم» خب پس این یک مقام واقعی است و حقیقی نه مقام اعتباری این اقوال پنجگانه بود که درباره استوای علی العرش در بحث دیروز بازگو شد البته اینها نه حصر عقلی در آن هست نه حصر استقرایی در آن هست ممکن است اقوال دیگری باشد ولی رئوس مسائل به این اقوال خمسه برمیگردد اینها درباره استوای علی العرش.
پرسش ...
پاسخ: حالا آنجا هم تقریباً به همین معناست منتها درباره کرسی نیامده است که «استوی علی الکرسی» درباره عرش چون استوای علی العرش آمده است این تفسیر خاص خود را دارد درباره کرسی در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیة الکرسی آنجا مشخص شد که ﴿وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ﴾ یعنی چه.
پرسش ...
پاسخ: بله خب درست است این هم شاهد است که خدای سبحان مستوی بر مقام علم است یعنی عالمانه عالم را اداره میکند قدیرانه اداره میکند علم هم حقیقت تکوینی است و قدرت هم حقیقت تکوینی است سرّش آن است که آن روایات از این آیات گرفته شده در آیات وقتی سخن از استوای علی العرش مطرح است گاهی جریان علم حق ذکر میشود گاهی جریان قدرت و تدبیر حق ذکر میشود شما این سور هفتگانه را که بررسی میکنید یعنی سوره «اعراف» و «یونس» و «رعد» و «طه» و «فرقان» و «سجده» و «حدید» در این آیات سور سبعه سخن از استوای علی العرش است در کنار آیات این سور هفتگانه بعد از استوای علی العرش گاهی مسئله علم حق تعالی مطرح است گاهی مسئله تدبیر حق تعالی مطرح است عنوان طرح تدبیر هم گاهی مصداق تدبیر را ذکر میکند گاهی عنوان تدبیر را ذکر میکند آنجا که مصداق تدبیر را ذکر میکند نظیر سورهٴ «اعراف» که محل بحث است و سور شبیه «اعراف» که فرمود: ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ﴾ ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ یعنی چه؟ یعنی «یغشی الله اللیل النهار» یک «یسخر و سخر الشمس والقمر» دو، و هکذا که اینها فعل است و مصداق قدرت است گاهی عنوان جامع اینها را ذکر میکند نظیر آیهٴ سه سورهٴ مبارکهٴ «یونس» که در آنجا به این صورت آمده است ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الأمْرَ﴾ این ﴿یُدَبِّرُ﴾ جامع همه عنوانین اغشاء ایلاج تغلیب تسخیر و مانند آن است گاهی میفرماید ﴿یَدَّبَّر﴾ گاهی مصادیق تدبیر را ذکر میکند میفرماید ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ ﴿سَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَر﴾ آیاتی که استوای علی العرش را یاد میکند در کنارش یا عنوان تدبیر را که جامع این انحاست ذکر میکند یا مصادیق تدبیر را نظیر یغشی یسخر و مانند آن گاهی کارهای عملی و تدبیر قدرت و عمل را ذکر نمیکند نحوه علم را یادآور میشود نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «حدید» هست در سورهٴ «حدید» آیهٴ چهار سورهٴ «حدید» این است ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی اْلأَرْضِ﴾ آنجا سخن از علیم بودن اوست قدرت حق هم به علم او برمیگردد اینچنین نیست که قدرتش جدای از علم باشد مفهوماً جداست ولی مصداقاً عین علم است و او همین که بفهمد چیزی خیر است انجام میدهد دیگر به این حالت نیست که حالا نفعی ببرد بهرهای ببرد و مانند آن همین که علم پیدا کرد فلان شیء خیر است انجام میدهد انگیزه زاید که ندارد که خب پس گاهی علم را ذکر میکند گاهی مقام قدرت را یادآور میشود و همه اینها موجود خارجی تکوینی است که ذات اقدس الهی برابر آنها نظام را اداره میکند.
پرسش ...
