- 547
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش پانزدهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش پانزدهم"
- بنده خدا بودن برابر بودن با بهترین تجلیل
- بیان قانونی بودن سعادت
- فرق بین عبد و مملوک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
طرح سنت و سیرت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مباحث مربوط به ادب انبیا و اولیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) تا حدودی تمام شد. یک بحث روایی در تفسیر شریف المیزان هست که حتماً ملاحظه فرمودید یا ملاحظه میفرمایید، در حدود سی و پنج، شش صفحه است که [در آن] سنت و سیرت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است همه سنن آن حضرت نافع است مخصوصاً آنچه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این سی و پنج، شش صفحه نقل کردند [که] حتماً ملاحظه میفرمایید.
طرح بحث مسئله عبد و مولا در آیه
بحث بعدی مسئله عبد و مولاست آن بحث را ایشان به عنوان اینکه در اواخر همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیه 118 اینچنین آمد که: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ به این مناسبت مطرح کرد و آن این است که گرچه مسئله عبد بودن ماسوای خدا برای ذات اقدس الهی در قرآن مکرر مطرح شد؛ اما در این آیه، وجود مبارک عیسای مسیح(سلام الله علیه) استدلال میکند یک تعلیل عقلی ذکر میکند عرض میکند ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾؛ اگر اینها را عذاب بکنی جا دارد چون بندگان تو هستند، معلوم میشود که مولا میتواند عبد را عذاب کند مولای حقیقی کیست و عبد حقیقی کیست و چرا عبد حقیقی میتواند معذب باشد و مولای حقیقی میتواند تعذیب بکند، این را باید قرآن حل بکند.
طرح مطالب قابل توجه
مطالبی که مربوط به این بحث است چند تاست اول اینکه عبد یعنی ذلیل، آن راهی که در اثر تردد و رفت و آمد زیاد خیلی پا خورده است آن را میگویند طریقٌ معبَّد یعنی طریقٌ مذلَّل و اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون فرمود بر من منت مینهی: ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾؛ بنی اسرائیل را تعبید کردی یعنی آنها را ذلیل و خوار کردی در معنای عبد یک ذلتی مأخوذ است، چه اینکه در معنای رق رقت و نرمی و خضوع مأخوذ است .
فرق بین عبد و مملوک
بین عبد و مملوک فرق این است که هر عبدی مملوک است؛ ولی هر مملوکی عبد نیست، چون مملوک بر متاع و مال دیگر هم اطلاق میشود پس عبد یک ذلتی را در معنای خود دارد این مطلب اول اگر این ذلت حقیقی بود عبودیت حقیقی است و اگر این ذلت باطل بود عبودیت باطل است آنجا که ذلت باطل است و در نتیجه عبودیت باطل است همان است که وجود مبارک کلیم خدا به فرعون فرمود که بر ما منت مینهی: ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ پس این تعبید، ظالمانه است این تحقیر، ظالمانه است و آنها در برابر فرعون، ذلیل نیستند در نتیجه عبد او نیستند و این در حقیقت، استدلال کرده است، این مطلب اول.
ب: مطلب دوم: عدم مالکیت اسیا به وسیله مخلوق
مطلب دوم آن است که اگر موجودی تمام هستی خود و شئون هستی خود را از ذات اقدس الهی دریافت کرده است، پس در برابر ذات اقدس الهی نه مالک چیزی بود نه مالک چیزی هست اما مالک چیزی نبود برای اینکه نداشت تا مالک باشد: ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ یا آن طوری که خدا به زکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ و بعداً هم مالک چیزی نیست، زیرا اگر شیئی در مقام حدوث نیازمند به مبدأ بود در مقام بقا هم نیازمند به مبدأ است و سرّ نیازمندی او هم این است که ذاتاً فقیر است. اگر چیزی ذاتاً فقیر بود بین حدوث و بقای او فرقی ندارد، بین ذات و وصف و فعل و اثر او فرقی ندارد؛ نه بین حدوث و بقا فرق است نه بین امور چهارگانه، در ذات و وصف و فعل و اثر نیازمند است. چون در این جهت بین انسان و غیر انسان فرق نیست بین فرشته و غیر فرشته فرق نیست، لذا ذات اقدس الهی یک اصل کلی را در قرآن کریم ارائه کرده است که ﴿إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾.
گاهی خداوند از مجموعه نظام آفرینش به نام آسمان و زمین نقل میکند که اگر فرمود آسمانها و زمین یعنی آنچه در آسمان و زمین است، محکوم این است، گاهی میفرماید که آنچه در آسمان و زمین است محکوم این اصل است که باز شامل خود آسمان و زمین هم میشود. خب اگر فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾؛ خدا به آسمان و زمین دستور داد که طوعاً یا کرهاً اطاعت کنید آنها گفتند ما طوعاً اطاعت میکنیم. منظور، خصوص آسمان و زمین نیست بلکه آسمان و اهل آسمان زمین و اهل زمین پس اگر فرمود: ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾ خود سماوات را هم شامل میشود یا اگر فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ که خطاب به آسمان و زمین است، شامل اهلش هم میشود برای اینکه جامع همه اینها آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. خب این گونه از تعبیرات چه درباره تسبیح چه درباره اسلام چه درباره سجده چه درباره اطاعت، مکرر در قرآن آمده. منظور آن است که ما سوای خدا در برابر خدا مسلم است و منقاد مطیع است و ساجد مسبِّح است و خاضع.
وصف شدن توصیف خدا در قیامت
در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» فرمود: ﴿إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ چیزی نیست که از این اصل کلی مستثنا باشد آیه 93 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» ﴿إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ و در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید اگر وصفی را برای خدا و بندگان خدا در قیامت ثابت کرد معنایش این نیست که در قیامت این وصف حادث میشود بلکه معنایش این است که این وصف هست در قیامت ظاهر میشود نه حادث میشود نظیر اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ این ﴿وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ معنایش این نیست که در قیامت امر مربوط به خداست و اما در دنیا امر مربوط به خدا و غیر خداست، بلکه در دنیا و قیامت و در همه امور ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ است، ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است و مانند آن، اینها بر اساس نظام تکوینی است.
شرط حق بودن تشریع و قانون گذاری
تشریع و قانونگذاری و قرارداد وقتی حق است که برابر با نظام تکوین باشد یعنی آن قانونی حق است و سودمند و سعادت آور که برابر نظام تکوین باشد؛ با فطرت انسان و آفرینش انسان هماهنگ باشد اولاً، با آفرینش جهان خارج هماهنگ باشد ثانیاً با رابطه عالم و آدم هماهنگ باشد ثالثاً تا بتواند یک قانون خوبی باشد، برای اینکه انسان با جهان کار دارد جهان هم با انسان کار دارد و راه ایشان هم مشخص است؛ از هر راهی انسان نمیتواند در جهان اثر بگذارد چه اینکه جهان هم از هر راهی در انسان اثر نمیگذارد. این تأثیر و تأثّر متقابل عالم و آدم مشخص است آن قانونی سعادت آور است که با دستگاه آفرینش انسان مطابق باشد اولاً، با آفرینش خارج مطابق باشد ثانیاً، با آن رابطه متقابل انسان و جهان هماهنگ باشد ثالثاً و چنین قانونی از خود انسان برنمیخیزد از طبیعت و جهان هم برنمیخیزد، برای اینکه نه انسان به عمق جهان آگاهی دارد نه جهان آن قدر آگاه است که از خودش باخبر باشد، چه رسد به اینکه از انسان مستحضر باشد تا از رابطه متقابل انسان و جهان باخبر باشد.
بیان قانونی بودن سعادت
تنها قانون کسی است که انسان را آفرید، جهان را آفرید رابطه متقابل انسان و جهان را هم تنظیم کرد و آن خداست و لا غیر، لذا در قرآن کریم هم ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ آمده است هم ﴿وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾، این حکم خداست که بشر جز خدا را نپرستد و آن رابطه هم در حقیقت خداپرست است طرفین ارتباط هم خداپرست برای اینکه رابطه یک امر عدمی نیست یک امر وجودی است اولاً اگر، امر وجودی است ممکن است و مخلوق ثانیاً، اگر ممکن بود و مخلوق بود تابع اراده خالق است ثالثاً. بنابراین قانونی سعادت آور است که با این سه اصل هماهنگ باشد و تنها کسی که از چنین قانونی باخبر است ذات اقدس الهی است.
مطلب بعدی آن است که هر موجودی اگر در آن راه صحیحاش حرکت کرد به مقصد میرسد و کامل میشود و راه صحیح خود را از آفریدگار خود به دست میآورد. آنها که این معرفت را داشتند و بر اساس آن معرفت عمل کردهاند میشوند عبد محض وقتی عبد محض. شدند به کمال رسیدند، لذا ذات اقدس الهی از انسانهای کامل وقتی میخواهد یاد کند و نام ببرد آنها را به عنوان عبدِ حق نام میبرد.
بنده خدا بودن برابر بودن با بهترین تجلیل
به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قرآن کریم میفرماید: ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ﴾ یا ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾، ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ﴾. بالاترین و بهترین تجلیلی که خدا از یک انسان کامل میکند این است که او بنده ماست و بهترین کمالی هم که نصیب انسان کامل میکند از راه عبودیت اوست. جریان اِسرای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که از مسجد الحرام به مسجد اقصی است و جریان معراج پیغمبر که از مسجد اقصی به ﴿دَنیٰ فَتَدَّلیٰ﴾ است، هر دوی اینها بر اساس عبودیت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در طلیعه سوره «اسراء» میفرماید: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ﴾، این برای اسرای آن حضرت.
بر اساس عبودیت بودن معراج و اسرا
در جریان معراج آن حضرت در سوره «و النجم» هم بعد از جریان دنی فتدلی را که طرح میکند میفرماید ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾، خب پس اگر اسراست بر اساس عبودیت است، اگر معراج است بر اساس عبودیت است و اگر دارای چشم و اعضای درونی است آن هم بر اساس عبودیت است. اینکه فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾؛ اینها دارای دست و چشماند یعنی هم دارای بینایی خوبیاند هم دارای قدرت خوبیاند، خب وگرنه خیلیها دست دارند خیلیها چشم دارند؛ منظور این چشم ظاهری نیست که دیگران هم دارند، منظور این چشم باطنی است که دیگران ندارند و اینها دارند که در سوره «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾. منظور آن دستهای باز است که هم برای گرفتن عطایای الهی آماده است هم برای رساندن آن عطایا به دیگران که مظهر ﴿بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ است، دیگرانی که ﴿غُلَّتْ أَیْدیهِمْ﴾ دامنگیر آنهاست نه دستی دارند که بگیرند و نه دستی دارند که ببخشند اما آنکه دستی دارد که میگیرد و دستی دارد که میبخشد این مظهر ﴿بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ است. چنین انسانی میشود جزء اولی الایدی آنکه بت میشکند دست دارد آنکه بت میسازد و میتراشد که دست ندارد؛ آنکه بت را در هم میکوبد و ملکوت را میبیند بصیر است آنکه ملکوت را نمیبیند و بت را میبیند که اعمی است، فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾.
اختصاص ویژگی عبودیت حق مخصوص خدای کریم
خب آن مواردی که عبد و عباد یا عبید استعمال شده است نه به این معنا، آن محفوف به قرینه است ﴿قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾، ﴿وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ که اعم از عباد هم است، این نشان میدهد که اینها یا بنده خودند یا بنده دیگری این محفوف به قرینه است؛ اما هر جا سخن از عبودیت حق است به خود اسناد میدهد یا به صورت متکلم وحده یا به صورت متکلم مع الغیر یا به صورت ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ﴾ است که در اسراء است یا ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ که در معراج است یا ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾ این اصل کلی است؛ هر کدام که بندگان مناند، اینکه بد نیست که همه را شامل میشود؛ اما این مدح هم نیست قدح هم نیست.
طریقه شجره طوبی بودن انسان
مطلب بعدی این شد که همه کمالات برای انسان وقتی است که در راه صحیح حرکت کرد خب یک درخت چه وقت کامل میشود مادامی که هوای خوب به او برسد آب خوب به او برسد بذر خوب سم پاشی مناسب بشود آنچه او لازم دارد بذر، ثمربخش میشود. اگر درخت کمالش در این است که آب خوب داشته باشد هوای خوب داشته باشد مواظبتهای خوب داشته باشد، انسانها در بوستان الهی یک نهالهای خوبیاند که وارث و زارع این بوستان، خود خداست که ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً﴾. این انسان اگر بخواهد شجره طوبا بشود ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ راهش همین است؛ ببیند آنکه این را آفرید آب حیاتش را چه قرار داد آنکه این را آفرید چه غذایی را برای او تجویز کرده است. در حقیقت، پیروی دستور ذات اقدس الهی مثل آن است که درختی دارد از یک باغبان ماهری پیروی میکند؛ آن باغبان ماهری که انسان را آفرید، فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً﴾ میخواهد که انسان ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ بشود خودش بشود شجره طوبا اینکه فرمود: ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ اگر انسانی محقق شد بعد متحقق شد؛ هم حق را شناخت هم حق را پذیرفت خب میشود شجره طوبا [که] ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾. چه اینکه اگر کسی بیراهه رفته است میشود درخت حنظل، میشود شجرهای که ﴿تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ ٭ طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ﴾ بالأخره خود همان انسان تبهکار است که به این صورت درمیآید دیگر خب پس عبودیت حق و عبودیت صدق آن است که انسان قانونی را بپذیرد که هم با آفرینش او هماهنگ باشد هم با آفرینش جهان هم با رابطه متقابل انسان و جهان هماهنگ باشد و این هیچ راهی ندارد مگر خدا معین کند، این را عقل میگوید. خب خود انسان که مستقیماً با خدا در ارتباط نیست که از او بفهمد. انسان این مقدار میفهمد که خدایی که او را آفرید و عالم را آفرید و رابطه را تنظیم کرده است و حکیم علی الاطلاق است، او را رها نگذاشته است. آن انسان تبهکار است که ﴿أیَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًی﴾؛ اما یک انسان فرزانه میگوید خداوند برای من حتماً هادی و راهنما میفرستد.
کفایت کردن شناخت خدا با اسما حسنا
پس شناخت ذات اقدس الهی به عنوان مبدأ حکیم کافی است برای اثبات نبوت و آنها که از نبوت عامه طرفی نبستند خدا میفرماید اینها ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾. چه اینکه شناخت خداوند با اسمای حسنا کافی است برای اثبات معاد و آنها که منکر معادند ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾. این دو مطلب را خدا درباره منکران نبوت عام و منکران قیامت میگوید وگرنه خدا را آن طوری که هست احدی نشناخت و نمیشود شناخت؛ اما آن طوری که باید شناخت میشود شناخت یعنی آن مقداری که معرفتش واجب است ممکن است [و] آن مقداری که ممکن نیست واجب نیست اینکه فرمود: ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ یعنی اینها اگر خدا را به عنوان اسمای حسنا میشناختند یقین پیدا میکردند هم نبوت حق است هم معاد.
این برهانی که از قرآن کریم استفاده میشود و این برهانی که از اولین روایت کتاب شریف کافی برمیآید این برهان، اوسع از آن برهانی است که در کتابهای عقلی اعم از حکمت یا کلام مطرح است؛ آنها برهانی که برای نبوت اقامه میکنند این است که بشر، مدنی بالطبع است حالا یا این حرف درست یا نادرست بالأخره بشر تنها نمیتواند زندگی کند باید با دیگران زندگی کند و چون باید با دیگران زندگی کند و همه حاجتهای خود را خود نمیتواند تأمین کند برای اینکه کارها تقسیم شده است آن متاعها تقسیم شده است قهراً باید انسان یک معاملات متقابلی با هم نوع خود داشته باشد برای اینکه جلوی تعدی و امثال ذلک گرفته شود قانون میخواهد حدود میخواهد و قوانین عادی میخواهد و مانند آن و اگر خود قانونگذار هم بشر باشد آن بشر طماع، قانون را به سود خود تدوین میکند یا به سود خود اجرا میکند.
عهده¬دار بودن تدوین خدا به وسیله ذات اقدس الهی
بنابراین باید کسی قانون را تدوین کند و قانون را اجرا کند که منزه از همه این حرفهاست. تدوین قانون به عهده ذات اقدس الهی است گیرنده قانون یک انسان کامل معصومی است به نام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، اجرای او هم به دست اوست و نائبان او خب این خلاصه برهانی است که معروف است در کتابهای فلسفی و کلامی. اما این برهانی که از قرآن کریم استنباط میشود و همچنین از آن اولین روایت باب الاضطرار الی الحجه که مرحوم کلینی نقل کرده است اثبات میشود و بر اساس این دو تقریر، سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) در قسمت مهم المیزان مشی کرده است این است که انسان ـ ولو یک نفر هم باشد در این عالم ـ پیغمبر میخواهد، ولو یک نفر برای اینکه انسان بخواهد از عالم استفاده کند نمیداند چه برای او سودمند است چه سودمند نیست؛ به تعبیر دیگر نمیداند چه حلال است چه حرام چه کاری زشت است چه کاری زیبا عقل مقداری از اینها را درک میکند؛ کدام غذا بد است کدام غذا خوب است، کدام گیاه خوب است کدام گیاه بد است کدام حیوان دریایی خوب است کدام حیوان دریایی خوب نیست، کدام پرنده صحرایی خوب است کدام پرنده صحرایی خوب نیست، نمیداند چه سودمند است چه سودمند نیست هزارها چیز است که نمیداند خاطرات خود را هم نمیداند؛ چه خیالی بد است چه خیالی خوب، نگاههای خود را نمیداند رفتار خود را نمیداند. خب پس انسان ولو یک نفر هم باشد اگر یک نفر روی زمین خلق بشود حتماً یا پیغمبر است یا پیغمبر قبل از اوست، لذا اولین انسانی که خدا خلق کرده است پیغمبر اوست این برهان دقیقتر و وسیعتر از آن برهان معروف کتابهای عقلی است، آن برای مسئله جامعه و امثال ذلک برهان خوبی است که بشر بالأخره تنها نمیتواند زندگی کند مدنی است و مانند آن، قانون طلب میکند خوب است؛ اما این یک راه بازتری است این میگوید ولو بشر جایی هم باشد که احدی از وضع او باخبر نیست، باز هم باید خدا را در نظر داشته باشد. خب به جهت این معنا عبودیت، تنها برای ذات انسانهاست فقط در برابر ذات اقدس الهی که عبد اویند و لاغیر و اگر این راه را طی کردند به هر کمالی میرسند. این فروتنی است نه فرومایگی، فرومایگی چیز بدی است؛ اما فروتنی که بد نیست. انسان در برابر حق فروتن باشد که بسیار خوب است یعنی او را قبول دارد او را میشناسد او را به جان میخرد و با او متحد میشود حق فعلی و اگر نسبت به ذات اقدس الهی است به او نزدیک میشود.
دلیل بیان «الحق من ربک» در قرآن کریم
اینکه میگویند ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ که در چند جای قرآن کریم آمده است نه الحق مع ربک برای اینکه خود حق تعالی ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ هم با «هو» که ضمیر فصل است هم با الف و لام که در خبر آمده که این مفید حصر است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ خب اگر حق محض اوست، دیگر نمیشود گفت حق با خداست چون حق صرف اوست در قبال حق صرف چیز دیگری نیست. هر حقی در عالم وضع بشود و فرض بشود مصنوع اوست، لذا هم در سوره «آل عمران» هم در سور دیگر فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾، نه «مع ربک»؛ خود خدا حق است حق ذاتی و ازلی و محض.
حقوق دیگر که مربوط به کیفیت تکوین یا تشریع است حق تکوینی و حق تشریعی، این از الله است ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾. آنگاه افرادی که حق شناساند حق باورند و تابع حقاند اول حق برای آنها معلوم است بعد حال میشود بعد ملکه میشود بعد فصل مقوِّم اینها میشود میشوند انسان حقیقی درباره بعضی از افراد آمده است که فلان شخص مؤمن است نظیر عمار: «مِن قَرنِهِ الی قَدَمِه». جریان «علیٌ مع الحق و الحقّ مع عمار یدور معه مع حیث ما دار»؛ مشابه این درباره عمار هم آمده است که «عمار مع الحق والحقّ مع عمار یدور معه حیث دار»؛ منتها فرق اساسی در مرجع ضمیر است که «عمار مع الحق» است «یدور» ضمیرش به عمار برمیگردد یدور عمار مع الحق حیث داریین یعنی دار الحق ولی در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) یدور به حق برمیگردد «علیٌ مع الحق یدور» آن حق مع علیٍ حیث ما دار هر جا او باشد معلوم میشد حق است ما اگر خواستیم ببینیم چه حق است منتظریم ببینیم اینها چه کردند سنت اینها یعنی عقیده اینها قول اینها وصف اینها منشأ پیدایش حق است ما اگر خواستیم قانون را تدوین کنیم میبینیم اینها چه گفتند حق در محور اینها دور میزند این حق فعلی و قانونی برای اینکه ارتباط اینها به خدا قویتر از ارتباط حق است این حق قانونی نشأت گرفته از آن وجود کاملی است که اول صادر اوست بالأخره خب
پرسش: ...
پاسخ: بله منتها منتها باید در مرجع ضمیر اینچنین نیست که اینها در کنار هم باشند و همتای هم باشند در ارجاع ضمیر باید فرق گذاشت یکی تابع است و دیگری متبوع یکی امام است و دیگری مأموم خب لذا حق را و قانون را ما از سنت اینها میگیریم چرا برای اینکه اینها به جایی رسیدهاند که شدهاند عبد محض عبد محض یعنی چه؟ یعنی «لایملک لنفسه نفعاًً و لا ضَرّاً و لا مَوتاً و لا حیاةً و لا نشورا» همه این خودی را تخلیه کردند و اراده ذات اقدس الهی اینجا ظهور کرده اینکه فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ﴾ که در بعضی از نصوص آمده است «ان قلوبنا أوعیةٌ لِمَشیَّةِ الله»؛ خدا که بخواهد اراده کند این اراده، فعل خداست و حادث است و جایگاه طلب میکند.
دلیل تثبیه قلوب به آشیانه خدا
اینکه ائمه(علیهم السلام) فرمودند دلهای ما ظرف اراده خداست یا اراده خدا پرندهای است که وکر او و آشیانه او دل اولیای خداست، اگر چیزی بخواهد در عالم اتفاق بیفتد این پرنده اراده حق در آشیانه دل ولی عصر ظهور میکند، او میفهمد عالم چه خبر است، چون آن جا اول اول جایی که پر میکشد مینشیند آنجاست او میفهمد عالم چه میگذرد. این ارادهها ارادههای فعلی است این فعلی که شد خارج از ذات است ممکن است مظهر، طلب میکند. خب پس انسانی کامل است که عبد باشد و کمال انسانی در این است که برابر اراده خالق خود و خالق عالم و خالق رابطه متقابل عالم و آدم حرکت کند، چه تنها باشد چه با جامعه لذا انسان منزوی دیر نشین هم قانون طلب میکند او دیگر نمیتواند بگوید من نیازی به قانون ندارم برای اینکه مدنی نیستم، در شهر نیستم. یک راهب بیش از دیگران باید به این قانون بها بدهد برای اینکه او میخواهد خود را بسازد.
پس این برهان معروف اهل کلام برهان خوبی است، عقل هم او را با مقدمات صحیح میپذیرد اما دقیقتر از او این راه است که قرآن کریم ارائه کرده است و آن اولین روایت «باب الاضطرار الی الحجة» مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را تدوین کرده است خب حالا آیا این قانون را که ذات اقدس الهی برای مردم که حکیم است یقیناً این کار را کرده است نازل کرده یا نازل نکرده، این یقیناً نازل کرده چون فرمود که نپذیرفتن مردم باعث نمیشود که حالا ما دین نفرستیم راهنما نفرستیم ما باید بفرستیم. راهنما بفرستد و دین بفرستد با همه شئون یعنی هم حلال و حرام را بیان کند هم این سه کار را خلاصه، در نظام تدوین کند فرد هم همین طور است جامعه هم همین طور است؛ منتها در جامعه این امر ظهور بیشتری دارد. یک قانون هست که جامعه باید برابر آن قانون حرکت کند. قانون را غیر خدا احدی نمیتواند وضع کند، به همین مقدمه کوتاهی که اشاره شد مردم، مجریان این قانوناند و در حقیقت، متولی اصلی قانون همان انسان کامل و معصوم است که باید اجرای این را به عهده بگیرد مردم موظفند و مکلفند که بپذیرند. اگر میگوییم مردم حق بندگی دارند یعنی در نظام تکوین آزادند؛ میتوانند بنده باشند میتوانند نباشند ولی کمالشان در این است که به این حق عمل بکنند در حقیقت میشوند مکلف.
پس یک تقنین است که به عهده ذات اقدس الهی است و بس مردم موظفند این قوانین الهی را اجرا کنند و اگر در اجرا تخلف کردند یک سلسله قوانین دیگری هم باید وضع بشود برای متخلفان کسی هم باید باشد که اعمال مردم را با قوانین منطبق کند ببیند درست است یا درست نیست اگر درست نبود آن قوانینی که برای متخلفان وضع شده است او را اجرا کند از این جهت است که یک قانون در مملکت لازم است یک اجرا در مملکت لازم است و دستگاه قضا در بخشهای الهی همه اینها را خود دین به عهده گرفته است خب آیا چنین کسی که آورنده وحی است فرشته که نمیتواند باشد برای اینکه انسانها او را نمیبینند همین محظور را مشرکین اقامه کردند و قرآن کریم طرح کرد و نقد کرد و رد کرد که اگر شما ملائکه بودید برای شما ما فرشته میفرستادیم؛ اما اگر ما فرشتهای بفرستیم این نه میتواند اسوه شما باشد نه میتوانید شما او را ببینید حرفهای او را بشنوید با او احتجاج کنید با او استدلال کنید.
معرفی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان انسان کامل
بنابراین فرشته با انسان کامل در ارتباط است ولی آنکه ارتباط تنگاتنگ اجرایی و قضایی با شما دارد همان انسان کامل است که از او به عنوان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بعد جانشینان او که حافظ دین او هستند و در وحی تشریعی با او سهیم نیستند و در وحیهای تسدیدی با او سهیماند آنها به عهده دارند. این انسانهای کامل در اثر عبودیت و بندگی، آن سیر معنوی را دارند که متقرب الی الله بشوند وقتی متقرب الی الله شدند الهی میشوند عند اللّهی میشوند لدی اللّهی میشوند، با خدا مستقیماً مناجات میکنند. کلام خدا را مستقیماً درک میکنند و ماموریت مییابند که قوانین را دریافت بکنند به مردم ابلاغ بکنند.
اینجا چند تا سؤال هست یکی اینکه خود آنها از کجا میفهمند که به این مقام رسیدند همه این سوالات در روایات هست مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که پیغمبر از کجا میفهمد پیغمبر شده یا امام از کجا میفهمد امام شده کسی که به آنها ورقه ابلاغ نمیدهد که به امامت یا نبوت نصب شدی این از کجا میفهمد حالا امامی قبلاً به امامت نائل شده بود و فعلاً رحلت کرده است و امام بعدی در شهر دیگر است نظیر اینکه وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) در خاک خراسان رحلت کرده است وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) در مدینه است لحظهای که امام قبل رحلت کرده است امام بعد میفهمد به امامت رسیده است. مرحوم کلینی این حدیث را نقل میکند که این انسان کامل از کجا میفهمد که به این سمت رسیده است، فرمود: «یُوَفَّقُ لذلک» شرح این گونه از احادیث نورانی اجمالش این است که انسان به جایی میرسد که مسائل کشف و شهود برای او نظیر مسائل اوّلی و بدیهی، بدون نظر حل است؛ همان طوری که ما در علوم حصولی دو قسم علم داریم بعضی از مطالبند نظریاند نیاز به فکر دارند نیاز به استدلال دارند باید تأمل کنیم تدبر کنیم تا بفهمیم درست است یا نه بعضی از امور برای ما بدیهیاند، نظیر «الکلّ اعظم من الجزء» یا متساوی مساوی مساوی است یا اجتماع نقیضین محال است ثبوت شیء برای نفس ضروری است، سلب شیء از نفس محال است اینها بدیهیاتیاند که به آن اولی ختم میشوند اینها دیگر نیازی به نظر ندارند. ما در بحثهای حصولی و علمهای ذهنی دو دسته علم داریم یک دسته نظریاند؛ یک دسته بدیهیاند که به اولی ختم میشوند برای آن نظری زحمت و فکر لازم است که به بدیهی ارجاع بدهیم تا بگوییم درست است یا نه؛ ولی برای بدیهی مخصوصاً اولی نیاز به نظر نیست.
در عالم کشف و شهود هم اینچنین است خیلیها هستند که در وادی کشف و شهود پا مینهند؛ اما چیزی برای آنها مشهود شد محتاج به استادند ببینند که درست است یا نه؟ میزانی طلب میکنند که عرضه کنند میزان آنها کشف معصومین است. همان طوری که ما در بحثهای حصولیمان این دانشهای حوزوی یا دانشگاهی اینها را بر میزانی به نام منطق که صورتاً بدیهی الانتاج، مادتاً هم بدیهیاند عرضه میکنیم اگر با این ترازو مطابق بود درست است، وگرنه درست نیست. خب آنها هم یک کشف معصومی دارند که کشف معصوم میزان و ترازوی صحت و سقم کشفهای دیگر است آن انسانی که به مقام نبوت یا امامت و مانند آن میرسد میرسد به جایی که مکشوفات او برای او اولی و بدیهی الرشد و بین الرشد است، اصلاً شک نمیکند.
شک قبلاً هم ملاحظه فرمودید برای جایی است که دو چیز باشد یعنی جایی که حق وجود دارد و باطل وجود دارد انسان درباره مطلبی شک میکند که آیا از قبیل اول است یا از قبیل دوم، شک برای مقام اثبات است در مقام ثبوت که چیزی مشکوک نیست مقام ثبوت هر چیز جای خودش را دارد شک همیشه برای مقام اثبات است. حالا اگر شما فرض کردید در این مسجد کتابی غیر از قرآن نبود هر کتابی را در دست هر کسی ببینید یقین دارید این قرآن است چون شما علم دارید در این مسجد غیر از قرآن هیچ کتاب دیگر نیست؛ ولی اگر غیر از قرآن یک کتاب دیگری هم در این مسجد باشد کتابی را از دور دست کسی ببینید شک میکنید که آیا این قرآن است یا غیر قرآن. شک برای مقام اثبات است نه ثبوت اولاً، برای جایی است که حداقل دو شیء باشد ثانیاً. اما اگر در جایی اصلاً بیش از یک شیء نبود آنجا جا برای شک نیست. انسان کامل به جایی میرسد که اصلاً آنجا باطل وجود ندارد بطلان یا مربوط به خیال است یا وهم است یا دستگاه فکری و امثال ذلک است که در نهان ماست یا مربوط به القائات باطل شیاطین است که از بیرون است همه اینها محدودهشان تا تجرد وهمی است؛ یک منطقهای است منطقه ممنوعه که آنجا نه جا برای خیال و وهم است نه جا برای ابلیس و امثال ابلیس. این است که ذات اقدس الهی فرمود بندگان مخلص من از تیررس تو مصوناند برای اینکه آنها در جایی هستند که اصلاً تو حضور نداری، نه اینکه نسبت به آنها مهربانی یا ملاحظهکاری؛ تو عدو مبین انسانی.
اینها به جایی رسیدهاند که اصلاً در تیررس تو نیستند تو اگر بخواهی آنجا استراق سمع بکنی ﴿یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾ تو مطرودی آنها اگر رسیدند به آنجا آنجا میشود حق محض هر چه دیدند حق است شک در آنجا راه ندارد به همان دلیل که ما دو دو تا چهار تا را میدانیم دو دو تا چهار تاست این شک ندارد خب این است که این سؤالات هم در روایات هست، مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در باب الحجه این را نقل کرده است یک چنین انسان کاملی میفهمد پیغمبر است و میآید. حالا از آن به بعد مردم باید این را انتخاب بکنند یا مردم باید تولی داشته باشند یعنی عقل ساکت است در این زمینه، نقل ساکت است در این زمینه یا عقل و نقل هر دو فتوا میدهند و هر دو قاضیاند که بشر باید بپذیرد، تولی کند اینها را نه اینها را انتخاب بکند. سخن از ولایت پیغمبر است سخن از ولایت امام است نه سخن از وکالت پیغمبر یا وکالت امام که مردم بعدها بنشینند اینها را انتخاب بکنند که اینها انسانهای خوبیاند، مردم بنشینند اینها را انتخاب بکنند ممکن است مردم به اینها رأی منفی هم بدهند کفر بورزند اینها را رجم بکنند اینها را از بین ببرند، ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾، ﴿قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾، ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ﴾ مردم همه کار ممکن است بکنند؛ اما عقل چه میگوید و وحی چه میگوید عقل میگوید مردم آزادند او را انتخاب بکنند که پیغمبر بشود وکیل مردم یا پیغمبر ولی مردم است. وکیل، فرع است موکل اصل.
در مسئله توکیل آنجا که حق مسلّم برای خود شخص است خود شخص نمیتواند یا نمیخواهد این حق را استیفا کند به دیگری واگذار میکند به دیگری میگوید تو از طرف من این سمت را داری که فلان حق را استیفا بکنی؛ موکِّل اصل است حق برای موکّل است موکل استیفای حق را به وکیل میدهد تا وکیل از طرف موکل این حق را استیفا بکند، خب حالا انسان وقتی به اینجا رسید که من نیازمند به قانونم، آن قانون حق انسان است یا حق الله است؟ اگر حق انسان باشد که انسان چنین قانونی را اگر رد کرد حق خود را رد کرد. انسان متولی این حق است این حق را تولی میکند یا مولد این حق است و موکل این حق و کسی که این حق را استیفا میکند اینچنین نیست آن برهان اجمالی عقل و وحی میگوید این قانون به نام دین حق الله است تنها کسی که میتواند وضع بکند اوست و تنها راه سعادت انسان این است که تولی کند این را بپذیرد و آن کسی که این قانون را آورده و میخواهد اجرا کند، عقل میگوید سعادت انسان در این است که او را بپذیرد تولی کند نه توکیل که او را وکیل خود قرار بدهد که پیغمبر بشود وکیل مردم یا امام بشود وکیل مردم؛ مردم با انتخابات پیغمبر را یا امام را انتخاب بکنند، خب قهراً میشود تولّی خود پیغمبر هم اینچنین است چون سخن از شخص نیست بر اساس این معنا خود پیغمبر هم نسبت به دین تولّی دارد، خود امام هم نسبت به دین تولّی دارد، حکمی نیست، که آنها مستثنا باشند و بشر بخواهد از اراده شخص آنها تبعیت کند بلکه بشر از اراده الله تبعیت میکند؛ منتها اراده الله را ما از تشخیص و ارادههای اینها اثبات میکنیم، تتمهاش ـ انشاءالله ـ برای نوبت بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- بنده خدا بودن برابر بودن با بهترین تجلیل
- بیان قانونی بودن سعادت
- فرق بین عبد و مملوک
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
طرح سنت و سیرت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
مباحث مربوط به ادب انبیا و اولیای الهی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) تا حدودی تمام شد. یک بحث روایی در تفسیر شریف المیزان هست که حتماً ملاحظه فرمودید یا ملاحظه میفرمایید، در حدود سی و پنج، شش صفحه است که [در آن] سنت و سیرت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مطرح است همه سنن آن حضرت نافع است مخصوصاً آنچه سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) در این سی و پنج، شش صفحه نقل کردند [که] حتماً ملاحظه میفرمایید.
طرح بحث مسئله عبد و مولا در آیه
بحث بعدی مسئله عبد و مولاست آن بحث را ایشان به عنوان اینکه در اواخر همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیه 118 اینچنین آمد که: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ به این مناسبت مطرح کرد و آن این است که گرچه مسئله عبد بودن ماسوای خدا برای ذات اقدس الهی در قرآن مکرر مطرح شد؛ اما در این آیه، وجود مبارک عیسای مسیح(سلام الله علیه) استدلال میکند یک تعلیل عقلی ذکر میکند عرض میکند ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾؛ اگر اینها را عذاب بکنی جا دارد چون بندگان تو هستند، معلوم میشود که مولا میتواند عبد را عذاب کند مولای حقیقی کیست و عبد حقیقی کیست و چرا عبد حقیقی میتواند معذب باشد و مولای حقیقی میتواند تعذیب بکند، این را باید قرآن حل بکند.
طرح مطالب قابل توجه
مطالبی که مربوط به این بحث است چند تاست اول اینکه عبد یعنی ذلیل، آن راهی که در اثر تردد و رفت و آمد زیاد خیلی پا خورده است آن را میگویند طریقٌ معبَّد یعنی طریقٌ مذلَّل و اینکه وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) به فرعون فرمود بر من منت مینهی: ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾؛ بنی اسرائیل را تعبید کردی یعنی آنها را ذلیل و خوار کردی در معنای عبد یک ذلتی مأخوذ است، چه اینکه در معنای رق رقت و نرمی و خضوع مأخوذ است .
فرق بین عبد و مملوک
بین عبد و مملوک فرق این است که هر عبدی مملوک است؛ ولی هر مملوکی عبد نیست، چون مملوک بر متاع و مال دیگر هم اطلاق میشود پس عبد یک ذلتی را در معنای خود دارد این مطلب اول اگر این ذلت حقیقی بود عبودیت حقیقی است و اگر این ذلت باطل بود عبودیت باطل است آنجا که ذلت باطل است و در نتیجه عبودیت باطل است همان است که وجود مبارک کلیم خدا به فرعون فرمود که بر ما منت مینهی: ﴿أَنْ عَبَّدْتَ بَنی إِسْرائیلَ﴾ پس این تعبید، ظالمانه است این تحقیر، ظالمانه است و آنها در برابر فرعون، ذلیل نیستند در نتیجه عبد او نیستند و این در حقیقت، استدلال کرده است، این مطلب اول.
ب: مطلب دوم: عدم مالکیت اسیا به وسیله مخلوق
مطلب دوم آن است که اگر موجودی تمام هستی خود و شئون هستی خود را از ذات اقدس الهی دریافت کرده است، پس در برابر ذات اقدس الهی نه مالک چیزی بود نه مالک چیزی هست اما مالک چیزی نبود برای اینکه نداشت تا مالک باشد: ﴿هَلْ أَتی عَلَی اْلإِنْسانِ حینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ یا آن طوری که خدا به زکریا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ و بعداً هم مالک چیزی نیست، زیرا اگر شیئی در مقام حدوث نیازمند به مبدأ بود در مقام بقا هم نیازمند به مبدأ است و سرّ نیازمندی او هم این است که ذاتاً فقیر است. اگر چیزی ذاتاً فقیر بود بین حدوث و بقای او فرقی ندارد، بین ذات و وصف و فعل و اثر او فرقی ندارد؛ نه بین حدوث و بقا فرق است نه بین امور چهارگانه، در ذات و وصف و فعل و اثر نیازمند است. چون در این جهت بین انسان و غیر انسان فرق نیست بین فرشته و غیر فرشته فرق نیست، لذا ذات اقدس الهی یک اصل کلی را در قرآن کریم ارائه کرده است که ﴿إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾.
گاهی خداوند از مجموعه نظام آفرینش به نام آسمان و زمین نقل میکند که اگر فرمود آسمانها و زمین یعنی آنچه در آسمان و زمین است، محکوم این است، گاهی میفرماید که آنچه در آسمان و زمین است محکوم این اصل است که باز شامل خود آسمان و زمین هم میشود. خب اگر فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾؛ خدا به آسمان و زمین دستور داد که طوعاً یا کرهاً اطاعت کنید آنها گفتند ما طوعاً اطاعت میکنیم. منظور، خصوص آسمان و زمین نیست بلکه آسمان و اهل آسمان زمین و اهل زمین پس اگر فرمود: ﴿یُسَبِّحُ لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ﴾ خود سماوات را هم شامل میشود یا اگر فرمود: ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ﴾ که خطاب به آسمان و زمین است، شامل اهلش هم میشود برای اینکه جامع همه اینها آیه سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» است که فرمود: ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾. خب این گونه از تعبیرات چه درباره تسبیح چه درباره اسلام چه درباره سجده چه درباره اطاعت، مکرر در قرآن آمده. منظور آن است که ما سوای خدا در برابر خدا مسلم است و منقاد مطیع است و ساجد مسبِّح است و خاضع.
وصف شدن توصیف خدا در قیامت
در سورهٴ مبارکهٴ «مریم» فرمود: ﴿إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ چیزی نیست که از این اصل کلی مستثنا باشد آیه 93 سورهٴ مبارکهٴ «مریم» ﴿إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِلاّ آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً﴾ و در نوبتهای قبل هم ملاحظه فرمودید اگر وصفی را برای خدا و بندگان خدا در قیامت ثابت کرد معنایش این نیست که در قیامت این وصف حادث میشود بلکه معنایش این است که این وصف هست در قیامت ظاهر میشود نه حادث میشود نظیر اینکه فرمود: ﴿یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ این ﴿وَ اْلأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلّهِ﴾ معنایش این نیست که در قیامت امر مربوط به خداست و اما در دنیا امر مربوط به خدا و غیر خداست، بلکه در دنیا و قیامت و در همه امور ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ است، ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ است و مانند آن، اینها بر اساس نظام تکوینی است.
شرط حق بودن تشریع و قانون گذاری
تشریع و قانونگذاری و قرارداد وقتی حق است که برابر با نظام تکوین باشد یعنی آن قانونی حق است و سودمند و سعادت آور که برابر نظام تکوین باشد؛ با فطرت انسان و آفرینش انسان هماهنگ باشد اولاً، با آفرینش جهان خارج هماهنگ باشد ثانیاً با رابطه عالم و آدم هماهنگ باشد ثالثاً تا بتواند یک قانون خوبی باشد، برای اینکه انسان با جهان کار دارد جهان هم با انسان کار دارد و راه ایشان هم مشخص است؛ از هر راهی انسان نمیتواند در جهان اثر بگذارد چه اینکه جهان هم از هر راهی در انسان اثر نمیگذارد. این تأثیر و تأثّر متقابل عالم و آدم مشخص است آن قانونی سعادت آور است که با دستگاه آفرینش انسان مطابق باشد اولاً، با آفرینش خارج مطابق باشد ثانیاً، با آن رابطه متقابل انسان و جهان هماهنگ باشد ثالثاً و چنین قانونی از خود انسان برنمیخیزد از طبیعت و جهان هم برنمیخیزد، برای اینکه نه انسان به عمق جهان آگاهی دارد نه جهان آن قدر آگاه است که از خودش باخبر باشد، چه رسد به اینکه از انسان مستحضر باشد تا از رابطه متقابل انسان و جهان باخبر باشد.
بیان قانونی بودن سعادت
تنها قانون کسی است که انسان را آفرید، جهان را آفرید رابطه متقابل انسان و جهان را هم تنظیم کرد و آن خداست و لا غیر، لذا در قرآن کریم هم ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ آمده است هم ﴿وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ﴾، این حکم خداست که بشر جز خدا را نپرستد و آن رابطه هم در حقیقت خداپرست است طرفین ارتباط هم خداپرست برای اینکه رابطه یک امر عدمی نیست یک امر وجودی است اولاً اگر، امر وجودی است ممکن است و مخلوق ثانیاً، اگر ممکن بود و مخلوق بود تابع اراده خالق است ثالثاً. بنابراین قانونی سعادت آور است که با این سه اصل هماهنگ باشد و تنها کسی که از چنین قانونی باخبر است ذات اقدس الهی است.
مطلب بعدی آن است که هر موجودی اگر در آن راه صحیحاش حرکت کرد به مقصد میرسد و کامل میشود و راه صحیح خود را از آفریدگار خود به دست میآورد. آنها که این معرفت را داشتند و بر اساس آن معرفت عمل کردهاند میشوند عبد محض وقتی عبد محض. شدند به کمال رسیدند، لذا ذات اقدس الهی از انسانهای کامل وقتی میخواهد یاد کند و نام ببرد آنها را به عنوان عبدِ حق نام میبرد.
بنده خدا بودن برابر بودن با بهترین تجلیل
به پیغمبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در قرآن کریم میفرماید: ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ﴾ یا ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾، ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ﴾. بالاترین و بهترین تجلیلی که خدا از یک انسان کامل میکند این است که او بنده ماست و بهترین کمالی هم که نصیب انسان کامل میکند از راه عبودیت اوست. جریان اِسرای پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که از مسجد الحرام به مسجد اقصی است و جریان معراج پیغمبر که از مسجد اقصی به ﴿دَنیٰ فَتَدَّلیٰ﴾ است، هر دوی اینها بر اساس عبودیت وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است در طلیعه سوره «اسراء» میفرماید: ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ﴾، این برای اسرای آن حضرت.
بر اساس عبودیت بودن معراج و اسرا
در جریان معراج آن حضرت در سوره «و النجم» هم بعد از جریان دنی فتدلی را که طرح میکند میفرماید ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾، خب پس اگر اسراست بر اساس عبودیت است، اگر معراج است بر اساس عبودیت است و اگر دارای چشم و اعضای درونی است آن هم بر اساس عبودیت است. اینکه فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾؛ اینها دارای دست و چشماند یعنی هم دارای بینایی خوبیاند هم دارای قدرت خوبیاند، خب وگرنه خیلیها دست دارند خیلیها چشم دارند؛ منظور این چشم ظاهری نیست که دیگران هم دارند، منظور این چشم باطنی است که دیگران ندارند و اینها دارند که در سوره «حج» فرمود: ﴿لا تَعْمَی اْلأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ﴾. منظور آن دستهای باز است که هم برای گرفتن عطایای الهی آماده است هم برای رساندن آن عطایا به دیگران که مظهر ﴿بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ است، دیگرانی که ﴿غُلَّتْ أَیْدیهِمْ﴾ دامنگیر آنهاست نه دستی دارند که بگیرند و نه دستی دارند که ببخشند اما آنکه دستی دارد که میگیرد و دستی دارد که میبخشد این مظهر ﴿بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾ است. چنین انسانی میشود جزء اولی الایدی آنکه بت میشکند دست دارد آنکه بت میسازد و میتراشد که دست ندارد؛ آنکه بت را در هم میکوبد و ملکوت را میبیند بصیر است آنکه ملکوت را نمیبیند و بت را میبیند که اعمی است، فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾.
اختصاص ویژگی عبودیت حق مخصوص خدای کریم
خب آن مواردی که عبد و عباد یا عبید استعمال شده است نه به این معنا، آن محفوف به قرینه است ﴿قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ﴾، ﴿وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ﴾ که اعم از عباد هم است، این نشان میدهد که اینها یا بنده خودند یا بنده دیگری این محفوف به قرینه است؛ اما هر جا سخن از عبودیت حق است به خود اسناد میدهد یا به صورت متکلم وحده یا به صورت متکلم مع الغیر یا به صورت ﴿سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ﴾ است که در اسراء است یا ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ که در معراج است یا ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اْلأَیْدی وَ اْلأَبْصارِ﴾ این اصل کلی است؛ هر کدام که بندگان مناند، اینکه بد نیست که همه را شامل میشود؛ اما این مدح هم نیست قدح هم نیست.
طریقه شجره طوبی بودن انسان
مطلب بعدی این شد که همه کمالات برای انسان وقتی است که در راه صحیح حرکت کرد خب یک درخت چه وقت کامل میشود مادامی که هوای خوب به او برسد آب خوب به او برسد بذر خوب سم پاشی مناسب بشود آنچه او لازم دارد بذر، ثمربخش میشود. اگر درخت کمالش در این است که آب خوب داشته باشد هوای خوب داشته باشد مواظبتهای خوب داشته باشد، انسانها در بوستان الهی یک نهالهای خوبیاند که وارث و زارع این بوستان، خود خداست که ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً﴾. این انسان اگر بخواهد شجره طوبا بشود ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ راهش همین است؛ ببیند آنکه این را آفرید آب حیاتش را چه قرار داد آنکه این را آفرید چه غذایی را برای او تجویز کرده است. در حقیقت، پیروی دستور ذات اقدس الهی مثل آن است که درختی دارد از یک باغبان ماهری پیروی میکند؛ آن باغبان ماهری که انسان را آفرید، فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ اْلأَرْضِ نَباتاً﴾ میخواهد که انسان ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ بشود خودش بشود شجره طوبا اینکه فرمود: ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾ اگر انسانی محقق شد بعد متحقق شد؛ هم حق را شناخت هم حق را پذیرفت خب میشود شجره طوبا [که] ﴿أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ﴾. چه اینکه اگر کسی بیراهه رفته است میشود درخت حنظل، میشود شجرهای که ﴿تَخْرُجُ فی أَصْلِ الْجَحیمِ ٭ طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ﴾ بالأخره خود همان انسان تبهکار است که به این صورت درمیآید دیگر خب پس عبودیت حق و عبودیت صدق آن است که انسان قانونی را بپذیرد که هم با آفرینش او هماهنگ باشد هم با آفرینش جهان هم با رابطه متقابل انسان و جهان هماهنگ باشد و این هیچ راهی ندارد مگر خدا معین کند، این را عقل میگوید. خب خود انسان که مستقیماً با خدا در ارتباط نیست که از او بفهمد. انسان این مقدار میفهمد که خدایی که او را آفرید و عالم را آفرید و رابطه را تنظیم کرده است و حکیم علی الاطلاق است، او را رها نگذاشته است. آن انسان تبهکار است که ﴿أیَحْسَبُ اْلإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدًی﴾؛ اما یک انسان فرزانه میگوید خداوند برای من حتماً هادی و راهنما میفرستد.
کفایت کردن شناخت خدا با اسما حسنا
پس شناخت ذات اقدس الهی به عنوان مبدأ حکیم کافی است برای اثبات نبوت و آنها که از نبوت عامه طرفی نبستند خدا میفرماید اینها ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾. چه اینکه شناخت خداوند با اسمای حسنا کافی است برای اثبات معاد و آنها که منکر معادند ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾. این دو مطلب را خدا درباره منکران نبوت عام و منکران قیامت میگوید وگرنه خدا را آن طوری که هست احدی نشناخت و نمیشود شناخت؛ اما آن طوری که باید شناخت میشود شناخت یعنی آن مقداری که معرفتش واجب است ممکن است [و] آن مقداری که ممکن نیست واجب نیست اینکه فرمود: ﴿ما قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ﴾ یعنی اینها اگر خدا را به عنوان اسمای حسنا میشناختند یقین پیدا میکردند هم نبوت حق است هم معاد.
این برهانی که از قرآن کریم استفاده میشود و این برهانی که از اولین روایت کتاب شریف کافی برمیآید این برهان، اوسع از آن برهانی است که در کتابهای عقلی اعم از حکمت یا کلام مطرح است؛ آنها برهانی که برای نبوت اقامه میکنند این است که بشر، مدنی بالطبع است حالا یا این حرف درست یا نادرست بالأخره بشر تنها نمیتواند زندگی کند باید با دیگران زندگی کند و چون باید با دیگران زندگی کند و همه حاجتهای خود را خود نمیتواند تأمین کند برای اینکه کارها تقسیم شده است آن متاعها تقسیم شده است قهراً باید انسان یک معاملات متقابلی با هم نوع خود داشته باشد برای اینکه جلوی تعدی و امثال ذلک گرفته شود قانون میخواهد حدود میخواهد و قوانین عادی میخواهد و مانند آن و اگر خود قانونگذار هم بشر باشد آن بشر طماع، قانون را به سود خود تدوین میکند یا به سود خود اجرا میکند.
عهده¬دار بودن تدوین خدا به وسیله ذات اقدس الهی
بنابراین باید کسی قانون را تدوین کند و قانون را اجرا کند که منزه از همه این حرفهاست. تدوین قانون به عهده ذات اقدس الهی است گیرنده قانون یک انسان کامل معصومی است به نام پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، اجرای او هم به دست اوست و نائبان او خب این خلاصه برهانی است که معروف است در کتابهای فلسفی و کلامی. اما این برهانی که از قرآن کریم استنباط میشود و همچنین از آن اولین روایت باب الاضطرار الی الحجه که مرحوم کلینی نقل کرده است اثبات میشود و بر اساس این دو تقریر، سیدناالاستاد (رضوان الله علیه) در قسمت مهم المیزان مشی کرده است این است که انسان ـ ولو یک نفر هم باشد در این عالم ـ پیغمبر میخواهد، ولو یک نفر برای اینکه انسان بخواهد از عالم استفاده کند نمیداند چه برای او سودمند است چه سودمند نیست؛ به تعبیر دیگر نمیداند چه حلال است چه حرام چه کاری زشت است چه کاری زیبا عقل مقداری از اینها را درک میکند؛ کدام غذا بد است کدام غذا خوب است، کدام گیاه خوب است کدام گیاه بد است کدام حیوان دریایی خوب است کدام حیوان دریایی خوب نیست، کدام پرنده صحرایی خوب است کدام پرنده صحرایی خوب نیست، نمیداند چه سودمند است چه سودمند نیست هزارها چیز است که نمیداند خاطرات خود را هم نمیداند؛ چه خیالی بد است چه خیالی خوب، نگاههای خود را نمیداند رفتار خود را نمیداند. خب پس انسان ولو یک نفر هم باشد اگر یک نفر روی زمین خلق بشود حتماً یا پیغمبر است یا پیغمبر قبل از اوست، لذا اولین انسانی که خدا خلق کرده است پیغمبر اوست این برهان دقیقتر و وسیعتر از آن برهان معروف کتابهای عقلی است، آن برای مسئله جامعه و امثال ذلک برهان خوبی است که بشر بالأخره تنها نمیتواند زندگی کند مدنی است و مانند آن، قانون طلب میکند خوب است؛ اما این یک راه بازتری است این میگوید ولو بشر جایی هم باشد که احدی از وضع او باخبر نیست، باز هم باید خدا را در نظر داشته باشد. خب به جهت این معنا عبودیت، تنها برای ذات انسانهاست فقط در برابر ذات اقدس الهی که عبد اویند و لاغیر و اگر این راه را طی کردند به هر کمالی میرسند. این فروتنی است نه فرومایگی، فرومایگی چیز بدی است؛ اما فروتنی که بد نیست. انسان در برابر حق فروتن باشد که بسیار خوب است یعنی او را قبول دارد او را میشناسد او را به جان میخرد و با او متحد میشود حق فعلی و اگر نسبت به ذات اقدس الهی است به او نزدیک میشود.
دلیل بیان «الحق من ربک» در قرآن کریم
اینکه میگویند ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾ که در چند جای قرآن کریم آمده است نه الحق مع ربک برای اینکه خود حق تعالی ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ هم با «هو» که ضمیر فصل است هم با الف و لام که در خبر آمده که این مفید حصر است: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیرُ﴾ خب اگر حق محض اوست، دیگر نمیشود گفت حق با خداست چون حق صرف اوست در قبال حق صرف چیز دیگری نیست. هر حقی در عالم وضع بشود و فرض بشود مصنوع اوست، لذا هم در سوره «آل عمران» هم در سور دیگر فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾، نه «مع ربک»؛ خود خدا حق است حق ذاتی و ازلی و محض.
حقوق دیگر که مربوط به کیفیت تکوین یا تشریع است حق تکوینی و حق تشریعی، این از الله است ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ﴾. آنگاه افرادی که حق شناساند حق باورند و تابع حقاند اول حق برای آنها معلوم است بعد حال میشود بعد ملکه میشود بعد فصل مقوِّم اینها میشود میشوند انسان حقیقی درباره بعضی از افراد آمده است که فلان شخص مؤمن است نظیر عمار: «مِن قَرنِهِ الی قَدَمِه». جریان «علیٌ مع الحق و الحقّ مع عمار یدور معه مع حیث ما دار»؛ مشابه این درباره عمار هم آمده است که «عمار مع الحق والحقّ مع عمار یدور معه حیث دار»؛ منتها فرق اساسی در مرجع ضمیر است که «عمار مع الحق» است «یدور» ضمیرش به عمار برمیگردد یدور عمار مع الحق حیث داریین یعنی دار الحق ولی در جریان حضرت امیر(سلام الله علیه) یدور به حق برمیگردد «علیٌ مع الحق یدور» آن حق مع علیٍ حیث ما دار هر جا او باشد معلوم میشد حق است ما اگر خواستیم ببینیم چه حق است منتظریم ببینیم اینها چه کردند سنت اینها یعنی عقیده اینها قول اینها وصف اینها منشأ پیدایش حق است ما اگر خواستیم قانون را تدوین کنیم میبینیم اینها چه گفتند حق در محور اینها دور میزند این حق فعلی و قانونی برای اینکه ارتباط اینها به خدا قویتر از ارتباط حق است این حق قانونی نشأت گرفته از آن وجود کاملی است که اول صادر اوست بالأخره خب
پرسش: ...
پاسخ: بله منتها منتها باید در مرجع ضمیر اینچنین نیست که اینها در کنار هم باشند و همتای هم باشند در ارجاع ضمیر باید فرق گذاشت یکی تابع است و دیگری متبوع یکی امام است و دیگری مأموم خب لذا حق را و قانون را ما از سنت اینها میگیریم چرا برای اینکه اینها به جایی رسیدهاند که شدهاند عبد محض عبد محض یعنی چه؟ یعنی «لایملک لنفسه نفعاًً و لا ضَرّاً و لا مَوتاً و لا حیاةً و لا نشورا» همه این خودی را تخلیه کردند و اراده ذات اقدس الهی اینجا ظهور کرده اینکه فرمود: ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ﴾ که در بعضی از نصوص آمده است «ان قلوبنا أوعیةٌ لِمَشیَّةِ الله»؛ خدا که بخواهد اراده کند این اراده، فعل خداست و حادث است و جایگاه طلب میکند.
دلیل تثبیه قلوب به آشیانه خدا
اینکه ائمه(علیهم السلام) فرمودند دلهای ما ظرف اراده خداست یا اراده خدا پرندهای است که وکر او و آشیانه او دل اولیای خداست، اگر چیزی بخواهد در عالم اتفاق بیفتد این پرنده اراده حق در آشیانه دل ولی عصر ظهور میکند، او میفهمد عالم چه خبر است، چون آن جا اول اول جایی که پر میکشد مینشیند آنجاست او میفهمد عالم چه میگذرد. این ارادهها ارادههای فعلی است این فعلی که شد خارج از ذات است ممکن است مظهر، طلب میکند. خب پس انسانی کامل است که عبد باشد و کمال انسانی در این است که برابر اراده خالق خود و خالق عالم و خالق رابطه متقابل عالم و آدم حرکت کند، چه تنها باشد چه با جامعه لذا انسان منزوی دیر نشین هم قانون طلب میکند او دیگر نمیتواند بگوید من نیازی به قانون ندارم برای اینکه مدنی نیستم، در شهر نیستم. یک راهب بیش از دیگران باید به این قانون بها بدهد برای اینکه او میخواهد خود را بسازد.
پس این برهان معروف اهل کلام برهان خوبی است، عقل هم او را با مقدمات صحیح میپذیرد اما دقیقتر از او این راه است که قرآن کریم ارائه کرده است و آن اولین روایت «باب الاضطرار الی الحجة» مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) را تدوین کرده است خب حالا آیا این قانون را که ذات اقدس الهی برای مردم که حکیم است یقیناً این کار را کرده است نازل کرده یا نازل نکرده، این یقیناً نازل کرده چون فرمود که نپذیرفتن مردم باعث نمیشود که حالا ما دین نفرستیم راهنما نفرستیم ما باید بفرستیم. راهنما بفرستد و دین بفرستد با همه شئون یعنی هم حلال و حرام را بیان کند هم این سه کار را خلاصه، در نظام تدوین کند فرد هم همین طور است جامعه هم همین طور است؛ منتها در جامعه این امر ظهور بیشتری دارد. یک قانون هست که جامعه باید برابر آن قانون حرکت کند. قانون را غیر خدا احدی نمیتواند وضع کند، به همین مقدمه کوتاهی که اشاره شد مردم، مجریان این قانوناند و در حقیقت، متولی اصلی قانون همان انسان کامل و معصوم است که باید اجرای این را به عهده بگیرد مردم موظفند و مکلفند که بپذیرند. اگر میگوییم مردم حق بندگی دارند یعنی در نظام تکوین آزادند؛ میتوانند بنده باشند میتوانند نباشند ولی کمالشان در این است که به این حق عمل بکنند در حقیقت میشوند مکلف.
پس یک تقنین است که به عهده ذات اقدس الهی است و بس مردم موظفند این قوانین الهی را اجرا کنند و اگر در اجرا تخلف کردند یک سلسله قوانین دیگری هم باید وضع بشود برای متخلفان کسی هم باید باشد که اعمال مردم را با قوانین منطبق کند ببیند درست است یا درست نیست اگر درست نبود آن قوانینی که برای متخلفان وضع شده است او را اجرا کند از این جهت است که یک قانون در مملکت لازم است یک اجرا در مملکت لازم است و دستگاه قضا در بخشهای الهی همه اینها را خود دین به عهده گرفته است خب آیا چنین کسی که آورنده وحی است فرشته که نمیتواند باشد برای اینکه انسانها او را نمیبینند همین محظور را مشرکین اقامه کردند و قرآن کریم طرح کرد و نقد کرد و رد کرد که اگر شما ملائکه بودید برای شما ما فرشته میفرستادیم؛ اما اگر ما فرشتهای بفرستیم این نه میتواند اسوه شما باشد نه میتوانید شما او را ببینید حرفهای او را بشنوید با او احتجاج کنید با او استدلال کنید.
معرفی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عنوان انسان کامل
بنابراین فرشته با انسان کامل در ارتباط است ولی آنکه ارتباط تنگاتنگ اجرایی و قضایی با شما دارد همان انسان کامل است که از او به عنوان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و بعد جانشینان او که حافظ دین او هستند و در وحی تشریعی با او سهیم نیستند و در وحیهای تسدیدی با او سهیماند آنها به عهده دارند. این انسانهای کامل در اثر عبودیت و بندگی، آن سیر معنوی را دارند که متقرب الی الله بشوند وقتی متقرب الی الله شدند الهی میشوند عند اللّهی میشوند لدی اللّهی میشوند، با خدا مستقیماً مناجات میکنند. کلام خدا را مستقیماً درک میکنند و ماموریت مییابند که قوانین را دریافت بکنند به مردم ابلاغ بکنند.
اینجا چند تا سؤال هست یکی اینکه خود آنها از کجا میفهمند که به این مقام رسیدند همه این سوالات در روایات هست مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل میکند که پیغمبر از کجا میفهمد پیغمبر شده یا امام از کجا میفهمد امام شده کسی که به آنها ورقه ابلاغ نمیدهد که به امامت یا نبوت نصب شدی این از کجا میفهمد حالا امامی قبلاً به امامت نائل شده بود و فعلاً رحلت کرده است و امام بعدی در شهر دیگر است نظیر اینکه وجود مبارک امام رضا(صلوات الله و سلامه علیه) در خاک خراسان رحلت کرده است وجود مبارک امام جواد(سلام الله علیه) در مدینه است لحظهای که امام قبل رحلت کرده است امام بعد میفهمد به امامت رسیده است. مرحوم کلینی این حدیث را نقل میکند که این انسان کامل از کجا میفهمد که به این سمت رسیده است، فرمود: «یُوَفَّقُ لذلک» شرح این گونه از احادیث نورانی اجمالش این است که انسان به جایی میرسد که مسائل کشف و شهود برای او نظیر مسائل اوّلی و بدیهی، بدون نظر حل است؛ همان طوری که ما در علوم حصولی دو قسم علم داریم بعضی از مطالبند نظریاند نیاز به فکر دارند نیاز به استدلال دارند باید تأمل کنیم تدبر کنیم تا بفهمیم درست است یا نه بعضی از امور برای ما بدیهیاند، نظیر «الکلّ اعظم من الجزء» یا متساوی مساوی مساوی است یا اجتماع نقیضین محال است ثبوت شیء برای نفس ضروری است، سلب شیء از نفس محال است اینها بدیهیاتیاند که به آن اولی ختم میشوند اینها دیگر نیازی به نظر ندارند. ما در بحثهای حصولی و علمهای ذهنی دو دسته علم داریم یک دسته نظریاند؛ یک دسته بدیهیاند که به اولی ختم میشوند برای آن نظری زحمت و فکر لازم است که به بدیهی ارجاع بدهیم تا بگوییم درست است یا نه؛ ولی برای بدیهی مخصوصاً اولی نیاز به نظر نیست.
در عالم کشف و شهود هم اینچنین است خیلیها هستند که در وادی کشف و شهود پا مینهند؛ اما چیزی برای آنها مشهود شد محتاج به استادند ببینند که درست است یا نه؟ میزانی طلب میکنند که عرضه کنند میزان آنها کشف معصومین است. همان طوری که ما در بحثهای حصولیمان این دانشهای حوزوی یا دانشگاهی اینها را بر میزانی به نام منطق که صورتاً بدیهی الانتاج، مادتاً هم بدیهیاند عرضه میکنیم اگر با این ترازو مطابق بود درست است، وگرنه درست نیست. خب آنها هم یک کشف معصومی دارند که کشف معصوم میزان و ترازوی صحت و سقم کشفهای دیگر است آن انسانی که به مقام نبوت یا امامت و مانند آن میرسد میرسد به جایی که مکشوفات او برای او اولی و بدیهی الرشد و بین الرشد است، اصلاً شک نمیکند.
شک قبلاً هم ملاحظه فرمودید برای جایی است که دو چیز باشد یعنی جایی که حق وجود دارد و باطل وجود دارد انسان درباره مطلبی شک میکند که آیا از قبیل اول است یا از قبیل دوم، شک برای مقام اثبات است در مقام ثبوت که چیزی مشکوک نیست مقام ثبوت هر چیز جای خودش را دارد شک همیشه برای مقام اثبات است. حالا اگر شما فرض کردید در این مسجد کتابی غیر از قرآن نبود هر کتابی را در دست هر کسی ببینید یقین دارید این قرآن است چون شما علم دارید در این مسجد غیر از قرآن هیچ کتاب دیگر نیست؛ ولی اگر غیر از قرآن یک کتاب دیگری هم در این مسجد باشد کتابی را از دور دست کسی ببینید شک میکنید که آیا این قرآن است یا غیر قرآن. شک برای مقام اثبات است نه ثبوت اولاً، برای جایی است که حداقل دو شیء باشد ثانیاً. اما اگر در جایی اصلاً بیش از یک شیء نبود آنجا جا برای شک نیست. انسان کامل به جایی میرسد که اصلاً آنجا باطل وجود ندارد بطلان یا مربوط به خیال است یا وهم است یا دستگاه فکری و امثال ذلک است که در نهان ماست یا مربوط به القائات باطل شیاطین است که از بیرون است همه اینها محدودهشان تا تجرد وهمی است؛ یک منطقهای است منطقه ممنوعه که آنجا نه جا برای خیال و وهم است نه جا برای ابلیس و امثال ابلیس. این است که ذات اقدس الهی فرمود بندگان مخلص من از تیررس تو مصوناند برای اینکه آنها در جایی هستند که اصلاً تو حضور نداری، نه اینکه نسبت به آنها مهربانی یا ملاحظهکاری؛ تو عدو مبین انسانی.
اینها به جایی رسیدهاند که اصلاً در تیررس تو نیستند تو اگر بخواهی آنجا استراق سمع بکنی ﴿یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً﴾ تو مطرودی آنها اگر رسیدند به آنجا آنجا میشود حق محض هر چه دیدند حق است شک در آنجا راه ندارد به همان دلیل که ما دو دو تا چهار تا را میدانیم دو دو تا چهار تاست این شک ندارد خب این است که این سؤالات هم در روایات هست، مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در باب الحجه این را نقل کرده است یک چنین انسان کاملی میفهمد پیغمبر است و میآید. حالا از آن به بعد مردم باید این را انتخاب بکنند یا مردم باید تولی داشته باشند یعنی عقل ساکت است در این زمینه، نقل ساکت است در این زمینه یا عقل و نقل هر دو فتوا میدهند و هر دو قاضیاند که بشر باید بپذیرد، تولی کند اینها را نه اینها را انتخاب بکند. سخن از ولایت پیغمبر است سخن از ولایت امام است نه سخن از وکالت پیغمبر یا وکالت امام که مردم بعدها بنشینند اینها را انتخاب بکنند که اینها انسانهای خوبیاند، مردم بنشینند اینها را انتخاب بکنند ممکن است مردم به اینها رأی منفی هم بدهند کفر بورزند اینها را رجم بکنند اینها را از بین ببرند، ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ﴾، ﴿قَتْلِهِمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾، ﴿وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیِّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ﴾ مردم همه کار ممکن است بکنند؛ اما عقل چه میگوید و وحی چه میگوید عقل میگوید مردم آزادند او را انتخاب بکنند که پیغمبر بشود وکیل مردم یا پیغمبر ولی مردم است. وکیل، فرع است موکل اصل.
در مسئله توکیل آنجا که حق مسلّم برای خود شخص است خود شخص نمیتواند یا نمیخواهد این حق را استیفا کند به دیگری واگذار میکند به دیگری میگوید تو از طرف من این سمت را داری که فلان حق را استیفا بکنی؛ موکِّل اصل است حق برای موکّل است موکل استیفای حق را به وکیل میدهد تا وکیل از طرف موکل این حق را استیفا بکند، خب حالا انسان وقتی به اینجا رسید که من نیازمند به قانونم، آن قانون حق انسان است یا حق الله است؟ اگر حق انسان باشد که انسان چنین قانونی را اگر رد کرد حق خود را رد کرد. انسان متولی این حق است این حق را تولی میکند یا مولد این حق است و موکل این حق و کسی که این حق را استیفا میکند اینچنین نیست آن برهان اجمالی عقل و وحی میگوید این قانون به نام دین حق الله است تنها کسی که میتواند وضع بکند اوست و تنها راه سعادت انسان این است که تولی کند این را بپذیرد و آن کسی که این قانون را آورده و میخواهد اجرا کند، عقل میگوید سعادت انسان در این است که او را بپذیرد تولی کند نه توکیل که او را وکیل خود قرار بدهد که پیغمبر بشود وکیل مردم یا امام بشود وکیل مردم؛ مردم با انتخابات پیغمبر را یا امام را انتخاب بکنند، خب قهراً میشود تولّی خود پیغمبر هم اینچنین است چون سخن از شخص نیست بر اساس این معنا خود پیغمبر هم نسبت به دین تولّی دارد، خود امام هم نسبت به دین تولّی دارد، حکمی نیست، که آنها مستثنا باشند و بشر بخواهد از اراده شخص آنها تبعیت کند بلکه بشر از اراده الله تبعیت میکند؛ منتها اراده الله را ما از تشخیص و ارادههای اینها اثبات میکنیم، تتمهاش ـ انشاءالله ـ برای نوبت بعد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است