display result search
منو
تفسیر آیات 45 تا 48 سوره شوری

تفسیر آیات 45 تا 48 سوره شوری

  • 1 تعداد قطعات
  • 31 دقیقه مدت قطعه
  • 62 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 45 تا 48 سوره شوری"
- انفکاک محمول از موضوع محال است؛
- تنها تصمیم گیرنده درباره معاد خداوند است؛
-انسان وقتی هویت خود را شناخت،نه وارد حریم غیر می‌شود و نه غیر وارد حریم او می‌شود.





بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ تَرَاهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ وَ قَالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَلاَ إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذَابٍمُقِیمٍ (45) وَمَا کَانَ لَهُم مِنْ أَوْلِیَاءَ یَنصُرُونَهُم مِن دُونِ اللَّهِ وَمَن یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن سَبِیلٍ (٤6)اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَالَکُم مِن مَلْجَأٍ یَوْمَئِذٍ وَمَا لَکُم مِن نَکِیرٍ (٤7)فَإِن أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً إِنْ عَلَیْکَ إِلاّ الْبَلاَغُ وَإِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَإِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ کَفُورٌ (٤8)﴾

برخی از نکاتی که مربوط به مسائل قبلی است، این است که در جدال ـ«جدال أحسن» مراد است ـ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾[1] این است که انسان یک مطلب حقّی را که برهان بر آن اقامه ‌شده، آن را با مبنای دیگری که مورد قبول طرف مقابل است ثابت کند؛ خواه آن مبنای مقبول طرف مقابل، مورد قبول مُستَدِلّ باشد یا نباشد. در جریان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بخشی به صورت جدال نیست، به صورت قیاس استثنایی است که «لو کان الکوکب» مثل شمس یا قمر «ربَّاًلما کان آفلاً لکنّه آفلٌ فلیس بربٍ»، به صورت قیاس استثنایی است و به صورت قیاس خُلف در این‌جا نیست که نتیجه خلاف گرفته شود. در جریان استدلال وجود مبارک حضرت امیر در نامهٴ ششم به معاویه، می‌فرماید خلافت ما که حق است، برای اینکه به غدیر و به آیه استدلال کردند که آن «بیّن الرشد» است؛ ولی از نظر شما که «شورا» را حجّت می‌دانید، مهاجر و انصار «بالاتفاق» به من رأی دادند، شما دلیلیبر مخالفت ندارید! شما که می‌گویید «شورا» حق است و در تعیین خلیفه شورا حجّت است، همان شورایی که برای دیگران به زعم شما پیش آمد، قوی‌تر از آن برای من پیش آمد، چرا نمی‌پذیرید؟! بنابراین مطلب حق است،از مبنایی که مورد استفاده دیگری است ـ ولو مُستَدِلّآن را نمی‌پذیرد ـ بخواهند آن را اثبات کنند، این می‌تواند جدال باشد.

مطلب بعدی در جریان این کلمهٴ«سَبِیل» است که فرمود یک‌جا «سَبِیل» نفی شده است ویک‌جای دیگر فرمود اینها «سَبِیل» ندارند، در آیه 44 فرمود: اینها وقتی عذاب را دیدند می‌گویند:﴿هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ﴾؛یعنی راه نجات هست یا نه؟ در بخش‌های دیگر فرمود:﴿فَأُولئِکَ مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ﴾؛[2] یعنی کسی که از ظالم انتقام می‌گیرد، بر او سَبیلی نیست؛«سَبِیل»یعنی سلطه و اینکه گفته می‌شود:﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾؛[3] یعنی راه نفوذ و تسلّط؛ کافر بر مسلمان سلطه و نفوذی ندارد. این‌جا که فرمود:﴿مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ﴾؛ یعنی راه سلطه‌ای بر افراد و ملت انتقام‌گیرنده نیست. این ملت مظلوم می‌خواهد انتقام بگیرد ـ «إنتصر» یعنی «إنتقم» ـ دیگر بر اینها سَبیلی نیست؛یعنی سلطه‌ای نیست. پس همان‌طوری که در آیه ﴿وَ لَن یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلاً﴾؛یعنی سلطه و نفوذی نیست، این‌جا هم ﴿مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ﴾؛یعنی راه نفوذی بر ملت ستمدیده که در صدد انتقام است نیست. پس «سَبِیل» گاهی به معنای راه نجات است؛ مانند اینکه فرمود کسانی که تبهکار هستند و در قیامت گرفتار کیفر الهی‌شدند، اینها سَبیلی ندارند؛یعنی راه نجات ندارند؛ ولی درباره ملت مظلومی که در صدد انتقام است فرمود:﴿مَا عَلَیْهِم مِن سَبِیلٍ﴾؛یعنی سلطه‌ای بر اینها نیست و اینها حق انتقام دارند.

مطلب دیگر این است که کلمه «هُمْ» در بعضی از جاها اضافه شده؛ نظیر آیه 37 که فرمود: ﴿وَ إِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ﴾ و در آیه 39 که فرمود: ﴿وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنتَصِرُونَ﴾ که اگر این «هُمْ»نبود مطلب روشن بود: «وَ إِذَا مَا غَضِبُوا یَغْفِرُون» اگر «هُمْ»نبود معنا معلوم بود: «وَ الَّذِینَ إِذَا أَصَابَهُمُ الْبَغْیُ یَنتَصِرُون»، امّا اضافه «هُمْ» برایإفاده اختصاص است؛ یعنی اینها متخصّص این کار هستند که در بحبوحه غضب می‌بخشند و در بحبوحه مظلومیت در صدد انتقام‌ هستند، اضافهٴضمیر «هُمْ» برایإفادهٴ این مطلب است.

جناب زمخشری در کشّاف در ذیل آیه﴿یَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِیٍّ﴾ مطلبی داشتند آن‌طوری که «مصبور» به شمشیر نگاه می‌کند، آن‌طور اینها در قیامت به آتش نگاه می‌کنند.[4] «مصبور»یعنی کسی که محکوم به قتل صَبر است؛ مثلاً دست و پای او را برای اعدام بستند، او زیر چشم با نگاه خفی و ذلیلانه به این شمشیر نگاه می‌کند. حرف جناب زمخشری در کشّاف این است که کفّار در قیامت ذلیلانه و با نگاه مخفی و ضعیف به شعله آتش نگاه می‌کنند. مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در جلد 21 جواهر که حکم قتل صبر را ذکر می‌کند، آن‌جا مشخص می‌شود که قتل صبر چیست. عمده آن است که استدلال وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام)این است:«أَنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً وَ کَفَی بِذَلِکَ فَخْرا»؛[5] طوری باید قتل صبر را معنا کرد که با افتخار همراه باشد! مرحوم صاحب جواهر(رضوان الله علیه) در جلد بیست و یکم صفحه 131 و 132 این مطلب را بیان کردند. مرحوم محقق در متن شرایع دارد که اگر کسی را در جبهه اسیر گرفتند، با «قتل صبر» او را بکشند مکروه است: «و یُکره قتلُه صبراً»[6] این متن شرایع است. شرح سخنان مرحوم صاحب جواهر این است که «کما صرّح به غیر واحد»، بلکه «لا أجد فیه خلافاً لما فی‌صحیح الحلبی عن الصادق(علیه السلام)» که «لَمْ یَقْتُلْ رَسُولُ اللَّهِ(صَلَّیاللهُعَلَیهِوَآلِهِوَسَلَّم) رَجُلًا صَبْراً»،[7] غیر از یک مورد که آن هم استثنای خاص داشت، بعد می‌فرماید: «و المراد بالقتل صبرا أن یقید یداه و رجلاه مثلاً حال قتله» که دست و پای او را ببندند «و حینئذ فإذا أرید عدم الکراهة أطلقه و قتله»؛[8] اگر گفتند که این کار مکروه است،یعنی دست و پای او را باز کنند و بعد بکشند. استدلال وجود مبارک امام سجاد این است:طوری پدرم را شهید کردند که برای ما فخر بود. دست و پای حضرت را که نبستند، حالا آب ندادند، تشنه و گرسنه بودند و مانند آن،البته از گرسنگی سخنی نیامده است، امّا از تشنگی سخن به میان آمده است. اگر کسی را آب ندهند و بکشند، این دیگر فخر نیست! چون بر فرض آب هم بدهند کاری از او ساخته نیست. اگر کسی را نان ندهند و بکشند، این فخر نیست! چون بر فرض نان هم بدهند کاری از او ساخته نیست؛ امّا اگر کسی را محاصره بکنند بین او و بین ملت، جامعه و امت فاصله بیندازند،این راه آب را ببندند که روستایی‌ها از راه آب نیایند، نه تنها برای این بود که آب را نبرند! برای دو منظور پلید این راه آب را بستند، چون این شطّ عظیم که از شمال شرقی کربلا عبور می‌کند، از هر جایی نمی‌شود آب گرفت، جایی که شیب نرم دارد را می‌گویند شریعه که می‌شود آب گرفت، وگرنه این نهرهای بزرگ که فاصله زیادی با آب دارد، آن‌جا که جای آب‌گیری نیست. شریعه یعنی «مورد الشاربه»، آن‌جا که یک شیب نرم دارد، می‌روند آب می‌گیرند و می‌آیند را می‌گویند شریعه، آن‌جا را چند صد نفر تیرانداز نگه داشتند که کسی رفت و آمد نکند، نه تنها برای اینکه آب نبرند! برای اینکه انصار، منادیان، دوستان و آشنایانی که روستاهای اطراف هستند، از راه آب خودشان را به سیدالشهداء نرسانند. فرمود شما تمام راه زمینی را بستید،راه آب را بستید، راه خشکی را بستید و پدر ما را شهید کردید، این برای ما فخر است!بنابراین آن قتل صَبری که وجود مبارک امام سجاد به آن استدلال کرده که این برای ما فخر است، طوری بود که اگر «قتل صَبر» نبود ما پیروز می‌شدیم یا لااقل شما مسلّط نمی‌شدید. این بیان نورانی امام سجاد(علیه السلام)را باید طوری معنا کرد که با فخر بسازد و این همان است که پدر ما را محاصره کردید و شهید کردید.

اما مطالبی که مربوط به بخشی از بحث‌ جمله‌های قبلی است، فرمود اینها «مَرَدّ»ی ندارند که «مَرَدّ» معنا شد، این کلمه «مَرَدّ» چند بار تکرار شد؛یکی در آیه 44 است که فرمود: ﴿هَلْ إِلَی مَرَدٍّ مِن سَبِیلٍ﴾؛یعنی راه نجات هست یا نه که ما به دنیا برگردیم؛دیگری هم درباره اصل معاد است که روزی می‌رسد که ﴿لاَ مَرَدَّ لَهُ﴾،این هم ناظر به «کَانَ تامّه» می‌تواند باشد و هم «کَانَ ناقصه»، هم «لَیْسَ تامّه» باشد و هم «لَیْسَ ناقصه»؛ یعنیبخواهند اصل این روز را بردارند، این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾است. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که اصطلاح ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن، می‌تواند معادل «بالضروره» در منطق باشد؛ وقتی ما در منطق می‌گوییم: «الانسانُ ناطقٌ» یا «الانسانُ حیوانٌ»، جهت قضیه ضرورت است «الانسانُ ناطقٌ بِالضّرورة» یا «الاربعةُ زوجٌ بالضّرورة»، این قضیه موجّهه وقتی جهت آن ضرورت بود،یعنی انفکاک محمول از موضوع محال است؛ جریان حق بودن قرآن این‌طور است، جریان حق بودن پیغمبر این‌طور است، جریان حق بودن معاد این‌طور است. این تعبیر ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ در قرآن به منزله «بالضرورة» در منطق است. ﴿إِنَّکَ جَامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾؛[9] خدایا تو مردم را برای روز قیامت دعوت می‌کنی که تردیدی در آن نیست یا ﴿ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾.[10] این جریان ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ با ﴿لاَ مَرَدَّ لَهُ﴾ می‌تواند شبیه هم باشند؛ فرمود روزی فرا می‌رسد که﴿اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ لاَ مَرَدَّ لَهُ﴾؛یعنی «یَوْملاَ رَیْبَ فِیهِ»؛یعنی «بِالضَّرورَة»، این «بِالضَّرورَة» در اصل تحقق آن هست؛یعنی «المعادُ حقٌّ بِالضَّرورَة» و هم می‌تواند درباره «کَانَ ناقصه» باشد که تقدیم و تأخیر آن هم ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ و﴿لاَ مَرَدَّ لَهُ﴾ که زودتر اتفاق بیفتد یا دیرتر اتفاق بیفتد؛ نظیر «أجل مسمّیٰ» که می‌گویند در «أجل مسمّیٰ» نه زودتر ممکن است و نه دیرتر که دارد:﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾،[11] یک جمله‌ آن روشن است که ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ﴾، امّا جمله دیگر یعنی چه؟ وقتی مرگ آنها فرا رسید جلوتر ممکن نیست، مرگ که جلوتر نیامده! جمله دوّم معنای آن روشن است که ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَیَستَأْخِرُونَ سَاعَةً﴾معنای آن معلوم است، امّا ﴿وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ﴾یعنی چه؟ یعنی وقتی که نوبت آنها رسید، جلو نمی‌افتند؛ جلوتر نمی‌افتند یعنی چه؟

بیان مطلب این است که در این‌گونه از موارد جلو افتادن محال است،چون تا به حال که وقت او نبود، الآن که وقت او آمده جلوتر فرض ندارد! می‌فرماید همان‌طوری که جلوتر فرض ندارد و محال است، دنبال‌تر بودن او هم این‌چنین است و محال است. برای شدّت استحاله از تأخیر این تقدیم را ذکر کردند، وگرنه تقدیم معنا ندارد! تازه نوبت رسیده، قبلاً نوبت نبود! تازه وقت او آمده، قبلاً که وقت او نبود! حالا که وقت او نبود چه مرگی اتفاق بیفتد؟ می‌گویند همان‌طوری که تقدیم در این فرض مستحیل است، تأخیر هم در این فرض مستحیل است. در جریان معاد هم همین‌طور است، نه اصل آن قابل زوال است و نه تقدیم و تأخیر آن؛ لذا فرمود این روزی که فرا می‌رسد ﴿لاَ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ﴾، دیگران که بخواهند معاد را عوض کنند مقدورشان نیست،چون دیگران که رخت بربستند و کسی نیست که بتواند درباره معاد تصمیم بگیرد. معاد آن‌چنان مهم است که هیچ‌کسی تحمّل آن را ندارد.

به وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود که اینها درباره معاد از تو سؤال می‌کنند، چگونه درباره معاد سؤال می‌کنند که تو اصلاً در آن لحظه نیستی؟! اینها خیال می‌کنند که ﴿کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْهَا﴾[12] «وَ هُوَ ثَقیْلٌ عَلَیْکَ»؛ تو با آمدنِ معاد کلاً رخت برمی‌بندی و از بین می‌روی، تویی در کار نیستی تا اینکه درباره معاد اظهار نظر بکنی! خیال می‌کنند که تو مسلّط بر معاد و آشنای به معاد هستی، معاد تحت علم هیچ‌کسی نیست، چون همه آنها زیر پوشش مرگ عمومی و همگانی‌ هستند، تنها کسی که می‌تواند درباره معاد تصمیم بگیرد ذات اقدس الهی است؛ لذا فرمود از طرف خدای سبحان که نه در «کَانَ تامّه» او تصمیم جدیدی است و نه در «کَانَ ناقصه» او، نه در اصل آمدن او تصمیم است که او را بردارد و نه در تقدیم و تأخیر او تصمیمی است که جلو یا عقب بیندازد، ﴿اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُم مِن قَبْلِ أَن یَأْتِیَ یَوْمٌ﴾ که ﴿لاَ مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ﴾؛در آن روز شما هیچ ملجأیی ندارید،یک؛ هیچ قدرتی برای انکار ندارید، دو؛ اگر به گناه خود اعتراف کنید، راه نجات نیست و اگر هم بخواهید انکار کنید، راه برای انکار نیست، چون متن عمل حاضر است! اگر ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾[13] و اگر احضار آن به دست خود شماست؛یعنی از درون شما برخواست ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾،[14] اعمال را ما از جای دیگر نیاوردیم تا شما بگویید کم و زیاد شد، از درون شما در آمد، چه چیزی را می‌خواهید انکار کنید!؟ یک وقت است که می‌گوییم هر کسی کاری کرد:﴿فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ٭ وَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾؛[15] این یک مرحله است که با ابهام فراوان همراه است، چه کسی می‌آورد؟ چگونه آدممی‌میرد؟ در بخش‌های دیگر نظیر سوره مبارکه «آل عمران» و اینها فرمود:﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً﴾[16] که ابهام آن قدری کمتر شد؛ این عمل را حاضر می‌کنند، چه کسی حاضر می‌کند؟ شاید انسان بتواند بگوید که مثلاً این آقا کم و زیاد کرده، اّما در این بخش سوم و طایفهٴ سوم از آیات راهی برای این کار نیست ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾، خود انسان به همراه خودش دارد و از درون خود درمی‌آورد و می‌گوید من این هستم! آن وقت جا برای انکار نیست! اگر کسی یک غذای سمّی خورد و او را کالبد شکافی کردند و از درون او غذای سمی را درآوردند، اوچگونه می‌تواند انکار کند که من این غذا را نخوردم!؟ ﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ﴾ که در این‌جا با اینکه لسان، لسانِ موجبه است، مفید کلّیت است:﴿عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ﴾،پس ما یک قافله‌ای هستیم که داریم حرکت می‌کنیم، این‌طور نیست که جاییو در دفتری نوشته باشند! البته آن دفترِ﴿وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحَافِظِینَ ٭ کِرَاماً کَاتِبِینَ﴾[17] سر جای خود محفوظ است، امّا تمام اعمال و عقاید ما در مجموعهٴ جان ما هست و ما با این قافله حرکت می‌کنیم؛ مثل پرنده‌ای که از آشیانه پَر می‌کشد:﴿اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً﴾.[18] پرسش: این نشان می‌دهد که جلوه قدرت خدا باز است؟ پاسخ: بله، ولی همان خدا فرمود که ما این را مقرر کردیم، تقدیم و تأخیر نیست، بلکهبه «أحسن وجه» است.پرسش: ...؟ پاسخ نه‌خیر! خودش به «أحسن وجه» این کار را کرده است، چون از این زیباتر ممکن نیست؛ این کار را فرمود ضروری است،یعنیکیفر و پاداش،یک؛ به «أحسن وجه» هم انجام شد، دو؛ لذا به صورت نفی جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾،[19] چرا به صورت نفی جنس فرمود؟ فرمود از غیر خدا که ساخته نیست و خود خدا هم تغییر نمی‌دهد، چون به «أحسن وجه» خلق کرده است، اگر به «أحسن وجه» خلق کرده چه چیزی را عوض بکند؟ ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾، ﴿لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً﴾؛[20] دیگری نمی‌تواند دست به کاری کند، چون عاجز است و خود ذات اقدس الهیهم عوض نمی‌کند، چون به «أحسن وجه» خلق کرده است:﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾؛[21] لذا با لای نفی جنس فرمود:﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾جریان معاد هم همین‌طور است، برای اینکه روز عدل است و باید حساب افراد مشخص شود؛ امّا انسان یک مجموعه‌ و قافله‌ای است، انسان از درون خود همه این حرف‌ها را درمی‌آورد، پس معلوم می‌شود چند لایه است! این است که بعضی‌ها ‌گفتند: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[22] ‌خیلی مشکل است! ما این لایه‌های اولی و دومی را می‌شناسیم؛ یعنی همین لایه‌های حیوانی و لایه‌های مثلاً اجتماعیِ انسانیِ مصطلح را می‌شناسیم، امّا آن لایه‌هایبعدی برای خیلی از افراد شناخته نیست.

مطلب بعدی آن است که آن لایه‌های بعدی را مِلک ما نکردند. در جریان «مال» دو مرحله بود، در مرحلهٴ«نفس» انسانی هم دو مرحله است. در مرحلهٴ«مال» ملاحظه فرمودید که ذات اقدس الهی در مورد اموالی که انسان کسب می‌کند فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾؛[23] هر کسیکه کار کرد برای خودش است؛ روابط اجتماعی، خانوادگی و مسائل سیاسی، حقوقیو اخلاقی، اینها با اصول مالکیت است که اسلام امضا کرد؛ یعنی هر فردی در مقابل فرد دیگر کاری که کرده است، نسبت به آن مالک است:﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾، امّا انسان را وقتی نسبت به ذات اقدس الهی مقایسه کنند، آیا باز هم مالک است؟ می‌تواند در برابر خدا بگوید که من خودم زحمت کشیدم؟ حرف قارون را بزندو بگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾[24] یا انسان در برابر خدا مالک نیست؟! ذات اقدس الهی فرمود که من اصول مالکیت را بین شما امضا کردم، امّا شما نسبت به من مالک نیستید، برای اینکه ﴿وَ آتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾؛[25] این مال من است که به شما دادم!

در جریان نفس هم همین‌طور است؛یعنیدر قوای ما، بدن ما، شئون و روابط اجتماعی ما هر کسی مالک است؛ اگر کسی به کسی ستم کرده است، او می‌تواند قصاص کند:﴿النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الأنْفَ بِالأنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الجُرُوحَ قِصَاصٌ﴾؛[26] امّا بعضی از امور هستند که در آن موارد جای قصاص نیست، بلکه جای حدّ است؛ مثل تجاوز به عنف و ناموس کسی، این مثل خون نیست که کسی بگوید من صَرف نظر کردهو عفو کردم؛تمام اولیای این زن بیایند در محکمه الهی و بگویند که ما صَرف نظر کردیم، حدّ هم چنان باقی است؛ این مثل خون نیست که خدا تملیک کرده باشد. فرمود ناموسِ زن برای خداست، زن امین است و باید این امانت را حفظ بکند؛ ناموسِ مرد هم برای خداست، مرد امین است و مالک نیست؛ لذا با رضایت مردو با رضایت زن حلّ نمی‌شود. در بعضی از بخش‌ها معلوم می‌شود که انسان امین است و مالک نیست؛ لذا در آن بخشی که مربوط به صوم و امثال صوم بود، فرمود خدا می‌داند که ﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ﴾.[27] ما یک خائن داریم و یک مالک، معلوم می‌شود که دو حوزه است؛یک مالک داریم که مال خود را به امین ـ به وَدَعیـ می‌دهد ویک وَدَعیهم داریم که مال این مالک را خیانت می‌کند. فرمود شما به خودتان خیانت کردید! معلوم می‌شود که آن لایه برای ما نیست، آن لایه نه قوای ظاهری ماست و نه این خودِ میانی ماست. آن لایه‌ای که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[28] است و شاگرد مستقیم خدای سبحان است، ما داریم به آن خیانت می‌کنیم؛ ظلم هم همین‌طور است! هرگز نمی‌شود ظالم و مظلوم را در حیطهٴ نفس و قوای نفس پیاده کرد، برای اینکه معنای ظلم این است که ما ظالمی داریم که محدوده‌ای دارد و مظلومی داریم که حوزه‌ای دارد،این ظالم از محدوده خود بیرون می‌آید و وارد حریم مظلوم می‌شود؛ این دو هویت می‌خواهد، اگر یک هویت مثل نفس و قوای نفس باشد، این دیگر دو هویت نیست که ظلم فرض شود!در جریان قوا، این قوا را عذاب نمی‌کنند! دست و پا هرگز احساسی ندارند، نفس را عذاب می‌کنند؛ اگر بخواهند نفس را عذاب بکنند دست و پا را می‌سوزانند، وگرنه در دست و پا اگر احساس نفس نباشد،در اتاق عمل آنها را قطعه‌قطعه می‌کنند و درد احساس نمی‌کنند، درد برای نفس است! اگر نفس تخدیر شد یا به جای دیگر توجه پیدا کرد، مثل اینکه آن تیر را از پای مبارک حضرت امیر کشیدند و حضرت احساس نکرد، یا از وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) سؤال کردند که شهدای کربلا چه احساسی داشتند؟ امام فرمودند: «لَا یَجِدُونَ أَلَمَ مَسِّ الْحَدِید»،[29] در روایتی وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیه) فرمود اگر با دو انگشت، شما مقداری گوشت انگشت دیگر را کمی فشار بدهید، چقدر درد احساس می‌کنید، شهدای کربلا همین قدر درد را احساس می‌کردند! این برایآن است که حواسشان جای دیگر بود و نفس جای دیگر است، اگر نفس توجه به جای دیگر داشته باشد،به بدن توجه نمی‌کند.

بنابراین در ظلم حتماً ما باید دو محدوده داشته باشیم:یکی محدوده ظالم و دیگری محدوده مظلوم تا ظالم از محدوده و حریم خود تعدّیکند و به محدوده مظلوم برسد. اینکه می‌گویند «غیرت» از بهترین فضایل و کمالات انسانی است، برای همین است! هیچ معنایی نمی‌تواند «غیرت» را سامان ببخشد، مگر سه عنصر اصلی؛ این سه عنصر اصلی وقتی دست به هم دادند، این کلمه پُربرکت «غیرت» به دست می‌آید.«غیرت»؛یعنی غیر زدایی و این غیر زداییبه این سه اصل وابسته است: اینکه انسان هویت خودش را بشناسد، وقتی هویت خود را شناخت نه وارد حریم غیر می‌شود و نه غیر را اجازه می‌دهد که وارد حریم او شوند. آن‌که غیر را وارد حریم خود می‌کند،«دیاثت» است و آن‌که خودش وارد حریم غیر می‌شود «زناست». این بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه که فرمود: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطَّ»[30] همین است؛ کسی که دارد زنا می‌کند، وارد حریم دیگری شده است! فرمود هیچ انسان باغیرتی زنا نمی‌کند؛ حالا یا زنای چشم!یا زنای گوش!یا زنای دست!یا زنای لب!«مَا زَنَی غَیُورٌ قَطَّ»؛ هیچ غیرتمندی از مرز خود بیرون نمی‌رود،یک؛ هیچ غیرتمندی اجازه نمی‌دهد که استکبار وارد مرز او شود، دو و این دو،یعنی غیرزدایی فرع بر شناخت هویت خود انسان است، سه؛ پس معرفت هویت از یک سو، طرد غیر از سوی دیگر، عدم ورود به حریم غیر از سوی سوم، این سه فضیلت و عنصر اصلی این کلمه پُربرکت غیرت را معنا می‌کند. فرمود در چنین موردی ظلم تصویر می‌شود و ما باید آنحریم مظلوم را توجه داشته باشیم. چرا ذات اقدس الهی به ما فرمود اگر به ناموس شما و به خود شما تجاوز شد رضایت شما کارساز نیست، برای اینکه ناموس زن و ناموس مرد مثل خون نیست، فرمود خون را من مِلک شما کردم؛ لذا می‌توانید دیه بگیرید، قصاص کنید، کم کنید یا زیاد کنید، امّا ناموس شما برای خداست؛ لذاکسی اگر مورد تجاوز قرار گرفت،جای حدّ است و نه جای قصاص! رضایت آن «مَجنی» اثر نمی‌گذارد، بعد فرمود طبع انسان این‌طور است؛ انسان فطرتی دارد که بالنده است،﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾ است که خیلی اثر دارد، طبیعتی است که فرسوده است، نزدیک به شصت مورد ذات اقدس الهی انسان را مذمّت کرده است؛ انسان «ظَلوم»[31] است،«جهول» است،[32] «قتور» است،[33] «ممسک» است[34] و مانند آن، تمام این مذمت‌هایپنجاه ـ شصت موردی به طبیعت انسان برمی‌گردد؛ امّا فطرت انسان که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾، اینها محمود، ممدوح و خویِ فرشتگی است.

فرمود انسان طبعاً این‌طور است،﴿فَإِن أَعْرَضُوا فَمَا أَرْسَلَنَاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً﴾؛تو که قیّم اینها نیستی، اینها کودک نیستند که تو اینها را سرپرستی کنی، اینها بالغ‌ و عاقل‌ هستند و خودشان باید تصمیم بگیرند؛ شما فقط باید که به «أسهل وجه» و به «أبین وجه» معارف الهی را به قلب اینها برسانی که ﴿وَ قُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾،[35] نه «فی آذانهم»! حرف را به جانشان برسانید! حالا از آن به بعد یا قبول است ویا نکول، تو که مسئول حفظ آنها نیستی!﴿إِنْ عَلَیْکَ إِلاّ الْبَلاَغُ﴾ اما بلاغی که ﴿وَ قُل لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِیغاً﴾، نه اینکه سخنرانی بکنی که چه گوش بدهند و چه گوش ندهندیا فقط به گوش آنها برسانی! حرف را به هر وسیله‌ایکه هست باید به جان مردم برسانی که حجّت خدا بر اینها تمام بشودو طبع انسان‌ها هم این است.﴿وَ إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً﴾؛هر نعمتی به انسان می‌رسد از ناحیه ماست، ما کمی لب او را تَر کنیم بدمَستی می‌کند، امّا کمی که فشار ببیند فریادش بلند است.﴿وَ إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا﴾ همین که بچشانیم، نه او بنوشد، بلکه بچشد! همین که «ذق» بکند ﴿وَ إِنَّا إِذَا أَذَقْنَا الْإِنسَانَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا﴾.امّا ﴿وَ إِن تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ﴾؛ در اثر سیّئات و کارهای بد قبلی او ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَانَ کَفُورٌ﴾،در این‌گونه از موارد جا برای ضمیر بود، امّا مدام با «الانسان» اسم ظاهر می‌آورد تا روشن شود که طبع انسان این است! کدام انسان است که باید این انسانِ«کفورِ»«ظلومِ»«جهولِ»«قتور» را رام کند؟ همان انسان ملکوتی است که به او دارد ظلم می‌شود که انسان حرف او را گوش نمی‌دهد، آن لایهٴ درونی ماست و آن امانت الهی است که فرمود شما دارید به آن ظلم می‌کنید: ﴿وَ لکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾ و مانند آن.
[1] نحل/سوره16، آیه125.
[2] شوری/سوره42، آیه41.
[3] نساء/سوره4، آیه141.
[4] تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج‌4، ص607.
[5] مناقب آل أبی طالب، ابن شهرآشوب، ج‌3، ص261.
[6] شرائع الاسلام فی المسائل الحلال و الحرام(ط-اسماعیلیان)، المحقق الحلی، ج‌1، ص289.
[7] تهذیب‌ الاحکام، الشیخ الطوسی، ج6، ص173.
[8] جواهر الکلام، الشیخ محمدحسن النجفی الجواهری، ج‌21، ص132.
[9] آل عمران/سوره3، آیه9.
[10] بقره/سوره2، آیه2.
[11] اعراف/سوره7، آیه34.
[12] اعراف/سوره7، آیه187.
[13] آل عمران/سوره3، آیه30.
[14] تکویر/سوره81، آیه14.
[15] زلزال/سوره99، آیه7 و 8.
[16] آل عمران/سوره3، آیه30.
[17] انفطار/سوره82، آیه10 و 11.
[18] اسراء/سوره17، آیه14.
[19] روم/سوره30، آیه30.
[20] احزاب/سوره33، آیه62.
[21] تین/سوره95، آیه4.
[22] عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الاحسانی، ج4، ص102.
[23] نساء/سوره4، آیه32.
[24] قصص/سوره28، آیه78.
[25] نور/سوره24، آیه33.
[26] مائده/سوره5، آیه45.
[27] بقره/سوره2، آیه187.
[28] شمس/سوره91، آیه8.
[29] الخرائج و الجرائح، ابن هبه الله الراوندی، ج‌2، ص848.
[30] شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج19، ص211.
[31] ابراهیم/سوره14، آیه34.
[32] احزاب/سوره33، آیه72.
[33] اسراء/سوره17، آیه100.
[34] فاطر/سوره35، آیه2.
[35] نساء/سوره4، آیه63.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 31:53

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی