display result search
منو
تفسیر آیات 81 تا 85 سوره زخرف

تفسیر آیات 81 تا 85 سوره زخرف

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 62 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 81 تا 85 سوره زخرف"
- صدق قضیه حملیه به این است که حمل محمول بر موضوع مطابق با واقع باشد؛
- کوته مژه بودن، کنایه از آن است که غیر از همسران خود را اصلا نمی‌بینند.





بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ (81) سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ (82) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاَقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (83) وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الأرْضِ إِلهٌ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (8٤) وَ تَبَارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَیْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (85)﴾

سوره مبارکهٴ «زخرف» که در مکه نازل شد و اصول محوری آن همان عقاید دین و اصول سهگانه و خطوط کلّی فقه و حقوق است، در اوایل این سوره، در آیه پانزدهم فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً إِنَّ الْإِنسَانَ لَکفُورٌ مُّبِینٌ ٭ أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا یَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَاکُم بِالْبَنِینَ﴾؛[1] فرمود یکی از مشکلات مشرکان ـ در اثر اینکه معرفتشناسی کاملی نداشتند ـ این بود که برای ذات اقدس الهی ـ مَعَاذَ الله ـ فرزند قائل بودند؛ برخیها از باب ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[2] سخن میگفتند، برخی به تعبیر بعضی از آیات ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[3] می‌گفتند، برخیها هم که فرشتهها را ـ مَعَاذَ الله ـ دختران خدا می‌دانستند. براهین فراوانی در این بین برای نزاهت ذات اقدس الهی اقامه شد؛ هم از «اتخاذ ولد»، هم از «والد» بودن و هم از اینکه ملائکه دختران خدا باشند.

بعد در بخش پایانی همین سوره مبارکهٴ «زخرف»، به صورت قضیهٴ شرطیه فرمود: اگر خدا فرزند داشته باشد ـ که شما میپندارید و او را عبادت میکنید، اگر این مطلب حق باشد ـ من هم اوّلین کسی هستم که فرزند خدا را «تکریماً لِألله» عبادت میکنم؛ ولی هم مقدّم محال است و هم تالی باطل. ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ﴾ آن «ولد»، ولی مقدّم باطل است و کبریٰ هم باطل است، به چند دلیل که در آیات 82 به بعد اشاره میکند.

مستحضرید که قضیهٴ حملیه صِدق آن به این است که حمل محمول بر موضوع مطابق با واقع باشد. در قضیهٴ شرطیه سخن از حمل نیست، سخن از تلازم مقدّم و تالی است. صِدق قضیهٴ شرطیه به این است که تلازم مقدّم و تالی مطابق با واقع باشد، گرچه مقدّم محال است و تالی هم محال؛ مثلاً «إن کانت الاربعةُ فرداً لِکان غیرُ منقسمٍ الی المُتساویین» یا «لَو کانت الخمسةُ زوجةً لِکانت منقسمةً الی المُتساویین»؛ اگر عدد پنج زوج باشد، حتماً به دو قسم متساوی تقسیم میشود، اینجا هم مقدّم محال است و هم تالی محال، ولی قضیه شرطیه حق است. ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ مقدّم و تالی محال است؛ ولی قضیهٴ شرطیه حق است، چون در قضیهٴ شرطیه حملی در کار نیست، فقط تلازم مقدّم و تالی مطرح است؛ اگر بیش از یک خدا در عالَم بود نظام فرو میریخت، «لَکن التّالی باطل فَالمقدّمُ مِثلُه»، پس «لو کانت الخمسةُ زوجةً لکانت مُنقسمةً الی المتساویین، لکن التّالی باطل فَالمقدّمُ مِثلُه». اینجا هم اگر خدا فرزند داشته باشد، چه اینکه شما میپندارید و «إبن الله» را عبادت میکنید، ﴿فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ﴾ «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله»، این ﴿إِن کَانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَابِدِینَ﴾ یک معنای روشنی دارد، گرچه به تعبیر جناب فخر رازی وجوه فراوانی برای این ذکر کردند؛[4] دلیل بطلان تالی هم آیه 82 است که او منزّه از آن است که «اتخاذ ولد» کند، یک؛ «ولد» داشته باشد، دو؛ فرشتهها دختران او باشند، سه. پرسش: اینجا بطلان مقدم است؟ پاسخ: نه، بطلان تالی است، چرا؟ برای اینکه از بطلان مقدّم بطلان تالی برنمیآید، چون ممکن است تالی اعمّ باشد؛ «لو کان هذا انساناً لِکان حیوانا»، لکن انسان نیست و ممکن است حیوان باشد؛ استثنای مقدّم بطلان تالی را نتیجه میدهد. چرا من عبادت نمیکنم او را؟ برای اینکه معبود منحصر به فرد من اوست. چرا غیر او را نمیپرستم؟ برای اینکه «مالک» من اوست، «خالق» من اوست، «ربّ» من و تغذیهکنندهٴ من اوست، پس هرگز استثنای مقدّم بطلان تالی را نتیجه نمیدهد «لإمکان الأعمیّة التالی»؛ مثل اینکه «لو کان هذا انساناً» را درباره یک حِمار یا اسب اشاره بکنند؛ مثل اینکه انسان اشاره بکند به مرغی و بگوید: «لو کان هذا انساناً لِکان حیوانا، لکن المقدّم باطل»، ولی با این حال تالی حق است! چون همیشه تالی ممکن است که اعم از مقدّم باشد، پس استثنای مقدّم نتیجه نمیدهد، چون اثبات مقدّم نتیجه میدهد، نه نفی مقدّم! در اینجا میفرماید که من غیر او را عبادت نمیکنم، چون او «سبّوح» است، «قدّوس» است، «رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْض» اوست و باید او را عبادت کرد: ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ که شریک عبادی داشته باشد. نه تنها «رَبِّ السَّماوَات» است و نه تنها «رَبِّ الأرْض» است، «رَبِّ» مقام فرمانروایی هم هست! عَرش آن مقام فرمانروایی است. درست است که «سَماوات» و «أرض» را او آفرید، ولی مقام فرمانروایی کجاست؟ یک مقام فرمانروایی در عالَم بیش نیست و آن عرش خداست و خدا هم ﴿اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾[5] است؛ او «رَبِّ السَّماوَات» است از یک طرف و «رَبِّ الأرْض» است از یک طرف، اینها «مِمَّا لاَ رَیْبَ فِیه» است؛ «ربّ» مقام فرمانروایی است که ثابت میکند کلّ نظام در تحت تدبیر یک مدبّر است؛ ﴿سُبْحَانَ﴾، این ﴿سُبْحَانَ﴾ یعنی «لکن التّالی باطل». ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ﴾؛ او «سبّوح» است، «ربّ» و پروردگار اوست، ما غیر او را عبادت کنیم؟! «رَبِّ الأرْض» اوست، «رَبِّ العَرش» اوست، از آنچه را که اینها وصف میکنند او «سبّوح» است! اینها اگر گفتند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ باطل است، اگر گفتند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ باطل است، اگر گفتند ملائکه «بَناتِ الرَّحمٰن» هستند باطل است، پس «لیس لِلربّ ولدٌ و لا اتخاذٌ و لا بناتٌ». ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾، بعد فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ﴾؛ حالا که اهل استدلال نیستند، اینها را رها بکن، اینها در افکار باطل خودشان «خُوض» و «لَعْب» و «لَعِب» داشته باشند تا روزی که حق روشن شود، آنها بیدار بشوند.

چند نکته است که مربوط به مسائل قبلی است؛ یکی اینکه ما در این بحثها خَیر دانشی را با خَیر ارزشی مخلوط نکنیم. «وجود» در نظام ارزشی خَیر است، ولی در نظام ارزشی و حکمت عملی «حیات و وجود» برای کسی خَیر است که «لذّت» ببرد. درست است که هر کسی خواهان «حیات» است؛ اما حیات مطلوب بالذات نیست؛ انسان زنده باشد که رنج ببرد! چنین حیاتی را نمیخواهد. درست است که فطرتاً «حیات» چیز خوبی است؛ اما برای دوزخیانی که در جهنم «خالد» هستند: ﴿لاَ یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ﴾[6] که «آیس» و ناامید میباشند، بعد وقتی از فرشتهها و خودشان کمک میخواهند و هیچ راهی نیست، ناچار هستند که بگویند: ﴿یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾[7] این ﴿لِیَقْضِ﴾ یعنی بخواه که جان ما را بگیرد تا ما نابود بشویم. پس حیات ذاتاً مطلوب کسی نیست که انسان زنده باشد، چه رنج ببرد و چه گنج! در سوره مبارکهٴ «قصص» وقتی سخن از ﴿فَقَضَی عَلَیْهِ﴾ شد؛ یعنی از بین رفت. آیهٴ پانزده سوره مبارکهٴ «قصص» این است: ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه فَوَکَزَهُ مُوسَی﴾؛ موسای کلیم(سَلامُ اللهِ عَلَیهِ) حالا به هر علمی که عالِم بود، از عاقبت آن شخص باخبر بود؛ سرانجام مشتی زد و آن شخص از بین رفت، ﴿فَقَضَی عَلَیْهِ﴾ یعنی او را نابود کرد؛ اینجا ﴿لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾؛ یعنی ما از بین برویم. پس درست است که «حیات» مطلوب است؛ اما مطلوب بالذات نیست! وقتی انسان زنده باشد که رنج ببرد، هرگز چنین چیزی را نمیخواهد؛ منتها اینها که دست به إنتحار میزنند، خیال میکنند که مرگ نابودی است؛ و حال آن‌که مرگ نابودی نیست، بلکه هجرت و انتقال است. پس این یک مطلب که ما باید خَیر دانشی را از خَیر ارزشی جدا بکنیم؛ وجود در نظام حکمت نظری خَیر است؛ اما در حکمت عملی، اگر انسان باشد تا عذاب ببیند، برای او چه خیری است؟! اگرچه برای کلّ نظام خیر است که عدل الهی را نشان میدهد؛ ولی برای کسی که عذاب می‌کشد و تمنّی مرگ دارد چه خَیری است؟!

مطلب بعدی آن است که در آیات قبلی فرمود شما و همسرانتان: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ تُحْبَرُونَ﴾،[8] ممکن نیست که در صحنه ورود به بهشت، چند نفر بخواهند که با یک زن محشور بشوند، چون در آن صحنه اصلاً لغو نیست، در آن صحنه اصلاً حرامخواهی یا زشتخواهی نیست؛ گرچه آنجا سخن از تشریع نیست، ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾[9] خیال بد و گناه بد در آنجا نیست. این ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِی الْخِیَامِ﴾[10] را گفتند کوتهمژه بودن نشانه زیبایی نیست، ولی کنایه از آن است که اینها غیر از همسران خود را اصلاً نگاه نمیکنند. ﴿مَقْصُورَاتٌ﴾ بودن، یعنی کوتهبین هستند و فقط همسران را میبینند. «قصور» یعنی حوری که مژههای آنها کوتاه است، این کوتاهی مژه زیبایی را نمیرساند؛ ولی کنایه از آن است که اینها غیر از همسران خود را نمیبینند. بنابراین ممکن نیست که در آن عالَم چند نفر بخواهند با یک زن محشور بشوند، چنین اُمنیهای در آنجا اصلاً نیست. پس آن طرف هم همینطور است، اصلاً آن طرف را قرآن کریم منزّه تعبیر کرده است! یعنی در صحنه معاد و در بهشت به عنوان نفی جنس فرمود کاری که خطاست، خلاف و زشت است، در حرم امن بهشت نیست، نفی جنس است: ﴿لَا لَغْوٌ فِیهَا وَ لاَ تَأْثِیمٌ﴾.

مطلب بعدی این است که در آیه 71 و 72، سیدنا الاستاد مرحوم علامه آیهٴ ﴿وَ فِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ﴾ را بعد از اینکه معنا فرمودند که اشتهای نفس درباره امور طبیعی است؛ مثل «مشموم» و «مسموع» و «مذوق» و امثال آنها و ﴿وَ تَلَذُّ الأعْیُنُ﴾ مربوط به جمال و زینت است، احتمال دادند که این لذّتِ عین، عین باطنی را هم شامل بشود که رؤیت قلب است؛[11] آن وقت آن معارفی را که انسان با قلب مشاهده میکند، جزء لذّت عیون باطنی و قلب باطن است؛ البته مانعی نیست که آن را شامل بشود؛ اما آیات دیگر روشنتر بیان میکنند که ﴿تَلَذُّ الأعْیُنُ﴾ مثلاً منظور اعم از عین ظاهر و عین باطنی باشد و این عیبی هم ندارد؛ ولی سیاق شاید تأیید نکند، لکن عیبی ندارد.

مطلب مهمی که قرآن بیان کرده این است که مرگ را معنا کرد؛ یعنی چند کار اساسی دین انجام داد یکی از آن این است که مرگ را معنا کرده است. پرسش: ممکن است که در عالم برزخ شبیه خود ما باشند که ... .؟ پاسخ: چیزهایی که قراردادی است، نه؛ اما چیزی که واقع باشد یا حقیقتی باشد، بله! چون لذّت باید ملائم با انسان باشد و ادراک ملائم باشد، لذتهای وَهمی در دنیا هست، در آنجا نیست، این میشود غرور و فریب و نیرنگ! چیزی که مطابق با فطرت باشد، مطابق عقل و قلب باشد، مطابق با ساختار جهاز و ساختار درونی انسان باشد بله هست و در آنجا باطل اصلاً راه ندارد؛ نه اینکه کسی گناه نمیکند، چون به قدری «حق» روشن میشود که اصلاً جا برای باطل نیست. پرسش: مرزبندی بین عالم برزخ و عالم قیامت، آیا علمی هست؟ پاسخ: آنها در عالم برزخ تَحاور و تکامل دارند؛ یعنی ظهور همین کمالات در برزخ هست! یا در بهشت انسان چیزی را عالِم بشود هست، اما عمل بکند نیست. خیلی از کمالات علمی برای انسان بعد از مرگ روشن میشود که در دنیا نیست؛ تکامل علمی یقیناً در برزخ هست و خیلی از چیزها برای انسان روشن میشود که در دنیا نمیداند یا در بهشت خیلی از چیزها برای آدم روشن میشود که در دنیا نمیداند، پس تکامل علمی هست؛ امّا بعد از موت تکامل عملی اصلاً نیست که انسان کاری بکند و به وسیله این کار بالا برود، این هیچ نیست؛ ولی تکامل علمی یقیناً هست. پرسش: تکامل علمی از سنخ ... .؟ پاسخ: در هر حال هم میتواند زمینه آن را فراهم بکند و هم افاضات علمی است؛ مثل اینکه انسان در عالَم رؤیا چیزهایی میفهمد که در بیداری برای او حاصل نشده بود؛ اما ثواب به او نمیدهند! در بیداری وقتی درس و بحث انجام می‌دهد: «فَإِنَّ تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ وَ مُدَارَسَتَهُ تَسْبِیحٌ»[12] برای او ثواب مینویسند؛ برای گوینده، نویسنده، شنونده، خواننده و مُستمع، برای همه ثواب مینویسند، زیرا فرمودند سؤال کنید، برای اینکه پنج ـ شش نفر کمتر یا بیشتر از این سؤال فیض میبرند: «تَعَلُّمَهُ حَسَنَةٌ»؛ اما وقتی در عالَم رؤیا مطلبی را کشف کرد و مطلبی برایش حاصل شد، اینکه حالا برای او ثواب بنویسند نیست؛ از آن قبیل نیست که او کاری کرده باشد و در برابر کار، به عنوان عمل صالح ثوابی به او بدهند، در برزخ همینطور است! حالا این مطلب را فهمید ثواب به او بدهند، این‌ چنین نیست، یا در بهشت مطلبی را که بفهمد حالا ثواب به او بدهند، از این قبیل نیست.

پس چند کار کلیدی را دین روشن کرده که مخفی بود؛ فرمود ما حرفهای تازه آوردیم، هم به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود و هم به ما؛ به وجود مبارک حضرت فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾[13] و درباره امت اسلامی هم فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[14] این ﴿مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یک فصل چهارمی در برابر فصول سهگانه قبلی است؛ یک فصلی است: ﴿وَ یُعَلِّمَهُمُ الْکِتَابَ﴾، دومی: ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾، سومی: ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾؛[15] این فصول سهگانه را آدم میفهمد، فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ اینها در خیلی از آیات هست و قابل فهم است؛ اما در فصل چهارم فرمود: ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، چه اینکه به خود حضرت هم فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾، این ﴿مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ یا به حضرت که فرمود: ﴿مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾؛ یعنی ما حرفهای تازهای آوردیم که مقدور بشر نیست؛ بشر به وسیله هیچ یک از راه تجریدی یا تجربی نمیتواند به آن دسترسی پیدا کند! نفرمود: «وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لا تَعْلَمُون»؛ چیزی را که نمیدانید به شما یاد میدهم، فرمود شما آن نیستید که یاد بگیرید؛ حتی به خود حضرت هم فرمود تو با همه نبوغی که داری، اگر وحی نباشد این چیزها را نشان تو بدهد نمیتوانی یاد بگیری: ﴿وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ﴾، نه «مَا لا تَعْلَم»! ما از اسرار بهشت خبر میدهیم، از اسرار عَرش خبر میدهیم، شما با چه وسیلهای میخواهی از عَرش و بهشت باخبر بشوی؟ فرمود ما یک حرف تازه آوردیم! این حرف تازه را شما کجا میخواهی یاد بگیرید؟ بهشت را کسی رفته و آمده؟ شواهدی دارید؟ نمونهای دارید؟ این غیب محض است! ما از آنها به شما خبر میدهیم! از ازل به شما خبر میدهیم! قبل از اینکه شما خلق بشوید ارواح شما کجا بود و چه بود را ما به شما میگوییم! این حرفها را شما کجا میتوانید یاد بگیرید؟! ﴿وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾، این حرف تازه وحی است. در قسمتهای دیگر ممکن است که خُرده ریز آن را بشر بفهمد؛ ولی وحی تکمیل میکند، اما این حرفهای تازه اصلاً در غیر وحی نیست.

یکی از آن حرفهای تازهای که در غیر وحی نیست، این است که انسان در مصاف با مرگ، مرگ را میمیراند! ما هستیم که مرگ را میمیرانیم! شما در مشرق عالم، در مغرب عالم، در زیر آسمان از هر کسی که سؤال بکنید، میگوید انسان در مصاف با مرگ تسلیم میشود! اما دین میگوید انسان در مصاف مرگ، مرگ را تسلیم میکند، مرگ را زیر پای خود لِه میکند، چُماله و مُچاله میکند، زیر پا میگذارد و وارد صحنهای میشود که او هست و مرگ نیست؛ وارد قیامت میشود، او هست و مرگ نیست؛ وارد بهشت میشود، او هست و مرگ نیست. این ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[16] این است! نفرمود: «کُلُّ نَفْسٍ یَذُوقَهُ الْمَوْت» که هر کسی را مرگ میچشد، بلکه فرمود هر کسی مرگ را میچشد! روشن است که هر ذائقی مَذوق را هضم و لِه میکند! شما یک لیوان شربت را، یک استکان چای را یا یک لیوان آب را که نوشیدی، شما آن را هضم میکنید، نه آن شما را! انسان است که مرگ را هضم میکند و انسان است که مرگ را میمیراند؛ وارد صحنهای میشود که دیگر مرگی نیست، اصلاً مرگی نیست! درست است که بزرگان ما شعرهای فراوانی گفتند، اما شما یک ادیب، یک شاعر یا حکیمی را پیدا کنید که قبل از اسلام این حرفها را زده باشد که «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی»، اینها همه را بعد از اسلام گفتند! مرگ اگر مرد است آید پیش من ٭٭٭ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ من از او جانی برم بی‌رنگ و بو ٭٭٭ او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ[17]

من مرگ را میمیرانم! درست است ایران جزء امپراطوریهای خاورمیانه بود دانشگاه و دانشمندانی داشت؛ اما دانشمندی ـ چه در نثر و چه در نظم ـ حرفی بزند که انسان مرگ را میمیراند نبود. این حرف را اسلام آورد! فرمود شما ابدی هستید، این یک مطلب.

مطلب تازه دیگری که اسلام آورد، این است که شما مهاجر و مسافرید، راه برگشت نیست و مرتب دارید میروید. این مسئلهٴ مرگ و هجرت که اصرار قرآن کریم بر این است، این جزء فصول مُقَوِّمهٴ انسان است که حقیقت انسان این است که ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾.[18] این ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ﴾، مثل این است که بفرماید: «یَا أَیُّهَا الْإِنسَان إِنَّکَ حَیٌّ»، «یَا أَیُّهَا الْإِنسَان إِنَّکَ ناطِقٌ»؛ یعنی «حیات» ذاتی توست، یا «نطق» ذاتی توست، انسان یعنی همین! انسان «کَادِح إِلَی رَبّ» است، پس نه توقف دارد و نه بازگشت، برای استحالهٴ تناسخ، کسانی در زحمت هستند که حقیقت انسان برای آنها روشن نشد. تناسخ این است انسان که میمیرد، روح او تعلق بگیرد به بدن نوزاد ـ حالا یا رنج ببرد یا گنج ـ دوباره به صفر برسد و از صفر شروع بکند؛ چنین چیزی با حقیقت انسان سازگار نیست، چون انسان «کَادِح» است و با شتاب دارد میرود و حقیقت انسان «کَدح» است! اگر حقیقت انسان «کَدح» است و انسان این حقیقت را بشناسد، دیگر جا برای احتمال تناسخ نیست! البته برای بطلان تناسخ زحمتهای فراوانی کشیدند؛ ولی بعد از شناخت حقیقت انسان، اصلاً این سؤال به ذهن کسی نمیآید! مسئله رجعت هیچ ارتباطی با تناسخ ندارد، چون در مسئله رجعت، همین شخص است که با همین فعلیت میآید، برای هدایت دیگری و چند روز بعد برمیگردد؛ این یک کار مقطعی در مورد خود اوست، نه اینکه به بدن دیگری تعلق بگیرد، یا از صد به صفر دوباره برسد و از آنجا بخواهد حرکت کند؛ هیچ ارتباطی بین رجعت و تناسخ نیست. این را هم اسلام آورده است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾.

مطلب سومی که اسلام آورده این است که میبینید اختلاف و جنگ بین هفتاد و دو ملت است، ممکن است که گاهی تصالح و تسالم بکنند؛ ولی اختلاف فکری هست، در هر ملت و نحلهای این اختلاف هست. هم مللی که انبیا داشتند، پیروان آنها با هم اختلاف دارند، گرچه خود انبیا(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) هر که آمد ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[19] که هر لاحقی گفت حرفهای سابق درست است، این ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ فقط برای سلسلهٴ انبیاست؛ اما در علما و غیر علما ممکن است با احترام به یکدیگر بگویند: «فیه نظر»؛ فرمایش او مورد نقد است؛ اما سلسله انبیا اینطور نیستند. فرمودند هم خطوط کلّی دین که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[20] و آنچه را آنها آوردند: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾، هم در آن مقطع شِرعه و منهاجی که آوردند، همان شِرعه و منهاج لازم بود که اگر ما هم در آن مقطع آمده بودیم همان را میآوردیم: ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً﴾.[21] این ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾ برای انبیاست که از یک مبدأ سخن میگویند، وگرنه بقیهٴ اختلاف نظر هست، تا زنده هستند اختلاف نظر هست! آیا این اختلافات غیر قابل حل است یا نشئهای هست که این اختلافات به پایان میرسد و معلوم میشود که حق با کیست؟ فرمود ما نشئهای داریم به نام معاد که در آنجا کاملاً روشن میشود که حق با چه کسی بود؟ کدام مطلب حق بود؟ کدام مطلب حق نبود؟ کدام مطلق بود؟ کدام مقیّد بود؟ آن صحنه «لاَ رَیْبَ فِیهِ» هست! از قیامت تعبیر میکنند: ﴿رَبَّنَا إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾،[22] این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در بعضی از موارد حکم «بالضرورة» را دارد و در بعضی از موارد حکم یک محمول را دارد؛ یعنی روزی است که حق روشن میشود؛ آن ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَق﴾؛[23] آن روز، روز حق است و وقتی که روزِ حق بود، نه جهل در آن است، نه شبهه در آن است و نه اشکال در آن است، هر چیزی روشن میشود، در نتیجه جا برای خلاف نیست، جا برای کتمان نیست، جا برای اشکال نیست؛ صحنه قیامت چنین عالَمی هست! اما خیلیها اصلاً معاد را منکر هستند و خیال میکنند که مرگ نابودی است و بعد از مرگ خبری نیست، اصلاً نمیدانند که معاد برای روشن شدنِ حق است. در قرآن کریم فرمود آن روز ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الْحَق﴾؛ آن روز روزی است که حق ظهور میکند؛ لذا هیچ شکی در آن روز نیست و هیچ کسی در آن روز شک نمیکند؛ نه در اعمال خودش شک میکند، چون ﴿مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً﴾،[24] ﴿وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً﴾[25] که همه مَکشوف بر اوست، اسرار دیگران هم مَکشوف است! ﴿وَ لاَ یَکْتُمُونَ اللّهَ حَدِیثاً﴾؛[26] آن روز، روزی است که کسی کتمان نمیکند و حق به واقع روشن میشود؛ طوری که جا برای انکار یا برای شبهه اصلاً نیست، روزی است که: ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ است و شکبردار نیست، این هم حرف تازهای است که انبیا آوردند که معاد گذشته از اینکه برای عدل و حکمت الهی ضروری است که هر کسی باید به کارهای خودش برسد و به پاداش یا کیفر خود برسد، روزی است که همه آن مجهولات معلوم میشود، همه شبهات برطرف میشود؛ شبهه، شک، اشکال و نقد در آن روز اصلاً نیست! مثل اینکه در صحنهٴ فرشتهها چنین چیزی نیست؛ این فرشتههایی که در عالَم بالا زندگی میکنند، اصلاً برای آنها جا برای وَهم و خیال نیست.

مشکلات ما در بخش اندیشه وَهم و خیال است و در بخش انگیزه هم شهوت و غضب است، اگر به جایی رسیدیم که وهم و خیال راه نداشتند و شهوت و غضب بیجا بودند، دیگر زمینه برای شک و شبهه و امثال آنها نیست. یک وقت از وجود مبارک حضرت امیر یک مطلب عمیق و علمی سؤال کردند که حضرت بدون درنگ پاسخ داد، به حضرت عرض کردند این مطلب عمیق و علمی بود، چرا شما فکر نکرده جواب دادید؟ حضرت به دست مبارک خودشان اشاره کرد و فرمود این دست چند انگشت دارد؟ عرض کرد پنج انگشت، فرمود چرا فکر نکردی؟ عرض کرد برای من چیز روشنی است، فرمود اسرار عالَم هم نزد ما اینطور است؛ حالا گاهی مأمور هستند که کتمان بکنند و گاهی اظهار میکنند مطلب دیگری است. آدم وقتی به جایی رسید که وَهم و خیال نباشد، شبهه هم نیست و اگر به جایی برسد که شهوت بیجا و غضب نباشد، بلکه عقل عملی باشد که «مَا عُبِدَ بِهِ‌ الرَّحْمَن‌»،[27] دیگر بیجا رفتن و بیراهه رفتن نیست و هم راه کسی را بستن نیست.

اینها حرفهای تازهای است که اسلام آورده است؛ یعنی مرگ در مصاف محکوم انسان است و انسان مرگ را میمیراند. این بیان نورانی سید الشهداء(سَلٰامُ اللهِ عَلَیهِ) در روز عاشورا را ملاحظه بفرمایید، در همان بحبوحهای که «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ کَأَنَّهَا الْقَطْر»[28] حضرت فرمود: «صَبْراً بَنِی‌ الْکِرَامِ» ـ مرگ را معنا کرده ـ «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛ مرگ پلی است که شما آن را لِه میکنید، زیر پا میگذارید و عبور میکنید، همین! نه اینکه او شما را از بین ببرد! «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِکُمْ»؛[29] شما آن را زیر پای خودتان میگذارید و از این پُل عبور میکنید و همه خبرها هم آن طرف پل است. پرسش: پس دعاهای امام سجاد برای مرگ چیست؟ پاسخ: برای همین است! وقتی آن طرف رفتیم آیا خَیر است یا ـ خدای ناکرده ـ عذاب است؟ ما در این مصاف نجات پیدا میکنیم، کفّار هم نجات پیدا میکنند و کسی نمیمیرد؛ اما حالا آن طرف رفتیم خَیر است یا آن طرف رفتیم شرّ است؟ اینجا فرمود: ﴿لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ﴾، اینها خیال میکنند که انسان نابود میشود. براساس همان تفکر باطلی که داشتند که این مرگ نابودی است، خیال میکنند که نابود میشوند؛ «حیات» ذاتاً مطلوب کسی نیست، «حیات» مطلوب کسی است که از آن بهره صحیح ببرد. پرسش: ﴿کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾ که به معنای مرگ است، آیات شدیده عذاب چه معنا دارد؟ پاسخ: آن هم امر وجودی است؛ تبهکاران زنده هستند، وارد جهنم میشوند و نتیجه عمل خود را که تلخی است میچشند و به کیفر خودشان منتقل میشوند، برای مؤمنان هم امر وجودی است که به پاداش خودشان منتقل میشوند. پرسش: یعنی با عذاب از بین میروند؟ پاسخ: چرا! با این عذاب از بین میروند؛ اما در سوره «نساء» فرمود: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾[30] این را چشیدند و محو کردند، میگویند: ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ﴾،[31] بعد فرمود تا این پوست میرود که کهنه بشود ما پوست جدید میرویانیم: ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾، چون عذاب را آن نیروی لامسه میچشد، اگر پوست بسوزد که تن احساسی نمیکند یا کم احساس میکند، فرمود ما پوست نو میرویانیم؛ این را «ذق» میکند، دوباره «ذق» میکند، دوباره «ذق» میکند و دوباره «ذق» میکند، چه اینکه دربارهٴ بهشتیها هم دارد هر وقتی که غذای جدیدی آوردند: ﴿وَ أُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً﴾، میگویند: ﴿هَذَا الَّذِیْ رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ﴾،[32] غرض این است که عذاب مکرّر و لحظهبهلحظه و تازه است. پرسش: در جلسات قبل فرمودید که حق برای عده‌ای آشکار نمیشود، چطور... .؟ پاسخ: بله، برای اینکه اگرچه آن روز، روزِ حق است؛ ولی خودش چشمش را بسته است و نمیبیند، فقط آن جهنم را میبیند؛ البته حق برای او روشن شده است؛ اما آن حقوق برتر را نمیبیند. او جهنم را انکار میکرد، بعد او را به لبهٴ جهنم میبرند و میگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾،[33] میگوید: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[34] اما آن معارف الهی را که در دنیا کاری با آنها نداشت، آنها برای او روشن نمیشود؛ زیرا او خودش را نابینا کرده، این فیضی است که خودش را محروم کرده؛ ولی حق روشن است، فرمود: ﴿وَ مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾،[35] او این همه مساجد و مراکز مذهب و حسینیه و مانند اینها بود را نمیدید و مراکز فساد را میدید؛ در دنیا نسبت به مسجد و حرمِ اهل بیت کور بود؛ اما مراکز فساد را که میدید بینا بود، همینطور هم در قیامت محشور میشود. به این دلیل است در سوره «اسراء» که فرمود: ﴿وَ مَن کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَی فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَی وَ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾، نه یعنی کور محض است! لذا اینها وقتی میگویند: ﴿قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَی وَ قَدْ کُنتُ بَصِیراً﴾[36] فرمود که ﴿کَذلِکَ﴾؛[37] ما کور نکردیم، هرطوری که دنیا بودید، اینجا همانطور است! شما در دنیا چه چیزی را میدیدید و چه چیزی را نمیدیدید؟ الآن اینجا هم همینطور است، نه اینکه هر کسی کافر باشد یا ملحد باشد یا منافق باشد، اگر معارف الهی برایش روشن بشود، انبیا و اولیا را میبیند، اینطور نیست، حق برای آنها روشن میشود. پرسش: حرف شخص جهنمی این نیست که من انبیا را نمیبینم، میگوید من نمیبینم؟

پاسخ: نه، بعد به او نشان میدهند که ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ کاملاً میبینیم. در دنیا میگفت دوزخ سِحر است، اینجا میبرند لَبهٴ دوزخ و میگویند: ﴿أَفَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾. پرسش: بدترین نوع عذاب این است که انسان نداند و سیلی بخورد؟ پاسخ: نه، آن نوع عذاب ﴿تَأْتِیهِم بَغْتَةً﴾ است که ﴿وَ هُمْ لاَیَشْعُرُونَ﴾،[38] آن یک نحوه تعذیب است که دفعتاً دامنگیر آنها میشود: ﴿تَأْتِیهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾[39] که اینها را مبهوت میکنیم؛ اما وقتی روز حساب و کتاب و بررسی تفصیلی شد، وقتی که نابینا شد، یعنی معارف و بهشتیها را نمیبیند، میگوید چرا ﴿حَشَرْتَنِی أَعْمَی﴾؟ فرمود ما کار جدیدی نکردیم! ﴿کَذلِکَ﴾، تو در دنیا چگونه بودی؟ هر چه در دنیا بودی و آنها را میدیدی، الآن هم همانها را میبینی و هر چه را هم که نمیدیدی الآن هم نمیبینی: ﴿کَذلِکَ أَتَتْکَ آیَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنسَی﴾؛[40] تو آیات ما را فراموش کردی، ما هم همچنین، وگرنه جهنم را به او نشان میدهند و میگویند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذَا أَمْ أَنتُمْ لاَ تُبْصِرُونَ﴾، میگویند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾. ﴿سُبْحَانَ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ﴾؛ او منزه از آن است که شریک در ربوبیّت داشته باشد. بعد فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ﴾؛ حالا دیگر احتجاج تمام شد، برهان تمام شد، شواهد و معجزات تمام شد، اینها را رها کن که به بازیگری سرگرم بشوند. دنیا را که گفتند: ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾،[41] فرمود ما بازیگر نیستیم: ﴿مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾[42] و دنیا هم ﴿لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾؛ «لَعِب» بودن و اینکه دنیا بازیچه است، گفتند «لَعِب» از همین لُعاب دهان مشتق است. لُعاب دهان هم که طوری نیست تا کسی با آن بتواند عطش خود را برطرف کند، این فقط همین مقدار است که مختصری از لب و لثه را تَر کند، لُعاب همینطور است؛ فرمود کلّ دنیا همینطور است! اینطور نیست که حالا کسی که تشنه است دنیا او را سیراب بکند، دنیا فقط لعاب است. فرمود ما بازیگر نیستیم؛ ولی دنیا بازیچه است! قبلاً هم جمع بین این دو طایفه گذشت، دنیا را «الله» آفرید و دنیا هم که ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾! فرمود اینها اسباببازی است و ما هم بازیگر نیستیم! الآن این صنعتگرانِ ماهرِ هنرمندِ حکیم، این اسباببازیها را میسازند، اگر چه خود این هنرمندان بازیگر نیستند؛ ولی کودک را به بازیگرفتن حکمت است، تا چند لحظه بازی بکند و در سایه آن رشد بکند، فرمود ما بازیگر نیستیم. بلکه شما که کودکان هستید، شما را چند لحظه بازی میگیریم که خیلی خسته نشوید؛ مثل هیأت مدیره یک دبستان یا دبیرستان که میگویند چهار ساعت بحثهای علمی، یک ساعت هم بازی. هیأت مدیره بازیگر نیست، بلکه حکیمانه برنامهریزی میکند. نوجوان و جوان را به بازی گرفتن حکمت است تا خسته نشود، آن چهار ساعت را درس بخواند و این یک ساعت را بازی میکند که ترمیم بشود. فرمود ما شما را به بازی گرفتیم، ما بازیگر نیستیم: ﴿مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾، ولی ﴿إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾. فرمود اینها را رها کن: ﴿یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاَقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ﴾؛ زمانی که وعید الهی دامنگیر اینها میشود، دفعتاً هم میآید؛ خیلیها دفعتاً میبینند که صحنه عوض شد، خیلیها اصلاً نمیدانند که چه خبر است! اینکه در قبر تلقین میکنند: «وَ أَنَ‌ الْمَوْتَ‌ حَق‌»؛[43] یعنی تو مُردی و بدان که این صحنه حق است و برای دیگران هم هست، تلقین فقط موعظه برای همراهان این میّت که او را تشییع میکنند نیست، این در حقیقت برای خود او هم هست! خیلیها نمیدانند که مُردند، میبینند که وضع عوض شد و افرادی را میبینند که قبلاً نمیدیدند، بعدها میفهمند که مُردند. پرسش: چطور با آن حدیث معروف «النّاسُ نِیامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»[44] ..؟ پاسخ: بله، «إِذَا مَاتُوا» را اگر درک بکنند، وقتی که درک کردند، میبینند از این چیزهایی که ما داشتیم خبری نیست. الآن خیلیها خواب میبینند که باغ و راغ و بوستانی دارند؛ ولی وقتی در بستر خودشان بیدار شدند، میبینند که خبری نیست. خیلیها خیال میکنند که چیزی دارند، «عند الاحتضار» میبینند که دست خودشان خالی است، هنگامی که مُردند میبینند که چیزی در کار نیست، این معنای ساده این حدیث شریف است؛ اما معنایی که اهل معرفت برای این حدیث شریف ذکر کردند این است که انسان در خواب و در رؤیا چیزهایی را میبیند، کم اتفاق میافتد که عین واقعیت در مثال منفصل هست، برای او روشن بشود؛ مثل وجود مبارک خلیل حق که فرمود: ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾[45] که تعبیر نمیخواست؛ ولی خیلیها در عالَم رؤیا چیزهایی میبینند، وقتی که بیدار شدند تعبیر میخواهد و تعبیر هم کار آسانی نیست، آن معبِّر در اثر روانشناس و روانکاو بودن و آشنایی با ملکوت، آنچه را که این شخص گفت را ضبط میکند، بعد با تناسبهایی که هست از این عبور میکند تا به آن ریشه اصلی برسد، این را میگویند تعبیر رؤیا؛ یعنی از این مسیر عبور میکند تا به آن واقعیت برسد؛ مثل اینکه وجود مبارک یوسف، آن یکی گفت که ﴿إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْراً﴾؛[46] فرمود تو به آن ساقیگری خود میرسی و آن یکی که گفت: ﴿أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ﴾؛[47] فرمود که تو را اعدام میکنند، این شخص وقتی عبور بکند و به آن نقطه اصلی برسد، میگویند تعبیر کرده، عبور کرده و به آن ریشه اصلی رسیده است. آنچه هم که ما میبینیم از زندگی‌مان، خیلیهای از ما آن واقع برای ما روشن نیست؛ این رؤیا تعبیر دارد! ببینید وجود مبارک حضرت امیر باطن مال حرام را مثلاً اشاره میکرد که چنین است و باطن گناه را اشاره میکرد که چنین است، این کارها تعبیری دارد که ما خیال میکنیم این کارها مثلاً کارهای لذتبخشی است؛ ولی وقتی که عبور بکنیم و به آن اصل برسیم، بیدار شدیم و وقتی بیدار بشویم: «النّاسُ نِیامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا». تعبیر خوابهایی که در دنیا داشتند؛ یعنی الآن آنچه را که میبینند، خواب میبینند که دارند این کار را میکنند! ولی دارند با مار بازی میکنند، خواب میبینند این نیش را که زدند، دروغ گفتند و به مقصد رسیدند، با مار بازی کردند! تعبیر آن این است که این شخصی که حالا خیال کرده چیزی نوشته یا چیزی گفته، آبروی کسی را برده، این شخص خیال میکند که هنر کرده است، زیرکی کرده است. وقتی «عند الاحتضار» شد و از خواب بیدار میشود، تعبیر این خواب برایش او روشن میشود که داشت با مار و عقرب بازی میکرده. خیلیها خواب هستند، مال و مقام آنها و بازیهایی که میکنند تعبیر دارد، «عند الاحتضار» مشخص میشود که با چه چیزی بازی میکردند، این معنای دوم «النّاسُ نِیامُ إذا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا» که امیدواریم خدا همه ما را بیدار کند.



[1] زخرف/سوره43، آیه15 و 16.
[2] بقره/سوره2، آیه116.
[3] صافات/سوره37، آیه152.
[4] تفسیرالرازی اوالتفسیرالکبیرمفاتیح الغیب، الرازی، فخرالدین، ج‌27، ص645.
[5] اعراف/سوره7، آیه54.
[6] زخرف/سوره43، آیه75.
[7] زخرف/سوره43، آیه77.
[8] زخرف/سوره43، آیه77.
[9] طور/سوره52، آیه23.
[10] الرحمن/سوره55، آیه72.
[11] المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج‌18، ص122.
[12] الأمالی، الشیخ الصدوق، ص615.
[13] نساء/سوره4، آیه113.
[14] بقره/سوره2، آیه151.
[15] بقره/سوره2، آیه129.
[16] آل عمران/سوره3، آیه185.
[17] دیوان شمس غزل1326.
[18] انشقاق/سوره84، آیه6.
[19] بقره/سوره2، آیه97.
[20] آل عمران/سوره3، آیه19.
[21] مائده/سوره5، آیه48.
[22] آل عمران/سوره3، آیه275.
[23] نبأ/سوره78، آیه39.
[24] زلزال/سوره99، آیه7.
[25] زلزال/سوره99، آیه8.
[26] نساء/سوره4، آیه42.
[27] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص11.
[28] اعیان الشیعه، السیدمحسن الامین، ج1، ص598.
[29] معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
[30] نساء/سوره4، آیه56.
[31] دخان/سوره44، آیه49.
[32] بقره/سوره2، آیه25.
[33] سجده/سوره32، آیه12.
[34] سجده/سوره32، آیه12.
[35] اسراء/سوره17، آیه72.
[36] طه/سوره20، آیه125.
[37] طه/سوره20، آیه126.
[38] زخرف/سوره43، آیه66.
[39] انبیاء/سوره21، آیه40.
[40] طه/سوره20، آیه126.
[41] انعام/سوره6، آیه32.
[42] انبیاء/سوره21، آیه16.
[43] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج3، ص201.
[44] مرآة العقول، محمدباقرالمجلسی، ج8، ص293.
[45] صافات/سوره37، آیه102.
[46] یوسف/سوره12، آیه36.
[47] یوسف/سوره12، آیه36.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:01

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی