display result search
منو
چگونه شیعه شدیم؟، جلسه اول

چگونه شیعه شدیم؟، جلسه اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 1315 دریافت شده
سخنرانی از حجت الاسلام والمسلمین حامد کاشانی با موضوع «چگونه شیعه شدیم؟»، جلسه اول، سال 1399

ما چطور اینطور شیعه شدیم که الآن فکر می‌کنیم و برای حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عزادار هستیم؟ ما شیعیان طوری فکر می‌کنیم که فکرِ ما قدری سایرِ مسلمان‌ها را اذیت می‌کند. ما معتقد هستیم که حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها شهید شده‌اند، کشته شده‌اند، قدرِ ایشان شناخته نشده است، به خانه‌ی ایشان حمله شده است، به دربِ خانه‌ی وحی لگد زده شده است.
یک زمانی می‌‌گفتیم مثلاً فرض بفرمایید اسرائیلی‌ها به مسلمانان فلسطین حمله کرده‌اند، می‌گفتیم آنجا مثلاً نامسلمان بوده‌اند و بت‌پرست‌ها حمله کرده‌اند، اصحاب فیل حمله کرده‌اند، ابابیل آمد، شاید اینطور مسئله خیلی عجیب و غریب نبود. اما ما شیعیان و اندکی از غیرِشیعیان فکر می‌کنیم که بعضی از نزدیکانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم… حال اینکه آیا واقعاً نزدیک بودند یا خودشان را در این سال‌ها نزدیک کرده بودند، نفوذی بودند یا دچارِ تغییرِ عقیده شدند، یا هرچه، مسلمان‌هایی که ادّعا می‌کردند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را دوست داشتند رفتند و به درِ خانه‌ی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها لگد زدند.
این فکرِ ما دیگران را اذیت می‌کند، باعثِ آسیبِ ذهنیِ آن‌هاست.
من برای اینکه بگویم ما چطور اینطور فکر کرده‌ایم، مجبور هستم که برگردم و بگویم اسلام چطور از زمانِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم رشد کرد، یعنی اگر شما آن روزی که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مسلمانی را اعلام کردند و اسلام را معرّفی کردند دوربینی را در مکّه می‌گذاشتید، اصلاً هیچ کسی استقبال نمی‌کرد، برای اینکه جامعه‌ای که مکّه در آنجا ساخته و پرداخته کرده بود، فضا به دستِ عدّه‌ای خاص بود. الآن هم در دنیا همینطور است، عدّه‌ای که پول‌های عجیب و غریب داشتند، قدرتِ زیاد داشتند، رئیسِ بعضی از گروه‌ها بودند، این‌ها شهر را اداره می‌کردند، بقیه هم نوکر و کلفتِ این‌ها بودند، یعنی نه تنها پولِ آن‌ها به دستِ این‌ها بود که اگر می‌خواستند دینِ خود را تغییر بدهند باید از آن‌ها اجازه می‌گرفتند، اگر می‌خواستند کاسبی کنند باید با آن‌ها هماهنگ می‌کردند، مردم نمی‌توانستند هر چیزی بخرند، نمی‌توانستند هر چیزی بفروشند.
آن زمان همه چیز حساب و کتاب داشت و به دستِ چند نفر بود، زمانی که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم آمدند در روزهای ابتدایی هیچ استقبالی از اسلام نشد، چرا؟ برای اینکه آدم‌هایی که زیردست بودند که هنوز حرف‌ها را نشنیده بودند، ثروتمندهای اصلی هم که معمولاً ثروتِ خود را از راهِ زور بدست آورده بودند نمی‌خواستند کسی بیاید و در کارِ آن‌ها دخالت کند، برای همین در همان روز اول در مجلسِ خصوصیِ خانه‌ی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، وقتی ایشان اقوامِ خویش را هم دعوت کردند آن اقوام جلسه را بهم زدند، چون نمی‌خواستند شخصِ جدیدی بیاید و دست در کار زیاد بشود، نمی‌خواستند ریاست از دستِ آن‌ها برود.
آهسته آهسته فقرا و ضعفا و بیچاره‌ها حرف‌هایی می‌شنیدند که… یعنی من با رئیسِ خود که اصلاً حق ندارم در کنارِ او بایستم، اگر او بر اسب سوار بشود من حق ندارم حتّی بر الاغِ دیگری هم سوار بشوم، اگر او بر سرِ سفره غذا می‌خورد من باید به جای دیگر برم، من نباید همزمان با او غذا بخورم، حال یک نفر آمده است و می‌گوید که شما مانندِ یکدیگر هستید، هر کسی که بیشتر خدمت کند، هر کسی که کمالِ معنویِ بهتری داشته باشد، هر کسی که تقوا داشته باشد بهتر است. برای این بیچاره‌ها این موضوع که آدم حساب بشوند خیلی جذاب بود، چون در آن ماجرا آدم حساب نمی‌شدند، ولی برای زوردارها خیلی بد بود.
انسان چقدر می‌تواند تحمّل کند؟ اصلاً کسی جرأت نمی‌کرد که بگوید «أشهد ان لا اله الا الله»، یعنی بگوید که من به وحدانیتِ خدای متعال شهادت می‌دهم.
مسلّماً در این شرایط کسی برای نفوذ به اسلام نمی‌آید، اگر هم بیایند خیلی به ندرت و کم هستند، اصلاً در این زمان اسلام آوردن فقط دردسر داشت و سخت و تلخ بود، کتک خوردن داشت، بی‌آبرویی در اجتماع داشت، اگر کسی اسلام می‌آورد دیگر در اجتماع دیگر او را حساب نمی‌کردند و با او حرف نمی‌زدند، حتّی اجازه‌ی کار کردن به او نمی‌دادند، همسرِ او را از او می‌گرفتند، الآن هم همینطور است
از طرفی هم حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم اصلاً اجازه‌ی دفاع نمی‌دادند. اگر دفاع کرده بودند نسلِ این‌ها را کنده بودند و کار تمام شده بود.
هر رئیسِ قبیله می‌گفت که من رئیس هستم و من باید اجازه بدهم، این شخص بیخود کرده است که اسلام آورده است، در هر قبیله یک نفر یا دو نفر جرأت می‌کردند تا شهادتین بگویند و کتک‌ها را بخورند تا ذهنِ مردم از بقیه منصرف بشود
از طرفی وقتی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم می‌خواستند از جایی رد بشوند مردم شروع می‌کردند به تمسخر کردن، ایشان از هر کجا که رد می‌شدند مردم یک عدّه از بچّه‌ها را می‌فرستادند که حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را مسخره کنند و بزرگترها آشغال بریزند و زن‌ها بیایند و سنگ پرت کنند.
اینجا خیلی رقابت نبود، اصلاً همه فرار می‌کردند تا لو نروند که ما به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نزدیک هستیم، چون هر کسی که به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نزدیک‌تر بود خطر برای او بیشتر بود.
تا اینکه تا چند سال گذشت و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم دیدند که این‌ها در حالِ ذلّه شدن هستند و دیگر نمی‌توانند تحمّل کنند، فرمودند: خدای متعال اجازه داده است، تعدادِ ما به یک حدّی رسیده است که جمعِ شما می‌تواند به یک جای دیگری بروید. عدّه‌ای با جناب جعفر به حبشه رفتند، آن‌هایی که ماندند خیلی غریب‌تر شدند.
خطرِ ترورِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم زیاد بود و هر لحظه ممکن بود حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم را از یک جایی ترور کنند جناب ابوطالب یک سیاستی به خرج دادند.
حضرت ابوطالب علیه السلام همه را در کوچه‌ی خود جای دادند، مکّه بینِ کوه‌های کوچک بود، هرگاه دو کوه در کنارِ یکدیگر قرار بگیرند یک درّه تشکیل می‌شود، نامِ این درّه‌ها را «شِعب» گذاشته بودند، خانواده جناب ابوطالب صلوات الله علیه آنجا بودند، همه را به یک جا در نزدیکِ یکدیگر بردند.
این موضوع یک طرف و گرسنگیِ شدید هم یک طرف. اینجا که نفوذی نیست، هر کسی بگوید من به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نزدیک هستم احتمالِ کشته شدن و کتک خوردن و شکنجه شدن و گرسنگی کشیدن دارد.
جناب ابوطالب صلوات الله علیه از دنیا رفت. ابوطالب یک شیوه‌ای داشت، چون جناب ابوطالب صلوات الله علیه بزرگِ قوم بودند و بقیّه با ایشان رفت و آمد می‌کردند، وقتی پیش بُت‌پرست‌ها بودند یک طوری رفتار می‌کردند که انگار ایشان هم بُت‌پرست است، و برای بُت‌پرست‌ها هم خیلی جذاب بود که ابوطالب با اینکه نزدیک‌ترین عموی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم است هنوز ایمان نیاورده است، وقتی جناب ابوطالب صلوات الله علیه از دنیا رفتند جبرئیل آمد و به حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: تو دیگر یاری نداری و اگر بمانی تو را خواهند کشت، برای همین برو.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام مانندِ پسرِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، از کوچکی با حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بودند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: اگر تو در مکّه بمانی و من بروم هر کسی تو را نگاه کند می‌گوید هنوز محمد از شهر بیرون نرفته است، چون هنوز علی هست.
اگر تو جای من بخوابی و شب قبل از خواب و طی شب یک یا دو مرتبه در شهر قدم بزنی، همینکه تو را ببینند دیگر به دنبالِ من نمی‌گردند، می‌گویند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هنوز هست.
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در جای حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خوابیدند، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم مخفیانه حرکت کردند، آنقدر مخفیانه که هیچ کسی نفهمد. به داخلِ یک غار رفتند.
تا اینجا اصلاً کسی جرأت نداشت که بگوید من مهم‌ترین یارِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم هستم، چون اگر کسی این حرف را می‌زد بیشتر از همه آسیب می‌خورد.
آن کسی که کناردستِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود به صراحتِ قرآن کریم دچارِ ترسِ شدید شد و شروع کرد به لرزیدن، اصلاً آنقدر ترسید که وقتی به غار رسیدند اول خودِ او وارد شد! یعنی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نفرِ دوم وارد شدند، وقتی وارد شد… واقعاً هم ترس داشت، اگر ایمانِ انسان ایمان نباشد انسان می‌ترسد، اگر انسان هنوز خوب تربیت نشده باشد می‌ترسد.
او کنارِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم بود و شروع کرد به لرزیدن، وقتی ترسِ او از حد گذشت نزدیک بود گریه کند، این صریحِ قرآن کریم است که یک نفر آرام خوابیده بود، انگار که قرار نیست به او حمله کنند.
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم و این شخص به مدینه رسیدند، این شخص از ترس می‌گفت که زودتر به داخلِ مدینه برویم، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: صبر کنید. دار و ندارِ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم پشتِ سر بودند. صبر کنید تا علی بیاید ببینم آن شب چه شد، صبر کنید تا فاطمه‌ام بیاید، حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم نرفتند و به شهر مدینه وارد نشدند، صبر کردند تا کاروان حضرت امیرالمؤمنین علی صلوات الله علیه و حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها رسیدند.
تا اینجای ماجرا کسی خیلی انگیزه‌ی نفوذ در اسلام نداشت.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:28

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

  • کاربر مهمان
    حاجی گل بخودی زدی
  • کاربر مهمان
    عالی بود

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی