display result search
منو
تفسیر آیات 135 و 136 سوره نساء

تفسیر آیات 135 و 136 سوره نساء

  • 1 تعداد قطعات
  • 40 دقیقه مدت قطعه
  • 89 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 135 و 136 سوره نساء"
- رعایت قسط و عدل لازمهٴ جهانی بودن یک دین
- مساوات گروه‌های چهارگانه در حکم به قسط
- تقسیم شدن عقل و هوا به علمی و عملی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیرًا فَاللّهُ أَوْلی بِهِما فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا ﴿135﴾ یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا ﴿136﴾

مطالبی که مربوط به آیهٴ قبل بود مقداری از آنها مانده است؛ یکی اینکه اینکه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ﴾ گاهی ناظر به حکم فقهی است که بحثش گذشت که شهادت انسان، همان طوری که به نفع والدین و اقربین نافذ است به زیان والدین و اقربین هم نافذ است چون حق و عدل، متبع است ولی شهادت یعنی اقرار علی النفس، نافذ است؛ اما ادعای به سود نفس، بینه طلب می‌کند که آن از بحث خارج است.
استفادهٴ اخلاقی از برخی آیات
گاهی ممکن است از آیه‌ای نکته تربیتی و اخلاقی هم استفاده بشود نه حکم فقهی یعنی شهادت به عدل بدهید ولو آن شهادت منتهی بشود به زیان خودتان یا زیان پدر و مادرتان یا زیان بستگانتان. شهادت در یک امر خارجی است نه اینکه مشهودٌ علیه، والدین یا اقربین باشند [بلکه] مشهودٌ علیه یک شخص دیگر هست ولی آن حادثه شهادت دادن به زیان شما تمام می‌شود. گاهی آن مشهودٌ علیه کینه شما یا والدین یا اقربین را در دل می‌گیرد یا به فکر ایذای شماست؛ مادامی که به آن ایذاهای مهم نرسد، شما شهادت به حق بدهید گرچه به زیان شما یا والدین یا اقربین باشد، این یک مطلب.

رعایت قسط و عدل لازمهٴ جهانی بودن یک دین
مطلب دیگر آن است که دینی که ادعای جهانی بودن دارد باید جهانی بیندیشد و تنها چیزی جهانی است و انسانی خواهد بود که براساس قسط و عدل باشد. چون تمام انسانها؛ چه مسلمان چه کافر چه نزدیک چه دور چه غنی چه فقیر چه روستایی چه شهری همه خواهان عدل‌اند، لذا دو قسم را در این آیه ذکر فرمود [و] قسم سوم را در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» یاد کرد، قسم چهارم هم از قسم دوم برمی‌آید. اینکه فرمود: ﴿شُهَداءَ لِلّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ اْلأَقْرَبینَ﴾ این بیان آن فرد ضعیف است؛ شما شهادت به حق بدهید «سواءٌ کان المشهود علیه قریباً او بعیدا» وقتی علی الوالدین و الاقربین، شهادتتان نافذ بود و موظف بودید، شهادت علی الأبعدین هم نافذ است. پس ‌«سواءٌ کان المشهود علیه قریباً او بعیدا» این (یک)، «و سواء کان غنیاً او فقیرا» که این را بالصراحه ذکر فرمود، «و سواءٌ کان مسلماً او کافرا» حالا ما در کشوری به سر می‌بریم که هم مسلمان در این کشور زندگی می‌کند و هم کافر؛ اهل کتاب هستند یهودیها هستند مسیحیها هستند حالا اگر در یک حادثه‌ای حقوقی یا مالی، بدنی یا مالی به محکمه اسلامی مراجعه کردند یکی از دو طرف مسلمان است و دیگری یهودی یا مسیحی، شاهد بخواهد شهادت بدهد یا قاضی بخواهد داوری کند اینجا آیا مجاز است که به سود مسلمان و علیه یهودی یا مسیحی حکم بکند یا شهادت بدهد یا قضای به عدل واجب است ولو یک طرفش غیر مسلمان باشد، شهادت به عدل واجب است در محکمه عدل ولو طرف دیگرش غیر مسلمان باشد.
در سورهٴ مبارکهٴ «مائده» به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در همان آیهٴ 42 سورهٴ «مائده» این‌چنین اعلام کرد، فرمود گروهی از اهل کتاب هستند که ﴿سَمّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُکَ﴾؛ اگر به محکمه تو مراجعه کردند ﴿فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ شما یا آنها را به محکمه خودشان ارجاع می‌دهید (الآن فتوا هم همین است) یا خودتان حکم آنها را به عهده می‌گیرید، گرچه بعضی از فقها نظیر سیدنالاستاد امام(رضوان الله علیه) نظرشان این بود که اُولیٰ آن است که قاضی در نظام اسلامی حکم آنها را به عهده بگیرد [و] آنها را به محکمه خودشان ارجاع ندهد ولی به هر تقدیر، اصل حکم به نحو تخییر است چه اینکه از آیه برمی‌آید و از روایت ابی‌ بصیر هم کاملاً استفاده می‌شود ، هم روایت دلالت بر تخییر دارد هم ظاهر آیه که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مخیر است یا قضای آنها را به عهده می‌گیرد یعنی بین دو تا یهودی یا دو تا مسیحی یا یک یهودی و یک مسیحی حکم می‌کند یا آنها را به محکمه خاص خودشان ارجاع می‌دهد. فرمود: ﴿فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾؛ ﴿أَعْرِضْ عَنْهُمْ﴾ نه یعنی آنها را رها کن [بلکه] آنها را ارجاع کن به محکمه‌شان، بالأخره کار باید فیصله پیدا کند، ﴿وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا﴾.
اما ﴿وَ إِنْ حَکَمْتَ﴾؛ اگر اعراض کردید آنها را به محکمه خودشان ارجاع دادید که آنها نمی‌توانند درباره تو تصمیم سوء بگیرند و اگر خواستید بین آنها حکم بکنید، دیگر این‌چنین نیست که مجاز باشید بگویید حالا چون اینها غیرمسلمان‌اند من می‌توانم عدل را رعایت نکنم، این طور نیست: ﴿وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ﴾ خب، برای آن است که دین وقتی می‌تواند جهانی باشد که جهانی فکر بکند، قومی فکر بکند یا بخشی از افراد را بر بخش دیگر مقدم بداند این که دیگر جهانی نیست.

مساوات گروه‌های چهارگانه در حکم به قسط
قهراً این سه گروه یکسان خواهند بود یعنی «مشهودٌ علیه سواءٌ کان قریباً أمْ بعیداٌ» باید حق و شهادت، قسط درباره هر دو باشد؛ «و إن کان المشهود علیه غنیاً او فقیرا» حکم به قسط و شهادت به عدل باید در باره هر دو یکسان باشد؛ «و ان کان المشهود علیه یا مقضی علیه مسلماً او کافرا» باید قسط و عدل درباره هر دو رعایت بشود و از اینجا آن قسم چهارم هم مشخص می‌شود که «ان کان المشهود علیه حضریاً أم بدویا»؛ چه شهری باشد چه روستایی حکم همین است که آن‌هم از این تثنیهٴ سه گانه به خوبی بر می‌آید.

معنای مراد از ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ در قرآن
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا﴾ این یا به این معناست که پیروی هوس نکنید؛ مبادا عدول از حق دامنگیرتان بشود که این ﴿تَعْدِلُوا﴾ به معنای عدل نباشد [بلکه] به معنای عدول از حق باشد ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ چرا؟ ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ یعنی مبادا ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ عدول بکنید ‌«و تنحرفوا‌». نظیر آیهٴ سورهٴ «حجرات»؛ آیهٴ ششم سورهٴ «حجرات» همان آیه معروف این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا﴾ چرا؟ ﴿أَنْ تُصیبُوا قَوْمًا بِجَهالَةٍ﴾ یعنی مبادا اینکه براساس جهالت و ندانم کاری با یک عده برخورد کنید ﴿فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ﴾ بعد پشیمان بشوید. این ﴿فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا﴾ یعنی مبادا اینکه قومی را جاهلانه مورد اصابت قرار بدهید یا به اصابت دربیاید، مبادا اینکه این‌چنین بشود. اینجا هم اگر ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ به معنای عدول و انحراف عن الحق باشد معنای آیه این‌چنین خواهد شد که ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ مبادا اینکه منحرف بشوید و اما اگر آن ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ علت باشد ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ چرا؟ ‌«‌لأن تعدلوا»؛ برای اینکه بخواهید عادل باشید این با صدر آیه سازگار است و اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ﴾ برای اینکه این قیام به قسطتان به هم نخورد و شما قائم به قسط و عدل باشید، پس پیروی هوا را رها کنید: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ چرا؟ برای اینکه ‌«لأن تَعْدِلُوا‌» اگر این‌چنین باشد با صدر آیه انسب است.
پرسش:...
پاسخ: بله ‌«‌لأن تعدلوا» دیگر، بالأخره یک چیزی در تقدیر هست؛ منتها این ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ یعنی عادل باشید یا عدول کنید اگر عدول کنید آنچه در تقدیر است این است که «مخافة أنْ تعدلوا»، نظیر آیهٴ شش سورهٴ «حجرات» که ﴿إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصیبُوا﴾ یعنی «مخافة أنْ تصیبوا مخافة الاصابة» مبادا اینکه برخورد کنید؛ اما اگر این از عدل باشد آن ‌«لام‌‌» در تقدیر است یعنی ‌«لأن تعدلوا‌».
﴿وإن تلووا ...﴾ تفسیر اتّباع هدى یا شرح عدول از حق
مطلب بعدی آن است که اگر ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا﴾ به معنای عدل باشد یعنی پیروی هویٰ نکنید برای اینکه عادل بشوید، این ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ تفصیل تتبع الهوی است، تفصیل آن منهی است؛ ما گفتیم پیروی هوی نکنید. حالا اگر پیروی هویٰ کردید پیروی هوس یا به این است که در محکمه حاضر بشوید زبان پیچی کنید بد شهادت بدهید ‌«کان‌‌» ناقصه است یا نه، اصلاً در محکمه حاضر نشوید سرپیچی کنید نه زبان پیچی ‌«کان‌‌» تامه است یکی ‌«لیس‌‌» ناقصه است یکی ‌«لیس‌‌» تامه. یک وقت شهادت نمی‌دهید یک وقت شهادت می‌دهید ولی شهادت به باطل خب اما اگر این ﴿أَنْ تَعْدِلُوا﴾ به معنای عدول باشد نه به معنای عدل، آن وقت ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ تفصیل و شرح این عدول عن الحق است؛ عدول عن الحق گاهی به این است که گاهی انسان اصلاً در محکمه حق حاضر نمی‌شود و شهادت نمی‌دهد گاهی نه حاضر می‌شود و شهادت به باطل می‌دهد و شهادت زور. به هر تقدیر، این تفصیل آن عدول یا تفصیل آن اتباع هویٰ است. در قرآن کریم به هر دو قسمش اشاره شد هم اعراض از شهادت و کتمان شهادت نفی شده است، نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً گذشت؛ آیهٴ 283 سورهٴ «بقره» این بود که ﴿وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾ اگر نظام، نظام حق است و محکمه عدل، مفتوح است بر شاهد واجب کفایی است ـ اگر چند نفرند ـ و واجب عینی است ـ اگر یک نفر است ـ یعنی دیگران حاضر نبودند و تنها او حاضر بود بر او واجب است که در محکمه حاضر بشود و شهادت بدهد کتمان شهادت حرام است. چه اینکه نهی هم فرمود. فرمود: ﴿وَ لا تَکْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ﴾.
گاهی شهادت هست سرپیچی نیست؛ دهن‌پیچی است یعنی برمی‌گرداند زبان را، این همان است که قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیهٴ 46 بحثش گذشت، فرمود که ﴿وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ﴾ گرچه آن مربوط به مسئله شهادت نیست؛ اما این ‌«لی بلسان‌» یعین زبان‌پیچی، اینجا هم فرمود: ﴿وَ إِنْ تَلْوُوا﴾؛ اگر بپیچانید زبانتان را. حالا که دارید حرف می‌زنید به جای اینکه به سود حق شهادت بدهید به سود باطل شهادت ندهید، این می‌شود زبان‌پیچی. هر دو قسمش منشأ هویٰ دارد اگر هوس بود انسان، گرفتار زبان‌پیچی و یا سرپیچی می‌شود.

وجوب اقامهٴ حق در محکمهٴ عدل
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر اگر محکمه، محکمه عدل بود اقامه عدل واجب است برای همه دیگر، فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامینَ بِالْقِسْطِ﴾. یک وقت واجب کفایی است عده زیادی حاضر در صحنه بودند بعضی از این شهودی که در صحنه شهادت را تحمل کردند حالا در محکمه حاضرند برای ادای شهادت، خب از دیگران ساقط است. ولی اگر در حادثه‌ای کسی به کسی ستم کرد و یک شخصی می‌داند برای او ثابت شد و حضور داشت در صحنه، محکمه هم محکمه عدل است آن وقت انتظار دارد که جامعه، جامعه قسط باشد و از او دعوت می‌کنند برای ادای شهادت بعد از تحمل، می‌گوید من شهادت نمی‌دهم آنکه می‌شود حرام.
پرسش:...
پاسخ: نه اگر دعوت نکردند [و] از او نخواستند که فرمود؛ آیهٴ 282 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود: ﴿وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا﴾، خب اگر از کسی نخواستند خب بر او شهادت واجب نیست.
پرسش:...
پاسخ: خب انسان در معرض آن هست ولی حرف آن را که گوش نمی‌دهند و او را راه نمی‌دهند او تکلیفی ندارد. بنابراین اینکه فرمود: ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا﴾ این یکی ناظر به ‌«کان‌‌» ناقصه است یکی ناظر به ‌«کان‌‌» تامه است.

تقسیم شدن عقل و هوا به علمی و عملی
مسئله هویٰ گاهی در مسائل علمی است گاهی در مسائل عملی؛ آنجا که انسان اندیشه‌اش حق نیست هویٰ است، هوای علمی؛ همان طوری که عقل دو قسم است عقل نظری و عقل عملی، هویٰ هم دو قسم است هویٰ علمی و هویٰ عملی. یک وقت انسان بر اثر گرفتار مغالطه فکرش آلوده است اندیشه بدی دارد این هویٰ است. یک وقت است نه، سخن از اندیشه نیست مطلب را فهمیده ولی در مقام عمل، گرفتار هوس است این هویٰ عملی است. در قرآن کریم به هر دو قسمش اشاره شد در مسائل علمی فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾ ؛ این معارفی را که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیان می‌کند اینها مسائل حق است که از وحی گرفته [از] روی فکر خود نمی‌گوید و هر چه که در قبال وحی باشد می‌شود هویٰ دیگر. حالا عقل گاهی مؤید نقل است گاهی نقل مؤید عقل است در آن‌گونه از موارد، چون هماهنگ هم‌اند دیگر هویٰ نیست. مطلب صحیحی را که عقل فهمید، عقل فهمید «ان للعالم مبدئاً واحداً لا شریک له» همین برهان عقلی را وحی و نقل تأیید کرده است، این دیگر هویٰ نیست. ولی یک وقت است یک فکر و اندیشه‌ای باطل است و در مقابل وحی است، چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ﴾ این اندیشه می‌شود هویٰ لذا فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی﴾.
اما گاهی هویٰ به معنای جامع یا در مقابل عقل عملی قرار می‌گیرد، نظیر آیهٴ چهل و 41 سورهٴ «نازعات» است که فرمود: ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی﴾ هویٰ برای نفس است نه برای عقل، عقل آن است به «ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» باشد او منزه از هویٰ است. ولی نفس است که حالا یا أماره به سوء است یا مانند آن که گرفتار هویٰ می‌شود. البته آن مرحله‌ای که آلوده به هویٰ است اصطلاحاً می‌گویند نفس وگرنه انسان دارای یک حقیقت است آن مرحله عالیه‌‌اش را عقل می‌گویند، مراحل وسطی و نازله‌‌اش نامهای خاص به خود را دارد. اینکه فرمود: ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَویٰ ٭ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوی﴾ این‌هم می‌تواند ناظر به هوای علمی باشد هم ناظر به هوای عملی. آن‌که مواظب بود براساس اندیشه خود تکیه نکرد، بلکه بررسی کرد با برهان و قرآن هماهنگ کرد این از هویٰ پرهیز کرد. یا آنکه به میل خود عمل کرد در مسائل عملی آن به هویٰ عمل کرد ولی آن کسی که به میل خود عمل نکرد و گرفتار نفس أمّاره نشد برابر عقل عملی عمل کرد آن نفس را از هویٰ نهی کرده است.

استعمال «هوی» در معنای جامع
بنابراین ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی﴾ جامع است هم گاهی انسان در حکم اشتباه می‌کند، برای اینکه در درک اشتباه کرده است برای اینکه پرهیز از اشتباه در درک کرده باشد باید مبادی برهان را و مبادی قرآن را خوب بررسی کرده باشد ﴿فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوی أَنْ تَعْدِلُوا﴾. آن‌گاه فرمود: ﴿فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرًا﴾؛ خدا به همه امور آگاه است. اگر فرق بین مسلم و کافر گذاشتید خدا خبیر است، فرق بین نزدیک و دور گذاشتید خدا خبیر است، فرق بین سرمایه‌دار و فقیر گذاشتید خدا خبیر است، فرق بین شهری و روستایی گذاشتید خدا خبیر است، زبان‌پیچی کردید یا سرپیچی کردید خدا خبیر است، در همه موارد خدا خبیر است، آن‌گاه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾.
توجیهات مطرح شده دربارهٴ آیهٴ 138
یک سرفصل جدید است.
اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ این یا برابر آن شأن نزولی که از ابن‌عباس نقل شده است تفسیر می‌شود که عده‌ای از اهل کتاب (مثلاً یهودیها) آمدند گفتند ما به کتاب آسمانی خودمان ایمان می‌آوریم به قرآن شما هم مؤمن‌ایم ولی به انجیل ایمان نمی‌آوریم در یک چنین فضایی این آیه نازل شد که ‌ای کسانی که ایمان آوردید به تورات شما باید به جمیع ما جاء به النبی ایمان بیاورید و به نبوت عامه و احکامش به نبوت خاصه و احکامش ایمان بیاورید. قهراً چنین آیه‌ای مطابق با بعضی از بحثهای همین سورهٴ مبارکهٴ «نساء» خواهد شد، فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ یَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکْفُرُ بِبَعْضٍ وَ یُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً ٭ أُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ حَقًّا﴾

مساوی بودن تبعیض در یک أمر حقیقی باقی آن
تبعیض در یک امر حقیقی در حقیقت، مساوی با نفی آن امر حقیقی است، چون آن امر حقیقی که وحدتش حقیقی است و تبعیض‌پذیر نیست انکار بعضی و اثبات بعضی در حقیقت، انکار همان بعض است. مشابه این‌هم قبلاً گذشت که عده‌ای می‌گفتند که ما به تورات موسیٰ مؤمن‌ایم یا به کتاب خودمان مؤمن‌ایم ولی به قرآن ایمان نمی‌آوریم ، این یک تبعیض دیگر است که غیر از این شأن نزولی است که از ابن‌عباس نقل شده است.
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیهٴ 91 قبلاً این‌چنین گذشت: ﴿وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُمْ﴾. آنچه در آیهٴ 91 سورهٴ «بقره» بود این است که این یهودیها می‌گفتند ما به تورات مؤمن‌ایم و لا غیر، مسیحیها می‌گفتند ما به انجیل ایمان می‌آوریم و لاغیر، به قرآن مؤمن نیستیم. در آن آیهٴ 91 سورهٴ «بقره» یک برهان اقامه کرد؛ فرمود اولاً قرآن حق است شما باید به حق مؤمن باشید و ثانیاً قرآن برابر با همان اصول کلی است که در دین شماست و صدق است و مصدِّق است هیچ حرف تازه‌ای درباره خطوط کلی ندارد، به استثنای آنچه به نوبت خاصه برمی‌گردد و نشانه‌های نبوت خاصه هم که در عهدین شما هست. خب پس دوگونه تبعیض است: یک وقت تبعیض است می‌گویند که ما به دین خودمان معتقدیم به قرآن معتقد نیستیم؛ یک وقت است نه، به گونه دیگر است و آن این است که یهودی می‌گوید من به تورات و قرآن ایمان دارم ولی به انجیل مؤمن نیستم. مسیحی می‌گوید من به انجیل و قرآن مؤمن می‌شوم ولی به تورات مؤمن نیستم، فرمود این‌چنین نیست این یک نحو تفسیر و یک وجه که آیه بفرماید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ یعنی باید به همه ما جاء به النبی مؤمن باشید؛ نبوت عامه و نبوت خاصه.
وجه دیگر آن است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾ یعنی در مقام ثبوت ایمان آوردید در مقام بقا هم مؤمن باشید؛ ‌ای کسانی که ایمان آوردید ﴿آمَنُوا﴾ در مقام بقا، این‌چنین نباشد که بعد دست از ایمانتان بردارید این وجه دوم. وجه سوم آن است که «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ظاهراً آمِنُوا باطناً» تا ظاهرتان با باطنتان موافق باشد.

توجیه صحیح: ایمان اجمالی و ایمان تفصیلی
وجه چهارم که ظاهراً اُولیٰ است این است که ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا﴾؛ شما که به نحو اجمال ایمان دارید ﴿آمِنُوا﴾ به نحو تفصیل تا اگر یک وقت مطلبی مربوط به یکی از انبیای گذشته بود یا یکی از فرشته‌ها بود یا مربوط به یکی از کتابهای گذشته بود یا مربوط به آخرت بود دیگر استنکاف نکنید؛ به صورت تفصیل به همه اینها ایمان بیاورید. این از بیانات نورانی سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) است . اولاً می‌دانید حرف تازه آوردن کاری است بسیار سخت، چون در طی این 1400 سال به طور اجمال و تفصیل حرفها گفته شد. ممکن است که در خلال این قرون عدیده، عالمی این حرف را در چند قرن قبل گفته باشد در یک نسخه خطی باشد که به دست کسی نرسید.
استدلال علامهٴ طباطبایی بر توجیه اجمال و تفصیل
شما می‌بینید نوع این تفاسیر هست نوع این کتابها هست ولی مرحوم علامه(رضوان الله علیه) با بررسی نظام خود آیه، لطیفه‌ای را استنباط می‌کنند که این آیه با سایر آیات هماهنگ می‌شود. اولاً به یهودیها و اهل کتاب، قرآن معمولاً به ‌«مؤمنون‌»، یا ‌«الذین آمنوا‌» تعبیر نمی‌کند [بلکه] می‌گوید ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الکِتَابَ﴾ و امثال‌ذلک، البته این تفصیل در المیزان نیست ولی تأیید فرمایشات ایشان است. می‌فرماید شما وقتی این آیات را می‌خوانید به دنبا‌ش مسئله نفاق و منافقان مطرح‌اند یعنی این آیه که الآن محلّ بحث است یعنی در سورهٴ «نساء» آیهٴ 136 است، آیهٴ 137 [می‌فرماید] ﴿إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا﴾ افراد متلون را شامل می‌شود، آیهٴ 138 [می‌فرماید] ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَلیمًا﴾، خب این چه ربطی به آیات قبل و بعد دارد؟ ایشان می‌فرمایند که مؤمنینی که در جامعه اسلامی زندگی می‌کنند اینها مشکلشان در این نیست که به خدا و پیغمبر و قیامت و کتب آسمانی و فرشته‌ها مؤمن نیستند، هستند؛ اما به قوانین و مقررات اسلامی که می‌رسد، می‌بینید به طور مرموز بعضی از این قوانین را می‌گویند این دیگر دنیا پسند نیست، این در نظام بین‌المللی جایگاهی ندارد این حکم را دنیای کنونی قبول نمی‌کند، قهراً گرایششان به آن سمتی است که بیگانه‌ها خط‌کشی کردند. در چنین موردی قرآن می‌فرماید که اینها منافق‌اند، نه منافق‌اند یعنی ظاهراً مسلم باطناً کافر آنکه معنایش روشن است. اینکه به بعضی ایمان دارد ظاهراً مسلمان است و کسی نمی‌تواند بگوید او منافق است؛ اما به بعضی از احکام اسلامی می‌رسد می‌گوید این دنیا پسند نیست و این را عصر کنونی نمی‌پذیرد ؛ مثلاً همین جریان حکم سلمان رشدی پلید را شاید بعضی باور نکنند، می‌گویند این چون دنیا پسند نیست این مخالف با آزادی است این با نظام مطبوعات هماهنگ نیست این با سازمان ملل، منشور ملل، نمی‌دانم امثال‌ذلک هماهنگ نیست این قابل طرح نیست. این معنایش این است که ﴿نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ﴾ قرآن در این فضا می‌فرماید حالا که شما به اصل خدا و دین معتقدید باید باز کنید این متن را شرح کنید، این مجمل را مفصل کنید، این کلی را در دامنه جزئیاتش گسترش بدهید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾؛ شما به همه این امور ایمان بیاورید دیگر نگویید این را دنیا نمی‌پسندد. آن‌گاه آن آیه‌ای که بعد دارد: ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقینَ﴾ کسانی که ﴿یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ﴾ با این کاملاً هماهنگ می‌شود. فرمود که ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذابًا أَلیمًا﴾ منافقین چه کسانی‌اند ﴿الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ می‌گویند اگر ما جریان سلمان رشدی را مطرح کنیم این دنیاپسند نیست.

انحصار عزّت برای حق تعالی
فرمود شما این حرف را برای چه می‌زنید؟ می‌خواهید عزیز باشید من به شما آدرس می‌دهم عزت، نزد کافرین نیست شما بیراهه نروید فقط خدا عزیز است و بس! اینها آدرس است دیگر ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ اگر هم یک وقت می‌فرماید: ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ﴾ اینکه با توحید سازگار نیست که هم خدا عزیز باشد هم پیغمبر عزیز باشند هم مؤمنین عزیز باشند اینکه با روح توحید سازگار نیست و اساس قرآن که اساس توحید است کاملاً شرح و متن است. یک‌جا می‌فرماید عزت برای خدا و برای پیغمبر و برای مؤمنین است، بعد می‌فرماید حواستان جمع باشد اینها در عرض هم نیستند عزت، منحصراً برای خداست؛ اگر پیغمبر عزیز است به عزت الهی عزیز است این عزت پیغمبر عاریه است و اگر مؤمنین عزیزند به عزت الهی عزیزند این عزت، عزت عاریه است. این را می‌گویند فکر توحیدی؛ فکر توحیدی معنایش آن است که آنچه در نظام می‌گذرد به برکت ذات اقدس الهی است؛ هیچ کسی در نظام هستی در مقابل ذات اقدس الهی وصفی ندارد چه اینکه ذاتی ندارد چه اینکه فعلی ندارد براساس توحید افعالی همه افعالها فانی در فعل خداست براساس توحید وصفی همه اوصاف فانی در وصف خداست، براساس توحید ذاتی همه ذوات فانی در وصف ذات اقدس الهی هستند. حالا اگر توفیق قرائت این دعای نورانی ‌«جوشن کبیر‌» را در شبهای جمعه ما نداشتیم لااقل در بعضی از شبهای جمعه به مطالعه این بپردازیم. شما ببینید این دعا اصلاً چیزی برای غیر خدا نمی‌گذارد. حساب بکنید در جهان چه می‌گذرد اینها را فیش‌برداری کنید، بعد ببینید در این دعای نورانی ‌«جوشن کبیر‌» سهمی برای غیر خدا گذاشت که ما در بعضی از کارها به غیر خدا مراجعه کنیم یا غیر خدا را منشأ او بدانیم یا همه اینها را به او داد، این جوشن است و زره است از هر فکر باطل و بزهکاری.
به هر تقدیر فرمود: ﴿الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا﴾ در باب شأن نزول، دست خیلیها باز است؛ به صرف اینکه ابن‌عباس چنین گفته [نمی‌شود پذیرفت] برای اینکه نه حرف او حجت است [و] نه قرینه قطعی برای صحت حرف اوست نه این روایت که نیست، قبل از اینکه ما به سراغ ابن‌عباسها و امثال ابن‌عباسها برویم باید در خدمت خود قرآن باشیم.

لزوم توجّه به ثقل اکبر و ثقل اصغر در قرآن شناسی
در بحثهای قبلی مکرر ملاحظه فرمودید که قرآن‌شناسی، اول به این است که ما ثقل اکبر را ثقل اکبر بدانیم بعد ثقل اصغر را ثقل اصغر بدانیم بعد بگوییم براساس: «انّی تارک فیکم الثّقلین کتابَ الله و عترتی» عمل بکنیم بخواهیم به یک آیه استدلال بکنیم عمل بکنیم، بدون رجوع به سنت معصومین حرام است و قدغن ولی این‌چنین نیست ما یک پایگاهی نداشته باشیم [و] اول به روایات مراجعه بکنیم. بالأخره یکی حرف آخر را باید بزند دیگر، حرف اول و حرف آخر را ثقل اکبر می‌زند یا ثقل اصغر؟ تازه طبق آن حدیث شریف، عترت ثقل اصغر است نه روایت و این روایت اگر مقطوع الصدور باشد تازه می‌شود ثقل اصغر.
به هر تقدیر ما دو طایفه از روایات داریم که این بحثها چندین بار تکرار شد، چون البته مربوط به قرآن‌شناسی است همیشه اینها باید در خط فکری ما باشد. یک طایفه از نصوص مربوط به بحث علاج متعارضین است که اگر دو تا روایت متعارض شد چه بکنیم؟ در آنجا به عنوان مرجع یا مرجِّح یکی از مراجع یا مرجِّحات این است که «فما وافق کتاب الله فَخُذوه و ما خالف کتاب الله فدعوه» ؛ عرض بر قرآن بکنیم آن دو تا روایت متعارض آن که مطابق با قرآن است اخذ کنیم آن که مخالف با قرآن است ترک کنیم، این یک طایفه از نصوص به نام نصوص علاجیه . یک طایفه دیگر نصوصی است که مربوط به اصل اعتبار خبر است که هر دو طایفه را مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد. خود وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به نام من دروغ جعل کردند و می‌کنند .
مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) و سایر بزرگان فرمودند که همین حدیثی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود به نام من دروغ جعل می‌کنند هر چه که از من روایت نقل کردند بر قرآن عرضه کنید، این دلیل است بر اینکه به نام پیغمبر، چیزی جعل کردند چرا؟ برای اینکه این حدیث یا درست است یا درست نیست. اگر این حدیث درست باشد پیغمبر فرمود به نام من دروغ جعل می‌کنند، پس جعل کردند و می‌کنند (این یک). اگر این حدیث، دروغ باشد خب همین دلالت می‌کند که به نام پیغمبر جعل کردند چون به نام پیغمبر این روایت را نقل کردند که پیغمبر فرمود از طرف من حدیث جعل می‌کنند. خب خود پیغمبر فرمود، بعد اهل‌بیت فرمودند که مثل خدا کسی حرف نمی‌زند مثل ما حرف می‌زنند و جعل می‌کنند. بنابراین روایتی که از ما نقل کردند شما این روایت را بر قرآن عرضه بکنید، این مربوط به آن نیست که معارض داشته باشد [بلکه] روایت چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد ما باید ببینیم با خطوط کلی قرآن مخالف است یا موافق. پس اگر ما میزانی ترازویی معیاری نداشته باشیم که نمی‌توانیم روایات را که ثقل اصغر است بر آن ثقل اکبر عرضه کنیم.

تبیین خط حثی تفصیلی تحصیل حجّت
پس خط مشی تفسیری باید این باشد که ما قبل از هر چیزی باید به خدمت خود قرآن برویم ببنیم القرآن لو خلی و طبعه چه می‌گوید (این یک) اینها را بنویسیم و هیچ گونه حجیتی هم برای ما ندارد حق عمل کردن نداریم، چون اگر به این عمل بکنیم معنایش این است که ‌«حسبنا کتاب الله‌»، بعد باید به خدمت روایات برویم روایات را بررسی بکنیم معارضها را و داخل و خارج را، مطلق و مقید را عام خاص را محصول روایات را اجتهاد و استنباط بکنیم (این دو)، محصول روایات را به خدمت قرآن ببریم و بر قرآن عرضه کنیم (این سه) اگر دیدیم مخالف با قرآن است طردش کنیم [و] اگر موافق قرآن است بگوییم حجت است. در بخش چهارم حالا محصول روایات را که مخالف با قرآن نبود و حجت بود با خود قرآن می‌سنجیم؛ اگر قرآن، مطلق بود با این روایات تقیید می‌شود، عام بود یا این تخصیص می‌شود، ذی القرینه بود قرآن قرینه اوست روایات قرینه اوست، این چهار. بعد از اینکه چهار، پنج کار را کردیم می‌شود عصاره قرآن و عترت، آن وقت می‌شود حجت این راه عمل کردن تفسیری و فقهی است.
حالا اگر ما خواستیم ببینیم که این شأن نزول درست است یا نه، اول به سراغ ابن‌عباس نرویم [بلکه] اول به سراغ خود ایات برویم. آیه‌ای که بعد دارد ﴿بَشِّرِ الْمُنافِقینَ﴾ اینها که بعدها نازل نشد، در همین فضا نازل شد این باید با قبل مطابق باشد. خب پس اینکه فرمود: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ این ناظر به آن منافقین مصطلح نیست، این حرف بکر سیدناالاستاد این است . شما الآن تقریباً سی تا کتاب تفسیر، لااقل در دسترس شما آقایان است، ببینید این حرف گفته شد یا گفته نشد. آن روزها این حرفها مطرح نبود یعنی سی سال قبل این حرفها اصلاً مطرح نبود غربزده است شرق زده است ملی‌گراست، این حرفها اصلاً طرح نبود. این حرف سی سال قبل تا کنون نو است خلاصه. فرمود برخیها می‌بینید گرایشی به سمت بیگانه‌ها دارند [و] می‌گویند این فکر اسلامی قابل طرح نیست. این باید بداند منافق است و قرآن به او می‌گوید: ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا﴾ به باز، تو که به بسته ایمان داری به باز ایمان بیاور و بعد هشدار داد اگر کسی به جمیع ما جاء به النبی مؤمن نبود در یک ضلالت بعید است، این خیلی پرت است خلاصه در دسترس نیست. فرمود که ﴿آمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذی نَزَّلَ عَلی رَسُولِهِ﴾ این کتاب معین یعنی قرآن ﴿وَ الْکِتابِ الَّذی أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ﴾ می‌شود کتاب جنس، بعد هم تهدید کرد فرمود: ﴿وَ مَنْ یَکْفُرْ بِاللّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعیدًا﴾، آن وقت این مطابق با آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 40:48

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی