display result search
منو
 تفسیر آیات 41 تا 44 سوره ص

تفسیر آیات 41 تا 44 سوره ص

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 25 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 44 سوره ص"
- رعایت تناسب مواضع شکر و صبر در نقل جریان انبیا؛
- حامد و شاکر بودن ایوب بر بیماری جسمی تا زمان مجاز برای دعا؛
- چگونگی استفاده شیطان از ابتلای ایوب(ع)


بسم الله الرحمن الرحیم

﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41)ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42)وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِکْری ِلأُولِی اْلأَلْبابِ (43)وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ(44)﴾

علّت تفاوت تعبیر در سر فصل جریان انبیا
در این سوره مبارکه «ص» بعد از تبیین آن اصول کلی، نام شش پیامبر از انبیای الهی(علیهم السلام) را قبلاً و نام نُه پیامبر را هم بعداً ذکر فرمود؛ نام آن انبیای شش‌گانه در جریان قصه «نوح» و «عاد» و «فرعون» و «ثمود» و «لوط» و اصحاب «ایکه» بیان شد. بعد از آن شش قصه که به طور اشاره وار بیان فرمودند، نام نُه پیامبر را هم به صورت جداگانه ذکر فرمود که آغاز آن جریان حضرت داود(سلام الله علیه) است؛ در آیه هفده فرمود: ﴿اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا اْلأَیْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ﴾؛ این انبیای نه‌گانه، هشت نفر از اینها با صبر و بردباری و دشواری همراه بودند که درباره آن هشت نفر عنوان ﴿وَ اذْکُرْ﴾ را ذکر فرمود؛ یعنی به یاد اینها باش که با ﴿اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ﴾ هماهنگ باشد. سرفصل این نُه قصه ﴿اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ﴾ است، بعد سرفصل هشت قصه ﴿وَ اذْکُرْ﴾ است؛ یعنی به یاد اینها باشید. در جریان سلیمان(سلام الله علیه) که با دشواری و غصه و رنج و مانند اینها همراه نبود تا سخن از صبر به میان بیاید؛ لذا در جریان حضرت سلیمان نفرمود «و اذکر عبدنا سلیمان»، بلکه فرمود: ﴿وَ وَهَبْنا لِداوُودَ سُلَیْمانَ﴾[1] و قصه سلیمان را هم به پایان رساند که آن هم جریان شکر بود و نه جریان صبر.

رعایت تناسب مواضع شکر و صبر در نقل جریان انبیا
وقتی نعمت های فراوانی را خدای سبحان به سلیمان(سلام الله علیه) داد، گفت: ﴿هٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ﴾[2] که آن جا جای شکر بود. در مسائلی که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور شکر می‌دهد، از جریان سلیمان و مانند سلیمان یاد می‌کند که آنها شاکر بودند و تو هم شاکر باش، آن جا که سخن از سختی و تحمل شدائد است و جای صبر است نام انبیای صابر را می‌برد که در سرفصل قصص آنها می‌فرماید: ﴿اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ﴾ کذا و کذا. در جریان ایوب(سلام الله علیه) که با صبر و بردباری همراه بود فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ﴾ و صبر هم گاهی مسائل سیاسی، نظامی، اجتماعی، پزشکی و گاهی مسائل خانوادگی است؛ بالأخره صبر ملکه‌ای است که انسان را در برابر سختی ها حفظ می‌کند. اگر وجود مبارک ایوب صبر کرد بالأخره در برابر دشواری ها بود، حالا دشواری ها به هر صورتی بخواهد ظهور کند انسان صابر می‌تواند در سایه صبر بر دشواری ها فائق بیاید و خدای سبحان هم صبر را در کنار نماز که عمود دین است وسیله پیروزی قرار داد، فرمود: ﴿وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ﴾،[3]این صبر انسان را با استقامت می‌کند بردبار می‌کند و پیروز می‌کند.

حامد و شاکر بودن ایوب بر بیماری جسمی تا زمان مجاز برای دعا
در جریان ایوب(سلام الله علیه) از مبارزات او و اینکه امت او با او چه کردند در قرآن خبری نیست، اما بیماری های توان فرسایی که در بدن او اتفاق افتاده است و بسیار جانکاه بود را ذکر کرد و او هم در تمام مدت بیماری صابر و شاکر بود، آن وقتی هم که مجاز بود بگوید: ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾،[4] آن وقت دست به دعا برداشت و از خدای سبحان شفا دریافت کرد. این انبیای الهی در اثر قُرب فرائض و قُرب نوافل و مانند آنها تا مجاز نباشند که چیزی را بخواهند، نمی‌خواهند و اگر اجازهِ خواستن را گرفتند طلب می‌کنند، وگرنه حامد و شاکر هستند؛ جریان حضرت ایوب در سوره مبارکه «انبیاء» گذشت، آن جا که «قصص» بسیاری از این بزرگواران را بیان داشت، در آیه 83 فرمود: ﴿وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾، تا آن لحظه که مجاز نبود این خواسته را مطرح نکرد و در آن لحظه‌ای که مجاز شد این خواسته را مطرح می‌کند.

تبیین نشانه‌های لحظه استجابت دعا در انسان
حالا از کجا معلوم می‌شود که مجاز است یا نه؟ برای افراد عادی وقتی حالت دعا پیدا شد، نه دعای مصنوعی؛ یک وقت انسان می‌خواهد دعا کند و ثواب ببرد، این آن حالت نیست، لکن این ثواب دعا را دارد؛ یک وقت قلب او شکسته است، اما به ستوه آمده ولی نمی‌داند چه کار کند که باز هم آن حال، حالِ دعا نیست؛ یک وقت به صورت جِدّ در قلب او القا می‌شود که من با خدایم در میان بگذارم، از این حال معلوم می‌شود به او اجازه دادند که بخواهد و آن دعا هم مستجاب است، معلوم می‌شود که به او گفتند بخواه و این ‌طور نیست که او «تصنّعاً» بخواهد دعا کند تا ثواب ببرد، از اینکه قلب او شکسته است و جِداً تصمیم گرفته که با خدا گفتگو کند، معلوم می‌شود که از جای دیگر پیام آمده.

از سنخ «وحی فعل» بودن تشخیص لحظه استجابت دعا
این ﴿أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾[5]از همین قبیل است؛ اراده‌ها، تصمیم ها و عزم ها گاهی از ناحیه ذات اقدس الهی است، این «وحی علم» نیست، یک؛ «وحی حُکم» هم نیست که مخصوص دیگران باشد، دو؛ «وحی فعل» است. گاهی انسان تصمیم می‌گیرد که مرز این تصمیم گرفتن هم از وحی علم جداست و هم مرز آن از وحی حُکم جداست. یک وقت است که ذات اقدس الهی به انبیا وحی می‌فرستد که حکم شرعی این است که این گونه وحی مخصوص آنهاست، یک وقت وحی علم است که ﴿وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً﴾[6] درباره خضر(سلام الله علیه) از آن قبیل است؛ اما یک وقت وحی تصمیم و اراده است که این کار هیچ ارتباطی با علم ندارد، هیچ ارتباطی با حکم و شریعت ندارد، آن دستگاهی که باید تصمیم بگیرد دفعتاً می‌بیند که فعّال می‌شود. این جریان وحی به مادر موسی از همین قبیل است ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِّ مُوسی﴾ که ﴿أَنْ أَرْضِعیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقیهِ﴾،[7]ما با دستگاه تصمیم و اراده و عزم او کار کردیم؛ گفتیم وقتی دوران شیرخوارگی‌ او فرا رسید در دریا بیندازش که ما او را می‌گیریم. این بینداز در دریا و تصمیم بگیر که به دریا بیندازی فعل است، جامع آن همان آیه است که فرمود: ﴿وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ﴾ نه علم و نه حُکم، این برای خیل مؤمنین هم هست؛ آن وقتی که انسان حالی برای او پیدا شد، اما یک وقت بیمار است، پژمرده است، افسرده است و به فکر دعا نیست، معلوم می‌شود که اگر او دعا هم بکند فقط ثواب می‌برد و شاید هم مستجاب نشود، اما یک وقتی است که جِداً به این حالت می‌افتد که ناله کند، از این حال معلوم می‌شود که دعا می‌خواهد مستجاب شود و از این فرصت باید حداکثر بهره را برد، معلوم می‌شود که به او گفتند که بخواه.

اجابت سریع دعای ایوب بعد از حلول حالت دعا
وجود مبارک ایوب هم این حال به او دست داد، اجازه یافت که بگوید: ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ﴾، ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾[8]کذا و کذا، در این حالت معلوم شد دعا مستجاب بود؛ طولی نکشید با «واو» و «فا» هم بیان نکرد، این دعا آن قدر «سریع الاستجابة» بود، همین که گفت: ﴿أَنّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ﴾، دیگر «قال»، «فقال»، «و قال» نفرمود، فرمود: ﴿ارْکُضْ بِرِجْلِکَ﴾، فوراً وحی آمد که دو چشمه از زیر پای تو می‌جوشد: یکی برای شستشوی پا که درمان بیماری شماست و یکی هم برای نوشیدن و آشامیدن و آب خنک باشد، «بارد» است و برای نوشیدن خوب است. این «سریع الاجابة» بودن که «واو»، «فا» و «قال»‌ای نبود معلوم می‌شود در آن حال مجاز بود که از خدای سبحان بخواهد.
پرسش: ... آیا منشأ اموری که پیامبر فرمود این گونه عمل کنید و انجام دهید غیر از وحی است؟
پاسخ: نه، همه آنها وحی است؛ منتها وحی سه قسم بود: گاهی به صورت قرآن است، گاهی به صورت حدیث قدسی است و گاهی به صورت روایات است. حکمی که مربوط به شریعت است الا و لابد منحصراً برای ذات اقدس الهی است و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این را دریافت می‌کند و ابلاغ می‌کند.
پس آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» آیه 83 آمده که مجاز بود بگوید: ﴿رَبَّهُ أَنّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ﴾، آن جا با «فا» فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَکَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرِّ وَ آتَیْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِکْری لِلْعابِدینَ﴾،[9] اما این جا سخن از «واو» و «فا» و مانند آن نیست؛ فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ * ارْکُضْ بِرِجْلِکَ﴾، دیگر ما بگوییم «قال ربک ﴿ارْکُضْ بِرِجْلِکَ﴾» یا «فاستجبنا» و مانند اینها نیست، فوراً ندا آمد که پایت را در چشمه بگذار! که دو چشمه جوشید، یکی برای درمان پا و بیماری و یکی هم برای نوشیدن که هم خنک و هم تمیز و بهداشتی بود.
پرسش: کدام آیه مقدّم بود؟ آیه سوره «انبیاء» یا همین سوره؟
پاسخ: مراتب یک مطلب است دو بار که نیست، منتها یک بار برای اینکه بگوید دعا مستجاب است ذکر می‌شود و یک بار برای اینکه بگوید خدا «سریع الاستجابة» است «واو» و «فاء» و «فاستجبنا» را دیگر ذکر نمی‌کند تا سرعت استجابت باری تعالی مشخص شود وگرنه دو بار که نبود.
﴿ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ﴾، پس این طریقه استجابت دعاست. صبر و بردباری ایوب(سلام الله علیه) باعث شد که در سرفصل قصه ایوب فرمود: ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ﴾، اما درباره سلیمان(سلام الله علیه) نفرمود «و اذکر عبدنا سلیمان»، چون درباره او سخن از صبر و بردباری و مزاحمت و بیماری و مانند آن نبود، آن جا جای شکر بود، بر خلاف جریان داود که با مشکلاتی همراه بود.

چگونگی استفاده شیطان از ابتلای ایوب(علیه السلام)
حالا مسئله ﴿مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ﴾؛ بالأخره این بیماری ها، آسیب هایی که دیگران با انسان می‌رسانند، طعن و شماتتی که وجود مبارک ایوب در آن قصه‌ها از دشمن ها شنید به وسیله شیطنت شیطان است. شیطان در حریم وحی و علم و تصمیم و مراحل عالیه به هیچ وجه راه ندارد و حال بدن می‌ماند، پس مرزها جداست؛ مرز روح و علم و فکر و تصمیم و اراده و عصمت و حجّیت، مصون از نفوذ شیطنت شیطان است، می‌ماند بدن که به وسیله دیگران به بدن انسان آسیب می‌رسد؛ مثلاً انبیا را شهید هم کردند ﴿وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾،[10]﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقِّ﴾[11]تمام این آسیب ها در اثر وسوسه‌های شیطان است، این شیطان است که کفّار و منافقین را وسوسه می‌کند و آنها آسیبی به ابدان انبیای الهی می‌رسانند. «فتحصّل» که نفوذ شیطنت شیطان در حد بدن است و در حد روح و مراحل عالیه روح نیست. همان طور که درباره «خمر» و مانند «خمر» فرمود خمر و مانند آن ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ﴾،[12] اینکه فرمود: ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ﴾ معنایش این نیست که او «خمر» درست می‌کند، بلکه معنایش این است که تحریک به خمرسازی وسوسه اوست، تحریک به میکده داشتن وسوسه اوست، تحریک به مِی فروشی که وسوسه اوست، تحریک به حمل و نقل مِی که وسوسه اوست، تحریک به می گساری که وسوسه اوست؛ این وسوسه‌ها را می‌شود به شیطان نسبت داد؛ فرمود خمر و میسر ﴿رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ﴾، او که «خّمار» و قمارباز نیست؛ ولی وسوسه او باعث این کارهاست. فرمود وسوسه شیطان باعث شد که بسیاری از بیماری ها دامن گیر بدن ما شد. گاهی می‌فرماید ﴿مَسَّنِیَ الضُّرُّ﴾ که در سوره «انبیاء» است، گاهی دارد ﴿مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ﴾ که در این سوره هست؛ ﴿مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ﴾ نظیر «خمر» و «میسر» ﴿مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ﴾ خواهد بود.

عدم نفوذ شیطان بر انبیا و بر افراد عادی در حد ّ وسوسه
پرسش: درباره اینکه می گوید من در قلب شما مانند خون در رگ های شما جریان دارم چه می فرمایید؟
پاسخ: برای وسوسه نسبت به افراد عادی است، اما خود شیطان که می‌گوید من درباره انبیای الهی درباره معصومین و مخلصین نفوذی ندارم همین است ﴿إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ﴾،[13] اما برای افراد دیگر در مجاری فکری اینها وسوسه می‌کند، اما در حد وسوسه است؛ در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت که در روز قیامت ـ که روز احتجاج است ـ شیطان حرفی برای گفتن دارد؛ در برابر خدا محکوم است، برای اینکه فرمان الهی را اطاعت نکرده است، اما در برابر ماها محکوم نیست. گفت: ﴿ما کانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ﴾؛ من سلطه‌ای بر شما نداشتم، من دعوتنامه فرستادم، می‌خواستید نیایید؛ انبیا و اولیا و این همه معصومین دعوتنامه نوشتند، من فقط گفتم بیایید، آمدید و آنها هم گفتند بیایید، نرفتید: ﴿إِلاّ أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لی فَلا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ﴾؛[14]من چه سلطنتی بر شما داشتم؟! من غیر از یک وسوسه کار دیگری نکردم، شما فطرت و عقل از درون داشتید، وحی و نبوت از بیرون داشتید، همه اینها دعوتنامه فرستادند، کتاب های الهی دعوتنامه است، انبیا فرستاده‌های الهی هستند، می‌خواستید آن جا بروید. در صحنه احتجاجی که سوره «ابراهیم» تنظیر می‌کند انسان محکوم شیطان است، البته در برابر فرمان الهی که خدای سبحان فرمود چرا امر کردم و سجده نکردی محکوم و مطرود است و ﴿لأَمَْلأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ﴾[15]دامن گیر اوست؛ ولی در محاکمه با انسان، او محکوم نیست، چون گفت من سلطه‌ای بر شما ندارم و شما هم سلطه‌ای بر من ندارید ﴿لا تَلُومُونی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ﴾[16]و من فقط دعوت کردم، می‌خواستید نیایید. کار شیطان فقط وسوسه است، اگر وسوسه نباشد که کسی جهاد اوسط ندارد و به مقامی نمی‌رسد. در کل نظام وسوسه خیر است؛ مثل اینکه در کل نظام بیماری خیر است، منتها همه ما باید مواظب باشیم مریض نشویم. این همه پیشرفت پزشکی و علوم بهداشتی به برکت بیماری است، اگر کسی مریض نمی‌شد این همه اسرار عالم کشف نمی‌شد، این همه داروها کشف نمی‌شد، این همه اسرار گیاهان کشف نمی‌شد، این همه خواص بدن کشف نمی‌شد؛ اینها شرّ «بالعرض» است، چیزی در عالم باشد که شرّ «بالذات» باشد و فساد «بالذات» باشد نیست، همه اینها شرّ «بالعرض» است که وسوسه هم همین طور است و آن احتجاج های او هم مؤثر است.
بنابراین درباره افراد عادی در حد وسوسه فقط سلطه دارد، بعد «بالصراحة» گفت که قرآن هم تأیید کرد و فرمود که این سلطنت ندارد، مگر اینکه ﴿عَلَی الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ﴾[17]کسی عمداً به سراغ او برود و زیر سلطه او قرار بگیرد، وگرنه او سلطه‌ای ندارد.

تفاوت «ماهوی» عمل شیطان با ائمه کفر در «اضلال»
پرسش: درباره ائمه کفر اضلال را به همراه ضلالت از گناهان آنها شمردید؟
پاسخ: ائمه کفر واقعاً دو کار انجام می دهند: تحریک می‌کنند، تبلیغ سوء می‌کنند و جلوی تبلیغ انبیا را می‌گیرند. این فضای مجازی هم الآن همین کار را می‌کند؛ این فضای مجازی در اثر تحریک قوا و شهوات و مانند آن و تبلیغ سوء راه مسجدها را بستند ﴿یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾[18]و راه فساد را باز کردند، کار ائمه کفر این است؛ وگرنه اگر راه انبیا باز بود، راه مسجدها باز بود، امکانات «علی السویه» بود، بودجه «علی السویه» بود، راه ازدواج «علی السویه» بود و راه اقتصاد مقاومتی «علی السویه» بود ما دیگر معتادی نداشتیم، ما فقیری نداشتیم و ما بیکار نداشتیم تا این مشکلات دامن گیرمان شود، اما همه اینها راه ها را بستند ﴿یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللّهِ﴾ و آن راه فساد را باز گذاشتند و اینها آلوده شدند؛ لذا دو کار و دو گناه کردند.

اصرار قرآن بر الگوی صبر بودن ایوب و رسیدن به پاداش دنیوی آن
فرمود: ﴿ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ﴾؛ در جریان حضرت ایوب(سلام الله علیه) که قرآن کریم اصرار دارد وجود مبارک پیامبر و سایر ائمه(علیهم السلام) به او تأسی کنند، این حوادث سخت و تلخ خانوادگی هم که بر آن حضرت پیش آمد و صبر کردند می‌تواند معیار و الگو باشد. فرمود اهل او و فرزندان او از او جدا شدند، حالا یا مُردند و دوباره ذات اقدس الهی آنها را احیا کرد یا متفرق شدند و دوباره خدا آنها را جمع کرد که هر دو «یمکن»، ﴿وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ﴾ یک، ﴿وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ﴾ دو، فرزندان او را به او برگرداندیم؛ حالا یا احیا کردیم و یا متفرق بودند و ما جمع کردیم، معادل آن فرزندان دیگری هم به او دادیم که دارای عائله فراوان شد؛ اینها ﴿رَحْمَةً مِنّا وَ ذِکْری ِلأُولِی اْلأَلْبابِ﴾ بود؛ این نشانه آن است که صبر تنها برای این نیست که انسان بعد از مرگ به پاداش برسد، در دنیا هم به پاداش خواهد رسید.

الگو بودن سلیمان در حکومت داری علّت ذکر نام او در انبیای نه‌گانه
در جریان سلیمان(سلام الله علیه) گرچه در صدر قصه سلیمان سخن از «واذکر عبدنا سلیمان» نیامده، اما نام مبارک سلیمان در بین این نُه پیامبری است که سر فصل قصه همه آنها این است ﴿اصْبِرْ عَلی ما یَقُولُونَ وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ﴾ و درباره آن هشت پیامبر دیگر هم ﴿وَ اذْکُرْ﴾ هست؛ یعنی ﴿وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ﴾، بعد هم آیه 45 به بعد ﴿وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ﴾، بعد هم در آیه 48 ﴿وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ﴾ همه ﴿وَ اذْکُرْ﴾ است و نشانه آن است که قصه اینها را به یاد بیاور تا شما را بردبارتر و صابرتر کند؛ ولی جریان سلیمان گرچه «و اذکر عبدنا سلیمان» نیامده، اما ذکر نام مبارک سلیمان در بین این انبیای نُه‌گانه نشانه آن است که او کاری کرد که حکومتش می‌تواند برای شما الگو باشد؛ او بر «جن» مسلط بود، بر «طیر» مسلط بود، بر «انس» مسلط بود، اما عدل و استقامت و مدبّریت و مدیریت خوبی داشت. اگر ذکر سلیمان در بین این انبیای نُه‌گانه طرح شد، گرچه دشواری های آن حضرت ذکر نشد تا جریان صبر مطرح شود، اما مدبّریت او، مدیریت او، سلطنت او و حکومت او طرح شده است که می‌تواند الگو باشد؛ لذا نام مبارک سلیمان در بین این نُه پیامبر ذکر شد.

ضرورت پرهیز از مدیران ضعیف و کمیل نمونه آن در تاریخ
چند وقت قبل هم سخن از جریان کمیل(رضوان الله تعالی علیه) شد. «هیت» با های «هوّز» منطقه‌ای است که وجود مبارک حضرت امیر کمیل را مسئول آن منطقه «هیت» قرار داد. حکومت ننگین اموی یا جنگ تن به تن و رو در رو داشتند یا رهزنی و غارتگری، همان دوران جاهلیت را ادامه می‌دادند و تا می‌توانستند جنگ صفین و جمل و نهروان را تحمیل کردند که هم زمان غارتگری ها و رهزنی ها را هم داشتند. این کتاب الغارات که یک قرن قبل از نهج‌البلاغه نوشته شد و یکی از مدارک و مسانید کتاب شریف نهج‌البلاغه است که مرحوم سید رضی بخشی از منابع را از کتاب الغارات دارد. صد سال قبل از سید رضی این کتاب جمع‌آوری شد که درباره غارت های اموی و مروانی در قلمرو حکومت حضرت امیر است؛ آن روستاها و آن شهرهایی که در تیررس اموی بود اینها را غارت می‌کردند، می‌زدند، می‌بردند و می‌کشتند، کتاب الغارات هم به همین نام نوشته شده است. «هیت» منطقه‌ای است که آن منطقه یک مقدار در تیررس همین اموی ها بود، وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) کمیل را مسئول این منطقه قرار داد که تو حالا بخشدار یا فرماندار این منطقه باش و این منطقه را اداره کن. آن غارتگران و رهزنان اموی آمدند آن منطقه را غارت کردند و بردند، از این جهت نامه گلایه‌آمیز حضرت امیر در نهج‌البلاغه برای کمیل نوشته شد و فرستاده شد؛ این نامه طبق این چاپی که معروف است شصت و یکمین نامه نهج‌البلاغه است. حضرت گِله کرد که ما این همه امکانات به تو دادیم و تو پلی شدی برای غارتگران که آمدند از روی تو رد شدند و اموال مردم را غارت کردند، چرا این کار را کردی؟! نامه 61 این است: «إلى کُمَیْلِ بْنِ زِیادٍ النَّخَعِیِّ وَ هُوَ عامِلُهُ عَلی هِیتٍ» که «یُنْکِرُ عَلَیْهِ تَرْکَهُ دَفْعَ مَنْ یَجْتازُ» و مانند آن، «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ تَضْیِیعَ الْمَرْءِ مَا وُلِّیَ وَ تَکَلُّفَهُ مَا کُفِیَ، لَعَجْزٌ حَاضِرٌ وَ رَأْیٌ مُتَبَّرٌ» یک رأی ابتر و بی نتیجه است تو آن جا بودی حضور داشتی رهزنان اموی آمدند مردم را زدند، بردند و کشتند، پس چه کار می‌کردی؟ «وَ إِنَّ تَعَاطِیَکَ الْغَارَةَ عَلَی أَهْلِ قِرْقِیْسِیا، وَ تَعْطِیلَکَ مَسَالِحَکَ الَّتی وَلَّیْنَاکَ، لَیْسَ بِهَا مَنْ یَمْنَعُهَا وَ لاَ یَرُدُّ الْجَیْشَ عَنْهَا، لَرَأْیٌ شَعَاعٌ» تو با داشتن همه امکاناتی که ما در اختیارت گذاشتیم نتوانستی جلوی این رهزن ها را بگیری، این یک رأی ضعیف و ابتری است، یک فطانت بترایی[19] است یک فکر ابتر و بی نتیجه ای است، «فَقَدْ صِرْتَ جِسْراً لِمَنْ أَرَادَ الْغَارَةَ مِنْ أَعْدَائِکَ عَلَی أَوْلِیَائِکَ» تو پلی شدی که دشمن های دین بر دوستان دین حمله کردند، از روی جسد و حکومت تو رد شدند و به آنها آسیب رساندند «غَیْرِ شَدِیدِ الْمَنْکِبِ وَ لاَ مَهِیبِ الْجَانِبِ وَ لاَ سَادٍّ ثُغْرَةً وَ لاَ کاسِرٍلِعَدُوٍّ شَوْکَةً وَ لاَ مُغْنٍ عَنْ أَهْلِ مِصْرِهِ وَ لاَ مُجْزٍ عَنْ أَمِیرِهِ» و کاری از تو برنیامد. چند بار این مضمون نقل شده که برخی ها فقط به درد دعای «کمیل» می‌خورند، مدیریت و مدبّریت مملکت به دست آنها نیست.

معیار رسیدن به قرب فرائض و نوافل و عدم اثبات آن برای کمیل
نمی‌شود گفت که کمیل(رضوان الله علیه) دارای قُرب فرائض بود قُرب نوافل بود، کسی که دارای قُرب نوافل است ولیّ عصر او را تقبیح نمی‌کند، کسی که دارای قُرب فرائض است حافظ خون مردم است، حافظ مال مردم است، حافظ امنیت مردم است و حافظ استقلال مردم است. اگر کسی دارای قُرب نوافل و فرائض باشد، کسی که خودش شاهد این امور است «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»[20]این‌طور تَشَر نمی‌زند و به او اعتراض نمی‌کند. بنابراین او یک آدم خوبی بود، منتها مدیر و مدبّر نبود. نقل دعای «کمیل» معنایش این نیست که به مقام قُرب فرائض رسید، اینها تمسّک به عام در شبهه مصداقیه خود عام است. ما از کجا ثابت کنیم که او دارای قُرب فرائض است؟ از کجا ثابت کنیم او دارای قُرب نوافل است؟ با احتمال که نمی‌شود گفت این قُرب فرائض و نوافل دارد، نصی است از ولیّ خدا و امام زمانش که می‌گوید تو این کار بد را انجام دادی و تو پلی برای غارتگران شدی؛ حالا حضرت توبیخ دیگری نکرد، حرف دیگر است؟! مستحضرید تمامِ نامه این نیست، آنچه که در نهج‌البلاغه آمده است بخشی از نامه‌های وجود مبارک حضرت امیر است. غرض این است که با وجود آن دعا نمی‌شود گفت که او شاید قُرب فرائض داشت، با شاید و باید و مانند آن قرب فرائض و قرب نوافل ثابت نمی شود.
پرسش: حضرت وقتی می خواست دعای «کمیل» را بفرماید فرمودند از ... شما این دعا را نمی گفتم؟
پاسخ: بله، دعا یادش داد و خیلی از چیزها یاد دیگران دادند، اما معنایش این نیست که دارای قُرب نوافل است. گاهی ممکن است انسان در زمان «هُدنه» و آرامش اهل نیایش باشد، اما وقتی که امتحان الهی پیش آمد، جان مردم، مال مردم، خون مردم، تدبیر برای مردم و مدیریت مردم پیش آمد نتواند اداره کند. افراد دیگری هم بودند که حضرت امیر فرمود خوبی پدرت باعث شد که من به تو کار دادم، وگرنه تو که شایسته این کارها نبودی.[21]
غرض این است که اثبات اینکه فلان شخص دارای قُرب نوافل یا فرائض هست کار آسانی نیست. الآن ماها که معمولاً سرگرم علوم دینی هستیم و همیشه با این کلیات روبه رو می باشیم که «کُلُ‌ شَیْ‌ءٍ طَاهِرٌ حَتَّی‌ تَعْلَمَ‌ أَنَّهُ‌ قَذِر»[22]یا «کُلُّ شَیْ‌ءٍ هُوَ لَکَ‌ حَلَالٌ‌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ‌»[23] با این قواعد کلیه فقهی که البته اینها و علمشان نور است «کَلَامُکُمْ نُورٌ»[24] یا اگر راه های فلسفی داریم می‌گوییم: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾؛[25]یعنی «کل ما صدق علیه شیء انه مخلوق الله» اما کسی که از «کُلُ‌ شَیْ‌ءٍ طَاهِرٌ حَتَّی‌ تَعْلَمَ‌ أَنَّهُ‌ قَذِر»، «کُلُّ شَیْ‌ءٍ هُوَ لَکَ‌ حَلَالٌ‌ حَتَّی تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ‌» یا «کل شیء مخلوق لله» و مانند آن گذشته، با این آیه روز و شب سر و کار دارد: ﴿أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾،[26]او غیر از حکیم، فقیه و غیر از مفسّر و مانند آن است؛ او را می‌گویند قُرب نوافلی و قرب فرائضی، این که غرق توحید است؛ درست است که او «کُلُ‌ شَیْ‌ءٍ طَاهِرٌ حَتَّی‌ تَعْلَمَ‌ أَنَّهُ‌ قَذِر» را قبول کرده و برابر او هم فتوا می‌دهد، اما جانش با ﴿أَیْنَما تُوَلُّوا﴾ است، آن کجا و این حرف ها کجا! آن عرش کجا و این فرش کجا! این احادیث برای فهم عرف و بنای عقلا و حل مشکلات مردم است که خودش هم جزء مردم است، او ﴿أَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ جای اوست که جانان جای اوست و قلب را او اداره می‌کند؛ قُرب نوافل و فرائض را باید آن جاها جستجو کرد.

تفاوت جایگاه کمیل با مقداد و اباذر نزد علی (علیه السلام) و علّت آن
بنابراین وجود مبارک حضرت امیر که این اعتراض ها را کرده به خاطر آن جهت بود و در افراد دیگر هم همین طور است، لکن حضرت به افراد دیگر مثلاً تشری نزد؛ ولی فرمود که این ِسمت ها شایسته افرادی نیست. درباره بعضی ها مثلاً درباره کمیل چنین حرفی ندارد، درباره بعضی ها با تدبیر و با تقدیر سخن گفته است؛ اگر اباذر یا مقداد بود آن طور حمایت کرده است، فرمود: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ وَ کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» او در چشم من بزرگ بود؛ من وقتی مقداد یا اباذر را می‌دیدم، یک مرد بزرگی را می‌دیدم؛ در حالی که چنین تعبیرهایی درباره کمیل نیست، سرّش آن است که «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»[27]او رژیم شاهنشاهی جاهلیت را بیرون کرد؛ یعنی در جهاد اصغر سلطنت را طرد کرد، اما در جهاد اوسط هم سلطنت شکم را طرد کرد، او از سلطنت شکم بیرون آمده: «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ»، بطن؛ یعنی همین القاب و همین حُب ریاست و من جلو بیفتم و نام من را اول ببری و همین بازهای کودکانه است، تنها غذا که نیست، همین بازی های کودکانه را می‌گویند «سلطان بطن» فرمود: «کَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» و چون دنیا در چشم او کوچک بود او در چشم من بزرگ بود «کَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ» من وقتی مقداد را می‌دیدم یا عمار را می‌دیدم یا مثلاً اباذر را می‌دیدم یک مرد بزرگی را می‌دیدم، چنین اوصافی درباره کمیل و مانند کمیل نیامده است.
پرسش: اگر این سرزنش باشد، حضرت علی(علیه السّلام) که فرزند خودش را سرزنش نمی کند؟
پاسخ: نه، دو نحو سرزنش است؛ این سرزنش ها که در نامه 61 است را به فرزندش نگفت و بر فرض هم درباره فرزندش بیان کرده باشد یعنی ابن حنفیه، او را هم که کسی قائل نیست که به قُرب فرائض و نوافل راه پیدا کرده باشد.
پرسش: بالأخره حضرت به کمیل فقط گفت در راه من به شهادت می رسی؟ اینکه واقع شد؟
پاسخ: نه، دو حرف است و همه شهدا که یکسان نیستند؛ همان طور که همه انبیا یکسان نیستند، همه مرسلین یکسان نیستند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾[28] یک، ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ﴾[29] دو، اولیای الهی، شهدا، صدیقین و صالحان هم این‌چنین هستند و اینها هم درجاتی دارند، اما این‌طور نیست که حالا کسی که به تعبیر حضرت امیر(سلام الله علیه) پلی بشود که رهزن ها بیایند خون مردم را بریزند، بگوییم این شخص از قرب نوافل یا فرائض برخوردار بود، این چنین نیست.
پرسش: ؟پاسخ: نه، مدیریت او ضعیف بود. فرمود: «لَرَاءْیٌ شَعَاعٌ»و «رَاءْیٌ مُتَبَّرٌ»،مدیریت ضعیف یا ضعف در اراده بود یا ضعف در تدبیر بود، بالأخره یا ضعف علمی بود، ضعف سیاسی بود. تو نباید پیش بینی می‌کردی؟! تو باید چهار تا «عین» می‌داشتی راه‌بین می‌داشتی، همین طور خوابیدی؟! آنها هم آمدند زدند، بردند و کشتند. مگر آدم با اینکه دشمن دارد همین طور شب می‌خوابد؟! خدا ـ ان‌شاء‌الله ـ نظام را حفظ کند!

[1] ص/سوره38، آیه30.
[2]نمل/سوره27، آیه40.
[3]بقره/سوره2، آیه45.
[4]انبیاء/سوره21، آیه83.
[5]انبیاء/سوره21، آیه7.3.
[6]کهف/سوره18، آیه65.
[7]قصص/سوره28، آیه7.
[8]انبیاء/سوره21، آیه83.
[9]انبیاء/سوره21، آیه84.
[10]آل عمران/سوره3، آیه181.
[11]آل عمران/سوره3، آیه21.
[12]مائده/سوره5، آیه90.
[13]حجر/سوره15، آیه40.
[14]ابراهیم/سوره14، آیه22.
[15]انبیاء/سوره21، آیه8.5.
[16]ابراهیم/سوره14، آیه22.
[17]مائده/سوره5، آیه1.
[18]اعراف/سوره7، آیه45.
[19]مفاتیح الغیب، ملا صدرا، ص84.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
[21]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، ص54. «فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِیکَ غَرَّنِی مِنْکَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّکَ تَتَّبِعُ هَدْیَهُ وَ تَسْلُکُ سَبِیلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِیمَا رُقِیَ إِلَیَّ عَنْکَ لَا تَدَعُ لِهَوَاکَ انْقِیَاداً وَ لَا تُبْقِی لِآخِرَتِکَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ...»..
[22]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج2، ص583.
[23]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص313، ط اسلامی.
[24]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص616.
[25]رعد/سوره13، آیه16.
[26]بقره/سوره2، آیه115.
[27]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص183.
[28]اسراء/سوره17، آیه55.
[29]بقره/سوره2، آیه253.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:31

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی