- 579
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 52 و 53 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 52 و 53 سوره انعام"
- اصولاً ذات اقدس الهی در قرآن کریم ذات را بالاتر از آن میداند که استثنا بکند
-زعیم اسلامی حق ندارد کسی را از معارف دین محروم بکند
-نظام با تسخیر متقابل اداره میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ ﴿52﴾ وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ ﴿53﴾
نکاتی که در آیه قبل مانده بود یکی این است که صاحب المنار میگوید این کار که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقرای مؤمن را طرد کرده باشد تام نیست برای اینکه خداوند در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» پیغمبر را متنّبه کرد که این کارها روا نیست و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از نزول آیات سورهٴ «عبس» دیگر چنین کاری را تکرار نمیکرد این سخن ایشان یک دفاع ناتمامی است برای اینکه خود سورهٴ «عبس» طبق بحثی که دیروز به عرضتان رسید مسبوق به آیهٴ سورهٴ «قلم» است یعنی به همان دلیل که ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم﴾ نهی پیغمبر نیست و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مؤمنین فقیر را طرد نمیکرد و مایل به طرد هم نبود به همان دلیل «عَبَس» ضمیرش به پیغمبر برنمیگردد چرا برای اینکه سورهٴ مبارکهٴ «قلم» که در آن ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ آمده است آن جزء عتایق سور مکی است با اینکه خداوند در آن سوره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ معرفی کرده است آن شاهد میشود که پیغمبر درباره آمدن آن اعما رو ترش نکرده عبوس نکرده و روبرنگردانده و مانند آن همان هم شاهد است که «عَبَس» را باید درست معنا کرد نه اینکه در سورهٴ «عَبَس» پیامبر ـ معاذالله ـ یک ترک اولایی را مرتکب شد و خدا او را متنّبه کرد بعد از اینکه خدا او را متنّبه کرد و آیات سورهٴ «عبس» را نازل کرده است از آن به بعد خدا پیغمبر مؤمنین را طرد نمیکرد و﴿وَ لاتَطْرُدِ﴾ ناظر به شخص پیغمبر نیست غرض آن است که مطلب حق است ولی دفاع ناتمام یعنی ﴿وَ لاتَطْرُدِ الَّذینَ﴾ معنایش این نیست که پیغمبر میخواست فقرا را طرد کند یا نوبت برای آنها قرار بدهد تا اغنیا بیاید این مطلب حق است اما دفاعی که ایشان میکند که چون سورهٴ «عبس» پیامبر را متنبه کرده است از آن به بعد پیامبر این کار را نمیکرد این ناتمام است.
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ﴾ وجه خدا در قرآن کریم به عنوان ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ﴾ معرفی شده است یعنی خود ﴿وَجْهُ﴾ دارای جلالت است و ﴿وَجْهُ﴾ مصون از فناست برای اینکه فرمود: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ ٭ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ که این ﴿ذُو﴾ وصف است برای همان ﴿وَجْهُ﴾ نه اینکه نعت مقطوع باشد و خبر باشد برای «هو» محذوف که «هو» به رب برگردد ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که آن ﴿وَجْهُ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ﴾ است و اصولاً ذات اقدس الهی در قرآن کریم ذات را بالاتر از آن میداند که استثنا بکند از فنا هرجا سخن از فناست وجه الله مستثنی است اگر ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ﴾ است ﴿إِلَّا وَجْهَهُ﴾ مستثنی است اگر ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ﴾ است ﴿یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ مستثنی است خود ذات منزه از آن است که کسی در توهم زوال بکند تا خدا ذات را استثنا بکند خب وجه خدا آن سَمتی که«اِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیآءُ» آن سمت مصون از فناست و اولیای الهی برای میل به آن سمت خدا را عبادت میکنند ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾ در هم این زمینه است چون وجه الله مصون از زوال است این مؤمنین برای اینکه به یک ابدیتی بپیوندند و از هرگونه زوالی برهند «ابتغاءً لوجه الله» او را عبادت میکنند که ﴿یُریدُونَ وَجْهَهُ﴾ چون اینچنین است و خداوند صحه گذاشته روی عبادت اینها هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت بنابراین چنین انسانهای کاملی جاودانهاند و همیشه باقیاند اینکه در بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه ) آمده است که «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ» در حقیقت مصداق کامل علما همین مردان الهیاند که اینها «لوجه الله» عالماند معلّماند به علمشان عمل میکنند و علمشان را منتشر میکنند مطلب سوم آن است که گاهی قرآن رابطه افراد را در قیامت منقطع میداند میفرماید: ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ این یک اصل کلی است وقتی اصل کلی شد دیگر نیازی به تکرار نیست مثلاً اگر دو نفر یکی زید و دیگری عمر بالخصوص مطرح بشوند انسان ناچار است تکرار کند بگوید نه بار زید را در قیامت عمر به دوش میکشد و نه بار عمر را در قیامت زید به دوش میکشد ولی اگر جامع اینها را ذکر کرد دیگر نیازی به تکرار نیست اگر کسی اینچنین گفته شود هیچ کسی بار دیگری را به دوش نمیکشد دیگر لازم نیست بگوید و بالعکس، هیچ جای بالعکس نیست اصلاً معنا هم ندارد لذا اگر سخن از ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ است با یک جمله معنا فهمانده میشود و اما اگر خصوص شخص یا ضمیری که به خصوص برمیگردد بازگو شد آنجا باید تکرار بشود لذا فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ اینکه تکرار کرده است جای تکرار هم بود و غیر از مضمون ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ است.
مطلب بعدی آن است که در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ در جمله دوم متوقّع بود بفرماید: ﴿وَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ حِسابِکَ مِنْ شَیْءٍ﴾ چون در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ یعنی بر تو از حساب آنها چیزی نیست نظم طبیعی این بود که جمله دوم هم به وزان جمله اول باشد در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ باید در جمله دوم میفرمود: ﴿وَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ حِسابِکَ مِنْ شَیْءٍ﴾ ولی برای فضیلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و احترام به آن حضرت در جمله دوم باز آن حضرت را مخاطب قرار داد و نام شریف آن حضرت را قبلاً ذکر کرد فرمود: ﴿وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ پس نظم عادی این بود که بفرماید: «ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ حِسابِکَ مِنْ شَیْءٍ» اما اینچنین نفرمود در جمله دوم هم باز پیغمبر را مخاطب قرار داد و این خطاب را هم اول ذکر کرد مثل جملهٴ اول در جملهٴ اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ در جملهٴ دوم هم فرمود: ﴿وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾.
مطلب بعدی آن است که این ﴿لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ﴾ چون چند جمله فاصله شده است اگر میفرمود: ﴿فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ این جواب با آن سؤال یا این جزا با آن شرط یا این حکم با آن موضوع منقطع الارتباط بود لذا کلمه ﴿تَطْرُدَهُمْ﴾ را اینجا دوباره تکرار کرده است تا آن جواب یا چیزی که به منزله جواب است و اثری که متفرع در آن است مناسب باشد فرمود: ﴿فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ که اگر اینها را طرد بکنی جزء ظالمینی لذا سرّ تکرار ﴿تَطْرُدَهُمْ﴾ این است.
مطلب بعدی آن است که اگر زعیم اسلامی دربارهٴ امت مسلمان تصمیم سوئی بگیرد ظلم مضاعف دارد، هم ظلم به امت است هم ظلم به مکتب است، هم ظلم به خودش اما ظلم به امت است برای اینکه عدهای را از حق طلقشان محروم کرده است ظلم به مکتب است برای اینکه او زعیم مسلمین است و متولی مکتب باید به این راهها حفظ کند درحالی که برخلاف دین عمل کرده است ظلم به خود کرده است برای اینکه هر گناهی ظلم به نفس است لذا نفرمود «وتطردهم» و «فتظلمهم» فقط به آنها ظلم میکنی اینچنین نیست اگر زعیم اسلامی فقرای محروم را از معارف الهی طرد کند این هم به امت ظلم کرده است هم به مکتب قهراً به خودش هم ظلم کرده است لذا فرمود: ﴿فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ نه و «فتظلمهم» فقط.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ﴾ سخنی را در تفسیر المنار هست که آن سخن سخن صحیحی است و جای نقد نیست آن سخن این است که زعیم اسلامی حق ندارد کسی را از معارف دین محروم بکند لذا مسئولین مدارس دینی حق ندارند طلبهای را از فراگیری علم محروم کنند چه رسد به اینکه از مدرسه بیرون کنند چه رسد به اینکه آنها را از تلقی دین محروم کنند یک چنین عقابی و انتقامی برای مسئولین مدارس نیست آنگاه فرمود: «لکن یجوز ذلک بمقتضی النظام لا لاجل انتقام» یک وقتی نظم مدرسه اقتضا میکند که این افراد فعلاً فلان کتاب را بخوانند فلان کتاب بالاتر و عمیقتر را نخوانند این محروم کردن طلبه از یک کتاب علم نیست این محروم کردن طلبه از تلقی دین نیست یا اقتضا میکند که این مدرسه در اختیار کسانی باشد که به آن حد از علم رسیدهاند مدرسهٴ دیگر مخصوص کسانی باشد که در حد دیگرند اگر مراتبی، درجاتی برای طالبان علوم معین کردند هر گروهی را در یک مدرسهای جا دادند این هم طبق نظم است اینها که محذوری ندارد خود صاحب المنار این را تصریح می کند میگوید: «لکن یجوز ذلک بمقتضی النظام لا لاجل الانتقام» یک وقتی کسی را مورد بیمهری قرار می دهند میگویند او نباید این مطالب دینی را یاد بگیرد خب یک چنین تعذیری در اختیار کسی نیست او نباید این علم را یاد بگیرد یک چنین انتقامی در اختیار کسی نیست ولی میشود گفت که فلان شخص چون در این حد از صلاحیت نیست فعلاً آن کتاب را نخواند کتاب دیگر را بخواند فعلاً در آن مدرسه نباشد در مدرسه دیگر باشد غرض آن است که سخن المنار خلط طرد مذهبی و طرد حقوقی نکرده است در المنار طرد حقوقی تصویب شد طرد مذهبی به عنوان انتقام نفی شد و هر دو را هم ایشان بیان کردند خب پس خلاصه این شد که ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ هر کس ذیحقی را از حقش محروم بکند ظالم است و اینگونه افراد از قداستی برخوردارند که حتی پیامبر هم ـ معاذالله ـ دست به چنین کاری بزند ﴿فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ دامنگیر او خواهد شد در آیهٴ بعد فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ گاهی خداوند افراد را بر اساس تفاوتهای مال و مقام و جاه دنیایی بر یکدیگر ترجیح میدهد این یک امتحان است تا نظام عالم مستقیماً اداره شود نظیر آنچه که در آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آمده است که فرمود: ﴿وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ این یک هدف خوبی دارد که ما افراد را در درجات مختلف قرار دادیم تا یک تسخیر متقابل صورت بگیرد ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ نه «سِخریّا» کسی کسی را مسخره کند بلکه کسی کسی را مسخر کند منتها تسخیر متقابل است یعنی اگر طبیبی باربری را مسخر میکند که ساک و جامهدان او را جابجا کند همان باربر هم وقتی بیمار شد طبیب به بالین او پیش میآید به اتاق عمل میرود و تمام مشکلات او را ترمیم میکند و تأمین میکند این یک تسخیر متقابل است و نظام با تسخیر متقابل اداره میشود اگر بگویند چرا زید اینچنین است و عمرو آن چنان خب بسیار خوب عمر آن چنان بشود و زید اینچنین باز سؤال باقی است همه یکسان باشند نظام متلاشی خواهد شد مادامی که این تفاوت محفوظ است نظام میماند البته هیچ کدام از اینها نشانه فضیلت و مزیت الهی نیست چون ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ اما بالأخره بعضیها باید مهندس باشند، بعضی طبیب باشند، بعضی روحانی باشند، بعضی کشاورز، بعضی دامدار بعضی کارگر و مانند آن حالا چه کسی چنین است و چه کسی آنچنان آنها شرایط خاصهای است که باید آن را تحصیل کرد در مسائل معنوی فرمود ما یک عدهای بر عده دیگر روی استعدادهای خاص و سوابق مخصوصی که دارند مقدم میداریم تا افراد را بیازماییم ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا﴾ همین فقرأ و أسخا و أجرا که اینها اسیف بودند اجیر بودند و عبید بودند الآن جزء بزرگان قوماند و همان متکاثران و صنادید که جزء اکابر بودند الآن میبینند در نظام دینی حرمتی ندارند بعد از فتح مکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن خطبهٴ معروف را ایراد کردند که «انّ الله سبحانه و تعالی ذهب بتفاخر بالآباء» یعنی «اذهبه» یعنی فخرفروشی به نیاکان و ثروت و امثال ذلک را خدا از بین برد این خطبهٴ رسمی پیغمبر است بعد از فتح مکّه که فرمود نظام ارزشی کلاً عوض شد آنچه را که قبلاً شما عزیز و محترم میشمردید الآن رخت بربست در نظام اسلامی همین افرادی که عبید بودند و اسیف بودند و اجیر بودند الآن جزء کرامند فرمود ما افراد را به وسیله همین مقامات میآزماییم ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ این لام، لام غایت نیست لام عاقبت است یعنی ما این کار را کردیم یک عدهای را بالا آوردیم و آن صنادید قریش با زبان تحقیر درباره مؤمنینی که الآن به کرامت راه یافتهاند میگویند خدا اینها را بر ما مقدم داشت این را به عنوان تحقیر میگویند به جای اینکه متنبه بشوند آن مؤمنین را تحقیر میکنند معلوم میشود این لام، لام عاقبت است نه لام غایت وگرنه در امتحان آنها باید سرافراز از امتحان برآیند نه اینکه تحقیر کنند فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا﴾ یعنی آن بعض مستکبر درباره آن بعض مؤمن درباره همان بعضی که پیشنهاد طرد آنها را هم به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طرح میکردند دربارهٴ آنها بگویند: ﴿أَ هؤُلاءِ﴾ که این لسان، لسان تحقیر است ﴿مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ در بین ما خدا این نعمت را به آنها داده است خدا آنها را مُنت داده است مُنت همان نعمت عظمی است اینکه در سورهٴ «آلعمران» گذشت ﴿لقد مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾ نه یعنی منت زبانی گذاشت منت در اصطلاح قرآن همان نعمت عظمی است و چون مؤمنین این نعمت را تحمل کردهاند در حقیقت خدا بر اینها منت نهاد یعنی بر اینها این منت عظمی را روا داشت آنگاه اینها به زبان تحقیر میگویند ﴿أَ هؤُلاء﴾ یعنی آیا این مؤمنین کسانیاند که به گمان آنها خداوند آن نعمت عزمی را به اینها ارزانی داشت و ما را محروم کرده است چون هرگز صنادید قریش، مستکبران حجاز به حقانیت این دین اعتراف نداشتند میگفتند این دین حق نیست و ارزشی ندارد چون اگر ارزشمند بود خب ما قبول میکردیم ﴿لَوْ کانَ خَیْرًا ما سَبَقُونا إِلَیْهِ﴾ اگر این دین حق بود و خیر بود این فقرا که سبقت نمیگرفتند ما سبقت میگرفتیم چون درک خودشان را معیار حق و باطل و ثواب و خطا میدانستند میگفتند چون به نظر ما یک چیز باطلی است پس خیر نیست برای اینکه اگر خیر بود ما خیریتش را تشخیص میدادیم خب زودتر از فقرا میرفتیم ﴿لَوْ کانَ خَیْرًا ما سَبَقُونا إِلَیْهِ﴾ حرف آنها این است لکن در اینجا به عنوان تحقیر بر مؤمنین این سخن را دارند ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ در بحثهای امتحان انشاءالله خواهد آمد که هر حادثهای برای انسان امتحان الهی است و انسان دائماً در معرض امتحان است خواه امور دنیوی خواه امور اخروی خواه خودش به مقامی برسد یا کسی به مقامی برسد اگر به مقامی رسید امتحان او به شکر است اگر دیگری به مقامی رسید امتحان او به غبطه است اگر خودش به مقامی رسید ـ معاذالله ـ فخرفروشی داشت معلوم میشود از عهدهٴ امتحان برنیامده و اگر دیگری به مقامی رسید او گرفتار حسد شد معلوم میشود از عهده امتحان به در نیامده هر چیزی را که خدا به خود انسان عطا می کند یا به دیگری عطا میکند برای آدم آزمون است ولی امتحانهای مهم سالی یکی دوبار است نظیر امتحان جنگ و انقلاب و مانند آن، که فرمود اینها فکر کردند که ما اینها را نمیآزماییم ﴿یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ آن به خواست خدا در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» باید مشخص بشود که آن امتحانهای عظیم سالی یکی دو بار انجام میگیرد ولی این امتحانهای جزئی روزانه است در سورهٴ «توبه» آیهٴ 126 اینچنین میفرماید: ﴿أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ آن برای جنگ است و غزوات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امثال ذلک آن ایام دفاع مقدس که بعضیها سالی یک یا دوبار جبهه میرفتند این همان امتحان الهی بود اینگونه از امتحانها سالی یک یا دوبار است ﴿أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ که در صدر اسلام این امتحان مهم بود امتحان جبهه و جنگ وگرنه امتحانهای عادی روزانه است ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ بعد فرمود: ﴿أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ همان طوری که در بحث دیروز به عرضتان رسید آنها درباره اصل نبوت مشکل داشتند چه دربارهٴ ایمان، نبوت را میگفتند یک سرمایهدار مکه یا طائف یا مدینه باید داشته باشد ایمان را هم اینچنین میپنداشتند همان طوری که خدا دربارهٴ نبوت فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ درباره ایمان هم میفرماید: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ کسانی که شکر توحید را کردهاند خداوند این توفیق ایمان را و صحابتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به آنها میدهد یعنی توفیق میدهد جزء مؤمنین رسمی باشند توفیق میدهد که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ﴾ باشند و از نظر کمیّت به کثرت ذکر برسند ﴿یُریدُونَ وَجْهَهُ﴾ باشند از نظر کیفیّت به اخلاص راه یابند و جزء اصحاب پیغمبر محسوب بشوند و مانند آن میگفتند کسانی که در اطراف عیسای مسیح(سلام الله علیه) بودند به عنوان تلامیذ او بودند و وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) به عنوان معلّم معروف بود آنها معلم بودند و اینها متعلم و شاگرد ولی آنچه که در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان یک لغت رسمی رواج داشت همان مسئله صحابت است که اینها اصحاب اویند که اصحاب بودن رابطه نزدیکتری دارد تا معلّم و شاگرد بودن که اینها توفیق صحابت را داشتند فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ یعنی این گروه چون شکر نعمت داشتهاند به این مقام عظیم راهیافتهاند آنها بندگان خاص خدا بودند مبتلا به وثنیّت و صنمیّت نبودند گرفتار ارباب متفرق نبودند براساس «لا اله الّا الله» حرکت میکردند خدا توفیق صحابت پیغمبر را به آنها داد این شکر در حقیقت بهترین مصداقش همان شکر نعمت توحید است چه اینکه وجود مبارک یوسف طبق آیهٴ 38 سورهٴ «یوسف» اینچنین میگوید ﴿وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ﴾ اکثری مردم شکر نعمت توحید را به جا نمیآورند ما چون شکر نعمت توحید را به جا آوردیم و موحد بودیم و کنار سفرهٴ توحید خود را و خلق را میدیدیم خدا به ما منت نهاد و این نعمتها را به ما مرحمت کرده است مؤمنین و اصحاب زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بشرح ایضاً [همچنین] آنها چون شکر نعمت توحید را داشتند از شرک نجات پیدا کردند به این مقامات منیع راه پیدا کردند حالا اگر نکات دیگری مربوط به این آیه بود به خواست خدا در نوبت بعد مطرح میشود عمده در همین محدوده آیهٴ 54 است که این از غرر آیات سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است و آن این است که فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ در بخشهای قبل فرمود این مؤمنین وارسته را که به حضور تو برای فراگیری علوم و معارف آمده و میآیند اینها را طرد نکن بعد فرمود اینها یک آزمون الهیاند آنگاه میفرماید نه تنها اینها را طرد نکن نه تنها اینها را بپذیر بلکه وقتی اینها آمدند که معارف الهی را از تو یاد بگیرند به اینها سلام بکن ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ این ادب مجلس علم است که تو بر اینها سلام بکنی آنها چند گروهند اوساط از آنها سلام را از تو پیامبر تلقی میکنند و از تو دریافت میکنند که پیغمبر بر شاگردانش سلام فرستاد بر اصحابش سلام فرستاد ﴿فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ آنها که جزء اوحدی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند میدانند این وحی الهی است این سلام الله است که از زبان رسول الله نصیب اینها میشود خداوند بر انبیا سلام میفرستد چه اینکه درباره نوح فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾ درباره موسی و ابراهیم و عیسی و امثال ذلک فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَى مُوسَى﴾ و کذا ﴿سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ﴾ درباره عیسی و یحیی(سلام الله علیهما) در سه مقطع سلام فرستاد با یک تفاوتی ﴿وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا﴾ در بعضی از آیاتی که سلام بر انبیا را ذکر میکند میفرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾ ما مؤمنین را هم اینچنین جزا میدهیم خب آنها که جزء اوحدی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند سلام را از الله دریافت میکنند میگویند سَلامٌ اللّهُ علی کذا ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ همان طوری که ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ این ﴿اللّهُ أَحَدٌ﴾ کلام الله است سایر مواردی که بعد از ﴿قُلْ﴾ ذکر میشود کلام الله است این ﴿ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ﴾ هم کلام الله است منتها از زبان رسول الله انسان میشنود هیچ فرقی هم بین زمان حضور و غیبت ندارد برای اینکه آنها همیشه زندهاند و مشهد آنها و مکتب آنها و محضر آنها همیشه است اگر آنها واقعاً زندهاند واقعاً عالماند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ انسان وقتی به مشهد و محضر علمی از علوم اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام ) میرود در حقیقت مصداق ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بآیاتِنا﴾ است آنگاه سعی میکند که سلام را از پیغمبر بشنود سلام را از خدا به وسیلهٴ پیغمبر دریافت بکند اگر سلامت دل بهرهٴ او شده است معلوم میشود جزء مستمعان این سلام است و اگر سلامت فطرت و روح نصیب او شده است معلوم میشود جزء مخاطبین راستین این سلام است اینچنین نیست که آنها فقط به اصحاب خودشان سلام بکنند و به دیگران که همان راه را دارند طی میکنند سلام نکنند و اگر کسی در کنار سفرهٴ علوم آنها بنشیند و سلام آنها را دریافت نکند غبن است برای او ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ آنگاه بر اساس اختلاف درجات مخاطبان که متلقیان سلام الهیاند پاسخ مناسب را هم خواهند داد چون ذات اقدس الهی خودش سلام است یکی از اسمای حسنای خدا که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آمده است که ﴿السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ﴾ او که سلام است انسانها را هم به ﴿دارالسّلام﴾ دعوت میکند ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلام﴾ آنها که جزء اوساط از مستمعان محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند دعوتشان به بهشت است برای اینکه ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ ﴿قیلاً سَلامًا سَلامًا﴾ آنها که جزء اوحدی از اصحاب و شاگردان این مکتباند اینها از بهشت بالاتر میروند در عین حال که همین بهشتی که ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را دارا هستند آن «جنت اللقا» را هم نصیبشان میشود چون ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلام﴾ سلام هم که اسمی از اسمای الهی است پس ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دار السَّلامِ﴾ به دار خود دعوت میکند به خانه خاص خود فرامیخواند خب همان طور که مستمعین در دنیا دو درجه بودند متوسط و عالی مدعوین هم به شرح ایضاً [همچنین] آنها هم دو درجهاند آنها که سلام را از پیامبر تلقی میکنند ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلام﴾ نصیبشان تا بهشتی است که ﴿قیلاً سَلامًا سَلامًا﴾ ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ و مانند آن آنها که سلام را از الله تلقی میکنند دعوت آنها هم به ﴿دارِ السَّلام﴾ است که خود سلام اسمی از اسمای ذات اقدس الهی است بنا بر آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حشر» به هر تقدیر هر اندازه که انسان در دنیا در خدمت این علوم و معارف بود به همان اندازه دعوتنامههای الهی را هم دریافت میکند ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ که این مطلب جدایی است که به عنوان محتوای آن مجلس درس ذکر میشود که صدر این آیه، ادب مجلس علم است و ذیل آیه محتوای مجلس علم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- اصولاً ذات اقدس الهی در قرآن کریم ذات را بالاتر از آن میداند که استثنا بکند
-زعیم اسلامی حق ندارد کسی را از معارف دین محروم بکند
-نظام با تسخیر متقابل اداره میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ ﴿52﴾ وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ ﴿53﴾
نکاتی که در آیه قبل مانده بود یکی این است که صاحب المنار میگوید این کار که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فقرای مؤمن را طرد کرده باشد تام نیست برای اینکه خداوند در سورهٴ مبارکهٴ «عبس» پیغمبر را متنّبه کرد که این کارها روا نیست و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بعد از نزول آیات سورهٴ «عبس» دیگر چنین کاری را تکرار نمیکرد این سخن ایشان یک دفاع ناتمامی است برای اینکه خود سورهٴ «عبس» طبق بحثی که دیروز به عرضتان رسید مسبوق به آیهٴ سورهٴ «قلم» است یعنی به همان دلیل که ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم﴾ نهی پیغمبر نیست و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مؤمنین فقیر را طرد نمیکرد و مایل به طرد هم نبود به همان دلیل «عَبَس» ضمیرش به پیغمبر برنمیگردد چرا برای اینکه سورهٴ مبارکهٴ «قلم» که در آن ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ آمده است آن جزء عتایق سور مکی است با اینکه خداوند در آن سوره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به عنوان ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ معرفی کرده است آن شاهد میشود که پیغمبر درباره آمدن آن اعما رو ترش نکرده عبوس نکرده و روبرنگردانده و مانند آن همان هم شاهد است که «عَبَس» را باید درست معنا کرد نه اینکه در سورهٴ «عَبَس» پیامبر ـ معاذالله ـ یک ترک اولایی را مرتکب شد و خدا او را متنّبه کرد بعد از اینکه خدا او را متنّبه کرد و آیات سورهٴ «عبس» را نازل کرده است از آن به بعد خدا پیغمبر مؤمنین را طرد نمیکرد و﴿وَ لاتَطْرُدِ﴾ ناظر به شخص پیغمبر نیست غرض آن است که مطلب حق است ولی دفاع ناتمام یعنی ﴿وَ لاتَطْرُدِ الَّذینَ﴾ معنایش این نیست که پیغمبر میخواست فقرا را طرد کند یا نوبت برای آنها قرار بدهد تا اغنیا بیاید این مطلب حق است اما دفاعی که ایشان میکند که چون سورهٴ «عبس» پیامبر را متنبه کرده است از آن به بعد پیامبر این کار را نمیکرد این ناتمام است.
مطلب دوم آن است که اینکه فرمود: ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ﴾ وجه خدا در قرآن کریم به عنوان ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ﴾ معرفی شده است یعنی خود ﴿وَجْهُ﴾ دارای جلالت است و ﴿وَجْهُ﴾ مصون از فناست برای اینکه فرمود: ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ ٭ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِکْرامِ﴾ که این ﴿ذُو﴾ وصف است برای همان ﴿وَجْهُ﴾ نه اینکه نعت مقطوع باشد و خبر باشد برای «هو» محذوف که «هو» به رب برگردد ﴿وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ که آن ﴿وَجْهُ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِکْرَامِ﴾ است و اصولاً ذات اقدس الهی در قرآن کریم ذات را بالاتر از آن میداند که استثنا بکند از فنا هرجا سخن از فناست وجه الله مستثنی است اگر ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ﴾ است ﴿إِلَّا وَجْهَهُ﴾ مستثنی است اگر ﴿کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ﴾ است ﴿یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ﴾ مستثنی است خود ذات منزه از آن است که کسی در توهم زوال بکند تا خدا ذات را استثنا بکند خب وجه خدا آن سَمتی که«اِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیآءُ» آن سمت مصون از فناست و اولیای الهی برای میل به آن سمت خدا را عبادت میکنند ﴿إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾ در هم این زمینه است چون وجه الله مصون از زوال است این مؤمنین برای اینکه به یک ابدیتی بپیوندند و از هرگونه زوالی برهند «ابتغاءً لوجه الله» او را عبادت میکنند که ﴿یُریدُونَ وَجْهَهُ﴾ چون اینچنین است و خداوند صحه گذاشته روی عبادت اینها هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت بنابراین چنین انسانهای کاملی جاودانهاند و همیشه باقیاند اینکه در بیان نورانی امیرالمؤمنین(سلام الله علیه ) آمده است که «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِیَ الدَّهْرُ» در حقیقت مصداق کامل علما همین مردان الهیاند که اینها «لوجه الله» عالماند معلّماند به علمشان عمل میکنند و علمشان را منتشر میکنند مطلب سوم آن است که گاهی قرآن رابطه افراد را در قیامت منقطع میداند میفرماید: ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ این یک اصل کلی است وقتی اصل کلی شد دیگر نیازی به تکرار نیست مثلاً اگر دو نفر یکی زید و دیگری عمر بالخصوص مطرح بشوند انسان ناچار است تکرار کند بگوید نه بار زید را در قیامت عمر به دوش میکشد و نه بار عمر را در قیامت زید به دوش میکشد ولی اگر جامع اینها را ذکر کرد دیگر نیازی به تکرار نیست اگر کسی اینچنین گفته شود هیچ کسی بار دیگری را به دوش نمیکشد دیگر لازم نیست بگوید و بالعکس، هیچ جای بالعکس نیست اصلاً معنا هم ندارد لذا اگر سخن از ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ است با یک جمله معنا فهمانده میشود و اما اگر خصوص شخص یا ضمیری که به خصوص برمیگردد بازگو شد آنجا باید تکرار بشود لذا فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ اینکه تکرار کرده است جای تکرار هم بود و غیر از مضمون ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری﴾ است.
مطلب بعدی آن است که در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ در جمله دوم متوقّع بود بفرماید: ﴿وَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ حِسابِکَ مِنْ شَیْءٍ﴾ چون در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ یعنی بر تو از حساب آنها چیزی نیست نظم طبیعی این بود که جمله دوم هم به وزان جمله اول باشد در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ باید در جمله دوم میفرمود: ﴿وَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ حِسابِکَ مِنْ شَیْءٍ﴾ ولی برای فضیلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و احترام به آن حضرت در جمله دوم باز آن حضرت را مخاطب قرار داد و نام شریف آن حضرت را قبلاً ذکر کرد فرمود: ﴿وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ پس نظم عادی این بود که بفرماید: «ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ حِسابِکَ مِنْ شَیْءٍ» اما اینچنین نفرمود در جمله دوم هم باز پیغمبر را مخاطب قرار داد و این خطاب را هم اول ذکر کرد مثل جملهٴ اول در جملهٴ اول فرمود: ﴿ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾ در جملهٴ دوم هم فرمود: ﴿وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ﴾.
مطلب بعدی آن است که این ﴿لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ﴾ چون چند جمله فاصله شده است اگر میفرمود: ﴿فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ این جواب با آن سؤال یا این جزا با آن شرط یا این حکم با آن موضوع منقطع الارتباط بود لذا کلمه ﴿تَطْرُدَهُمْ﴾ را اینجا دوباره تکرار کرده است تا آن جواب یا چیزی که به منزله جواب است و اثری که متفرع در آن است مناسب باشد فرمود: ﴿فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ که اگر اینها را طرد بکنی جزء ظالمینی لذا سرّ تکرار ﴿تَطْرُدَهُمْ﴾ این است.
مطلب بعدی آن است که اگر زعیم اسلامی دربارهٴ امت مسلمان تصمیم سوئی بگیرد ظلم مضاعف دارد، هم ظلم به امت است هم ظلم به مکتب است، هم ظلم به خودش اما ظلم به امت است برای اینکه عدهای را از حق طلقشان محروم کرده است ظلم به مکتب است برای اینکه او زعیم مسلمین است و متولی مکتب باید به این راهها حفظ کند درحالی که برخلاف دین عمل کرده است ظلم به خود کرده است برای اینکه هر گناهی ظلم به نفس است لذا نفرمود «وتطردهم» و «فتظلمهم» فقط به آنها ظلم میکنی اینچنین نیست اگر زعیم اسلامی فقرای محروم را از معارف الهی طرد کند این هم به امت ظلم کرده است هم به مکتب قهراً به خودش هم ظلم کرده است لذا فرمود: ﴿فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ نه و «فتظلمهم» فقط.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ﴾ سخنی را در تفسیر المنار هست که آن سخن سخن صحیحی است و جای نقد نیست آن سخن این است که زعیم اسلامی حق ندارد کسی را از معارف دین محروم بکند لذا مسئولین مدارس دینی حق ندارند طلبهای را از فراگیری علم محروم کنند چه رسد به اینکه از مدرسه بیرون کنند چه رسد به اینکه آنها را از تلقی دین محروم کنند یک چنین عقابی و انتقامی برای مسئولین مدارس نیست آنگاه فرمود: «لکن یجوز ذلک بمقتضی النظام لا لاجل انتقام» یک وقتی نظم مدرسه اقتضا میکند که این افراد فعلاً فلان کتاب را بخوانند فلان کتاب بالاتر و عمیقتر را نخوانند این محروم کردن طلبه از یک کتاب علم نیست این محروم کردن طلبه از تلقی دین نیست یا اقتضا میکند که این مدرسه در اختیار کسانی باشد که به آن حد از علم رسیدهاند مدرسهٴ دیگر مخصوص کسانی باشد که در حد دیگرند اگر مراتبی، درجاتی برای طالبان علوم معین کردند هر گروهی را در یک مدرسهای جا دادند این هم طبق نظم است اینها که محذوری ندارد خود صاحب المنار این را تصریح می کند میگوید: «لکن یجوز ذلک بمقتضی النظام لا لاجل الانتقام» یک وقتی کسی را مورد بیمهری قرار می دهند میگویند او نباید این مطالب دینی را یاد بگیرد خب یک چنین تعذیری در اختیار کسی نیست او نباید این علم را یاد بگیرد یک چنین انتقامی در اختیار کسی نیست ولی میشود گفت که فلان شخص چون در این حد از صلاحیت نیست فعلاً آن کتاب را نخواند کتاب دیگر را بخواند فعلاً در آن مدرسه نباشد در مدرسه دیگر باشد غرض آن است که سخن المنار خلط طرد مذهبی و طرد حقوقی نکرده است در المنار طرد حقوقی تصویب شد طرد مذهبی به عنوان انتقام نفی شد و هر دو را هم ایشان بیان کردند خب پس خلاصه این شد که ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُریدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ هر کس ذیحقی را از حقش محروم بکند ظالم است و اینگونه افراد از قداستی برخوردارند که حتی پیامبر هم ـ معاذالله ـ دست به چنین کاری بزند ﴿فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمینَ﴾ دامنگیر او خواهد شد در آیهٴ بعد فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ گاهی خداوند افراد را بر اساس تفاوتهای مال و مقام و جاه دنیایی بر یکدیگر ترجیح میدهد این یک امتحان است تا نظام عالم مستقیماً اداره شود نظیر آنچه که در آیهٴ 32 سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» آمده است که فرمود: ﴿وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ این یک هدف خوبی دارد که ما افراد را در درجات مختلف قرار دادیم تا یک تسخیر متقابل صورت بگیرد ﴿لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا﴾ نه «سِخریّا» کسی کسی را مسخره کند بلکه کسی کسی را مسخر کند منتها تسخیر متقابل است یعنی اگر طبیبی باربری را مسخر میکند که ساک و جامهدان او را جابجا کند همان باربر هم وقتی بیمار شد طبیب به بالین او پیش میآید به اتاق عمل میرود و تمام مشکلات او را ترمیم میکند و تأمین میکند این یک تسخیر متقابل است و نظام با تسخیر متقابل اداره میشود اگر بگویند چرا زید اینچنین است و عمرو آن چنان خب بسیار خوب عمر آن چنان بشود و زید اینچنین باز سؤال باقی است همه یکسان باشند نظام متلاشی خواهد شد مادامی که این تفاوت محفوظ است نظام میماند البته هیچ کدام از اینها نشانه فضیلت و مزیت الهی نیست چون ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ﴾ اما بالأخره بعضیها باید مهندس باشند، بعضی طبیب باشند، بعضی روحانی باشند، بعضی کشاورز، بعضی دامدار بعضی کارگر و مانند آن حالا چه کسی چنین است و چه کسی آنچنان آنها شرایط خاصهای است که باید آن را تحصیل کرد در مسائل معنوی فرمود ما یک عدهای بر عده دیگر روی استعدادهای خاص و سوابق مخصوصی که دارند مقدم میداریم تا افراد را بیازماییم ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِن بَیْنِنَا﴾ همین فقرأ و أسخا و أجرا که اینها اسیف بودند اجیر بودند و عبید بودند الآن جزء بزرگان قوماند و همان متکاثران و صنادید که جزء اکابر بودند الآن میبینند در نظام دینی حرمتی ندارند بعد از فتح مکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آن خطبهٴ معروف را ایراد کردند که «انّ الله سبحانه و تعالی ذهب بتفاخر بالآباء» یعنی «اذهبه» یعنی فخرفروشی به نیاکان و ثروت و امثال ذلک را خدا از بین برد این خطبهٴ رسمی پیغمبر است بعد از فتح مکّه که فرمود نظام ارزشی کلاً عوض شد آنچه را که قبلاً شما عزیز و محترم میشمردید الآن رخت بربست در نظام اسلامی همین افرادی که عبید بودند و اسیف بودند و اجیر بودند الآن جزء کرامند فرمود ما افراد را به وسیله همین مقامات میآزماییم ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ این لام، لام غایت نیست لام عاقبت است یعنی ما این کار را کردیم یک عدهای را بالا آوردیم و آن صنادید قریش با زبان تحقیر درباره مؤمنینی که الآن به کرامت راه یافتهاند میگویند خدا اینها را بر ما مقدم داشت این را به عنوان تحقیر میگویند به جای اینکه متنبه بشوند آن مؤمنین را تحقیر میکنند معلوم میشود این لام، لام عاقبت است نه لام غایت وگرنه در امتحان آنها باید سرافراز از امتحان برآیند نه اینکه تحقیر کنند فرمود: ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا﴾ یعنی آن بعض مستکبر درباره آن بعض مؤمن درباره همان بعضی که پیشنهاد طرد آنها را هم به محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طرح میکردند دربارهٴ آنها بگویند: ﴿أَ هؤُلاءِ﴾ که این لسان، لسان تحقیر است ﴿مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ در بین ما خدا این نعمت را به آنها داده است خدا آنها را مُنت داده است مُنت همان نعمت عظمی است اینکه در سورهٴ «آلعمران» گذشت ﴿لقد مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً﴾ نه یعنی منت زبانی گذاشت منت در اصطلاح قرآن همان نعمت عظمی است و چون مؤمنین این نعمت را تحمل کردهاند در حقیقت خدا بر اینها منت نهاد یعنی بر اینها این منت عظمی را روا داشت آنگاه اینها به زبان تحقیر میگویند ﴿أَ هؤُلاء﴾ یعنی آیا این مؤمنین کسانیاند که به گمان آنها خداوند آن نعمت عزمی را به اینها ارزانی داشت و ما را محروم کرده است چون هرگز صنادید قریش، مستکبران حجاز به حقانیت این دین اعتراف نداشتند میگفتند این دین حق نیست و ارزشی ندارد چون اگر ارزشمند بود خب ما قبول میکردیم ﴿لَوْ کانَ خَیْرًا ما سَبَقُونا إِلَیْهِ﴾ اگر این دین حق بود و خیر بود این فقرا که سبقت نمیگرفتند ما سبقت میگرفتیم چون درک خودشان را معیار حق و باطل و ثواب و خطا میدانستند میگفتند چون به نظر ما یک چیز باطلی است پس خیر نیست برای اینکه اگر خیر بود ما خیریتش را تشخیص میدادیم خب زودتر از فقرا میرفتیم ﴿لَوْ کانَ خَیْرًا ما سَبَقُونا إِلَیْهِ﴾ حرف آنها این است لکن در اینجا به عنوان تحقیر بر مؤمنین این سخن را دارند ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ در بحثهای امتحان انشاءالله خواهد آمد که هر حادثهای برای انسان امتحان الهی است و انسان دائماً در معرض امتحان است خواه امور دنیوی خواه امور اخروی خواه خودش به مقامی برسد یا کسی به مقامی برسد اگر به مقامی رسید امتحان او به شکر است اگر دیگری به مقامی رسید امتحان او به غبطه است اگر خودش به مقامی رسید ـ معاذالله ـ فخرفروشی داشت معلوم میشود از عهدهٴ امتحان برنیامده و اگر دیگری به مقامی رسید او گرفتار حسد شد معلوم میشود از عهده امتحان به در نیامده هر چیزی را که خدا به خود انسان عطا می کند یا به دیگری عطا میکند برای آدم آزمون است ولی امتحانهای مهم سالی یکی دوبار است نظیر امتحان جنگ و انقلاب و مانند آن، که فرمود اینها فکر کردند که ما اینها را نمیآزماییم ﴿یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ آن به خواست خدا در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» باید مشخص بشود که آن امتحانهای عظیم سالی یکی دو بار انجام میگیرد ولی این امتحانهای جزئی روزانه است در سورهٴ «توبه» آیهٴ 126 اینچنین میفرماید: ﴿أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ آن برای جنگ است و غزوات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و امثال ذلک آن ایام دفاع مقدس که بعضیها سالی یک یا دوبار جبهه میرفتند این همان امتحان الهی بود اینگونه از امتحانها سالی یک یا دوبار است ﴿أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ﴾ که در صدر اسلام این امتحان مهم بود امتحان جبهه و جنگ وگرنه امتحانهای عادی روزانه است ﴿وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا﴾ بعد فرمود: ﴿أَلَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ همان طوری که در بحث دیروز به عرضتان رسید آنها درباره اصل نبوت مشکل داشتند چه دربارهٴ ایمان، نبوت را میگفتند یک سرمایهدار مکه یا طائف یا مدینه باید داشته باشد ایمان را هم اینچنین میپنداشتند همان طوری که خدا دربارهٴ نبوت فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ درباره ایمان هم میفرماید: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ کسانی که شکر توحید را کردهاند خداوند این توفیق ایمان را و صحابتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را به آنها میدهد یعنی توفیق میدهد جزء مؤمنین رسمی باشند توفیق میدهد که ﴿یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ﴾ باشند و از نظر کمیّت به کثرت ذکر برسند ﴿یُریدُونَ وَجْهَهُ﴾ باشند از نظر کیفیّت به اخلاص راه یابند و جزء اصحاب پیغمبر محسوب بشوند و مانند آن میگفتند کسانی که در اطراف عیسای مسیح(سلام الله علیه) بودند به عنوان تلامیذ او بودند و وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) به عنوان معلّم معروف بود آنها معلم بودند و اینها متعلم و شاگرد ولی آنچه که در زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان یک لغت رسمی رواج داشت همان مسئله صحابت است که اینها اصحاب اویند که اصحاب بودن رابطه نزدیکتری دارد تا معلّم و شاگرد بودن که اینها توفیق صحابت را داشتند فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاکِرینَ﴾ یعنی این گروه چون شکر نعمت داشتهاند به این مقام عظیم راهیافتهاند آنها بندگان خاص خدا بودند مبتلا به وثنیّت و صنمیّت نبودند گرفتار ارباب متفرق نبودند براساس «لا اله الّا الله» حرکت میکردند خدا توفیق صحابت پیغمبر را به آنها داد این شکر در حقیقت بهترین مصداقش همان شکر نعمت توحید است چه اینکه وجود مبارک یوسف طبق آیهٴ 38 سورهٴ «یوسف» اینچنین میگوید ﴿وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائی إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّهِ مِنْ شَیْءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ﴾ اکثری مردم شکر نعمت توحید را به جا نمیآورند ما چون شکر نعمت توحید را به جا آوردیم و موحد بودیم و کنار سفرهٴ توحید خود را و خلق را میدیدیم خدا به ما منت نهاد و این نعمتها را به ما مرحمت کرده است مؤمنین و اصحاب زمان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم بشرح ایضاً [همچنین] آنها چون شکر نعمت توحید را داشتند از شرک نجات پیدا کردند به این مقامات منیع راه پیدا کردند حالا اگر نکات دیگری مربوط به این آیه بود به خواست خدا در نوبت بعد مطرح میشود عمده در همین محدوده آیهٴ 54 است که این از غرر آیات سورهٴ مبارکهٴ «انعام» است و آن این است که فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ در بخشهای قبل فرمود این مؤمنین وارسته را که به حضور تو برای فراگیری علوم و معارف آمده و میآیند اینها را طرد نکن بعد فرمود اینها یک آزمون الهیاند آنگاه میفرماید نه تنها اینها را طرد نکن نه تنها اینها را بپذیر بلکه وقتی اینها آمدند که معارف الهی را از تو یاد بگیرند به اینها سلام بکن ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ این ادب مجلس علم است که تو بر اینها سلام بکنی آنها چند گروهند اوساط از آنها سلام را از تو پیامبر تلقی میکنند و از تو دریافت میکنند که پیغمبر بر شاگردانش سلام فرستاد بر اصحابش سلام فرستاد ﴿فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ آنها که جزء اوحدی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند میدانند این وحی الهی است این سلام الله است که از زبان رسول الله نصیب اینها میشود خداوند بر انبیا سلام میفرستد چه اینکه درباره نوح فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾ درباره موسی و ابراهیم و عیسی و امثال ذلک فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَى مُوسَى﴾ و کذا ﴿سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ﴾ درباره عیسی و یحیی(سلام الله علیهما) در سه مقطع سلام فرستاد با یک تفاوتی ﴿وَ سَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا﴾ در بعضی از آیاتی که سلام بر انبیا را ذکر میکند میفرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾ ما مؤمنین را هم اینچنین جزا میدهیم خب آنها که جزء اوحدی از اصحاب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند سلام را از الله دریافت میکنند میگویند سَلامٌ اللّهُ علی کذا ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ همان طوری که ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ این ﴿اللّهُ أَحَدٌ﴾ کلام الله است سایر مواردی که بعد از ﴿قُلْ﴾ ذکر میشود کلام الله است این ﴿ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ﴾ هم کلام الله است منتها از زبان رسول الله انسان میشنود هیچ فرقی هم بین زمان حضور و غیبت ندارد برای اینکه آنها همیشه زندهاند و مشهد آنها و مکتب آنها و محضر آنها همیشه است اگر آنها واقعاً زندهاند واقعاً عالماند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ انسان وقتی به مشهد و محضر علمی از علوم اهل بیت(علیهم الصّلاة و علیهم السّلام ) میرود در حقیقت مصداق ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بآیاتِنا﴾ است آنگاه سعی میکند که سلام را از پیغمبر بشنود سلام را از خدا به وسیلهٴ پیغمبر دریافت بکند اگر سلامت دل بهرهٴ او شده است معلوم میشود جزء مستمعان این سلام است و اگر سلامت فطرت و روح نصیب او شده است معلوم میشود جزء مخاطبین راستین این سلام است اینچنین نیست که آنها فقط به اصحاب خودشان سلام بکنند و به دیگران که همان راه را دارند طی میکنند سلام نکنند و اگر کسی در کنار سفرهٴ علوم آنها بنشیند و سلام آنها را دریافت نکند غبن است برای او ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ﴾ آنگاه بر اساس اختلاف درجات مخاطبان که متلقیان سلام الهیاند پاسخ مناسب را هم خواهند داد چون ذات اقدس الهی خودش سلام است یکی از اسمای حسنای خدا که در پایان سورهٴ مبارکهٴ «حشر» آمده است که ﴿السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزیزُ الْجَبّارُ الْمُتَکَبِّرُ﴾ او که سلام است انسانها را هم به ﴿دارالسّلام﴾ دعوت میکند ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلام﴾ آنها که جزء اوساط از مستمعان محضر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اند دعوتشان به بهشت است برای اینکه ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ ﴿قیلاً سَلامًا سَلامًا﴾ آنها که جزء اوحدی از اصحاب و شاگردان این مکتباند اینها از بهشت بالاتر میروند در عین حال که همین بهشتی که ﴿تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾ را دارا هستند آن «جنت اللقا» را هم نصیبشان میشود چون ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلام﴾ سلام هم که اسمی از اسمای الهی است پس ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دار السَّلامِ﴾ به دار خود دعوت میکند به خانه خاص خود فرامیخواند خب همان طور که مستمعین در دنیا دو درجه بودند متوسط و عالی مدعوین هم به شرح ایضاً [همچنین] آنها هم دو درجهاند آنها که سلام را از پیامبر تلقی میکنند ﴿وَ اللّهُ یَدْعُوا إِلی دارِ السَّلام﴾ نصیبشان تا بهشتی است که ﴿قیلاً سَلامًا سَلامًا﴾ ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾ و مانند آن آنها که سلام را از الله تلقی میکنند دعوت آنها هم به ﴿دارِ السَّلام﴾ است که خود سلام اسمی از اسمای ذات اقدس الهی است بنا بر آیات پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حشر» به هر تقدیر هر اندازه که انسان در دنیا در خدمت این علوم و معارف بود به همان اندازه دعوتنامههای الهی را هم دریافت میکند ﴿وَ إِذا جاءَکَ الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِآیاتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ که این مطلب جدایی است که به عنوان محتوای آن مجلس درس ذکر میشود که صدر این آیه، ادب مجلس علم است و ذیل آیه محتوای مجلس علم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است