- 402
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 32 سوره نساء _ بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 32 سوره نساء _ بخش چهارم"
- اهمیت تولید در بیان نورانی امام صادق (ع)؛
- همت بالا در تولید و قانع بودن در مصرف نشانه عبادت بندگان؛
- ناظر بودن ولایت فقیه به ولایت فقه و عدالت.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴿32﴾
مروری برمباحث بخش اول آیه
بخش دوم این آیه، ناظر به تفاوتهایی بود که در جامعه هست. تفاوتها از چند جهت بود: یکی اینکه مردها باهم تفاوت دارند و همچنین زنها باهم تفاوت دارند و دیگر اینکه زنها و مردها باهم تفاوت دارند، قهراً بحث در دو مقام تنظیم میشد: مقام اول ناظر به تفاوتهایی بود که بین انسانها هست یعنی خواه مردها خواه زنها یکسان نیستند، هم مردها با یکدیگر هم زنها با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوتها قابل انکار نیست، محسوس است و این تفاوتها به جای اینکه سودمند باشد، عدهای از آنها سوء استفاده کردند. اصل تفاوت هست و راه برای بهرهبرداری صحیح از این تفاوت هم هست. تفاوتهایی که در جامعه هست یک مقدار در اثر سوء اختیار است [که] آن خارج از بحث است یعنی جلوی رشد ملتی را گرفتن، وسایل تعالی ملتی را فراهم نکردن، به ملتی شبیخون زدن و منابع فرهنگی او را از او گرفتن، مایه عقب افتادگی آن ملت است، این یک تفاوت تحمیلی است، این خارج از بحث است. اما آن تفاوتهای تکوینی، ما یقین داریم آنها که در فضای خاص زندگی میکنند با اینکه امکانات برای همه یکسان است؛ اما استعدادها یکسان نیستند. دو نفر در یک خانواده با امکانات خاص زندگی میکنند، یکی خوش استعداد است و دیگری نیست، اینگونه تفاوتها قابل انکار نیست و به نظام تکوین هم برمیگردد، اینها را باید توجیه کرد. توجیه تفاوتها یعنی این اختلافها در نظام تکوین آن است که اگر همه در یک سطح باشند، چون شئون زندگی انسان یک سطح نیست، این جامعه لنگ میشود. مثلاً همه ذوق فقهی داشته باشند یا همه استعداد تجارت داشته باشند یا همه یکسان استعداد کشاورزی داشته باشند یا همه استعداد و ذوق هنری داشته باشند یا همه استعداد ریاضی داشته باشند یا همه استعداد علوم عقلی داشته باشند. گرچه تساوی هست؛ اما این جامعه لنگ است، چون این جامعه به یک امور مشخصی نیازمند نیست، به امور فراوانی نیازمند است، برای هر امری هم یک استعداد مشخص لازم است. پس اگر همه استعداد و ذوق ریاضی یا فلسفی یا فقهی یا هنری یا ادبی داشته باشند و همچنین یا ذوق تجارت یا اقتصاد یا کشاورزی یا دامداری داشته باشد این لنگ است، یقیناً باید متفاوت باشند و هر کدام از این رشتههای یاد شده هم دارای درجات معینی است، لذا برای هر درجهای یک گروه خاصی خلق میشود این اصل مطلب که این تفاوت یا اختلاف، سودمند است. این به نظام تکوین برمیگردد یعنی به هندسه الهی برمیگردد که چیز خوبی است. اما چرا این شخص، دارای آن استعداد است و آن شخص، دارای استعداد متفاوت، این را باید از علل و عوامل معدّه و مادی جستجو کرد، زیرا اگر زید که دارای استعداد خوب هست، این دارای استعداد ضعیف و متوسط بود و عمرو که دارای استعداد ضعیف یا متوسط است، دارای استعداد خوب بود باز همان سؤال باقی میماند. هر دو ضعیف باشند، اشکال دارد هر دو قوی باشند اشکال دارد؛ اما چرا زید ضعیف بود عمرو قوی، این دیگر به اصل تکوین برنمیگردد این به علل مادی و معدّه و امثالذلک برمیگردد که قابل علاج و درمان هم هست. پس آنچه به اصل نظام برمیگردد که اختلاف هست، حسن است، تفاوتهای موضعی به علل معدّه و مادی برمیگردد که قابل ترمیم است.
پس اختلافهای تحمیلی، خارج از بحث است، اصل الاختلاف در تحقق نظام احسن دخیل است، خصوصیتهای موضعی قابل ترمیم است، انبیا که باشند از این اختلافهای گوناگون، شئون گوناگون مدد میگیرند که جامعه به آن مرحله کامله سعادتاش برسد. اگر نباشند همان سه دورهای که بشریت پشتسرگذاشت، همان سه دوره هست یعنی دوره شیخوخیت و ملوکیت و امپراطوری از یک سو، بعد دوره سازمان ملل و منشور ملل و قانون حقوق بشر و امثالذلک از سوی دیگر، بعد ظهور بلشویکی و کمونیستی و امثالذلک از سوی سوم که هیچکدام بازدهی نداشت. راهی که انبیا(علیهم السلام) پیشنهاد کردند این است که این استعدادها هر کدام در راه خود شکوفا بشود، آنچه مایه طغیان است چه از درون چه از بیرون، این باید سرکوب بشود، چه دشمن درون چه دشمن بیرون باید سرکوب بشود. نیازهای اجتماعی چه در بخش علمی، چه در بخشهای اقتصادی و ادبی و مانند آن باید تأمین بشود و خداوند این استعدادهای مختلف را آفرید برای تأمین همان نیازها. آن که قدرت بیشتری دارد برای تولید، آن چه در جبهه درون، چه در جبهه بیرون بر دشمن درون و بیرون فاتح است و پیروز، او تلاش میکند که تولید را به حد اعلی برساند و در مصرف، قانع باشد که هم بار از دوش خود بردارد و بار دیگران نباشد و هم بار از دوش دیگران بردارد؛ دیگران را بار کسی نکند، این کار عبادت است
اهمیت تولید در بیان نورانی امام صادق (علیه السّلام)
مرحوم کلینی ظاهراً نقل کرده است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) روزی از کسی پرسید که فلان شخص در چه حالت است من او را نمیبینم، عرض کردند کاری دارد و اینها، فرمود چکار میکند الآن، عرض کردند که در خانه مشغول عبادت است. فرمود خب، هزینه او را چه کسی تأمین میکند، لابد دیگری تأمین میکند! قوت او را چه کسی تأمین میکند، بعد فرمود آن کسی که قوت این شخص را تأمین میکند «أَشدُّ عبادةً منه» ؛ او ثواباش بیشتر است.
همت بالا در تولید و قانع بودن در مصرف، نشانه عبادت بندگان
حالا چند روایت است که حالا آن روایتها را میخوانیم تا روشن بشود که انسان، در تولید باید دارای همت بلند و در مصرف، قانع باشد. اگر کسی موفق شد تلاش و کوشش کرد که تولید، زیاد و مصرف، کم و قانع، این دائماً در عبادت خداست. اصل محوری اقتصاد که فقه است، او را باید تأمین کند «الفقهَ ثم الْمَتْجَرَ»2 بعد از اینکه حلال و حرام را یاد گرفت، وارد تجارت میخواهد بشود هر چه بیشتر، بهتر. آنگاه این تجارت میشود کوثر، دیگر تکاثر نیست، چون برای خود که جمع نمیکند تا بشود حرص و تکاثر و ممنوع، این برای رفع نیاز امت اسلامی کوشش میکند این میشود کوثر. تظاهر به ثروت که ممنوع است ندارد، لباس شهرت که ممنوع است دربر نمیکند، کاری که دیگران را برنجاند نمیکند، عائله خود را در رفاه حفظ میکند، به همسایههای خود هم میرسد، این میشود عبادت.
بررسی هشت احائفه از روایات مربوط به همت در طلب روزی
در کتاب شریف وسائل این روایات را که نوع این روایات را مرحوم فیض در وافی جمع کرد، ایشان هم اینجا نقل میکند
الف : روایت اول
روایت اول این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که فرمود: «إنَّ اللهَ تبارک تعالی لَیُحِبُّ الإغترابَ فی طلب الرِّزق» ؛ انسان، غربت را، رنج غربت را تحمل بکند تا روزی تهیه کند.
ب : روایت دوم
در روایت دوم از حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است، چه اینکه از امام صادق(سلام الله علیه) هم رسیده است که «إشخص یَشخص لک الرزق»2؛ تو شخوص کن؛ حرکت کن، رزق هم به سوی تو حرکت میکند.
ج : روایت سوم
سوم اینکه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است که «إنی لَأُحبُّ أَن أَری الرجل مُتحرفاً فی طلبِ الرزق إنَّ رسولَ الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال اللهم بارک لِأمَّتی فی بُکُورها»3؛ من دوست دارم که کسی اهل حرفه و پیشه باشد در طلب رزق و زود به سراغ کارش برود، برای اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خدایا! برای امت من در بکور و بامداد و صبح اول وقت، برکت قرار بده، آن که استراحت میکند مقداری از بامداد میگذرد، بعد مشغول کار میشود، آن به این دستور عمل نکرده است.
د : روایت چهارم
روایت بعدی که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است این است که «تَعلَّموا مِن الغرابِ ثلاث خصال»؛ از این کلاغها سه خصلت را یاد بگیرید «استتارَهُ بِالسِّفاد و بُکُوره فی طلب الرِّزق و حَذَره » ؛ فرمود این غرابها سه خاصیت دارند: یکی در مراسم ازدواج و زناشویی کسی اینها را ندید یعنی حیا را از اینها یاد بگیرید، این (یک)؛ یکی اینکه صبح اول وقت به سراغ کار میرود برای طلب رزق، همین که اذان را گفتند او البته ﴿کُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾2؛ هر موجودی برای خود بندگی خدا را دارد ولی بین الطلوعین مشغول کار است و آن هوشمندی و برحذر بودن او را هم از او یاد بگیرید.
هـ : روایت پنجم
روایت پنجم باز از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که «اذا أَرادَ أَحدکُم الحاجةَ فَلْیُبَکِّر الیها فانِّی سأَلت ربّی عزوجل أَن یُبارِکُ لأُمَّتی فی بُکُورها»3 یعنی امام صادق از وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله علیه و علی اهل بیته) نقل کرده است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اگر کسی کاری دارد، صبح اول وقت به سراغ کارش برود، چون من از خدا خواستم که برای امت من در بامداد، برکت قرار بده.
و : روایت ششم
باز امام صادق از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و علی اهل بیته) نقل کرد که «اذا ارادَ أَحدکم حاجةً فَلَیُبَکِّر إلیها وَلْیُسرع المَشْیَ الیها» نه تنها بامداد حرکت کند [بلکه] به سرعت هم حرکت کند. خب در قبال، روایت دیگری هم هست که معارض اینهاست و شاهد جمع هم در کنارش هست.
ز: روایت هفتم
رروایت هفتم است که حَمّادبنعثمان میگوید که من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) شنیدم که فرمود: «لَجُلوس الرجل فی دُبُر صلاةِ الفجر الی طلوع الشمس أنْفَذ فی طلبِ الرزق من رُکُوب البحر»؛ اگر کسی بعد از نماز صبح بنشیند تا طلوع آفتاب، این نفوذش در طلب رزق، بیشتر از سفر دریاست. حَمّادبنعثمان میگوید که من به حضرت عرض کردم : «قلت یکون للرجل الحاجةُ یَخاف فوتَها»؛ اگر کسی کار دارد، میترسد فوت بشود، این قدر بنشیند تا طلوع آفتاب، چه کند «فقال یُدْلِجَ فیها وَلیَذکُرِ اللهَ عزوجل فإنَّه فی تَعقیبٍ مادام علی وضوئِهِ»2؛ به حضرت عرض کردم خب، کار دارد این شخص، چه کند. فرمود کار دارد؟ شب یا سحر حرکت کند ((ادلاج)) یا سیر لیل است یا سیر سحر، «دَلج» آن پایان شب را میگویند «أدلج» یعنی «سار فی اللیل او فی السحر» فرمود سحر حرکت کند وقتی کار دارد. این برای آدمهای بیکار است من میگویم، اگر کسی کار دارد خب سحر حرکت کند. کسی تأمین است؛ نه آن هنر را دارد که تولید زیادی بکند، نه آن کمال را دارد که مشکل جامعه را حل کند، اگر هم چیزی فراهم کرد خود مرفهتر زندگی میکند خب، این دیرتر به سراغ کار برود. بگذارید کسی که مؤثرتر است، زودتر برود چیزی در بیاورد که مشکل دیگران را هم حل کند. گذشته از این، آن جمله اُولی معنای دقیقتری دارد و آن این است که اگر کسی سفر دریایی بکند خب چقدر درآمد دارد، درآمد سنگینی دارد ـ گرچه پر خطر است ولی درآمد سنگینی دارد ـ تعقیبات نماز درآمدش بیش از او است، این روایت او را میخواهد بگوید یعنی اگر کسی سفر دریایی بکند، هر اندازه درآمد داشته باشد، تعقیبات نماز این قدر برکت دارد، این قدر نافذ است.
پرسش:...
پاسخ: آن هم به همینها جمع میشود، اگر کسی کاری ندارد، چون در اینجا حمادبنعثمان عرض کرد که من گفتم شخص کار دارد چه بکند؟ فرمود خب، سحر حرکت بکند، معلوم میشود برای آدمهایی است که عجله ندارند، فقط میخواهد حرص بزند، فایدهای هم ندارد.
پرسش:...
پاسخ: این معنایش آن است که کار واجبش را که انجام داد «الفقهَ» شد «ثم المتجرَ»، بعد هم استدلال فرمود، فرمود که «یُدْلِجُ فیهاً» اما «وَلْیَذکُرِ الله»؛ به نام خدا باشد، یاد خدا را در دل و نام خدا را بر لب که همان «الفقهَ ثم المتجرَ» است و یاد خدا را هم که در لب دارد « وَلْیَذکُرِ الله عزو جل فإنّه فی تعقیبٍ مادامَ علی وضوئهِ»2؛ مگر ما نگفتیم این شخص، بعد از نماز در تعقیبات مشغول باشد خب، الآن هم در تعقیبات است دیگر، مگر نمیخواهد دنبال حلال برود مشکل را حل کند؟ وضو که دارد، ذکر هم که میگوید، دنبال کار حلال هم میرود خب، این در تعقیبات است دیگر، مگر تعقیب نماز چیست؟ یک وقت آدم کنار سجاده مینشیند فقط ذکر میگوید، یک وقت نه با وضو، ذکر هم دارد، دنبال کار مردم هم میرود، اینکه تعقیب است دیگر «فانّه فی تعقیبٍ مادام علی وضوئِهِ».
ح : روایت هشتم
آنگاه روایت دیگری را مرحوم ابنبابویهقمی(رضوان الله علیه) نقل کرده که آن در وافی هست، در وسائل هم هست البته، اما نه در این باب و آن این است که اگر کسی بخواهد صبح حرکت کند، برای اینکه ((اِستِعْفافاً عن الناس)) خود را از احتیاج به دیگران عفیف کند؛ از دیگران بی نیاز بشود و نیاز عائله خود را هم برطرف کند «وتَعَطُّفاً علی جاره» این «فی عباده» است. خب؛ جار هم که تا شعاع چهل منزل از چهار طرف هست2، چهل منزل از چهار طرف، این تقریباً هر کسی عهد دار تأمین نیازهای یک محله وسیع خواهد بود، این میشود یک شهرک. شما در یک شهرک که خانه داشته باشید، اگر دایرهای ترسیم بکنید از منزلتان به شعاع چهل منزل دایرهای ترسیم بکنید، میشود یک شهرک. خب، اگر کسی بنایش بر این باشد که مشکل این شهرک را حل بکند، خب این صبح زود هم حرکت بکند، این در تعقیبات است دیگر.
بنابراین همت بلند در تولید، آن همه فضایل در قناعت، چندین روایت از معصومین(علیهم السلام) رسیده است.
روایتی در پرهیز دادن از پرخوری
از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اهلبیت(علیهم السلام) رسیده است که هیچ ظرفی بدتر از شکم، پر نشد: «ما ملأ آدمی وعاءً شرّاً مِن بَطنٍه» بالأخره این ساک یا چمدان، این را که پر کرد این زیپاش پاره میشود، دستهاش خراب میشود دیگر، اینکه ضرری ندارد. اما این شکم که پر شد دیگر آدم را از حال و ذکر و دعا و مطالعه و درک و اندیشه میاندازد، از همین پرخوری شروع شده، اگر ضرر داشته باشد که حرام است، اگر به حد ضرر نرسد که نقص اخلاقی است، بعد هم آن ادبی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت که کسی آرغ زد، حضرت سریعاً اعتراض کرد، فرمود آدم این قدر غذا میخورد که در جمع، آرغ بزند «اکفُف جُشاءَک»2 با اینکه ادب او ادب ممتاز بود دیگر. یک وقت است در اثر حادثهای، عارضهای پیش میآید آدم یک آرغ میزند خب، مستثناست؛ اما این قدر بخورد که در حضور دیگران آرغ بزند، فرمود کم بخور که آرغ نزنی و کسانی که در دنیا زیاد سیرند، در آخرت گرسنگی زیادی باید تحمل کنند3 و به ما گفتند شبانهروز دو بار غذا خوردن کافی است، حالا شما آداب اکل را ملاحظه بفرمایید، آدم سه بار شبانهروز غذا میخورد که نوع ماها مبتلاییم. این از غذا خوردن که اینها آداب و سنن و دستورات اخلاقی، از این حد که بگذرد تظاهر بشود یا لباس شهرت بشود یا انسان طرزی زندگی بکند که عواطف عدهای را تحقیر بکند، برنجاند، از آن به بعد که مرز، مرز حرمت است خب، پس یا حرام است یا مکروه.
قناعت در مصرف و حریص بودن در تولید
پس در مصرف، قانع در تولید، فعال، این میشود نظام اسلامی. آن وقت چنین جامعهای نه به دیگران محتاج است، نه گرفتار دشمن داخلی است، نه بیکار است، نه کَلّ بر دیگران و از نظر مسائل سیاست و حکومت هم که رهبران الهی گفتند هیچ کسی حاکم بر کسی نیست مگر خدا. عملاً و علماً خود را در همتای دیگران میدانستند و قداست را فقط برای ذات اقدس الهی و بیان الهی میشمردند؛ میگفتند آن مقدس است. در بین انبیا، سنتشان این بود و در بین ائمه(علیهم السلام) سنتشان این بود؛ منتها آنها البته از آن جهت که وحیای دارند و امامتی دارند و ولایتی دارند و رسالتی دارند، خود از دیگران توقعی ندارند ولی بر دیگران لازم است آنها را تقدیس کنند.
قداست علوم حوزوی و یکسان بودن افراد جامعه در برابر آن
و اما علومی که از آنها رسیده است، علومی که به وسیله وحی حالا یا قرآن یا حدیث قدسی، به جامعه و امت اسلامی رسیده است، آن علوم که در حوزههای علمی مطرح است آن علوم مقدس است؛ اما عالمان دین، با دیگران در برابر آن علوم یکساناند؛ هر کسی بیشتر عمل بکند موفقتر است، ما موظفایم آنها را گرامی بداریم، گرچه آنها از ما توقع تقدیس و تکریم ندارند ولی ما موظفایم آنها را گرامی بداریم.
بیانذلک این است که این علوم الهی که از قداست برخوردارند، کاملاً قابل فهماند و گاهی انسان در فهم معارف الهی اشتباه میکند مطلب دیگر است ولی قرآن به عنوان نور، به عنوان ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ﴾ ، به عنوان اینکه کسی که به حیات الهی رسیده است براساس بیّنه رسید، اگر کسی به هلاکت افتاد، براساس بیّنه به هلاکت افتاد: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ معلوم میشود این علوم مقدسی را که انبیا(علیهم السلام) آورند کاملاً قابل تفهیم است، که میشود بیّن و آفتابی و روشن، آن خطوط کلی و اصول اصلی. البته بخشهایی از فروعات و بخشهایی از خطوط جزئی، ممکن است به آن وضوحی نباشد؛ اما خطوط کلی مشخص است. این خطوط کلی دین که بیّنات الهی است «و علی بینة من الله» در جوامع علمی مطرح است، عالمان دین اینها را استنباط میکنند، درک میکنند و فتوا میدهند. فتوای اینها هم بر اینها حجت است هم برای مقلدین اینها، آن فتوا مقدس است و این عالم، مانند دیگران یعنی مقلََّد و مقلِّد در برابر این فتوا مؤظفاند عمل بکنند. هر کسی بهتر فهمید و بیشتر عمل کرد و اتقی شد، میشود اکرم2. قداست، همان کرامت است. هر کس کمتر فهمید و کمتر عمل کرد، میشود غیر اتقی، قهراً میشود غیر اکرم.
ناظر بودن ولایت فقیه به ولایت فقه و عدالت
اوایل انقلاب هم مسئله ولایت فقیه که مطرح بود، خیال میکردند که فقیه یک شخص است و با حکومت استبدادی فرقی نمیکند؛ فقیه دارد حکومت میکند. در حالی که براساس نظام اسلامی، ولایت فقیه بازگشتاش به ولایت فقاهت و عدالت است، زیرا فقیه اگر عادل نباشد که صالح نیست، اگر عادل باشد؛ فقیه عادل باشد او اگر فتوا داد، عمل به آن فتوا چه بر او چه بر مقلدیناش واجب است، حجت خدا بر خود او اتم است تا بر دیگران، این راجع به فتوا. اگر قاضی بود و حکم کرد و قضا کرد و به عنوان داوری بین المتخاصمین، حکم قضایی داشت، عمل به آن حکم واجب است، نقض آن حکم قاضی حرام است چه بر او چه بر دیگران. اگر حکم ولایی داد نه به عنوان قضا [بلکه] به عنوان ولایت چیزی را انشاء کرده است و حکم کرده است، عمل بر آن حکم، واجب است چه بر او چه بر دیگران، نقض آن حکم حرام است چه بر او چه بر دیگران. این حرمت رد، مطلق است؛ اختصاصی به شخصی دون شخصی ندارد، اختصاصی به عامی ندارد، عالم و عامی یکساناند، حاکم و محکوم علیه یکساناند ولیّ و مولّی علیه یکساناند. این نیست که اگر آن کسی که از طرف معصومین(علیهم السلام) منصوب شده است، حالا فتوا داد یا به عنوان قاضی حکم کرد یا به عنوان والی، حکم ولایی داشت، دیگران اگر بخواهند حکم او را نقض کنند، حرام است ولی خودش میتواند حکم خودش را نقض کند، اینچنین نیست. پس فقیه، حاکم نیست [بلکه] آن فقه است که حکومت دارد عادل، حاکم نیست آن عدالت است که بر مردم حکومت میکند، این در مسئله ولایت فقیه.
بیان قداست علم و عالم
قداست هم اینچنین است، قداست برای آن علوم است و احکام است و حِکَم. هر کس اینها را بهتر بفهمد، بهتر عمل بکند میشود اتقی، وقتی اتقی شد عندالله میشود اکرم . اگر اکرم شد، از ما توقع تقدیس ندارد ولی ما به قداست او اعتراف داریم و به او احترام میکنیم. آن کسی که اتقی شد، خصوصیت اتقی بودن او این است که متواضع باشد، او که از کسی توقع احترام ندارد؛ اما ما عقلاً و نقلاً موظفیم که این اتقی را اکرم بدانیم، اهانت او به منزله اهانت انبیا(علیهم السلام) است: «مَن اهانَ لی ولیّاً فقد بارَزَنی بِالمُحارَبة» اما دیگران اینچنین نیست.
بنابراین قداست برای علوم است اولاً و این علوم کاملاً قابل درک است ثانیاً، هر کس این علوم را بهتر درک کرد، بیشتر عمل کرد، بیشتر منتشر کرد میشود اتقی ثالثاً و هر کس اتقی شد، اکرم عندالله است رابعاً و اگر اکرم شد از دیگران توقع تقدیس ندارد و دیگران او را گرامی میشمارند و مُکَّرم و مقدس میدانند خامساً. اینچنین نیست که علوم، قابل درک نباشد. یک وقت است کسی میگوید این فهمندهها بشرند و بشر، اشتباه میکند، البته خود علما براساس همین اصل که بشرند و اشتباه میکنند، نه تنها آرای یکدیگر را نقد میکنند، آرای خودشان را هم نقد میکنند. این تجدید نظری که در بین علما هست، همین است دیگر. بزرگان از علمای حوزوی نه تنها آرای یکدیگر را نقد میکردند، آرای خودشان را هم نقد میکردند، به رأی خود با چشم تقدیس نمینگرد، چه رسد به رأی دیگران. انسان در درون با این روشهای خاصی که دارد، آرای یکدیگر را نقد میکند با این روشهای مقبول و آرای خودش را هم احیاناً نقد میکند. پس قرآن و عترت در صف اول قرار دارند، علمایی که دارای علوم گوناگون حوزویاند در صف دوم نشستهاند در ساحت قرآن و عترت ببینند که قرآن و عترت چه میگوید. معرفتشناسان، در صف سوم نشستهاند و درباره علمای حوزههای علمی اظهارنظر میکنند، این کسی که در صف سوم نشسته است و درباره علمای علوم حوزوی اظهارنظر میکند، باید توجه بکند کسانی هم در صف چهارم و پنجم نشستهاند که همه حکمهای آنها را زیر نظر دارند، که ببینند اینکه در صف سوم نشسته است و نظر معرفتشناسانه دارد و درباره علمای حوزوی اظهارنظر میکند، این دیدگاهاش چیست؟ چون خودش یک علم است. یک وقت کسی نقل میکند، تاریخ مینویسد این جزء علوم نیست، جزء اطلاعات است، این علم استدلالی نیست و خارج از بحث است. این کسی که در سر صف سوم نشسته است، تاریخنگار و وقایعنگار است، میگوید عدهای اینچنین گفتند، عدهای آن چنان گفتند، در فلان عصر فتوا این بود، در عصر صفوی فتوا این بود، در عصر قاجار فتوا این بود، در عصر پهلوی فتوا این بود، در عصر امام فتوا این است. این تاریخنگار است، این تحلیل عقلی ندارد. چون تحلیل ندارد، علم استدلالی نیست، این داور نیست، این تقریباً تماشاگر است، این خارج از بحث است. یک وقت کسی در صف سوم نشسته و داوری میکند؛ میگوید اینکه علمای فلان عصر فتوا دادند برای این است که مبانیشان فلان بود، فلان علوم در آن عصر رایج بود، در اثر ترابط معارف آنها اینچنین فتوا دادند و هکذا و هکذا تا برسد به عصر حاضر. اینکه دارد اظهارنظر میکند و تحولات و تطوراتِ علوم را ارزیابی میکند و راز و رمز علوم و تحول و تطورشان را تشریح میکند، آن یک علم استدلالی دارد، این معرفتشناسی یک امر استدلالی است. وقتی امر استدلالی شد، باید توجه داشته باشد که در صف چهارم، کسانی هستند که او را مواظباند، خود این علم یک علم استدلالی است. علم استدلالی مبادی دارد، موضوع دارد، مسئله دارد. حالا اگر کل علم بر فرض موضوع نداشته باشد، هر مسئلهای یک موضوع دارد، یک محمول دارد یک ربط دارد، یک مبدأ تصوری دارد، یک مبدأ تصدیقی دارد، هر کسی میتواند یک طور تحلیل بکند. این تحلیل کنندههایی که معرفتشناسانه درباره علوم اظهارنظر کردند دیدگاههای گوناگونی دارند، هر کسی براساس هر عقیدهٴ خاص و جهانبینی مخصوصی که دارد، یک طور این علوم را تجزیه و تحلیل میکند، خب.
تحلیل اختلافات علماء دین در اصول و فروع
مطلب دیگر آن است که اگر کسی در صف سوم نشسته است و بخواهد درباره علوم و ارباب علوم اظهارنظر کند، یک وقت است میگوید اینها بشرند، درست است بشر اشتباه میکند؛ اما شما در علوم حوزوی و علوم اسلامی چه در بخشهای تفسیر چه در بخشهای علوم عقلی، چه در بخشهای فقهی، مجموع آنچه در حوزههای علمیه هست، اعم از جوامع شیعه و سنی وقتی بررسی میکنید، میبینید در فروع دین از طهارت تا دیات، در مسائل تفسیری از فاتحة الکتاب تا سورهٴ «ناس» در علوم فلسفی و عقلی، از امور عامه تا بحث معاد، بالأخره سه نحو، اختلاف بین اربابان اندیشه است. یک نحوه اختلافات رودررویی و تناقضی، که یکی میگوید این هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید صفات خدا عین ذات است یکی میگوید نیست، یکی میگوید نصب ولیّ بعد از نبی، حتماً باید از ناحیه خدا باشد یکی میگوید نه، یکی میگوید رهبر باید معصوم باشد یکی میگوید نه، یکی میگوید برزخ اینچنین است یکی میگوید نه، یکی میگوید موقف اینچنین است مواقف قیامت یکی میگوید نه. در مسئله فرعی هم اینچنین است: یکی میگوید «ماء قلیل» منفعل میشود یکی میگوید نمیشود، یکی میگوید ملاقات متنجس منجس است یکی میگوید نه، یکی میگوید نماز جمعه واجب است یکی میگوید نه، یکی میگوید فلان کار حد دارد یکی میگوید نه، یکی میگوید فلان کار تعزیر دارد یکی میگوید نه، یکی میگوید فلان کار واجب است یکی میگوید نه. این اختلافات رودررویی چه در اصول چه در فروع چه در اخلاق هست، اختلاف رودررویی یعنی متناقضان، کسی که در صف سوم نشسته است باید بگوید که یقیناً یکی از اینها مطابق با دین است و یقیناً یکی مطابق با دین نیست. آنکه مطابق با دین است، یقیناً مقدس است و آنکه مطابق با دین نیست یقیناً مقدس نیست. گرچه بشر فهمید، فهمنده بشر است ولی مفهوم که بشری نیست. یک وقت است نظیر قوانین سازمان ملل است که فهم و مفهوم، هر دو بشری است؛ قانون بلژیک این طور است، قانون آلمان این طور است، قوانین کشورهای غیر اسلامی این طور است. اینها مینشنینند از عادات، آداب، رسوم، سنن، فرهنگ جامعه یک سلسله قوانینی را استنباط میکنند [و] برابر فهمشان تدوین میکنند. بشر میفهمد، فهمنده بشر، فهم بشری مفهوم هم بشری. یک وقت است علمای اسلامی با گذراندن علوم و مقدمات، براساس یک روش صحیح و مقبول، در خدمت قرآن و عترتاند تا علوم الهی را فرا بگیرند اینها هم بیّنات الهی است. چیزی نیست که قابل درک نباشد، هم بیّن است، عربی مبین است، روشن است، کاملاً قابل درک است و اینها چه در اصول و چه در تفسیر و چه در اخلاق و چه در آداب و سنن و چه در فروع فقهی، اینها یک سلسله اختلافاتشان اختلافات رودررویی است که ما یقین داریم یکی حتماً مطابق با وحی است، یکی مخالف وحی. پس یقین داریم یک قسمت، حتماً مقدس است یک قسمت بشری. ما که در سر صف سوم نشستهایم، به نحو علم اجمالی یقین داریم که بعضی از اینها یقیناً مطابق با وحی است. وقتی مطابق با وحی شد، چون خود وحی یک حکم معرفتی است، این دیگر نظیر معلوم بالذات نیست تا ما بگوییم این معلوم بالعرض، مطابق با او است، معلوم بالذات ارزش دارد، معلوم بالعرض ارزش ندارد. البته یک سلسله ارزشهایی برای معلوم بالذات هست یعنی آن کلمات، آن قدر مقدس است که اگر کسی وضو نداشته باشد، بدون وضو نمیتواند اینها را ببوسد ولو اسم کلب. حالا اگر کسی وضو نداشت خواست این جمله ﴿وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ﴾ این را ببوسد، حق ندارد.
وضو ندارد ولی میخواهد ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ﴾ روی این کلمه (ابیلهب) بوسه بزند، حق ندارد. این قداستی است برای خود قرآن این، البته به هیچ کس نمیرسد؛ اما نه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ﴾2 بعضیها استنباط کردند که نصب ولیّ معصوم شرط است3، بعضی استنباط نکردند در عصر غیبت، بعضی گفتند واجب است بعضی گفتند واجب نیست. بالأخره یکی از این دو مطابق است، یکی از این دو محتوای همان آیهٴ سورهٴ «جمعه» را دارد، میشود مقدس. حالا این فتوا که میگوید نماز جمعه واجب است یا میگوید «ماء قلیل» منفعل است یا میگوید فلان کار، حد دارد یا میگوید فلان کار، تعزیر دارد، چون مطابق با وحی است میشود مقدس، قانون است دیگر. سخن در آن جنبههای فرعی نیست که اگر کسی بخواهد بیوضو به این دست بزند میتواند ولی بی وضو به قرآن دست نمیتواند بزند، از آن جهت که بحث نیست. بحث در این است که این فقیه آشنا به روش، به آن مطلب رسیده است، مطلب هم به صورت عربی مبین بود.
مغالطه بودن برخی اظهارنظرها درخصوص آراء علماء
و نباید انسان بگوید هنوز هزارها مسائل در پیش است، بله، هزارها مسائل در پیش است، هزارها حکم دیگر در پیش است؛ اما یکی از اقسام سیزدهگانه مغالطه همان ((جمع المسائل فی مسئلة واحده)) است، نباید ما چند مسئله را یکجا خلط بکنیم. گاهی انسان دو تا مسئله را یکجا میگوید، آن وقت زمینه مغالطه است. مثلاً میگوید که فرعون به تنهایی گفت من خدا هستم. این فرعون به تنهایی گفت من خدا هستم. دو جمله است یعنی او گفت و به تنهایی هم گفت. شما اگر بگویید زید، ایستاده است شما اگر بگویید زید ایستاده است، این درست است؛ اما اگر بگویید زید به تنهایی ایستاده است این قضیه باطل است، چرا؟ شما چون دو مطلب گفتید: یکی اینکه «زیدٌ قائمٌ»؛ یکی اینکه «زیدٌ وحده قائم و لیس غیره بقائم»؛ منتها این را آرام ادا کردید، این یک مغالطه مستتری است. اگر کسی بگوید زید، به تنهایی ایستاده است، این مغالطه است و نتیجه هم نمیدهد، گرچه «زید قائم» هست؛ اما عمرو هم قائم است، این نباید بگوید «زیدٌ وحده قائم». این دو مطلب است که آرام کنار هم گذاشته، خیال کرده یک قضیه است. صدها مسائل در پیش است که بشریت هنوز کشف نکرده و بعد میخواهد کشف بکند؛ اما هر مسئله یک موضوع دارد، یک محمول دارد و یک نسبت و یک حکم. الآن در شرایط کنونی، عصر غیبت در این حال این نماز یا واجب است یا نه، این «ماء قلیل» یا منفعل است یا نه، این تیمم یا دو ضرب است یا یک ضرب، این آیه یا به این معناست یا به آن معنا است. اینها یک سلسله اختلافات است که یقیناً یکی مطابق حق است و دیگری مخالف، آنکه مطابق است مقدس است، کسی که در صف سوم نشسته اگر میخواهد نقد کند بیاید در صف دوم با خود علما بحث کند، شاید قانع باشد شاید نظر دیگر بدهد، شاید حرف او صادق باشد [و] حرف او بشود مقدس. زیدی که فتوایش این است کسی که در صف سوم است، بیاید در صف دوم با زید بحث بکند، ممکن است که فتوای او بشود مقدس.
بررسی ملاک حق و باطل بودن فتاوای علماء
و اما گاهی ممکن است که این اختلافاتی که هست، همهاش باطل باشد؛ هیچ کدام مقدس نباشد. گاهی هم ممکن است که همه این فتوای مختلفه حق باشد، اما آنجایی که ممکن است هیچکدام مقدس نباشد، مثل آنجایی که در یک مسئله پنج قول، شش قول، کمتر و بیشتر هست، همه اینها اختلافات جنبی و جانبی دارند، رودرروی هم نیستند که ما بگوییم یکی حق است و دیگری باطل. مثلاً فرض کنید درباره نماز جمعه، حالا نماز جمعه ممکن است در عصر غیبت واجب نباشد اصلاً، ولی نوعاً اقوالی که در مسئله است این است که واجب است، بعضی گفتند واجب تعینی است بعضی گفتند واجب تخییری است، بعضی گفتند نماز جمعه را باید احتیاطاً خواند احتیاط وجوبی، بعضی گفتند احتیاط مستحبی، همه این اقوال، در مدار وجوب نماز جمعه است ، در حالی که مثلاً نماز جمعه واقعاً واجب نیست در زمان غیبت. خب، همه اینها اشتباه است. پس میشود پنج قول، شش قول در مسئله باشد و همهاش اشتباه، هیچ کدام مقدس نباشد. یا بالعکس ممکن است که چند قول در یک مسئله باشد، بعضیها دقیق بعضیها ادق بعضی لطیف بعضی الطف و همهاش حق باشد، آنجایی که در مسیر باشند، نه در خلاف حق قرار بگیرند.
بنابراین این اختلافها گاهی در استعداداهاست و گاهی بر افراد تحمیل میشود که به اصل بحث برگردیم. آن اختلافاتی که بر مردم تحمیل شده هیچ، آن اختلافاتی که به استعدادها برمیگردد، برکت است و انبیا(علیهم السلام) این اختلافها را جهت دادند و سازماندهی کردند، هم در مسائل اقتصادی و نظامی و فرهنگی و امثالذلک، هم در مسایل سیاست.
«و الحمد لله رب العالمین»
- اهمیت تولید در بیان نورانی امام صادق (ع)؛
- همت بالا در تولید و قانع بودن در مصرف نشانه عبادت بندگان؛
- ناظر بودن ولایت فقیه به ولایت فقه و عدالت.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلی بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ وَ سْئَلُوا اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمًا﴿32﴾
مروری برمباحث بخش اول آیه
بخش دوم این آیه، ناظر به تفاوتهایی بود که در جامعه هست. تفاوتها از چند جهت بود: یکی اینکه مردها باهم تفاوت دارند و همچنین زنها باهم تفاوت دارند و دیگر اینکه زنها و مردها باهم تفاوت دارند، قهراً بحث در دو مقام تنظیم میشد: مقام اول ناظر به تفاوتهایی بود که بین انسانها هست یعنی خواه مردها خواه زنها یکسان نیستند، هم مردها با یکدیگر هم زنها با یکدیگر تفاوت دارند. این تفاوتها قابل انکار نیست، محسوس است و این تفاوتها به جای اینکه سودمند باشد، عدهای از آنها سوء استفاده کردند. اصل تفاوت هست و راه برای بهرهبرداری صحیح از این تفاوت هم هست. تفاوتهایی که در جامعه هست یک مقدار در اثر سوء اختیار است [که] آن خارج از بحث است یعنی جلوی رشد ملتی را گرفتن، وسایل تعالی ملتی را فراهم نکردن، به ملتی شبیخون زدن و منابع فرهنگی او را از او گرفتن، مایه عقب افتادگی آن ملت است، این یک تفاوت تحمیلی است، این خارج از بحث است. اما آن تفاوتهای تکوینی، ما یقین داریم آنها که در فضای خاص زندگی میکنند با اینکه امکانات برای همه یکسان است؛ اما استعدادها یکسان نیستند. دو نفر در یک خانواده با امکانات خاص زندگی میکنند، یکی خوش استعداد است و دیگری نیست، اینگونه تفاوتها قابل انکار نیست و به نظام تکوین هم برمیگردد، اینها را باید توجیه کرد. توجیه تفاوتها یعنی این اختلافها در نظام تکوین آن است که اگر همه در یک سطح باشند، چون شئون زندگی انسان یک سطح نیست، این جامعه لنگ میشود. مثلاً همه ذوق فقهی داشته باشند یا همه استعداد تجارت داشته باشند یا همه یکسان استعداد کشاورزی داشته باشند یا همه استعداد و ذوق هنری داشته باشند یا همه استعداد ریاضی داشته باشند یا همه استعداد علوم عقلی داشته باشند. گرچه تساوی هست؛ اما این جامعه لنگ است، چون این جامعه به یک امور مشخصی نیازمند نیست، به امور فراوانی نیازمند است، برای هر امری هم یک استعداد مشخص لازم است. پس اگر همه استعداد و ذوق ریاضی یا فلسفی یا فقهی یا هنری یا ادبی داشته باشند و همچنین یا ذوق تجارت یا اقتصاد یا کشاورزی یا دامداری داشته باشد این لنگ است، یقیناً باید متفاوت باشند و هر کدام از این رشتههای یاد شده هم دارای درجات معینی است، لذا برای هر درجهای یک گروه خاصی خلق میشود این اصل مطلب که این تفاوت یا اختلاف، سودمند است. این به نظام تکوین برمیگردد یعنی به هندسه الهی برمیگردد که چیز خوبی است. اما چرا این شخص، دارای آن استعداد است و آن شخص، دارای استعداد متفاوت، این را باید از علل و عوامل معدّه و مادی جستجو کرد، زیرا اگر زید که دارای استعداد خوب هست، این دارای استعداد ضعیف و متوسط بود و عمرو که دارای استعداد ضعیف یا متوسط است، دارای استعداد خوب بود باز همان سؤال باقی میماند. هر دو ضعیف باشند، اشکال دارد هر دو قوی باشند اشکال دارد؛ اما چرا زید ضعیف بود عمرو قوی، این دیگر به اصل تکوین برنمیگردد این به علل مادی و معدّه و امثالذلک برمیگردد که قابل علاج و درمان هم هست. پس آنچه به اصل نظام برمیگردد که اختلاف هست، حسن است، تفاوتهای موضعی به علل معدّه و مادی برمیگردد که قابل ترمیم است.
پس اختلافهای تحمیلی، خارج از بحث است، اصل الاختلاف در تحقق نظام احسن دخیل است، خصوصیتهای موضعی قابل ترمیم است، انبیا که باشند از این اختلافهای گوناگون، شئون گوناگون مدد میگیرند که جامعه به آن مرحله کامله سعادتاش برسد. اگر نباشند همان سه دورهای که بشریت پشتسرگذاشت، همان سه دوره هست یعنی دوره شیخوخیت و ملوکیت و امپراطوری از یک سو، بعد دوره سازمان ملل و منشور ملل و قانون حقوق بشر و امثالذلک از سوی دیگر، بعد ظهور بلشویکی و کمونیستی و امثالذلک از سوی سوم که هیچکدام بازدهی نداشت. راهی که انبیا(علیهم السلام) پیشنهاد کردند این است که این استعدادها هر کدام در راه خود شکوفا بشود، آنچه مایه طغیان است چه از درون چه از بیرون، این باید سرکوب بشود، چه دشمن درون چه دشمن بیرون باید سرکوب بشود. نیازهای اجتماعی چه در بخش علمی، چه در بخشهای اقتصادی و ادبی و مانند آن باید تأمین بشود و خداوند این استعدادهای مختلف را آفرید برای تأمین همان نیازها. آن که قدرت بیشتری دارد برای تولید، آن چه در جبهه درون، چه در جبهه بیرون بر دشمن درون و بیرون فاتح است و پیروز، او تلاش میکند که تولید را به حد اعلی برساند و در مصرف، قانع باشد که هم بار از دوش خود بردارد و بار دیگران نباشد و هم بار از دوش دیگران بردارد؛ دیگران را بار کسی نکند، این کار عبادت است
اهمیت تولید در بیان نورانی امام صادق (علیه السّلام)
مرحوم کلینی ظاهراً نقل کرده است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) روزی از کسی پرسید که فلان شخص در چه حالت است من او را نمیبینم، عرض کردند کاری دارد و اینها، فرمود چکار میکند الآن، عرض کردند که در خانه مشغول عبادت است. فرمود خب، هزینه او را چه کسی تأمین میکند، لابد دیگری تأمین میکند! قوت او را چه کسی تأمین میکند، بعد فرمود آن کسی که قوت این شخص را تأمین میکند «أَشدُّ عبادةً منه» ؛ او ثواباش بیشتر است.
همت بالا در تولید و قانع بودن در مصرف، نشانه عبادت بندگان
حالا چند روایت است که حالا آن روایتها را میخوانیم تا روشن بشود که انسان، در تولید باید دارای همت بلند و در مصرف، قانع باشد. اگر کسی موفق شد تلاش و کوشش کرد که تولید، زیاد و مصرف، کم و قانع، این دائماً در عبادت خداست. اصل محوری اقتصاد که فقه است، او را باید تأمین کند «الفقهَ ثم الْمَتْجَرَ»2 بعد از اینکه حلال و حرام را یاد گرفت، وارد تجارت میخواهد بشود هر چه بیشتر، بهتر. آنگاه این تجارت میشود کوثر، دیگر تکاثر نیست، چون برای خود که جمع نمیکند تا بشود حرص و تکاثر و ممنوع، این برای رفع نیاز امت اسلامی کوشش میکند این میشود کوثر. تظاهر به ثروت که ممنوع است ندارد، لباس شهرت که ممنوع است دربر نمیکند، کاری که دیگران را برنجاند نمیکند، عائله خود را در رفاه حفظ میکند، به همسایههای خود هم میرسد، این میشود عبادت.
بررسی هشت احائفه از روایات مربوط به همت در طلب روزی
در کتاب شریف وسائل این روایات را که نوع این روایات را مرحوم فیض در وافی جمع کرد، ایشان هم اینجا نقل میکند
الف : روایت اول
روایت اول این است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که فرمود: «إنَّ اللهَ تبارک تعالی لَیُحِبُّ الإغترابَ فی طلب الرِّزق» ؛ انسان، غربت را، رنج غربت را تحمل بکند تا روزی تهیه کند.
ب : روایت دوم
در روایت دوم از حضرت امیر(سلام الله علیه) رسیده است، چه اینکه از امام صادق(سلام الله علیه) هم رسیده است که «إشخص یَشخص لک الرزق»2؛ تو شخوص کن؛ حرکت کن، رزق هم به سوی تو حرکت میکند.
ج : روایت سوم
سوم اینکه از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) رسیده است که «إنی لَأُحبُّ أَن أَری الرجل مُتحرفاً فی طلبِ الرزق إنَّ رسولَ الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال اللهم بارک لِأمَّتی فی بُکُورها»3؛ من دوست دارم که کسی اهل حرفه و پیشه باشد در طلب رزق و زود به سراغ کارش برود، برای اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: خدایا! برای امت من در بکور و بامداد و صبح اول وقت، برکت قرار بده، آن که استراحت میکند مقداری از بامداد میگذرد، بعد مشغول کار میشود، آن به این دستور عمل نکرده است.
د : روایت چهارم
روایت بعدی که از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است این است که «تَعلَّموا مِن الغرابِ ثلاث خصال»؛ از این کلاغها سه خصلت را یاد بگیرید «استتارَهُ بِالسِّفاد و بُکُوره فی طلب الرِّزق و حَذَره » ؛ فرمود این غرابها سه خاصیت دارند: یکی در مراسم ازدواج و زناشویی کسی اینها را ندید یعنی حیا را از اینها یاد بگیرید، این (یک)؛ یکی اینکه صبح اول وقت به سراغ کار میرود برای طلب رزق، همین که اذان را گفتند او البته ﴿کُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ﴾2؛ هر موجودی برای خود بندگی خدا را دارد ولی بین الطلوعین مشغول کار است و آن هوشمندی و برحذر بودن او را هم از او یاد بگیرید.
هـ : روایت پنجم
روایت پنجم باز از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که «اذا أَرادَ أَحدکُم الحاجةَ فَلْیُبَکِّر الیها فانِّی سأَلت ربّی عزوجل أَن یُبارِکُ لأُمَّتی فی بُکُورها»3 یعنی امام صادق از وجود مبارک پیغمبر(صلوات الله علیه و علی اهل بیته) نقل کرده است که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود اگر کسی کاری دارد، صبح اول وقت به سراغ کارش برود، چون من از خدا خواستم که برای امت من در بامداد، برکت قرار بده.
و : روایت ششم
باز امام صادق از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و علی اهل بیته) نقل کرد که «اذا ارادَ أَحدکم حاجةً فَلَیُبَکِّر إلیها وَلْیُسرع المَشْیَ الیها» نه تنها بامداد حرکت کند [بلکه] به سرعت هم حرکت کند. خب در قبال، روایت دیگری هم هست که معارض اینهاست و شاهد جمع هم در کنارش هست.
ز: روایت هفتم
رروایت هفتم است که حَمّادبنعثمان میگوید که من از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) شنیدم که فرمود: «لَجُلوس الرجل فی دُبُر صلاةِ الفجر الی طلوع الشمس أنْفَذ فی طلبِ الرزق من رُکُوب البحر»؛ اگر کسی بعد از نماز صبح بنشیند تا طلوع آفتاب، این نفوذش در طلب رزق، بیشتر از سفر دریاست. حَمّادبنعثمان میگوید که من به حضرت عرض کردم : «قلت یکون للرجل الحاجةُ یَخاف فوتَها»؛ اگر کسی کار دارد، میترسد فوت بشود، این قدر بنشیند تا طلوع آفتاب، چه کند «فقال یُدْلِجَ فیها وَلیَذکُرِ اللهَ عزوجل فإنَّه فی تَعقیبٍ مادام علی وضوئِهِ»2؛ به حضرت عرض کردم خب، کار دارد این شخص، چه کند. فرمود کار دارد؟ شب یا سحر حرکت کند ((ادلاج)) یا سیر لیل است یا سیر سحر، «دَلج» آن پایان شب را میگویند «أدلج» یعنی «سار فی اللیل او فی السحر» فرمود سحر حرکت کند وقتی کار دارد. این برای آدمهای بیکار است من میگویم، اگر کسی کار دارد خب سحر حرکت کند. کسی تأمین است؛ نه آن هنر را دارد که تولید زیادی بکند، نه آن کمال را دارد که مشکل جامعه را حل کند، اگر هم چیزی فراهم کرد خود مرفهتر زندگی میکند خب، این دیرتر به سراغ کار برود. بگذارید کسی که مؤثرتر است، زودتر برود چیزی در بیاورد که مشکل دیگران را هم حل کند. گذشته از این، آن جمله اُولی معنای دقیقتری دارد و آن این است که اگر کسی سفر دریایی بکند خب چقدر درآمد دارد، درآمد سنگینی دارد ـ گرچه پر خطر است ولی درآمد سنگینی دارد ـ تعقیبات نماز درآمدش بیش از او است، این روایت او را میخواهد بگوید یعنی اگر کسی سفر دریایی بکند، هر اندازه درآمد داشته باشد، تعقیبات نماز این قدر برکت دارد، این قدر نافذ است.
پرسش:...
پاسخ: آن هم به همینها جمع میشود، اگر کسی کاری ندارد، چون در اینجا حمادبنعثمان عرض کرد که من گفتم شخص کار دارد چه بکند؟ فرمود خب، سحر حرکت بکند، معلوم میشود برای آدمهایی است که عجله ندارند، فقط میخواهد حرص بزند، فایدهای هم ندارد.
پرسش:...
پاسخ: این معنایش آن است که کار واجبش را که انجام داد «الفقهَ» شد «ثم المتجرَ»، بعد هم استدلال فرمود، فرمود که «یُدْلِجُ فیهاً» اما «وَلْیَذکُرِ الله»؛ به نام خدا باشد، یاد خدا را در دل و نام خدا را بر لب که همان «الفقهَ ثم المتجرَ» است و یاد خدا را هم که در لب دارد « وَلْیَذکُرِ الله عزو جل فإنّه فی تعقیبٍ مادامَ علی وضوئهِ»2؛ مگر ما نگفتیم این شخص، بعد از نماز در تعقیبات مشغول باشد خب، الآن هم در تعقیبات است دیگر، مگر نمیخواهد دنبال حلال برود مشکل را حل کند؟ وضو که دارد، ذکر هم که میگوید، دنبال کار حلال هم میرود خب، این در تعقیبات است دیگر، مگر تعقیب نماز چیست؟ یک وقت آدم کنار سجاده مینشیند فقط ذکر میگوید، یک وقت نه با وضو، ذکر هم دارد، دنبال کار مردم هم میرود، اینکه تعقیب است دیگر «فانّه فی تعقیبٍ مادام علی وضوئِهِ».
ح : روایت هشتم
آنگاه روایت دیگری را مرحوم ابنبابویهقمی(رضوان الله علیه) نقل کرده که آن در وافی هست، در وسائل هم هست البته، اما نه در این باب و آن این است که اگر کسی بخواهد صبح حرکت کند، برای اینکه ((اِستِعْفافاً عن الناس)) خود را از احتیاج به دیگران عفیف کند؛ از دیگران بی نیاز بشود و نیاز عائله خود را هم برطرف کند «وتَعَطُّفاً علی جاره» این «فی عباده» است. خب؛ جار هم که تا شعاع چهل منزل از چهار طرف هست2، چهل منزل از چهار طرف، این تقریباً هر کسی عهد دار تأمین نیازهای یک محله وسیع خواهد بود، این میشود یک شهرک. شما در یک شهرک که خانه داشته باشید، اگر دایرهای ترسیم بکنید از منزلتان به شعاع چهل منزل دایرهای ترسیم بکنید، میشود یک شهرک. خب، اگر کسی بنایش بر این باشد که مشکل این شهرک را حل بکند، خب این صبح زود هم حرکت بکند، این در تعقیبات است دیگر.
بنابراین همت بلند در تولید، آن همه فضایل در قناعت، چندین روایت از معصومین(علیهم السلام) رسیده است.
روایتی در پرهیز دادن از پرخوری
از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از اهلبیت(علیهم السلام) رسیده است که هیچ ظرفی بدتر از شکم، پر نشد: «ما ملأ آدمی وعاءً شرّاً مِن بَطنٍه» بالأخره این ساک یا چمدان، این را که پر کرد این زیپاش پاره میشود، دستهاش خراب میشود دیگر، اینکه ضرری ندارد. اما این شکم که پر شد دیگر آدم را از حال و ذکر و دعا و مطالعه و درک و اندیشه میاندازد، از همین پرخوری شروع شده، اگر ضرر داشته باشد که حرام است، اگر به حد ضرر نرسد که نقص اخلاقی است، بعد هم آن ادبی که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت که کسی آرغ زد، حضرت سریعاً اعتراض کرد، فرمود آدم این قدر غذا میخورد که در جمع، آرغ بزند «اکفُف جُشاءَک»2 با اینکه ادب او ادب ممتاز بود دیگر. یک وقت است در اثر حادثهای، عارضهای پیش میآید آدم یک آرغ میزند خب، مستثناست؛ اما این قدر بخورد که در حضور دیگران آرغ بزند، فرمود کم بخور که آرغ نزنی و کسانی که در دنیا زیاد سیرند، در آخرت گرسنگی زیادی باید تحمل کنند3 و به ما گفتند شبانهروز دو بار غذا خوردن کافی است، حالا شما آداب اکل را ملاحظه بفرمایید، آدم سه بار شبانهروز غذا میخورد که نوع ماها مبتلاییم. این از غذا خوردن که اینها آداب و سنن و دستورات اخلاقی، از این حد که بگذرد تظاهر بشود یا لباس شهرت بشود یا انسان طرزی زندگی بکند که عواطف عدهای را تحقیر بکند، برنجاند، از آن به بعد که مرز، مرز حرمت است خب، پس یا حرام است یا مکروه.
قناعت در مصرف و حریص بودن در تولید
پس در مصرف، قانع در تولید، فعال، این میشود نظام اسلامی. آن وقت چنین جامعهای نه به دیگران محتاج است، نه گرفتار دشمن داخلی است، نه بیکار است، نه کَلّ بر دیگران و از نظر مسائل سیاست و حکومت هم که رهبران الهی گفتند هیچ کسی حاکم بر کسی نیست مگر خدا. عملاً و علماً خود را در همتای دیگران میدانستند و قداست را فقط برای ذات اقدس الهی و بیان الهی میشمردند؛ میگفتند آن مقدس است. در بین انبیا، سنتشان این بود و در بین ائمه(علیهم السلام) سنتشان این بود؛ منتها آنها البته از آن جهت که وحیای دارند و امامتی دارند و ولایتی دارند و رسالتی دارند، خود از دیگران توقعی ندارند ولی بر دیگران لازم است آنها را تقدیس کنند.
قداست علوم حوزوی و یکسان بودن افراد جامعه در برابر آن
و اما علومی که از آنها رسیده است، علومی که به وسیله وحی حالا یا قرآن یا حدیث قدسی، به جامعه و امت اسلامی رسیده است، آن علوم که در حوزههای علمی مطرح است آن علوم مقدس است؛ اما عالمان دین، با دیگران در برابر آن علوم یکساناند؛ هر کسی بیشتر عمل بکند موفقتر است، ما موظفایم آنها را گرامی بداریم، گرچه آنها از ما توقع تقدیس و تکریم ندارند ولی ما موظفایم آنها را گرامی بداریم.
بیانذلک این است که این علوم الهی که از قداست برخوردارند، کاملاً قابل فهماند و گاهی انسان در فهم معارف الهی اشتباه میکند مطلب دیگر است ولی قرآن به عنوان نور، به عنوان ﴿قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیّ﴾ ، به عنوان اینکه کسی که به حیات الهی رسیده است براساس بیّنه رسید، اگر کسی به هلاکت افتاد، براساس بیّنه به هلاکت افتاد: ﴿لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ وَ یَحْیی مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَةٍ﴾ معلوم میشود این علوم مقدسی را که انبیا(علیهم السلام) آورند کاملاً قابل تفهیم است، که میشود بیّن و آفتابی و روشن، آن خطوط کلی و اصول اصلی. البته بخشهایی از فروعات و بخشهایی از خطوط جزئی، ممکن است به آن وضوحی نباشد؛ اما خطوط کلی مشخص است. این خطوط کلی دین که بیّنات الهی است «و علی بینة من الله» در جوامع علمی مطرح است، عالمان دین اینها را استنباط میکنند، درک میکنند و فتوا میدهند. فتوای اینها هم بر اینها حجت است هم برای مقلدین اینها، آن فتوا مقدس است و این عالم، مانند دیگران یعنی مقلََّد و مقلِّد در برابر این فتوا مؤظفاند عمل بکنند. هر کسی بهتر فهمید و بیشتر عمل کرد و اتقی شد، میشود اکرم2. قداست، همان کرامت است. هر کس کمتر فهمید و کمتر عمل کرد، میشود غیر اتقی، قهراً میشود غیر اکرم.
ناظر بودن ولایت فقیه به ولایت فقه و عدالت
اوایل انقلاب هم مسئله ولایت فقیه که مطرح بود، خیال میکردند که فقیه یک شخص است و با حکومت استبدادی فرقی نمیکند؛ فقیه دارد حکومت میکند. در حالی که براساس نظام اسلامی، ولایت فقیه بازگشتاش به ولایت فقاهت و عدالت است، زیرا فقیه اگر عادل نباشد که صالح نیست، اگر عادل باشد؛ فقیه عادل باشد او اگر فتوا داد، عمل به آن فتوا چه بر او چه بر مقلدیناش واجب است، حجت خدا بر خود او اتم است تا بر دیگران، این راجع به فتوا. اگر قاضی بود و حکم کرد و قضا کرد و به عنوان داوری بین المتخاصمین، حکم قضایی داشت، عمل به آن حکم واجب است، نقض آن حکم قاضی حرام است چه بر او چه بر دیگران. اگر حکم ولایی داد نه به عنوان قضا [بلکه] به عنوان ولایت چیزی را انشاء کرده است و حکم کرده است، عمل بر آن حکم، واجب است چه بر او چه بر دیگران، نقض آن حکم حرام است چه بر او چه بر دیگران. این حرمت رد، مطلق است؛ اختصاصی به شخصی دون شخصی ندارد، اختصاصی به عامی ندارد، عالم و عامی یکساناند، حاکم و محکوم علیه یکساناند ولیّ و مولّی علیه یکساناند. این نیست که اگر آن کسی که از طرف معصومین(علیهم السلام) منصوب شده است، حالا فتوا داد یا به عنوان قاضی حکم کرد یا به عنوان والی، حکم ولایی داشت، دیگران اگر بخواهند حکم او را نقض کنند، حرام است ولی خودش میتواند حکم خودش را نقض کند، اینچنین نیست. پس فقیه، حاکم نیست [بلکه] آن فقه است که حکومت دارد عادل، حاکم نیست آن عدالت است که بر مردم حکومت میکند، این در مسئله ولایت فقیه.
بیان قداست علم و عالم
قداست هم اینچنین است، قداست برای آن علوم است و احکام است و حِکَم. هر کس اینها را بهتر بفهمد، بهتر عمل بکند میشود اتقی، وقتی اتقی شد عندالله میشود اکرم . اگر اکرم شد، از ما توقع تقدیس ندارد ولی ما به قداست او اعتراف داریم و به او احترام میکنیم. آن کسی که اتقی شد، خصوصیت اتقی بودن او این است که متواضع باشد، او که از کسی توقع احترام ندارد؛ اما ما عقلاً و نقلاً موظفیم که این اتقی را اکرم بدانیم، اهانت او به منزله اهانت انبیا(علیهم السلام) است: «مَن اهانَ لی ولیّاً فقد بارَزَنی بِالمُحارَبة» اما دیگران اینچنین نیست.
بنابراین قداست برای علوم است اولاً و این علوم کاملاً قابل درک است ثانیاً، هر کس این علوم را بهتر درک کرد، بیشتر عمل کرد، بیشتر منتشر کرد میشود اتقی ثالثاً و هر کس اتقی شد، اکرم عندالله است رابعاً و اگر اکرم شد از دیگران توقع تقدیس ندارد و دیگران او را گرامی میشمارند و مُکَّرم و مقدس میدانند خامساً. اینچنین نیست که علوم، قابل درک نباشد. یک وقت است کسی میگوید این فهمندهها بشرند و بشر، اشتباه میکند، البته خود علما براساس همین اصل که بشرند و اشتباه میکنند، نه تنها آرای یکدیگر را نقد میکنند، آرای خودشان را هم نقد میکنند. این تجدید نظری که در بین علما هست، همین است دیگر. بزرگان از علمای حوزوی نه تنها آرای یکدیگر را نقد میکردند، آرای خودشان را هم نقد میکردند، به رأی خود با چشم تقدیس نمینگرد، چه رسد به رأی دیگران. انسان در درون با این روشهای خاصی که دارد، آرای یکدیگر را نقد میکند با این روشهای مقبول و آرای خودش را هم احیاناً نقد میکند. پس قرآن و عترت در صف اول قرار دارند، علمایی که دارای علوم گوناگون حوزویاند در صف دوم نشستهاند در ساحت قرآن و عترت ببینند که قرآن و عترت چه میگوید. معرفتشناسان، در صف سوم نشستهاند و درباره علمای حوزههای علمی اظهارنظر میکنند، این کسی که در صف سوم نشسته است و درباره علمای علوم حوزوی اظهارنظر میکند، باید توجه بکند کسانی هم در صف چهارم و پنجم نشستهاند که همه حکمهای آنها را زیر نظر دارند، که ببینند اینکه در صف سوم نشسته است و نظر معرفتشناسانه دارد و درباره علمای حوزوی اظهارنظر میکند، این دیدگاهاش چیست؟ چون خودش یک علم است. یک وقت کسی نقل میکند، تاریخ مینویسد این جزء علوم نیست، جزء اطلاعات است، این علم استدلالی نیست و خارج از بحث است. این کسی که در سر صف سوم نشسته است، تاریخنگار و وقایعنگار است، میگوید عدهای اینچنین گفتند، عدهای آن چنان گفتند، در فلان عصر فتوا این بود، در عصر صفوی فتوا این بود، در عصر قاجار فتوا این بود، در عصر پهلوی فتوا این بود، در عصر امام فتوا این است. این تاریخنگار است، این تحلیل عقلی ندارد. چون تحلیل ندارد، علم استدلالی نیست، این داور نیست، این تقریباً تماشاگر است، این خارج از بحث است. یک وقت کسی در صف سوم نشسته و داوری میکند؛ میگوید اینکه علمای فلان عصر فتوا دادند برای این است که مبانیشان فلان بود، فلان علوم در آن عصر رایج بود، در اثر ترابط معارف آنها اینچنین فتوا دادند و هکذا و هکذا تا برسد به عصر حاضر. اینکه دارد اظهارنظر میکند و تحولات و تطوراتِ علوم را ارزیابی میکند و راز و رمز علوم و تحول و تطورشان را تشریح میکند، آن یک علم استدلالی دارد، این معرفتشناسی یک امر استدلالی است. وقتی امر استدلالی شد، باید توجه داشته باشد که در صف چهارم، کسانی هستند که او را مواظباند، خود این علم یک علم استدلالی است. علم استدلالی مبادی دارد، موضوع دارد، مسئله دارد. حالا اگر کل علم بر فرض موضوع نداشته باشد، هر مسئلهای یک موضوع دارد، یک محمول دارد یک ربط دارد، یک مبدأ تصوری دارد، یک مبدأ تصدیقی دارد، هر کسی میتواند یک طور تحلیل بکند. این تحلیل کنندههایی که معرفتشناسانه درباره علوم اظهارنظر کردند دیدگاههای گوناگونی دارند، هر کسی براساس هر عقیدهٴ خاص و جهانبینی مخصوصی که دارد، یک طور این علوم را تجزیه و تحلیل میکند، خب.
تحلیل اختلافات علماء دین در اصول و فروع
مطلب دیگر آن است که اگر کسی در صف سوم نشسته است و بخواهد درباره علوم و ارباب علوم اظهارنظر کند، یک وقت است میگوید اینها بشرند، درست است بشر اشتباه میکند؛ اما شما در علوم حوزوی و علوم اسلامی چه در بخشهای تفسیر چه در بخشهای علوم عقلی، چه در بخشهای فقهی، مجموع آنچه در حوزههای علمیه هست، اعم از جوامع شیعه و سنی وقتی بررسی میکنید، میبینید در فروع دین از طهارت تا دیات، در مسائل تفسیری از فاتحة الکتاب تا سورهٴ «ناس» در علوم فلسفی و عقلی، از امور عامه تا بحث معاد، بالأخره سه نحو، اختلاف بین اربابان اندیشه است. یک نحوه اختلافات رودررویی و تناقضی، که یکی میگوید این هست دیگری میگوید نیست، یکی میگوید صفات خدا عین ذات است یکی میگوید نیست، یکی میگوید نصب ولیّ بعد از نبی، حتماً باید از ناحیه خدا باشد یکی میگوید نه، یکی میگوید رهبر باید معصوم باشد یکی میگوید نه، یکی میگوید برزخ اینچنین است یکی میگوید نه، یکی میگوید موقف اینچنین است مواقف قیامت یکی میگوید نه. در مسئله فرعی هم اینچنین است: یکی میگوید «ماء قلیل» منفعل میشود یکی میگوید نمیشود، یکی میگوید ملاقات متنجس منجس است یکی میگوید نه، یکی میگوید نماز جمعه واجب است یکی میگوید نه، یکی میگوید فلان کار حد دارد یکی میگوید نه، یکی میگوید فلان کار تعزیر دارد یکی میگوید نه، یکی میگوید فلان کار واجب است یکی میگوید نه. این اختلافات رودررویی چه در اصول چه در فروع چه در اخلاق هست، اختلاف رودررویی یعنی متناقضان، کسی که در صف سوم نشسته است باید بگوید که یقیناً یکی از اینها مطابق با دین است و یقیناً یکی مطابق با دین نیست. آنکه مطابق با دین است، یقیناً مقدس است و آنکه مطابق با دین نیست یقیناً مقدس نیست. گرچه بشر فهمید، فهمنده بشر است ولی مفهوم که بشری نیست. یک وقت است نظیر قوانین سازمان ملل است که فهم و مفهوم، هر دو بشری است؛ قانون بلژیک این طور است، قانون آلمان این طور است، قوانین کشورهای غیر اسلامی این طور است. اینها مینشنینند از عادات، آداب، رسوم، سنن، فرهنگ جامعه یک سلسله قوانینی را استنباط میکنند [و] برابر فهمشان تدوین میکنند. بشر میفهمد، فهمنده بشر، فهم بشری مفهوم هم بشری. یک وقت است علمای اسلامی با گذراندن علوم و مقدمات، براساس یک روش صحیح و مقبول، در خدمت قرآن و عترتاند تا علوم الهی را فرا بگیرند اینها هم بیّنات الهی است. چیزی نیست که قابل درک نباشد، هم بیّن است، عربی مبین است، روشن است، کاملاً قابل درک است و اینها چه در اصول و چه در تفسیر و چه در اخلاق و چه در آداب و سنن و چه در فروع فقهی، اینها یک سلسله اختلافاتشان اختلافات رودررویی است که ما یقین داریم یکی حتماً مطابق با وحی است، یکی مخالف وحی. پس یقین داریم یک قسمت، حتماً مقدس است یک قسمت بشری. ما که در سر صف سوم نشستهایم، به نحو علم اجمالی یقین داریم که بعضی از اینها یقیناً مطابق با وحی است. وقتی مطابق با وحی شد، چون خود وحی یک حکم معرفتی است، این دیگر نظیر معلوم بالذات نیست تا ما بگوییم این معلوم بالعرض، مطابق با او است، معلوم بالذات ارزش دارد، معلوم بالعرض ارزش ندارد. البته یک سلسله ارزشهایی برای معلوم بالذات هست یعنی آن کلمات، آن قدر مقدس است که اگر کسی وضو نداشته باشد، بدون وضو نمیتواند اینها را ببوسد ولو اسم کلب. حالا اگر کسی وضو نداشت خواست این جمله ﴿وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیْهِ بِالْوَصیدِ﴾ این را ببوسد، حق ندارد.
وضو ندارد ولی میخواهد ﴿تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ﴾ روی این کلمه (ابیلهب) بوسه بزند، حق ندارد. این قداستی است برای خود قرآن این، البته به هیچ کس نمیرسد؛ اما نه ﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّهِ﴾2 بعضیها استنباط کردند که نصب ولیّ معصوم شرط است3، بعضی استنباط نکردند در عصر غیبت، بعضی گفتند واجب است بعضی گفتند واجب نیست. بالأخره یکی از این دو مطابق است، یکی از این دو محتوای همان آیهٴ سورهٴ «جمعه» را دارد، میشود مقدس. حالا این فتوا که میگوید نماز جمعه واجب است یا میگوید «ماء قلیل» منفعل است یا میگوید فلان کار، حد دارد یا میگوید فلان کار، تعزیر دارد، چون مطابق با وحی است میشود مقدس، قانون است دیگر. سخن در آن جنبههای فرعی نیست که اگر کسی بخواهد بیوضو به این دست بزند میتواند ولی بی وضو به قرآن دست نمیتواند بزند، از آن جهت که بحث نیست. بحث در این است که این فقیه آشنا به روش، به آن مطلب رسیده است، مطلب هم به صورت عربی مبین بود.
مغالطه بودن برخی اظهارنظرها درخصوص آراء علماء
و نباید انسان بگوید هنوز هزارها مسائل در پیش است، بله، هزارها مسائل در پیش است، هزارها حکم دیگر در پیش است؛ اما یکی از اقسام سیزدهگانه مغالطه همان ((جمع المسائل فی مسئلة واحده)) است، نباید ما چند مسئله را یکجا خلط بکنیم. گاهی انسان دو تا مسئله را یکجا میگوید، آن وقت زمینه مغالطه است. مثلاً میگوید که فرعون به تنهایی گفت من خدا هستم. این فرعون به تنهایی گفت من خدا هستم. دو جمله است یعنی او گفت و به تنهایی هم گفت. شما اگر بگویید زید، ایستاده است شما اگر بگویید زید ایستاده است، این درست است؛ اما اگر بگویید زید به تنهایی ایستاده است این قضیه باطل است، چرا؟ شما چون دو مطلب گفتید: یکی اینکه «زیدٌ قائمٌ»؛ یکی اینکه «زیدٌ وحده قائم و لیس غیره بقائم»؛ منتها این را آرام ادا کردید، این یک مغالطه مستتری است. اگر کسی بگوید زید، به تنهایی ایستاده است، این مغالطه است و نتیجه هم نمیدهد، گرچه «زید قائم» هست؛ اما عمرو هم قائم است، این نباید بگوید «زیدٌ وحده قائم». این دو مطلب است که آرام کنار هم گذاشته، خیال کرده یک قضیه است. صدها مسائل در پیش است که بشریت هنوز کشف نکرده و بعد میخواهد کشف بکند؛ اما هر مسئله یک موضوع دارد، یک محمول دارد و یک نسبت و یک حکم. الآن در شرایط کنونی، عصر غیبت در این حال این نماز یا واجب است یا نه، این «ماء قلیل» یا منفعل است یا نه، این تیمم یا دو ضرب است یا یک ضرب، این آیه یا به این معناست یا به آن معنا است. اینها یک سلسله اختلافات است که یقیناً یکی مطابق حق است و دیگری مخالف، آنکه مطابق است مقدس است، کسی که در صف سوم نشسته اگر میخواهد نقد کند بیاید در صف دوم با خود علما بحث کند، شاید قانع باشد شاید نظر دیگر بدهد، شاید حرف او صادق باشد [و] حرف او بشود مقدس. زیدی که فتوایش این است کسی که در صف سوم است، بیاید در صف دوم با زید بحث بکند، ممکن است که فتوای او بشود مقدس.
بررسی ملاک حق و باطل بودن فتاوای علماء
و اما گاهی ممکن است که این اختلافاتی که هست، همهاش باطل باشد؛ هیچ کدام مقدس نباشد. گاهی هم ممکن است که همه این فتوای مختلفه حق باشد، اما آنجایی که ممکن است هیچکدام مقدس نباشد، مثل آنجایی که در یک مسئله پنج قول، شش قول، کمتر و بیشتر هست، همه اینها اختلافات جنبی و جانبی دارند، رودرروی هم نیستند که ما بگوییم یکی حق است و دیگری باطل. مثلاً فرض کنید درباره نماز جمعه، حالا نماز جمعه ممکن است در عصر غیبت واجب نباشد اصلاً، ولی نوعاً اقوالی که در مسئله است این است که واجب است، بعضی گفتند واجب تعینی است بعضی گفتند واجب تخییری است، بعضی گفتند نماز جمعه را باید احتیاطاً خواند احتیاط وجوبی، بعضی گفتند احتیاط مستحبی، همه این اقوال، در مدار وجوب نماز جمعه است ، در حالی که مثلاً نماز جمعه واقعاً واجب نیست در زمان غیبت. خب، همه اینها اشتباه است. پس میشود پنج قول، شش قول در مسئله باشد و همهاش اشتباه، هیچ کدام مقدس نباشد. یا بالعکس ممکن است که چند قول در یک مسئله باشد، بعضیها دقیق بعضیها ادق بعضی لطیف بعضی الطف و همهاش حق باشد، آنجایی که در مسیر باشند، نه در خلاف حق قرار بگیرند.
بنابراین این اختلافها گاهی در استعداداهاست و گاهی بر افراد تحمیل میشود که به اصل بحث برگردیم. آن اختلافاتی که بر مردم تحمیل شده هیچ، آن اختلافاتی که به استعدادها برمیگردد، برکت است و انبیا(علیهم السلام) این اختلافها را جهت دادند و سازماندهی کردند، هم در مسائل اقتصادی و نظامی و فرهنگی و امثالذلک، هم در مسایل سیاست.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است