پاسخ: آن درست نیست «استواء» قبلاً اشاره شد که این باب افتعال در این گونه از موارد معنای باب مفاعله یا تفاعل را دارد نظیر ﴿هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ﴾ ﴿لاَ الظِّلُّ وَلاَ الْحَرُور﴾ فرمود اموات و احیا استوا ندارند ظل و حرور استوا ندارد اعما و بصیر استوا ندارند عالم و غیر عالم استوا ندارند ﴿هَلْ یَسْتَوِی﴾ یعنی هل یتساوی در اینگونه از موارد «استواء» که باب افتعال است معنای مفاعله یا معنای تفاعل را دارد اما «استواء» به معنای مساوی بودن در اینجا مطرح نیست اینجا «استواء» به معنای استیلا است که در بعضی از نصوص هم همان استیلا معنا شده.
در جریان «ستة ایام» همانطوری که در تفسیر همان «ستة ایام» گذشت مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» هست منتها به لحاظ آخرت نه البته عنوان «سته» در سورهٴ «مریم» هست نه به صورت «سته» به صورت یک امری که اگر به زبان و زمان دنیا ترجمه بشود به صورت شب و روز درمیآید یا بامداد و شامگاه درمیآید نظیر آیهٴ 62 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» که سورهٴ «مریم» سوره نوزده است فرمود ﴿لاَّ یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْواً إِلاّ سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَةً وَعَشِیّاً﴾ قبلش این است ﴿جَنّاتِ عَدْنٍ الَّتی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا ٭ لا یَسْمَعُونَ فیها لَغْوًا إِلاّ سَلامًا وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا ٭ تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا﴾ خب اگر ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ اگر در یک بهشتی است که شمس و قمر نیست لیل و نهار نیست بکره و عشی هم نخواهد بود جنت برزخی هم باشد بشرح ایضاً [همچنین] آنجا هم باز لیل و نهار نیست بکره و عشی نیست البته تمثل بکره و عشی در برزخ میسور است ولی در آن منطقه بالاتر که ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾ چون بساط شمس ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد نجوم هم تناثر شد دیگر شمس و قمری نیست تا بکره و عشی باشد بامداد و شامگاه باشد ولی یک مرحلهای در آنجاست که اگر او را بخواهند به زبان دنیایی بازگو کنند بکره و عشی میشود یا آن مرحله اگر بخواهد در دنیا پدید بیاید بکره و عشی میشود لکن این یک تنزیلی است ولی تمثیل نیست تفاوت فراوانی هست بین آنچه که در سورهٴ «مریم» هست با خلق آسمان و زمین ﴿فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾ زیرا این خلق در همین دنیا بود در مدار حرکت بود هر جا حرکت بود زمان هست منتها «زمانُ کل شیء بحسبه» ممکن نیست جایی حرکت باشد و زمان نباشد حالا بعد از اینکه شمس و قمری روشن شد و زمینی شد و شمسی شد و قمری شد و زمین به دور خود گشت و به دور شمس گشت روز و شب و سال و ماه پدید میآید ولی اینها در این محدودهاند تنظیر آیه سورهٴ «مریم» با مقام ما خیلی فرق میکند مقام ما هر دو برای دنیا هستند برای نشئه حرکتاند عالم ناسوت و مُلکاند منتها یکی کم یکی زیاد ولی آنجا اصلاً سنخ زمان دنیا نیست به هر تقدیر فرمود که این آسمان و زمین را در شش روز آفرید و بر مقام فرمانروایی مستولی شد که مقام علم و قدرت است و عالمانه و مقتدرانه هستی را اداره میکند جریان ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ گاهی ایلاج هست که ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ گاهی تکویر است ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ گاهی تغلیب است ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ این ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ نشان میدهد به اینکه این زمان گاهی روشن است گاهی تاریک اینکه میفرماید شب را در روز داخل میکند روز را در شب داخل میکند ترسیمش به همان دو قوس است در غالب معموره یعنی زمین آن بخش مهمش که آباد است و بشرنشین است اینچنین است خب ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ یعنی این زمان روشن گاهی تاریک میشود آن زمان روشن گاهی روشن میشود نه اینکه لیل با حفظ لیل بودن میشود روشن و نهار با حفظ نهار بودن و روشن بودن میشود تاریک نه آن قوسالنهار که روشن است گاهی از دو طرف یعنی بامداد و شامگاه ادامه پیدا میکند میآید وارد محدوده لیل میشود شب را روشن میکند شب را روشن میکند یعنی چه؟ یعنی این صبحی که دیرتر آغاز میشد حالا از طرف اول زودتر شروع میشود زودتر صبح میشود شب دیرتر شروع میشود که روز از هر دو طرف آمده محدوده زمان را گرفته نه اینکه شب با حفظ شب هست و روز میآید آن را روشن میکند لذا گاهی تعبیر به تکویر است گاهی تعبیر به ایلاج است گاهی تعبیر به اغشاست و گاهی هم تعبیر به «یقلب الله اللیل والنهار» است این یغلب یک مقداری بازگو کنندهتر است در بعضی از آیات عنوان ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ آمده است که تغلیب لیل و نهار بازگوتر از سایر اینهاست «یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبر اللیل و النهار» آنجا تدبیر است تدبیر با اغشا و ایلاج و تغلیب و تکویر هماهنگ است میسازد چون با این قرینه همراه است معلوم است که ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ چه میفرماید.
پرسش ... اعتباری نیست
پاسخ: نه یک چیز واقعی است
پرسش ...
پاسخ: نه اینکه ما اعتبار میکنیم حالا این ساعتها و اینها را ممکن است ما اعتبار بکنیم اما این روز واقعاً یک حرکت خارجی است به دست ما نیست که ما این را کم اعتبار بکنیم یا زیاد بکنیم سابقیها برابر هیئت بطلمیوس بر این پندار بودند که هر کدام از این اجرام متحرک در فلکی است و در یک فلک کوچکی است به نام تدویر مستقر است حالا برای شمس یک حساب دیگری داشتند شمس در آسمان چهارم بود به حساب پیشینیان و راه این تقدم و تأخر این کواکب را هم با خسوف و کسوف به دست میآوردند که وقتی میآییم میبینیم قمر بین ما و بین شمس قرار میگیرد نمیگذارد نور شمس به ما برسد و زمین را ظل میگیرد معلوم میشود که این قمر این وسط عبور میکند «بین الارض و الشمس» است آن چهره قمر که روبهروی شمس است روشن است این چهره قمر که روبهروی شمس نیست تاریک است و چون کروی است سایهاش مخروط است این ظل مخروط میافتد به زمین زمین را ظل میگیرد نه آفتاب را آفتاب را که ظل نمیگیرد این سایه قمر است که میافتد روی زمین اگر نزدیک و فاصله قمر و زمین نزدیک باشد و آن قاعده این ظل مخروط روی زمین بیفتد این میشود کسوف کلی دیگر کل شمس از دیده مستور میشود و اگر رأس این قاعده این ظل مخروط به زمین بخورد یک گوشهای از سایه این قمر به زمین بخورد یک مختصری کسوف پدید میآید میگویند کسوف جزئی بالأخره یا کسوف یا کلی است یا جزئی مربوط است به اینکه فاصله بین قمر و شمس چگونه باشد و این سایه مخروطی چقدرش بیفتد روی زمین این به حساب پیشینیان بود و میگفتند شمس یک اوجی دارد و یک حضیضی دارد اگر در اوج باشد فاصلهاش از زمین بیشتر است میشود زمستان شب و روز سرد است و روزها کوتاه و شبها طولانی و اگر در حضیض باشد فاصله شمس و ارض کم است روزها طولانی است و گرمتر چون فاصله کم است حالا امروز بر آن باورند که این زمین که حرکت میکند به دور شمش غیر از آن حرکت وضعی که شب و روز پدید میآید در این حرکت انتقالی گاهی نزدیک آفتاب است گاهی از آفتاب دور است اگر نزدیک آفتاب بود هوا گرم است روز طولانیتر است و بخش وسیعی از کره زمین روشن است و اگر دورتر باشد هوا سرد است و بخش کوچکی روشن است بخش عظیمی تاریک است یعنی شبها طولانی است به هر تقدیر این مربوط به فاصله زمین و آفتاب است پیشینیان بر این باور بودند که شمس در حرکت اوج و حضیضی دارد متأخران بر این باورند که زمین در حرکت انتقالیاش فاصلهاش نسبت به شمس گاهی کم است گاهی زیاد خب همه اینها براساس نظم است یک عالم ریاضیدان یک منجم یک هیوی ریاضیدان هم میتواند جریان خسوف و کسوف هزار سال قبل را الآن استنباط کند هم میتواند جریان خسوف و کسوف هزار سال بعد را این امر حقیقی تکوینی ریاضی دو دوتا چهارتاست در مکاسب هم مستحضرید که مرحوم سید و امثال سید آمدند بحث نجوم را کاملاً از بحث احکام النجوم جدا کردند گفتند آنجا که علم است ریاضیات است دین تشویق کرده آنجا که احکام نجوم است سعد و نحس است اعتقاد به تأثیر کواکب است آنجا را منع کرده آن هم باز احکام نجوم یک راه مخصوص خودش را هم دارد اولاً آن عالمانه نیست برخی براساس همان پندارشان نظر میدادند آنجا هم که عالمانه باشد اگر کسی اینها را وسیله بداند همانطوری که شمس وسیله نور دادن است قمر وسیله است زمین وسیله است اگر در خسوف و کسوف و سایر احکام نجوم هم در حد وسیله و ابزاری که خدا آفریده معتقد باشند آن هم محذور ندارد ولی به هر تقدیر در بحث تنجیم آن قسمت ریاضی را از احکام نجوم کاملاً جدا کردند دو فصل منفک و مباین و متباین و بیگانه از هماند نه اینکه انسان به بهانه آن احکام و نجوم از علم شریف ریاضیات و هیئت و نجوم محروم بماند چون سراسر نور است خب الآن اگر یک منجم قوی داشته باشیم هم میتواند جریان لیل و نهار و ساعات و طلوع و غروب و اوقات شرعی تا هزار سال بعد را استنباط کند چه اینکه تا هزار سال قبل را هم میتواند استنباط کند این برابر با اصول ریاضی خلق شده است ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ﴾ آن اصول ریاضی است حق است تکوین است «مما لا ریب فیه» است و نشانه صنع حکیم است اما بقیهاش دیگر بحثهای احکام و نجوم است خب در جریان امر که فرمود اینها هم مسخرات به امرند امر همانطوری که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید اگر به معنای شأن باشد جمعش امور است اگر به معنای فرمان باشد جمعش اوامر است واینها یک جامعی هم احیاناً خواهند داشت ولی به اصطلاح قرآن کریم ما یک امر عام داریم یک خلق عام یک امر خاص داریم یک خلق خاص بیان ذلک این است که در جریان امر عام میفرماید که هیچ چیز نیست مگر اینکه به امر الهی است یعنی به تدبیر الهی است این امر عام است هر چیزی به امر خداست هیچ چیزی نیست مگر به تدبیر الهی این امر عام است که خلق هم زیر مجموعه این امر عام است یک خلق عام داریم که فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی هرچه شیء بر او صادق است چه معنا چه ماده چه مجرد چه مادی چه آسمانی چه زمینی چه دنیا چه آخرت مخلوق خداست ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ آن خلق عام است که امر هم زیر مجموعه اوست امر خاص آن هم امر عام بود که خلق هم زیر مجموعه آن امر عام است بعد از گذشت از آن دو عنوان عام دوتا عنوان خاص هم هست که یکی خلق است یکی امر اینها را قرآن مقابل هم قرار میدهد و تقابل و تفصیل قاطع شرکت است که ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ خلق را به امور تدریجی اسناد میدهد مثل اینکه فرمود: ﴿خلق الارض فی یومین ثم استوی الی السماء و هی دخان و سواهن سبع سماوات فی یومین و قضاهن فی یومین﴾ اینها خلق است که امر تدریجی است امر را بر اساس ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾ ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یک امر دفعی میداند پس خود قرآن یک امر عام دارد یک یک خلق عام دارد دو، که هر دو فراگیرند آن امر عام را گفتند جمیع اشیاء را میگیرد آن خلق عام را که گفتند جمیع اشیاء را میگیرد مجرد و مادی همه را میگیرد ولی امر خاص با خلق خاص مقابل هماند تفصیل قاطع شرکت است تدریجیات را به خلق اسناد میدهد دفعیات را به امر اسناد میدهد که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این «فا»ی ﴿فَیَکُونُ﴾ هم برای تفرع معلول بر علت مسبب بر سبب است وگرنه زمانی در کار نیست ولی درباره خلق امور تدریجی است فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت که این ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ امر است خب بعد هم در جریان روح فرمود ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی﴾ سیدنا الاستاد مرحوم علامه(رضوان الله علیه) این راهها را طی کردند فرمودند که روح از عالم امر است بعد بر ایشان اشکال شده که خب اگر روح از عالم امر باشد لازمهاش این است که از عالم خلق نباشد لازمهاش این است که مخلوق نباشد در حالی که خدا فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ این مغالطه منشأش همان است که بین خلق عام و خلق خاص فرق نگذاشتند خلق عام همه را شامل میشود مجرد و مادی را آنجا که سیدناالاستاد میفرماید امر به معنای عام جمیع اشیاء را شامل میشود مادی و مجرد آن را باید در نظر داشت یک، آنجا که خلق عام را ایشان میفرمایند مستوعب جمیع ما سوی الله است آن را باید در نظر داشت دو که فرمودند: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی «کل ما صدق علیه الشیء» (صوت در نوار حذف شده است) در مقابل امر خاص است امر یعین امر خاص در مقابل خلق است آنگاه روح جزء عالم امر است جزء عالم امر است یعنی چه؟ یعنی جزء ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ است که دفعتاً پدید میآید نه جزء بدن و بدنی که تدریجی باشد فتحصل که اگر گفته شد «قل الروح من امری» و روح از عالم امر است این امر در مقابل خلق خاص است نه خلق مطلق تا بر ایشان اشکال بشود که پس لازماش این است که روح مخلوق نباشد روح مخلوق است خلق به معنای جامع شامل روح و غیر روح هم میشود اما روح امر تدریجی نیست نظیر تن نیست به دلیل اینکه در جریان حضرت عیسی و مانند آن فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این تقابلها نشان میدهد که یک امر دفعی است یک امر تدریجی بعد از همین راه هم ولایت را ولایت ائمه(علیهم السلام) و اولیای الهی را امر دفعی دانستند که فرمود: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾ چون فرمودند امر به اصطلاح قرآن امر ملکوتی و امر تدریجی است این نشانه ولایت تکوینی اهلبیت(علیهم السلام) و اولیای الهی و انبیای سلف است که اینها براساس باطن دلها را هدایت میکنند یک کارهای تدریجی دارند نظیر اینکه نوح(سلام الله علیه) 950 سال مردم را دعوت کرد این از آن جهت که رسول بود اما از آن جهت که ولی الله است با دلها کار دارد و عمل او امام اعمال است و هر عملی که مقبول است به عنوان امت یک عمل امامگونه مقبول است او امر ملکوتی است این نمازهای مقبول ما به عنوان کلمات الهی به طرف حق صعود میکند یک، ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾ این قافله بدون قافلهسالار نخواهد بود دو، قافلهسالار نماز و عبادت امام است سه، وقتی این اعمال بالا میرود این عقاید بالا میرود این اخلاق بالا میرود پیشاپیش عقاید و اخلاق و اعمال و عبادات امت عقیده و خُلق و عمل امام آن عصر است که بالا میرود و اینکه گفتند اگر کسی اول وقت نماز بخواند پشت سر امام به امام زمانش اقتدا کرده است یعنی همین چون امامش در اول وقت نماز میخواند نه اینکه یک اقتدای فیزیکی و صوری باشد خب گاهی ممکن است ولیاش در حرمین باشد که هنوز ظهر نشده و این شخص دارد اینجا نماز ظهرش را میخواند شخصی که در مشرقزمین زندگی میکند و ظهرش خب خیلی زودتر از حرمین است آنجا اگر اول ظهر نماز بخواند به امام زمانش اقتدا کرده است برای اینکه امام کسی است که اول وقت نماز میخواند و این اعمال صالح که صعود میکنند به امامت نماز امام صعود میکنند روزهها که صعود میکنند به امامت روزه امام صعود میکنند یک روزه درخشان و یک نماز درخشان پیشاپیش نمازها و روزهها صعود میکند بقیه به دنبال او.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است