- 701
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 19 و 20 سوره انعام _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 19 و 20 سوره انعام _ بخش دوم"
- مسّ کنایه از برخورد حقیر و اندک است برخلاف غمس
- رنجهای دنیا هر چه باشد در برابر عذاب آخرت بسیار اندک است
- عذاب شدید به عنان تدمیر و مانند آن یاد میشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْری قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿19﴾ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿20﴾
در بحثهای قبل یکی دو نکته مانده است که باید بازگو بشود و آن این است که مسّ کنایه از برخورد حقیر و اندک است برخلاف غمس فروبردن فروگیری، فراگیری ومانند آن، که فرمود: ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾ ولی معذلک در جریان ایوب(سلام الله علیه) با اینکه مصیبتش سنگین بود تعبیر آن حضرت این بود که ﴿ربه أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ به مسّ تعبیر کرده است سِرّش آن است که رنجهای دنیا هر چه باشد در برابر عذاب آخرت بسیار اندک است چه اینکه در دعای کمیل آمده است که من در برابر دنیایی که «قَلیلٌ مَکْثُهُ، یَسیرٌ بَقآئُهُ، قَصیرٌ مُدَّتُهُ» است و «یَسیرٌ» نمیتوانم تحمل کنم « فَکَیْفَ احْتِمالى لِبَلاءِ الْاخِرَةِ ... وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ» و از طرف دیگر آنچه که مربوط به دنیاست آن هم دو قسم است یک وقت عذاب اندک است و آن بیماری است و هلاکت بعضی از بستگان و مانند آن یک وقت یک عذاب شدید است که از آن به عنان تدمیر و مانند آن یاد میشود که ﴿فَدَمَّرْنَاهَا﴾ و یا فرمود ﴿فَأَهْلَکْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ﴾ یا فرمود: ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ﴾ یا فرمود: ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها﴾ که کلاً از بین میبرد ولی اصل حیات یعقوب(سلام الله علیه) و مانند آن را خدا از بین نبرد مقداری از سلامت او را در بخشی از مدت طولانی عمر آن حضرت گرفت بنابراین آن چه را که ذات اقدس الهی از آن حضرت گرفت نسبت به آن مقداری که در طول عمر به او احسان کرد این اندک است از این جهت تأدب را وجود مبارک یعقوب رعایت کرد گفت: ﴿رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ .
نکته بعد آن است که گروهی از مُشبهه به این تعبیر ﴿وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ تمسک کردند که ـ معاذالله ـ خدا در جهت فوق است غافل از اینکه منظور فوق مکانت است نه مکان چون خدا خودش فرمود: ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ و از طرفی فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ و فرمود: ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ پس معلوم میشود که منظور از این فوق, فوق مکانت است نه فوق مکانی تا ـ معاذالله ـ خدا در جهت بالا باشد اما آنچه که مربوط به آیهٴ ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است آن است که یک بحث مبسوطی گروهی از اهل کلام طرح کردند که آیا اطلاق شیء بر خدا رواست یا نه خدا شیء است یا نه یک بحث بیثمری است گاهی تمسک کردند که اگر خدا شیء باشد باید مخلوق باشد چون در قرآن آمده است ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اگر خدا شیء باشد باید مخلوق باشد گاهی پاسخ داده میشود به اینکه خدا شیء است برای اینکه فرمود: ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ و منظور از وجه ذات خداست پس معلوم میشود ذات خدا شیء است غافل از اینکه نه آن استدلال تام است نه این جواب تام آنجایی که فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی هر چیزی که احتیاج به هستی او عین ذات او نیست و احتیاج به آفرینش دارد خالق او خداست و قهراً چیزی که هستی او عین ذات اوست تخصصاً خارج است نه تخصیصاً و اما آیهٴ ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ منظور از این وجه ذات نیست چون قرآن کریم اصلاً درباره ذات خدا که او منزه از هلاکت است سخن نمیگوید او خارج از بحث است آنچه که محور بحث است آن است که اشیا یعنی آسمانها و زمین و انسان و مانند آن آنها از بین میروند ولی فیض خدا که ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ که از آن به عنوان وجه الله یاد میشود آن مصون است ذات خدا خارج از بحث است و منزّه از توهم زوال است نه اینکه وجه به معنی ذات باشد غرض آن است که این بحث مبسوطی که فخررازی و امثال ایشان در کتابهای تفسیری طرح کردند نه ریشهٴ علمی دارد و نه ثمرهٴ عملی چون این بحثهای آن و وقت رایج بود از بعضی از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که آیا «الله تعالی شیء» است یا نه در بعضی از روایات ما چون دیگران سؤال کردند ائمه(علیهم السلام) پاسخ دادند که «الله شیء» است آنگاه اطلاق شیء بر خدا رواست به همین آیه استشهاد کردند چون ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ چه چیزی شهادت او از شهادت دیگر اشیا بالاتر است گفتند الله شهادت میدهد از اینجا استفاده میشود که الله شیئی است که شهادت او از شهادت دیگر اشیا اکبر است طبق بعضی از روایات ائمه(علیهم السلام) به این آیه استدلال کردند که ذات اقدس الهی شیء است کلمه شیء را هم میتوان بر خدا اطلاق کرد.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی «اکبر بالقول المطلق» است «الله اکبر» حذف متعلق هم دلیل بر عموم است خدا بزرگتر است یعنی «من کل شیء» بزرگتر است «من کل معرفة» بزرگتر است «اکبر من ان یعرف» است و مانند آن یعنی اگر اوصافی را برای خدا ذکر کردند و همان اوصاف را برای غیر خدا ذکر کردند خداوند در تمام آن اوصاف از دیگران بزرگتر است مثلاً انتقام از اوصاف الهی است که فرمود: ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ و همین انتقام به غیر خدا هم اسناد داده شد ولی هرگز هیچ موجودی به اندازهٴ خدا نمیتواند انتقام بگیرد و عذاب کند چه اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ اگر خدا بخواهد کسی را دربند کند و عذاب کند احدی مثل خدا نمیتواند عذاب کند چون بالأخره اگر کسی عذاب بشود به هر اندازه که عذاب میشود بالاخره میگوید یک روزی هست که حق روشن میشود اما وقتی روزی که حق روشن شد روز ظهور حق کسی عذاب شد او ناامید محض است نه خیال میکند که بتواند انتقام بگیرد چون برای او روشن شد که هیچ قدرتی جز قدرت حق نیست نه به یک روز ظهور و کشف خلافی امیدوار است که بگوید یک روزی بالاخره روشن میشود که حق با ما بود چون آن روزی که روشن بشود حق با او نیست شخص باید عذاب را تحمل بکند با یأس قطعی لذا در آن روز عذابی خدا میکند که ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ در بخشهای بهشت و نعمترسانی هم مشابه این تعبیر گذشته را دارد که در آن روز ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ بعضی از نعمتهاست که خداوند میتواند اشباه و نظایرش را ذکر بکند و به ما بفرمایید نعمتهایی که در بهشت است از این قبیل است و بالاتر اما برخی از نعمتها در بهشت است که اصلاً به فکر کسی نمیآید چون به فکر کسی نمیآید به آرزوی کسی هم نمیآید چون انسان چیزی را آرزو میکند که بفهمد و اگر یک سلسله مسائلی باشد فوق فهم انسان انسان آرزوی آن را هم ندارد لذا در دعاها و مناجاتها آنها را هم نمیطلبد برای اینکه اصلاً به ذهنش نمیآید این فوق حدّ دعا و مناجات افراد عادی است مثلاً یک انسان کشاورز او حداکثر آرزویش آن است که یک وسائل خوب و پیشرفتهای در کشاورزی داشته باشد که بتواند زمینها را شیار کند چهار فصل از زمین بهرهبرداری کند یک تخم به چند صد برابر برسد در همین فضاها فکر میکند او هرگز فکر نمیکند آن نسخه خطی تهذیبی را که مرحوم شیخ طوسی با خط خود نوشته است و روایات را تصحیح کرده، ای کاش آن را داشته باشد چون اصلاً نشنید که شیخ طوسی تهذیب نوشته استبصار نوشته در این مسائل اصلاً او حضور و ظهوری ندارد تا آرزو بکند یا یک دامدار هرگز در تمام مدت عمرش در محدودهٴ آرزوی او نمیگنجد ای کاش آن نسخه خطی که در حکمت الهی فارابی نوشت ای کاش آن نسخه خطی را من میداشتم آرزوهای او محدود است به همان مسائل دامداری و هکذا کسانی که دارای حرفههای دیگر هستند آرزوی هر کسی محدود به اندیشهٴ اوست هر کسی در هر حّدی میاندیشد به همان اندازه آرزو دارد در این بخش از قرآن کریم ذات اقدس الهی فرمود در بهشت یک سلسله نعمتهایی است که اصلاً شما نمیدانید آنها چیست وقتی آدم نداند در دعاها و نیایشها و مناجاتها و آرزوها آنها را هم ذکر نمیکند همین چیزهایی که میفهمد از ظواهر قرآن و روایات اینها را میگوید فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ بنابراین همانطوری که در بخش عذاب خدا دارای قهر و انتقامی است که ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ از این جهت خدا «اکبر انتقاماً و تعذیباً» هست از نظر انعام و پاداش و لطف و احسان هم خداوند «اکرم اکبر اِکراماً و اِنعاماً» است که هیچ شیئی مثل خدا اکرام و انعام نخواهد کرد از نظر مسائل علمی هم بشرح ایضاً پس همانطور که دربارهٴ جهنم و عذاب «اللَّهِ أَکْبَرُ» است و درباره بهشت و انعام هم «اللَّهِ أَکْبَرُ» است درباره مسائل علمی هم «اللَّهِ أَکْبَرُ» است اگر دربارهٴ مسئله توحید یا دربارهٴ مسئله نبوت بنا شد کسی شهادت بدهد شهادت خدا شهادت کبراست و شهید بودن خدا به عنوان اللَّهُ ﴿أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است زیرا در مسئله شهادت همانطوری که تحلیل شد به سه عنصر اصلی برمیگردیم یکی اینکه آن شاهد در متن حادثه حضور داشته باشد به هیچ وجه غیبت نداشته باشد و به ظاهر و باطن و اول و آخر حادثه احاطه علمی داشته باشد بعد از اینکه این مطلب را کاملا فهمید در ضبط و نگهداری او اصلاً اشتباه نکند بعد از اینکه خوب فهمید و در ضبط و نگهداری از اشتباه مصون بود در هنگام ادای شهادت هم هیچ گونه غرض ورزی نکند دروغ نگوید خلاف نگوید توریه نکند و کتمان نکند زبان نپیچاند که ﴿یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ﴾ اگر کسی در این سه عنصر محوری شهادت از دیگران برتر بود شهادت او برتر است و همهٴ این عناصر محوری شهادت درباره ذات اقدس الهی به احسن وجه هست پس هیچ شاهدی به اندازه خداوند بزرگ نیست ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ آنگاه خداوند با چنین اوصافی دارد شهادت میدهد.
مطلب بعدی آن است که در امور حسی که شهادتهای دنیایی مطرح است شاهد باید «عن حسٍ» شهادت بدهد در معارف عقلی که شهادت در محکمهٴ عقل است و محور بحث هم معقول است نه محسوس شهادت باید شهادت علمی و عقلی باشد شهادت اختصاصی ندارد به محسوسات البته در محاکم عادی شهادت باید به امر محسوس باشد «علی مثلها فاشهد او دع» این مرسلهای که در متن شرایع اسلام آمده است ناظر به همین شهادتهای حسی است که از معصوم(علیهم السلام) رسیده است که فرمود شما اگر خواستید در محکمه شهادت بدهید مطلب اگر برای شما مثل آفتاب روشن شد شهادت بدهید وگرنه ترک کنید «علی مثلها» که حضرت به آفتاب اشاره کرد فرمود یا مثل آفتاب مطلب برای شما آفتابی بشود و روشن بشود و شهادت بدهید یا ترک کنید «علی مثلها فاشهد او دع» منظور آن است که مطلب باید برای شما روشن باشد و اگر روشن نبود شهادت ندهید این درباره محاکم دنیایی و قضای عادی اما در قضای عقل و حکم عقل, عقل اگر بخواهد قاضی باشد در محکمهٴ عقل جز معقول چیزی پذیرفته نمیشود تعبد در محکمهٴ عقل نیست و اگر الله دارد شهادت میدهد عقل او را به عنوان بیّن الرشد میپذیرد نه به عنوان تعبد عقل میداند این کسی که در متن حادثه حاضر است و از نظر حفظ و نگهداری بر اساس ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ از آسیب و نسیان محفوظ است و در ادا هم بر اساس ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾ از گزند خلاف مصون است چنین شاهدی یقیناً درست میگوید اگر کسی به این پشتوانه اعتماد کرد در حقیقت به علم و معرفت اعتماد پیدا کرده است قصه خزیمة بنثابت که به ذوالشهادتین ملقب شده است هم از همین قبیل است درباره خزیمة بنثابت که ذوالشهادتین نام دارد گفتند برای اینکه ایشان در دو صحنه حضور پیدا کرده است از این جهت ذوالشهادتین است ولی وجه تسمیه دیگر آن است که این خزیمة ابنثابت یک اعتباری پیدا کرده است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اگر در محکمهای که دو تا شاهد عادل باید شهادت بدهند خزیمة بنثابت به تنهایی بیاید شهادت بدهد شهادت او مسموع است این یک عادل کار دو تا عادل را میکند این لقب فقهی و یک تعبد فقهی را خزیمة بنثابت در اثر معرفت و ایمان کامل به دست آورد قصهاش را در آن تراجم رجالی اینچنین نقل کردهاند که مردی با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان یک شتری منازعه داشتند که این شخص میگفت شتر از آن من است پیغمبر میفرمود از آن من است و یا در مال دیگر خزیمه هم از راه میرسید طرفین راضی شدند هرچه خزیمه شهادت داده است قبول کنند اگر خزیمه گفت این شتر یا این مال برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن شخص قبول کند و اگر گفت برای آن شخص است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبول کند وقتی خزیمه رسید حضرت به او فرمود تو گواهی بده که آیا این شتر یا این مال برای من است یا برای این شخص من میگویم برای من است و آن شخص میگوید برای من است خزیمه گفت این شتر برای شمای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن مرد حق ندارد و این دعوا فیصله پیدا کرد با شهادت این شخص که شده فصل الخطاب بعد از پایان پذیرفتن پیغمبر از خزیمه سؤال کرد تو که شهادت دادی این شتر یا این مال متعلق من است از جریان نزاع و دعوا و ادعای طرفین با خبر بودی یا نه؟ قبلاً میدانستی این شتر برای من است یا نه؟ عرض کرد نه من از هیچ جریان با خبر نبودم حضرت فرمود پس چگونه شهادت دادی این شتر برای من است عرض کرد من تو را به عنوان رسول الله قبول کردم تو از اخبار آسمانها و زمین و گذشته و آینده و قبر و برزخ و قیامت خبر میدهی ما ایمان میآوریم تو دربارهٴ امری اشتباه میکنی؟ اگر این مال یا این شتر برای تو نبود و تو ادعا میکردی یاـ معاذالله ـ بر اثر جهل بود یا سهو و نسیان بود یاـ معاذالله ـ بر اثر کذب عمدی بود تو منزّه از آنی که جاهل باشی منزّه از آنی که ناسی باشی منّزه از آنی که ظالم باشی این سه صفت از اوصاف سلبیهٴ توست و در قبال این به اوصاف ثبوتیه متصّفی عالمی مصون از فراموشی هستی و مصون از ظلمی ما تو را به علم و حفظ و عدل شناختیم آنچه که مربوط به حیات ابد ماست به حرف تو اطمینان داریم این که یک مال دنیاست از آن جریان به بعد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خزیمه ذوالشهادتین است کسی که دینش را اینچنین میشناسد ولیّ دینش را اینچنین میشناسد شایسته است که ارزش او ارزش دوتا شاهد عادل باشد هر اندازه معرفت بیشتر باشد شهادت بیشتر است ارزش شهادت بیشتر است آنجا که قاضی علم پیدا میکند لازم نیست چهارتا شاهد شهادت بدهند گاهی یک شاهد کار چهارتا شاهد را میکند آنجا که برای قاضی علم میآید آنجا که علم نمیآید تعبد معتبر است البته اگر دو تا شاهد لازم است دو شاهد اگر چهار شاهد لازم است چهار شاهد و در محکمهٴ قاضیهایی که دوتا شاهد عادل تعبدا باید شهادت میدادند خزیمة بنثابت اگر شهادت میداد ثابت میشد غرض آن است که هر اندازه علم و حفظ و وثوق و عدل و قسط شاهد قویتر باشد آن شهادت قویتر است و چون همه این اوصاف در حد اعلیٰ برای ذات اقدس الهی ثابت است شهادت او ﴿أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است.
مطلب بعدی آن است که مطالبی که قرآن بازگو میکند سه قسم است یک قسم مطلبی است که فقط عقل مسئول اوست از نقل مسموع نیست نقل قادر بر اثبات آن نیست قسم دوم مطلبی است که نقل عهدهدار اوست از عقل برنمیآید قسم سوم مطلبی است که هم عقل عهدهدار اوست و هم نقل عهدهدار اوست اما آن قسم اول که عقل عهدهدار اوست و از نقل برنمیآید همان اثبات اصل مبدأ است که عالم مبدئی دارد واجب الوجود هست خالق عالم هست عالم مخلوق یک خالق است که اصل اثبات مبدأ و صانع باشد چنین مطلبی از نقل ساخته نیست یعنی یک دلیل نقلی مثلاً ظاهر قرآن یا ظاهر حدیث بگوید خدا هست چون دلیل نقلی دلیل تعبدی است این اول باید ثابت بشود که این شخص پیامبر است پیامبر هم پیام خدا را میآورد باید ثابت بشود که خدایی هست تا این شخص از طرف خدا پیام بیاورد اگر اصل اثبات خدا به نقل بخواهد ثابت بشود این دور است لذا ممکن نیست با ظاهر آیه یا ظاهر روایت ما بخواهیم اصل مبدأ را اثبات بکنیم این نقلی نیست عقلی محض است ولی در قرآن و همچنین در روایات ادلهٴ فراوانی بر اثبات مبدأ است این نه از آن جهت که نقل است بل از آن جهت که برهان عقلی اقامه کرده است نه چون تعبداً در ظاهر آیه یا روایت آمده است که خدا وجود دارد بلکه برهانی در قرآن یا برهانی در روایات هست بر وجود مبدأ آنها از آن جهت که منبع علماند برهان اقامه میکنند آن خودش عقل است و از «اعقل الناس» که پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند نشأت گرفتهاند نه از آن جهت که تعبد است خب پس درباره اصل مبدأ چارهای جز برهان عقلی نیست و دلیل نقل اصلاً کافی نیست و اگر ظاهر آیه یا روایتی دارد برهان عقلی اقامه میکند آن از آن جهت که معقول است حجت است نه از آن جهت که منقول است قسم دوم مسائل و مطالبی است که فقط باید از راه نقل اثبات بشود نظیر جزئیات، حوادث گذشته، حوادث آینده در قبر چه خبر است؟ چه چیزهایی را از انسان سؤال میکنند؟ عذاب قبر چگونه است؟ این خصوصیات را هرگز عقل نمیفهمد یک بیان روشنی مرحوم صدرالمتألهین دارد میفرماید در ذیل همین حدیث سماعة ابنمهرام که وجود مبارک امام(سلام الله علیه) جنود عقل را به 75 تا میرساند جنود جهل را به 75 تا میرساند میفرماید همانطوری که دربارهٴ عذاب قبر چارهای جز این نیست که از خصوصیت را از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دریافت کنید که تنین قبر دارد ماری در قبر است چند قسم مار در قبر هست چطوری نیش میزند و چطوری میگزند که اینها را جز از راه مشکات نبوت نمیتوان فهمید در جریان جنود عقل و جهل هم جز از راه مشکات ولایت نمیتوان فهمید چون عقل کلیاتش را اثبات میکند اصل اینکه عقل دستیارانی دارد چه اینکه جهل و شر هم معاونانی دارد این را فی الجمله عقل اثبات میکند اما بالجمله و خصوصیاتش را و تفاسیرش را هرگز عقل از عهده او برنمیآید لذا در مسائل جزئی چارهای جز نقل نیست
قسم سوم مطالبی است که هم عقل عهدهدار اثبات او است هم نقل مثل مسئله توحید مثل اصل نبوت اصل توحید را هم با برهان عقلی میتوان اثبات کرد هم با برهان نقلی برهان عقلی که خب در جای خود مشخص کرده است و ثابت کرد که ذات اقدس الهی چون بسیط الحقیقة است و نامتناهی است نامتناهی غیر را در قبال خود نمیپذیرد و آن گونه از براهین نقلی که نظیر آیهٴ سورهٴ «انبیاء» و مانند آن است ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ و مانند آن اینها نقل نیست اینها یک مطلب معقولی است که نقل از آن جهت که منبع علم است به ما میآموزاند یک وقت است که ظاهر آیه این است «قل لا اله الا الله» این «قل لا اله الا الله» این تعبد است اما آنجایی که نظیر سورهٴ «انبیاء» دارد ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ ﴿لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذًا لاَبْتَغَوْا إِلی ذِی الْعَرْشِ سَبیلاً﴾ ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ اینها برهان عقلی است که قرآن دارد اقامه میکند اما آنجا که دارد «قل لا اله الا الله» این «قل لا اله الا الله» ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ اینها نقلی است اینها تعبد است یعنی بگو بیش از یک مبدأ در عالم وجود ندارد دلیل نقلی بعد از اثبات اصل اعجاز میتواند مسئله توحید را اسمای حسنای خدا را کاملاً ثابت کند یعنی بعد از اینکه ثابت شد قرآن معجزه است خدا هست با قطع نظر از اینکه واحد باشد یا متعدد الله هست آن اللهی که هست یقیناً حکیم است برای هدایت مردم راهنما میفرستد و آن خدایی که هست یقیناً راستگو است و دروغ نمیگوید آن خدایی که یقیناً حکیم است و یقیناً صادق است پیامبری فرستاده که این پیامبر از طرف آن خدا نقل میکند که خود آن خدا فرمود من شریکی ندارم خب او که یقیناً صادق است یقیناً حکیم است فرمود من شریک ندارم چنین دلیل نقلی یقیناً ثابت میکند و مطلب را اثبات میکند برای انسان یقین میآورد توحید را کاملا میشود با برهان نقلی میتوان اثبات کرد البته آن دلیل سنداً باید قطعی باشد دلالتاً باید نص باشد که انسان اطمینان داشته باشد این سخن سخن وحی است اما بخواهد با «اصالة عدم غفلة» با «اصالة الاطلاق» با «اصالة العموم» با «اصالة عدم تخصیص» با «اصالة عدم تقیید» با «اصالة عدم حذف قرینه» با این گونه از اصول عقلائیه ثابت کند این ممکن نیست این در مسائل فرعی کارساز هست اما در مسائل عقلی که علم طلب میکند کارساز نیست البته یک مظنهای ممکن است بیاورد اما ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا﴾
پرسش...
پاسخ: اگر اصل معجزه با عقل ثابت بشود آنگاه هر چه در کتاب آسمانی است میشود حجت در این زمینه که معلوم شد بعضی از مطالب فقط از عقل برمیآید مثل اثبات اصل مبدأ بعضی از مطالب فقط از نقل برمیآید مثل جزئیات گذشته و آینده و قبر و قیامت و حلال و حرام و مانند آن بعضی از مطالب هم از معقول برمیآید هم از منقول هم از نقل برمیآید هم از عقل آن قسم سوم نظیر توحید اثبات اسمای حسنای الهی نبوت و مانند آن است برای اینکه اصل مبدأ که ثابت شد و ثابت شد که یقیناً آن خدا حکیم است برای هدایت انسانها راهنما میفرستد اگر کسی آمد و ادعا کرد من پیامبرم معجزهای دارد لابد عقل معجزه را از علوم غریبه جدا میکند که بین معجزه و سحر و شعبده و جادو و کهانت و طلسم و امثال ذلک فرق است و میفهمد هر کسی معجزه بیاورد پیامبر است تلازم بین اعجاز و صدق دعوای آورنده معجزه را عقل بررسی میکند و ثابت میکند آنچه را که این پیامبر آورد معجزه است آنگاه از آن به بعد هر چه در آن کتابی که معجزه است باشد حق است درباره قرآن این طور است همین که ثابت بشود خدا هست و حکیم است و جهان را او آفرید انسان را او آفرید او باید انسان را هدایت کند هنوز ثابت نشد که او شریک دارد یا نه میشود معجزه بودن قرآن را ثابت کرد و به مطالبی که خط اصلی و کلی و یقینی قرآن است تمسک کرد و گفت این کلام که کلام خداست میگوید خدا شریک ندارد و میگوید آورنده این پیغمبر است این دور نیست لذا فرمود: ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا شهادت داد که واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ و خدا شهادت داد که آورنده او پیغمبر است به چه دلیل شهادت داد؟ برای اینکه کلام خدا این است این دو مطلب باید اثبات بشود یکی اینکه قرآن کلام الله است یکی اینکه قرآن گفته است خدا واحد است ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ و قرآن گفته است که آورنده این کتاب پیامبر است در قرآن آیات فراوانی است که ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ﴾ آیات توحیددر قرآن فراوان است چه اینکه در قرآن آیهای که دلالت بکند بر اینکه آورنده این کتاب پیغمبر است وجود دارد ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ و مانند آن ﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ﴾ و مانند آن ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ از این تعبیرات در قرآن کریم فراوان است گذشته از اینکه اگر یک معجزهای به دست مدعی نبوت بیاید خود آن معجزه دلالت میکند بر صدق ادعای آورنده ولو آن کتاب نباشد مثل «احیای موتی» اگر کسی تّحدی کند و مردهای را زنده کند همین معجزه دلالت دارد بر صدق ادعای آورنده پس قرآن هم از جهت کلام هم از جهت محتوا دو تا برهان هست بر اینکه آورنده او پیغمبر است یکی اصل این کلام که معجزه است ولو سورهٴ مبارکهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ که سخن از نبوت نیست سخن از توحید است چون هیچ کس مثل این سوره نمیتواند بیاورد چون این سوره معجزه است و کلام خداست این کلام خدا به دست یک شخص معینی است که مدعی نبوت است پس دعوای او حق است این شخص میگوید من پیام خدا را آوردم ادعای او این است دلیل او این است که کلام خدا به دست من است از زبان من بشنوید اگر میگویید این کلام کلام خدا نیست مثل این بیاورید اگر این کلام, کلام خداست این پیام, پیام خداست خدا پیامش را به دست نمایندهاش میدهد من نماینده او هستم من پیک او هستم من این کلام را آورده ام از او گرفتم و به شما رساندم پس من وحی را میگیریم و به شما میرسانم پس میشوم نبی خدا و رسول خدا از جهت دیگر در خود این وحی آیات فراوانی است که میگوید ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ پس قرآن از دو جهت دلالت دارد بر اینکه آورنده او پیغمبر است یکی اصل معجزه که اصل کلام باشد یکی نحوه تکلم او که دلالت میکند بر اینکه ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ در آن قسم اول قرآن مثل «احیای موتی» است مثل «شق القمر» است که این خود معجزه دلیل است بر اینکه آورندهٴ معجزه پیغمبر است قسمت دوم گذشته از اینکه خود آن قسمت دوم کلام خداست محتوای او هم این است که تو پیغمبری پس ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا شهید است هم درباره توحید هم درباره نبوت درباره نبوت در پایان سورهٴ مبارکهٴ «رعد» به صورت صریح آمده ﴿یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهیدًا بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ﴾ اینجا هم به همین استشهاد کرده است به همین هم پاسخ داد ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْری﴾ این دربارهٴ توحید است شما میگویید ما شهادت میدهیم که خدا شریک دارد من شهادت میدهم که خدا شریک ندارد «اشهد ان لا اله الا الله» آنها میگویند «اشهد ان الآلهةمتعددة» «ان الله معه آلهة» «ان الله له شریک» خب ﴿قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ این که ﴿أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ حصر است مثل ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ﴾ است و گذشته از تولی توحید را میفهماند تولی از شرک را هم میفهماند ﴿وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ این دربارهٴ توحید درباره نبوت و رسالت هم فرمود: ﴿الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ در آیات فراوانی به اهل کتاب فرمود: ﴿لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما که حق را میدانید چرا میپوشانید حق را به لباس باطل به مردم ارائه میدهید شما که آیات الهی را در تورات و انجیل خواندید فرمود اینها آن قدر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میشناسند که از باب تشبیه معقول به محسوس همان طوری که فرزندانشان را میشناسند بدون اشتباه پیغمبر را میشناسند اما نه به این معنا که اسم آن حضرت خصوصیات آن حضرت زمان و زمینی که آن حضرت در آن متولد شده است و زندگی میکند به طور تفصیل در تورات و انجیل آمده باشد که در فلان تاریخ در فلان زمان در فلان خانه, از فلان مادر, از فلان پدر به همهٴ جزئیات شناسنامهای در تورات و انجیل آمده باشد اما طرزی خصوصیات جامع برای آن حضرت بازگو شد که بر آن حضرت کاملاً منطبق است لذا فرمود ما اوصافش را در تورات و انجیل ذکر کردیم ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ در همین حدود نه اینکه اسمش چیست مادرش آمنه است پدرش عبدالله است در جدش کیست جدهاش کیست عمهاش کیست خالهاش کیست شناسنامهای ذکر شده باشد ولی از باب تشبیه معقول به محسوس فرمود: ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ مشابه این آیه هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت هم در «آل عمران».
پرسش...
پاسخ: بله, چون اگر قرآن را میشناسند به عنوان وحی که بر پیغمبر نازل شده است میشناسند دیگر اگر کسی نبوت پیغمبر را انکار میکند خب قرآن را هم انکار میکند اگر قرآن را به عنوان وحی الهی قبول دارد آورندهاش را هم قبول دارد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 145 و 146 این است ﴿وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ بِکُلِّ آیَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمینَ ٭ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ که این تشبیه بشر به بشر است نه تشبیه کتاب به بشر فرمود پیغمبر را میشناسند آن طوری که پسرانشان را میشناسند اعضای خانواده را میشناسند نه کتاب الهی را میشناسند آن طوری که اعضای خانواده خود را میشناسند ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ
پرسش...
پاسخ: اهل الکتاب، اهل تورات و انجیل منظور است دیگر در آیهٴ 71 سورهٴ «آل عمران» هم این است که ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما با اینکه خصوصیات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در کتاب آسمانیتان یافتید چرا کفر میورزید در همان سورهٴ مبارکه که فرمود: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اْلإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ آنچه که مثل ایشان را در تورات و انجیل ذکر کرده است درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب اوست فرمود ما همه جزئیات را به این صورت گفتیم البته ﴿ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ﴾ این این است ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِی اْلإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ اینکه فرمود: ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ﴾ همین اوصاف خود پیغمبر است لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ فرمود آنهایی که خسارت دیدند جان خودشان خسارت کردند یعنی سرمایهٴ جان را از دست دادند اینها نه در توحید مؤمناند و نه در نبوت چند روایت است که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) و ائمه دیگر رسیده است که در بحث روایی همین آیات تلاوت شده مطرح است روایت اول مربوط به همین ﴿ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است که الله تعالی شیئی است «لا کالأشیاء» در تفسیر علیبنابراهیم آمده است که مشرکین مکه به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که «ما وجد الله رسولا یرسله غیرک، ما نری احدا یصدقک بالذی تقول» آنگاه فرمود اگر من شاهدی بیاورم قبول میکنید آنها گفتند آری آنها گفتند که یهودیها و مسیحیها که میگویند ما خبری نداریم فرمود اولاً الله ﴿اکبر شهادة﴾ است شهادت میدهد و علمای یهودی و مسیحی هم کاملاً میشناسند ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ بعد انکار میکنند در کتاب توحید از وجود مبارک ابیالحسن(علیه السلام) سؤال کردند توحید صدوق «ما تقول إذا قیل لک أخبرنی عن الله عز و جل شیء هو أم لا» حضرت فرمود که اگر کسی از من سؤال بکند که آیا خدا شیء هست یا نه میگویم بله برای اینکه «أثبت الله عز و جل نفسه شیئا حیث یقول ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾» لکن من میگویم «انه شیء لا کالأشیاء إذ فی نفی الشیئیة عنه إبطاله و نفیه» ما اگر بگوییم ـ معاذالله ـ الله شیء نیست یعنی اصلاً او را ابطال کردیم ولی میگوییم شیئی است «لا کالأشیاء» مطلب بعد در این ﴿وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ است این ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ عطف است بر ﴿کُمْ﴾ یعنی ﴿ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ یا عطف است بر آن «اَنا»یی که در آن انذر هست یعنی من شما را انذار کنم و هر کسی که بعداً رسیده است یعنی امام منظور این باشد که پیغمبر بفرماید من منذرم و امام منذر است یا منظور آن است که من شما را انذار کنم که مشافهتاً از من دریافت بکنید و هر کسی که بعداً میآید و این کتاب به او میرسد ظاهر آیه این است که ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ عطف است بر﴿کُمْ﴾ لذا این آیه از ادلهٴ دوام و کلیت رسالت است یعنی او خاتم است هم کلی است و هم همیشگی است هم دائمی است و هم همگانی, همگانی و کلی است برای همه افراد است در همه اَزمان و از بعضی از تعبیرات روایی بر میآید که این ﴿ مَنْ بَلَغَ ﴾ عطف است بر﴿لأُنْذِرَ﴾ لکن حضرت میخواهد ثابت کند به اینکه بعد از پیغمبر امام هم منذر است نه اینکه آیه آن را میخواهد بگوید آیه معنایش این است که من شما را و هر کس که این کتاب به او رسیده است انذار میکنم که قهراً دلیل است بر عمومیت رسالت و نبوت نه اینکه من شما را انذار میکنم و بعد از من هم میآیند شما را انذار میکنند چون بعد از او ائمه میآیند در حالی که آن مخاطبین و مشافهین رخت بربستهاند.
مطلب دیگر آن است که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال شده است که آیا خدا همواره قادر, حی, قدیر, سمیع و بصیر بود فرمود همواره خدا ذاتاً قادر و حی و سمیع و بصیر بود به حضرت عرض کردند که «ان قوماً یقولون لم یزل عالماً بعلم و قادراً بقدرة و حیاً بحیاة وقدیماً بقدم سمیعاً بسمع و بصیراً ببصره» به حضرت عرض کردند یک عدهای صفات خدا را زاید بر ذات میدانند میگویند خدا عالم به علم است قادر به قدرت است فرمود: «من قال ذلک و دان به فقد اتخذ مع الله آلهة اخری و لیس من ولایتنا علی شیء» اگر کسی صفات خدا را زاید بر ذات بداند از ولایت ما خارج است معلوم میشود بهترین راه تولی اولیای الهی درک معارف آنهاست درباره توحید اگر کسی اصول کلامیاش را از ائمه بگیرد این در حقیقت تولی آنها را دریافت کرده است راهی که آنها درباره خداشناسی ارائه کردند که صفات خدا عین ذات اوست این در حقیقت مصداق کامل برای تولی اولیای الهی است و روایت دیگری حالا میبینید یک سلسله براهین توحیدی ائمه(علیهم السلام) اقامه میکنند نظیر آن خطبهٴ اول نهجالبلاغه «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ، وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ، فَقَدْ حَدَّهُ» و مانند آن خب آن خطبهٴ اول نهجالبلاغه و مانند آن درکش مقدور یک انسانی که چندین سال علوم عقلی و مطالب دیگر خوانده است ممکن است درک آن خطبهها برای افراد عادی خب خیلی سخت است گاهی هم برای توحید همان مطالب را ائمه(علیهم السلام) تنزل میدهند که برای افراد نازل و متوسط هم سودمند باشد مثل همین روایتی که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در توحید مرحوم صدوق هست کسی آمده از ثنویه حضور مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) گفت: «إنی أقول إن صانع العالم اثنان فما الدلیل علی أنه واحد»من میگویم عالم دو تا صانع دارد به چه دلیل عالم یک صانع دارد حضرت فرمود: «قولک إنه اثنان دلیل علی أنه واحد» اینکه تو میگویی عالم دو تا صانع دارد این نشانهٴ آن است که عالم بیش از یک صانع ندارد چرا؟ «لأنک لم تدع الثانی إلا بعد إثباتک الواحد فالواحد مجمع علیه و أکثر من واحد مختلف فیه» فرمود ما موحدان همه میگوییم خدا یکی است شما که میگویید دوتاست پس اولی را قبول دارید پس اولی مورد اتفاق همه ماست دومی مورد اختلاف است آنکه مورد اتفاق است آن را باید گرفت آن که مورد اختلاف است آن را باید رها کرد ببینید این حرف برای انسان متوسطی که توان آن را ندارد که خطبهٴ نهجالبلاغه را بفهمد خوب است اما در همان توحید مرحوم صدوق هست که کسی آمده به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد که توحید یعنی چه به چه دلیل خدا واحد است یا توحید چیست؟ فرمود: «هو الذی انتم علیه» همینی که شما دارید در روایت دیگری هشام آمده خود حضرت سؤال میکند که «أتنعت الله» آیا خدا را نعت میکنی هشام عرض کرد آری حضرت فرمود: «هات» بگو گفت: «هو السمیع البصیر» فرمود: «هذه صفة یشترک فیها المخلوقون» این اشکالی که امام کرد هشام ماند هشام عرض کرد پس شما بگویید خدا چیست فرمود: «هو نور لا ظلمة فیه و حیاة لا موت فیه» خدا حیات است نه حیّ تا شما بحث بکنید ذات و مشتق یکی است یا دوتاست «نور لا ظلمة فیه» اینها را گفت که آن برهان بسیط الحقیقة و امثال ذلک بعدها از این استنباط شده است هشام میگوید «فخرجت من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحید» خب این حرفی که حضرت به هشام میفهماند که نمیتواند به او بفهماند آن اولی آمد فرمود: «هو الذی انتم علیه» دومی که هشام است وقتی میآید نه اینکه هر دو پشت سر هم آمدند یعنی در قضیهٴ دیگر است حضرت قبل از اینکه او سؤال بکند حضرت از او دربارهٴ توحید یک مطالبی را سؤال میکند او پاسخی میدهد حضرت میفرماید اینها کم است بالاتر از این هم هست یا یک برهان دیگری که در نهجالبلاغه هست حضرت به فرزندش خطاب میکند که «لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ وَ لَا یَزُولُ أَبَداً» فرمود اگر خدا شریکی میداشت همان طوری که از طرف خدا پیامآورانی آمد از طرف شریک خدا هم پیامآورانی هم میآمدند دیگر چون هیچ کسی از شریک نیامده از نیامدن پیامبر معلوم میشود آن شریکی در کار نیست خب این یک نحوهٴ استدلال بر توحید است یک نحوهٴ استدلال هم در ذیل اوست و دقیقترین استدلال همان است که در اوایل نهجالبلاغه و مانند آن آمده.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
- مسّ کنایه از برخورد حقیر و اندک است برخلاف غمس
- رنجهای دنیا هر چه باشد در برابر عذاب آخرت بسیار اندک است
- عذاب شدید به عنان تدمیر و مانند آن یاد میشود.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْری قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ ﴿19﴾ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ﴿20﴾
در بحثهای قبل یکی دو نکته مانده است که باید بازگو بشود و آن این است که مسّ کنایه از برخورد حقیر و اندک است برخلاف غمس فروبردن فروگیری، فراگیری ومانند آن، که فرمود: ﴿وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا کاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾ ولی معذلک در جریان ایوب(سلام الله علیه) با اینکه مصیبتش سنگین بود تعبیر آن حضرت این بود که ﴿ربه أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ به مسّ تعبیر کرده است سِرّش آن است که رنجهای دنیا هر چه باشد در برابر عذاب آخرت بسیار اندک است چه اینکه در دعای کمیل آمده است که من در برابر دنیایی که «قَلیلٌ مَکْثُهُ، یَسیرٌ بَقآئُهُ، قَصیرٌ مُدَّتُهُ» است و «یَسیرٌ» نمیتوانم تحمل کنم « فَکَیْفَ احْتِمالى لِبَلاءِ الْاخِرَةِ ... وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ» و از طرف دیگر آنچه که مربوط به دنیاست آن هم دو قسم است یک وقت عذاب اندک است و آن بیماری است و هلاکت بعضی از بستگان و مانند آن یک وقت یک عذاب شدید است که از آن به عنان تدمیر و مانند آن یاد میشود که ﴿فَدَمَّرْنَاهَا﴾ و یا فرمود ﴿فَأَهْلَکْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ﴾ یا فرمود: ﴿کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِاْلأَمْسِ﴾ یا فرمود: ﴿فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها﴾ که کلاً از بین میبرد ولی اصل حیات یعقوب(سلام الله علیه) و مانند آن را خدا از بین نبرد مقداری از سلامت او را در بخشی از مدت طولانی عمر آن حضرت گرفت بنابراین آن چه را که ذات اقدس الهی از آن حضرت گرفت نسبت به آن مقداری که در طول عمر به او احسان کرد این اندک است از این جهت تأدب را وجود مبارک یعقوب رعایت کرد گفت: ﴿رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ .
نکته بعد آن است که گروهی از مُشبهه به این تعبیر ﴿وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ تمسک کردند که ـ معاذالله ـ خدا در جهت فوق است غافل از اینکه منظور فوق مکانت است نه مکان چون خدا خودش فرمود: ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ و از طرفی فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ﴾ و فرمود: ﴿فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ پس معلوم میشود که منظور از این فوق, فوق مکانت است نه فوق مکانی تا ـ معاذالله ـ خدا در جهت بالا باشد اما آنچه که مربوط به آیهٴ ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است آن است که یک بحث مبسوطی گروهی از اهل کلام طرح کردند که آیا اطلاق شیء بر خدا رواست یا نه خدا شیء است یا نه یک بحث بیثمری است گاهی تمسک کردند که اگر خدا شیء باشد باید مخلوق باشد چون در قرآن آمده است ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ اگر خدا شیء باشد باید مخلوق باشد گاهی پاسخ داده میشود به اینکه خدا شیء است برای اینکه فرمود: ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ و منظور از وجه ذات خداست پس معلوم میشود ذات خدا شیء است غافل از اینکه نه آن استدلال تام است نه این جواب تام آنجایی که فرمود: ﴿اللّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ یعنی هر چیزی که احتیاج به هستی او عین ذات او نیست و احتیاج به آفرینش دارد خالق او خداست و قهراً چیزی که هستی او عین ذات اوست تخصصاً خارج است نه تخصیصاً و اما آیهٴ ﴿کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ﴾ منظور از این وجه ذات نیست چون قرآن کریم اصلاً درباره ذات خدا که او منزه از هلاکت است سخن نمیگوید او خارج از بحث است آنچه که محور بحث است آن است که اشیا یعنی آسمانها و زمین و انسان و مانند آن آنها از بین میروند ولی فیض خدا که ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ﴾ که از آن به عنوان وجه الله یاد میشود آن مصون است ذات خدا خارج از بحث است و منزّه از توهم زوال است نه اینکه وجه به معنی ذات باشد غرض آن است که این بحث مبسوطی که فخررازی و امثال ایشان در کتابهای تفسیری طرح کردند نه ریشهٴ علمی دارد و نه ثمرهٴ عملی چون این بحثهای آن و وقت رایج بود از بعضی از ائمه(علیهم السلام) سؤال کردند که آیا «الله تعالی شیء» است یا نه در بعضی از روایات ما چون دیگران سؤال کردند ائمه(علیهم السلام) پاسخ دادند که «الله شیء» است آنگاه اطلاق شیء بر خدا رواست به همین آیه استشهاد کردند چون ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ چه چیزی شهادت او از شهادت دیگر اشیا بالاتر است گفتند الله شهادت میدهد از اینجا استفاده میشود که الله شیئی است که شهادت او از شهادت دیگر اشیا اکبر است طبق بعضی از روایات ائمه(علیهم السلام) به این آیه استدلال کردند که ذات اقدس الهی شیء است کلمه شیء را هم میتوان بر خدا اطلاق کرد.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی «اکبر بالقول المطلق» است «الله اکبر» حذف متعلق هم دلیل بر عموم است خدا بزرگتر است یعنی «من کل شیء» بزرگتر است «من کل معرفة» بزرگتر است «اکبر من ان یعرف» است و مانند آن یعنی اگر اوصافی را برای خدا ذکر کردند و همان اوصاف را برای غیر خدا ذکر کردند خداوند در تمام آن اوصاف از دیگران بزرگتر است مثلاً انتقام از اوصاف الهی است که فرمود: ﴿إِنّا مِنَ الْمُجْرِمینَ مُنْتَقِمُونَ﴾ و همین انتقام به غیر خدا هم اسناد داده شد ولی هرگز هیچ موجودی به اندازهٴ خدا نمیتواند انتقام بگیرد و عذاب کند چه اینکه در پایان سورهٴ مبارکهٴ «فجر» فرمود: ﴿فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ اگر خدا بخواهد کسی را دربند کند و عذاب کند احدی مثل خدا نمیتواند عذاب کند چون بالأخره اگر کسی عذاب بشود به هر اندازه که عذاب میشود بالاخره میگوید یک روزی هست که حق روشن میشود اما وقتی روزی که حق روشن شد روز ظهور حق کسی عذاب شد او ناامید محض است نه خیال میکند که بتواند انتقام بگیرد چون برای او روشن شد که هیچ قدرتی جز قدرت حق نیست نه به یک روز ظهور و کشف خلافی امیدوار است که بگوید یک روزی بالاخره روشن میشود که حق با ما بود چون آن روزی که روشن بشود حق با او نیست شخص باید عذاب را تحمل بکند با یأس قطعی لذا در آن روز عذابی خدا میکند که ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ در بخشهای بهشت و نعمترسانی هم مشابه این تعبیر گذشته را دارد که در آن روز ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ بعضی از نعمتهاست که خداوند میتواند اشباه و نظایرش را ذکر بکند و به ما بفرمایید نعمتهایی که در بهشت است از این قبیل است و بالاتر اما برخی از نعمتها در بهشت است که اصلاً به فکر کسی نمیآید چون به فکر کسی نمیآید به آرزوی کسی هم نمیآید چون انسان چیزی را آرزو میکند که بفهمد و اگر یک سلسله مسائلی باشد فوق فهم انسان انسان آرزوی آن را هم ندارد لذا در دعاها و مناجاتها آنها را هم نمیطلبد برای اینکه اصلاً به ذهنش نمیآید این فوق حدّ دعا و مناجات افراد عادی است مثلاً یک انسان کشاورز او حداکثر آرزویش آن است که یک وسائل خوب و پیشرفتهای در کشاورزی داشته باشد که بتواند زمینها را شیار کند چهار فصل از زمین بهرهبرداری کند یک تخم به چند صد برابر برسد در همین فضاها فکر میکند او هرگز فکر نمیکند آن نسخه خطی تهذیبی را که مرحوم شیخ طوسی با خط خود نوشته است و روایات را تصحیح کرده، ای کاش آن را داشته باشد چون اصلاً نشنید که شیخ طوسی تهذیب نوشته استبصار نوشته در این مسائل اصلاً او حضور و ظهوری ندارد تا آرزو بکند یا یک دامدار هرگز در تمام مدت عمرش در محدودهٴ آرزوی او نمیگنجد ای کاش آن نسخه خطی که در حکمت الهی فارابی نوشت ای کاش آن نسخه خطی را من میداشتم آرزوهای او محدود است به همان مسائل دامداری و هکذا کسانی که دارای حرفههای دیگر هستند آرزوی هر کسی محدود به اندیشهٴ اوست هر کسی در هر حّدی میاندیشد به همان اندازه آرزو دارد در این بخش از قرآن کریم ذات اقدس الهی فرمود در بهشت یک سلسله نعمتهایی است که اصلاً شما نمیدانید آنها چیست وقتی آدم نداند در دعاها و نیایشها و مناجاتها و آرزوها آنها را هم ذکر نمیکند همین چیزهایی که میفهمد از ظواهر قرآن و روایات اینها را میگوید فرمود: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ﴾ بنابراین همانطوری که در بخش عذاب خدا دارای قهر و انتقامی است که ﴿لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾ از این جهت خدا «اکبر انتقاماً و تعذیباً» هست از نظر انعام و پاداش و لطف و احسان هم خداوند «اکرم اکبر اِکراماً و اِنعاماً» است که هیچ شیئی مثل خدا اکرام و انعام نخواهد کرد از نظر مسائل علمی هم بشرح ایضاً پس همانطور که دربارهٴ جهنم و عذاب «اللَّهِ أَکْبَرُ» است و درباره بهشت و انعام هم «اللَّهِ أَکْبَرُ» است درباره مسائل علمی هم «اللَّهِ أَکْبَرُ» است اگر دربارهٴ مسئله توحید یا دربارهٴ مسئله نبوت بنا شد کسی شهادت بدهد شهادت خدا شهادت کبراست و شهید بودن خدا به عنوان اللَّهُ ﴿أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است زیرا در مسئله شهادت همانطوری که تحلیل شد به سه عنصر اصلی برمیگردیم یکی اینکه آن شاهد در متن حادثه حضور داشته باشد به هیچ وجه غیبت نداشته باشد و به ظاهر و باطن و اول و آخر حادثه احاطه علمی داشته باشد بعد از اینکه این مطلب را کاملا فهمید در ضبط و نگهداری او اصلاً اشتباه نکند بعد از اینکه خوب فهمید و در ضبط و نگهداری از اشتباه مصون بود در هنگام ادای شهادت هم هیچ گونه غرض ورزی نکند دروغ نگوید خلاف نگوید توریه نکند و کتمان نکند زبان نپیچاند که ﴿یلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ﴾ اگر کسی در این سه عنصر محوری شهادت از دیگران برتر بود شهادت او برتر است و همهٴ این عناصر محوری شهادت درباره ذات اقدس الهی به احسن وجه هست پس هیچ شاهدی به اندازه خداوند بزرگ نیست ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ آنگاه خداوند با چنین اوصافی دارد شهادت میدهد.
مطلب بعدی آن است که در امور حسی که شهادتهای دنیایی مطرح است شاهد باید «عن حسٍ» شهادت بدهد در معارف عقلی که شهادت در محکمهٴ عقل است و محور بحث هم معقول است نه محسوس شهادت باید شهادت علمی و عقلی باشد شهادت اختصاصی ندارد به محسوسات البته در محاکم عادی شهادت باید به امر محسوس باشد «علی مثلها فاشهد او دع» این مرسلهای که در متن شرایع اسلام آمده است ناظر به همین شهادتهای حسی است که از معصوم(علیهم السلام) رسیده است که فرمود شما اگر خواستید در محکمه شهادت بدهید مطلب اگر برای شما مثل آفتاب روشن شد شهادت بدهید وگرنه ترک کنید «علی مثلها» که حضرت به آفتاب اشاره کرد فرمود یا مثل آفتاب مطلب برای شما آفتابی بشود و روشن بشود و شهادت بدهید یا ترک کنید «علی مثلها فاشهد او دع» منظور آن است که مطلب باید برای شما روشن باشد و اگر روشن نبود شهادت ندهید این درباره محاکم دنیایی و قضای عادی اما در قضای عقل و حکم عقل, عقل اگر بخواهد قاضی باشد در محکمهٴ عقل جز معقول چیزی پذیرفته نمیشود تعبد در محکمهٴ عقل نیست و اگر الله دارد شهادت میدهد عقل او را به عنوان بیّن الرشد میپذیرد نه به عنوان تعبد عقل میداند این کسی که در متن حادثه حاضر است و از نظر حفظ و نگهداری بر اساس ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾ از آسیب و نسیان محفوظ است و در ادا هم بر اساس ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قیلاً﴾ از گزند خلاف مصون است چنین شاهدی یقیناً درست میگوید اگر کسی به این پشتوانه اعتماد کرد در حقیقت به علم و معرفت اعتماد پیدا کرده است قصه خزیمة بنثابت که به ذوالشهادتین ملقب شده است هم از همین قبیل است درباره خزیمة بنثابت که ذوالشهادتین نام دارد گفتند برای اینکه ایشان در دو صحنه حضور پیدا کرده است از این جهت ذوالشهادتین است ولی وجه تسمیه دیگر آن است که این خزیمة ابنثابت یک اعتباری پیدا کرده است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اگر در محکمهای که دو تا شاهد عادل باید شهادت بدهند خزیمة بنثابت به تنهایی بیاید شهادت بدهد شهادت او مسموع است این یک عادل کار دو تا عادل را میکند این لقب فقهی و یک تعبد فقهی را خزیمة بنثابت در اثر معرفت و ایمان کامل به دست آورد قصهاش را در آن تراجم رجالی اینچنین نقل کردهاند که مردی با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در جریان یک شتری منازعه داشتند که این شخص میگفت شتر از آن من است پیغمبر میفرمود از آن من است و یا در مال دیگر خزیمه هم از راه میرسید طرفین راضی شدند هرچه خزیمه شهادت داده است قبول کنند اگر خزیمه گفت این شتر یا این مال برای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن شخص قبول کند و اگر گفت برای آن شخص است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبول کند وقتی خزیمه رسید حضرت به او فرمود تو گواهی بده که آیا این شتر یا این مال برای من است یا برای این شخص من میگویم برای من است و آن شخص میگوید برای من است خزیمه گفت این شتر برای شمای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است آن مرد حق ندارد و این دعوا فیصله پیدا کرد با شهادت این شخص که شده فصل الخطاب بعد از پایان پذیرفتن پیغمبر از خزیمه سؤال کرد تو که شهادت دادی این شتر یا این مال متعلق من است از جریان نزاع و دعوا و ادعای طرفین با خبر بودی یا نه؟ قبلاً میدانستی این شتر برای من است یا نه؟ عرض کرد نه من از هیچ جریان با خبر نبودم حضرت فرمود پس چگونه شهادت دادی این شتر برای من است عرض کرد من تو را به عنوان رسول الله قبول کردم تو از اخبار آسمانها و زمین و گذشته و آینده و قبر و برزخ و قیامت خبر میدهی ما ایمان میآوریم تو دربارهٴ امری اشتباه میکنی؟ اگر این مال یا این شتر برای تو نبود و تو ادعا میکردی یاـ معاذالله ـ بر اثر جهل بود یا سهو و نسیان بود یاـ معاذالله ـ بر اثر کذب عمدی بود تو منزّه از آنی که جاهل باشی منزّه از آنی که ناسی باشی منّزه از آنی که ظالم باشی این سه صفت از اوصاف سلبیهٴ توست و در قبال این به اوصاف ثبوتیه متصّفی عالمی مصون از فراموشی هستی و مصون از ظلمی ما تو را به علم و حفظ و عدل شناختیم آنچه که مربوط به حیات ابد ماست به حرف تو اطمینان داریم این که یک مال دنیاست از آن جریان به بعد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود خزیمه ذوالشهادتین است کسی که دینش را اینچنین میشناسد ولیّ دینش را اینچنین میشناسد شایسته است که ارزش او ارزش دوتا شاهد عادل باشد هر اندازه معرفت بیشتر باشد شهادت بیشتر است ارزش شهادت بیشتر است آنجا که قاضی علم پیدا میکند لازم نیست چهارتا شاهد شهادت بدهند گاهی یک شاهد کار چهارتا شاهد را میکند آنجا که برای قاضی علم میآید آنجا که علم نمیآید تعبد معتبر است البته اگر دو تا شاهد لازم است دو شاهد اگر چهار شاهد لازم است چهار شاهد و در محکمهٴ قاضیهایی که دوتا شاهد عادل تعبدا باید شهادت میدادند خزیمة بنثابت اگر شهادت میداد ثابت میشد غرض آن است که هر اندازه علم و حفظ و وثوق و عدل و قسط شاهد قویتر باشد آن شهادت قویتر است و چون همه این اوصاف در حد اعلیٰ برای ذات اقدس الهی ثابت است شهادت او ﴿أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است.
مطلب بعدی آن است که مطالبی که قرآن بازگو میکند سه قسم است یک قسم مطلبی است که فقط عقل مسئول اوست از نقل مسموع نیست نقل قادر بر اثبات آن نیست قسم دوم مطلبی است که نقل عهدهدار اوست از عقل برنمیآید قسم سوم مطلبی است که هم عقل عهدهدار اوست و هم نقل عهدهدار اوست اما آن قسم اول که عقل عهدهدار اوست و از نقل برنمیآید همان اثبات اصل مبدأ است که عالم مبدئی دارد واجب الوجود هست خالق عالم هست عالم مخلوق یک خالق است که اصل اثبات مبدأ و صانع باشد چنین مطلبی از نقل ساخته نیست یعنی یک دلیل نقلی مثلاً ظاهر قرآن یا ظاهر حدیث بگوید خدا هست چون دلیل نقلی دلیل تعبدی است این اول باید ثابت بشود که این شخص پیامبر است پیامبر هم پیام خدا را میآورد باید ثابت بشود که خدایی هست تا این شخص از طرف خدا پیام بیاورد اگر اصل اثبات خدا به نقل بخواهد ثابت بشود این دور است لذا ممکن نیست با ظاهر آیه یا ظاهر روایت ما بخواهیم اصل مبدأ را اثبات بکنیم این نقلی نیست عقلی محض است ولی در قرآن و همچنین در روایات ادلهٴ فراوانی بر اثبات مبدأ است این نه از آن جهت که نقل است بل از آن جهت که برهان عقلی اقامه کرده است نه چون تعبداً در ظاهر آیه یا روایت آمده است که خدا وجود دارد بلکه برهانی در قرآن یا برهانی در روایات هست بر وجود مبدأ آنها از آن جهت که منبع علماند برهان اقامه میکنند آن خودش عقل است و از «اعقل الناس» که پیغمبر و اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند نشأت گرفتهاند نه از آن جهت که تعبد است خب پس درباره اصل مبدأ چارهای جز برهان عقلی نیست و دلیل نقل اصلاً کافی نیست و اگر ظاهر آیه یا روایتی دارد برهان عقلی اقامه میکند آن از آن جهت که معقول است حجت است نه از آن جهت که منقول است قسم دوم مسائل و مطالبی است که فقط باید از راه نقل اثبات بشود نظیر جزئیات، حوادث گذشته، حوادث آینده در قبر چه خبر است؟ چه چیزهایی را از انسان سؤال میکنند؟ عذاب قبر چگونه است؟ این خصوصیات را هرگز عقل نمیفهمد یک بیان روشنی مرحوم صدرالمتألهین دارد میفرماید در ذیل همین حدیث سماعة ابنمهرام که وجود مبارک امام(سلام الله علیه) جنود عقل را به 75 تا میرساند جنود جهل را به 75 تا میرساند میفرماید همانطوری که دربارهٴ عذاب قبر چارهای جز این نیست که از خصوصیت را از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دریافت کنید که تنین قبر دارد ماری در قبر است چند قسم مار در قبر هست چطوری نیش میزند و چطوری میگزند که اینها را جز از راه مشکات نبوت نمیتوان فهمید در جریان جنود عقل و جهل هم جز از راه مشکات ولایت نمیتوان فهمید چون عقل کلیاتش را اثبات میکند اصل اینکه عقل دستیارانی دارد چه اینکه جهل و شر هم معاونانی دارد این را فی الجمله عقل اثبات میکند اما بالجمله و خصوصیاتش را و تفاسیرش را هرگز عقل از عهده او برنمیآید لذا در مسائل جزئی چارهای جز نقل نیست
قسم سوم مطالبی است که هم عقل عهدهدار اثبات او است هم نقل مثل مسئله توحید مثل اصل نبوت اصل توحید را هم با برهان عقلی میتوان اثبات کرد هم با برهان نقلی برهان عقلی که خب در جای خود مشخص کرده است و ثابت کرد که ذات اقدس الهی چون بسیط الحقیقة است و نامتناهی است نامتناهی غیر را در قبال خود نمیپذیرد و آن گونه از براهین نقلی که نظیر آیهٴ سورهٴ «انبیاء» و مانند آن است ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ و مانند آن اینها نقل نیست اینها یک مطلب معقولی است که نقل از آن جهت که منبع علم است به ما میآموزاند یک وقت است که ظاهر آیه این است «قل لا اله الا الله» این «قل لا اله الا الله» این تعبد است اما آنجایی که نظیر سورهٴ «انبیاء» دارد ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾ ﴿لَوْ کانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَما یَقُولُونَ إِذًا لاَبْتَغَوْا إِلی ذِی الْعَرْشِ سَبیلاً﴾ ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ اینها برهان عقلی است که قرآن دارد اقامه میکند اما آنجا که دارد «قل لا اله الا الله» این «قل لا اله الا الله» ﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکینَ﴾ اینها نقلی است اینها تعبد است یعنی بگو بیش از یک مبدأ در عالم وجود ندارد دلیل نقلی بعد از اثبات اصل اعجاز میتواند مسئله توحید را اسمای حسنای خدا را کاملاً ثابت کند یعنی بعد از اینکه ثابت شد قرآن معجزه است خدا هست با قطع نظر از اینکه واحد باشد یا متعدد الله هست آن اللهی که هست یقیناً حکیم است برای هدایت مردم راهنما میفرستد و آن خدایی که هست یقیناً راستگو است و دروغ نمیگوید آن خدایی که یقیناً حکیم است و یقیناً صادق است پیامبری فرستاده که این پیامبر از طرف آن خدا نقل میکند که خود آن خدا فرمود من شریکی ندارم خب او که یقیناً صادق است یقیناً حکیم است فرمود من شریک ندارم چنین دلیل نقلی یقیناً ثابت میکند و مطلب را اثبات میکند برای انسان یقین میآورد توحید را کاملا میشود با برهان نقلی میتوان اثبات کرد البته آن دلیل سنداً باید قطعی باشد دلالتاً باید نص باشد که انسان اطمینان داشته باشد این سخن سخن وحی است اما بخواهد با «اصالة عدم غفلة» با «اصالة الاطلاق» با «اصالة العموم» با «اصالة عدم تخصیص» با «اصالة عدم تقیید» با «اصالة عدم حذف قرینه» با این گونه از اصول عقلائیه ثابت کند این ممکن نیست این در مسائل فرعی کارساز هست اما در مسائل عقلی که علم طلب میکند کارساز نیست البته یک مظنهای ممکن است بیاورد اما ﴿إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا﴾
پرسش...
پاسخ: اگر اصل معجزه با عقل ثابت بشود آنگاه هر چه در کتاب آسمانی است میشود حجت در این زمینه که معلوم شد بعضی از مطالب فقط از عقل برمیآید مثل اثبات اصل مبدأ بعضی از مطالب فقط از نقل برمیآید مثل جزئیات گذشته و آینده و قبر و قیامت و حلال و حرام و مانند آن بعضی از مطالب هم از معقول برمیآید هم از منقول هم از نقل برمیآید هم از عقل آن قسم سوم نظیر توحید اثبات اسمای حسنای الهی نبوت و مانند آن است برای اینکه اصل مبدأ که ثابت شد و ثابت شد که یقیناً آن خدا حکیم است برای هدایت انسانها راهنما میفرستد اگر کسی آمد و ادعا کرد من پیامبرم معجزهای دارد لابد عقل معجزه را از علوم غریبه جدا میکند که بین معجزه و سحر و شعبده و جادو و کهانت و طلسم و امثال ذلک فرق است و میفهمد هر کسی معجزه بیاورد پیامبر است تلازم بین اعجاز و صدق دعوای آورنده معجزه را عقل بررسی میکند و ثابت میکند آنچه را که این پیامبر آورد معجزه است آنگاه از آن به بعد هر چه در آن کتابی که معجزه است باشد حق است درباره قرآن این طور است همین که ثابت بشود خدا هست و حکیم است و جهان را او آفرید انسان را او آفرید او باید انسان را هدایت کند هنوز ثابت نشد که او شریک دارد یا نه میشود معجزه بودن قرآن را ثابت کرد و به مطالبی که خط اصلی و کلی و یقینی قرآن است تمسک کرد و گفت این کلام که کلام خداست میگوید خدا شریک ندارد و میگوید آورنده این پیغمبر است این دور نیست لذا فرمود: ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا شهادت داد که واحد است و ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ و خدا شهادت داد که آورنده او پیغمبر است به چه دلیل شهادت داد؟ برای اینکه کلام خدا این است این دو مطلب باید اثبات بشود یکی اینکه قرآن کلام الله است یکی اینکه قرآن گفته است خدا واحد است ﴿لَا شَرِیکَ لَهُ﴾ و قرآن گفته است که آورنده این کتاب پیامبر است در قرآن آیات فراوانی است که ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ﴾ آیات توحیددر قرآن فراوان است چه اینکه در قرآن آیهای که دلالت بکند بر اینکه آورنده این کتاب پیغمبر است وجود دارد ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾ و مانند آن ﴿وَلَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ﴾ و مانند آن ﴿یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ از این تعبیرات در قرآن کریم فراوان است گذشته از اینکه اگر یک معجزهای به دست مدعی نبوت بیاید خود آن معجزه دلالت میکند بر صدق ادعای آورنده ولو آن کتاب نباشد مثل «احیای موتی» اگر کسی تّحدی کند و مردهای را زنده کند همین معجزه دلالت دارد بر صدق ادعای آورنده پس قرآن هم از جهت کلام هم از جهت محتوا دو تا برهان هست بر اینکه آورنده او پیغمبر است یکی اصل این کلام که معجزه است ولو سورهٴ مبارکهٴ ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ که سخن از نبوت نیست سخن از توحید است چون هیچ کس مثل این سوره نمیتواند بیاورد چون این سوره معجزه است و کلام خداست این کلام خدا به دست یک شخص معینی است که مدعی نبوت است پس دعوای او حق است این شخص میگوید من پیام خدا را آوردم ادعای او این است دلیل او این است که کلام خدا به دست من است از زبان من بشنوید اگر میگویید این کلام کلام خدا نیست مثل این بیاورید اگر این کلام, کلام خداست این پیام, پیام خداست خدا پیامش را به دست نمایندهاش میدهد من نماینده او هستم من پیک او هستم من این کلام را آورده ام از او گرفتم و به شما رساندم پس من وحی را میگیریم و به شما میرسانم پس میشوم نبی خدا و رسول خدا از جهت دیگر در خود این وحی آیات فراوانی است که میگوید ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ پس قرآن از دو جهت دلالت دارد بر اینکه آورنده او پیغمبر است یکی اصل معجزه که اصل کلام باشد یکی نحوه تکلم او که دلالت میکند بر اینکه ﴿إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ در آن قسم اول قرآن مثل «احیای موتی» است مثل «شق القمر» است که این خود معجزه دلیل است بر اینکه آورندهٴ معجزه پیغمبر است قسمت دوم گذشته از اینکه خود آن قسمت دوم کلام خداست محتوای او هم این است که تو پیغمبری پس ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ﴾ خدا شهید است هم درباره توحید هم درباره نبوت درباره نبوت در پایان سورهٴ مبارکهٴ «رعد» به صورت صریح آمده ﴿یَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللّهِ شَهیدًا بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ﴾ اینجا هم به همین استشهاد کرده است به همین هم پاسخ داد ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهیدٌ بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْری﴾ این دربارهٴ توحید است شما میگویید ما شهادت میدهیم که خدا شریک دارد من شهادت میدهم که خدا شریک ندارد «اشهد ان لا اله الا الله» آنها میگویند «اشهد ان الآلهةمتعددة» «ان الله معه آلهة» «ان الله له شریک» خب ﴿قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ این که ﴿أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ حصر است مثل ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ﴾ است و گذشته از تولی توحید را میفهماند تولی از شرک را هم میفهماند ﴿وَ إِنَّنی بَریءٌ مِمّا تُشْرِکُونَ﴾ این دربارهٴ توحید درباره نبوت و رسالت هم فرمود: ﴿الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ در آیات فراوانی به اهل کتاب فرمود: ﴿لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما که حق را میدانید چرا میپوشانید حق را به لباس باطل به مردم ارائه میدهید شما که آیات الهی را در تورات و انجیل خواندید فرمود اینها آن قدر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را میشناسند که از باب تشبیه معقول به محسوس همان طوری که فرزندانشان را میشناسند بدون اشتباه پیغمبر را میشناسند اما نه به این معنا که اسم آن حضرت خصوصیات آن حضرت زمان و زمینی که آن حضرت در آن متولد شده است و زندگی میکند به طور تفصیل در تورات و انجیل آمده باشد که در فلان تاریخ در فلان زمان در فلان خانه, از فلان مادر, از فلان پدر به همهٴ جزئیات شناسنامهای در تورات و انجیل آمده باشد اما طرزی خصوصیات جامع برای آن حضرت بازگو شد که بر آن حضرت کاملاً منطبق است لذا فرمود ما اوصافش را در تورات و انجیل ذکر کردیم ﴿الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ اْلأُمِّیَّ الَّذی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ اْلأَغْلالَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِمْ﴾ در همین حدود نه اینکه اسمش چیست مادرش آمنه است پدرش عبدالله است در جدش کیست جدهاش کیست عمهاش کیست خالهاش کیست شناسنامهای ذکر شده باشد ولی از باب تشبیه معقول به محسوس فرمود: ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ مشابه این آیه هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت هم در «آل عمران».
پرسش...
پاسخ: بله, چون اگر قرآن را میشناسند به عنوان وحی که بر پیغمبر نازل شده است میشناسند دیگر اگر کسی نبوت پیغمبر را انکار میکند خب قرآن را هم انکار میکند اگر قرآن را به عنوان وحی الهی قبول دارد آورندهاش را هم قبول دارد در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 145 و 146 این است ﴿وَ لَئِنْ أَتَیْتَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ بِکُلِّ آیَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَکَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّکَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمینَ ٭ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ که این تشبیه بشر به بشر است نه تشبیه کتاب به بشر فرمود پیغمبر را میشناسند آن طوری که پسرانشان را میشناسند اعضای خانواده را میشناسند نه کتاب الهی را میشناسند آن طوری که اعضای خانواده خود را میشناسند ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقًا مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ﴾ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ
پرسش...
پاسخ: اهل الکتاب، اهل تورات و انجیل منظور است دیگر در آیهٴ 71 سورهٴ «آل عمران» هم این است که ﴿یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما با اینکه خصوصیات پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در کتاب آسمانیتان یافتید چرا کفر میورزید در همان سورهٴ مبارکه که فرمود: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا سیماهُمْ فی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اْلإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ آنچه که مثل ایشان را در تورات و انجیل ذکر کرده است درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اصحاب اوست فرمود ما همه جزئیات را به این صورت گفتیم البته ﴿ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ﴾ این این است ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِی اْلإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾ اینکه فرمود: ﴿یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ﴾ همین اوصاف خود پیغمبر است لذا بعد از اینکه فرمود: ﴿الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ فرمود آنهایی که خسارت دیدند جان خودشان خسارت کردند یعنی سرمایهٴ جان را از دست دادند اینها نه در توحید مؤمناند و نه در نبوت چند روایت است که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) و ائمه دیگر رسیده است که در بحث روایی همین آیات تلاوت شده مطرح است روایت اول مربوط به همین ﴿ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً﴾ است که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل شده است که الله تعالی شیئی است «لا کالأشیاء» در تفسیر علیبنابراهیم آمده است که مشرکین مکه به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که «ما وجد الله رسولا یرسله غیرک، ما نری احدا یصدقک بالذی تقول» آنگاه فرمود اگر من شاهدی بیاورم قبول میکنید آنها گفتند آری آنها گفتند که یهودیها و مسیحیها که میگویند ما خبری نداریم فرمود اولاً الله ﴿اکبر شهادة﴾ است شهادت میدهد و علمای یهودی و مسیحی هم کاملاً میشناسند ﴿یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ﴾ بعد انکار میکنند در کتاب توحید از وجود مبارک ابیالحسن(علیه السلام) سؤال کردند توحید صدوق «ما تقول إذا قیل لک أخبرنی عن الله عز و جل شیء هو أم لا» حضرت فرمود که اگر کسی از من سؤال بکند که آیا خدا شیء هست یا نه میگویم بله برای اینکه «أثبت الله عز و جل نفسه شیئا حیث یقول ﴿قُلْ ای شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ﴾» لکن من میگویم «انه شیء لا کالأشیاء إذ فی نفی الشیئیة عنه إبطاله و نفیه» ما اگر بگوییم ـ معاذالله ـ الله شیء نیست یعنی اصلاً او را ابطال کردیم ولی میگوییم شیئی است «لا کالأشیاء» مطلب بعد در این ﴿وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ است این ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ عطف است بر ﴿کُمْ﴾ یعنی ﴿ ِلأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ یا عطف است بر آن «اَنا»یی که در آن انذر هست یعنی من شما را انذار کنم و هر کسی که بعداً رسیده است یعنی امام منظور این باشد که پیغمبر بفرماید من منذرم و امام منذر است یا منظور آن است که من شما را انذار کنم که مشافهتاً از من دریافت بکنید و هر کسی که بعداً میآید و این کتاب به او میرسد ظاهر آیه این است که ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ عطف است بر﴿کُمْ﴾ لذا این آیه از ادلهٴ دوام و کلیت رسالت است یعنی او خاتم است هم کلی است و هم همیشگی است هم دائمی است و هم همگانی, همگانی و کلی است برای همه افراد است در همه اَزمان و از بعضی از تعبیرات روایی بر میآید که این ﴿ مَنْ بَلَغَ ﴾ عطف است بر﴿لأُنْذِرَ﴾ لکن حضرت میخواهد ثابت کند به اینکه بعد از پیغمبر امام هم منذر است نه اینکه آیه آن را میخواهد بگوید آیه معنایش این است که من شما را و هر کس که این کتاب به او رسیده است انذار میکنم که قهراً دلیل است بر عمومیت رسالت و نبوت نه اینکه من شما را انذار میکنم و بعد از من هم میآیند شما را انذار میکنند چون بعد از او ائمه میآیند در حالی که آن مخاطبین و مشافهین رخت بربستهاند.
مطلب دیگر آن است که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال شده است که آیا خدا همواره قادر, حی, قدیر, سمیع و بصیر بود فرمود همواره خدا ذاتاً قادر و حی و سمیع و بصیر بود به حضرت عرض کردند که «ان قوماً یقولون لم یزل عالماً بعلم و قادراً بقدرة و حیاً بحیاة وقدیماً بقدم سمیعاً بسمع و بصیراً ببصره» به حضرت عرض کردند یک عدهای صفات خدا را زاید بر ذات میدانند میگویند خدا عالم به علم است قادر به قدرت است فرمود: «من قال ذلک و دان به فقد اتخذ مع الله آلهة اخری و لیس من ولایتنا علی شیء» اگر کسی صفات خدا را زاید بر ذات بداند از ولایت ما خارج است معلوم میشود بهترین راه تولی اولیای الهی درک معارف آنهاست درباره توحید اگر کسی اصول کلامیاش را از ائمه بگیرد این در حقیقت تولی آنها را دریافت کرده است راهی که آنها درباره خداشناسی ارائه کردند که صفات خدا عین ذات اوست این در حقیقت مصداق کامل برای تولی اولیای الهی است و روایت دیگری حالا میبینید یک سلسله براهین توحیدی ائمه(علیهم السلام) اقامه میکنند نظیر آن خطبهٴ اول نهجالبلاغه «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ، وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیْهِ، فَقَدْ حَدَّهُ» و مانند آن خب آن خطبهٴ اول نهجالبلاغه و مانند آن درکش مقدور یک انسانی که چندین سال علوم عقلی و مطالب دیگر خوانده است ممکن است درک آن خطبهها برای افراد عادی خب خیلی سخت است گاهی هم برای توحید همان مطالب را ائمه(علیهم السلام) تنزل میدهند که برای افراد نازل و متوسط هم سودمند باشد مثل همین روایتی که از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در توحید مرحوم صدوق هست کسی آمده از ثنویه حضور مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) گفت: «إنی أقول إن صانع العالم اثنان فما الدلیل علی أنه واحد»من میگویم عالم دو تا صانع دارد به چه دلیل عالم یک صانع دارد حضرت فرمود: «قولک إنه اثنان دلیل علی أنه واحد» اینکه تو میگویی عالم دو تا صانع دارد این نشانهٴ آن است که عالم بیش از یک صانع ندارد چرا؟ «لأنک لم تدع الثانی إلا بعد إثباتک الواحد فالواحد مجمع علیه و أکثر من واحد مختلف فیه» فرمود ما موحدان همه میگوییم خدا یکی است شما که میگویید دوتاست پس اولی را قبول دارید پس اولی مورد اتفاق همه ماست دومی مورد اختلاف است آنکه مورد اتفاق است آن را باید گرفت آن که مورد اختلاف است آن را باید رها کرد ببینید این حرف برای انسان متوسطی که توان آن را ندارد که خطبهٴ نهجالبلاغه را بفهمد خوب است اما در همان توحید مرحوم صدوق هست که کسی آمده به امام صادق(سلام الله علیه) عرض کرد که توحید یعنی چه به چه دلیل خدا واحد است یا توحید چیست؟ فرمود: «هو الذی انتم علیه» همینی که شما دارید در روایت دیگری هشام آمده خود حضرت سؤال میکند که «أتنعت الله» آیا خدا را نعت میکنی هشام عرض کرد آری حضرت فرمود: «هات» بگو گفت: «هو السمیع البصیر» فرمود: «هذه صفة یشترک فیها المخلوقون» این اشکالی که امام کرد هشام ماند هشام عرض کرد پس شما بگویید خدا چیست فرمود: «هو نور لا ظلمة فیه و حیاة لا موت فیه» خدا حیات است نه حیّ تا شما بحث بکنید ذات و مشتق یکی است یا دوتاست «نور لا ظلمة فیه» اینها را گفت که آن برهان بسیط الحقیقة و امثال ذلک بعدها از این استنباط شده است هشام میگوید «فخرجت من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحید» خب این حرفی که حضرت به هشام میفهماند که نمیتواند به او بفهماند آن اولی آمد فرمود: «هو الذی انتم علیه» دومی که هشام است وقتی میآید نه اینکه هر دو پشت سر هم آمدند یعنی در قضیهٴ دیگر است حضرت قبل از اینکه او سؤال بکند حضرت از او دربارهٴ توحید یک مطالبی را سؤال میکند او پاسخی میدهد حضرت میفرماید اینها کم است بالاتر از این هم هست یا یک برهان دیگری که در نهجالبلاغه هست حضرت به فرزندش خطاب میکند که «لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَ صِفَاتِهِ وَ لَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَا یُضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ وَ لَا یَزُولُ أَبَداً» فرمود اگر خدا شریکی میداشت همان طوری که از طرف خدا پیامآورانی آمد از طرف شریک خدا هم پیامآورانی هم میآمدند دیگر چون هیچ کسی از شریک نیامده از نیامدن پیامبر معلوم میشود آن شریکی در کار نیست خب این یک نحوهٴ استدلال بر توحید است یک نحوهٴ استدلال هم در ذیل اوست و دقیقترین استدلال همان است که در اوایل نهجالبلاغه و مانند آن آمده.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»
تاکنون نظری ثبت نشده است