- 570
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 47 تا 50 سوره مائده_ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 47 تا 50 سوره مائده_ بخش دوم"
- مهیمن بودن قرآن کریم بر کتابهای انبیاء پیشین
- فلسفه امر و نهی خدا نسبت به پیامبر (ص)
- فلسفه امتحان امت واحده با قرار دادن شریعتهای مختلف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ ٭ وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثیراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ ٭ أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾
مهیمن بودن قرآن کریم بر کتابهای انبیاء پیشین
بعد از اینکه جریان تورات را نسبت به یهود بیان فرمود و جریان انجیل را نسبت به مسیحیها بیان فرمود، آنگاه جریان قرآن کریم را نسبت به امت مرحومه بیان میکند. در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 44 فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَنُورٌ﴾ و باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 46 فرمود: ﴿وَقَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَم﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَآتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَنُورٌ﴾، سپس در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 48 فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقّ﴾. ظاهر این آیه آن است که قرآن کریم مُهیمنِ بر کتابهای انبیای پیشین است. مهیمن همان طوری که در نوبت قبل ملاحظه فرمودید از اسمای حسنای ذات اقدس الهی است که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «حشر» خدا به عنوان مؤمنِ مهیمن معرفی شده است و همان مهیمن بودن و مسیطر بودن در کلام خدا ظهور کرد و قرآن شده مهیمنِ بر کتابهای انبیای گذشته و در انسان کامل و خلیفهٴ خدا و خاتمِ انسانهای کامل؛ یعنی وجود مبارک پیغمبر خاتم (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) ظهور کرده، لذا پیغمبر خاتم شده مهیمن؛ هم پیغمبر مظهر این اسم است و هم قرآن کریم مظهر این اسم است و از آن جهت که قرآن مهیمن است و هر پیغمبری به اندازهٴ کتاب خود مقام و منزلت دارد، پس پیغمبر خاتم هم مهیمن است بر انبیای گذشته به همان دلیل که کتاب او مهیمن است بر کتب انبیای گذشته، چون هر پیغمبری به اندازهٴ کتابِ خود دارای مقام و منزلت معنوی است. این معنا باعث میشود که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که بحثش قبلاً گذشت از آن آیه اینچنین استفاده بشود که پیغمبر شاهد همهٴ انبیا و امم است؛ یعنی هر امتی یک شاهدی دارد و پیغمبر خاتم شاهد همهٴ شهداست؛ آیهٴ 41 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَجِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیداً﴾؛ هر اُمت شاهدی دارد که پیغمبر هر امت شهید و شاهد آن امت است، آنگاه وجود مبارک پیغمبر خاتم شهید همهٴ گذشتگان است نه اینکه فقط شهید امت خود باشد، بلکه برای هر امتی شهیدی است که پیغمبر آن امت باشد (این یک مطلب)
تابع نبودن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به شریعت موسی و عیسی(علیه السلام)
وجود مبارک پیغمبر خاتم شهید گذشتگان است؛ یعنی شهید انبیا و امم است: ﴿وَجِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیداً﴾ و چون مهیمن بر آنها است میتواند شاهد بر آنها باشد و این تأیید میکند که منظور از این ﴿هؤُلاءِ﴾ انبیاء و اُمم گذشتهاند نه خصوص امت مرحومه، چه اینکه از سورهٴ مبارکهٴ «صف» هم میتوان تا حدودی این مقام را استنباط کرد؛ در سورهٴ «صَف» آیهٴ شش همان آیهٴ معروف و مشهور است که وجود مبارک عیسای مسیح (سلام الله علیه) میگوید: ﴿إِنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی﴾؛ عیسای مسیح (سلام الله علیه) نسبت به گذشته مصدق و نسبت به آینده مُبشر است. بشارت دادن به این است که آنچه بعداً میآید یک چیز تازهتری و کاملتری را به همراه داشته باشد، اگر پیغمبر خاتم (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) حرف جدیدی نیاورده باشد و همان مطالب تورات و انجیل را داشته باشد، این دیگر تبشیر نیست و دیگر مژده نیست. اینکه عیسای مسیح میگوید من مبشّرم به پیامبری که بعد از من میآید، معلوم میشود که آن پیامبری که بعد از عیسای مسیح میآید حرف جدیدی دارد و اگر همان حرف انجیل بود که دیگر تبشیر نبود و چون حرف جدید دارد آن حرف جدید باعث میشود که عیسای مسیح مقدمهای باشد برای آورندهٴ آن حرف جدید وناگزیر آنکه حرف تازه میآورد او مراقب است و او مهیمن است وناگزیر او شهیدِ شهدا هم خواهد بود. به هر تقدیر از آیهٴ شش سوره «صف» و همچنین از سورهٴ «نساء» و همین آیهٴ مَحل بحث سورهٴ «مائده» بر میآید که وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تابع شریعت موسی و عیسی نبود، چون اگر کسی مهیمن است و مسیطر است که دیگر تابع نیست و اگر کسی حرف جدیدی دارد معلوم میشود که تابع نیست. پس پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) تابع شریعت موسی یا عیسی نبود به خاطر همین چند تقریبی که شده است؛ گذشته از اینکه در همین آیهٴ محل بحث میفرماید: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾؛ اینکه هر کدامتان دارای شریعتی هستید، معلوم میشود که نه عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم (علیهما السلام) بود و نه وجود مبارک پیغمبر تابع شریعت موسی و عیسی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بودند.
نکات مورد توجه در واژه «ومهیمناً علیه»
اینکه فرمود: ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ این نکات را به همراه دارد، چه اینکه از آن ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ هم بر میآید که پیغمبر اسلام تابع شریعت گذشتگان نبوده است. بعد فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که این ﴿بَیْنَهُم﴾ اختصاصی به یهودیها و مسیحیها ندارد و شامل همهٴ کسانی میشوند که به محکمهٴ پیغمبر اسلام مراجعه میکنند. خب اینکه فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ﴾، این ﴿بَیْنَهُمْ﴾ ضمیر به خصوص یهودیها برنمیگردد یا به خصوص اهل کتاب برنمیگردد، بلکه به همهٴ انسانها برمیگردد و اگر دربارهٴ خصوص اهل کتاب باشد آن تأییدی که مرحوم امینالاسلام نقل کرد ولی رد نکرد ، جوابش همان است که در نوبت قبل گذشت که ظاهر این آیه تعیین است و ظاهر آیهٴ 42 که قبلاً گذشت تخییر است، آن اظهر است در تخییر و این ظاهر است در تعیین و آن مقدم بر این است، لذا حکم همان تخییر است چه اینکه روایات هم تخییر را ثابت میکند .
فلسفه امر و نهی خدا نسبت به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَق﴾؛ پیرو هوسها و اهوای آنها نباشید که آنها شما را از حق باز دارند. این کلمهٴ ﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَق﴾، این ﴿وَلا تَتَّبِعْ﴾ معنای عدول، معنای اعراض و مانند آن در آنها تضمین و اشراف شده است تا با این کلمهٴ ﴿عَمّا﴾ که معنای تجاوز را میرساند همراه باشد؛ یعنی مبادا هوسهای آنها را پیروی کنی تا باعث اعراض و عدول از حق باشد، البته پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) معصوم است ولی عصمت که منافی با تکلیف نیست و هر معصومی مکلف است چون میتواند گناه بکند، لذا مکلَّف است منتها نمیکند و عالماً ـ عامداً نمیکند؛ مثل اینکه انسان دربارهٴ بعضی از گناهان معصوم است و اگر کسی بداند چیزی سَمّ است یا چیزی آتش است عالماً و عامداً خود را نمیسوزاند و سَمّ نمیخورد؛ ولی امتناع ندارد که دست به سَمّ بزند یا خودش را با آتش بسوزاند؛ ولی معصوم چنین کاری را نمیکند، لذا با تکلیف سازگار است و به برکت همین آیات عصمت آنها محفوظ میماند و تثبیت میشود. بنابراین نمیتوان گفت حالا که پیغمبر معصوم است چرا خدا او را نهی میکند یا چرا خدا او را امر میکند خب معصوم آن است که امر و نهی خدا را میفهمد و طبق امر و نهی اطاعت میکند و عصمت که منافات با تکلیف ندارد. آنگاه فرمود:
فرق بین شریعت و منهاج
﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾؛ گرچه برای همهٴ انبیای اولوالعزم شریعتی است جدای شریعتهای دیگر؛ ولی ظاهرش مربوط به موسای کلیم و عیسای مسیح و پیغمبر اسلام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است، برای اینکه اوّل جریان تورات را ذکر کرد، بعد جریان انجیل را ذکر فرمود و آنگاه جریان قرآن را، سپس فرمود: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾. معلوم میشود که هر کدام از اینها دارای یک شِرعه و منهاج و روش خاصی خواهند بود؛ یعنی شریعت مخصوصی خواهند داشت. فرق شِرعه و منهاج در این است که گفتند آن ابتدای راه را میگویند شِرعه و خود آن طریقِ مستقیم را میگویند منهاج، لذا کلمهٴ شرعه قبل از منهاج ذکر شده است. منهاج آن طریق مستقیم است و شرعه آن ابتدای راه است. شریعه آن موردِ شاربه است؛ یعنی آن گروهی که میروند از یک نهر آب بگیرند آن جایی که شیبِ نرم دارد و قابل رفت و آمد است آن را میگویند شریعه، چون این نهرهای عظیمی که میگذرد از هر جای آن نمیشود آب گرفت، بلکه آن جایی که جای گُدار است و یک شیب نرمی دارد و اوایلش هم خیلی گود نیست، در آنجا افرادی که آب طلب میکنند میروند و آب میگیرند که آن یک راه خاص دارد و آن راه خاص را میگویند شریعه. جریان فرات هم همینطور بود، این نهر عظیمی که از دجله در شمال شرقی کربلا میریخت به عنوان فرات بود و از هر جای آن هم نمیشود عبور کرد و آب گرفت، بلکه یک جای مخصوصی که یک جای گُدار است یعنی شیب نرمی دارد و مقداری هم شیبش ملایم است و اوایلش هم گود نیست، اینجا را میگفتند شریعهٴ فرات. برای اینکه اینجا از طرف سیدالشهداء (سلام الله علیه) کسی نیاید و آب نگیرد، روی همین یک قسمت عدهٴ زیادی از تیراندازها را به مأموریت وادار کردند که اینها را میگفتند موکلین شریعهٴ فرات. غرض آن است که شریعه آن مورد شاربه را میگویند و کسی که میخواهد آب بگیرد از جای مناسب آب دریافت میکند و این احکامِ دین شریعه است، زیرا انسان را در حقیقت به آن آب حیات و کوثر میرساند.
فرق بین دین و شریعت
فرق دین با شریعت این است که دین مجموعهٴ عقائد و اخلاق و فروع و اصول را میگویند؛ ولی شریعت آن خصوصیتهای جزئی را میگویند که در دین است؛ یعنی جزو دین است و دین شامل آن هم میشود. خطوط کلی صحف انبیا و ره آورد انبیا که به نام دین است محفوظ است و دیگر نسخ نمیشود، این همان است که در سورهٴ «آلعمران» بحثش قبلاً گذشت: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾ یا ﴿وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه﴾ و مانند آن که این نسخ هم نمیشود، ممکن است تکمیل بشود ولی نسخ نمیشود. معارف توحیدی آنچه که مربوط به معاد است، آنچه که مربوط به نبوت عامه است، آنچه مربوط به عصمت است، آنچه مربوط به اخلاق است و آنچه که مربوط به خطوط کلی فروع دین است اینها نَسخ نمیشود و اگر کسی هم غیر از این خطوط کلی را که به نام اسلام نامیده شد بپذیرد خدا از او قبول نمیکند؛ هم ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾ و هم ﴿وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه﴾. خطوط فرعی و جزئی؛ مثل اینکه نماز در دین موسی به چه صورت بود یا در دین عیسی (علیهم السلام) به چه صورت بود و در دین اسلام به چه صورت است، این جزئیات تغییرپذیر است و همچنین کیفیت حجگذاری، کیفیت روزه گرفتن و مانند آن، لذا فرمود: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ که این دلیل دیگری است بر اینکه پیغمبر اسلام تابع شریعت آنها نبود، چه اینکه دلیل است بر اینکه عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم نبود؛ ولی آن دلیلِ ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ مخصوص به خود پیغمبر است که پیغمبر تابع هیچ شریعتی نبود و خودش شریعت مستقل داشت. از آن جمله نمیتوان استفاده کرد که عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم نبود و
نکات مورد استفاده در آیهٴ مذکور
اما از این جملهٴ ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ میتوان استفاده کرد که هر کدام از اینها دارای شریعت مخصوص بودند؛ عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم (سلام الله علیهما) نبود و پیغمبر اسلام هم تابع شرایع انبیای گذشته (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نبود. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» راجع به همین شریعت خاص داشتن اشاره کرد و فرمود که ما برای هر امتی یک راه خاص و یک عبادتگاه مخصوص قرار دادیم؛ آیهٴ 34 سوره «حج» این است: ﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلی ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهیمَةِ اْلأَنْعامِ﴾؛ اما دین یکسان است و از این جهت که دین یکسان است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾، همه انبیا و همهٴ اُمم از این جهت اتفاق دارند. در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» به این وحدتِ دینی اشاره کرد که ﴿یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ که خطاب به همهٴ انبیا است، چون همهٴ انبیا یک دین را آوردند پس پیروان همهٴ آنها یک امتاند. در آن جهت که انبیا ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾، ﴿وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه﴾ که انبیا یک دین آوردند، ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ خواهند بود و هر پیامبر بعدی دین پیامبر قبلی را تصدیق میکند؛
بیان علت واحد نبودن امّت واحده
اما از آن جهت که [﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾] هر پیامبر اولواالعزمی دارای شریعت و منهاج است، این شریعت هر کدام به شریعت دیگر نسخ میشود و از آن جهت دیگر اینها یک امم واحد نیستند و اُمم متعددند. در این سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود که اگر خداوند میخواست، شما را امت واحده قرار میداد: ﴿وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾؛ یعنی اگر خدا میخواست برای همهٴ شما یک شریعت قرار میداد میتوانست مثل اینکه یک دین قرار داد؛ ولی هر زمانی یک مصلحتی دارد و هر استعداد یک آمادگی خاص برای پذیرش حکم مخصوص را دارد و مانند آن، لذا شما امت واحده نیستید و امم متعدد هستید از نظر شریعت و منهاج، لکن از نظر دین امت واحده هستید. همانطوری که انبیاء از نظر دین مصدقِ یکدیگرند ولی از نظر شریعت ناسخ یکدیگر، امتها هم از نظر دین امت واحده هستند و از نظر شَرایع امم متعدد هستند، لذا آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمود که خداوند به انبیا فرمود: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَة﴾ و در سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾ لکن در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «مؤمنون» فرمود: اگر خدا میخواست شما را امت واحده قرار میداد لکن امت واحده قرار نداد، معلوم میشود که آنجا امت واحده بودن ناظر به اصل دین است و اینجا امم متعدد بودن ناظر به شریعتها و منهاجهاست.
فلسفه امتحان امت واحده با قرار دادن شریعتهای مختلف
فرمود که اگر خدا میخواست شما را امت واحده قرار میداد؛ یعنی برای همه شما یک شریعت و منهاج قرار میداد، لکن امتحانهای گوناگون، استعدادهای مختلف و شرایط زمان و مکان ایجاب میکند که شریعتها و منهاجها مختلف باشد و شما این شریعتهای مختلف را وسیلهٴ اختلاف با یکدیگر قرار ندهید، اینها امتحان الهی است. همانطوری که خداوند در دایرهٴ یک دین گاهی امت همان پیغمبر را به امور متعدد میآزماید، در دایرهٴ شرایع و منهاجهای انبیای متعدد هم امتها را به احکام خاص میآزماید: ﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ﴾. چطور در دایرهٴ دین اسلام گاهی خداوند مسئلهٴ قبله را بیتالمقدس قرار میدهد و گاهی مسئلهٴ قبله را کعبه قرار میدهد و بعد میفرماید که ما این کار را کردیم تا شما را بیازماییم! سِرّ اینکه در کعبه گفتیم به طرف کعبه نماز نخوانید و به طرف بیتالمقدس نماز بخوانید برای این بود که مبادا اعراب مکه تعصبی نشان بدهند و بگویند که حتماً باید کعبه قبله باشد و ما برای زدودن این تعصب در مکه گفتیم که قبله بیتالمقدس است! و وقتی آمدید در مدینه یهودیهای مدینه داشتند از این سوء استفاده میکردند و ما برای اینکه تعصب آنها را ابطال کنیم که گفتیم قبله از بیتالمقدس به کعبه منتقل شده است و قبلهٴ شما کعبه است! امتحان مردم در مکه این بود که قبله بیتالمقدس باشد و امتحان مردم در مدینه این بود که قبله کعبه باشد، در امتهای گوناگون هم همین امتحانها است: ﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ﴾. شما این شریعتها و این منهاجها را وسیلهٴ تکامل و امتحانهای الهی بدانید
بیان طوایف پنجگانه در آیات
﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات﴾ نه اینکه با این افتخار کنید و زمینهٴ اختلاف را فراهم کنید، بلکه به وسیلهٴ این مسابقه بیندازید. مسابقه هم معلوم میشود که راه یکی است و آن صراط مستقیمِ اصلی یکی است و این راههای فرعی متعدد است. سبقت گرفتن در دین را خدا ترغیب کرده است بعد از دستور به سرعت دادن و سرعت را بعد از هجرت ترغیب کرد. کسی که اهل هجرت و اهل حرکت نیست او چه سرعتی دارد؟ پس اوّل حرکت است و صراط را هم صراط گفتند برای آن است که یک مسافری را حمل و نقل میکند و اگر کسی یکجا بماند و راکد باشد برای راکد که کسی راه قرار نمیدهد؛ راه قرار دادن برای آن است که یک عده عابرند و متحرکاند. فرق مکان و راه همین است که کسی که اینجا نشسته یا ایستاده است و راکد است او مکان دارد نه راه، بلکه کسی که اهل حرکت است راه دارد و دین را که ذات اقدس الهی صراط قرار داده است برای آن است که رونده طلب میکند. بنابراین اصل رفتن و اصل هجرت و اصل تحرک یک امر لازمی است و چون راه باز است و هیچ تزاحمی در این راه نیست، به ما دستورِ سرعت دادند و فرمودند: ﴿وَسَارِعُوا﴾. پس بعد از هجرت و حرکت سرعت است و فرمود: هرچه شما سرعت بگیرید مجازید، چون اینجا محذوری نیست و مزاحمِ کسی نیستید. در مادیات است که شما اگر بخواهید سرعت بگیرید مزاحم دیگری هستید اما در معارف و در اخلاقیات مزاحم کسی نیستید اگر ده نفر در جایی وارد بشوند و همهٴشان انسانهای متواضعی باشند هیچ مشکلی پیش نمیآید؛ اما اگر دو آدم متکبر در بین اینها بود این تازه اوّلِ دعواست، برای اینکه صدر مجلس جای یک نفر است و جای دو نفر نیست. اگر در بین این افرادی که وارد شدند یک انسان صدرطلب و متکبر باشد مزاحم دیگران است؛ اما اگر همه متواضع باشند جا برای تزاحم نیست. در معنویات که اهل ایثار و نثار آن راه را طی می کنند جا برای تزاحم نیست، لذا فرمود که در خیرات شما هر چه سرعت بگیرید مزاحم کسی نیستید و حالا که سرعت گرفتید به این اکتفا نکنید که همتای دیگران راه بروید و مساوی دیگران باشید، بلکه بکوشید که سبقت بگیرید، این بد نیست و دیگران اگر متقیاند شما اَتقی باشید، دیگران اگر عادلاند شما اَعدل باشید و دیگران اگر عالماند شما اعلم باشید به این شرط که آن اعلم بودن را با اَتقی و اعدل بودن همراه بکنید، چون هر چه شما پیشتر میروید متواضعتر میشوید؛ نه مزاحمت درونی برای خود دارید و نه مزاحمت بیرونی برای دیگری، لذا فرمود که اکنون که سرعت گرفتید سبقت بگیرید و جلو بیفتید و وقتی جلو افتادید دیگر نگویید که من بارم را بستم نه، باید بایستی و برگردی و دیگران را هم راهنمایی کنی و امامت را به عهده بگیری. بنابرابن قبل از همهٴ این امور معرفت است که انسان باید این مسایل را خوب درک بکند، بعد از معرفت هجرت است، بعد از هجرت سرعت است، بعد از سرعت سبقت است و بعد از سبقت امامت است، آنگاه ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾ خواهید بود که میشوید امامِ دیگران. اینچنین نیست که حالا اگر کسی جلو افتاد بگوید به من چه! اگر کسی جلو افتاد باید بگوید: ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾ و این هم وظیفهٴ اوست که باید بگوید. این امامت را بعد از آن سبقت دارد و آن سبقت را هم بعد از آن سرعت دارد و آن سرعت را هم بعد از آن هجرت دارد و آن هجرت را هم بعد از آن معرفت، لذا این پنج طایفهٴ آیات قرآن کریم در طول هم است: اوّل ما را به علم و معرفت دعوت میکند، بعد به هجرت و حرکت فرا میخواند، بعد به سرعت دعوت میکند، بعد به سبقت دعوت میکند و بعد به مسئله امامت دعوت می کند که میشویم ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾، حالا بعضیها در شریعه و منهاج اماماند و بعضی در اصل دین اماماند؛ مثل خود پیغمبر خاتم (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء).
این استباق خیرات دربارهٴ شریعتها و منهاج است؛ اگر کسی آن اسلام را قبول کرد؛ یعنی ما جاء به موسی و ما جاء به عیسی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را قبول کرد بدون تحریف و بعد در شریعه و منهاج تابع همان دین خودش بود، او این اسلام را قبول کرد در حقیقت چون، ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ نه در «ان الشریعة عندالله شریعة الاسلام».
قیامت روز پایان اختلافات
﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُم﴾ که این وسیلهٴ آزمایش الهی است ﴿فَاسْتَبقُوا الْخَیْراتِ﴾؛ سبقت بگیرید و بدانید که پایان کار شما لقای حق است: ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ﴾ وآنگاه همهٴ شما به یک مرجع برمیگردید. ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾؛ این اختلافهایی را که داشتید او برای شما حل میکند؛ اوّلاً اختلاف ممدوح اگر بود با اختلاف مذموم، او راه حل را به شما نشان میدهد و اگر اختلاف مذموم بود که کیفر میدهد و اگر اختلاف ممدوح بود که راه حل نشان میدهد. بیان ذلک این است که گاهی دو صاحبنظر در مسئلهای اختلاف دارند که روشن نمیشود که حق با کیست، این اختلافها یک روزی باید خاتمه پیدا کند یا نه؟ این همه مکاتب گوناگون پیدا شد و این همه آراء و فتاوای گوناگون پیدا شد آیا یک روزی باید حل بشود یا نه؟ در قرآن کریم یکی از راههای ثبوت قیامت را همین میداند که به هرتقدیر یک پایگاهی باید باشد که به اختلاف فتاوا و آراء و مکاتب خاتمه بدهد یا نه؟ فرمود هست و خداوند چون علم محض است و واحدِ صِرف، همهٴ این اختلافها را و همهٴ این تفاوت نظرها را در یک روز پایان میدهد و آن روز قیامت است و این اختلافهای ممدوح یعنی اختلافنظرها آن روز حل میشود. اختلاف مذموم اختلاف بعد از علم است؛ یعنی دو نفر در یک مسئلهای اختلاف داشتند و حالا معلوم شد که حق با کیست، با اینکه معلوم شد حق با کیست این که گرفتار هوس و طمع است گردن نمینهد: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾ که این اختلاف بعد از علم است. این اختلاف بعد العلم را هم ذات اقدس الهی در قیامت کیفر میدهد؛ هَم ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ است و هم در آن روز کیفر اختلاف تلخ را هم میدهد. دربارهٴ عیسای مسیح (سلام الله علیه) فرمود که عیسی مسیح آمد به بعضی از اختلاف های پیروان موسای کلیم خاتمه بدهد و اصل نبوت عامه هم برای آن است که به اختلاف فتوا و نظر صاحبان انظار و آراء خاتمه داده بشود که ﴿کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا﴾. این اختلاف نظرها را انبیا خاتمه دادند یعنی حل کردند و راه حل نشان دادند. بعد فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم﴾؛ این اختلاف بعد العلم است که اختلافِ مذموم است. فرمود که به هر دو اختلاف در قیامت خداوند رسیدگی میکند؛ هم اختلاف نظر و فتوا و علم را آن روز حل میکند، چون واقع روشن میشود و هم اختلاف مذموم را حل میکند و کیفر میدهد. بعد فرمود:
بیان اهمیت تذکر دوباره «حکم» در آیه
﴿وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه﴾؛ دوباره فرمود که بین این مردم یا بین اهل کتاب به آنچه خدا نازل کرده است حکم بکن. این تکرار یا برای آن است که یکی دربارهٴ جریان داوریهای ناموسی بود و دیگری مربوط به داوریهای قتل یا نه، شامل هر دو میشود و بحث تکرار برای اهمیت مسئله است تا بیگانگان هر گونه طمعورزی را از ذهنشان دور کنند: ﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص شد که وجود مبارک پیغمبر از هر جهت معصوم است؛ نه فعل خارجی که خلاف حق حکم کردن باشد از آن حضرت صادر شد (یک)، نه میل قلبی به گناه از آن حضرت صادر شد (دو) و نه نزدیک بود که میل پیدا کند (سه)، ﴿وَلَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً﴾. فرمود: ﴿وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ﴾ و بعد فرمود: ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾. در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 43 قبلاً گذشت که ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فیها حُکْمُ اللّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾؛ آنها چرا تو را حکم قرار میدهند؟ با اینکه تورات الهی در نزد آنهاست و آنها حکم تورات را میدانند، چرا به محکمه تو میآیند؟ حالا که آمدند چرا اعراض میکنند و حکم تو را نمیپذیرند؟ این مذمت اخلاقی آنها است. در اینجا فرمود که ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾؛ اگر تو حکم کردی و آنها نپذیرفتند، بدان که خداوند آنها را با این زشتیِ کردارشان کیفرِ تلخ میدهد: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ﴾؛ خدا میخواهد آنها را با بعضی از گناهانشان بگیرد. اینکه فرمود به بعضی از گناهانشان بگیرد نکاتی در آن است: یکی اینکه خدا اگر با بعضی از گناهان اینها را بگیرد اینها تحمل نمیکنند چه رسد به اینکه بخواهد با همهٴ گناهان اینها را بگیرد. دیگر اینکه بعضی از گناهان را خدا تأخیر میاندازد و در قیامت کیفر میدهد، بعضی از گناهان را خدا بر اساس ﴿سریعالعِقاب﴾ بودن در دنیا کیفر میدهد که بعضی از گناهان کیفرشان سریع است. سوم اینکه اصولاً خداوند به همهٴ گناهان کیفر نمیدهد، چون در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود که خداوند از بسیاری از لغزشهای شما میگذرد؛ در آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود که ﴿وَما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَیَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ و این دعای معروف «یا مَن یقبلُ الیَسیر و یَعفو عن الکثیر» آن «یَعفو عن الکثیر» از همین جملهٴ مبارک قرآن گرفته شد که خدا از بسیاری از گناهان میگذرد؛ ولی اگر با همان بعضی از گناهان هم بخواهد کسی را کیفر بدهد تحملش برای هیچ کس ممکن نیست. فرمود که بدان که خداوند اینها را میخواهد با بعضی از گناهانشان کیفر بدهد: ﴿أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِم﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود که ﴿قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾ و بعد فرمود: ﴿وَأَنیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ﴾ . در ظرف انابه و توبه ﴿إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾ است و هر گناهی را ذات اقدس الهی با توبه میپذیرد البته حکم کلامیاش این است؛ اما توبهٴ مرتدِّ فکری آن آثار فقهی خود را به همراه دارد. دربارهٴ معصیت صغیره فرمود: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ﴾ که این یک وعدهٴ الهی است که فرمود: اگر شما گناهان کبیره نکنید خداوند از گناهان صغیرهٴ شما میگذرد؛ ولی این ﴿وَیَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ راجع به گناهان کبیره است که مصیبتی بر شما وارد نمیکند.
رابطه بین فسق و حکم جهل
بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ کَثیراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ﴾؛ حالا این فاسق اگر صفت مشبهه باشد که خب خیلی مشکل است؛ اما اگر اسم فاعل باشد معنایش این است که بسیاری از مردم در بعضی از حالاتشان فاسقاند یعنی گناه میکنند نه اینکه به عنوان ملکه و وصف ثابت برایشان باشد، بلکه به عنوان اسم فاعل معنای حدثی دارد؛ یعنی این گناه را میکنند و فسق را دارند. خب حالا این گروه که اعراض کردند از حکم تو و فاسقاند، خداوند فاسقین را گرفتار میکند ﴿و ما یضل به الا الفاسقین﴾ و بعد خدا اینها را به حال خودشان رها میکند به ضلالت میافتند. بعد فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾؛ اینها گرفتار حکم جاهلیتاند. جهل در مقابل عقل است و جاهلیت در مقابل وحی و عقل است. گاهی انسان یک باور جاهلی دارد در مقابل اعتقاد حق که ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّة﴾ و گاهی اخلاق جاهلی دارد و گرفتار منکرات است که این هم حکم جاهلی است که ﴿لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾ و گاهی تعصب جاهلیت است که ﴿فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ﴾ و گاهی قضا و حکم وحکومت جاهلی است؛ نظیر همین آیهٴ ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾. بنابراین گاهی دستگاه قضایی برابرِ وحی و عقل است و مخالف آن میشود جاهلیت، گاهی اخلاق جامعه برابرِ دستورات اسلامی است و مخالف آن میشود جاهلیت، گاهی سنتهای افراد برابرِ اسلام است و مخالف آن میشود جاهلیت، گاهی باورها و اعتقادات حق است و مخالف آن میشود جاهلیت که این چهار جاهلیت را قرآن کریم ذکر کرده است. وجود مبارک حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) به همین آیه در آن خطبهٴ معروفش استشهاد کرد [که] برای استرداد فدک و برای حمایت از ولایت حضرت امیر (سلام الله علیه) [آن خطبه را ایراد فرموده بودند]. معلوم میشود که اگر کسی در فضای اسلامی بخواهد زندگی کند و به ظاهر داعیهٴ حکومت اسلامی داشته باشد اما حکمش را اهل بیت نپذیرند، این حکم، حکمِ جاهلیت است که فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾. خب آنگاه فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه﴾ که این ﴿أَحْسَنُ﴾ احسن تعیینی است نه تفصیلی، چون اینچنین نیست که حکم جاهلیت حَسَن باشد و حکم خدا احسن: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾؛ مثل ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾ یا ﴿أَفَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ که اینها افعل تعیینیاند؛ ذات اقدس الهی حکمش حَسَن است و لاغیر و کسانی که حکمشان در مقابل حکم خداست قبیح است و لاغیر: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾. این ﴿لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ نه برای آن است که کسانی که یقین دارند فقط در حضور آنها و برای آنها حکم خدا احسن است، برای اینکه حکم خدا فی نفسه حق است و حَسَن و مقابلِ حکم خدا فی نفسه قبیح است و باطل؛ منتها کسانی که اهل تشخیصاند و از این قانون استفاده صحیح میبرند مردان با یقیناند؛ نظیر اینکه خداوند قرآن را هدایت معرفی کرده است که﴿هُدًی لِلنّاس﴾، لکن در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ که این ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ نه به این معناست که قرآن برای هدایت پرهیزکاران آمده، بلکه برای هدایت همهٴ مردم آمده خب منتها پرهیزکاران استفاده می¬کند. اینجا هم که فرمود: ﴿لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ نه معناش این است که در نزد مردانِ با یقین حکم خدا احسن است یا حَسَن است، بلکه فی نفسه این حکم حَسَن است و احسن؛ منتها مردان با یقین از این حکم بهره میبرند.
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمین»
- مهیمن بودن قرآن کریم بر کتابهای انبیاء پیشین
- فلسفه امر و نهی خدا نسبت به پیامبر (ص)
- فلسفه امتحان امت واحده با قرار دادن شریعتهای مختلف
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ ٭ وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ کَثیراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ ٭ أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾
مهیمن بودن قرآن کریم بر کتابهای انبیاء پیشین
بعد از اینکه جریان تورات را نسبت به یهود بیان فرمود و جریان انجیل را نسبت به مسیحیها بیان فرمود، آنگاه جریان قرآن کریم را نسبت به امت مرحومه بیان میکند. در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 44 فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًی وَنُورٌ﴾ و باز در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 46 فرمود: ﴿وَقَفَّیْنا عَلی آثارِهِمْ بِعیسَی ابْنِ مَرْیَم﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَآتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًی وَنُورٌ﴾، سپس در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 48 فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقّ﴾. ظاهر این آیه آن است که قرآن کریم مُهیمنِ بر کتابهای انبیای پیشین است. مهیمن همان طوری که در نوبت قبل ملاحظه فرمودید از اسمای حسنای ذات اقدس الهی است که در اواخر سورهٴ مبارکهٴ «حشر» خدا به عنوان مؤمنِ مهیمن معرفی شده است و همان مهیمن بودن و مسیطر بودن در کلام خدا ظهور کرد و قرآن شده مهیمنِ بر کتابهای انبیای گذشته و در انسان کامل و خلیفهٴ خدا و خاتمِ انسانهای کامل؛ یعنی وجود مبارک پیغمبر خاتم (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) ظهور کرده، لذا پیغمبر خاتم شده مهیمن؛ هم پیغمبر مظهر این اسم است و هم قرآن کریم مظهر این اسم است و از آن جهت که قرآن مهیمن است و هر پیغمبری به اندازهٴ کتاب خود مقام و منزلت دارد، پس پیغمبر خاتم هم مهیمن است بر انبیای گذشته به همان دلیل که کتاب او مهیمن است بر کتب انبیای گذشته، چون هر پیغمبری به اندازهٴ کتابِ خود دارای مقام و منزلت معنوی است. این معنا باعث میشود که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که بحثش قبلاً گذشت از آن آیه اینچنین استفاده بشود که پیغمبر شاهد همهٴ انبیا و امم است؛ یعنی هر امتی یک شاهدی دارد و پیغمبر خاتم شاهد همهٴ شهداست؛ آیهٴ 41 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود: ﴿فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَجِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیداً﴾؛ هر اُمت شاهدی دارد که پیغمبر هر امت شهید و شاهد آن امت است، آنگاه وجود مبارک پیغمبر خاتم شهید همهٴ گذشتگان است نه اینکه فقط شهید امت خود باشد، بلکه برای هر امتی شهیدی است که پیغمبر آن امت باشد (این یک مطلب)
تابع نبودن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نسبت به شریعت موسی و عیسی(علیه السلام)
وجود مبارک پیغمبر خاتم شهید گذشتگان است؛ یعنی شهید انبیا و امم است: ﴿وَجِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهیداً﴾ و چون مهیمن بر آنها است میتواند شاهد بر آنها باشد و این تأیید میکند که منظور از این ﴿هؤُلاءِ﴾ انبیاء و اُمم گذشتهاند نه خصوص امت مرحومه، چه اینکه از سورهٴ مبارکهٴ «صف» هم میتوان تا حدودی این مقام را استنباط کرد؛ در سورهٴ «صَف» آیهٴ شش همان آیهٴ معروف و مشهور است که وجود مبارک عیسای مسیح (سلام الله علیه) میگوید: ﴿إِنّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراةِ وَمُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی﴾؛ عیسای مسیح (سلام الله علیه) نسبت به گذشته مصدق و نسبت به آینده مُبشر است. بشارت دادن به این است که آنچه بعداً میآید یک چیز تازهتری و کاملتری را به همراه داشته باشد، اگر پیغمبر خاتم (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) حرف جدیدی نیاورده باشد و همان مطالب تورات و انجیل را داشته باشد، این دیگر تبشیر نیست و دیگر مژده نیست. اینکه عیسای مسیح میگوید من مبشّرم به پیامبری که بعد از من میآید، معلوم میشود که آن پیامبری که بعد از عیسای مسیح میآید حرف جدیدی دارد و اگر همان حرف انجیل بود که دیگر تبشیر نبود و چون حرف جدید دارد آن حرف جدید باعث میشود که عیسای مسیح مقدمهای باشد برای آورندهٴ آن حرف جدید وناگزیر آنکه حرف تازه میآورد او مراقب است و او مهیمن است وناگزیر او شهیدِ شهدا هم خواهد بود. به هر تقدیر از آیهٴ شش سوره «صف» و همچنین از سورهٴ «نساء» و همین آیهٴ مَحل بحث سورهٴ «مائده» بر میآید که وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تابع شریعت موسی و عیسی نبود، چون اگر کسی مهیمن است و مسیطر است که دیگر تابع نیست و اگر کسی حرف جدیدی دارد معلوم میشود که تابع نیست. پس پیغمبر (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء) تابع شریعت موسی یا عیسی نبود به خاطر همین چند تقریبی که شده است؛ گذشته از اینکه در همین آیهٴ محل بحث میفرماید: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾؛ اینکه هر کدامتان دارای شریعتی هستید، معلوم میشود که نه عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم (علیهما السلام) بود و نه وجود مبارک پیغمبر تابع شریعت موسی و عیسی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) بودند.
نکات مورد توجه در واژه «ومهیمناً علیه»
اینکه فرمود: ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ این نکات را به همراه دارد، چه اینکه از آن ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ هم بر میآید که پیغمبر اسلام تابع شریعت گذشتگان نبوده است. بعد فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ که این ﴿بَیْنَهُم﴾ اختصاصی به یهودیها و مسیحیها ندارد و شامل همهٴ کسانی میشوند که به محکمهٴ پیغمبر اسلام مراجعه میکنند. خب اینکه فرمود: ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ﴾، این ﴿بَیْنَهُمْ﴾ ضمیر به خصوص یهودیها برنمیگردد یا به خصوص اهل کتاب برنمیگردد، بلکه به همهٴ انسانها برمیگردد و اگر دربارهٴ خصوص اهل کتاب باشد آن تأییدی که مرحوم امینالاسلام نقل کرد ولی رد نکرد ، جوابش همان است که در نوبت قبل گذشت که ظاهر این آیه تعیین است و ظاهر آیهٴ 42 که قبلاً گذشت تخییر است، آن اظهر است در تخییر و این ظاهر است در تعیین و آن مقدم بر این است، لذا حکم همان تخییر است چه اینکه روایات هم تخییر را ثابت میکند .
فلسفه امر و نهی خدا نسبت به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَق﴾؛ پیرو هوسها و اهوای آنها نباشید که آنها شما را از حق باز دارند. این کلمهٴ ﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَکَ مِنَ الْحَق﴾، این ﴿وَلا تَتَّبِعْ﴾ معنای عدول، معنای اعراض و مانند آن در آنها تضمین و اشراف شده است تا با این کلمهٴ ﴿عَمّا﴾ که معنای تجاوز را میرساند همراه باشد؛ یعنی مبادا هوسهای آنها را پیروی کنی تا باعث اعراض و عدول از حق باشد، البته پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) معصوم است ولی عصمت که منافی با تکلیف نیست و هر معصومی مکلف است چون میتواند گناه بکند، لذا مکلَّف است منتها نمیکند و عالماً ـ عامداً نمیکند؛ مثل اینکه انسان دربارهٴ بعضی از گناهان معصوم است و اگر کسی بداند چیزی سَمّ است یا چیزی آتش است عالماً و عامداً خود را نمیسوزاند و سَمّ نمیخورد؛ ولی امتناع ندارد که دست به سَمّ بزند یا خودش را با آتش بسوزاند؛ ولی معصوم چنین کاری را نمیکند، لذا با تکلیف سازگار است و به برکت همین آیات عصمت آنها محفوظ میماند و تثبیت میشود. بنابراین نمیتوان گفت حالا که پیغمبر معصوم است چرا خدا او را نهی میکند یا چرا خدا او را امر میکند خب معصوم آن است که امر و نهی خدا را میفهمد و طبق امر و نهی اطاعت میکند و عصمت که منافات با تکلیف ندارد. آنگاه فرمود:
فرق بین شریعت و منهاج
﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾؛ گرچه برای همهٴ انبیای اولوالعزم شریعتی است جدای شریعتهای دیگر؛ ولی ظاهرش مربوط به موسای کلیم و عیسای مسیح و پیغمبر اسلام (علیهم الصلاة و علیهم السلام) است، برای اینکه اوّل جریان تورات را ذکر کرد، بعد جریان انجیل را ذکر فرمود و آنگاه جریان قرآن را، سپس فرمود: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾. معلوم میشود که هر کدام از اینها دارای یک شِرعه و منهاج و روش خاصی خواهند بود؛ یعنی شریعت مخصوصی خواهند داشت. فرق شِرعه و منهاج در این است که گفتند آن ابتدای راه را میگویند شِرعه و خود آن طریقِ مستقیم را میگویند منهاج، لذا کلمهٴ شرعه قبل از منهاج ذکر شده است. منهاج آن طریق مستقیم است و شرعه آن ابتدای راه است. شریعه آن موردِ شاربه است؛ یعنی آن گروهی که میروند از یک نهر آب بگیرند آن جایی که شیبِ نرم دارد و قابل رفت و آمد است آن را میگویند شریعه، چون این نهرهای عظیمی که میگذرد از هر جای آن نمیشود آب گرفت، بلکه آن جایی که جای گُدار است و یک شیب نرمی دارد و اوایلش هم خیلی گود نیست، در آنجا افرادی که آب طلب میکنند میروند و آب میگیرند که آن یک راه خاص دارد و آن راه خاص را میگویند شریعه. جریان فرات هم همینطور بود، این نهر عظیمی که از دجله در شمال شرقی کربلا میریخت به عنوان فرات بود و از هر جای آن هم نمیشود عبور کرد و آب گرفت، بلکه یک جای مخصوصی که یک جای گُدار است یعنی شیب نرمی دارد و مقداری هم شیبش ملایم است و اوایلش هم گود نیست، اینجا را میگفتند شریعهٴ فرات. برای اینکه اینجا از طرف سیدالشهداء (سلام الله علیه) کسی نیاید و آب نگیرد، روی همین یک قسمت عدهٴ زیادی از تیراندازها را به مأموریت وادار کردند که اینها را میگفتند موکلین شریعهٴ فرات. غرض آن است که شریعه آن مورد شاربه را میگویند و کسی که میخواهد آب بگیرد از جای مناسب آب دریافت میکند و این احکامِ دین شریعه است، زیرا انسان را در حقیقت به آن آب حیات و کوثر میرساند.
فرق بین دین و شریعت
فرق دین با شریعت این است که دین مجموعهٴ عقائد و اخلاق و فروع و اصول را میگویند؛ ولی شریعت آن خصوصیتهای جزئی را میگویند که در دین است؛ یعنی جزو دین است و دین شامل آن هم میشود. خطوط کلی صحف انبیا و ره آورد انبیا که به نام دین است محفوظ است و دیگر نسخ نمیشود، این همان است که در سورهٴ «آلعمران» بحثش قبلاً گذشت: ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾ یا ﴿وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه﴾ و مانند آن که این نسخ هم نمیشود، ممکن است تکمیل بشود ولی نسخ نمیشود. معارف توحیدی آنچه که مربوط به معاد است، آنچه که مربوط به نبوت عامه است، آنچه مربوط به عصمت است، آنچه مربوط به اخلاق است و آنچه که مربوط به خطوط کلی فروع دین است اینها نَسخ نمیشود و اگر کسی هم غیر از این خطوط کلی را که به نام اسلام نامیده شد بپذیرد خدا از او قبول نمیکند؛ هم ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلام﴾ و هم ﴿وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه﴾. خطوط فرعی و جزئی؛ مثل اینکه نماز در دین موسی به چه صورت بود یا در دین عیسی (علیهم السلام) به چه صورت بود و در دین اسلام به چه صورت است، این جزئیات تغییرپذیر است و همچنین کیفیت حجگذاری، کیفیت روزه گرفتن و مانند آن، لذا فرمود: ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ که این دلیل دیگری است بر اینکه پیغمبر اسلام تابع شریعت آنها نبود، چه اینکه دلیل است بر اینکه عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم نبود؛ ولی آن دلیلِ ﴿وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ﴾ مخصوص به خود پیغمبر است که پیغمبر تابع هیچ شریعتی نبود و خودش شریعت مستقل داشت. از آن جمله نمیتوان استفاده کرد که عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم نبود و
نکات مورد استفاده در آیهٴ مذکور
اما از این جملهٴ ﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾ میتوان استفاده کرد که هر کدام از اینها دارای شریعت مخصوص بودند؛ عیسای مسیح تابع شریعت موسای کلیم (سلام الله علیهما) نبود و پیغمبر اسلام هم تابع شرایع انبیای گذشته (علیهم الصلاة و علیهم السلام) نبود. در سورهٴ مبارکهٴ «حج» راجع به همین شریعت خاص داشتن اشاره کرد و فرمود که ما برای هر امتی یک راه خاص و یک عبادتگاه مخصوص قرار دادیم؛ آیهٴ 34 سوره «حج» این است: ﴿وَلِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً لِیَذْکُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلی ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهیمَةِ اْلأَنْعامِ﴾؛ اما دین یکسان است و از این جهت که دین یکسان است ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾، همه انبیا و همهٴ اُمم از این جهت اتفاق دارند. در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» به این وحدتِ دینی اشاره کرد که ﴿یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنّی بِما تَعْمَلُونَ عَلیمٌ ٭ وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ که خطاب به همهٴ انبیا است، چون همهٴ انبیا یک دین را آوردند پس پیروان همهٴ آنها یک امتاند. در آن جهت که انبیا ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾، ﴿وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه﴾ که انبیا یک دین آوردند، ﴿مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ خواهند بود و هر پیامبر بعدی دین پیامبر قبلی را تصدیق میکند؛
بیان علت واحد نبودن امّت واحده
اما از آن جهت که [﴿لِکُلِّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجاً﴾] هر پیامبر اولواالعزمی دارای شریعت و منهاج است، این شریعت هر کدام به شریعت دیگر نسخ میشود و از آن جهت دیگر اینها یک امم واحد نیستند و اُمم متعددند. در این سورهٴ مبارکهٴ «مائده» فرمود که اگر خداوند میخواست، شما را امت واحده قرار میداد: ﴿وَلَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾؛ یعنی اگر خدا میخواست برای همهٴ شما یک شریعت قرار میداد میتوانست مثل اینکه یک دین قرار داد؛ ولی هر زمانی یک مصلحتی دارد و هر استعداد یک آمادگی خاص برای پذیرش حکم مخصوص را دارد و مانند آن، لذا شما امت واحده نیستید و امم متعدد هستید از نظر شریعت و منهاج، لکن از نظر دین امت واحده هستید. همانطوری که انبیاء از نظر دین مصدقِ یکدیگرند ولی از نظر شریعت ناسخ یکدیگر، امتها هم از نظر دین امت واحده هستند و از نظر شَرایع امم متعدد هستند، لذا آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» فرمود که خداوند به انبیا فرمود: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَة﴾ و در سورهٴ «مؤمنون» فرمود: ﴿وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَأَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ﴾ لکن در همین آیهٴ محل بحث سورهٴ «مؤمنون» فرمود: اگر خدا میخواست شما را امت واحده قرار میداد لکن امت واحده قرار نداد، معلوم میشود که آنجا امت واحده بودن ناظر به اصل دین است و اینجا امم متعدد بودن ناظر به شریعتها و منهاجهاست.
فلسفه امتحان امت واحده با قرار دادن شریعتهای مختلف
فرمود که اگر خدا میخواست شما را امت واحده قرار میداد؛ یعنی برای همه شما یک شریعت و منهاج قرار میداد، لکن امتحانهای گوناگون، استعدادهای مختلف و شرایط زمان و مکان ایجاب میکند که شریعتها و منهاجها مختلف باشد و شما این شریعتهای مختلف را وسیلهٴ اختلاف با یکدیگر قرار ندهید، اینها امتحان الهی است. همانطوری که خداوند در دایرهٴ یک دین گاهی امت همان پیغمبر را به امور متعدد میآزماید، در دایرهٴ شرایع و منهاجهای انبیای متعدد هم امتها را به احکام خاص میآزماید: ﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ﴾. چطور در دایرهٴ دین اسلام گاهی خداوند مسئلهٴ قبله را بیتالمقدس قرار میدهد و گاهی مسئلهٴ قبله را کعبه قرار میدهد و بعد میفرماید که ما این کار را کردیم تا شما را بیازماییم! سِرّ اینکه در کعبه گفتیم به طرف کعبه نماز نخوانید و به طرف بیتالمقدس نماز بخوانید برای این بود که مبادا اعراب مکه تعصبی نشان بدهند و بگویند که حتماً باید کعبه قبله باشد و ما برای زدودن این تعصب در مکه گفتیم که قبله بیتالمقدس است! و وقتی آمدید در مدینه یهودیهای مدینه داشتند از این سوء استفاده میکردند و ما برای اینکه تعصب آنها را ابطال کنیم که گفتیم قبله از بیتالمقدس به کعبه منتقل شده است و قبلهٴ شما کعبه است! امتحان مردم در مکه این بود که قبله بیتالمقدس باشد و امتحان مردم در مدینه این بود که قبله کعبه باشد، در امتهای گوناگون هم همین امتحانها است: ﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ﴾. شما این شریعتها و این منهاجها را وسیلهٴ تکامل و امتحانهای الهی بدانید
بیان طوایف پنجگانه در آیات
﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات﴾ نه اینکه با این افتخار کنید و زمینهٴ اختلاف را فراهم کنید، بلکه به وسیلهٴ این مسابقه بیندازید. مسابقه هم معلوم میشود که راه یکی است و آن صراط مستقیمِ اصلی یکی است و این راههای فرعی متعدد است. سبقت گرفتن در دین را خدا ترغیب کرده است بعد از دستور به سرعت دادن و سرعت را بعد از هجرت ترغیب کرد. کسی که اهل هجرت و اهل حرکت نیست او چه سرعتی دارد؟ پس اوّل حرکت است و صراط را هم صراط گفتند برای آن است که یک مسافری را حمل و نقل میکند و اگر کسی یکجا بماند و راکد باشد برای راکد که کسی راه قرار نمیدهد؛ راه قرار دادن برای آن است که یک عده عابرند و متحرکاند. فرق مکان و راه همین است که کسی که اینجا نشسته یا ایستاده است و راکد است او مکان دارد نه راه، بلکه کسی که اهل حرکت است راه دارد و دین را که ذات اقدس الهی صراط قرار داده است برای آن است که رونده طلب میکند. بنابراین اصل رفتن و اصل هجرت و اصل تحرک یک امر لازمی است و چون راه باز است و هیچ تزاحمی در این راه نیست، به ما دستورِ سرعت دادند و فرمودند: ﴿وَسَارِعُوا﴾. پس بعد از هجرت و حرکت سرعت است و فرمود: هرچه شما سرعت بگیرید مجازید، چون اینجا محذوری نیست و مزاحمِ کسی نیستید. در مادیات است که شما اگر بخواهید سرعت بگیرید مزاحم دیگری هستید اما در معارف و در اخلاقیات مزاحم کسی نیستید اگر ده نفر در جایی وارد بشوند و همهٴشان انسانهای متواضعی باشند هیچ مشکلی پیش نمیآید؛ اما اگر دو آدم متکبر در بین اینها بود این تازه اوّلِ دعواست، برای اینکه صدر مجلس جای یک نفر است و جای دو نفر نیست. اگر در بین این افرادی که وارد شدند یک انسان صدرطلب و متکبر باشد مزاحم دیگران است؛ اما اگر همه متواضع باشند جا برای تزاحم نیست. در معنویات که اهل ایثار و نثار آن راه را طی می کنند جا برای تزاحم نیست، لذا فرمود که در خیرات شما هر چه سرعت بگیرید مزاحم کسی نیستید و حالا که سرعت گرفتید به این اکتفا نکنید که همتای دیگران راه بروید و مساوی دیگران باشید، بلکه بکوشید که سبقت بگیرید، این بد نیست و دیگران اگر متقیاند شما اَتقی باشید، دیگران اگر عادلاند شما اَعدل باشید و دیگران اگر عالماند شما اعلم باشید به این شرط که آن اعلم بودن را با اَتقی و اعدل بودن همراه بکنید، چون هر چه شما پیشتر میروید متواضعتر میشوید؛ نه مزاحمت درونی برای خود دارید و نه مزاحمت بیرونی برای دیگری، لذا فرمود که اکنون که سرعت گرفتید سبقت بگیرید و جلو بیفتید و وقتی جلو افتادید دیگر نگویید که من بارم را بستم نه، باید بایستی و برگردی و دیگران را هم راهنمایی کنی و امامت را به عهده بگیری. بنابرابن قبل از همهٴ این امور معرفت است که انسان باید این مسایل را خوب درک بکند، بعد از معرفت هجرت است، بعد از هجرت سرعت است، بعد از سرعت سبقت است و بعد از سبقت امامت است، آنگاه ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾ خواهید بود که میشوید امامِ دیگران. اینچنین نیست که حالا اگر کسی جلو افتاد بگوید به من چه! اگر کسی جلو افتاد باید بگوید: ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾ و این هم وظیفهٴ اوست که باید بگوید. این امامت را بعد از آن سبقت دارد و آن سبقت را هم بعد از آن سرعت دارد و آن سرعت را هم بعد از آن هجرت دارد و آن هجرت را هم بعد از آن معرفت، لذا این پنج طایفهٴ آیات قرآن کریم در طول هم است: اوّل ما را به علم و معرفت دعوت میکند، بعد به هجرت و حرکت فرا میخواند، بعد به سرعت دعوت میکند، بعد به سبقت دعوت میکند و بعد به مسئله امامت دعوت می کند که میشویم ﴿وَاجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً﴾، حالا بعضیها در شریعه و منهاج اماماند و بعضی در اصل دین اماماند؛ مثل خود پیغمبر خاتم (علیه و علی آله آلاف التحیه و الثناء).
این استباق خیرات دربارهٴ شریعتها و منهاج است؛ اگر کسی آن اسلام را قبول کرد؛ یعنی ما جاء به موسی و ما جاء به عیسی (علیهم الصلاة و علیهم السلام) را قبول کرد بدون تحریف و بعد در شریعه و منهاج تابع همان دین خودش بود، او این اسلام را قبول کرد در حقیقت چون، ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ﴾ نه در «ان الشریعة عندالله شریعة الاسلام».
قیامت روز پایان اختلافات
﴿وَلکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُم﴾ که این وسیلهٴ آزمایش الهی است ﴿فَاسْتَبقُوا الْخَیْراتِ﴾؛ سبقت بگیرید و بدانید که پایان کار شما لقای حق است: ﴿إِلَی اللّهِ مَرْجِعُکُمْ﴾ وآنگاه همهٴ شما به یک مرجع برمیگردید. ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾؛ این اختلافهایی را که داشتید او برای شما حل میکند؛ اوّلاً اختلاف ممدوح اگر بود با اختلاف مذموم، او راه حل را به شما نشان میدهد و اگر اختلاف مذموم بود که کیفر میدهد و اگر اختلاف ممدوح بود که راه حل نشان میدهد. بیان ذلک این است که گاهی دو صاحبنظر در مسئلهای اختلاف دارند که روشن نمیشود که حق با کیست، این اختلافها یک روزی باید خاتمه پیدا کند یا نه؟ این همه مکاتب گوناگون پیدا شد و این همه آراء و فتاوای گوناگون پیدا شد آیا یک روزی باید حل بشود یا نه؟ در قرآن کریم یکی از راههای ثبوت قیامت را همین میداند که به هرتقدیر یک پایگاهی باید باشد که به اختلاف فتاوا و آراء و مکاتب خاتمه بدهد یا نه؟ فرمود هست و خداوند چون علم محض است و واحدِ صِرف، همهٴ این اختلافها را و همهٴ این تفاوت نظرها را در یک روز پایان میدهد و آن روز قیامت است و این اختلافهای ممدوح یعنی اختلافنظرها آن روز حل میشود. اختلاف مذموم اختلاف بعد از علم است؛ یعنی دو نفر در یک مسئلهای اختلاف داشتند و حالا معلوم شد که حق با کیست، با اینکه معلوم شد حق با کیست این که گرفتار هوس و طمع است گردن نمینهد: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ﴾ که این اختلاف بعد از علم است. این اختلاف بعد العلم را هم ذات اقدس الهی در قیامت کیفر میدهد؛ هَم ﴿فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ﴾ است و هم در آن روز کیفر اختلاف تلخ را هم میدهد. دربارهٴ عیسای مسیح (سلام الله علیه) فرمود که عیسی مسیح آمد به بعضی از اختلاف های پیروان موسای کلیم خاتمه بدهد و اصل نبوت عامه هم برای آن است که به اختلاف فتوا و نظر صاحبان انظار و آراء خاتمه داده بشود که ﴿کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا﴾. این اختلاف نظرها را انبیا خاتمه دادند یعنی حل کردند و راه حل نشان دادند. بعد فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم﴾؛ این اختلاف بعد العلم است که اختلافِ مذموم است. فرمود که به هر دو اختلاف در قیامت خداوند رسیدگی میکند؛ هم اختلاف نظر و فتوا و علم را آن روز حل میکند، چون واقع روشن میشود و هم اختلاف مذموم را حل میکند و کیفر میدهد. بعد فرمود:
بیان اهمیت تذکر دوباره «حکم» در آیه
﴿وَأَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّه﴾؛ دوباره فرمود که بین این مردم یا بین اهل کتاب به آنچه خدا نازل کرده است حکم بکن. این تکرار یا برای آن است که یکی دربارهٴ جریان داوریهای ناموسی بود و دیگری مربوط به داوریهای قتل یا نه، شامل هر دو میشود و بحث تکرار برای اهمیت مسئله است تا بیگانگان هر گونه طمعورزی را از ذهنشان دور کنند: ﴿وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» مشخص شد که وجود مبارک پیغمبر از هر جهت معصوم است؛ نه فعل خارجی که خلاف حق حکم کردن باشد از آن حضرت صادر شد (یک)، نه میل قلبی به گناه از آن حضرت صادر شد (دو) و نه نزدیک بود که میل پیدا کند (سه)، ﴿وَلَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً﴾. فرمود: ﴿وَاحْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللّهُ إِلَیْکَ﴾ و بعد فرمود: ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾. در همین سورهٴ مبارکهٴ «مائده» آیهٴ 43 قبلاً گذشت که ﴿وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فیها حُکْمُ اللّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنینَ﴾؛ آنها چرا تو را حکم قرار میدهند؟ با اینکه تورات الهی در نزد آنهاست و آنها حکم تورات را میدانند، چرا به محکمه تو میآیند؟ حالا که آمدند چرا اعراض میکنند و حکم تو را نمیپذیرند؟ این مذمت اخلاقی آنها است. در اینجا فرمود که ﴿فَإِنْ تَوَلَّوْا﴾؛ اگر تو حکم کردی و آنها نپذیرفتند، بدان که خداوند آنها را با این زشتیِ کردارشان کیفرِ تلخ میدهد: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ﴾؛ خدا میخواهد آنها را با بعضی از گناهانشان بگیرد. اینکه فرمود به بعضی از گناهانشان بگیرد نکاتی در آن است: یکی اینکه خدا اگر با بعضی از گناهان اینها را بگیرد اینها تحمل نمیکنند چه رسد به اینکه بخواهد با همهٴ گناهان اینها را بگیرد. دیگر اینکه بعضی از گناهان را خدا تأخیر میاندازد و در قیامت کیفر میدهد، بعضی از گناهان را خدا بر اساس ﴿سریعالعِقاب﴾ بودن در دنیا کیفر میدهد که بعضی از گناهان کیفرشان سریع است. سوم اینکه اصولاً خداوند به همهٴ گناهان کیفر نمیدهد، چون در سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود که خداوند از بسیاری از لغزشهای شما میگذرد؛ در آیهٴ سی سورهٴ مبارکهٴ «شوری» فرمود که ﴿وَما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَیَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ و این دعای معروف «یا مَن یقبلُ الیَسیر و یَعفو عن الکثیر» آن «یَعفو عن الکثیر» از همین جملهٴ مبارک قرآن گرفته شد که خدا از بسیاری از گناهان میگذرد؛ ولی اگر با همان بعضی از گناهان هم بخواهد کسی را کیفر بدهد تحملش برای هیچ کس ممکن نیست. فرمود که بدان که خداوند اینها را میخواهد با بعضی از گناهانشان کیفر بدهد: ﴿أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِم﴾. در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» فرمود که ﴿قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾ و بعد فرمود: ﴿وَأَنیبُوا إِلی رَبِّکُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ﴾ . در ظرف انابه و توبه ﴿إِنَّ اللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً﴾ است و هر گناهی را ذات اقدس الهی با توبه میپذیرد البته حکم کلامیاش این است؛ اما توبهٴ مرتدِّ فکری آن آثار فقهی خود را به همراه دارد. دربارهٴ معصیت صغیره فرمود: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ﴾ که این یک وعدهٴ الهی است که فرمود: اگر شما گناهان کبیره نکنید خداوند از گناهان صغیرهٴ شما میگذرد؛ ولی این ﴿وَیَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ﴾ راجع به گناهان کبیره است که مصیبتی بر شما وارد نمیکند.
رابطه بین فسق و حکم جهل
بعد فرمود: ﴿وَإِنَّ کَثیراً مِنَ النّاسِ لَفاسِقُونَ﴾؛ حالا این فاسق اگر صفت مشبهه باشد که خب خیلی مشکل است؛ اما اگر اسم فاعل باشد معنایش این است که بسیاری از مردم در بعضی از حالاتشان فاسقاند یعنی گناه میکنند نه اینکه به عنوان ملکه و وصف ثابت برایشان باشد، بلکه به عنوان اسم فاعل معنای حدثی دارد؛ یعنی این گناه را میکنند و فسق را دارند. خب حالا این گروه که اعراض کردند از حکم تو و فاسقاند، خداوند فاسقین را گرفتار میکند ﴿و ما یضل به الا الفاسقین﴾ و بعد خدا اینها را به حال خودشان رها میکند به ضلالت میافتند. بعد فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾؛ اینها گرفتار حکم جاهلیتاند. جهل در مقابل عقل است و جاهلیت در مقابل وحی و عقل است. گاهی انسان یک باور جاهلی دارد در مقابل اعتقاد حق که ﴿یَظُنُّونَ بِاللّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّة﴾ و گاهی اخلاق جاهلی دارد و گرفتار منکرات است که این هم حکم جاهلی است که ﴿لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولی﴾ و گاهی تعصب جاهلیت است که ﴿فی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجاهِلِیَّةِ﴾ و گاهی قضا و حکم وحکومت جاهلی است؛ نظیر همین آیهٴ ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾. بنابراین گاهی دستگاه قضایی برابرِ وحی و عقل است و مخالف آن میشود جاهلیت، گاهی اخلاق جامعه برابرِ دستورات اسلامی است و مخالف آن میشود جاهلیت، گاهی سنتهای افراد برابرِ اسلام است و مخالف آن میشود جاهلیت، گاهی باورها و اعتقادات حق است و مخالف آن میشود جاهلیت که این چهار جاهلیت را قرآن کریم ذکر کرده است. وجود مبارک حضرت فاطمه زهرا (صلوات الله و سلامه علیها) به همین آیه در آن خطبهٴ معروفش استشهاد کرد [که] برای استرداد فدک و برای حمایت از ولایت حضرت امیر (سلام الله علیه) [آن خطبه را ایراد فرموده بودند]. معلوم میشود که اگر کسی در فضای اسلامی بخواهد زندگی کند و به ظاهر داعیهٴ حکومت اسلامی داشته باشد اما حکمش را اهل بیت نپذیرند، این حکم، حکمِ جاهلیت است که فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾. خب آنگاه فرمود: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه﴾ که این ﴿أَحْسَنُ﴾ احسن تعیینی است نه تفصیلی، چون اینچنین نیست که حکم جاهلیت حَسَن باشد و حکم خدا احسن: ﴿وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾؛ مثل ﴿أُولُوا اْلأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ﴾ یا ﴿أَفَمَنْ یَهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدّی إِلاّ أَنْ یُهْدی﴾ که اینها افعل تعیینیاند؛ ذات اقدس الهی حکمش حَسَن است و لاغیر و کسانی که حکمشان در مقابل حکم خداست قبیح است و لاغیر: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾. این ﴿لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ نه برای آن است که کسانی که یقین دارند فقط در حضور آنها و برای آنها حکم خدا احسن است، برای اینکه حکم خدا فی نفسه حق است و حَسَن و مقابلِ حکم خدا فی نفسه قبیح است و باطل؛ منتها کسانی که اهل تشخیصاند و از این قانون استفاده صحیح میبرند مردان با یقیناند؛ نظیر اینکه خداوند قرآن را هدایت معرفی کرده است که﴿هُدًی لِلنّاس﴾، لکن در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ که این ﴿هُدًی لِلْمُتَّقینَ﴾ نه به این معناست که قرآن برای هدایت پرهیزکاران آمده، بلکه برای هدایت همهٴ مردم آمده خب منتها پرهیزکاران استفاده می¬کند. اینجا هم که فرمود: ﴿لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ﴾ نه معناش این است که در نزد مردانِ با یقین حکم خدا احسن است یا حَسَن است، بلکه فی نفسه این حکم حَسَن است و احسن؛ منتها مردان با یقین از این حکم بهره میبرند.
«والْحَمْدُ لِلّهِ رَب الْعالَمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است