- 457
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش نهم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 120 سوره مائده بخش نهم"
- هماهنگ بودن انسان موحد با توحید
- برکات عنایت خداوند نسبت به حضرت یوسف (ع)
- فرق بین مخلَص و مخلِص
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما فیهِنَّ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
دو بیان در ادب توحیدی حضرت یوسف(ع)
بحث در ادب انبیا(علیهم السلام) بود سیر بحث در ادب توحیدی وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) رسید. درباره یوسف (سلام الله علیه) دو بیان هست که البته درباره همه انبیا این دو بیان صادق است; منتها سیره علمی آن حضرت, مخصوص خود آن حضرت است. بیان اول درباره معرفت توحیدی آن حضرت است; بیان دوم درباره اخلاص عملی آن حضرت است. این دو بیان جزء محکمات قرآن کریم است درباره یوسف (سلام الله علیه). هر مطلب علمی که با آن مطلب علمیِ درباره یوسف (سلام الله علیه) که جزء محکمات است اگر مطابق نبود باید با او تطبیق داد و هر مطلب عملی که با آن آیهای که مربوط به سیره عملی آن حضرت است و جزء محکمات است و منطبق نبود باید تطبیقش کرد. درباره بینش علمی وجود مبارک یوسف ذات اقدس الهی از آن حضرت نقل کرد که آن حضرت فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ حکم, اعم از تکوین و تشریع مخصوص ذات اقدس الهی است هیچ کاری در جهان هستی اتفاق نمی افتد مگر اینکه مِلک و مُلک خداست. براساس این بینش اگر سخنی از یوسف (سلام الله علیه) نقل شد که با این بینش عام توحیدی منطبق نبود, باید آن را تطبیق داد که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾. درباره عمل هم ذات اقدس الهی یوسف (سلام الله علیه) را جزء مخلَصین معرفی کرد که ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾.
فرق بین مخلَص و مخلِص
مخلَصین از بین مخلِصین انتخاب میشوند; مخلِصین کسانیاند که سالیان متمادی جهاد و اجتهاد کردند تا اینکه کارشان را برای خدا اخلاص کنند و اوصافشان را برای خدا اخلاص کنند و گوهر ذاتشان را هم برای خدا اخلاص کنند در بین این مخلِصین که در مقام فعل و وصف و ذات, سالیان متمادی کوشش کردند خدا یک عده را انتخاب میکند که اینها میشوند مخلَصین. اینها کسانیاند که «استخلصهم الله و استخصّهم لنفسه»; از بین مخلِصین مخلَصین انتخاب میشوند وقتی شخص در مقام عمل, مخلَص شد نه تنها به طرف بدی نمی رود بدی به طرف او راه ندارد برای اینکه منشأ همه شرور و نقصها شیطنت شیطان است این یک مقدمه، شیطان هم از نظر علم محدود است هم از نظر عمل و قدرت محدود است, این دو مقدمه، در بعضی از مسائل است که اصلاً شیطان راه ندارد که فریب بدهد و در بعضی از بخشهای عملی است که شیطان نفوذ ندارد که تا آنجا وسوسه کند حداکثر تجرد شیطان تجرد وهمی است دیگر. بنابراین او در حد خیال و وهم کار میکند و اگر در حد خیال و وهم کار کرد در مرحله شهوت و غضب عملاً نفوذ دارد. اگر یک موجودی در بخش علمی از وهم و خیال رهایی یافت و در بخش عمل هم از شهوت و غضب رهایی یافت, دیگر در دسترس شیطان نیست, لذا هیچ بدی به طرف چنین انسانی راه پیدا نمیکند ذات اقدس الهی درباره یوسف صدیق (سلام الله علیه) ضمن اینکه میفرماید این ﴿مِنْ عبادنا الْمُخْلَصِین﴾ است, فرمود: ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾ نه «لِنَصْرِفهَ عَن السُّوءِ و الفَحْشاءَ»; نه اینکه ما او را از بدی منصرف کردیم [بلکه] بدی را از او بازداشتیم; اصلاً بدی حق ندارد به آنجا برود منشأ همه نقصها و زشتیها شیطنت شیطان است و شیطان هم علماً و عملاً حدش محدود است, لذا خودش گفت من درباره مخلصین راهی ندارم ﴿الاّ عِبادِک منهم الْمُخْلَصینَ﴾ و ذات اقدس الهی هم فرمود تو درباره دیگران میتوانی وسوسه کنی, مگر دربارهٴ بندگان مخلَص من.
پرسش ...
پاسخ: در قوس نزول, البته همه کمالات را داشتند; اما درباره قوس صعود نه اینچنین نیست به تدریج افاضه میشود. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 22 دارد که: ﴿وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾ معلوم میشود در بدو امر اینچنین نبود, اختصاصاً درباره عیسی (سلام الله علیه) آن هم در یک مقطع خاصی خدا به او چنین قدرتی داد که بگوید ﴿اِنّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَجَعَلَنی نَبِیّاً﴾. بعد هم اینطور نشد که رسالت و نبوتش در گهواره و در مدت کودکی شروع شده باشد که امتی داشته باشد، هدایتی کرده باشد بعد به او ایمان آورده باشند, بعد هم به طور عادی شد تا زمان خاص رسالتش خب اینکه ذات اقدس الهی درباره یوسف (سلام الله علیه) فرمود عقیده یوسف این است: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ یعنی آیه چهل سوره «یوسف» که دارد: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾, پس هر جا هر مطلبی از وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نقل شد که با این بینش توحیدی خاص سازگار نبود باید به این اصل ارجاع داد.
علت صیانت حضرت یوسف از سوء و فحشا از ناحیه خدای سبحان
چه اینکه در آیه 24 همان سوره «یوسف» دارد که ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾, نه «لِنَصرِفهَ عَن السُّوءَ وَالفَحْشاءَ» ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾; سوء و فحشا را از او بازداشتیم چرا؟ برای اینکه ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾. پس هر عملی که درباره یوسف (سلام الله علیه) نقل میشود و با مخلَص بودن او سازگار نباشد باید به این آیه ارجاع بشود و تطبیق بشود این درباره علم آن درباره عمل، آنگاه معلوم میشود که از کودکی, زمینه فراهم شده است که این شخص باحُسن اختیار خود این مراحل را به فیض الهی و لطف الهی طی کند. در سورهٴ «یوسف» آیه شش دارد که بعضی از گزارشهای غیبی را یعقوب (سلام الله علیه) به یوسف اعلام کرد, بعد از آنکه یوسف خوابش را برای پدر نقل کرد وجود مبارک یعقوب به پسرش فرمود: ﴿وَکَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلی آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾; فرمود تو مجتبای خدایی در بین عدهای تو را خدا جبایه میکند برچین میکند خلاصه; به تو تأویل احادیث یاد میدهد. تأویل احادیث غیر از تعبیر رؤیاست یعنی هر حادثهای که رخ میدهد این بازگشتش به کجاست؟ این به کجا منتهی میشود؟ سر از کجا در میآورد؟ این را میگویند تأویل احادیث، عود و رجوع این حادثه کجاست؟ این را تو میفهمی اختصاصی به خواب ندارد. بعد از اینکه این کرامتها را یعقوب (سلام الله علیه) از خود ارائه کرد و به یوسف بشارت داد, یوسف (سلام الله علیه) با همان اطمینان الهی این راهها را طی کرده است تا اینکه به مرحلهای رسید که پدرش و برادران او آمدند نزد او هم برای دریافت کمک و هم برای لقای او.
