display result search
منو
تفسیر آیات 20 تا 22 سوره نساء _ بخش اول

تفسیر آیات 20 تا 22 سوره نساء _ بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 36 دقیقه مدت قطعه
  • 124 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 20 تا 22 سوره نساء _ بخش اول"
- ظهور آیه در مشخص نبودن حد برای میزان مهریه؛
- بی‌تاثیر بودن بهتان و تبدیل در اخذ مهریه از زن؛
- مفهوم میثاق غلیظ و نحوه جمع آن با آیات و روایات


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِیناً ﴿20﴾ وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنکُم مِیثَاقاً غَلِیظاً ﴿21﴾ وَلاَ تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاءَ سَبِیلاً ﴿22﴾

خدشه حضرت استاد به نظریه سیوری
مرحوم سیوری در کنزالعرفان ناظر به این است که این ﴿بُهْتَاناً﴾ و ﴿إِثْماً﴾ هر دو نقش سببی دارند؛ منتها یکی سبب سابق است یعنی سبب فاعلی است، دیگری سبب لاحق است یعنی سبب غایی است . بهتان می‌زنند تا سبب بشود که مقداری از مَهر را استرداد کنند، وقتی مقداری از مَهر را استرداد کردند، مبتلا به گناه می‌شوند. پس بهتانْ سبب گرفتن مَهر است و گرفتنِ مَهر، سبب تحقّق معصیت. آن اثم و گناه سبب غایی است و این بهتان، سبب فاعلی، این بیان مرحوم سیوری در کنزالعرفان.
این بیان، گذشته از اینکه با ظاهر آیه مطابق نیست، مطابق با اصطلاح هم نیست؛ اما با ظاهر آیه مطابق نیست، چون آیه ظاهرش این است که خود این اخذ، بهتان است. همان طوری که گاهی قول، بهتان است، فعل هم بهتان است. قول را که بهتان می‌گویند نه برای آن است که خود این لفظ دخیل است، کاری که طرف را مبهوت بکند این بهتان است، خواه آن کار اسناد یک شیء باشد یا انجام یک عمل. هر کاری که نسبت به مظلوم إعمال می‌شود و شخص را مبهوت می‌کند، این بهتان است خواه چیزی را درباره او بنویسند یا چیزی را به او بگویند یا کاری را در برابر او انجام بدهند که ناروا باشد و او را مبهوت کند، این کار می‌شود بهتان وگرنه حقیقت بهتان اختصاصی به اسناد باطل ندارد. پس فعل هم می‌شود بهتان؛ لازم نیست بگوییم شما اول بهتان می‌زنید، بعد مال را می‌گیرید، این نکته اول.
نکته دوم آن است که مطابق با اصطلاح هم نیست، زیرا اگر ما آن نکته اول را بپذیریم یعنی آن قسمت اول را بپذیریم که بهتان‌زدن، سبب فاعلی بشود یعنی مجوّز بشود، دوّمی را نمی‌توان قبول کرد، زیرا این‌‌چنین نیست که اثمِ مبین، علّت غایی باشد، بلکه خود همین کار معصیت است، نه اینکه انسان وقتی مقداری از مَهر را از زن استرداد کرد بعد معصیت می‌شود، بلکه همین کار معصیت است؛ خودِ همین عمل گناه است، نه اینکه این ﴿إِثْماً﴾ مفعول لأجله باشد، خودِ همین کار گناه است.
و از طرف دیگر اینها را نمی‌گویند علت غایی و سبب غایی [بلکه] اینها را می‌گویند عاقبت، نه غایت یعنی مترتّب بر این کار هست نه اینکه غایت این کار هست. غایتِ این کار آن انگیزه است که آن هدف است. هدفِ این کار این نیست که کسی گناه بکند. اگر این کار را کرد، اثمِ مبین بر او مترتّب می‌شود که این «لام»، «لام» عاقبت است نه «لام» غایت، گرچه سخن از «لام» در کار نیست اگر می‌خواستیم این را با «لام» ادا کنیم، نظیر ﴿لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ است که ﴿فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً﴾ ؛ آل‌فرعون، موسی(علیه السلام) را گرفتند برای اینکه برای آنها نورِ چشمی باشد، قُرّة عینی باشد. ولی پایان این کار این شد که موسی علیه اینها قیام کرد که این می‌شود «لام» عاقبت نه «لام» غایت. بنابراین اثمِ مبین خودِ همین کار است اولاً و ثانیاً اگر از این صرف‌نظر بکنیم اثم، غایت بر این اخذ نیست، مترتّب بر این اخذ نیست [بلکه] عاقبت این اخذ است، نه غایت، این امر اول.
ظهور آیه در مشخص نبودن حدّ برای میزان مهریه
امر دوم آن است که ظاهر آیه، اجازهٴ مَهر فراوان را می‌دهد؛ حدّی برای مَهر نیست. نظیر زکات نیست که نصاب خاص داشته باشد و مانند، آن حدّی برای مَهر نیست. این را البته امامیه قبول دارند و مُنصفین از علمای اهل سنّت هم قبول دارند ولی فخررازی با یک اصراری دارد این قضیه را لوث می‌کند. اصرار فخررازی این است که عمر روی منبر خواست بگوید که مَهریه از فلان حدّ بگذرد روا نیست، من اگر بشنوم از آن حدّ گذشت مازاد را به بیت‌المال برمی‌گردانم، این را صریحاً اعلام کرد که مَهریه نباید از فلان حدّ بگذرد. زنی اعتراض کرد گفت: «الله یُعطینا و أنت تمنع»؛ خدا این حق را به ما داد تو ما را از این حق محروم می‌کنی! حدّی برای مَهر نیست. آن‌گاه این آیه را قرائت کرد: ﴿وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَکَانَ زَوْجٍ وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً﴾. ایشان بعد از شنیدن این آیه گفت: «کلّ الناس أفقه من عمر» یا «امرأة أصابت و رجل أخطأ» از این تعبیرات گوناگون.
قرطبی و امثال قرطبی این را پذیرفتند یعنی همین جریان را نقل می‌کنند همان طوری که امامیه نقل می‌کند و دفاع هم نمی‌کنند . ولی فخررازی دارد دفاع می‌کند، می‌گوید از این آیه برنمی‌آید که مَهریه را می‌توان به صورت قِنطار بیان کرد یعنی مَهر زیاد باشد، چرا? چون آیه با جمله شرطیه بیان کرد و جمله شرطیه هم مفید تحقّق مقدّم نیست، نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ ، اگر فرموده باشد: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ معنایش این نیست که ـ معاذ الله ـ بیش از یک خدا داریم. اگر فرض کردیم آلهه ما آلههٴ متعدّد باشد حُکمش این است. چون این جمله شرطیه است و جمله شرطیه دلالت بر تلازم مقدّم و تالی دارد، نه صِدق مقدم و تحقّق مقدم، پس از آیه مزبور نمی‌توان استنباط کرد که مَهریهٴ زیاد جایز است، چون آیه دارد که اگر برای زنی مهریه زیادی قرار دادید، چیزی حق ندارید از آنها بگیرید .

نقل و نقد کلام فخر رازی در سخنان حضرت استاد
این دفاع فخررازی تام نیست، برای اینکه اولاً این مفروضه است نه شرطیه، مشروطه نیست، شرطیه هم نیست مفروضه است. روح این آیه این است که مرد، حق ندارد چیزی که به زن داد مقداری از او بگیرد ولو مَهرش فراوان باشد؛ بگوید این همه مال به او دادم حالا یک مقدارش را برگردانم، این‌‌چنین نیست: ﴿وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً﴾ یعنی «لا تأخذوا منه شیئا وإن کان قنطاراً» نگویید حالا من این همه مَهر را دادم، دارد زندگی‌ام از هم می‌پاشد، داریم از هم جدا می‌شویم پس لااقل یک مقدارش را بگیرم، نه ولو مال زیاد هم باشد، حق ندارید چیزی بگیرید، روح این قضیه مفروضه است نه شرطیه.
ثانیاً اگر ما بر لفظ، جمود بکنیم و این را قضیه شرطیه بدانیم با ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ خیلی فرق می‌کند، در آنجا تالی، فساد است، در اینجا تالی، صحت است. در آنجا فرمود: اگر بیش از یک خدا بود عالَم فاسد می‌شد و چون فساد نیست و نظم هست، پس خدا بیش از یکی نیست. در اینجا فرمود: ﴿وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً﴾ یعنی اگر هم بر فرض مال فراوانی به عنوان مَهر به آنها دادید، مال اینها می‌شود این صحیح است، حق ندارید چیزی از اینها بگیرید. اینجا تالی، صحّت است، آنجا تالی، فساد. آنجا چون تالی، فساد است و تالی فاسد دارد، معلوم می‌شود مقدم، فاسد است. اینجا چون تالی، صحّت است و صحیح است، معلوم می‌شود مقدم، صحیح است.
پرسش:...
پاسخ: چون فرمود: ﴿فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً﴾، بعد فرمود بهتان است، اثمِ مبین است، معلوم می‌شود برای اوست دیگر. با چند تعبیر فرمود: این دیگر مِلک مسلّم این زن شد، اگر بگیرید بهتان است، اثمِ مبین هست ﴿وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنکُم مِیثَاقاً غَلِیظاً﴾ همهٴ اینها علل تحریم این اخذ است دیگر. اگر مالِ فراوان، مَهریه نشود و قنطار را نمی‌شود مَهریه قرار داد خب، شوهر مالِ خودش را دارد از زن می‌گیرد، نه مال زن را چه بخواهد طلاق بدهد چه نخواهد طلاق بدهد. طلاق هم چه برای استبدال زوج، مکان زوج باشد یا ترک زوج لا الی بدلٍ باشد و چون قرآن فرمود حق ندارید چیزی که به زن دادید بگیرید، معلوم می‌شود که اگر مال فراوان را مهریه او قرار دادید، مِلک او می‌شود.
خب، اگر یک‌جا تالی، فاسد بود [و] یک‌جا تالی، صحیح، یک‌جا فساد، تالی بود [و] یک‌جا صحّت، خب معلوم می‌شود مقدمه‌ها با هم فرق می‌کنند دیگر. آن ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ نشانه‌اش این است که تعدّد آلهه نیست، در اینجا که فرمود: ﴿وَآتَیْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً﴾ نشانهٴ آن است که قِنطار می‌شود مهریه قرار بگیرد. اگر مهریه قرار نگیرد و این مَهر باطل باشد، خب شوهر مال خودش را دارد می‌گیرد،نه مال زن را.

بی‌تاثیر بودن بهتان و تبدیل در اخذ مهریه از زن
مطلب سوم آن است که همان طوری که بهتان، نقشی ندارد تبدیل هم نقشی ندارد که این در بحث دیروز اشاره شد. گرفتنِ مَهر از همسر کلاً یا جزئاً حرام است، خواه بخواهد زن را طلاق بدهد، خواه طلاق ندهد. طلاق هم می‌خواهد بدهد با قصد تبدیل باشد یا بی‌قصد تبدیل، در همه این صُوَر، گرفتن مقداری از مَهر یا مَهر کلاً یا جزئاً حرام است، چون مال اوست که این در آیه چهار همین سورهٴ «نساء» گذشت، پس این خصوصیتی ندارد.

استقرار تمام مهریه با مقاربت و مِساس
مطلب بعدی آن است که تمام مَهر با مقاربت و مِساس مستقرّ می‌شود که در همان آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت. این آیه اگر ﴿وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ به معنای مقاربت نباشد با آن آیه سوره «بقره» به خوبی قابل تبیین است. در آنجا فرمود: ﴿الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ وَلاَ یَحِلُّ لَکُمْ أَن تَأْخُدُوا مِمَّا آتَیْتُمُوهُنَّ شَیْئاً إِلَّا أَن یَخَافَا أَلَّا یُقِیَما حُدُودَ اللّهِ﴾ ؛ چیزی را که به زن دادید حق ندارید برگردانید، مگر در موارد خُلع که آ‌ن حُکمش هم اشاره شد. در بحثهای دیگر در همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» فرمود: ﴿وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً﴾؛ اگر خواستید قبل از مِساس و قبل از نکاحِ طبیعی، زن را طلاق بدهید ﴿فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ﴾ ؛ نصف مهر را باید بپردازید. آن آیه کاملاً روشن می‌کند که تمام مهر وقتی مستقرّ می‌شود که مقاربت حاصل شده باشد و اگر حاصل نشده است، قبل از مِساس بخواهد زن را طلاق بدهد نصف مهر است، پس حُکم فقهی‌اش به کمک آن آیه روشن می‌شود.
دلالت اطلاق آیه بر عدم اخذ جزئی یا کلی مهریه به مرحله بعد از مقاربت
اما اینکه فرمود حق ندارید چیزی را بگیرید، این‌‌چنین نیست که مطلق باشد خواه مقاربت، خواه غیرمقاربت، بعد بگوییم آن آیه، ناسخ این است. اولاً این اگر مطلق باشد آن آیه مقیّد این است نه ناسخ این و جملهٴ ﴿وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ را هم بعضی از مفسّرین ما، مثل بعضی از مفسّرین اهل سنّت بر مقاربت تطبیق کردند . این آیات، هیچ کدام ناسخ یکدیگر نیست، هر کدام جای خاصّ خود را دارد، پس استقرار مَهر به مقاربت است.
بیان مفهوم کلمهٴ «مبین» در آیه بیستم
﴿أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِیناً﴾ مبین را بعضی از مفسّرین این‌‌چنین معنا کردند معنی متعدّی گرفتند یعنی این گناه خساست و فرومایگی شوهر را آشکار می‌کند که متعدّی گرفتند . ظاهرش این است که این فعل، فعل لازم است «مُبین» یعنی آشکار، مثل «مُظلم» یعنی تاریک، «مُبطل» یعنی باطل‌گو، نه باطل‌کننده. فرمود: ﴿إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ﴾ یعنی شما باطل‌رو و باطل‌گو هستید، نه ابطال‌کننده‌ هستید. گناهِ مبین یعنی گناه روشن، چون در معنای مبیّنه گذشت که «بیَّن» و «تبیَّن»، «أبانَ» و «استَبان» اینها گذشته از اینکه در بعضی از موارد معنای متعدّی دارند، معنای لازم هم دارند .

تام نبودن نظر علمای امامیه در معنا کردن افضای به مقاربت
اما این مطلب بعدی فرمود: ﴿وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ این را گرچه در بین علمای سنّت و در بین علمای امامیه، این افضا را به معنای مقاربت گرفتند؛ اما ظاهراً تام نیست. چون اگر به این معنا بود این یک حُکم تعبّدی است که قبل از مقاربت، نصف مَهر [و] بعد از مقاربت تمام مهر، این یک حکم تعبّدی است. تعلیل باید به یک امر ارتکازی باشد، نه یک امر تعبّدی. نمی‌شود گفت که چگونه شما مقداری از مهر را می‌گیرید، در حالی که مقاربت حاصل شد. خب، اینکه به وسیله مقاربت، تمام مهر مستقرّ می‌شود این یک امر تعبّدی است، این را که مردم نمی‌دانند تا به او تعلیل بشود.
ظاهر آیه دارد علّت ذکر می‌کند، می‌فرماید که ﴿قَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾ یعنی عمری را در فضای دوستی با هم به سر بردید، حالا چگونه می‌توانید به حقّ یکدیگر تجاوز بکنید. این تعلیل، به یک امر ارتکازی است، به یک امر اجتماعی است که می‌دانند، نه به یک امر تعبّدی، چون امر تعبّدی را که نمی‌دانند. مثل اینکه شارع بفرماید که چگونه شما می‌توانید نماز بخوانید، در حالی که یک کلمه حرف زدید. خب، این شخص علت این کار را نمی‌فهمد. شخص می‌گوید خب، شما گفتید حرف‌زدن مبطل نماز است من که نمی‌دانم، به چه چیزی تعلیل می‌کنید? اگر بگوید که شما چگونه دارید نماز می‌خوانید، در حالی که اصلاً دین را قبول ندارید یا خدا را قبول ندارید یا نمی‌فهمید دارید چه چیزی می‌گویید، این تعلیل، تام است؛ اما اگر بگوید چگونه دارید نماز می‌خوانید در حالی که مثلاً یک تارِ موی گربه در لباس شماست، چون این اجزای «ما لا یؤکل لحمه» است و نماز را باطل می‌کند. این شخص می‌گوید این چه تعلیلی است؟ مگر می‌شود شارع به یک نمازگزار بگوید تو چگونه داری نماز می‌خوانی؛ در حالی که مویِ گربه در لباس توست یا لباس مشکوک پوشیدی! این تعلیل، به یک امر تعبّدی تام نیست و اما تعلیل به یک امر ارتکازی درست است؛ شارع می‌تواند به افراد مِی‌گسار بفرماید که چگونه شما در حال مستی می‌خواهید نماز بخوانید، این درست است. این تعلیل، به یک امر ارتکازی است. در اینجا اینکه فرمود: ﴿وَکَیْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ منظور این است که این تمامِ مَهر را، این تمام مهر را دارید می‌گیرید، این را بعضی گفتند با خلوت هم حاصل هست . از اهل‌بیت(علیهم السلام) روایت هم نقل کردند که لازم نیست مقاربت حاصل بشود؛ منتها جمع روایی و حُکم فقهی آن است که با دخول، تمام مهر مستقرّ می‌شود. این حُکم که تمام مهر با دخول مستقرّ است وگرنه نصف مهر، این یک حُکم تعبّدی است. اما اگر بگویند ﴿وَقَدْ أَفْضَی بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ﴾؛ مدتی با هم زندگی کردید چگونه الآ‌ن می‌خواهید به یکدیگر ستم بکنید، این یک امر ارتکازی است که تعبیر به بعض هم شده است. نفرمود «وقد دخلتم بهنّ» آن احکامی که به دخول و مقاربت است احکام تعبّدی است. این تعلیل باید طوری باشد که عُرف بفهمد یعنی به امر ارتکازی.
برابر روایتی که رسیده است که «صحبة عشرین سنةً قرابة» ؛ رفاقت بیست‌ساله مایه قرابت است، انسان را جزء اقارب و ارحام هم می‌کند. کسی که بیست سال دوستِ دیگری باشد، بیست سال با هم مصاحب باشند، این مصاحبت بیست‌ساله به منزلهٴ قرابت است. این‌گونه از عناوین را ارتکاز عُرفی هم مساعد است، جامعه هم می‌فهمد، می‌شود به او استدلال کرد که شما عمری را با هم زندگی کردید، الآن دارید به خودتان ستم می‌کنید؛ اما به امر تعبّدی نمی‌شود.
مفهوم میثاق غلیظ و نحوه جمع آن با آیات و روایات
مطلب بعدی درباره این ﴿أَخَذْنَ﴾ است، اینکه فرمود: ﴿وَأَخَذْنَ مِنکُم مِیثَاقاً غَلِیظاً﴾ گرچه روایتی از امام باقر(سلام الله علیه) رسیده است و بعضیها هم به استناد همان روایت خواستند آیه را معنا کنند ولی باید با سایر آیات و سایر روایات هم هماهنگ باشد گفتند ﴿وَأَخَذْنَ مِنکُم مِیثَاقاً غَلِیظاً﴾ یعنی زن، در هنگام ازدواج پیمانی با شوهرش بست، بر اساس ﴿فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ﴾ یعنی در حقیقت، عقدِ ازدواج به دستور خدا بسته شد که خدا فرمود: ﴿فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ﴾. این ﴿فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» قبلاً گذشت، فرمود: ﴿الطَّلاَقُ مَرَّتَانِ فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ﴾ یا همسر را خوب داشته باشید یا همسر را خوب رها کنید. اگر می‌خواهید زندگی زناشوییتان ادامه پیدا کند؛ معروف باشد یعنی عقل و شرع‌پسند باشد و اگر خواستید رها کنید، آن هم معروف باشد یعنی عقل و شرع‌پسند باشد هیچ کدام منکَر نباشد، چون عقد ازدواج بر اساس امساک به معروف یا تسریح به احسان بسته شد این میثاق، میثاق غلیظ است.
این بیان گرچه فی‌نفسه حق است؛ اما با ظاهر آیه مطابق نیست. ظاهر آیه این است که گیرندهٴ میثاق خود زنها هستند، فرمود: ﴿وَأَخَذْنَ مِنکُم مِیثَاقاً غَلِیظاً﴾ نه «أخذ الله سبحانه و تعالی منکم میثاقاً غلیظاً بقوله تعالی ﴿فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ﴾» آن أخْذُالله است؛ خدا از بندگانش میثاق گرفته است که فرمان او را اطاعت کنند البته آ‌ن رابطه‌ای که بین خدا و بندهٴ خداست، آن میثاق است که دیروز شواهدش گذشت؛ اما در خود مخلوقها، در خود بنده‌ها یک چنین جایی داشته باشیم که میثاق استعمال شده باشد فقط برای زن و شوهر است _در غیر شخصیتهای حقوقی_ و ظاهر این کریمه این است که زنها از شوهرها میثاقِ غلیظ می‌گیرند، نه اینکه خدا به شوهر می‌فرماید با میثاق غلیظ که: ﴿فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَانٍ﴾ .
خب، این بحث به حسب ظاهر تمام شد، حالا اگر نکاتی هم بعد به ذهن رسید ممکن است عرض بشود. از این ﴿وَلاَ تَنْکِحُوا﴾ سرفصلی است برای بیان محرّمات نکاح که چه کسی حرام است و چطور حرام است.
پرسش:...
پاسخ: پیمان می‌بندند، چون دوتا روح با هم تبادل می‌شود نه دوتا مال. در بیع و اجاره و مضارعه و مساقات و امثال ذلک، مالْ جابه‌جا می‌شود، مالها به هم ارتباط برقرار می‌کنند؛ اما در مسئله نکاح دوتا روح با هم ارتباط برقرار می‌کنند.
بررسی چند طایفه از همراه و بیان محرمات نکاح در آیات سه‌گانه
خب؛ اما این ﴿وَلاَ تَنْکِحُوا﴾ سرفصل جدیدی باز کرده است که کدام نکاح محرم است. فرمود: ﴿وَلاَ تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ﴾ بعضی از احکام حرمت قبلی هم داشت؛ قبلاً هم بود یا اگر قبلاً نبود جعل ابتدایی دارد، آن‌چنان مقت و سبیلِ سوء نیست. بعضیها حرمتش و زشتی‌اش خیلی زیاد است، لذا مسئلهٴ ازدواج با نامادری را در یک آیهٴ جدا ذکر فرمود [و] ازدواج با سایر محرّمات را در آیه دیگر. این سه آیه پشت سر هم درباره محرّمات نکاح است: ﴿وَلاَ تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ﴾، با ﴿حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُمْ﴾ و همچنین ﴿وَالُمحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ﴾ این سه آیه، ناظر به محرمات نکاح است. اما آیهٴ اولیٰ فرمود: ﴿وَلاَ تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ﴾ در جاهلیت این بود که اگر مردی مثلاً چندتا زن داشت و می‌مرد، آن فرزندهای از زن دیگر این نامادری را به ارث می‌بردند _چه اینکه بحثش قبلاً گذشت_ حقّ‌النکاح او را [به] ارث می‌بردند یا با او ازدواج می‌کردند به همان مهریه پدر، بدون مَهر جدید یا او را به شوهر می‌دادند و مَهریه او را تصاحب می‌کردند ؛ حقّ‌النکاح را تصاحب می‌کردند در حقیقت.
حرمت نکاح نامادری بر اساس آیه
فرمود: شما منکوحةالأب را نکاح نکنید، این کار برای شما حرام است: ﴿وَلاَ تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ﴾. آ‌نچه قبلاً در جاهلیت بود ﴿إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ﴾ هیچ، مثل ﴿وَأَن تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ﴾ ؛ آنهایی که در جاهلیت بود هیچ. اما نکاحِ نامادری حرام است، این را گذشته از اینکه با نهیِ تعبّدی بیان فرمود با سه جمله هم این را تبیین کرد که فرمود: این یک کار بسیار زشتی است و مایهٴ غضب خدا و بندگان خداست و راهِ بدی هم است. ﴿إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاءَ سَبِیلاً﴾.

حرمت شدید نکاح با نامادری
به هر تقدیر قبل از اینکه به محرّمات دیگر بپردازند، فرمود: ﴿وَلاَ تَنْکِحُوا مَا نَکَحَ آبَاؤُکُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ﴾ بعد به سه نکته اشاره کرد، فرمود: ﴿إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاءَ سَبِیلاً﴾، ﴿فَاحِشَةً﴾ یعنی گناه روشنی است، گرچه روح این حقیقت به همان زنا برمی‌گردد، وقتی نکاح حلال نبود می‌شود سفاح دیگر؛ اما در اینجا منظور خودِ این عمل، فرمود بسیار زشت است و مایهٴ تنفّر و غضب خدا و بندگان خداست، راهِ بدی هم هست از نظر مسائل اجتماعی و مسائل زندگی، حالا چه کینه‌هایی را که به دنبال ندارد و مانند آن از رذایل اخلاقی دیگر.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 36:41

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن