- 1222
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 59 و 60 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 59 و 60 سوره انعام"
- کلیدهای هرچه غیب است پیش خداست
- اسمای الهی مفاتیح مسبباتاند
- شافی از اسمای حسنی حق تعالی است که کلید شفاست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ ﴿59﴾ وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکمْ فیهِ لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکمْ بِما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿60﴾
برای اثبات حصر علم غیب و همچنین قدرت کامله در ذات اقدس الهی به این دو آیه باید توجه کرد که جواب کسانی که استعجال میکردند به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیشنهاد میدادند که اگر پیام تو حق است و تخلف از دستور تو عذابآور است آن عذاب را نازل بکن فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ قبلاً به عرضتان رسید که این ﴿مَفاتِحُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده است که ﴿أَوْ ما مَلَکتُمْ مَفاتِحَهُ﴾ که آنجا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است به معنای کلید اما آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده است در جریان قارون ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ﴾ از او نمیشود شاهد اقامه کرد به او نمیشود استشهاد کرد چون دربارهٴ ﴿مَفاتِحَ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هم دو احتمال هست که آیا منظور از آن ﴿مَفاتِحَ﴾ مخازن است یا کلیدهای مخازن آنچه که در سورهٴ «قصص» آمده است در جریان قارون آیهٴ ٧٦ که فرمود: ﴿إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ﴾ از او نمیشود شاهد گرفت و به او نمیشود اکتفا کرد زیرا درباره ٴ﴿مَفاتِحَ﴾ سورهٴ «قصص» هم دو احتمال هست که آیا آنجا جمع مِفتح است یا جمع مَفتح ولی از آیهٴ سورهٴ «نور» همان طوری که قبلاً استشهاد شد میشود استشهاد کرد برای اینکه آنجا ظاهر در این است که جمع مِفتح است به معنای کلید اینکه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ مناسب هم همین است که بگوییم کلیدهای غیب نه خزانههای غیب چون غیب در اینجا جنس است و کلیدهای هرچه غیب است پیش خداست و از باب تناسب حکم و موضوع اگر چیزی کلید غیب بود خود هم غیب خواهد بود دیگر ممکن نیست یک چیزی مادی و محسوس و جزء عالم شهادت باشد ولی کلید عالم غیب باشد خب پس ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ یعنی کلیدهای غیب پیش خداست خود این کلیدها هم غیب است.
مطلب بعدی آن است که اگر ما عالم را بر اساس حکمت و کلام توجیه کردیم یعنی عالم اسباب و مسببات اند که ظواهر نصوص هم این را تأیید میکند که «ابی الله ان تجری الامور باسبابها» یا «ابی الله ان یجری الامور باسبابها» قهراً علل و اسباب مفاتیح معللات و مسبباتاند همان طوری که معلول و مسبب بدون علت و سبب یافت نمیشود علم به معلول و مسبب هم بدون علم به علت و سبب حاصل نخواهد شد «ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها» و اگر بر اساس علم اهل معرفت و همچنین اصطلاحاتی که به قرآن و روایات نزدیکتر است سخن بگوییم جریان اسباب و مسببات مطرح است که اسمای الهی مفاتیح مسبباتاند اینکه در ادعیه خدا را قسم میدهیم به اسمای مخصوص او عرض میکنیم خدایا تو را به فلان اسمت قسم که به وسیلهٴ آن اسم زمین را پهن کردی یا کوهها را رفیع کردی یا به وسیلهٴ فلان اسم بهشت و اهل بهشت را متنعم کردی و آفریدی این نظام نظام اسباب و مسببات به زبان اسماء و مسمّیات بیان میشود و در ادعیه وقتی که ما یک نیازی داریم خدا را به اسمی میطلبیم که برای حل نیاز ما مساعد باشد مثلاً اگر کسی بیماری دارد برای درمان آن بیمار خدا را به عنوان شافی میطلبد این شافی از اسمای حسنی حق تعالی است که کلید شفاست و آن شفا به وسیلهٴ اسم شافی حاصل میشود دیگر در آن زمینهای که کسی بخواهد از خدا بیمار را شفا مرحمت کند خدا را به اسم قهّار، منتقم، ممیت و مانند آن نمیخواهد و نمیخواند نمیگوید یا ممیت بلکه میگوید یا محیی یا شافی با اینکه ممیت و محیی هر دو یکی است با اینکه قهّار و رحمان و ستّار و غفار همه یکیاند اما وقتی ذات اقدس الهی آثاری دارد شئونی دارد ﴿کلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾ هر شأنی با اسمی از اسمای الهی همراه است آنگاه آن اسم کلید است برای این مسمّا و از راه آن اسم این مسمّا پدید میآید و اگر کسی اسما الهی را بلد بود از مسمّیات هم باخبر است منتها این اسما متعدد است که فرمود ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ خداوند دارای اسمای حسنی است در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که اینکه خدا میفرماید اسمای حسنی برای خداست یعنی شما باید دو مرحله، تقسیم را پشت سر بگذارید تا در مرحله سوم به اسمای الهی برسید موجودات را اشیا را اوصاف را اخلاق را هرچه هست این را تقسیم میکنید میگویید یا حسن است یا سیّئ یا حسن است یا قبیح، قبیح که برای خدا نیست این تقسیم اول که اشیا یا حسن اند یا قبیح اخلاق یا حسن اند یا قبیح، قبیح که از ذات اقدس الهی دور است پس در تقسیم اول قبایح به ذات الهی برنمیگردد چون ﴿کلُّ ذلِک کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّک مَکرُوهًا﴾ در تقسیم دوم میگویید که آنها که قبیح نیست و از قبح منزّه است یا حَسن است یا اَحسن، حَسن هم لایق نیست که به ذات اقدس الهی اسناد پیدا کند خوب لایق نیست برای خدا باشد خوبتر برای خداست پس این مرحله دوم هم پشت سر میگذارید از قبیح میگذرید از حسن هم میگذرید به احسن میرسید که میشود ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی﴾ که این حسنی مونث آن احسن است و هرچه احسن الاسما است برای خداست در هر تقسیمی آن احسنش و اولایش برای خداست از اینجاست که بین تسبیح و تقدیس فرق میگذارند میگویند تسبیح آن است که ذات اقدس الهی را از نقص و قبح منزّه بدانیم تقدیس آن است که ذات اقدس الهی را از صفات کمالی محدود منزّه بدانیم اگر گفتیم خدا جاهل نیست این تنزیه است اگر گفتیم خدا عالم نیست این تقدیس است اگر گفتیم خدا اعلم است این تحمید است این راه صحیح است چون علم که نامتناهی نباشد و از خود برتر داشته باشد این در عین حال که کمال است، وصف ماسوای خداست نه وصف الله این کمال حَسن است نه اَحسن و خدا دارای اسمای حسنی است یعنی آن برترینش و بهترینش مال ذات اقدس الهی است خب اینکه فرمود: ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ نه یعنی این الفاظ کلید غیب است این الفاظ کلید آن مفاهیم است آن مفاهیم کلید آن معارف و حقایق است آن معارف و حقایق کلید غیب است.
مطلب بعدی آن است که انسانهای وارسته مثل فرشتگان اینها مظاهر اسمای حسنی حقاند و اگر در بین این موجودات کسی انسان کامل شد مظهر اسم اعظم است اگر مظهر اسم اعظم بود مظهر جمیع کلیدهای غیب عالم امکان است هرچه در عالم امکان به عنوان غیب مطرح است خواه مربوط به گذشته و حال و آینده باشد خواه مربوط به فرشتگان و امثال آنها باشد این انسان کامل خود کلید مخزن آن غیب جهان امکان است لذا هیچ موجودی در جهان امکان یافت نخواهد شد مگر اینکه کلید آن مخزن، خود انسان کامل است البته در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید هر کمالی که به غیر خدا اسناد داده میشود این آیت کمال الهی است لذا قرآن کریم در عین حال که اسمای حسنی را کلیدهای مخزن غیب میداند در عین حال که این کلیدها را به انبیا و اولیا اعطاء میکند که در نوبت اولین روز بحث بحث ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ به عرض رسید که ﴿تِلْک مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ که در بسیاری از جریان غیب میفرماید ما اینها را به انبیا را گفتیم به انبیای مخصوص بیان کردیم مع ذلک در سورهٴ «سبأ» منحصر میکند که ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ گشاینده هر در غیب خود خداست معلوم میشود اگر انسان کامل مظهر غیب عالم امکان است چون مظهر اعظم الاسماست و مظهر«اعظم المفاتح» است در حقیقت مظهر ﴿هُوَ الْفَتّاحُ﴾ است گشاینده دیگری است این نشانه گشایش دیگری را به ما ارائه میکند و اگر چنین انسان کاملی مظهر غیب بود و در غیب را باز کرد خود را باخبر کرد، دیگران را مستحضر کرد خدا دربارهٴ چنین انسان کامل میگوید «وما فتحت اذ فتح و لکن الله فتح» همان طور که در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکنَّ اللّهَ رَمی﴾ زیرا فتاح مطلق ذات اقدس الهی است اگر این هو و این الف و لام مفید حصر است که ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ معلوم میشود دیگران که مظاهر اسمای الهیاند و آن انسان کامل که اعظم از دیگران است طبق بیان نورانی خود امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «ما لله آیة اکبر منی» و بطور مطلق فرمود که هیچ آیتی چه در بین فرشتهها و چه در بین غیر فرشتهها از من بزرگتر نیست با اینکه اینها مظهر اعظم الاسما هستند و مهمترین کلید غیب دست اینهاست اگر اینها راهگشایی کردند از غیب باخبر شدند و از غیب خبر دادند به آنها گفته میشود «و ما فتحت اذ فتح ولکن الله فتح» چرا؟ چون برابر آیهٴ سورهٴ «سبأ» که حصر کرده است فرمود: ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ معلوم میشود فاتح بالذات ذات اقدس الهی است و دیگران مظهر این فتحاند اینکه در دعای ندبه و مانند آن به خدا عرض میکنیم خدایا تو را سوگند میدهیم به فلان اسمی که باعث شدی با آن اسمی که با آن اسم فلان مشکل از فلان پیامبر گرفته شد یا فلان اسمی که دوزخ برای یک عده درش بسته شد یا بهشت درش برای عدهای باز شد یا با آن اسمی که کوهها رفیع شدند یا با آن اسمی که زمین پهن شد این اسمای الهی که الفاظ نیست که با الفاظ عالم کن فیکون بشود مفهوم ذهنی هم که نیست که با صورت ذهنی عالم کُنْ فیکون بشود هر سببی باید از مسبباش قویتر باشد هر علتی باید از معلولش قویتر باشد هرگز با لفظ مشکل حل نمیشود هرگز با مفهوم مشکل حل نمیشود اینچنین نیست که اگر گفتند اسم اعظم در ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ هست یا اسم اعظم در آیة الکرسی هست اگر کسی آیة الکرسی را خواند مثلاً به اسم اعظم رسید یا ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ را قرائت کرد به اسم اعظم رسید، اسم عظیم و اسم اعظم اینها مَقام است تا انسان به این مقامها نرسد هرگز این الفاظ از انسانهای عادی گرچه ذکر است و ثواب دارد آن اثر خاص را ندارد که بتواند با یک بسم اللهی مرده را زنده کند یا درخت پژمردهای را شاداب و مثمر کند بنابراین این اسامی الهی که از آنها گاهی به عنوان کلمات هم تعبیر میشود و ائمه(علیهم السّلام) گفتند : «نحن اسماء الحسنی» سوگند هم یاد کردند «نحن الکلمات التّامه نحن اسماء الحسنی» آنگاه کلید غیب به دست اینهاست .
مطلب بعدی آن است که کلید، دو چهره و دو رویه دارد یک رویهاش برای فتح است و یک رویهٴ دیگرش برای اغلاق و بستن انسان با کلید، هم میبندد هم میگشاید هم مغالیق است هم مَفاتیح و مَفاتح ممکن نیست چیزی مِفتاح باشد ولی مغلاق نباشد ولی تعبیر قرآن از همین مغالیق به مفاتح است برای اینکه رحمت خدا بیش از غضب اوست و لطف خدا بیشتر از جرم ماست و بر اساس آفرینش الهی بر گشایش در رحمت است نه بر بستن همین تعبیر را دربارهٴ رزقی که به انسانها افاضه میکند آمده است که ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این قلادهای آسمانها و زمین که هم میگشاید و هم میبندد به دست خداست لذا برای یک عده ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ﴾ و برای یک عده هم ﴿یَقْدِرُ﴾ اما کلید که به دست خداست برای گشودن است نه برای بستن بنابراین اصل کلید برای گشودن است لذا خداوند گشود و درهای استعدادها را هم که آن هم یک نحو کلید هست به دست خود ما داد فرمود یک گوشه کلید به دست شماست اینکه گفتند علم مخزون هست، در مخزن هست، مفتاح علم سؤال است اینکه روایات فراوانی آمده است که تا میتوانید بپرسید منتها «حسن السؤال نصف العلم» چه وقت بپرسید؟ کجا بپرسید؟ از چه کسی بپرسید؟ چطور بپرسید؟ آن حسن سؤال نصف علم است برای آن است که یک گوشه کلید را خدا به دست بنده داد که این سؤال سائل کلید گشایش در جواب است اینکه فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَک عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ﴾ یعنی سؤال یک گوشه کلید است به دست سائل بقیه به دست مجیب است که در را باز میکند و اینکه در وصف وجود مبارک امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) آمده است که خدا به او قلب عقول و لسان سَئول داد ناظر به همین است که وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) میفرماید هیچ مطلبی نبود مگر اینکه من از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال میکردم هر آیهای نازل میشد من سؤال میکردم در چه زمینه است این زبان سئول داشتن و بعد قلب عقول این از برکات الهی است این سؤال کلید است و روایاتی که در باب فضیلت سؤال هست این مطالب را به همراه دارد که علم مخزون است و مفتاح مخازن علمی سؤال است مهمترین سؤال سؤال از خداست برای اینکه مهمترین علم نزد خداست و معلّم حقیقی هم خداست برای اینکه معلّمهای عادی که اهل سخناند یا اهل تألیف و تصنیفاند اینها در حقیقت فاعل تعلیم نیستند فاعل به معنای مفیض علم نیستند اینها علت معدهاند اینها زمینه را آماده میکنند درس و بحثها هم کلید است وگرنه علم که یک حقیقت مجرد است که با آهنگ و الفاظ و صور و نقوش نه با موج جان کسی را میشود روشن کرد نه با نقش کتاب قلب کسی را میشود نورانی کرد قلب که یک موجود مجرد است علم که یک موجود مجرد است نه با گفتن پدید میآید نه با خواندن اینها همه علت معده است تا آن کسی که ﴿الرَّحْمنُ﴾ است ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ او معلّم باشد و این کلید را به سمت گشایش حرکت بدهد تا درهای علم به چهره سائلان الهی باز بشود خب اینکه فرمود یک گوشه کلید به دست شماست یعنی اگر یک شیئی بخواهد محقق بشود همان طوری که علت فاعلی لازم است علت قابلی هم لازم است علت فاعلی آن مهرهٴ اصلی کلید است علت قابلی آن مهرهٴ فرعی کلید است لذا در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آیهٴ ٩٦ سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ همین سؤال است خود ایمان سؤال است، عمل صالح سؤال است وقتی سؤال شد آن مجیب که کلید غیب به دست اوست این مخزن غیب را میگشاید به روی این شخص ﴿لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معلوم میشود این غیب اختصاصی به ماورای ارض و سما ندارد این غیب در زمین هم هست، در آسمان هم هست ،چون غیب است همه جا هست لذا فرمود: ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ﴾ فرمود: ﴿وَ لِلّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یعنی بدنه زمین مشهود است جان زمین غیب است همان طور که انسان یک بدنی دارد که ﴿یَأْکلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی فِی اْلأَسْواقِ﴾ یک روحی دارد که وحی میگیرد یا روحی دارد که به وحی وحی گیرندگان ایمان میآورد و آن روح مجرد است موجودات زمینی اینچنین است خود زمین همین طور است خود، درخت هم همین طور است اینها واقعاً میفهمند واقعاً زندهاند، واقعاً درک میکنند، واقعاً میبینند لذا واقعاً شهادت میدهند، واقعاً شکایت میکنند اینچنین نیست که همهٴ اینها را بر تمثیل و تشبیه حمل بکنیم اینها واقعاً در روز قیامت شهادت میدهند خب اگر در دنیا نفهمند که در قیامت نمیتوانند شهادت بدهند یا شکایت بکنند مسجد و مانند آنکه هم شفاعت دارند و هم شکایت دارد برای این است که اینها واقعاً میفهمند فهم برای روح اینهاست لذا وقتی سنگی از جایی به جایی حرکت میکند طبق تعبیر قرآن کریم روی ترس خدا حرکت میکند ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ خب اینجا هم که فرمود: ﴿وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ﴾ این هم میشود ﴿مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ پس زمین یک بدنهای دارد که مُلک زمین است یک روحی دارد که ملکوت زمین است این ملکوت زمین جزء غیب زمین است که ﴿وَ لِلّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ﴾ یا ﴿وَ لِلّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ همان طوری که ﴿تَبارَک الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک﴾ همان طور ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیْءٍ﴾ متنها آنجا اسم سبحان نقش دارد چون ملکوت است اینجا اسم تبارک نقش دارد چون مُلک است بنابراین یک گوشه کلید به دست انسان است برای اینکه انسان سبب قابلی است تا قابل از ذات اقدس الهی مسألت نکند فیض را دریافت نمیکند پس باز کردن درهای آسمان و زمین خواه رزق ظاهر، خواه رزق باطن گرچه به ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ وابسته است اما آن دندههای خاص علتهای قابلی به دست بشر است که فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لکنْ کذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکسِبُونَ﴾ یا در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَکلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کثیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ﴾ یعنی اگر اینها اختصاص به مسلمین ندارد یهودیها این طور است مسیحیها این طور است اگر اینها به حرف انبیای خودشان گوش بدهند و بعد برگردند به حرف خاتم انبیا(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) هم گوش بدهند اینها روزیهای ظاهری و باطنی را از ذات اقدس الهی دریافت میکنند بنابراین غیب چه برای آسمان باشد چه برای زمین کلیدش به دست خداست و مفاتح غیب و کلیدهای غیب اسمای الهی است و این اسما الهی را ذات اقدس الهی به ما آموخت و بعد به ما فرمود: ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ این ﴿فَادْعُوهُ بِها﴾ یعنی هر کدام شما مظهر نامی از این نامها باشید وگرنه اگر آن قداست روح نباشد اگر آن طهارت روح نباشد صرف لفظ باشد خب یک عبادت لفظی است یک ثواب لفظی است صرف تصور ذهنی باشد البته یک تصور حصولی است و یک ثواب علم حصولی است اما با آن بتواند غیب را عوض بکند مشکلی را حل بکند بشود مستجاب الدّعوه اینچنین نیست دعای کسی مستجاب است که مظهر نامی از نامهای الهی باشد چون در آن حال کلید به دست اوست بلکه خود کلید است منتها مخازن الهی چون متعدد است درجات غیب هم متعدد قهراً [ناگزیر] هر کسی کلید گوشهای از گوشههای مخازن غیب است در صورتی که مظهر نامی از اسما الهی باشد ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ آنگاه اینکه کلمه برّ را قبل از بحر ذکر کرد فرمود برای این است که البته بر محسوستر است و معلومتر حرفی را جناب فخررازی دارد و گرچه تصریح نمیکند ولی تلویح دارد که چون بعضیها قائلاند که ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهی به جزئیات علم ندارد این آیه در رد آنهاست اگر منظور آن است که حکماء مشاء قائلاند به اینکه ـ معاذ الله ـ خدا علم به جزئیات ندارد اینچنین نیست آنها میگویند علم دارد به جزئیات و کلیات علم دارد منتها علم به جزئیات دو گونه است یک وقتی علم به جزئیات «علی الوجه الجزئی المتغیر» است مثل اینکه انسان با چشم چیزی را میبیند قبل از اینکه فلان مبصر پدید بیاید انسان نمیدید وقتی هم که پدید آمد میبیند وقتی هم که رخت بربست نمیبیند خاصیت علم به جارحه همین است که مسبوق و ملحوق به زوال و عدم است یک وقت است که به «شیء جزئی علی الوجه الثابت عالم» است نه «علی الوجه المتغیر» این سخن مشاعین است میگویند ذات اقدس الهی علم دارد به جزئیات «علی الوجه الثابت» یعنی طرز علم دارد که قبل از پدید آمدن آن جزئی همزمان با پدید آمدن آن جزئی بعد از زوال آن جزئی معلوم متغیر است ولی علم متغیر نیست آنگاه به همین کریمهٴ ﴿ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّک مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ﴾ استشهاد میکنند و استدلال میکنند ذات اقدس الهی به کلی و جزئی عالم است لکن راه مناسبتر همان است که در بحث دیروز به عرضتان رسید که علم ذات اقدس الهی چندین مرحله دارند در یک مرحله خود اشیا با علم حضوری معلوم حق تعالی هستند که ذوات اشیا معلوم است این علم فعلی است خارج از ذات است و عین معلوم است چون معلوم بذاته حاضر است از آن مرحله بالاتر در مرحله مثال معلوم حق است از آن مرحله بالاتر در عالم عقل معلوم حق است همهٴ اینها مخازناند و از همهٴ اینها بالاتر در مقام بسیط الحقیقه هم باز معلوم حقاند منتها در هر مرحلهای مناسب با آن مرحله باید باشند منتها خداوند اگر به چیزی عالم است به همهٴ مبادی او هم عالم است یعنی علم دارد که فلان شخص با اختیار چنین کاری را میکند و فلان شخص هم با سوء اختیار یا با حسن اختیار فلان کار را انجام میدهد منتها در آنجا این علوم نه به نحو تغیر است نه به نحو مفهوم است نه به نحو حصول است بلکه به نحو خاصی است که ملازم با آن نشئه باشد بعد فرمود همهٴ اینها در کتاب مبیناند آن وقت اگر بعضی از روایات کتاب مبین را به امام تفسیر کرده است میبینیم درست درمیآید برای اینکه خود این امام مظهر اسم اعظم است و خودش آن بزرگترین کلید غیب خواهد بود در بعضی از آیات جریان کتاب مبین را به صورت مبسوطتر ذکر فرمود که در نوبت دیروز یک مقداری از آن آیات خوانده شد و یک مقدار هم در نوبت امروز خوانده میشود اما مربوط به آنچه که مربوط به ﴿فتّاح العلیم﴾ بودن ذات اقدس الهی است در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیهٴ ٢٦ این است ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ یعنی هرجا گشایش است اوست چه اینکه در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هم سخن از فتح و امساک به میان آمد و به دست خدا شد آیهٴ دوم سورهٴ «فاطر» این است ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِک لَها وَ ما یُمْسِک فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی خیلی از کمالات را به غیر خود اسناد میدهد بعد در جای دیگر همان کمال را به نحو حصر برای خود ذکر میکند از این آیهٴ دوم سورهٴ «فاطر» برمیآید که تنها کسی که فاتح است خداست دری را که خدا طبق رحمت باز کند احدی نمیتواند ببندد دری را که خدا طبق رحمت طبق غضب خود ببندد و باز نکند کسی نمیتواند باز کند تنها کسی که کلید به دست اوست خداست ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِک لَها﴾ پس معلوم میشود دیگران کلیددار نیستند ﴿وَ ما یُمْسِک فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾ آنجا که ذات اقدس الهی امساک میکند نمیگذارد رحمت برسد احدی قدرت گشودن ندارد چون ﴿و هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ پس اگر دیگران کلید دارند مظهر کلید الهیاند و اگر دیگران مَفاتیحاند و دعای آنها مستجاب است یا توسل به آنها اثر دارد در حقیقت مظهر نام ذات اقدس الهی هستند و مظهر ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ اند موارد دیگری که ذات اقدس الهی از کتاب خودش کتاب علمی خبر داد شامل جریان قیامت هم میشود نظیر آیهٴ ٥٦ سورهٴ مبارکهٴ «روم» وقتی قیامت قیام کرد عدهای از صحنهٴ قیامت وارد صحنه قیامت شدند از برزخ بیرون رفتند ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَةٍ کذلِک کانُوا یُؤْفَکونَ ٭ وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ﴾ این ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ﴾ همان است که در آیهٴ ٥٢ سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم آمده وقتی فرعون به موسی و هارون(علیهم السّلام) گفت خب اگر نبوت و وحی حق است و معاد حق است پس ﴿قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ اْلأُولی﴾ آنها طبق آیهٴ ٥٢ سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمودند: ﴿قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسی﴾ خب در آن کتاب مدت مکث و صبر برزخیان معلوم است ارقام برزخیان معلوم است تا چه وقت باید بمانند؟ چه کسی باید بماند؟ چقدر باید بمانند؟ چطور باید بمانند؟ مشخص است لذا در آیهٴ ٥٦ سورهٴ مبارکهٴ «روم» میفرماید: ﴿وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ﴾ یعنی شما وقتی دنیا را پشت سر گذاشتید و وارد برزخ شدید در تمام این مراحل در برزخ بودید و این در ﴿کتابِ اللَّهُ﴾ ثبت است این همان است که وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) در جواب قارون فرمود: ﴿قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسی﴾ اینجا هم میفرمایند: ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکنَّکمْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ در موارد دیگری که باز سخن از کتاب مبین میآید یا غیب آسمان و زمین میآید آن آیهٴ ٧٥ سورهٴ مبارکهٴ «نمل» است که فرمود: ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ﴾ خب غائبه آسمان، غائبه زمین چیست؟ یعنی چیزی که معدوم شد و غیب شد در کتاب مبین هست؟ البته این را شامل میشود یا نه خود موجودات آسمانی و زمینی یک نشئهٴ مُلک دارند که جزء شهادت است و یک نشئهٴ ملکوت دارند که جزء غیب است؟ هر چیزی یک ملکوتی دارد که خدا به اسم سبحان او را به دست میگیرد چه اینکه مُلک اشیا را خدا به عنوان تبارک به دست میگیرد این طور نیست که صرف تفنن در تعبیر باشد یک جا که ملک است فرمود: ﴿تَبارَک الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک﴾ و آنجا که سخن از ملکوت باشد بفرماید: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیْءٍ﴾ حتماً روی تناسبی که بین ملکوت و تسبیح است و بین مُلک و تبارک است این دو نام الهی انتخاب شده است.
پرسش...
پاسخ: علم بر او کشف میشود و چون علم با ذات او هماهنگ است خودش عین علم به غیب میشود منتها هر دو محدوداند و چون خود این کلید غیب، غیب است خودش مفتاح خواهد بود به وسیلهٴ او دعا مستجاب میشود به وسیلهٴ او مرده زنده میشود کلید غیب بالأخره به دست اوست نه به نحو تفویض خودش در لوح همان طور که کتاب ایمان میشود کتاب علم هم میشود در پایان سورهٴٴ مبارکهٴٴ «مجادله» دارد که ﴿کتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ که این روح قدسی است آیهٴ ٢٢ سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» این است ﴿أُولئِک کتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ که عدهای قلبشان کتاب ایمان است همان عده قلبشان کتاب علمِ مناسب با آن درجه ایمان است و انسان کامل کتابش قلبش هم کتاب کاملترین ایمان و قلبش هم کاملترین قلب برای علم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- کلیدهای هرچه غیب است پیش خداست
- اسمای الهی مفاتیح مسبباتاند
- شافی از اسمای حسنی حق تعالی است که کلید شفاست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ ﴿59﴾ وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکمْ فیهِ لِیُقْضی أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکمْ بِما کنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿60﴾
برای اثبات حصر علم غیب و همچنین قدرت کامله در ذات اقدس الهی به این دو آیه باید توجه کرد که جواب کسانی که استعجال میکردند به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پیشنهاد میدادند که اگر پیام تو حق است و تخلف از دستور تو عذابآور است آن عذاب را نازل بکن فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ قبلاً به عرضتان رسید که این ﴿مَفاتِحُ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «نور» آمده است که ﴿أَوْ ما مَلَکتُمْ مَفاتِحَهُ﴾ که آنجا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است به معنای کلید اما آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده است در جریان قارون ﴿ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ﴾ از او نمیشود شاهد اقامه کرد به او نمیشود استشهاد کرد چون دربارهٴ ﴿مَفاتِحَ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «قصص» هم دو احتمال هست که آیا منظور از آن ﴿مَفاتِحَ﴾ مخازن است یا کلیدهای مخازن آنچه که در سورهٴ «قصص» آمده است در جریان قارون آیهٴ ٧٦ که فرمود: ﴿إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسی فَبَغی عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ﴾ از او نمیشود شاهد گرفت و به او نمیشود اکتفا کرد زیرا درباره ٴ﴿مَفاتِحَ﴾ سورهٴ «قصص» هم دو احتمال هست که آیا آنجا جمع مِفتح است یا جمع مَفتح ولی از آیهٴ سورهٴ «نور» همان طوری که قبلاً استشهاد شد میشود استشهاد کرد برای اینکه آنجا ظاهر در این است که جمع مِفتح است به معنای کلید اینکه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ مناسب هم همین است که بگوییم کلیدهای غیب نه خزانههای غیب چون غیب در اینجا جنس است و کلیدهای هرچه غیب است پیش خداست و از باب تناسب حکم و موضوع اگر چیزی کلید غیب بود خود هم غیب خواهد بود دیگر ممکن نیست یک چیزی مادی و محسوس و جزء عالم شهادت باشد ولی کلید عالم غیب باشد خب پس ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ یعنی کلیدهای غیب پیش خداست خود این کلیدها هم غیب است.
مطلب بعدی آن است که اگر ما عالم را بر اساس حکمت و کلام توجیه کردیم یعنی عالم اسباب و مسببات اند که ظواهر نصوص هم این را تأیید میکند که «ابی الله ان تجری الامور باسبابها» یا «ابی الله ان یجری الامور باسبابها» قهراً علل و اسباب مفاتیح معللات و مسبباتاند همان طوری که معلول و مسبب بدون علت و سبب یافت نمیشود علم به معلول و مسبب هم بدون علم به علت و سبب حاصل نخواهد شد «ذوات الاسباب لاتعرف الا باسبابها» و اگر بر اساس علم اهل معرفت و همچنین اصطلاحاتی که به قرآن و روایات نزدیکتر است سخن بگوییم جریان اسباب و مسببات مطرح است که اسمای الهی مفاتیح مسبباتاند اینکه در ادعیه خدا را قسم میدهیم به اسمای مخصوص او عرض میکنیم خدایا تو را به فلان اسمت قسم که به وسیلهٴ آن اسم زمین را پهن کردی یا کوهها را رفیع کردی یا به وسیلهٴ فلان اسم بهشت و اهل بهشت را متنعم کردی و آفریدی این نظام نظام اسباب و مسببات به زبان اسماء و مسمّیات بیان میشود و در ادعیه وقتی که ما یک نیازی داریم خدا را به اسمی میطلبیم که برای حل نیاز ما مساعد باشد مثلاً اگر کسی بیماری دارد برای درمان آن بیمار خدا را به عنوان شافی میطلبد این شافی از اسمای حسنی حق تعالی است که کلید شفاست و آن شفا به وسیلهٴ اسم شافی حاصل میشود دیگر در آن زمینهای که کسی بخواهد از خدا بیمار را شفا مرحمت کند خدا را به اسم قهّار، منتقم، ممیت و مانند آن نمیخواهد و نمیخواند نمیگوید یا ممیت بلکه میگوید یا محیی یا شافی با اینکه ممیت و محیی هر دو یکی است با اینکه قهّار و رحمان و ستّار و غفار همه یکیاند اما وقتی ذات اقدس الهی آثاری دارد شئونی دارد ﴿کلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾ هر شأنی با اسمی از اسمای الهی همراه است آنگاه آن اسم کلید است برای این مسمّا و از راه آن اسم این مسمّا پدید میآید و اگر کسی اسما الهی را بلد بود از مسمّیات هم باخبر است منتها این اسما متعدد است که فرمود ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ خداوند دارای اسمای حسنی است در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید که اینکه خدا میفرماید اسمای حسنی برای خداست یعنی شما باید دو مرحله، تقسیم را پشت سر بگذارید تا در مرحله سوم به اسمای الهی برسید موجودات را اشیا را اوصاف را اخلاق را هرچه هست این را تقسیم میکنید میگویید یا حسن است یا سیّئ یا حسن است یا قبیح، قبیح که برای خدا نیست این تقسیم اول که اشیا یا حسن اند یا قبیح اخلاق یا حسن اند یا قبیح، قبیح که از ذات اقدس الهی دور است پس در تقسیم اول قبایح به ذات الهی برنمیگردد چون ﴿کلُّ ذلِک کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّک مَکرُوهًا﴾ در تقسیم دوم میگویید که آنها که قبیح نیست و از قبح منزّه است یا حَسن است یا اَحسن، حَسن هم لایق نیست که به ذات اقدس الهی اسناد پیدا کند خوب لایق نیست برای خدا باشد خوبتر برای خداست پس این مرحله دوم هم پشت سر میگذارید از قبیح میگذرید از حسن هم میگذرید به احسن میرسید که میشود ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی﴾ که این حسنی مونث آن احسن است و هرچه احسن الاسما است برای خداست در هر تقسیمی آن احسنش و اولایش برای خداست از اینجاست که بین تسبیح و تقدیس فرق میگذارند میگویند تسبیح آن است که ذات اقدس الهی را از نقص و قبح منزّه بدانیم تقدیس آن است که ذات اقدس الهی را از صفات کمالی محدود منزّه بدانیم اگر گفتیم خدا جاهل نیست این تنزیه است اگر گفتیم خدا عالم نیست این تقدیس است اگر گفتیم خدا اعلم است این تحمید است این راه صحیح است چون علم که نامتناهی نباشد و از خود برتر داشته باشد این در عین حال که کمال است، وصف ماسوای خداست نه وصف الله این کمال حَسن است نه اَحسن و خدا دارای اسمای حسنی است یعنی آن برترینش و بهترینش مال ذات اقدس الهی است خب اینکه فرمود: ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ نه یعنی این الفاظ کلید غیب است این الفاظ کلید آن مفاهیم است آن مفاهیم کلید آن معارف و حقایق است آن معارف و حقایق کلید غیب است.
مطلب بعدی آن است که انسانهای وارسته مثل فرشتگان اینها مظاهر اسمای حسنی حقاند و اگر در بین این موجودات کسی انسان کامل شد مظهر اسم اعظم است اگر مظهر اسم اعظم بود مظهر جمیع کلیدهای غیب عالم امکان است هرچه در عالم امکان به عنوان غیب مطرح است خواه مربوط به گذشته و حال و آینده باشد خواه مربوط به فرشتگان و امثال آنها باشد این انسان کامل خود کلید مخزن آن غیب جهان امکان است لذا هیچ موجودی در جهان امکان یافت نخواهد شد مگر اینکه کلید آن مخزن، خود انسان کامل است البته در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید هر کمالی که به غیر خدا اسناد داده میشود این آیت کمال الهی است لذا قرآن کریم در عین حال که اسمای حسنی را کلیدهای مخزن غیب میداند در عین حال که این کلیدها را به انبیا و اولیا اعطاء میکند که در نوبت اولین روز بحث بحث ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ﴾ به عرض رسید که ﴿تِلْک مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ که در بسیاری از جریان غیب میفرماید ما اینها را به انبیا را گفتیم به انبیای مخصوص بیان کردیم مع ذلک در سورهٴ «سبأ» منحصر میکند که ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ گشاینده هر در غیب خود خداست معلوم میشود اگر انسان کامل مظهر غیب عالم امکان است چون مظهر اعظم الاسماست و مظهر«اعظم المفاتح» است در حقیقت مظهر ﴿هُوَ الْفَتّاحُ﴾ است گشاینده دیگری است این نشانه گشایش دیگری را به ما ارائه میکند و اگر چنین انسان کاملی مظهر غیب بود و در غیب را باز کرد خود را باخبر کرد، دیگران را مستحضر کرد خدا دربارهٴ چنین انسان کامل میگوید «وما فتحت اذ فتح و لکن الله فتح» همان طور که در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکنَّ اللّهَ رَمی﴾ زیرا فتاح مطلق ذات اقدس الهی است اگر این هو و این الف و لام مفید حصر است که ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ معلوم میشود دیگران که مظاهر اسمای الهیاند و آن انسان کامل که اعظم از دیگران است طبق بیان نورانی خود امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که فرمود: «ما لله آیة اکبر منی» و بطور مطلق فرمود که هیچ آیتی چه در بین فرشتهها و چه در بین غیر فرشتهها از من بزرگتر نیست با اینکه اینها مظهر اعظم الاسما هستند و مهمترین کلید غیب دست اینهاست اگر اینها راهگشایی کردند از غیب باخبر شدند و از غیب خبر دادند به آنها گفته میشود «و ما فتحت اذ فتح ولکن الله فتح» چرا؟ چون برابر آیهٴ سورهٴ «سبأ» که حصر کرده است فرمود: ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ معلوم میشود فاتح بالذات ذات اقدس الهی است و دیگران مظهر این فتحاند اینکه در دعای ندبه و مانند آن به خدا عرض میکنیم خدایا تو را سوگند میدهیم به فلان اسمی که باعث شدی با آن اسمی که با آن اسم فلان مشکل از فلان پیامبر گرفته شد یا فلان اسمی که دوزخ برای یک عده درش بسته شد یا بهشت درش برای عدهای باز شد یا با آن اسمی که کوهها رفیع شدند یا با آن اسمی که زمین پهن شد این اسمای الهی که الفاظ نیست که با الفاظ عالم کن فیکون بشود مفهوم ذهنی هم که نیست که با صورت ذهنی عالم کُنْ فیکون بشود هر سببی باید از مسبباش قویتر باشد هر علتی باید از معلولش قویتر باشد هرگز با لفظ مشکل حل نمیشود هرگز با مفهوم مشکل حل نمیشود اینچنین نیست که اگر گفتند اسم اعظم در ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ هست یا اسم اعظم در آیة الکرسی هست اگر کسی آیة الکرسی را خواند مثلاً به اسم اعظم رسید یا ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ﴾ را قرائت کرد به اسم اعظم رسید، اسم عظیم و اسم اعظم اینها مَقام است تا انسان به این مقامها نرسد هرگز این الفاظ از انسانهای عادی گرچه ذکر است و ثواب دارد آن اثر خاص را ندارد که بتواند با یک بسم اللهی مرده را زنده کند یا درخت پژمردهای را شاداب و مثمر کند بنابراین این اسامی الهی که از آنها گاهی به عنوان کلمات هم تعبیر میشود و ائمه(علیهم السّلام) گفتند : «نحن اسماء الحسنی» سوگند هم یاد کردند «نحن الکلمات التّامه نحن اسماء الحسنی» آنگاه کلید غیب به دست اینهاست .
مطلب بعدی آن است که کلید، دو چهره و دو رویه دارد یک رویهاش برای فتح است و یک رویهٴ دیگرش برای اغلاق و بستن انسان با کلید، هم میبندد هم میگشاید هم مغالیق است هم مَفاتیح و مَفاتح ممکن نیست چیزی مِفتاح باشد ولی مغلاق نباشد ولی تعبیر قرآن از همین مغالیق به مفاتح است برای اینکه رحمت خدا بیش از غضب اوست و لطف خدا بیشتر از جرم ماست و بر اساس آفرینش الهی بر گشایش در رحمت است نه بر بستن همین تعبیر را دربارهٴ رزقی که به انسانها افاضه میکند آمده است که ﴿لَهُ مَقالیدُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ این قلادهای آسمانها و زمین که هم میگشاید و هم میبندد به دست خداست لذا برای یک عده ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ﴾ و برای یک عده هم ﴿یَقْدِرُ﴾ اما کلید که به دست خداست برای گشودن است نه برای بستن بنابراین اصل کلید برای گشودن است لذا خداوند گشود و درهای استعدادها را هم که آن هم یک نحو کلید هست به دست خود ما داد فرمود یک گوشه کلید به دست شماست اینکه گفتند علم مخزون هست، در مخزن هست، مفتاح علم سؤال است اینکه روایات فراوانی آمده است که تا میتوانید بپرسید منتها «حسن السؤال نصف العلم» چه وقت بپرسید؟ کجا بپرسید؟ از چه کسی بپرسید؟ چطور بپرسید؟ آن حسن سؤال نصف علم است برای آن است که یک گوشه کلید را خدا به دست بنده داد که این سؤال سائل کلید گشایش در جواب است اینکه فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَک عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ﴾ یعنی سؤال یک گوشه کلید است به دست سائل بقیه به دست مجیب است که در را باز میکند و اینکه در وصف وجود مبارک امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) آمده است که خدا به او قلب عقول و لسان سَئول داد ناظر به همین است که وجود مبارک امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) میفرماید هیچ مطلبی نبود مگر اینکه من از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال میکردم هر آیهای نازل میشد من سؤال میکردم در چه زمینه است این زبان سئول داشتن و بعد قلب عقول این از برکات الهی است این سؤال کلید است و روایاتی که در باب فضیلت سؤال هست این مطالب را به همراه دارد که علم مخزون است و مفتاح مخازن علمی سؤال است مهمترین سؤال سؤال از خداست برای اینکه مهمترین علم نزد خداست و معلّم حقیقی هم خداست برای اینکه معلّمهای عادی که اهل سخناند یا اهل تألیف و تصنیفاند اینها در حقیقت فاعل تعلیم نیستند فاعل به معنای مفیض علم نیستند اینها علت معدهاند اینها زمینه را آماده میکنند درس و بحثها هم کلید است وگرنه علم که یک حقیقت مجرد است که با آهنگ و الفاظ و صور و نقوش نه با موج جان کسی را میشود روشن کرد نه با نقش کتاب قلب کسی را میشود نورانی کرد قلب که یک موجود مجرد است علم که یک موجود مجرد است نه با گفتن پدید میآید نه با خواندن اینها همه علت معده است تا آن کسی که ﴿الرَّحْمنُ﴾ است ﴿عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾ او معلّم باشد و این کلید را به سمت گشایش حرکت بدهد تا درهای علم به چهره سائلان الهی باز بشود خب اینکه فرمود یک گوشه کلید به دست شماست یعنی اگر یک شیئی بخواهد محقق بشود همان طوری که علت فاعلی لازم است علت قابلی هم لازم است علت فاعلی آن مهرهٴ اصلی کلید است علت قابلی آن مهرهٴ فرعی کلید است لذا در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ آیهٴ ٩٦ سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ همین سؤال است خود ایمان سؤال است، عمل صالح سؤال است وقتی سؤال شد آن مجیب که کلید غیب به دست اوست این مخزن غیب را میگشاید به روی این شخص ﴿لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ معلوم میشود این غیب اختصاصی به ماورای ارض و سما ندارد این غیب در زمین هم هست، در آسمان هم هست ،چون غیب است همه جا هست لذا فرمود: ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ﴾ فرمود: ﴿وَ لِلّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ یعنی بدنه زمین مشهود است جان زمین غیب است همان طور که انسان یک بدنی دارد که ﴿یَأْکلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی فِی اْلأَسْواقِ﴾ یک روحی دارد که وحی میگیرد یا روحی دارد که به وحی وحی گیرندگان ایمان میآورد و آن روح مجرد است موجودات زمینی اینچنین است خود زمین همین طور است خود، درخت هم همین طور است اینها واقعاً میفهمند واقعاً زندهاند، واقعاً درک میکنند، واقعاً میبینند لذا واقعاً شهادت میدهند، واقعاً شکایت میکنند اینچنین نیست که همهٴ اینها را بر تمثیل و تشبیه حمل بکنیم اینها واقعاً در روز قیامت شهادت میدهند خب اگر در دنیا نفهمند که در قیامت نمیتوانند شهادت بدهند یا شکایت بکنند مسجد و مانند آنکه هم شفاعت دارند و هم شکایت دارد برای این است که اینها واقعاً میفهمند فهم برای روح اینهاست لذا وقتی سنگی از جایی به جایی حرکت میکند طبق تعبیر قرآن کریم روی ترس خدا حرکت میکند ﴿وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ خب اینجا هم که فرمود: ﴿وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ﴾ این هم میشود ﴿مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ پس زمین یک بدنهای دارد که مُلک زمین است یک روحی دارد که ملکوت زمین است این ملکوت زمین جزء غیب زمین است که ﴿وَ لِلّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ﴾ یا ﴿وَ لِلّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ همان طوری که ﴿تَبارَک الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک﴾ همان طور ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیْءٍ﴾ متنها آنجا اسم سبحان نقش دارد چون ملکوت است اینجا اسم تبارک نقش دارد چون مُلک است بنابراین یک گوشه کلید به دست انسان است برای اینکه انسان سبب قابلی است تا قابل از ذات اقدس الهی مسألت نکند فیض را دریافت نمیکند پس باز کردن درهای آسمان و زمین خواه رزق ظاهر، خواه رزق باطن گرچه به ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ وابسته است اما آن دندههای خاص علتهای قابلی به دست بشر است که فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لکنْ کذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکسِبُونَ﴾ یا در بخشهای دیگر فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ َلأَکلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ کثیرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما یَعْمَلُونَ﴾ یعنی اگر اینها اختصاص به مسلمین ندارد یهودیها این طور است مسیحیها این طور است اگر اینها به حرف انبیای خودشان گوش بدهند و بعد برگردند به حرف خاتم انبیا(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام) هم گوش بدهند اینها روزیهای ظاهری و باطنی را از ذات اقدس الهی دریافت میکنند بنابراین غیب چه برای آسمان باشد چه برای زمین کلیدش به دست خداست و مفاتح غیب و کلیدهای غیب اسمای الهی است و این اسما الهی را ذات اقدس الهی به ما آموخت و بعد به ما فرمود: ﴿لِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها﴾ این ﴿فَادْعُوهُ بِها﴾ یعنی هر کدام شما مظهر نامی از این نامها باشید وگرنه اگر آن قداست روح نباشد اگر آن طهارت روح نباشد صرف لفظ باشد خب یک عبادت لفظی است یک ثواب لفظی است صرف تصور ذهنی باشد البته یک تصور حصولی است و یک ثواب علم حصولی است اما با آن بتواند غیب را عوض بکند مشکلی را حل بکند بشود مستجاب الدّعوه اینچنین نیست دعای کسی مستجاب است که مظهر نامی از نامهای الهی باشد چون در آن حال کلید به دست اوست بلکه خود کلید است منتها مخازن الهی چون متعدد است درجات غیب هم متعدد قهراً [ناگزیر] هر کسی کلید گوشهای از گوشههای مخازن غیب است در صورتی که مظهر نامی از اسما الهی باشد ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ آنگاه اینکه کلمه برّ را قبل از بحر ذکر کرد فرمود برای این است که البته بر محسوستر است و معلومتر حرفی را جناب فخررازی دارد و گرچه تصریح نمیکند ولی تلویح دارد که چون بعضیها قائلاند که ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهی به جزئیات علم ندارد این آیه در رد آنهاست اگر منظور آن است که حکماء مشاء قائلاند به اینکه ـ معاذ الله ـ خدا علم به جزئیات ندارد اینچنین نیست آنها میگویند علم دارد به جزئیات و کلیات علم دارد منتها علم به جزئیات دو گونه است یک وقتی علم به جزئیات «علی الوجه الجزئی المتغیر» است مثل اینکه انسان با چشم چیزی را میبیند قبل از اینکه فلان مبصر پدید بیاید انسان نمیدید وقتی هم که پدید آمد میبیند وقتی هم که رخت بربست نمیبیند خاصیت علم به جارحه همین است که مسبوق و ملحوق به زوال و عدم است یک وقت است که به «شیء جزئی علی الوجه الثابت عالم» است نه «علی الوجه المتغیر» این سخن مشاعین است میگویند ذات اقدس الهی علم دارد به جزئیات «علی الوجه الثابت» یعنی طرز علم دارد که قبل از پدید آمدن آن جزئی همزمان با پدید آمدن آن جزئی بعد از زوال آن جزئی معلوم متغیر است ولی علم متغیر نیست آنگاه به همین کریمهٴ ﴿ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّک مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ﴾ استشهاد میکنند و استدلال میکنند ذات اقدس الهی به کلی و جزئی عالم است لکن راه مناسبتر همان است که در بحث دیروز به عرضتان رسید که علم ذات اقدس الهی چندین مرحله دارند در یک مرحله خود اشیا با علم حضوری معلوم حق تعالی هستند که ذوات اشیا معلوم است این علم فعلی است خارج از ذات است و عین معلوم است چون معلوم بذاته حاضر است از آن مرحله بالاتر در مرحله مثال معلوم حق است از آن مرحله بالاتر در عالم عقل معلوم حق است همهٴ اینها مخازناند و از همهٴ اینها بالاتر در مقام بسیط الحقیقه هم باز معلوم حقاند منتها در هر مرحلهای مناسب با آن مرحله باید باشند منتها خداوند اگر به چیزی عالم است به همهٴ مبادی او هم عالم است یعنی علم دارد که فلان شخص با اختیار چنین کاری را میکند و فلان شخص هم با سوء اختیار یا با حسن اختیار فلان کار را انجام میدهد منتها در آنجا این علوم نه به نحو تغیر است نه به نحو مفهوم است نه به نحو حصول است بلکه به نحو خاصی است که ملازم با آن نشئه باشد بعد فرمود همهٴ اینها در کتاب مبیناند آن وقت اگر بعضی از روایات کتاب مبین را به امام تفسیر کرده است میبینیم درست درمیآید برای اینکه خود این امام مظهر اسم اعظم است و خودش آن بزرگترین کلید غیب خواهد بود در بعضی از آیات جریان کتاب مبین را به صورت مبسوطتر ذکر فرمود که در نوبت دیروز یک مقداری از آن آیات خوانده شد و یک مقدار هم در نوبت امروز خوانده میشود اما مربوط به آنچه که مربوط به ﴿فتّاح العلیم﴾ بودن ذات اقدس الهی است در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیهٴ ٢٦ این است ﴿قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ یعنی هرجا گشایش است اوست چه اینکه در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» هم سخن از فتح و امساک به میان آمد و به دست خدا شد آیهٴ دوم سورهٴ «فاطر» این است ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِک لَها وَ ما یُمْسِک فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی خیلی از کمالات را به غیر خود اسناد میدهد بعد در جای دیگر همان کمال را به نحو حصر برای خود ذکر میکند از این آیهٴ دوم سورهٴ «فاطر» برمیآید که تنها کسی که فاتح است خداست دری را که خدا طبق رحمت باز کند احدی نمیتواند ببندد دری را که خدا طبق رحمت طبق غضب خود ببندد و باز نکند کسی نمیتواند باز کند تنها کسی که کلید به دست اوست خداست ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِک لَها﴾ پس معلوم میشود دیگران کلیددار نیستند ﴿وَ ما یُمْسِک فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾ آنجا که ذات اقدس الهی امساک میکند نمیگذارد رحمت برسد احدی قدرت گشودن ندارد چون ﴿و هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ پس اگر دیگران کلید دارند مظهر کلید الهیاند و اگر دیگران مَفاتیحاند و دعای آنها مستجاب است یا توسل به آنها اثر دارد در حقیقت مظهر نام ذات اقدس الهی هستند و مظهر ﴿هُوَ الْفَتّاحُ الْعَلیمُ﴾ اند موارد دیگری که ذات اقدس الهی از کتاب خودش کتاب علمی خبر داد شامل جریان قیامت هم میشود نظیر آیهٴ ٥٦ سورهٴ مبارکهٴ «روم» وقتی قیامت قیام کرد عدهای از صحنهٴ قیامت وارد صحنه قیامت شدند از برزخ بیرون رفتند ﴿وَ یَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَةٍ کذلِک کانُوا یُؤْفَکونَ ٭ وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ﴾ این ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ﴾ همان است که در آیهٴ ٥٢ سورهٴ مبارکهٴ «طه» هم آمده وقتی فرعون به موسی و هارون(علیهم السّلام) گفت خب اگر نبوت و وحی حق است و معاد حق است پس ﴿قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ اْلأُولی﴾ آنها طبق آیهٴ ٥٢ سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمودند: ﴿قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسی﴾ خب در آن کتاب مدت مکث و صبر برزخیان معلوم است ارقام برزخیان معلوم است تا چه وقت باید بمانند؟ چه کسی باید بماند؟ چقدر باید بمانند؟ چطور باید بمانند؟ مشخص است لذا در آیهٴ ٥٦ سورهٴ مبارکهٴ «روم» میفرماید: ﴿وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ اْلإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ﴾ یعنی شما وقتی دنیا را پشت سر گذاشتید و وارد برزخ شدید در تمام این مراحل در برزخ بودید و این در ﴿کتابِ اللَّهُ﴾ ثبت است این همان است که وجود مبارک موسی(سلام الله علیه) در جواب قارون فرمود: ﴿قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کتابٍ لا یَضِلُّ رَبّی وَ لا یَنْسی﴾ اینجا هم میفرمایند: ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ فی کتابِ اللّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکنَّکمْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾ در موارد دیگری که باز سخن از کتاب مبین میآید یا غیب آسمان و زمین میآید آن آیهٴ ٧٥ سورهٴ مبارکهٴ «نمل» است که فرمود: ﴿وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ فی کتابٍ مُبینٍ﴾ خب غائبه آسمان، غائبه زمین چیست؟ یعنی چیزی که معدوم شد و غیب شد در کتاب مبین هست؟ البته این را شامل میشود یا نه خود موجودات آسمانی و زمینی یک نشئهٴ مُلک دارند که جزء شهادت است و یک نشئهٴ ملکوت دارند که جزء غیب است؟ هر چیزی یک ملکوتی دارد که خدا به اسم سبحان او را به دست میگیرد چه اینکه مُلک اشیا را خدا به عنوان تبارک به دست میگیرد این طور نیست که صرف تفنن در تعبیر باشد یک جا که ملک است فرمود: ﴿تَبارَک الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْک﴾ و آنجا که سخن از ملکوت باشد بفرماید: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کلِّ شَیْءٍ﴾ حتماً روی تناسبی که بین ملکوت و تسبیح است و بین مُلک و تبارک است این دو نام الهی انتخاب شده است.
پرسش...
پاسخ: علم بر او کشف میشود و چون علم با ذات او هماهنگ است خودش عین علم به غیب میشود منتها هر دو محدوداند و چون خود این کلید غیب، غیب است خودش مفتاح خواهد بود به وسیلهٴ او دعا مستجاب میشود به وسیلهٴ او مرده زنده میشود کلید غیب بالأخره به دست اوست نه به نحو تفویض خودش در لوح همان طور که کتاب ایمان میشود کتاب علم هم میشود در پایان سورهٴٴ مبارکهٴٴ «مجادله» دارد که ﴿کتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ که این روح قدسی است آیهٴ ٢٢ سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» این است ﴿أُولئِک کتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾ که عدهای قلبشان کتاب ایمان است همان عده قلبشان کتاب علمِ مناسب با آن درجه ایمان است و انسان کامل کتابش قلبش هم کتاب کاملترین ایمان و قلبش هم کاملترین قلب برای علم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
کاربر مهمان