- 712
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 109 سوره مائده بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 109 سوره مائده بخش اول "
سؤال از انبیا و ائمه درباره وظایف و تکالیف مردم
- اثبات علم الهی توسط خداوند به بندگانش
- روش سؤال و جواب در روز قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُیُوبِ ﴿109﴾
اجتماع انبیا در روز قیامت
این یوم منصوب است به عامل مقدر و یا منظور این است که «اذکروایَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ» که از این نمونه در قرآن کریم کم نیست؛ یعنی به یاد روزی باشید که خداوند انبیاء را جمع میکند و یا «احذروا یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ»؛ بپرهیزید روزی را که خداوند انبیاء را جمع میکند و اگر منصوب باشد به فعلی نظیر اتقوا و مانند آن، آن هم باید معنای مناسب داشته باشد، چون آن روز که روز حساب است ظرف تقوا نیست، مگر اینکه منظور از این تقوا هم بر حذر داشتن و امر به پرهیز باشد.
روش سؤال و جواب در روز قیامت
مطلب دوم آن است که سؤال و جواب در قیامت گاهی علنی و عمومی است و گاهی خصوصی؛ اصل سؤال و جواب که هر انسانی در قیامت در برابر ذات اقدس الهی مسئول است این در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ ششم آمده است که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾؛ در قیامت هم انبیاء مسئولند و هم امم؛ اما سؤالی که در این آیهٴ سورهٴ «مائده» که محل بحث است مطرح است این است که این سؤال و جواب در مشهدِ مردم و علن است و یک سؤال و جواب عمومی و علنی است: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ﴾. برای اینکه این صحنههای دنیایی یادآور آن جریان باشد، چون در بحث قبلی فرمودند که اگر شاهدها متهماند به خلاف، آنها را بعد از نماز در حضور مردم نگه بدارید تا سوگند یاد کنند: ﴿تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ﴾ ؛ اینکه در حضور یک عدهای این مراسم انجام بگیرد برای آن است که یادآورِ صحنهٴ قیامت باشد که انسان یک چنین صحنهای هم در پیش دارد و بر فرض امروز کتمان کند فردا قابل کتمان نیست. از این جهت سؤال و جواب در قیامت چون علنی است این صحنههای دنیایی را هم برای اینکه تذکرهٴ قیامت باشد بازگو میکند.
سؤال از انبیا و ائمه درباره وظایف و تکالیف مردم
مطلب سوم آن است که برابر سورهٴ «اعراف» از انبیاء وظایف آنها را سؤال میکنند و از امم تکالیف آنها را سؤال میکنند و اما این آیه میفرماید که از انبیاء تکلیفِ امم را سؤال میکنند: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ﴾؛ یعنی ماذا اَجابتِ الاممُ لکم؛ یعنی ما فَعَلتِ الامم. آنگاه از انبیاء(علیهم السلام) تکلیفِ امم را خواستن این یک توبیخ تقریع و تقریر است؛ نظیر ﴿وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾ ؛ اگر از آن دختر بچهای که به گور سپرده شده و زنده به گور شده است از او سؤال کردند، معنایش این نیست که او مسئول است، بلکه معنایش آن است که آن قاتلها مسئولند و این سؤال، سؤالِ تقریع و تقریر و توبیخ است که از کسی که مورد ظلم است سؤال میشود که آنها چه کردند؟
واگذار کردن انبیا جواب را به علم الهی
یعنی چه مطلب بعدی آن است که انبیاء(علیهم السلام) هم برای اینکه این مطلب را تشدید کنند به اذن خدا جواب را به علم الهی واگذار میکنند و آنها هم میگویند که تو میدانی و ما نمیدانیم. این پاسخی که انبیاء میدهند این هم در حقیقت یک نحو شکایتی است از امتهای خود که کار را به الله ارجاع میکنند. سؤالی که باید از امتها بشود از انبیاء میشود (این یک)، جوابی که انبیاء باید بدهند خدا میفرماید که این جواب را آنها به الله ارجاع میکنند (این دو) که این دو کار برای تشدید امر است بر تبهکاران، وگرنه هر کسی در برابر کار خود مسئول است و انبیاء هم کاملاً آگاهند که امم با آنها چه کردند؟ انبیایی که خدا میفرماید: ﴿قَتْلَهُمُ الأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ این انبیاء دیدند که امم با آنها چه کردند و مقتول آنها شدند و شهید آنها شدند، معذلک جواب را به علم الهی واگذار میکنند. این ارجاع جواب و ایکال جواب به علم الهی مانند اینکه از خود انبیاء(علیهم السلام) سؤال میشود، هر دو امر نشانهٴ تشدید جریان قیامت است بر تبهکاران.
اثبات علم الهی توسط خداوند به بندگانش
مطلب بعدی آن است که اینکه اینها در جواب میگویند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ و ظاهرش هم نفی جنس است که ما علم نداریم، در حالی که ذات اقدس الهی علم را برای بسیاری از بندگان خود ثابت کرده است و بسیاری از بندگان خود را عالِم کرده است و انبیاء را هم معلم بندگان معرفی کرد و فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ ، این به چه معنا خواهد بود؟ یک وقت است که فرشتهها میگویند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ اما یک مقدار را استثناء میکنند و ﴿سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾ . این مقدار را هم انبیاء(علیهم السلام) استثناء نکردند، بلکه به صورت نفی جنس گفتند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾.
خداوند در بسیاری از موارد علم را برای آحاد مردم ثابت کرده است؛ چه در آداب نویسندگی، چه در آداب آموزش دادنِ حیوانات شکاری و چه در معارف کتاب و سنت اینها را عالّم معرفی کرده است و انبیاء(علیهم السلام) را هم معلم بشر معرفی کرده است در این مسایل و معارف و کتاب و سنت. فرشتگان هم که گفتند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ مقداری را استثناء کردند و گفتند: ﴿إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾ و انسان کامل که جزء انبیاء و مرسلین(علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند آنها را به عنوان معلم ملائکه معرفی کرد که فرمود: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ از این مجموعه برمیآید که بسیاری از انسانها عالمند و انبیاء(علیهم السلام) معلم بسیاری از انسانها هستند و انبیاء(علیهم السلام) معلم فرشتگانند که فرشتگان بسیاری از اینها غیب را میدانند و حقائق اسمای الهی را انبیاء عالمند که به تعلیم الهی عالم شدند و به ملائکه گزارش میدهند و آنها را یاد میدهند؛ این مجموعه نشان میدهد که بسیاری از علوم برای انبیاء حاصل است. اینکه به صورت نفی جنس میگویند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ و هیچ چیز را هم استثناء نکردند این برای چیست؟
بیان قولی از شیخ طوسی درباره«لا علم لنا»
پنج قول را مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در مجمع البیان ذکر فرمودند بدون انتخاب هیچ کدام از این اقوال خمسه، البته طرز تعبیر از این اقوال شاید نشان بدهد که به کدام یک از این اقوال خمسه مایلند؟ ولی هیچ کدام را به صورت صریح انتخاب نکردند که از او حمایت کنند و اقوال دیگر را طرد کنند. یکی از آن اقوال خمسه این است که گرچه انبیاء(علیهم السلام) به این امور عالِم بودند اما آن جریان قیامت باعث شد که از یاد انبیاء میرود و آن ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ که ﴿شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ است باعث میشود که از علم انبیاء میرود.
این سخن تام نیست، برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» خداوند عدهای را از فَزَعِ اکبر مصون معرفی کرد که بهترین مصداقش خود انبیایند. گذشته از اینکه فرمود: ﴿أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ و فرشتگان بر افرادی مستقیماً نازل میشوند و به آنها بشارت میدهند که خوف و حزنی بر شما نیست: ﴿إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ و اگر خدا میفرماید که اولیای الهی خوف و حزن ندارند و اگر درباره افراد خاصی که دارای استقامتند فرشتگان نازل میشوند و به آنها بشارتِ نجات از هر خوف و حزنی میدهند و اگر در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ 102 و 103 این چنین آمده است که ﴿لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَهُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ ٭ لاَ یَحْزُنُهُمُ الفَزَعُ الأَکْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ المَلاَئِکَةُ هذَا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾، بنابراین جا برای این نیست که کسی بگوید انبیاء در آن روز بر اثر وحشت یادشان میرود و اگر یادشان برود که نمیتوانند شهادت بدهند: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ .
بیان اثرات فزع اکبر در قیامت
اگر فزع اکبر طوری است که شاهد یادش میرود و شهادت او مقدور او نیست و انسان فراموشکار اگر شهادت بدهد این شهادت مسموع نیست؛ اوّلاً نه توان شهادت دارد در اثر آن فزع و نه شهادت او مسموع است، زیرا انسانِ خائفِ فزعناک حرفها از یادش میرود. این آیات فراوان نشان میدهد که انبیاء(علیهم السلام) از آن حادثه مصوناند که حالا یادشان برود. اقوال دیگر هم تا حدودی قابل رد است که یکی از آن اقوال خمسه همان است که دیروز اشاره شد و آن این است که این تعلیل نشان میدهد که منظور علمِ مطلقِ بالذات است نه اصل علم و نه علم غیب. ناگزیر بحث در سه مقام خواهد بود: مقام اول اثبات اصل علم است، مقام ثانی اثبات علم غیب است و مقام ثالث اثبات علم غیب ذاتی ازلی است.
بیان علم مطلق با لذات
مقام اوّل که اثبات اصل علم باشد قرآن کریم در بسیاری از موارد علم را به بشرهای عادی اسناد داد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 282 میفرماید که در جریان ثبت دیون، آن کسی که اهل سواد و کتابت است بنویسد: ﴿وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللّهُ﴾؛ آنطوری که خدا یادش داد؛ حالا کتابت را خدا یاد داد یا آن مطالب علمی و حقوقی و حُکم فقهی را خدا یادش داد؟ به هر تقدیر او عالِم است و باید بنگارد، چه اینکه در همین اوایل سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آنجا گذشت که شما میتوانید صید حیوان شکاری را که دست آموزِ شماست استفاده کنید؛ آیهٴ 4 سورهٴ «مائده» این بود: ﴿یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ﴾؛ آن حیوانات شکاری را که شما آیین شکار را یادش دادید و همین علمی را که خدا به شما آموخت شما هم به این حیوانات منتقل کردید از صید آنها استفاده کنید با آن شرایط خاص ذبح و صید. از طرفی دیگر انبیاء را به عنوان معلم کتاب و حکمت معرفی کرده است، پس خیلی از مسایل فقهی، حقوقی و مانند آن را بشرهای عادی میدانند(این مقام اوّل).
تبیین علم غیب
مقام ثانی بحث راجع به علم غیب است؛ اگر منظور آن است که غیب را غیر از ذات اقدس الهی نمیداند مطلقا، این با خود قرآن مخالف است، برای اینکه ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾؛ در آیه 49 سورهٴ مبارکهٴ «هود» به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب میکند که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾؛ این جریان غیب است که ما به تو اعلام کردیم: ﴿ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا﴾؛ این جریان را اوّل ما به تو اعلام کردیم و بعد تو هم به مردم اعلام کردی و مردم هم عالم به غیب شدند؛ برای اینکه نه تو در آن صحنه بودی و نه مردم؛ منتها تو از راه وحی عالِمِ به غیب شدی و مردم هم از راه تعلیم تو عالم به غیب شدند.
الآن مردم از جریان گذشته باخبرند، از انبیای گذشته باخبرند، از امم گذشته باخبرند، از حوادث گذشته باخبرند، از عذابهای گذشته باخبرند و از مناظرههایی که در گذشته دور اتفاق افتاده است باخبراند و علم دارند به غیب؛ منتها علم به غیبشان روی استماع از تو پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و علم غیب تو از روی وحیی است که از ما گرفتی و قبل از اینکه ما این اَخبارِ غیبی را گزارش بدهیم: ﴿ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ﴾ و بعد هم تو عالم شدی و هم قومت عالم شدند، برای اینکه این ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ را برای تو وحی را نفرستادیم که فقط تو بدانی و حفظ کنی؟! برای تو وحی فرستادیم که عالِم بشوی و به امتت ابلاغ کنی و همه را هم ابلاغ کردی. نوح که بود؟ انبیای قبلی که بودند؟ انبیای بعدی که بودند؟ اممشان چه کار کردند؟ کتابشان چه بود؟ شریعتشان چه بود؟ همه را ما گفتیم.
بعد از اینکه جریان نوح را و کشتی نوح را و طوفان نوح را و غرق یک عدهای را و غرق پسر نوح را و سؤال و جواب نوح دربارهٴ پسرش را، همهٴ اینها اخبار غیب است و بعد از اینکه این اخبار غیب را ذات اقدس الهی ذکر کرد تا آیهٴ 48 سورهٴ «هود»، از آن به بعد میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ﴾؛ وقتی این اَخبار غیب را گفتیم هم تو عالم شدی و هم قوم تو غیب میدانند.
تحت پوشش قرار نگرفتن غیب در علم
مطلب بعدی آن است که غیب بما انه غیب تحت علم قرار نمیگیرد، چون علم یعنی کشف، شهود، حضور و ظهور؛ چه حصولی و چه حضوری، در هر صورت علم کاشف است و صورت علمیه کاشف است و برای خود عالِم مکشوف است. آنوقت غیب بما انه غیب معلومِ احدی نخواهد بود، چون اصلاً غیب با علم سازگار نیست. اینکه گفته میشود خداوند ﴿عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَة﴾ است یا ﴿عَلَّامُ الغُیُوبِ﴾ است یعنی آنچه برای غیر خدا غائب است برای خدا غائب نیست، لذا میفرماید: ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ ، چه اینکه ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است اصلاً علم با غیب جمع نمیشود، چون علم یعنی کشف، شهود و حضور. به هر تقدیر انسان چه علم حصولی داشته باشند و چه علم حضوری داشته باشد آن معلوم بالذاتش مشهود است و مکشوف است مکشوف که غائب نیست و اگر ذات اقدس الهی خود را به عنوان ﴿عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَة﴾ معرفی کرد برای این است که معلوم بشود که چیزی برای خدا غائب نیست. غیب بما انه غیب معلوم نخواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾.
اگر هر چیزی مشهود خداست پس چیزی از خدا غائب نیست و ناگزیر غیب میشود غیب نسبی. یک غیب مطلق است که آن هم باز غیب نسبی است. اهل معرفت غیب و شهادت را پنج قسم کردند و گفتند: شهادت مطلق و شهادت مقیس، غیب مطلق و غیب مقیس و بینابین و اگر بینابین نداشتیم همین چهار قسم خواهد بود. غیب مطلق را بر خود ذات اقدس الهی تطبیق کردند که او غیب محض است که احدی به او دسترسی ندارد، تازه آن هم یک غیب نسبی است، برای اینکه مشهودِ خودش که هست، گرچه ذات واجب آنطوری که هست حارت الانبیاء و الولیاء علیهم السلام فیه؛ هیچ کسی به کُنه ذات راه ندارد اما خود ذات برای ذات که مشهود است. اگر ذات برای ذات مشهود است روی این تحقیق ما غیب مطلق نخواهیم داشت و غیب میشود غیبِ نسبی؛ منتها وقتی میسنجیم بعضی از غیبها هستند که جز برای خدا برای احدی مشهود نیست که آن ذات الهی است و اسمای مستاثرهٴ در ذات که حکم ذات را دارد و بقیه غیبی است که بعضیها باخبرند و بعضی بیخبر، وگرنه غیب بما انه غیب با علم جمع نمیشود.
نوبت به مقام ثالث بحث میرسد؛ پس معلوم میشود بسیاری از علوم را مردم به تعلیم الهی عالمند، چه اینکه بسیاری از غیب را مردم به تعلیم الهی عالمند. گاهی علم به غیب به عنوان اصل تعبیر رایجش این است که این جریان غیب است: ﴿ذلکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیه إِلَیْک﴾ که در غیر سورهٴ «هود» است یا ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ که در سورهٴ «هود» است، اینها به نحو اجمال اشاره میکند. گاهی به صورت تفصیل لحظه به لحظه و قدم به قدم را ذکر میکند و به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾ ، ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیّ﴾ که همه اینها را آدرس میدهد. میگوید که آنجا که ما با موسای کلیم حرف زدیم تو نبودی ولی جریان این بود، آنجا که با شعیب حرف زدیم تو نبودی ولی جریان این بود، آنجا که در مدین حادثه اتفاق افتاد تو نبودی ولی جریان این بود، آنجا که در جریان انتخاب و سرپرستی مریم(سلام الله علیها) بنی اسرائیل قرعه کشی میکردند تو نبودی جریان این بود: ﴿ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَم﴾ ، ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾، ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیّ﴾ که قدم به قدم آدرس میدهد؛ آنجا نبودی، آنجا نبودی، آنجا نبودی ولی جریان این است. غیب مگر چیست؟ اینها سراسر میشود غیب.
جریان غیب در زمان برخی انبیا
از اینجا معلوم میشود که اینکه انبیاء(علیهم السلام) به ذات اقدس الهی میگویند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾، نه منظور مقام اوّل است و نه منظور مقام ثانی؛ نه منظور آن است که ما چیزی نمیدانیم و نه منظور آن است که ما غیب نمیدانیم، برای اینکه همه این غیبها را خدا اعلام کرده است و حتی نه تنها غیب گذشته را، غیب آینده را هم اعلام کرده است. الآن جریان انبیای گذشته(علیهم السلام) نسبت به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) غیبِ گذشته بود؛ اما در جریان نوح(سلام الله علیه) غیب آینده را به نوح اعلام کرد در؛ سورهٴ مبارکهٴ «نوح» از آیهٴ 5 به بعد اینچنین است که عرض میکند: ﴿رَبِّ إِنّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهارًا ٭ فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی إِلاّ فِرارًا ٭ وَ إِنّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبارًا ٭ ثُمَّ إِنّی دَعَوْتُهُمْ جِهارًا ٭ ثُمَّ إِنّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرارًا ٭ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّارًا﴾ تا میرسد به آنجایی که عرض میکند: خدایا! دیگر اینها ایمان نمیآورند: ﴿لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ که این اِخبار به غیب است و از نسل آینده خبر میدهد؛ عرض کرد که خدایا! نسل اینها را قطع کن، چون حاضر و غابرشان کافر است و این یک علم غیب قطعی است.
این نوحی که یک جمله فقط خواهش کرد و سؤال اعتراض آمیزی نکرد دربارهٴ پسرش، خدا آنطور تَشَر زد که ﴿إِنّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ با اینکه نوح نسبت به ما که هیچ خلافی نکرد و نسبت به انبیاء یک سؤالی کرد و یک صغرا و کبرایی را ذکر کرد، عرض کرد که خدایا! ﴿اِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی﴾ (این صغری)، ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾؛ تو وعده دادی که من و اهلم را حفظ بکنی این چه شد پس؟ اما فوراً عرض کرد که من مؤدبانه سؤال میکنم و ﴿وَأَنتَ أَحْکَمُ الحَاکِمِینَ﴾ ؛ حکم آن چیزی است که تو بفرمایی، من نمیدانم و میخواهم بفهمم! ﴿اِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی﴾ (این یک)، ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ َو أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾؛ من میخواهم رازش را بفهمم. آنوقت ذات اقدس الهی فرمود که صغرا ممنوع است: ﴿انَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِک﴾ و کبرا تام است که ما وعدهمان حق است و گفتیم که تو و اهلت را نجات میدهیم؛ ولی این اهل تو نیست.
این است که یک کمی و یک ذرهای اگر مثلاً جهل در یک سؤالی راه داشته باشد فوراً خدا تنبّه میدهد و تذکر میدهد، اینجا صریحاً از خدا درخواست عذاب عمومی کرد برای اینکه از آینده خبر داد: ﴿لاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً﴾ که نسل آیندهٴ اینها هم کافر است و بچههای اینها هم کافرند. انسان از آنچه که در ارحام است باخبر نیست پسر است یا دختر؟ که این جسم است چه رسد از روحش و خاصیت روحیش و ایمان و کفرش باخبر باشد! اینها نه تنها به اذن خدا میدانند که آنچه که در ارحام است چیست، از ایمان و کفرشان هم باخبرند. این غیب است که ذات اقدس الهی به آنها اعطا کرده است.
غیب اصولاً بما انه غیب که معلوم نیست و میشود غیبِ مقیص و غیب نسبی؛ خواه گذشته، خواه آینده و خواه حال. الآن چه میدانیم که در فلان وقت چه حادثهای پیش خواهد آمد؟ آیا یکی از سران استکبار هم ـ انشاءالله ـ به سرنوشت را بین مبتلا میشوند، نه؟ ما که نمیدانیم! الآن چه حادثهای اتفاق میافتد را چون ما نمیدانیم میشود غیب. پس هر چه که از انسان مستور است و از مدارک او پوشیده است غیب است؛ چه حاضر باشد، چه غابر باشد و چه قادم.
این جریان گذشته را ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ﴾ . در جریان قوم نوح هم وجود مبارک نوح هم به ذات اقدس الهی عرض کرد که ﴿إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ ؛ عرض کرد که خدایا! اینها به هر وجهی که درمیآیند کافرند (یک)، نه تنها بچههای خودشان کافرند دیگران را هم آلوده میکنند و گمراه میکنند (دو). همه اینها اخبار به غیب است که به صورت جزم ذکر کرده است. و ﴿إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً﴾ که این حصر است و اگر حصر است به صورت سالبهٴ کلیه که هیچ کدامشان ایمان نمیآورند و به صورت موجبهٴ کلیه همهشان کافرند، این بدون علم غیب نمیشود.
عرض کرد به خدا ﴿وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾؛ این را از کجا آورده است؟ این را ذات اقدس الهی به او فهماند، چون قبلاً خدا به او اعلام کرد که ﴿فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ﴾ و از آن طرف ذات اقدس الهی فرمود که از این به بعد دیگر شروع به کشتی سازی بکن: ﴿وَاصْنَعِ الفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا﴾ ، برای اینکه اینها دیگر ایمان نمیآورند. چون خدا فرمود: اینها ایمان نمیآورند، او عرض کرد که خدایا! اینها ﴿وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾. در هنگام کشتی سازی ذات اقدس الهی به او خبر داد که آیندهٴ اینها کفر و اِضلال است و او هم فهمید. حالا معلوم میشود که اینکه ذات اقدس الهی از انبیاء نقل کرده است که همهٴ آنها میگویند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ و هیچ چیز را استثناء نکردند و گفتند: ﴿نَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ یعنی علم غیب بما کان و بما هو کاین و بما هو یکون، ازلی باشد، ذاتی باشد و نیازی به غیر نداشته باشد مال توست.
از اینجا معلوم میشود که این سخنی که مرحوم امین الاسلام طبرسی(رضوان الله علیه) در مجمع البیان از حاکم ابو سعید نقل کرده است آن یک فضای دیگری دارد.
ناتمام بودن سخنان ابوسعید در مجمع¬البیان
در ذیل همین آیه ایشان از حاکم ابو سعید نقل میکند که شیعهها معتقدند که ائمهٴ آنها(علیهم الصلاة و علیهم السلام) علم غیب دارند: «یعلمون الغیب» و این آیه که علم غیب را منحصر در ذات اقدس الهی میکند دلالت میکند بر بطلان آنچه را که شیعیان معتقدند. مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) دارد که این یک تهمتی است به شیعه و شیعه هرگز قائل نیست که ائمه علم غیب دارند، بلکه من نمیشناسم هیچ مسلمانی به مخلوقی اِسناد بدهد که او علم غیب دارد. معلوم میشود که منظور از این غیب کدام غیب است! ایشان میفرماید که شیعه یک چنین حرفی را نمیزند و از این حرف بُرَئا است و منزه و بَری است.
عبارت مرحوم امین الاسلام در مجمع این است. «ان هذا القول ظلم منه لِهولاء القوم فإنّا لا نعلمُ أحداً منهم بل أحداً مِن اهل الاسلام»؛ هیچ مسلمانی این حرف را نمیزند که مخلوق علم غیب دارد! «بل أحداً مِن اهل الاسلام یَصفُ احداً مِن الناس بعلم الغیب و مَن وصفَ مخلوقاً بذلک فقد فارق الدین»؛ اگر کسی مخلوق را بگوید که او علم غیب دارد از دین بیرون است، کدام علم غیب است؟ این علم غیبی که مکرر در مکرر قرآن کریم برای انبیاء ثابت میکند این است یا آن علم غیب ذاتی ازلی است؟ بعد میفرماید که «و الشیعة الإمامیة برئاء من هذا القول»؛ آنها برئ و بیزارند «فمن نسبهم الی ذلک فالله فیما بینه و بینهم» ؛ اگر کسی شیعه را متهم کند که آنها درباره ائمه(علیهم السلام) چنین علمی قائلند خدا بین اینها و بین آن تهمت زننده حاکم است؛ یعنی نمیشود شیعه را متهم کرد که اینها غلو دارند و علم غیب ذاتی ازلی را که برای ذات اقدس الهی است برای ائمه قائلند! این چنین نیست.
بنابراین منظور از اینکه ﴿عَلَّامُ الغُیُوبِ﴾ هستی که جمع مُحَلاّ به الف و لام آورد نشان میدهد که هر غیبی بالذات معلوم ذات اقدس الهی است و از راه تعلیمات الهی شامل انبیاء و مرسلین میشود، گذشته از اینکه خصوص این مسئله هم علم غیبی است که قرآن کریم برای انبیاء ثابت کرد و فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ ؛ خدا و پیغمبر اعمالتان را میبینند و هر روز اعمال ما را به حضور ائمه(علیهم السلام) گزارش میدهند. هفتهای دو بار و حتی پنج شنبهها به یک سَبْک خاصی اعمال را به حضور ولی عصر(ارواحنا فداه) عرضه میکنند؛ اوّل به حضور مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه میکنند و بعد به سیزده معصوم دیگر عرضه میکنند و هر روز یا بخش مهمی از هفته اَعمال را به حضور مبارک ولی عصر(ارواحنا فداه) عرضه میکنند. سراسر قرآن هم که پُر است از علم غیبی که خدا به انبیاء اسناد داده است، پس معلوم میشود که آن علم غیبی که منفی است علم غیب ازلی است و مراد مرحوم امین الاسلام هم همان است.
و الحمد لله رب العالمین
سؤال از انبیا و ائمه درباره وظایف و تکالیف مردم
- اثبات علم الهی توسط خداوند به بندگانش
- روش سؤال و جواب در روز قیامت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الغُیُوبِ ﴿109﴾
اجتماع انبیا در روز قیامت
این یوم منصوب است به عامل مقدر و یا منظور این است که «اذکروایَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ» که از این نمونه در قرآن کریم کم نیست؛ یعنی به یاد روزی باشید که خداوند انبیاء را جمع میکند و یا «احذروا یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ»؛ بپرهیزید روزی را که خداوند انبیاء را جمع میکند و اگر منصوب باشد به فعلی نظیر اتقوا و مانند آن، آن هم باید معنای مناسب داشته باشد، چون آن روز که روز حساب است ظرف تقوا نیست، مگر اینکه منظور از این تقوا هم بر حذر داشتن و امر به پرهیز باشد.
روش سؤال و جواب در روز قیامت
مطلب دوم آن است که سؤال و جواب در قیامت گاهی علنی و عمومی است و گاهی خصوصی؛ اصل سؤال و جواب که هر انسانی در قیامت در برابر ذات اقدس الهی مسئول است این در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» آیهٴ ششم آمده است که ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلینَ﴾؛ در قیامت هم انبیاء مسئولند و هم امم؛ اما سؤالی که در این آیهٴ سورهٴ «مائده» که محل بحث است مطرح است این است که این سؤال و جواب در مشهدِ مردم و علن است و یک سؤال و جواب عمومی و علنی است: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ﴾. برای اینکه این صحنههای دنیایی یادآور آن جریان باشد، چون در بحث قبلی فرمودند که اگر شاهدها متهماند به خلاف، آنها را بعد از نماز در حضور مردم نگه بدارید تا سوگند یاد کنند: ﴿تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللّهِ﴾ ؛ اینکه در حضور یک عدهای این مراسم انجام بگیرد برای آن است که یادآورِ صحنهٴ قیامت باشد که انسان یک چنین صحنهای هم در پیش دارد و بر فرض امروز کتمان کند فردا قابل کتمان نیست. از این جهت سؤال و جواب در قیامت چون علنی است این صحنههای دنیایی را هم برای اینکه تذکرهٴ قیامت باشد بازگو میکند.
سؤال از انبیا و ائمه درباره وظایف و تکالیف مردم
مطلب سوم آن است که برابر سورهٴ «اعراف» از انبیاء وظایف آنها را سؤال میکنند و از امم تکالیف آنها را سؤال میکنند و اما این آیه میفرماید که از انبیاء تکلیفِ امم را سؤال میکنند: ﴿یَوْمَ یَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ﴾؛ یعنی ماذا اَجابتِ الاممُ لکم؛ یعنی ما فَعَلتِ الامم. آنگاه از انبیاء(علیهم السلام) تکلیفِ امم را خواستن این یک توبیخ تقریع و تقریر است؛ نظیر ﴿وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ ٭ بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ﴾ ؛ اگر از آن دختر بچهای که به گور سپرده شده و زنده به گور شده است از او سؤال کردند، معنایش این نیست که او مسئول است، بلکه معنایش آن است که آن قاتلها مسئولند و این سؤال، سؤالِ تقریع و تقریر و توبیخ است که از کسی که مورد ظلم است سؤال میشود که آنها چه کردند؟
واگذار کردن انبیا جواب را به علم الهی
یعنی چه مطلب بعدی آن است که انبیاء(علیهم السلام) هم برای اینکه این مطلب را تشدید کنند به اذن خدا جواب را به علم الهی واگذار میکنند و آنها هم میگویند که تو میدانی و ما نمیدانیم. این پاسخی که انبیاء میدهند این هم در حقیقت یک نحو شکایتی است از امتهای خود که کار را به الله ارجاع میکنند. سؤالی که باید از امتها بشود از انبیاء میشود (این یک)، جوابی که انبیاء باید بدهند خدا میفرماید که این جواب را آنها به الله ارجاع میکنند (این دو) که این دو کار برای تشدید امر است بر تبهکاران، وگرنه هر کسی در برابر کار خود مسئول است و انبیاء هم کاملاً آگاهند که امم با آنها چه کردند؟ انبیایی که خدا میفرماید: ﴿قَتْلَهُمُ الأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ این انبیاء دیدند که امم با آنها چه کردند و مقتول آنها شدند و شهید آنها شدند، معذلک جواب را به علم الهی واگذار میکنند. این ارجاع جواب و ایکال جواب به علم الهی مانند اینکه از خود انبیاء(علیهم السلام) سؤال میشود، هر دو امر نشانهٴ تشدید جریان قیامت است بر تبهکاران.
اثبات علم الهی توسط خداوند به بندگانش
مطلب بعدی آن است که اینکه اینها در جواب میگویند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ و ظاهرش هم نفی جنس است که ما علم نداریم، در حالی که ذات اقدس الهی علم را برای بسیاری از بندگان خود ثابت کرده است و بسیاری از بندگان خود را عالِم کرده است و انبیاء را هم معلم بندگان معرفی کرد و فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾ ، این به چه معنا خواهد بود؟ یک وقت است که فرشتهها میگویند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ اما یک مقدار را استثناء میکنند و ﴿سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾ . این مقدار را هم انبیاء(علیهم السلام) استثناء نکردند، بلکه به صورت نفی جنس گفتند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾.
خداوند در بسیاری از موارد علم را برای آحاد مردم ثابت کرده است؛ چه در آداب نویسندگی، چه در آداب آموزش دادنِ حیوانات شکاری و چه در معارف کتاب و سنت اینها را عالّم معرفی کرده است و انبیاء(علیهم السلام) را هم معلم بشر معرفی کرده است در این مسایل و معارف و کتاب و سنت. فرشتگان هم که گفتند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ مقداری را استثناء کردند و گفتند: ﴿إِلاّ ما عَلَّمْتَنا﴾ و انسان کامل که جزء انبیاء و مرسلین(علیهم الصلاة و علیهم السلام)اند آنها را به عنوان معلم ملائکه معرفی کرد که فرمود: ﴿یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ﴾ از این مجموعه برمیآید که بسیاری از انسانها عالمند و انبیاء(علیهم السلام) معلم بسیاری از انسانها هستند و انبیاء(علیهم السلام) معلم فرشتگانند که فرشتگان بسیاری از اینها غیب را میدانند و حقائق اسمای الهی را انبیاء عالمند که به تعلیم الهی عالم شدند و به ملائکه گزارش میدهند و آنها را یاد میدهند؛ این مجموعه نشان میدهد که بسیاری از علوم برای انبیاء حاصل است. اینکه به صورت نفی جنس میگویند: ﴿لا عِلْمَ لَنا﴾ و هیچ چیز را هم استثناء نکردند این برای چیست؟
بیان قولی از شیخ طوسی درباره«لا علم لنا»
پنج قول را مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در مجمع البیان ذکر فرمودند بدون انتخاب هیچ کدام از این اقوال خمسه، البته طرز تعبیر از این اقوال شاید نشان بدهد که به کدام یک از این اقوال خمسه مایلند؟ ولی هیچ کدام را به صورت صریح انتخاب نکردند که از او حمایت کنند و اقوال دیگر را طرد کنند. یکی از آن اقوال خمسه این است که گرچه انبیاء(علیهم السلام) به این امور عالِم بودند اما آن جریان قیامت باعث شد که از یاد انبیاء میرود و آن ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ﴾ که ﴿شَیْءٌ عَظِیمٌ﴾ است باعث میشود که از علم انبیاء میرود.
این سخن تام نیست، برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» خداوند عدهای را از فَزَعِ اکبر مصون معرفی کرد که بهترین مصداقش خود انبیایند. گذشته از اینکه فرمود: ﴿أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ و فرشتگان بر افرادی مستقیماً نازل میشوند و به آنها بشارت میدهند که خوف و حزنی بر شما نیست: ﴿إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ﴾ و اگر خدا میفرماید که اولیای الهی خوف و حزن ندارند و اگر درباره افراد خاصی که دارای استقامتند فرشتگان نازل میشوند و به آنها بشارتِ نجات از هر خوف و حزنی میدهند و اگر در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آیهٴ 102 و 103 این چنین آمده است که ﴿لاَ یَسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَهُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ ٭ لاَ یَحْزُنُهُمُ الفَزَعُ الأَکْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ المَلاَئِکَةُ هذَا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ﴾، بنابراین جا برای این نیست که کسی بگوید انبیاء در آن روز بر اثر وحشت یادشان میرود و اگر یادشان برود که نمیتوانند شهادت بدهند: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیدًا﴾ .
بیان اثرات فزع اکبر در قیامت
اگر فزع اکبر طوری است که شاهد یادش میرود و شهادت او مقدور او نیست و انسان فراموشکار اگر شهادت بدهد این شهادت مسموع نیست؛ اوّلاً نه توان شهادت دارد در اثر آن فزع و نه شهادت او مسموع است، زیرا انسانِ خائفِ فزعناک حرفها از یادش میرود. این آیات فراوان نشان میدهد که انبیاء(علیهم السلام) از آن حادثه مصوناند که حالا یادشان برود. اقوال دیگر هم تا حدودی قابل رد است که یکی از آن اقوال خمسه همان است که دیروز اشاره شد و آن این است که این تعلیل نشان میدهد که منظور علمِ مطلقِ بالذات است نه اصل علم و نه علم غیب. ناگزیر بحث در سه مقام خواهد بود: مقام اول اثبات اصل علم است، مقام ثانی اثبات علم غیب است و مقام ثالث اثبات علم غیب ذاتی ازلی است.
بیان علم مطلق با لذات
مقام اوّل که اثبات اصل علم باشد قرآن کریم در بسیاری از موارد علم را به بشرهای عادی اسناد داد؛ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 282 میفرماید که در جریان ثبت دیون، آن کسی که اهل سواد و کتابت است بنویسد: ﴿وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللّهُ﴾؛ آنطوری که خدا یادش داد؛ حالا کتابت را خدا یاد داد یا آن مطالب علمی و حقوقی و حُکم فقهی را خدا یادش داد؟ به هر تقدیر او عالِم است و باید بنگارد، چه اینکه در همین اوایل سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آنجا گذشت که شما میتوانید صید حیوان شکاری را که دست آموزِ شماست استفاده کنید؛ آیهٴ 4 سورهٴ «مائده» این بود: ﴿یَسْئَلُونَکَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَکُمُ اللّهُ﴾؛ آن حیوانات شکاری را که شما آیین شکار را یادش دادید و همین علمی را که خدا به شما آموخت شما هم به این حیوانات منتقل کردید از صید آنها استفاده کنید با آن شرایط خاص ذبح و صید. از طرفی دیگر انبیاء را به عنوان معلم کتاب و حکمت معرفی کرده است، پس خیلی از مسایل فقهی، حقوقی و مانند آن را بشرهای عادی میدانند(این مقام اوّل).
تبیین علم غیب
مقام ثانی بحث راجع به علم غیب است؛ اگر منظور آن است که غیب را غیر از ذات اقدس الهی نمیداند مطلقا، این با خود قرآن مخالف است، برای اینکه ذات اقدس الهی میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾؛ در آیه 49 سورهٴ مبارکهٴ «هود» به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب میکند که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾؛ این جریان غیب است که ما به تو اعلام کردیم: ﴿ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا﴾؛ این جریان را اوّل ما به تو اعلام کردیم و بعد تو هم به مردم اعلام کردی و مردم هم عالم به غیب شدند؛ برای اینکه نه تو در آن صحنه بودی و نه مردم؛ منتها تو از راه وحی عالِمِ به غیب شدی و مردم هم از راه تعلیم تو عالم به غیب شدند.
الآن مردم از جریان گذشته باخبرند، از انبیای گذشته باخبرند، از امم گذشته باخبرند، از حوادث گذشته باخبرند، از عذابهای گذشته باخبرند و از مناظرههایی که در گذشته دور اتفاق افتاده است باخبراند و علم دارند به غیب؛ منتها علم به غیبشان روی استماع از تو پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است و علم غیب تو از روی وحیی است که از ما گرفتی و قبل از اینکه ما این اَخبارِ غیبی را گزارش بدهیم: ﴿ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ﴾ و بعد هم تو عالم شدی و هم قومت عالم شدند، برای اینکه این ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ را برای تو وحی را نفرستادیم که فقط تو بدانی و حفظ کنی؟! برای تو وحی فرستادیم که عالِم بشوی و به امتت ابلاغ کنی و همه را هم ابلاغ کردی. نوح که بود؟ انبیای قبلی که بودند؟ انبیای بعدی که بودند؟ اممشان چه کار کردند؟ کتابشان چه بود؟ شریعتشان چه بود؟ همه را ما گفتیم.
بعد از اینکه جریان نوح را و کشتی نوح را و طوفان نوح را و غرق یک عدهای را و غرق پسر نوح را و سؤال و جواب نوح دربارهٴ پسرش را، همهٴ اینها اخبار غیب است و بعد از اینکه این اخبار غیب را ذات اقدس الهی ذکر کرد تا آیهٴ 48 سورهٴ «هود»، از آن به بعد میفرماید: ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ﴾؛ وقتی این اَخبار غیب را گفتیم هم تو عالم شدی و هم قوم تو غیب میدانند.
تحت پوشش قرار نگرفتن غیب در علم
مطلب بعدی آن است که غیب بما انه غیب تحت علم قرار نمیگیرد، چون علم یعنی کشف، شهود، حضور و ظهور؛ چه حصولی و چه حضوری، در هر صورت علم کاشف است و صورت علمیه کاشف است و برای خود عالِم مکشوف است. آنوقت غیب بما انه غیب معلومِ احدی نخواهد بود، چون اصلاً غیب با علم سازگار نیست. اینکه گفته میشود خداوند ﴿عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَة﴾ است یا ﴿عَلَّامُ الغُیُوبِ﴾ است یعنی آنچه برای غیر خدا غائب است برای خدا غائب نیست، لذا میفرماید: ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾ ، چه اینکه ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ﴾ است اصلاً علم با غیب جمع نمیشود، چون علم یعنی کشف، شهود و حضور. به هر تقدیر انسان چه علم حصولی داشته باشند و چه علم حضوری داشته باشد آن معلوم بالذاتش مشهود است و مکشوف است مکشوف که غائب نیست و اگر ذات اقدس الهی خود را به عنوان ﴿عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَة﴾ معرفی کرد برای این است که معلوم بشود که چیزی برای خدا غائب نیست. غیب بما انه غیب معلوم نخواهد بود، لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ﴾.
اگر هر چیزی مشهود خداست پس چیزی از خدا غائب نیست و ناگزیر غیب میشود غیب نسبی. یک غیب مطلق است که آن هم باز غیب نسبی است. اهل معرفت غیب و شهادت را پنج قسم کردند و گفتند: شهادت مطلق و شهادت مقیس، غیب مطلق و غیب مقیس و بینابین و اگر بینابین نداشتیم همین چهار قسم خواهد بود. غیب مطلق را بر خود ذات اقدس الهی تطبیق کردند که او غیب محض است که احدی به او دسترسی ندارد، تازه آن هم یک غیب نسبی است، برای اینکه مشهودِ خودش که هست، گرچه ذات واجب آنطوری که هست حارت الانبیاء و الولیاء علیهم السلام فیه؛ هیچ کسی به کُنه ذات راه ندارد اما خود ذات برای ذات که مشهود است. اگر ذات برای ذات مشهود است روی این تحقیق ما غیب مطلق نخواهیم داشت و غیب میشود غیبِ نسبی؛ منتها وقتی میسنجیم بعضی از غیبها هستند که جز برای خدا برای احدی مشهود نیست که آن ذات الهی است و اسمای مستاثرهٴ در ذات که حکم ذات را دارد و بقیه غیبی است که بعضیها باخبرند و بعضی بیخبر، وگرنه غیب بما انه غیب با علم جمع نمیشود.
نوبت به مقام ثالث بحث میرسد؛ پس معلوم میشود بسیاری از علوم را مردم به تعلیم الهی عالمند، چه اینکه بسیاری از غیب را مردم به تعلیم الهی عالمند. گاهی علم به غیب به عنوان اصل تعبیر رایجش این است که این جریان غیب است: ﴿ذلکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیه إِلَیْک﴾ که در غیر سورهٴ «هود» است یا ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْک﴾ که در سورهٴ «هود» است، اینها به نحو اجمال اشاره میکند. گاهی به صورت تفصیل لحظه به لحظه و قدم به قدم را ذکر میکند و به پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾ ، ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیّ﴾ که همه اینها را آدرس میدهد. میگوید که آنجا که ما با موسای کلیم حرف زدیم تو نبودی ولی جریان این بود، آنجا که با شعیب حرف زدیم تو نبودی ولی جریان این بود، آنجا که در مدین حادثه اتفاق افتاد تو نبودی ولی جریان این بود، آنجا که در جریان انتخاب و سرپرستی مریم(سلام الله علیها) بنی اسرائیل قرعه کشی میکردند تو نبودی جریان این بود: ﴿ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَم﴾ ، ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾، ﴿ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیّ﴾ که قدم به قدم آدرس میدهد؛ آنجا نبودی، آنجا نبودی، آنجا نبودی ولی جریان این است. غیب مگر چیست؟ اینها سراسر میشود غیب.
جریان غیب در زمان برخی انبیا
از اینجا معلوم میشود که اینکه انبیاء(علیهم السلام) به ذات اقدس الهی میگویند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾، نه منظور مقام اوّل است و نه منظور مقام ثانی؛ نه منظور آن است که ما چیزی نمیدانیم و نه منظور آن است که ما غیب نمیدانیم، برای اینکه همه این غیبها را خدا اعلام کرده است و حتی نه تنها غیب گذشته را، غیب آینده را هم اعلام کرده است. الآن جریان انبیای گذشته(علیهم السلام) نسبت به پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) غیبِ گذشته بود؛ اما در جریان نوح(سلام الله علیه) غیب آینده را به نوح اعلام کرد در؛ سورهٴ مبارکهٴ «نوح» از آیهٴ 5 به بعد اینچنین است که عرض میکند: ﴿رَبِّ إِنّی دَعَوْتُ قَوْمی لَیْلاً وَ نَهارًا ٭ فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی إِلاّ فِرارًا ٭ وَ إِنّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبارًا ٭ ثُمَّ إِنّی دَعَوْتُهُمْ جِهارًا ٭ ثُمَّ إِنّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرارًا ٭ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفّارًا﴾ تا میرسد به آنجایی که عرض میکند: خدایا! دیگر اینها ایمان نمیآورند: ﴿لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ که این اِخبار به غیب است و از نسل آینده خبر میدهد؛ عرض کرد که خدایا! نسل اینها را قطع کن، چون حاضر و غابرشان کافر است و این یک علم غیب قطعی است.
این نوحی که یک جمله فقط خواهش کرد و سؤال اعتراض آمیزی نکرد دربارهٴ پسرش، خدا آنطور تَشَر زد که ﴿إِنّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ﴾ با اینکه نوح نسبت به ما که هیچ خلافی نکرد و نسبت به انبیاء یک سؤالی کرد و یک صغرا و کبرایی را ذکر کرد، عرض کرد که خدایا! ﴿اِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی﴾ (این صغری)، ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ﴾؛ تو وعده دادی که من و اهلم را حفظ بکنی این چه شد پس؟ اما فوراً عرض کرد که من مؤدبانه سؤال میکنم و ﴿وَأَنتَ أَحْکَمُ الحَاکِمِینَ﴾ ؛ حکم آن چیزی است که تو بفرمایی، من نمیدانم و میخواهم بفهمم! ﴿اِنَّ ابْنی مِنْ أَهْلی﴾ (این یک)، ﴿وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ َو أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمینَ﴾؛ من میخواهم رازش را بفهمم. آنوقت ذات اقدس الهی فرمود که صغرا ممنوع است: ﴿انَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِک﴾ و کبرا تام است که ما وعدهمان حق است و گفتیم که تو و اهلت را نجات میدهیم؛ ولی این اهل تو نیست.
این است که یک کمی و یک ذرهای اگر مثلاً جهل در یک سؤالی راه داشته باشد فوراً خدا تنبّه میدهد و تذکر میدهد، اینجا صریحاً از خدا درخواست عذاب عمومی کرد برای اینکه از آینده خبر داد: ﴿لاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً﴾ که نسل آیندهٴ اینها هم کافر است و بچههای اینها هم کافرند. انسان از آنچه که در ارحام است باخبر نیست پسر است یا دختر؟ که این جسم است چه رسد از روحش و خاصیت روحیش و ایمان و کفرش باخبر باشد! اینها نه تنها به اذن خدا میدانند که آنچه که در ارحام است چیست، از ایمان و کفرشان هم باخبرند. این غیب است که ذات اقدس الهی به آنها اعطا کرده است.
غیب اصولاً بما انه غیب که معلوم نیست و میشود غیبِ مقیص و غیب نسبی؛ خواه گذشته، خواه آینده و خواه حال. الآن چه میدانیم که در فلان وقت چه حادثهای پیش خواهد آمد؟ آیا یکی از سران استکبار هم ـ انشاءالله ـ به سرنوشت را بین مبتلا میشوند، نه؟ ما که نمیدانیم! الآن چه حادثهای اتفاق میافتد را چون ما نمیدانیم میشود غیب. پس هر چه که از انسان مستور است و از مدارک او پوشیده است غیب است؛ چه حاضر باشد، چه غابر باشد و چه قادم.
این جریان گذشته را ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود که ﴿تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ﴾ . در جریان قوم نوح هم وجود مبارک نوح هم به ذات اقدس الهی عرض کرد که ﴿إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾ ؛ عرض کرد که خدایا! اینها به هر وجهی که درمیآیند کافرند (یک)، نه تنها بچههای خودشان کافرند دیگران را هم آلوده میکنند و گمراه میکنند (دو). همه اینها اخبار به غیب است که به صورت جزم ذکر کرده است. و ﴿إِنَّکَ إِن تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَلاَ یَلِدُوا إِلَّا فَاجِراً کَفَّاراً﴾ که این حصر است و اگر حصر است به صورت سالبهٴ کلیه که هیچ کدامشان ایمان نمیآورند و به صورت موجبهٴ کلیه همهشان کافرند، این بدون علم غیب نمیشود.
عرض کرد به خدا ﴿وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾؛ این را از کجا آورده است؟ این را ذات اقدس الهی به او فهماند، چون قبلاً خدا به او اعلام کرد که ﴿فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا کَانُوا یَفْعَلُونَ﴾ و از آن طرف ذات اقدس الهی فرمود که از این به بعد دیگر شروع به کشتی سازی بکن: ﴿وَاصْنَعِ الفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا﴾ ، برای اینکه اینها دیگر ایمان نمیآورند. چون خدا فرمود: اینها ایمان نمیآورند، او عرض کرد که خدایا! اینها ﴿وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِرًا کَفّارًا﴾. در هنگام کشتی سازی ذات اقدس الهی به او خبر داد که آیندهٴ اینها کفر و اِضلال است و او هم فهمید. حالا معلوم میشود که اینکه ذات اقدس الهی از انبیاء نقل کرده است که همهٴ آنها میگویند: ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ و هیچ چیز را استثناء نکردند و گفتند: ﴿نَّکَ أَنْتَ عَلاّمُ الْغُیُوبِ﴾؛ یعنی علم غیب بما کان و بما هو کاین و بما هو یکون، ازلی باشد، ذاتی باشد و نیازی به غیر نداشته باشد مال توست.
از اینجا معلوم میشود که این سخنی که مرحوم امین الاسلام طبرسی(رضوان الله علیه) در مجمع البیان از حاکم ابو سعید نقل کرده است آن یک فضای دیگری دارد.
ناتمام بودن سخنان ابوسعید در مجمع¬البیان
در ذیل همین آیه ایشان از حاکم ابو سعید نقل میکند که شیعهها معتقدند که ائمهٴ آنها(علیهم الصلاة و علیهم السلام) علم غیب دارند: «یعلمون الغیب» و این آیه که علم غیب را منحصر در ذات اقدس الهی میکند دلالت میکند بر بطلان آنچه را که شیعیان معتقدند. مرحوم امین الاسلام(رضوان الله علیه) دارد که این یک تهمتی است به شیعه و شیعه هرگز قائل نیست که ائمه علم غیب دارند، بلکه من نمیشناسم هیچ مسلمانی به مخلوقی اِسناد بدهد که او علم غیب دارد. معلوم میشود که منظور از این غیب کدام غیب است! ایشان میفرماید که شیعه یک چنین حرفی را نمیزند و از این حرف بُرَئا است و منزه و بَری است.
عبارت مرحوم امین الاسلام در مجمع این است. «ان هذا القول ظلم منه لِهولاء القوم فإنّا لا نعلمُ أحداً منهم بل أحداً مِن اهل الاسلام»؛ هیچ مسلمانی این حرف را نمیزند که مخلوق علم غیب دارد! «بل أحداً مِن اهل الاسلام یَصفُ احداً مِن الناس بعلم الغیب و مَن وصفَ مخلوقاً بذلک فقد فارق الدین»؛ اگر کسی مخلوق را بگوید که او علم غیب دارد از دین بیرون است، کدام علم غیب است؟ این علم غیبی که مکرر در مکرر قرآن کریم برای انبیاء ثابت میکند این است یا آن علم غیب ذاتی ازلی است؟ بعد میفرماید که «و الشیعة الإمامیة برئاء من هذا القول»؛ آنها برئ و بیزارند «فمن نسبهم الی ذلک فالله فیما بینه و بینهم» ؛ اگر کسی شیعه را متهم کند که آنها درباره ائمه(علیهم السلام) چنین علمی قائلند خدا بین اینها و بین آن تهمت زننده حاکم است؛ یعنی نمیشود شیعه را متهم کرد که اینها غلو دارند و علم غیب ذاتی ازلی را که برای ذات اقدس الهی است برای ائمه قائلند! این چنین نیست.
بنابراین منظور از اینکه ﴿عَلَّامُ الغُیُوبِ﴾ هستی که جمع مُحَلاّ به الف و لام آورد نشان میدهد که هر غیبی بالذات معلوم ذات اقدس الهی است و از راه تعلیمات الهی شامل انبیاء و مرسلین میشود، گذشته از اینکه خصوص این مسئله هم علم غیبی است که قرآن کریم برای انبیاء ثابت کرد و فرمود: ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ﴾ ؛ خدا و پیغمبر اعمالتان را میبینند و هر روز اعمال ما را به حضور ائمه(علیهم السلام) گزارش میدهند. هفتهای دو بار و حتی پنج شنبهها به یک سَبْک خاصی اعمال را به حضور ولی عصر(ارواحنا فداه) عرضه میکنند؛ اوّل به حضور مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرضه میکنند و بعد به سیزده معصوم دیگر عرضه میکنند و هر روز یا بخش مهمی از هفته اَعمال را به حضور مبارک ولی عصر(ارواحنا فداه) عرضه میکنند. سراسر قرآن هم که پُر است از علم غیبی که خدا به انبیاء اسناد داده است، پس معلوم میشود که آن علم غیبی که منفی است علم غیب ازلی است و مراد مرحوم امین الاسلام هم همان است.
و الحمد لله رب العالمین
تاکنون نظری ثبت نشده است