- 969
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 174 تا 176 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 174 تا 176 سوره نساء"
- هماهنگی صدر و ذیل آیات سورهٴ «نساء» در خطاب به مردم
- تقدّم رسالت بر مسئله نزول وحی
- استشهاد به حدیث ثقلین در اثبات برتری انسان کامل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً ﴿174﴾ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً ﴿175﴾ یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ وَهُوَ یَرِثُهَا إِن لَمْ یَکُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ وَإِن کَانُوا إِخْوَةً رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ أَن تَضِلُّوا وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿176﴾
هماهنگی صدر و ذیل آیات سورهٴ «نساء» در خطاب به مردم
اول سورهٴ مبارکهٴ «نساء» به عنوان ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ شروع شد که خطاب به همهٴ مردم است، از آن جهت که قرآن جهانی است براساس همان خطاب جهانی، همهٴ مردم را مخاطب قرار داد. فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾، چه اینکه دستور تقوا را هم به همان سطح صادر فرموده است. در پایان سوره برابر با صدر سوره خطاب به ناس است. آیهٴ اول سورهٴ «نساء» این بود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ چون سوره به منزلهٴ یک فصل است، در پایان فصل برمیگردند به صدر فصل، خطاب به همهٴ مردم است. گرچه در بحثهای قبلی، اهل کتاب مخاطب بودند ولی در پایان به همهٴ مردم خطاب میکند. چه اینکه در چند آیهٴ قبل هم فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾ در همین جریانی که اهل کتاب را ذکر فرمود مسئلهٴ اینکه همهٴ مردم مخاطباند به ایمان به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) [را] مطرح فرمود؛ آیهٴ 170 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که چند روز قبل بحث شد ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾.
بیان محور اصلی آیه محل بحث
مطلب دوم آن است که گاهی محور آیه، رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و قرآن را در کنار او ذکر میکند گاهی محور آیه، قرآن است و رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در کنار او ذکر میکند، چون این دو حقیقت از هم جداشدنی نیست. در آیهٴ 170 [سورهٴ «نساء»] محور بحث، رسالت بود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾ که این جاء یا به معنای آمدن است یا به معنای آوردن؛ اگر به معنای آمدن باشد یعنی رسول به حق آمده است و اگر این «باء» یعنی «باء» ﴿بِالحَقِّ﴾ برای تعدیه باشد «جاء» به معنای آوردن است یعنی برای شما حق آورد؛ مثل اینکه «ذهب به» به معنای «أذهبه» است یعنی او را برد، «جاء به» یعنی او را آورد، «جئنی بزیدٍ» یعنی او را بیاور، «جاءکم بالحق» یعنی برای شما حق آورد. ولی در آیهٴ محلّ بحث یعنی آیهٴ 174 فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ که محور اصلی این آیه قرآن کریم است.
مراد از برهان در آیه محل بحث و قرآن کریم
بعضیها خواستند بگویند منظور از برهان، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یعنی جملهٴ اول مربوط به رسالت است و جملهٴ دوم مربوط به قرآن که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ﴾ یعنی پیغمبری که خود، برهان الهی است برای شما آمده است. نظیر همان آیهٴ 170 که ﴿قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ﴾، آنگاه دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾. این معنا هم تا حدودی قابل قبول است ولی معنای اول اولاست، زیرا برهان گرچه بر شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اطلاق میشود یعنی قابل اطلاق است برای اینکه وجود مبارک او خودش معجزه است و برهان خارجی است ولی معمولاً برهان، بر همان علوم و معارف یقینی و قطعی اطلاق میشود. فرمود این کتاب، برهان است برهان یعنی حجت روشن و چون حجت روشن است هرگونه تیرگی و تاریکی را میزداید و مسلط بر تاریکی خواهد بود. نور از آن جهت که مسلط بر ظلمت است هر جا آمد ظلمت را برطرف میکند از آن جهت میگویند برهان است و دلیل را از آن جهت که بر هر وهم و خیالی سلطه دارد میگویند برهان، چه اینکه سلطان هم میگویند. حجت را سلطان میگویند، برای اینکه مسلط بر وهم و خیال خواهد بود؛ برهان بودن و سلطان بودن دلیل تام برای سلطه و روشنگری اوست.
مطلب سوم آن است که برهان در قرآن کریم هم به معنای علم متقن و دلیل قطعی به کار رفت هم به معنای معجزهٴ خارجی که معجزهٴ خارجی هم برهان است، چه اینکه دلیل قطعی هم برهان است. اما آنجا که دربارهٴ دلیل به کار میبرد؛ مثل اینکه به مدعیان شرک میفرماید که ما براهین توحید را اقامه کردیم شما که مدعی شرک هستید، برهان اقامه کنید؛ آیهٴ 64 سورهٴ «نمل» این است که: ﴿أَمَّن یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَمَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ شما که مشرکاید و برای غیر خدا سمت ربوبیت قائلاید، دلیل اقامه کنید، این برهان یعنی هم آن دلیل متقن عقلی. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 117 اینچنین فرمود: ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ کسی که غیر از خدا مبدأ دیگری را میپذیرد و میپرستد، برهانی ندارد و حسابش نزد پروردگار تسویه خواهد شد که در اینجا برهان به معنای اندیشهٴ قطعی و دلیل محکم. اما در جایی که برهان به معنای حجت خارجی یعنی معجزه اطلاق میشود، نظیر آنچه در سورهٴ «قصص» آیهٴ 32 آمده است که ذات اقدس الهی به موسای کلیم(سلام الله علیه) میفرماید که ید بیضای تو و عصای تو دو حجت و دو برهان الهیاند: ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾. قبلاً در آیه 31 آن مسئلهٴ ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَامُوسَی أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ﴾ آمده که دربارهٴ عصای موسی است، بعد یعنی در آیهٴ 32 فرمود ید بیضا پس عصا و ید بیضا اینها برهانان الهیاند، فرمود: ﴿ فَذَانِکَ﴾ یعنی این دو ﴿بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ پس برهان، بر معجزهٴ خارجی هم اطلاق میشود.
پرسش:...
پاسخ: هم علم را میگویند برهان و هم آن وجود خارجی را میگویند. برهان برای اینکه هر دو روشناند و تیرگی و تاریکی را برطرف میکنند و بر خصم مسلط میشوند، خواه وجود خارجی یک شیء باشد خواه وجود علمی یک چیزی، هر دو برهان است هر دو حجت است. چه اینکه حجت، گاهی بر اندیشهٴ متقن اطلاق میشود گاهی بر وجود خارجی که خود شخص میشود حجت، سلطان هم اینچنین است. گرچه براساس این بیانی که در سورهٴ «قصص» آمده است برهان، بر وجود خارجی اطلاق میشود و قرآن، برهان است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم خودش برهان است ولی مناسب این است که آن تکرار را انسان تحمل بکند و بگوید آیه در صدد بیان اعتبار قرآن کریم است. قرآن کریم از آن جهت که سلطه دارد بر هر گونه وهم و خیالی برهان است، از آن جهت که روشنگر است و ذاتاً هم خودش روشنایی دارد و روشنایی آشکار هم دارد و روشن بیّن است: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ و اگر در تلازم بین رسالت و وحی باشد، منظور از این برهان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواهد بود و منظور از نور مبین، همان قرآن کریم است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾.
تقدّم رسالت بر مسئله نزول وحی
گاهی تعبیر قرآن کریم طوری نشان میدهد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اصل است و قرآن به همراه پیغمبر آمده فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا﴾ اول، سخن از خدا و پیامبر است، بعد سخن از نوری است که نازل شده است. البته این نور به وسیلهٴ پیغمبر نازل شده است، چه اینکه در بعضی از موارد دارد که به نوری که با او نازل شده است و به همراه او آمده است ایمان بیاورید: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ . آن تعبیراتی که دارد ﴿أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ نشان میدهد که قرآن، به همراه پیغمبر نازل شده است یعنی هر دو نزد خدا بودند و خدا یکی را ارسال کرد و دیگری را انزال ولی آنکه اصل است رسول است و آنکه همراهی میکند این اصل را قرآن است. این تعبیر نشان میدهد که وجود مبارک پیغمبر اصل است و قرآن، به همراه پیغمبر نازل شده است. آن تعبیر ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ تعبیرِ بازی است برای اینکه ثابت کند رسالت مقدم بر مسئلهٴ نزول وحی است، چون آنکه میگیرد اصیل است و آنچه میآورد به همراه خود میآورد و آن به تبع پیغمبر است. خب، گرچه اینها در واقع از یک حقیقت خبر میدهند ولی بالأخره آن کلام خدا اولُ ما صدر نیست، اول ما صدر همین انسان کامل است.
«اوّل ما خلق» بودن نور پیامبر اسلام (ص)
پرسش:...
پاسخ: یعنی اول، ذات اقدس الهی نور مطهر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آفرید بعد به او پیامی داد که این پیام را برای هدایت به مردم ابلاغ بفرما! آنگاه رسول میشود اصل و قرآن میشود کلامی که برای هدایت به این رسول ابلاغ شده است. دیگر «اول ما خلق» قرآن نیست [بلکه] «اول ما خلق» نور نبیّ ماست . گرچه از یک نظر این دو حقیقت از یکجا خبر میدهند ولی اگر تحلیلی بشود آن انسان کامل است که «اول ما خلق» است، روایات هم «اول ما خلق» را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میدانند. گاهی قرآن کریم، خود پیغمبر را ذکر میداند، چه اینکه آیهٴ ده و یازده سورهٴ «طلاق» نشان میدهد که فرمود: ﴿ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً ٭ رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِ اللَّهِ مُبَیِّنَاتٍ﴾؛ خدا برای شما ذکر نازل کرده است، این ذکر کیست؟ رسولی است که آیات الهی را بر شما تلاوت میکند. معلوم میشود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همان طوری که ارسال شد مُنْزِل هم است، چون در نزد خدا بود و بعد نازل شد یعنی در حقیقت از آنجا وحی گرفت و مأموریت یافت، بعد فرود آمد.
تناسب احتمال اول با سبک آیه
به هر تقدیر، هر دو معنا درست است؛ هم وجود مبارک پیغمبر برهان باشد و منظور از نور، همان قرآن و یا اینکه منظور از برهان و قرآن هر دو، خود قرآن کریم باشد؛ منتها به دو اعتبار هر دو درست است ولی منظور از برهان، قرآن باشد با سبک آیه و با پرهیز از تکراری که نسبت به قبل بود سازگارتر است، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾.
پرسش:...
پاسخ: معیت مهم نیست [بلکه] ملاک، «ما به المعیة» است. معیت که مشعر به عدم ترتّب است، اگر گفتیم «الف» و «باء» معِ یکدیگرند یعنی هیچ کدام تقدّم ندارند ولی اگر گفتیم «الف» مَعِ «باء» است یعنی «باء» اصل است یا گفتیم «باء» مَعِ «الف» است یعنی الف، اصل است ملاک «ما به المعیة» است. یک وقت است که «ما به المعیة» یک شیء ثالث است؛ مثل اینکه دو تا حادثهٴ زمانی در یک زمان اتفاق میافتند، اینها معیت زمانی دارند یا دو چیزی اتفاقاً مثلاً دریک مکان قرار دارند اینها معیت مکانی دارند. یک وقت است که معیت، به شیء ثالث نیست [بلکه] به احدالطرفین وابسته است؛ اگر «الف» مؤثر بود و «باء» اثر بود، اینها در خارج معیت دارند و ملاک معیت، آن مؤثر است که میگویند این اثر، با مؤثر است یعنی ملاک معیت را آن مؤثر تأمین میکند و اثر را همراه خود دارد.
بیان دیگری در برتری پیامبر (ص) از قرآن
این تعبیر قرآن که فرمود: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ ؛ نوری که به همراه پیغمبر نازل شده است، معلوم میشود هر دو در محضر ذات اقدس الهی بودند و هر دو از آنجا فرود آمدند؛ منتها پیامبر که فرود آمد قرآن را هم به همراه خود آورد و از طرفی روایاتی که میگوید «اول ما خلق الله» نور نبی ما (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است تأیید میکند که اولین مخلوق، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، بعد این پیغمبر مخاطب قرار میگیرد به خطاب الهی که آن کلام الهی به نام قرآن و مانند آن، بعد از تحقق یک مخاطب است. آنجا سخن از بعد زمانی یا قبل زمانی که نیست اگر سخن از بعد و قبل زمانی نیست، بلکه وجودی و رتبی است پس رتبتاً و وجوداً روح مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از کلام خدا خواهد بود. این همان بیان شریفی است که مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله علیه) در کتاب شریف کشف الغطاء دارد که قرآن از پیغمبر، بلکه حتی از اهل بیت(علیهم السلام) بالاتر نیست .
ثقل اکبر بودن قرآن در نشئه دنیا
پرسش:...
پاسخ: بله، ثقل اکبر است یعنی قرآن ثقل اکبر است و عترت طاهرین ثقل اصغرند، برای اینکه در این نشئه اینها باید تابع این وحی باشند و برای حفظ این وحی هم فدا بشوند؛ اما حقیقت اینها و روح اینها اینچنین نیست. اینها حتی مثلاً اینها گاهی به کعبه که میرسند حجرالاسود را استلام میکنند و میبوسند، معنایش این نیست که حالا کعبه بالاتر از امام است. ابنزبیر که به سالار شهیدان امام حسین(سلام الله علیه) بیعت نکرد و بعد از او هم امام سجاد(سلام الله علیه) که امام زمان بود بیعت نکرد، چنین کسی اگر مورد خشم قرار بگیرد و به درون کعبه برود و به کعبه متحصن بشود و بست بنشیند خدا او را امان نخواهد داد. همین مأموران اموی بالای کوه ابوقبیس منجنیق بستند و کعبه را به سنگ بستند و ویران کردند. این کعبه خب، سنگ و گل است دوباره میسازند ولی ولایت، چیزی نیست که انسان بتواند عدیل او را در زمین پیدا کند. اگر کسی در برابر ولایت ایستاد و مخالف امام زمانش بود، اگر به کعبه هم پناه ببرد خدا او را پناه نمیدهد و اما در جریان ابرهه که طیر ابابیلی اعزام شدند و به حیات ابرهه خاتمه دادند، این بود که آنها اصلاً با اصل کعبه یعنی اصل قبله بودن و مطاف بودن و نام و یاد خدا جنگیدند که طرف آنها شخص نبود، نظیر ابن زبیر [بلکه] آنها خواستند اصلاً بساط کعبه را بردارند. امویان نخواستند بساط کعبه را به حسب ظاهر بردارند، خواستند ابن زبیر را دستگیر کنند. به هر تقدیر در ظاهر امام تابع این دستورات است؛ کعبه را مطاف میداند، حجرالاسود را استلام میکند و میبوسد؛ اما اینچنین نیست که در باطن، مقام شامخ ولایت بالاتر از کعبه نباشد. بالأخره قرآن یا اولین اثر خداست که همتای با ارواح اهل بیت(علیهم السلام) است یا کلامی است که بعد از آفرینش روح مطهر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشأت گرفته است.
پرسش:...
پاسخ: هر دو در محضر ذات اقدس الهی بودند، آنکه مخاطب اصلی است پیغمبر است و این پیغمبر به همراه خود قرآن را میآورد.
استشهاد به حدیث ثقلین در اثبات برتری انسان کامل
لذا خود پیغمبر در کنار حوض کوثر به عنوان اصل مینشیند، قرآن و عترت به حضور او میروند؛ همان حدیث شریف «إنّی تارک فیکم الثقلین» دلیل خوبی است بر اینکه پیغمبر اصل است: «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض » ؛ من پیشاپیش اینها به حوض کوثر میروم و این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد بشوند، او میشود اصل. به هر تقدیر، انسان کامل همهٴ این معارف را داراست؛ هم وجود عینی اینها را داراست هم وجود علمی اینها را. اولین نوری که ذات اقدس الهی آفرید نور مطهر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است . بعد با این نور حرف زد، این بعد که بعد زمانی نیست اگر بعد وجودی است نه بعد زمانی و ما خواستیم بین آن انسان کامل و این کلام ارزیابی کنیم قهراً آن انسان کامل برتر خواهد بود یعنی رتبهٴ وجودی او برتر است و این در بدأ پیدایش عالم. در ختم عالم هم که مسئلهٴ معاد است، میبینیم میفرماید من پیشاپیش اینها به کوثر میروم و منتظرم که قرآن و عترت به من برسند: «حتی یردا علی الحوض» و اگر ما بخواهیم عظمت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ارزیابی کنیم باز در محور همین حدیث شریف ثقلین اگر جستجو کنیم، شواهد تازهتری استنباط میشود و آن این است که مجموع قرآن و عترت این ماترک انسان کامل است: «إنّی تارک فیکم الثقلین»؛ این دو وزنهٴ وزین را من به عنوان ارث گذاشتم؛ ماترک من اینها هستند. پس قرآن به تنهایی یا عترت به تنهایی، ماترک پیغمبر نیستند [بلکه] دوتایی باهم تازه ماترک پیغمبرند، این دو تایی باهم.
دلیل عدم ظهور معجزات بیشتر از پیامبر (ص)
حالا خود آن حضرت چه خواهد بود که امیر(سلام الله علیه) میفرماید: «انا عبدٌ مِن عبید محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم)» و اگر معجزات پیغمبر ظهور میکرد، آنگاه همان مشکلات تثلیث یا غیر تثلیث که دامنگیر مسیحیین میشد دامنگیر مسلمین هم میشد. بخشی از معجزات حضرت امیر (سلام الله علیه) ظهور کرد، عدهای به آن صورت درآمدند [و] غلو کردند دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه). بشری که نتواند خدا را بشناسد اگر معجزات و کرامات فراوانی از یک انسان کامل دید ـ معاذ اللهـ دربارهٴ او شبههٴ بنوّت حق یا ربوبیت و یا مانند آن میدهد. ولی آنها که میتوانند تحمل کنند، البته اسرار الهی را انبیا و اولیا به آنها تفهیم میکنند. به هر تقدیر، اینجا اگر منظور از برهان و منظور از نور مبین هر دو قرآن باشد اُولاست. گرچه خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم برهان است، چه اینکه ذکر هم است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً﴾؛ که این نور روشن و آشکار است [و] هیچ ابهامی در او نیست.
چون قرآن، برهان است و نور مبین است باید به آن ایمان آورد. در آیهٴ 170 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که قبلاً گذشت از رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن به میان آمد، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾، بعد فرمود: ﴿فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ﴾ و تهدید هم کرد، فرمود: ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾. در این آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾، بعد فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ﴾ که دعوت کرد به ایمان و وعده داد مؤمنین را به رحمت و فضل و هدایت که ﴿فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾. البته رحمت و فضل لفظاً جدا هستند، مفهوماً هم جدا هستند ولی در بعضی از موارد، مصداقاً هم عین هماند.
تعلّق تفضلهای زائد به اهل ایمان
در آن آیه که دیروز بحث شد، بعد از ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ﴾ فرمود مردم دو دستهاند: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ اینجا هم معادل آن میفرماید: ﴿فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ﴾ یعنی گذشته از اینکه پاداش آنها به آنها داده خواهد شد، آن تفضّلهای زائد هم به اینها مرحمت میشود ﴿وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾؛ اینها اختصاصی به آخرت ندارد [بلکه] در دنیا هم چنین افرادی در حیات طیب به سر میبرند؛ از شرح صدر برخوردار میشوند از معارف حقه برخوردار میشوند از اخلاق حسنه برخوردار میشوند که اینها در حقیقت، حسنات دنیاست، دنیا بدون اینها که حسنهای ندارد. اینکه میگوییم ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ حسنات دنیا همین معارف است که فرا میگیرد اخلاق خوبی است که فرا میگیرد و در آخرت هم بهشت است و رضوان است و امثالذلک. چه اینکه در دنیا هم هدایت صراط مستقیم به عنوان فیض تازه نصیب این گروه خواهد شد که این هدایت، هدایت پاداشی است نه هدایت ابتدایی. هدایت ابتدایی را خدا به عنوان ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ بیان کرده است همه را خدا هدایت کرده است براساس هدایت تشریعی؛ اما آن گرایش خاصی که در دلهای بعضی ایجاد بکند به طرف صراط مستقیم آن عمومی نیست. اگر کسی به عقل خود اعتماد کرد و به نقل معتبر اعتماد کرد و به خدا ایمان آورد و به این عروهٴ ناگسستنی اعتصام زد چنگ زد و نلغزید، خداوند او را از یک گرایشهای خاصی برخوردار میکند یعنی قلب او را به یک سمتی مایل میکند که این به آسانی به طرف خیر میرود، نمیشود او را به آسانی فریب داد. این گرایش و کشش و علاقه به نام هدایت خاصهٴ الهی است که خدا نصیب هر کس نمیکند. اگر کسی از نظر فاعلی، مؤمن بود و از نظر حسن فعلی اعتصام کرد به خدا و دینش خدا او را در رحمت خود داخل میکند؛ یک وقت است که میگوییم خدا به او رحمت میدهد یک وقت است او را در دار رحمت داخل میکند، مثل اینکه در دارالسلام داخل کرد، چنین انسانی محفوف به رحمت است. فرمود: ﴿ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ﴾ این «سین» هم «سین» تحقیق است نه سین تسویف که بعدها این کار را میکند نه، بلکه محققاً این کار را میکند: ﴿فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾؛ چنین کسی در دار رحمت محفوف است و نمیشود او را از دار رحمت بیرون آورد، چون اگر او را در دار رحمت قرار داد، کلید این دارالرحمة به دست خود اوست.
بیان تفاوت ایمان و اعتصام
پرسش:...
پاسخ: اعتصام در مقام حسن فعلی است، ایمان در مقام حسن فاعلی است. اول شخص باید معتقد باشد که آن هم البته به نحوی اعتصام است ولی وقتی این مؤمن شد در مقام ذات، در مقام فعل هم باید حسن فعلی داشته باشد؛ اعتصام در مقام فعل داشته باشد که نلغزد خلاصه چه در اخلاق و چه در اعمال.
«و الحمد لله رب العالمین»
- هماهنگی صدر و ذیل آیات سورهٴ «نساء» در خطاب به مردم
- تقدّم رسالت بر مسئله نزول وحی
- استشهاد به حدیث ثقلین در اثبات برتری انسان کامل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً ﴿174﴾ فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً ﴿175﴾ یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَکَ وَهُوَ یَرِثُهَا إِن لَمْ یَکُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن کَانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَکَ وَإِن کَانُوا إِخْوَةً رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللّهُ لَکُمْ أَن تَضِلُّوا وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿176﴾
هماهنگی صدر و ذیل آیات سورهٴ «نساء» در خطاب به مردم
اول سورهٴ مبارکهٴ «نساء» به عنوان ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ شروع شد که خطاب به همهٴ مردم است، از آن جهت که قرآن جهانی است براساس همان خطاب جهانی، همهٴ مردم را مخاطب قرار داد. فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾، چه اینکه دستور تقوا را هم به همان سطح صادر فرموده است. در پایان سوره برابر با صدر سوره خطاب به ناس است. آیهٴ اول سورهٴ «نساء» این بود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ﴾ چون سوره به منزلهٴ یک فصل است، در پایان فصل برمیگردند به صدر فصل، خطاب به همهٴ مردم است. گرچه در بحثهای قبلی، اهل کتاب مخاطب بودند ولی در پایان به همهٴ مردم خطاب میکند. چه اینکه در چند آیهٴ قبل هم فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾ در همین جریانی که اهل کتاب را ذکر فرمود مسئلهٴ اینکه همهٴ مردم مخاطباند به ایمان به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) [را] مطرح فرمود؛ آیهٴ 170 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که چند روز قبل بحث شد ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾.
بیان محور اصلی آیه محل بحث
مطلب دوم آن است که گاهی محور آیه، رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و قرآن را در کنار او ذکر میکند گاهی محور آیه، قرآن است و رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در کنار او ذکر میکند، چون این دو حقیقت از هم جداشدنی نیست. در آیهٴ 170 [سورهٴ «نساء»] محور بحث، رسالت بود که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾ که این جاء یا به معنای آمدن است یا به معنای آوردن؛ اگر به معنای آمدن باشد یعنی رسول به حق آمده است و اگر این «باء» یعنی «باء» ﴿بِالحَقِّ﴾ برای تعدیه باشد «جاء» به معنای آوردن است یعنی برای شما حق آورد؛ مثل اینکه «ذهب به» به معنای «أذهبه» است یعنی او را برد، «جاء به» یعنی او را آورد، «جئنی بزیدٍ» یعنی او را بیاور، «جاءکم بالحق» یعنی برای شما حق آورد. ولی در آیهٴ محلّ بحث یعنی آیهٴ 174 فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ که محور اصلی این آیه قرآن کریم است.
مراد از برهان در آیه محل بحث و قرآن کریم
بعضیها خواستند بگویند منظور از برهان، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است یعنی جملهٴ اول مربوط به رسالت است و جملهٴ دوم مربوط به قرآن که ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ﴾ یعنی پیغمبری که خود، برهان الهی است برای شما آمده است. نظیر همان آیهٴ 170 که ﴿قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ﴾، آنگاه دربارهٴ قرآن فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾. این معنا هم تا حدودی قابل قبول است ولی معنای اول اولاست، زیرا برهان گرچه بر شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اطلاق میشود یعنی قابل اطلاق است برای اینکه وجود مبارک او خودش معجزه است و برهان خارجی است ولی معمولاً برهان، بر همان علوم و معارف یقینی و قطعی اطلاق میشود. فرمود این کتاب، برهان است برهان یعنی حجت روشن و چون حجت روشن است هرگونه تیرگی و تاریکی را میزداید و مسلط بر تاریکی خواهد بود. نور از آن جهت که مسلط بر ظلمت است هر جا آمد ظلمت را برطرف میکند از آن جهت میگویند برهان است و دلیل را از آن جهت که بر هر وهم و خیالی سلطه دارد میگویند برهان، چه اینکه سلطان هم میگویند. حجت را سلطان میگویند، برای اینکه مسلط بر وهم و خیال خواهد بود؛ برهان بودن و سلطان بودن دلیل تام برای سلطه و روشنگری اوست.
مطلب سوم آن است که برهان در قرآن کریم هم به معنای علم متقن و دلیل قطعی به کار رفت هم به معنای معجزهٴ خارجی که معجزهٴ خارجی هم برهان است، چه اینکه دلیل قطعی هم برهان است. اما آنجا که دربارهٴ دلیل به کار میبرد؛ مثل اینکه به مدعیان شرک میفرماید که ما براهین توحید را اقامه کردیم شما که مدعی شرک هستید، برهان اقامه کنید؛ آیهٴ 64 سورهٴ «نمل» این است که: ﴿أَمَّن یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ وَمَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾؛ شما که مشرکاید و برای غیر خدا سمت ربوبیت قائلاید، دلیل اقامه کنید، این برهان یعنی هم آن دلیل متقن عقلی. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 117 اینچنین فرمود: ﴿وَمَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾؛ کسی که غیر از خدا مبدأ دیگری را میپذیرد و میپرستد، برهانی ندارد و حسابش نزد پروردگار تسویه خواهد شد که در اینجا برهان به معنای اندیشهٴ قطعی و دلیل محکم. اما در جایی که برهان به معنای حجت خارجی یعنی معجزه اطلاق میشود، نظیر آنچه در سورهٴ «قصص» آیهٴ 32 آمده است که ذات اقدس الهی به موسای کلیم(سلام الله علیه) میفرماید که ید بیضای تو و عصای تو دو حجت و دو برهان الهیاند: ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾. قبلاً در آیه 31 آن مسئلهٴ ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَامُوسَی أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ﴾ آمده که دربارهٴ عصای موسی است، بعد یعنی در آیهٴ 32 فرمود ید بیضا پس عصا و ید بیضا اینها برهانان الهیاند، فرمود: ﴿ فَذَانِکَ﴾ یعنی این دو ﴿بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ پس برهان، بر معجزهٴ خارجی هم اطلاق میشود.
پرسش:...
پاسخ: هم علم را میگویند برهان و هم آن وجود خارجی را میگویند. برهان برای اینکه هر دو روشناند و تیرگی و تاریکی را برطرف میکنند و بر خصم مسلط میشوند، خواه وجود خارجی یک شیء باشد خواه وجود علمی یک چیزی، هر دو برهان است هر دو حجت است. چه اینکه حجت، گاهی بر اندیشهٴ متقن اطلاق میشود گاهی بر وجود خارجی که خود شخص میشود حجت، سلطان هم اینچنین است. گرچه براساس این بیانی که در سورهٴ «قصص» آمده است برهان، بر وجود خارجی اطلاق میشود و قرآن، برهان است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم خودش برهان است ولی مناسب این است که آن تکرار را انسان تحمل بکند و بگوید آیه در صدد بیان اعتبار قرآن کریم است. قرآن کریم از آن جهت که سلطه دارد بر هر گونه وهم و خیالی برهان است، از آن جهت که روشنگر است و ذاتاً هم خودش روشنایی دارد و روشنایی آشکار هم دارد و روشن بیّن است: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ و اگر در تلازم بین رسالت و وحی باشد، منظور از این برهان وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواهد بود و منظور از نور مبین، همان قرآن کریم است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾.
تقدّم رسالت بر مسئله نزول وحی
گاهی تعبیر قرآن کریم طوری نشان میدهد که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اصل است و قرآن به همراه پیغمبر آمده فرمود: ﴿فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَالنُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا﴾ اول، سخن از خدا و پیامبر است، بعد سخن از نوری است که نازل شده است. البته این نور به وسیلهٴ پیغمبر نازل شده است، چه اینکه در بعضی از موارد دارد که به نوری که با او نازل شده است و به همراه او آمده است ایمان بیاورید: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ . آن تعبیراتی که دارد ﴿أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ نشان میدهد که قرآن، به همراه پیغمبر نازل شده است یعنی هر دو نزد خدا بودند و خدا یکی را ارسال کرد و دیگری را انزال ولی آنکه اصل است رسول است و آنکه همراهی میکند این اصل را قرآن است. این تعبیر نشان میدهد که وجود مبارک پیغمبر اصل است و قرآن، به همراه پیغمبر نازل شده است. آن تعبیر ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ تعبیرِ بازی است برای اینکه ثابت کند رسالت مقدم بر مسئلهٴ نزول وحی است، چون آنکه میگیرد اصیل است و آنچه میآورد به همراه خود میآورد و آن به تبع پیغمبر است. خب، گرچه اینها در واقع از یک حقیقت خبر میدهند ولی بالأخره آن کلام خدا اولُ ما صدر نیست، اول ما صدر همین انسان کامل است.
«اوّل ما خلق» بودن نور پیامبر اسلام (ص)
پرسش:...
پاسخ: یعنی اول، ذات اقدس الهی نور مطهر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را آفرید بعد به او پیامی داد که این پیام را برای هدایت به مردم ابلاغ بفرما! آنگاه رسول میشود اصل و قرآن میشود کلامی که برای هدایت به این رسول ابلاغ شده است. دیگر «اول ما خلق» قرآن نیست [بلکه] «اول ما خلق» نور نبیّ ماست . گرچه از یک نظر این دو حقیقت از یکجا خبر میدهند ولی اگر تحلیلی بشود آن انسان کامل است که «اول ما خلق» است، روایات هم «اول ما خلق» را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) میدانند. گاهی قرآن کریم، خود پیغمبر را ذکر میداند، چه اینکه آیهٴ ده و یازده سورهٴ «طلاق» نشان میدهد که فرمود: ﴿ فَاتَّقُوا اللَّهَ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ الَّذِینَ آمَنُوا قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً ٭ رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیَاتِ اللَّهِ مُبَیِّنَاتٍ﴾؛ خدا برای شما ذکر نازل کرده است، این ذکر کیست؟ رسولی است که آیات الهی را بر شما تلاوت میکند. معلوم میشود رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) همان طوری که ارسال شد مُنْزِل هم است، چون در نزد خدا بود و بعد نازل شد یعنی در حقیقت از آنجا وحی گرفت و مأموریت یافت، بعد فرود آمد.
تناسب احتمال اول با سبک آیه
به هر تقدیر، هر دو معنا درست است؛ هم وجود مبارک پیغمبر برهان باشد و منظور از نور، همان قرآن و یا اینکه منظور از برهان و قرآن هر دو، خود قرآن کریم باشد؛ منتها به دو اعتبار هر دو درست است ولی منظور از برهان، قرآن باشد با سبک آیه و با پرهیز از تکراری که نسبت به قبل بود سازگارتر است، ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾.
پرسش:...
پاسخ: معیت مهم نیست [بلکه] ملاک، «ما به المعیة» است. معیت که مشعر به عدم ترتّب است، اگر گفتیم «الف» و «باء» معِ یکدیگرند یعنی هیچ کدام تقدّم ندارند ولی اگر گفتیم «الف» مَعِ «باء» است یعنی «باء» اصل است یا گفتیم «باء» مَعِ «الف» است یعنی الف، اصل است ملاک «ما به المعیة» است. یک وقت است که «ما به المعیة» یک شیء ثالث است؛ مثل اینکه دو تا حادثهٴ زمانی در یک زمان اتفاق میافتند، اینها معیت زمانی دارند یا دو چیزی اتفاقاً مثلاً دریک مکان قرار دارند اینها معیت مکانی دارند. یک وقت است که معیت، به شیء ثالث نیست [بلکه] به احدالطرفین وابسته است؛ اگر «الف» مؤثر بود و «باء» اثر بود، اینها در خارج معیت دارند و ملاک معیت، آن مؤثر است که میگویند این اثر، با مؤثر است یعنی ملاک معیت را آن مؤثر تأمین میکند و اثر را همراه خود دارد.
بیان دیگری در برتری پیامبر (ص) از قرآن
این تعبیر قرآن که فرمود: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ﴾ ؛ نوری که به همراه پیغمبر نازل شده است، معلوم میشود هر دو در محضر ذات اقدس الهی بودند و هر دو از آنجا فرود آمدند؛ منتها پیامبر که فرود آمد قرآن را هم به همراه خود آورد و از طرفی روایاتی که میگوید «اول ما خلق الله» نور نبی ما (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است تأیید میکند که اولین مخلوق، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است، بعد این پیغمبر مخاطب قرار میگیرد به خطاب الهی که آن کلام الهی به نام قرآن و مانند آن، بعد از تحقق یک مخاطب است. آنجا سخن از بعد زمانی یا قبل زمانی که نیست اگر سخن از بعد و قبل زمانی نیست، بلکه وجودی و رتبی است پس رتبتاً و وجوداً روح مطهر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قبل از کلام خدا خواهد بود. این همان بیان شریفی است که مرحوم کاشف الغطاء (رضوان الله علیه) در کتاب شریف کشف الغطاء دارد که قرآن از پیغمبر، بلکه حتی از اهل بیت(علیهم السلام) بالاتر نیست .
ثقل اکبر بودن قرآن در نشئه دنیا
پرسش:...
پاسخ: بله، ثقل اکبر است یعنی قرآن ثقل اکبر است و عترت طاهرین ثقل اصغرند، برای اینکه در این نشئه اینها باید تابع این وحی باشند و برای حفظ این وحی هم فدا بشوند؛ اما حقیقت اینها و روح اینها اینچنین نیست. اینها حتی مثلاً اینها گاهی به کعبه که میرسند حجرالاسود را استلام میکنند و میبوسند، معنایش این نیست که حالا کعبه بالاتر از امام است. ابنزبیر که به سالار شهیدان امام حسین(سلام الله علیه) بیعت نکرد و بعد از او هم امام سجاد(سلام الله علیه) که امام زمان بود بیعت نکرد، چنین کسی اگر مورد خشم قرار بگیرد و به درون کعبه برود و به کعبه متحصن بشود و بست بنشیند خدا او را امان نخواهد داد. همین مأموران اموی بالای کوه ابوقبیس منجنیق بستند و کعبه را به سنگ بستند و ویران کردند. این کعبه خب، سنگ و گل است دوباره میسازند ولی ولایت، چیزی نیست که انسان بتواند عدیل او را در زمین پیدا کند. اگر کسی در برابر ولایت ایستاد و مخالف امام زمانش بود، اگر به کعبه هم پناه ببرد خدا او را پناه نمیدهد و اما در جریان ابرهه که طیر ابابیلی اعزام شدند و به حیات ابرهه خاتمه دادند، این بود که آنها اصلاً با اصل کعبه یعنی اصل قبله بودن و مطاف بودن و نام و یاد خدا جنگیدند که طرف آنها شخص نبود، نظیر ابن زبیر [بلکه] آنها خواستند اصلاً بساط کعبه را بردارند. امویان نخواستند بساط کعبه را به حسب ظاهر بردارند، خواستند ابن زبیر را دستگیر کنند. به هر تقدیر در ظاهر امام تابع این دستورات است؛ کعبه را مطاف میداند، حجرالاسود را استلام میکند و میبوسد؛ اما اینچنین نیست که در باطن، مقام شامخ ولایت بالاتر از کعبه نباشد. بالأخره قرآن یا اولین اثر خداست که همتای با ارواح اهل بیت(علیهم السلام) است یا کلامی است که بعد از آفرینش روح مطهر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نشأت گرفته است.
پرسش:...
پاسخ: هر دو در محضر ذات اقدس الهی بودند، آنکه مخاطب اصلی است پیغمبر است و این پیغمبر به همراه خود قرآن را میآورد.
استشهاد به حدیث ثقلین در اثبات برتری انسان کامل
لذا خود پیغمبر در کنار حوض کوثر به عنوان اصل مینشیند، قرآن و عترت به حضور او میروند؛ همان حدیث شریف «إنّی تارک فیکم الثقلین» دلیل خوبی است بر اینکه پیغمبر اصل است: «إنی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتی یردا علی الحوض » ؛ من پیشاپیش اینها به حوض کوثر میروم و این دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا اینکه در حوض کوثر بر من وارد بشوند، او میشود اصل. به هر تقدیر، انسان کامل همهٴ این معارف را داراست؛ هم وجود عینی اینها را داراست هم وجود علمی اینها را. اولین نوری که ذات اقدس الهی آفرید نور مطهر رسول گرامی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است . بعد با این نور حرف زد، این بعد که بعد زمانی نیست اگر بعد وجودی است نه بعد زمانی و ما خواستیم بین آن انسان کامل و این کلام ارزیابی کنیم قهراً آن انسان کامل برتر خواهد بود یعنی رتبهٴ وجودی او برتر است و این در بدأ پیدایش عالم. در ختم عالم هم که مسئلهٴ معاد است، میبینیم میفرماید من پیشاپیش اینها به کوثر میروم و منتظرم که قرآن و عترت به من برسند: «حتی یردا علی الحوض» و اگر ما بخواهیم عظمت رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را ارزیابی کنیم باز در محور همین حدیث شریف ثقلین اگر جستجو کنیم، شواهد تازهتری استنباط میشود و آن این است که مجموع قرآن و عترت این ماترک انسان کامل است: «إنّی تارک فیکم الثقلین»؛ این دو وزنهٴ وزین را من به عنوان ارث گذاشتم؛ ماترک من اینها هستند. پس قرآن به تنهایی یا عترت به تنهایی، ماترک پیغمبر نیستند [بلکه] دوتایی باهم تازه ماترک پیغمبرند، این دو تایی باهم.
دلیل عدم ظهور معجزات بیشتر از پیامبر (ص)
حالا خود آن حضرت چه خواهد بود که امیر(سلام الله علیه) میفرماید: «انا عبدٌ مِن عبید محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم)» و اگر معجزات پیغمبر ظهور میکرد، آنگاه همان مشکلات تثلیث یا غیر تثلیث که دامنگیر مسیحیین میشد دامنگیر مسلمین هم میشد. بخشی از معجزات حضرت امیر (سلام الله علیه) ظهور کرد، عدهای به آن صورت درآمدند [و] غلو کردند دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه). بشری که نتواند خدا را بشناسد اگر معجزات و کرامات فراوانی از یک انسان کامل دید ـ معاذ اللهـ دربارهٴ او شبههٴ بنوّت حق یا ربوبیت و یا مانند آن میدهد. ولی آنها که میتوانند تحمل کنند، البته اسرار الهی را انبیا و اولیا به آنها تفهیم میکنند. به هر تقدیر، اینجا اگر منظور از برهان و منظور از نور مبین هر دو قرآن باشد اُولاست. گرچه خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم برهان است، چه اینکه ذکر هم است: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً﴾؛ که این نور روشن و آشکار است [و] هیچ ابهامی در او نیست.
چون قرآن، برهان است و نور مبین است باید به آن ایمان آورد. در آیهٴ 170 همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که قبلاً گذشت از رسالت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سخن به میان آمد، فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّکُمْ﴾، بعد فرمود: ﴿فَآمِنُوا خَیْراً لَکُمْ﴾ و تهدید هم کرد، فرمود: ﴿وَإِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ عَلِیماً حَکِیماً﴾. در این آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّکُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾، بعد فرمود: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ﴾ که دعوت کرد به ایمان و وعده داد مؤمنین را به رحمت و فضل و هدایت که ﴿فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾. البته رحمت و فضل لفظاً جدا هستند، مفهوماً هم جدا هستند ولی در بعضی از موارد، مصداقاً هم عین هماند.
تعلّق تفضلهای زائد به اهل ایمان
در آن آیه که دیروز بحث شد، بعد از ﴿لَن یَسْتَنکِفَ الْمَسِیحُ أَن یَکُونَ عَبْداً لِلّهِ﴾ فرمود مردم دو دستهاند: ﴿فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ وَیَزِیدُهُمْ مِن فَضْلِهِ﴾ اینجا هم معادل آن میفرماید: ﴿فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ﴾ یعنی گذشته از اینکه پاداش آنها به آنها داده خواهد شد، آن تفضّلهای زائد هم به اینها مرحمت میشود ﴿وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾؛ اینها اختصاصی به آخرت ندارد [بلکه] در دنیا هم چنین افرادی در حیات طیب به سر میبرند؛ از شرح صدر برخوردار میشوند از معارف حقه برخوردار میشوند از اخلاق حسنه برخوردار میشوند که اینها در حقیقت، حسنات دنیاست، دنیا بدون اینها که حسنهای ندارد. اینکه میگوییم ﴿رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً﴾ حسنات دنیا همین معارف است که فرا میگیرد اخلاق خوبی است که فرا میگیرد و در آخرت هم بهشت است و رضوان است و امثالذلک. چه اینکه در دنیا هم هدایت صراط مستقیم به عنوان فیض تازه نصیب این گروه خواهد شد که این هدایت، هدایت پاداشی است نه هدایت ابتدایی. هدایت ابتدایی را خدا به عنوان ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ بیان کرده است همه را خدا هدایت کرده است براساس هدایت تشریعی؛ اما آن گرایش خاصی که در دلهای بعضی ایجاد بکند به طرف صراط مستقیم آن عمومی نیست. اگر کسی به عقل خود اعتماد کرد و به نقل معتبر اعتماد کرد و به خدا ایمان آورد و به این عروهٴ ناگسستنی اعتصام زد چنگ زد و نلغزید، خداوند او را از یک گرایشهای خاصی برخوردار میکند یعنی قلب او را به یک سمتی مایل میکند که این به آسانی به طرف خیر میرود، نمیشود او را به آسانی فریب داد. این گرایش و کشش و علاقه به نام هدایت خاصهٴ الهی است که خدا نصیب هر کس نمیکند. اگر کسی از نظر فاعلی، مؤمن بود و از نظر حسن فعلی اعتصام کرد به خدا و دینش خدا او را در رحمت خود داخل میکند؛ یک وقت است که میگوییم خدا به او رحمت میدهد یک وقت است او را در دار رحمت داخل میکند، مثل اینکه در دارالسلام داخل کرد، چنین انسانی محفوف به رحمت است. فرمود: ﴿ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ﴾ این «سین» هم «سین» تحقیق است نه سین تسویف که بعدها این کار را میکند نه، بلکه محققاً این کار را میکند: ﴿فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَیَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً﴾؛ چنین کسی در دار رحمت محفوف است و نمیشود او را از دار رحمت بیرون آورد، چون اگر او را در دار رحمت قرار داد، کلید این دارالرحمة به دست خود اوست.
بیان تفاوت ایمان و اعتصام
پرسش:...
پاسخ: اعتصام در مقام حسن فعلی است، ایمان در مقام حسن فاعلی است. اول شخص باید معتقد باشد که آن هم البته به نحوی اعتصام است ولی وقتی این مؤمن شد در مقام ذات، در مقام فعل هم باید حسن فعلی داشته باشد؛ اعتصام در مقام فعل داشته باشد که نلغزد خلاصه چه در اخلاق و چه در اعمال.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است