- 672
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش سوم"
- مباحث معاد, علت قلب قرآن شدن «یس» نزد غزّالی؛
- آسان نبودن اثبات حیات حیوانی بر استخوان با جمله ﴿مَن یُحیِ العِظام﴾
- عدم تأثیر زمان و زمین در هویّت انسان
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
مباحث معاد, علت قلب قرآن شدن «یس» نزد غزّالی
بخش پایانی سوره مبارکه «یس» به همان اوایل آن برمیگردد که درباره احیای موتاست و عنصر محوری این بخش هم مسئله معاد است همین را غزّالی دلیل قرار داد که سوره مبارکه «یس» ـ که از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است ـ قلب قرآن است،[1] زیرا بحث معاد را به صورت عمیق و وسیع بیان کرده است. همین مطلب را جناب فخررازی بعد از نقل از غزّالی استحسان کرد و گفت این وجه خوبی است که به این مناسبت سوره مبارکه «یس» شده قلب قرآن،[2] اما مطلب دقیقتر همان است که قبلاً اشاره شده و بعد هم بازگو میشود.
علت عدم عطف ﴿قالَ﴾ بر ﴿ضَرَبَ لَنا﴾ در آیه
در جریان احیای «عظام» از این کلمه ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ﴾ چند نکته استفاده میشود. این «قال» بدون واو ذکر شده است و عطفی بر آن فعلهای قبلی نشده ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾, یک; ﴿وَ نَسِیَ﴾ این فعل بر آن فعل عطف شد, دو; «قال» دیگر عطف نشد، زیرا این «قال» بیان همان ﴿ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ است؛ لذا فعل دوم بر فعل اول عطف شد؛ ولی فعل سوم بدون عطف ذکر شده نفرمود و «و قال»، زیرا این «قال» بیان همان ضرب مثل است.
آسان نبودن اثبات حیات حیوانی بر استخوان با جمله ﴿مَن یُحیِ العِظام﴾
در ذیل این کلمه ﴿یُحْیِ الْعِظامَ﴾ آن مسئله فقهی مطرح شد که آیا «عِظام», «عَظم», استخوان, «ممّا تحلّه الحیاة» است یا نه؟ حیواناتی که حرامگوشت هستند و از استخوان آنها در ساخت وسایل بهداشتی درست میکنند، آیا آن وسایل بهداشتی پاک است یا نه؟ اگر از اعیان نجسه باشند، صحبت در طهارت و نجاست است و اگر از اعیان محرّمه باشند، صحبت در این است که با آنها میشود نماز خواند یا نه؟ چون دو مسئله است که مستحضرید کاملاً از هم جدا هستند؛ یکی شیء حرامگوشت است مثل گربه و امثال اینها که اجزای اینها در بدن یا لباس نمازگزار نباید باشد نجس نیستند؛ ولی حرامگوشت هستند و قسم دیگر «اعیان نجسه» هستند، مثل خوک و کلب و خنزیر و امثال ذلک که در آنها سخن از نجاست است، گذشته از «لا تُصَلّ فی وَبَر ما لا یؤکل لحمه»[3] گذشته از مانعیّت در صلات، نجاست هم دارند. حیواناتی که نجس هستند و از استخوانهای آنها وسایل بهداشتی درست میکنند آیا می شود آن وسایل بهداشتی در بدن باشد و نماز بخوانند یا نه؟ جناب زمخشری در کشّاف[4] این را از ابوحنیفه و امثال ابوحنیفه نقل میکنند که اصحاب ابوحنیفه چون نظرشان این است که استخوان «مِمّا لا تحلّه الحیاة» است مثل شاخ, ناخن و موست که حیات گیاهی دارند؛ ولی حیات حیوانی ندارند، چون « مِمّا لا تحلّه الحیاة» هستند اگر دستی به آنها برسد نجس نیست، حالا مسئله اینکه نمیشود در بدن نمازگزار یا لباس نمازگزار باشد، برای اینکه جزء اجزای حرامگوشت هستند مطلب دیگری است و خودشان نمیپذیرند؛ ولی از نظر ما مستحضرید که این جزء «مِمّا تحلّه الحیاة» است حیات گیاهی که دارد هیچ, حیات حیوانی هم دارد، برای اینکه احساس دارد شاخ, احساس ندارد ناخن, احساس ندارد مو, احساس ندارد؛ لذا اینها را که قطع میکنند درد ندارد؛ ولی استخوان درد میگیرد احساس دارد حیات حیوانی دارد. این جملهای که سؤال شد ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ﴾ آنها خواستند به این استشهاد کنند که استخوان «مِمّا تحلّه الحیاة» است، از نظر بحثهای روایی تام است؛ ولی از نظر بحث قرآنی این آیه دلالت میکند بر اینکه استخوان دارای حیات حیوانی است آسان نیست حیات گیاهی هم داشته باشد همینطور است. اگر دوباره این را به صورت اول در بیاورند اول حیات گیاهی داشت, حیات حیوانی نداشت مثل شاخ گاو, ناخن دست, موی سر اینها حیات گیاهی دارند رشد میکنند؛ ولی احساس ندارند، از این آیه بخواهند نسبت به آن حکم فقهی استفاده کنند کار آسانی نیست؛ ولی راه فقهی آن همچنان باز است «مِمّا تحلّه الحیاة» است، نجس است و اگر کسی با آنها لوازم آرایش درست کرد نمیشود با آنها نماز بخواند یا در بدن داشته باشد، مگر اینکه بشوید.
چگونگی استفاده حشر عین انسان در قیامت از جمله ﴿مَن یُحی العِظام﴾
نکته بعدی آن است که همین استخوان پوسیده را که شما میگویید حالا که پودر شده چه کسی عین این را زنده میکند. پس «فهاهنا امران»: آنکه زنده میشود مثل آن است که در دنیا بود, یک؛ آنکه زنده میشود عین آن است که در دنیا بود. اینها با هم جمع میشود؛ مثل آن است اوّلی خاک شده و اینکه دومی دوباره احیا شده, عین آن اولی است، برای اینکه هویّت این اصل, به هویّت نفس است و اینکه هویّت جدایی ندارد تا شما بگویید این همان است یا غیر آن است، اگر به این بدن مرتبط شد و بدن فصل مقوّم آن که روح است این را پذیرفت، این دومی عین اوّلی است نه مثل اوّلی. کسی که شصت سال یا هفتاد سال عمر میکند چندین بار تمام اجزای بدن او عوض شد، ما هیچ تردیدی نداریم که این آقا همان آقای اوّلی است؛ حالا برای ماها که اهل فن نیستیم ممکن است کسی تردید داشته باشد، اما همه پزشکان و همه صاحبنظران اینها کار و فنّ آنها این است، برای همه آنها «بیّنالرشد» است که انسان چندین بار عوض میشود، یقین دارند که این اجزا غیر از اجزای چند سال قبل است، اما در عین حال یقین دارند که این آقا همان آقاست و این شخص همان شخص است؛ لذا در همین بخش از سوره بین هر دو مطلب جمع کرد، آنکه گفت: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ نفرمود «قل یحیی مِثلها» فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا﴾ عین آن را زنده میکند، منتها عینیّت او به این است که در بدن هر کسی بود, باشد؛ لذا در جمله بعد تعبیر به مِثل کرد، در چند جمله قبل ضمیر «هاء» آورد که عین اوست. ما اگر بگوییم این اجزای بدن ما مثل اجزای ده سال قبل است درست گفتیم, بگوییم عین ده سال قبل است درست گفتیم، چون در تناقض آن وحدتهای نُهگانه[5] شرط است اینجا که وحدتها محفوظ نیست این جِرم به لحاظ جِرم بودن, یقیناً غیر از جِرم قبلی است و از جهت اینکه جزء بدن ماست و وحدت ما محفوظ است عین اوست به لحاظ روح, غیر اوست به لحاظ شخص خود آن است؛ لذا در همین قسمت ـ در این یکی دو آیه ـ ضمیر آیه 79 به خود عظام برمیگردد ﴿قُلْ یُحْییهَا﴾ نه «یحیی مثلها». در آیه بعدی فرمود: ﴿یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ مثل دنیا. بنابراین چند مطلب را ما باید از همین آیات بهرهبرداری کنیم: یکی اینکه انسان بدون هیچ کم و زیادی عین همان فردی که در دنیاست در قیامت محشور میشود، بدون هیچ کم و کاستی.
عدم تأثیر زمان و زمین در هویّت انسان
پرسش: زمان چطور؟ اینجا امور زمانی است این زمان که دیگر آنجا نیست؟
پاسخ: زمان که لازم نیست باشد، ما که متزمّن هستیم اگر عینیّت ما با تغیّر زمان و زمین محفوظ است آنجا هم همینطور است، مگر هشتاد سال قبل یا هفتاد سال قبل الآن موجود است؟ یقیناً نیست؛ آن مکانی که ما در شهر خودمان بودیم و الآن در شهر دیگر هستیم، آن مکان اینجا هست؟ نیست. انسان که متزمّن است و متمکّن، اینطور نیست که زمان و زمین در هویّت او سهم داشته باشد؛ وضع دنیای ما که روشن شود آخرت ما روشن است. زمان ما یقیناً فرق کرده، اما ما عین همان شخصی هستیم که بودیم, زمین ما فرق کرده؛ ولی ما عین همان شخصی هستیم که بودیم, آنها جزء عوارض مفارق هستند و در هویّت ما سهمی ندارند. بنابراین اگر در دنیا خودمان را بررسی کردیم و شناختیم مسئله آخرت هم روشن است و کمترین تفاوتی نیست. حالا اگر کسی جرّاحی کرده، مشکلاتی در صورت او بود که آن را اصلاح کرده و به صورت دیگر درآمده، ما میگوییم عین همان است؛ در آخرت یک عدّه خیلی زیبا محشور میشوند، عین همان است؛ یک عدّه خیلی زشت محشور میشوند ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[6] میگوییم عین همان است؛ مثل دنیاست و هیچ تفاوتی از این جهت نیست.
عدم تعارض بین حشر عین یا مثل انسان در قیامت
پس اگر آیات دو طایفه بود یک طایفه از آیات ظهور داشت که آنچه در معاد میآید عین همان است که در دنیا بود ﴿یُحْیِی الْمَوْتَی﴾[7] دارد, ﴿یُحْییهَا﴾ دارد این راجع به آن است که به فصل مقوّم او؛ یعنی به وحدت روح برمیگردد. آنجا که دارد ﴿مِثْلَهُمْ﴾ ناظر به بدن است؛ الآن همینجا این شخصی که از قبرستان آمده استخوان مردهای دستش بود به حضرت عرض کرد ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ﴾ این استخوان دست خودش را اشاره کرده بود، جواب آمد که همین را خدا زنده میکند. بنابراین این دو طایفه چون از دو منظر وارد شدند، مشکلی ندارد ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾.
چگونگی حشر عین انسان با عدم تناسب نعمتها و عذابهای اُخروی
پرسش: این تناسب نعمتها و عذابهای اخروی با انسان امکان ندارد، بدن دنیوی تناسبی با عذابهای اخروی ندارد؟
پاسخ: بدن در هر عالمی مناسب با آن عالمی است که خدای سبحان آفریده؛ ولی عینیّت محفوظ است در برزخ به یک سبک است, در قیامت کبرا به یک سبک است, در بهشت به یک سبک دیگر است، چون سرّش آن است که بدن تابع روح است؛ اگر روح, روح مشخص بود چه اینکه هست، هر بدنی را این روح قبول کند عین اوست؛ لذا شهادتها هم محفوظ است، در محکمه دنیا هم محفوظ است. الآن اگر کسی بیست سال قبل سرقت کرد محکمه هم دستور قطع «ید» صادر کرد این شخص فرار کرد، بعد از بیست سال دستگیر شد، حالا مثلاً آمده محکمه شرع در حضور خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حالا میتواند بگوید یا «رسول الله» من تصادف کردم این دستِ من دست دیگران است که به دست من وصل کردند؟ این مقبول محکمه عدل نیست میگویند دست شماست، چون دست وقتی برای شماست که روح شما بپذیرد؛ همانطوری که در دنیا در محکمه عدل با تفاوتهای شخصی و فردی عینیّت محفوظ است، در قیامت شهادت هم همینطور است, عینیّت دست محفوظ است. این دست عین دست قبلی است، چون این روح عین روح قبلی است، هویّت عضو و هویّت بدن به هویّت روح است؛ اگر روح یکی بود این دومی عین اوّلی است.
پرسش: این ﴿یُحْییهَا﴾ «هاء» را حمل بر مِثل کنیم؟
پاسخ: نه، چرا حمل بر مِثل کنیم؟ ضمیر به «عظام» برمیگردد، اگر دلیل عقلی داشته باشیم که نمیشود یا روایتی داشته باشیم که نمیشود بله, اما دو منظر هست؛ مثل خود دنیا, ما وقتی دنیا را کاملاً حل کردیم هیچ تردیدی نداریم آخرت هم همین است، ما الآن چه مشکلی در دنیا داریم؟ الآن مثلاً در محکمه خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این شخصی که سرقت کرده و محکوم به قطع دست شده و فرار کرده و دستش در اثر تصادف قطع شده و دست دیگری که مرگ مغزی دارد به دست او وصل کردند بعد از چند سال که او را پیدا کردند آیا میتواند به محکمه پیغمبر عرض کند که این دست من غیر از آن دست است؟ هر چه در محکمه عدل دنیا بگوییم آنجا هم همین طور است و این مشکلی نیست، برای اینکه هویّت بدن به هویّت روح است، روح که هر بدنی را قبول کرده عین اوست، در شهادت عین اوست, در محکمه عین اوست, در صحّت و سلامت عین اوست و در طهارت عین اوست. دست ملحدی را که مشرک و نجس است به دست مؤمن وصل کردند تا پیوند نگرفته نجس است، اما وقتی که گرفت میتواند با آن وضو بگیرد، این دست اوست نمیتواند بگوید که این دست من نیست.
پرسش: شهادت را جسم میدهد؟
پاسخ: شهادت را روح میدهد، منتها این بدن وقتی که در اختیار روح قرار گرفت این عین آن بدن قبلی میشود. پس هم ﴿یُحْییهَا﴾ درست است و هم ﴿أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾.
تبیین مسخ مُلکی و ملکوتی و عدم تنافی آن با حشر عین انسان
پرسش:؟پاسخ: اگر کسی به صورت حیوان در آمده است اینچنین نیست که مَسخ شود؛ ما یک مسخ ملکوتی داریم که به تعبیر سیدناالاستاد[8] این آیه ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾[9] از غرر آیات قرآن کریم است و یک مسخ مُلکی؛ مسخ ملکی این است که ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ انسان بوزینه شود، حالا این قابل توجیه است یا نه, مطلب دیگر است. مسخ ملکوتی چیز دیگری است؛ مسخ ملکوتی این است که این شخص انسان است، با حفظ انسانیّت بدون کم و زیاد, «انسانٌ قِرَدٌ»؛ براساس مَسخ و تناسخ ملکوتی، انسان نوع متوسط است که در تحت او انواع فراوان است، آنچه فعلاً در حوزهها و دانشگاهها مطرح است انسان نوع سافل است و تحت انسان اصناف است؛ ولی آنکه تحقیق کرده میگوید انسان, جنس سافل است نه نوع سافل، یک; نوع متوسط است نه «نوع الأنواع», دو; تحت انسان انواع گوناگون است نه اصناف گوناگون, سه. چون تحت انسان انواع گوناگون است و انسانیّت در سلسله طولی قرار میگیرد، اگر کسی به صورت حیوان در آمده است با حیوانات دنیا فرق میکند؛ اگر کسی به صورت بوزینه در آمد، بر او صادق است «جوهرٌ،نامٍ، حساسٌ، متحرّک بالارادة، ناطقٌ، قردٌ»، ناطقٌ صادق است؛ «انسانٌ و قِردٌ»، نه اینکه انسانیّت کنار برود و بوزینه شود، اگر بوزینه شد عذابی ندارد، مگر این همه بوزینهها در عالم هستند خجالت میکشند و عذابی دارند؟! عذاب آنها در این است که انسان هستند و میفهمند که بوزینه شدهاند، این میشود مسخ ملکوتی. اما مسخ ملکی هیچ راهی ندارد مگر براساس حرکت جوهری. اینچنین نیست که انسان بوزینه شود, انسان مار و عقرب شود؛ آن کسی که در دنیا اهل جمعآوری است ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[10] او مورچه شود که این انسانیّت کنار برود و رخت بربندد این واقعاً مورچه شود, مثل مورچه دنیا؛ مورچه دنیا چه عذابی دارد؟ بوزینه چه عذابی دارد؟ نکاح دارد, لذت دارد؛ همان لذّتی که تیهو و طاووس دارند، همان لذّت را تمساحها و بوزینهها هم دارند؛ در جفتگیری, تغذیه و پیروزیهایشان، اینطور نیست که حالا بوزینه لذّت نداشته باشد و طاووس لذّت داشته باشد. همه اینها لذّت نکاح دارند, لذّت تغذیه دارند, لذّت تناسل دارند. این «انسانٌ و قردٌ», نوع متوسط است. اگر در قرآن کریم آمده است یک عدّه ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾[11] این «انسانٌ شیطانٌ»، نه اینکه انسانیّت کنار برود فقط شیطنت بماند؛ اگر شیطنت بماند، مگر شیطان در شیطان بودن رنج میبرد؟ این کار را همیشه دارد لذّت میبرد. بنابراین ما یک تناسخ ملکوتی داریم که در کتابهای عقلی کم و بیش شنیدهاید یا دیدهاید «ما من أمّة من الأمم و لا ملّة من الملل إلّا و« للتناسخ فیها قدم راسخ»[12] این حرف فلسفه و حکمت الهی است. یک تناسخ مُلکی داریم که «بیّنالغی» است، عقلاً محال است, شرعاً ممنوع شده است و مانند آن. تناسخ ملکوتی چیز دیگر است, تناسخ مُلکی چیز دیگر است. آنها که به صورت حیوان در میآیند «انسانٌ و فَرسٌ», «انسانٌ و قردٌ» و مانند آن هستند.
پرسش: استاد! ما از جوهر به عرض می رسیم، بالأخره ظهور ملکات نفسانی است یا نه؟
پاسخ: بالأخره همان انسانیّت محفوظ است و آن ملکاتش که به صورت بازیگری بود, به صورت دغلبازی بود, به صورت فریب بود باعث شد که این بدن به این صورت در آمده وگرنه «انسانٌ و قردٌ» که خجالت هم میکشد، شرم هم دارد و هر لحظه هم برای او عذاب است. اینطور نیست که حالا انسانیّت او رخت بربسته باشد او بوزینه شود، اگر بوزینه باشد که بوزینه هم از بوزینه بودن لذت میبرد، مثل سایر حیوانات.
