- 1080
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 60 سوره نساء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 60 سوره نساء"
- مباحث درخصوص اطاعت از رسول (ص) و اولواالامر
- مراجعه منافقین به طاغوت جهت تحاکم
- نفاق یهود و علت مراجعه آنان به پیامبر (ص)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً ﴿60﴾
مباحث سه گانه درخصوص اطاعت از رسول(ص) و اولواالامر
بعد از اینکه به انبیا و اولیا و مسئولین یک نظام الهی دستور داد فرمود که امانات مردم را به آنها برگردانید و امانتهای الهی را ادا کنید ، آنگاه به مردم فرمود از خدا و پیامبر و اولواالأمر اطاعت کنید . وقتی اولواالأمر شما، امینِ در کارهای الهیاند شما هم از اُمنای الهی اطاعت کنید. پس بخش اول این بود که مسئولین را به رعایت امانت الهی امر فرمود، بعد امت اسلامی را به اطاعت از اُمنا دستور داد آنگاه در بخش سوم به صورت تعجّب، به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود مگر نمیبینی عدهای میپندارند که مؤمناند ولی به طاغوت مراجعه میکنند، باید به شما که مرجع الهی هستید مراجعه بکنند، نمیکنند [و] به طاغوت مراجعه میکنند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾ این مطلب اول که بخشهای سهگانه را منظم کرده است.
بیان شأن نزول آیه
مطلب دوم دربارهٴ شأن نزول این آیه است. یک سبب نزولی را مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کرد که همان را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان ذکر فرمود و همان مطلب را با یک تفاوت قابل توجهی، زمخشری در کشّاف ذکر کرد . فخررازی چهار وجه برای سبب نزول ذکر کرد که چهار روایت، برای سبب نزول ذکر کرد . منشأ همه اینها یک امر است و آن این است که دو نفر که یکی به حسب ظاهر، حق با او بود و دیگری حق با او نبود، مخاصمهای داشتند آن که ذیحق بود سعی میکرد که به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه بکند، آن که حق با او نبود سعی میکرد که به کعببناشرف مراجعه بکنند، برای اینکه او اهل رِشا بود و رشوه میگرفت. در این زمینه، این آیه نازل شده است.
اصل کلی بودن آیه ومصداقی بودن اسباب نزول
خواه آنچه را که مرحوم شیخ طوسی در تبیان و امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع ذکر فرمود، خواه آنچه را که زمخشری در کشّاف ذکر کرد یا یکی از این چهار وجه و روایت و نقلی که فخررازی در تفسیر ذکر کرد درست باشد یا نباشد، آیه یک اصل کلّی و جامع را میفهماند. آن اسباب نزول میتوانند به عنوان مصداق باشند، نه واقعاً در این زمینه نازل شده باشند، چون اثبات اینکه در خصوص این زمینه نازل شده است سخت است؛ به یک روایت معتبری استناد ندارد. بر فرض، شأن نزول یکی از این امور چهارگانهای باشد که فخررازی ذکر کرد چون مورد، مخصّص نیست اولاً و در خصوص این بحث هم روایتی از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) هست آن وقت این آیه به اصل کلّی و جامعیّت خودش باقی است.
شواهد دلالت آیه بر اصل کلی
پس از سه راه میتوان این آیه را به عنوان یک اصل کلّی تلقّی کرد. راه اول، ظهور خود آیه است که اختصاصی به موردی ندارد. راه دوم اینکه بر فرض اینکه این شأن نزولهای چهارگانهای که فخررازی ذکر کرد و بعضی از اینها در کشّاف آمده و بعضی از اینها در تبیان آمده و [بعضی در] مجمعالبیان آمده بر فرض، درست باشد برابر آن اصلی که در اصول ملاحظه فرمودید خصوصیّت مورد، دلیل اختصاصِ وارد نیست. آیه، به عمومش باقی است. دلیل سوم و راه سوم نصّ خاصی است که در همین زمینه وارد شده است. این نصّ خاص را مرحوم امینالاسلام در مجمع نقل کرد . پس این آیه، اختصاصی به آنچه به عنوان شأن نزول ذکر شده است ندارد.
بررسی معنای «زعم»
مطلب بعدی آن است که این کلمهٴ «زَعم» که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا﴾ این <زَعم> را گفتند جزء لغت اضداد است؛ هم برای قول حق به کار میرود، هم برای قول باطل؛ منتها غالب مواردی که در قرآن کریم استعمال شده است قول باطل است یا اعتقاد باطل است ﴿زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن لَن یُبْعَثُوا﴾ ، ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ اینگونه از موارد یا درباره اعتقاد باطل است یا درباره قول باطل. در قرآن کریم، غالب مواردی که کلمهٴ «زعم» به کار رفته است در مورد باطل است، گرچه <زعم> در مورد قول حق هم به کار میرود [و] گفتند از لغت اضداد است و همچنین در موارد مشکوک، زیاد استعمال میشود، جایی که معلوم نیست حق باشد یا باطل. سخنی که معلوم نیست صادق باشد یا کاذب و خاطره و گمانی که معلوم نیست حق باشد یا پندار باطل، میگویند <زَعم> و همین کلمهٴ <زعم> اگر با حروف، نظیر «باء» یا «علی» استعمال بشود یک معانی خاصّی را هم حمل میکند؛ مثلاً اگر با «باء» استعمال بشود معنای کفیل را تفهیم میکند، نظیر آنچه در سورهٴ «یوسف» آمده است: ﴿وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ﴾ ، ﴿أَنَا بِهِ زَعِیمٌ﴾ یعنی «أنا به کفیل»، ﴿سَلْهُمْ أَیُّهُم بِذلِکَ زَعِیمٌ﴾ یعنی «أیّهم بذلک کفیل» وقتی <زَعم> با «باء» استعمال بشود معنای کفالت را دارد. چه اینکه اگر با «علی» استعمال بشود معنای زعامت و ریاست و امثالذلک دارد، میگویند فلان شخص از زُعمای حوزه است یا از زُعمای جامعه است یعنی از رؤسای جامعه است <زَعیم> آن سیّد و مدیر و مدبّر است <زعامت> همان ریاست است. حالا زعامتی که به معنای ریاست است که با «علی» استعمال میشود که این «زعیم علی القوم» است یا زعمی که به معنای کفالت است اگر با «باء» استعمال بشود که نظیر ﴿أَنَا بِهِ زَعِیمٌ﴾ اینها خارج از بحث است، آنچه فعلاً محلّ بحث است همان اعتقاد یا گفتار است.
فرمود اینها عقیدهشان این است یعنی عقیدهای که اظهار میکنند وگرنه عقیدهٴ حقیقی این نیست و سخن آنها این است که به آنچه برای تویِ پیامبر نازل شده است یا برای انبیای سلف(علیهم السلام) نازل شده است ایمان دارند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ در حالی که اینچنین نیست اینها واقعاً به «ما جاء به النبی» مؤمن نیستند.
ریشه واحد داشتن ایمان به پیامبر با ایمان به وحی
مطلب بعدی آن است که گاهی سخن از ایمانِ به پیامبر است، گاهی سخن از ایمانِ به وحیای که بر پیامبر نازل شده است. گرچه بازگشت هر دو مطلب به یک چیز است؛ اگر کسی به رسول «بما أنّه رسول» مؤمن باشد، حتماً به وحی مؤمن است و اگر کسی به وحی «بما أنّه وحیٌ» مؤمن باشد، به رسالت رسول ایمان دارد. ولی گاهی بحث در نبیّ است، گاهی بحث در وحی و رسالت و نبوّت است. آنجا که بحث در نبیّ است سخن از ایمان به پیامبر مطرح است [و] آنجا که سخن از نبوّت و وحی است، سخن از ایمانِ «بما اُنزل علی النبی» مطرح است.
در آیه قبل فرمود که شما اگر مؤمنِ به خدا و پیامبرید، مرجع اصلیتان خداست. گرچه فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ ولی بعد فرمود: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ﴾، <ردّ الی الله> همان ردّ الی کتاب الله است یعنی کتاب الله بشود مرجع. فرمود: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ و در ذیل آیه، باز سخن از رسول نیست فقط سخن از خداست، فرمود: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ معلوم میشود که مرجع اصیل، همان خداست یعنی وحی خدا و کلام خدا. چون بحث در مرجعیّت وحی خداست، لذا در این آیه فرمود که اینها با اینکه معتقدند به اینکه وحی حق است، معذلک به طاغوت مراجعه میکنند، اینهم یک مطلب.
سابقه یهودیت داشتن گروه مورد نظر در آیه
مطلب بعدی آن است که گرچه اثبات اینکه شأن نزول، یکی از این چهار روایت مبسوطی باشد که فخررازی در تفسیر نقل کرد ولی از خود آیه برمیآید آنچه در خارج اتفاق افتاد کار یک یهودیِ منافق است یعنی کسی که سابقهٴ یهودیّت داشت بعد منافقاً مسلمان شد، چون ظاهر آیه این است که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ یعنی این شخص یا این گروه، با اینکه میپندارند که به قرآن و کتابهای گذشته ایمان دارند به آنچه برای تویِ پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای گذشته نازل شده است ایمان دارند، معلوم میشود کسی مورد خطاب است که به عقیدهٴ او هم گذشته و ایمان بر گذشته لازم بود، هم ایمان به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ اگر کسی که مورد نزول این آیه است فقط مسلمان بود، این همان جملهٴ ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ کافی بود؛ اما از اینکه فرمود این شخص میپندارد که ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ مؤمن است و ﴿به مَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ هم مؤمن است، این نشان میدهد او اهل کتابی بود که مسلمان شده است؛ منتها اسلامش اسلامِ منافقانه است. آن کسی که منافق است و میخواهد به غیر پیغمبر مراجعه کند، سابقهٴ یهودیّت دارد حالا خواه طرف دیگر دعوا هم یهودی باشد یا غیر یهودی. عمده این است که یکی از این دو طرف دعوا که اصرار دارد به غیر پیغمبر مراجعه کنند، سابقهٴ یهودیّت و لاحقهٴ نفاق دارد یعنی یک یهودی بود که منافقاً مسلمان شد، این را میشود از آیه استنباط کرد: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾.
مراد و منظور از طاغوت
خب، در این فضا میفرماید به اینها که اینها ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾؛ اینها میخواهند به طاغوت مراجعه کنند. طاغوت هم مصدر طغیان است شخصی که از عبودیّت حق طغیان کرده است، تعدّی کرد و داعیه ربوبیّت دارد طاغوت است، چه اینکه صنم و وَثن هم طاغوت است.
منظور از طاغوت یا شخص است، نظیر کَعببناشرف و دیگران یا اگر بت است آن بتسازان و متولیّان بت که ترجمهکنندههای آثار بتپرستیاند آنها در حقیقت، قاضی و مرجع این محکمه محسوب میشوند یا برابر آن تیرها که میانداختند به صورت یک بُرد و باخت درمیآمد که در جاهلیّت رسم بود تا معلوم بشود حق با چه کسی است از این راه، صِدق و کذب و حقّ و باطل را به دست میآورند. پس اگر منظور، شخص باشد مثل کعببناشرف که خب طاغوتبودن او مشخص است و اگر منظور، بت باشد که یکی از آن وجوه چهارگانهای است که فخررازی نقل کرد ، خود بت مرجع نیست مگر به زبان متولیّان بتفروش یا به زبان همین تیرهایی که رها میکردند و به صورت بُرد و باخت درمیآمد.
مراجعه منافقین به طاغوت جهت تحاکم
خب، به هر وسیله است اینها خواستند به طاغوت مراجعه کنند. در حالی که مردم مأمورند به طاغوت کفر بورزند: ﴿وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾. انسان عقلاً مأمور است از خدا اطاعت کند و از غیر خدا بپرهیزد. نقلاً هم در قرآن کریم و نصوص دینی آمده است که باید به غیر خدا مراجعه نکند. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیةالکرسی این است که ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ این هم چون در مقام تحدید است، مفهوم دارد. در <آیةالکرسی> اینچنین فرمود: ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ این صِرف لقب یا وصف نیست که مفهوم نداشته باشد [بلکه] این در مقام تحدید است که چه کسی اهل بهشت است چه کسی اهل جهنم؟ چه کسی مؤمن است و چه کسی کافر؟ فرمود آن کسی که به طاغوت کفر بورزد و به خدا ایمان بیاورد او دارای یک مُستمسک ناگسستنی است: ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ که ﴿لاَ انفِصَامَ لها﴾ و اما اگر کسی به طاغوت ایمان آورد، این همان جریانی است که در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» آمده است که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ یک اوهنالبیوتی است، یک عروهٴ وُثقایی است که ﴿لاَ انفِصَامَ لها﴾. آن بیتِ عنکبوت به اندک نسیم گسیخته میشود، این عُروهٴ وثقیٰ را آسمانیها و زمینیها بخواهند پاره کنند توان آن را ندارند، هم آن ﴿أَوْهَنَ الْبُیُوتِ﴾ مطرح شد، هم این «اوثق العُریٰ» مطرح شد. این در حقیقت «اوثق البیوت» است، آن ﴿أوهَن البیوت﴾ و جمع این دو عقلاً و نقلاً مستحیل است و نباید گفت حالا این لقب، مفهوم ندارد یا این وصف، مفهوم ندارد چون ملاحظه فرمودید در جای خودش که اگر لقب یا وصف در مقام تحدید باشد یقیناً مفهوم دارد: ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ . خب، اگر کسی به الله مؤمن نبود و به طاغوت گرایید چه میشود؟ ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ البیت العنکبوت﴾ این است که غیر مؤمن، هیچ پایگاه ندارد [و] همیشه لرزان است، مؤمن همیشه استوار است ولو در شدیدترین حالتها، چون به «أوثق العُریٰ» متکّی است؛ مستمسکش آن است.
دستور به اجتناب از طاغوت در آیات متعدد
در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم فرمود انسانها موظّفاند که از طاغوت اجتناب کنند؛ آیه 36 سورهٴ «نحل» این است: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ واین سخن همه انبیاست یعنی این بحث نبوّت عامّه است نه مربوط به یک پیامبر، همه انبیا این حرف را آوردند که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾، ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ که مرسلین اُمم و انبیای اُمم، همه آنها حرفشان این است: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾. اجتناب را هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید. اگر کسی در صف طاغوتیان قرار بگیرد اجتناب نکرد؛ اما اگر روبهرو باشد یعنی طاغوت در یک جانب باشد او در جانب دیگر، مقابل طاغوت باشد این کار را میگویند اجتنابکردن، تجنّبکردن یعنی جانبگیری، همان موضعگیری اصطلاحی است یعنی طاغوت، باید در یک جانب باشد، مؤمن باید در جانب دیگر. خب، حرف همه انبیا این است ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» هم به کسی بشارت بهشت داده شد که از طاغوت بپرهیزد؛ آیه هفده سورهٴ «زمر» این است که ﴿وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَی اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَی فَبَشِّرْ عِبَادِ﴾.
طرح دو سِمَت تولی به خدا و تبری از طاغوت
در نوع این آیات، ملاحظه فرمودید که دو سِمت مطرح است: یکی تولّی به سَمت خدا؛ یکی تبرّی از طاغوت. این دو سِمت یعنی تولّی و تبرّی، گاهی کنار هم ذکر میشود، نظیر همین آیه سورهٴ «نحل»، آیه سورهٴ «زمر». گاهی تولّی و تبرّی یکجا ذکر نمیشود، دوجا ذکر میشود؛ در دو آیه ذکر میشود نظیر همین بحثهایی که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» داریم. در همین آیه محلّ بحث که خواندیم، مسئلهٴ تولّی را نفی کرد، فرمود اینها باید به تو تولّی داشته باشند ندارند، از طاغوت تبرّی داشته باشند ندارند. در آیه محلّ بحث فرمود: اینها که باید از طاغوت تبرّی داشته باشند، به طرف طاغوت گرایش دارند: ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾. در آیه بعد فرمود اینها موظّفاند به تو مراجعه کنند ولی از تو تبرّی دارند ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ .
عکس بودن تولی وتبری منافقین
خب، منافق به جای تولّی، تبرّی دارد و به جای تبرّی، تولّی. این دو مطلب، گاهی در یک آیه ذکر میشود، مثل آیه سورهٴ «نحل» گاهی در دو آیه ذکر میشود، نظیر آیه سورهٴ «نساء» که محلّ بحث است. در آیه محلّ بحث فرمود که اینها ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾ در آیه بعد فرمود: ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ ؛ باید به سَمت تو بیایند، در حالی که از تو اعراض میکنند، باید از طاغوت اعراض کنند، در حالی که به سَمت طاغوت میروند؛ به جای تولّی، تبرّی دارند و به جای تبرّی، تولّی.
بررسی کفر یا عدم کفر منافقین با مراجعه به طاغوت
مطلب بعد آن است که حالا که خدا فرمود: ﴿وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾ اینها برخلاف امر خدا، به طاغوت مراجعه میکنند آیا اینها کافرند یا غیر کافر؟ فخررازی در تفسیرش از بعضی از مفسّرین صِنف خود نقل میکند که اگر کسی به پیامبر مراجعه نکرد، به حُکم پیامبر مراجعه نکرد کافر است و چون کافر است مهدورالدَم است؛ قتل او و سَبی ذراری او جایز است. این مقدمهای است برای توجیه کاری که بعضیها در جریان مانعین زکات در زمان کسی که داعیه خلافت داشت یعنی در زمان کسی که مدّعی بود خلیفهٴ اول است در آن زمان اتفاق افتاد که مانعین زکات را کُشتند و مهدورالدم تلقّی کردند.
به سه دلیل استدلال میکند: یکی همین آیه است؛ یکی هم دلیل دیگری است که اگر کسی راضی نباشد به آنچه را که رسول خدا میگوید این کفر است؛ دلیل سوم هم آن بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نور» است یعنی آیه 63 سورهٴ «نور» که ﴿فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ از این آیه، بیش از این استفاده نمیشود که مخالفت امر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فتنه است، معصیت کبیره است و مانند آن؛ اما کفر و ارتداد استفاده نمیشود. ولی از دلیل اول و همچنین از دلیل دوّمی که مشابه دلیل اول است خواستند استفاده کنند که اگر کسی راضیِ به حُکم پیامبر خدا نباشد کافر است، به محکمهٴ پیغمبر مراجعه نکند[و]، به محکمهٴ غیر مراجعه کند کافر است، قهراً کار را به آنجا رساندند که اگر کسی زکات نداد مرتد است و مهدورالدم.
ولی یک وقت کسی اعتقاد ندارد به حقّانیّت وحی، البته کافر است یا شک دارد، نه شکّ در حال تفحّص و تحقیق، واقعاً شک دارد اصلاً؛ براساس بیاعتنایی شک دارد، نه چون در حال تفحّص است شک دارد؛ شاکّ متفحّص نه، شاکّ لاابالی، این هم خب کافر است، چون ایمان واجب است[و] اگر کسی ایمان نداشت خواه به کفر اعتقاد بورزد، خواه لامذهب باشد به هر حال کافر است. یک وقت است که نه، کفری ندارد و شکّی هم ندارد در مقام عمل، متمرّد است نه در مقام اعتقاد. نظیر آنچه در مقبولهٴ عمربنحنظله است که اگر کسی حُکم حاکم شرع را رَد کرد، مثل اینکه حکم ما را رد کرد و اگر کسی حکم ما را رد کرد، مثل آن است که حکم خدا را رد کرده باشد این یک ردّ عملی است و قهراً کفر عملی خواهد بود، نه کفر اعتقادی. اینچنین نیست که اگر کسی حکم حاکم یا قاضی را رَد بکند بشود کافر، این فاسق است چون کفر عملی است، نظیر کفر عملی که در پایان آیه حج است. در پایان آیه حج که فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ فرمود: ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ ، این ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ نه یعنی اگر کسی حج نکرد کافر است، بلکه به این معناست اگر کسی حج نکرد، کفر عملی دارد نه کفر اعتقادی. آن مقبوله عمربنحنظله هم بیش از این حد نمیفهماند که اگر کسی عمل نکرد، کفر در مقام عمل است نه کفر در مقام اعتقاد. حالا اگر کسی زکات نداد به عنوان بیاعتقادی به دین ـ معاذ الله ـ یا شکّ در دین باشد البته کفر است؛ اما اگر خواست براساس حبّ مال و تمرّد مالی زکات نداد، این فاسق است و کفر عملی دارد، نه کفر اعتقادی.
نفاق یهود و علت مراجعه آنان به پیامبر(ص)
مطلب بعدی آن است که مطابق این شأن نزولی که یاد شده است آن یهودی حاضر شد که به محکمهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه کند [اما] آن مسلمانِ منافق حاضر نشد که مراجعه بکند . این سرّش نه برای آن است که آن یهودی به پیغمبر اعتقاد دارد، اینچنین نیست چون یهودی درک کرد حق با اوست و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم از حق نمیگذرد و اهل رِشا نیست. این براساس مالدوستی خود به پیغمبر مراجعه کرده، نه براساس حقدوستی، اگر حق با رقیب و رفیقش بود همین یهودی هم حاضر نبود به پیغمبر مراجعه کند.
در سورهٴ مبارکهٴ «نور» از این رازها یک مقدار پردهبرداری شد. فرمود که اینها گروهیاند که هر وقت حق با اینها باشد به تو مراجعه میکنند، آیه 49 سورهٴ «نور» این است: ﴿وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾؛ اینها به پیامبر مراجعه میکنند، به قرآن مراجعه میکنند تا حق خودشان را بگیرند یعنی قرآن و پیامبر را وسیلهٴ استنقاذ حقّ خود قرار میدهند، نه چون او مرجع است. پس آن یهودی که حاضر شد به پیغمبر مراجعه کند، نه چون به پیغمبر ایمان دارد چون حق با خود اوست، او براساس مالدوستی به پیغمبر مراجعه کرده و میداند و رشوه نمیگیرد و آن منافق هم که از پیغمبر رو برگرداند، در خصوص همین جریان هم اگر حق با آن منافق بود، به پیغمبر مراجعه میکرد، چون ﴿وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾ .
اقسام عبادات و بررسی احکام آن
اگر کسی خودمحور بود این تابع سود و زیانش خودش است؛ اما اگر کسی حقمحور بود، در هر دو حال راضی به قضای الهی است. لذا در سیرهٴ مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد که اگر نعمتی به او میرسید، میفرمود: «الحمدلله علی هذه النعمة» و اگر مصیبتی به او میرسید، عرض میکرد «الحمدلله علی کلّ حال» . این نشانهٴ بندگی در برابر حق است، اینچنین نیست که انسان در حال نعمت بگوید الحمدلله [و] در حال مصیبت، نگران باشد و براساس ترس ایمان بیاورد، این فایده ندارد. آن که براساس ترس ایمان میآورد در درونِ درونش خطری هست و آن این است که اگر بتواند از آن ترس بِرهد ـ بدون اعتماد به خدا ـ دیگر به خدا تکیه نمیکند ـ معاذ الله ـ ؛ منتها براساس عنایت الهی و لطف دین، ایمان این گروه مقبول است وگرنه عندالتحلیل اینها مشکل اعتقادی دارند. اینها خدا را واسطه قرار میدهند که به مقصد برسند که اگر بتوانند به مقصد برسند ـ بدون ارتباط به خدا ـ کاری با خدا ندارند. اینها در درونِ درونشان مشکلی دارند و ذات اقدس الهی که ستّار است، نمیگذارد خود اینها بفهمند که در درونِ درون اینها کفری مستتر است. اینکه بعضی از بزرگان فتوا دادند اگر کسی نماز بخواند «خوفاً من النار» این نمازش باطل است ، براساس همین جهت است؛ منتها این سخن، سخن باطلی است سخن معروف فقها نیست؛ اما بعضیها این فتوا را دادند که اگر کسی براساس ترس جهنم نماز بخواند باطل است. مرحوم آقا میرزاجواد آقای تبریزی(رضوان الله علیه) از کسانی است که روی ابطال این اصرار دارد که این چه جمودی است که شما میگویید اگر کسی برای ترس از جهنم نماز بخواند نمازش باطل است خب، او یک عارفی بود، او سالکی بود. مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) روی این جمود، اصراری دارد که این را ابطال کند که این چه حرفی است که شما میزنید؟ اگر کسی برای ترس از جهنم عبادت کند عبادتش باطل است . اما آنها که چنین حرفی زدند جزء اخص بودند یعنی درونِ درون را شکافتند، دیدند این شخص در درونِ درون مؤمن نیست. اگر این بتواند راهی به بهشت پیدا کند به نعمتهای بهشت؛ اما نه از راه عبادت، دیگر عبادت نمیکند و اگر بتواند از چنگ شعله بِرهد، نه از راه عبادت دیگر عبادت نمیکند.
بررسی صحت عبادات سه گانه در نگاه علماء
تعبیر مرحوم بوعلی در همان نمط نُه اشارات این است که «والمستحلّ توسیط الحق مرحوم من وجه» یعنی آنکه خدا را واسطه قرار داد که به وسیله عبادت خدا از جهنم برهد یا به بهشت برسد، این گرچه کار بدی کرد ولی رحمت خدا شامل حال او میشود، او عبادتش مقبول است، او اهل بهشت است و این حدیث مثلث هم که بندگان سه قِسماند، عبادتها سه قِسم است بعضی «خوفاً من النار» است، بعضی «شوقاً الی الجنة» ، خود این حدیث نشانهٴ صحّت عبادت هر سه گروه است، زیرا اصل حدیث مَقسمش این است که عبادت خدا سه قِسم است، عابدان خدا سه قسماند، بندگان خدا سه دستهاند ولی اگر یک مقدار انسان جلوتر برود، میبیند بدهکار است و رایگان خدا او را بخشیده، چون در درونِ درون او چیزی است که خودش نمیداند چه خبر است، این را میگویند اَخفا؛ آدم یک حرف جَهری دارد، یک حرف سرّی دارد، یک مطلب اخفایی دارد. خدا فرمود: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾ اگر حرفها را روشن و باز بیان بکنی خب، حرف جَهر را همان طوری که شما میشنوید، دیگران میشنوند خدا هم میشنود، این که دیگر گفتن ندارد، خدا میداند. آن که گفتن دارد این است که ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ نه «فإنّه یعلم الجهر» جَهر که خب مسلّم است می داند ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ یعنی براساس مفهوم اولویّت، به جَهر یقیناً عالِم است، کسی که سرّ را عالم است، جهر را یقیناً عالم است. پس ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ سرّ آن است که شما میدانید و دیگران نمیدانند.
بعد فرمود بالاتر از سرّ که أخفاست و خودت هم نمیدانی و دیگری باید این درونت را بشکافد و تو را به درونت ببرد و راهنمایی کند تا آن وقت بفهمی، آن را هم خدا میداند: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی﴾ اخفای از سرّ آن است که از صاحب سرّ هم مخفی است؛ مثل اینکه انسان یک بیماری دارد، این بیماری تا مدّتهایی ظهور نمیکند، بعدها علایمش کشف میشود وقتی علایمش کشف شد خب، میفهمند. ولی یک طبیب حاذق با معاینهٴ درونبینی، به انسانی که بیمار است این بیماری را در درون خود دارد میگوید تو یک چنین بیماری داری و در درونِ تو این بیماری نهفته است. خود انسان او را دارد، نه تنها با علم حصولی، با علم حضوری که قویتر از علم حصولی است آن را درک میکند، چون آنچه در درون ماست این نفس ما با علم حضوری همه آنها را میداند که بالاتر از علم حصولی است. یک وقت است که ما مفهومی، خاطرهای را در ذهن داریم این صورت ذهنی است یا تصوّر است یا تصدیق با علم حصولی معلوم است. یک وقت واقعیّتی را در جانمان داریم، این را با علم شهودی نفسمان میداند، با اینکه علم شهودی به او داریم، معذلک غافلایم. لذا یک طبیب درونبین به ما میگوید شما اگر دلت را بشکافی، این مرض در دلت هست.
بیان <شفاء لما فی الصدور> بودن قرآن
قرآن کارش این است، چون ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ یا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه» اینها که طبیباند، ما را به درونِ درون میبرند، میگویند چنین خطری داری. اگر این خطر را معالجه نکنی یک روز دامنگیرت میشود. آدم اگر خدا را عبادت بکند، برای اینکه وجیه در دنیا و آخرت بشود، خدا را عبادت بکند برای اینکه مشکلی در دنیا و آخرت پیش نیاید، در درونِ درون او این شرک نهفته است یعنی خدا واسطه است، رهایی از عذاب یا رسیدن به ثواب هدف است؛ خدا را واسطه قرار میدهد برای اینکه به آن مقصد برسد. خدایی که «هو الآخِرُ» است، در درون این شخص شده «هو الوسط»، نه «هو الآخِرُ»؛ وقتی باز میکنید میبینید این به خدایی که «هو الآخِرُ» است معتقد نیست [بلکه] به خدایی که «هو الوسط» است معتقد است. آخر، نتیجه، غایت، هدف او رسیدن به بهشت است، میخواهد یا منعَّم باشد یا هدف او نجات از دوزخ است میخواهد نسوزد، هدفش این است. آن وقت خدا را واسطه قرار میدهد که نسوزد، پس خدا شده «هو الاوسط»، نه «هو الآخر»، این در درونِ درون اوست. شما وقتی حالا میروید به تنهایی مراجعه میکنید و مطالعه میکنید میبینید اگر کسی خدای ناکرده مبتلا به این وضع بود، در زبان میگفت: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ این (یک) و درون خود هم معتقد بود به آیه سورهٴ «حدید» ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ اما در درونِ درون، معتقد بود «هو الاوسط»، نه «هو الآخِرُ». لذا گاهی که خطر پیش میآید، حاضر نیست سجدهٴ شکر بکند چون خدا را برای این میخواست که به خطر، به مصیبت و به درد نرسد، حالا که به درد رسید. او خدا را میخواست که به اینکه به رزق برسد، حالا که به رزق نرسید، لذا شکر نمیکند.
تبیین علت <الحمد علی کل حال > بودن
اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد که «الحمدلله علی کلّ حال» این است که در درونِ درون حضرت، خدا به عنوان «هو الآخِرُ» قبول شده است، همان طوری که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است. لذا اگر نعمتی به او میرسید میگفت «الحمدلله علی هذه النعمة»، مصیبتی دامنگیر حضرت میشد میگفت «الحمدلله علی کلّ حال» این معنای «هو الآخر» است. حالا اگر کسی مأمور شد که به طاغوت کفر بورزد و ﴿به ما انزل الله﴾ ایمان بیاورد، آن وقت درونِ درون خود را هم کنترل خواهد کرد. بخش پایانی این آیه، نزاع معروف جَبریها و معتزله را مطرح میکند که ﴿وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾ هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) که تفکّر نفی جبر و تفویض دارد به این ذیل، استدلال کرده است و امام رازی و امثال امام رازی به زحمت افتادند که این ذیل آیه را حل کنند .
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- مباحث درخصوص اطاعت از رسول (ص) و اولواالامر
- مراجعه منافقین به طاغوت جهت تحاکم
- نفاق یهود و علت مراجعه آنان به پیامبر (ص)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً ﴿60﴾
مباحث سه گانه درخصوص اطاعت از رسول(ص) و اولواالامر
بعد از اینکه به انبیا و اولیا و مسئولین یک نظام الهی دستور داد فرمود که امانات مردم را به آنها برگردانید و امانتهای الهی را ادا کنید ، آنگاه به مردم فرمود از خدا و پیامبر و اولواالأمر اطاعت کنید . وقتی اولواالأمر شما، امینِ در کارهای الهیاند شما هم از اُمنای الهی اطاعت کنید. پس بخش اول این بود که مسئولین را به رعایت امانت الهی امر فرمود، بعد امت اسلامی را به اطاعت از اُمنا دستور داد آنگاه در بخش سوم به صورت تعجّب، به رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود مگر نمیبینی عدهای میپندارند که مؤمناند ولی به طاغوت مراجعه میکنند، باید به شما که مرجع الهی هستید مراجعه بکنند، نمیکنند [و] به طاغوت مراجعه میکنند: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾ این مطلب اول که بخشهای سهگانه را منظم کرده است.
بیان شأن نزول آیه
مطلب دوم دربارهٴ شأن نزول این آیه است. یک سبب نزولی را مرحوم شیخ طوسی در تبیان ذکر کرد که همان را مرحوم امینالاسلام در مجمعالبیان ذکر فرمود و همان مطلب را با یک تفاوت قابل توجهی، زمخشری در کشّاف ذکر کرد . فخررازی چهار وجه برای سبب نزول ذکر کرد که چهار روایت، برای سبب نزول ذکر کرد . منشأ همه اینها یک امر است و آن این است که دو نفر که یکی به حسب ظاهر، حق با او بود و دیگری حق با او نبود، مخاصمهای داشتند آن که ذیحق بود سعی میکرد که به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه بکند، آن که حق با او نبود سعی میکرد که به کعببناشرف مراجعه بکنند، برای اینکه او اهل رِشا بود و رشوه میگرفت. در این زمینه، این آیه نازل شده است.
اصل کلی بودن آیه ومصداقی بودن اسباب نزول
خواه آنچه را که مرحوم شیخ طوسی در تبیان و امینالاسلام(رضوان الله علیه) در مجمع ذکر فرمود، خواه آنچه را که زمخشری در کشّاف ذکر کرد یا یکی از این چهار وجه و روایت و نقلی که فخررازی در تفسیر ذکر کرد درست باشد یا نباشد، آیه یک اصل کلّی و جامع را میفهماند. آن اسباب نزول میتوانند به عنوان مصداق باشند، نه واقعاً در این زمینه نازل شده باشند، چون اثبات اینکه در خصوص این زمینه نازل شده است سخت است؛ به یک روایت معتبری استناد ندارد. بر فرض، شأن نزول یکی از این امور چهارگانهای باشد که فخررازی ذکر کرد چون مورد، مخصّص نیست اولاً و در خصوص این بحث هم روایتی از امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) هست آن وقت این آیه به اصل کلّی و جامعیّت خودش باقی است.
شواهد دلالت آیه بر اصل کلی
پس از سه راه میتوان این آیه را به عنوان یک اصل کلّی تلقّی کرد. راه اول، ظهور خود آیه است که اختصاصی به موردی ندارد. راه دوم اینکه بر فرض اینکه این شأن نزولهای چهارگانهای که فخررازی ذکر کرد و بعضی از اینها در کشّاف آمده و بعضی از اینها در تبیان آمده و [بعضی در] مجمعالبیان آمده بر فرض، درست باشد برابر آن اصلی که در اصول ملاحظه فرمودید خصوصیّت مورد، دلیل اختصاصِ وارد نیست. آیه، به عمومش باقی است. دلیل سوم و راه سوم نصّ خاصی است که در همین زمینه وارد شده است. این نصّ خاص را مرحوم امینالاسلام در مجمع نقل کرد . پس این آیه، اختصاصی به آنچه به عنوان شأن نزول ذکر شده است ندارد.
بررسی معنای «زعم»
مطلب بعدی آن است که این کلمهٴ «زَعم» که فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا﴾ این <زَعم> را گفتند جزء لغت اضداد است؛ هم برای قول حق به کار میرود، هم برای قول باطل؛ منتها غالب مواردی که در قرآن کریم استعمال شده است قول باطل است یا اعتقاد باطل است ﴿زَعَمَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَن لَن یُبْعَثُوا﴾ ، ﴿هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ﴾ اینگونه از موارد یا درباره اعتقاد باطل است یا درباره قول باطل. در قرآن کریم، غالب مواردی که کلمهٴ «زعم» به کار رفته است در مورد باطل است، گرچه <زعم> در مورد قول حق هم به کار میرود [و] گفتند از لغت اضداد است و همچنین در موارد مشکوک، زیاد استعمال میشود، جایی که معلوم نیست حق باشد یا باطل. سخنی که معلوم نیست صادق باشد یا کاذب و خاطره و گمانی که معلوم نیست حق باشد یا پندار باطل، میگویند <زَعم> و همین کلمهٴ <زعم> اگر با حروف، نظیر «باء» یا «علی» استعمال بشود یک معانی خاصّی را هم حمل میکند؛ مثلاً اگر با «باء» استعمال بشود معنای کفیل را تفهیم میکند، نظیر آنچه در سورهٴ «یوسف» آمده است: ﴿وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ﴾ ، ﴿أَنَا بِهِ زَعِیمٌ﴾ یعنی «أنا به کفیل»، ﴿سَلْهُمْ أَیُّهُم بِذلِکَ زَعِیمٌ﴾ یعنی «أیّهم بذلک کفیل» وقتی <زَعم> با «باء» استعمال بشود معنای کفالت را دارد. چه اینکه اگر با «علی» استعمال بشود معنای زعامت و ریاست و امثالذلک دارد، میگویند فلان شخص از زُعمای حوزه است یا از زُعمای جامعه است یعنی از رؤسای جامعه است <زَعیم> آن سیّد و مدیر و مدبّر است <زعامت> همان ریاست است. حالا زعامتی که به معنای ریاست است که با «علی» استعمال میشود که این «زعیم علی القوم» است یا زعمی که به معنای کفالت است اگر با «باء» استعمال بشود که نظیر ﴿أَنَا بِهِ زَعِیمٌ﴾ اینها خارج از بحث است، آنچه فعلاً محلّ بحث است همان اعتقاد یا گفتار است.
فرمود اینها عقیدهشان این است یعنی عقیدهای که اظهار میکنند وگرنه عقیدهٴ حقیقی این نیست و سخن آنها این است که به آنچه برای تویِ پیامبر نازل شده است یا برای انبیای سلف(علیهم السلام) نازل شده است ایمان دارند ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ در حالی که اینچنین نیست اینها واقعاً به «ما جاء به النبی» مؤمن نیستند.
ریشه واحد داشتن ایمان به پیامبر با ایمان به وحی
مطلب بعدی آن است که گاهی سخن از ایمانِ به پیامبر است، گاهی سخن از ایمانِ به وحیای که بر پیامبر نازل شده است. گرچه بازگشت هر دو مطلب به یک چیز است؛ اگر کسی به رسول «بما أنّه رسول» مؤمن باشد، حتماً به وحی مؤمن است و اگر کسی به وحی «بما أنّه وحیٌ» مؤمن باشد، به رسالت رسول ایمان دارد. ولی گاهی بحث در نبیّ است، گاهی بحث در وحی و رسالت و نبوّت است. آنجا که بحث در نبیّ است سخن از ایمان به پیامبر مطرح است [و] آنجا که سخن از نبوّت و وحی است، سخن از ایمانِ «بما اُنزل علی النبی» مطرح است.
در آیه قبل فرمود که شما اگر مؤمنِ به خدا و پیامبرید، مرجع اصلیتان خداست. گرچه فرمود: ﴿أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ﴾ ولی بعد فرمود: ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ﴾، <ردّ الی الله> همان ردّ الی کتاب الله است یعنی کتاب الله بشود مرجع. فرمود: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ﴾ و در ذیل آیه، باز سخن از رسول نیست فقط سخن از خداست، فرمود: ﴿إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَومِ الآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً﴾ معلوم میشود که مرجع اصیل، همان خداست یعنی وحی خدا و کلام خدا. چون بحث در مرجعیّت وحی خداست، لذا در این آیه فرمود که اینها با اینکه معتقدند به اینکه وحی حق است، معذلک به طاغوت مراجعه میکنند، اینهم یک مطلب.
سابقه یهودیت داشتن گروه مورد نظر در آیه
مطلب بعدی آن است که گرچه اثبات اینکه شأن نزول، یکی از این چهار روایت مبسوطی باشد که فخررازی در تفسیر نقل کرد ولی از خود آیه برمیآید آنچه در خارج اتفاق افتاد کار یک یهودیِ منافق است یعنی کسی که سابقهٴ یهودیّت داشت بعد منافقاً مسلمان شد، چون ظاهر آیه این است که ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ یعنی این شخص یا این گروه، با اینکه میپندارند که به قرآن و کتابهای گذشته ایمان دارند به آنچه برای تویِ پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای گذشته نازل شده است ایمان دارند، معلوم میشود کسی مورد خطاب است که به عقیدهٴ او هم گذشته و ایمان بر گذشته لازم بود، هم ایمان به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ اگر کسی که مورد نزول این آیه است فقط مسلمان بود، این همان جملهٴ ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ کافی بود؛ اما از اینکه فرمود این شخص میپندارد که ﴿بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ﴾ مؤمن است و ﴿به مَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ هم مؤمن است، این نشان میدهد او اهل کتابی بود که مسلمان شده است؛ منتها اسلامش اسلامِ منافقانه است. آن کسی که منافق است و میخواهد به غیر پیغمبر مراجعه کند، سابقهٴ یهودیّت دارد حالا خواه طرف دیگر دعوا هم یهودی باشد یا غیر یهودی. عمده این است که یکی از این دو طرف دعوا که اصرار دارد به غیر پیغمبر مراجعه کنند، سابقهٴ یهودیّت و لاحقهٴ نفاق دارد یعنی یک یهودی بود که منافقاً مسلمان شد، این را میشود از آیه استنباط کرد: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾.
مراد و منظور از طاغوت
خب، در این فضا میفرماید به اینها که اینها ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ﴾؛ اینها میخواهند به طاغوت مراجعه کنند. طاغوت هم مصدر طغیان است شخصی که از عبودیّت حق طغیان کرده است، تعدّی کرد و داعیه ربوبیّت دارد طاغوت است، چه اینکه صنم و وَثن هم طاغوت است.
منظور از طاغوت یا شخص است، نظیر کَعببناشرف و دیگران یا اگر بت است آن بتسازان و متولیّان بت که ترجمهکنندههای آثار بتپرستیاند آنها در حقیقت، قاضی و مرجع این محکمه محسوب میشوند یا برابر آن تیرها که میانداختند به صورت یک بُرد و باخت درمیآمد که در جاهلیّت رسم بود تا معلوم بشود حق با چه کسی است از این راه، صِدق و کذب و حقّ و باطل را به دست میآورند. پس اگر منظور، شخص باشد مثل کعببناشرف که خب طاغوتبودن او مشخص است و اگر منظور، بت باشد که یکی از آن وجوه چهارگانهای است که فخررازی نقل کرد ، خود بت مرجع نیست مگر به زبان متولیّان بتفروش یا به زبان همین تیرهایی که رها میکردند و به صورت بُرد و باخت درمیآمد.
مراجعه منافقین به طاغوت جهت تحاکم
خب، به هر وسیله است اینها خواستند به طاغوت مراجعه کنند. در حالی که مردم مأمورند به طاغوت کفر بورزند: ﴿وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾. انسان عقلاً مأمور است از خدا اطاعت کند و از غیر خدا بپرهیزد. نقلاً هم در قرآن کریم و نصوص دینی آمده است که باید به غیر خدا مراجعه نکند. در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیةالکرسی این است که ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ این هم چون در مقام تحدید است، مفهوم دارد. در <آیةالکرسی> اینچنین فرمود: ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ این صِرف لقب یا وصف نیست که مفهوم نداشته باشد [بلکه] این در مقام تحدید است که چه کسی اهل بهشت است چه کسی اهل جهنم؟ چه کسی مؤمن است و چه کسی کافر؟ فرمود آن کسی که به طاغوت کفر بورزد و به خدا ایمان بیاورد او دارای یک مُستمسک ناگسستنی است: ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ که ﴿لاَ انفِصَامَ لها﴾ و اما اگر کسی به طاغوت ایمان آورد، این همان جریانی است که در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» آمده است که ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ﴾ یک اوهنالبیوتی است، یک عروهٴ وُثقایی است که ﴿لاَ انفِصَامَ لها﴾. آن بیتِ عنکبوت به اندک نسیم گسیخته میشود، این عُروهٴ وثقیٰ را آسمانیها و زمینیها بخواهند پاره کنند توان آن را ندارند، هم آن ﴿أَوْهَنَ الْبُیُوتِ﴾ مطرح شد، هم این «اوثق العُریٰ» مطرح شد. این در حقیقت «اوثق البیوت» است، آن ﴿أوهَن البیوت﴾ و جمع این دو عقلاً و نقلاً مستحیل است و نباید گفت حالا این لقب، مفهوم ندارد یا این وصف، مفهوم ندارد چون ملاحظه فرمودید در جای خودش که اگر لقب یا وصف در مقام تحدید باشد یقیناً مفهوم دارد: ﴿فَمَن یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَی﴾ . خب، اگر کسی به الله مؤمن نبود و به طاغوت گرایید چه میشود؟ ﴿مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ البیت العنکبوت﴾ این است که غیر مؤمن، هیچ پایگاه ندارد [و] همیشه لرزان است، مؤمن همیشه استوار است ولو در شدیدترین حالتها، چون به «أوثق العُریٰ» متکّی است؛ مستمسکش آن است.
دستور به اجتناب از طاغوت در آیات متعدد
در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» هم فرمود انسانها موظّفاند که از طاغوت اجتناب کنند؛ آیه 36 سورهٴ «نحل» این است: ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾ واین سخن همه انبیاست یعنی این بحث نبوّت عامّه است نه مربوط به یک پیامبر، همه انبیا این حرف را آوردند که ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾، ﴿وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً﴾ که مرسلین اُمم و انبیای اُمم، همه آنها حرفشان این است: ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾. اجتناب را هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید. اگر کسی در صف طاغوتیان قرار بگیرد اجتناب نکرد؛ اما اگر روبهرو باشد یعنی طاغوت در یک جانب باشد او در جانب دیگر، مقابل طاغوت باشد این کار را میگویند اجتنابکردن، تجنّبکردن یعنی جانبگیری، همان موضعگیری اصطلاحی است یعنی طاغوت، باید در یک جانب باشد، مؤمن باید در جانب دیگر. خب، حرف همه انبیا این است ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ﴾. چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» هم به کسی بشارت بهشت داده شد که از طاغوت بپرهیزد؛ آیه هفده سورهٴ «زمر» این است که ﴿وَالَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَن یَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَی اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَی فَبَشِّرْ عِبَادِ﴾.
طرح دو سِمَت تولی به خدا و تبری از طاغوت
در نوع این آیات، ملاحظه فرمودید که دو سِمت مطرح است: یکی تولّی به سَمت خدا؛ یکی تبرّی از طاغوت. این دو سِمت یعنی تولّی و تبرّی، گاهی کنار هم ذکر میشود، نظیر همین آیه سورهٴ «نحل»، آیه سورهٴ «زمر». گاهی تولّی و تبرّی یکجا ذکر نمیشود، دوجا ذکر میشود؛ در دو آیه ذکر میشود نظیر همین بحثهایی که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» داریم. در همین آیه محلّ بحث که خواندیم، مسئلهٴ تولّی را نفی کرد، فرمود اینها باید به تو تولّی داشته باشند ندارند، از طاغوت تبرّی داشته باشند ندارند. در آیه محلّ بحث فرمود: اینها که باید از طاغوت تبرّی داشته باشند، به طرف طاغوت گرایش دارند: ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾. در آیه بعد فرمود اینها موظّفاند به تو مراجعه کنند ولی از تو تبرّی دارند ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ .
عکس بودن تولی وتبری منافقین
خب، منافق به جای تولّی، تبرّی دارد و به جای تبرّی، تولّی. این دو مطلب، گاهی در یک آیه ذکر میشود، مثل آیه سورهٴ «نحل» گاهی در دو آیه ذکر میشود، نظیر آیه سورهٴ «نساء» که محلّ بحث است. در آیه محلّ بحث فرمود که اینها ﴿یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاکَمُوا إِلَی الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾ در آیه بعد فرمود: ﴿وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَی مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَی الرَّسُولِ رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُوداً﴾ ؛ باید به سَمت تو بیایند، در حالی که از تو اعراض میکنند، باید از طاغوت اعراض کنند، در حالی که به سَمت طاغوت میروند؛ به جای تولّی، تبرّی دارند و به جای تبرّی، تولّی.
بررسی کفر یا عدم کفر منافقین با مراجعه به طاغوت
مطلب بعد آن است که حالا که خدا فرمود: ﴿وَقَدْ أُمِرُوا أَن یَکْفُروا بِهِ﴾ اینها برخلاف امر خدا، به طاغوت مراجعه میکنند آیا اینها کافرند یا غیر کافر؟ فخررازی در تفسیرش از بعضی از مفسّرین صِنف خود نقل میکند که اگر کسی به پیامبر مراجعه نکرد، به حُکم پیامبر مراجعه نکرد کافر است و چون کافر است مهدورالدَم است؛ قتل او و سَبی ذراری او جایز است. این مقدمهای است برای توجیه کاری که بعضیها در جریان مانعین زکات در زمان کسی که داعیه خلافت داشت یعنی در زمان کسی که مدّعی بود خلیفهٴ اول است در آن زمان اتفاق افتاد که مانعین زکات را کُشتند و مهدورالدم تلقّی کردند.
به سه دلیل استدلال میکند: یکی همین آیه است؛ یکی هم دلیل دیگری است که اگر کسی راضی نباشد به آنچه را که رسول خدا میگوید این کفر است؛ دلیل سوم هم آن بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «نور» است یعنی آیه 63 سورهٴ «نور» که ﴿فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾ از این آیه، بیش از این استفاده نمیشود که مخالفت امر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فتنه است، معصیت کبیره است و مانند آن؛ اما کفر و ارتداد استفاده نمیشود. ولی از دلیل اول و همچنین از دلیل دوّمی که مشابه دلیل اول است خواستند استفاده کنند که اگر کسی راضیِ به حُکم پیامبر خدا نباشد کافر است، به محکمهٴ پیغمبر مراجعه نکند[و]، به محکمهٴ غیر مراجعه کند کافر است، قهراً کار را به آنجا رساندند که اگر کسی زکات نداد مرتد است و مهدورالدم.
ولی یک وقت کسی اعتقاد ندارد به حقّانیّت وحی، البته کافر است یا شک دارد، نه شکّ در حال تفحّص و تحقیق، واقعاً شک دارد اصلاً؛ براساس بیاعتنایی شک دارد، نه چون در حال تفحّص است شک دارد؛ شاکّ متفحّص نه، شاکّ لاابالی، این هم خب کافر است، چون ایمان واجب است[و] اگر کسی ایمان نداشت خواه به کفر اعتقاد بورزد، خواه لامذهب باشد به هر حال کافر است. یک وقت است که نه، کفری ندارد و شکّی هم ندارد در مقام عمل، متمرّد است نه در مقام اعتقاد. نظیر آنچه در مقبولهٴ عمربنحنظله است که اگر کسی حُکم حاکم شرع را رَد کرد، مثل اینکه حکم ما را رد کرد و اگر کسی حکم ما را رد کرد، مثل آن است که حکم خدا را رد کرده باشد این یک ردّ عملی است و قهراً کفر عملی خواهد بود، نه کفر اعتقادی. اینچنین نیست که اگر کسی حکم حاکم یا قاضی را رَد بکند بشود کافر، این فاسق است چون کفر عملی است، نظیر کفر عملی که در پایان آیه حج است. در پایان آیه حج که فرمود: ﴿لِلّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیْهِ سَبِیلاً﴾ فرمود: ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ ، این ﴿وَمَن کَفَرَ﴾ نه یعنی اگر کسی حج نکرد کافر است، بلکه به این معناست اگر کسی حج نکرد، کفر عملی دارد نه کفر اعتقادی. آن مقبوله عمربنحنظله هم بیش از این حد نمیفهماند که اگر کسی عمل نکرد، کفر در مقام عمل است نه کفر در مقام اعتقاد. حالا اگر کسی زکات نداد به عنوان بیاعتقادی به دین ـ معاذ الله ـ یا شکّ در دین باشد البته کفر است؛ اما اگر خواست براساس حبّ مال و تمرّد مالی زکات نداد، این فاسق است و کفر عملی دارد، نه کفر اعتقادی.
نفاق یهود و علت مراجعه آنان به پیامبر(ص)
مطلب بعدی آن است که مطابق این شأن نزولی که یاد شده است آن یهودی حاضر شد که به محکمهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه کند [اما] آن مسلمانِ منافق حاضر نشد که مراجعه بکند . این سرّش نه برای آن است که آن یهودی به پیغمبر اعتقاد دارد، اینچنین نیست چون یهودی درک کرد حق با اوست و پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم از حق نمیگذرد و اهل رِشا نیست. این براساس مالدوستی خود به پیغمبر مراجعه کرده، نه براساس حقدوستی، اگر حق با رقیب و رفیقش بود همین یهودی هم حاضر نبود به پیغمبر مراجعه کند.
در سورهٴ مبارکهٴ «نور» از این رازها یک مقدار پردهبرداری شد. فرمود که اینها گروهیاند که هر وقت حق با اینها باشد به تو مراجعه میکنند، آیه 49 سورهٴ «نور» این است: ﴿وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾؛ اینها به پیامبر مراجعه میکنند، به قرآن مراجعه میکنند تا حق خودشان را بگیرند یعنی قرآن و پیامبر را وسیلهٴ استنقاذ حقّ خود قرار میدهند، نه چون او مرجع است. پس آن یهودی که حاضر شد به پیغمبر مراجعه کند، نه چون به پیغمبر ایمان دارد چون حق با خود اوست، او براساس مالدوستی به پیغمبر مراجعه کرده و میداند و رشوه نمیگیرد و آن منافق هم که از پیغمبر رو برگرداند، در خصوص همین جریان هم اگر حق با آن منافق بود، به پیغمبر مراجعه میکرد، چون ﴿وَإِن یَکُن لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ﴾ .
اقسام عبادات و بررسی احکام آن
اگر کسی خودمحور بود این تابع سود و زیانش خودش است؛ اما اگر کسی حقمحور بود، در هر دو حال راضی به قضای الهی است. لذا در سیرهٴ مبارک رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شد که اگر نعمتی به او میرسید، میفرمود: «الحمدلله علی هذه النعمة» و اگر مصیبتی به او میرسید، عرض میکرد «الحمدلله علی کلّ حال» . این نشانهٴ بندگی در برابر حق است، اینچنین نیست که انسان در حال نعمت بگوید الحمدلله [و] در حال مصیبت، نگران باشد و براساس ترس ایمان بیاورد، این فایده ندارد. آن که براساس ترس ایمان میآورد در درونِ درونش خطری هست و آن این است که اگر بتواند از آن ترس بِرهد ـ بدون اعتماد به خدا ـ دیگر به خدا تکیه نمیکند ـ معاذ الله ـ ؛ منتها براساس عنایت الهی و لطف دین، ایمان این گروه مقبول است وگرنه عندالتحلیل اینها مشکل اعتقادی دارند. اینها خدا را واسطه قرار میدهند که به مقصد برسند که اگر بتوانند به مقصد برسند ـ بدون ارتباط به خدا ـ کاری با خدا ندارند. اینها در درونِ درونشان مشکلی دارند و ذات اقدس الهی که ستّار است، نمیگذارد خود اینها بفهمند که در درونِ درون اینها کفری مستتر است. اینکه بعضی از بزرگان فتوا دادند اگر کسی نماز بخواند «خوفاً من النار» این نمازش باطل است ، براساس همین جهت است؛ منتها این سخن، سخن باطلی است سخن معروف فقها نیست؛ اما بعضیها این فتوا را دادند که اگر کسی براساس ترس جهنم نماز بخواند باطل است. مرحوم آقا میرزاجواد آقای تبریزی(رضوان الله علیه) از کسانی است که روی ابطال این اصرار دارد که این چه جمودی است که شما میگویید اگر کسی برای ترس از جهنم نماز بخواند نمازش باطل است خب، او یک عارفی بود، او سالکی بود. مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) روی این جمود، اصراری دارد که این را ابطال کند که این چه حرفی است که شما میزنید؟ اگر کسی برای ترس از جهنم عبادت کند عبادتش باطل است . اما آنها که چنین حرفی زدند جزء اخص بودند یعنی درونِ درون را شکافتند، دیدند این شخص در درونِ درون مؤمن نیست. اگر این بتواند راهی به بهشت پیدا کند به نعمتهای بهشت؛ اما نه از راه عبادت، دیگر عبادت نمیکند و اگر بتواند از چنگ شعله بِرهد، نه از راه عبادت دیگر عبادت نمیکند.
بررسی صحت عبادات سه گانه در نگاه علماء
تعبیر مرحوم بوعلی در همان نمط نُه اشارات این است که «والمستحلّ توسیط الحق مرحوم من وجه» یعنی آنکه خدا را واسطه قرار داد که به وسیله عبادت خدا از جهنم برهد یا به بهشت برسد، این گرچه کار بدی کرد ولی رحمت خدا شامل حال او میشود، او عبادتش مقبول است، او اهل بهشت است و این حدیث مثلث هم که بندگان سه قِسماند، عبادتها سه قِسم است بعضی «خوفاً من النار» است، بعضی «شوقاً الی الجنة» ، خود این حدیث نشانهٴ صحّت عبادت هر سه گروه است، زیرا اصل حدیث مَقسمش این است که عبادت خدا سه قِسم است، عابدان خدا سه قسماند، بندگان خدا سه دستهاند ولی اگر یک مقدار انسان جلوتر برود، میبیند بدهکار است و رایگان خدا او را بخشیده، چون در درونِ درون او چیزی است که خودش نمیداند چه خبر است، این را میگویند اَخفا؛ آدم یک حرف جَهری دارد، یک حرف سرّی دارد، یک مطلب اخفایی دارد. خدا فرمود: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ﴾ اگر حرفها را روشن و باز بیان بکنی خب، حرف جَهر را همان طوری که شما میشنوید، دیگران میشنوند خدا هم میشنود، این که دیگر گفتن ندارد، خدا میداند. آن که گفتن دارد این است که ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ نه «فإنّه یعلم الجهر» جَهر که خب مسلّم است می داند ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ یعنی براساس مفهوم اولویّت، به جَهر یقیناً عالِم است، کسی که سرّ را عالم است، جهر را یقیناً عالم است. پس ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ﴾ سرّ آن است که شما میدانید و دیگران نمیدانند.
بعد فرمود بالاتر از سرّ که أخفاست و خودت هم نمیدانی و دیگری باید این درونت را بشکافد و تو را به درونت ببرد و راهنمایی کند تا آن وقت بفهمی، آن را هم خدا میداند: ﴿إِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَی﴾ اخفای از سرّ آن است که از صاحب سرّ هم مخفی است؛ مثل اینکه انسان یک بیماری دارد، این بیماری تا مدّتهایی ظهور نمیکند، بعدها علایمش کشف میشود وقتی علایمش کشف شد خب، میفهمند. ولی یک طبیب حاذق با معاینهٴ درونبینی، به انسانی که بیمار است این بیماری را در درون خود دارد میگوید تو یک چنین بیماری داری و در درونِ تو این بیماری نهفته است. خود انسان او را دارد، نه تنها با علم حصولی، با علم حضوری که قویتر از علم حصولی است آن را درک میکند، چون آنچه در درون ماست این نفس ما با علم حضوری همه آنها را میداند که بالاتر از علم حصولی است. یک وقت است که ما مفهومی، خاطرهای را در ذهن داریم این صورت ذهنی است یا تصوّر است یا تصدیق با علم حصولی معلوم است. یک وقت واقعیّتی را در جانمان داریم، این را با علم شهودی نفسمان میداند، با اینکه علم شهودی به او داریم، معذلک غافلایم. لذا یک طبیب درونبین به ما میگوید شما اگر دلت را بشکافی، این مرض در دلت هست.
بیان <شفاء لما فی الصدور> بودن قرآن
قرآن کارش این است، چون ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ یا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «طبیبٌ دوّارٌ بطبّه» اینها که طبیباند، ما را به درونِ درون میبرند، میگویند چنین خطری داری. اگر این خطر را معالجه نکنی یک روز دامنگیرت میشود. آدم اگر خدا را عبادت بکند، برای اینکه وجیه در دنیا و آخرت بشود، خدا را عبادت بکند برای اینکه مشکلی در دنیا و آخرت پیش نیاید، در درونِ درون او این شرک نهفته است یعنی خدا واسطه است، رهایی از عذاب یا رسیدن به ثواب هدف است؛ خدا را واسطه قرار میدهد برای اینکه به آن مقصد برسد. خدایی که «هو الآخِرُ» است، در درون این شخص شده «هو الوسط»، نه «هو الآخِرُ»؛ وقتی باز میکنید میبینید این به خدایی که «هو الآخِرُ» است معتقد نیست [بلکه] به خدایی که «هو الوسط» است معتقد است. آخر، نتیجه، غایت، هدف او رسیدن به بهشت است، میخواهد یا منعَّم باشد یا هدف او نجات از دوزخ است میخواهد نسوزد، هدفش این است. آن وقت خدا را واسطه قرار میدهد که نسوزد، پس خدا شده «هو الاوسط»، نه «هو الآخر»، این در درونِ درون اوست. شما وقتی حالا میروید به تنهایی مراجعه میکنید و مطالعه میکنید میبینید اگر کسی خدای ناکرده مبتلا به این وضع بود، در زبان میگفت: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ این (یک) و درون خود هم معتقد بود به آیه سورهٴ «حدید» ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ اما در درونِ درون، معتقد بود «هو الاوسط»، نه «هو الآخِرُ». لذا گاهی که خطر پیش میآید، حاضر نیست سجدهٴ شکر بکند چون خدا را برای این میخواست که به خطر، به مصیبت و به درد نرسد، حالا که به درد رسید. او خدا را میخواست که به اینکه به رزق برسد، حالا که به رزق نرسید، لذا شکر نمیکند.
تبیین علت <الحمد علی کل حال > بودن
اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد که «الحمدلله علی کلّ حال» این است که در درونِ درون حضرت، خدا به عنوان «هو الآخِرُ» قبول شده است، همان طوری که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است. لذا اگر نعمتی به او میرسید میگفت «الحمدلله علی هذه النعمة»، مصیبتی دامنگیر حضرت میشد میگفت «الحمدلله علی کلّ حال» این معنای «هو الآخر» است. حالا اگر کسی مأمور شد که به طاغوت کفر بورزد و ﴿به ما انزل الله﴾ ایمان بیاورد، آن وقت درونِ درون خود را هم کنترل خواهد کرد. بخش پایانی این آیه، نزاع معروف جَبریها و معتزله را مطرح میکند که ﴿وَیُرِیدُ الشَّیْطَانُ أَن یُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِیداً﴾ هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) که تفکّر نفی جبر و تفویض دارد به این ذیل، استدلال کرده است و امام رازی و امثال امام رازی به زحمت افتادند که این ذیل آیه را حل کنند .
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است