- 1074
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 24 تا 29 سوره مائده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 24 تا 29 سوره مائده"
- عواقب عدم اطاعت قوم بنیاسرائیل از حضرت موسی(ع)
- دلیل عدم نفرین موسی(ع) نسبت به امت خود
- شرط کمالی قبول تقوا
- فصلالخطاب بودن قرآن کریم .
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ ﴿24﴾ قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ ﴿25﴾ قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ ﴿26﴾ و اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ﴿27﴾ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ﴿28﴾ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ﴿29﴾
عواقب عدم اطاعت قوم بنیاسرائیل از حضرت موسی(علیه السلام)
بنی اسرائیل به همان معیار که از نعمتهای فراوانی برخوردار بودند به همان معیار کفرانهای زیادی هم ورزیدند و در نتیجه به کیفرهای کم نظیر هم مبتلا شدند. بعد از مشاهدهٴ همهٴ معجزات موسای کلیم از طرف خدای سبحان به آنها فرمود: این سرزمین مقدس برای شما مقدر شده است; منتها باید این عمالقه و جبارها را بیرون کنید و وقتی وارد آن سرزمین بشوید پیروز خواهید شد و آنها مجبور میشوند که متواری بشوند. این گروهِ رفاهطلب به موسای کلیم صریحاً گفتند ما این امر را اطاعت نمیکنیم این یک بار دو نفر از مردان الهی خواه از همین بنیاسرائیل که ﴿مَن أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ یا از همان مردم آن شهر که ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ جزء مردانی بودند که خدا به آنها نعمت عطا کرد, این دو نفر به بنیاسرائیل گفتند: شما اگر وارد دروازه بشوید آنها فرار میکنند قدرت مقاومت ندارند شما پیروز خواهید شد.
بنابراین راه آشنایی اینها از طریق مردمی هم تامین شد; یعنی گذشته از اینکه از راه غیب موسای کلیم (سلام الله علیه) به اینها خبر داد که شما پیروز خواهید شد این سرزمین را خدا برای شما مقدر کرد از راههای عادی و مردمی هم با خبر شدند برای اینکه دو نفر که جزء ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ بودند به اینها خبر دادند که این را هم نپذیرفتند; اما چگونه نپذیرفتند؟ یک نپذیرفتنی که آن جسارت و دهنکجی را متوجه موسای کلیم کردند و اصلاً این دو نفر را قابل برای پاسخ ندانستند و حرف اینها را هیچ جواب ندادند. اینها مادامی که افراد عادی آنها را نصیحت میکردند اینها به جای اینکه جواب مثبت به این افراد عادی بدهند حرف را به پیغمبرشان میزدند و حرفهایی که با پیغمبر در میان میگذارند نه تنها با خود پیغمبر گفتگو دارند و حرف پیغمبر را رد میکنند از آنجا هم ترقی میکنند با خدا در میان میگذارند, چنین گروهی استحقاق دارند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْکَنَةُ﴾.
این دو نفر را که [خداوند در] قرآن کریم از آنها به عظمت نام میبرد این است که ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾; این دو نفر جزء منعم علیهاند و آنها گفتند: ﴿ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ﴾ یک راه مردمی است و ارائه طریق هم است. آنها اصلاً حرف این دو نفر را اعتناء نکردند که به اینها جواب بدهند دوباره برگشتند به موسای کلیم جسارت میکنند میگویند ما نمیرویم و حرف آنها را وقتی میخواهند جواب بدهند به موسی برمیگردند و حرف موسای کلیم را که میخواهند جواب بدهند به موسی و خدا خطاب میکنند, بار دوم به موسای کلیم گفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾, چنین گروهی استحقاق دارند که خدا بفرماید: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾, برای اینکه آن دو نفر جزء منعم علیهم بودند که ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ و شما را راهنمایی کردند, حالا یا در جمع شما بودند یا از آن ارض مقدس بودند بالأخره سؤال اینها جواب دارد.
اینها با بی اعتنایی به این دو نفر برخورد کردند و دوباره برگشتند به موسای کلیم گفتند که ما نمیرویم آنگاه دارند موسای کلیم را دستور میدهند و خدای موسای کلیم را هم دستور میدهند که جسارت از این بالاتر که فرض نمیشود! دارند امریه صادر میکنند و میگویند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾. این خوی در اینها همیشه هست و وقتی خداوند به اینها دستور میدهد که در مسائل مالی به مستمندان کمک بکنید, میگویند اگر کمک به مستمند خوب است خدا بکند چرا ما بکنیم؟ وقتی دستور میرسد که شما باید با عمالقه و جبارین بجنگید و آنها را از سرزمین مقدس بیرون کنید میگویند اگر بیرون راندن مستکبر خوب است خود خدا بیرون براند ما چرا این کار را بکنیم؟ در جریان مالی سورهٴ مبارکهٴ «یس» آن آیه معروفش شاهد خوبی است; آیه 47 سورهٴ «یس» این است: ﴿وَ إِذا قیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾; کافران یعنی هم ملحدانی که آنچنان فکر میکنند و هم یهودیانی که این چنین میاندیشند میگویند که اگر کمک به مستمندان خوب است خود خدا بکند! اینها باید فقیر باشند و اگر فقر اینها مصلحت نیست اینها باید به یک نوایی برسند خود خدا این کار را بکند!
در جریان مبارزات سیاسی و نظامی هم همین حرف را میزنند و وقتی موسای کلیم از طرف خدا دستور میدهد که ﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ و لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ﴾, میگویند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾.
مقاومت و پایداری حضرت موسی(علیه السلام) به دستور خدای سبحان
با چنین گروهی موسای کلیم (سلام الله علیه) روبهروست که در اینجا موسای کلیم هیچ راهی نداشت مگر اینکه با خدای خودش در میان بگذارد و نظر بخواهد عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾; یعنی برادر من هم «لا یملک الاّ نفسه» ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾; اینها هم که فاسقاند بعضی از اینها عاصیاند بعضی از اینها کافرند چون کسی که صریحاً حرف پیغمبر خدا را رد میکند کافر است و فسق هم با کفر سازگار است, برای اینکه دربارهٴ ابلیس(علیه اللعنه) آمده است که ﴿َففسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾, پس فسق بر کفر هم اطلاق میشود و به کافر هم فاسق خواهند گفت و منافات ندارد که در جمع اینها عدهای کافر باشند; ولی موسای کلیم نفرین نکرد و گفت: خدایا! تکلیف ما را روشن کن و خداوند هم او را مأمور کرده بود که در بین اینها بماند.
نفرین علی(علیه السلام) نسبت به امتش
یک وقت است که تا آن آخرین لحظه انسان میماند وقتی میبیند که اثر نمیکند از خدا راهحل طلب میکند و در حقیقت نفرین میکند; نظیر آنچه در نهجالبلاغه از حضرت امیر (سلام الله علیه) است. در اواخر عمر وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) به خدا عرض کرد: پروردگارا! هم من از اینها خسته شدم; یعنی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در عالم مشاهده و مکاشفه دید حالا یا خواب بود یا حالت مَنامی بالأخره پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دید عرض کرد من از امت شما این انحراف و اعوجاج و تمرّد را زیاد دیدم راه و تکلیف چیست فرمود: «ادع علیهم»; نفرین بکن. در نهج البلاغه است که بعد از آن حالت وجود مبارک حضرت امیر به اذن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرین کرد عرض کرد: خدایا! من از اینها خسته شدم مرا از اینها بگیر و کسی را بر اینها مسلط بکن که آنها از شرش در امان نباشند و اینها را هم از من بگیر و بهتر از اینها به من بده که من با بهشتیها محشور باشم و همین دعا هم مستجاب شد. حضرت رحلت کرد و بعد مروانیها و امویها و حجاج ثقفیها و امثال ذلک بر اینها مسلط شدند.
دلیل عدم نفرین موسی(علیه السلام) نسبت به امت خود
این در حد نفرین است; اما موسای کلیم (سلام الله علیه) ظاهراً اینجا نفرین نکرد و فقط عرض کرد: خدایا! شما فصل خصومت کنید من چه کنم؟ چون اگر بنای موسای کلیم نفرین بود, وقتی عذاب نازل شد خدا به موسای کلیم نمیفرمود که دیگر غمگین نباش, در حالی اینجا دارد غمگین نباش. فرمود ما مقدر کردیم که اینها چهل سال در اینجا سرگردان باشند ولی تو غمگین نباش, معلوم میشود که موسای کلیم خواهان نفرین نبود: ﴿قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾; یعنی برادر من هم «لا یملک الاّ نفسه» ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾.
آنگاه خداوند فرمود: ﴿قالَ فَإِنَّها﴾; یعنی این زمینی که فعلاً در او هستند این سرزمین موعود یعنی ارض مقدسه ﴿مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾ که آن ﴿فَإِنَّها﴾; یعنی آن زمینی که ما برای آنها مقدر کردیم چهل سال بر آنها حرام است, البته بنیاسرائیل بنا بود که بروند; ولی مادامی است که این شرایط را رعایت بکنند و در مدت این چهل سال قالب آن تبهکاران رخت میبندند و یک نسل نو و سالمی پدید میآید که واجد شرط خواهد بود. ﴿فَإِنَّها﴾; یعنی آن ارض مقدسه ﴿مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾ که همین تحریم تکوینی است; نظیر ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ﴾ که بحثش قبلاً گذشت.
﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ که این ارض غیر از آن ارض است چون اگر همان ارض بود میفرمود: «یتیهون فیها» و چون این ارض غیر از آن ارض است لذا اینجا اسم ظاهر آوردند با اینکه اوّلی را ضمیر ذکر کردند, این ارض غیر از آن ارض مقدس است. اینها چهل سال در آن سرزمین سرگردانند: ﴿فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾; أسی یعنی حزن و اندوه; یعنی تو غمگین نباشد, معلوم میشود که این خواست موسای کلیم نبود و موسی نخواست نفرین بکند, چون اگر خودش نفرین میکرد در حقیقت از خدا عذاب میخواست با آمدن عذاب این باید خوشحال بشود که دعای او مستجاب شد در حالی که ظاهر آیه این است که زمینه زمینهٴ اندوه است و خدا میفرماید که شما از این جریان غمگین نباش.
معجزه بودن «تیه فی الأرض»
مطلب مهم این است که این تیهِ فی الارض یک معجزه است, برای اینکه هر چه که خلاف عادت و خرق عادت باشد میشود معجزه. یک مسافت معینی را انسان در یک زمان خاصی طی میکند و اگر خارق عادت باشد میشود معجزه که این خرق عادت گاهی در تندی است و گاهی در کندی; اگر خرق عادت در تندی باشد به نام طیّالارض نامیده میشود که خودش معجزه است اگر به کندی تبدیل بشود تیه فی الارض است نظیر این آیه. در جریان سلیمان (سلام الله علیه) که فرمود: ﴿قَالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی﴾; به هر تقدیر رفتن و آوردن تخت از یمن به فلسطین به فاصله مثلاً هشتاد فرسخ در طَرفةالعین, این خرق عادت است و میشود معجزه. یک فاصلهٴ معینی را که باید انسان چند روز طی کند, به چند لحظه یا به یک لحظه طی کند میشود خرق عادت و معجزه و اگر یک سرزمین معینی را که انسان میتواند چند روزه یا چند ساعته طی کند به چهل سال سرگردانی مبتلا بشود و بعد از چهل سال فراغت پیدا کند این هم میشود معجزه اعجاز گاهی به سود است و گاهی به زیان, گاهی نظیر خسف زمین است که دریاره قارون فرمود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ و بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ و گاهی هم ﴿اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ﴾ یا عصا را موسای کلیم (سلام الله علیه) به سنگ میزد و دوازده چشمهٴ جوشان از این سنگ ترشح میکرد و میجوشید که این معجزه به سود بنیاسرائیل بود و گاهی هم ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ است که عذاب است. آنچه به سود نبوت و ایمان مؤمنان است و به زیان کفر و کافران آن هم معجزه است; نظیر ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ و ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾, بنابراین این تیه فِی اْلأَرْضِ میشود معجزه.
عذاب نبودن «تیه فی الأرض» برای حضرت موسی(علیه السلام)
مطلب بعدی آن است که چون این تیه فِی اْلأَرْض معجزهٴ خود موسای کلیم است برای او عذاب نیست, تا چه اندازه موسای کلیم تا چند سال موسای کلیم (سلام الله علیه) در بین آنها بود را قرآن تعرض نمیکند; ولی برای او عذاب نیست; نظیر اینکه ﴿حَرِّقُوهُ و انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ که دربارهٴ ابراهیم (سلام الله علیه) آمده است آنها خواستند ابراهیم را بسوزانند ولی آتش برای او گلستان شد: ﴿یا نارُ کُونی بَرْدًا و سَلامًا عَلی إِبْراهیمَ﴾, پس ممکن است یک چیزی به حسب ظاهر برای بعضیها عذاب باشد و برای بعضیها نعمت. همین تیهِ فی اْلأَرْض برای موسای کلیم نعمت بود, چون معجزهای بود از او علیه بنیاسرائیل و خود او معذب نبود, پس منافات ندارد که موسای کلیم هم برای هدایت اینها و انجام تکالیف الهی در بین اینها باشد و آنها معذب باشند و موسای کلیم معذب نباشد و ﴿فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ هم ناظر به آن است که شما غمگین نباش و فعلاً مقدر بر این است که اینها چهل سال عذاب ببینند در همین جریان بنیاسرائیل که نقض عهد و ابتلای به خطر بود خداوند به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید جریان فرزندان آدم را هم برای بندگان ما و امتهای خودت شرح بده همان طوری که جریان بنیاسرائیل را شرح دادی جریان فرزندان آدم را هم شرح بده, چون این دو جریان و دو قصه یک هدف مشترکی دارند تا اینها متّعِظ بشوند.
تبیین واژه «واتل» در آیه کریمه
﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾; بر همه اعم از مسلمین و غیر مسلمین جریان و خبر دو فرزند آدم (سلام الله علیه) را تلاوت بکن. تلاوت گاهی به معنی خواندن است یعنی رو خوانی و گاهی با تعلیم و اخبار همراه است; اینجا که فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ معلوم میشود منظور خواندن نیست نظیر ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا﴾ نیست, بلکه این خبر را تلاوت بکن یعنی گزارش بده یعنی عَلِّمهم و به این منظور است.
ظاهراً منظور از فرزندان آدم فرزندانِ بلاواسطهاند یعنی فرزندان سُلبی. بعضی خواستند بگویند که منظور از این ﴿ابْنَیْ آدَمَ﴾ دو اسرائیلیاند و چون همه بشر را میشود گفت ابن آدم به این مناسبت خدا این دو تا اسرائیلی را فرمود ابنی آدم و این خلاف ظاهر است ظاهرش این است که فرزندان سلبی حضرت آدمند مگر آنجا که قرینهای او را همراهی کند مثل اینکه در تعبیرات عادی به افراد متعارف میگویند یابن آدم این معلوم است که ابن مع الواسطه است و اما اینجا که فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ ظاهرش فرزند بلاواسطه است این ﴿نَبَأَ﴾ را ﴿بِالحق﴾ تلاوت بکن; یعنی اصل جریان حق است تو هم که گزارش میدهی بالحق گزارش حالا این «با» چه برای مصاحبت باشد چه «با» برای ملابسه به هر تقدیر هم این خبر در صحبت حق است و هم گزارش تو هم آن خبر متلبس به حق است و هم گزارش تو هم حق خبری است هم حق مخبری هم تو که مخبری صادقی و هم آن خبر صادق است هم حق خبری است و هم حق مخبری. ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ آنگاه تفسیر آن ﴿نَبَأَ﴾ این است: ﴿إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾; یعنی آن دو فرزند آدم (سلام الله علیه) قربانی کردند و با قربانی به خدا متقرب شدند. قربان یعنی «کل ما یتقرب به العبد من المولی» و اینکه گفته شد: «الصَّلاة قربانُ کلّ تَقی» همین است.
تبیین معنای «قربان» و «قربانی» از منظر حدیث و معارف اصیل قرآنی
اینکه فرمود: ﴿اِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾; هر عملی که انسان با آن عمل به خدا نزدیک بشود او را میگویند «قربان» و مشابه این تعبیر که دربارهٴ نماز آمده است دربارهٴ زکات هم آمده است و اختصاصی به اُضحیه و قربانیِ روز منا ندارد, هر عملی که انسان قربة الی الله انجام میدهد آن قربانی است.
این دو نفر قربانی کردند, حالا چه طور شد که قربانی کردند قصهای که در این زمینه است آمیخته با بعضی از افسانه های اسرائیلی هم هست; گفتند که آدم (سلام الله علیه) که فرزندان متنوعی داشت از مادرشان یعنی حضرت حوا(سلام الله علیها) در هر شکمی یک پسر و یک دختر مثلاً به دنیا میآمد; قابیل با خواهرش یک بار به دنیا آمدند و هابیل با خواهرش یک بار به دنیا آمدند و بنابراینکه در آن ازدواجهای اوّلی و در آن شریعت مثلاً چنین چیزی جایز باشد قابیل خواست با خواهر هابیل و هابیل خواست با خواهر قابیل ازدواج بکند و قابیل موافق نبود و هابیل موافق بود و امر را به دستور آدم (سلام الله علیه) به قربانی کردن واگذار کردند که حق در این مسئله با کیست؟ هر دو قربانی کردند; منتها قربانی هابیل پذیرفته شد و قربانی قابیل قبول نشد.
اصل این قصه نه یک حدیث معتبری است و نه متواتر است, بلکه به عنوان مرسل از وجود مبارک امام باقر(علیه السلام) بعضی از اینها نقل شده است اما مرسل است این است که نه به عنوان حدیث شخصی معتبری هست نه به عنوان متواتر نقشی هم ندارد که حالا چه طور شد اینها قربانی کردند چون قرآن کتاب قصه نیست نور است شما مثلاً میبینید اصلاً با اینکه جریان موسای کلیم بیش از صد بار در قرآن کریم آمده است آنچه به جریان قصه بر میگردد به جریان تاریخ بر میگردد اصلاً در قرآن نیست در چه قرنی بود در چه سالی بود در چه ماهی بود در چه هفته و روزی بود اینها اصلاً در قرآن نیست که اینها جنبههای قصه و تاریخی دارد یا آن قوم در چه سالی قبل از میلاد زندگی میکردند اینها نیست چون اینها نقشی ندارند عمده که آن قصه را زیبا میکند و احسن القصص خواهد بود همان معارف و معانی است که در متن این داستانها نهفته است لذا قرآن آن جنبههای تاریخی که سودمند نیست و آثاری هم بر آنها مترتب نیست را یاد نمیکند و فقط آن معارف اصیل را متذکر میشود.
فرمود: این دو نفر قربانی کردند ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾; قربانی یکی قبول شد و قربانی دیگری قبول نشد. آنکه قربانیاش قبول نشد در اثر حسادت با کسی که قربانیاش قبول شد گرچه برادر او بود, گفت: ﴿لأَقْتُلَنَّکَ﴾; من تو را میکشم بر اثر حسادت و این محسود; یعنی این برادری که قربانی او قبول شد و مورد حسد بود و تهدید شد به قتل دو حرف زد: یکی اینکه ﴿قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ و دوم اینکه سوگند یاد کرد که ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾.
حرف اوّلش این است که شما این مشکل را در خودتان باید جستجو کنید که چرا عملتان قبول نشد؟ چون بی تقوا بودید عملتان قبول نشد و عملتان چون عمل بی تقوایی بود قبول نشد گرچه این سخن, سخن فرزند آدم است که او گفت: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾.
فصلالخطاب بودن قرآن کریم
ولی قرآن کریم این را ابطال نکرده است در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید مطلبی را که قرآن نقل کرده و ابطال نکرد آن را امضاء میکند چون قرآن یک کتابی نیست که مجمع اقوال باشد که فلان کس چه چیزی گفت و دیگری چه جواب داد, بلکه به عنوان قول فصل است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾; هم حرف جدی است و هم فصل الخطاب با اوست. بنابراین آراء و اقوالی را که قرآن نقل میکند با داوری همراه است و اگر مطلبی را قرآن نقل کرد و او را ابطال نکرد یعنی امضاء شده است.
بیان شرط صحّت عمد تقوا و شرط کمالی قبول تقوا
این سخن ﴿اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ کلامی است حق و این ﴿انَّما﴾ مفید حصر است و شرط صحت عمل تقوای خود عمل است و شرط کمال قبول تقوای عامل است بیان این دو مسئله این است که اگر در متن عمل تقوا نبود این فاقد شرط صحت است و چنین عملی را خدا اصلاً قبول نمیکند و اگر در متن عمل تقوا بود ولی عامل آدم با تقوایی نبود این عمل مسلماً مقبول است ولی قبول کامل را ندارد که اینجا شرط کمال مفقود است. در فرع اول که شرط صحت مفقود است برای این است که اگر عمل با تقوا نبود; یعنی خود عمل لله نبود و عمل ریایی بود عمل برای سُمعه بود یا عمل فریب بود و خود این عمل معصیت بود, این را یقیناً خدا قبول نمیکند, تقوا در متن عمل شرط صحت آن عمل است یک وقت است نه یک کسی است مسلمان و فاسق و یک کار خیری هم کرده و آن خیر هم برای رضای خدا کرده خودش هم آدم متقی نیست به دلیل اینکه عادل نیست و در جای دیگر گناه کرده و بعداً هم گناه میکند; اما این عمل را لله انجام داد و این نماز را لله خواند بدون ریا این نمازش یقیناً مقبول است منتها قبول کامل نیست.
بنابراین اگر تقوا در متن عمل ملحوظ باشد شرط صحت است و اگر عمل این شرط صحت را دارا بود; یعنی متن عمل عملی بود لله, لکن آن عامل آدم با تقوایی نیست و عادل نیست برای اینکه قبلاً معصیت کرده بعداً هم گناه میکند, این عملش مقبول است منتها به قبولِ کمال نمیرسد که اینجا شرط کمال را فاقد است. پس اینکه فرمود: ﴿انَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ یعنی عمل متقی در آن عمل را یعنی تقوای در خصوص عمل را داشته باشد این شرط صحت است خدا قبول میکند وگرنه قبول نمیکند; ولی در خارج از آن عمل این شرط کمال است البته که درجات بهتری میدهد.
قبول شدن نماز بر اساس دارا بودن شرایط صحّت و اجزا
برای اینکه یک عادل که نماز میخواند با یک فاسق که نماز میخواند نماز هر دو مقبول است در صورتی که شرایط صحت و اجزاء و امثال ذلک را داشته باشد; ولی آن درجهای که خداوند به نمازگزار عادل میدهد بالاتر از آن ثوابی است که به نماز گذار فاسق میدهد. اگر در متن عمل تقوا نبود آن عمل را خدا قبول نمیکند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 54 فرمود سرّ اینکه خداوند انفاق منافق و امثال منافق را قبول نمیکند برای اینکه در متن این عمل ریاست; آیهٴ 53 و 54 این است: ﴿قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْمًا فاسِقینَ ٭ و ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ و بِرَسُولِهِ و لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ و هُمْ کُسالی و لا یُنْفِقُونَ إِلاّ و هُمْ کارِهُونَ﴾; اینها در متن عمل تقوا را رعایت نمیکنند; یا ریاست یا فریب است یا سُمعه است و مانند آن; ولی اگر کسی در متن عمل تقوا را رعایت کرد; یعنی واجد شرایط بود, واجد اجزاء بود و لله هم انجام داد ولی در خارجِ عمل آدم با تقوایی نیست, عملش مقبول است ولی به مرحلهٴ کمال نمیرسد. در اینجا هم ذات اقدس الهی سخن این فرزند آدم (سلام الله علیه) را که قربانی او قبول شد این را رد نکرد و ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ مورد قبول خداست.
حرف دوم هابیل آن است که ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾; سوگند یاد کرد که این لام قسم است قسم یاد کرد که تو اگر قصد برادر کشی داری من قصد برادر کشی ندارم و تو اگر دست دراز کردی که من را بکشی من دست دراز نمیکنم تو را بکشم معناش این است که من آدم کش نیستم نه اینکه من مدافع نیستم و نه اینکه من همین طور میایستم تا تو مرا بکشی تا اشکال بشود به اینکه دفاع واجب است; هابیل نگفت که تو اگر خواستی مرا بکشی من دفاع نمیکنم, بلکه گفت: تو اگر چنین کار بدی بخواهی بکنی من اهل این کار نیستم من آدم کش نیستم نه اینکه من مدافع نیستم, لذا قابیل هابیل را با فریب کشت و غافلگیر کرد و کشت نه اینکه هابیل آدمِ ستمپذیری باشد, آدم ستم پذیر که متقی نیست حرف هابیل این نیست که تو اگر خواستی من را بکشی من هم همین طور نگاه میکنم, چنین آدمی که با تقوا نیست چون دفاع از خود واجب است کسی که واجب را انجام نمیدهد که متقی نیست. معنایش این است که تو اگر برادر کشی من نیستم این کار کار بد است و اگر تو با تقوا بودی خدا قربانی تو را هم قبول میکرد.
بر اساس همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾ این فرزند آدم بر اساس آن فطرت صحیح دارد سخن میگوید
; این یکی در همان انسانهای اوّلی بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ راه را طی کرد و قابیل در همان اوایل بر اساس ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ طیّ طریق کرد. هر دو بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾ با خبر بودند خب اگر با خبر نبودند که هابیل به قابیل نمیتوانست بگوید: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾. او تقوا را هم بر اساس فطرت فهمید و هم بر اساس تعلیمات پدرش آدم (سلام الله علیه), لذا هابیل برای او استدلال کرد که ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ و خود هابیل بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ مشی کرد هم در قربانی کردن و هم در پرهیز از آدم کشی قابیل بر اساس ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ حرکت کرد هم در بد قربانی کردن و هم در حسادت ورزیدن و اقدام به برادرکشی کردن, لذا او هم حرف مستدل زد نه حرف مظلومانه و مُنظَلِمانه و ستمپذیرانه.
﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾ نه اینکه «ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ لان ادفع عنک» این طور نیست, چرا؟ ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾; دفاع که با خوف از خدا منافات ندارد, بلکه آدمکشی منافات دارد. تعلیل خود هابیل هم نشان میدهد که او نمیخواهد بگوید که من دفاع نمیکنم, بلکه میخواهد بگوید که من مانند تو اقدام به برادر کشی نمیکنم: ﴿ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾ چرا؟ چون ﴿ا ِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ و این خوف هم باعث شد که من قربانی سالم تحویل بدهم و مقبول حق بشود و هم دست به چنین کاری نزنم.
«و الحمد لله رب العالمین»
- عواقب عدم اطاعت قوم بنیاسرائیل از حضرت موسی(ع)
- دلیل عدم نفرین موسی(ع) نسبت به امت خود
- شرط کمالی قبول تقوا
- فصلالخطاب بودن قرآن کریم .
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَدًا ما دامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ ﴿24﴾ قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ ﴿25﴾ قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ ﴿26﴾ و اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ قالَ َلأَقْتُلَنَّکَ قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ ﴿27﴾ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ ﴿28﴾ إِنّی أُریدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمی و إِثْمِکَ فَتَکُونَ مِنْ أَصْحابِ النّارِ و ذلِکَ جَزاءُ الظّالِمینَ﴿29﴾
عواقب عدم اطاعت قوم بنیاسرائیل از حضرت موسی(علیه السلام)
بنی اسرائیل به همان معیار که از نعمتهای فراوانی برخوردار بودند به همان معیار کفرانهای زیادی هم ورزیدند و در نتیجه به کیفرهای کم نظیر هم مبتلا شدند. بعد از مشاهدهٴ همهٴ معجزات موسای کلیم از طرف خدای سبحان به آنها فرمود: این سرزمین مقدس برای شما مقدر شده است; منتها باید این عمالقه و جبارها را بیرون کنید و وقتی وارد آن سرزمین بشوید پیروز خواهید شد و آنها مجبور میشوند که متواری بشوند. این گروهِ رفاهطلب به موسای کلیم صریحاً گفتند ما این امر را اطاعت نمیکنیم این یک بار دو نفر از مردان الهی خواه از همین بنیاسرائیل که ﴿مَن أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ﴾ یا از همان مردم آن شهر که ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ جزء مردانی بودند که خدا به آنها نعمت عطا کرد, این دو نفر به بنیاسرائیل گفتند: شما اگر وارد دروازه بشوید آنها فرار میکنند قدرت مقاومت ندارند شما پیروز خواهید شد.
بنابراین راه آشنایی اینها از طریق مردمی هم تامین شد; یعنی گذشته از اینکه از راه غیب موسای کلیم (سلام الله علیه) به اینها خبر داد که شما پیروز خواهید شد این سرزمین را خدا برای شما مقدر کرد از راههای عادی و مردمی هم با خبر شدند برای اینکه دو نفر که جزء ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ بودند به اینها خبر دادند که این را هم نپذیرفتند; اما چگونه نپذیرفتند؟ یک نپذیرفتنی که آن جسارت و دهنکجی را متوجه موسای کلیم کردند و اصلاً این دو نفر را قابل برای پاسخ ندانستند و حرف اینها را هیچ جواب ندادند. اینها مادامی که افراد عادی آنها را نصیحت میکردند اینها به جای اینکه جواب مثبت به این افراد عادی بدهند حرف را به پیغمبرشان میزدند و حرفهایی که با پیغمبر در میان میگذارند نه تنها با خود پیغمبر گفتگو دارند و حرف پیغمبر را رد میکنند از آنجا هم ترقی میکنند با خدا در میان میگذارند, چنین گروهی استحقاق دارند که ﴿ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّةُ و الْمَسْکَنَةُ﴾.
این دو نفر را که [خداوند در] قرآن کریم از آنها به عظمت نام میبرد این است که ﴿قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذینَ یَخافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾; این دو نفر جزء منعم علیهاند و آنها گفتند: ﴿ادْخُلُوا عَلَیْهِمُ الْبابَ﴾ یک راه مردمی است و ارائه طریق هم است. آنها اصلاً حرف این دو نفر را اعتناء نکردند که به اینها جواب بدهند دوباره برگشتند به موسای کلیم جسارت میکنند میگویند ما نمیرویم و حرف آنها را وقتی میخواهند جواب بدهند به موسی برمیگردند و حرف موسای کلیم را که میخواهند جواب بدهند به موسی و خدا خطاب میکنند, بار دوم به موسای کلیم گفتند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾, چنین گروهی استحقاق دارند که خدا بفرماید: ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾, برای اینکه آن دو نفر جزء منعم علیهم بودند که ﴿أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیْهِمَا﴾ و شما را راهنمایی کردند, حالا یا در جمع شما بودند یا از آن ارض مقدس بودند بالأخره سؤال اینها جواب دارد.
اینها با بی اعتنایی به این دو نفر برخورد کردند و دوباره برگشتند به موسای کلیم گفتند که ما نمیرویم آنگاه دارند موسای کلیم را دستور میدهند و خدای موسای کلیم را هم دستور میدهند که جسارت از این بالاتر که فرض نمیشود! دارند امریه صادر میکنند و میگویند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾. این خوی در اینها همیشه هست و وقتی خداوند به اینها دستور میدهد که در مسائل مالی به مستمندان کمک بکنید, میگویند اگر کمک به مستمند خوب است خدا بکند چرا ما بکنیم؟ وقتی دستور میرسد که شما باید با عمالقه و جبارین بجنگید و آنها را از سرزمین مقدس بیرون کنید میگویند اگر بیرون راندن مستکبر خوب است خود خدا بیرون براند ما چرا این کار را بکنیم؟ در جریان مالی سورهٴ مبارکهٴ «یس» آن آیه معروفش شاهد خوبی است; آیه 47 سورهٴ «یس» این است: ﴿وَ إِذا قیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللّهُ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لِلَّذینَ آمَنُوا أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللّهُ أَطْعَمَهُ﴾; کافران یعنی هم ملحدانی که آنچنان فکر میکنند و هم یهودیانی که این چنین میاندیشند میگویند که اگر کمک به مستمندان خوب است خود خدا بکند! اینها باید فقیر باشند و اگر فقر اینها مصلحت نیست اینها باید به یک نوایی برسند خود خدا این کار را بکند!
در جریان مبارزات سیاسی و نظامی هم همین حرف را میزنند و وقتی موسای کلیم از طرف خدا دستور میدهد که ﴿یا قَوْمِ ادْخُلُوا اْلأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ و لا تَرْتَدُّوا عَلی أَدْبارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرینَ﴾, میگویند: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ و رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾.
مقاومت و پایداری حضرت موسی(علیه السلام) به دستور خدای سبحان
با چنین گروهی موسای کلیم (سلام الله علیه) روبهروست که در اینجا موسای کلیم هیچ راهی نداشت مگر اینکه با خدای خودش در میان بگذارد و نظر بخواهد عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾; یعنی برادر من هم «لا یملک الاّ نفسه» ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾; اینها هم که فاسقاند بعضی از اینها عاصیاند بعضی از اینها کافرند چون کسی که صریحاً حرف پیغمبر خدا را رد میکند کافر است و فسق هم با کفر سازگار است, برای اینکه دربارهٴ ابلیس(علیه اللعنه) آمده است که ﴿َففسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾, پس فسق بر کفر هم اطلاق میشود و به کافر هم فاسق خواهند گفت و منافات ندارد که در جمع اینها عدهای کافر باشند; ولی موسای کلیم نفرین نکرد و گفت: خدایا! تکلیف ما را روشن کن و خداوند هم او را مأمور کرده بود که در بین اینها بماند.
نفرین علی(علیه السلام) نسبت به امتش
یک وقت است که تا آن آخرین لحظه انسان میماند وقتی میبیند که اثر نمیکند از خدا راهحل طلب میکند و در حقیقت نفرین میکند; نظیر آنچه در نهجالبلاغه از حضرت امیر (سلام الله علیه) است. در اواخر عمر وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) به خدا عرض کرد: پروردگارا! هم من از اینها خسته شدم; یعنی پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در عالم مشاهده و مکاشفه دید حالا یا خواب بود یا حالت مَنامی بالأخره پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را دید عرض کرد من از امت شما این انحراف و اعوجاج و تمرّد را زیاد دیدم راه و تکلیف چیست فرمود: «ادع علیهم»; نفرین بکن. در نهج البلاغه است که بعد از آن حالت وجود مبارک حضرت امیر به اذن پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نفرین کرد عرض کرد: خدایا! من از اینها خسته شدم مرا از اینها بگیر و کسی را بر اینها مسلط بکن که آنها از شرش در امان نباشند و اینها را هم از من بگیر و بهتر از اینها به من بده که من با بهشتیها محشور باشم و همین دعا هم مستجاب شد. حضرت رحلت کرد و بعد مروانیها و امویها و حجاج ثقفیها و امثال ذلک بر اینها مسلط شدند.
دلیل عدم نفرین موسی(علیه السلام) نسبت به امت خود
این در حد نفرین است; اما موسای کلیم (سلام الله علیه) ظاهراً اینجا نفرین نکرد و فقط عرض کرد: خدایا! شما فصل خصومت کنید من چه کنم؟ چون اگر بنای موسای کلیم نفرین بود, وقتی عذاب نازل شد خدا به موسای کلیم نمیفرمود که دیگر غمگین نباش, در حالی اینجا دارد غمگین نباش. فرمود ما مقدر کردیم که اینها چهل سال در اینجا سرگردان باشند ولی تو غمگین نباش, معلوم میشود که موسای کلیم خواهان نفرین نبود: ﴿قالَ رَبِّ إِنّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسی و أَخی﴾; یعنی برادر من هم «لا یملک الاّ نفسه» ﴿فَافْرُقْ بَیْنَنا و بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾.
آنگاه خداوند فرمود: ﴿قالَ فَإِنَّها﴾; یعنی این زمینی که فعلاً در او هستند این سرزمین موعود یعنی ارض مقدسه ﴿مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾ که آن ﴿فَإِنَّها﴾; یعنی آن زمینی که ما برای آنها مقدر کردیم چهل سال بر آنها حرام است, البته بنیاسرائیل بنا بود که بروند; ولی مادامی است که این شرایط را رعایت بکنند و در مدت این چهل سال قالب آن تبهکاران رخت میبندند و یک نسل نو و سالمی پدید میآید که واجد شرط خواهد بود. ﴿فَإِنَّها﴾; یعنی آن ارض مقدسه ﴿مُحَرَّمَةٌ عَلَیْهِمْ أَرْبَعینَ سَنَةً﴾ که همین تحریم تکوینی است; نظیر ﴿وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ﴾ که بحثش قبلاً گذشت.
﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ که این ارض غیر از آن ارض است چون اگر همان ارض بود میفرمود: «یتیهون فیها» و چون این ارض غیر از آن ارض است لذا اینجا اسم ظاهر آوردند با اینکه اوّلی را ضمیر ذکر کردند, این ارض غیر از آن ارض مقدس است. اینها چهل سال در آن سرزمین سرگردانند: ﴿فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾; أسی یعنی حزن و اندوه; یعنی تو غمگین نباشد, معلوم میشود که این خواست موسای کلیم نبود و موسی نخواست نفرین بکند, چون اگر خودش نفرین میکرد در حقیقت از خدا عذاب میخواست با آمدن عذاب این باید خوشحال بشود که دعای او مستجاب شد در حالی که ظاهر آیه این است که زمینه زمینهٴ اندوه است و خدا میفرماید که شما از این جریان غمگین نباش.
معجزه بودن «تیه فی الأرض»
مطلب مهم این است که این تیهِ فی الارض یک معجزه است, برای اینکه هر چه که خلاف عادت و خرق عادت باشد میشود معجزه. یک مسافت معینی را انسان در یک زمان خاصی طی میکند و اگر خارق عادت باشد میشود معجزه که این خرق عادت گاهی در تندی است و گاهی در کندی; اگر خرق عادت در تندی باشد به نام طیّالارض نامیده میشود که خودش معجزه است اگر به کندی تبدیل بشود تیه فی الارض است نظیر این آیه. در جریان سلیمان (سلام الله علیه) که فرمود: ﴿قَالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبّی﴾; به هر تقدیر رفتن و آوردن تخت از یمن به فلسطین به فاصله مثلاً هشتاد فرسخ در طَرفةالعین, این خرق عادت است و میشود معجزه. یک فاصلهٴ معینی را که باید انسان چند روز طی کند, به چند لحظه یا به یک لحظه طی کند میشود خرق عادت و معجزه و اگر یک سرزمین معینی را که انسان میتواند چند روزه یا چند ساعته طی کند به چهل سال سرگردانی مبتلا بشود و بعد از چهل سال فراغت پیدا کند این هم میشود معجزه اعجاز گاهی به سود است و گاهی به زیان, گاهی نظیر خسف زمین است که دریاره قارون فرمود: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ و بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ و گاهی هم ﴿اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ﴾ یا عصا را موسای کلیم (سلام الله علیه) به سنگ میزد و دوازده چشمهٴ جوشان از این سنگ ترشح میکرد و میجوشید که این معجزه به سود بنیاسرائیل بود و گاهی هم ﴿یَتیهُونَ فِی اْلأَرْضِ﴾ است که عذاب است. آنچه به سود نبوت و ایمان مؤمنان است و به زیان کفر و کافران آن هم معجزه است; نظیر ﴿سَخَّرَها عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیالٍ و ثَمانِیَةَ أَیّامٍ﴾, بنابراین این تیه فِی اْلأَرْضِ میشود معجزه.
عذاب نبودن «تیه فی الأرض» برای حضرت موسی(علیه السلام)
مطلب بعدی آن است که چون این تیه فِی اْلأَرْض معجزهٴ خود موسای کلیم است برای او عذاب نیست, تا چه اندازه موسای کلیم تا چند سال موسای کلیم (سلام الله علیه) در بین آنها بود را قرآن تعرض نمیکند; ولی برای او عذاب نیست; نظیر اینکه ﴿حَرِّقُوهُ و انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ که دربارهٴ ابراهیم (سلام الله علیه) آمده است آنها خواستند ابراهیم را بسوزانند ولی آتش برای او گلستان شد: ﴿یا نارُ کُونی بَرْدًا و سَلامًا عَلی إِبْراهیمَ﴾, پس ممکن است یک چیزی به حسب ظاهر برای بعضیها عذاب باشد و برای بعضیها نعمت. همین تیهِ فی اْلأَرْض برای موسای کلیم نعمت بود, چون معجزهای بود از او علیه بنیاسرائیل و خود او معذب نبود, پس منافات ندارد که موسای کلیم هم برای هدایت اینها و انجام تکالیف الهی در بین اینها باشد و آنها معذب باشند و موسای کلیم معذب نباشد و ﴿فَلا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفاسِقینَ﴾ هم ناظر به آن است که شما غمگین نباش و فعلاً مقدر بر این است که اینها چهل سال عذاب ببینند در همین جریان بنیاسرائیل که نقض عهد و ابتلای به خطر بود خداوند به پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید جریان فرزندان آدم را هم برای بندگان ما و امتهای خودت شرح بده همان طوری که جریان بنیاسرائیل را شرح دادی جریان فرزندان آدم را هم شرح بده, چون این دو جریان و دو قصه یک هدف مشترکی دارند تا اینها متّعِظ بشوند.
تبیین واژه «واتل» در آیه کریمه
﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾; بر همه اعم از مسلمین و غیر مسلمین جریان و خبر دو فرزند آدم (سلام الله علیه) را تلاوت بکن. تلاوت گاهی به معنی خواندن است یعنی رو خوانی و گاهی با تعلیم و اخبار همراه است; اینجا که فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ معلوم میشود منظور خواندن نیست نظیر ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا﴾ نیست, بلکه این خبر را تلاوت بکن یعنی گزارش بده یعنی عَلِّمهم و به این منظور است.
ظاهراً منظور از فرزندان آدم فرزندانِ بلاواسطهاند یعنی فرزندان سُلبی. بعضی خواستند بگویند که منظور از این ﴿ابْنَیْ آدَمَ﴾ دو اسرائیلیاند و چون همه بشر را میشود گفت ابن آدم به این مناسبت خدا این دو تا اسرائیلی را فرمود ابنی آدم و این خلاف ظاهر است ظاهرش این است که فرزندان سلبی حضرت آدمند مگر آنجا که قرینهای او را همراهی کند مثل اینکه در تعبیرات عادی به افراد متعارف میگویند یابن آدم این معلوم است که ابن مع الواسطه است و اما اینجا که فرمود: ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ﴾ ظاهرش فرزند بلاواسطه است این ﴿نَبَأَ﴾ را ﴿بِالحق﴾ تلاوت بکن; یعنی اصل جریان حق است تو هم که گزارش میدهی بالحق گزارش حالا این «با» چه برای مصاحبت باشد چه «با» برای ملابسه به هر تقدیر هم این خبر در صحبت حق است و هم گزارش تو هم آن خبر متلبس به حق است و هم گزارش تو هم حق خبری است هم حق مخبری هم تو که مخبری صادقی و هم آن خبر صادق است هم حق خبری است و هم حق مخبری. ﴿وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ﴾ آنگاه تفسیر آن ﴿نَبَأَ﴾ این است: ﴿إِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾; یعنی آن دو فرزند آدم (سلام الله علیه) قربانی کردند و با قربانی به خدا متقرب شدند. قربان یعنی «کل ما یتقرب به العبد من المولی» و اینکه گفته شد: «الصَّلاة قربانُ کلّ تَقی» همین است.
تبیین معنای «قربان» و «قربانی» از منظر حدیث و معارف اصیل قرآنی
اینکه فرمود: ﴿اِذْ قَرَّبا قُرْبانًا﴾; هر عملی که انسان با آن عمل به خدا نزدیک بشود او را میگویند «قربان» و مشابه این تعبیر که دربارهٴ نماز آمده است دربارهٴ زکات هم آمده است و اختصاصی به اُضحیه و قربانیِ روز منا ندارد, هر عملی که انسان قربة الی الله انجام میدهد آن قربانی است.
این دو نفر قربانی کردند, حالا چه طور شد که قربانی کردند قصهای که در این زمینه است آمیخته با بعضی از افسانه های اسرائیلی هم هست; گفتند که آدم (سلام الله علیه) که فرزندان متنوعی داشت از مادرشان یعنی حضرت حوا(سلام الله علیها) در هر شکمی یک پسر و یک دختر مثلاً به دنیا میآمد; قابیل با خواهرش یک بار به دنیا آمدند و هابیل با خواهرش یک بار به دنیا آمدند و بنابراینکه در آن ازدواجهای اوّلی و در آن شریعت مثلاً چنین چیزی جایز باشد قابیل خواست با خواهر هابیل و هابیل خواست با خواهر قابیل ازدواج بکند و قابیل موافق نبود و هابیل موافق بود و امر را به دستور آدم (سلام الله علیه) به قربانی کردن واگذار کردند که حق در این مسئله با کیست؟ هر دو قربانی کردند; منتها قربانی هابیل پذیرفته شد و قربانی قابیل قبول نشد.
اصل این قصه نه یک حدیث معتبری است و نه متواتر است, بلکه به عنوان مرسل از وجود مبارک امام باقر(علیه السلام) بعضی از اینها نقل شده است اما مرسل است این است که نه به عنوان حدیث شخصی معتبری هست نه به عنوان متواتر نقشی هم ندارد که حالا چه طور شد اینها قربانی کردند چون قرآن کتاب قصه نیست نور است شما مثلاً میبینید اصلاً با اینکه جریان موسای کلیم بیش از صد بار در قرآن کریم آمده است آنچه به جریان قصه بر میگردد به جریان تاریخ بر میگردد اصلاً در قرآن نیست در چه قرنی بود در چه سالی بود در چه ماهی بود در چه هفته و روزی بود اینها اصلاً در قرآن نیست که اینها جنبههای قصه و تاریخی دارد یا آن قوم در چه سالی قبل از میلاد زندگی میکردند اینها نیست چون اینها نقشی ندارند عمده که آن قصه را زیبا میکند و احسن القصص خواهد بود همان معارف و معانی است که در متن این داستانها نهفته است لذا قرآن آن جنبههای تاریخی که سودمند نیست و آثاری هم بر آنها مترتب نیست را یاد نمیکند و فقط آن معارف اصیل را متذکر میشود.
فرمود: این دو نفر قربانی کردند ﴿فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما و لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ اْلآخَرِ﴾; قربانی یکی قبول شد و قربانی دیگری قبول نشد. آنکه قربانیاش قبول نشد در اثر حسادت با کسی که قربانیاش قبول شد گرچه برادر او بود, گفت: ﴿لأَقْتُلَنَّکَ﴾; من تو را میکشم بر اثر حسادت و این محسود; یعنی این برادری که قربانی او قبول شد و مورد حسد بود و تهدید شد به قتل دو حرف زد: یکی اینکه ﴿قالَ إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ و دوم اینکه سوگند یاد کرد که ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾.
حرف اوّلش این است که شما این مشکل را در خودتان باید جستجو کنید که چرا عملتان قبول نشد؟ چون بی تقوا بودید عملتان قبول نشد و عملتان چون عمل بی تقوایی بود قبول نشد گرچه این سخن, سخن فرزند آدم است که او گفت: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾.
فصلالخطاب بودن قرآن کریم
ولی قرآن کریم این را ابطال نکرده است در بحثهای قبل هم ملاحظه فرمودید مطلبی را که قرآن نقل کرده و ابطال نکرد آن را امضاء میکند چون قرآن یک کتابی نیست که مجمع اقوال باشد که فلان کس چه چیزی گفت و دیگری چه جواب داد, بلکه به عنوان قول فصل است: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ٭ وَمَا هُوَ بِالْهَزْلِ﴾; هم حرف جدی است و هم فصل الخطاب با اوست. بنابراین آراء و اقوالی را که قرآن نقل میکند با داوری همراه است و اگر مطلبی را قرآن نقل کرد و او را ابطال نکرد یعنی امضاء شده است.
بیان شرط صحّت عمد تقوا و شرط کمالی قبول تقوا
این سخن ﴿اِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ کلامی است حق و این ﴿انَّما﴾ مفید حصر است و شرط صحت عمل تقوای خود عمل است و شرط کمال قبول تقوای عامل است بیان این دو مسئله این است که اگر در متن عمل تقوا نبود این فاقد شرط صحت است و چنین عملی را خدا اصلاً قبول نمیکند و اگر در متن عمل تقوا بود ولی عامل آدم با تقوایی نبود این عمل مسلماً مقبول است ولی قبول کامل را ندارد که اینجا شرط کمال مفقود است. در فرع اول که شرط صحت مفقود است برای این است که اگر عمل با تقوا نبود; یعنی خود عمل لله نبود و عمل ریایی بود عمل برای سُمعه بود یا عمل فریب بود و خود این عمل معصیت بود, این را یقیناً خدا قبول نمیکند, تقوا در متن عمل شرط صحت آن عمل است یک وقت است نه یک کسی است مسلمان و فاسق و یک کار خیری هم کرده و آن خیر هم برای رضای خدا کرده خودش هم آدم متقی نیست به دلیل اینکه عادل نیست و در جای دیگر گناه کرده و بعداً هم گناه میکند; اما این عمل را لله انجام داد و این نماز را لله خواند بدون ریا این نمازش یقیناً مقبول است منتها قبول کامل نیست.
بنابراین اگر تقوا در متن عمل ملحوظ باشد شرط صحت است و اگر عمل این شرط صحت را دارا بود; یعنی متن عمل عملی بود لله, لکن آن عامل آدم با تقوایی نیست و عادل نیست برای اینکه قبلاً معصیت کرده بعداً هم گناه میکند, این عملش مقبول است منتها به قبولِ کمال نمیرسد که اینجا شرط کمال را فاقد است. پس اینکه فرمود: ﴿انَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ یعنی عمل متقی در آن عمل را یعنی تقوای در خصوص عمل را داشته باشد این شرط صحت است خدا قبول میکند وگرنه قبول نمیکند; ولی در خارج از آن عمل این شرط کمال است البته که درجات بهتری میدهد.
قبول شدن نماز بر اساس دارا بودن شرایط صحّت و اجزا
برای اینکه یک عادل که نماز میخواند با یک فاسق که نماز میخواند نماز هر دو مقبول است در صورتی که شرایط صحت و اجزاء و امثال ذلک را داشته باشد; ولی آن درجهای که خداوند به نمازگزار عادل میدهد بالاتر از آن ثوابی است که به نماز گذار فاسق میدهد. اگر در متن عمل تقوا نبود آن عمل را خدا قبول نمیکند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آیه 54 فرمود سرّ اینکه خداوند انفاق منافق و امثال منافق را قبول نمیکند برای اینکه در متن این عمل ریاست; آیهٴ 53 و 54 این است: ﴿قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا لَنْ یُتَقَبَّلَ مِنْکُمْ إِنَّکُمْ کُنْتُمْ قَوْمًا فاسِقینَ ٭ و ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللّهِ و بِرَسُولِهِ و لا یَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ و هُمْ کُسالی و لا یُنْفِقُونَ إِلاّ و هُمْ کارِهُونَ﴾; اینها در متن عمل تقوا را رعایت نمیکنند; یا ریاست یا فریب است یا سُمعه است و مانند آن; ولی اگر کسی در متن عمل تقوا را رعایت کرد; یعنی واجد شرایط بود, واجد اجزاء بود و لله هم انجام داد ولی در خارجِ عمل آدم با تقوایی نیست, عملش مقبول است ولی به مرحلهٴ کمال نمیرسد. در اینجا هم ذات اقدس الهی سخن این فرزند آدم (سلام الله علیه) را که قربانی او قبول شد این را رد نکرد و ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ مورد قبول خداست.
حرف دوم هابیل آن است که ﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾; سوگند یاد کرد که این لام قسم است قسم یاد کرد که تو اگر قصد برادر کشی داری من قصد برادر کشی ندارم و تو اگر دست دراز کردی که من را بکشی من دست دراز نمیکنم تو را بکشم معناش این است که من آدم کش نیستم نه اینکه من مدافع نیستم و نه اینکه من همین طور میایستم تا تو مرا بکشی تا اشکال بشود به اینکه دفاع واجب است; هابیل نگفت که تو اگر خواستی مرا بکشی من دفاع نمیکنم, بلکه گفت: تو اگر چنین کار بدی بخواهی بکنی من اهل این کار نیستم من آدم کش نیستم نه اینکه من مدافع نیستم, لذا قابیل هابیل را با فریب کشت و غافلگیر کرد و کشت نه اینکه هابیل آدمِ ستمپذیری باشد, آدم ستم پذیر که متقی نیست حرف هابیل این نیست که تو اگر خواستی من را بکشی من هم همین طور نگاه میکنم, چنین آدمی که با تقوا نیست چون دفاع از خود واجب است کسی که واجب را انجام نمیدهد که متقی نیست. معنایش این است که تو اگر برادر کشی من نیستم این کار کار بد است و اگر تو با تقوا بودی خدا قربانی تو را هم قبول میکرد.
بر اساس همان ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾ این فرزند آدم بر اساس آن فطرت صحیح دارد سخن میگوید
; این یکی در همان انسانهای اوّلی بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ راه را طی کرد و قابیل در همان اوایل بر اساس ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ طیّ طریق کرد. هر دو بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها﴾ با خبر بودند خب اگر با خبر نبودند که هابیل به قابیل نمیتوانست بگوید: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾. او تقوا را هم بر اساس فطرت فهمید و هم بر اساس تعلیمات پدرش آدم (سلام الله علیه), لذا هابیل برای او استدلال کرد که ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ و خود هابیل بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ مشی کرد هم در قربانی کردن و هم در پرهیز از آدم کشی قابیل بر اساس ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ حرکت کرد هم در بد قربانی کردن و هم در حسادت ورزیدن و اقدام به برادرکشی کردن, لذا او هم حرف مستدل زد نه حرف مظلومانه و مُنظَلِمانه و ستمپذیرانه.
﴿لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾ نه اینکه «ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ لان ادفع عنک» این طور نیست, چرا؟ ﴿إِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾; دفاع که با خوف از خدا منافات ندارد, بلکه آدمکشی منافات دارد. تعلیل خود هابیل هم نشان میدهد که او نمیخواهد بگوید که من دفاع نمیکنم, بلکه میخواهد بگوید که من مانند تو اقدام به برادر کشی نمیکنم: ﴿ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ ِلأَقْتُلَکَ﴾ چرا؟ چون ﴿ا ِنّی أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمینَ﴾ و این خوف هم باعث شد که من قربانی سالم تحویل بدهم و مقبول حق بشود و هم دست به چنین کاری نزنم.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است