display result search
منو
تفسیر آیات 51 تا 53 سوره شوری، بخش اول

تفسیر آیات 51 تا 53 سوره شوری، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 75 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 51 تا 53 سوره شوری، بخش اول"
- کلام خدا چیست؟ «حادث» است یا «قدیم» است؟
- قرآن در عین حال که برهان را تأیید می‌کند، وجود خارجی را هم تثبیت می‌کند؛
- ذات اقدس الهی با همه هست.

بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ (51) وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ وَ لکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (52) صِرَاطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الأرْضِ أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ (53)﴾

بعضی از اشکال‌ها و سؤال‌ها مربوط به آیه ﴿وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها﴾؛ یعنی آیه چهل یا آیه ﴿وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها خاشِعینَ مِنَ الذُّلِّ﴾ یعنی آیه 45 و مانند آن است که مباحث آن گذشت و اگر آیاتی مناسب این آیه بود، ممکن است که آن اشکال‌ها و سؤال‌ها مطرح شود.

مطلب بعدی آن است که در این بخش، مسئله کلام مطرح است و سرّ نامگذاری فنّ شریف کلام به علمِ کلام هم همین است که محور اصلی این فنّ، «کلام الله» بود، چون این فنّ در مورد کلام سخن می‌گفتند؛ مانند اینکه کلام خدا چیست؟ «حادث» است یا «قدیم» است؟ جریان کلام نفسی هم همین‌جا پیدا شد و ممکن است آنچه را که جناب فخر رازی[1] مبسوطاً مطرح کردند ـ ان‌شاءالله ـ بازگو شود.

مطلب بعدی در مورد عنوان «تَبْشیر» است، چون این گزارش در «بَشَره» اثر می‌گذارد، گفتند «تَبْشیر»; ولی عنوان «بَشَر» تقریباً در قرآن مُرادف با انسان است ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾،[2] ﴿وَ مَا هِیَ إِلاَّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾[3] یا در سوره «آ‌ل‌عمران» که گذشت: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ﴾[4] و مانند آن، یا اینکه در این آیه 51 سوره «شوریٰ» مطرح است: ﴿وَ ما کانَ لِبَشَرٍ﴾ که این‌جا «بَشَر» یعنی انسان، کاری به جنبه «بادیء البشر» و «ظاهر البشر» بودن او ندارد؛ یعنی با انسان بخواهد سخن بگوید.

مطلب بعدی آن است که کلام خدا و قول خدا همان فعل اوست. یک بیان نورانی از امیرالمؤمنین(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) در نهج‌البلاغه آمده است که قولِ او فعل اوست؛ «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ».[5] بنابراین ذات اقدس الهی وقتی بخواهد کاری انجام دهد، آن کار هم به یکی از انحای سه‌گانه است: یا «بلاواسطه» است یا ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است یا به وسیله فرستاده‌های خاص است. فرستاده‌های خاصّ الهی همان مدبّرات امر هستند، کسانی که جهان را به دستور خدا تدبیر می‌کنند. مدبّرات امر نسبت به افراد و اشیای میانی کار می‌کنند؛ آن صادر یا ظاهر اول بخواهد کلامی را دریافت کند یا فعلی را تلقّی کند، «بلاواسطه» است که خود ذات اقدس الهی چیزی را به او القا می‌کند؛ اگر مطلب عملی است از باب ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾[6] به او القا می‌کند و اگر مطلب علمی است هم به او تفهیم می‌کند یا آن را ارائه می‌کند. پس کلام خدا و فعل خدا نسبت به صادر اول یا ظاهر اول «بلاواسطه» است؛ ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾ اختصاصی به افرادی نظیر مادر موسی(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْهُما) ندارد، نسبت به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که صادر اول‌ می‌باشند[7] هم هست؛ کاری را که خدای سبحان بخواهد به اینها واگذار کند، این کارها «بلاواسطه» انجام می‌گیرد و کاری را که می‌خواهد به سایر موجودات میانی عطا کند، به وسیله مدبّرات امر انجام می‌گیرد که آن مدبّرات امر، فیض ذات اقدس الهی را به اشیا می‌رسانند؛ امّا این‌طور نیست که اینها فعل را بگیرند و به دیگری برسانند، این حَلَقات متصل است، نه منفصل! این‌طور نیست که ذات اقدس الهی کاری را یا فیضی را به فرشته‌ای بدهد و این رابطه قطع بشود، آن وقت این فرشته این کار را برای دیگری یا شخص ثالث انجام دهد که این مانند رشته‌های عدد منقطع و منفصلات باشد، بلکه این فیض متصل است؛ این نور از بالا مستقیماً به پایین می‌آید و اتصال محفوظ است. ذات اقدس الهی در همه مراحل به خود واسطه از هر چیز دیگری نزدیک‌تر است، این‌طور نیست که ذات اقدس الهی سرسلسله و آغاز سلسله باشد، بعد کم‌کم و به تدریج فیض یکی پس از دیگری مثل رشته عدد منقطعات باشند که هرکدام از دیگری جدا می‌باشند و «کمّ» منفصله‌ هستند، این فیوضات هم وجودات منفصل باشند، این‌طور نیست. ذات اقدس الهی که فیضی را می‌رساند، خودش در همه موارد حضور دارد، چون ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾[8] و تفاوتی اگر هست در «مُستفیض» هست، نه در فیض! اینکه فرمود: ﴿ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ﴾، نشان می‌دهد که این محدودیت و «تَثلیث» برای «مُستفیض» و گیرنده است، نه برای فیّاض و دهنده! نه اینکه «مَا کَانَ لِلّٰٰهِ أنْ یُتِکَلّمَ إلاّ بأحد أنحاءِ ثَلاثه»؛ نفرمود خدا نمی‌تواند کاری را مگر از این سه راه انجام دهد، بلکه فرمود بشر نمی‌تواند کلام الهی را دریافت کند، مگر از این سه راه. نفرمود «مَا کَانَ لِلّٰٰهِ أنْ یُکَلّمَ»، فرمود: ﴿وَ مَا کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ﴾ از این سه راه. این ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ نشان می‌دهد که ذات اقدس الهی نسبت به صادر اول یا ظاهر اول، آن‌جا حضور دارد؛ آن‌جا که ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ است، ﴿مَعَکُمْ﴾ حضور دارد؛ آن‌جا که ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ﴾ حضور دارد; منتها «مُستفیض» گاهی «رسول» را درک می‌کند، گاهی ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ درک می‌کند و گاهی هم «بلاواسطه» درک می‌کند. غرض آن است که این ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، یک اصل حاکم و جزء محکمات قرآنی است! نه اینکه ما سلسله موجودات داریم، این سلسله ممکنات وقتی که به پایان رسید سرآغاز خداست، بلکه ما وقتی به آن آغاز رسیدیم، خدا را می‌فهمیم! نه خدا آن‌جاست! خدا همه جا حضور دارد «مَع کُلِّ شَیء» و ﴿مَعَکُمْ﴾ هست، پس ﴿أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾.

فرق است بین برهان که برای معرفت است و بین قرآن که برای وجود خارجی است؛ قرآن در عین حال که برهان را تأیید می‌کند، وجود خارجی را هم تثبیت می‌کند. برهان می‌گوید چون کارِ معرفتی است، بشر وقتی خدا را می‌شناسد که این سلسله تمام شود، چون اگر تسلسل باشد خدا را نمی‌شناسد. از آن‌جایی که تسلسل محال است، این سلسله نظام هستی منتهی می‌شود و می‌گوید چون این سلسله منتهی می‌شود، پس اوّلی دارد و «هُوَ الله سُبْحانَهُ وَ تَعٰالی» است، نه اینکه ـ معاذ الله ـ ما وقتی به آن‌جا رسیدیم، خدا را در آن‌جا می‌یابیم و خدا آن‌جاست. بنابراین او اول است «بِلا أوَّلٍ قَبْلَه» و آخر است «بِلا آخِرٍ بَعْدَه» و «مَع کُلِّ شَیء» است «لٰا بِالمُقٰارِنَة»، چنین خدایی در همه موارد کار را خودش انجام می‌دهد و در بعضی از موارد وسیله و حجاب مشهود هستند و در بعضی موارد مشهود نیستند؛ آن‌جایی هم که ﴿مِنْ وَرَاءِ حِجَاب﴾ است، ذات اقدس الهی به «مُستفیض» از آن حجاب نزدیک‌تر است؛ آن‌جایی که ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾، در آن‌جا هم ذات اقدس الهی به «مُستفیض» از این رسول وسط، نزدیک‌تر است. این‌طور نیست که اگر وجود مبارک جبرئیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) وارد قلب پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) شد و وحی را به حضرت القا کرد ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾،[9] آن‌وقت ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی‌ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾؛[10] در آن‌جا که وجود مبارک جبرئیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) وارد قلب مطهّر پیغمبر شد، در همان حریم هم ذات اقدس الهی به پیغمبر از جبرئیل نزدیک‌تر است! این‌طور نیست که نظیر سلسلهٴ اعداد باشد که خدای سبحان چیزی را به جبرئیل داده باشد و به جبرئیل بفرماید که ـ مثل قاصد پُست ـ این را به پیغمبر برسان، این‌طور نیست. او اگر حقیقت نامتناهی است ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ﴾[11] است و ﴿بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ بَصِیرٌ﴾[12] است، به هر چیزی و از هر چیزی نزدیک‌تر و محیط بر آن خواهد بود. پرسش: در آیات و روایات زیادی داریم که اگر خدا ... است، پس چه حکمتی دارد که باید جبرئیل خبر ببرد ... ؟ پاسخ: بله، چون گیرنده اختلاف دارد؛ گیرنده نمی‌تواند «بلاحجاب» و «بلاواسطه» دریافت کند، این اختلاف درباره گیرنده است و در همین آیه هم نفرمود که «مَا کَان لِلّهِ أنْ یُکَلّم إلاّ بِکَذا»، بلکه فرمود: ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾؛ بشر غیر از این راه‌های سه‌گانه راهی ندارد، نه اینکه ذات اقدس الهی نتواند «بلاواسطه» سخن بگوید. این ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ جزء محکمات قرآن کریم است. اگر فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾ و ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ﴾،[13] مسئله قُرب را ذات اقدس الهی تبیین کرد و به خودش اِسناد داد. پرسش: ... در مراتب آیات شما گفتید معناً وحی است اما لفظاً وحی نیست؟ پاسخ: آن‌جا اصلاً لفظ نیست. پرسش: ... لفظاً هم وحی است، آن‌جا مثلاً می‌فرمایید که کلام خدا فعل خداست و شما وحی لفظی را ؟ پاسخ: بله، چون لفظ را هم این ایجاد می‌کند، نه اینکه ـ معاذ الله ـ مثل ما دهانی داشته باشد و حرف بزند، ذات اقدس الهی این کلمات را ایجاد می‌کند، این ﴿یا أَیُّهَا الرَّسُولُ﴾ را ایجاد می‌کند، نه اینکه ـ معاذ الله ـ دهانی، فکّی، زبان و دندانی داشته باشد و حرف بزند. آن بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه که فرمود: «لَا بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لَا بِنِدَاءٍ یُسْمَع‌»، ما این آهنگ‌ها را از «قلع» و «قَرعْ» می‌شنویم؛ یعنی چیزی که به چیز دیگر بکوبد، صدا تولید می‌شود؛ چیزی جدا شود، صدا تولید می‌شود؛ صدایی را که ذات اقدس الهی دارد، ایجاد می‌کند، نه ـ معاذ الله ـ تلفّظ کند، دهان داشته باشد، لب و لثه داشته باشد و مانند آن.

بنابراین ذات اقدس الهی با همه هست؛ فرمود نه تنها من با همه هستم: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾، بلکه کسی که در بستر بیماری و احتضار است، پزشک در بالین او هست، پرستار در بالین او هست و بستگان هم در بالین او نشستند، من به این محتضر از شماها نزدیک‌ترم: ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾؛[14] الآن همهٴ شما که بالین محتضر جمع شدید، اعم از پزشک و دستیار و پرستار و اولیای این بیمار، من به این محتضر از همه شما نزدیک‌ترم، این را در سوره مبارکه «واقعه» فرمود: ﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾. در سوره مبارکه «بقره» که فرمود: ﴿وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾،[15] اصل «قُرب» را خبر داد، در سوره مبارکه «واقعه» «أقرب» بودن را فهماند، در سوره مبارکه «انفال» «أقرب» از کُلّ است که قابل فهم می‌باشد، منتها نمی‌بینیم; یعنی می‌توانیم بفهمیم که موجودی به ما از دیگران نزدیک‌تر است: ﴿وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾، امّا موجودی به ما از خود ما نزدیک‌تر باشد، این درک دقیقی را می‌طلبد؛ در سوره مبارکه «انفال» فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾،[16] حالا آن بخش‌های روایی و امثال روایی که مقداری توضیح دادند، آنها سر جای خود محفوظ است، امّا حقیقت آیه این است که خدا بین ما و خود ما، فیض و ظهور او واسطه است؛ حقیقت ما هم همان قلب ماست و قلب ما هم یعنی روح ما، نه این قلبی که در حیوانات هم هست! وقتی فرمود که وجود مبارک خلیل حق ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾،[17] یا فرمود منافقان قلوبشان مریض است: ﴿فی‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً﴾؛[18] یعنی روح آنها. فرمود که خدا بین انسان و قلب او واسطه است، برای اینکه انسان «صَمَد» نیست، درون او پُر نیست، «اَجْوَف» است. این روایت را مرحوم کلینی در کافی نقل کرده که انسان «اَجْوَف» است.[19] «ممکن» اصولاً «اَجْوَف» است، آیا درون انسان پُر است یا خالی است؟ انسان آیا «صَمَد» است یا فقیر است؟ اگر فقیر هست، پس «صَمَد» نیست درون او ‌پُر نیست، درون او خالی است و آن خلأ را فیض ذات اقدس الهی پر می‌کند، فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ﴾ او حائل و واسط است ﴿بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛ یعنی بین انسان و خودِ انسان! چون در مقام منطقه ممنوعه نیست؛ یعنی در مقام ذات و در مقام صفتی که عین ذات است نیست، در مقام ظهور و فیض ذات است. این فیض ذات اقدس الهی در درون همه هست، این فیض «داخِلٌ فی‌ الاشْیآءِ لا بِالْمُمازَجَةِ»،[20] اشیا هم جمع محلاّ به الف و لام است؛ فیض الهی در درون همه چیز هست، بدون اینکه ممزوج شود! شما یک کاغذ را فرض کنید که این کاغذ یک متری در درون آن فیض خداست، این مقام، منطقه ممنوعه نیست! چون مقام ذات نیست و مقام صفتی که عین ذات است هم نیست، بلکه مقام فعل حق است! این از تعبیرات دقیق فلسفی است که موضوع و محمول باید با هم متّحد باشند; ولی تعیین محور اتحاد به دست محمول قضیه است، نه موضوع قضیه! ما تا این را نفهمیم، این ادعیه برای ما حل‌شدنی نیست! این هزار اسمی در «جوشن کبیر» هست، هزار قضیه است؛ این هزار قضیه، یک موضوع دارد و هزار محمول! این هزار قضیه که یک موضوع دارد و هزار محمول، هزار اتحاد است؛ محور اتحاد این موضوع با این هزار محمول کجاست؟ اگر گفتیم «هو الحیّ»، محور ذات است؛ اگر گفتیم «هو العلیم»، محور ذات است؛ اگر گفتیم «هو القدیر»، محور ذات است؛ اما گفتیم «هو الخالق، هو الرازق، هو الباری، هو القابض، هو الباسط، هو الوفی» همه این موارد را که می‌شمریم، تعیین محور اتحاد موضوع و محمول، محمول قضیه است! ما الآن سه قضیه داریم که می‌گوییم: «زیدٌ هو ناطقٌ»، «زیدٌ هو عالمٌ» و «زیدٌ هو قائم»، موضوع قضیه «زید» است و محمول متعدّد است، در هر قضیه‌ای از این قضایای سه‌گانه موضوع و محمول با هم متّحد هستند، امّا محور اتّحاد کجاست؟ ما موضوع را نگاه نمی‌کنیم تا بفهمیم مدار اتحاد کجاست، تعیین مدار اتحاد موضوع و محمول، محمول قضیه است. محمول را که در قضیه اُولیٰ نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که این ذاتی است و می‌گوییم این مدار اتحاد در ذات است؛ «زیدٌ هو ناطقٌ»؛ یعنی «زیدٌ» در مقام ذات نفس ناطقه دارد. در قضیهٴ دوم که «عالمٌ» هست و نه «ناطقٌ»، «عالِم» که وصفی از اوصاف نفسانی انسان است، می‌گوییم مدار اتحاد موضوع و محمول ذات موضوع نیست، بلکه وصفی از اوصاف نفسانی موضوع است; یعنی زید در مقام ذات متّحد نیست، بلکه در مقام وصف با علم متّحد می‌باشد. قضیه سوم را که نگاه می‌کنیم که «قائمٌ» هست، می‌بینیم این «قائم» نه مثل «ناطق» است که در مقام ذات راه داشته باشد، نه مثل علم است که از اوصاف نفسانی باشد، می‌گوییم «زید» با این محمول در مقام ذات و وصف اتحاد ندارد، بلکه در مقام فعل با هم متّحد هستند. پس تعیین محور اتحاد موضوع و محمول قضیه، به دست محمول قضیه است. این «جوشن کبیر» که مثلاً هزار محمول دارد، هزار قضیه دارد که موضوع ذات اقدس الهی است؛ ولی محور برای اکثر اینها خارج از ذات است، چون صفت فعل است و فعل خارج از ذات می‌باشد. بنابراین اگر گفته شد: «هُوَ داخِلٌ فی‌ الاشْیاء»، این برای آن دو منطقه ممنوعه نیست; یعنی برای ذات و صفت ذات نیست، چون دخول، ظهور و فیض حق است و فیض حق هم داخل در اشیاست، حالا که داخل در اشیا شد و اشیا هم جمع محلاّ به الف و لام است، ما این کاغذ یک متری را دو نیم کردیم آن «داخِلٌ فی‌ الاشْیاء» این‌جا صادق است؛ یعنی بین این دو نیم! هرکدام از این دو نیم را باز دو نیم می‌کنیم که «داخِلٌ فی‌ الاشْیاء» این‌جا هم صادق است، میلیاردها میلیارد ذرّه ریز از این یک متر کاغذ ما بسازیم، او «داخِلٌ فی‌ الاشْیاء» است! این‌طور نیست که او داخل در دو طرف باشد و آن دو طرف خارج از دخول و ظهور حق باشند! هر کدام از این دو طرف را هم که شما بررسی کنید، می‌بینید فیض او «داخِلٌ فی‌ الاشْیاء» است، ناچاریم اعتراف کنیم که کلّ جهان چیزی جز فیضِ «الله» نیست، نه اینکه چیزی هست که خدا در درون اوست! در دو طرف آن هم فیض خدا ظهور می‌کند! بنابراین کلّ عالَم را فیض حق و ظهور حق تشکیل می‌دهد، چیزی جز ظهور حق و فیض حق نیست؛ امّا کاملاً باید حواسمان جمع باشد، اینکه در چندین روایت فرمودند که بحث دربارهٴ ذات حق حرام است، برای همین جهت است! غالب حکمای ما هم گفتند که در آن‌ مقام، بحث حرام است، برای اینکه فهم در آن‌جا نیست و جز حیرت و ضلالت چیزی دیگر نیست و عرفا هم غنی‌تر و قوی‌تر از حکما تحریم کردند که آن‌جا منطقهٴ ممنوعه است! اینکه سیدناالاستاد امام(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ‌) فرمود در آن مقام ذات، هیچ پیغمبری راه ندارد؛ نه معبود هیچ پیغمبری است، نه مقصود هیچ پیغمبری و نه مشهود هیچ پیغمبری، همین است، برای اینکه انبیا به مقام فنا رسیدند. در بحث گذشته اشاره شد که حالا انسان در مقام معراج به مقام فنا رسید، فنا که به معنای نابودی نیست، چون نابودی که کمال نیست! فنا از مراحل عالیه کمال است. معنای فنا این است که انسان کامل که به این مقام بار یافت، خودش را اصلاً نمی‌بیند، یک؛ غیر خدا را نمی‌بیند، دو؛ فقط خدا را مشاهده می‌کند، سه؛ این همان است که «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند»؛[21] نتیجه این فنا دو چیز است: یکی وحدت شهود است نه وحدت وجود؛ هرگز با آن وحدت وجود ثابت نمی‌شود، ثانیاً؛ این کسی که خدا را می‌بیند و غیر خدا را نمی‌بیند، موجودی است محدود! این پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) که به معراج رفت و به مقام فنا بار یافت، نه خود را دید و نه غیر خدا را دید «موجودٌ محدود»، این موجود محدود ولو به مقام فنا هم برسد، به اندازه خود خدا را می‌بیند، نه خدا را آن‌طوری که هست! لذا فرمودند محال است کسی خدا را آن‌طوری که هست بشناسد و چون محال است، محال است که او را عبادت کند، برای اینکه او را که نمی‌شناسد! او مفهوم نیست تا به ذهن بیاید! ما می‌گوییم او نامتناهی است؛ این مفهوم نامتناهی، مفهومی است در گوشه ذهن ما، آن هم در برابر صدها مفهوم دیگری که در ذهن ماست! این غیر متناهی یا نامتناهی بودن، نامتناهیِ به حمل اوّلی است و متناهی به حمل شایع؛ مثل اینکه ما بگوییم «فَرد»، این «فاء» و «راء» و «دال»، این به حمل اوّلی فرد است؛ ولی به حمل شایع کلّی است. شما این فرد را بر تمام افراد تطبیق می‌کنید، می‌گویید: «زیدٌ فرد»، «عمروٌ فردٌ»، «بکرٌ فردٌ»، این به حمل اوّلی فرد است؛ ولی به حمل شایع کلّی است، پس می‌شود با تفاوت حمل بر یک شیء، دو حمل داشته باشیم. این مفهوم نامتناهی ـ ما مفهوم «شَجَر» داریم، «حَجَر» داریم، «انسان» داریم، «أرض» داریم، «سماء» داریم، مفهوم «نامتناهی» هم داریم ـ در برابر مفهوم‌های دیگر مصداقاً یک مفهوم محدودی است؛ مفهومی است به حمل اوّلی نامتناهی، ولی به حمل شایع در یک گوشهٴ ذهن افتاده است. «مفهوم» که شناخت خدا را نمی‌تواند برساند، ولو از سنخ مفهوم نیست و ثانیاً این مفهوم به حمل شایع متناهی است. آن چیزی که حقیقت حق است، برای أحدی درک نمی‌شود، وقتی برای أحدی درک نشد، او را هم نمی‌تواند عبادت ‌کند! پس ماییم و عجز ما! هر اندازه انبیا هم به معراج بروند، ناچار هستند که بگویند: «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک‌»؛[22] البته این «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِک‌»[23] هم باید باشد؛ خدایا آن‌طوری که حقّ شماست ما تو را عبادت نمی‌کنیم! انسان می‌فهمد که نمی‌فهمد! بنابراین بسیاری از حکما اصلِ فلسفه را برای کسی که بار سنگین عقلی را نمی‌کِشد، گفتند حرام است.

خدا مرحوم کلینی را غریق رحمت کند! حتماً این مقدمه کتاب مرحوم کلینی را بخوانید که سه ـ چهار صفحه هم بیشتر نیست. مرحوم کلینی(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَیْهِ‌) یک خطبه نورانی دارد که خطّ آخر خطبه چنین است: «إذ کان العقل هو القطب الّذی علیه المدار و به یحتجّ و له الثواب و علیه العقاب»؛[24] عقل قوی‌ترین قطب فرهنگی و معرفتی بشر است؛ لذا من از کتاب عقل شروع می‌کنم. با اینکه عقل این‌چنین است؛ شخصیتی مانند مرحوم بوعلی و بسیاری از بزرگان، گفتند خواندن فلسفه برای کسی که او «رَخش» نیست تا بار «رستم» را بکِشد حرام است، عرفا که مکرّر فرمودند. حدود 27 روایت در پایان کتاب توحید مرحوم صدوق است ـ چند سال قبل آن روایات را خواندیم ـ که ائمه فرمودند مبادا کسی خیال کند و بگوید که من خوش‌استعدادم و من درکم بالاست! هر چه انسان خوش‌درک باشد، منطقه ذات حق، منطقهٴ ممنوعه است و هیچ دسترسی به آن‌جا نیست. اگر بخواهید از راه برهان سخن بگویید، راه باز است؛ با مفهوم نامتناهی سر و کار داشته باشید، راه باز است؛ امّا بخواهید ـ «از علم به عین آمد وز گوش به آغوش»[25] ـ از مفهوم به مصداق بیایید و آن عین خارجی را ادراک کنید، آنجا‌ منطقه ممنوعه است.

غرض آن است که آن منطقه اول [منطقه ذات] ممنوعه است؛ منطقه دوم صفات ذات هم ممنوعه است؛ در منطقه سوم که این «هُوَ داخِلٌ فی‌ الاشْیاء» را شما بررسی می‌کنید، می‌بینید چیزی برای «حَجَر» و «مَدَر» نمی‌ماند؛ این «الاشْیاء» جمع محلاّ به الف و لام است، فیض او در وسط همه هست و هیچ موجودی هم «صَمَد» نیست. اگر در وسط «حَجَر» فیض او ظهور دارد، این «حَجَر» را که دو نیم کردید، در درون هرکدام از این نیم‌ها فیض او ظهور دارد؛ آنها را اگر به چهار قسم یا چهار هزار قسم یا چهل هزار قسم کردید، در درون همه «هُوَ داخِلٌ فی‌ الاشْیاء» حضور دارد و در آخر چیزی باقی نمی‌ماند، مگر همان فیض و ظهور حق! بنابراین اگر این‌چنین است، حتماً ذات اقدس الهی به «مُستفیض» از آن وراء حجاب نزدیک‌تر است و حتماً ذات اقدس الهی به آن مخاطب از ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ﴾ نزدیک‌تر است. این‌چنین نیست که ما اگر در سلسله معارف به بالا رسیدیم خدا را بیابیم؛ یعنی خدا آن‌جاست، بلکه ما وقتی به آغاز سلسله رسیدیم، می‌فهمیم سَرسلسله جُنبانی هست، نه اینکه خدا فقط آن‌جاست! لذا فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾، پس گاهی سخن از «قُرب» به خداست ﴿فَإِنِّی قَریبٌ أُجیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ﴾، گاهی سخن از «أقرَب» بودن است که ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾ و گاهی هم سخن از حائل بودن بین ما و خود ماست: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾؛ اگر این‌چنین است، انسان می‌شود «اَجْوَف»؛ این بیان نورانی را مرحوم کلینی از ائمه(علیهم السلام) نقل کردند که انسان می‌شود «اَجْوَف». بنابراین چه ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ باشد و چه ﴿یُرْسِلَ رَسُولاً﴾ باشد، ذات اقدس الهی از هر شیئی به گیرنده نزدیک‌تر است؛ منتها تفاوت در گیرنده است که گاهی گیرنده می‌بیند، گاهی گیرنده نمی‌بیند، گاهی می‌فهمد و گاهی نمی‌فهمد.

فرق محدَّث و نبیّ چنین است: نبیّ فرشتهٴ وحی را می‌بیند و حرف را از او تلقّی می‌کند; ولی محدَّث حرف را تلقّی می‌کند ولی رسول را با اینکه هست نمی‌بیند. آن‌جا هم که ﴿مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾ هست که موسای کلیم در «طور» تلقّی کرده است، آن هم وحی است؛ لذا فرمود: ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحی﴾،[26] گرچه «مِن وَراء شَجَر» می‌شنوی، ولی وحی است و حرف، حرفِ ماست. اینکه جناب فخررازی و امثال فخر رازی گفتند که ذات اقدس الهی حرف را به جبرئیل می‌دهد و جبرئیل به پیغمبر می‌رساند،[27] اینها عقلی و الهی حرف می‌زنند، نقلی و انسانی فکر می‌کنند. خیال می‌کنند که جبرئیل قاصد وحی است، پیام به او می‌دهند و او پیام را به پیغمبر می‌رساند؛ در حالی که ظهور حق و کلام حق بین خدا و جبرئیل هست، در محدوده جبرئیل هست، بین جبرئیل و گیرنده هست، در محدوده خود گیرنده هست، در قلب مطهّر رسول اکرم هست، تا به لبان مطهّر حضرت برسد که ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾،[28] از آن به بعد دیگر عادی می‌شود و از آن مرحله به بعد دیگر انسانی می‌شود. این‌طور نیست که جبرئیل مثل یک قاصد وحی باشد و ذات اقدس الهی کلام را به او القا کند و بگوید شما این کلام را بگیر که فخر رازی «بالصراحة» می‌گوید که این ﴿فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ﴾؛ یعنی کلام، کلام جبرئیل است[29] و جبرئیل دارد می‌گوید که خدا این‌چنین گفته است. مسئله «قُرب نوافل»[30] و «قُرب فرائض»[31] هم مقدور اینهاست، در جمیع موارد لازم نیست که در «قُرب فرائض» به آن خلیفةاللّهی و مقام اول برسد! «قُرب فرائض» درجات فراوانی دارد، مراتب زیادی دارد، «قُرب نوافل» هم این‌چنین است. کسانی که به مقام «قُرب نوافل» می‌رسند «کُنْتُ ... لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ» می‌شوند، اینها گاهی غیر از امام‌ و پیغمبر هستند، یک انسان شریف و مؤمنی‌ می‌باشند که خدای سبحان با زبان و دست اینها سخن می‌گوید، این‌طور نیست که در «قُرب فرائض» یا «قُرب نوافل» لازم باشد که انسان صادر اول باشد.
[1] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج‌27، ص611.
[2] فرقان/سوره25، آیه1.
[3] مدثر/سوره74، آیه31.
[4] آل عمران/سوره3، آیه79.
[5] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج13، ص82.
[6] انبیاء/سوره21، آیه73.
[7] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج15، ص28.
[8] حدید/سوره57، آیه4.
[9] اسراء/سوره17، آیه105.
[10] شعراء/سوره26، آیه193 و 194.
[11] فصلت/سوره41، آیه54.
[12] ملک/سوره67، آیه19.
[13] ق/سوره50، آیه16.
[14] واقعه/سوره56، آیه85.
[15] بقره/سوره2، آیه186.
[16] انفال/سوره8، آیه24.
[17] صافات/سوره37، آیه84.
[18] بقره/سوره2، آیه10.
[19] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج6، ص286.
[20] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
[21] دیوان سعدی، غزل18. «رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند ٭٭٭ بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت».
[22] بحارالانوار-ط موسسه الوفاء، العلامه المجلسی، ج68، ص23.
[23] الصحیفة السجادیة، دعای3.
[24] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج1، ص9.
[25] دیوان اشعار سنایی غزنوی، غزل209. «دردی که به افسانه شنیدم همه از خلق ٭٭٭ از علم به عین آمد وز گوش به آغوش».
[26] طه/سوره20، آیه13.
[27] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج‌2، ص277.
[28] نجم/سوره53، آیه3.
[29] تفسیرالرازی مفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی، فخرالدین، ج‌27، ص611.
[30] الکافی-ط الإسلامیة، الشیخ الکلینی، ج2، ص352.
[31] التوحید، الشیخ الصدوق، ص164 و 165.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:57

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی