- 633
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 109 سوره مائده بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 109 سوره مائده بخش دوم "
- میزان قسط و عدل در قیامت
- عالم بودن به تعلیم الهی توسط پیامبر درباره حال و آینده
- عدم اختصاصی داشتن سؤال از تبهکاران از انبیا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾
معاد مهمترین عامل اجرای احکام فقهی و حقوقی
قرآن کریم همانطوری که بحثهای نظری را با عملی هماهنگ میکند؛ یعنی آنچه را که مربوط به شناخت جهان است با آنچه که وظیفه انسان است را در کنار هم ذکر میکند، آنچه که وظیفه انسان است به عنوان مسایل فقهی یا حقوقی که ذکر فرمودند آن را با مسایل اعتقادی و اخلاقی مخصوصاً یا جریان قیامت همراه میکند که ضامن اجرا باشد. مهمترین مسئلهای که قرآن کریم بعد از جریانِ بیان احکام فقهی و حقوقی ذکر میکنند مسئله معاد است، برای اینکه اعتقاد به مبدأ به عنوان اینکه خدایی است و عالَم را آفرید و انسان را آفرید، این خیلی مشکل را حل نمیکند، چون غالب مشرکین حجاز به این عقیده معتقد بودند. آنها هم معتقد بودند که خدایی است که آسمان را خلق کرده است و مجموعه عالَم را او دارد اداره میکند؛ اما ربوبیتهای مقطعی به عهده ارباب متفرقون است و به قیامت هم معتقد نبودند؛ یعنی انسان در برابر خدا مسئول نیست. چنین اعتقادی را مشرکین هم داشتند که این مشکل را حل نمیکند. اینکه میبینید اصرار زیادِ قرآن کریم بر جریان قیامت است برای آن است که مهمترین عامل برای اجرای احکام فقهی و حقوقی و مانند آن عقیده به روز حساب است. وقتی انسان بداند که در برابر عمل مسئول است و عمل زنده است و او را رها نمیکند، خودش را مراقبت میکند و محاسب خود است و مانند آن، لذا ذات اقدس الهی در این بخش از قرآن کریم بعد از اینکه مقداری از احکام حقوقی و فقهی را ذکر فرمودند جریان معاد را ذکر کرد (این یک مطلب).
میزان قسط و عدل در قیامت
مطلب دوم آن است که در آنجا میزان، میزانِ قسط و عدل است و علمی در آنجا نافذ است که هیچ سهو و نسیان و خطا و غلط در آن علم راه ندارد و آن در درجه اوّل علمِ خودِ ذات اقدس الهی است و بعد علم انبیاء و ائمه (علیهم السلام) و مرسلین که شهدای الهیاند می¬باشند، لذا در سوره >نساء< فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ . این آیه سوره >نساء< که ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ باشد آیهای است که یک وقت ابن مسعود شروع کرد به خواندن آیاتی از سوره >نساء< و بعد به این جمله که رسید وجود مبارک پیغمبر اشکهایشان جاری شد و فرمود: بس است . مسئله قیامت همان است که ﴿یَوْمًا یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیبًا﴾ است.
در آن آیه دارد که انبیاء شاهد کارهای امتهای خود هستند و چون عمل به نیت است اگر شهادت در آنجا بر اساس ظاهر باشد نافع نیست و نافذ نیست و اگر اینها علم به نیت و ضمائر نداشته باشند شهادت مسموع نیست، پس با توجه به اینکه «انّما الاعمالُ بالنّیات» و فرق ایمان و نفاق هم در نیت است و آن روز هم برابر با واقع محاکمه میشوند و انبیاء (علیهم السلام) هم شاهد چنین محکمهای هستند، پس یقینا آنها از نیات و ضمائر باخبرند. روی این حساب نمیشود گفت که آنها علم به غیب ندارند.
عدم اختصاص داشتن سؤال از تبهکاران از انبیاء
فخررازی در ذیل این آیه که انبیاء جواب دادند: ﴿لا علم لنا﴾ چند وجه را ذکر میکند. قبل از اینکه به جوابهای فخررازی برسیم این نکته هم باید بگوییم که این سؤالی که از انبیاء میشود که ﴿ما ذا أُجِبْتُمْ﴾ اختصاصی به تبهکاران ندارد، چون درباره همه امم سؤال میشود؛ یعنی از هر پیغمبری سؤال میشود که امت تو درباره پیام تو چه کردند؟ یک عده مومن بودند و یک عده کافر بودند و یک عده منافق، همه که کافر و منافق نبودند تا این جواب تقریع باشد و مانند آن! سؤال عمومی است و آنها هم جواب عمومی عرض میکنند.
بیان وجه اخیر درباره وجوه آیه مذکور
اما آنچه را که فخر رازی در ذیل این جمله ﴿قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾ ذکر کردند وجوه فراوانی است؛
یک وجهش این است که انبیا (علیهم السلام) به خدا عرض میکنند که پروردگارا! ما به ظواهر اعمال اینها عالِم بودیم و از ضمائر اینها بیخبریم و ما از باطن اینها باخبر نیستیم (یک) که این به کیفیت برمیگردد؛ یعنی ما از ظاهر باخبریم و از باطن بیخبریم. دوم اینکه ما تا در بین امتهای خود بودیم از کارهای آنها باخبر بودیم و وقتی که رحلت کردهایم از اعمال آنها بیخبریم. سوم اینکه اطلاع ما از کار امتهای ما در حدّ مظنّه و گمان است و ما که یقین نداریم، مظنه و گمان هم که به درد محکمه دنیا میخورد نه به درد محکمه آخرت.
این جواب سوم را خودش ابداع کرده است و گفته که الآن در حین کتابت تفسیرِ این آیه به ذهنم رسیده است . هیچ کدام از این سه جواب مخصوصاً جواب سومی که به ذهن خود ایشان رسیده است و نوشتند تام نیست. اوّلاً اگر اینها به ظواهر امور آگاه بودند و به بواطن و ضمائر افراد آگاه نبودند خدا چگونه اینها را به عنوان شاهد در قیامت میپذیرد؟ در حالی که قوام عمل به نیت است. معلوم نیست چه کسی ریا کرده؟ چه کسی منافق بوده؟ و چه کسی مؤمن؟ منافق و غیر منافق همه در مسجد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن حضرت اقتدا میکردند و مرائی و مخلص هر دو در کنار هم نماز میخوانند؛ اگر از درون کسی باخبر نباشد چگونه میتواند شهادت بدهد؟ در حالی که خداوند آنها را به عنوان شاهد احضار میکند و شهادت اینها را میپذیرد.
بنابراین اینها گذشته از اینکه از ظواهر امور باخبرند از بواطن امور هم باخبرند. از طرف دیگر اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ ؛ اگر هر پیغمبری مادامی که زنده است شاهد اعمال امت باشد و وقتی رحلت کرد شاهد نباشد، لازمه-اش این است که مقطع زیادی از حالِ امم بدون شهادت شاهد باشد، برای اینکه هر پیامبری یک مدت کوتاهی در بین قومش به زندگی عادی زنده است، در حالی که هر پیغمبری شاهد اعمال تمام امت خواهد بود؛ گذشته از اینکه وجود مبارک پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه تنها شاهد اعمال امت خود است شاهد شهدا هم است. پس این وجوهی که جناب فخررازی ذکر کردند، مخصوصاً این وجه سوم که خودشان ابداع کردند ناتمام است، چه اینکه در تفسیر المنار هم کاملاً نقد شده است؛ یعنی محققین اهل سنت هم حرف ایشان را نپذیرفتند.
دلیل بیان علام و غیوب
مطلب بعدی آن است که اینکه اینها گفتند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ باید میگفتند که تو عالمی؛ ولی گفتند: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾. اینها یک مدعی دارند و یک دلیل؛ مدعای ایشان این است که ما عالم نیستیم و دلیلشان این است که تو علام الغیوبی. این کلمه علام آوردن و غیوب را آوردن این چه مطلبی را میخواهد بیان کند؟ اوّلاً قرآن کریم درباره انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود که اینها هم نسبت به حاضر، هم نسبت به غابر و هم نسبت به قارم عالمند؛ نسبت به حاضر عالمند، نسبت به گذشته عالمند و نسبت به آنچه هم که میآید عالمند؛ نسبت به گذشته که اخبار پیشین را برای انبیای بعد نقل میکنند، نسبت به آینده اخبار آینده و انبیای آینده را برای گذشته نقل میکنند و اینکه وجود مبارک مسیح (علی نبینا و آله علیه السلام) ﴿مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ است این را به عنوان قطع میگوید وگرنه شک که ندارد، این علم غیب است نسبت به آینده.
در جریان حضرت نوح سلام الله علیه که خود نوح به صورت قاطع عرض کرد: ﴿انَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ این علم غیب نوح (سلام الله علیه) محصول آن تعلیمات الهی است که ذات اقدس الهی به او آموخت: ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُون﴾ ؛ به نوح فرمود که دیگر کار تمام شد و از این به بعد هیچ یک از اینها ایمان نمیآورند و از این قوم هیچ کسی ایمان نمیآورد، حالا شروع کن به کشتی سازی تا جریان غرق اینها را فراهم بکنیم. این بیان الهی که از راه وحی به نوح (سلام الله علیه) شد اعلامِ به غیب است و اخبار به غیب است. از آن به بعد وجود مبارک نوح طبق آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ >نوح< آمده است به خدا عرض کرد که ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارًا إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾.
اینکه به ضرس قاطع نوح پیغمبر عرض میکند که خدایا! اینها دیگر ایمان آور نیستند و اهل ایمان نیستند برای آن است که ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِس﴾ که {فلا تبتئس} یعنی لا بئس علیک؛ باکی نداشته باش و کشتی را بساز >انهم مغرقون<!
بعد از اینکه ذات اقدس الهی به او وحی فرستاد و فرمود: {لن یومن} که این لن برای نفی مؤکد است و تاکید در نفی است نه تعبید: ﴿لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ﴾ پس نسبت به گذشته و حال و آینده اینها به تعلیم الهی عالم به غیباند.
ابلاغ غیب به دیگران توسط انبیاء
مطلب مهم آن است که اینها نه تنها عالم به غیب¬اند مأمورند غیب را برای دیگران هم بازگو کنند. همین جریانی را که انبیا (علیهم السلام) از ذات اقدس الهی استفاده کردند و به امتهایشان گفتند، اینها علم غیبی است که به دیگران آموختند. الآن همه ما هم نسبت به گذشته ایمان داریم که انبیایی بودند و امتهایی بودند که به عذابهایی مبتلا شدند و مانند آن و هم نسبت به آینده یقین داریم که جریان بهشت است. بخشی از اینها را برهان عقلی اثبات میکند؛ ولی بسیاری از جزئیات و خصوصیات جهنم، خصوصیات بهشت، خصوصیات کوثر، خصوصیات تطایرکتب، خصوصیات حساب، خصوصیات میزان و مانند آن را که برهان عقلی اثبات نمیکند. خطوط کلی معاد و بهشت و جهنم را البته عقل کاملاً اثبات میکند؛ اما بسیاری از زیرمجموعه کلی را که ما یقین داریم این را وحی به ما گفته است و ما هم علم غیب داریم.
از ما سؤال می¬کنند که چه کسی گفت؟ میگوییم که خدا فرمود، ائمه فرمودند و پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود که اینها غیب است؛ منتها برای ما چون همه ما عالمیم به تعلیم آنها، این علم غیب محسوب نمیشود و گرنه چیزی را که به صورت یقین میداند و دلیل عقلی هم بر او اقامه نیست و فقط وحی است که عقل او را تصدیق دارد و ایمان دارد، این میشود غیب، لذا ذات اقدس الهی فرمود که این پیغمبر نه تنها آنچه را که شما میپندارید نیست: ﴿وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ﴾، بلکه او امین وحی است (یک)، آنچه را که ما به او گفتیم خوب میفهمد (دو)، آن احکام غیبی که به او فهماندیم و به او گفتیم که به امت ابلاغ بکند را هیچ کتمان نمیکند و اینها را ابلاغ میکند (سه). آیات سوره >تکویر< آیه22 به بعد این است: ﴿وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبینِ وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾؛ او نسبت به غیب ضنت نمیورزد؛ ضِنّت یعنی بخل و ضنین یعنی بخیل؛ او بخیل نیست که اخبار غیب را به شما منتقل کند و هر چه از غیب یافت برای شما گفت. از اوّل تا آخر قرآن غیب است که همه اینها را برای ما نقل کرده و گفته است. این جملهها کلام الله است و غیب است و قرآنی که بشر در خدمت اوست کلمه به کلمه¬اش از وحی است و همه اینها غیب است؛ الفاظش از غیب آمده، معانیش هم از غیب آمده است. فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾؛ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بخیل نیست که اَخبار غیبی را به شما نرساند، بلکه سَخی است و آنچه را ما به او گفتیم مامور است که به شما ابلاغ کند و ابلاغ میکند.
عالم بودن به تعلیم الهی توسط پیامبر درباره حال و آینده
بنابراین اینکه اینها عالم به غیب¬اند و خداوند فرمود که ما اسرار گذشته، حال و آینده را به اینها آموختیم و اینها هم به مقداری که ما به آنها رسالت دادیم ابلاغ بکنند و ابلاغ میکنند؛ منتها هر کس به اندازه خودش میفهمد وگرنه آنها حرفها را گفتند، اینکه فرمود: «انّا معاشرَ الانبیاء اُمرنا أن نکلِّمَ الناس علی قدر عقولهم» نه یعنی یک مقدار را بگوییم و یک مقداری را نگوییم! ما هر چه را به ما گفتند گفتیم؛ منتها هر کس به اندازه فهم خود میفهمد، نه اینکه ما به اندازه فکر مردم بعضی چیزها را نقل کنیم و بعضی چیزها را نقل نکنیم! ما هر چه را به ما گفتند گفتیم؛ منتها هر کس به اندازه فهم خود میفهمد. حالا ببینید که در بین مفسرین خیلی افراد بودند که این روایت را نقل کردند و خیلیها در خدمت این آیه بودند و آن را تفسیر کردند. حالا آن بیانی که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در آن بیان روایی دارد در جای دیگری دیدید یا ندیدید! گاهی می¬بینید که کل این المیزان به همان چند جای حساسش وابسته است و در مورد این بحث در تفسیر روایی دو، سه سطری دارند که آن را حتماً ملاحظه بفرمایید. بنابراین این انبیا (علیهم السلام) مخصوصاً خاتم آنها (علیهم الصلاة و علیهم السلام) از گذشته و حال و آینده به تعلیم الهی عالمند (یک) و ضنین و بخیل هم نیستند که هر چه را که یادگرفتند به کسی نگویند (دو) و به افراد میگویند و از این افراد هر کسی به اندازه فهم خود میفهمد
یک روایتی در تفسیر برهان است که این در تفسیر نورالثقلین به سبک دیگر آمده است شاید اشتباهی در چاپ باشد و آن این است که وقتی ذات اقدس الهی از انبیاء (علیهم السلام) سؤال میکند که ﴿ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾. وجود مبارک امام کاظم (سلام الله علیه) از پدر بزرگوارشان امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که آن حضرت فرمود: {لا علم لنا} یعنی «لا علمَ لنا بِسِواک» ؛ ما به غیر تو عالِم نیستیم. این نشئه، نشئه فناء محض است که اینها به هیچ چیز التفات ندارند و به هیچ امری توجه ندارند و این را خلاف أدب میدانند: «لا علم لنا بسواک». این روایت باشد تا برسیم به تفسیر نهاییِ همین روایت که در المیزان است. قبل از اینکه به آن تفسیر برسیم این بحثی که الآن شروع شد؛ یعنی آیه109 سورهٴ مبارکهٴ >مائده< عدهای از بزرگان این را تتمه بحثهای قبلی شمردند که تفسیر المیزان هم بر همان روال مشی کرده است که فرمودند: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾ که آن {واتقوا الله} را گفتند که ظرف پرهیز عبارتِ ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ است که این ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ را مرتبط به گذشته دانستند.
عدهای این ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ﴾ را مرتبط به آینده میدانند که شاید این تنوع خالی از لطافت نباشد و آن این است که قرآن کریم هر بخشی را که جداگانه میخواهد مطرح کند، اوّل آن سر فصلش را ذکر میکند به عنوان یک تیتر و عنوان کلی و بعد زیرمجموعه آن را شرح میدهد. اینجا فرمود: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ و بعد به عنوان نمونه جریان حضرت عیسی را ذکر میکند. همین سؤال و جواب کلی و جزئی و پاسخ جزئی و کلی را که از حضرت عیسی است زیر مجموعه این اصل است: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ این اصل کلی است و زیرمجموعه آن جریان حضرت عیسی است که آیه116 به بعد همین سوره >مائده< یعنی بعد از چند آیه این است که ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾ که این را در قیامت خدا به عیسی ابن مریم میگوید: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک﴾؛ نمیگوید که من نمیدانم که آنها چه کار کردهاند، بلکه میگوید تو آنچه را که در ذات من است میدانی و من آنچه که در ذات توست را نمیدانم. سؤال یک چیز دیگری است و جواب یک چیز دیگر؛ سؤال در این است که مردم این کار را کردند و تو به مردم گفتی؟ میگوید نه! آنچه که در ذات من است تو میدانی و آنچه که در ذات توست من نمیدانم. الآن سخن در این نبود که تو به آنچه که در ذات خداست عالمی یا نه؟
این جریان شرح میدهد که آن عنوان کلی که ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ چه میخواهد بگوید؟ اینها میگویند که ما نمیدانیم که تو چه میدانی! جواب انبیاء این است که ما نمیدانیم که تو چه میدانی! نمیگویند که ما نمیدانیم اینها چه کردند.
مراد از نشئه و تبیین روایتی درباره آن
این کدام نشئه است؟ آن نشئهای است که همه اینها به عنوان شهادت حاضرند یا نشئهای است که غیر از خدا و بنده محض کسی آنجا حضور ندارد؟ این سؤال و جواب نشان میدهد که اینها با خدا کار دارند و میگویند: خدایا! تو از ذات ما باخبری و ما از ذات تو باخبر نیستیم. اگر یک کسی سؤال کند که حضرت عیسی! مگر خدا از تو سؤال کرد که من کی هستم یا من چه هستم؟ خدا سؤال کرد که تو آیا این حرف را زدی یا نه؟ امتت از تو گرفتند یا نه؟ تو چه کار داری که من کی هستم! از این سؤال و جواب مشخص میشود که این نشئه یک نشئه خاصی است. بحث در این نیست که انبیاء (علیهم السلام) از کار اممشان بی خبرند، بلکه بحث در این است که در آن نشئه انبیا به خدا عرض کنند که خدایا! تو از کُنه ما باخبری و ما از کنه ذات تو بی اطلاعیم: ﴿عْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک﴾ که این ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک﴾ چه نقشی دارد در جواب؟
چندین روایت در ذیل این آیه است و یک روایت خودش را نشان میدهد که امام کاظم (سلام الله علیه) از امام صادق (سلام الله علیه) نقل کرده است که «لا علمَ لنا بسواک» . اینجا سیدنا الاستاد میفرماید: «و علی هذا یتجلی معنیً آخر لقوله {انّک انت علام الغیوب}»؛ فرمود از این به بعد یک تجلیِ دیگری است که این را در بحث روایی دارد نه در بحث تفسیری، بحث تفسیری همان بود که گذشت. میفرمایند که به برکت این روایت یک معنای تازهای برای آیه تجلّی می-کند: «و علی هذا یتجلی معنیً آخر لقوله تعالی {إِنَّکَ أنت عَلاّمُ الْغُیُوب}» و بعد از چند سطر فرمود: «و علیک بإجارة التامل فی هذا المقام»؛ اینجا خوب باید تامل کنید!
در این محدودهها معلوم شد که اینها علم غیب دارند و علم غیب را خدا به هر کسی که بخواهد عطا میکند و او عالِم به غیب است و هر کسی از غیب باخبر نیست مگر اینکه خود ذات اقدس الهی به آنها اعطا بکند. آیه 179 سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< این است: ﴿ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ﴾؛ خدا شما را بر غیب آگاه نمیکند و بر اسرار مردم یا بر ضمائر مردم آگاه نمیکند، لکن انبیای خود را که انتخاب میکند آنها را عالِم به غیب قرار میدهد و آنها مطلع می-کند. در این مجموعه هیچ تردیدی نیست که آنها علم غیب دارند و هر اندازه که ذات اقدس الهی مصلحت بداند اعلام میکنند و مانند آن؛ اما اینجا میگویند که تو از ذات ما باخبری و ما از ذات تو بی خبریم که عیسای مسیح عرض کرد: ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ .
اگر لطیفهای مخصوص روایت بود و سطحش هم سطح عموم نبود باید در ذیل روایت گفته شود. این بیانی را که الآن ذکر میشود اگر در ضمن آیه باشد جا نمیافتد و مورد قبول هم نیست، چون خیلی بلند است و شاهد طلب میکند؛ اما وقتی که اهل بیت (علیهم السلام) که تالی قرآناند و ثانی اثنین قرآن کریماند آنها بفرمایند در حقیقت دارد سخنی را شرح میکند که عِدِل قرآن است و روحش به تفسیر برمیگردد. اگر «انّی تارکٌ فیکم الثّقلین» اینها همتای هم هستند و سخن عترت طاهرین از قرآن گرفته شده است که یکی اکبر و دیگری است، اصغر بازگشت سخن امام معصوم (سلام الله علیه) مع الواسطه تفسیرِ قرآن است. اگر این تحلیل عقلی را آدم مستقیماً در ذیل آیه قرار بدهد هرگز در ذهن جا نمیافتد و ذهن آن را نمیپذیرد.
به هر تقدیر میفرمایند که هر موجودی یک حد خاصی دارد و محدود است (این یک مقدمه). در محدوده خود اگر مبتلا به سهو و نسیان و خطا نشود به محدوده خود عاِلم است و خارج از محدوده او از او پوشیده است که میشود غیب. هر انسانی از خود باخبر است و انسان دیگر و فرد دیگر که جدای از این است و حدّ خاص دیگری دارد و این حد شامل او نمیشود این مستور و مخفی است. اگر کسی بخواهد از صور ذهنیه خود خبر بدهد عالِمِ به شهادت است؛ اما اگر بخواهد از صور ذهنیه و قلوب و مغز دیگران خبر بدهد میشود علم غیب، این چه اطلاعی دارد؟ تا آنجا که شعاع هستی هر کسی هست عالم است و آنجا که شعاع هستیاش نیست چه علمی دارد؟ (این دو مقدمه) که علم هر کسی به اندازه هستی اوست و هستی هر کسی هم محدود است پس علم هر کسی محدود خواهد بود و خارج از آن حد میشود غیب.
تبیین محال بودن وصول به خارج
مطلب بعدی آنست که آیا رسیدن به خارج از محدوده محال است یا ممکن؟ اگر هیچ جامعِ مشترکی بین این موجودات نبود، هر موجودی اگر بخواهد خارج از محدوده خود علم پیدا کند مستحیل است، برای اینکه علم وصف آدم است و وصف عالِم است و اگر ذات محدود بود و مرزی داشت چگونه میشود که علم بی حد و بی مرز باشد؟ و اگر یک رابط مشترکی که همه جا حضور دارد نباشد علم هر کسی به خارج از محدوده خود میشود مستحیل برای اینکه آنکه وجوداً حضور ندارد چگونه علماً حضور داشته باشد این یک مطلب اگر یک چیزی همه جا حضور داشته باشد وجوداً، یقیناً همه جا حضور دارد علماً. اگر کسی خواست خارج از محدوده خود علم پیدا کند باید به وسیله کسی علم پیدا کند که همه جا هست و به همه چیز عالِم است. آنکه همه جا هست و به همه چیز عالِم است خداست، لذا اگر کسی خواست به غیب علم پیدا کند اوّل خدا را میفهمد و بعد خود را، چه اینکه اگر خود را هم بخواهد بفهمد اوّل خدا را میفهمد بعد خودش را؛ حتی ما اگر بخواهیم فهم را بفهمیم که نزدیکترین کار است نسبت به ما، اوّل خدا را میفهمیم، برای اینکه یک حقیقت بی کران تا بی کرانی که در فهم و فاهم و مفهوم حضور و ظهور دارد و همه را زیرمجموعه خود دارد بلا امتزاج و بلا حدود و دخول، ما قبل از اینکه بفهمیم که میفهمیم خدا را میفهمیم. چون این اصل مشترکِ بین همه است و این عین علمِ حضور و ظهور است، اگر کسی خواست به غیر خود علم پیدا کند اوّل از راه خدا علم پیدا می¬کند و اوّل او را میفهمد، چون علم او همه جاست و به اندازه ارتباط با او از غیب باخبر است، چون او علم به همه چیز دارد و علم او هم عین ذات اوست.
در سورهٴ مبارکهٴ >جن< بعد از جریان معاد ایشان استدلال کرد و ادلهای که ایشان اقامه میکنند همین آیه سوره جن است در سوره >جن< وقتی جریان معاد مطرح میشود ذات اقدس الهی فرمود که او عالم به غیب است: ﴿حَتّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا﴾ که جریان معاد است، ﴿قُلْ إِنْ أَدْری} یعنی >لا أدری< {أَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبّی أَمَدًا﴾ که این درباره معاد و قیامت است، من نمیدانم قیامت نزدیک است یا دور! بعد فرمود: {عالم الغیب} که این {الغیب} الف و لامش یا استغراق است یا جنس است یا اهل ذهنی است یا اهل ذکری است، هر کدام از این وجوه چهارگانه که باشد جریان معاد را یقیناً در بردارد، چون این اهل ذکری است. {عالم الغیب} به هر کدام از این وجوه چهارگانه باشد جریان معاد را یقیناً میگیرد. ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ﴾؛ غیب از آن اوست و اصلاً غیب مال اوست: ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ . ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ﴾ و نفرمود >علی الغیب<، بلکه فرمود: ﴿عَلی غَیْبِهِ﴾ که غیب مال اوست و شما وقتی او را عالم شدید از اسرار دیگران هم باخبر هستید. اگر غیب اوست غیب مال اوست و اگر به او عالم شدید چون او همه جا هست و علم هم عین ذات اوست پس از همه جا باخبرید به اندازه خودتان. ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ که این درباره معاد است که گفتند جزء پنج چیزی است که خدا به کسی علم نداده و آگاه نکرده حالا یا حصرش اضافی است یا بالذات است و مانند آن، وگرنه این آیه قدر متیقنش درباره معاد است. ما اگر خود را ندیدیم به هرتقدیر کسی را میبینیم که آن خداست، مشکل ما این است که خود را میبینیم.
اگر کسی را خدا به حال او واگذار کرد یا به غیر خود واگذار کرد، او خدابین نیست؛ اما اگر گفتیم: «لا تکلنی الی نفسی طرفةَ عینٍ» و این دعا مستجاب شد یا گفتیم: «لا تکلنا الی غیرک و لا تمنعنا من خیرک» این دعا هم مستجاب شد که نه ما را به ما واگذار کرد و نه ما را به غیر خود واگذار کرد، ما میشویم متوکل بر او و فقط او را میبینیم و وقتی او را دیدیم او همه جا حضور دارد (یک)، علم محض هم است (دو)؛ منتها دید ما محدود است و ما هر اندازه که او را بیشتر ببینیم از غیب باخبریم. انبیاء چون او را دیدند به اندازهای که خودشان او را دیدند از غیب باخبرند و گرنه حرف همه این است که ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ ؛ تویی اما ما عالم به غیب هستیم به تعلیم تو که مقطعی و موردی است و هر کجا که تو یاد ما دادی، این چنین است.
آنگاه میفرماید: «و علی هذا یتجلی معنیً آخر لقوله {انّک أنت علام الغیوب}»؛ یعنی آیه ﴿إِنَّکَ أنت عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ و انبیا گفتند: ﴿لا علم لنا﴾ این خواهد بود. منظور از این علم، علم غیب است و اگر کسی بخواهد غیب بداند بدون ارتباط با خدا ممکن است یا مستحیل؟ یقیناً مستحیل است. انبیاء عرض میکنند که لا علم لنا، چون این علم مربوط به علم غیب است؛ یعنی اینها چه کردند؟ عرض میکند که لا علم لنا الا همان اندازهای که تو به ما آموختی. ارتباط از این طرف است که آن فیضی که تو به ما دادی، برای اینکه تو علام غیوبی. حالا فخر رازی و دیگران هم گفتند که بالاتر از علام، علامه است؛ ولی چون احیاناً موهم تأنیث است کلمه علامه درباره خدای سبحان اطلاق نمیشود و گفتند علام: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ و ما هم به همان اندازه با تو رابطه پیدا کردیم و به همان اندازه هم از غیب باخبریم.
اگر کسی بخواهد خارج از محدوده خود را بفهمد هیچ راهی ندارد مگر اینکه با آن رابط مشترک رابطه برقرار کند و او هم غیر از خدا کسی نیست. جن و شیطان و مانند آن مثل کلب معلَّماند و این چنین نیست که در دستگاه خدا و در برابر الهی باشند، بلکه این کلب معلَّم است و مأمور الهی است و خدا یک ماموریتی به اینها داد که در حدّ وسوسه کار میکنند و اگر کسی با داشتن عقل و فطرت از درون و وحی و نبوت و امامت از بیرون حرف دین را کنار گذاشت، از آن به بعد در تحت تعقیب همین شیاطین قرار میگیرد و این کلب معلّم آنها را میگزند و میگیرند که ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَی الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ وگرنه یک سلسله علوم خاصه¬ای است که به اینها میدهند و اگر اینها بخواهند از این سقف بالاتر بروند: ﴿فَمَنْ یَسْتَمِعِ الآن یَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾؛ آنها مقدور نیست. به هر تقدیر به برکت این روایت برای آیه یک معنای جدیدی تجلی میکند .
و الحمد لله رب العالمین
- میزان قسط و عدل در قیامت
- عالم بودن به تعلیم الهی توسط پیامبر درباره حال و آینده
- عدم اختصاصی داشتن سؤال از تبهکاران از انبیا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾
معاد مهمترین عامل اجرای احکام فقهی و حقوقی
قرآن کریم همانطوری که بحثهای نظری را با عملی هماهنگ میکند؛ یعنی آنچه را که مربوط به شناخت جهان است با آنچه که وظیفه انسان است را در کنار هم ذکر میکند، آنچه که وظیفه انسان است به عنوان مسایل فقهی یا حقوقی که ذکر فرمودند آن را با مسایل اعتقادی و اخلاقی مخصوصاً یا جریان قیامت همراه میکند که ضامن اجرا باشد. مهمترین مسئلهای که قرآن کریم بعد از جریانِ بیان احکام فقهی و حقوقی ذکر میکنند مسئله معاد است، برای اینکه اعتقاد به مبدأ به عنوان اینکه خدایی است و عالَم را آفرید و انسان را آفرید، این خیلی مشکل را حل نمیکند، چون غالب مشرکین حجاز به این عقیده معتقد بودند. آنها هم معتقد بودند که خدایی است که آسمان را خلق کرده است و مجموعه عالَم را او دارد اداره میکند؛ اما ربوبیتهای مقطعی به عهده ارباب متفرقون است و به قیامت هم معتقد نبودند؛ یعنی انسان در برابر خدا مسئول نیست. چنین اعتقادی را مشرکین هم داشتند که این مشکل را حل نمیکند. اینکه میبینید اصرار زیادِ قرآن کریم بر جریان قیامت است برای آن است که مهمترین عامل برای اجرای احکام فقهی و حقوقی و مانند آن عقیده به روز حساب است. وقتی انسان بداند که در برابر عمل مسئول است و عمل زنده است و او را رها نمیکند، خودش را مراقبت میکند و محاسب خود است و مانند آن، لذا ذات اقدس الهی در این بخش از قرآن کریم بعد از اینکه مقداری از احکام حقوقی و فقهی را ذکر فرمودند جریان معاد را ذکر کرد (این یک مطلب).
میزان قسط و عدل در قیامت
مطلب دوم آن است که در آنجا میزان، میزانِ قسط و عدل است و علمی در آنجا نافذ است که هیچ سهو و نسیان و خطا و غلط در آن علم راه ندارد و آن در درجه اوّل علمِ خودِ ذات اقدس الهی است و بعد علم انبیاء و ائمه (علیهم السلام) و مرسلین که شهدای الهیاند می¬باشند، لذا در سوره >نساء< فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ . این آیه سوره >نساء< که ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ باشد آیهای است که یک وقت ابن مسعود شروع کرد به خواندن آیاتی از سوره >نساء< و بعد به این جمله که رسید وجود مبارک پیغمبر اشکهایشان جاری شد و فرمود: بس است . مسئله قیامت همان است که ﴿یَوْمًا یَجْعَلُ الْوِلْدانَ شیبًا﴾ است.
در آن آیه دارد که انبیاء شاهد کارهای امتهای خود هستند و چون عمل به نیت است اگر شهادت در آنجا بر اساس ظاهر باشد نافع نیست و نافذ نیست و اگر اینها علم به نیت و ضمائر نداشته باشند شهادت مسموع نیست، پس با توجه به اینکه «انّما الاعمالُ بالنّیات» و فرق ایمان و نفاق هم در نیت است و آن روز هم برابر با واقع محاکمه میشوند و انبیاء (علیهم السلام) هم شاهد چنین محکمهای هستند، پس یقینا آنها از نیات و ضمائر باخبرند. روی این حساب نمیشود گفت که آنها علم به غیب ندارند.
عدم اختصاص داشتن سؤال از تبهکاران از انبیاء
فخررازی در ذیل این آیه که انبیاء جواب دادند: ﴿لا علم لنا﴾ چند وجه را ذکر میکند. قبل از اینکه به جوابهای فخررازی برسیم این نکته هم باید بگوییم که این سؤالی که از انبیاء میشود که ﴿ما ذا أُجِبْتُمْ﴾ اختصاصی به تبهکاران ندارد، چون درباره همه امم سؤال میشود؛ یعنی از هر پیغمبری سؤال میشود که امت تو درباره پیام تو چه کردند؟ یک عده مومن بودند و یک عده کافر بودند و یک عده منافق، همه که کافر و منافق نبودند تا این جواب تقریع باشد و مانند آن! سؤال عمومی است و آنها هم جواب عمومی عرض میکنند.
بیان وجه اخیر درباره وجوه آیه مذکور
اما آنچه را که فخر رازی در ذیل این جمله ﴿قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾ ذکر کردند وجوه فراوانی است؛
یک وجهش این است که انبیا (علیهم السلام) به خدا عرض میکنند که پروردگارا! ما به ظواهر اعمال اینها عالِم بودیم و از ضمائر اینها بیخبریم و ما از باطن اینها باخبر نیستیم (یک) که این به کیفیت برمیگردد؛ یعنی ما از ظاهر باخبریم و از باطن بیخبریم. دوم اینکه ما تا در بین امتهای خود بودیم از کارهای آنها باخبر بودیم و وقتی که رحلت کردهایم از اعمال آنها بیخبریم. سوم اینکه اطلاع ما از کار امتهای ما در حدّ مظنّه و گمان است و ما که یقین نداریم، مظنه و گمان هم که به درد محکمه دنیا میخورد نه به درد محکمه آخرت.
این جواب سوم را خودش ابداع کرده است و گفته که الآن در حین کتابت تفسیرِ این آیه به ذهنم رسیده است . هیچ کدام از این سه جواب مخصوصاً جواب سومی که به ذهن خود ایشان رسیده است و نوشتند تام نیست. اوّلاً اگر اینها به ظواهر امور آگاه بودند و به بواطن و ضمائر افراد آگاه نبودند خدا چگونه اینها را به عنوان شاهد در قیامت میپذیرد؟ در حالی که قوام عمل به نیت است. معلوم نیست چه کسی ریا کرده؟ چه کسی منافق بوده؟ و چه کسی مؤمن؟ منافق و غیر منافق همه در مسجد پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آن حضرت اقتدا میکردند و مرائی و مخلص هر دو در کنار هم نماز میخوانند؛ اگر از درون کسی باخبر نباشد چگونه میتواند شهادت بدهد؟ در حالی که خداوند آنها را به عنوان شاهد احضار میکند و شهادت اینها را میپذیرد.
بنابراین اینها گذشته از اینکه از ظواهر امور باخبرند از بواطن امور هم باخبرند. از طرف دیگر اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ ؛ اگر هر پیغمبری مادامی که زنده است شاهد اعمال امت باشد و وقتی رحلت کرد شاهد نباشد، لازمه-اش این است که مقطع زیادی از حالِ امم بدون شهادت شاهد باشد، برای اینکه هر پیامبری یک مدت کوتاهی در بین قومش به زندگی عادی زنده است، در حالی که هر پیغمبری شاهد اعمال تمام امت خواهد بود؛ گذشته از اینکه وجود مبارک پیغمبر خاتم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نه تنها شاهد اعمال امت خود است شاهد شهدا هم است. پس این وجوهی که جناب فخررازی ذکر کردند، مخصوصاً این وجه سوم که خودشان ابداع کردند ناتمام است، چه اینکه در تفسیر المنار هم کاملاً نقد شده است؛ یعنی محققین اهل سنت هم حرف ایشان را نپذیرفتند.
دلیل بیان علام و غیوب
مطلب بعدی آن است که اینکه اینها گفتند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ باید میگفتند که تو عالمی؛ ولی گفتند: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾. اینها یک مدعی دارند و یک دلیل؛ مدعای ایشان این است که ما عالم نیستیم و دلیلشان این است که تو علام الغیوبی. این کلمه علام آوردن و غیوب را آوردن این چه مطلبی را میخواهد بیان کند؟ اوّلاً قرآن کریم درباره انبیاء (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود که اینها هم نسبت به حاضر، هم نسبت به غابر و هم نسبت به قارم عالمند؛ نسبت به حاضر عالمند، نسبت به گذشته عالمند و نسبت به آنچه هم که میآید عالمند؛ نسبت به گذشته که اخبار پیشین را برای انبیای بعد نقل میکنند، نسبت به آینده اخبار آینده و انبیای آینده را برای گذشته نقل میکنند و اینکه وجود مبارک مسیح (علی نبینا و آله علیه السلام) ﴿مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾ است این را به عنوان قطع میگوید وگرنه شک که ندارد، این علم غیب است نسبت به آینده.
در جریان حضرت نوح سلام الله علیه که خود نوح به صورت قاطع عرض کرد: ﴿انَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ این علم غیب نوح (سلام الله علیه) محصول آن تعلیمات الهی است که ذات اقدس الهی به او آموخت: ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُون﴾ ؛ به نوح فرمود که دیگر کار تمام شد و از این به بعد هیچ یک از اینها ایمان نمیآورند و از این قوم هیچ کسی ایمان نمیآورد، حالا شروع کن به کشتی سازی تا جریان غرق اینها را فراهم بکنیم. این بیان الهی که از راه وحی به نوح (سلام الله علیه) شد اعلامِ به غیب است و اخبار به غیب است. از آن به بعد وجود مبارک نوح طبق آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ >نوح< آمده است به خدا عرض کرد که ﴿رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی اْلأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارًا إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾.
اینکه به ضرس قاطع نوح پیغمبر عرض میکند که خدایا! اینها دیگر ایمان آور نیستند و اهل ایمان نیستند برای آن است که ﴿وَ أُوحِیَ إِلی نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِس﴾ که {فلا تبتئس} یعنی لا بئس علیک؛ باکی نداشته باش و کشتی را بساز >انهم مغرقون<!
بعد از اینکه ذات اقدس الهی به او وحی فرستاد و فرمود: {لن یومن} که این لن برای نفی مؤکد است و تاکید در نفی است نه تعبید: ﴿لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلاّ مَنْ قَدْ آمَنَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ﴾ پس نسبت به گذشته و حال و آینده اینها به تعلیم الهی عالم به غیباند.
ابلاغ غیب به دیگران توسط انبیاء
مطلب مهم آن است که اینها نه تنها عالم به غیب¬اند مأمورند غیب را برای دیگران هم بازگو کنند. همین جریانی را که انبیا (علیهم السلام) از ذات اقدس الهی استفاده کردند و به امتهایشان گفتند، اینها علم غیبی است که به دیگران آموختند. الآن همه ما هم نسبت به گذشته ایمان داریم که انبیایی بودند و امتهایی بودند که به عذابهایی مبتلا شدند و مانند آن و هم نسبت به آینده یقین داریم که جریان بهشت است. بخشی از اینها را برهان عقلی اثبات میکند؛ ولی بسیاری از جزئیات و خصوصیات جهنم، خصوصیات بهشت، خصوصیات کوثر، خصوصیات تطایرکتب، خصوصیات حساب، خصوصیات میزان و مانند آن را که برهان عقلی اثبات نمیکند. خطوط کلی معاد و بهشت و جهنم را البته عقل کاملاً اثبات میکند؛ اما بسیاری از زیرمجموعه کلی را که ما یقین داریم این را وحی به ما گفته است و ما هم علم غیب داریم.
از ما سؤال می¬کنند که چه کسی گفت؟ میگوییم که خدا فرمود، ائمه فرمودند و پیغمبر (علیهم الصلاة و علیهم السلام) فرمود که اینها غیب است؛ منتها برای ما چون همه ما عالمیم به تعلیم آنها، این علم غیب محسوب نمیشود و گرنه چیزی را که به صورت یقین میداند و دلیل عقلی هم بر او اقامه نیست و فقط وحی است که عقل او را تصدیق دارد و ایمان دارد، این میشود غیب، لذا ذات اقدس الهی فرمود که این پیغمبر نه تنها آنچه را که شما میپندارید نیست: ﴿وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ﴾، بلکه او امین وحی است (یک)، آنچه را که ما به او گفتیم خوب میفهمد (دو)، آن احکام غیبی که به او فهماندیم و به او گفتیم که به امت ابلاغ بکند را هیچ کتمان نمیکند و اینها را ابلاغ میکند (سه). آیات سوره >تکویر< آیه22 به بعد این است: ﴿وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبینِ وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾؛ او نسبت به غیب ضنت نمیورزد؛ ضِنّت یعنی بخل و ضنین یعنی بخیل؛ او بخیل نیست که اخبار غیب را به شما منتقل کند و هر چه از غیب یافت برای شما گفت. از اوّل تا آخر قرآن غیب است که همه اینها را برای ما نقل کرده و گفته است. این جملهها کلام الله است و غیب است و قرآنی که بشر در خدمت اوست کلمه به کلمه¬اش از وحی است و همه اینها غیب است؛ الفاظش از غیب آمده، معانیش هم از غیب آمده است. فرمود: ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾؛ پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بخیل نیست که اَخبار غیبی را به شما نرساند، بلکه سَخی است و آنچه را ما به او گفتیم مامور است که به شما ابلاغ کند و ابلاغ میکند.
عالم بودن به تعلیم الهی توسط پیامبر درباره حال و آینده
بنابراین اینکه اینها عالم به غیب¬اند و خداوند فرمود که ما اسرار گذشته، حال و آینده را به اینها آموختیم و اینها هم به مقداری که ما به آنها رسالت دادیم ابلاغ بکنند و ابلاغ میکنند؛ منتها هر کس به اندازه خودش میفهمد وگرنه آنها حرفها را گفتند، اینکه فرمود: «انّا معاشرَ الانبیاء اُمرنا أن نکلِّمَ الناس علی قدر عقولهم» نه یعنی یک مقدار را بگوییم و یک مقداری را نگوییم! ما هر چه را به ما گفتند گفتیم؛ منتها هر کس به اندازه فهم خود میفهمد، نه اینکه ما به اندازه فکر مردم بعضی چیزها را نقل کنیم و بعضی چیزها را نقل نکنیم! ما هر چه را به ما گفتند گفتیم؛ منتها هر کس به اندازه فهم خود میفهمد. حالا ببینید که در بین مفسرین خیلی افراد بودند که این روایت را نقل کردند و خیلیها در خدمت این آیه بودند و آن را تفسیر کردند. حالا آن بیانی که سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در آن بیان روایی دارد در جای دیگری دیدید یا ندیدید! گاهی می¬بینید که کل این المیزان به همان چند جای حساسش وابسته است و در مورد این بحث در تفسیر روایی دو، سه سطری دارند که آن را حتماً ملاحظه بفرمایید. بنابراین این انبیا (علیهم السلام) مخصوصاً خاتم آنها (علیهم الصلاة و علیهم السلام) از گذشته و حال و آینده به تعلیم الهی عالمند (یک) و ضنین و بخیل هم نیستند که هر چه را که یادگرفتند به کسی نگویند (دو) و به افراد میگویند و از این افراد هر کسی به اندازه فهم خود میفهمد
یک روایتی در تفسیر برهان است که این در تفسیر نورالثقلین به سبک دیگر آمده است شاید اشتباهی در چاپ باشد و آن این است که وقتی ذات اقدس الهی از انبیاء (علیهم السلام) سؤال میکند که ﴿ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا﴾. وجود مبارک امام کاظم (سلام الله علیه) از پدر بزرگوارشان امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند که آن حضرت فرمود: {لا علم لنا} یعنی «لا علمَ لنا بِسِواک» ؛ ما به غیر تو عالِم نیستیم. این نشئه، نشئه فناء محض است که اینها به هیچ چیز التفات ندارند و به هیچ امری توجه ندارند و این را خلاف أدب میدانند: «لا علم لنا بسواک». این روایت باشد تا برسیم به تفسیر نهاییِ همین روایت که در المیزان است. قبل از اینکه به آن تفسیر برسیم این بحثی که الآن شروع شد؛ یعنی آیه109 سورهٴ مبارکهٴ >مائده< عدهای از بزرگان این را تتمه بحثهای قبلی شمردند که تفسیر المیزان هم بر همان روال مشی کرده است که فرمودند: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ﴾ که آن {واتقوا الله} را گفتند که ظرف پرهیز عبارتِ ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ است که این ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ را مرتبط به گذشته دانستند.
عدهای این ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ﴾ را مرتبط به آینده میدانند که شاید این تنوع خالی از لطافت نباشد و آن این است که قرآن کریم هر بخشی را که جداگانه میخواهد مطرح کند، اوّل آن سر فصلش را ذکر میکند به عنوان یک تیتر و عنوان کلی و بعد زیرمجموعه آن را شرح میدهد. اینجا فرمود: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ﴾ و بعد به عنوان نمونه جریان حضرت عیسی را ذکر میکند. همین سؤال و جواب کلی و جزئی و پاسخ جزئی و کلی را که از حضرت عیسی است زیر مجموعه این اصل است: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ این اصل کلی است و زیرمجموعه آن جریان حضرت عیسی است که آیه116 به بعد همین سوره >مائده< یعنی بعد از چند آیه این است که ﴿وَ إِذْ قالَ اللّهُ یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ﴾ که این را در قیامت خدا به عیسی ابن مریم میگوید: ﴿ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقِّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک﴾؛ نمیگوید که من نمیدانم که آنها چه کار کردهاند، بلکه میگوید تو آنچه را که در ذات من است میدانی و من آنچه که در ذات توست را نمیدانم. سؤال یک چیز دیگری است و جواب یک چیز دیگر؛ سؤال در این است که مردم این کار را کردند و تو به مردم گفتی؟ میگوید نه! آنچه که در ذات من است تو میدانی و آنچه که در ذات توست من نمیدانم. الآن سخن در این نبود که تو به آنچه که در ذات خداست عالمی یا نه؟
این جریان شرح میدهد که آن عنوان کلی که ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ چه میخواهد بگوید؟ اینها میگویند که ما نمیدانیم که تو چه میدانی! جواب انبیاء این است که ما نمیدانیم که تو چه میدانی! نمیگویند که ما نمیدانیم اینها چه کردند.
مراد از نشئه و تبیین روایتی درباره آن
این کدام نشئه است؟ آن نشئهای است که همه اینها به عنوان شهادت حاضرند یا نشئهای است که غیر از خدا و بنده محض کسی آنجا حضور ندارد؟ این سؤال و جواب نشان میدهد که اینها با خدا کار دارند و میگویند: خدایا! تو از ذات ما باخبری و ما از ذات تو باخبر نیستیم. اگر یک کسی سؤال کند که حضرت عیسی! مگر خدا از تو سؤال کرد که من کی هستم یا من چه هستم؟ خدا سؤال کرد که تو آیا این حرف را زدی یا نه؟ امتت از تو گرفتند یا نه؟ تو چه کار داری که من کی هستم! از این سؤال و جواب مشخص میشود که این نشئه یک نشئه خاصی است. بحث در این نیست که انبیاء (علیهم السلام) از کار اممشان بی خبرند، بلکه بحث در این است که در آن نشئه انبیا به خدا عرض کنند که خدایا! تو از کُنه ما باخبری و ما از کنه ذات تو بی اطلاعیم: ﴿عْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک﴾ که این ﴿وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک﴾ چه نقشی دارد در جواب؟
چندین روایت در ذیل این آیه است و یک روایت خودش را نشان میدهد که امام کاظم (سلام الله علیه) از امام صادق (سلام الله علیه) نقل کرده است که «لا علمَ لنا بسواک» . اینجا سیدنا الاستاد میفرماید: «و علی هذا یتجلی معنیً آخر لقوله {انّک انت علام الغیوب}»؛ فرمود از این به بعد یک تجلیِ دیگری است که این را در بحث روایی دارد نه در بحث تفسیری، بحث تفسیری همان بود که گذشت. میفرمایند که به برکت این روایت یک معنای تازهای برای آیه تجلّی می-کند: «و علی هذا یتجلی معنیً آخر لقوله تعالی {إِنَّکَ أنت عَلاّمُ الْغُیُوب}» و بعد از چند سطر فرمود: «و علیک بإجارة التامل فی هذا المقام»؛ اینجا خوب باید تامل کنید!
در این محدودهها معلوم شد که اینها علم غیب دارند و علم غیب را خدا به هر کسی که بخواهد عطا میکند و او عالِم به غیب است و هر کسی از غیب باخبر نیست مگر اینکه خود ذات اقدس الهی به آنها اعطا بکند. آیه 179 سورهٴ مبارکهٴ >آل عمران< این است: ﴿ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ﴾؛ خدا شما را بر غیب آگاه نمیکند و بر اسرار مردم یا بر ضمائر مردم آگاه نمیکند، لکن انبیای خود را که انتخاب میکند آنها را عالِم به غیب قرار میدهد و آنها مطلع می-کند. در این مجموعه هیچ تردیدی نیست که آنها علم غیب دارند و هر اندازه که ذات اقدس الهی مصلحت بداند اعلام میکنند و مانند آن؛ اما اینجا میگویند که تو از ذات ما باخبری و ما از ذات تو بی خبریم که عیسای مسیح عرض کرد: ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ .
اگر لطیفهای مخصوص روایت بود و سطحش هم سطح عموم نبود باید در ذیل روایت گفته شود. این بیانی را که الآن ذکر میشود اگر در ضمن آیه باشد جا نمیافتد و مورد قبول هم نیست، چون خیلی بلند است و شاهد طلب میکند؛ اما وقتی که اهل بیت (علیهم السلام) که تالی قرآناند و ثانی اثنین قرآن کریماند آنها بفرمایند در حقیقت دارد سخنی را شرح میکند که عِدِل قرآن است و روحش به تفسیر برمیگردد. اگر «انّی تارکٌ فیکم الثّقلین» اینها همتای هم هستند و سخن عترت طاهرین از قرآن گرفته شده است که یکی اکبر و دیگری است، اصغر بازگشت سخن امام معصوم (سلام الله علیه) مع الواسطه تفسیرِ قرآن است. اگر این تحلیل عقلی را آدم مستقیماً در ذیل آیه قرار بدهد هرگز در ذهن جا نمیافتد و ذهن آن را نمیپذیرد.
به هر تقدیر میفرمایند که هر موجودی یک حد خاصی دارد و محدود است (این یک مقدمه). در محدوده خود اگر مبتلا به سهو و نسیان و خطا نشود به محدوده خود عاِلم است و خارج از محدوده او از او پوشیده است که میشود غیب. هر انسانی از خود باخبر است و انسان دیگر و فرد دیگر که جدای از این است و حدّ خاص دیگری دارد و این حد شامل او نمیشود این مستور و مخفی است. اگر کسی بخواهد از صور ذهنیه خود خبر بدهد عالِمِ به شهادت است؛ اما اگر بخواهد از صور ذهنیه و قلوب و مغز دیگران خبر بدهد میشود علم غیب، این چه اطلاعی دارد؟ تا آنجا که شعاع هستی هر کسی هست عالم است و آنجا که شعاع هستیاش نیست چه علمی دارد؟ (این دو مقدمه) که علم هر کسی به اندازه هستی اوست و هستی هر کسی هم محدود است پس علم هر کسی محدود خواهد بود و خارج از آن حد میشود غیب.
تبیین محال بودن وصول به خارج
مطلب بعدی آنست که آیا رسیدن به خارج از محدوده محال است یا ممکن؟ اگر هیچ جامعِ مشترکی بین این موجودات نبود، هر موجودی اگر بخواهد خارج از محدوده خود علم پیدا کند مستحیل است، برای اینکه علم وصف آدم است و وصف عالِم است و اگر ذات محدود بود و مرزی داشت چگونه میشود که علم بی حد و بی مرز باشد؟ و اگر یک رابط مشترکی که همه جا حضور دارد نباشد علم هر کسی به خارج از محدوده خود میشود مستحیل برای اینکه آنکه وجوداً حضور ندارد چگونه علماً حضور داشته باشد این یک مطلب اگر یک چیزی همه جا حضور داشته باشد وجوداً، یقیناً همه جا حضور دارد علماً. اگر کسی خواست خارج از محدوده خود علم پیدا کند باید به وسیله کسی علم پیدا کند که همه جا هست و به همه چیز عالِم است. آنکه همه جا هست و به همه چیز عالِم است خداست، لذا اگر کسی خواست به غیب علم پیدا کند اوّل خدا را میفهمد و بعد خود را، چه اینکه اگر خود را هم بخواهد بفهمد اوّل خدا را میفهمد بعد خودش را؛ حتی ما اگر بخواهیم فهم را بفهمیم که نزدیکترین کار است نسبت به ما، اوّل خدا را میفهمیم، برای اینکه یک حقیقت بی کران تا بی کرانی که در فهم و فاهم و مفهوم حضور و ظهور دارد و همه را زیرمجموعه خود دارد بلا امتزاج و بلا حدود و دخول، ما قبل از اینکه بفهمیم که میفهمیم خدا را میفهمیم. چون این اصل مشترکِ بین همه است و این عین علمِ حضور و ظهور است، اگر کسی خواست به غیر خود علم پیدا کند اوّل از راه خدا علم پیدا می¬کند و اوّل او را میفهمد، چون علم او همه جاست و به اندازه ارتباط با او از غیب باخبر است، چون او علم به همه چیز دارد و علم او هم عین ذات اوست.
در سورهٴ مبارکهٴ >جن< بعد از جریان معاد ایشان استدلال کرد و ادلهای که ایشان اقامه میکنند همین آیه سوره جن است در سوره >جن< وقتی جریان معاد مطرح میشود ذات اقدس الهی فرمود که او عالم به غیب است: ﴿حَتّی إِذا رَأَوْا ما یُوعَدُونَ فَسَیَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ ناصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا﴾ که جریان معاد است، ﴿قُلْ إِنْ أَدْری} یعنی >لا أدری< {أَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبّی أَمَدًا﴾ که این درباره معاد و قیامت است، من نمیدانم قیامت نزدیک است یا دور! بعد فرمود: {عالم الغیب} که این {الغیب} الف و لامش یا استغراق است یا جنس است یا اهل ذهنی است یا اهل ذکری است، هر کدام از این وجوه چهارگانه که باشد جریان معاد را یقیناً در بردارد، چون این اهل ذکری است. {عالم الغیب} به هر کدام از این وجوه چهارگانه باشد جریان معاد را یقیناً میگیرد. ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ﴾؛ غیب از آن اوست و اصلاً غیب مال اوست: ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ . ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ﴾ و نفرمود >علی الغیب<، بلکه فرمود: ﴿عَلی غَیْبِهِ﴾ که غیب مال اوست و شما وقتی او را عالم شدید از اسرار دیگران هم باخبر هستید. اگر غیب اوست غیب مال اوست و اگر به او عالم شدید چون او همه جا هست و علم هم عین ذات اوست پس از همه جا باخبرید به اندازه خودتان. ﴿فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَدًا إِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾ که این درباره معاد است که گفتند جزء پنج چیزی است که خدا به کسی علم نداده و آگاه نکرده حالا یا حصرش اضافی است یا بالذات است و مانند آن، وگرنه این آیه قدر متیقنش درباره معاد است. ما اگر خود را ندیدیم به هرتقدیر کسی را میبینیم که آن خداست، مشکل ما این است که خود را میبینیم.
اگر کسی را خدا به حال او واگذار کرد یا به غیر خود واگذار کرد، او خدابین نیست؛ اما اگر گفتیم: «لا تکلنی الی نفسی طرفةَ عینٍ» و این دعا مستجاب شد یا گفتیم: «لا تکلنا الی غیرک و لا تمنعنا من خیرک» این دعا هم مستجاب شد که نه ما را به ما واگذار کرد و نه ما را به غیر خود واگذار کرد، ما میشویم متوکل بر او و فقط او را میبینیم و وقتی او را دیدیم او همه جا حضور دارد (یک)، علم محض هم است (دو)؛ منتها دید ما محدود است و ما هر اندازه که او را بیشتر ببینیم از غیب باخبریم. انبیاء چون او را دیدند به اندازهای که خودشان او را دیدند از غیب باخبرند و گرنه حرف همه این است که ﴿تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِک إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ ؛ تویی اما ما عالم به غیب هستیم به تعلیم تو که مقطعی و موردی است و هر کجا که تو یاد ما دادی، این چنین است.
آنگاه میفرماید: «و علی هذا یتجلی معنیً آخر لقوله {انّک أنت علام الغیوب}»؛ یعنی آیه ﴿إِنَّکَ أنت عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ و انبیا گفتند: ﴿لا علم لنا﴾ این خواهد بود. منظور از این علم، علم غیب است و اگر کسی بخواهد غیب بداند بدون ارتباط با خدا ممکن است یا مستحیل؟ یقیناً مستحیل است. انبیاء عرض میکنند که لا علم لنا، چون این علم مربوط به علم غیب است؛ یعنی اینها چه کردند؟ عرض میکند که لا علم لنا الا همان اندازهای که تو به ما آموختی. ارتباط از این طرف است که آن فیضی که تو به ما دادی، برای اینکه تو علام غیوبی. حالا فخر رازی و دیگران هم گفتند که بالاتر از علام، علامه است؛ ولی چون احیاناً موهم تأنیث است کلمه علامه درباره خدای سبحان اطلاق نمیشود و گفتند علام: ﴿إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوب﴾ و ما هم به همان اندازه با تو رابطه پیدا کردیم و به همان اندازه هم از غیب باخبریم.
اگر کسی بخواهد خارج از محدوده خود را بفهمد هیچ راهی ندارد مگر اینکه با آن رابط مشترک رابطه برقرار کند و او هم غیر از خدا کسی نیست. جن و شیطان و مانند آن مثل کلب معلَّماند و این چنین نیست که در دستگاه خدا و در برابر الهی باشند، بلکه این کلب معلَّم است و مأمور الهی است و خدا یک ماموریتی به اینها داد که در حدّ وسوسه کار میکنند و اگر کسی با داشتن عقل و فطرت از درون و وحی و نبوت و امامت از بیرون حرف دین را کنار گذاشت، از آن به بعد در تحت تعقیب همین شیاطین قرار میگیرد و این کلب معلّم آنها را میگزند و میگیرند که ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطینَ عَلَی الْکافِرینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ وگرنه یک سلسله علوم خاصه¬ای است که به اینها میدهند و اگر اینها بخواهند از این سقف بالاتر بروند: ﴿فَمَنْ یَسْتَمِعِ الآن یَجِدْ لَهُ شِهابًا رَصَدًا﴾؛ آنها مقدور نیست. به هر تقدیر به برکت این روایت برای آیه یک معنای جدیدی تجلی میکند .
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است