display result search
منو
تفسیر آیه 12 سوره حُجرات

تفسیر آیه 12 سوره حُجرات

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 149 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 12 سوره حُجرات"
- قرآن کریم جامعه را زنده می‌کند؛ یعنی مرده را حیات می‌بخشد؛
- بهترین راه برای حیات یک ملت اصل ایمان و توحید است
-تمام تلاش عارف این است که جهنم را ببیند، نه جهنم نرود






بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یَأْکُلَ لَحْمَ أَخیهِ مَیْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ (12)

قرآن کریم در چند مقطع ادّعاهای متعدّدی دارد: در مقطع اوّل داعیه احیای امت را دارد که فرمود قرآن کریم جامعه را زنده می‌کند؛ یعنی مرده را حیات می‌بخشد: ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾[1] که در سوره مبارکهٴ «انفال» است. بهترین راه برای حیات یک ملّت هم اصل ایمان و توحید است که قرآن کریم مؤمن را زنده می‌داند و کافر را مرده می‌داند و تقابل ایمان و مرگ در سوره مبارکه «یس» به این صورت است: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ﴾؛[2] یعنی قرآن درباره زنده‌ها اثر دارد و عذاب الهی هم نسبت به کفّار رواست که کافر را در مقابل زنده و زنده را در مقابل کافر قرار می‌دهد، برابر «صنعت احتباک»[3] که مکرّر گذشت: ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکافِرینَ﴾؛ یعنی مؤمن زنده است و کافر مرده است و آیه سورهٴ مبارکه «انفال» هم حیات‌بخش است که ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾، این برای مرحله اوّل.

وقتی جامعه زنده شد، آدمِ زنده؛ یا سالم است یا مریض. بیماری‌ها را قرآن کریم ذکر کرد، سلامت را هم ذکر کرد و فرمود قرآن را که ما به عنوان حیات‌بخشی فرستادیم، به عنوان شفابخش هم قرار دادیم: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾،[4] پس مرض را بیان کرده، شفا را بیان کرده، گوشه‌ای از مرض را در سوره مبارکهٴ «احزاب» بیان کرده که فرمود: ﴿فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی‌ قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً﴾،[5] روشن کرد که اگر مردی به نامحرَم طمع کرد مریض است و اگر مریض بود باید درمان بشود؛ هم مرض را مشخص کرد و هم راه شفا را با آیه شفای سوره مبارکهٴ «نور» بیان فرمود. مجموع تبیین مرض و بیان دارو می‌شود طبّ سالم که فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ﴾. بعد از اینکه جامعه را سالم کرده است، می‌خواهد جامعه را از جاهلیت نجات بدهد و به عقلانیت برساند؛ البته در مقطع دوم و سوم آیا اینها در عرض هم‌ می‌باشند یا در طول هم‌ هستند تأمّلی هست که جامعه جاهل، مریض هم هست و جامعه عاقل، سالم هم هست، ولی عقلانیتی را که دین آورده فوق این تصوّراتی است که جامعه را در بَر کردند.

