display result search
منو
تفسیر آیات 142 تا 146 سوره نساء

تفسیر آیات 142 تا 146 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 116 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 142 تا 146 سوره نساء"
- منظور از مذوم بودن تذبذب
- کافر بودن منافقین در قرآن
- زنده به گور کردن ندای فطرت توسط منافقین


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی یُراؤُنَ النّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً ﴿142﴾ مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً ﴿143﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبیناً ﴿144﴾ إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً ﴿145﴾ إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنینَ أَجْراً عَظیماً﴿146﴾

دور دلی منافقین در ارتباط دین خداوند
منافق با پروردگار خود بد رفتاری می‌کند، زیرا حرف او را ظاهراً می‌پذیرد و باطناً رد می‌کند. با دین او بد رفتاری می‌کند، چون دین او را صورتاً عمل می‌کند و سیرتاً نفی می‌کند. با خلق خدا بد رفتاری می‌کند، چون صورتاً با خلق خداست و سیرتاً به زیان آنها، این هر سه ضلع و هر سه جهت این مثلث مشئوم در این آیه بیان شده؛ فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ یُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ﴾ که مربوط به بخش اول است، ﴿وَ إِذا قامُوا إِلَی الصَّلاةِ قامُوا کُسالی﴾ که راجع به بخش دوم است، چون نماز ستون دین است و این کار، اختصاصی به نماز ندارد این طور نیست که اینها در روزه واقعاً مخلصاً روزه بگیرند، در حج و جهاد مخلصاً حج و جهاد را بپذیرند و درباره نماز این‌چنین باشند، چون نماز ستون دین است و اول چیزی که از انسان سؤال می‌شود نماز است وقتی درباره نماز اینها دو چهره بودند در سایر مسائل دینی هم دو چهره‌اند، پس اختصاصی به نماز ندارد و اگر خواستند روزه بگیرند روزه‌شان با کسالت و دورویی است یا اگر خواستند مکه بروند حج و عمره آنها دورویی است و مانند آن. در ضلع اول و بخش اول فرمود اینها با خدا با نیرنگ رفتار می‌کنند، در حالی که خود اینها گرفتار خدعه الهی‌اند و نمی‌دانند. با نماز بد رفتاری می‌کنند نماز هم علیه اینها شکایت می‌کند و در بعضی از نصوص دارد که نماز پیچیده می‌شود به سر اینها خورده می‌شود . به هر تقدیر، نماز از اینها شکایت می‌کند و اینها چون نماز را با این استهزا انجام می‌دهند قهراً به بدترین وجه، مشمول ﴿وَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ﴾‌ اند. با خلق خدا هم بد رفتاری می‌کنند یک روزی پرده اینها کنار می‌رود و مردم علیه اینها می‌شورند که ﴿یُراؤُنَ النّاسَ﴾ هم ارتباطشان با خدا دو رنگه است هم با دین خدا هم با خلق خدا.
یک طرقه بودن ریای منافقین
درباره ﴿یُراؤُنَ﴾ که باب مفاعله است این یا از باب مسافرت است، گرچه به حسب ظاهر باب مفاعله است؛ اما یک طرفه است «سافرت و عاقبت اللص» و مانند آن، گرچه صورتاً باب مفاعله است ولی دو جانبه نیست و اگر هم دو جانبه باشد گفته¬اند منافق چیزی را به مردم نشان می دهد و مردم هم چیزی به او ارائه می‌کنند؛ منافق به مردم نشان می‌دهد که دارد برای خدا نماز می‌خواند مردم هم تحسین و آفرین را به او ارائه می‌کنند از این جهت می‌شود مراعات. ولی این تکلّف لازم نیست، چون در بسیاری از موارد باب مفاعله یک طرفه استعمال می‌شود، مثل «سافرت و عاقبت اللص» و مانند آن. این ﴿وَ لا یَذْکُرُونَ اللّهَ إِلاّ قَلیلاً﴾ هم طبق روایتی که در بحث دیروز از وجود مبارک امیرالمؤمنین(علیه السّلام) نقل شد معنایش این است که اینها در علن به یاد خدا هستند یعنی در صبغه دنیایی به یاد خدا هستند نه در سرّ و در باطن ، چون برای دنیا به یاد خدا هستند، پس اینها ذکرشان قلیل است. گرچه اینها اصرار دارند که ذکرهای مداوم داشته باشند ولی کثیر ظاهر، قلیل است چون چیزی که از بین رفتنی است اندک است.
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ﴾ یعنی از اینکه ظاهراً دین خدا را می‌پذیرند باطناً نفی می‌کنند ظاهراً به سود خلق‌اند باطناً به زیان اینها هستند، این تذبذب و تردّد در اثر سوء اعمال خود اینهاست: ﴿مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ﴾؛ نه مؤمن‌اند و نه کافر.
منظور از مذوم بودن تذبذب
این تذبذب، بد است معنایش این نیست که آن دو طرف خیر است این وسط بد است تا کسی خیال کند که آن طرف هم که کفر است بد است. در این حال، بعضی مؤمن‌اند بعضی کافر‌ند بعضی منافق، نه تنها تذبذب بین ایمان و کفر بد است کفر هم بد است. خب خدا که فرمود: ﴿مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ﴾ نمی‌خواهد آن دو طرف را تصحیح کند و این تذبذب را نفی کند [بلکه] می‌خواهد بگوید در آن دو طرف، یکی خوب است یکی بد و این بدتر از آن بد است، برای اینکه آن بد موضعش را مشخص کرد؛ ظاهر و باطنش کافر است و این ظاهرش مسلمان و باطنش کافر، بدتر از آن کافر است چون هم کافر را فریب می‌دهد هم مسلمان را فریب می‌دهد هم دین را بازی گرفته است وهم با رهبر الهی دارد بازی می‌کند. پس این مذبذبین معنایش این نیست که دو طرف خوب‌اند و او بد است، معنایش این است که یک طرف خوب است یک طرف بد است و این مذبذب بین الطرفین از آن بد هم بدتر است: ﴿مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ﴾.

کافر بودن منافقین در قرآن
مطلب بعدی آن است که این تذبذب نه به این معناست که اینها بین الطرفین‌اند و واقعاً نه مسلمان‌اند نه کافر؛ در بحث گذشته ملاحظه فرمودید که قرآن اینها را کافر می‌داند. چه اینکه در اوایل سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾، آیهٴ ده سورهٴ مبارکه بود و در سورهٴ «منافقون» اینها را به عنوان کافر معرفی کرده است؛ در سورهٴ «منافقون» آیهٴ سوم ﴿ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ﴾ اینها واقعاً کافر‌ند؛ اما ﴿إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ﴾ ظاهراً مسلمان‌اند. ظاهراً با مؤمنین‌اند در صف مؤمنین‌اند با پیغمبر‌ند و در نماز جماعتها که حاضر‌ند و گاهی هم در جبهه‌ها شرکت می‌کنند؛ اما باطناً با کافران‌اند اگر موقعی با کافر یکجا جمع بشوند ﴿وَإِذا خَلَوْا إِلی شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾ یعنی ما که در جمع مؤمنین می‌رویم از باب ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا﴾ این استهزاست، پس دین را دارند مسخره می‌کنند وگرنه این‌چنین نیست که اینها ﴿لا الی هؤُلاءِ وَ لا إِلی هؤُلاءِ﴾ باشند، اینها واقعاً کافر‌ند که ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإیمانِ﴾ ؛ این ﴿أَقْرَبُ﴾ هم ﴿أَقْرَبُ﴾ تعیینی نه ﴿أَقْرَبُ﴾ تفضیلی؛ این‌چنین نیست که اینها بینابین باشند.
بنابراین این شخص می‌شود کافر. کافران دو قسم‌اند کافر یا ظاهر و باطن کافر است یا نه، باطناً کافر است و ظاهراً مسلمان. پس «الانسانُ امّا مؤمنٌ او کافرٌ» و «الکافرُ اِمّا منافقٌ او غیر منافقٍ» که منافق یک تقسیم طولی است در ضمن کافر؛ مثل اینکه می‌گویند اسم یا مبنی است یا معرب، اگر مبنی شد یا مبنی بر سکون است یا مبنی بر کذا، اگر معرب است یا اعرابش به حرکت است یا به حرف، این‌چنین نیست که اینها در عرض‌ هم باشند، اینها تقسیم طولی است «الانسانُ إمّا معتقدٌ بما جاءَ بِهِ النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اَو لا و الاول هُوَ المؤمن و الثانی لیسَ بِمؤمن» یعنی کافر. حالا آن که معتقد نیست یا ظاهر و باطن بی‌اعتقاد است یا باطناً بی‌اعتقاد و ظاهراً معتقد، این می‌شود منافق و عکس [آن] فرض ندارد که کسی ظاهراً معتقد نباشد و باطناً معتقد باشد مگر در حال تقیه که آن واقعاً شخص مؤمن است: ﴿إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإیمانِ﴾ .
فتحصل که این تقسیم، طولی است نه عرضی نه اینکه انسان یا مؤمن است یا کافر است یا منافق، بلکه انسان یا مؤمن است یا کافر، کافر دو قسم است یا ظاهر و باطنش کفر است یا باطنش کفر است و ظاهرش ایمان و قسم چهارم فرض ندارد که ظاهراً کافر باشد و باطناً مسلم این فرض ندارد، مگر در حال تقیه.
مطلب دیگر آن است که فخررازی خیال کرده که این تذبذب، تحیّر است؛ گفت که چون خودش جبری است اصحاب ما یعنی اشاعره که تفکر جبری دارند به این آیه استدلال کردند که حیرت منافقان به دست خداست، چرا؟ برای اینکه انسانی که متحیّر است نمی‌داند کدام راه را انتخاب بکند هرگز خود را به وادی حیرت نینداخت. این حیرت یک سبب فاعلی طلب می‌کند این یک مقدمه، فاعل این تحیر خود این شخص متحیر نیست، برای اینکه خودش می‌خواهد از حیرت رهایی پیدا کند نه اینکه در وادی حیرت بماند (این دو) و چون فعل بدون سبب نمی‌شود و سببش خود این شخص نیست پس خدا سبب حیرت اوست و این همان جبر است. بعد به جمله ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً﴾ استدلال می‌کند در آن جمله دیگر و این را مؤید قرار می‌دهد، این خلاصه سخن فخررازی است در آن تفسیر .

تفاوت حیرت و تردید با جزم به تنافی در منطق
مطلب مهم آن است که حیرت، غیر از نفاق است. یک مثال منطقی ارائه بشود بعد به این بحث تفسیری برسیم در منطق شما ملاحظه فرمودید که یک وقت انسان شک دارد؛ چیزی را که از دور می‌بیند نمی‌داند که این انسان است یا غیر انسان حالا یا زید است یا غیر زید بر فرض، انسان باشد. وقتی شک دارد نمی‌تواند قضیه بسازد چون در قضیه، قضا و حکم و داوری است جزم به ثبوت المحمول برای موضوع است در شبهه حملیه و جزم به تلازم دو تا متلازمان است در شرطیه. در حالت شک و حیرت قضیه نیست ولی در قضایای منفصله که می‌گوییم «اَلعَددُ اِمّا زوجٌ و اِمّا فردٌ» این حیرت نیست این تردید نیست [بلکه] این جزم به تنافی است، جزم به تنافی یک مطلب است تردید مطلب دیگر. تردید آن است که کسی شبهی را از دور می‌بیند می‌گوید نمی‌دانم «لستُ ادری» که این زید است یا عمرو است؛ نمی‌تواند بگوید «هذا زیدٌ» و «هذا عمروٌ» و آنجا هم که می‌گوید «اِمّا زید و اِمّا عمرو» یعنی «لستُ اَدری» یعنی من مردّدم و اما وقتی می‌گوید «العددُ امّا زوجٌ و إمّا فرّد» معنایش این نیست که من مردّدم [بلکه] معنایش این است که من یقین دارم عدد از این دو قسم بیرون نیست جمع هر دو قسم محال، رفع هر دو قسم محال، اگر زوج شد فرد نمی‌شود فرد شد زوج نمی‌شود در هیچ‌ جا او تردیدی ندارد، چنین چیزی می‌شود قضیه که در او قضاست این یک مثال منطقی.

تفاوت حیرت با نفاق
در بحثهای تفسیری یک وقت انسان شاک متفحص است در مسئله‌ای حیرت دارد ولی امری متحیّر است و یک وقت منافقانه عمل می‌کند؛ منافق جزم پیدا کرده است که با مردم دورو باشد این متحیّر نیست؛ این تصمیم گرفته دو چهره باشد دو شخصیتی باشد این متحیّر نیست تصمیم گرفته در ظاهر به گونه ای و در باطن به گونه ای دیگر این تصمیمش را گرفته این متحیّر نیست تصمیم گرفته که در صف جماعت شرکت کند نماز را مسخره کند و تصمیم گرفته که در باطن، ارتباطش را با کفار قطع نکند چنین کسی متحیّر نیست. یک انسان متحیّر و ضعیف الایمان آن در بادی امر یا در حال تفحص است یا در حال ضعف است که کم کم جزء مستضعفان است و قابل هدایت ولی منافق، تصمیمش را گرفته که دو چهره باشد، این یک مطلب.
مطلب دوم این است که حالا که فرق است بین تحیر و نفاق، سبب این دو چهره بودن خود این شخص است او مصمم شده است که دورو باشد این «مِن سوءِ عمل» خود اوست و این سیئه به ذات اقدس الهی اسناد ندارد اصولاً سیّئات نزد خدا مبغوض و مکروه است: ﴿کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ ، این دو مطلب.

ضلالت مساوی با سلب لطف الهی
سوم اینکه اینکه فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً﴾ در همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 88 مبسوطاً گذشت درباره منافقین، فرمود چرا شما درباره منافقین دلسوزی می‌کنید؟ آیهٴ 88 همین سورهٴ «نساء» که قبلاً گذشت: ﴿فَما لَکُمْ فِی الْمُنافِقینَ فِئَتَیْنِ وَ اللّهُ أَرْکَسَهُمْ بِما کَسَبُوا أَ تُریدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً﴾ اینها در اثر سیّئاتشان، خدا اینها را فرو برده و شما می‌خواهید کسانی را که خدا گمراه کرده هدایت کنید این شدنی نیست. گمراه کردن خدا در همان آیهٴ 88 مشخص شد که به این معناست که خدا لطف خود را از اینها گرفت، نظیر آنچه به صورت اصل کلی در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بیان شده؛ در سورهٴ «نور» آیهٴ چهل این‌چنین فرمود، وضع کفار را که شرح داد فرمود: ﴿أَوْ کَظُلُماتٍ فی بَحْرٍ لُجِّیِّ یَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراها﴾، بعد فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ﴾؛ فرمود کسی را که خدا او را نورانی نکرده است او نوری ندارد همین که خدا فیضش را به کسی ندهد او طبعاً سقوط می‌کند، نه اینکه خدا او را اسقاط بکند که اسقاط یک فعل وجودی باشد و به خدا اسناد داده باشد و این کار را یعنی سلب لطف را ذات اقدس اله بعد از مهلتهای زیاد اِعمال می‌کند یعنی بعد از دادن فطرت بعد از دادن عقل بعد از آمدن انبیا بعد از فرستادن کتابها بعد از مراقبتهای شدید به اینکه این شخص گناه کرده بعد از مهلت دادنهای زیاد که بلکه توبه بکند اگر همه این نعمتهای الهی حتی آن مهلت الهی را هم پشت‌سر گذاشت و نادیده گرفت از آن به بعد خدا نور را به او نمی‌دهد، وقتی نور را به او نداد اوست و غرایزش و سقوط می‌کند؛ این‌چنین نیست که خدا او را به نفاق بیفکند یا به ضلالت القا کند یک امر وجودی باشد به آنها بدهد، فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ﴾.

اشتباهات فخررازی در تفسیر آیه
پس ملاحظه فرمودید که فخررازی هم در اصل تشخیص معنای نفاق مشکلی دارد که خیال کرد نفاق حیرت است (این یک) و خیال کرد که این حیرت، سببی ندارد سبب داخلی ندارد (این دو)، و اِسناد داد این نفاق را به ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ براساس همان تفکر جبری‌اش (این سه) با ﴿وَمَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً﴾ از او خواست کمک بگیرد (چهار) که هیچ‌کدام از این سخنان تام نیست.
امر عدمی بودن ضلالت
پرسش:...
پاسخ: ﴿وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ﴾ ؛ اینها را در همان ظلماتی که بود رها کرده؛ این نور را گرفته آنها را در ظلمتهایشان رها کرده. این‌چنین نیست که خدا آنها را تاریک کرده باشد یا آنها را اسقاط کرده باشد اینها را رها کرده این همان «لا تَکِلنی الی نفسی طَرفَة عین» است که خدایا لحظه‌ای ما را به حال خودمان وا مگذار: «لا تَکِلنی الی نفسی طَرفةَ عین» گاهی [در ادامه] دارد «لا اقلَّ من ذلک ولا اکثرَ» این در بعضی از دعا‌ها دارد «لا اقلّ من ذلک ولا اکثر» اگر خداوند یک لحظه‌ای انسان را به حال خودش رها بکند، چون انسان نه آن علم را دارد که از سود و زیان عالم باخبر باشد نه آن قدرت را دارد که از زیانهای جهان برهد (این‌چنین که نیست)، خب یک جاهل عاجز را وقتی در دریای حوادث رها کنید سقوط می‌کند دیگر، این‌چنین نیست که ضلالت یک امر وجودی باشد و ذات اقدس الهی این امر وجودی را به کسی بدهد.
پرسش:...
پاسخ: بله اینها همانهایی هستند که در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود اینها کسانی هستند که ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ ، کسانی هستند که وقتی به آنها بگویند ﴿لا تُفْسِدُوا فِی اْلأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ ٭ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ﴾ و کسانی‌ هستند که مردم مؤمن را تسفیه می‌کنند، می‌گویند اینها سفیه‌اند و ما روشن فکریم ﴿وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا کَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ کَما آمَنَ السُّفَهاءُ﴾، خدا فرمود: ﴿اَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکِنْ لا یَعْلَمُونَ﴾ ، ﴿وَ إِذا لَقُوا الَّذینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ﴾ خب چنین کسی که متحیّر نیست، او تصمیم گرفته که دو چهره باشد. چون این‌چنین است پس در ظلمتها فرو رفته، وقتی که در ظلمتها فرو رفته و مشمول لطف اله نشد خدا نور را که گرفت ﴿وَ تَرَکَهُمْ فی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ﴾ نه اینکه خدا ظلمتی به اینها داده، اینها در ظلمات غرق‌اند تا کنون یک نور مختصری خدا به اینها داد، حالا آن نور را به اینها نمی‌دهد.

زنده به گور کردن ندای فطرت توسط منافقین
این‌چنین نیست که کلاً نور را از اینها گرفته باشد، آن نور فطرت است؛ منتها اینها دفن کرده‌اند این فطرت را زنده‌ به گور کرده‌اند که ﴿وَقَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ هیچ کس فطرت را اماته نمی‌کند که از بین ببرد، این فطرت الهی آن نفس ملهمه که ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ یک عده این نفس ملهمه را شکوفا می‌کنند ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ یک عده دسیسه می‌کنند، این اغراض و هوا‌ها و اهداف شوم را کنار می‌زنند این فطرت پاک الهی را در این اغراض دفن می‌کنند رویش خاک غریزه و شهوت می‌ریزند، روی این خاک این فطرت زنده به گور شده می‌نشیند، چنین کسی را می‌گویند ﴿قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ این «یای» «دسّاها» تبدیل شده از «سین» است؛ اصلش «دَسسها» بود <دسس> همان تأکید و مبالغه «دسه» است «دَسّ یَدُسّ داس مَدسُوس» این است که انسان خاکها را کنار ببرد یک چیزی را در خاک دفن کند که ﴿أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ﴾ ، دسیسه هم همین است. انسانی که در راه باطل می‌کوشد این فطرت را زنده به گور کرده است، نه اینکه فطرت را کشته باشد این فطرت رنج می‌برد از درون؛ می‌فهمد و نمی‌تواند فریاد بیاورد. چنین کسی آن فطرت را دارد وحی و نبوت هم تا آخرین لحظه ندا دارند و او را هدایت می‌کنند این دو چراغ هست؛ منتها یکی چراغ زیر خاک است که شمع‌گونه یک نور ضعیفی دارد

محروم بودن مافقین از الطاف الهی
چراغ بیرون هم که به نام شریعت باشد می‌تابد این نورها فقط هست تا آخر عمر هست، دیگر آن لطف و گرایش و کشش به گریه و تضرع و ناله و اینها را خدا به او نمی‌دهد. اگر او توانست با تلاش و کوشش و جهاد باز احیا بکند یعنی شکوفا بکند و از چراغ نبوت و شریعت مدد بگیرد، چنین کسی توبه می‌کند و توبه او قبول است البته بسیار سخت است ولی تا آخرین لحظه این دو تا نور روشن است و او هم مکلف است و راه برای بازگشت باز است، لذا در پایان همین بخش فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا﴾ ولی این کار، بسیار مشکل است. آن گرایشهای خاص را که خداوند به افرادی عطا می‌کند به اینها دیگر مرحمت نمی‌کند ﴿فَمَنْ یُرِدِ اللّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِْلإِسْلامِ﴾ دیگر به او شرح صدر نمی‌دهد، به او توفیق نمی‌دهد یعنی اسباب را هماهنگ بکند که او بهتر از این بهره ببرد، این‌چنین نیست ولی آزاد است مکلف است که آن سرمایه‌ها را دارد.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر، خدا اینها را بدون توبه نمی‌آمرزد چون اینها در حد شرک‌اند، ﴿إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ﴾ اینها هم در حقیقت کافر‌ند بخشوده نمی‌شوند (این یک)، ﴿وَ لا یَهْدیهِمْ سَبیلاً﴾ یعنی آن هدایت پاداشی و گرایشهای قلبی را که به دیگران عطا می‌کند به اینها عطا نمی‌کند (این دو) ولی آن فطرت را که فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ آنکه عوض نمی‌شود، این ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها﴾، این ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ حدوثاً و بقائاً این هست؛ منتها بعضی این فطرت را شکوفا می‌کنند مثل آن باغبانی که این گل را آبیاری می‌کند ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّاها﴾ بعضیها این فطرت را زنده‌ به گور می‌کنند، نه اینکه از بین ببرند از بین بردن می‌شود تبدیل فطرت و تبدیل فطرت به عنوان نفی جنس نفی شده است. فرمود: ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ ؛ خدا عوض نمی‌کند چون به نحو احسن این را آفرید و این جزء نظام احسن است. دیگری عوض می‌کند چون قدرت تعویض ندارد. خدا قدرت دارد ولی این کار، کار خوبی است چرا این را عوض بکند، لذا فطرت هیچ کس عوض نمی‌شود.
پرسش:...
پاسخ: همه سنتها، سنت اینکه آن هدایتهای مزید را دیگر نمی‌دهد. شما ببینید خیلیها به سراغ علم می‌روند بعضیها نیمه راه بر می‌گردند بعضیها هم می‌مانند. خیلیها به سراغ کسب علوم و معارف می‌روند بعضیها بین راه برمی‌گردند بعضیها می‌مانند. امروز که اول ذیقعده است طبق ظاهر، خب خیلیها به فکر اربعین گیری‌اند چون موسای کلیم(سلام الله علیه) از اول ذیقعده اربعینش شروع شد تا دهم ذیحجه که دهم ذیحجه در بین عشره های ماههای سال از سایر عشره ها خیلی افضل است، خب این چهل روز را اینها اربعین گرفتند تورات نصیبشان شده، خیلیها می‌روند که چله بگیرند ولی در وسطها می‌مانند یک عده خب مؤفق می‌شوند.

مراد از سلطهٴ الی در آیهٴ 144
غرض آن است که آن لطف مزید را خدا می‌داند که به چه کسی عطا بکند و به چه کسی عطا نکند ولی اصل حجت بالغه هست. در همین آیات بعدی هم به مؤمنین خطاب می‌کند که شما راه منافقان را طی نکنید [و] با کافران ارتباط مخفیانه برقرار نکنید ﴿أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبیناً﴾؛ می‌خواهید خدا بر شما مسلط بشود؟ خب این کدام سلطه است، آن سلطه تکوینی جامع که خدا ﴿وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ ﴾ خب همه تحت سلطه خدا هستند ولی اینجا می‌فرماید کاری نکنید که خدا بر شما حجت پیدا کند، معلوم می‌شود اگر کسی بیراهه نرود خدا بر او حجت ندارد. کسی که بیراهه رفت داشتن عقل و فطرت از درون و وحی و نبوت از بیرون، مهلتهای فراوانی که خدا به او داد همه اینها را پشت‌سرگذاشت از این به بعد برابر آیهٴ سورهٴ «انفال»: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ خواهد شد یعنی بعد از اینکه بیّن الغی شد خدا او را به حال او رها می‌کند: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ هیچ کس را ذات اقدس الهی بدون بیّن‌الغی شدن او او را گرفتار نمی‌کند؛ آیهٴ 42 سورهٴ مبارکهٴ «انفال» این بود که: ﴿لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولاً لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ إِنَّ اللّهَ لَسَمیعٌ عَلیمٌ﴾.
در همین آیات محل بحث سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که الآن محل بحث است در آنجا فرمود که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبیناً﴾، خب معلوم می‌شود اگر کسی به وظیفه عقلی و شرعی‌اش رفتار بکند خدا بر او حجتی ندارد بر او سلطانی ندارد یعنی در نظام تشریع وگرنه او عبد محض است چگونه تحت سلطه خدا نیست، خدا بر منافق سلطان دارد: ﴿فلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ﴾ ، خدا بر کافر سلطان دارد: ﴿فلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ﴾ اما خدا بر مؤمن حجت بالغه ندارد، لذا هرگز خدا مؤمن را به جهنم نمی‌برد نه اینکه نمی‌تواند [بلکه] برخلاف وعده عمل نمی‌کند.
پرسش:...
پاسخ: آن اسبابشان را فراهم می‌کند، در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» فرمود بعضی دنیا طلب می‌کنند بعضی آخرت طلب می‌کنند ما راه را باز گذاشتیم: ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾ آنجا درباره مؤمن و کافر نیست درباره دنیا طلب و آخرت طلب است. بعد از اینکه فرمود هر که دنیا بخواهد این‌چنین نیست که به اندازه خواسته او به میل او بدهیم، هر اندازه‌ای را که ما بخواهیم به هر کسی که ما بخواهیم می‌دهیم و هر کسی که آخرت طلب کند به عنوان موجبه کلیه فرمود هر کسی آخرت طلب کرد و برای آخرت کار کرد سعی‌اش مشکور است، بعد از دو تا بیان کلی فرمود: ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤلاء و هؤلاء﴾ یعنی کل واحد از دو گروه را ما وسیله‌اش را فراهم می‌کنیم؛ حالا اگر کسی خواست منافقانه زندگی کند این‌چنین نیست که خدا وسیله‌اش را فراهم نکند.
امداد تکوینی خداوند به روندگان طریق ایمان و کفر
فرمود: ﴿کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ﴾ حالا اگر کسی خواست کافر بشود وسیله‌اش فراهم است کسی خواست مؤمن بشود وسیله‌اش فراهم است. این امداد تکوینی هست، این‌چنین نیست که حالا اگر کسی خواست کفر بورزد ما وسیله‌اش را ببندیم وگرنه آن امتحان نیست. امتحان در صورتی است که انسان دستش باز باشد راه کفر و نفاق باز باشد، راه ایمان و اخلاص باز باشد: ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ﴾ . امداد معنایش این نیست که ما اینها را مجبور بکنیم (یک)، امداد معنایش این نیست که راه یک است، امداد معنی‌اش این است که هر کسی هر راهی باید انتخاب بکند ما وسیله‌اش را فراهم می‌کنیم؛ منتها این را بازترش در سورهٴ «لیل» مشخص کرد: ﴿فَأَمّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری ٭ وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی ٭ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری﴾ ؛ بعضیها به آسانی دروغ می‌گویند به آسانی معصیت می‌کنند؛ نمی‌دانند اینها گرفتار خشم الهی‌اند. بعضی با آسانی فضایل الهی را انجام می‌دهند. خب آن ایام جبهه رفتن می‌دیدید بعضی به آسانی جبهه می‌رفتند این کار، بسیار سخت است آدم از همه عائله و زن و بچه فاصله بگیرد؛ اما این کشش الهی به دست خداست، فرمود: ﴿ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری ٭ فَأَمّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی ٭ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی ٭ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری﴾، «للخصلة الیسری للعاقبة الیُسری للحسنة الیسری» و مانند آن.
﴿وَ أَمّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی ٭ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی﴾ «فَسَنُیَسِّرُهُ للعُسْری» ؛ بعضیها به آسانی به طرف معصیت می‌روند. اینکه به آسانی به طرف معصیت می‌رود مگر وسیله‌اش را خدا فراهم می‌کند؛ اما وسیله فراهم کردن فقط در حد آزمون است نه در حد جبر، چون هم از آن طرف تکلیف هست هم از این طرف، فطرت. به هر تقدیر فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبیناً﴾ معلوم می‌شود که آن سلطه تکوینی، خب همه بندگان الهی هستند: ﴿وَ کُلُّ أَتَوْهُ داخِرینَ﴾ .
سلطهٴ تشریعی خداوند به امور
﴿وَ لِلّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ﴾ ؛ همه خاضع‌اند؛ اما این جریان تشریع است که خدا بر بعضی مسلّط است و از بعضی سلطه ندارد. بر مؤمن سلطه ندارد که او را به جهنم ببرد یعنی سلطه تشریعی، برای اینکه خدا دستور داد این عبادات را اگر انجام دادی این عقاید را معتقد بودی این اخلاق را متخلق شدی من تو را به بهشت می‌برم این هم انجام داد. حالا او اگر بخواهد این را به بهشت نبرد و به جهنم ببرد می‌تواند ولی خب نمی‌کند، چه آن کار قبیح است و قبیح از خدا صادر نمی‌شود. پس اینکه فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبیلاً﴾؛ ﴿مَنْ یُضْلِل﴾ یعنی ﴿وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نوراً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» مشخص شده است. فرمود اگر ما این نور اضافه را ندادیم. آن‌گاه در پایان همین بخش فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً﴾؛ این در آن پایین‌ترین طبقه آتش است و هیچ کسی نصیر و شفیع او نیست که او را بیرون بیاورد. بعد فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا﴾، خب این ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا﴾ نشانه آن است که حتی چنین منافقی هم باز با آزادی منافق است؛ مجبور نیست راه باز است؛ منتها باید با سختی این راه را طی کند چون خودش راه خود را بست، چون خودش این راه خود را بست با سختی باید این راه را باز کند و طی کند، ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا﴾. یک حدیث نورانی در نهج‌البلاغه هست که کسی گفت «استغفر الله» حضرت فرمود: «ثَکَلَتکَ أُمُّک»؛ تو خیال کردی استغفار، کار تازه است. استغفار شش شرط دارد و امثال‌ذلک ، این برای همه نیست. اینکه فرمود این قدر از ترس خدا باید بنالی که تمام این گوشتهایی که از راه حرام روئیده شده است آب بشود و گوشت حلال بروید اگر استغفار، این شرایط شش‌گانه را که در نهج‌البلاغه است می‌داشت خب مشرکین صدر اسلام که با یک «استغفر الله» مسلمان می‌شدند و توبه آنها مقبول بود پس لازمه‌اش آن است که توبه اینها قبول نشده باشد. این راجع به افراد منافقی که تصمیم گرفتند دو چهره زندگی کنند. کسانی که ﴿یَأْکُلُونَ فی بُطُونِهِمْ ناراً﴾ ؛ با مال حرام گوشت بدن را رویانده‌اند، در سفره حرام با دین به استهزا نشستند. چنین گروهی آن شرایط شش‌گانه را باید داشته باشد.
شرایط بازگشت و توبهٴ منافقین
لذا در همین بخش راجع به مسئله توبه منافقین بعد از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ﴾ و سرّ بازگو کردن کار نفاق هم برای این بود که این مستثنا را به مستثنامنه وصل کند، آن وقت فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾، تازه ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ﴾ نه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾. یک وقت است کسی یک معصیت جزئی و شخصی است بین خود و خدای خود، خود را تبهکار می‌داند بین خود و خدا هم توبه می‌کند توبه او مسموع است. یک وقت نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که عده‌ای دین الهی را تحریف می‌کردند احکام الهی را بازگو نمی‌کردند آنچه حق بود کتمان می‌کردند، تورات را برخلاف آنچه موسای کلیم آورد برای یهودیها معنا می‌کردند انجیل را برخلاف آنچه عیسای مسیح(علیه السّلام) آورد برای آن ترساها معنا می‌کردند، اینهایی که دین خدا را تحریف می‌کردند این‌گونه از علمای سوء آیا با یک «استغفر الله» و توبه بین خود و خدای خود مشکلشان حل می‌شود؟ هرگز حل نمی‌شود.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این‌چنین گذشت: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ ٭ إِلاَّ الَّذینَ تابُوا﴾؛ مگر آن علمای سویی که توبه بکنند، خب توبه بکنند به چه چیزی؟ به همین که بگویند «استغفروا الله»؟ نه ﴿وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا﴾؛ به همان اندازه که افراد را گمراه کردند بروند همانها را هدایت کنند؛ بیان کنند برای مردم که ما تا کنون خلاف می‌گفتیم، آن امت تحریف شده و گمراه شده را هدایت کننده چنین گروهی البته آن وقت توبه‌شان مقبول است ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا﴾، آن‌گاه ﴿فَأُولئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحیمُ﴾ . این جا هم درباره منافقینی که رابطه مزدورانه با کافران داشتند، فرمود: ﴿إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً﴾ مگر کسانی که این چهار وصف را یکی پس از دیگری طی کنند: ﴿إِلاَّ الَّذینَ تابُوا﴾ (یک)، ﴿وَ أَصْلَحُوا﴾ (دو)، ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِاللّهِ﴾ (سه)، ﴿وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾ (چهار)، ﴿فَأُولئِکَ﴾ تازه ﴿مَعَ الْمُؤْمِنینَ﴾ نه ﴿مِنَ الْمُؤْمِنینَ﴾. این کلمه الله را اینجا دو بار تکرار فرمود: ﴿وَ اعْتَصمُوا بِاللّهِ﴾ دیگر نفرمود «وَ أَخْلَصُوا دینَهُمِْ له» به ضمیر اکتفا نکرد: ﴿وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلّهِ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:19

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی