- 855
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 54 و 55 سوره اعراف _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 54 و 55 سوره اعراف _ بخش اول"
تبهکاران باید به انتظار آن ایامی باشند که خداوند به عنوان منتقم و قهار ظهور میکند
خداوند مجموعه آسمان و زمین را در شش روز آفرید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ ٭ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾
این آیه اولین آیه است از نظر سیر آیات قرآن کریم که درباره خلقت ششروزه آسمانها و زمین سخن میفرماید سماوات در قرآن کریم گاهی مقید به سبع است گاهی بیقید است گاهی دارد ﴿سَبْعَ سَماوَاتٍ﴾ ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَیْنَهُنَّ﴾ نظیر آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» هست گاهی معدود نیست مقید به عدد نیست نظیر آیات دیگری که مثل این آیه سماوات را به طور مطلق ذکر میکند ﴿خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ در جریان ایام همانطوری که در بحث روز قبل ملاحظه فرمودید این ایام گاهی به معنای روزهای عادی است مثل اینکه فرمود شما در ماه مبارک رمضان روزه بگیرید ﴿مَن کَانَ مَرِیضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَر﴾ آنجا ﴿أَیَّامٍ﴾ مشخص است یعنی چند روز هم روزهای معمولی است و هم در مقابل شب است ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ این است.
اما موارد دیگری نظیر اینکه فرمود: ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ یا فرمود ﴿فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾ یا ﴿ذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّه﴾ ﴿أیَّام﴾ در این گونه از مراحل به معنای ادوار تاریخی است به معنای عصرهای مشخص است به معنای زمانهایی است که ذات اقدس الهی با فیض خاص ظهور میکند و مانند آن یک برهه از روزگار به سود شماست برهه دیگر به عنوان آزمایش به زیان شماست و مانند آن که ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ یا ﴿فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾ تبهکاران باید به انتظار آن ایامی باشند که خداوند به عنوان منتقم و قهار ظهور میکند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ و سنت الهی بر این است که تبهکاران را کیفر بدهد پس ایام گاهی به این معناست به هر تقدیر منظور از این ﴿أیَّام﴾ نمیتواند در مقابل شب باشد یا مجموع شب و روز باشد یا به معنای برههای از زمان باشد هیچ کدام از اینها نیست نه نظیر ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ است نه نظیر ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ است نه نظیر صلوات یومیه است که یوم مجموع لیل و نهار است زیرا هر کدام از این سه مصداق باشد اینها در زیر مجموعه زمان قرار دارند یعنی لیلی هست و نهاری هست حالا یا منظور از این ﴿یَوْمَ﴾ در مقابل لیل است یا مجموع لیل و نهار است یا برههای از تاریخ ولی در آن روز هنوز زمان به این صورت که یک کرهای به نام زمین به دور کره دیگر به نام شمس بگردد نبود تازه دارد پدید میآید مثل اینکه کسی بگوید من این کتاب را طبق فصول ابواب همین کتاب نوشتم خب این صحیح نیست اگر یک کتابی قبلاً نوشته شده باشد میتوان گفت که من این کتاب را برابر فصول ابواب آن کتاب قبلی استنساخ کردم ولی هنوز کتابی را مؤلف تألیف نکرده آیا مؤلف میتواند بگوید من این کتاب را برابر فصول و ابواب همین کتاب نوشتم اینکه نیست آن کسی که این کتاب تکوین را دارد مینگارد هنوز فصول و ابواب این کتاب پیدا نشده هنوز لیل و نهاری پدید نیامد آنگاه نمیشود گفت که خداوند مجموعه آسمان و زمین را در شش روز از روزهایی که متفرع بر خلقت سماوات و ارض است آفرید
پرسش ...
پاسخ: بله حالا به آنها هم میرسیم
بنابراین این خودش شاهد داخلی دارد که منظور از این ﴿أَیَّامٍ﴾ نه نظیر ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ﴾ آخر هست نه نظیر ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ یا ﴿فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾ یا ﴿ذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّه﴾ و مانند آن است که عصر تاریخی باشد چه اینکه در مجموعه لیل و نهار هم نیست مطلب بعدی آن است که کار خدا زمانمند نیست آن که فیض خدا را دریافت میکند او زماندار است اما کار خدا بیزمان است لذا آنچه را که به خودش اسناد میدهد میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یا ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾ آنچه که به الله اسناد دارد زمانی نیست چون او فوق زمان موجود است و فوق زمان کار میکند آن موجودی که متزمن است یعنی در زمان زندگی میکند آن زمانمند است زمانپذیر است یا دفعی یا تدریجی فیض را قبول میکند مثل اینکه خود ذات اقدس الهی منزه از مکان است کارش در مکان نیست نمیشود گفت کجا خدا این کار را کرد ولی آن موجود مادی که متمکن است خودش دارای مکان است میشود گفت که فلان موجود در فلان مکان این فیض را گرفته میشود گفت موسای کلیم در طور این مکان را گرفته یا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکه یا بیت المقدس این فیض را دریافت کرده است لذا آیات قرآن کریم به مکی و مدنی تقسیم میشود این به لحاظ گیرنده است وگرنه گوینده همانطوری که «لیس انّ ربک صباح و لا مساء» مکان هم نیست پس خداوند خودش منزه از زمان و مکان است امری که به او برمیگردد منزه از زمان و مکان است لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آمده است که «فاعل ... لا بالحرکة» اگر او بیحرکت کار میکند پس فعل او در منطقه زمان و زمین نیست اما آنکه گیرنده فیض خداست و متعلق فعل است آن یا در زمان است یا در مکان است یا او هم احیاناً ممکن است فوق زمان و مکان باشد آسمان و زمین از آن جهت که موجود مادیاند با تطورات حرکت همراهاند اینها مقدار دارند منتها مقدارشان به صورت تاریخ شمسی و قمری و میلادی و امثال ذلک در نمیآید قابل تقدیر هست اما به این صورت نیست چون قبل از پیدایش تاریخ است حالا که اینهچنین است پس میتوان گفت که آنچه به ذات اقدس الهی برمیگردد منزه از زمان است و آنچه به فیض خدا برمیگردد چون این فیض متضمن است در زمان معین متمکن است در مکان معین آن زمان و مکان دارداین یک، و چیزی که زمان دارد معنایش این نیست که تاریخ قمری یا تاریخ شمسی یا تاریخ میلادی یا تاریخ جلالی برمیدارد برای اینکه این تاریخها در جایی است که یک زمینی هست یک شمسی هست حرکت زمین به دور خودش هست شبانه روز پدید میآورد به دور شمس هست سال و ماه پدید میآورد اینهاست اما وقتی سخن از شمس و قمر نبود دیگر سخن از تاریخ و میلادی و هجری هم نخواهد بود اصل زمان با حرکت همراه است یعنی ممکن نیست یک جایی حرکت باشد و زمان نباشد زمان مقدار حرکت است اما تاریخ داشتن فلان عصر بودن کمتر بیشتر شش روز هفت روز روز شب اینها مربوط به جریان شمس و قمر است بنابراین میتوان گفت که ذات اقدس الهی خودش منزه از زمان و مکان است یک، فیض او که در منطقه طبیعت است نه فراطبیعت در محور ماده است نه فراماده زمانمند است دو، آن زمان دیگر تاریخ میلادی و هجری و امثال ذلک نیست چون قبل از پیدایش شمس و قمر است سه، و هیچ حرکتی بیزمان نیست و اصولاً حرکت بیزمان مستحیل است چهار، آن گاه آن زمانی که با آن حرکت همراه است میتوان آن را به زبان تاریخ میلادی و هجری مشخص کرد نشانهاش آن است که در جریان قیامت هم بشرح ایضاً [همچنین] مگر در جریان قیامت تاریخ میلادی و هجری در کار است اصلاً تاریخ تمام میشود اگر زمین بساطش برچیده شد و شمس بساطش جمع شد دیگر تاریخ میلادی و هجری نیست دیگر فلان سال نیست فرمود: ﴿وَالأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ این تمام شد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد هم ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْضُ زِلْزَالَهَا﴾ شد هم مجموعه بساطش برچیده شد دیگر حه وقت رخت برمیبندد سؤال در این نیست که قیامت چه وقت قیام میکند میشود گفت که فلان زلزله یا فلان حادثه انسان در اثر مثلاً علم به غیب خبر بدهد که در تاریخ دو هزار یا دو میلیون هزار سال در فلان زمان یک چنین حادثهای اتفاق میافتد این درست است اما وقتی کی تمام شد چون چه وقت سؤال از زمان است مثل کجا سؤال از مکان است اگر مکان برچیده شد دیگر کجایی نیست تا کسی سؤال بکند که جا این کجا مرکب است دیگر از یک حرف استفهام و یک مکان وقتی گفتند کجا یعنی جای این حادثه کجا بوده است این یک لفظی است مرکب از ادات استفهام و اسم مکان کی هم اینچنین است این یک لفظ مرکبی است یعنی این حادثه در چه زمانی اتفاق افتاده است این کی یک کاف دارد که نشانه سؤال است یک یا دارد که نشانه آن زمان است کجا اینطور است کی اینطور است حالا اگر جا و زمان و مکان رخت بربست دیگر نه سخن از کی است نه سخن از کجا جایی در کار نیست تا شما سؤال بکنید کجا اتفاق افتاده زمانی در کار نیست تا شما بگویید در چه زمانی رخ داده بنابراین اگر ﴿وَالأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ اگر ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ﴾ اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ دیگر یوم القیامه حساب خاص خود را دارد این یک تفکر اشعری باطل است که انسان بگوید آخرت در گوشه دنیا است و تاریخ هجری و قمری و میلادی میگردد بگوید که روی شمسی و قمری و میلادی میگردد بگوید که مثلاً این زمان با این سیرش ادامه پیدا میکند در فلان مقطع از تاریخ قیامت پدید میآید اینچنین نیست وقتی کی و کجا برداشته شد قیامت ظهور میکند خب پس در جریان قیامت ما یومی نخواهیم داشت که به تاریخ میلادی یا هجری بخورد مع ذلک اکثر کلمه ﴿یَوْمِ﴾ که در قرآن کریم به کاری رفته است مربوط به قیامت است ﴿یَوْمِ﴾ ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ ﴿یَوْم﴾ ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ البته کلمه ﴿یَوْمِ﴾ و ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ در قرآن به معنای رخدادهای دنیایی هم است. اما قسمت مهم ﴿یَوْمَ﴾ و ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ مربوط به قیامت است خب میفرماید قیامت روزی جریانش روزش به منزله پنجاه هزار سال است همین روز پنجاه هزار سال برای مؤمنین پرهیزکار به اندازه فرصت یک نماز واجب است وقتی این آیه را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» قرائت فرمودند یعنی آیهٴ چهار سورهٴ «معارج» ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ در منزل زیدبنارقم بود در آن جلسه علمی خصوصی منزلی این آیه خوانده شد حالا خود زیدبنارقم یا دیگری در همان محفل خصوصی به حضرت عرض کرد: «ما اطول هذا الیوم» آنهگاه حضرت طبق این نقل فرمود: «و الذی نفس محمد بیده» در قبال آن سؤالی که کسی گفت چه روز طولانی است حضرت فرمود قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست این روز پنجاه هزار سال برای مؤمن به اندازه یک نماز واجب است خب یک نماز واجب مثلاً نماز ظهر که چهار رکعت است خیلی هم آدم با طمأنینه بخواند ده دقیقه یا پانزده دقیقه خب یک زمانی است که برای بعضی پنجاه هزار سال است برای بعضیها ده دقیقه است برای بعضیها پنج دقیقه است یک چنین چیزی هم است آن روز دیگر پنجاه هزار سال قمری یا شمسی یا میلادی و مانند آن نیست چون اصلاً تاریخ رخت بربست مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آیهٴ پنج به این صورت آمده است ﴿یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی اْلأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ تدبیر الهی که از آسمان به زمین نزول میکند در قوس نزول بعد در یک زور دیگری در قوس صعود به طرف حق عروج دارد آن روز مقدارش به حساب شما هزار سال است یعنی یک مقداری است که اگر آن مقدار تنزل کند به زبان شما و در عصر شما و در محدوده شما پیاده بشود میشود هزار سال پس میشود یک مقداری باشد که آن مقدار اگر چنانچه به زبان ما بیان میشود بشود یا پنجاه هزار سال یا هزار سال یا کمتر یا بیشتر از اینجا میرسیم به مطلب دیگر و آن این است که بعضی از روایات از طرق اهل سنت هم شاید باشد که ذات اقدس الهی آفرینشش از روز یکشنبه شده است و جمعه ختم شد شش روز از یکشنبه است یا جمعه، جمعه را هم جمعه گفتند برای اینکه جمع بندی آفرینش است همه مخلوقات آنجا جمع شدهاند روز شنبه را که سبت میگویند سبت یعنی تعطیلی سَبَتَ یعنی قطع یا انقطع یعنی چون کار تمام شد میگویند سبت سبت خاموشی تعطیلی آرامش سکون اینکه در بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آمده است «نعوذ بالله من سبات العقل سبات» با «سین» که همین سبت است یعنی ما پناه میبریم به خدا از سبت عقل که عقل خاموش بشود تعطیل بشود ساکت باشد نه بفهمد و نه فتوا بدهد «نعوذ بالله من سبات العقل» «سبات» یعنی همین سبت است همین انقطاع است خب اگر این روایت معتبر باشد که این گونه از روایات در بحثهای علمی بر فرض هم سند صحیح باشد قابل اعتماد ظنی است و نه علمی چون اینجا که سخن از فقه نیست که انسان تعبداً عمل بکند بر فرض صحیحه زراره هم باشد مشکل علمی را حل نمیکند که انسان باید جزم پیدا کند با یک خبر ظنی که سندش ظنی است دلالش ظنی با اصالت عدم غفلة و اصالة عدم سهو و اصالة عدم نسیان اصالة الاطلاق و اصالة العموم و اصالة العدم قرینه تلّی از این اصول لفظی و عقلایی جمله جمله یک روایت را همراهی کند با این کسی اطمینان پیدا نمیکند که لذا در مقام عمل بنای عقلا بر این است شارع مقدس هم امضا کرده است که اگر روایت معتبری در احکام رسیده است ما اطاعت میکنیم و حجت هم هست و اطاعت هم میکنیم اما در مسائل علمی مسائل فهمیدن که در اختیار ما نیست که به ما نمیشود گفت که اینچنین بفهم که اگر برهان بود بشر میفهمد نبود نمیفهمد فهم که قابل تعبد نیست که حالا زراره بگوید اینگونه بفهم اگر روایتش صحیح باشد فقط حداکثر این است که انسان بتواند یک مظنهای پیدا کند که مظنه در این گونه از امور سودمند نیست اثری هم ندارد و در حد اسناد ظنی به شارع میتواند مستند کند بگوید گویا منظور شارع این باشد در همین حد اگر این گونه از روایات معتبر باشد توجیهش این است که آن زمان آن شش روز اگر بخواهد تنزل کند و به تاریخ شما به درآید به این جامع ظهور کند اولش یکشنبه است آخرش جمعه است و شنبه هم تعطیل که این البته میدانید سنداً مسئله دارد دلالتاً مسئله دارد توجیهاً مسئله دارد نه اصل سند معتبری برای اینها هست نه توجیهش کار آسانی هست ولی خب تفسیری نظیر آلوسی و امثال آلوسی اینها را هم جمع کردند و انبار کردند یا نامگذاری ابجد که آلوسی نوشته ابوجاد ابجد و هوز و حطی و کلمن و سعفض و قرشت که به تعبیر ایشان ابوجاد و هواز و حطی و کلمون و سعفض و قریشات این شش تعبیر کنایه از این (ستة ایام) است حالا این چه رمزی است چه کنایهای است ایشان باید حل کند گویا از ابن عباس هم نقل میکند خب اینها هم نه سندش مورد اعتماد است نه متن روشنی دارد اما آنچه از خود قرآن برمیآید این است که ذات اقدس الهی آنچه که به خود برمیگردد زمانمند نیست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این یک. آنچه به نشئه طبیعت برمیگردد تدریجی است این دو، هر تدریجی زمان دارد چون اصلاً زمان مقدار حرکت است ممکن است یک جا تدریج باشد و حرکت نباشد این سه، آن زمان تاریخ میلادی یا هجری نیست چهار، و قابل است که ذات اقدس الهی بفرماید آن تقدیر و آن زمان اگر به حساب شما و در عصر شما ظهور کند یا ﴿فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ است یا ﴿فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ است و مانند آن این قابل تقدیر هست این در حد یک احتمال مفسر میتواند بپذیرد وگرنه بیش از این دشوار است.
پرسش ...
پاسخ: آن را در بحث دیروز اشاره شد که فرمودند برای اینکه به ما تأنّی بیاموزاند خب این را مستحضرید که کار خدا زمانی نیست مثلاً «من عرف نفسه فقد عرف ربه» خیلی از موارد است که با شناخت اوصاف نفسانی خود بعضی از آیات الهی را میتواند تا حدود قانع کنندهای درک کند ما گاهی یک کاری انجام میدهیم که خود کار ما زمانمند است یک طرف کار ما هم تدریجی است و زمانمند است دو مثل اینکه ما تدریجاً بحث میکنیم تدریجاً شنونده میشنود یا تدریجاً یک مقالهای را مینویسیم و خواننده هم تدریجاً میخواند نوشتن تدریجی است گفتن تدریجی است چه اینکه شنیدن هم تدریجی است مطالعه کردن هم تدریجی است این طرف هم تدریجی است یک وقت است حالا یک فقهی یا یک حکیمی در مرحله عاقله خود یک قاعده فقهی یا قاعده عقلانی را آنجا یکجا دارد آنجا دیگر زمانی نیست چون یک قاعده است فرمود قاعده لا ضرر تمام این قاعده یکجا برای یک اصولیدان ماهر حل است اگر قابل بود که ممکن بود آن قاعده را از ذهن به ذهن دیگر منتقل کنند لا فی زمان بود ولی وقتی آن قاعده را میخواهد ترسیم بکند مینشیند مطالعه میکند که من این قاعده را به عربی بنویسم یا به فارسی فکر میکند که الآن فارسی نوشتن بهتر است چون زبان انقلاب است زبان ایران است دیگران بیایند این فارسی را یاد بگیرند عربی نویسی دورهاش گذشته است این بهره را میبرد الآن شروع میکند به فارسی نوشتن بعد حالا فارسی بنوسیم مقدمه میخواهد مؤخره میخواهد چند باب میخواهد اینها را در خیال ترسیم میکند بعد دست به قلم میکند یک ماه درباره این کار میکند اما آن قاعده لاضرر دیگر یک ماهه نیست آن یکجا ثابت است تا این شخص بنگارد یا درس بگوید یک ماه طول میکشد این ضعف برای منطقه طبیعت است وگرنه آن قاعده در جای خود که فرا طبیعت است «امر ثابت دفعی» دفعی گفتنش هم بیتسامح نیست یک امر ثابت است در اینجا تفسیر آلوسی یا غیر آلوسی این نکته را ذکر کردند که ذات اقدس الهی بین حکمت و قدرت جمع کرد بین قدرت جمع کرد برای اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ با حکمت جمع کرد برای اینکه کار خوب است با تأنی با تدریج با تأمّل انجام بگیرد تا دیگران را بیاموزاند که شما با شتاب کار نکنید این بین حکمت و بین قدرت جمع شد خب این تعبیر بدی نیست در بعضی از آموزشهای اخلاقی بزرگان ما هم هست اما راه حکمت و فلسفه ندارد این راه حکمتش این است ذات اقدس الهی آن کارهایی که زمانمند نیست لا فی زمان انجام میدهند آن کارهایی که زمانمند است گیرنده بیش از این قابل نیست وگرنه او هم میتواند از باب ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ میوه بیافریند گاهی هم بر اساس ﴿قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾ طبق گذشت چهار فصل میوه به بازار عرضه کند این جریان عادت برای آن است که آن موجود عادی زمانمند است این نه برای اینکه خدا بین حکمت و قدرت جمع بکند خب بعضی از موارد را خدا نظیر جریان آفرینش که فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ آنجایی که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ آنجا زماندار است آنجایی که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِ﴾ است آن دیگر زمانمند نیست ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ این خلق است ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ به هر تقدیر ذات اقدس الهی بین این دو امر جمع کرده است.
مطلب دیگری که بعضی از آقایان سؤال فرمودند که اگر ما آسمانها را بر زمین مشرف بدانیم و زمین در دل آسمانها قرار بگیرد دیگر «بین الارض و السماء» نخواهیم داشت خب این هم بر اساس همان تفکر ناصواب هیئت بطلمیوسی است ما که پوست پیازی نداریم که که آسمان بالا باشد و زمین در دلش باشد اینها کراتی است در فضا معلق آن کرات برین را میگویند سماوات این پایینی را ما میگوییم زمین بین این دو فضا هست لایه ازن هست نمیدانم نیروی جاذبه هست هوا هست همه اینها هست اینها که زمین نیستند آسمان هم نیستند خب
سماوات گاهی در قرآن کریم معدود نیست مثل اینکه ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْض﴾ یا ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾ نظیر همین آیات گاهی معدود است مثل آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» که ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ که در ذیل این آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» روایت از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) است که حضرت دستان مبارکشان را بالا و پایین بردند میفرمودند: «ارض و سماء ارض و سماء ارض و سماء» معلوم میشود ما «ارضین سبع» هم داریم تنها یک زمین نیست حالا اینچنین نیست که تمام حرفها را منجمین ما اخترشناسان ما سپهرشناسان ما گفته باشند خیلی از چیزها است که بعدها یکی پس از دیگری دارد کشف میشود اخیراً هم شنیدید که بسیاری از همین ملحدان و لائیک منشان اینها سعی کردند موحّد بشوند گفتند ما آنقدر از عظمت صنع آگاه شدیم که متحیریم و جز مبدأ حکیم احدی نمیتواند چنین نظامی را بیافریند برای اینکه ما از منظومات شمسی برین که بررسی کردیم باخبر شدیم فهمیدیم طرزی این منظومهها چیده شدهاند تا حیات در زمین خلق بشود اگر یکی از آنها با آن وضع خاص نباشد حیات در کره زمین هم نیست حالا اگر کسی گفت نه در اختر حرکت بود نه در قرص سکون «گرنبودی به زمین خاک نشینانی چند» نمیشود بر او و امثال او نقد کرد که خب چه ارتباطی بین آسمان و زمین چه ارتباطی بین اینکه اگر بشر در زمین نبود آسمان خلق نمیشد نه اگر بشری در زمین نبود انسانی خلیفة اللهی که هدف آفرینش این مجموعه پیدایش همین خلیفة الله است اگر او نبود کل مجموعه اینگونه زمینگرا نبودند یافتیم که کل مجموعه سپهر طرزی تنظیم شد تا در کره خاک حیات پدید بیاید این طوری خب. این کسی که هزارها سال اندیشه باید روی هم باشد تا به یک گوشه نظم پی ببرند اینکه گاهی میفرماید رقم دارد ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ﴾ حالا چه کسی آمده به عنوان حقیقت شرعیه گفت که «انما الارض هی هذه» زمین همین است زمینهای فراوانی داریم آسمانهای فراوانی داریم اگر در دعای قنوت گفته میشود «رب السماوات و السبع و رب الارضین السبع» که نمیشود گفت که ما «ارضین سبع» نداریم که در قرآن «ارضین سبع» نیست اما در ذیل آیه سورهٴ «طلاق» هست که ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ آنگاه ذیل این آیه است که وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) دارد «ارض و سماء ارض و سماء» دنیا تازه دوران کودکی علم را میگذراند خب بعضی از آیات سخن از ﴿سَّماوَاتُ السَّبْع﴾ است بدون رقم بعضی از آیات با رقم است حالا اگر بر فرض ثابت شد ما هشت تا آسمان داریم آیا این منافات دارد با سماوات؟ یا اینها مثبتیناند؟ آنجا که هفت آسمان مطرح است درباره اسرار خاصه آن ﴿سَّماوَاتُ السَّبْع﴾ است اگر آسمان هشتم و نهمی هم کشف شده باشد با این سماوات مطلق منافاتی ندارد آنها که محدد این مطلقات مقید این مطلقات مخصص این عمومات نیستند که آسمانها را خدا خلق کرد آسمانهای هفتگانه را خدا خلق کرد اینها مثتباناند البته هنوز ثابت نشده و آنچه را که ثابت شده است قرآن کریم تمام اینها را آسمان اول میداند بعد هم میفرماید یک چیزهایی هست که من سوگند یاد میکنم به آن چیزهایی که شما میبینید و نمیبینید ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ و جریان سپهرشناسی را هم ذات اقدس الهی به عظمت یاد میکند میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ﴾ شمس و قمر یک کرات خاصیاند نسبت به اینها نفرمود آسمان قسم مهمی است فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُوم ٭ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ﴾ و برای همه اینها کارگردانی است مدیر عاملی است ﴿وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ ﴿یَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَیْنَهُنَّ﴾ خب با این نمیشود گفت حالا اگر ما آسمان هشتمی پیدا کردیم این مقید سماوات است ما اصلاً آسمان هشتم نخواهیم داشت اینطور نیست اگر هم بر فرض هم ثابت بشود مثتباناند به هر تقدیر سماوات بالقول المطلق بخشی از آیات قرآن کریم عهدهدار اوست و سماوات سبع هم بخش دیگر هست حالا اگر آن سماوات دیگری هم باز کشف بشود باز قرآن تاب آن را دارد که آنها را هم امضا بکند.
پرسش ...
پاسخ: سماوات هم مادی است هم معنوی آنجا که دارد ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ آن سماوات معنوی است منظور که دعا فقط برای مؤمنین است درهای سماوات معنوی است که برای مؤمنین گشوده میشود اینکه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ درهای آسمانها به روی کافران باز نمیشود این سما ظاهری را که نمیگوید که الآن آنها ترمینال درست کردند رقم ماهوارهها الآن به سه چهار هزار رسیده است چند وقت قبل که از سه هزار گذشته بود اینکه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ درهای آسمان به روی کفار گشوده نمیشود این جایی است که مؤمن با او کار دارد از وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) سؤال کردند از امام حسن(سلام الله علیه) سؤال کردند که بین الارض و السماء چقدر است؟ فرمود اگر منظور سما ظاهری است که «مد البصر» و اگر سما باطنی است که «دعوة المظلوم» این دو جمله را یکجا امام در جواب فرمود وقتی از حضرت سؤال کردند «کم بین الارض و السماء» فرمود: «مد البصر و دعوة المظلوم» این در احتجاجات هم هست سیدنا الاستاد علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که در تفسیرشان هم هست که این جمع کرده بین سما باطنی و ظاهری که اگر منظورتان سما ظاهری است «مد البصر» این دیگر کیلومتر و سانتیمتر و اینها را که نمیشود مشخص کرد «مد البصر» و اگر منظور سما باطنی است «دعوة المظلوم» میخواهی بروی آه بکش رفتی آن در به روی شما باز است اگر کسی گفت «ظلمت نفسی» و آه کشید خود را در آن سما با درهای باز میبیند اگر «لا تفتح للمؤمن و لا تفتح للکافر» هر دو یکسان باشد که نفرمود «لا تفتح لهم ابواب السماء» خب «دعوة المظلوم» اگر کسی گفت: «ظلمت نفسی» و اهل آه بود این میرود اگر «الصلاة معراج المؤمن» است این میرود در جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که سوار براقی شده است که «خطاه مد البصره» خطوه غیر از قدم است قدم از این کعبین از این برآمدگی پا از آن پاشنه پا آن مقدرای که جای کفش است از پاشنه پا تا نوک این پنجه را میگویند قدم اما گام، خطوه این است که این پا را که انسان در زمین گذاشت پای دیگر را جلو گذاشت فاصله بین این دو قدم را میگویندخطوه میگویند گام در روایات معراج دارد که «خطاه مد البصره» اینکه میگویند: «نفس المرء خُطاه الی اجله» یعنی هر دمی که انسان برمیدارد یک گام به قبر نزدیک میشود «نفس المرء خطاه الی أجله» یعنی گامهای اوست به طرف مرگ یک گام براق رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج «مد البصر» بود یعنی همین که این پای اول را بلند کرد پای دوم را گذاشت تا آن آخرین راه شیری که شما میبینید اینکه با چشم غیر مسلح دیده میشود حالا از آن به بعد هیچ حالا چند دقیقه اینطور راه رفت «خطاه مد البصره» تازه این برای آسمان ظاهر است فرمود آسمان ظاهر «مد البصر» و آسمان باطن «دعوه المظلوم».
«و الحمد لله رب العالمین»
تبهکاران باید به انتظار آن ایامی باشند که خداوند به عنوان منتقم و قهار ظهور میکند
خداوند مجموعه آسمان و زمین را در شش روز آفرید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ ٭ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾
این آیه اولین آیه است از نظر سیر آیات قرآن کریم که درباره خلقت ششروزه آسمانها و زمین سخن میفرماید سماوات در قرآن کریم گاهی مقید به سبع است گاهی بیقید است گاهی دارد ﴿سَبْعَ سَماوَاتٍ﴾ ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَیْنَهُنَّ﴾ نظیر آنچه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» هست گاهی معدود نیست مقید به عدد نیست نظیر آیات دیگری که مثل این آیه سماوات را به طور مطلق ذکر میکند ﴿خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ در جریان ایام همانطوری که در بحث روز قبل ملاحظه فرمودید این ایام گاهی به معنای روزهای عادی است مثل اینکه فرمود شما در ماه مبارک رمضان روزه بگیرید ﴿مَن کَانَ مَرِیضاً أَوْ عَلَی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَر﴾ آنجا ﴿أَیَّامٍ﴾ مشخص است یعنی چند روز هم روزهای معمولی است و هم در مقابل شب است ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ این است.
اما موارد دیگری نظیر اینکه فرمود: ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ یا فرمود ﴿فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾ یا ﴿ذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّه﴾ ﴿أیَّام﴾ در این گونه از مراحل به معنای ادوار تاریخی است به معنای عصرهای مشخص است به معنای زمانهایی است که ذات اقدس الهی با فیض خاص ظهور میکند و مانند آن یک برهه از روزگار به سود شماست برهه دیگر به عنوان آزمایش به زیان شماست و مانند آن که ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ یا ﴿فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾ تبهکاران باید به انتظار آن ایامی باشند که خداوند به عنوان منتقم و قهار ظهور میکند ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ و سنت الهی بر این است که تبهکاران را کیفر بدهد پس ایام گاهی به این معناست به هر تقدیر منظور از این ﴿أیَّام﴾ نمیتواند در مقابل شب باشد یا مجموع شب و روز باشد یا به معنای برههای از زمان باشد هیچ کدام از اینها نیست نه نظیر ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ است نه نظیر ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ﴾ است نه نظیر صلوات یومیه است که یوم مجموع لیل و نهار است زیرا هر کدام از این سه مصداق باشد اینها در زیر مجموعه زمان قرار دارند یعنی لیلی هست و نهاری هست حالا یا منظور از این ﴿یَوْمَ﴾ در مقابل لیل است یا مجموع لیل و نهار است یا برههای از تاریخ ولی در آن روز هنوز زمان به این صورت که یک کرهای به نام زمین به دور کره دیگر به نام شمس بگردد نبود تازه دارد پدید میآید مثل اینکه کسی بگوید من این کتاب را طبق فصول ابواب همین کتاب نوشتم خب این صحیح نیست اگر یک کتابی قبلاً نوشته شده باشد میتوان گفت که من این کتاب را برابر فصول ابواب آن کتاب قبلی استنساخ کردم ولی هنوز کتابی را مؤلف تألیف نکرده آیا مؤلف میتواند بگوید من این کتاب را برابر فصول و ابواب همین کتاب نوشتم اینکه نیست آن کسی که این کتاب تکوین را دارد مینگارد هنوز فصول و ابواب این کتاب پیدا نشده هنوز لیل و نهاری پدید نیامد آنگاه نمیشود گفت که خداوند مجموعه آسمان و زمین را در شش روز از روزهایی که متفرع بر خلقت سماوات و ارض است آفرید
پرسش ...
پاسخ: بله حالا به آنها هم میرسیم
بنابراین این خودش شاهد داخلی دارد که منظور از این ﴿أَیَّامٍ﴾ نه نظیر ﴿فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ﴾ آخر هست نه نظیر ﴿تِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاس﴾ یا ﴿فَهَلْ یَنْتَظِرُونَ إِلاّ مِثْلَ أَیَّامِ الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ﴾ یا ﴿ذَکِّرْهُم بِأَیَّامِ اللَّه﴾ و مانند آن است که عصر تاریخی باشد چه اینکه در مجموعه لیل و نهار هم نیست مطلب بعدی آن است که کار خدا زمانمند نیست آن که فیض خدا را دریافت میکند او زماندار است اما کار خدا بیزمان است لذا آنچه را که به خودش اسناد میدهد میفرماید: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ یا ﴿وَمَا أَمْرُنَا إِلاّ وَاحِدَةٌ﴾ آنچه که به الله اسناد دارد زمانی نیست چون او فوق زمان موجود است و فوق زمان کار میکند آن موجودی که متزمن است یعنی در زمان زندگی میکند آن زمانمند است زمانپذیر است یا دفعی یا تدریجی فیض را قبول میکند مثل اینکه خود ذات اقدس الهی منزه از مکان است کارش در مکان نیست نمیشود گفت کجا خدا این کار را کرد ولی آن موجود مادی که متمکن است خودش دارای مکان است میشود گفت که فلان موجود در فلان مکان این فیض را گرفته میشود گفت موسای کلیم در طور این مکان را گرفته یا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در مکه یا بیت المقدس این فیض را دریافت کرده است لذا آیات قرآن کریم به مکی و مدنی تقسیم میشود این به لحاظ گیرنده است وگرنه گوینده همانطوری که «لیس انّ ربک صباح و لا مساء» مکان هم نیست پس خداوند خودش منزه از زمان و مکان است امری که به او برمیگردد منزه از زمان و مکان است لذا فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ در بیانات نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آمده است که «فاعل ... لا بالحرکة» اگر او بیحرکت کار میکند پس فعل او در منطقه زمان و زمین نیست اما آنکه گیرنده فیض خداست و متعلق فعل است آن یا در زمان است یا در مکان است یا او هم احیاناً ممکن است فوق زمان و مکان باشد آسمان و زمین از آن جهت که موجود مادیاند با تطورات حرکت همراهاند اینها مقدار دارند منتها مقدارشان به صورت تاریخ شمسی و قمری و میلادی و امثال ذلک در نمیآید قابل تقدیر هست اما به این صورت نیست چون قبل از پیدایش تاریخ است حالا که اینهچنین است پس میتوان گفت که آنچه به ذات اقدس الهی برمیگردد منزه از زمان است و آنچه به فیض خدا برمیگردد چون این فیض متضمن است در زمان معین متمکن است در مکان معین آن زمان و مکان دارداین یک، و چیزی که زمان دارد معنایش این نیست که تاریخ قمری یا تاریخ شمسی یا تاریخ میلادی یا تاریخ جلالی برمیدارد برای اینکه این تاریخها در جایی است که یک زمینی هست یک شمسی هست حرکت زمین به دور خودش هست شبانه روز پدید میآورد به دور شمس هست سال و ماه پدید میآورد اینهاست اما وقتی سخن از شمس و قمر نبود دیگر سخن از تاریخ و میلادی و هجری هم نخواهد بود اصل زمان با حرکت همراه است یعنی ممکن نیست یک جایی حرکت باشد و زمان نباشد زمان مقدار حرکت است اما تاریخ داشتن فلان عصر بودن کمتر بیشتر شش روز هفت روز روز شب اینها مربوط به جریان شمس و قمر است بنابراین میتوان گفت که ذات اقدس الهی خودش منزه از زمان و مکان است یک، فیض او که در منطقه طبیعت است نه فراطبیعت در محور ماده است نه فراماده زمانمند است دو، آن زمان دیگر تاریخ میلادی و هجری و امثال ذلک نیست چون قبل از پیدایش شمس و قمر است سه، و هیچ حرکتی بیزمان نیست و اصولاً حرکت بیزمان مستحیل است چهار، آن گاه آن زمانی که با آن حرکت همراه است میتوان آن را به زبان تاریخ میلادی و هجری مشخص کرد نشانهاش آن است که در جریان قیامت هم بشرح ایضاً [همچنین] مگر در جریان قیامت تاریخ میلادی و هجری در کار است اصلاً تاریخ تمام میشود اگر زمین بساطش برچیده شد و شمس بساطش جمع شد دیگر تاریخ میلادی و هجری نیست دیگر فلان سال نیست فرمود: ﴿وَالأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ این تمام شد هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ شد هم ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الأرْضُ زِلْزَالَهَا﴾ شد هم مجموعه بساطش برچیده شد دیگر حه وقت رخت برمیبندد سؤال در این نیست که قیامت چه وقت قیام میکند میشود گفت که فلان زلزله یا فلان حادثه انسان در اثر مثلاً علم به غیب خبر بدهد که در تاریخ دو هزار یا دو میلیون هزار سال در فلان زمان یک چنین حادثهای اتفاق میافتد این درست است اما وقتی کی تمام شد چون چه وقت سؤال از زمان است مثل کجا سؤال از مکان است اگر مکان برچیده شد دیگر کجایی نیست تا کسی سؤال بکند که جا این کجا مرکب است دیگر از یک حرف استفهام و یک مکان وقتی گفتند کجا یعنی جای این حادثه کجا بوده است این یک لفظی است مرکب از ادات استفهام و اسم مکان کی هم اینچنین است این یک لفظ مرکبی است یعنی این حادثه در چه زمانی اتفاق افتاده است این کی یک کاف دارد که نشانه سؤال است یک یا دارد که نشانه آن زمان است کجا اینطور است کی اینطور است حالا اگر جا و زمان و مکان رخت بربست دیگر نه سخن از کی است نه سخن از کجا جایی در کار نیست تا شما سؤال بکنید کجا اتفاق افتاده زمانی در کار نیست تا شما بگویید در چه زمانی رخ داده بنابراین اگر ﴿وَالأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ اگر ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأرْضُ غَیْرَ الأرْضِ﴾ اگر ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ دیگر یوم القیامه حساب خاص خود را دارد این یک تفکر اشعری باطل است که انسان بگوید آخرت در گوشه دنیا است و تاریخ هجری و قمری و میلادی میگردد بگوید که روی شمسی و قمری و میلادی میگردد بگوید که مثلاً این زمان با این سیرش ادامه پیدا میکند در فلان مقطع از تاریخ قیامت پدید میآید اینچنین نیست وقتی کی و کجا برداشته شد قیامت ظهور میکند خب پس در جریان قیامت ما یومی نخواهیم داشت که به تاریخ میلادی یا هجری بخورد مع ذلک اکثر کلمه ﴿یَوْمِ﴾ که در قرآن کریم به کاری رفته است مربوط به قیامت است ﴿یَوْمِ﴾ ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ ﴿یَوْم﴾ ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ البته کلمه ﴿یَوْمِ﴾ و ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ در قرآن به معنای رخدادهای دنیایی هم است. اما قسمت مهم ﴿یَوْمَ﴾ و ﴿یَوْمَئِذٍ﴾ مربوط به قیامت است خب میفرماید قیامت روزی جریانش روزش به منزله پنجاه هزار سال است همین روز پنجاه هزار سال برای مؤمنین پرهیزکار به اندازه فرصت یک نماز واجب است وقتی این آیه را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در سورهٴ مبارکهٴ «معارج» قرائت فرمودند یعنی آیهٴ چهار سورهٴ «معارج» ﴿تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسینَ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ در منزل زیدبنارقم بود در آن جلسه علمی خصوصی منزلی این آیه خوانده شد حالا خود زیدبنارقم یا دیگری در همان محفل خصوصی به حضرت عرض کرد: «ما اطول هذا الیوم» آنهگاه حضرت طبق این نقل فرمود: «و الذی نفس محمد بیده» در قبال آن سؤالی که کسی گفت چه روز طولانی است حضرت فرمود قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست این روز پنجاه هزار سال برای مؤمن به اندازه یک نماز واجب است خب یک نماز واجب مثلاً نماز ظهر که چهار رکعت است خیلی هم آدم با طمأنینه بخواند ده دقیقه یا پانزده دقیقه خب یک زمانی است که برای بعضی پنجاه هزار سال است برای بعضیها ده دقیقه است برای بعضیها پنج دقیقه است یک چنین چیزی هم است آن روز دیگر پنجاه هزار سال قمری یا شمسی یا میلادی و مانند آن نیست چون اصلاً تاریخ رخت بربست مشابه این در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آیهٴ پنج به این صورت آمده است ﴿یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی اْلأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ تدبیر الهی که از آسمان به زمین نزول میکند در قوس نزول بعد در یک زور دیگری در قوس صعود به طرف حق عروج دارد آن روز مقدارش به حساب شما هزار سال است یعنی یک مقداری است که اگر آن مقدار تنزل کند به زبان شما و در عصر شما و در محدوده شما پیاده بشود میشود هزار سال پس میشود یک مقداری باشد که آن مقدار اگر چنانچه به زبان ما بیان میشود بشود یا پنجاه هزار سال یا هزار سال یا کمتر یا بیشتر از اینجا میرسیم به مطلب دیگر و آن این است که بعضی از روایات از طرق اهل سنت هم شاید باشد که ذات اقدس الهی آفرینشش از روز یکشنبه شده است و جمعه ختم شد شش روز از یکشنبه است یا جمعه، جمعه را هم جمعه گفتند برای اینکه جمع بندی آفرینش است همه مخلوقات آنجا جمع شدهاند روز شنبه را که سبت میگویند سبت یعنی تعطیلی سَبَتَ یعنی قطع یا انقطع یعنی چون کار تمام شد میگویند سبت سبت خاموشی تعطیلی آرامش سکون اینکه در بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) در نهجالبلاغه آمده است «نعوذ بالله من سبات العقل سبات» با «سین» که همین سبت است یعنی ما پناه میبریم به خدا از سبت عقل که عقل خاموش بشود تعطیل بشود ساکت باشد نه بفهمد و نه فتوا بدهد «نعوذ بالله من سبات العقل» «سبات» یعنی همین سبت است همین انقطاع است خب اگر این روایت معتبر باشد که این گونه از روایات در بحثهای علمی بر فرض هم سند صحیح باشد قابل اعتماد ظنی است و نه علمی چون اینجا که سخن از فقه نیست که انسان تعبداً عمل بکند بر فرض صحیحه زراره هم باشد مشکل علمی را حل نمیکند که انسان باید جزم پیدا کند با یک خبر ظنی که سندش ظنی است دلالش ظنی با اصالت عدم غفلة و اصالة عدم سهو و اصالة عدم نسیان اصالة الاطلاق و اصالة العموم و اصالة العدم قرینه تلّی از این اصول لفظی و عقلایی جمله جمله یک روایت را همراهی کند با این کسی اطمینان پیدا نمیکند که لذا در مقام عمل بنای عقلا بر این است شارع مقدس هم امضا کرده است که اگر روایت معتبری در احکام رسیده است ما اطاعت میکنیم و حجت هم هست و اطاعت هم میکنیم اما در مسائل علمی مسائل فهمیدن که در اختیار ما نیست که به ما نمیشود گفت که اینچنین بفهم که اگر برهان بود بشر میفهمد نبود نمیفهمد فهم که قابل تعبد نیست که حالا زراره بگوید اینگونه بفهم اگر روایتش صحیح باشد فقط حداکثر این است که انسان بتواند یک مظنهای پیدا کند که مظنه در این گونه از امور سودمند نیست اثری هم ندارد و در حد اسناد ظنی به شارع میتواند مستند کند بگوید گویا منظور شارع این باشد در همین حد اگر این گونه از روایات معتبر باشد توجیهش این است که آن زمان آن شش روز اگر بخواهد تنزل کند و به تاریخ شما به درآید به این جامع ظهور کند اولش یکشنبه است آخرش جمعه است و شنبه هم تعطیل که این البته میدانید سنداً مسئله دارد دلالتاً مسئله دارد توجیهاً مسئله دارد نه اصل سند معتبری برای اینها هست نه توجیهش کار آسانی هست ولی خب تفسیری نظیر آلوسی و امثال آلوسی اینها را هم جمع کردند و انبار کردند یا نامگذاری ابجد که آلوسی نوشته ابوجاد ابجد و هوز و حطی و کلمن و سعفض و قرشت که به تعبیر ایشان ابوجاد و هواز و حطی و کلمون و سعفض و قریشات این شش تعبیر کنایه از این (ستة ایام) است حالا این چه رمزی است چه کنایهای است ایشان باید حل کند گویا از ابن عباس هم نقل میکند خب اینها هم نه سندش مورد اعتماد است نه متن روشنی دارد اما آنچه از خود قرآن برمیآید این است که ذات اقدس الهی آنچه که به خود برمیگردد زمانمند نیست ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این یک. آنچه به نشئه طبیعت برمیگردد تدریجی است این دو، هر تدریجی زمان دارد چون اصلاً زمان مقدار حرکت است ممکن است یک جا تدریج باشد و حرکت نباشد این سه، آن زمان تاریخ میلادی یا هجری نیست چهار، و قابل است که ذات اقدس الهی بفرماید آن تقدیر و آن زمان اگر به حساب شما و در عصر شما ظهور کند یا ﴿فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ است یا ﴿فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ﴾ است و مانند آن این قابل تقدیر هست این در حد یک احتمال مفسر میتواند بپذیرد وگرنه بیش از این دشوار است.
پرسش ...
پاسخ: آن را در بحث دیروز اشاره شد که فرمودند برای اینکه به ما تأنّی بیاموزاند خب این را مستحضرید که کار خدا زمانی نیست مثلاً «من عرف نفسه فقد عرف ربه» خیلی از موارد است که با شناخت اوصاف نفسانی خود بعضی از آیات الهی را میتواند تا حدود قانع کنندهای درک کند ما گاهی یک کاری انجام میدهیم که خود کار ما زمانمند است یک طرف کار ما هم تدریجی است و زمانمند است دو مثل اینکه ما تدریجاً بحث میکنیم تدریجاً شنونده میشنود یا تدریجاً یک مقالهای را مینویسیم و خواننده هم تدریجاً میخواند نوشتن تدریجی است گفتن تدریجی است چه اینکه شنیدن هم تدریجی است مطالعه کردن هم تدریجی است این طرف هم تدریجی است یک وقت است حالا یک فقهی یا یک حکیمی در مرحله عاقله خود یک قاعده فقهی یا قاعده عقلانی را آنجا یکجا دارد آنجا دیگر زمانی نیست چون یک قاعده است فرمود قاعده لا ضرر تمام این قاعده یکجا برای یک اصولیدان ماهر حل است اگر قابل بود که ممکن بود آن قاعده را از ذهن به ذهن دیگر منتقل کنند لا فی زمان بود ولی وقتی آن قاعده را میخواهد ترسیم بکند مینشیند مطالعه میکند که من این قاعده را به عربی بنویسم یا به فارسی فکر میکند که الآن فارسی نوشتن بهتر است چون زبان انقلاب است زبان ایران است دیگران بیایند این فارسی را یاد بگیرند عربی نویسی دورهاش گذشته است این بهره را میبرد الآن شروع میکند به فارسی نوشتن بعد حالا فارسی بنوسیم مقدمه میخواهد مؤخره میخواهد چند باب میخواهد اینها را در خیال ترسیم میکند بعد دست به قلم میکند یک ماه درباره این کار میکند اما آن قاعده لاضرر دیگر یک ماهه نیست آن یکجا ثابت است تا این شخص بنگارد یا درس بگوید یک ماه طول میکشد این ضعف برای منطقه طبیعت است وگرنه آن قاعده در جای خود که فرا طبیعت است «امر ثابت دفعی» دفعی گفتنش هم بیتسامح نیست یک امر ثابت است در اینجا تفسیر آلوسی یا غیر آلوسی این نکته را ذکر کردند که ذات اقدس الهی بین حکمت و قدرت جمع کرد بین قدرت جمع کرد برای اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ با حکمت جمع کرد برای اینکه کار خوب است با تأنی با تدریج با تأمّل انجام بگیرد تا دیگران را بیاموزاند که شما با شتاب کار نکنید این بین حکمت و بین قدرت جمع شد خب این تعبیر بدی نیست در بعضی از آموزشهای اخلاقی بزرگان ما هم هست اما راه حکمت و فلسفه ندارد این راه حکمتش این است ذات اقدس الهی آن کارهایی که زمانمند نیست لا فی زمان انجام میدهند آن کارهایی که زمانمند است گیرنده بیش از این قابل نیست وگرنه او هم میتواند از باب ﴿کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً﴾ با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ میوه بیافریند گاهی هم بر اساس ﴿قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیَّام﴾ طبق گذشت چهار فصل میوه به بازار عرضه کند این جریان عادت برای آن است که آن موجود عادی زمانمند است این نه برای اینکه خدا بین حکمت و قدرت جمع بکند خب بعضی از موارد را خدا نظیر جریان آفرینش که فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ آنجایی که ﴿إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً﴾ آنجا زماندار است آنجایی که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِ﴾ است آن دیگر زمانمند نیست ﴿إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ این خلق است ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ به هر تقدیر ذات اقدس الهی بین این دو امر جمع کرده است.
مطلب دیگری که بعضی از آقایان سؤال فرمودند که اگر ما آسمانها را بر زمین مشرف بدانیم و زمین در دل آسمانها قرار بگیرد دیگر «بین الارض و السماء» نخواهیم داشت خب این هم بر اساس همان تفکر ناصواب هیئت بطلمیوسی است ما که پوست پیازی نداریم که که آسمان بالا باشد و زمین در دلش باشد اینها کراتی است در فضا معلق آن کرات برین را میگویند سماوات این پایینی را ما میگوییم زمین بین این دو فضا هست لایه ازن هست نمیدانم نیروی جاذبه هست هوا هست همه اینها هست اینها که زمین نیستند آسمان هم نیستند خب
سماوات گاهی در قرآن کریم معدود نیست مثل اینکه ﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالأرْض﴾ یا ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَالأرْضِ﴾ نظیر همین آیات گاهی معدود است مثل آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» که ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ که در ذیل این آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «طلاق» روایت از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) است که حضرت دستان مبارکشان را بالا و پایین بردند میفرمودند: «ارض و سماء ارض و سماء ارض و سماء» معلوم میشود ما «ارضین سبع» هم داریم تنها یک زمین نیست حالا اینچنین نیست که تمام حرفها را منجمین ما اخترشناسان ما سپهرشناسان ما گفته باشند خیلی از چیزها است که بعدها یکی پس از دیگری دارد کشف میشود اخیراً هم شنیدید که بسیاری از همین ملحدان و لائیک منشان اینها سعی کردند موحّد بشوند گفتند ما آنقدر از عظمت صنع آگاه شدیم که متحیریم و جز مبدأ حکیم احدی نمیتواند چنین نظامی را بیافریند برای اینکه ما از منظومات شمسی برین که بررسی کردیم باخبر شدیم فهمیدیم طرزی این منظومهها چیده شدهاند تا حیات در زمین خلق بشود اگر یکی از آنها با آن وضع خاص نباشد حیات در کره زمین هم نیست حالا اگر کسی گفت نه در اختر حرکت بود نه در قرص سکون «گرنبودی به زمین خاک نشینانی چند» نمیشود بر او و امثال او نقد کرد که خب چه ارتباطی بین آسمان و زمین چه ارتباطی بین اینکه اگر بشر در زمین نبود آسمان خلق نمیشد نه اگر بشری در زمین نبود انسانی خلیفة اللهی که هدف آفرینش این مجموعه پیدایش همین خلیفة الله است اگر او نبود کل مجموعه اینگونه زمینگرا نبودند یافتیم که کل مجموعه سپهر طرزی تنظیم شد تا در کره خاک حیات پدید بیاید این طوری خب. این کسی که هزارها سال اندیشه باید روی هم باشد تا به یک گوشه نظم پی ببرند اینکه گاهی میفرماید رقم دارد ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ﴾ حالا چه کسی آمده به عنوان حقیقت شرعیه گفت که «انما الارض هی هذه» زمین همین است زمینهای فراوانی داریم آسمانهای فراوانی داریم اگر در دعای قنوت گفته میشود «رب السماوات و السبع و رب الارضین السبع» که نمیشود گفت که ما «ارضین سبع» نداریم که در قرآن «ارضین سبع» نیست اما در ذیل آیه سورهٴ «طلاق» هست که ﴿اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الأرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ آنگاه ذیل این آیه است که وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) دارد «ارض و سماء ارض و سماء» دنیا تازه دوران کودکی علم را میگذراند خب بعضی از آیات سخن از ﴿سَّماوَاتُ السَّبْع﴾ است بدون رقم بعضی از آیات با رقم است حالا اگر بر فرض ثابت شد ما هشت تا آسمان داریم آیا این منافات دارد با سماوات؟ یا اینها مثبتیناند؟ آنجا که هفت آسمان مطرح است درباره اسرار خاصه آن ﴿سَّماوَاتُ السَّبْع﴾ است اگر آسمان هشتم و نهمی هم کشف شده باشد با این سماوات مطلق منافاتی ندارد آنها که محدد این مطلقات مقید این مطلقات مخصص این عمومات نیستند که آسمانها را خدا خلق کرد آسمانهای هفتگانه را خدا خلق کرد اینها مثتباناند البته هنوز ثابت نشده و آنچه را که ثابت شده است قرآن کریم تمام اینها را آسمان اول میداند بعد هم میفرماید یک چیزهایی هست که من سوگند یاد میکنم به آن چیزهایی که شما میبینید و نمیبینید ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُون ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾ و جریان سپهرشناسی را هم ذات اقدس الهی به عظمت یاد میکند میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ﴾ شمس و قمر یک کرات خاصیاند نسبت به اینها نفرمود آسمان قسم مهمی است فرمود: ﴿فَلا أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُوم ٭ وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ﴾ و برای همه اینها کارگردانی است مدیر عاملی است ﴿وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ ﴿یَتَنَزَّلُ الأمْرُ بَیْنَهُنَّ﴾ خب با این نمیشود گفت حالا اگر ما آسمان هشتمی پیدا کردیم این مقید سماوات است ما اصلاً آسمان هشتم نخواهیم داشت اینطور نیست اگر هم بر فرض هم ثابت بشود مثتباناند به هر تقدیر سماوات بالقول المطلق بخشی از آیات قرآن کریم عهدهدار اوست و سماوات سبع هم بخش دیگر هست حالا اگر آن سماوات دیگری هم باز کشف بشود باز قرآن تاب آن را دارد که آنها را هم امضا بکند.
پرسش ...
پاسخ: سماوات هم مادی است هم معنوی آنجا که دارد ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ آن سماوات معنوی است منظور که دعا فقط برای مؤمنین است درهای سماوات معنوی است که برای مؤمنین گشوده میشود اینکه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ درهای آسمانها به روی کافران باز نمیشود این سما ظاهری را که نمیگوید که الآن آنها ترمینال درست کردند رقم ماهوارهها الآن به سه چهار هزار رسیده است چند وقت قبل که از سه هزار گذشته بود اینکه فرمود: ﴿لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ﴾ درهای آسمان به روی کفار گشوده نمیشود این جایی است که مؤمن با او کار دارد از وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) سؤال کردند از امام حسن(سلام الله علیه) سؤال کردند که بین الارض و السماء چقدر است؟ فرمود اگر منظور سما ظاهری است که «مد البصر» و اگر سما باطنی است که «دعوة المظلوم» این دو جمله را یکجا امام در جواب فرمود وقتی از حضرت سؤال کردند «کم بین الارض و السماء» فرمود: «مد البصر و دعوة المظلوم» این در احتجاجات هم هست سیدنا الاستاد علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) فرمودند که در تفسیرشان هم هست که این جمع کرده بین سما باطنی و ظاهری که اگر منظورتان سما ظاهری است «مد البصر» این دیگر کیلومتر و سانتیمتر و اینها را که نمیشود مشخص کرد «مد البصر» و اگر منظور سما باطنی است «دعوة المظلوم» میخواهی بروی آه بکش رفتی آن در به روی شما باز است اگر کسی گفت «ظلمت نفسی» و آه کشید خود را در آن سما با درهای باز میبیند اگر «لا تفتح للمؤمن و لا تفتح للکافر» هر دو یکسان باشد که نفرمود «لا تفتح لهم ابواب السماء» خب «دعوة المظلوم» اگر کسی گفت: «ظلمت نفسی» و اهل آه بود این میرود اگر «الصلاة معراج المؤمن» است این میرود در جریان معراج پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده است که سوار براقی شده است که «خطاه مد البصره» خطوه غیر از قدم است قدم از این کعبین از این برآمدگی پا از آن پاشنه پا آن مقدرای که جای کفش است از پاشنه پا تا نوک این پنجه را میگویند قدم اما گام، خطوه این است که این پا را که انسان در زمین گذاشت پای دیگر را جلو گذاشت فاصله بین این دو قدم را میگویندخطوه میگویند گام در روایات معراج دارد که «خطاه مد البصره» اینکه میگویند: «نفس المرء خُطاه الی اجله» یعنی هر دمی که انسان برمیدارد یک گام به قبر نزدیک میشود «نفس المرء خطاه الی أجله» یعنی گامهای اوست به طرف مرگ یک گام براق رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در معراج «مد البصر» بود یعنی همین که این پای اول را بلند کرد پای دوم را گذاشت تا آن آخرین راه شیری که شما میبینید اینکه با چشم غیر مسلح دیده میشود حالا از آن به بعد هیچ حالا چند دقیقه اینطور راه رفت «خطاه مد البصره» تازه این برای آسمان ظاهر است فرمود آسمان ظاهر «مد البصر» و آسمان باطن «دعوه المظلوم».
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است