- 778
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 54 سوره اعراف _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 54 سوره اعراف _ بخش دوم"
عرش معانی متعدد دارد یا مصادیق متعدد دارد
عرش گاهی به معنای مقام فرمانروایی، گاهی به معنای تخت، گاهی به معنای داربست و گاهی هم به معنای سقف است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِین﴾
قبل از ورود در آن دو تا بحث محوری معنای عرش و معنای امر در مقابل خلق این نکات فرعی هم ملحوظ بشود بد نیست اول اینکه در تفسیر جامع قرطبی آمده است که این کلمه سته اصلش سدسه بود چون اصلش سدس است دیگر این تای او جزء کلمه نیست اصلش سدس هست و در قرآن کریم هم در بیان سهام ورثه سدس مطرح است گرچه سدس یعنی یک ششم سته یعنی ششتا ولی سادس هم میگویند سادة هم میگویند اصل این کلمه سته سدس بود و یکی از این سینها به تاء تبدیل شد بعد آنجا دال هم در او ادغام شد شده سته به دلیل اینکه در تصغیر میگویند سته را وقتی میخواهند تصغیر کنند میگویند سدیسه وقتی جمع بخواهند ببندند میگویند اسداس چون در جمع و تصغیر کلمه به اصل خود برمیگردد معلوم میشود که اصل سته سدس بوده است سدسه بوده است این سخن اول ایشان دوم اینکه همین جناب قرطبی در جامع نقل میکند که درباره عرش یک کتابی نوشتهاند به نام الکتاب الأسنی فی شرح الاسماء الحسنی و صفاته العلی در آنجا مطالب فراوانی است که بخشی از آنها مربوط به عرش است و چهارده قول را ایشان درباره عرش استعقاء کرده است البته این استقسائشان نشانه استقراء تام نیست که دیگر اقوال دیگری ظهور نکرده بلکه ایشان موفق شدند چهارده قول را بررسی کنند که عرش یعنی چه که حالا در خلال معنای عرش ممکن است به بعضی از آنها اشاره بشود مطلب سوم آن است که بحث پیرامون عرش را مانند سایر معارف عدهای بدعت دانستند نه تنها مرحوم امین الاسلام در مجمع نقل کرد بلکه جناب قرطبی هم در جامع نقل کرد یعنی هم شیعهها نقل کردند هم سنیها چه اینکه قبل از اینها مالک در موطأ هم همین حرف را دارد که وقتی از مالک صاحب فرقه مالکیه سؤال میکنند ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ یا ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ و مانند آن چیست همین چند جمله از او نقل شده است که گفت که «الاستواء معلوم» معنای استوا روشن است مفهوم استوا روشن است «و الکیف مجهول» چگونه خدا بر عرش مستوی است او را ما نمیدانیم ولی معنای استوا را میدانیم «و السوال بدعة والایمان واجب» سؤال که استوای علی العرش یعنی چه این بدعت است چون در صحابه کسی سؤال نکرده ما ... غافل از اینکه خیلیها سؤال کردند خیلیها به نتیجه رسیدند حالا آن سؤال به جناب مالک نرسیده است دلیل نیست که کسی سؤال نکرده گذشته از اینکه ذات اقدس الهی همه ما را به تدبر در آیات فراخوانده است معنایش این نیست که شما درباره بعضی از آیات تدبر کنید درباره بعضی از آیات تدبر نکنید خب پس این سخن ناتمام است که «الکیف مجهول والسوال بدعة» این حرف مورد قبول محققین اهل سنت و شیعه نبود و نیست لذا محققین اهل شیعه و سنت درباره استوای علی العرش تحقیقاتی کردند که نشانه همان تحقیقات پیدا شدن اقوال چهاردهگانه است که قرطبی در این کتاب الکتاب الأسنی نقل کرده است.
مطلب بعدی آن است که عرش آنطوری که در قرآن استعمال شد و در موارد کتابهای دیگر هم به کار رفت معانی متعدد دارد یا مصادیق متعدد دارد گاهی عرش به معنای تخت است نظیر آنچه که ملکه صبا داشت که ﴿وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ ﴿نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ که سلیمان(سلام الله علیه) فرمود عرش او را دگرگون کنید ببینیم تشخیص میدهد یا نه اینکه ﴿لَهَا عَرْشٌ عَظِیم﴾ ﴿وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ خدا درباره ملکه صبا میفرماید یا از زبان سلیمان(سلام الله علیه) آمده است که ﴿نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ عرش یعنی همان تخت این یک، گاهی عرش به معنای سقف است در سورهٴ مبارکهٴ انعام و مانند آن قبلاً گذشت که خدا میفرماید ما میوهها را برای شما آفریدیم بعضیها درختهایی هستند نظیر خرما که روی پا خوب میایستند بعضیها نظیر انگورند که معروشاند یعنی باید برای اینها داربست درست کرد ﴿مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ﴾ بعضی دارای عرشند یعنی دارای سقفاند برای آنها داربست درست میکنند مثل درخت انگور بعضی روی پای خودشان میایستند مثل خرما که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مخصوصا بحث معروش و غیر معروش گذشت گاهی هم وقتی میگویند عرش یعنی مقام چه در دعا چه در نفرین گاهی میگویند «ثل عرش فلان» ثل با ث مثلثه یعنی عرشش فرو ریخت ثلان یعنی فرو ریختن «ثل عرش فلان» یعنی عرشش و تخت فرمانرواییاش فروریخت خب پس عرش گاهی به معنای مقام فرمانروایی است گاهی به معنای تخت است گاهی هم به معنای داربست است و امثال ذلک گاهی هم به معنای سقف است که اینها ﴿خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ فرمود اینها یک خانههایی و مساکنی داشتند که ما ویران کردیم ﴿عَلَی عُرُوشِهَا﴾ یعنی «علی سقفها» پس عرش به معنی داربست عرش به معنی سقف عرش به معنی تخت عرش به معنی مقام فرمانروایی مصادیق دیگری هم دارد اگر اینها جامع جایش را داشته باشند یا معانی دیگر دارد اگر جامع نداشته باشند حالا میخواهیم ببینیم ذات اقدس الهی مستوی بر عرش است به چه معناست اینها مبادی تصوریه بحث است که عرش به این معانی آمده قبل از ورود در تحقیق معنای عرش باید این جملهها یکی پس از دیگری روشن بشود فرمود ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ این به چند وجه قرائت شده یکی «یَغشی اللیل النهار» قرائت شده یکی «یُغشی اللیل النهار» قرائت شده یکی «یُغَشی اللیل النهار» قرائت شده است هم در قرآن هم «اغشی» به کار رفت هم «تغشیه» باب تفعیل هم «فغشاهم ماغشاهم» غیر از «غشیهم» من الیمین هم غشی به کار رفت هم ﴿فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾ به کار رفت این ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ غیر از آن است که ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ یک بحث در این است که لیل و نهار منظماند هیچ کدام دیگری را سبقت نمیگیرد و شب به دنبال روز است که این در جمیع اماکن صادق است چه منطقههای استوایی چه منطقههای غیر استوایی چه آن مناطقی که شب و روزش یکسان است نظیر خط استوا چه آن مناطقی که شمالی است و جنوبی است که شب و روزش فرق میکند اما ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ این کاملا فرق میکند در مناطق شمالی که پاییز روزهایش کوتاه میشود زمستان کوتاه میشود و شبها بلند میشود این ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ است یعنی شب را وارد روز میکند در همین شش ماه پاییز و زمستان که روزها کوتاه و شبها بلند میشود در منطقههای جنوبی طرف قطب جنوب به عکس است روزها بلند میشود و شبها کوتاه در آن نیم سال اول یعنی بهار و تابستان این بخشهای شمالی روزها بلند است و شبها کوتاه در منطقههای جنوبی کاملا به عکس است نیم سال اول روزها کوتاه است و شبها بلند خب اینکه فرمود ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ این مال غالب اماکن است وگرنه در آن منطقههای استوایی که منطقههای سوزان است و کمتر هم در آنجا زندگی میکنند چون سوزان است آنجا لیل و نهار البته متفاوت نیست یعنی اینچنین نیست شب روز را بپوشاند روز شب را بپوشاند لکن در غالب اماکن که به لحاظ غلبه این آیات نازل شده است گاهی لسان تکویر است گاهی لسان ایلاج است گاهی لسان اغشی گاهی ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ گاهی ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ گاهی ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ آنها دومیشان با حرف جز استعمال میشود اما اغشی هر دو بدون حرف جر استعمال میشود ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ یا ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ در پایان بحث دیروز اشاره شد که مثلاً در نیم سال اول بعد از اعتدال ربیعی یعنی بعد از اول فروردین که لیل و نهار تفاوت نمیکند کم کم ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ است یعنی وقتی قوس اللیل دوازه ساعت شد و قوس النهار هم دوازده ساعت کم کم ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ این روز هم در طرف بامداد وارد محدوده شب میشود هم در طرف شامگاه وارد محدوده شب میشود این قوس النهار دوازده ساعته یک ساعت از طرف صبح وارد محدوده شب میشود که زودتر صبح میشود یک ساعت هم از طرف محدوده عصر غروب وارد محدوده شب میشود که دیرتر شب میشود تا کم کم اضافه بشود بیش از این مقدار تا قوس النهار بشود مثلاً چهارده یا پانزده ساعت و قوس اللیل بشود هفت یا هشت ساعت این در نیم سال اول بهار و تابستان وقتی پاییز فرا میرسد ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ از دو طرف شب آن قوس اللیل وارد محدوده روز میشود یعنی دیرتر صبح میشود زودتر شب میشود این دوازده ساعتی که در اعتدال خلیفی قوس لیل بود و دوازده ساعتی که قوس نهار بود در مهر که تقریبا مساوی میشد کم کم قوس اللیل وارد قوس النهار میشود یعنی آن دوازده ساعت شب یک مقدار وارد محدوده روز میشود دیرتر هوا روشن میشود دیرتر صبح میشود چه اینکه در محدوده عصر هم زودتر شب میشود پس قوس اللیل هم از طرف بامداد هم از طرف شامگاه وارد محدوده روز میشود ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ در نیم سال دوم ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ در نیم سال اول غالب اینها به لحاظ اغلب اماکن معموره است یعنی آن جاهایی که بشر زندگی میکند از اینجا معلوم میشود آنچه در سورهٴ «سجده» و سوره حم گذشت اشاره شد که ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ آن هم به لحاظ غالب است یعنی بخشهای مهم اجزای زمین و اماکن زمین فصول چهارگانه دارد فقط منطقه خط استوایی است که فصول چهارگانه ندارد قطبین هم که قابل زیست نیست آنجا شش ماه شب است و شش ماه روز هر چه به طرف خط استوا نزدیکتر بشود آن قوس اللیلش با قوس النهارش نامتعادل است تا برسد به نزدیکهای خط استوا
پرسش: با توجه به اینکه زمین کروی است و آفتاب از یک میزند از این طرف مثلاً
پاسخ: چون کرویت همین اشکال پیش میآید
پرسش: یک طرف را روشن میکند از آن طرف تاریک میشود به این معنا بگیریم نمیشود؟
پاسخ: آن مال اصل لیل و نهار است نه ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ سؤال ... لیل نهار را میپوشاند یک وقت است که در قرآن کریم سخن این است که ﴿وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَ ٭ وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی﴾ یا ﴿إِذَا جَلاَّهَا﴾ لیل اشیاء را میپوشاند نهار اشیاء را روشن میکند این ناظر به پیدایش لیل و نهار است یک وقت بحث در این است که لیل نهار را میپوشاند ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ یعنی «یجعل الله سبحانه و تعالی اللیل غاشیة النهار» روز شب را میپوشاند پس آنجا که ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی﴾ یا ﴿وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی﴾ شب اشیاء را تاریک میکند روز اشیاء را روشن میکند یا ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ یعنی الاشیاء را روز اشیاء را روشن میکند این روشن است یک وقتی سخن در این است که روز شب را روشن میکند روز شب را روشن میکند یعنی چه یعنی روز وارد محدوده شب میشود شب تاکنون دوازده ساعت بود الان هشت ساعت است مقداری از شب روشن شد یعنی شب نیست خب پس یک وقت سخن در خلقت لیل و نهار است و نظم است نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یس» اشاره شد که ﴿لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَار﴾ لیلی داریم و نهاری داریم هر کدام با نظم خاصی حرکت میکنند یک وقت سخن در ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ است ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾ است که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ است که در این آیه محل بحث است در اینجا سخن در این است که شب روز را میپوشاند نه شب اشیاء را تاریک میکند خب بنابراین باید یغشی یغشی یعنی میپوشاند همه جا را تاریک میکند یعنی فراگیر است حالا اگر فراگیر شد روز هم فراگیر است شب را در بر دارد اینجا یا حالا چون کلمه اغشی به کار رفت سخن از ورود روز در منطقه شب به میان نیامده است یا نه اگر اغشی به همان معنای ایلاج باشد به معنای مطلق فرو بردن و فراگیری باشد نه پوشاندن و نه تاریک کردن و به معنای فراگیر باشد اینجا احدهما را گفت فرمود نه از دیگری بی نیاز است نظیر اینکه فرمود خداوند سرابیل و پارچههایی برای شما آفرید و خلق کرد ﴿سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ﴾ یعنی «تقیکم الحر والبرد» آن برد را ذکر نفرمود برای اینکه و حذف ما یعلم منه جایز دیگر لازم نیست بفرماید که لباس شما را از سرما و گرما حفظ میکند اگر بفرماید شما را از سرما حفظ میکند یعنی از گرما هم حفظ میکند اگر از گرما حفظ میکند از سرما هم حفظ میکند اگر و حذف ما یعلم منه جایز ﴿سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ﴾ یعنی و «تقیکم البر» از اینجا هم میفرماید ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ یعنی «یغشی النهار عن اللیل» آن هم محذوف است و معلوم هم هست هر کدام دیگری را تحت حلول و ورود خود قرار میدهد آن هم برابر با نظم است هم این ورود لیل در نهار و هم ورود نهار در لیل به لحاظ غالب اماکن است در غیر خط استوا هم آن ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ ناظر به غالب اماکن است که مربوط به خط استوا نیست خب ابی حنیفه در قبال مالک گفت که همینطوری که هست این آیه را بگذارید کاری به آن نداشته باشید دیگر حالا فتوا به بدعت سؤال داده باشد این از او نقل نشده فرمود که این را سرجایش بگذارید همانطوری که هست دیگر تفسیر نکنید خب حالا اگر واقعاً اهل بیت(علیهم السلام) اینها معیار حوزههای علمی بودند و اگر در خانه اینها باز بود وضع تفسیر یا علوم دیگر به این روز سیاه مبتلا نمیشد یک وقت است وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) میفرماید هر وقت من حرفی زدم دلیلش را از قرآن از من طلب بکنید خب این نشر تفسیر است تشویق به تدبر در قرآن است یک وقت است نظیر ابوحنیفه است که میگوید کاری به آن نداشته باشید همانطور نگهش دارید یا تندتر از او مالک است که میگوید به اینکه «السوال بدعة».
مطلب بعدی آن است که کراتی که یکی پس از دیگری کشف میشود یا راههای شیری که کشف میشود دو گونه است یک وقتی این کشف با کشف امتثال همراه است یعنی نه تنها یک کره جدید کشف شد نه یک راه شیری جدید کشف شد بلکه کشف شد که قبلاً اینها «رتق» بودند و الان «تفق» شدند قبلاً جزء کره دیگر بودند و هم اکنون از آن جدا شدند این هم با آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هماهنگ است که «رتق» بودند و خدا «فتق» کرد هم با آیه ﴿وَالسَّماءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ هماهنگ است که ما توسعه دادیم اینها بسته بودند باز کردیم یکی بودند واحد بودند تکثیرشان کردیم ﴿وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ یک وقت است که نه اصلاً یک کرهایی کشف میشود بدون اینکه انسان از فصل و وصل او با خبر باشد این با ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ هماهنگ است میفرماید به اینکه در آسمان مواقع نجوم است یک چیزهایی که الان شما میبینید یا گاهی نمیبینید آنچه که بشر کشف کرده است قبلاً نمیدید هم اکنون با چشم مسلح میبیند با با ابزار صنعتی میبیند اگر تحقیقاتش ادامه پیدا کند از فصل و وصل اینها هم با خبر است چه اینکه قبلاً انسان که نبود تا ببیند که کره ارض یک گداختهای و یک مذابی و یک کره مذابی از شمس یا مانند آن جدا شده بعد سالیان متمادی طول کشید تا سرد شد و قابل زیست شد این را بعد فهمید الان هم ممکن است که یا راه شیری یا کرهای کشف بشود بعدها هم معلوم بشود که این مستقلاً خلق نشده بود این جزء یک کره دیگری بود اول «رتق» بود بعد «فتق» شد به هر تقدیر اگر فصل و وصل کشف بشود با ﴿إِنَّا لَمُوسِعُون﴾ هماهنگ است اصل فصل و وصل کشف نشود بلکه اصل وجود کشف بشود با ﴿لاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ هماهنگ است اما این سؤال خوب و مطلب عمیقی که فرمودند سال نوری ناظر به فاصله مکانی است نه فاصله زمانی یک سخنی است حق و ظریف لکن البته سال نوری ناظر به مسافت است نه ناظر به زمان لکن در اثر اینکه مسافت و زمان به حرکت محدودند هر کدام گاهی اماره و عدّهٴ دیگری قرار میگیرند بیان ذلک این است که این سال نوری همانطوری که فرمودند این مربوط به مقیاس فاصله است این کار به مسافت دارد نه کار به زمان وقتی میگویند یک سال نوری یا دو سال نوری یعنی سال همین سال خودمان یعنی سالی که 365 روز است هر روز هم 24 ساعت است هر ساعتی هم شصت دقیقه است هر دقیقهای هم شصت ثانیه است لکن نور در هرثانیه مثلاً سیصد هزار کیلومتر طی میکند سال نوری راجع به مسافت است نه اینکه سال نوری غیر از سال خودمان باشد سال نوری این راجع به مسافت است خب این یک سؤال بسیار خوبی است دیدید فقه را خیلی از بزرگان گفتند که جلوی سؤال را نگیرید منتها سؤال را سعی کنید هر مطلبی که به ذهنتان رسید خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا مصطفی را این در درس امام خب کم سؤال میکرد اما خوب سؤال میکرد یک بنده خدایی هنوز هم هست از معمرین فعلی است این هر چه به ذهنش میآمد در درس سؤال میکرد مرحوم حاج آقا مصطفی میگفت که ایشان در سؤال و اشکال فاعل بالعنایه است مستحضرید که در فلسفه یک اصطلاحی است آن کسی که همین که چیزی به ذهنش آمده برابر با همان ذهن کار میکند بدون تامل مثل کسی که در دیوار بلند همین که تصور سقوط کرد میافتد یا طناب بازها همین که تصور سقوط کردند ساقط میشوند اینها میگویند فاعل بالعنایه فاعل بالعنایه به اصطلاح آنها کسی است که صرف تصور کافی باشد برای فعل دیگر تصدیق نخواهد یک بنده خدایی خیلی اشکال میکرد ایشان میفرمود که ایشان نسبت به اشکال فاعل بالعنایه است همین که به ذهنش آمده سؤال میکند این گونه سوالات خوب نیست وقت گیر است اما اگر یک سوالی همین که در جمع جلسه درس به ذهنش آمد سؤال نکند شب مطالعه کند با رفیقش بحث کند تلاش کند شاید به نتیجه برسد آن سؤال بعد المطالعه یک سؤال عمیقی است نظیر همین سوالهایی که گاهی اتفاق میافتد خب این یک سؤال بسیار ظریفی است که سال نوری کار به مسافت دارد کاری به زمان ندارد خب این سخن حق است لکن سال نوری که میگویند یعنی همین سال خودمان منتها نور سریع السیر است سال هواپیما همین است سال جن همین است سال آپلو همین است سال گاری هم همین است منتها گاری در یک روز کم راه میرود نور در یک روز زیاد راه میرود این سال نوری نه یعنی سالش با سال ما فرق میکند لکن چون مسافت و همچنین زمان اینها از امور ششگانه وابسته به محدوده حرکتاند گاهی به وسیله زمان مسافت مشخص میشود گاهی به وسیله مسافت زمان مشخص میشود گاهی میبینند فاصله قم و تهران 150 کیلومتر است گاهی میگویند فاصله قم و تهران دو ساعته است گاهی مسافت را ذکر میکنند گاهی زمان را ذکر میکنند حالا نوری که مثلاً در هر ثانیه 300 هزار کیلومتر راه میرود این 300 هزار کیلومتر را شما حساب میکنید یک اتومبیل معتدل السیر بخواهد 300 هزار کیلومتر را طی کند چقدر زمان میخواهد اگر ما با متحرکهای خودی حساب بکنیم مسافت به دستمان میآید از آن مسافت به زمان خودی پی میبریم قهراً یک سال نوری با چندین میلیون سال خودمان درمیآید وگرنه سال نوری با سال خودی یکی است ما گاهی از سرعت سیر به مسافت منتقل میشود آن مسافت را به متحرکان عادی منتقل میکنیم بعد آن متحرکان عادی در آن مسافت طولانی یک میانگین زمانی دارند بعد آن زمان را معیار قرار میدهیم وگرنه سال نوری با سال عادی هیچ فرق نمیکند
مطلب دیگر آن است که مقام فرمانروایی در جریان بشری یک امر عرفی است میگویند فلان کس به تخت فرمانروایی نشست فلان کس از تخت پایین آمد این مقامی است اعتباری که گاهی با یک نصب میآید با یک عزل میرود این ... ولی ذات اقدس الهی مقامش مقام تکوینی است آن مقام فرمانرواییاش مقام تکوینی است اگر امر است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ نه این لفظ را میگوید بلکه ایجاد میکند ایجادش یک امر تکوینی است پیدایش موجود یک امر تکوینی است قهرا یک امر عینی خارجی است امر خارجی که شد مامورانی دارد که زیر مجموعه این امرند و مطیعانی دارند و از اینها قرآن تعبیر میکند ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ کسانی که عرش را حمل میکنند یا کسانی که حاملان عرشاند یا جزء اطرافیان عشرند یا در قیامت عرش خدا را هشت نفر حمل میکنند ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ فرمود فرشتگان چهارگانه است با چهار انسان از انسانهای کامل جهان آفرینش خب اگر ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ هست در دنیا اگر ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ است در آخرت معلوم میشود عرش یک حقیقت خارجی است مدبرانی دارد حاملانی دارد مامورانی دارد این منافات ندارد که عرش به معنای مقام فرمانروایی باشد لکن مقام فرمانروایی در اشخاص به اعتبار است درباره ذات اقدس الهی به تکوین است
مطلب بعدی آن است که این ایام یعنی شنبه و یکشنبه و اینها در جاهلیت هم بود اینها را اسلام نیاورد اما معنایش این نیست که کاری که در جاهلیت بود مثلاً شنبه و یکشنبه و دوشنبه تا جمعه این باعث پیدایش برکت شد آنچه که در جاهلیت بود آن هم میراث انبیای ابراهیمی است اینچنین نبود که در جاهلیت اینها ابتکاراً شنبه و یکشنبه ساختند نه اینها در جریان انبیای ابراهیمی هم بوده است و در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) هم بودند و ذات اقدس الهی آنها را قوم بنی اسرائیل را آزمود فرمود شما شنبهها حق صید ندارید یوم سبت روز شنبه حق صید ندارید معلوم میشود این در دیر زمان بوده است یعنی در جاهلیت به بار نیاوردند بعد هم فرمود ما شما را امتحان میکنیم روزهایی که شما نباید ماهی بگیرید مثل روز شنبه این ماهیها فراوان خودشان را نشان میدهند ما شما را با این کار میآزماییم روزی که شما نباید ماهی بگیرید ماهیها فراوان خودشان را نشان میدهند در دسترس شما هم هستند آنها هم گرفتار دنیا طلبی شدند ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ و یک نیرنگی بازی کردند تا بتوانند روز شنبه از آن ماهیهای فراوان بهره ببرند غرض آن است که این ایام از دیر زمان بوده است جاهلیت آن را نساخته است.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی اسرار خلقت را در زمین در آسمان بین الارض و السماء نهفته است و ما را تشویق کرده است که این کتاب تکوین را بررسی کنیم خب در جریان آفرینش انسان او میتوانست نظیر آدم همیشه مستقیماً به سرعت مثلاً کسی را خلق کند یا نظیر حضرت عیسی بدون پدر خلق بکند اما اینکه فرمود بشر علقه است اولاً این نطفه ﴿یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾ محقیقن را وادار میکند که صلب یعنی چه ترائب یعنی چه کیفیت خروج یعنی چه آیا صلب و ترائب به همین معناست یا معنای خاص خود را دارد؟ این پیدایش و پرورش علوم با رهبریهای قرآن کریم است قرآن که اینها را یکی پس از دیگری ذکر میکند برای اینکه بشر را عالم بکند و محقق بپروراند تا اسرار و آیات را یاد بگیرد و اگر این اسرار و آیات را بشر یاد بگیرد بهتر به وحدانیت خدا پی میبرد و مانند آن خب پس فایده فراوانی هم دارد
آن سخن را که به مالک اسناد دادند متاسفانه به ام سلمه هم اسناد دادند یعنی جامع قرطبی در جامع آن حرف نامیمون را که از مالک نقل کرده است از ام سلمه هم نقل کرده ولی بعید است چنین نقلی درست باشد او که در بیت وحی است هرگز نمیگوید «السوال بدعة» در جریان این که ذات اقدس الهی این شمس و قمر را مسخر کرده است در نوبت دیروز اشاره شد که وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه میفرماید اینها مطیع خدایند نه مطیع شما آسمان و زمین دلش برای بشر نمیتپد دلش برای خودش میتپد که به کمال برسد و آن این است که مطیع خداست خدا فرمود اینچنین حرکت کند یا اینچنین باشد تا بشر طرفی ببندد در خطبه 143 نهجالبلاغه به این صورت آمده است اصلش در جریان استسقاست فرمود «الا و إنّ الارض التی تقلکم» یعنی «تحملکم» «و السماء التی تظلکم» آسمانی که بالای سر ما سایه میاندازد «مطیعتان لربکم و ما اصبحتا تجودان لکم ببرکتهما توجعاً لکم و لا زلفة الیکم و لا لخیر ترجوانه منکم» این که زمین ذلول است برکات فراوانی به ساکنان میدهد اینکه موجودات سپهری مهرباناند نور میدهند از بالا برکت باران و بارش برف و مانند آن نصیب شما میشود هیچ کدام از اینها نه برای اینکه از شما میترسند یا به شما امیدوارند یا چشم طمعی دوختهاند اینها نیست «و لکن امرتا بمنافعکم فاطاعتا و اقیمتا علی حدود مصالحکم فقامتا» اینها مامور شدند که به نفع شما کار بکنند اطاعت بکنند خدا اینها را به سمت مصالح شما اقامه کرده است اینها هم قیام میکنند بنابراین این که در قرآن فراوان آمده شمس و قمر مسخر است نه یعنی شما مسخرید یعنی ذات اقدس الهی آنها را برای شما مسخر کرده است حالا این زمینه فراهم شده است برای اینکه روشن بشود «العرش ما هو و الامر ما هو».
«و الحمد لله رب العالمین»
عرش معانی متعدد دارد یا مصادیق متعدد دارد
عرش گاهی به معنای مقام فرمانروایی، گاهی به معنای تخت، گاهی به معنای داربست و گاهی هم به معنای سقف است.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِین﴾
قبل از ورود در آن دو تا بحث محوری معنای عرش و معنای امر در مقابل خلق این نکات فرعی هم ملحوظ بشود بد نیست اول اینکه در تفسیر جامع قرطبی آمده است که این کلمه سته اصلش سدسه بود چون اصلش سدس است دیگر این تای او جزء کلمه نیست اصلش سدس هست و در قرآن کریم هم در بیان سهام ورثه سدس مطرح است گرچه سدس یعنی یک ششم سته یعنی ششتا ولی سادس هم میگویند سادة هم میگویند اصل این کلمه سته سدس بود و یکی از این سینها به تاء تبدیل شد بعد آنجا دال هم در او ادغام شد شده سته به دلیل اینکه در تصغیر میگویند سته را وقتی میخواهند تصغیر کنند میگویند سدیسه وقتی جمع بخواهند ببندند میگویند اسداس چون در جمع و تصغیر کلمه به اصل خود برمیگردد معلوم میشود که اصل سته سدس بوده است سدسه بوده است این سخن اول ایشان دوم اینکه همین جناب قرطبی در جامع نقل میکند که درباره عرش یک کتابی نوشتهاند به نام الکتاب الأسنی فی شرح الاسماء الحسنی و صفاته العلی در آنجا مطالب فراوانی است که بخشی از آنها مربوط به عرش است و چهارده قول را ایشان درباره عرش استعقاء کرده است البته این استقسائشان نشانه استقراء تام نیست که دیگر اقوال دیگری ظهور نکرده بلکه ایشان موفق شدند چهارده قول را بررسی کنند که عرش یعنی چه که حالا در خلال معنای عرش ممکن است به بعضی از آنها اشاره بشود مطلب سوم آن است که بحث پیرامون عرش را مانند سایر معارف عدهای بدعت دانستند نه تنها مرحوم امین الاسلام در مجمع نقل کرد بلکه جناب قرطبی هم در جامع نقل کرد یعنی هم شیعهها نقل کردند هم سنیها چه اینکه قبل از اینها مالک در موطأ هم همین حرف را دارد که وقتی از مالک صاحب فرقه مالکیه سؤال میکنند ﴿الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی﴾ یا ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ و مانند آن چیست همین چند جمله از او نقل شده است که گفت که «الاستواء معلوم» معنای استوا روشن است مفهوم استوا روشن است «و الکیف مجهول» چگونه خدا بر عرش مستوی است او را ما نمیدانیم ولی معنای استوا را میدانیم «و السوال بدعة والایمان واجب» سؤال که استوای علی العرش یعنی چه این بدعت است چون در صحابه کسی سؤال نکرده ما ... غافل از اینکه خیلیها سؤال کردند خیلیها به نتیجه رسیدند حالا آن سؤال به جناب مالک نرسیده است دلیل نیست که کسی سؤال نکرده گذشته از اینکه ذات اقدس الهی همه ما را به تدبر در آیات فراخوانده است معنایش این نیست که شما درباره بعضی از آیات تدبر کنید درباره بعضی از آیات تدبر نکنید خب پس این سخن ناتمام است که «الکیف مجهول والسوال بدعة» این حرف مورد قبول محققین اهل سنت و شیعه نبود و نیست لذا محققین اهل شیعه و سنت درباره استوای علی العرش تحقیقاتی کردند که نشانه همان تحقیقات پیدا شدن اقوال چهاردهگانه است که قرطبی در این کتاب الکتاب الأسنی نقل کرده است.
مطلب بعدی آن است که عرش آنطوری که در قرآن استعمال شد و در موارد کتابهای دیگر هم به کار رفت معانی متعدد دارد یا مصادیق متعدد دارد گاهی عرش به معنای تخت است نظیر آنچه که ملکه صبا داشت که ﴿وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ ﴿نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ که سلیمان(سلام الله علیه) فرمود عرش او را دگرگون کنید ببینیم تشخیص میدهد یا نه اینکه ﴿لَهَا عَرْشٌ عَظِیم﴾ ﴿وَأُوتِیَتْ مِن کُلِّ شَیْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ﴾ خدا درباره ملکه صبا میفرماید یا از زبان سلیمان(سلام الله علیه) آمده است که ﴿نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ عرش یعنی همان تخت این یک، گاهی عرش به معنای سقف است در سورهٴ مبارکهٴ انعام و مانند آن قبلاً گذشت که خدا میفرماید ما میوهها را برای شما آفریدیم بعضیها درختهایی هستند نظیر خرما که روی پا خوب میایستند بعضیها نظیر انگورند که معروشاند یعنی باید برای اینها داربست درست کرد ﴿مَعْرُوشَاتٍ وَغَیْرَ مَعْرُوشَاتٍ﴾ بعضی دارای عرشند یعنی دارای سقفاند برای آنها داربست درست میکنند مثل درخت انگور بعضی روی پای خودشان میایستند مثل خرما که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» مخصوصا بحث معروش و غیر معروش گذشت گاهی هم وقتی میگویند عرش یعنی مقام چه در دعا چه در نفرین گاهی میگویند «ثل عرش فلان» ثل با ث مثلثه یعنی عرشش فرو ریخت ثلان یعنی فرو ریختن «ثل عرش فلان» یعنی عرشش و تخت فرمانرواییاش فروریخت خب پس عرش گاهی به معنای مقام فرمانروایی است گاهی به معنای تخت است گاهی هم به معنای داربست است و امثال ذلک گاهی هم به معنای سقف است که اینها ﴿خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا﴾ فرمود اینها یک خانههایی و مساکنی داشتند که ما ویران کردیم ﴿عَلَی عُرُوشِهَا﴾ یعنی «علی سقفها» پس عرش به معنی داربست عرش به معنی سقف عرش به معنی تخت عرش به معنی مقام فرمانروایی مصادیق دیگری هم دارد اگر اینها جامع جایش را داشته باشند یا معانی دیگر دارد اگر جامع نداشته باشند حالا میخواهیم ببینیم ذات اقدس الهی مستوی بر عرش است به چه معناست اینها مبادی تصوریه بحث است که عرش به این معانی آمده قبل از ورود در تحقیق معنای عرش باید این جملهها یکی پس از دیگری روشن بشود فرمود ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ این به چند وجه قرائت شده یکی «یَغشی اللیل النهار» قرائت شده یکی «یُغشی اللیل النهار» قرائت شده یکی «یُغَشی اللیل النهار» قرائت شده است هم در قرآن هم «اغشی» به کار رفت هم «تغشیه» باب تفعیل هم «فغشاهم ماغشاهم» غیر از «غشیهم» من الیمین هم غشی به کار رفت هم ﴿فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ یُبْصِرُونَ﴾ به کار رفت این ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ غیر از آن است که ﴿لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَن تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ﴾ یک بحث در این است که لیل و نهار منظماند هیچ کدام دیگری را سبقت نمیگیرد و شب به دنبال روز است که این در جمیع اماکن صادق است چه منطقههای استوایی چه منطقههای غیر استوایی چه آن مناطقی که شب و روزش یکسان است نظیر خط استوا چه آن مناطقی که شمالی است و جنوبی است که شب و روزش فرق میکند اما ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ این کاملا فرق میکند در مناطق شمالی که پاییز روزهایش کوتاه میشود زمستان کوتاه میشود و شبها بلند میشود این ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ است یعنی شب را وارد روز میکند در همین شش ماه پاییز و زمستان که روزها کوتاه و شبها بلند میشود در منطقههای جنوبی طرف قطب جنوب به عکس است روزها بلند میشود و شبها کوتاه در آن نیم سال اول یعنی بهار و تابستان این بخشهای شمالی روزها بلند است و شبها کوتاه در منطقههای جنوبی کاملا به عکس است نیم سال اول روزها کوتاه است و شبها بلند خب اینکه فرمود ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ این مال غالب اماکن است وگرنه در آن منطقههای استوایی که منطقههای سوزان است و کمتر هم در آنجا زندگی میکنند چون سوزان است آنجا لیل و نهار البته متفاوت نیست یعنی اینچنین نیست شب روز را بپوشاند روز شب را بپوشاند لکن در غالب اماکن که به لحاظ غلبه این آیات نازل شده است گاهی لسان تکویر است گاهی لسان ایلاج است گاهی لسان اغشی گاهی ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ گاهی ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ گاهی ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ آنها دومیشان با حرف جز استعمال میشود اما اغشی هر دو بدون حرف جر استعمال میشود ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ یا ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ در پایان بحث دیروز اشاره شد که مثلاً در نیم سال اول بعد از اعتدال ربیعی یعنی بعد از اول فروردین که لیل و نهار تفاوت نمیکند کم کم ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ است یعنی وقتی قوس اللیل دوازه ساعت شد و قوس النهار هم دوازده ساعت کم کم ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ این روز هم در طرف بامداد وارد محدوده شب میشود هم در طرف شامگاه وارد محدوده شب میشود این قوس النهار دوازده ساعته یک ساعت از طرف صبح وارد محدوده شب میشود که زودتر صبح میشود یک ساعت هم از طرف محدوده عصر غروب وارد محدوده شب میشود که دیرتر شب میشود تا کم کم اضافه بشود بیش از این مقدار تا قوس النهار بشود مثلاً چهارده یا پانزده ساعت و قوس اللیل بشود هفت یا هشت ساعت این در نیم سال اول بهار و تابستان وقتی پاییز فرا میرسد ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ از دو طرف شب آن قوس اللیل وارد محدوده روز میشود یعنی دیرتر صبح میشود زودتر شب میشود این دوازده ساعتی که در اعتدال خلیفی قوس لیل بود و دوازده ساعتی که قوس نهار بود در مهر که تقریبا مساوی میشد کم کم قوس اللیل وارد قوس النهار میشود یعنی آن دوازده ساعت شب یک مقدار وارد محدوده روز میشود دیرتر هوا روشن میشود دیرتر صبح میشود چه اینکه در محدوده عصر هم زودتر شب میشود پس قوس اللیل هم از طرف بامداد هم از طرف شامگاه وارد محدوده روز میشود ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ در نیم سال دوم ﴿یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْل﴾ در نیم سال اول غالب اینها به لحاظ اغلب اماکن معموره است یعنی آن جاهایی که بشر زندگی میکند از اینجا معلوم میشود آنچه در سورهٴ «سجده» و سوره حم گذشت اشاره شد که ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ آن هم به لحاظ غالب است یعنی بخشهای مهم اجزای زمین و اماکن زمین فصول چهارگانه دارد فقط منطقه خط استوایی است که فصول چهارگانه ندارد قطبین هم که قابل زیست نیست آنجا شش ماه شب است و شش ماه روز هر چه به طرف خط استوا نزدیکتر بشود آن قوس اللیلش با قوس النهارش نامتعادل است تا برسد به نزدیکهای خط استوا
پرسش: با توجه به اینکه زمین کروی است و آفتاب از یک میزند از این طرف مثلاً
پاسخ: چون کرویت همین اشکال پیش میآید
پرسش: یک طرف را روشن میکند از آن طرف تاریک میشود به این معنا بگیریم نمیشود؟
پاسخ: آن مال اصل لیل و نهار است نه ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ سؤال ... لیل نهار را میپوشاند یک وقت است که در قرآن کریم سخن این است که ﴿وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَ ٭ وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی﴾ یا ﴿إِذَا جَلاَّهَا﴾ لیل اشیاء را میپوشاند نهار اشیاء را روشن میکند این ناظر به پیدایش لیل و نهار است یک وقت بحث در این است که لیل نهار را میپوشاند ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ یعنی «یجعل الله سبحانه و تعالی اللیل غاشیة النهار» روز شب را میپوشاند پس آنجا که ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّی﴾ یا ﴿وَاللَّیْلِ إِذَا یَغْشَی﴾ شب اشیاء را تاریک میکند روز اشیاء را روشن میکند یا ﴿وَالنَّهَارِ إِذَا جَلاَّهَا﴾ یعنی الاشیاء را روز اشیاء را روشن میکند این روشن است یک وقتی سخن در این است که روز شب را روشن میکند روز شب را روشن میکند یعنی چه یعنی روز وارد محدوده شب میشود شب تاکنون دوازده ساعت بود الان هشت ساعت است مقداری از شب روشن شد یعنی شب نیست خب پس یک وقت سخن در خلقت لیل و نهار است و نظم است نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «یس» اشاره شد که ﴿لاَ اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَار﴾ لیلی داریم و نهاری داریم هر کدام با نظم خاصی حرکت میکنند یک وقت سخن در ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ وَیُکَوِّرُ النَّهَارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾ است ﴿تُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیلِ﴾ است که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ است که در این آیه محل بحث است در اینجا سخن در این است که شب روز را میپوشاند نه شب اشیاء را تاریک میکند خب بنابراین باید یغشی یغشی یعنی میپوشاند همه جا را تاریک میکند یعنی فراگیر است حالا اگر فراگیر شد روز هم فراگیر است شب را در بر دارد اینجا یا حالا چون کلمه اغشی به کار رفت سخن از ورود روز در منطقه شب به میان نیامده است یا نه اگر اغشی به همان معنای ایلاج باشد به معنای مطلق فرو بردن و فراگیری باشد نه پوشاندن و نه تاریک کردن و به معنای فراگیر باشد اینجا احدهما را گفت فرمود نه از دیگری بی نیاز است نظیر اینکه فرمود خداوند سرابیل و پارچههایی برای شما آفرید و خلق کرد ﴿سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ﴾ یعنی «تقیکم الحر والبرد» آن برد را ذکر نفرمود برای اینکه و حذف ما یعلم منه جایز دیگر لازم نیست بفرماید که لباس شما را از سرما و گرما حفظ میکند اگر بفرماید شما را از سرما حفظ میکند یعنی از گرما هم حفظ میکند اگر از گرما حفظ میکند از سرما هم حفظ میکند اگر و حذف ما یعلم منه جایز ﴿سَرَابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ﴾ یعنی و «تقیکم البر» از اینجا هم میفرماید ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ یعنی «یغشی النهار عن اللیل» آن هم محذوف است و معلوم هم هست هر کدام دیگری را تحت حلول و ورود خود قرار میدهد آن هم برابر با نظم است هم این ورود لیل در نهار و هم ورود نهار در لیل به لحاظ غالب اماکن است در غیر خط استوا هم آن ﴿وَقَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ﴾ ناظر به غالب اماکن است که مربوط به خط استوا نیست خب ابی حنیفه در قبال مالک گفت که همینطوری که هست این آیه را بگذارید کاری به آن نداشته باشید دیگر حالا فتوا به بدعت سؤال داده باشد این از او نقل نشده فرمود که این را سرجایش بگذارید همانطوری که هست دیگر تفسیر نکنید خب حالا اگر واقعاً اهل بیت(علیهم السلام) اینها معیار حوزههای علمی بودند و اگر در خانه اینها باز بود وضع تفسیر یا علوم دیگر به این روز سیاه مبتلا نمیشد یک وقت است وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) میفرماید هر وقت من حرفی زدم دلیلش را از قرآن از من طلب بکنید خب این نشر تفسیر است تشویق به تدبر در قرآن است یک وقت است نظیر ابوحنیفه است که میگوید کاری به آن نداشته باشید همانطور نگهش دارید یا تندتر از او مالک است که میگوید به اینکه «السوال بدعة».
مطلب بعدی آن است که کراتی که یکی پس از دیگری کشف میشود یا راههای شیری که کشف میشود دو گونه است یک وقتی این کشف با کشف امتثال همراه است یعنی نه تنها یک کره جدید کشف شد نه یک راه شیری جدید کشف شد بلکه کشف شد که قبلاً اینها «رتق» بودند و الان «تفق» شدند قبلاً جزء کره دیگر بودند و هم اکنون از آن جدا شدند این هم با آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» هماهنگ است که «رتق» بودند و خدا «فتق» کرد هم با آیه ﴿وَالسَّماءَ بَنَیْنَاهَا بِأَیْدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ هماهنگ است که ما توسعه دادیم اینها بسته بودند باز کردیم یکی بودند واحد بودند تکثیرشان کردیم ﴿وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ﴾ یک وقت است که نه اصلاً یک کرهایی کشف میشود بدون اینکه انسان از فصل و وصل او با خبر باشد این با ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ هماهنگ است میفرماید به اینکه در آسمان مواقع نجوم است یک چیزهایی که الان شما میبینید یا گاهی نمیبینید آنچه که بشر کشف کرده است قبلاً نمیدید هم اکنون با چشم مسلح میبیند با با ابزار صنعتی میبیند اگر تحقیقاتش ادامه پیدا کند از فصل و وصل اینها هم با خبر است چه اینکه قبلاً انسان که نبود تا ببیند که کره ارض یک گداختهای و یک مذابی و یک کره مذابی از شمس یا مانند آن جدا شده بعد سالیان متمادی طول کشید تا سرد شد و قابل زیست شد این را بعد فهمید الان هم ممکن است که یا راه شیری یا کرهای کشف بشود بعدها هم معلوم بشود که این مستقلاً خلق نشده بود این جزء یک کره دیگری بود اول «رتق» بود بعد «فتق» شد به هر تقدیر اگر فصل و وصل کشف بشود با ﴿إِنَّا لَمُوسِعُون﴾ هماهنگ است اصل فصل و وصل کشف نشود بلکه اصل وجود کشف بشود با ﴿لاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ هماهنگ است اما این سؤال خوب و مطلب عمیقی که فرمودند سال نوری ناظر به فاصله مکانی است نه فاصله زمانی یک سخنی است حق و ظریف لکن البته سال نوری ناظر به مسافت است نه ناظر به زمان لکن در اثر اینکه مسافت و زمان به حرکت محدودند هر کدام گاهی اماره و عدّهٴ دیگری قرار میگیرند بیان ذلک این است که این سال نوری همانطوری که فرمودند این مربوط به مقیاس فاصله است این کار به مسافت دارد نه کار به زمان وقتی میگویند یک سال نوری یا دو سال نوری یعنی سال همین سال خودمان یعنی سالی که 365 روز است هر روز هم 24 ساعت است هر ساعتی هم شصت دقیقه است هر دقیقهای هم شصت ثانیه است لکن نور در هرثانیه مثلاً سیصد هزار کیلومتر طی میکند سال نوری راجع به مسافت است نه اینکه سال نوری غیر از سال خودمان باشد سال نوری این راجع به مسافت است خب این یک سؤال بسیار خوبی است دیدید فقه را خیلی از بزرگان گفتند که جلوی سؤال را نگیرید منتها سؤال را سعی کنید هر مطلبی که به ذهنتان رسید خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا مصطفی را این در درس امام خب کم سؤال میکرد اما خوب سؤال میکرد یک بنده خدایی هنوز هم هست از معمرین فعلی است این هر چه به ذهنش میآمد در درس سؤال میکرد مرحوم حاج آقا مصطفی میگفت که ایشان در سؤال و اشکال فاعل بالعنایه است مستحضرید که در فلسفه یک اصطلاحی است آن کسی که همین که چیزی به ذهنش آمده برابر با همان ذهن کار میکند بدون تامل مثل کسی که در دیوار بلند همین که تصور سقوط کرد میافتد یا طناب بازها همین که تصور سقوط کردند ساقط میشوند اینها میگویند فاعل بالعنایه فاعل بالعنایه به اصطلاح آنها کسی است که صرف تصور کافی باشد برای فعل دیگر تصدیق نخواهد یک بنده خدایی خیلی اشکال میکرد ایشان میفرمود که ایشان نسبت به اشکال فاعل بالعنایه است همین که به ذهنش آمده سؤال میکند این گونه سوالات خوب نیست وقت گیر است اما اگر یک سوالی همین که در جمع جلسه درس به ذهنش آمد سؤال نکند شب مطالعه کند با رفیقش بحث کند تلاش کند شاید به نتیجه برسد آن سؤال بعد المطالعه یک سؤال عمیقی است نظیر همین سوالهایی که گاهی اتفاق میافتد خب این یک سؤال بسیار ظریفی است که سال نوری کار به مسافت دارد کاری به زمان ندارد خب این سخن حق است لکن سال نوری که میگویند یعنی همین سال خودمان منتها نور سریع السیر است سال هواپیما همین است سال جن همین است سال آپلو همین است سال گاری هم همین است منتها گاری در یک روز کم راه میرود نور در یک روز زیاد راه میرود این سال نوری نه یعنی سالش با سال ما فرق میکند لکن چون مسافت و همچنین زمان اینها از امور ششگانه وابسته به محدوده حرکتاند گاهی به وسیله زمان مسافت مشخص میشود گاهی به وسیله مسافت زمان مشخص میشود گاهی میبینند فاصله قم و تهران 150 کیلومتر است گاهی میگویند فاصله قم و تهران دو ساعته است گاهی مسافت را ذکر میکنند گاهی زمان را ذکر میکنند حالا نوری که مثلاً در هر ثانیه 300 هزار کیلومتر راه میرود این 300 هزار کیلومتر را شما حساب میکنید یک اتومبیل معتدل السیر بخواهد 300 هزار کیلومتر را طی کند چقدر زمان میخواهد اگر ما با متحرکهای خودی حساب بکنیم مسافت به دستمان میآید از آن مسافت به زمان خودی پی میبریم قهراً یک سال نوری با چندین میلیون سال خودمان درمیآید وگرنه سال نوری با سال خودی یکی است ما گاهی از سرعت سیر به مسافت منتقل میشود آن مسافت را به متحرکان عادی منتقل میکنیم بعد آن متحرکان عادی در آن مسافت طولانی یک میانگین زمانی دارند بعد آن زمان را معیار قرار میدهیم وگرنه سال نوری با سال عادی هیچ فرق نمیکند
مطلب دیگر آن است که مقام فرمانروایی در جریان بشری یک امر عرفی است میگویند فلان کس به تخت فرمانروایی نشست فلان کس از تخت پایین آمد این مقامی است اعتباری که گاهی با یک نصب میآید با یک عزل میرود این ... ولی ذات اقدس الهی مقامش مقام تکوینی است آن مقام فرمانرواییاش مقام تکوینی است اگر امر است ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ نه این لفظ را میگوید بلکه ایجاد میکند ایجادش یک امر تکوینی است پیدایش موجود یک امر تکوینی است قهرا یک امر عینی خارجی است امر خارجی که شد مامورانی دارد که زیر مجموعه این امرند و مطیعانی دارند و از اینها قرآن تعبیر میکند ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ﴾ کسانی که عرش را حمل میکنند یا کسانی که حاملان عرشاند یا جزء اطرافیان عشرند یا در قیامت عرش خدا را هشت نفر حمل میکنند ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ فرمود فرشتگان چهارگانه است با چهار انسان از انسانهای کامل جهان آفرینش خب اگر ﴿الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ﴾ هست در دنیا اگر ﴿وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ﴾ است در آخرت معلوم میشود عرش یک حقیقت خارجی است مدبرانی دارد حاملانی دارد مامورانی دارد این منافات ندارد که عرش به معنای مقام فرمانروایی باشد لکن مقام فرمانروایی در اشخاص به اعتبار است درباره ذات اقدس الهی به تکوین است
مطلب بعدی آن است که این ایام یعنی شنبه و یکشنبه و اینها در جاهلیت هم بود اینها را اسلام نیاورد اما معنایش این نیست که کاری که در جاهلیت بود مثلاً شنبه و یکشنبه و دوشنبه تا جمعه این باعث پیدایش برکت شد آنچه که در جاهلیت بود آن هم میراث انبیای ابراهیمی است اینچنین نبود که در جاهلیت اینها ابتکاراً شنبه و یکشنبه ساختند نه اینها در جریان انبیای ابراهیمی هم بوده است و در جریان موسای کلیم(سلام الله علیه) هم بودند و ذات اقدس الهی آنها را قوم بنی اسرائیل را آزمود فرمود شما شنبهها حق صید ندارید یوم سبت روز شنبه حق صید ندارید معلوم میشود این در دیر زمان بوده است یعنی در جاهلیت به بار نیاوردند بعد هم فرمود ما شما را امتحان میکنیم روزهایی که شما نباید ماهی بگیرید مثل روز شنبه این ماهیها فراوان خودشان را نشان میدهند ما شما را با این کار میآزماییم روزی که شما نباید ماهی بگیرید ماهیها فراوان خودشان را نشان میدهند در دسترس شما هم هستند آنها هم گرفتار دنیا طلبی شدند ﴿وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبّاً جَمّاً﴾ و یک نیرنگی بازی کردند تا بتوانند روز شنبه از آن ماهیهای فراوان بهره ببرند غرض آن است که این ایام از دیر زمان بوده است جاهلیت آن را نساخته است.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی اسرار خلقت را در زمین در آسمان بین الارض و السماء نهفته است و ما را تشویق کرده است که این کتاب تکوین را بررسی کنیم خب در جریان آفرینش انسان او میتوانست نظیر آدم همیشه مستقیماً به سرعت مثلاً کسی را خلق کند یا نظیر حضرت عیسی بدون پدر خلق بکند اما اینکه فرمود بشر علقه است اولاً این نطفه ﴿یَخْرُجُ مِن بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ﴾ محقیقن را وادار میکند که صلب یعنی چه ترائب یعنی چه کیفیت خروج یعنی چه آیا صلب و ترائب به همین معناست یا معنای خاص خود را دارد؟ این پیدایش و پرورش علوم با رهبریهای قرآن کریم است قرآن که اینها را یکی پس از دیگری ذکر میکند برای اینکه بشر را عالم بکند و محقق بپروراند تا اسرار و آیات را یاد بگیرد و اگر این اسرار و آیات را بشر یاد بگیرد بهتر به وحدانیت خدا پی میبرد و مانند آن خب پس فایده فراوانی هم دارد
آن سخن را که به مالک اسناد دادند متاسفانه به ام سلمه هم اسناد دادند یعنی جامع قرطبی در جامع آن حرف نامیمون را که از مالک نقل کرده است از ام سلمه هم نقل کرده ولی بعید است چنین نقلی درست باشد او که در بیت وحی است هرگز نمیگوید «السوال بدعة» در جریان این که ذات اقدس الهی این شمس و قمر را مسخر کرده است در نوبت دیروز اشاره شد که وجود مبارک حضرت امیر در نهجالبلاغه میفرماید اینها مطیع خدایند نه مطیع شما آسمان و زمین دلش برای بشر نمیتپد دلش برای خودش میتپد که به کمال برسد و آن این است که مطیع خداست خدا فرمود اینچنین حرکت کند یا اینچنین باشد تا بشر طرفی ببندد در خطبه 143 نهجالبلاغه به این صورت آمده است اصلش در جریان استسقاست فرمود «الا و إنّ الارض التی تقلکم» یعنی «تحملکم» «و السماء التی تظلکم» آسمانی که بالای سر ما سایه میاندازد «مطیعتان لربکم و ما اصبحتا تجودان لکم ببرکتهما توجعاً لکم و لا زلفة الیکم و لا لخیر ترجوانه منکم» این که زمین ذلول است برکات فراوانی به ساکنان میدهد اینکه موجودات سپهری مهرباناند نور میدهند از بالا برکت باران و بارش برف و مانند آن نصیب شما میشود هیچ کدام از اینها نه برای اینکه از شما میترسند یا به شما امیدوارند یا چشم طمعی دوختهاند اینها نیست «و لکن امرتا بمنافعکم فاطاعتا و اقیمتا علی حدود مصالحکم فقامتا» اینها مامور شدند که به نفع شما کار بکنند اطاعت بکنند خدا اینها را به سمت مصالح شما اقامه کرده است اینها هم قیام میکنند بنابراین این که در قرآن فراوان آمده شمس و قمر مسخر است نه یعنی شما مسخرید یعنی ذات اقدس الهی آنها را برای شما مسخر کرده است حالا این زمینه فراهم شده است برای اینکه روشن بشود «العرش ما هو و الامر ما هو».
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است