display result search
منو
تفسیر آیات 115 تا 119 سوره مائده

تفسیر آیات 115 تا 119 سوره مائده

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 98 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 115 تا 119 سوره مائده"
- جایگاه مقام شکایت در مقابل مقام شفاعت
- وظیفهٴ انسان در قبال انعام الهی
- جایگاه مقام شکایت در مقابل مقام شفاعت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ اللّهُ إِنِّی مُنَزِّلُهَا عَلَیْکُمْ فَمَن یَکْفُرْ بَعْدُ مِنکُمْ فَإِنِّی أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ العَالَمِینَ ﴿115﴾ وَإِذْ قَالَ اللّهُ یَاعِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَأُمِّیَ إِلهَیْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَکَ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مَا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِن کُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُیُوبِ ﴿116﴾ مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً مَا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنْتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ ﴿117﴾ إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُکَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ ﴿118﴾ قَالَ اللّهُ هذَا یَوْمُ یَنفَعُ الصَّادِقِینَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِکَ الفَوْزُ العَظِیمُ ﴿119﴾

وظیفهٴ انسان در قبال انعام الهی
بعضی از نکاتی که مربوط به این آیات است و مانده است عبارت از این است که اگر ذات اقدس الهی نعمتی را ابتدائاً به کسی مرحمت کرد آن متنعم، موظف است شاکر باشد یعنی آن نعمت را از ناحیه ذات اقدس الهی بداند و آن نعمت را در جای خود صرف بکند و مانند آن و اگر کفران کرده است، خطر زوال نعمت هست و احتمال عذاب. ولی اگر نعمتی را خود شخص درخواست کرد و دعای او مستجاب شد، چنین شخصی در برابر آن نعمت تنها وظیفه‌اش شکرگزاری محض نیست باید هشیار باشد که اگر ـ خدای ناکرده ـ کفران کرد ممکن است به عذاب سختی مبتلا بشود، این یک اصل کلی. بنابراین اگر دعا کردیم و دعای ما مستجاب شد باید تا آخر مواظب باشیم که برابر آن استجابت دعا عمل بکنیم، چون این طور تهدیدها در جای دیگر نیست. در جای دیگر نظیر سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» می‌فرماید که حرف موسای کلیم که من به مردم به وسیله موسای کلیم (سلام الله علیه) گفتم این است، خودم هم اعلام کردم این است که ﴿لَئِنْ شَکَرْتُمْ َلأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ﴾ آنجا وعده را بالصراحة ذکر فرمود وعید را تلویحاً؛ نفرمود «لئن کفرتم لاعذبنکم». اما در مسئله اینکه اگر کسی چیزی را با پیشنهاد خود از خدا بخواهد و خدا همان خواسته را برآورده کند اینجا تصریحاً وعید عذاب دارد، آن هم یک عذاب بی سابقه‌ای. بنابراین [برای] ما بهترین راه آن است که عبد محض باشیم یعنی کار را به ذات اقدس الهی تفویض کنیم و اگر کسی به خدا پیشنهاد داد و گفت فلان کار را برای من انجام بده، فلان خیر را برای من انجام بده، فلان چیز را به من بده باید مواظب باشد که تکلیفش دشوار است، این مطلب اول.
بیان کیفیت محقق‌الوقوع قیام
مطلب دوم آن است که در این گونه از موارد که فعل مربوط به قیامت است وقتی با فعل ماضی یاد می‌شود نوع مفسرین می‌فرمایند چون مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است، مصحح اطلاق ماضی وجود دارد ﴿إِذَا وَقَعَتِ الوَاقِعَةُ﴾ و مانند آن از همین قبیل است یا ﴿یوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا﴾ ، این ﴿قَالُوا﴾ و مانند آن که فعل ماضی است در قیامت واقع می‌شود، چون یقیناً واقع می‌شود از این جهت به فعل ماضی تعبیر شده است. آیه محل بحث هم همین است: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ﴾ ظرف این قول، قیامت است که در آینده، ذات اقدس الهی به عیسای مسیح (سلام الله علیه) چنین حرفی می‌زند. چون قیامت محقق الوقوع است از «یقول الله» به ﴿قَالَ اللَّهُ﴾ تعبیر شده است. این نکته‌ای است که در اذهان همه هست، برای اینکه کتب ادبی ما این چنین است یعنی از همان کتابهای اولیه نحو وقتی انسان می‌خواند یا صرف، می‌گوید گاهی مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است بعد مثال هم که ذکر می‌شود به جریان قیامت ذکر می‌شود. ولی در کتب ادبیه مطلب عمیق و لطیف دیگری هم هست، شاید این گونه از مسائل که مربوط به قیامت است برابر آن نکته دقیق ادبی باشد، نه اینکه مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است.
بیان ذلک این است که درباره آفرینش ابتدایی عالم، خدا به فعل ماضی تعبیر کرد: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ ، خب آن روز هنوز زمان نبود نه ماضی بود نه حال بود نه مستقبل، نه «خَلَقَ» بود نه «یَخْلُق» نه «خٰالق»، برای اینکه زمانی که ما او را می‌شناسیم عبارت از آن است که زمین اگر به دور خود بگردد شبانه روز پدید می‌آید، به دور خورشید حرکت کند سال و ماه پدید می‌آید این می‌شود زمان برای آن. در سایر منظومه‌ها هم بشرح ایضاً که اگر جرمی دور جرم دیگر حرکت بکند زمان پدید می‌آید؛ جایی که حرکت نیست زمان نیست و جایی که متحرک نیست حرکت نیست پس جایی که متحرک نیست اصلاً زمان نیست. ذات اقدس الهی هنوز آسمانی نبود زمینی نبود متحرکی نبود تازه می‌خواهد چیزی را بیافریند، در آنجا نه ماضی بود نه مضارع نه مستقبل. خب این ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ﴾ همان طوری که آن ایام به معنای روز در مقابل شب نیست به معنای شبانه روز نیست به معنای روزگار نیست، چون نه روزگاری نه دهری نه شبی نه روزی نه شبانه روز و هیچ چیزی نبود، تازه می‌خواهد پدید بیاید در آن حال، این فعل منسلخ از زمان است چون زمان بعد از خلق پدید می‌آید، نه قبل از خلق بود نه همراه با خلق. الآن کاری که ما انجام می‌دهیم زمان، قبل از کار ما وجود دارد و کار ما هم منطبق بر زمان است، چه اینکه بعد از کار ما هم وجود دارد. این حرف زدن یک امر تدریجی است منطبق بر زمان است این کلمه اول در لحظه اول صادر می‌شود، کلمه دوم در لحظه دوم و هکذا. قبل از اینکه گوینده شروع به سخن بکند زمان هست گفتن هم منطبق بر زمان هست، چنین امری تدریجی است قهراً ماضی و حال و مستقل دارد؛ اما درباره اصل آفرینش که خلقت خدا مقدم بر مخلوق است رتبتاً، در آنجا اصلاً زمانی نیست تا این فعل به صورت فعل ماضی باشد.
از اینها قوی‌تر اوصاف ذاتی خود ذات اقدس الهی است که می‌گویند: ﴿کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ و امثال ذلک. در همین کتب ادبی ملاحظه فرمودید که گفتند این گونه از ‌«‌کان»ها و فعلهای ماضی، منسلخ از زمان‌اند. پس دوتا مطلب در کتب ادبی هست: یکی اینکه گاهی از مستقبل محقق الوقوع به فعل ماضی تعبیر می‌شود، برای ارشاد این نکته که این محقق القوع است؛ یک وقت است چیزی که تحققش یقینی است [و] منسلخ از زمان است، می‌شود به ماضی، حال، مستقبل تعبیر کرد و هر سه منسلخ از زمان باشند؛ لکن چون ماضی در دلالت بر تحقق اقوای از آنهاست، ماضی انتخاب می‌شود وگرنه فعل، فعل ماضی نیست. خب معمولاً مفسرین آیاتی که در آن آیات از جریان قیامت به فعل ماضی یاد می‌شود، می‌گویند اینجا فعل ماضی به معنای مضارع است و چون مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است از این جهت از آینده به فعل ماضی تعبیر می‌شود: ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾؛ اما وقتی دوباره برمی‌گردیم خدمت قرآن، می‌بینید وقتی قیامت قیام می‌کند بساط این منظومه شمسی کلاً برچیده می‌شود: ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ می‌شود ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ ٭ وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَتْ﴾ اگر زمین برچیده شد و اگر آسمانها برچیده شد و دیگر زمینی نبود تا به دور خود بگردد و زمینی نبود تا به دور خورشید حرکت کند، نه شبی و نه روز و نه سالی است و نه ماه. وقتی زمان نشد نه ماضی دارد نه حال دارد نه مستقبل، آن‌گاه وقتی گفته می‌شود: ﴿إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾ این فعل ماضی نیست که به جای مستقبل نشسته است و مصحِّح این اطلاق، محقق الوقوع بودن اوست یا ﴿إِذْ قَالَ اللّهُ یَا عِیسَی﴾ فعل ماضی نیست که به جای مستقبل نشسته باشد و محقق الوقوع بودن آن مصحِّح این اطلاق است، این همواره ثابت است چون منزه از این زمان است، همان طوری که ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ فعل ماضی نیست. چون منسلخ از زمان است بالاتر از او ﴿کَانَ عَلِیماً قَدِیراً﴾ منسلخ از زمان است، این گونه از مسائل و معارف هم منسلخ از زمان است. این دید در غالب تفسیرها نیست البته، یعنی مثلاً شما پنجاه تا، شصت تا کتاب تفسیر نگاه کنید این دید، در نوع آنها نیست. غالب تفسیر بر همین روال است که مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است و لذا به ماضی تعبیر شده است یک دید خوبی است، نه اینکه مشکلی داشته باشد؛ اما برای اینکه نسبت به خودمان که در این مسیر حرکت می‌کنیم داریم می‌رویم نسبت به ما آینده است؛ اما وقتی دوباره برمی‌گردید خدمت قرآن، می‌بینید که این سؤال پدید می‌آید که خب وقتی ما زمان نداشتیم، ماضی و مستقبل هم نداریم. اگر در جریان مرگ باشد؛ مثلاً: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ تعبیرات این چنینی یا ما جان اینها را گرفتیم و مرگ برای اینها مکتوب است و مانند آن اینها مرده‌اند، چون ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ است و این موت، محقق الوقوع است و در یک مقطع از زمان هم اتفاق می‌افتد و مستقبل است این مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضی است؛ اما وقتی بساط این نظام برچیده شد قبل از اینکه نظام جدیدی روی کار بیاید، آن دیگر زمان نیست.
پرسش: ...
پاسخ: نه، این فعل ماضی آن فعل ماضی‌ای نیست که در قبال مضارع باشد. این فعل ماضی است که به معنای ﴿کانَ اللّهُ عَزیزًا حَکیمًا﴾ به معنای ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ از آن فعل ماضی‌هاست. یک وقت است که انسان چون یقین دارد که فلان کار در فلان روز واقع می‌شود، مستقبلی هست و حالی هست و ماضی، از آن مستقبل محقق الوقوع به فعل ماضی تعبیر می‌کند یک وقت است نه، گذشته و حال و آینده نیست منزه از زمان است منسلخ از زمان است؛ چه بگوییم «کان» چه بگوییم «کائن» چه بگوییم «یکون» هرسه یکی است؛ اما چرا می‌گوییم ﴿کَانَ اللّهُ عَزِیزاً حَکِیماً﴾ ؟ چون دلالتش بر وقوع قوی‌تر است، این فرق دارد با اینکه مستقبل به زبان ماضی تعبیر شده است، ثابت به زبان ماضی تعبیر شده است.
پرسش: ...
پاسخ: آنها «اشراط الساعه» است بله آنها «اشراط الساعة» است، قیامت نیست. این سؤال و جواب ذات اقدس الهی با عیسای مسیح (سلام الله علیه) در خود قیامت کبراست یعنی بعد از اینکه بساط این منظومه شمسی برچیده شد سؤال و جواب است؛ اما ﴿إِذَا زُلْزِلَتِ الأَرْضُ زِلْزَالَهَا ٭ وَأَخْرَجَتِ الأَرْضُ أَثْقَالَهَا﴾ اینها «اشراط الساعة» است، اینها زمان بردار است، اینها هنوز بساط جمع نشد؛ اما وقتی ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ شد کل نظام برچیده شد، دیگر متحرکی نیست تا دور مداری حرکت کند شب و روز و سال و ماه پدید بیاید، وقتی این چنین نبود ما ماضی و مستقبل هم نداریم.
‌پرسش: ...
پاسخ: آن هم همین است دیگر، آن هم به معنای تطورات وجودی است، برای اینکه هنوز آسمان و زمین پدید نیامد. یک وقت است ما می‌گوییم زمین در این حالات گوناگون بود، بعد به آن صورت درآمد یا ﴿ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ﴾ همه درست است، آن ﴿اسْتَوَی﴾ معنا دارد ﴿دُخَانٌ﴾ معنا دارد، برای اینکه زمین خلق کرد یک ماده گازی یا غیر گازی هرچه بود بعد او را ذات اقدس الهی به صورت آسمان درآورد، بعد ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها﴾ همه اینها قابل توجیه است؛ اما قبل از اینکه آسمان و زمینی پدید بیاورد آن دیگر زمانی نبود. آن ﴿خَلَقَ﴾ با این «خلق‌َ»های دیگر فرق دارد: ﴿قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیّامٍ﴾ این درست است ، چون اصل ماده پدید آمد اصل زمین پدید آمد اصل خلقت پهن شد و مانند آن، همه آنها زمان دارد ماضی دارد مضارع دارد و مانند آن؛ اما در اصل آفرینش زمین که متحرک است و با او حرکت پدید می‌آید یا منظومه دیگر که با آنها حرکت پدید می‌آید وقتی اصل ماده نباشد، متحرک نباشد، حرکت نباشد زمان نیست، وقتی زمان نبود ماضی و مضارع هم ندارد.
بیان خصایصی در جریان عیسی(علیه السلام)
نکته سوم آن است که گرچه ذات اقدس الهی ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است؛ اما سه خصیصه در جریان عیسای مسیح(سلام الله علیه) هست که علم خدا به آنچه در ذات مسیح است یک علم تنگاتنگی است. خدا ﴿بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ است حرفی در او نیست؛ چه مومن چه کافر به اسرار درونی هر کسی آگاه است؛ چه مومن چه کافر اما درباره مسیح (سلام الله علیه) خصلتهای فراوانی است که سه خصلتش حالا اینجا مطرح است. طبق آن خصال سه‌گانه، علم ذات اقدس الهی به سنت و سیرت عیسی تنگاتنگ است.
یکی اینکه عیسای مسیح ولیّ الله است و برابر این روایتی که فریقین نقل کردند که ذات اقدس الهی فرمود: «لَیَتقرَّبُ الیّ بالنافلة حتی احبّه فاذا احبَبْتُه کنتُ سمعَه الذی یَسمَعُ به و بصرَهُ الذی یُبصِرُ به و لسانَه الذی یَنطقُ به» ؛ اگر کسی به قرب نوافل راه یافت ذات اقدس الهی مجاری ادراکی و تحریکی او خواهد شد، این در مقام فعل است البته نه مقام ذات حق [و] این محذودی هم ندارد. خب اگر ذات اقدس الهی در مقام فعل و نه در مقام ذات، لسان ولیّ الله است سمع ولیّ الله است بصر ولیّ الله است، عیسای مسیح (سلام الله علیه) که ولیّ الله است این صغرای قیاس و ذات اقدس الهی لسان هر ولی‌ّای است این کبرای قیاس، پس ذات اقدس الهی لسان عیسای مسیح است این نتیجه، اگر عیسی گفته بود با لسانی می‌گفت که خدا آنجا حضور داشت. یقیناً معلوم حق بود ﴿تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی﴾ به این دلیل، برای اینکه من با زبان تو حرف می‌زدم، اولاً چگونه می‌شود من چنین حرفی بزنم، چون اگر کسی ولیّ خدا شد خدا لسان اوست، این در قرب نوافل است. بالاتر از اینکه قرب فرایض است یک راه دیگری است. خب اگر کسی به قرب نوافل راه یافت و ذات اقدس الهی لسان او شد این اصلاً شدنی است که با لسان خدا دعوت به شرک بشود؟! این شدنی نیست، لذا عرض کرد: ﴿سُبْحَانَکَ﴾ برای اینکه من با زبان تو دعوت به شرک بکنم؟ این نکته اول.
وجود مشتریان و بایعان ویژه¬ٴ امت پیامبر(صلّیٰ الله علیه و آله و سلّم)
نکته دوم آن است که گرچه ذات اقدس الهی به نحو عموم اعلان تجارت کرد؛ اما یک مشتریان خاصی و یک بایعان مخصوصی این ندا را جواب دادند، این ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ﴾ که مخصوص امت پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نیست، برای اینکه در ذیل همین آیه سورهٴ «توبه» دارد که این حرف در تورات هست در انجیل هست در قرآن هم هست، این ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الانجیلِ وَ الْقُرْآنِ﴾ ، خب پس این داد و ستد در انجیل هم آمده و بارزترین مصداق کسی که در این داد و ستد پاسخ مثبت داد خود مسیح (سلام الله علیه) بود. اگر مسیح بیع کرد و جانش را به خدا داد، آن‌گاه ممکن است در اینجا چیزی بگذرد و خدا نداند؟ این غیر از آن است که ﴿اللّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ﴾ ، این کالایی است که خدا خریدار اوست و این را خرید. این یک مِلک و مُلک خاص است، اگر ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾ است خب برای همه است چه کافر چه مؤمن، اگر ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ برای همه هست چه مومن چه کافر؛ ولی اگر کسی کالایی بود خداپسند و خدا او را خرید، اگر خرید مقرب اوست دیگر؛ به او خیلی نزدیک است، به دلیل اینکه خود خدا درباره عیسی فرمود نه تنها وجیه در دنیا و آخرت است [بلکه] ﴿وَمِنَ المُقَرَّبِینَ﴾ این نزد خدا خیلی نزدیک است. آن‌گاه در چنین محدوده‌ای ممکن است چیزی بگذرد و خدا نداند. عرض کرد: ﴿سُبْحَانَکَ﴾ من که خود را به تو فروختم، آن‌گاه مردم را به شرک دعوت می‌کنم اصلاً شدنی نیست، پس اینها هرچه درآوردند از خودشان در آوردند.
بری بودن حزب¬الله از بیگانگان
نکته سوم آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «مجادله» دارد، آنها که حزب الله‌اند از بیگانگان بری‌ّ‌اند ولو نزدیک‌ترین انسانها نسبت به آنها باشند؛ آیهٴ 22 سورهٴ «مجادله» این است: ﴿لا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ کانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشیرَتَهُمْ﴾ در ذیل فرمود اینها حزب الله‌اند. خب چرا اینها از کسانی که با خدا و پیغمبر آشنایی ندارند اینها نسبت به آنها علاقه‌مند نیستند از آنها فاصله دارند از آنها بیزارند؟ برای اینکه ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ اْلإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ﴾. خب اگر افراد این چنین حزب الله‌اند، خدا آنها را ﴿بِروحٍ مِنْهُ﴾ تأیید کرده است، کامل‌ترین مصداقش وجود مبارک مسیح است که ذات اقدس الهی به عیسای مسیح فرمود: ﴿یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتی عَلَیْکَ وَ عَلی والِدَتِکَ إِذْ أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ﴾ . خب چنین موجودی ممکن است که با بیگانگان که داعیه شرک داشتند رابطه داشته باشد، چه رسد به اینکه آنها را به شرک دعوت بکند، لذا گفت ﴿سُبْحَانَکَ﴾؛ این ﴿سُبْحَانَکَ﴾ را که شما باز می‌کنید می‌بینید طبق این سه برهانی که از خود آیات گوناگون برمی‌آید، نشان می‌دهد که این کار اصلاً شدنی نیست که من مردم را به شرک دعوت بکنم، برای اینکه با زبان تو با، زبان خدای واحد من مردم را به شرک دعوت کنم؟ با جانی که کالای خداست و خدا خریدار اوست، مردم را به شرک دعوت بکنم؟ با قلبی که به روح خدا مؤید است، مردم را به شرک دعوت بکنم؟ ﴿سُبْحَانَکَ﴾.
جایگاه مقام شکایت در مقابل مقام شفاعت
مطلب بعدی آن است که اینکه وجود مبارک عیسی عرض کرد اگر تو اینها را عذاب بکنی اینها بنده تواند و اگر ببخشی، عزیز و حکیمی، این چون در مسئله قیامت است نه در مقام شکایت بود نه در مقام شفاعت، برای اینکه مقام شکایت یا مقام شفاعت حساب خاص خود را دارد، برخلاف دنیا. وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) در دنیا برای عده‌ای طلب مغفرت و آمرزش کرده است که عرض کرد اگر کسی معصیت کرد [و] حرف مرا نشنید پروردگارا! تو غفور و رحیمی؛ آیه 36 سورهٴ «ابراهیم» این است: که ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ﴾ یعنی آن اصنام ﴿أَضْلَلْنَ کَثیرًا مِنَ النّاسِ فَمَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنّی﴾ این یک اصل کلی است. حالا اگر گفته شد: «سَلمانٌ مِنّا اهلَ البَیْت» یک مصداق کامل است وگرنه هم دیگران هم راه دارند که اهل بیت، درباره آنها بفرمایند که «زید منا اهل البیت»، «بکر منا اهل البیت» چون حرف ابراهیم خلیل است دیگر، فرمود: ﴿فَمَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنّی﴾ نه اینکه حالا معصوم باشد تا بگویند اهل بیت چون معصوم‌اند «سلمانٌ مِنّا اهلَ البَیْت»، پس سلمان هم معصوم است نه، استفاده عصمت از چنان تعبیری سخت است؛ اما یک اصل کلی است که ابراهیم خلیل (سلام الله علیه) فرمود این ملتی است که ما نسبت به آن ملت معتقدیم.
در سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود: ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ﴾ این ﴿مِلَّةِ﴾ منصوب است به آن فعل اغرا یعنی «خذوا ملة ابیکم»؛ دین پدرتان را بگیرید! آن دین پدر این است که هر کسی پیرو پیغمبری بود از اوست؛ منتها این پیروی، مراتبی دارد از او بودن هم مراتبی دارد؛ این چنین نیست که حالا «سلمانٌ مِنّا اهلَ البَیْت» مخصوص او باشد و در عصر حاضر ما نتوانیم بگوییم که فلان کس ‌«‌منهم»؛ «من اهل البیت» است نه، هر کسی «بینه و بین الله» مطیع بود و تابع قرآن و عترت بود این ‌«من اهل البیت‌» است. ﴿مَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنّی﴾ و آن تعبیر بلندی که «انا مِن حُسَیْنٍ و حُسَیْنٌ مِنّی» آن «انا مِن حُسَیْن»اش مهم است وگرنه «حُسَیْنٌ مِنّی» نه مهم نیست، برای اینکه خیلیها «من الرسول»‌اند و بالاتر از «انا مِن حُسَیْنٍ و حُسَیْنٌ مِنّی» همان است که درباره حضرت امیر (سلام الله علیه) فرمود که بالأخره، نه اینکه او از من است ما با هم یکی هستیم «إنّ داری و دارَ علی غَداً واحدةٌ»، نه اینکه او از من است آن یک تعبیر دیگری است چون به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند که شما دوتا حدیث فرمودید جمع این دوتا حدیث چیست؟ در مجلسی فرمودید که درخت طوبا از خانه من می‌روید و شاخه‌هایش به خانه بهشتیان می‌رسد، در حدیث دیگر فرمودید شجره طوبا از خانه علی‌بن‌ابی‌طالب است بعد شاخه‌هایش به خانه های مومنین می‌رسد، جمع این دو حدیث چیست؟ فرمود: «انّ داری و دارَ علیٍّ غَداً واحدةٌ» این یک مطلب دیگر است، این فوق «حُسَیْنٌ مِنّی و انا مِن حُسَیْنٍ» .
خب این یک اصل کلی است که اگر کسی واقع، تابع اهل بیت باشد از آنهاست: ﴿مَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنّی﴾؛ اما ﴿وَ مَنْ عَصانی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ ، این ﴿فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾ لسان شفاعت است؛ اما آنجا که وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) دارد عرض می‌کند: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَانّهُم عِبادک﴾ یعنی بر تو اعتراضی نیست، الآن ما نه در مقام شکایت هستیم، نه در شفاعت، الآن اینجا جای احتجاج است. از من سؤال کردی من گفتم، معلوم شد اینها محکوم‌اند، من نگفتم اینها از خود ابداع کردند [و] این بدعتی است [که] گذاشتند. الآن اینجا جای محاجه است، نه جای شکایت است نه جای شفاعت؛ جای شکایت نیست برای اینکه من نگفتم عذاب بکن! من طرزی تعبیر کردم که ترحم آمیز باشد، گفتم: ﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ﴾ و درباره مغفرت هم طرزی تعبیر نکردم که لسان، لسان شفاعت باشد، گفتم تو اگر تبهکاران را بیامرزی بر تو اعتراضی نیست: ﴿فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾. خب این چه نشان می‌دهد؟ این فوق آن مسئله گناهان کبیره است. این مسئله شرک است دیگر، امید بخشش چنین گروهی هم هست. حالا مشمول رحمت‌اند براساس عنایت الهی، مشمول خشم‌اند بر اساس عدل الهی؛ ولی به هر تقدیر، امید بخشش چنین گناه و گناهکارانی هم هست، البته بر اساس عنایت الهی هیچ کسی طلبی ندارد، نه توبه کردند نه توبه اینها مقبول است؛ اما همه کارهای الهی اگر به وعده برگردد تخلفش محال است، به وعید برگردد تخلفش ممکن است، چون خلف وعید که مخالف حکمت نیست. فرمود عذاب می‌کنم و نکرد، اینکه خبر نیست تا کذب باشد؛ اما وقتی که وعده داد خلف وعده محال است، خلف وعید که محال نیست. فرمود عذاب می‌کنم، خب نکرد. این ﴿فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ﴾ همان است. فرمود کسی که بر تو حق اعتراض ندارد، تو اولاً عزیزی [و] عزیز یعنی نفوذ ناپذیر؛ احدی نمی‌تواند در تو نفوذ پیدا کند (یک) و قدرت مطلقه تو هم بر اساس حکمت است (این دو)، خب جا برای اعتراض نیست. کسی بخواهد تحمیل کند تو عزیزی، عزیز آن شیء نفوذ ناپذیر است، آن زمین سختی که کلنگ در او اثر نمی‌کند می‌گویند ‌«ارض عزاز‌» عزیز نه به معنی غالب باشد، عزیز یعنی نفوذ ناپذیر. چون نفوذ ناپذیر هر که با او در افتد شکست می‌خورد آن می‌شود غالب وگرنه عزت به معنای غلبه نیست [بلکه] عزت به معنای نفوذ ناپذیری است. خب یک نفوذ ناپذیر مقتدر محضی که عین حکمت است، خب کار او عین حکمت است. اگر چنین گناه و گناهکاری را هم ببخشد بر اساس حکمت است، پس معلوم می‌شود بر او اعتراضی نیست. بنابراین اگر مشرکی را خدا بخشید [ممکن است]؛ منتها فرمود من نمی‌بخشم تهدید است، لذا هرکسی مشرک است باید بداند که هیچ طلبی ندارد و امید هم نباید داشته باشد، برای اینکه خدا فرمود تو مشمول رحمت من نیستی این وعید است؛ ولی اگر آمد و خلاف وعید کرد، مطابق با حکمت است.
«والحمدلله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:11

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی