- 511
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش هشتم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 105 سوره مائده بخش هشتم"
- نظر امام کاظم(ع) درباره مجاب بودن انسان بین خدا و انسان
- مراتب چهار گانه قرب خدا در قرآن
- علت مشرک بودن اکثر مؤمنین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون (105)
انفع المعرفتینی بودن معرفت نفس
مهمترین بخش این آیهٴ مبارکه همان بخش اول بود که ملاحظه فرمودید ما را به معرفت نفس دعوت میکند. روایاتی که به مناسبت این آیه در غرر و درر و سایر جوامع روایی آمده است فراوان است یکی از آن روایاتی که در غرر و درر از حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نقل شده است این بود که «المعرفه بالنفس أنفَعُ المعرفَتَیْن» و دیگری این بود که «معرفة النفس أنفع المعارف». این که معرفت نفس انفع المعرفتین است یا انفع المعارف است برای آنست که یک تقسیم اوّلی در قرآن کریم است و یک تقسیم ثانوی; تقسیم اوّلی همین است که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ یا فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ﴾.
زیرمجموعه این تقسیم فروع فراوانی است; همان طوری که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ و آنگاه آیات ارضی را شمردند که ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ﴾ و مانند آن; که منظور از ارض در قبال نفس است نه در قبال آسمان, درباره آیات انفسی هم این چنین است بسیاری از شئون نفس و درجات نفس در آیات فراوانی ذکر شد; نفس لوّامه ذکر شد, نفس مُلهَمه ذکر شد, نفس مطمئنه ذکر شد, نفس أماره ذکر شد و نفس مسوّله ذکر شد که اینها شئون نفس, درجات نفس و مانند آن است وگرنه انسان بیش از یک حقیقت ندارد; نه دارای چند نفس است و چند روح و نه اینها جدای از هماند و هر کدام از اینها شأن خاص خود را دارد. بنابراین اگر گفته میشود: «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» که تثنیه آورده میشود برای آن است که در تقسیمهای کلی دو راه بیشتر وجود ندارد و اگر جمع آمده است در حدیث دیگر که «معرفة النفس أنفع المعارف» برای آنست که راههای تفصیلی فراوان است.
تبیین افعل تعیین در روایت
مطلب دوم این بود که در مراحل اوّلیه انسان این أفعلها را بر افعل تفضیل حمل میکند: «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» یا «معرفة النفس انفع المعارف»; ولی مقداری که جلوتر رفت میبیند که اینها افعلِ تعیین است نه افعل تفضیل, آنهایی که در مراحل ابتدایی یا وُسطا به سر میبرند چون معذورند ایمان آنها مقبول است. نتیجهٴ بحث به اینجا رسید که آن کسی که برهانِ او در حد «آثار القَدَم تدلّ علی المسیر» است در همین حد برهان بر خداشناسی اقامه میکند که استدلال او درست است و ایمانش درست است و مقبول است و اهل بهشت و آنکه در حد امام سجاد(سلام الله علیه) استدلال میکند که «انّ الراحل الیک قریبُ المسافة» یا بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که «لم أعبد ربّاً لَمْ أرَهُ» این هم حق است و لا ریب فیه.
بین آن برهان و معرفت که اعلی المعارف است و آن یکی که از باب «آثار القَدَم تدلّ علی المسیر» أبْدَأالمعارف است معارفِ فراوانی در وسط متخلل است قهراً هر کسی برابر معرفت خود ایمان دارد و برابر ایمان خود درجهای از درجات بهشت را کسب میکند این هم یکی از محصولات است. لکن آن کسی که ایمان او قوی است همانطوری که قلبش مُتیَّم به حبّ خداست معرفتش هم مالامال از نور حق است و خلأی در معرفت او نیست چه اینکه کمبودی در محبت او نیست او هم در محبت تام است هم در معرفت تمام است; ولی آنکه در معرفت ناقص است آن کمبود او را جهل جبران میکند و آن خلأ را جهل جبران میکند و وقتی آن خلأ را جهل جبران کرد قهرا در ایمان آن خلأ را ایمان پر نمیکند, بلکه در آن خلأ شرک راه دارد.
این است که ذات اقدس الهی درباره اکثر مؤمنین فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾; اکثر مؤمنین مشرکاند که در مسائل محبت و عقلِ عمل و عزم و اراده و تصمیم و نیت اینها خلأ دارند مشرک عملیاند و اکثرشان گاهی ممکن است در بعضی از حالات مشرک باشند و گاهی ممکن است در همه حالات مشترک باشند. آن وقتی که واقعاً به خطر افتادند و آن جهل برطرف شد و آن خلأ ایمانی برطرف شد; هم معرفت اینها تام میشود هم محبت اینها در آن حال اینها هم از نظر معرفت تامند هم از نظر محبت تماماند; اما چنین حالی برای همه پیش نمیآید ممکن است کسی در عمر سفر دریا نکند یا سفر فضایی نداشته باشد یا بر فرض اگر سفر دریایی یا فضایی داشته باشد کشتی یا هواپیما در حال غرق یا سقوط نباشد که آن حالت اضطرار به او دست بدهد. پس ممکن است کسی در تمام مدت عمر چنین حالی برای او پیش نیاید; ولی اینگونه از افراد که اکثریت افراد با ایمان را تشکیل میدهند در عین حالی که ایمان اینها مقبول است و مؤمناند, مسلمانند و اهل بهشتند اما یک شرک مُستَتری دارند که این شرک تنها در ناحیه عمل نیست; اگر انسان در ناحیه عمل مشرک است برای آن است که در ناحیه اعتقاد و معرفت مشکل دارد.
علت مشرک بودن اکثر مؤمنین
اصل آیهٴ مبارکهٴ این است که ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾; وقتی از امام (سلام الله علیه) سؤال میکنند که چطور اکثر مؤمنین مشرکند با این که اینها مؤمناند؟ فرمود همین که میگویند: «لو لا فلان لهلکتُ». اینها میگویند اگر فلان طبیب نبود ما درمان نمی شدیم یا اگر فلان شخص نبود مشکل ما حل نمی شد یا اگر فلان شخص نبود ما از بین رفته بودیم مشابه آن همین تعبیر ناروایی است که احیاناً گاهی گفته میشود که اول خدا دوم فلان کس یا اول خدا دوم شما! خدا نه اوّلی است که دوم داشته باشد, چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِر﴾ است و نه خدا کمبودی در کار اوست که کسی بگوید اگر فلان کس نبود ما از بین رفته بودیم.
معنای شرک از نگاه امام علی(علیه السلام)
وجود مبارک امام (سلام الله علیه) فرمود: اینکه میگویند: «لو لا فلان لهلکت» شرک است. از حضرت راه علاج خواستند و عرض کردند که پس چطور بگوییم؟ فرمود: بگویید که خدا را شکر که از این طریق ما را تأمین کرد یا خدا را شکر که به وسیلهٴ فلان طبیب ما را درمان کرد یا به وسیله فلان استاد ما را عالم کرد یا به وسیله فلان شخض ما را توانگر کرد; مثل اینکه میگوییم خدا را شکر که به وسیله باران زمین را سرسبز کرد و باغ و بوستان را به ثمر رساند. چطور نمیگوییم اول خدا دوم باران میگوییم خدا را شکر که به وسیله باران این باغ و بوستان را سرسبز کرد, یا نمیگوییم اگر باران نبود میگوییم اگر خدا باران نمیفرستاد.
وجود مبارک امام (سلام الله علیه) فرمود: این چنین بگویید که خداوند به وسیله فلان شخص یا فلان شیء مشکل ما را حل کرد نگویید اگر فلان شخص یا فلان شیء نبود مشکل ما حل نمیشد یا نگویید اول خدا دوم فلان شخص یا فلان شیء. این یک مشکلی است در ناحیه عمل و یک راه حلی است در ناحیه عمل وقتی انسان مشکلش را در ناحیه علم حل نکند همواره در ناحیه عمل این گرفتاری را دارد هر لحظه باید او را تذکر داد هر لحظه باید او را نصیحت کرد; ولی وقتی مشکل اعتقادیاش حل شود و راه معرفتیاش حل شود دیگر گرفتار این ویلها نخواهد شد. در مسئله معرفت او باید آنچنان خدا را بشناسد که از هر چیزی به او نزدیکتر است از حبل ورید او به او نزدیکتر است, از خود او به او نزدیکتر است, نه تنها خدا اقرب من کل شیء است ارحم مِن کل شیء است. خدا به ما ارحم است یا خود ما نسبت به خودمان -معاذالله- میشود گفت که ما نسبت به خودمان مهربانتر از خداییم؟ پس او ارحم الراحمین مطلق نیست, آن وقت هر کسی مجاز است بگوید رَحْم من به خود من بیشتر از رحم خدا به من است ـ معاذ الله ـ ! این شدنی است یا خدا ارحم است؟ مِن کلّ شیء بکلّ شیء بالقول المطلق; منتها خیلی از موارد است که ما یک چیزی را جاهلانه طلب میکنیم خیال میکنیم که سود ما در آن است و خدا چون به ما از خود ما مهربانتر است و سود و زیان ما را از خود ما عالمتر است میفرماید: ﴿عَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ﴾.
او اقرب از همه ماست به ما و اقرب مطلق است, او ارحم است به ما از همه او ارحم مطلق است او ارحم الراحمین است بالقول المطلق او اقرب است بالقول المطلق. اگر مشکل ما در ناحیه معرفت حل بشود در ناحیه محبت هم حل خواهد شد; در ناحیهٴ معرفت میبینیم که روایاتی هستند که اگر این روایات را ما در خدمت آن آیه قرار بدهیم معلوم میشود.
بیان شرک اعتقادی
اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ اینها قبل از اینکه گرفتار شرک عملی بشوند به دام شرک اعتقادی افتادند. اکثریت ما خدا را با همین صور ذهنیه میشناسیم, اینها هیچ کدام خدا نیستند. ما میتوانیم زمین را, آسمان را موجودات زمینی را و موجودات آسمانی را با همین علوم حصولی و دانشها بشناسیم, برای اینکه آنها ماهیت دارند, فرد ذهنی دارند و مستقیماً به ذهن میآیند. تفاوت ذهن و خارج در وجود است وگرنه در آن معنا ذهن میتواند عین خارج را درک کند, البته بعضی از موارد اشتباه میکند; ولی راه دارد حقیقت شجر را حقیقت حجر را حقیقت معادن را و حقیقت ستارهها را راه دارد که بشر بفهمد, چون اینها دارای ماهیتاند و به ذهن میآیند اما اگر چیزی واقعیت او عین خارج بود چون هرگز به ذهن نمیآید; مثل اینکه اگر چیزی واقعیت او عین ذهن بود او هرگز به خارج نمیآید.
همان طور که کلی عقلی هرگز به خارج نمیآید ذات اقدس الهی هرگز به ذهن نمیآید چون خارجیت, عین ذات اوست, اگر او به ذهن بیاید که میشود کمثله شیء بل اشیاء, چون او ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ است, پس چیزی در ذهن ما نیست که مثل او باشد تا ما از این مثل به آن مثلِ دیگر پی ببریم. از روزنهٴ مفهوم به اندازهٴ بسیار کم میشود به او پی برد; اما مفهوم تا آنجا که مفهوم است حکایت مفهومی دارد و چیزی که واقعیت او عین خارج است چگونه مفهوم یک چنین چیزی را نشان بدهد؟ اگر چیزی واقعیت آن این بود که در ذهن باشد, انسان اگر خواست او را بشناسد فقط باید در فضای ذهن بسیار بیندیشد; مثل کلیات عقلیه و اگر چیزی واقعیت او عین خارج بود باید در فضای خارج تلاش و کوشش کند و چاره غیر از این نیست و ما راهی داریم که در فضای خارج جستجو کنیم.
مراتب چهار گانه قرب خدا در قرآن قرآن
اولا او از ما دور نیست ما هم از او دور نیستیم او از ما دور نیست برای اینکه فرمودند اقرب من کل شیء فرمودند ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾.
الف: مرتبه اول
این بحثها قبلا مکرر گذشت که ذات اقدس الهی چهار مرتبه برای نزدیکی خود در قرآن با ما سخن گفت یک مرتبه به ما گفت که ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾ که از قرب خدا سخن به میان آمده است. از این مرحله بالاتر آیهای است که در سورهٴ «واقعه» است که فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون﴾; یعنی در حال احتضار و مانند آن خدا به این محتضَر از پرستاران و بستگان نزدیکِ محتضر نزدیکتر است و خدا به این محتضر از آن کسی که دست این محتضر را گرفته است برای نبض و یا تزریق و مانند آن نزدیکتر است و خدا به این محتضر از آن پرستاری که غذا در کام محتضر میریزد نزدیکتر است ﴿وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون﴾ این مرحله دوم.
ب: مرتبه دوم
مرحله سوم را در سورهٴ مبارکهٴ «ق» بیان کرده است که ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾.
ج: مرتبه سوم
مرحله چهارم را هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» مشخص کرده است که ﴿و اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه﴾ که این مرحلهٴ چهارم به این زودیها به ذهن نمیآید, فرمود: بدانید که خدا بین انسان و قلب او فاصله است و قلب هم در قرآن همان حقیقت انسان است و همان جان انسان است, نه اینکه قلب یعنی همین قسمتی که پالایش خون بر عهدهٴ اوست اینکه فرمود: ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یا ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ ناظر به همان حقیقت روح است. فرمود بین انسان و حقیقت انسان, خدا فاصله است این آیه چهارم و فصل چهارم به این زودیها به ذهن نمیآید, لذا در روایات سعی شده است که اذهان را به یک سَمت متوجه کنند; یعنی بدانید که خداوند میتواند بین انسان و خواستههای انسان فاصله بیندازد که انسان چیزی را بخواهد چیزی را نخواهد و مانند آن. آن هم حق است و اما این بیان بعضی از مراحل نازلهٴ آن آیه است.
اگر بین انسان و خود انسان, خدا فاصله است پس هیچ چیزی به ما از خدا نزدیکتر نیست, ما که صمد نیستیم, انسان أجْوَف است و درونش احاطهٴ هستیِ حق است و خداست که صمد است و مُصْمَد است و پُر. این مراحل چهارگانهٴ قرب نشان میدهد که او به ما نه تنها از هر چیز دیگر نزدیکتر است از خود ما هم نزدیکتر است در روایات و ادعیه و مناجات هم که این جملهها فراوان است الی ماشاءالله که «انُ الراحل الیک قریب المسافة»; اگر کسی خواست به طرف خدا مرحله به مرحله حرکت کند راهش بسیار نزدیک است. پس راه دارد که ما ذهنی نیندیشیم و از دست این صُوَر ذهنی و مفاهیم ذهنی وعلم حصولی برهیم و برویم خارج; یعنی علم شهودی پیدا کنیم نه علم حصولی.
این علم شهودی پیدا کردن به این است که خودمان را بیابیم, چون قبل از اینکه به چیز دیگری سری بزنیم ناچاریم که خودمان را بشناسیم, چون کسی که خود را نشناخت یقینا چیزهای دیگر را هم نمیشناسد. وقتی خواستیم خودمان را بشناسیم او که به ما از ما نزدیکتر است ما باید این خودی خود را برداریم در روایات ما که از وجود مبارک امام هفتم و سایر ائمه(علیهم السلام) رسیده است این مضمون آمده که خداوند افراد را آفریده و انسانها و اشیاء را آفریده که «لیس بینه و بین خَلْقه حجابٌ غیر خَلقه» که این از بیانات نورانی امام کاظم (سلام الله علیه) است که فرمود بین خدا و انسان حجابی غیر از خود انسان نیست.
در حجابهای مادی حتما سه شیء لازم است; یعنی اگر کسی از یک شیء یا شخصی محجوب است حتما سه شیء لازم است: محجوب و محجوب عنه و حاجب; کسی که این سَمت دیوار است از کسی که آن سَمت دیوار است بی خبر است, چون دیوار بینشان حاجب است یا پرده بینشان حاجب است یا حَجَر و مَدر بینشان حاجب است در هر حجابی وجود سه شیء لازم است یکی محجوب یکی محجوب عنه و یکی حاجب ولی درباره محجوب شدن ذات اقدس الهی دو چیز است نه سه چیز یکی محجوب که عین حجاب است و دیگری محجوب عنه آن محجوب عنه ذات اقدس الهی است و بین انسان و خدای انسان چیزی نیست که حاجب باشد, چون او اقرب الینا من کلّ شیء است اگر اقرب الینا من کلّ شیء است پس بین ما و خدای ما همین خودبینی فاصله است و این حجاب یک طرفه است اگر شیء ثالثی حاجب بود دو طرف را از هم جدا میکند و چون خدا حجابی ندارد و ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است بین انسان و بین خدا هیچ شیئی حاجب نیست مگر خودبینی خود انسان.
این است که امام کاظم (سلام الله علیه) فرمود: «لیس بینه و بین خَلْقه حجابٌ غیر خَلقه احتجب بغیر حجبا محجوب و استَتر بغیر ستْر مستور لا إله الاّ هو الکبیر المتعالی»; فرمود او بی پرده پوشیده است بدون حاجب محجوب است خود خَلق حاجبند. اگر کسی خودبین نباشد خدا را خوب میبیند, البته چون ارواح و نفوس یکسان نیستند دیده به اندازهٴ بیننده است, اگر کسی شعاعِ هستیِ او قویتر بود با دیدهٴ بهتری خدا را مینگرد و بیشتر میفهمد و اگر کسی ضعیفتر بود با دیدهٴ محدودتری خدا را میبیند و میفهمد و مییابد که خدا قابل اکتناه نیست آنگاه دو سخن دارد: یکی مثبت و یکی منفی; یکی میگوید: عرفتُ الله و یکی میگوید: «ما عرفناک حقّ معرفتک».
غیر خدا هر شیئی هر شخصی که باشد درباره او راه دارد که به کُنه معروف بشود; ولی درباره ذات اقدس الهی به هیچ وجه این راه ندارد که با کُنه معروف بشود; یعنی شیء ممکن چه انسان کامل, چه فرشته و چه چیز دیگر بتواند ذات اقدس الهی را آن طوری که هست بشناسد. آنطوری که هست محال است کسی او را بشناسد لذا همواره معرفت خدا با اعتراف به عجز همراه است یعنی «ما عرفناک حق معرفتک» معرفت خدا را همراهی میکند.
مستحیل بودن تکلیف به محال
مطلب دیگر آن است که آن مقداری که مقدور ممکن نیست و مقدور انسان و فرشته نیست مورد تکلیف هم نیست و هیچ کس به آن مکلف نیست و محال هم است و تکلیف به محال مستحیل است آن مقداری که مقدور است محجوب نیست و معرفتش هم واجب است. پس تا به حال دو به دو حرفها با هم هماهنگ شد یکی اینکه معرفت خدا با اعتراف به قصور همراه است و هر کسی به هر جایی که برسد; چه بگوید: «عرفتُ الله سبحانه بِفَسخ العزائم» و چه بگوید عرفت الله بنفسی و چه بگوید عرفت الله بِهِ از باب «اعرفوا الله بالله» باید بگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» که این دو به دو با هم هماهنگ است. آنگاه آن مقداری که مقدور کسی نیست مورد تکلیف احدی هم نیست آن مقداری که مقدور است بر هر کسی واجب است به مقدار قدرتش.
این دو بیان را وجود مبارک امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در یکی از خطبههای نهج البلاغه یکجا جمع کرد و فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»; یعنی ذات اقدس الهی هیچ عقلی را مطلع نکرد و آگاه نکرد به آن جایی که بتواند صفات ذاتی حق را اکتناه کند به کنه صفات ذاتی پی ببرد که عین ذات است; اما عقل را از معرفت خود هم محجوب نکرد, پس نه کُنه را به کسی راه داد و نه اصل معرفت را بست: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»; آن مقداری که ممکن است محجوب نیست آن مقداری که محجوب است و ممکن نیست مورد تکلیف نیست (این هم یک مطلب.
ما برای آنکه این راه را آسانتر طی بکنیم بیش از هر چیزی باید مواظب باشیم که روی این صحنهٴ شفاف جان غبار ننشیند, چون هرگونه غیر نگری و گناه و تبهکاری چرکی است روی آینه شفاف دل و وقتی آینه قیراندود شد و غبارآلود شد و شفافیت را از دست داد, دیگر چیزی را نشان نمیدهد. برای اینکه ما به چنین وضعی مبتلا نشویم به ما دستور دادند که ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ و مانند آن را بیشتر بررسی کنید مواظب باشید که چیزی در صفحهٴ آینه شفاف شما ننشیند, آنگاه که ننشست خودتان را که نگاه میکنید میبینید که خدا را نشان میدهد, چون شما آیهٴ حق هستید و آیه یعنی نشانهٴ حق. نشانه از آن جهت که نشانه است فقط صاحب نشان را نشان میدهد و مرآة بما أنّها مرآة از او هیچ کاری ساخته نیست مگر نشان دادن صاحب صورت.
آینه شفاف بودن انسانها نزد خدا
منظور از مرآتی که در قرآن و روایات هست یا در معرفت هست این آینه عرفی نیست که در بازار خرید و فروش میشود این آینه عرفی یک شیشهای دارد یک جیوهای دارد یک قابی دارد یک قطری دارد یک طول و عرض و قامتی دارد اینها هیچ کدام آینه نیستند اینها آینه بالقوهاند وقتی انسان در برابر آن آینه ایستاد در برابر آن شیشه ایستاد در برابر شیشهای که پشتش جیوه است ایستاد در برابر شیشه و جیوهای که در قاب معینی است ایستاد صورت خود را میبیند آینه مرآة ما بها ینظر است آن صورتی که در صحنه و پهنه این آینه دیده میشود آن مرآت است چون انسان با او خود را میبیند نه شیشه و جیوه اینها مرآت بالقوهاند آنکه مرآت است و آنچه مرآت است که ما بها ینظر است همان صورت مرئیه است که با او انسان خود را میبیند میبیند زشت است یا زیبا وگرنه آن شیشه اینها آینه بالقوهاند نه آینه بالفعل آینه بالفعل همان صورت مرئیه است و آن صورت مرئیه هم سراب نیست دروغ نیست و عین ما نیست و ما را نشان میدهد دروغ نیست اگر دروغ بود میشد سراب ارائه صادق نداشت فقط تمام کار آن مرآتیه نشان دادند صورت صاحب صورت است سراسر جهان خلقت نسبت به ذات اقدس الهی مرائیاند آینهاند یعنی صور مرآتئیهاند خدا را نشان میدهد از خود هیچ ندارند لذا میشوند آیت این از زیباترین تعبیرات دینی ماست چه در قرآن چه در روایات که ماسوای خدا را آیت میشمرد خب چیزی آیت است که در شانی از شئون استقلال نداشته باشد اگر در شانی از شئون در جایی از جاها در زمانی از ازمنه در مکانی از اماکن استقلال داشته باشد دیگر آیت نیست مثلاً این لباس سیاه یا پارچه سیاه که آیت سوگ و ماتم نیست این وقتی که در کارخانه است علامت نیست وقتی آمد در بزازی در قفسهها رفت علامت نیست وقتی خریده شد رفته به دست مشتری علامت نیست وقتی آمده به مغازه خیاطی علامت نیست وقتی انسان این را به صورت جامه درآورد این علامت نیست وقتی گذاشت در جامهدان علامت نیست اما وقتی که ایام فاطمیه شد این پیراهن را در برکرده است میشود علامت عزا خب پس بعد هم وقتی این را دارد میشوید علامت نیست بعد وقتی دارد رفو میکند اتو میکند علامت نیست دهها حالت روی این پیراهن هست که آیت نیست در یک مقطع خاص است که علامت است و آیت یا این پرچم سیاه و مانند آن ما چیزی نداریم که بذاته و وصفه آیت باشد مگر سراسر جهان نسبت به ذات اقدس الهی آیتهای تکوینی هم همین طور است چیزی که در جمیع حالات آیات الهی باشد آن ما سوی الله است نسبت به ذات اقدس الهی وگرنه هر علامت یا قراردادهایی که بشر دارد و قراردادی است این علامت بودنش و آیت بودنش مقطعی است خب اگر کسی هم این پارچه مشکی را به عنوان اینکه ببیند آیا خوب دوخته شد یا نه جنسش ظریف است یا نه رنگش میرود یا نه باز هم آیت نیست و اما از آن جهت که این مشکی برای آن ساخته و بافته و دوخته شد که روز ماتم پوشیده بشود این نشانه ماتم است آن پارچهای هم که دم در سوگواری و عزا نصب میکنند همینطور است یا پرچم های نشاط در مراسم جشن این چنین است اگر چیزی آیت شد از آن جهت که آیت است هیچ چیز را نشان نمی دهد مگر صاحب آیت را و سراسر جهان نسبت به ذات اقدس الهی در جمیع شئون این چنین است اگر نسبت به غیر خدا باشد تکوینیاتاش هم محدود است مثلا یک درخت سبز یا باغ سبز این علامت آب هست اما علامت بودنش محدود است وقتی این باغ سبز است این درخت سبز است شاداب است نشانه آب است اما وقتی پژمرده شد به صورت هیزم درآمده که نشانه آب نیست اگر هم دود علامت آتش است مادامی که دود است علامت است اما وقتی تبدیل شد به یک هوای زلالی علامت آتش نیست در نظامهای اعتباری علامتها محدود است در نظامهای تکوینی علامتها محدود است تنها چیزی که محدود نیست فی جمیع شئون است همین علامتهای ماسوای خداست برای ذات اقدس الهی این که در دعای کمیل گفته میشود که «و حالی فی خدمتک سرمدا»; یعنی من این چنین باشم هم خودم دائما نشانه تو باشم هم سراسر جهان را دائما نشان تو بی نشان ببینم «و حالی فی خدمتک سرمدا» خب اگر این چنین واقعیت دارد پس اگر کسی خواست خدا را با وهم با مثال با برهان با علم و اصول حصولی و امثال ذلک بشناسد باید بداند هیچ کدام از اینها که در ذهن او هستند خدا نیستند مثل خدا هم که نیستند که کمثله شیء خب او که در دست و ذهن انسان است بدست حکیم یا متکلم است این یک سلسله مفاهیم است خدا نه این است و نه مثل این پس اگر کسی با این راهها بخواهد خدا را بشناسد همین است که در روایات آمده و هو مشرک آنوقت دوباره که برمیگردیم خدمت آیه قرآنی که فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ معلوم میشود که این مشرک معرفتی را هم میخواهد بیان کند برای اینکه آن مشکل اعتقادی و عملی که میگویند لولا فلان لهلکت یا اول خدا دوم فلان شخص برای آنست که در مشکل معرفتی اینها متوهماند و اگر در مسائل معرفتی مشکل نداشته باشند و بدانند همه کاره آن حی قیومی است که به ما از هر چیزی حتی از ما نزدیکتر و مهربانتر است دیگر نمیگوییم اول خدا دوم طبیب یا اول خدا دوم فلان شخص یا اگر فلان شخص نبود چکار میکردیم میگوییم خدا را شکر میکنیم که ما را با این مجاری تامین کرده است پس آیه مبارکه ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ این چنین است در بیان نورانی امام (سلام الله علیه) آنطوری که مرحوم کلینی نقل کرده است در همان صفحه 91 جلد اول اصول کافی طبق این چاپی که دیروز آوردیم که باب النسبة آنجا وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) دارد که «عارف بکل مجهول معروف عند کل جاهل» یعنی خدا اصلا قابل انکار نیست پیش هر جاهل ملحد مشرکی خدا معروف است منتها او نمی داند خدا یعنی چه «معروف عند کل جاهل» چه اینکه «عارف بکل مجهول» حالا این روایت را هم مرحوم کلینی نقل کرد هم مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب قیم توحید که خدا را باید به وسیله خدا شناخت آنوقت غیر خدا را به وسیله خدا شناخت این اولین روایتی است که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب توحید باب «أنه عزوجل لا یعرف الا به» این باب که خدا را جز به وسیله خدا نمی شود شناخت چهل و یکمین باب از این مجموعه حدیث اول این است که منصور بن حازم میگوید من به امام صادق عرض کردم من با قومی مناظره کردم «انی ناظرت قوما فقلت لها ان الله اجل و اکرم من أن یعرف بخلقه» من به اینها گفتم خدا را نمیشود به وسیله خلقش شناخت حالا شما میخواهید برهان تقریر یا برهان حدوث یا هر کدام از براهنه را در نظر بگیرید بالأخره میخواهید خدا را به وسیله خلقش بشناسید خدا اجل و اکرم است از اینکه به وسیله خلقش شناخته بشود «بل العباد یعرفون بالله» خدا را با خدا میشناسند اولا «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» و غیر خدا را به خدا میشناسند البته این حرفهایی که منصور ابن حاکم میگوید چون وجود مبارک امام صادق تصدیق کرد و قال رحمت الله درست است این بعد از دعای نورانی عرفه امام حسین (سلام الله علیه) است که فرمود «أ لغیرک من الظهور ما لیس لک ما یکون هو لک» در همین باب روایت چهارم این است که یکی از وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) سؤال کرد مسائلی میپرسد تا میرسد به اینجا که به او عرض میکند «اخبرنی عرفت الله سبحانه و تعالی بمحمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أم عرفت محمدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله عزوجل» گفته حضرت امیر در این حدیث معروف که فرمود «ما لله آیة اکبر منی» این آیت عظمت ماست آیت کبرای خدا منم خب این که نور واحدند نفس واحدند حضرت امیر عرض کردند که شما او را که منزه است چگونه به وسیله آیات ارضی و سمایی و یا فرشته و امثال ذلک خدا را بشناسید او به آیت کبری خدا را میشناسد مع ذلک بهحضرت عرض کردند که ما به وسیله پیغمبر خدا را شناختیم یا به وسیله خدا پیغمبر را؟ «فقال علی ابن ابیطالب ما عرفت الله بمحمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و لکن عرفت محمدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله عزوجل حین خَلقه و احدث فیه الحدود من طول و عرض فعرفت أنّه مدبَّر مصنوع باستدلال و الهام منه و ارادة کما ألهم الملائکة طاعته و عرّفهم نفسه» هر آنچه را که خدا فرشتهها را به وسیله خود عالم کرد و خودش را به فرشتهها نشان داد ما را هم نشان داد من خدا را به وسیله خدا شناختم بعد به وسیله خدا پیغمبر را خب این راه برای همگان باز است منتها به اندازه معرفت خودمان اگر در درون مشکلی نداشته باشیم گرفتار ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ نباشیم این راه برای همگان باز است آن وقت به جای اینکه در کنار اتاق مطالعه بنشینیم و خدا را به ذهن بیاوریم به خدمت خدا میرویم و در بیرون از فضای ذهن خدا را میشناسیم آنگاه جزء اقلی خواهیم بود اینکه گفته شد اکثر اهل الجنة بُلهاند ناظر به همین گروه است اکثر مؤمنین در عین حالی که اهل بهشتند یک مشکل عملی دارند و این مشکل عملی را که شما ملاحظه میکنید میبیند به مشکل علمی برمیگردد اگر مشکل علمی یعنی معرفت حل بشود محبت هم حل خواهد شد حالا یک حدیث نورانی دیگری در تحف العقول هست آن را باید بعد بخوانیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
- نظر امام کاظم(ع) درباره مجاب بودن انسان بین خدا و انسان
- مراتب چهار گانه قرب خدا در قرآن
- علت مشرک بودن اکثر مؤمنین
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تعملون (105)
انفع المعرفتینی بودن معرفت نفس
مهمترین بخش این آیهٴ مبارکه همان بخش اول بود که ملاحظه فرمودید ما را به معرفت نفس دعوت میکند. روایاتی که به مناسبت این آیه در غرر و درر و سایر جوامع روایی آمده است فراوان است یکی از آن روایاتی که در غرر و درر از حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) نقل شده است این بود که «المعرفه بالنفس أنفَعُ المعرفَتَیْن» و دیگری این بود که «معرفة النفس أنفع المعارف». این که معرفت نفس انفع المعرفتین است یا انفع المعارف است برای آنست که یک تقسیم اوّلی در قرآن کریم است و یک تقسیم ثانوی; تقسیم اوّلی همین است که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ ٭ وَ فی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ یا فرمود: ﴿سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی اْلآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ﴾.
زیرمجموعه این تقسیم فروع فراوانی است; همان طوری که فرمود: ﴿وَ فِی اْلأَرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ﴾ و آنگاه آیات ارضی را شمردند که ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی اْلإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ ٭ وَ إِلَی السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ﴾ و مانند آن; که منظور از ارض در قبال نفس است نه در قبال آسمان, درباره آیات انفسی هم این چنین است بسیاری از شئون نفس و درجات نفس در آیات فراوانی ذکر شد; نفس لوّامه ذکر شد, نفس مُلهَمه ذکر شد, نفس مطمئنه ذکر شد, نفس أماره ذکر شد و نفس مسوّله ذکر شد که اینها شئون نفس, درجات نفس و مانند آن است وگرنه انسان بیش از یک حقیقت ندارد; نه دارای چند نفس است و چند روح و نه اینها جدای از هماند و هر کدام از اینها شأن خاص خود را دارد. بنابراین اگر گفته میشود: «المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین» که تثنیه آورده میشود برای آن است که در تقسیمهای کلی دو راه بیشتر وجود ندارد و اگر جمع آمده است در حدیث دیگر که «معرفة النفس أنفع المعارف» برای آنست که راههای تفصیلی فراوان است.
تبیین افعل تعیین در روایت
مطلب دوم این بود که در مراحل اوّلیه انسان این أفعلها را بر افعل تفضیل حمل میکند: «المعرفة بالنفس انفع المعرفتین» یا «معرفة النفس انفع المعارف»; ولی مقداری که جلوتر رفت میبیند که اینها افعلِ تعیین است نه افعل تفضیل, آنهایی که در مراحل ابتدایی یا وُسطا به سر میبرند چون معذورند ایمان آنها مقبول است. نتیجهٴ بحث به اینجا رسید که آن کسی که برهانِ او در حد «آثار القَدَم تدلّ علی المسیر» است در همین حد برهان بر خداشناسی اقامه میکند که استدلال او درست است و ایمانش درست است و مقبول است و اهل بهشت و آنکه در حد امام سجاد(سلام الله علیه) استدلال میکند که «انّ الراحل الیک قریبُ المسافة» یا بیان نورانی حضرت امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) که «لم أعبد ربّاً لَمْ أرَهُ» این هم حق است و لا ریب فیه.
بین آن برهان و معرفت که اعلی المعارف است و آن یکی که از باب «آثار القَدَم تدلّ علی المسیر» أبْدَأالمعارف است معارفِ فراوانی در وسط متخلل است قهراً هر کسی برابر معرفت خود ایمان دارد و برابر ایمان خود درجهای از درجات بهشت را کسب میکند این هم یکی از محصولات است. لکن آن کسی که ایمان او قوی است همانطوری که قلبش مُتیَّم به حبّ خداست معرفتش هم مالامال از نور حق است و خلأی در معرفت او نیست چه اینکه کمبودی در محبت او نیست او هم در محبت تام است هم در معرفت تمام است; ولی آنکه در معرفت ناقص است آن کمبود او را جهل جبران میکند و آن خلأ را جهل جبران میکند و وقتی آن خلأ را جهل جبران کرد قهرا در ایمان آن خلأ را ایمان پر نمیکند, بلکه در آن خلأ شرک راه دارد.
این است که ذات اقدس الهی درباره اکثر مؤمنین فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾; اکثر مؤمنین مشرکاند که در مسائل محبت و عقلِ عمل و عزم و اراده و تصمیم و نیت اینها خلأ دارند مشرک عملیاند و اکثرشان گاهی ممکن است در بعضی از حالات مشرک باشند و گاهی ممکن است در همه حالات مشترک باشند. آن وقتی که واقعاً به خطر افتادند و آن جهل برطرف شد و آن خلأ ایمانی برطرف شد; هم معرفت اینها تام میشود هم محبت اینها در آن حال اینها هم از نظر معرفت تامند هم از نظر محبت تماماند; اما چنین حالی برای همه پیش نمیآید ممکن است کسی در عمر سفر دریا نکند یا سفر فضایی نداشته باشد یا بر فرض اگر سفر دریایی یا فضایی داشته باشد کشتی یا هواپیما در حال غرق یا سقوط نباشد که آن حالت اضطرار به او دست بدهد. پس ممکن است کسی در تمام مدت عمر چنین حالی برای او پیش نیاید; ولی اینگونه از افراد که اکثریت افراد با ایمان را تشکیل میدهند در عین حالی که ایمان اینها مقبول است و مؤمناند, مسلمانند و اهل بهشتند اما یک شرک مُستَتری دارند که این شرک تنها در ناحیه عمل نیست; اگر انسان در ناحیه عمل مشرک است برای آن است که در ناحیه اعتقاد و معرفت مشکل دارد.
علت مشرک بودن اکثر مؤمنین
اصل آیهٴ مبارکهٴ این است که ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾; وقتی از امام (سلام الله علیه) سؤال میکنند که چطور اکثر مؤمنین مشرکند با این که اینها مؤمناند؟ فرمود همین که میگویند: «لو لا فلان لهلکتُ». اینها میگویند اگر فلان طبیب نبود ما درمان نمی شدیم یا اگر فلان شخص نبود مشکل ما حل نمی شد یا اگر فلان شخص نبود ما از بین رفته بودیم مشابه آن همین تعبیر ناروایی است که احیاناً گاهی گفته میشود که اول خدا دوم فلان کس یا اول خدا دوم شما! خدا نه اوّلی است که دوم داشته باشد, چون ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِر﴾ است و نه خدا کمبودی در کار اوست که کسی بگوید اگر فلان کس نبود ما از بین رفته بودیم.
معنای شرک از نگاه امام علی(علیه السلام)
وجود مبارک امام (سلام الله علیه) فرمود: اینکه میگویند: «لو لا فلان لهلکت» شرک است. از حضرت راه علاج خواستند و عرض کردند که پس چطور بگوییم؟ فرمود: بگویید که خدا را شکر که از این طریق ما را تأمین کرد یا خدا را شکر که به وسیلهٴ فلان طبیب ما را درمان کرد یا به وسیله فلان استاد ما را عالم کرد یا به وسیله فلان شخض ما را توانگر کرد; مثل اینکه میگوییم خدا را شکر که به وسیله باران زمین را سرسبز کرد و باغ و بوستان را به ثمر رساند. چطور نمیگوییم اول خدا دوم باران میگوییم خدا را شکر که به وسیله باران این باغ و بوستان را سرسبز کرد, یا نمیگوییم اگر باران نبود میگوییم اگر خدا باران نمیفرستاد.
وجود مبارک امام (سلام الله علیه) فرمود: این چنین بگویید که خداوند به وسیله فلان شخص یا فلان شیء مشکل ما را حل کرد نگویید اگر فلان شخص یا فلان شیء نبود مشکل ما حل نمیشد یا نگویید اول خدا دوم فلان شخص یا فلان شیء. این یک مشکلی است در ناحیه عمل و یک راه حلی است در ناحیه عمل وقتی انسان مشکلش را در ناحیه علم حل نکند همواره در ناحیه عمل این گرفتاری را دارد هر لحظه باید او را تذکر داد هر لحظه باید او را نصیحت کرد; ولی وقتی مشکل اعتقادیاش حل شود و راه معرفتیاش حل شود دیگر گرفتار این ویلها نخواهد شد. در مسئله معرفت او باید آنچنان خدا را بشناسد که از هر چیزی به او نزدیکتر است از حبل ورید او به او نزدیکتر است, از خود او به او نزدیکتر است, نه تنها خدا اقرب من کل شیء است ارحم مِن کل شیء است. خدا به ما ارحم است یا خود ما نسبت به خودمان -معاذالله- میشود گفت که ما نسبت به خودمان مهربانتر از خداییم؟ پس او ارحم الراحمین مطلق نیست, آن وقت هر کسی مجاز است بگوید رَحْم من به خود من بیشتر از رحم خدا به من است ـ معاذ الله ـ ! این شدنی است یا خدا ارحم است؟ مِن کلّ شیء بکلّ شیء بالقول المطلق; منتها خیلی از موارد است که ما یک چیزی را جاهلانه طلب میکنیم خیال میکنیم که سود ما در آن است و خدا چون به ما از خود ما مهربانتر است و سود و زیان ما را از خود ما عالمتر است میفرماید: ﴿عَسَی أَن تَکْرَهُوا شَیْئاً وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَی أَن تُحِبُّوا شَیْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ﴾.
او اقرب از همه ماست به ما و اقرب مطلق است, او ارحم است به ما از همه او ارحم مطلق است او ارحم الراحمین است بالقول المطلق او اقرب است بالقول المطلق. اگر مشکل ما در ناحیه معرفت حل بشود در ناحیه محبت هم حل خواهد شد; در ناحیهٴ معرفت میبینیم که روایاتی هستند که اگر این روایات را ما در خدمت آن آیه قرار بدهیم معلوم میشود.
بیان شرک اعتقادی
اینکه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ اینها قبل از اینکه گرفتار شرک عملی بشوند به دام شرک اعتقادی افتادند. اکثریت ما خدا را با همین صور ذهنیه میشناسیم, اینها هیچ کدام خدا نیستند. ما میتوانیم زمین را, آسمان را موجودات زمینی را و موجودات آسمانی را با همین علوم حصولی و دانشها بشناسیم, برای اینکه آنها ماهیت دارند, فرد ذهنی دارند و مستقیماً به ذهن میآیند. تفاوت ذهن و خارج در وجود است وگرنه در آن معنا ذهن میتواند عین خارج را درک کند, البته بعضی از موارد اشتباه میکند; ولی راه دارد حقیقت شجر را حقیقت حجر را حقیقت معادن را و حقیقت ستارهها را راه دارد که بشر بفهمد, چون اینها دارای ماهیتاند و به ذهن میآیند اما اگر چیزی واقعیت او عین خارج بود چون هرگز به ذهن نمیآید; مثل اینکه اگر چیزی واقعیت او عین ذهن بود او هرگز به خارج نمیآید.
همان طور که کلی عقلی هرگز به خارج نمیآید ذات اقدس الهی هرگز به ذهن نمیآید چون خارجیت, عین ذات اوست, اگر او به ذهن بیاید که میشود کمثله شیء بل اشیاء, چون او ﴿لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ﴾ است, پس چیزی در ذهن ما نیست که مثل او باشد تا ما از این مثل به آن مثلِ دیگر پی ببریم. از روزنهٴ مفهوم به اندازهٴ بسیار کم میشود به او پی برد; اما مفهوم تا آنجا که مفهوم است حکایت مفهومی دارد و چیزی که واقعیت او عین خارج است چگونه مفهوم یک چنین چیزی را نشان بدهد؟ اگر چیزی واقعیت آن این بود که در ذهن باشد, انسان اگر خواست او را بشناسد فقط باید در فضای ذهن بسیار بیندیشد; مثل کلیات عقلیه و اگر چیزی واقعیت او عین خارج بود باید در فضای خارج تلاش و کوشش کند و چاره غیر از این نیست و ما راهی داریم که در فضای خارج جستجو کنیم.
مراتب چهار گانه قرب خدا در قرآن قرآن
اولا او از ما دور نیست ما هم از او دور نیستیم او از ما دور نیست برای اینکه فرمودند اقرب من کل شیء فرمودند ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾.
الف: مرتبه اول
این بحثها قبلا مکرر گذشت که ذات اقدس الهی چهار مرتبه برای نزدیکی خود در قرآن با ما سخن گفت یک مرتبه به ما گفت که ﴿إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنّی فَإِنّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ﴾ که از قرب خدا سخن به میان آمده است. از این مرحله بالاتر آیهای است که در سورهٴ «واقعه» است که فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون﴾; یعنی در حال احتضار و مانند آن خدا به این محتضَر از پرستاران و بستگان نزدیکِ محتضر نزدیکتر است و خدا به این محتضر از آن کسی که دست این محتضر را گرفته است برای نبض و یا تزریق و مانند آن نزدیکتر است و خدا به این محتضر از آن پرستاری که غذا در کام محتضر میریزد نزدیکتر است ﴿وَ لکِنْ لا تُبْصِرُون﴾ این مرحله دوم.
ب: مرتبه دوم
مرحله سوم را در سورهٴ مبارکهٴ «ق» بیان کرده است که ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾.
ج: مرتبه سوم
مرحله چهارم را هم در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» مشخص کرده است که ﴿و اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه﴾ که این مرحلهٴ چهارم به این زودیها به ذهن نمیآید, فرمود: بدانید که خدا بین انسان و قلب او فاصله است و قلب هم در قرآن همان حقیقت انسان است و همان جان انسان است, نه اینکه قلب یعنی همین قسمتی که پالایش خون بر عهدهٴ اوست اینکه فرمود: ﴿لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ یا ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ ناظر به همان حقیقت روح است. فرمود بین انسان و حقیقت انسان, خدا فاصله است این آیه چهارم و فصل چهارم به این زودیها به ذهن نمیآید, لذا در روایات سعی شده است که اذهان را به یک سَمت متوجه کنند; یعنی بدانید که خداوند میتواند بین انسان و خواستههای انسان فاصله بیندازد که انسان چیزی را بخواهد چیزی را نخواهد و مانند آن. آن هم حق است و اما این بیان بعضی از مراحل نازلهٴ آن آیه است.
اگر بین انسان و خود انسان, خدا فاصله است پس هیچ چیزی به ما از خدا نزدیکتر نیست, ما که صمد نیستیم, انسان أجْوَف است و درونش احاطهٴ هستیِ حق است و خداست که صمد است و مُصْمَد است و پُر. این مراحل چهارگانهٴ قرب نشان میدهد که او به ما نه تنها از هر چیز دیگر نزدیکتر است از خود ما هم نزدیکتر است در روایات و ادعیه و مناجات هم که این جملهها فراوان است الی ماشاءالله که «انُ الراحل الیک قریب المسافة»; اگر کسی خواست به طرف خدا مرحله به مرحله حرکت کند راهش بسیار نزدیک است. پس راه دارد که ما ذهنی نیندیشیم و از دست این صُوَر ذهنی و مفاهیم ذهنی وعلم حصولی برهیم و برویم خارج; یعنی علم شهودی پیدا کنیم نه علم حصولی.
این علم شهودی پیدا کردن به این است که خودمان را بیابیم, چون قبل از اینکه به چیز دیگری سری بزنیم ناچاریم که خودمان را بشناسیم, چون کسی که خود را نشناخت یقینا چیزهای دیگر را هم نمیشناسد. وقتی خواستیم خودمان را بشناسیم او که به ما از ما نزدیکتر است ما باید این خودی خود را برداریم در روایات ما که از وجود مبارک امام هفتم و سایر ائمه(علیهم السلام) رسیده است این مضمون آمده که خداوند افراد را آفریده و انسانها و اشیاء را آفریده که «لیس بینه و بین خَلْقه حجابٌ غیر خَلقه» که این از بیانات نورانی امام کاظم (سلام الله علیه) است که فرمود بین خدا و انسان حجابی غیر از خود انسان نیست.
در حجابهای مادی حتما سه شیء لازم است; یعنی اگر کسی از یک شیء یا شخصی محجوب است حتما سه شیء لازم است: محجوب و محجوب عنه و حاجب; کسی که این سَمت دیوار است از کسی که آن سَمت دیوار است بی خبر است, چون دیوار بینشان حاجب است یا پرده بینشان حاجب است یا حَجَر و مَدر بینشان حاجب است در هر حجابی وجود سه شیء لازم است یکی محجوب یکی محجوب عنه و یکی حاجب ولی درباره محجوب شدن ذات اقدس الهی دو چیز است نه سه چیز یکی محجوب که عین حجاب است و دیگری محجوب عنه آن محجوب عنه ذات اقدس الهی است و بین انسان و خدای انسان چیزی نیست که حاجب باشد, چون او اقرب الینا من کلّ شیء است اگر اقرب الینا من کلّ شیء است پس بین ما و خدای ما همین خودبینی فاصله است و این حجاب یک طرفه است اگر شیء ثالثی حاجب بود دو طرف را از هم جدا میکند و چون خدا حجابی ندارد و ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است بین انسان و بین خدا هیچ شیئی حاجب نیست مگر خودبینی خود انسان.
این است که امام کاظم (سلام الله علیه) فرمود: «لیس بینه و بین خَلْقه حجابٌ غیر خَلقه احتجب بغیر حجبا محجوب و استَتر بغیر ستْر مستور لا إله الاّ هو الکبیر المتعالی»; فرمود او بی پرده پوشیده است بدون حاجب محجوب است خود خَلق حاجبند. اگر کسی خودبین نباشد خدا را خوب میبیند, البته چون ارواح و نفوس یکسان نیستند دیده به اندازهٴ بیننده است, اگر کسی شعاعِ هستیِ او قویتر بود با دیدهٴ بهتری خدا را مینگرد و بیشتر میفهمد و اگر کسی ضعیفتر بود با دیدهٴ محدودتری خدا را میبیند و میفهمد و مییابد که خدا قابل اکتناه نیست آنگاه دو سخن دارد: یکی مثبت و یکی منفی; یکی میگوید: عرفتُ الله و یکی میگوید: «ما عرفناک حقّ معرفتک».
غیر خدا هر شیئی هر شخصی که باشد درباره او راه دارد که به کُنه معروف بشود; ولی درباره ذات اقدس الهی به هیچ وجه این راه ندارد که با کُنه معروف بشود; یعنی شیء ممکن چه انسان کامل, چه فرشته و چه چیز دیگر بتواند ذات اقدس الهی را آن طوری که هست بشناسد. آنطوری که هست محال است کسی او را بشناسد لذا همواره معرفت خدا با اعتراف به عجز همراه است یعنی «ما عرفناک حق معرفتک» معرفت خدا را همراهی میکند.
مستحیل بودن تکلیف به محال
مطلب دیگر آن است که آن مقداری که مقدور ممکن نیست و مقدور انسان و فرشته نیست مورد تکلیف هم نیست و هیچ کس به آن مکلف نیست و محال هم است و تکلیف به محال مستحیل است آن مقداری که مقدور است محجوب نیست و معرفتش هم واجب است. پس تا به حال دو به دو حرفها با هم هماهنگ شد یکی اینکه معرفت خدا با اعتراف به قصور همراه است و هر کسی به هر جایی که برسد; چه بگوید: «عرفتُ الله سبحانه بِفَسخ العزائم» و چه بگوید عرفت الله بنفسی و چه بگوید عرفت الله بِهِ از باب «اعرفوا الله بالله» باید بگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» که این دو به دو با هم هماهنگ است. آنگاه آن مقداری که مقدور کسی نیست مورد تکلیف احدی هم نیست آن مقداری که مقدور است بر هر کسی واجب است به مقدار قدرتش.
این دو بیان را وجود مبارک امیر المؤمنین (سلام الله علیه) در یکی از خطبههای نهج البلاغه یکجا جمع کرد و فرمود: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»; یعنی ذات اقدس الهی هیچ عقلی را مطلع نکرد و آگاه نکرد به آن جایی که بتواند صفات ذاتی حق را اکتناه کند به کنه صفات ذاتی پی ببرد که عین ذات است; اما عقل را از معرفت خود هم محجوب نکرد, پس نه کُنه را به کسی راه داد و نه اصل معرفت را بست: «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ»; آن مقداری که ممکن است محجوب نیست آن مقداری که محجوب است و ممکن نیست مورد تکلیف نیست (این هم یک مطلب.
ما برای آنکه این راه را آسانتر طی بکنیم بیش از هر چیزی باید مواظب باشیم که روی این صحنهٴ شفاف جان غبار ننشیند, چون هرگونه غیر نگری و گناه و تبهکاری چرکی است روی آینه شفاف دل و وقتی آینه قیراندود شد و غبارآلود شد و شفافیت را از دست داد, دیگر چیزی را نشان نمیدهد. برای اینکه ما به چنین وضعی مبتلا نشویم به ما دستور دادند که ﴿کَلاّ بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما کانُوا یَکْسِبُونَ﴾ و مانند آن را بیشتر بررسی کنید مواظب باشید که چیزی در صفحهٴ آینه شفاف شما ننشیند, آنگاه که ننشست خودتان را که نگاه میکنید میبینید که خدا را نشان میدهد, چون شما آیهٴ حق هستید و آیه یعنی نشانهٴ حق. نشانه از آن جهت که نشانه است فقط صاحب نشان را نشان میدهد و مرآة بما أنّها مرآة از او هیچ کاری ساخته نیست مگر نشان دادن صاحب صورت.
آینه شفاف بودن انسانها نزد خدا
منظور از مرآتی که در قرآن و روایات هست یا در معرفت هست این آینه عرفی نیست که در بازار خرید و فروش میشود این آینه عرفی یک شیشهای دارد یک جیوهای دارد یک قابی دارد یک قطری دارد یک طول و عرض و قامتی دارد اینها هیچ کدام آینه نیستند اینها آینه بالقوهاند وقتی انسان در برابر آن آینه ایستاد در برابر آن شیشه ایستاد در برابر شیشهای که پشتش جیوه است ایستاد در برابر شیشه و جیوهای که در قاب معینی است ایستاد صورت خود را میبیند آینه مرآة ما بها ینظر است آن صورتی که در صحنه و پهنه این آینه دیده میشود آن مرآت است چون انسان با او خود را میبیند نه شیشه و جیوه اینها مرآت بالقوهاند آنکه مرآت است و آنچه مرآت است که ما بها ینظر است همان صورت مرئیه است که با او انسان خود را میبیند میبیند زشت است یا زیبا وگرنه آن شیشه اینها آینه بالقوهاند نه آینه بالفعل آینه بالفعل همان صورت مرئیه است و آن صورت مرئیه هم سراب نیست دروغ نیست و عین ما نیست و ما را نشان میدهد دروغ نیست اگر دروغ بود میشد سراب ارائه صادق نداشت فقط تمام کار آن مرآتیه نشان دادند صورت صاحب صورت است سراسر جهان خلقت نسبت به ذات اقدس الهی مرائیاند آینهاند یعنی صور مرآتئیهاند خدا را نشان میدهد از خود هیچ ندارند لذا میشوند آیت این از زیباترین تعبیرات دینی ماست چه در قرآن چه در روایات که ماسوای خدا را آیت میشمرد خب چیزی آیت است که در شانی از شئون استقلال نداشته باشد اگر در شانی از شئون در جایی از جاها در زمانی از ازمنه در مکانی از اماکن استقلال داشته باشد دیگر آیت نیست مثلاً این لباس سیاه یا پارچه سیاه که آیت سوگ و ماتم نیست این وقتی که در کارخانه است علامت نیست وقتی آمد در بزازی در قفسهها رفت علامت نیست وقتی خریده شد رفته به دست مشتری علامت نیست وقتی آمده به مغازه خیاطی علامت نیست وقتی انسان این را به صورت جامه درآورد این علامت نیست وقتی گذاشت در جامهدان علامت نیست اما وقتی که ایام فاطمیه شد این پیراهن را در برکرده است میشود علامت عزا خب پس بعد هم وقتی این را دارد میشوید علامت نیست بعد وقتی دارد رفو میکند اتو میکند علامت نیست دهها حالت روی این پیراهن هست که آیت نیست در یک مقطع خاص است که علامت است و آیت یا این پرچم سیاه و مانند آن ما چیزی نداریم که بذاته و وصفه آیت باشد مگر سراسر جهان نسبت به ذات اقدس الهی آیتهای تکوینی هم همین طور است چیزی که در جمیع حالات آیات الهی باشد آن ما سوی الله است نسبت به ذات اقدس الهی وگرنه هر علامت یا قراردادهایی که بشر دارد و قراردادی است این علامت بودنش و آیت بودنش مقطعی است خب اگر کسی هم این پارچه مشکی را به عنوان اینکه ببیند آیا خوب دوخته شد یا نه جنسش ظریف است یا نه رنگش میرود یا نه باز هم آیت نیست و اما از آن جهت که این مشکی برای آن ساخته و بافته و دوخته شد که روز ماتم پوشیده بشود این نشانه ماتم است آن پارچهای هم که دم در سوگواری و عزا نصب میکنند همینطور است یا پرچم های نشاط در مراسم جشن این چنین است اگر چیزی آیت شد از آن جهت که آیت است هیچ چیز را نشان نمی دهد مگر صاحب آیت را و سراسر جهان نسبت به ذات اقدس الهی در جمیع شئون این چنین است اگر نسبت به غیر خدا باشد تکوینیاتاش هم محدود است مثلا یک درخت سبز یا باغ سبز این علامت آب هست اما علامت بودنش محدود است وقتی این باغ سبز است این درخت سبز است شاداب است نشانه آب است اما وقتی پژمرده شد به صورت هیزم درآمده که نشانه آب نیست اگر هم دود علامت آتش است مادامی که دود است علامت است اما وقتی تبدیل شد به یک هوای زلالی علامت آتش نیست در نظامهای اعتباری علامتها محدود است در نظامهای تکوینی علامتها محدود است تنها چیزی که محدود نیست فی جمیع شئون است همین علامتهای ماسوای خداست برای ذات اقدس الهی این که در دعای کمیل گفته میشود که «و حالی فی خدمتک سرمدا»; یعنی من این چنین باشم هم خودم دائما نشانه تو باشم هم سراسر جهان را دائما نشان تو بی نشان ببینم «و حالی فی خدمتک سرمدا» خب اگر این چنین واقعیت دارد پس اگر کسی خواست خدا را با وهم با مثال با برهان با علم و اصول حصولی و امثال ذلک بشناسد باید بداند هیچ کدام از اینها که در ذهن او هستند خدا نیستند مثل خدا هم که نیستند که کمثله شیء خب او که در دست و ذهن انسان است بدست حکیم یا متکلم است این یک سلسله مفاهیم است خدا نه این است و نه مثل این پس اگر کسی با این راهها بخواهد خدا را بشناسد همین است که در روایات آمده و هو مشرک آنوقت دوباره که برمیگردیم خدمت آیه قرآنی که فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ معلوم میشود که این مشرک معرفتی را هم میخواهد بیان کند برای اینکه آن مشکل اعتقادی و عملی که میگویند لولا فلان لهلکت یا اول خدا دوم فلان شخص برای آنست که در مشکل معرفتی اینها متوهماند و اگر در مسائل معرفتی مشکل نداشته باشند و بدانند همه کاره آن حی قیومی است که به ما از هر چیزی حتی از ما نزدیکتر و مهربانتر است دیگر نمیگوییم اول خدا دوم طبیب یا اول خدا دوم فلان شخص یا اگر فلان شخص نبود چکار میکردیم میگوییم خدا را شکر میکنیم که ما را با این مجاری تامین کرده است پس آیه مبارکه ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾ این چنین است در بیان نورانی امام (سلام الله علیه) آنطوری که مرحوم کلینی نقل کرده است در همان صفحه 91 جلد اول اصول کافی طبق این چاپی که دیروز آوردیم که باب النسبة آنجا وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) دارد که «عارف بکل مجهول معروف عند کل جاهل» یعنی خدا اصلا قابل انکار نیست پیش هر جاهل ملحد مشرکی خدا معروف است منتها او نمی داند خدا یعنی چه «معروف عند کل جاهل» چه اینکه «عارف بکل مجهول» حالا این روایت را هم مرحوم کلینی نقل کرد هم مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب قیم توحید که خدا را باید به وسیله خدا شناخت آنوقت غیر خدا را به وسیله خدا شناخت این اولین روایتی است که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب توحید باب «أنه عزوجل لا یعرف الا به» این باب که خدا را جز به وسیله خدا نمی شود شناخت چهل و یکمین باب از این مجموعه حدیث اول این است که منصور بن حازم میگوید من به امام صادق عرض کردم من با قومی مناظره کردم «انی ناظرت قوما فقلت لها ان الله اجل و اکرم من أن یعرف بخلقه» من به اینها گفتم خدا را نمیشود به وسیله خلقش شناخت حالا شما میخواهید برهان تقریر یا برهان حدوث یا هر کدام از براهنه را در نظر بگیرید بالأخره میخواهید خدا را به وسیله خلقش بشناسید خدا اجل و اکرم است از اینکه به وسیله خلقش شناخته بشود «بل العباد یعرفون بالله» خدا را با خدا میشناسند اولا «بک عرفتک و انت دللتنی علیک» و غیر خدا را به خدا میشناسند البته این حرفهایی که منصور ابن حاکم میگوید چون وجود مبارک امام صادق تصدیق کرد و قال رحمت الله درست است این بعد از دعای نورانی عرفه امام حسین (سلام الله علیه) است که فرمود «أ لغیرک من الظهور ما لیس لک ما یکون هو لک» در همین باب روایت چهارم این است که یکی از وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) سؤال کرد مسائلی میپرسد تا میرسد به اینجا که به او عرض میکند «اخبرنی عرفت الله سبحانه و تعالی بمحمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) أم عرفت محمدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله عزوجل» گفته حضرت امیر در این حدیث معروف که فرمود «ما لله آیة اکبر منی» این آیت عظمت ماست آیت کبرای خدا منم خب این که نور واحدند نفس واحدند حضرت امیر عرض کردند که شما او را که منزه است چگونه به وسیله آیات ارضی و سمایی و یا فرشته و امثال ذلک خدا را بشناسید او به آیت کبری خدا را میشناسد مع ذلک بهحضرت عرض کردند که ما به وسیله پیغمبر خدا را شناختیم یا به وسیله خدا پیغمبر را؟ «فقال علی ابن ابیطالب ما عرفت الله بمحمد (صلّی الله علیه و آله و سلّم) و لکن عرفت محمدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بالله عزوجل حین خَلقه و احدث فیه الحدود من طول و عرض فعرفت أنّه مدبَّر مصنوع باستدلال و الهام منه و ارادة کما ألهم الملائکة طاعته و عرّفهم نفسه» هر آنچه را که خدا فرشتهها را به وسیله خود عالم کرد و خودش را به فرشتهها نشان داد ما را هم نشان داد من خدا را به وسیله خدا شناختم بعد به وسیله خدا پیغمبر را خب این راه برای همگان باز است منتها به اندازه معرفت خودمان اگر در درون مشکلی نداشته باشیم گرفتار ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾ نباشیم این راه برای همگان باز است آن وقت به جای اینکه در کنار اتاق مطالعه بنشینیم و خدا را به ذهن بیاوریم به خدمت خدا میرویم و در بیرون از فضای ذهن خدا را میشناسیم آنگاه جزء اقلی خواهیم بود اینکه گفته شد اکثر اهل الجنة بُلهاند ناظر به همین گروه است اکثر مؤمنین در عین حالی که اهل بهشتند یک مشکل عملی دارند و این مشکل عملی را که شما ملاحظه میکنید میبیند به مشکل علمی برمیگردد اگر مشکل علمی یعنی معرفت حل بشود محبت هم حل خواهد شد حالا یک حدیث نورانی دیگری در تحف العقول هست آن را باید بعد بخوانیم.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است