در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» دارد که آیه 99 به بعد ﴿فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ﴾ یعنی پدر و مادر او با برادران او وارد بر یوسف (سلام الله علیه) شدند: ﴿آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ﴾ پدر و مادر خود را مأوی داد بنا بر این که پدر و مادر او آمده باشند ﴿وَقالَ ادْخُلُوا مِصْر﴾; فرمود وارد مصر بشوید قبل از اینکه بگوید: ﴿آمنین﴾ این کلمه ﴿إِنْ شاءَ اللّهُ﴾ را ذکر کرد. خب این نشانه آن است که یک انسان موحد, تمام شئونش با توحید تأمین است. گاهی انسان در مقام فنا به این راه میرسد اما بالاتر از مقام فنا که فنای از فناست و بقای بعد از فناست میشود «کون جامع», آنگاه ذات اقدس الهی را با همه شئونش مشاهده میکند تا آنجا که مقدور یک انسان موحد است, میشود مظهر «لا یشغله شئ عن شیء», اینکه در روایت است «شئ عن شئ» است نه «شأن عن شأن» خب «لا یشغله شئ عن شئ» میشود, مظهر این نام که شد, همه موجودات را میبیند و آنها را به عنوان آیات و نشانههای الهی تلقی میکند, اگر خیری از آنها رسیده است آنها را فقط مظهر خیّر بودن ذات اقدس الهی میداند و مانند آن پس بالاتر از ندیدن دیدن آیهای اشیاست این میشود «کون جامعه» که این فنای از فناست و بقای بعد از فناست که همه چیز را در جای خود میبیند منتها به هیچ چیزی صبغه استقلال نمیبخشد. الآن اگر کسی با تلفن یک خبر مسرت بخشی را به ما داد ما از تلفن تشکر میکنیم یا از آن مخبر؟ اگر کسی آبی را در ظرفی ریخت و به ما داد, ما از آن ظرف تشکر میکنیم یا از خود آن کسی که این آب را به ما داد و ما را از عطش نجات داد؟ انسان به جایی میرسد که برای او حل است که تمام این خیرات, بر اساس ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ از ذات اقدس الهی است و همه مأموران الهیاند ابزار کارند. اگر همه ابزار کار بودند به هیچ چیز با نگاه, استقلال نمی نگرد و هیچ چیزی را هم تحقیر نمی کند.
خب اگر اینچنین شد, موحد خالص همه اشیاء را به عنوان مظهر و مرآت ذات اقدس الهی میبیند بنابراین اینچنین نیست که به هیچ چیزی مراجعه نکند به هر چیزی که لازم باشد مراجعه میکند منتها میداند او ابزار کار است; مثل اینکه به قلم مراجعه میکند برای نوشتن; اما نوشتن را از قلم نمیداند به کاغذ مراجعه میکند برای نوشتن اما نوشتن; را از کاغذ نمیداند همه اینها میشوند ابزار. خود را هم در حد یک قلم و کاغذ میداند که در دست دیگری است. آن یدی که ﴿یدُ اللّهِ﴾ است و «فوق أیدی الناس» است آن نویسنده است او گرداننده است و مانند آن, با این وضع که رسید خود را همواره در محضر ذات اقدس الهی میبیند و احساس غربت نمی کند احساس آرامش میکند چرا ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ ؟ برای اینکه همه جا در محضر اوست هر وقت بخواهد از او چیزی را طلب میکند و گرنه صرف «یا الله» گفتن که دل را آرام نمیکند. اگر کسی بداند که در خدمت کسی است که همه کاره اوست, خب چنین کسی آرام است دیگر.
پرسش ...
پاسخ: خب البته, اینها مقدمه است; اما بحث در ذی المقدمه است الآن، بحث در آن است که چه موقع انسان آرام میشود؟ ظاهر ﴿ألا بِذِکْرِ اللّهِ﴾ این است که خود ذکر, مایه طمأنینه است نه ذکر مقدمه است برای اینکه انسان به طمأنینه برسد. خب اگر چنین حالتی پیدا شد که انسان به یاد حق بود هرچه بخواهد در نزد اوست چون ﴿لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض﴾ هر قدرت بخواهد در دست اوست, چون ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾, خب چنین کسی مضطرب نیست حالا در جریان یوسف (سلام الله علیه) بنا شد که او را به چاه بیندازند, خب خیلی آرام میرود به ته چاه آنها میلرزند ولی این آرام است همان کسی که با او هست در حین فرو رفتن او به چاه, به او میگوید که مطمئن باش از اینجا بیرون میآیی و به جایی هم میرسی و همین صحنه را هم به آنها گزارش میدهی, در حین چاه رفتن. این را در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» بیان کرده, برای اینکه اصلاً در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» از نبوت یوسف سخنی نیامده است, فقط همین مقدار از وحی الهی که به یوسف داده شد او را باخبر کردند. وقتی برادران خواستند او را به چاه بیندازند, آیه پانزده سوره «یوسف» این است که ﴿فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ﴾ یعنی «اذهبوه»; او را بردند ﴿وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾; فرمود آنها نه الآن باخبرند و نه آن روزی که تو اینها را باخبر میکنی باخبرند, تو سالم میمانی و به جایی هم میرسی آنها به حضور تو میآیند و تو همین جریان را به آنها گزارش میدهی ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾ آنگاه وقتی برادران یوسف آمدند نزد او, در همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 89 به بعد دارد که ﴿قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ﴾; میدانید با یوسف چه کردید شما؟ ﴿قالُوا أَإِنَّکَ َلأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخی﴾, خب چنین کسی در بیابانی اگر ته چاه برود هم آرام است, چون در محضر کسی است که «بیده خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض»، «له خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض», در مشهدِ کسی است که «له جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ» این حالت است.
فضیلت سخن گفتن و اعتراض کردن
پرسش ...
پاسخ: ﴿فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ همان تأیید میکند که ربّ, ربّ آن شخص زندانی است که آزاد شده است, چون یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ﴾ نه «ربی» یا «ربنا», ﴿فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ یعنی آن زندانی که آزاد شد دیگر یادش رفته است نزد مولایش بیاید این حرفها را بزند اینکه اظهار تظلم میکند و میگوید چرا من اینجا بی گناه ماندم, این کمال شهامت است بعد هم که خواستند او را از زندان بیرون بیاورند میگوید بیرون نمیآیم تا معلوم شود که من بی گناهم, خب اینطور آزادانه سخن گفتن فضیلت است وقتی هم گفتند حالا بیا بیرون گفت نه, چرا بیایم بیرون؟ معلوم بشود من جرمم چه بود اینکه معلوم بشود که من جرمم چه بود با شهامت حرف زدن که فضیلت است, آنجا هم اعتراض کردن هم فضیلت است گفت برو پیش ربت بگو گناه من چیست که در اینجا معطل هستم, بعد هم که آنها براساس دلسوزی خواستند این را بیرون بیاورند گفت نه نمیآیم بیرون معلوم کنید که من چرا آمدم اینجا! بعد که آنها گفتند: ﴿اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ﴾ گفت حالا که فهمیدید من بی گناهم, حالا میآیم بیرون.
پرسش ...
پاسخ: نه این سالها مانده, نه اینکه ﴿اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ﴾. گفت چرا ماندم, اینجا معطلم؟ این اعتراض کردن و آزادانه سخن گفتن که فضیلت است, این توسل نیست. نشانهاش این است که وقتی هم که به او گفتند بیا بیرون گفت نمیآیم, این مردانه حرف زدن است اینکه نمیخواست از زندان بیاید بیرون. خب اگر دلش از زندان گرفته بود, وقتی گفتند بیا بیرون چرا گفت من در اینجا میمانم؟ گفت باید روشن شود که من بی گناهم تا بعد من بیایم بیرون حالا که ثابت شد که بی گناهم, آنها گفتند: ﴿اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ﴾ گفت حالا خوب شد حالا فهمیدید من بی گناهم حالا میآیم بیرون.
پرسش:...
پاسخ: یعنی خود آن شخص بعد از مدتی متذکر شد که وقتی در زندان بود یوسف (سلام الله علیه) نسبت به او هدایت کرد, تعبیر خوبی برای او کرد, نسبت به او احسان کرد تازه یادش آمد که برود نزد سلطان مصر و به عزیز مصر گزارش بدهد که جرم این زندانی چه بوده؟
پرسش ...
پاسخ: نه وقتی خدا دارد که ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾, بعد دارد ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ این دو مطلب را که یکی به علم برمی گردد یکی به عمل, خدا سرلوحه سیره ادیبانه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را نقل میکند ما حتماً باید این کار را بکنیم اینها محکمات بحثاند. اگر کسی مبنای او این است که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ بعد هم خدا فرمود: ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾, خب اگر کسی مخلَص است شیطان راه ندارد اصلاً نزد او.
پرسش ...
پاسخ: آنجا به دیگران متوسل نشدند, آنجا هم همینطور است. اینجا توسل نیست اینجا اعتراض است فریاد است توسل نیست. اگر توسل بود وقتی که معنایش این بود که او از زندان خسته شد حالا که دستور دادند از زندان بیا بیرون, برای اینکه سلطان خواب دید, گفت نمیآیم. باید معلوم بشود گناهم چه بود که من در زندانم بعد هم که معلوم شد که بی گناه است ﴿لِیَعْلَمَ أَنّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ﴾, خودش گفت تا آنها بفهمند من بد نکردم حالا که آنها فهمیدند یوسف بیگناه است, آمد بیرون.
پرسش ...
پاسخ: آن اصلاً در نوبتهای قبل هم گذشت که ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ آن فعل خارجی که واقع نشد; نه از مرد و نه از زن, قصد واقع شد از زن; اما این قصد از یوسف (سلام الله علیه)هم واقع نشد چرا؟ برای اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾; پس آن زن قصد کرد ﴿وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾, این ﴿لَو﴾ امتناعیه است; اگر برهان رب را ندیده بود میل میکرد و چون دید میل هم نکرد در مقام نفس معصوم بود نه در مقام فعل. خب اینکه فرمود: ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾ نشان میدهد که هم در مقام عمل اینچنین است و هم در مقام علم که فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾.
برکات عنایت خداوند نسبت به یوسف
وجود مبارک یوسف هم در همان اوائل گفته بود خدایا تو میدانی اینها پیشنهاد بد به من میدهند من اگر امر دائر بشود بین تبهکاری و زندان، زندان را مقدم میدارم: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنی﴾ و اگر تو مرا حفظ نکنی ممکن است ـ خدای ناکرده ـ من آلوده بشوم, بالأخره همه اینها به برکت عنایت الهی محفوظ هستند. خب چنین عنصر شجاعی هرگز حاضر نیست تن به آلودگی بدهد. آنگاه وقتی برادرها و پدر و اینها آمدند وجود مبارک یوسف با آنها اینچنین برخورد کرد, فرمود: ﴿ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنینَ ٭ وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ و این تکریم پدر و مادر و برادرها به عنایت الهی باید انجام میشد تا اینکه آن خوابی که دیده است تأویل بشود, حالا یوسف گفت: ﴿یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْل﴾ که من ﴿رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ﴾ این تأویل آن رؤیاست (این یک)، تأویل هم درباره رؤیاست هم درباره احدوثه ﴿قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّاً﴾, نه من خودم زحمت کشیدم سالیان متمادی در چاه رفتم در زندان رفتم این کمال را به دست آوردم این با ادب توحیدی سازگار نیست, لذا گفت: ﴿قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّاً﴾ (این هم دو). بعد فرمود: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بی﴾ حالا در جمع پدر و برادران این سخن را دارد: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بی﴾; ذات اقدس الهی نسبت به من خیلی احسان کرد ﴿إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ﴾; مرا از زندان آزاد کرد با اینکه همه مشکلاتی که دامنگیر یوسف (سلام الله علیه) شد آن چاه بود اصلاً اسم چاه را نمیبرد که مبادا این برادران شرمنده بشوند این میشود فرشته خب چاه منشأ همه مشکلات او بود زندان که خیلیها بودند. اگر او در چاه نرفته بود که به زندان هم نمیافتاد در بیابان گمنامی کسی را در چاه بیندازند این در حقیقت, اعدام است; منتها حالا نمرد. مگر خدا احسان نکرد نسبت به او آن احسانی که دیگری شرمنده میشود آدم چرا به رخ دیگری بکشد, خب خدا احسان کرد دیگر.
خدا در هنگامی که یوسف میخواست به چاه برود به او گفت که ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾, بعد مسیر قافله را همطرزی تنظیم کرد که به این سمت بیایند ﴿فَأَدْلی دَلْوَه﴾; تا او را از چاه به در آورند همه اینها راهنماییهای ذات اقدس الهی بود. خب قافله میتوانست از راه دیگر برود و از چاه دیگر آب بگیرد. خب همه این کارها را ذات اقدس الهی نسبت به یوسف کرده است این بهترین احسان است که او را از چاه نجات داده است; اما اصلاً صحبت چاه نیست. میفرماید: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: خب نه، او را ذات اقدس الهی به او فهماند ﴿إِنَّما أَشْکُوا بَثّی وَحُزْنی إِلَی اللّهِ﴾ انسان در فراق یک پیغمبر گریه کند عبادت است, اینکه برای شخص خودش نیست که جامعهای از فیض او محروماند, این عبادت است اینکه برای شخص نیست.
خب، اینکه گفت: ﴿وَجاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾ این هم از نعمتهای الهی است «بَدْو» یعنی بیابان اینکه گفته میشود بدواً گفتم بدواً گفتم این ناتمام است باید گفت «بدئا» گفتم آن مهموز است یعنی ابتدائاً گفتم «بدو» یعنی بیابان کسانی که اهل بادیه هستند آنها اهل بدوند خب ﴿وَجاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾, بعد فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَبَیْنَ إِخْوَتی﴾; شیطان بین من و برادرانم اختلافی ایجاد کرد, دیگر نگفت آنها نسبت به من بد کردند. خب از طرف یوسف (سلام الله علیه) چه بدی نسبت به برادرانش شد؟ گفت: ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَبَیْنَ إِخْوَتی﴾ .
پرسش ...
پاسخ: بله اینجا هم باز در حضور او تهمت سرقت میزدند, خودش را معرفی نکرد باز هم آنجا که رفتند در مصر هم گفتند که یک برادری داشت دزدی کرده بود, این هم مثل اوست _معاذالله_ خب حالا شما او را به چاه انداختید دیگر چه کار به او دارید, خب خبری که از او نیست که باز هم دست برنمیدارید؟ او را به چاه انداختید, الآن چندین سال گذشت سیزده چهارده سال گذشته است از او خبری ندارید, یک برادری داشت دزدی کرد این دیگر چه بود؟ این خوی تلخ آنها را یوسف (سلام الله علیه) فرمود شما میدانید با برادر او چه کردید؟ بعد هم وقتی گفتند: ﴿أَإِنَّکَ َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾, گفت حالا ما بد کردیم ما را ببخشید, همان جا بخشید ﴿قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ﴾. حالا بعضیها هم خواستند بگویند فرق بین جوان و پیر این است که جوانها زودتر گذشت میکنند, پیرها اهل عقده درمیآیند. این برداشت, شاید تام نباشد; ولی بالأخره یعقوب دیرگذر بود و یوسف زود گذر; آنکه به چاه رفت و چهارده سال رنج دید همین که به او گفتند ببخش! گفت بخشیدم; اما وقتی نزد پدر آمدند و گفتند: ﴿یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا﴾ فرمود: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ﴾ حالا آن را هم توجیه کردند که یعنی موقع نماز شب فرابرسد گناهتان خیلی سنگین بود در نماز شب باید دعا کنم آن هم راه را دارد ولی منظور این است که یوسف چنین مقام والایی داشت.
خب ﴿منْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَبَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبّی لَطیفٌ لِما یَشاء﴾ یعنی کاری را که خودش بخواهد, طرزی انجام میدهد که دیگران بی خبرند; لطیفانه انجام میدهد, حتی خود انسان هم باخبر نیست. در رزق هم همینطور است: ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ طرزی انسان را اداره میکند که انسان باخبر نیست. فرمود: ﴿إِنَّ رَبّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ﴾, این ﴿إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ﴾ بیانی بود که در آیه ششم همین سورهٴ «یوسف» از زبان یعقوب (سلام الله علیه) نقل شد که ﴿کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾ اینجا هم میفرماید علیم حکیم.
سخن گفتن حضرت یوسف با خدا
بعد حالا این «ربّ» «ربّ» که یوسف (سلام الله علیه) گفت باعث شد که از همه این سکوها پرواز بکند دیگر مستقیماً با خدا مناجات بکند اینها تازه آمدند و پدر ومادر و برادرها تازه از راه رسیدند همین دو، سه جمله را با آنها گفت بعد گفت رب، حالا با خدای خود دارد حرف میزند ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ خدایا این قدرت و سلطنت را تو دادی این از نظر نفوذ بر مصر ﴿وَعَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ﴾; هم تعبیر رؤیا هم تأویل احدوثه را به من آموختی ﴿فاطِرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾; ای خدایی که آسمانها و زمین پدیده نوظهور تو هستند چون تو فاطری ﴿أَنْتَ وَلِیّی فِی الدُّنْیا وَاْلآخِرَة﴾; در همه شئون من تحت ولایت توام ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾ بعضی از اهل معرفت گفتند که مردان الهی وقتی به مقامی رسیدند از خدا تقاضای مرگ میکنند, این ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ را وجود مبارک یوسف در چاه نگفت در زندان نگفت در آن قحطیها و دردها و رنجها نگفت, حالا که به اوج عزت رسید عرض میکند ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ که مبادا این مقام او را مرعوب کند.
بیان سیدنا الاستاد این است که این ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ معنایش این نیست که هم اکنون این درخواست مرگ کرده است بلکه معنایش آن است که دارد به وصیت پدر عمل میکند, چون پدر و همچنین جد بزرگوارش از ابراهیم (سلام الله علیه) رسیده است که شما بکوشید مسلماً بمیرید; آیه 132 سوره «بقره» این است که ﴿وَوَصّی بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَیَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ خب مستحضرید نمیشود انسان را از مردن نهی کرد چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾; اما میشود با یک قید نهی کرد بگویند کافراً نمیر مسلماً بمیر اینچنین ﴿فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ باز همین یعقوب (سلام الله علیه) به فرزندان خود در حال وصیت مسئله اسلام را مطرح کرده است یوسف (سلام الله علیه) دارد به وصیت پدر عمل میکند که عرض میکند ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾.
بیان لطیفه صاحب قشیری
خب این بیان سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) بیان قرآنی است بیان خوب است; اما آن لطیفه صاحب قشیری همچنان به لطافت خود باقی است. این درخواست را در چاه نکرده است این درخواست را در چاه و زندان و امثال ذلک نکرده است. یک وقت است انسان میخواهد مسلماً بمیرد بسیار خب, به فکر مرگ است; منتها میخواهد مسلماً بمیرد. این به فکر مرگ بودن و مسلماً مردن را در اوج قدرت گفته است نه در حضیض ذلت. در چاه نگفت که ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾, در زندان نگفته ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ [بلکه وقتی] روی تخت عزت مصر که نشسته است گفت: ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ یعنی میخواهد وصیت پدر را عمل کند عرض کرد خدایا! مبادا ـ خدای ناکرده ـ این مقام طوری بشود که ما را از آن اسلام و انقیاد به سوی تو باز دارد, توفیقی بده که همچنان مسلمان باشیم و مسلمان بمیریم و چون صالحین در مقام ذات, مقام مخصوصی دارند هم ابراهیم (سلام الله علیه) درخواست کرد ﴿وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾ و هم خود یوسف (سلام الله علیه) که عرض کرد: ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾. خب, در عین حال که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بسیاری از اینها را خداوند به عنوان صالح معرفی کرده است که ﴿کُلُّ مِنَ الصّالِحینَ﴾ این عصاره بحث درباره حضرت یوسف (سلام الله علیه), البته ادب توحیدی حضرت یوسف وگرنه سایر مسائلی که مربوط به سیره علمی و عملی آن حضرت است جداگانه است; اما بعد از یوسف کم کم نوبت به حضرت موسی (سلام الله علیه) میرسد.
حکم ارشادی بودن قتل تبهکار بوسیله¬ی موسی
حضرت موسی (سلام الله علیه) در همان آن مصر حادثهای برای او پیش آمد که کسی را کشت; مجرمی را کشت و به طرف مدین گریخت تا شعیب را از نزدیک درک کند و محضر او را درک کند; آیه شانزده به بعد سوره «قصص» این است که عرض کرد: ﴿قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ﴾ این دعاها معمولاً که ادب انبیا را نشان میدهد با «ربّ» «ربّ» شروع میشود. آن ظلمی که این موسای کلیم داشت نظیر ظلمی که آدم (سلام الله علیه) داشت نه ظلم تحریمی بود و نه تنزیهی, اصلاً حکم مولوی نبود بلکه حکم ارشادی بود یک تبهکاری را از پا درآوردن و مظلومی را نجات دادن کار خوبی است; منتها برای خود آدم زحمت ایجاد میکند که من نسبت به خودم مشکلی ایجاد کردم, لذا در اواخر وقتی که مامور شد برگردد به مصر, نفرمود من گناهکارم فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْب﴾; من نزد اینها مجرم هستم وگرنه من گناهی نکردم من مظلومی را آزاد کردم ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ﴾ این طلب مغفرت یعنی اینکه خدایا! مشکل ما را حل کن. طلب مغفرت هم در بحثهای تشریعی راه دارد هم در بحثهای تکوینی, ﴿قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ ٭ قال رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾; خدایا! این نعمتی که تو به من دادی این قدرتی که به من دادی, من هرگز این قدرت را صرف پشتوانه و پشتیبانی تبهکارها نمیکنم, این هم که ما در نماز میخوانیم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ یکی از ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ هم موسای کلیم (سلام الله علیه) است, خب یعنی خدایا! آن توفیق را به ما بده, قدرتی را که به ما دادی ـ چه علمی و چه عملی ـ در راه باطل صرف نکنیم: ﴿فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾, برای اینکه موسای کلیم (سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾ ما هم عرض میکنیم: ﴿صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ یکی از ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ موسای کلیم است.
تشریح معنای صراط در دعای حضرت موسی(ع)
موسای کلیم صراطش چه بود؟ عرض کرد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾; خدایا! آن توفیق را به ما بده که این نعمتی را که به ما دادی ما این نعمت را صرف پشتوانه تبهکارها نکنیم در راه مظلومین صرف کنیم نه ظالمین.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَقَضی عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوُّ مُضِلُّ مُبینٌ﴾, چون شیطان همه کارها را و هر چه مشکلی پیش میآید چه مربوط به تحریم باشد چه تنزیه باشد چه مشکل آفرینی باشد برای اوست و هرچه مربوط به سعادت و تسهیل و تیسیر است, از آن رحمتِ رحمانیه است و از آن فرشتههاست. شیطان مثل آدم, نسبت به خودش به زحمت افتاد شیطان کاری نکرد که او ترک اولایی بکند خودش به زحمت افتاد, مثل مجاهدینی که الآن رفتند خاکریز اول را گرفتند خب آنها در زحمتاند, عرض میکنند خدایا! ما را نجات بده میگویند: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ﴾. حالا اگر کسی رفته است خاکریز دشمن را گرفته و عدهای از آنها را به هلاکت رسانده است به خدا عرض میکند خدایا! ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ﴾ من پیش این صدامیها مجرم هستم, ممکن است مرا از پای در بیاورند تو مرا کمک بکن اینطور دعا کردن بعد هم که آمد در جریان مدین و آن آب را برای فرزندان مدین در کمال ادب کشید; ﴿فَسَقی لَهُما ثُمَّ تَوَلّی إِلَی الظِّل﴾ در آیه 24 سوره «قصص» دارد, همین مقدار عرض کرد: ﴿فَقالَ رَبِّ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ﴾ اما چه به من بده, دیگر نگفت.
پرسش ...
پاسخ: بله یعنی آن ﴿إِنَّهُ عَدُوُّ مُضِلُّ مُبینٌ﴾ این یک تبهکاری را از پا در آوردن که عمل رحمان است, لذا نشانهاش این است که نگفت من مذنب هستم, فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾ من نزد آنها مجرم هستم, نه اینکه نزد تو مجرم باشم من نزد تو گناهی نکردم.
پرسش ...
پاسخ: چرا, عمل را قبول دارد میگوید من به زحمت افتادم, مثل جریان آدم (سلام الله علیه) الآن من به زحمت افتادم. خدا یک امر ارشادی کرده است طبق سورهٴٴ «طه», فرمود اگر در اینجا باشی نه از درون آسیب میبینی و نه از بیرون, حالا کاری کرد که دارد آسیب میبیند در زحمت است, عرض میکند که مشکل ما را برطرف کنید. این کار تکلیفی که نیست تشریعی نیست, نه تحریم است و نه تنزیه ﴿فَسَقی لَهُما ثُمَّ تَوَلّی إِلَی الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ﴾; پیشنهادی نداد, مگر اینکه ذات اقدس الهی برآورده کرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
- هماهنگ بودن انسان موحد با توحید
- برکات عنایت خداوند نسبت به حضرت یوسف (ع)
- فرق بین مخلَص و مخلِص
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَما فیهِنَّ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ(120)﴾
دو بیان در ادب توحیدی حضرت یوسف(ع)
بحث در ادب انبیا(علیهم السلام) بود سیر بحث در ادب توحیدی وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) رسید. درباره یوسف (سلام الله علیه) دو بیان هست که البته درباره همه انبیا این دو بیان صادق است; منتها سیره علمی آن حضرت, مخصوص خود آن حضرت است. بیان اول درباره معرفت توحیدی آن حضرت است; بیان دوم درباره اخلاص عملی آن حضرت است. این دو بیان جزء محکمات قرآن کریم است درباره یوسف (سلام الله علیه). هر مطلب علمی که با آن مطلب علمیِ درباره یوسف (سلام الله علیه) که جزء محکمات است اگر مطابق نبود باید با او تطبیق داد و هر مطلب عملی که با آن آیهای که مربوط به سیره عملی آن حضرت است و جزء محکمات است و منطبق نبود باید تطبیقش کرد. درباره بینش علمی وجود مبارک یوسف ذات اقدس الهی از آن حضرت نقل کرد که آن حضرت فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ حکم, اعم از تکوین و تشریع مخصوص ذات اقدس الهی است هیچ کاری در جهان هستی اتفاق نمی افتد مگر اینکه مِلک و مُلک خداست. براساس این بینش اگر سخنی از یوسف (سلام الله علیه) نقل شد که با این بینش عام توحیدی منطبق نبود, باید آن را تطبیق داد که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾. درباره عمل هم ذات اقدس الهی یوسف (سلام الله علیه) را جزء مخلَصین معرفی کرد که ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾.
فرق بین مخلَص و مخلِص
مخلَصین از بین مخلِصین انتخاب میشوند; مخلِصین کسانیاند که سالیان متمادی جهاد و اجتهاد کردند تا اینکه کارشان را برای خدا اخلاص کنند و اوصافشان را برای خدا اخلاص کنند و گوهر ذاتشان را هم برای خدا اخلاص کنند در بین این مخلِصین که در مقام فعل و وصف و ذات, سالیان متمادی کوشش کردند خدا یک عده را انتخاب میکند که اینها میشوند مخلَصین. اینها کسانیاند که «استخلصهم الله و استخصّهم لنفسه»; از بین مخلِصین مخلَصین انتخاب میشوند وقتی شخص در مقام عمل, مخلَص شد نه تنها به طرف بدی نمی رود بدی به طرف او راه ندارد برای اینکه منشأ همه شرور و نقصها شیطنت شیطان است این یک مقدمه، شیطان هم از نظر علم محدود است هم از نظر عمل و قدرت محدود است, این دو مقدمه، در بعضی از مسائل است که اصلاً شیطان راه ندارد که فریب بدهد و در بعضی از بخشهای عملی است که شیطان نفوذ ندارد که تا آنجا وسوسه کند حداکثر تجرد شیطان تجرد وهمی است دیگر. بنابراین او در حد خیال و وهم کار میکند و اگر در حد خیال و وهم کار کرد در مرحله شهوت و غضب عملاً نفوذ دارد. اگر یک موجودی در بخش علمی از وهم و خیال رهایی یافت و در بخش عمل هم از شهوت و غضب رهایی یافت, دیگر در دسترس شیطان نیست, لذا هیچ بدی به طرف چنین انسانی راه پیدا نمیکند ذات اقدس الهی درباره یوسف صدیق (سلام الله علیه) ضمن اینکه میفرماید این ﴿مِنْ عبادنا الْمُخْلَصِین﴾ است, فرمود: ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾ نه «لِنَصْرِفهَ عَن السُّوءِ و الفَحْشاءَ»; نه اینکه ما او را از بدی منصرف کردیم [بلکه] بدی را از او بازداشتیم; اصلاً بدی حق ندارد به آنجا برود منشأ همه نقصها و زشتیها شیطنت شیطان است و شیطان هم علماً و عملاً حدش محدود است, لذا خودش گفت من درباره مخلصین راهی ندارم ﴿الاّ عِبادِک منهم الْمُخْلَصینَ﴾ و ذات اقدس الهی هم فرمود تو درباره دیگران میتوانی وسوسه کنی, مگر دربارهٴ بندگان مخلَص من.
پرسش ...
پاسخ: در قوس نزول, البته همه کمالات را داشتند; اما درباره قوس صعود نه اینچنین نیست به تدریج افاضه میشود. مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 22 دارد که: ﴿وَلَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾ معلوم میشود در بدو امر اینچنین نبود, اختصاصاً درباره عیسی (سلام الله علیه) آن هم در یک مقطع خاصی خدا به او چنین قدرتی داد که بگوید ﴿اِنّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَجَعَلَنی نَبِیّاً﴾. بعد هم اینطور نشد که رسالت و نبوتش در گهواره و در مدت کودکی شروع شده باشد که امتی داشته باشد، هدایتی کرده باشد بعد به او ایمان آورده باشند, بعد هم به طور عادی شد تا زمان خاص رسالتش خب اینکه ذات اقدس الهی درباره یوسف (سلام الله علیه) فرمود عقیده یوسف این است: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّه﴾ یعنی آیه چهل سوره «یوسف» که دارد: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾, پس هر جا هر مطلبی از وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) نقل شد که با این بینش توحیدی خاص سازگار نبود باید به این اصل ارجاع داد.
علت صیانت حضرت یوسف از سوء و فحشا از ناحیه خدای سبحان
چه اینکه در آیه 24 همان سوره «یوسف» دارد که ﴿کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾, نه «لِنَصرِفهَ عَن السُّوءَ وَالفَحْشاءَ» ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشاءَ﴾; سوء و فحشا را از او بازداشتیم چرا؟ برای اینکه ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾. پس هر عملی که درباره یوسف (سلام الله علیه) نقل میشود و با مخلَص بودن او سازگار نباشد باید به این آیه ارجاع بشود و تطبیق بشود این درباره علم آن درباره عمل، آنگاه معلوم میشود که از کودکی, زمینه فراهم شده است که این شخص باحُسن اختیار خود این مراحل را به فیض الهی و لطف الهی طی کند. در سورهٴ «یوسف» آیه شش دارد که بعضی از گزارشهای غیبی را یعقوب (سلام الله علیه) به یوسف اعلام کرد, بعد از آنکه یوسف خوابش را برای پدر نقل کرد وجود مبارک یعقوب به پسرش فرمود: ﴿وَکَذلِکَ یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَیُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ وَیُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَعَلی آلِ یَعْقُوبَ کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾; فرمود تو مجتبای خدایی در بین عدهای تو را خدا جبایه میکند برچین میکند خلاصه; به تو تأویل احادیث یاد میدهد. تأویل احادیث غیر از تعبیر رؤیاست یعنی هر حادثهای که رخ میدهد این بازگشتش به کجاست؟ این به کجا منتهی میشود؟ سر از کجا در میآورد؟ این را میگویند تأویل احادیث، عود و رجوع این حادثه کجاست؟ این را تو میفهمی اختصاصی به خواب ندارد. بعد از اینکه این کرامتها را یعقوب (سلام الله علیه) از خود ارائه کرد و به یوسف بشارت داد, یوسف (سلام الله علیه) با همان اطمینان الهی این راهها را طی کرده است تا اینکه به مرحلهای رسید که پدرش و برادران او آمدند نزد او هم برای دریافت کمک و هم برای لقای او.
در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» دارد که آیه 99 به بعد ﴿فَلَمّا دَخَلُوا عَلی یُوسُفَ﴾ یعنی پدر و مادر او با برادران او وارد بر یوسف (سلام الله علیه) شدند: ﴿آوی إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ﴾ پدر و مادر خود را مأوی داد بنا بر این که پدر و مادر او آمده باشند ﴿وَقالَ ادْخُلُوا مِصْر﴾; فرمود وارد مصر بشوید قبل از اینکه بگوید: ﴿آمنین﴾ این کلمه ﴿إِنْ شاءَ اللّهُ﴾ را ذکر کرد. خب این نشانه آن است که یک انسان موحد, تمام شئونش با توحید تأمین است. گاهی انسان در مقام فنا به این راه میرسد اما بالاتر از مقام فنا که فنای از فناست و بقای بعد از فناست میشود «کون جامع», آنگاه ذات اقدس الهی را با همه شئونش مشاهده میکند تا آنجا که مقدور یک انسان موحد است, میشود مظهر «لا یشغله شئ عن شیء», اینکه در روایت است «شئ عن شئ» است نه «شأن عن شأن» خب «لا یشغله شئ عن شئ» میشود, مظهر این نام که شد, همه موجودات را میبیند و آنها را به عنوان آیات و نشانههای الهی تلقی میکند, اگر خیری از آنها رسیده است آنها را فقط مظهر خیّر بودن ذات اقدس الهی میداند و مانند آن پس بالاتر از ندیدن دیدن آیهای اشیاست این میشود «کون جامعه» که این فنای از فناست و بقای بعد از فناست که همه چیز را در جای خود میبیند منتها به هیچ چیزی صبغه استقلال نمیبخشد. الآن اگر کسی با تلفن یک خبر مسرت بخشی را به ما داد ما از تلفن تشکر میکنیم یا از آن مخبر؟ اگر کسی آبی را در ظرفی ریخت و به ما داد, ما از آن ظرف تشکر میکنیم یا از خود آن کسی که این آب را به ما داد و ما را از عطش نجات داد؟ انسان به جایی میرسد که برای او حل است که تمام این خیرات, بر اساس ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ از ذات اقدس الهی است و همه مأموران الهیاند ابزار کارند. اگر همه ابزار کار بودند به هیچ چیز با نگاه, استقلال نمی نگرد و هیچ چیزی را هم تحقیر نمی کند.
خب اگر اینچنین شد, موحد خالص همه اشیاء را به عنوان مظهر و مرآت ذات اقدس الهی میبیند بنابراین اینچنین نیست که به هیچ چیزی مراجعه نکند به هر چیزی که لازم باشد مراجعه میکند منتها میداند او ابزار کار است; مثل اینکه به قلم مراجعه میکند برای نوشتن; اما نوشتن را از قلم نمیداند به کاغذ مراجعه میکند برای نوشتن اما نوشتن; را از کاغذ نمیداند همه اینها میشوند ابزار. خود را هم در حد یک قلم و کاغذ میداند که در دست دیگری است. آن یدی که ﴿یدُ اللّهِ﴾ است و «فوق أیدی الناس» است آن نویسنده است او گرداننده است و مانند آن, با این وضع که رسید خود را همواره در محضر ذات اقدس الهی میبیند و احساس غربت نمی کند احساس آرامش میکند چرا ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ ؟ برای اینکه همه جا در محضر اوست هر وقت بخواهد از او چیزی را طلب میکند و گرنه صرف «یا الله» گفتن که دل را آرام نمیکند. اگر کسی بداند که در خدمت کسی است که همه کاره اوست, خب چنین کسی آرام است دیگر.
پرسش ...
پاسخ: خب البته, اینها مقدمه است; اما بحث در ذی المقدمه است الآن، بحث در آن است که چه موقع انسان آرام میشود؟ ظاهر ﴿ألا بِذِکْرِ اللّهِ﴾ این است که خود ذکر, مایه طمأنینه است نه ذکر مقدمه است برای اینکه انسان به طمأنینه برسد. خب اگر چنین حالتی پیدا شد که انسان به یاد حق بود هرچه بخواهد در نزد اوست چون ﴿لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض﴾ هر قدرت بخواهد در دست اوست, چون ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾, خب چنین کسی مضطرب نیست حالا در جریان یوسف (سلام الله علیه) بنا شد که او را به چاه بیندازند, خب خیلی آرام میرود به ته چاه آنها میلرزند ولی این آرام است همان کسی که با او هست در حین فرو رفتن او به چاه, به او میگوید که مطمئن باش از اینجا بیرون میآیی و به جایی هم میرسی و همین صحنه را هم به آنها گزارش میدهی, در حین چاه رفتن. این را در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» بیان کرده, برای اینکه اصلاً در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» از نبوت یوسف سخنی نیامده است, فقط همین مقدار از وحی الهی که به یوسف داده شد او را باخبر کردند. وقتی برادران خواستند او را به چاه بیندازند, آیه پانزده سوره «یوسف» این است که ﴿فَلَمّا ذَهَبُوا بِهِ﴾ یعنی «اذهبوه»; او را بردند ﴿وَأَجْمَعُوا أَنْ یَجْعَلُوهُ فی غَیابَتِ الْجُبِّ وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾; فرمود آنها نه الآن باخبرند و نه آن روزی که تو اینها را باخبر میکنی باخبرند, تو سالم میمانی و به جایی هم میرسی آنها به حضور تو میآیند و تو همین جریان را به آنها گزارش میدهی ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾ آنگاه وقتی برادران یوسف آمدند نزد او, در همان سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» آیه 89 به بعد دارد که ﴿قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَأَخیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ﴾; میدانید با یوسف چه کردید شما؟ ﴿قالُوا أَإِنَّکَ َلأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَهذا أَخی﴾, خب چنین کسی در بیابانی اگر ته چاه برود هم آرام است, چون در محضر کسی است که «بیده خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض»، «له خَزائِنُ السَّماواتِ وَاْلأَرْض», در مشهدِ کسی است که «له جُنُودُ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ» این حالت است.
فضیلت سخن گفتن و اعتراض کردن
پرسش ...
پاسخ: ﴿فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ همان تأیید میکند که ربّ, ربّ آن شخص زندانی است که آزاد شده است, چون یوسف(سلام الله علیه) فرمود: ﴿اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ﴾ نه «ربی» یا «ربنا», ﴿فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ﴾ یعنی آن زندانی که آزاد شد دیگر یادش رفته است نزد مولایش بیاید این حرفها را بزند اینکه اظهار تظلم میکند و میگوید چرا من اینجا بی گناه ماندم, این کمال شهامت است بعد هم که خواستند او را از زندان بیرون بیاورند میگوید بیرون نمیآیم تا معلوم شود که من بی گناهم, خب اینطور آزادانه سخن گفتن فضیلت است وقتی هم گفتند حالا بیا بیرون گفت نه, چرا بیایم بیرون؟ معلوم بشود من جرمم چه بود اینکه معلوم بشود که من جرمم چه بود با شهامت حرف زدن که فضیلت است, آنجا هم اعتراض کردن هم فضیلت است گفت برو پیش ربت بگو گناه من چیست که در اینجا معطل هستم, بعد هم که آنها براساس دلسوزی خواستند این را بیرون بیاورند گفت نه نمیآیم بیرون معلوم کنید که من چرا آمدم اینجا! بعد که آنها گفتند: ﴿اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ﴾ گفت حالا که فهمیدید من بی گناهم, حالا میآیم بیرون.
پرسش ...
پاسخ: نه این سالها مانده, نه اینکه ﴿اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ﴾. گفت چرا ماندم, اینجا معطلم؟ این اعتراض کردن و آزادانه سخن گفتن که فضیلت است, این توسل نیست. نشانهاش این است که وقتی هم که به او گفتند بیا بیرون گفت نمیآیم, این مردانه حرف زدن است اینکه نمیخواست از زندان بیاید بیرون. خب اگر دلش از زندان گرفته بود, وقتی گفتند بیا بیرون چرا گفت من در اینجا میمانم؟ گفت باید روشن شود که من بی گناهم تا بعد من بیایم بیرون حالا که ثابت شد که بی گناهم, آنها گفتند: ﴿اْلآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ﴾ گفت حالا خوب شد حالا فهمیدید من بی گناهم حالا میآیم بیرون.
پرسش:...
پاسخ: یعنی خود آن شخص بعد از مدتی متذکر شد که وقتی در زندان بود یوسف (سلام الله علیه) نسبت به او هدایت کرد, تعبیر خوبی برای او کرد, نسبت به او احسان کرد تازه یادش آمد که برود نزد سلطان مصر و به عزیز مصر گزارش بدهد که جرم این زندانی چه بوده؟
پرسش ...
پاسخ: نه وقتی خدا دارد که ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾, بعد دارد ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ این دو مطلب را که یکی به علم برمی گردد یکی به عمل, خدا سرلوحه سیره ادیبانه وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را نقل میکند ما حتماً باید این کار را بکنیم اینها محکمات بحثاند. اگر کسی مبنای او این است که ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ بعد هم خدا فرمود: ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾, خب اگر کسی مخلَص است شیطان راه ندارد اصلاً نزد او.
پرسش ...
پاسخ: آنجا به دیگران متوسل نشدند, آنجا هم همینطور است. اینجا توسل نیست اینجا اعتراض است فریاد است توسل نیست. اگر توسل بود وقتی که معنایش این بود که او از زندان خسته شد حالا که دستور دادند از زندان بیا بیرون, برای اینکه سلطان خواب دید, گفت نمیآیم. باید معلوم بشود گناهم چه بود که من در زندانم بعد هم که معلوم شد که بی گناه است ﴿لِیَعْلَمَ أَنّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ﴾, خودش گفت تا آنها بفهمند من بد نکردم حالا که آنها فهمیدند یوسف بیگناه است, آمد بیرون.
پرسش ...
پاسخ: آن اصلاً در نوبتهای قبل هم گذشت که ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾ آن فعل خارجی که واقع نشد; نه از مرد و نه از زن, قصد واقع شد از زن; اما این قصد از یوسف (سلام الله علیه)هم واقع نشد چرا؟ برای اینکه فرمود: ﴿وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ﴾; پس آن زن قصد کرد ﴿وَهَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ﴾, این ﴿لَو﴾ امتناعیه است; اگر برهان رب را ندیده بود میل میکرد و چون دید میل هم نکرد در مقام نفس معصوم بود نه در مقام فعل. خب اینکه فرمود: ﴿انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ﴾ نشان میدهد که هم در مقام عمل اینچنین است و هم در مقام علم که فرمود: ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾.
برکات عنایت خداوند نسبت به یوسف
وجود مبارک یوسف هم در همان اوائل گفته بود خدایا تو میدانی اینها پیشنهاد بد به من میدهند من اگر امر دائر بشود بین تبهکاری و زندان، زندان را مقدم میدارم: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنی﴾ و اگر تو مرا حفظ نکنی ممکن است ـ خدای ناکرده ـ من آلوده بشوم, بالأخره همه اینها به برکت عنایت الهی محفوظ هستند. خب چنین عنصر شجاعی هرگز حاضر نیست تن به آلودگی بدهد. آنگاه وقتی برادرها و پدر و اینها آمدند وجود مبارک یوسف با آنها اینچنین برخورد کرد, فرمود: ﴿ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللّهُ آمِنینَ ٭ وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً﴾ و این تکریم پدر و مادر و برادرها به عنایت الهی باید انجام میشد تا اینکه آن خوابی که دیده است تأویل بشود, حالا یوسف گفت: ﴿یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْل﴾ که من ﴿رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ﴾ این تأویل آن رؤیاست (این یک)، تأویل هم درباره رؤیاست هم درباره احدوثه ﴿قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّاً﴾, نه من خودم زحمت کشیدم سالیان متمادی در چاه رفتم در زندان رفتم این کمال را به دست آوردم این با ادب توحیدی سازگار نیست, لذا گفت: ﴿قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّاً﴾ (این هم دو). بعد فرمود: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بی﴾ حالا در جمع پدر و برادران این سخن را دارد: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بی﴾; ذات اقدس الهی نسبت به من خیلی احسان کرد ﴿إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ﴾; مرا از زندان آزاد کرد با اینکه همه مشکلاتی که دامنگیر یوسف (سلام الله علیه) شد آن چاه بود اصلاً اسم چاه را نمیبرد که مبادا این برادران شرمنده بشوند این میشود فرشته خب چاه منشأ همه مشکلات او بود زندان که خیلیها بودند. اگر او در چاه نرفته بود که به زندان هم نمیافتاد در بیابان گمنامی کسی را در چاه بیندازند این در حقیقت, اعدام است; منتها حالا نمرد. مگر خدا احسان نکرد نسبت به او آن احسانی که دیگری شرمنده میشود آدم چرا به رخ دیگری بکشد, خب خدا احسان کرد دیگر.
خدا در هنگامی که یوسف میخواست به چاه برود به او گفت که ﴿وَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُمْ بِأَمْرِهِمْ هذا وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾, بعد مسیر قافله را همطرزی تنظیم کرد که به این سمت بیایند ﴿فَأَدْلی دَلْوَه﴾; تا او را از چاه به در آورند همه اینها راهنماییهای ذات اقدس الهی بود. خب قافله میتوانست از راه دیگر برود و از چاه دیگر آب بگیرد. خب همه این کارها را ذات اقدس الهی نسبت به یوسف کرده است این بهترین احسان است که او را از چاه نجات داده است; اما اصلاً صحبت چاه نیست. میفرماید: ﴿وَقَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: خب نه، او را ذات اقدس الهی به او فهماند ﴿إِنَّما أَشْکُوا بَثّی وَحُزْنی إِلَی اللّهِ﴾ انسان در فراق یک پیغمبر گریه کند عبادت است, اینکه برای شخص خودش نیست که جامعهای از فیض او محروماند, این عبادت است اینکه برای شخص نیست.
خب، اینکه گفت: ﴿وَجاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾ این هم از نعمتهای الهی است «بَدْو» یعنی بیابان اینکه گفته میشود بدواً گفتم بدواً گفتم این ناتمام است باید گفت «بدئا» گفتم آن مهموز است یعنی ابتدائاً گفتم «بدو» یعنی بیابان کسانی که اهل بادیه هستند آنها اهل بدوند خب ﴿وَجاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ﴾, بعد فرمود: ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَبَیْنَ إِخْوَتی﴾; شیطان بین من و برادرانم اختلافی ایجاد کرد, دیگر نگفت آنها نسبت به من بد کردند. خب از طرف یوسف (سلام الله علیه) چه بدی نسبت به برادرانش شد؟ گفت: ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَبَیْنَ إِخْوَتی﴾ .
پرسش ...
پاسخ: بله اینجا هم باز در حضور او تهمت سرقت میزدند, خودش را معرفی نکرد باز هم آنجا که رفتند در مصر هم گفتند که یک برادری داشت دزدی کرده بود, این هم مثل اوست _معاذالله_ خب حالا شما او را به چاه انداختید دیگر چه کار به او دارید, خب خبری که از او نیست که باز هم دست برنمیدارید؟ او را به چاه انداختید, الآن چندین سال گذشت سیزده چهارده سال گذشته است از او خبری ندارید, یک برادری داشت دزدی کرد این دیگر چه بود؟ این خوی تلخ آنها را یوسف (سلام الله علیه) فرمود شما میدانید با برادر او چه کردید؟ بعد هم وقتی گفتند: ﴿أَإِنَّکَ َلأَنْتَ یُوسُفُ﴾, گفت حالا ما بد کردیم ما را ببخشید, همان جا بخشید ﴿قالَ لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللّهُ لَکُمْ﴾. حالا بعضیها هم خواستند بگویند فرق بین جوان و پیر این است که جوانها زودتر گذشت میکنند, پیرها اهل عقده درمیآیند. این برداشت, شاید تام نباشد; ولی بالأخره یعقوب دیرگذر بود و یوسف زود گذر; آنکه به چاه رفت و چهارده سال رنج دید همین که به او گفتند ببخش! گفت بخشیدم; اما وقتی نزد پدر آمدند و گفتند: ﴿یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا﴾ فرمود: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ﴾ حالا آن را هم توجیه کردند که یعنی موقع نماز شب فرابرسد گناهتان خیلی سنگین بود در نماز شب باید دعا کنم آن هم راه را دارد ولی منظور این است که یوسف چنین مقام والایی داشت.
خب ﴿منْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَبَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبّی لَطیفٌ لِما یَشاء﴾ یعنی کاری را که خودش بخواهد, طرزی انجام میدهد که دیگران بی خبرند; لطیفانه انجام میدهد, حتی خود انسان هم باخبر نیست. در رزق هم همینطور است: ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ طرزی انسان را اداره میکند که انسان باخبر نیست. فرمود: ﴿إِنَّ رَبّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ﴾, این ﴿إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ﴾ بیانی بود که در آیه ششم همین سورهٴ «یوسف» از زبان یعقوب (سلام الله علیه) نقل شد که ﴿کَما أَتَمَّها عَلی أَبَوَیْکَ مِنْ قَبْلُ إِبْراهیمَ وَإِسْحاقَ إِنَّ رَبَّکَ عَلیمٌ حَکیمٌ﴾ اینجا هم میفرماید علیم حکیم.
سخن گفتن حضرت یوسف با خدا
بعد حالا این «ربّ» «ربّ» که یوسف (سلام الله علیه) گفت باعث شد که از همه این سکوها پرواز بکند دیگر مستقیماً با خدا مناجات بکند اینها تازه آمدند و پدر ومادر و برادرها تازه از راه رسیدند همین دو، سه جمله را با آنها گفت بعد گفت رب، حالا با خدای خود دارد حرف میزند ﴿رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی مِنَ الْمُلْکِ﴾ خدایا این قدرت و سلطنت را تو دادی این از نظر نفوذ بر مصر ﴿وَعَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ اْلأَحادیثِ﴾; هم تعبیر رؤیا هم تأویل احدوثه را به من آموختی ﴿فاطِرَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ﴾; ای خدایی که آسمانها و زمین پدیده نوظهور تو هستند چون تو فاطری ﴿أَنْتَ وَلِیّی فِی الدُّنْیا وَاْلآخِرَة﴾; در همه شئون من تحت ولایت توام ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾ بعضی از اهل معرفت گفتند که مردان الهی وقتی به مقامی رسیدند از خدا تقاضای مرگ میکنند, این ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ را وجود مبارک یوسف در چاه نگفت در زندان نگفت در آن قحطیها و دردها و رنجها نگفت, حالا که به اوج عزت رسید عرض میکند ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ که مبادا این مقام او را مرعوب کند.
بیان سیدنا الاستاد این است که این ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ معنایش این نیست که هم اکنون این درخواست مرگ کرده است بلکه معنایش آن است که دارد به وصیت پدر عمل میکند, چون پدر و همچنین جد بزرگوارش از ابراهیم (سلام الله علیه) رسیده است که شما بکوشید مسلماً بمیرید; آیه 132 سوره «بقره» این است که ﴿وَوَصّی بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَیَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفی لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ خب مستحضرید نمیشود انسان را از مردن نهی کرد چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْت﴾; اما میشود با یک قید نهی کرد بگویند کافراً نمیر مسلماً بمیر اینچنین ﴿فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ﴾ باز همین یعقوب (سلام الله علیه) به فرزندان خود در حال وصیت مسئله اسلام را مطرح کرده است یوسف (سلام الله علیه) دارد به وصیت پدر عمل میکند که عرض میکند ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾.
بیان لطیفه صاحب قشیری
خب این بیان سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) بیان قرآنی است بیان خوب است; اما آن لطیفه صاحب قشیری همچنان به لطافت خود باقی است. این درخواست را در چاه نکرده است این درخواست را در چاه و زندان و امثال ذلک نکرده است. یک وقت است انسان میخواهد مسلماً بمیرد بسیار خب, به فکر مرگ است; منتها میخواهد مسلماً بمیرد. این به فکر مرگ بودن و مسلماً مردن را در اوج قدرت گفته است نه در حضیض ذلت. در چاه نگفت که ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾, در زندان نگفته ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ [بلکه وقتی] روی تخت عزت مصر که نشسته است گفت: ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً﴾ یعنی میخواهد وصیت پدر را عمل کند عرض کرد خدایا! مبادا ـ خدای ناکرده ـ این مقام طوری بشود که ما را از آن اسلام و انقیاد به سوی تو باز دارد, توفیقی بده که همچنان مسلمان باشیم و مسلمان بمیریم و چون صالحین در مقام ذات, مقام مخصوصی دارند هم ابراهیم (سلام الله علیه) درخواست کرد ﴿وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾ و هم خود یوسف (سلام الله علیه) که عرض کرد: ﴿تَوَفَّنی مُسْلِماً وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ﴾. خب, در عین حال که در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» بسیاری از اینها را خداوند به عنوان صالح معرفی کرده است که ﴿کُلُّ مِنَ الصّالِحینَ﴾ این عصاره بحث درباره حضرت یوسف (سلام الله علیه), البته ادب توحیدی حضرت یوسف وگرنه سایر مسائلی که مربوط به سیره علمی و عملی آن حضرت است جداگانه است; اما بعد از یوسف کم کم نوبت به حضرت موسی (سلام الله علیه) میرسد.
حکم ارشادی بودن قتل تبهکار بوسیله¬ی موسی
حضرت موسی (سلام الله علیه) در همان آن مصر حادثهای برای او پیش آمد که کسی را کشت; مجرمی را کشت و به طرف مدین گریخت تا شعیب را از نزدیک درک کند و محضر او را درک کند; آیه شانزده به بعد سوره «قصص» این است که عرض کرد: ﴿قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ﴾ این دعاها معمولاً که ادب انبیا را نشان میدهد با «ربّ» «ربّ» شروع میشود. آن ظلمی که این موسای کلیم داشت نظیر ظلمی که آدم (سلام الله علیه) داشت نه ظلم تحریمی بود و نه تنزیهی, اصلاً حکم مولوی نبود بلکه حکم ارشادی بود یک تبهکاری را از پا درآوردن و مظلومی را نجات دادن کار خوبی است; منتها برای خود آدم زحمت ایجاد میکند که من نسبت به خودم مشکلی ایجاد کردم, لذا در اواخر وقتی که مامور شد برگردد به مصر, نفرمود من گناهکارم فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْب﴾; من نزد اینها مجرم هستم وگرنه من گناهی نکردم من مظلومی را آزاد کردم ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ﴾ این طلب مغفرت یعنی اینکه خدایا! مشکل ما را حل کن. طلب مغفرت هم در بحثهای تشریعی راه دارد هم در بحثهای تکوینی, ﴿قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ ٭ قال رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾; خدایا! این نعمتی که تو به من دادی این قدرتی که به من دادی, من هرگز این قدرت را صرف پشتوانه و پشتیبانی تبهکارها نمیکنم, این هم که ما در نماز میخوانیم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ یکی از ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ هم موسای کلیم (سلام الله علیه) است, خب یعنی خدایا! آن توفیق را به ما بده, قدرتی را که به ما دادی ـ چه علمی و چه عملی ـ در راه باطل صرف نکنیم: ﴿فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾, برای اینکه موسای کلیم (سلام الله علیه) عرض کرد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾ ما هم عرض میکنیم: ﴿صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ یکی از ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ موسای کلیم است.
تشریح معنای صراط در دعای حضرت موسی(ع)
موسای کلیم صراطش چه بود؟ عرض کرد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾; خدایا! آن توفیق را به ما بده که این نعمتی را که به ما دادی ما این نعمت را صرف پشتوانه تبهکارها نکنیم در راه مظلومین صرف کنیم نه ظالمین.
پرسش:...
پاسخ: ﴿فَقَضی عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوُّ مُضِلُّ مُبینٌ﴾, چون شیطان همه کارها را و هر چه مشکلی پیش میآید چه مربوط به تحریم باشد چه تنزیه باشد چه مشکل آفرینی باشد برای اوست و هرچه مربوط به سعادت و تسهیل و تیسیر است, از آن رحمتِ رحمانیه است و از آن فرشتههاست. شیطان مثل آدم, نسبت به خودش به زحمت افتاد شیطان کاری نکرد که او ترک اولایی بکند خودش به زحمت افتاد, مثل مجاهدینی که الآن رفتند خاکریز اول را گرفتند خب آنها در زحمتاند, عرض میکنند خدایا! ما را نجات بده میگویند: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ﴾. حالا اگر کسی رفته است خاکریز دشمن را گرفته و عدهای از آنها را به هلاکت رسانده است به خدا عرض میکند خدایا! ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ﴾ من پیش این صدامیها مجرم هستم, ممکن است مرا از پای در بیاورند تو مرا کمک بکن اینطور دعا کردن بعد هم که آمد در جریان مدین و آن آب را برای فرزندان مدین در کمال ادب کشید; ﴿فَسَقی لَهُما ثُمَّ تَوَلّی إِلَی الظِّل﴾ در آیه 24 سوره «قصص» دارد, همین مقدار عرض کرد: ﴿فَقالَ رَبِّ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ﴾ اما چه به من بده, دیگر نگفت.
پرسش ...
پاسخ: بله یعنی آن ﴿إِنَّهُ عَدُوُّ مُضِلُّ مُبینٌ﴾ این یک تبهکاری را از پا در آوردن که عمل رحمان است, لذا نشانهاش این است که نگفت من مذنب هستم, فرمود: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ﴾ من نزد آنها مجرم هستم, نه اینکه نزد تو مجرم باشم من نزد تو گناهی نکردم.
پرسش ...
پاسخ: چرا, عمل را قبول دارد میگوید من به زحمت افتادم, مثل جریان آدم (سلام الله علیه) الآن من به زحمت افتادم. خدا یک امر ارشادی کرده است طبق سورهٴٴ «طه», فرمود اگر در اینجا باشی نه از درون آسیب میبینی و نه از بیرون, حالا کاری کرد که دارد آسیب میبیند در زحمت است, عرض میکند که مشکل ما را برطرف کنید. این کار تکلیفی که نیست تشریعی نیست, نه تحریم است و نه تنزیه ﴿فَسَقی لَهُما ثُمَّ تَوَلّی إِلَی الظِّلِّ فَقالَ رَبِّ إِنّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ﴾; پیشنهادی نداد, مگر اینکه ذات اقدس الهی برآورده کرد.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است