برای اینکه این مراحل سه‌گانه حلّ بشود تربیت را از خانوده شروع کرد، فرمود پدران و مادران، فرزندانشان را درست تربیت کنند، یک؛ اسما و الفاظ و کلمات خوب برای آنها انتخاب بکنند، «أَنْ یُحْسِنَ‌ اسْمَهُ‌ وَ أَدَبَه‌»،[6] دو؛ اگر افراد از خانواده‌هایی هستند که با وزن علمی و فرهنگی و ادب تربیت شدند بیایند به جامعه، دیگر در جامعه نه «لَمز» مطرح است نه «نَبز»[7] مطرح است و نه جا برای ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة﴾[8] مطرح است، آن جامعه جامعه‌ای آرام و جامعهٴ مؤدّب و بافرهنگی است. برای همین هم جلوی مسخره کردن را گرفته، هم جلوی «لَمّازی» را گرفته، هم جلوی «نبّازی» را گرفته، هم جلوی «همّازی» را گرفته است؛ فرمود: ﴿وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة﴾. «نَبز» هم که بحث مبسوط آن در جلسه قبل گذشت، این است که هر کسی دیگری را به لقب بَد، به عنوان اینکه یهودی هستی! مسیحی هستی! «یا حمار»! «یا بقر»! از اینها «تَمز» بکند که آن شخص هم متقابلاً «نَبز» می‌کند؛ لذا «نَبز» را به صوت صیغهٴ «تفاعل» و «مفاعله» و اینها ذکر فرمود، «لَمز» را به صورت فعل ثلاثی مجرد ذکر کرد. «لَمز» یعنی انسان عیب کسی را جستجو کند و بگوید، آن شخص معیب و معیوب، دیگر چیز نقدی در دست ندارد که این طرف را هم متّهم کند؛ لذا «لَمز» به «تَلامُز» نمی‌رسد، اما «نَبز» به «تَنابُز» می‌رسد. در همین زمینه هم فرمود هر گمانی را هم پیروی نکنید، ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾. مستحضرید که اصل «ظنّ»، پیدایش آن در اختیار انسان نیست؛ گاهی مبادی اختیاری ندارد و گمانی پیدا می‌شود، اگر حُسن ظنّ بود که مورد ترغیب شریعت است و اگر سوء ظنّ بود، خود پیدایش این ظنّ چون مبادی اختیاری ندارد گناه نیست، مگر اینکه کسی عمداً به دنبال آن «ظنّ» رفته باشد. فرمود اگر گمان بد پیدا شده است، این را ترغیب نکنید و تعقیب نکنید. اجتناب کنید؛ یعنی شما در یک جانب باشید، این گمان بد هم در جانب دیگر؛ وقتی می‌گویند از معصیت تجنّب کنید و اجتناب کنید، یعنی شما در یک طرف باشید و گناه در طرف دیگر، گناه در طرف شما نباشد و شما هم در طرف گناه نباشید. اگر در طرف گناه بودید یا گناه در طرف شما بود این دیگر اجتناب نیست، شما هم‌جانب هستید نه مُجْتَنِب! اجتناب این است که خود شخص در یک جانب باشد و آن شیء در جانب دیگر، تَجَنُّب و اجتناب به این معناست. فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾؛ نه تنها چون گمان هست از آن پیروی نکنید و آن را به یقین تبدیل کنید تا جستجو کنید، فرمود گمان بد تعقیب ندارد ﴿لا تَجَسَّسُوا﴾؛ بروید جستجو کنید که یقین پیدا کنید، این کار روا نیست، این دو مرحله. خود گمان را پیروی کنید مَنهی است، گمان را تعقیب کنید و به یقین برسید که این شخص این معصیت را کرده است، این تجسّس است و این هم مَنهی است. بعد از این مَنهی ـ بعد از تجسّس که یقین پیدا کردید ـ بخواهید آن را ذکر کنید که می‌شود غیبت؛ پس قرآن هر سه مرحله را نهی کرده تا جامعه بشود آرام. آنچه را که اساس جامعه است به نام امر به معروف و نهی از منکر که ولایت متقابل دارد و ولایت دو طرفه است، آن جامعه را آرام می‌کند؛ اما این‌گونه از امور، یعنی اصل پیروی ظن، تعقیب ظن و تحقیق دربارهٴ او که ظن را به یقین برساند می‌شود تجسّس؛ ترتیب اثر عملی بر این تحقیق شده که می‌شود غیبت، همه اینها را تحریم کرده تا جامعه بشود جامعه عاقل، جامعه آرام و جامعه مطمئن! در آیه قبل که فرمود: ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾؛[9] یعنی برای جامعه ایمانی و مردم مؤمن، «لَمز»، «فسق»، تعبیرات ناروا که برخلاف ادب است، این موارد با ایمان سازگار نیست؛ نظیر آنچه در سوره مبارکهٴ «انعام» فرمود: ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾؛ یعنی آیه 82 سوره مبارکه «انعام» این است؛ یعنی ایمان با ظلم سازگار نیست، ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ﴾. اگر جامعه، جامعه‌ای مؤمن شد دیگر نباید ظالم باشد، شخص اگر مؤمن شد نباید ظلم بکند. این‌جا هم در سورهٴ «حجرات» فرمود شخص اگر مؤمن بود یا جامعه اگر مؤمن بود، دیگر «لَمْز» و «نَمْز» و «هَمْز» و امثال این موارد ندارد! با ادب زندگی می‌کنند و یکدیگر را محترم می‌شمارند. هم در آن آیهٴ 82 سورهٴ «انعام» فرمود ایمان با ظلم سازگار نیست و هم در آیه محل بحث سوره مبارکهٴ «حجرات» فرمود: ﴿بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ﴾؛ یعنی ایمان با لقب‌های زشت دادن، کار فاسقانه کردن، دیگری را به فسق متّهم کردن و مانند اینها سازگار نیست. اینکه فرمود شما یک حقیقت هستید ﴿لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾، این در حدّ یک ارزش اجتماعی است، نه ارزش نَبَوی و وَلَوی و امثال آن؛ نظیر آیه «مباهله».[10] آیه «مباهله» که دارد: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾،[11] این نشان می‌دهد که ولیّ، وصیّ و خلیفه الهی یعنی حضرت امیر(سلام الله علیه)، او نفس نبوت است؛ البته امتیازی هم بین آنهاست که قبلاً گذشت. بنا شد برادران تحقیق کنند که این «حَسَنٌ‌ مِنِّی‌ وَ أَنَا مِنْه‌»،[12] مثل «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ(علیهما السلام)»،[13] این فرمایش پیامبر قبل از «مباهله» سابقه داشت یا نداشت؟ اما در جریان حضرت امیر، مکرّر از همان آغاز خلافت در حدیث «یوم الدار»[14] و مانند اینها بود، اما حضرت به صورت صریح بفرماید: «حَسَنٌ‌ مِنِّی‌ وَ أَنَا مِنْه‌»، «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، اینها یا خیلی کم بود، یا شهرتی نداشت، یا به دست ما نرسید، بعد از نزول آیه «مباهله» که وصیّ را، ولیّ را و خلیفه را نفس پیغمبر می‌داند، از آن به بعد رسماً و مکرّر فرمود: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ»، چون این ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَکُمْ﴾ به وجود مبارک حضرت امیر اختصاصی ندارد، معیار ولایت، امامت و خلافت است. این با ﴿أَنْفُسِکُمْ﴾، که در پایان سوره مبارکهٴ «توبه» است خیلی فرق دارد. در سوره مبارکه «توبه» آیه 128 آمده است: ﴿لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ﴾؛ یعنی از متن شماست، از جای دیگر نیامده است، فرشته هم نیست، عرب هست، از خود شماست، بیگانه نیست، خیر شما هم را می‌خواهد. این ﴿مِنْ أَنْفُسِکُمْ﴾ نظیر ﴿أَنْفُسَنَا﴾ در آیه مبارکهٴ «مباهله» نیست. وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در جواب پرسش مأمون که گفت چه دلیلی بر فضیلت علی بن ابیطالب است؟ حضرت به صورت شفّاف فرمود جمله ﴿أَنْفُسَنَا﴾! گفت: «ما مَا الدَّلیلُ عَلی خِلافَةِ جَدِّکَ [عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ]؟ قالَ عَلَیْهِ السَّلَامْ ﴿أَنْفُسَنَا﴾»، مأمون بعد گفت که «لَو لا نِسَاءَنَا»؛ یعنی این ﴿أَنْفُسَنَا﴾ دلیل بر فضیلت نیست، چون این ﴿أَنْفُسَنا﴾ به قرینهٴ ﴿نِساءَنا﴾ که آن‌جا ذکر شده به معنی «رجالنا» است! وقتی حضرت فرمود دلیل فضل حضرت امیر ﴿أَنْفُسَنَا﴾ است، مأمون بلافاصله گفت: «لَو لا نِسَاءَنَا»؛ یعنی کلمه «نساء» قرینه است که منظور از «أنفس»، «رجال» است. حضرت بلافاصله فرمود: «لَو لا ﴿أَبْناءَنا﴾»![15] این «أبناء» چه کوچک و چه بزرگ «رجال» را هم شامل می‌شود. فرمود اگر کلمه «أبناء» نبود، شما می‌توانستید بگویید «أنفس» در قبال «نساء» است و «أنفس» در قبال «نساء» به معنی «رجال» است؛ اما رجالی که در ﴿أَبْناءَنا﴾ هست جلوی این توهّم را می‌گیرد. بنابراین خیلی فرق است بین ﴿أَنْفُسَنَا﴾ که در آیه «مباهله» است، با ﴿أَنْفُسِکُمْ﴾ که در آیه 128 سوره «توبه» است، یا ﴿لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ﴾. در آن‌جا فرمود حضرت از متن جامعه شماست، اما شما از نفس پیغمبر هستید که نیامده است! در آیه «مباهله» دارد که وجود مبارک حضرت امیر نفس پیغمبر است! خیلی فرق است بین تعبیر قرآنی در سوره «توبه» که فرمود پیغمبر از متن جامعه است و بین آیه «مباهله» که می‌فرماید حضرت امیر نفس پیغمبر است! اینها خیلی با هم فرق دارد!

به هر تقدیر این بخش‌ها را قرآن کریم یکی پس از دیگری ذکر کرد تا جامعه زنده بشود، اوّلاً؛ سالم بشود، ثانیاً؛ و عاقل بشود، ثالثاً. فرمود: ﴿أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ﴾،[16] گاهی ممکن است جهل به عنوان یک بیماری در مقطع دوم قرار بگیرد؛ ولی اصرار قرآن کریم این است که این سه فیض را به جامعه برساند: «الحیاة»، «السلامة» و «العقلانیّة»، اینها را برساند، آن وقت از آن به بعد می‌شود «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَی عَلَیْه»‌.[17] اینکه فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾، این را هم در سه مقطع جلوگیری کرده است؛ فرمود خود ظنّ اگر پیدا شده، چون مبادی اختیاری ندارد مَنهی نیست، مگر اینکه کسی عمداً در صدد تحقیق باشد. مبادا حالا این ظنّ را برای اینکه به یقین برسانید جستجو کنید! این جستجو کردن ممنوع است. اگر جستجو کردید و یقین پیدا کردید مبادا بر این یقین خود ترتیب اثر بدهید و غیبت کنید! این غیبت کردن گذشته از آن حرمت جهنم و سوخت و سوز جهنم، به منزلهٴ خوردن گوشت مرده است که آن مرده برادر آدم می‌باشد! اگر فرمود: ﴿إَنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَة﴾،[18] اگر کسی آبروی دیگری را در غیاب او ببرد، مثل اینکه بعد از مرگ او گوشت او را دارد می‌خورد! پرسش: این معقول نیست! پاسخ: بله، سرّش این است که ما یک عالم مثالی داریم که آن عالم مثال اگر خوب روشن بشود ـ چه برزخ متّصل و چه برزخ منفصل ـ خیلی از تشبیهات و کنآیه را حلّ می‌کند. اینها تشبیه نیست، اینها تمثیل است؛ یعنی تمثّلِ این اعمال به صورت‌های دیگر در برزخ است. وقتی مؤمن رحلت می‌کند و وارد قبر می‌شود چند فرشتهٴ خیلی زیبا کنار قبر او هستند، یکی بالای سر، یکی پایین پا، یکی طرف راست، یکی طرف چپ و یکی هم فوق همه اینهاست؛ یکی نماز است، یکی روزه است و سایر احکام و عبادات دیگر هستند که اگر آسیبی بخواهد به این میّت برسد اینها جلوگیری می‌کنند و یک فرشته نورانی، بالاتر از همه، نه بالای سر او، بلکه بالای قبر او، یعنی بالای بدن او، بر همه اشراف دارد، می‌فرماید که اگر از شما دفاع ساخته نشد من دفاع می‌کنم! اگر خطر جلو آمد و از نماز و روزه و زکات و اینها آن قدرت دفاعی دیده نشد من دفاع می‌کنم، این در جوامع روایی هست «أَنَا الْوَلَایَةُ».[19] اینها اگر کسی چشم برزخی داشته باشد می‌بیند که بر میت در قبر چه خبر است!؟ آنچه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «کَلا وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ إِنَّ الشَّمْلَةَ الَّتِی أَخَذَهَا یَوْمَ خَیْبَرَ مِنَ الْغَنَائِمِ لَمْ تُصِبْهَا الْمَقَاسِمُ لَتَشْتَعِلُ عَلَیْهِ نَارًا»،[20] همین است. اگر کسی اهل رؤیا باشد، این عالم رؤیا فضیلت و راه خوبی است که انسان با برزخ رابطه پیدا می‌کند. این روایت را چند بار عرض کردیم مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در همان جلد هشت کافی نقل می‌کند[21] که بشر اوّلی می‌خوابید، ولی خواب نمی‌دید و رؤیا نصیب او نمی‌شد، حرف انبیا را هم البته گوش نمی‌دادند. بعد به انبیا می‌گفتند اگر ما حرف شما را گوش بدهیم چه می‌شود؟ گوش ندهیم چه می‌شود؟ فرمود بعد از مرگ آثار خوب می‌بینید یا آثار بد می‌بینید! آنها انکارشان بیشتر شد، می‌گفتند مرگ پایان راه است، مرگ پوسیدن است، بعد از مرگ که خبری نیست و کسی از قبرستان نمی‌آید! بعد ذات اقدس الهی رؤیا را نصیب اینها کرد که اینها در عالم خواب چیزهایی می‌دیدند. مرحوم کلینی نقل می‌کند که اینها می‌آمدند نزد انبیای خودشان و می‌گفتند اینها چیست که ما در عالم رؤیا می‌بینیم؟ آن پیامبران اوّلیه می‌فرمودند اینها نمونهٴ آن حرف‌هایی است که ما به شما می‌گوییم! شما توقّع نداشته باشید که کسی از این قبرستان زنده بشود، یا در این قبر نیم متر در یک متر یا دو متر آن‌جا این خبرها باشد! قبر یعنی برزخ! وقتی از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند که برزخ چه وقت است؟ فرمود: «الْقَبْرُ مُنْذُ حِینِ مَوْتِهِ»؛[22] همین که انسان مُرد وارد برزخ می‌شود، این قبر است! اما تشریفات فقهی او که مربوط به دنیا و احکام ماست مربوط به همین قبر و گودال است که احکامی دارد، قبله‌ای دارد، غسل و حنوط و امثال آن را دارد، وگرنه شخص همین که مُرد وارد عالم برزخ می‌شود؛ در برزخ از این احکام فراوان است. دو نفر که حالا نامشان را هم نمی‌بریم از مسلمان‌های معروف صدر اسلام بودند، اینها نسبت به سلمان و اُسامه بددهنی و غیبت کردند، بعد وقتی خدمت حضرت رسیدند وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود من آثار گوشت را در دهن شما می‌بینم! عرض کردند یا رسول الله! ما که امروز گوشتی نخوردیم! فرمود چرا! اینکه از سلمان و اُسامه غیبت کردید همین است![23] این تمثّل است، مستحضرید که ما آیاتی داشته باشیم که بگویند ما از جنگل هیزم می‌آوریم، یا از جای دیگر موادّ سوخت و سوز می‌آوریم که نیامده! فرمود که هیزم جهنم خود ظالمین هستند، ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾.[24] چطور آدم این آیه روشن و صریح را متوجه نمی‌شود؟! فرمود همین شخصی که ظالم است، این شخص به صورت هیزمِ نسوز درمی‌آید؛ هیزمِ نسوز مرتّب گُر می‌گیرد و مُشتعل هست، اما تمام نمی‌شود. گرچه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی‌ وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾،[25] آن «حجاره» را گفتند همان بت‌هایی است که مثلاً تراشیدند؛ ولی «وَقود» آن خود انسان است، «وَقود» آن آتش‌گیره است. قبلاً در روستاها و شهرها که هیزم مصرف می‌کردند، چنین مرسوم بود که آن هیزم بزرگی را که دوام بیشتری دارد، آن را کنار اجاق همیشه روشن نگه می‌داشتند، تا هیزم‌های کوچکی را که بعد می‌آورند برای آشپزخانه، به وسیله هیزم بزرگ آن را روشن کنند، آن آتش‌زنه است یا آتش‌گیره است که آن را می‌گویند «وَقود»، «الوَقُود: ما تُوقَدُ بِه النّار».[26] فرمود «وَقود» جهنم انسان‌هایی هستند که رهبری کفر را به عهده داشتند، ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾.[27] اینها را قرآن «وَقود» می‌داند؛ هیزم عادی ـ افراد عادی ـ را هم در سوره مبارکهٴ «جن» فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[28] بعد فرمود شما جهنم را ـ آتش آخرت را ـ با آتش دنیا قیاس نکنید، اصلاً آن آتشی است که درخت‌پرور است، ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی‌ أَصْلِ الْجَحیمِ﴾،[29] این آتش کار آب را می‌کند! درخت آتشی یعنی چه؟ درخت با آب زنده است، نه با آتش! فرمود این درخت جهنم اصلاً با آتش رشد می‌کند، ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی‌ أَصْلِ الْجَحیمِ﴾. حضرت به این دو نفر که حالا اسمشان را نمی‌بریم، فرمود شما که غیبت سلمان و اُسامه را کردید، من اثر گوشت را در دهن شما می‌بینم! مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام باقر و امام صادق(سلام الله علیهما) نقل کرد، فرمود که اگر کسی با دیگری رفاقت کند به این منظور که نقطه‌ضعف‌های او را پیدا کند که روزی آبروی او را ببرد، این شخص «أَقْرَبُ ... إِلَی الْکُفْرِ» است.[30] جامعه را ما باید آرام و امن نگه بداریم، کار خدایی به عهده خداست؛ نه سؤال قبر تمام شد، نه سؤال برزخ تمام شد، نه سؤال ساهره قیامت تمام شد، نه سؤال جهنم تمام شد، خدا هم فرمود: ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ﴾؛[31] کسی جلو نمی‌افتد که ما عقب بیفتیم. کار خدا را به خدا واگذار کنید! اگر کار خدا را به خدا واگذار کردیم داعی نداشتیم که کار خدایی بکنیم، جامعه آرام می‌شود. به ما گفتند راز مردم را حفظ کنید! به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات ٭٭٭ بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن[32] ما اَسرار مردم را برای چه روشن بکنیم؟ یک وقت است که خودمان می‌خواهیم ترتیب اثر بدهیم و کاری بکنیم، بله! وقتی می‌دانیم این شخص فاسد است به او کار نمی‌دهیم؛ اما حالا آبروی او را ببریم برای چه؟ غیبت او را بکنیم برای چه؟ آنچه از امر به معروف و نهی از منکر بر ما واجب است را که انجام نمی‌دهیم! لذا فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ﴾؛ چه در آیه قبل و چه در این آیه، هر دو جا سخن از توبه است؛ در آیه قبل فرمود: ﴿مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾؛[33] این گناهی است که باید توبه کنید. در آیه بعد هم فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحیمٌ﴾؛ ذات اقدس الهی توّاب و توبه‌پذیر است، پس معلوم می‌شود که این گناه عظیمی است! در تعبیرات مفسّران هم آمده است، کسی که با گمان سخن می‌گوید، یا با گمان در رسانه‌ها چیزی می‌گوید، یا با گمان در رسانه‌های کتبی چیزی می‌نویسد، او اهل سَفَه است، این کار با عقلانیّت سازگار نیست. آدم چیزی را که نمی‌داند اقدام بکند، کذب مُخبری را در درجه اوّل به همراه دارد و یک سَفَه نفسانی را هم به همراه دارد؛ اگر واقعاً دروغ باشد، افترا را هم در کنار خود دارد. برای پرهیز از کذب مُخبری، پرهیز از سفاهت و پرهیز از افترا، این آیه فرمود: ﴿اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظَّنِّ﴾. این آیه می‌تواند جامعه را زنده نگه بدارد، سالم نگه بدارد و عقلانی کند، این تعبیرات برای همان جهت است؛ لذا اگر کسی اهل معنا باشد، یا در عالم رؤیا می‌بیند یا در حالت مَنامیه می‌بیند.

مسئله اخلاق با فقه فرقش در این است که فقه از باید و نباید سخن می‌گوید، اما اخلاق اینها را تحلیل می‌کند که منشأ گناه چیست؟ چرا انسان مایل به گناه است؟ چرا از فضیلت فاصله می‌گیرد؟ در طرف مقابل هم مسائل به عکس این است. عرفان فوق فقه است، یک؛ فوق اخلاق است، دو. عارف نمی‌خواهد بفهمد چه چیزی حلال است و چه چیزی حرام است، چون اینها را گذرانده است؛ نمی‌خواهد اخلاق خوب پیدا کند و عادل بشود یا با تقوا بشود، چون اینها را داراست. عرفان یعنی عرفان! یعنی تمام تلاش و کوشش عارف این است که جهنم را ببیند، نه اینکه به جهنم نرود! نه اینکه چه چیزی آدمی را جهنمی می‌کند؟! آنکه یا فقه است یا اخلاق! تلاش و کوشش برای اینکه عادل بشود، باتقوا بشود و از جهنم نجات پیدا کند، این قلمرو اخلاق است؛ اینها را که گذرانده، اما تلاش و کوشش بکند و به سلمان و اباذر برسد که بهشت را ببیند. این بیان نورانی حضرت امیر در آن خطبه معروف همین است، این خطبه تقریباً بیست صفحه است که مرحوم سید رضی این را به سه قسمت تقسیم کرده، آن قسمت‌های معروفش را در هفت ـ هشت صفحه نقل کرده، قسمت‌های حسّاس آن را تکه‌تکه کرده و در جاهای دیگر نقل کرده است، بعضی از جمله‌ها را هم نقل نکرده است. همین خطبه‌ای که به همّام فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ کَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِیهَا مُعَذَّبُون‌»،[34] همین است. وقتی که گفت متّقیان واقعی را معرّفی بکن! حضرت فرمود اینها کسانی‌ هستند که مثل اینکه دارند بهشت را می‌بینند، این می‌شود عرفان! عرفان معنایش این نیست که انسان سعی بکند که آدم خوبی بشود! آن می‌شود اخلاق؛ کسی که اخلاقی شده، عادل و باتقوا شده، برابر آیه‌ای که ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾،[35] به استناد آن آیه این خطبه را دارد عملی می‌کند؛ یعنی اگر این مراحل را گذراندی، وقتی این‌جا نشستی جهنم را می‌بینی! بهشت را می‌بینی! اوّل «کأنّ» است، بعد وقتی کامل شد مقام «أنّ» است.

اما این بیانی که در بحث قبل از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شد، برای اینکه جامعه را امانت و امنیت می‌رساند، همان بیان نورانی حضرت است که در خبطه 199 نهج‌البلاغه به این صورت آمده است؛ خطبه 199 که اصحابش را با این معارف توصیه می‌کرد، صدر خطبه این است: «تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلَاةِ وَ حَافِظُوا عَلَیْهَا وَ اسْتَکْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّهَا کانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتاباً مَوْقُوتاً»؛ مگر نمی‌بینید از اهل جهنم سؤال کردند که چرا جهنمی شدید: ﴿ما سَلَکَکُمْ فی‌ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾،[36] این بحث نماز و آثار نماز و برکات نماز را ذکر می‌کند. بعد می‌فرماید که متعهّد بشوید إیتای زکات را، برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اصلاً بعد از تبشیرش برای زکات نصیبی قائل شد، به اینکه «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها فَکَانَ یَأْمُرُ بِهَا أَهْلَهُ وَ یَصْبِرُ [یُصَبِّرُ] عَلَیْهَا نَفْسَه‌» و به زکات و امور دیگر می‌پرداخت. بعد از اینکه زکات را فرمود: «ثُمَّ إِنَّ الزَّکَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَام‌». ما درباره نماز داریم که «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»؛[37] یعنی انسان باتقوا اگر بخواهد به خدا نزدیک بشود بهترین راه نماز است، «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»؛ یعنی «ما یتقرب به المتقی» همان صلات است. همین تعبیر در بیانات نورانی حضرت امیر درباره زکات هست که «الزَّکَاةَ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»؛ یعنی «کلّ مُتّقی یَتقرّب الی الله بالزَّکاة». «ثُمَّ إِنَّ الزَّکَاةَ جُعِلَتْ مَعَ الصَّلَاةِ قُرْبَاناً لِأَهْلِ الْإِسْلَام‌»؛ پس «الصَّلَاةُ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ»، ««الزَّکَاةَ قُرْبَانُ کُلِّ تَقِیٍّ» و مانند آن.

بعد می‌فرماید: «ثُمَّ أَدَاءَ الْأَمَانَةِ فَقَدْ خَابَ مَنْ لَیْسَ مِنْ أَهْلِهَا إِنَّهَا عُرِضَتْ عَلَی السَّمَاوَاتِ الْمَبْنِیَّةِ وَ الْأَرَضِینَ الْمَدْحُوَّةِ وَ الْجِبَالِ ذَاتِ الطُّولِ‌ الْمَنْصُوبَةِ فَلَا أَطْوَلَ وَ لَا أَعْرَضَ وَ لَا أَعْلَی وَ لَا أَعْظَمَ مِنْهَا وَ لَوِ امْتَنَعَ شَیْ‌ءٌ بِطُولٍ أَوْ عَرْضٍ أَوْ قُوَّةٍ أَوْ عِزٍّ لَامْتَنَعْنَ وَ لَکِنْ أَشْفَقْنَ مِنَ الْعُقُوبَةِ وَ عَقَلْنَ مَا جَهِلَ مَنْ هُوَ أَضْعَفُ مِنْهُنَّ وَ هُوَ الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا»؛ نماز هست، زکات هست، امانت است؛ این دیگر آن امانتی که مربوط به ولایت اهل بیت است که به دست ما نمی‌رسد! فرمود این امانت، همین مسائل مالی! همین که دولت را تضعیف می‌کند، ملّت را تضعیف می‌کند، جامعه را نااَمن می‌کند، جامعه را متلاشی می‌کند، همین خیانت و اختلاس‌ها است! فرمود مالی را که به عنوان امانت از بیت‌المال در اختیار شماست این کار را نکنید! این امانت‌داری کاری است که به هر حال از آسمان و زمین ساخته نیست، وقتی شما قبول کردید باید درست امانت‌داری کنید. غرض این است که این ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ﴾،[38] آن قلهٴ امانتی که معروف و مربوط به اهل بیت است را از ما نمی‌خواهند، آنچه را که از ما می‌خواهند همین امانت‌های مالی است.


[1] انفال/سوره8، آیه24.
[2] یس/سوره36، آیه70.
[3] نشریه قرآن شناخت، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، ج11، ص5.
[4] اسراء/سوره17، آیه82.
[5] احزاب/سوره33، آیه32.
[6] من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص372.
[7] حجرات/سوره49، آیه11.
[8] همزه/سوره104، آیه1.
[9] حجرات/سوره49، آیه11.
[10] آل عمران/سوره3، آیه61.
[11] آل عمران/سوره3، آیه61.
[12] بشاره‌المصطفی‌صلی‌الله علیه‌و‌آله‌لشیعه‌المرتضی‌علیه‌السلام، عمادالدین‌ابی‌جعفرمحمدبن‌ابی‌جعفرمحمدبن‌ابی‌القاسم‌الطبری، ج‌1، ص469.
[13] کامل الزیارت، ابی القاسم جعفربن محمدبن بن جعفربن موسی بن قولویه القمی، ص51.
[14] تاریخ الطبری، ابن جریر الطبری، ج2، ص63.
[15] طرائف المقال، السیدعلی البروجردی، ج2، ص302.
[16] مائده/سوره5، آیه50.
[17] من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص334.
[18] حجرات/سوره49، آیه10.
[19] المحاسن، احمدبن محمدبن خالدالبرقی، ج1، ص288.
[20] الصحیح من سیره النبی الاعظم صلی الله علیه وآله، السیدجعفرمرتضی العاملی، ج19، ص10.
[21] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج8، ص90.
[22] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص242.
[23] تفسیرجوامع الجامع، الشیخ الطبرسی، ج3، ص408.
[24] جن/سوره72، آیه15.
[25] بقره/سوره2، آیه24.
[26] لسان العرب، ابن منظور، ج3، ص466.
[27] آل عمران/سوره3، آیه11.
[28] جن/سوره72، آیه15.
[29] صافات/سوره37، آیه64.
[30] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص354.
[31] واقعه/سوره56، آیه60.
[32] دیوان حافظ، غزل393.
[33] حجرات/سوره49، آیه11.
[34] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.
[35] تکاثر/سوره102، آیه5 و 6.
[36] مدثر/سوره74، آیه42 و 43.
[37] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص265.
[38] احزاب/سوره33، آیه72.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:32

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی