- 669
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 19 تا 21 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 19 تا 21 سوره اعراف"
- جریان آفرینش ابلیس چگونه است؟
- خداوند چرا شیطان را آفرید؟
- خداوند چرا او را در جمع فرشتگان راه داد؟
اٴَعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿وَیَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ ٭ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا ووُرِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الخَالِدِینَ ٭ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ﴾
دو بحث را سیدناالاستاد(رضوان الله تعالیٰ علیه) در همین جلد هشتم المیزان مطرح کردهاند که بنا شد به خواست خدا این دو بحث یکی پس از دیگری مطرح بشود.
پرسش: این مقاسمه اینجا هم معنای خودش را دارد، بین الاثنین است، مربوط به منازعهٔ فی الیمین است، مثل همان مشتری و مدعا علیه نزاع دارند در آن بحث؟
پاسخ: لکن. یک وقت است که نزاع دارد مخاصمه دارد، این طرفینی است یک وقت مقاسمه دارد مقاسمه سوگند طرفینی نیست یک طرف سوگند یاد کرد.
پرسش ...
پاسخ: نزاع بله، نزاع، مخاصمه اینها باب مفاعله است امّا مقاسمه این دیگر طرفینی نیست برای اینکه طرفین سوگند یاد نکردهاند فقط یک طرف سوگند یاد کرد.
خب، آن دو تا بحث مهم یکی این است که جریان آفرینش ابلیس چگونه است؟ یکی هم آن بحث مختلط قرآنی و غیر قرآنی است که آن سؤال و جواب را مطرح میکند.
در جریان ابلیس فرمایش ایشان این است که جریان شیطان و جریان ذرّیهٴ او تقریباً به آن عظمت و اهمیتی که قرآن قائل است برای خیلیها حل نشده، نام شیطان را فقط گاهی می برند برای اینکه از او به خدا استعاذه کنند یا او را لعن کنند و مانند آن، و گاهی هم سؤالهای اعتراض آمیزی درباره آفرینش شیطان دارند که خداوند چرا شیطان را آفرید؟ او که میدانست شیطان یک موجود شریر است و شرور است، شرّ را چرا آفرید؟ و خداوند چرا او را در جمع فرشتگان راه داد؟ و خداوند چرا او را با اینکه میدانست سجده نمیکند امر به سجده کرده است؟ و اگر امر به سجده کرد چرا توفیق امتثال را به او نداد؟ اگر میدانست که او به امتثال موفق نمیشود چرا او را به سجده کردن امر کرد؟ و اکنون که او مهلت خواست چرا او را مهلت داد؟ چرا این موجود شریر را بقائاً اینقدر مهلت داد تا ﴿یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ ؟ چرا او را متمکن کرده است که درباره انسانها وسوسه کند؟ چرا او را از انظار بشر دور کرد که او و قبیلش انسان را میبینند و انسان او را نمیبیند؟ چرا او را ظاهر نکرده است تا انسان با او به نبرد برخیزد؟ و اگر خدا یک همچنین قدرتی به شیطان داد که او به تنهایی با همه بنیآدم هست چرا به انسان یک قدرت مقابلی نداد که با او درگیر بشود و بر او پیروز بشود؟
از این چراها در جریان آفرینش آدم زیاد است، یک بحثهای ممتد دیگری است دربارهٴ جریان آدم با فرشتهها، جریان شیطان با فرشتهها یک سلسله بحثهایی است مربوط به جریان شیطان با آدم(سلام الله علیه) یک سلسله بحثهایی است مربوط به جریان شیطان با بنی آدم و همچنین بحثهای دیگری است مربوط به اینکه چطور او وارد بهشت شد و آدم و حوا را فریب داد؟ با اینکه آدم و حوّا طبق نهی الهی قبلاً آگاه بودند که نباید از این شجره استفاده کنند، چطور استفاده کردند، وچطور فریب شیطان را خوردند با اینکه آدم از علوم اسما بهرهای داشت، از معارف اسما الهی بهرهای داشت و چگونه مرتکب نهی شد با اینکه پیامبر است و انبیاء معصوماند و چگونه از بهشت بیرون آمد با اینکه بهشت جای خروج نیست؟
از این چگونهها و سؤالهای فراوان مربوط به بخش بعدی که جریان وسوسهٴ ابلیس دربارهٴ آدم در محدودهٴ بهشت است. این سؤال در ذهن افراد عادی گاهی خطور میکند و گاهی هم مستور هست واما وقتی انسان با بحثهای تفسیری انس پیدا میکند، این سؤالها باعث میشود که یا گرفتار افراط بشود یا گرفتار تفریط، وقتی میخواهد آیه را معنی کند بالأخره یک قولی را ناچار است که انتخاب بکند.
اقوالی که در این مسئله هست و سند آن اقوال همین شبهات یاد شده است بین افراط و تفریط میگردد، بعضیها که افراطی اندیشیدهاند گفتهاند: جریان حضرت آدم سمبلیک است، قصه قصهٴ تخیل است وگرنه یک همچنین واقعیتی نبود جریان ابلیس را هم سمبلیک از قوای درونی و نفس عماره و مانند آن میدانند، وقتی در برابر این همه سؤالات ماندند، آنگاه اصل قصه را به صورت سمبلیک و نمادین و اینها تفسیر میکنند.
عدّهای دیگر قصه را به واقعیت قبول دارند که آدمی بود و شیطانی بود و امر و نهیی بود و مانند آن لکن چون حُسن و قبح عقلی را قائل نیستند میگویند: این سؤالها ممنوع است چون ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ شما میخواهید دربارهٔ کار خدا سؤال کنید خدا که مسئول قرار نمیگیرد، اگر کاری را بشر انجام بدهد مسئول است اما کاری را که خدا انجام میدهد انسان نباید دربارهٴ کار خدا چون و چرا بکند. غافل از اینکه آن کریمهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که دارد ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ این معنای عمیقی دارد، نه معنایش این است که خدا کار او گزاف است ـ معاذ الله ـ روی حُسن و قبح نیست، معنایش این است که شما اگر بخواهید کاری را انجام بدهید بخواهید از خود خدا سؤال بکنید که چرا این کار را کرده است؟ یعنی چه کسی به تو دستور داد؟ او مبدٲ فاعلی کلّ است از غیر دستور نمیگیرد اگر بخواهید سؤال کنید که تو برای چه انگیزهای این کار را کردهای؟ او خودش هدف کلّ است، او همه انگیزهها به سمت اوست اگر یک موجودی کاری را انجام میدهد برای نیل به کمال است اگر آن کمال نامحدود بود خود آن کمال نامحدود اگر دارد کاری را انجام میدهد برای چیز دیگر نیست بلکه چون کمال نامحدود است از او فیض نشأت میگیرد نه اینکه او کاری را انجام داده است که به یک مقصدی برسد.
درباره غیر خدا میشود سؤال کرد که مبدأ فاعلی این کار چیست؟ چه کسی وادارت کرده و چه انگیزهای داشت؟ هم سؤال از فاعل مطرح است و هم سؤال از غایت. وقتی که ما سلسله فواعل را براساس بطلان دور و تسلسل یا علل وعوامل دیگر رسیدیم به ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾ که فاعل بالذّات است دیگر نمیشود از فاعل بالذّات سؤال کرد که چه کسی وادارت کرده است چون خود او اوّلین نقطه هستی است و اگر درباره اهداف و غایات ما سؤال میکنیم از یک فاعلی سؤال میکنیم که روی چه هدف و انگیزهای، برای چه منظوری این کار را انجام دادی؟ میخواستی به چه مقصدی برسی؟ این درباره غیر خدا درست است، حتی آنها که انسان کاملاند کار را لوجه الله انجام میدهند لکن اگر به ذات اقدس الهی منتهی شدیم اصلاً سؤال آنجا متمشّی نمیشود نه حق سؤال نداریم، ما از یک فاعلی میپرسیم تو حکیمانه کار میکنی و هرگز کار را عبث انجام نمیدهی، کار را انجام میدهی برای اینکه به یک مقصدی برسی، مقصود تو در این کار چیست؟ این سؤال معقول است و یک جواب معقولانهای هم دارد تا اینکه این بحثهای ما در سلسله غایات، در سلسله اهداف به «هو الآخر» منتهی میشود. تسلسل همانطوری که در طرف مبادی فاعلی محال است در طرف مبادی غایی هم بشرح ایضاً [همچنین] یعنی همانطوری که ما در سلسله مبادی فاعلی باید به فاعل بالذّات که ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾ است برسیم وگرنه تسلسل لازم میآید در سلسله اهداف هم باید به «هو الآخر» برسیم وگرنه تسلسل لازم میآید. هر کسی کاری را انجام میدهد برای نیل به کمال نقل کلام درآن کمال میکنیم کدام کمال موجود است، معدوم نیست آن هم منشأ اثر است آن برای کمال برتر و برین انجام میدهد نقل کلام در آن کمال برتر میکنیم تا برسیم به جایی که «وکُلّ کمالک کامِل» آنجا که رسیدیم این چون کمال نامحدود است فعل از او نشأت میگیرد، نه اینکه او کاری را انجام میدهد برای اینکه این کار واسط باشد و وسیله باشد و به وسیله این کار به یک مقصدی برسد و گرنه او کمال محض نیست، کمال نامتناهی نیست، «هو الآخر» نیست میشود هوالاوسط، لذا ذات اقدس الٰهی که کمال نامحدود است کاری را انجام نمیدهد که به وسیله آن کار به یک کمالی برسد ولی چون حکیم علی الاطلاق است هر کاری که از او نشأت میگیرد سراسر منفعت و حکمت است، در بحثهای قبل هم گذشت که ذات اقدس الهی چون غنیّ علی الاطلاق است کاری را برای خودش انجام نمیدهد، کاری را نمیکند که سودی ببرد کاری را نمیکند جودی بکند که اگر این کار را نکند جود نکردهاست و بخل ورزیده است و ناقص میشود که به وسیله این کار میخواهد به جود برسد او نکرد عالم را، که سودی ببرد یک، او نیآفرید که جودی بکند دو، هم که جودی بکند محال است و هم که سودی ببرد محال است، یک وقت است یک انسان متمکّنی سرمایه حلال فراهم کرده خودش نیازی به مسکن ندارد اما برای بیمسکنها مسکن میسازد که جودی بکند این شخص متمکّن ناقص است، قبل از تسکین دیگران ناقص است با تسکین دیگران به یک کمال نسبی میرسد برای دیگران مسکن میسازد که خود به جود برسد و ثواب ببرد و کامل بشود اگر این کار را نکند بخیل است جواد نیست با این کار بخل زدایی میکند وجود را جذب میکند و کامل میشود تا برسیم به انبیا و اولیا تا برسیم به کسانی که ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ آنها لقاءُ اﷲ میطلبند، بدون این کار به لقاء اﷲ نمیرسند و ناقصاند با ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیرا﴾ به لقاءُ اﷲ میرسند و کامل میشوند، این برای انسانها است، این برای موجودات است برای ملائکه است برای غیر خداست.
وقتی رسیدیم به ذات اقدس الهی که «هو الآخر» است او کمال نامتناهی است اگر کمال نامتناهی شد فرض ندارد که آن کمال نامتناهی کاری را انجام بدهد برای اینکه به چیزی برسد، برای اینکه قبلاً جواد نبود حالا میخواهد جواد بشود این محال است پس کار خدا «تا» برنمیدارد «من نکردم خلق تا سودی برم ٭٭٭ من نکردم خلق تا جودی کنم» تا برنمیدارد. این یک مطلب چون ﴿غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِین﴾ است و امّا از آن طرف که حکیم علی الاطلاق است از خیّر محض هم جز نیکویی ناید، آن وقت سراسر عالم علم است و حکمت، همه علما و دانشمندان در کنار سفرهٴ تکوین نشستهاند اگر میبینید ما سلسلهٴ علما و دانشمندان، طبّ داریم برای اینکه اینها یک گوشهای از اسرار گیاهان را فهمیدهاند یک گوشهای از اسرار دستگاه هاضمه را فهمیدهاند. خب، پس علم در متن هستی است کسانی که به گوشهای از این هستی پی میبرند میشوند عالم و همچنین قدرت در متن هستی است کسانی که به گوشهای از اسرار خداوند پی میبرند میشوند مقتدر.
خب، ذات اقدس الهی چون ﴿غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِین﴾ است کاری را نمیکند که به وسیله آن کار به یک مقصدی برسد این یک چون حکیم علی الاطلاق است هر کاری که از خدا صادر میشود براساس خیر است و رحمت است و برکت است و منفعت است وعلم و مانند آن، لذا کریمه ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ میگوید آن وقت خدا اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد شما میخواهی از مبدأ بالذّات سؤال بکنید فاعل تو کیست؟ او که فاعل الفواعل است میخواهی از کمال محض بپرسی انگیزهٴ تو چیست؟ او که هدف الاهداف است سؤال برنمیدارد این معنای عمیق آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» چون برای آنها حلّ نشد آمد سر از تفکّر جبری در آورند که هر چه بکند آزاد است، خیر میآفریند، شرّ میآفریند، مؤمن را به جهنّم میبرد کافر را به بهشت میبرد، هر چه بکند ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ آن معنای عمیق عقلی به این وضع مبتذل اشعری درآمده است.
این یک مطلب، خب برخیها که باز افراطی یا تفریطی فکر کردهاند گفتهاند به اینکه آدم بود ابلیس بود فرشتگان بودند، آدم آدم شخصی هست، قصه قصهٴ تخیّلی نیست سمبلیک نیست امّا آدم پیغمبر نبود ـ معاذ الله ـ این یک، گروه دیگر گفتند: نه، آدم پیغمبر بود ولی این جریان برای قبل از نبوت است و انبیا قبل از نبوت معصوم نیستند، میتوانند گناه بکنند ـ معاذ اﷲ ـ حرف جناب صاحب تفسیر المنار این است که فقط روافض قائلاند به اینکه انبیا معصوموناند قبل از نبوت و بعد از نبوت وگرنه ما دلیلی نداریم که انبیا قبل از نبوت معصوم باشند و در بحث دیروز به عرضتان رسید اینها چون دیدند آن کسانی که به زعم اینها جانشینان پیامبراند، دستشان بالا نیست نبوت را پائین آوردند که دیگری بتواند جای او بنشیند اینکه میبینید میگویند فلان کس جانشین پیامبر است برای اینکه نبوت به جائی رسیده که کسی که قبلاً مشرک و بت پرست بود میتواند جای پیامبر بنشیند و بشود خلیفة النّبی، اگر بگویند به اینکه کسی که سوء سابقه دارد قبلاً بتپرست بود مشرک بود این نمیتواند، خب دستشان کوتاه میشود ناچارند بگویند خود انبیا هم قبلاً اینطور بودند ـ معاذ اﷲ ـ خود انبیا هم قبل از نبوت تباهی داشتند بذهکار بودند یا بذهکاری برایشان عیب نبود و بعد که نبی شدند معصوم شدند، انبیا را پائین آوردند تا خلفای اینها بتوانند آن خلاٴ را پُر کنند.
به هر تقدیر این گوشههائی از اقوال افراط و تفریط است و شیطان را هم میشناسند برای اینکه لعن میکنند و هرگز بحث نظام أحسن را مطرح نکردهاند و رفتند در پشتبام جهان خلقت و نظام خلقت را نقشهٔ خلقت را به دست توانای مهندسش ترسیم شده ببینند، ببینند که عالم چقدر زیبا آفریده شده، اگر یک کسی وارد یک اتاق خانهای بشود که این خانه بالأخره یک پذیرائی دارد و یک دستشوئی دارد، او دستشوئی را ببیند بگوید جای بدی است امّا اگر این خانه را روی نقشهٴ ترسیم شدهٴ معمار ببیند میگوید خانه خانهٴ خوبی است حالا اگر یک قدری انسان بالاتر بیاید و کلّ خلقت را بررسی کند آنگاه میبیند گرچه شیطان موجود بسیار بدی است گرچه جهنّم جای بسیار بدی است امّا در کلّ نظام وجود اینها ضروری است در کلّ نظام اگر اینها نباشند نظام نظام أحسن نیست حالا بعد شرح داده میشود.
اینها مجموعهٴ سؤالهایی است که زمینه آن اقوال را فراهم کرد آنگاه ایشان میفرمایند اگر ما حقیقت را از اعتبار یعنی آن بحثهای بود و نبود را که حقیقی است از بحثهای باید و نباید که اعتباری است جدا بکنیم مسائل تکوین را از مسائل تشریع جدا بکنیم آنگاه معلوم میشود که وجود جهنّم ضروری است جهنّم بسیار جای خوبی است، شیطان وجودش ضروری است، شیطان بسیار موجود خوبی است و اگر نبود دنیا نبود و اگر نبود وحی و شریعت نبود و اگر نبود کتاب و دین و سنت نبود. بیان ذلک این است، حالا ایشان بحثهایشان دربارهٴ شرّ طبیعی و غیر طبیعی به صورت وسیع هست امّا آنچه که میشود در این بحثها اشاره کرد این است، آن جهت اولیٰ یا مقدمهٴ اولیٰ این است که اوّلاً چیزی در جهان شرّ نخواهد بود یعنی ممکن نیست یک موجودی شرّ باشد، اگر یک موجودی شرّ است حتماً برای دیگری شرّ است وگرنه شرّ یک امر وجودی نیست یعنی ممکن نیست یک موجودی در خارج این شرّ باشد آفت باشد، این ممکن نیست این محال است شما فرض کنید الف شرّ است، این الف شرّ است یعنی چه؟ چکار میکند؟ برای خودش شرّ است یا برای موجودات دیگر؟ خودش که مانند موجودات دیگر از خدا هستی دریافت کرد، حیات دریافت میکند، کمالات دریافت میکند تغذیه دارد زاد و ولد دارد نکاح و تناسل دارد. شما مار و عقرب را حساب بکنید تذرو و طاووس را هم حساب بکنید این چهار تا موجود و چهار تا حیوان هر اندازه که تذرو و طاووس لذت میبرند مار و عقرب هم لذّت میبرند، حیات برای هر دو لذیذ است هستی برای هر دو گواراست نکاح برای هر دو لذیذ است، تغذیه برای هر دو گواراست، مادر شدن و فرزندآوردن برای هر دو لذیذ است پرورش فرزند برای هر دو لذیذ است عاطفه در هر دو موجود است، هیچ امتیازی تذرو و طاووس نسبت به مار و عقرب ندارد، هر اندازه که تذرو و طاووس لذّت میبرند مار و عقرب هم لذّت میبرند.
مار برای خودش شر است عقرب برای خودش شرّ است نه، اگر مار و عقرب شرّاند برای آن است که یک رهگذری را مصدوم میکنند، حالا یا لیستامّه یا لیسناقصه یا او را از بین میبرند یا حیاتش را از میان میبرند، اگر او را از بین بردند میشود لیستامّه، اگر سلامتش را از بین بردند او را مریض کردند میشود لیسناقصه، تا یک موجودی به موجود دیگر بر خورد نکند و چیزی از او نگیرد این لفظ شین و رای مشدد در عالم پیدا نخواهد شد مفهومش هم پیدا نخواهد شد. هیچ ممکن نیست ما شرّ در عالم داشته باشیم مگر اینکه یک موجودی نسبت به موجودی دیگر یک کار عدمی بکند نه کار وجودی؛ یعنی یا حیاتش را بگیرد بشود لیستامّه یا سلامتش را برباید بشود لیس ناقصه، اگر چنین کاری نباشد شرّ اصلاً در عالم نیست.
ما بیماری را میگوئیم شرّ برای چیست؟ برای اینکه یا کشنده است یا سلامت را از بین میبرد. سارق سرقت را میگوئیم شرّ برای چیست؟ برای اینکه امنیّت را از بین میبرد، شراب را میگوئیم شرّ برای چیست؟ برای اینکه عقل را از بین میبرد امنیّت را نظم را و مانند آن را از بین میبرد، جنگ را که میگوییم شرّ برای چیست؟ برای اینکه حیات را از بین میبرد سلامت را از بین میبرد، اقتصاد را از بین میبرد، همهٴ اینها به اعدام برمیگردد. اگر یک تک موجودی در عالم فرض بشود که کاری با موجود دیگر نداشته باشد هرگز مفهوم شرّ انتزاع نمیشود، قهراً خیر هم در کار نخواهد بود برای اینکه شرّ و خیر مقابل هماند، فساد و صلاح مقابل هماند، پس یک موجودی ما داشته باشیم که این شرّ باشد چنین چیزی محال است آنکه فرمود:
«والسْرُ اعدامٌ فکم قد ضلَّ مَن ٭٭٭ قال بِیَزدانٍ ثُمّ اهرمن» از همین جاست. هر چه شما تحلیل بکنید میبینید محال است یک موجودی شرّ باشد، حتماً این شرّ امر اضافی و قیاسی است یعنی حتماً باید دو موجود باشد یک، و یکی به دیگری آسیب برساند دو، آسیبش هم یا به لیستامّه است یا به لیسناقصه سه، که از اینجا شما شرّ انتزاع میکنید.
پس بنابراین ممکن نیست شیطان برای خود شرّ باشد، او حیات دارد، هستی دارد حیات دارد لذّت دارد زاد و ولد دارد قبیل قبیل دارد نکاح دارد همان لذّتهایی که یک انسان میبرد او هم میبرد، همان عواطفی که یک مادر نسبت به فرزند دارد، پدر نسبت به فرزند دارد او هم نسبت به فرزندانش دارد.
پرسش: ... جهنمی دارد، عذابی دارد
پاسخ: درست است این شخص کافر یا این شخص شرور یا این شخص سارق، این اگر یک موجود دیگری نباشد که یک موجود دیگر به نام سارق به او آسیب برساند خود این شخص که شرّ نیست، برای خودش که شرّ نیست چون خلاف میکند نسبت به غیر یا لیستامّه یا لیسناقصه، حیات را میبرد یا امنیت میبرد، شرّ از این محدوده انتزاع میشود البته وقتی شرّ انتزاع شد کیفر انسان شرور هم جهنّم است.
پس مقدمهٴ اولیٰ این است که شرّ یک امر وجودی نیست و اگر ما یک تک موجود داشتیم اصلاً شرّ در عالم پیدا نبود مثلاً در عالم فقط الف موجود بود شرّی پیدا نمیشود.
پرسش: خلقت نفس چطور؟
پاسخ: آنجا هم که گفته شد برای اینکه انسان دارای شئون فراوان است، اگر انسان بسیط محض بود یعنی شهوت و
غضب نبود فقط همان عقلی که «ما عُبِد ُبِه الرَحمٰن» بود، وهم و خیالی نبود همان عقل نظری جهانبین درست بود ما شرّی درونی به نام مغالطات علمی و عملی نداشتیم، انسان یک مجموعهای از قواست.
خب، بنابراین روی این تحلیل ما به دو آیهٴ قرآن میرسیم میبینیم که هر دو گویاست یکی ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْء﴾ یک، یکی ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ این دو، یعنی هر چه که شیء بر او صادق است مخلوق خداست و هر چه را هم که خدا آفرید زیبا آفرید، هر چیزی برای خودش خوب است به چه دلیل طاووس زیباست و مار زیبا نیست؟ به چه دلیل تذرو زیباست و عقرب زیبا نیست؟ آن هم نظم عمیق علمی دارد مگر هر چیزی عقرب میشود مگر هر چیزی مار میشود عقرب با یک سلسله اموری بیمار میشود، با یک سلسله امور دقیق پزشکی درمان میشود، با یک سلسله امور دقیق پزشکی باردار میشود با یک سلسله امور دقیق پزشکی مادر میشود و بارش را به زمین مینهد همهٴ احکامی که برای حیوانات دیگر است برای او هم هست. سؤال ... اگر برخوردی نباشد هیچ موجودی از موجود دیگر به نحو لیستامّه یا لیسناقصه چیزی را نکاهد ما مفهوم شرّ نخواهیم داشت.
پس شرّ در محدودهٴ اضافات و قیاسات و نسب و برخوردهاست یک، در رُبایش هست و کاهش هست نه افزایش این دو، یعنی اگر دو موجود داشته باشیم که یکی به دیگری کمال میدهد، باز هم شرّ نخواهیم داشت. پس شرّ وقتی انتزاع میشود که ما دو موجود داشته باشیم این یک شرط، یکی نسبت به دیگری یا لیستامّه یا لیس ناقصه را وارد کند دو، که ما مفهوم شرّ انتزاع بکنیم سه، پس هیچ موجودی فینفسه شرّ نیست، این یک بحث.
بحث دیگر مربوط به جریان شیطان است حالا مار و عقرب فایدهشان چیست؟ بیماریها، میکروب فایدهشان چیست؟ این بحثها را فلسفه به عهده میگیرد امّا آنچه که بحث تفسیری ما به عهده دارد همین جریان شیطان و آدم و فرشتگان است.
اگر انسان در عالم گناه نمیکرد خب اطاعت میشد ضروری. راه میشد یک طرف، اگر کسی گناه نمیکرد اطاعت میشد ضروری، وقتی اطاعت بشود ضروری و راه بشود یک طرفه لازم نیست شریعتی باشد شریعت برای این است که مردم را ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ باشد، خب مردم که قائم بالقسطاند شریعت برای چیست؟ این همه تلاشها و زحمتها و کوششها برای چیست؟ اگر گناه در خارج نباشد و اطاعت ضروری باشد راه یک طرفه است وقتی راه یک طرفه شد دیگر نیازی به دین نیست نیازی به قانون نیست نیازی به امر و نهی نیست، قهراً منهاج و شریعت رخت برمیبندد قهراً صحّافهٴ آسمانی و کتب آسمانی و انبیا و مرسلین سمتهایشان رخت برمیبندد، وقتی اینها رخت بربستند بساط بهشت و جهنّم هم برچیده میشود برای اینکه بهشت و جهنّم برای آن است که اگر کسی بد کرد بسوزد دیگر کسی بد نمیکند که.
پرسش: استاد به هر حال خب مراتب اینها هست.
پاسخ: خب حالا بگذارید اصل بحث مطرح بشود. خب اگر گناه نباشد در عالم راه میشود یک طرفه وقتی راه یک طرفه شد ضروری شد بالضّروره انسان مطیع است، شریعتی نیست منهاجی نیست امر و نهیی نیست و مانند وقتی شریعت و منهاج و نبوت و رسالت نبود بهشت و جهنّم هم رخت برمیبندد. میبینید اگر گناه نباشد چه تفاوتی در کلّ عالم پیدا میشود؟ حالا منشأ گناه کیست؟ یک موجودی میطلبد که از انسان بکاهد و او میشود شیطان، حالا انسان یک مقداری نقشه خلقت را دارد بررسی میکند که چقدر عالم زیباست البته راههای فراوانی دارد که چگونه خدا شیطان را آفرید، خب اگر یک راه انحرافی داد یک راه نفوذ برای شیطان باز کرد دهها راه برای اطاعت باز کرد که آنها هم گفته میشود که آنجا روشن خواهد شد. دوباره به همین دو آیه برمیگردیم که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یک آیهٴ ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ آیهٴ دیگر آنگاه معلوم میشود عالم چقدر زیباست که بعضی از حکماء هم گفتهاند: اگر فرشتگان و شیطان و انسان و حیوان و دَد و دیو و آسمان و زمین حرف در بیایند میشود موسیقی اگر اینها بشوند آهنگ، میشود موسیقی. از بس عالم منظم است. خب، پس اگر یک کسی نباشد که راه انحراف را به انسان نشان بدهد و انسان انحراف پذیر نباشد کلّ این بساطها برچیده میشود و آخرتی هم در کار نخواهد بود.
پرسش: سخن شما در مورد غیر انسان است؟
پاسخ: دارید میبینید هر جا جای حرف نیست که بندهٴ خوب خدا.
خب، غیر انسان هم همینطور است حالا ما بنا شد که در خصوص انسان این سخن را بگوئیم آن بحثهای غیر انسانی، یعنی در جمادات، در نباتات همهٴ اینها بحثهای ضد هم مطرح است منتها حکمت و کلام عهدهدار اوست امّا این بخش قرآن که مربوط به بحث تفسیری است الآن دربارهٴ این سؤالهائی که چرا شیطان خلق شد بحث میکنیم.
پس اگر یک موجودی نباشد که انسان را به انحراف وادار کند، نه بهشتی خواهد بود نه جهنّم نه نبوتی خواهد بود نه رسالت، چون راه یک طرفه است کسی که با کسی کاری ندارد جنگ و دعوایی هم نیست، غیبت و تهمت و دروغی هم نیست، خب پس اگر او نباشد کلّ نظام، نظام دیگر خواهد بود دیگر این نظام نیست این یک مطلب. حالا او چه میکند؟ پس وجود او میشود ضروری، وجود یک منشأئی که در انسان نفوذ بکند او را وادار به گناه بکند میشود ضروری چون گناه ممکن است، باید امری باشد نهیای باشد هدایتی باشد شریعتی باشد نبوّت و رسالتی باشد پاداش و کیفری باشد همین که هست شما سورهٴ مبارکهٴ «الرّحمٰن» که میگویند عروسالقرآن است وقتی برّرسی میکنید ترجیع بندش بهبه است ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ این نعمت من است﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ در این ﴿فَبِأَیِّ﴾، ﴿فَبِأَیِّ﴾، ﴿فَبِأَیِّ﴾، وقتی میرسید به جهنّم میفرماید ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان ٭ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ چقدر جهنّم جای خوبیه که شما الآن دارید جهنّم را مثل بهشت در نقشه الهی میبینید جهنّم هم آیةٌ الهیة بهشت هم آیةٌ الهیة بسیاری از ماها وقتی قیامت شد در و دیوار جهنّم را میبوسیم, میگوییم اگر تو نبودی, ما از ترس تو نبود دست به خیلی گناه میزدیم تو باعث شدی که ما نجات پیدا کردیم. معلوم میشود در کّل نظام, جهنّم جای بسیار خوبی است, ما از ترس جهنّم دست به خلاف نمیزنیم لذا این ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ همان طوری که ﴿فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ٭ فِیهِنَّ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ ٭ فَبِأَیِّ﴾ ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ ... فَبِأَیِّ آلاَءِ﴾ این هم جزء آلاء الهیست وقتی شما جهنّم را در نقشهٴ خلقت الله دارید میبینید از چشم مهندس میبینید نه از چشم یک تبهکار, از چشم تبهکار یا از چشم یک مکلّف میبینید بسیار جای بدی است انسان باید از او استعاذه کند و امّا در بحثهای تفسیری وقتی نقشهٴ خلقت را گذاشتید از چشم مهندس و از دست توانمند معمار عالم دارید نگاه میکنید میبینید که ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ جواب میخواهد, جهنّم هم جای نعمت بسیار خوبی است.
پرسش: خیلی معذرت میخواهم, میفرمایید وقتی ما میرویم به آنجا درب جهنّم را میبوسیم اگر جهنّم نبود ما رهایی پیدا نمیکردیم, اگر نبود از چه چیز رهایی پیدا نمیکردیم؟
پاسخ: اگر آن ترس جهنّم نبود خیلی از ماها خوفاً من النّار این کار را میکردیم اگر خوفاً من النار نبود، انسان رها میشد دیگر، حیوانی زندگی میکرد.
پرسش: اگر جهنّم نبود که مشکلی نبود که؟
پاسخ: نه، دو تا حرف است, میگوئیم خدا او را آفرید که ما دیگر حیوانی زندگی نکنیم, این کریمهٴ ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا﴾ نشان میدهد که این هم از آلاء الهی است, نشانهاش آن است که مظلومین از وجود جهنّم لذّت میبرند برای اینکه تبهکاران و ظالمین به انتقام الهی گرفتار شدند ﴿فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ﴾ ذیل این کلمه را بخوانید.
خب چطور مجرمین در دنیا مؤمنین را مسخره میکردند و میخندیدند, در قیامت مؤمنین هم از ورود تبهکاران به دوزخ لذّت میبرند و خوشحالاند ﴿فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ﴾ خب بنابراین اکثری ماها هم همینطوریم که خوفاً من النّار گناه نمیکنیم پس وجود جهنّم در عین حال که جایی در عالم بدتر از جهنّم نیست یک, و وجود شیطان در عین حال که کسی بدتر از شیطان نیست دو, در نقشهٴ خلقت جزء ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ است رو این نقشه که انسان مطالعه میکند خیلی از این سؤالات رخت برمیبندد که چرا خدا شیطان را آفرید؟ چرا خدا شیطان را مهلت داد؟ چرا خدا به او فرصت داد انسانها را بفریبد؟ خب اگر او نبود خیلی از بساط خلقت برچیده میشد, این یک مطلب.
بخش دیگر این است که حالا او مگر چه میکند؟ کار او در کلّ عالم همانطوری که قبلاً گذشت در حدّ کلب معلّم است این بیگدار که به آب نمیزند, این فقط وسوسه میکند, وسوسه میکند یعنی چه؟ یعنی انسان یک عقلی دارد یک فطرتی از درون و وحی و ادلّهٴ نقلیه از بیرون, مشخص شده است که تقوا چیست و فجور چیست؟ هم از درون ذات اقدس الهی انسان را ملهم کرده است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ و هم با فطرت او را مسلح کرده است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هم از بیرون به وسیلهٴ انبیا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام) حقّ را برای مردم ذکر کردهاند. آن وقت به ما هم گفتند تمام کارهایتان را بر کتاب و سنّت عرضه کنید, میزان به شما دادیم هر خاطرهای را به میزان و قرآن و عترت وزن کنید, هر انگیرهای را به این ترازو وزن کنید اگر دیدید خوب است بدانید الهی است و الهام حقّ, اگر دیدید بد است بدانید وسوسه است و خطرش هم شیطان و جهنّم هم هست او هم شما را رها نمیکند.
تا زنده هستید در دسترس وسوسهٴ شیطاناید یک, بعد از مرگ گرفتار همین دشمناید که شما را فریب داد, دیدار او هم برای شما یک عذاب روحی است بعد از مرگ که کاری با آدم ندارد ولی دیدار چنین موجودی که حیات معنوی انسان را از انسان میگیرد یک عذاب روحی است, روح را با صحبت ناجنس عذابی الیم است, در برزخ هم با آدم هست که عذاب آدمی زیاد بشود «حفرة من حفر النیران» در قیامت با آدم هست عذاب انسان مضاعف میشود طوری است که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ امّا تا زندهایم این با ما هست که ما را فریب بدهد چه در بخش طبیعی همین کارهای ظاهری ما, چه آنجا که در نشئهٴ برزخ وارد شدیم, این برزخ غیر از آن برزخی است که انسان میمیرد و وارد برزخ اکبر میشود, حالت برزخی، فرض کنید رؤیا.
یک مؤمنی خواست خواب خوب ببیند, در همان عالم رؤیا هم باز این دخالت میکند خواب خوب نصیب کم انسانی میشود، خواب شفّاف, در عالم رؤیا هم باز میبینی دخل و تصرف میکند یا اگر کسی اهل معنا بود,صاحب دل بود همان حالت رؤیا را در بیداری داشت که به آن میگویند حالت منامیّه مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(رضوان الله تعالی علیه) در یک دیداری که با ایشان داشتیم خدا رحمتش کند ایشان میگفتند با اینکه عصر روز ماه مبارک رمضان بود, اسم یکی از علمای بزرگ اصفهان(رضوان الله علیه) را برد که فلان عالم وارد این هشتی و ورودی مسجد امام کنونی و مسجد شاه سابق شد, نزدیکهای غروب بود برای افطار که نماز افطار را آنجا بخواند, دید یک گاوی به او حمله کرد در همان ورودی مسجد امام، این خودش را جمع کرد که از شاخ گاو محفوظ بماند, خب آدم وقتی گاو حمله میکند به طرف آدم میآید آدم پیداست که خودش را جمع میکند, این کاملاً خودش را جمع کرد و نجات داد خودش را بعد رفت نمازش را خواند. مرحوم آقای ارباب(رضوان الله علیه) میفرمودند به اینکه: فردای آن روز یکی از متمکنین حالا هر کسی بود رفت پیش آن عالم بزرگوار گفت این چه برخوردی بود که دیروز عصر دیروز نزدیکیهای غروب دم در مسجد امام با ما کردی, ما که بدی نکردیم با شما, ما آمدیم که به شما سلام بکنیم. فرمود من شما را ندیدم که. خب همین است این بزرگوار فرمود: این حالت منامیّه برای آن عالم بزرگ اصفهان پیش آمد که باطن افراد را میدید.
این اختصاصی به جریان امام سجاد در سرزمین عرفات ندارد که, این بزرگان همیشه هستند. صاحب آن مرحوم ملّا عبد الرّزاق نقل میکند که: ما میشناسیم شاید از خودش یا از دیگری که بعضی حرف میزنند از دهنشان آتش در میآید. خب آنکه جز فحش و بدگویی و ناسزا چیزی ندارد همین است, این حالت را میگویند حالت برزخی, این برای بعضی پیش میآید, شیطان در این حالت هم نفوذ میکند, نمیگذارد اینها آرام بگیرد این را میگویند حالت برزخی. اگر در جریان جنّت آدم(سلام الله علیه) گفته میشد جنّت برزخی یعنی چنین حالتی, این منافات ندارد به اینکه شیطان در برزخ نیست, آن برزخ بعد الموت است این برزخ حالت برزخی است, حالا ماها که افراد عادی هستیم چنین حالتی نداریم, برای خیلی از ماها یک خوابهای خوبی ممکن است اتفاق بیفتد, این در خواب هم نفوذ دارد, آن حالت را میگویند حالت برزخی. برای کسانی که به مرحله عالشی عقل رسیدهاند در بحثهای عقلی هم باز نفوذ دارد چون اینها که هنوز به مرحله اخلاص نرسیدهاند که، بالأخره عقل که نمیتواند در کلیّات نتیجه بگیرد که, در هر قیاسی بالأخره یک صغرایی میطلبد, صغرا را وهم و خیال باید تأمین کنند, این در واهمه و متخیّله دخل و تصرّف دارد مگر نه آن است که انسان با یک صغرا و یک کبرا استنتاج میکند, غالباً صغرا صبغهٴ جزئیت دارد این جزئی را انسان باید ببرد زیر پوشش کلّی خودش, نه زیر پوشش کلّی دیگری, این وهم یا خیال اگر در تحت عاقله نباشد, به اصطلاح آن بزرگان به امامت عاقله نماز فطری نخواند, این اصغرهای بیگانه را تحت اکبرهای بیگانه مندرج میکند اینجا مغالطه پیش میآید خب یک طرفش عقل است امّا یک طرفش جزئی است, این جزئی را خیال و وهم باید ترسیم بکنند و تحویل بدهند, شیطان در این متخیّله و خیال, در این متوهّمه و واهمه دخل و تصرف دارد آن وقت نا به جایی را دوستی را به جای دشمن, دشمنی را به جای دوست, بیگانه را به جای آشنا, آشنا را به جای بیگانه تحویل این نفس میدهد, نفس یک بیگانه را با آشنا جفت میکند مغالطه نتیجهاش میشود.
این برزخی که گفته شد شیطان در برزخ هست در حالت برزخی هست این حالت برزخی است و گرنه برزخ به این معنا که انسان وقتی مرد وارد برزخ اکبر شد در آنجا البته دیگر چون تکلیف نیست شیطنت شیطان هم آنجا راه ندارد. خب، پس شیطان در همه این محدودهها راه دارد و حداکثرش هم وسوسه است, چندین برابر وسوسه الهام الهی است, همان طوری که ذات اقدس الهی در جریان وعید و کیفر فرمود به اینکه اگر کسی یک کار یک بد بکند گاهی اصلاً ممکن است که ما عفو بکنیم چنین که عفو میکنیم ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ بدون توبه, بدون توبه، با توبه که به صورت موجبه کلّیه همه را میپذیرد ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ بدون توبه, منتها ﴿لِمَن یَشَاءُ﴾ یک همچین خدایی, خب گاهی ممکن است این به وعیدش اصلاً عمل نکند یا اگر هم به وعید عمل بکند ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ فقط یکی امّا اگر کسی دربارهٴ وعده نیّت خیر بکند ولو موفق نشود به اینکه آن کار خیر را انجام بدهد برای او حسنه مینویسند, اگر انجام بدهد گاهی ده برابر, گاهی هفتصد برابر, گاهی هزار و چهار صد برابر, گاهی هم ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ همان طوری که در وعده و وعید این همه تفاوت سنگین هست چون «سَبَقَت رَحمَتُه غَضَبَه» در الهامهای الهی و وساوس شیطانی هم بشرح ایضاً [همچنین], یعنی اگر یک وسوسه از یک سو میآید چندین الهام از عقل میآید, از وحی از فطرت میآید, از دوستان خوب میآید, از در و دیوار عالم میآید «مٰا مِنْ شَیءٍ تَرٰاهُ عَیْنُکَ ِالاّ وَ فِیهِ مَوعِظَةٌ» از همه راهها نصیحت میآید, الهام میآید تا جلو وسوسه را بگیرد.
آن وقت دیدید چقدر نظام نظام زیباست, میشود أحسن النظام ,از این زیباتر دیگر ممکن نیست چون اگر از این زیباتر ممکن بود یقیناً ذات اقدس الهی میآفرید, لذا دوباره که برگردیم خدمت آن دو آیه میبینیم پیام شفّافتری دارد یکی اینکه ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یکی اینکه ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾
«والحمد لله ربّ العالمین»
- جریان آفرینش ابلیس چگونه است؟
- خداوند چرا شیطان را آفرید؟
- خداوند چرا او را در جمع فرشتگان راه داد؟
اٴَعوذُ بِالله مِنَ الشّیطٰانِ الرَّجیم
بِسمِ الله الرّحمٰنِ الرَّحیم
﴿وَیَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلاَ مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ ٭ فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا ووُرِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الخَالِدِینَ ٭ وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ﴾
دو بحث را سیدناالاستاد(رضوان الله تعالیٰ علیه) در همین جلد هشتم المیزان مطرح کردهاند که بنا شد به خواست خدا این دو بحث یکی پس از دیگری مطرح بشود.
پرسش: این مقاسمه اینجا هم معنای خودش را دارد، بین الاثنین است، مربوط به منازعهٔ فی الیمین است، مثل همان مشتری و مدعا علیه نزاع دارند در آن بحث؟
پاسخ: لکن. یک وقت است که نزاع دارد مخاصمه دارد، این طرفینی است یک وقت مقاسمه دارد مقاسمه سوگند طرفینی نیست یک طرف سوگند یاد کرد.
پرسش ...
پاسخ: نزاع بله، نزاع، مخاصمه اینها باب مفاعله است امّا مقاسمه این دیگر طرفینی نیست برای اینکه طرفین سوگند یاد نکردهاند فقط یک طرف سوگند یاد کرد.
خب، آن دو تا بحث مهم یکی این است که جریان آفرینش ابلیس چگونه است؟ یکی هم آن بحث مختلط قرآنی و غیر قرآنی است که آن سؤال و جواب را مطرح میکند.
در جریان ابلیس فرمایش ایشان این است که جریان شیطان و جریان ذرّیهٴ او تقریباً به آن عظمت و اهمیتی که قرآن قائل است برای خیلیها حل نشده، نام شیطان را فقط گاهی می برند برای اینکه از او به خدا استعاذه کنند یا او را لعن کنند و مانند آن، و گاهی هم سؤالهای اعتراض آمیزی درباره آفرینش شیطان دارند که خداوند چرا شیطان را آفرید؟ او که میدانست شیطان یک موجود شریر است و شرور است، شرّ را چرا آفرید؟ و خداوند چرا او را در جمع فرشتگان راه داد؟ و خداوند چرا او را با اینکه میدانست سجده نمیکند امر به سجده کرده است؟ و اگر امر به سجده کرد چرا توفیق امتثال را به او نداد؟ اگر میدانست که او به امتثال موفق نمیشود چرا او را به سجده کردن امر کرد؟ و اکنون که او مهلت خواست چرا او را مهلت داد؟ چرا این موجود شریر را بقائاً اینقدر مهلت داد تا ﴿یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ﴾ ؟ چرا او را متمکن کرده است که درباره انسانها وسوسه کند؟ چرا او را از انظار بشر دور کرد که او و قبیلش انسان را میبینند و انسان او را نمیبیند؟ چرا او را ظاهر نکرده است تا انسان با او به نبرد برخیزد؟ و اگر خدا یک همچنین قدرتی به شیطان داد که او به تنهایی با همه بنیآدم هست چرا به انسان یک قدرت مقابلی نداد که با او درگیر بشود و بر او پیروز بشود؟
از این چراها در جریان آفرینش آدم زیاد است، یک بحثهای ممتد دیگری است دربارهٴ جریان آدم با فرشتهها، جریان شیطان با فرشتهها یک سلسله بحثهایی است مربوط به جریان شیطان با آدم(سلام الله علیه) یک سلسله بحثهایی است مربوط به جریان شیطان با بنی آدم و همچنین بحثهای دیگری است مربوط به اینکه چطور او وارد بهشت شد و آدم و حوا را فریب داد؟ با اینکه آدم و حوّا طبق نهی الهی قبلاً آگاه بودند که نباید از این شجره استفاده کنند، چطور استفاده کردند، وچطور فریب شیطان را خوردند با اینکه آدم از علوم اسما بهرهای داشت، از معارف اسما الهی بهرهای داشت و چگونه مرتکب نهی شد با اینکه پیامبر است و انبیاء معصوماند و چگونه از بهشت بیرون آمد با اینکه بهشت جای خروج نیست؟
از این چگونهها و سؤالهای فراوان مربوط به بخش بعدی که جریان وسوسهٴ ابلیس دربارهٴ آدم در محدودهٴ بهشت است. این سؤال در ذهن افراد عادی گاهی خطور میکند و گاهی هم مستور هست واما وقتی انسان با بحثهای تفسیری انس پیدا میکند، این سؤالها باعث میشود که یا گرفتار افراط بشود یا گرفتار تفریط، وقتی میخواهد آیه را معنی کند بالأخره یک قولی را ناچار است که انتخاب بکند.
اقوالی که در این مسئله هست و سند آن اقوال همین شبهات یاد شده است بین افراط و تفریط میگردد، بعضیها که افراطی اندیشیدهاند گفتهاند: جریان حضرت آدم سمبلیک است، قصه قصهٴ تخیل است وگرنه یک همچنین واقعیتی نبود جریان ابلیس را هم سمبلیک از قوای درونی و نفس عماره و مانند آن میدانند، وقتی در برابر این همه سؤالات ماندند، آنگاه اصل قصه را به صورت سمبلیک و نمادین و اینها تفسیر میکنند.
عدّهای دیگر قصه را به واقعیت قبول دارند که آدمی بود و شیطانی بود و امر و نهیی بود و مانند آن لکن چون حُسن و قبح عقلی را قائل نیستند میگویند: این سؤالها ممنوع است چون ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ شما میخواهید دربارهٔ کار خدا سؤال کنید خدا که مسئول قرار نمیگیرد، اگر کاری را بشر انجام بدهد مسئول است اما کاری را که خدا انجام میدهد انسان نباید دربارهٴ کار خدا چون و چرا بکند. غافل از اینکه آن کریمهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که دارد ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ این معنای عمیقی دارد، نه معنایش این است که خدا کار او گزاف است ـ معاذ الله ـ روی حُسن و قبح نیست، معنایش این است که شما اگر بخواهید کاری را انجام بدهید بخواهید از خود خدا سؤال بکنید که چرا این کار را کرده است؟ یعنی چه کسی به تو دستور داد؟ او مبدٲ فاعلی کلّ است از غیر دستور نمیگیرد اگر بخواهید سؤال کنید که تو برای چه انگیزهای این کار را کردهای؟ او خودش هدف کلّ است، او همه انگیزهها به سمت اوست اگر یک موجودی کاری را انجام میدهد برای نیل به کمال است اگر آن کمال نامحدود بود خود آن کمال نامحدود اگر دارد کاری را انجام میدهد برای چیز دیگر نیست بلکه چون کمال نامحدود است از او فیض نشأت میگیرد نه اینکه او کاری را انجام داده است که به یک مقصدی برسد.
درباره غیر خدا میشود سؤال کرد که مبدأ فاعلی این کار چیست؟ چه کسی وادارت کرده و چه انگیزهای داشت؟ هم سؤال از فاعل مطرح است و هم سؤال از غایت. وقتی که ما سلسله فواعل را براساس بطلان دور و تسلسل یا علل وعوامل دیگر رسیدیم به ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾ که فاعل بالذّات است دیگر نمیشود از فاعل بالذّات سؤال کرد که چه کسی وادارت کرده است چون خود او اوّلین نقطه هستی است و اگر درباره اهداف و غایات ما سؤال میکنیم از یک فاعلی سؤال میکنیم که روی چه هدف و انگیزهای، برای چه منظوری این کار را انجام دادی؟ میخواستی به چه مقصدی برسی؟ این درباره غیر خدا درست است، حتی آنها که انسان کاملاند کار را لوجه الله انجام میدهند لکن اگر به ذات اقدس الهی منتهی شدیم اصلاً سؤال آنجا متمشّی نمیشود نه حق سؤال نداریم، ما از یک فاعلی میپرسیم تو حکیمانه کار میکنی و هرگز کار را عبث انجام نمیدهی، کار را انجام میدهی برای اینکه به یک مقصدی برسی، مقصود تو در این کار چیست؟ این سؤال معقول است و یک جواب معقولانهای هم دارد تا اینکه این بحثهای ما در سلسله غایات، در سلسله اهداف به «هو الآخر» منتهی میشود. تسلسل همانطوری که در طرف مبادی فاعلی محال است در طرف مبادی غایی هم بشرح ایضاً [همچنین] یعنی همانطوری که ما در سلسله مبادی فاعلی باید به فاعل بالذّات که ﴿هُوَ الأوَّلُ﴾ است برسیم وگرنه تسلسل لازم میآید در سلسله اهداف هم باید به «هو الآخر» برسیم وگرنه تسلسل لازم میآید. هر کسی کاری را انجام میدهد برای نیل به کمال نقل کلام درآن کمال میکنیم کدام کمال موجود است، معدوم نیست آن هم منشأ اثر است آن برای کمال برتر و برین انجام میدهد نقل کلام در آن کمال برتر میکنیم تا برسیم به جایی که «وکُلّ کمالک کامِل» آنجا که رسیدیم این چون کمال نامحدود است فعل از او نشأت میگیرد، نه اینکه او کاری را انجام میدهد برای اینکه این کار واسط باشد و وسیله باشد و به وسیله این کار به یک مقصدی برسد و گرنه او کمال محض نیست، کمال نامتناهی نیست، «هو الآخر» نیست میشود هوالاوسط، لذا ذات اقدس الٰهی که کمال نامحدود است کاری را انجام نمیدهد که به وسیله آن کار به یک کمالی برسد ولی چون حکیم علی الاطلاق است هر کاری که از او نشأت میگیرد سراسر منفعت و حکمت است، در بحثهای قبل هم گذشت که ذات اقدس الهی چون غنیّ علی الاطلاق است کاری را برای خودش انجام نمیدهد، کاری را نمیکند که سودی ببرد کاری را نمیکند جودی بکند که اگر این کار را نکند جود نکردهاست و بخل ورزیده است و ناقص میشود که به وسیله این کار میخواهد به جود برسد او نکرد عالم را، که سودی ببرد یک، او نیآفرید که جودی بکند دو، هم که جودی بکند محال است و هم که سودی ببرد محال است، یک وقت است یک انسان متمکّنی سرمایه حلال فراهم کرده خودش نیازی به مسکن ندارد اما برای بیمسکنها مسکن میسازد که جودی بکند این شخص متمکّن ناقص است، قبل از تسکین دیگران ناقص است با تسکین دیگران به یک کمال نسبی میرسد برای دیگران مسکن میسازد که خود به جود برسد و ثواب ببرد و کامل بشود اگر این کار را نکند بخیل است جواد نیست با این کار بخل زدایی میکند وجود را جذب میکند و کامل میشود تا برسیم به انبیا و اولیا تا برسیم به کسانی که ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ آنها لقاءُ اﷲ میطلبند، بدون این کار به لقاء اﷲ نمیرسند و ناقصاند با ﴿یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَیَتِیماً وَأَسِیرا﴾ به لقاءُ اﷲ میرسند و کامل میشوند، این برای انسانها است، این برای موجودات است برای ملائکه است برای غیر خداست.
وقتی رسیدیم به ذات اقدس الهی که «هو الآخر» است او کمال نامتناهی است اگر کمال نامتناهی شد فرض ندارد که آن کمال نامتناهی کاری را انجام بدهد برای اینکه به چیزی برسد، برای اینکه قبلاً جواد نبود حالا میخواهد جواد بشود این محال است پس کار خدا «تا» برنمیدارد «من نکردم خلق تا سودی برم ٭٭٭ من نکردم خلق تا جودی کنم» تا برنمیدارد. این یک مطلب چون ﴿غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِین﴾ است و امّا از آن طرف که حکیم علی الاطلاق است از خیّر محض هم جز نیکویی ناید، آن وقت سراسر عالم علم است و حکمت، همه علما و دانشمندان در کنار سفرهٴ تکوین نشستهاند اگر میبینید ما سلسلهٴ علما و دانشمندان، طبّ داریم برای اینکه اینها یک گوشهای از اسرار گیاهان را فهمیدهاند یک گوشهای از اسرار دستگاه هاضمه را فهمیدهاند. خب، پس علم در متن هستی است کسانی که به گوشهای از این هستی پی میبرند میشوند عالم و همچنین قدرت در متن هستی است کسانی که به گوشهای از اسرار خداوند پی میبرند میشوند مقتدر.
خب، ذات اقدس الهی چون ﴿غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِین﴾ است کاری را نمیکند که به وسیله آن کار به یک مقصدی برسد این یک چون حکیم علی الاطلاق است هر کاری که از خدا صادر میشود براساس خیر است و رحمت است و برکت است و منفعت است وعلم و مانند آن، لذا کریمه ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ میگوید آن وقت خدا اصلاً زیر سؤال قرار نمیگیرد شما میخواهی از مبدأ بالذّات سؤال بکنید فاعل تو کیست؟ او که فاعل الفواعل است میخواهی از کمال محض بپرسی انگیزهٴ تو چیست؟ او که هدف الاهداف است سؤال برنمیدارد این معنای عمیق آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» چون برای آنها حلّ نشد آمد سر از تفکّر جبری در آورند که هر چه بکند آزاد است، خیر میآفریند، شرّ میآفریند، مؤمن را به جهنّم میبرد کافر را به بهشت میبرد، هر چه بکند ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ آن معنای عمیق عقلی به این وضع مبتذل اشعری درآمده است.
این یک مطلب، خب برخیها که باز افراطی یا تفریطی فکر کردهاند گفتهاند به اینکه آدم بود ابلیس بود فرشتگان بودند، آدم آدم شخصی هست، قصه قصهٴ تخیّلی نیست سمبلیک نیست امّا آدم پیغمبر نبود ـ معاذ الله ـ این یک، گروه دیگر گفتند: نه، آدم پیغمبر بود ولی این جریان برای قبل از نبوت است و انبیا قبل از نبوت معصوم نیستند، میتوانند گناه بکنند ـ معاذ اﷲ ـ حرف جناب صاحب تفسیر المنار این است که فقط روافض قائلاند به اینکه انبیا معصوموناند قبل از نبوت و بعد از نبوت وگرنه ما دلیلی نداریم که انبیا قبل از نبوت معصوم باشند و در بحث دیروز به عرضتان رسید اینها چون دیدند آن کسانی که به زعم اینها جانشینان پیامبراند، دستشان بالا نیست نبوت را پائین آوردند که دیگری بتواند جای او بنشیند اینکه میبینید میگویند فلان کس جانشین پیامبر است برای اینکه نبوت به جائی رسیده که کسی که قبلاً مشرک و بت پرست بود میتواند جای پیامبر بنشیند و بشود خلیفة النّبی، اگر بگویند به اینکه کسی که سوء سابقه دارد قبلاً بتپرست بود مشرک بود این نمیتواند، خب دستشان کوتاه میشود ناچارند بگویند خود انبیا هم قبلاً اینطور بودند ـ معاذ اﷲ ـ خود انبیا هم قبل از نبوت تباهی داشتند بذهکار بودند یا بذهکاری برایشان عیب نبود و بعد که نبی شدند معصوم شدند، انبیا را پائین آوردند تا خلفای اینها بتوانند آن خلاٴ را پُر کنند.
به هر تقدیر این گوشههائی از اقوال افراط و تفریط است و شیطان را هم میشناسند برای اینکه لعن میکنند و هرگز بحث نظام أحسن را مطرح نکردهاند و رفتند در پشتبام جهان خلقت و نظام خلقت را نقشهٔ خلقت را به دست توانای مهندسش ترسیم شده ببینند، ببینند که عالم چقدر زیبا آفریده شده، اگر یک کسی وارد یک اتاق خانهای بشود که این خانه بالأخره یک پذیرائی دارد و یک دستشوئی دارد، او دستشوئی را ببیند بگوید جای بدی است امّا اگر این خانه را روی نقشهٴ ترسیم شدهٴ معمار ببیند میگوید خانه خانهٴ خوبی است حالا اگر یک قدری انسان بالاتر بیاید و کلّ خلقت را بررسی کند آنگاه میبیند گرچه شیطان موجود بسیار بدی است گرچه جهنّم جای بسیار بدی است امّا در کلّ نظام وجود اینها ضروری است در کلّ نظام اگر اینها نباشند نظام نظام أحسن نیست حالا بعد شرح داده میشود.
اینها مجموعهٴ سؤالهایی است که زمینه آن اقوال را فراهم کرد آنگاه ایشان میفرمایند اگر ما حقیقت را از اعتبار یعنی آن بحثهای بود و نبود را که حقیقی است از بحثهای باید و نباید که اعتباری است جدا بکنیم مسائل تکوین را از مسائل تشریع جدا بکنیم آنگاه معلوم میشود که وجود جهنّم ضروری است جهنّم بسیار جای خوبی است، شیطان وجودش ضروری است، شیطان بسیار موجود خوبی است و اگر نبود دنیا نبود و اگر نبود وحی و شریعت نبود و اگر نبود کتاب و دین و سنت نبود. بیان ذلک این است، حالا ایشان بحثهایشان دربارهٴ شرّ طبیعی و غیر طبیعی به صورت وسیع هست امّا آنچه که میشود در این بحثها اشاره کرد این است، آن جهت اولیٰ یا مقدمهٴ اولیٰ این است که اوّلاً چیزی در جهان شرّ نخواهد بود یعنی ممکن نیست یک موجودی شرّ باشد، اگر یک موجودی شرّ است حتماً برای دیگری شرّ است وگرنه شرّ یک امر وجودی نیست یعنی ممکن نیست یک موجودی در خارج این شرّ باشد آفت باشد، این ممکن نیست این محال است شما فرض کنید الف شرّ است، این الف شرّ است یعنی چه؟ چکار میکند؟ برای خودش شرّ است یا برای موجودات دیگر؟ خودش که مانند موجودات دیگر از خدا هستی دریافت کرد، حیات دریافت میکند، کمالات دریافت میکند تغذیه دارد زاد و ولد دارد نکاح و تناسل دارد. شما مار و عقرب را حساب بکنید تذرو و طاووس را هم حساب بکنید این چهار تا موجود و چهار تا حیوان هر اندازه که تذرو و طاووس لذت میبرند مار و عقرب هم لذّت میبرند، حیات برای هر دو لذیذ است هستی برای هر دو گواراست نکاح برای هر دو لذیذ است، تغذیه برای هر دو گواراست، مادر شدن و فرزندآوردن برای هر دو لذیذ است پرورش فرزند برای هر دو لذیذ است عاطفه در هر دو موجود است، هیچ امتیازی تذرو و طاووس نسبت به مار و عقرب ندارد، هر اندازه که تذرو و طاووس لذّت میبرند مار و عقرب هم لذّت میبرند.
مار برای خودش شر است عقرب برای خودش شرّ است نه، اگر مار و عقرب شرّاند برای آن است که یک رهگذری را مصدوم میکنند، حالا یا لیستامّه یا لیسناقصه یا او را از بین میبرند یا حیاتش را از میان میبرند، اگر او را از بین بردند میشود لیستامّه، اگر سلامتش را از بین بردند او را مریض کردند میشود لیسناقصه، تا یک موجودی به موجود دیگر بر خورد نکند و چیزی از او نگیرد این لفظ شین و رای مشدد در عالم پیدا نخواهد شد مفهومش هم پیدا نخواهد شد. هیچ ممکن نیست ما شرّ در عالم داشته باشیم مگر اینکه یک موجودی نسبت به موجودی دیگر یک کار عدمی بکند نه کار وجودی؛ یعنی یا حیاتش را بگیرد بشود لیستامّه یا سلامتش را برباید بشود لیس ناقصه، اگر چنین کاری نباشد شرّ اصلاً در عالم نیست.
ما بیماری را میگوئیم شرّ برای چیست؟ برای اینکه یا کشنده است یا سلامت را از بین میبرد. سارق سرقت را میگوئیم شرّ برای چیست؟ برای اینکه امنیّت را از بین میبرد، شراب را میگوئیم شرّ برای چیست؟ برای اینکه عقل را از بین میبرد امنیّت را نظم را و مانند آن را از بین میبرد، جنگ را که میگوییم شرّ برای چیست؟ برای اینکه حیات را از بین میبرد سلامت را از بین میبرد، اقتصاد را از بین میبرد، همهٴ اینها به اعدام برمیگردد. اگر یک تک موجودی در عالم فرض بشود که کاری با موجود دیگر نداشته باشد هرگز مفهوم شرّ انتزاع نمیشود، قهراً خیر هم در کار نخواهد بود برای اینکه شرّ و خیر مقابل هماند، فساد و صلاح مقابل هماند، پس یک موجودی ما داشته باشیم که این شرّ باشد چنین چیزی محال است آنکه فرمود:
«والسْرُ اعدامٌ فکم قد ضلَّ مَن ٭٭٭ قال بِیَزدانٍ ثُمّ اهرمن» از همین جاست. هر چه شما تحلیل بکنید میبینید محال است یک موجودی شرّ باشد، حتماً این شرّ امر اضافی و قیاسی است یعنی حتماً باید دو موجود باشد یک، و یکی به دیگری آسیب برساند دو، آسیبش هم یا به لیستامّه است یا به لیسناقصه سه، که از اینجا شما شرّ انتزاع میکنید.
پس بنابراین ممکن نیست شیطان برای خود شرّ باشد، او حیات دارد، هستی دارد حیات دارد لذّت دارد زاد و ولد دارد قبیل قبیل دارد نکاح دارد همان لذّتهایی که یک انسان میبرد او هم میبرد، همان عواطفی که یک مادر نسبت به فرزند دارد، پدر نسبت به فرزند دارد او هم نسبت به فرزندانش دارد.
پرسش: ... جهنمی دارد، عذابی دارد
پاسخ: درست است این شخص کافر یا این شخص شرور یا این شخص سارق، این اگر یک موجود دیگری نباشد که یک موجود دیگر به نام سارق به او آسیب برساند خود این شخص که شرّ نیست، برای خودش که شرّ نیست چون خلاف میکند نسبت به غیر یا لیستامّه یا لیسناقصه، حیات را میبرد یا امنیت میبرد، شرّ از این محدوده انتزاع میشود البته وقتی شرّ انتزاع شد کیفر انسان شرور هم جهنّم است.
پس مقدمهٴ اولیٰ این است که شرّ یک امر وجودی نیست و اگر ما یک تک موجود داشتیم اصلاً شرّ در عالم پیدا نبود مثلاً در عالم فقط الف موجود بود شرّی پیدا نمیشود.
پرسش: خلقت نفس چطور؟
پاسخ: آنجا هم که گفته شد برای اینکه انسان دارای شئون فراوان است، اگر انسان بسیط محض بود یعنی شهوت و
غضب نبود فقط همان عقلی که «ما عُبِد ُبِه الرَحمٰن» بود، وهم و خیالی نبود همان عقل نظری جهانبین درست بود ما شرّی درونی به نام مغالطات علمی و عملی نداشتیم، انسان یک مجموعهای از قواست.
خب، بنابراین روی این تحلیل ما به دو آیهٴ قرآن میرسیم میبینیم که هر دو گویاست یکی ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْء﴾ یک، یکی ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ این دو، یعنی هر چه که شیء بر او صادق است مخلوق خداست و هر چه را هم که خدا آفرید زیبا آفرید، هر چیزی برای خودش خوب است به چه دلیل طاووس زیباست و مار زیبا نیست؟ به چه دلیل تذرو زیباست و عقرب زیبا نیست؟ آن هم نظم عمیق علمی دارد مگر هر چیزی عقرب میشود مگر هر چیزی مار میشود عقرب با یک سلسله اموری بیمار میشود، با یک سلسله امور دقیق پزشکی درمان میشود، با یک سلسله امور دقیق پزشکی باردار میشود با یک سلسله امور دقیق پزشکی مادر میشود و بارش را به زمین مینهد همهٴ احکامی که برای حیوانات دیگر است برای او هم هست. سؤال ... اگر برخوردی نباشد هیچ موجودی از موجود دیگر به نحو لیستامّه یا لیسناقصه چیزی را نکاهد ما مفهوم شرّ نخواهیم داشت.
پس شرّ در محدودهٴ اضافات و قیاسات و نسب و برخوردهاست یک، در رُبایش هست و کاهش هست نه افزایش این دو، یعنی اگر دو موجود داشته باشیم که یکی به دیگری کمال میدهد، باز هم شرّ نخواهیم داشت. پس شرّ وقتی انتزاع میشود که ما دو موجود داشته باشیم این یک شرط، یکی نسبت به دیگری یا لیستامّه یا لیس ناقصه را وارد کند دو، که ما مفهوم شرّ انتزاع بکنیم سه، پس هیچ موجودی فینفسه شرّ نیست، این یک بحث.
بحث دیگر مربوط به جریان شیطان است حالا مار و عقرب فایدهشان چیست؟ بیماریها، میکروب فایدهشان چیست؟ این بحثها را فلسفه به عهده میگیرد امّا آنچه که بحث تفسیری ما به عهده دارد همین جریان شیطان و آدم و فرشتگان است.
اگر انسان در عالم گناه نمیکرد خب اطاعت میشد ضروری. راه میشد یک طرف، اگر کسی گناه نمیکرد اطاعت میشد ضروری، وقتی اطاعت بشود ضروری و راه بشود یک طرفه لازم نیست شریعتی باشد شریعت برای این است که مردم را ﴿لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ باشد، خب مردم که قائم بالقسطاند شریعت برای چیست؟ این همه تلاشها و زحمتها و کوششها برای چیست؟ اگر گناه در خارج نباشد و اطاعت ضروری باشد راه یک طرفه است وقتی راه یک طرفه شد دیگر نیازی به دین نیست نیازی به قانون نیست نیازی به امر و نهی نیست، قهراً منهاج و شریعت رخت برمیبندد قهراً صحّافهٴ آسمانی و کتب آسمانی و انبیا و مرسلین سمتهایشان رخت برمیبندد، وقتی اینها رخت بربستند بساط بهشت و جهنّم هم برچیده میشود برای اینکه بهشت و جهنّم برای آن است که اگر کسی بد کرد بسوزد دیگر کسی بد نمیکند که.
پرسش: استاد به هر حال خب مراتب اینها هست.
پاسخ: خب حالا بگذارید اصل بحث مطرح بشود. خب اگر گناه نباشد در عالم راه میشود یک طرفه وقتی راه یک طرفه شد ضروری شد بالضّروره انسان مطیع است، شریعتی نیست منهاجی نیست امر و نهیی نیست و مانند وقتی شریعت و منهاج و نبوت و رسالت نبود بهشت و جهنّم هم رخت برمیبندد. میبینید اگر گناه نباشد چه تفاوتی در کلّ عالم پیدا میشود؟ حالا منشأ گناه کیست؟ یک موجودی میطلبد که از انسان بکاهد و او میشود شیطان، حالا انسان یک مقداری نقشه خلقت را دارد بررسی میکند که چقدر عالم زیباست البته راههای فراوانی دارد که چگونه خدا شیطان را آفرید، خب اگر یک راه انحرافی داد یک راه نفوذ برای شیطان باز کرد دهها راه برای اطاعت باز کرد که آنها هم گفته میشود که آنجا روشن خواهد شد. دوباره به همین دو آیه برمیگردیم که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یک آیهٴ ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ﴾ آیهٴ دیگر آنگاه معلوم میشود عالم چقدر زیباست که بعضی از حکماء هم گفتهاند: اگر فرشتگان و شیطان و انسان و حیوان و دَد و دیو و آسمان و زمین حرف در بیایند میشود موسیقی اگر اینها بشوند آهنگ، میشود موسیقی. از بس عالم منظم است. خب، پس اگر یک کسی نباشد که راه انحراف را به انسان نشان بدهد و انسان انحراف پذیر نباشد کلّ این بساطها برچیده میشود و آخرتی هم در کار نخواهد بود.
پرسش: سخن شما در مورد غیر انسان است؟
پاسخ: دارید میبینید هر جا جای حرف نیست که بندهٴ خوب خدا.
خب، غیر انسان هم همینطور است حالا ما بنا شد که در خصوص انسان این سخن را بگوئیم آن بحثهای غیر انسانی، یعنی در جمادات، در نباتات همهٴ اینها بحثهای ضد هم مطرح است منتها حکمت و کلام عهدهدار اوست امّا این بخش قرآن که مربوط به بحث تفسیری است الآن دربارهٴ این سؤالهائی که چرا شیطان خلق شد بحث میکنیم.
پس اگر یک موجودی نباشد که انسان را به انحراف وادار کند، نه بهشتی خواهد بود نه جهنّم نه نبوتی خواهد بود نه رسالت، چون راه یک طرفه است کسی که با کسی کاری ندارد جنگ و دعوایی هم نیست، غیبت و تهمت و دروغی هم نیست، خب پس اگر او نباشد کلّ نظام، نظام دیگر خواهد بود دیگر این نظام نیست این یک مطلب. حالا او چه میکند؟ پس وجود او میشود ضروری، وجود یک منشأئی که در انسان نفوذ بکند او را وادار به گناه بکند میشود ضروری چون گناه ممکن است، باید امری باشد نهیای باشد هدایتی باشد شریعتی باشد نبوّت و رسالتی باشد پاداش و کیفری باشد همین که هست شما سورهٴ مبارکهٴ «الرّحمٰن» که میگویند عروسالقرآن است وقتی برّرسی میکنید ترجیع بندش بهبه است ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ این نعمت من است﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ در این ﴿فَبِأَیِّ﴾، ﴿فَبِأَیِّ﴾، ﴿فَبِأَیِّ﴾، وقتی میرسید به جهنّم میفرماید ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَان ٭ هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ﴾ چقدر جهنّم جای خوبیه که شما الآن دارید جهنّم را مثل بهشت در نقشه الهی میبینید جهنّم هم آیةٌ الهیة بهشت هم آیةٌ الهیة بسیاری از ماها وقتی قیامت شد در و دیوار جهنّم را میبوسیم, میگوییم اگر تو نبودی, ما از ترس تو نبود دست به خیلی گناه میزدیم تو باعث شدی که ما نجات پیدا کردیم. معلوم میشود در کّل نظام, جهنّم جای بسیار خوبی است, ما از ترس جهنّم دست به خلاف نمیزنیم لذا این ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ همان طوری که ﴿فِیهِمَا فَاکِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ ٭ فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ ٭ فِیهِنَّ خَیْرَاتٌ حِسَانٌ ٭ فَبِأَیِّ﴾ ﴿هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِی یُکَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ٭ ... فَبِأَیِّ آلاَءِ﴾ این هم جزء آلاء الهیست وقتی شما جهنّم را در نقشهٴ خلقت الله دارید میبینید از چشم مهندس میبینید نه از چشم یک تبهکار, از چشم تبهکار یا از چشم یک مکلّف میبینید بسیار جای بدی است انسان باید از او استعاذه کند و امّا در بحثهای تفسیری وقتی نقشهٴ خلقت را گذاشتید از چشم مهندس و از دست توانمند معمار عالم دارید نگاه میکنید میبینید که ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ﴾ جواب میخواهد, جهنّم هم جای نعمت بسیار خوبی است.
پرسش: خیلی معذرت میخواهم, میفرمایید وقتی ما میرویم به آنجا درب جهنّم را میبوسیم اگر جهنّم نبود ما رهایی پیدا نمیکردیم, اگر نبود از چه چیز رهایی پیدا نمیکردیم؟
پاسخ: اگر آن ترس جهنّم نبود خیلی از ماها خوفاً من النّار این کار را میکردیم اگر خوفاً من النار نبود، انسان رها میشد دیگر، حیوانی زندگی میکرد.
پرسش: اگر جهنّم نبود که مشکلی نبود که؟
پاسخ: نه، دو تا حرف است, میگوئیم خدا او را آفرید که ما دیگر حیوانی زندگی نکنیم, این کریمهٴ ﴿فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا﴾ نشان میدهد که این هم از آلاء الهی است, نشانهاش آن است که مظلومین از وجود جهنّم لذّت میبرند برای اینکه تبهکاران و ظالمین به انتقام الهی گرفتار شدند ﴿فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ﴾ ذیل این کلمه را بخوانید.
خب چطور مجرمین در دنیا مؤمنین را مسخره میکردند و میخندیدند, در قیامت مؤمنین هم از ورود تبهکاران به دوزخ لذّت میبرند و خوشحالاند ﴿فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُونَ﴾ خب بنابراین اکثری ماها هم همینطوریم که خوفاً من النّار گناه نمیکنیم پس وجود جهنّم در عین حال که جایی در عالم بدتر از جهنّم نیست یک, و وجود شیطان در عین حال که کسی بدتر از شیطان نیست دو, در نقشهٴ خلقت جزء ﴿الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾ است رو این نقشه که انسان مطالعه میکند خیلی از این سؤالات رخت برمیبندد که چرا خدا شیطان را آفرید؟ چرا خدا شیطان را مهلت داد؟ چرا خدا به او فرصت داد انسانها را بفریبد؟ خب اگر او نبود خیلی از بساط خلقت برچیده میشد, این یک مطلب.
بخش دیگر این است که حالا او مگر چه میکند؟ کار او در کلّ عالم همانطوری که قبلاً گذشت در حدّ کلب معلّم است این بیگدار که به آب نمیزند, این فقط وسوسه میکند, وسوسه میکند یعنی چه؟ یعنی انسان یک عقلی دارد یک فطرتی از درون و وحی و ادلّهٴ نقلیه از بیرون, مشخص شده است که تقوا چیست و فجور چیست؟ هم از درون ذات اقدس الهی انسان را ملهم کرده است ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ و هم با فطرت او را مسلح کرده است ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هم از بیرون به وسیلهٴ انبیا و مرسلین و ائمه(علیهم السلام) حقّ را برای مردم ذکر کردهاند. آن وقت به ما هم گفتند تمام کارهایتان را بر کتاب و سنّت عرضه کنید, میزان به شما دادیم هر خاطرهای را به میزان و قرآن و عترت وزن کنید, هر انگیرهای را به این ترازو وزن کنید اگر دیدید خوب است بدانید الهی است و الهام حقّ, اگر دیدید بد است بدانید وسوسه است و خطرش هم شیطان و جهنّم هم هست او هم شما را رها نمیکند.
تا زنده هستید در دسترس وسوسهٴ شیطاناید یک, بعد از مرگ گرفتار همین دشمناید که شما را فریب داد, دیدار او هم برای شما یک عذاب روحی است بعد از مرگ که کاری با آدم ندارد ولی دیدار چنین موجودی که حیات معنوی انسان را از انسان میگیرد یک عذاب روحی است, روح را با صحبت ناجنس عذابی الیم است, در برزخ هم با آدم هست که عذاب آدمی زیاد بشود «حفرة من حفر النیران» در قیامت با آدم هست عذاب انسان مضاعف میشود طوری است که ﴿کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَیَهْدِیهِ إِلَی عَذَابِ السَّعِیرِ﴾ امّا تا زندهایم این با ما هست که ما را فریب بدهد چه در بخش طبیعی همین کارهای ظاهری ما, چه آنجا که در نشئهٴ برزخ وارد شدیم, این برزخ غیر از آن برزخی است که انسان میمیرد و وارد برزخ اکبر میشود, حالت برزخی، فرض کنید رؤیا.
یک مؤمنی خواست خواب خوب ببیند, در همان عالم رؤیا هم باز این دخالت میکند خواب خوب نصیب کم انسانی میشود، خواب شفّاف, در عالم رؤیا هم باز میبینی دخل و تصرف میکند یا اگر کسی اهل معنا بود,صاحب دل بود همان حالت رؤیا را در بیداری داشت که به آن میگویند حالت منامیّه مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(رضوان الله تعالی علیه) در یک دیداری که با ایشان داشتیم خدا رحمتش کند ایشان میگفتند با اینکه عصر روز ماه مبارک رمضان بود, اسم یکی از علمای بزرگ اصفهان(رضوان الله علیه) را برد که فلان عالم وارد این هشتی و ورودی مسجد امام کنونی و مسجد شاه سابق شد, نزدیکهای غروب بود برای افطار که نماز افطار را آنجا بخواند, دید یک گاوی به او حمله کرد در همان ورودی مسجد امام، این خودش را جمع کرد که از شاخ گاو محفوظ بماند, خب آدم وقتی گاو حمله میکند به طرف آدم میآید آدم پیداست که خودش را جمع میکند, این کاملاً خودش را جمع کرد و نجات داد خودش را بعد رفت نمازش را خواند. مرحوم آقای ارباب(رضوان الله علیه) میفرمودند به اینکه: فردای آن روز یکی از متمکنین حالا هر کسی بود رفت پیش آن عالم بزرگوار گفت این چه برخوردی بود که دیروز عصر دیروز نزدیکیهای غروب دم در مسجد امام با ما کردی, ما که بدی نکردیم با شما, ما آمدیم که به شما سلام بکنیم. فرمود من شما را ندیدم که. خب همین است این بزرگوار فرمود: این حالت منامیّه برای آن عالم بزرگ اصفهان پیش آمد که باطن افراد را میدید.
این اختصاصی به جریان امام سجاد در سرزمین عرفات ندارد که, این بزرگان همیشه هستند. صاحب آن مرحوم ملّا عبد الرّزاق نقل میکند که: ما میشناسیم شاید از خودش یا از دیگری که بعضی حرف میزنند از دهنشان آتش در میآید. خب آنکه جز فحش و بدگویی و ناسزا چیزی ندارد همین است, این حالت را میگویند حالت برزخی, این برای بعضی پیش میآید, شیطان در این حالت هم نفوذ میکند, نمیگذارد اینها آرام بگیرد این را میگویند حالت برزخی. اگر در جریان جنّت آدم(سلام الله علیه) گفته میشد جنّت برزخی یعنی چنین حالتی, این منافات ندارد به اینکه شیطان در برزخ نیست, آن برزخ بعد الموت است این برزخ حالت برزخی است, حالا ماها که افراد عادی هستیم چنین حالتی نداریم, برای خیلی از ماها یک خوابهای خوبی ممکن است اتفاق بیفتد, این در خواب هم نفوذ دارد, آن حالت را میگویند حالت برزخی. برای کسانی که به مرحله عالشی عقل رسیدهاند در بحثهای عقلی هم باز نفوذ دارد چون اینها که هنوز به مرحله اخلاص نرسیدهاند که، بالأخره عقل که نمیتواند در کلیّات نتیجه بگیرد که, در هر قیاسی بالأخره یک صغرایی میطلبد, صغرا را وهم و خیال باید تأمین کنند, این در واهمه و متخیّله دخل و تصرّف دارد مگر نه آن است که انسان با یک صغرا و یک کبرا استنتاج میکند, غالباً صغرا صبغهٴ جزئیت دارد این جزئی را انسان باید ببرد زیر پوشش کلّی خودش, نه زیر پوشش کلّی دیگری, این وهم یا خیال اگر در تحت عاقله نباشد, به اصطلاح آن بزرگان به امامت عاقله نماز فطری نخواند, این اصغرهای بیگانه را تحت اکبرهای بیگانه مندرج میکند اینجا مغالطه پیش میآید خب یک طرفش عقل است امّا یک طرفش جزئی است, این جزئی را خیال و وهم باید ترسیم بکنند و تحویل بدهند, شیطان در این متخیّله و خیال, در این متوهّمه و واهمه دخل و تصرف دارد آن وقت نا به جایی را دوستی را به جای دشمن, دشمنی را به جای دوست, بیگانه را به جای آشنا, آشنا را به جای بیگانه تحویل این نفس میدهد, نفس یک بیگانه را با آشنا جفت میکند مغالطه نتیجهاش میشود.
این برزخی که گفته شد شیطان در برزخ هست در حالت برزخی هست این حالت برزخی است و گرنه برزخ به این معنا که انسان وقتی مرد وارد برزخ اکبر شد در آنجا البته دیگر چون تکلیف نیست شیطنت شیطان هم آنجا راه ندارد. خب، پس شیطان در همه این محدودهها راه دارد و حداکثرش هم وسوسه است, چندین برابر وسوسه الهام الهی است, همان طوری که ذات اقدس الهی در جریان وعید و کیفر فرمود به اینکه اگر کسی یک کار یک بد بکند گاهی اصلاً ممکن است که ما عفو بکنیم چنین که عفو میکنیم ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ بدون توبه, بدون توبه، با توبه که به صورت موجبه کلّیه همه را میپذیرد ﴿وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ﴾ بدون توبه, منتها ﴿لِمَن یَشَاءُ﴾ یک همچین خدایی, خب گاهی ممکن است این به وعیدش اصلاً عمل نکند یا اگر هم به وعید عمل بکند ﴿جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ فقط یکی امّا اگر کسی دربارهٴ وعده نیّت خیر بکند ولو موفق نشود به اینکه آن کار خیر را انجام بدهد برای او حسنه مینویسند, اگر انجام بدهد گاهی ده برابر, گاهی هفتصد برابر, گاهی هزار و چهار صد برابر, گاهی هم ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ همان طوری که در وعده و وعید این همه تفاوت سنگین هست چون «سَبَقَت رَحمَتُه غَضَبَه» در الهامهای الهی و وساوس شیطانی هم بشرح ایضاً [همچنین], یعنی اگر یک وسوسه از یک سو میآید چندین الهام از عقل میآید, از وحی از فطرت میآید, از دوستان خوب میآید, از در و دیوار عالم میآید «مٰا مِنْ شَیءٍ تَرٰاهُ عَیْنُکَ ِالاّ وَ فِیهِ مَوعِظَةٌ» از همه راهها نصیحت میآید, الهام میآید تا جلو وسوسه را بگیرد.
آن وقت دیدید چقدر نظام نظام زیباست, میشود أحسن النظام ,از این زیباتر دیگر ممکن نیست چون اگر از این زیباتر ممکن بود یقیناً ذات اقدس الهی میآفرید, لذا دوباره که برگردیم خدمت آن دو آیه میبینیم پیام شفّافتری دارد یکی اینکه ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یکی اینکه ﴿أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ﴾
«والحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است