- 638
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 50 سوره انعام
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 50 سوره انعام"
- این آیه کریمه بخش مهمی از آن دربارهٴ مسئله رسالت است
- آیا ملک بودن شرط رسالت است و بشریت مانع رسالت است یا نه؟
- خزائن سماوات و الارض برای خداست.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ ﴿50﴾
این آیهٴ کریمه بخش مهمی از آن دربارهٴ مسئلهٴ رسالت است عدهای منکر رسالت بودند برای اینکه فکر میکردند رسول کسی است که هم خزائن آسمانها و زمین در اختیار او باشد و هم علم غیب داشته باشد و یا اگر چنین قدرتی را ذاتاً ندارد در حد یک فرشته باشد که بتواند آسمانها سفرکند و کتاب الهی را نازل کند لذا از اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ادعای رسالت میکرد و در عین حال بشر عادی بود و غذا میخورد و میخوابید و مانند آن آنها تعجب میکردند ذات اقدس الهی اینها را به تفکر دعوت کرد فرمود شما باید فکر بکنید ببینید ربوبیّت چیست ملکیت چیست و رسالت چیست؟ درباره این سه اصل باید فکر کنید خزائن سماوات آیا باید برای رب باشد یا برای رسول؟ علم به غیب بالذات باید برای رب باشد یا برای رسول آیا ملک بودن شرط رسالت است و بشریت مانع رسالت است یا نه؟ اینها را با فکر باید حل کنید یک وقت است که ما را به مسائل اخلاقی دعوت میکنند میگویند شما فکر بکنید موعظه میکنند که شما اگر فکر بکنید میبینید پایان ظلم بد است پایان ربا بد است پایان رشوه بد است و مانند آن که اینها به بخشهای حکمت عملی برمیگردند یک وقت ما را به مهمترین مسائل نظری دعوت میکنند میفرماید شما فکر بکنید که «الرب من هو الملک من هو الرسول من هو خزائن الله بید من هی علم الغیب عند من هو»؟ اینها را باید فکر بکنید این تشویق متفکران است به بررسی مسائل عمیق اصول دین که اگر راه فکر باز نبود ما را تشویق نمیکرد ملاحظه فرمودید گاهی در بخشهای حکمت عملی ما را به تفکر دعوت میکند گاهی در مهمترین مسائل حکمت نظری گاهی مثلاً در بخشهای حکمت عملی به ما میفرماید: ﴿أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ گاهی ما را به اتحاد دعوت میکنند از اختلاف تحذیر میکنند میفرمایند: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ اگر عاقل بودند اختلاف نداشتند چون اختلاف دارند معلوم میشود عاقل نیستند اهل هوی و هوس هستند اینها به بخشهای حکمت عملی برمیگردد یک وقت مهمترین مسائل اصول دین را مطرح میفرماید بعد میفرماید: ﴿أَفَلا تَتفکرُونَ﴾ در این آیهٴ کریمه پنج فصل را که اگر به صورت مبسوط باز بشود پنج تا رساله است یا لااقل پنج کتاب است ما را به تفکر در این اصول خمسه دعوت میکند اول اینکه خزائن سماوات و الارض خزائنی است و این خزائن برای خداست یعنی یک سلسله حقایقی در یک جایی مخزون است و این هم برای الله است الوهیّت سبب تام مالکیت این خزائن است و اینها در اختیار قدرت مطلقه الله است دوم علم غیب غیبی موجود است علم به غیب ممکن است لکن برای خداست بالذات اینها را با فکر باید حل کنید که «الغیب موجود العلم بالغیب ممکن و لکنه لله سبحانه تعالی بالذات» سوم ملک بودن حق است یعنی ملک موجود است فرشته یک موجود مجرد است موجود است و رابط بین خلق و خالق است وحی را او میآورد و مانند آن یا تنزل خزائن الهی در عالم طبیعت با مأموریت فرشتهها انجام میگیرد فرشته بخشی مأمور تنزل خزائن الهیاند که زیرمجموعه قدرت او کار میکنند بخشی زیرمجموعه تنزلات علمیاند که زیرمجموعه علیم کار میکنند این هم فصل سوم, فصل چهارم آن است که پیغمبر کسی است که در تمام شئون تابع وحی باشد تمام شئونی که به دین برمیگردد حالا شئون عادی هم تابع تأییدات و الهامات الهی است «کما هو الحق» یا نیست؟ آن یک بحث جدایی دارد ولی فعلاً بحث در مورد مسائل دینی است احکام و حکم دینی است این فصل چهارم، فصل پنجم این است که آیا کور و بینا یکسان است یا نه؟ فرمود این را فکر کنید خب یقیناً منظور کور و بینای حسی نیست اینکه فکر نمیخواهد این وحی نمیخواهد که خداوند به وسیله وحی ما را دعوت کند بفرماید فکر بکنید که آیا کور و بینا یکسان است یا نه این همان کوری و بینایی که در سورهٴ «حج» آمده است که ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ یعنی فکر بکنید در جان آدم یک چشمی هست بعضیها از نظر چشم دل کوراند بعضی از نظر چشم دل بصیراند و اینها در درک معارف الهی یکسان نیستند وگرنه در اینکه کور و بینا یکسان نیستند خب یک امر بیّن الرشد است این فکر نمیخواهد تا وحی الهی ما را تشویق کند به این زمینه خب پس این مسائل پنجگانه راما باید با فکر بفهمیم.
پرسش...
پاسخ: کمک میکند البته یکی از راههایی که مایهٴ بینایی دل است همان مسئله فطرت است خب پس این آیهٴ مبارکه پنج فصل عمیق علمی دارد که راه فکر باز است انسان میتواند با فکر به این مسائل پنجگانه برسد و دین ترقیب میکند این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که منظور از این خزائن خزائن مُلکی نیست منظور خزائن ملکوتی است که در نوبت قبل روشن شد خزائن ملکی آن است که هر متمکنی مقداری از اموال را یکجا ذخیره کرده است یکجا اکتناس کرده است این خزائن ملکی برای صاحبان ثروت است وجود مبارک یوسف صدیق(سلام الله علیه) بعد از آزادی از زندان طبق آیهٴ 55 سورهٴ «یوسف» اینچنین فرمود: ﴿قالَ اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّی حَفیظٌ عَلیم﴾ اینها ﴿خزائن الارض﴾ است نه خزائن الله اما منظور از این خزائن که فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّه﴾ همان است که در سورهٴ «منافقون» آمده است در سورهٴ «منافقون» آیهٴ هفت این است ﴿هُمُ الَّذینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَفْقَهُونَ﴾ منافقین دستور دادند که آنها را در فشار اقتصادی قرار بدهید انفاق نکنید با آنها تجارت نکنید چیزی به آنها نفروشید چیزی از آنها نخرید و چیزی هم به آنها ندهید تا مسلمانها در اثر فشار اقتصادی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تنها بگذارند ﴿لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا﴾ تا انفضاض و انشعاب و تفرق حاصل بشود آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ یعنی خزینه ملکوتی برای سماوات و الارض هست اولاً و برای خداست ثانیاً و احدی در او تصرف ذاتی ندارد ثالثاً برای اینکه تقدیم خبر بر چنین مبتدایی مفید حصر است ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ منافق کسی است که این اصول سهگانه آیه را نفهمد چنین خزائنی پیش پیغمبر نیست ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّه﴾ نه آن خزائنی که در سورهٴ «یوسف» آمده است ﴿اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ اْلأَرْضِ﴾.
مطلب بعدی آن است که چون لازمه ربوبیّت قدرت مطلق است و علم مطلق
پرسش ...
پاسخ: خزائن مادی را که میدانستند او یک فرد عادی است ندارد گفتند تو اگر پیغمبری باید کاخ زرین داشته باشی اینکه فرمود من پیغمبرم خدا که نیستم آنها لازمهٴ رسالت را این میپنداشتند که قدرت مطلق داشته باشد لذا در همان آیاتی که در بحث دیروز خوانده شد در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» حرف آنها این بود که ﴿أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُف﴾ خانهای از طلا داشته باشی یا مالامال از طلا باشد یا خانه طلایی ﴿أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُف﴾ در آیهٴ 93 سورهٴ «اسراء» ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود هیچ کدام از اینها لازمه رسالت نیست اینها لازمهٴ ربوبیّت است و من که ادعای ربوبیّت نکردم میماند جریان علم غیب چون علم غیب محض بالذات و قدرت بالذات از آن الله است لذا دومی بدون کلمه «أَقُولُ» بر اولی [عطف] شده است یعنی فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ دیگر لازم نبود بفرماید و ﴿لا أَقُولُ﴾ چون این دو لازمه ربوبیّت است اما سومی که یک مسئلهای است جدا و بحث جدا و فصل جدایی میطلبد و مربوط به مَلکیت است آنجا باید کلمه «أَقُولُ» را اضافه بکند و کرد فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ چون یک فصلی است کاملاً جدای از فصل اول آن فصل اول که مربوط به ربوبیّت است دو تا لازمه دارد یکی قدرت مطلق یکی علم مطلق چون دومی عطف بر اولی است و از سنخ اولی است کلمه ﴿أَقُولُ﴾ نباید تکرار میشد لذا نکرد نه تنها در اینجا در سورهٴ مبارکهٴ «هود» هم که جریان نوح(سلام الله علیه) را ذکر میکند آنجا هم به همین سبک است این یک اصل کلی است که خدای سبحان به انبیای خود دستور میداد در مقابل توقع افراد کم تفکر آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است که وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) مأمور شد به آنها بگوید ﴿یا قَومِ، یا قَومِ﴾ تا به اینجا میرسیم یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «هود» از آیهٴ 28 شروع میشود ﴿قالَ یا قَوْم﴾ بعد ﴿و یا قَومِ،و یا قَومِ﴾ دو سه بار تکرار شد فرمود: ﴿و لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ ملاحظه میفرمایید در قسمت اول که لازمه ربوبیّت است ﴿أَقُولُ﴾ اول ذکر شد که مربوط به خزائن است و ﴿لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ که معنایش این است که و «لا اقول انی اعلم الغیب» با ﴿أَقُولُ﴾ دیگر ذکر نشد و نباید هم ذکر میشد بخش بعدی که مربوط به فرشته است و ربطی ندارد بحثی جداست ﴿أَقُولُ﴾ دوباره تکرار شد پس سرّ حذف ﴿أَقُولُ﴾ در وسط چه در آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» چه در آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «هود» همین است که مسئله ربوبیّت از مسئله ملکیت جداست.
مطلب بعدی آن است که این خزائن غیب که ذات اقدس الهی ذاتاٴ مالک اوست باید به اذن خود و به ارادهٴ خود تنزل بدهد گاهی تنزل میدهد به اذن خدا و به اذن خود و ارادهٴ خود و به دست انبیا و اولیا حضور و ظهور پیدا میکند که آنها میتوانند فقیری را غنی کنند به اذن الله میتوانند باران نازل کنند به اذن الله خب همان طوری که نماز استسقا مؤثر است ایمان مؤمنان مؤثر است دعای انبیا و اولیا مؤثر است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾ هست خب «صلاة استسقاء» اثر دارد دعای پیغمبر هم اثر دارد که از خزائن غیب اینگونه از برکات نازل میشود بدون اسباب و علل مادی البته خدا اسباب و علل مادی را از راه غیب تأمین خواهد کرد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ غیب دو قسم است یک غیب محض که از او به غیب مطلق یاد میکنند و یک غیب مَقیس و غیب نسبی غیب محض و غیب مطلق حتی برای خود آن شیء غیب باشد چنین چیزی محال است برای اینکه ذات اقدس الهی گرچه غیب است نسبت ماسوا ولی برای خود مشهود است اصلاً غیب که حتی برای خود آن شیء هم غایب باشد چنین چیزی فرض ندارد پس اگر گفته میشود غیب دو قسم است غیب مطلق و غیب مقیس یعنی بعضی از اشیا طوریاند که غیر از خود آن شیء احدی به آن راه ندارد این میشود غیب مطلق بعضی از اشیا طوری هستند که در عین حال که مستوراند برخی از اشیاء یا برخی از اشخاص به آنها آگاهی دارند این میشود غیب مقیس پس اگر منظور از غیب مطلق آن است که مطلق باشد فی نفسه غیب باشد ولو برای خود شیء چنین چیزی محال است و اگر منظور آن است که بعضی از امور هستند که غایباند غیر از خود آن شیء احدی به او عالم نیست دیگران به او علم ندارند چنین غیبی مطلقی به این معنا درست است خب ذات اقدس الهی غیب مطلق است به این معنا که احدی جز ذات اقدس الهی به کنه ذات او راه ندارد این درست است ماسوای خدا غیب مقیساند یعنی بعضی از امور به آنها عالماند بعضی از امور به آنها عالم نیستند اسمای الهی اسرار الهی قضا و قدر الهی، کتاب مبین، لوح محو و اثبات لوح محفوظ اینها غیب مقیساند که بعضی از افراد مثل ملائکه و انبیا و اولیا(علیهم السلام) به اینها عالماند و بعضی هم عالم نیستند اما چیزی که در نشئهٴ شهادت باشد مثل موجودات پشت این دیوار که موجود مادی محسوس است منتها کسانی که آن سمتاند میبینند و ما نمیبینیم اینها را نمیگویند غیب آن موجود موجود غیبی نیست چون مادی است و محسوس است «ما ممکن ان یدرک بالحس» است منتها ما محجوبیم منظور از غیب آن است که «ما لایمکن أن یدرک بالحس ما لا ینال بالحس» چنین چیزی را میگویند غیب خب اگر منظور آن باشد که ذات اقدس الهی ذاتاً عالم غیب است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذاتاً عالم غیب نیست این حق است چه اینکه از اینکه ﴿لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ را عطف بر ﴿لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ﴾ فرمود ذات اقدس الهی معلوم میشود که این دو لازمه ربوبیّت است و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من که رب نیستم که خزائن پیش من باشد علم غیب پیش من باشد من رسولام آن اندازه که ذات اقدس الهی خواست معجزه به دست من ظاهر بشود در یک مهمانی ساده با یک غذای اندک گروه فراوانی را سیر کنم این ممکن است بخواهم از غیب خبر بدهم به تعلیم الهی ممکن است وقتی هم که دستور نیاید من هم مِثل شما لذا در زمان فترت که وحی نازل نمیشد پیغمبر هم خبری نمیداد بین دو تا سوره یا بین دو تا آیه آیهای نمیآمد وحیی نمیآمد پیغمبر هم خبری نمیداد این معنای آن است که او ذاتا عالم غیب نیست هر وقت بیاید میداند هر وقت نیاید نمیداند اما اینچنین نیست که ـ معاذالله ـ او علم به غیب نداشته باشد ولو با تعلیم الهی شما ملاحظه فرمودید در بحثهای دیروز گرچه به سرعت اشاره شد وجود مبارک پیغمبر را ذات اقدس الهی قدم به قدم رقم به رقم تمام جزئیات را ذکر میکند میفرماید تو در فلان بخش نبودی در سورهٴ مبارکهٴ «شعرا» یا «قصص» آیهٴ 44 به بعد این سورهٴ «قصص» این است میفرماید: ﴿وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِی﴾ تو در جانب غربی نبودی که ما با موسی چه کردیم و چه گفتیم ﴿إِذْ قَضَیْنا إِلی مُوسَی اْلأَمْرَ وَ ما کُنْتَ مِنَ الشّاهِدینَ﴾ تو در آن صحنه نبودی ولی بدان جریان ما و موسی از این قبیل است ﴿وَ لکِنّا أَنْشَأْنا قُرُونًا فَتَطاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ ما کُنْتَ ثاوِیًا فی أَهْلِ مَدْیَن﴾ تو در جریان مدین مثوا و مأوا و مکان نداشتی ولی کل جریان را همه ما برای تو شرح میدهیم ﴿وَ ما کُنْتَ ثاوِیًا فی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ لکِنّا کُنّا مُرْسِلینَ ٭ وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا وَ لکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا ما أَتاهُمْ مِنْ نَذیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ میفرماید قدم به قدم اینجا نبودی ولی قضیه این است ﴿وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ برای کفالت مریم چه منازعهای کردند تو نبودی ولی جریان این است خب اینها علم غیب است قدم به قدم را ذکر میکند فرمود آنجا نبود آنجا نبودی ولی جریان این است بعد هم میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ چراکه در جریان خود نوح پیغمبر(علی نبینا و آله و علیه السلام) هم همین طور است در جریان نوح که همان آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «هود» بود نوح مأمور شد به مردم بگوید ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ در حالی که در همان سورهٴ «هود» آیهٴ 36 این است که فرمود: ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾ ما به نوح از راه وحی فرمودیم که دیگر کار تمام شد این علم غیب است از این به بعد هیچ کس به تو ایمان نمیآورد برابر همین علم غیب وجود مبارک نوح در سورهٴ «نوح» آیهٴ 26 و 27 اینچنین عرض کرد, عرض کرد ﴿وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارًا ٭ إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ این به ضرس قاطع از آینده خبر دادن بدون علم غیب که ممکن نیست که چه کسی میداند که از ﴿تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَی﴾ نسل آینده مؤمن نخواهد بود چه کسی میداند جز کسی که عالم غیب باشد این نوحی که معصوم است به ضرس قاطع عرض میکند خدایا اینها دیگر بعد ایمان نمیآورند اینها از کجا فهمید؟ برابر آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «هود» فرمود: ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾ این فعل مضارع خبر داد فرمود از این به بعد کسی ایمان نمیآورد او هم عرض کرد در آیهٴ 27 سورهٴ «نوح» عرض کرد که ﴿إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ خب اینها علم غیب است دیگر بعد هم در بخشهای دیگر مکرر فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ در بحثهای اقلیمی که در بحث دیروز اشاره شد که ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصیدٌ﴾ خب پس معلوم میشود این علم غیبی که چه در این آیه، چه در آیهٴ 188 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است محور منفی و مثبت جدای از هم است یعنی ذاتاً نمیدانند با تعلیم الهی خیلی چیزیها را میدانند ﴿قُلْ لا أَمْلِکُ﴾ در آیهٴ 188 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعًا وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر به من داد میدانم اگر نداد نمیدانم خیلی از چیزها را هم به ما داد خب البته گاهی هم برای زمینه نزول غیب حالات تضرع و عبادت هم مؤثر است نظیر آنچه که در آیهٴ 144 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حالت تضرع و ناله و ابتهال برای تغییر قبله از ذات اقدس الهی مسئلت کرد آیهٴ 144 سورهٴ «بقره» این است که ﴿قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها﴾ بعد فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ خب بعداً این دستور آمد غرض آن است که ذاتاً اینها عالم غیب نیستند اما به تعلیم الهی بسیاری از اسرار گذشته و آینده را ذات اقدس الهی به اینها آموخت.
مطلب بعدی آن است که در همان سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» زمینهٴ علم غیب انبیا و مرسلین را در آیهٴ 179 سورهٴ «آل عمران» اشاره کرد فرمود: ﴿ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ﴾ خدا شما را بر غیب مطلع نمیکند لکن انبیا و مرسلین خود را که بخواهد اجتبا میکند برمیگزیند و آنها را آگاه میکند خب اینها با تعلیم الهی میشوند عالم غیب پس ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْب﴾ که جای ﴿أَقُولُ﴾نبود لذا اینجا ﴿أَقُولُ﴾ حذف شد.
مطلب سوم که فصل جدایی دارد و در باب نفی فرشته بودن هست فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ شما برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود از من توقع داشتید بروم به آسمان و از آنجا برایتان کتاب بیاورم چه اینکه در آیهٴ 93 سورهٴ «اسراء» آمده است که ﴿أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتابًا نَقْرَؤُه﴾ من بروم ٰ[به] آسمان و بیایم زمین خب این کار فرشتههاست من که نگفتم فرشته هستم فرشته به دستور الهی کتاب را برای من نازل میکند این همین کتابی است که آورد دیگر پس ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ یک بحث مبسوطی برخی از مفسّرین اهل سنت داشتند که آیا فرشته افضل است یا انسان بعضیها به این تمسک کردند که ملک افضل از انسانهاست برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد بگوید ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ چه اینکه نوح پیغمبر هم مأمور شد بگوید ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ خب معلوم میشود ملک افضل است غافل از اینکه بخشی از کارهای آنها یعنی انبیا و مرسلین مورد نقد افراد ظاهربین و غیر متفکر بود فکر میکردند که رسالت با بشریت سازگار نیست گفتند اگر این رسول است چطور ﴿یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی فِی اْلأَسْواقِ﴾ و مانند آن غافل از اینکه آنچه که درمییابد روح ملکوتی انسان است که با وحی الهی آشناست و تمام فرشتهها در برابر انسان کامل خاضع و خاشع شدند که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ خب این ملائکه جمع محلی به الف و لام با دو تأکید اجمع ... فراگیر است و منظور از آن خلیفه هم شخص وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) نیست مقام انسانیت است آن روز آن لحظه آدم(سلام الله علیه) بود لحظات دیگر انبیا و اولیای دیگراند تا برسد به وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) عصارهٴ انسانیت به یک صورت مقام آدمیت درآمد و فرشتگان در پیشگاه مقام انسان کامل خاشع و خاضعاند نه این قصهٴ تاریخی باشد «قضیة فی واقعة» اینها در برابر انسانیت خاضعاند از زمان گذشته و حال و آینده الیوم هم در خدمت ولی عصر ارواحنا له الفداه هستند همهٴ فرشتهها همهٴ فرشتهها اینها که مدبرات امرند چون اینها در برابر مقام انسانیت خاضعاند ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ اینها که مدبرات امرند در برابر انسان کامل خاضع و خاشعاند پس بنابراین اینکه نوح فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ یعنی اگر شما میبینید من غذا میخورم، نکاح دارم، میخوابم، رفت و آمد دارم منافی با رسالت من نیست برای اینکه لازمه رسالت بشریت است اگر من فرشته بودم که مرا نمیدیدید حجتی بر شما نبودم اسوهٴ شما نبودم خب این احتجاج آنها تام نیست چه اینکه اطاله کلام در این زمینه هم که برخیها متعهد شدند به زحمت انداختند آن هم تام نیست در جریان علم غیب وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسرار غیبی را میآموخت از طرف ذات اقدس الهی و به دیگران تعلیم میداد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «تکویر» آمده است آیهٴ 22 به بعد ﴿وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُون ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبینِ٭ وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میستاید میفرماید او آن چنان بخشنده است که اسرار غیبی را هم برای شما تشریح میکند الآن همه ما جریان نوح را میدانیم آدم را میدانیم ابراهیم را میدانیم موسی و عیسی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را میدانیم همه اینها علم غیب است که او به ما آموخت دیگر بسیاری از ما جریان بسیاری از مواقف قیامت را درس خواندیم و یاد گرفتیم خب او یاد داد دیگر بهشت چقدر است خصوصیات آن را ندانیم آن کنهاش را ندانیم ولی خیلی از مسائل بهشت و جهنم را به ما آموختند یاد دادند خب یاد گرفتیم دیگر او یاد داد دیگر فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ «ضنت» یعنی بخل فرمود او اسرار غیب را یاد گرفت به شما یاد میدهد آن مقداری که باید یاد بدهد «ضنت» نورزید بخل نورزید همه چیز را به شما گفت اسمای الهی را گفت جریان انبیا را گفت جریان برزخ را گفت بهشت را گفت، جهنم را گفت، کوثر را گفت تطایر کتب را گفت همه اینها غیب است دیگر خب منتها او یافت او اول میبیند بعد میفهمد بعد میشنود و بعد میگوید اما ما اول میشنویم برخی از ماها خوب میفهمیم بعضی از ماها نمیفهمیم برخی از ماها آن فهمیدهها را عمل میکنیم بعضی عمل نمیکنیم بعضی از ماها اگر خوب بفهمیم و خوب عمل بکنیم خوابهای خوب میبینیم آن آخر میشود شهود رؤیت ولی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نظیر بحثهای حوزوی نیست که بشنود و بفهمد که او اول مشاهده میکند با جان ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ اول با جان میبیند نه شکلی را ببیند چون او فوق عالم مثال است او صورت نیست ما نمونهاش را نداریم بگوییم شبیه این ما اگر نمونه داریم آن علم حصولی است مفهوم را میفهمیم او حقیقت مجرد را با چشم جان میبیند آنوقت درکش برای ما دشوار است برای اینکه نمونه هم نداریم ما که بگوییم شبیه اوییم ما اگر خواب صادق ببینیم صورت میبینیم شهود بیصورت نصیب کسی نشد تا بگوییم شبیه اوییم او اول شهود بیصورت دارد یک بعد شهود باصورت دارد تنزل از معقول به مِثال است دو، بعد مفهومگیری است سه بعد گوش دادن است یا گوش دادن در همان با چشم جان که میبیند با گوش جان البته آنجا میشنود بعد فهمیدههای خود را به زبان ما و عربی مبین که خدای(سبحان) تمام کلمات و حروف را به او یاد داد که اینچنین بگو اینچنین ایراد کن برای ما بیان میکند آن وقت ما در خدمت این عربی مبین هستیم از اینجا حداکثر به آن مفهوم برسیم بعد هم حداکثر عمل صالح بکنیم اگر عمل کردیم شاید انشاءالله بعضی از چیزها را لااقل در رؤیا ببینیم فرق آن حضرت که ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ با دیگران خب خیلی است لذا فرمود: ﴿هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾ سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید اینجا پیغمبر بصیر است و امت اعما همهٴ ماسوای او کوراند این کورها باید از آن بصیر اطاعت کنند البته کسانی که چون ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ او میشود بصیر لذا فرمود: ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ ﴿أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ دیگران که بصیراند، بصیر بالعرضاند، بصیر مفهومیاند بصیر علم و دراسهاند او بصیر علم الوراثة است او بصیر شهود است نه بصیر مفهوم او بصیر مشهود است نه بصیر مفهوم ذهنی و مانند آن آنگاه به دنبال آن اعما و بصیر اعما و بصیر دیگری هم هستند اگر کسی این راهها را طی کرده پیروی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را طی کرده میشود بصیر ولو بصیر مفهومی آن کسی که این پیروی را فراهم نکرده است نه تنها اعمای قلبی است اعمای مفهومی هم هست نه تنها اعمای حضوری و شهودی است اعمای حصولی هم هست لذا فرمود: ﴿قُل﴾ استدلال فرمود: ﴿هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ﴾ یعنی با فکر این مسائل را میشود فهمید ﴿قل هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ﴾ که خود همین ﴿قُل﴾ یک احتجاج دیگری است در قبال احتجاجهای دیگر بحث بعدی یک مسئله جدایی است که مربوط به انذار قیامت است و ظاهراً به جایی هم منتهی نمیشود ولی که از آن جهت که حوزهٴ علمیه قصد دارد که مبلغین را اعزام بفرماید و گردهمایی بزرگ مبلغین هم تشکیل میشود شما بزرگواران هم انشاءالله در این مراسم شرکت خواهید کرد هم آن رسالت اصلیتان که ﴿وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ آن را فراموش نمیکنید چون اساس دین به همین تبلیغ وابسته است و بدانید اگر شما تشریف نبرید خدای ناکرده مردم علیه ما حجتی دارند باید رفت و این معارف را منتقل کرد هم به سنتتان هم به سیرتتان انشاءالله این معارف را منتقل میکنید در سخنرانیهایتان حداکثر سعی را بر این داشته باشید که از قرآن و سنت کمک بگیرید یعنی اول مطالعه کنید یک آیهای یک حدیثی یک روایتی از ائمه(علیهم السلام) که مربوط به آیه است اینها برای خود شما پخته بشود و روشن بشود بعد انشاءالله منتقل کنید به دیگران که به لطف الهی «لَإن یهدی الله علی یدیک رجلاً خیر لک مما طلعت علیه الشمس و غربت و لک ولاؤُه یا علی» انشاءالله ....
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- این آیه کریمه بخش مهمی از آن دربارهٴ مسئله رسالت است
- آیا ملک بودن شرط رسالت است و بشریت مانع رسالت است یا نه؟
- خزائن سماوات و الارض برای خداست.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما یُوحی إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ ﴿50﴾
این آیهٴ کریمه بخش مهمی از آن دربارهٴ مسئلهٴ رسالت است عدهای منکر رسالت بودند برای اینکه فکر میکردند رسول کسی است که هم خزائن آسمانها و زمین در اختیار او باشد و هم علم غیب داشته باشد و یا اگر چنین قدرتی را ذاتاً ندارد در حد یک فرشته باشد که بتواند آسمانها سفرکند و کتاب الهی را نازل کند لذا از اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ادعای رسالت میکرد و در عین حال بشر عادی بود و غذا میخورد و میخوابید و مانند آن آنها تعجب میکردند ذات اقدس الهی اینها را به تفکر دعوت کرد فرمود شما باید فکر بکنید ببینید ربوبیّت چیست ملکیت چیست و رسالت چیست؟ درباره این سه اصل باید فکر کنید خزائن سماوات آیا باید برای رب باشد یا برای رسول؟ علم به غیب بالذات باید برای رب باشد یا برای رسول آیا ملک بودن شرط رسالت است و بشریت مانع رسالت است یا نه؟ اینها را با فکر باید حل کنید یک وقت است که ما را به مسائل اخلاقی دعوت میکنند میگویند شما فکر بکنید موعظه میکنند که شما اگر فکر بکنید میبینید پایان ظلم بد است پایان ربا بد است پایان رشوه بد است و مانند آن که اینها به بخشهای حکمت عملی برمیگردند یک وقت ما را به مهمترین مسائل نظری دعوت میکنند میفرماید شما فکر بکنید که «الرب من هو الملک من هو الرسول من هو خزائن الله بید من هی علم الغیب عند من هو»؟ اینها را باید فکر بکنید این تشویق متفکران است به بررسی مسائل عمیق اصول دین که اگر راه فکر باز نبود ما را تشویق نمیکرد ملاحظه فرمودید گاهی در بخشهای حکمت عملی ما را به تفکر دعوت میکند گاهی در مهمترین مسائل حکمت نظری گاهی مثلاً در بخشهای حکمت عملی به ما میفرماید: ﴿أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْکِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ گاهی ما را به اتحاد دعوت میکنند از اختلاف تحذیر میکنند میفرمایند: ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمیعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتّی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْقِلُونَ﴾ اگر عاقل بودند اختلاف نداشتند چون اختلاف دارند معلوم میشود عاقل نیستند اهل هوی و هوس هستند اینها به بخشهای حکمت عملی برمیگردد یک وقت مهمترین مسائل اصول دین را مطرح میفرماید بعد میفرماید: ﴿أَفَلا تَتفکرُونَ﴾ در این آیهٴ کریمه پنج فصل را که اگر به صورت مبسوط باز بشود پنج تا رساله است یا لااقل پنج کتاب است ما را به تفکر در این اصول خمسه دعوت میکند اول اینکه خزائن سماوات و الارض خزائنی است و این خزائن برای خداست یعنی یک سلسله حقایقی در یک جایی مخزون است و این هم برای الله است الوهیّت سبب تام مالکیت این خزائن است و اینها در اختیار قدرت مطلقه الله است دوم علم غیب غیبی موجود است علم به غیب ممکن است لکن برای خداست بالذات اینها را با فکر باید حل کنید که «الغیب موجود العلم بالغیب ممکن و لکنه لله سبحانه تعالی بالذات» سوم ملک بودن حق است یعنی ملک موجود است فرشته یک موجود مجرد است موجود است و رابط بین خلق و خالق است وحی را او میآورد و مانند آن یا تنزل خزائن الهی در عالم طبیعت با مأموریت فرشتهها انجام میگیرد فرشته بخشی مأمور تنزل خزائن الهیاند که زیرمجموعه قدرت او کار میکنند بخشی زیرمجموعه تنزلات علمیاند که زیرمجموعه علیم کار میکنند این هم فصل سوم, فصل چهارم آن است که پیغمبر کسی است که در تمام شئون تابع وحی باشد تمام شئونی که به دین برمیگردد حالا شئون عادی هم تابع تأییدات و الهامات الهی است «کما هو الحق» یا نیست؟ آن یک بحث جدایی دارد ولی فعلاً بحث در مورد مسائل دینی است احکام و حکم دینی است این فصل چهارم، فصل پنجم این است که آیا کور و بینا یکسان است یا نه؟ فرمود این را فکر کنید خب یقیناً منظور کور و بینای حسی نیست اینکه فکر نمیخواهد این وحی نمیخواهد که خداوند به وسیله وحی ما را دعوت کند بفرماید فکر بکنید که آیا کور و بینا یکسان است یا نه این همان کوری و بینایی که در سورهٴ «حج» آمده است که ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾ یعنی فکر بکنید در جان آدم یک چشمی هست بعضیها از نظر چشم دل کوراند بعضی از نظر چشم دل بصیراند و اینها در درک معارف الهی یکسان نیستند وگرنه در اینکه کور و بینا یکسان نیستند خب یک امر بیّن الرشد است این فکر نمیخواهد تا وحی الهی ما را تشویق کند به این زمینه خب پس این مسائل پنجگانه راما باید با فکر بفهمیم.
پرسش...
پاسخ: کمک میکند البته یکی از راههایی که مایهٴ بینایی دل است همان مسئله فطرت است خب پس این آیهٴ مبارکه پنج فصل عمیق علمی دارد که راه فکر باز است انسان میتواند با فکر به این مسائل پنجگانه برسد و دین ترقیب میکند این مطلب اول.
مطلب دوم آن است که منظور از این خزائن خزائن مُلکی نیست منظور خزائن ملکوتی است که در نوبت قبل روشن شد خزائن ملکی آن است که هر متمکنی مقداری از اموال را یکجا ذخیره کرده است یکجا اکتناس کرده است این خزائن ملکی برای صاحبان ثروت است وجود مبارک یوسف صدیق(سلام الله علیه) بعد از آزادی از زندان طبق آیهٴ 55 سورهٴ «یوسف» اینچنین فرمود: ﴿قالَ اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّی حَفیظٌ عَلیم﴾ اینها ﴿خزائن الارض﴾ است نه خزائن الله اما منظور از این خزائن که فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّه﴾ همان است که در سورهٴ «منافقون» آمده است در سورهٴ «منافقون» آیهٴ هفت این است ﴿هُمُ الَّذینَ یَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَفْقَهُونَ﴾ منافقین دستور دادند که آنها را در فشار اقتصادی قرار بدهید انفاق نکنید با آنها تجارت نکنید چیزی به آنها نفروشید چیزی از آنها نخرید و چیزی هم به آنها ندهید تا مسلمانها در اثر فشار اقتصادی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تنها بگذارند ﴿لا تُنْفِقُوا عَلی مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّی یَنْفَضُّوا﴾ تا انفضاض و انشعاب و تفرق حاصل بشود آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ یعنی خزینه ملکوتی برای سماوات و الارض هست اولاً و برای خداست ثانیاً و احدی در او تصرف ذاتی ندارد ثالثاً برای اینکه تقدیم خبر بر چنین مبتدایی مفید حصر است ﴿وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْض﴾ منافق کسی است که این اصول سهگانه آیه را نفهمد چنین خزائنی پیش پیغمبر نیست ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّه﴾ نه آن خزائنی که در سورهٴ «یوسف» آمده است ﴿اجْعَلْنی عَلی خَزائِنِ اْلأَرْضِ﴾.
مطلب بعدی آن است که چون لازمه ربوبیّت قدرت مطلق است و علم مطلق
پرسش ...
پاسخ: خزائن مادی را که میدانستند او یک فرد عادی است ندارد گفتند تو اگر پیغمبری باید کاخ زرین داشته باشی اینکه فرمود من پیغمبرم خدا که نیستم آنها لازمهٴ رسالت را این میپنداشتند که قدرت مطلق داشته باشد لذا در همان آیاتی که در بحث دیروز خوانده شد در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» حرف آنها این بود که ﴿أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُف﴾ خانهای از طلا داشته باشی یا مالامال از طلا باشد یا خانه طلایی ﴿أَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُف﴾ در آیهٴ 93 سورهٴ «اسراء» ذات اقدس الهی به پیغمبر فرمود هیچ کدام از اینها لازمه رسالت نیست اینها لازمهٴ ربوبیّت است و من که ادعای ربوبیّت نکردم میماند جریان علم غیب چون علم غیب محض بالذات و قدرت بالذات از آن الله است لذا دومی بدون کلمه «أَقُولُ» بر اولی [عطف] شده است یعنی فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ دیگر لازم نبود بفرماید و ﴿لا أَقُولُ﴾ چون این دو لازمه ربوبیّت است اما سومی که یک مسئلهای است جدا و بحث جدا و فصل جدایی میطلبد و مربوط به مَلکیت است آنجا باید کلمه «أَقُولُ» را اضافه بکند و کرد فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ چون یک فصلی است کاملاً جدای از فصل اول آن فصل اول که مربوط به ربوبیّت است دو تا لازمه دارد یکی قدرت مطلق یکی علم مطلق چون دومی عطف بر اولی است و از سنخ اولی است کلمه ﴿أَقُولُ﴾ نباید تکرار میشد لذا نکرد نه تنها در اینجا در سورهٴ مبارکهٴ «هود» هم که جریان نوح(سلام الله علیه) را ذکر میکند آنجا هم به همین سبک است این یک اصل کلی است که خدای سبحان به انبیای خود دستور میداد در مقابل توقع افراد کم تفکر آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «هود» این است که وجود مبارک نوح(سلام الله علیه) مأمور شد به آنها بگوید ﴿یا قَومِ، یا قَومِ﴾ تا به اینجا میرسیم یعنی در سورهٴ مبارکهٴ «هود» از آیهٴ 28 شروع میشود ﴿قالَ یا قَوْم﴾ بعد ﴿و یا قَومِ،و یا قَومِ﴾ دو سه بار تکرار شد فرمود: ﴿و لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ ملاحظه میفرمایید در قسمت اول که لازمه ربوبیّت است ﴿أَقُولُ﴾ اول ذکر شد که مربوط به خزائن است و ﴿لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ که معنایش این است که و «لا اقول انی اعلم الغیب» با ﴿أَقُولُ﴾ دیگر ذکر نشد و نباید هم ذکر میشد بخش بعدی که مربوط به فرشته است و ربطی ندارد بحثی جداست ﴿أَقُولُ﴾ دوباره تکرار شد پس سرّ حذف ﴿أَقُولُ﴾ در وسط چه در آیهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» چه در آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «هود» همین است که مسئله ربوبیّت از مسئله ملکیت جداست.
مطلب بعدی آن است که این خزائن غیب که ذات اقدس الهی ذاتاٴ مالک اوست باید به اذن خود و به ارادهٴ خود تنزل بدهد گاهی تنزل میدهد به اذن خدا و به اذن خود و ارادهٴ خود و به دست انبیا و اولیا حضور و ظهور پیدا میکند که آنها میتوانند فقیری را غنی کنند به اذن الله میتوانند باران نازل کنند به اذن الله خب همان طوری که نماز استسقا مؤثر است ایمان مؤمنان مؤثر است دعای انبیا و اولیا مؤثر است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ َلأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾ هست خب «صلاة استسقاء» اثر دارد دعای پیغمبر هم اثر دارد که از خزائن غیب اینگونه از برکات نازل میشود بدون اسباب و علل مادی البته خدا اسباب و علل مادی را از راه غیب تأمین خواهد کرد.
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ غیب دو قسم است یک غیب محض که از او به غیب مطلق یاد میکنند و یک غیب مَقیس و غیب نسبی غیب محض و غیب مطلق حتی برای خود آن شیء غیب باشد چنین چیزی محال است برای اینکه ذات اقدس الهی گرچه غیب است نسبت ماسوا ولی برای خود مشهود است اصلاً غیب که حتی برای خود آن شیء هم غایب باشد چنین چیزی فرض ندارد پس اگر گفته میشود غیب دو قسم است غیب مطلق و غیب مقیس یعنی بعضی از اشیا طوریاند که غیر از خود آن شیء احدی به آن راه ندارد این میشود غیب مطلق بعضی از اشیا طوری هستند که در عین حال که مستوراند برخی از اشیاء یا برخی از اشخاص به آنها آگاهی دارند این میشود غیب مقیس پس اگر منظور از غیب مطلق آن است که مطلق باشد فی نفسه غیب باشد ولو برای خود شیء چنین چیزی محال است و اگر منظور آن است که بعضی از امور هستند که غایباند غیر از خود آن شیء احدی به او عالم نیست دیگران به او علم ندارند چنین غیبی مطلقی به این معنا درست است خب ذات اقدس الهی غیب مطلق است به این معنا که احدی جز ذات اقدس الهی به کنه ذات او راه ندارد این درست است ماسوای خدا غیب مقیساند یعنی بعضی از امور به آنها عالماند بعضی از امور به آنها عالم نیستند اسمای الهی اسرار الهی قضا و قدر الهی، کتاب مبین، لوح محو و اثبات لوح محفوظ اینها غیب مقیساند که بعضی از افراد مثل ملائکه و انبیا و اولیا(علیهم السلام) به اینها عالماند و بعضی هم عالم نیستند اما چیزی که در نشئهٴ شهادت باشد مثل موجودات پشت این دیوار که موجود مادی محسوس است منتها کسانی که آن سمتاند میبینند و ما نمیبینیم اینها را نمیگویند غیب آن موجود موجود غیبی نیست چون مادی است و محسوس است «ما ممکن ان یدرک بالحس» است منتها ما محجوبیم منظور از غیب آن است که «ما لایمکن أن یدرک بالحس ما لا ینال بالحس» چنین چیزی را میگویند غیب خب اگر منظور آن باشد که ذات اقدس الهی ذاتاً عالم غیب است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ذاتاً عالم غیب نیست این حق است چه اینکه از اینکه ﴿لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ را عطف بر ﴿لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ﴾ فرمود ذات اقدس الهی معلوم میشود که این دو لازمه ربوبیّت است و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من که رب نیستم که خزائن پیش من باشد علم غیب پیش من باشد من رسولام آن اندازه که ذات اقدس الهی خواست معجزه به دست من ظاهر بشود در یک مهمانی ساده با یک غذای اندک گروه فراوانی را سیر کنم این ممکن است بخواهم از غیب خبر بدهم به تعلیم الهی ممکن است وقتی هم که دستور نیاید من هم مِثل شما لذا در زمان فترت که وحی نازل نمیشد پیغمبر هم خبری نمیداد بین دو تا سوره یا بین دو تا آیه آیهای نمیآمد وحیی نمیآمد پیغمبر هم خبری نمیداد این معنای آن است که او ذاتا عالم غیب نیست هر وقت بیاید میداند هر وقت نیاید نمیداند اما اینچنین نیست که ـ معاذالله ـ او علم به غیب نداشته باشد ولو با تعلیم الهی شما ملاحظه فرمودید در بحثهای دیروز گرچه به سرعت اشاره شد وجود مبارک پیغمبر را ذات اقدس الهی قدم به قدم رقم به رقم تمام جزئیات را ذکر میکند میفرماید تو در فلان بخش نبودی در سورهٴ مبارکهٴ «شعرا» یا «قصص» آیهٴ 44 به بعد این سورهٴ «قصص» این است میفرماید: ﴿وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِی﴾ تو در جانب غربی نبودی که ما با موسی چه کردیم و چه گفتیم ﴿إِذْ قَضَیْنا إِلی مُوسَی اْلأَمْرَ وَ ما کُنْتَ مِنَ الشّاهِدینَ﴾ تو در آن صحنه نبودی ولی بدان جریان ما و موسی از این قبیل است ﴿وَ لکِنّا أَنْشَأْنا قُرُونًا فَتَطاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ ما کُنْتَ ثاوِیًا فی أَهْلِ مَدْیَن﴾ تو در جریان مدین مثوا و مأوا و مکان نداشتی ولی کل جریان را همه ما برای تو شرح میدهیم ﴿وَ ما کُنْتَ ثاوِیًا فی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ لکِنّا کُنّا مُرْسِلینَ ٭ وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَیْنا وَ لکِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْمًا ما أَتاهُمْ مِنْ نَذیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾ میفرماید قدم به قدم اینجا نبودی ولی قضیه این است ﴿وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ﴾ برای کفالت مریم چه منازعهای کردند تو نبودی ولی جریان این است خب اینها علم غیب است قدم به قدم را ذکر میکند فرمود آنجا نبود آنجا نبودی ولی جریان این است بعد هم میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ چراکه در جریان خود نوح پیغمبر(علی نبینا و آله و علیه السلام) هم همین طور است در جریان نوح که همان آیهٴ 31 سورهٴ مبارکهٴ «هود» بود نوح مأمور شد به مردم بگوید ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ﴾ در حالی که در همان سورهٴ «هود» آیهٴ 36 این است که فرمود: ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾ ما به نوح از راه وحی فرمودیم که دیگر کار تمام شد این علم غیب است از این به بعد هیچ کس به تو ایمان نمیآورد برابر همین علم غیب وجود مبارک نوح در سورهٴ «نوح» آیهٴ 26 و 27 اینچنین عرض کرد, عرض کرد ﴿وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارًا ٭ إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ این به ضرس قاطع از آینده خبر دادن بدون علم غیب که ممکن نیست که چه کسی میداند که از ﴿تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَی﴾ نسل آینده مؤمن نخواهد بود چه کسی میداند جز کسی که عالم غیب باشد این نوحی که معصوم است به ضرس قاطع عرض میکند خدایا اینها دیگر بعد ایمان نمیآورند اینها از کجا فهمید؟ برابر آیهٴ 36 سورهٴ مبارکهٴ «هود» فرمود: ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ﴾ این فعل مضارع خبر داد فرمود از این به بعد کسی ایمان نمیآورد او هم عرض کرد در آیهٴ 27 سورهٴ «نوح» عرض کرد که ﴿إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ خب اینها علم غیب است دیگر بعد هم در بخشهای دیگر مکرر فرمود: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ در بحثهای اقلیمی که در بحث دیروز اشاره شد که ﴿ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْقُرى نَقُصُّهُ عَلَیْکَ مِنْها قائِمٌ وَ حَصیدٌ﴾ خب پس معلوم میشود این علم غیبی که چه در این آیه، چه در آیهٴ 188 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آمده است محور منفی و مثبت جدای از هم است یعنی ذاتاً نمیدانند با تعلیم الهی خیلی چیزیها را میدانند ﴿قُلْ لا أَمْلِکُ﴾ در آیهٴ 188 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» این است ﴿قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسی نَفْعًا وَ لا ضَرًّا إِلاّ ما شاءَ اللّهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّ نَذیرٌ وَ بَشیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾ اگر به من داد میدانم اگر نداد نمیدانم خیلی از چیزها را هم به ما داد خب البته گاهی هم برای زمینه نزول غیب حالات تضرع و عبادت هم مؤثر است نظیر آنچه که در آیهٴ 144 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در حالت تضرع و ناله و ابتهال برای تغییر قبله از ذات اقدس الهی مسئلت کرد آیهٴ 144 سورهٴ «بقره» این است که ﴿قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها﴾ بعد فرمود: ﴿فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ﴾ خب بعداً این دستور آمد غرض آن است که ذاتاً اینها عالم غیب نیستند اما به تعلیم الهی بسیاری از اسرار گذشته و آینده را ذات اقدس الهی به اینها آموخت.
مطلب بعدی آن است که در همان سورهٴ مبارکهٴ «آل عمران» زمینهٴ علم غیب انبیا و مرسلین را در آیهٴ 179 سورهٴ «آل عمران» اشاره کرد فرمود: ﴿ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ﴾ خدا شما را بر غیب مطلع نمیکند لکن انبیا و مرسلین خود را که بخواهد اجتبا میکند برمیگزیند و آنها را آگاه میکند خب اینها با تعلیم الهی میشوند عالم غیب پس ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْب﴾ که جای ﴿أَقُولُ﴾نبود لذا اینجا ﴿أَقُولُ﴾ حذف شد.
مطلب سوم که فصل جدایی دارد و در باب نفی فرشته بودن هست فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ شما برابر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» بود از من توقع داشتید بروم به آسمان و از آنجا برایتان کتاب بیاورم چه اینکه در آیهٴ 93 سورهٴ «اسراء» آمده است که ﴿أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّی تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتابًا نَقْرَؤُه﴾ من بروم ٰ[به] آسمان و بیایم زمین خب این کار فرشتههاست من که نگفتم فرشته هستم فرشته به دستور الهی کتاب را برای من نازل میکند این همین کتابی است که آورد دیگر پس ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ یک بحث مبسوطی برخی از مفسّرین اهل سنت داشتند که آیا فرشته افضل است یا انسان بعضیها به این تمسک کردند که ملک افضل از انسانهاست برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مأمور شد بگوید ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ چه اینکه نوح پیغمبر هم مأمور شد بگوید ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ خب معلوم میشود ملک افضل است غافل از اینکه بخشی از کارهای آنها یعنی انبیا و مرسلین مورد نقد افراد ظاهربین و غیر متفکر بود فکر میکردند که رسالت با بشریت سازگار نیست گفتند اگر این رسول است چطور ﴿یَأْکُلُ الطَّعامَ وَ یَمْشی فِی اْلأَسْواقِ﴾ و مانند آن غافل از اینکه آنچه که درمییابد روح ملکوتی انسان است که با وحی الهی آشناست و تمام فرشتهها در برابر انسان کامل خاضع و خاشع شدند که ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ خب این ملائکه جمع محلی به الف و لام با دو تأکید اجمع ... فراگیر است و منظور از آن خلیفه هم شخص وجود مبارک آدم(سلام الله علیه) نیست مقام انسانیت است آن روز آن لحظه آدم(سلام الله علیه) بود لحظات دیگر انبیا و اولیای دیگراند تا برسد به وجود مبارک حضرت حجّت(سلام الله علیه) عصارهٴ انسانیت به یک صورت مقام آدمیت درآمد و فرشتگان در پیشگاه مقام انسان کامل خاشع و خاضعاند نه این قصهٴ تاریخی باشد «قضیة فی واقعة» اینها در برابر انسانیت خاضعاند از زمان گذشته و حال و آینده الیوم هم در خدمت ولی عصر ارواحنا له الفداه هستند همهٴ فرشتهها همهٴ فرشتهها اینها که مدبرات امرند چون اینها در برابر مقام انسانیت خاضعاند ﴿فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ﴾ اینها که مدبرات امرند در برابر انسان کامل خاضع و خاشعاند پس بنابراین اینکه نوح فرمود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَ لا أَقُولُ لَکُمْ إِنّی مَلَکٌ﴾ یعنی اگر شما میبینید من غذا میخورم، نکاح دارم، میخوابم، رفت و آمد دارم منافی با رسالت من نیست برای اینکه لازمه رسالت بشریت است اگر من فرشته بودم که مرا نمیدیدید حجتی بر شما نبودم اسوهٴ شما نبودم خب این احتجاج آنها تام نیست چه اینکه اطاله کلام در این زمینه هم که برخیها متعهد شدند به زحمت انداختند آن هم تام نیست در جریان علم غیب وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اسرار غیبی را میآموخت از طرف ذات اقدس الهی و به دیگران تعلیم میداد چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «تکویر» آمده است آیهٴ 22 به بعد ﴿وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُون ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبینِ٭ وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ وقتی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میستاید میفرماید او آن چنان بخشنده است که اسرار غیبی را هم برای شما تشریح میکند الآن همه ما جریان نوح را میدانیم آدم را میدانیم ابراهیم را میدانیم موسی و عیسی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) را میدانیم همه اینها علم غیب است که او به ما آموخت دیگر بسیاری از ما جریان بسیاری از مواقف قیامت را درس خواندیم و یاد گرفتیم خب او یاد داد دیگر بهشت چقدر است خصوصیات آن را ندانیم آن کنهاش را ندانیم ولی خیلی از مسائل بهشت و جهنم را به ما آموختند یاد دادند خب یاد گرفتیم دیگر او یاد داد دیگر فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ «ضنت» یعنی بخل فرمود او اسرار غیب را یاد گرفت به شما یاد میدهد آن مقداری که باید یاد بدهد «ضنت» نورزید بخل نورزید همه چیز را به شما گفت اسمای الهی را گفت جریان انبیا را گفت جریان برزخ را گفت بهشت را گفت، جهنم را گفت، کوثر را گفت تطایر کتب را گفت همه اینها غیب است دیگر خب منتها او یافت او اول میبیند بعد میفهمد بعد میشنود و بعد میگوید اما ما اول میشنویم برخی از ماها خوب میفهمیم بعضی از ماها نمیفهمیم برخی از ماها آن فهمیدهها را عمل میکنیم بعضی عمل نمیکنیم بعضی از ماها اگر خوب بفهمیم و خوب عمل بکنیم خوابهای خوب میبینیم آن آخر میشود شهود رؤیت ولی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نظیر بحثهای حوزوی نیست که بشنود و بفهمد که او اول مشاهده میکند با جان ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ اول با جان میبیند نه شکلی را ببیند چون او فوق عالم مثال است او صورت نیست ما نمونهاش را نداریم بگوییم شبیه این ما اگر نمونه داریم آن علم حصولی است مفهوم را میفهمیم او حقیقت مجرد را با چشم جان میبیند آنوقت درکش برای ما دشوار است برای اینکه نمونه هم نداریم ما که بگوییم شبیه اوییم ما اگر خواب صادق ببینیم صورت میبینیم شهود بیصورت نصیب کسی نشد تا بگوییم شبیه اوییم او اول شهود بیصورت دارد یک بعد شهود باصورت دارد تنزل از معقول به مِثال است دو، بعد مفهومگیری است سه بعد گوش دادن است یا گوش دادن در همان با چشم جان که میبیند با گوش جان البته آنجا میشنود بعد فهمیدههای خود را به زبان ما و عربی مبین که خدای(سبحان) تمام کلمات و حروف را به او یاد داد که اینچنین بگو اینچنین ایراد کن برای ما بیان میکند آن وقت ما در خدمت این عربی مبین هستیم از اینجا حداکثر به آن مفهوم برسیم بعد هم حداکثر عمل صالح بکنیم اگر عمل کردیم شاید انشاءالله بعضی از چیزها را لااقل در رؤیا ببینیم فرق آن حضرت که ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ با دیگران خب خیلی است لذا فرمود: ﴿هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ﴾ سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میفرماید اینجا پیغمبر بصیر است و امت اعما همهٴ ماسوای او کوراند این کورها باید از آن بصیر اطاعت کنند البته کسانی که چون ﴿ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی﴾ او میشود بصیر لذا فرمود: ﴿إِنّی عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبّی﴾ ﴿أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلى بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾ دیگران که بصیراند، بصیر بالعرضاند، بصیر مفهومیاند بصیر علم و دراسهاند او بصیر علم الوراثة است او بصیر شهود است نه بصیر مفهوم او بصیر مشهود است نه بصیر مفهوم ذهنی و مانند آن آنگاه به دنبال آن اعما و بصیر اعما و بصیر دیگری هم هستند اگر کسی این راهها را طی کرده پیروی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را طی کرده میشود بصیر ولو بصیر مفهومی آن کسی که این پیروی را فراهم نکرده است نه تنها اعمای قلبی است اعمای مفهومی هم هست نه تنها اعمای حضوری و شهودی است اعمای حصولی هم هست لذا فرمود: ﴿قُل﴾ استدلال فرمود: ﴿هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ﴾ یعنی با فکر این مسائل را میشود فهمید ﴿قل هَلْ یَسْتَوِی اْلأَعْمی وَ الْبَصیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ﴾ که خود همین ﴿قُل﴾ یک احتجاج دیگری است در قبال احتجاجهای دیگر بحث بعدی یک مسئله جدایی است که مربوط به انذار قیامت است و ظاهراً به جایی هم منتهی نمیشود ولی که از آن جهت که حوزهٴ علمیه قصد دارد که مبلغین را اعزام بفرماید و گردهمایی بزرگ مبلغین هم تشکیل میشود شما بزرگواران هم انشاءالله در این مراسم شرکت خواهید کرد هم آن رسالت اصلیتان که ﴿وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ آن را فراموش نمیکنید چون اساس دین به همین تبلیغ وابسته است و بدانید اگر شما تشریف نبرید خدای ناکرده مردم علیه ما حجتی دارند باید رفت و این معارف را منتقل کرد هم به سنتتان هم به سیرتتان انشاءالله این معارف را منتقل میکنید در سخنرانیهایتان حداکثر سعی را بر این داشته باشید که از قرآن و سنت کمک بگیرید یعنی اول مطالعه کنید یک آیهای یک حدیثی یک روایتی از ائمه(علیهم السلام) که مربوط به آیه است اینها برای خود شما پخته بشود و روشن بشود بعد انشاءالله منتقل کنید به دیگران که به لطف الهی «لَإن یهدی الله علی یدیک رجلاً خیر لک مما طلعت علیه الشمس و غربت و لک ولاؤُه یا علی» انشاءالله ....
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است