در اینجا فرمود هر درختی از آب تغذیه میکند، منتها برخی از این قسمتها به صورت برگ لطیف در میآید و برخی از اینها به صورت تَنه ستبر و محکم در میآید؛ این یک آب است که ﴿یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ﴾؛[13] یک جا برگ لطیف میشود, یک جا تنه ستبر میشود چه اینکه میوههای رنگارنگ, میوههای با طعمهای مختلف تولید میشود که ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾[14]که در اوایل سوره مبارکه «رعد» بود که گذشت.
مشکل بودن تفسیر روایات دال بر تبدّل زمین و مهمانی انسان بر خدا
بعد فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ﴾ اینها مشکل نیست, مشکل آن چهار طایفه روایاتی است که بالأخره باید پاسخ داده شود که این یعنی چه؟ بالأخره این کلّ زمین و زمان که عوض میشود وقتی از حضرت سؤال میکنند که انسانها کجا هستند؟ فرمودند: «فِی الظلّة»[15] در سایه لطف الهی هستند و در طایفه دیگر دارد اینها «أَضْیَافُ اللَّهِ»[16] هستند، مهمانان الهی میباشند، اینها نظیر «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[17] نیست؛ این «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ» با هشت, ده سال درس خواندن حل میشود، همین پنج کلمه الآن با تحقیقات آن شده پنجاه جلد کتاب. شما مکرّرات را که حذف بکنید از این مراجع ماضین هر کدامشان یک رساله یا کتابی درباره استصحاب نوشتند. تقریرات مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) را پنج, شش نفر نوشتند شما یکی حساب کنید, تقریرات امام(رضوان الله علیه) را پنج, شش نفر نوشتند شما یکی حساب کنید, اگر از هر کدام از این بزرگان ـ حشرشان با اولیای الهی باشد ـ یک جلد حساب کنید، این پنجاه مرجع پنجاه جلد کتاب درباره این پنج کلمه نوشتند که وحدت قضیه باید باشد, وحدت متساوی و باقی بشاد, شکّ متیقّن و مشکوک باید یکی باشد, یقین ثابت و شکّ لاحق باشد, شکّ ساری با استصحاب فرق میکند, استصحاب تعلیقی داریم, استصحاب تنجیزی داریم همه اینها را عقل استنباط کرده است، آن وقت این روایاتی که مربوط به معاد و روح هست کجا «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ» کجا! اگر آنها مطرح شود حالا پنجاه جلد میشود پانصد جلد کتاب؛ ولی این روایات دستنخورده همینطور مانده که روح مهمان خدا میشود یعنی چه؟ با بدن هست؟ روح تنهاست؟ مهمان خدا که نه زمان دارد و نه زمین دارد، میشود آدم بدن داشته باشد، بعد جزء «أَضْیَافُ اللَّهِ» باشد؟ در مکه درست است میشود «أَضْیَافُ اللَّهِ» و به فضل برمیگردد, در ماه مبارک رمضان در زمان درست است، آنجا در زمین درست است که به فضل و ثواب برمیگردد، اما کلّ زمان و زمین بخواهد عوض شود، این در «أَضْیَافُ اللَّهِ» و مهمان خداست یعنی چه؟ اینها همینطور مانده که مانده؛ ولی اینقدر هست که ما بدانیم که خیلی چیزها را نمیدانیم، یک مقدار آرام میشویم و داعیه ما کم میشود.
مغایرت آیه ﴿کلّما نضجت جلودهم...غیرها﴾ با حشر عین انسان
فرمود: ﴿أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ همین استخوان پوسیده که شما الآن دستتان هست، این استخوان پوسیده خاک میشود بعد دوباره خاک را احیا میکنیم.
چندین روایت در مسئله معاد هست که در محضر وجود مبارک امام صادق اشکال کردند، بخشی از آن روایات در کتاب شریف کنزالدقائق آمده است که حتماً مراجعه کنید، این جامعتر از آن نورالثقلین و امثال ذلک است؛ در آنجا از وجود مبارک امام سؤال میکنند، حالا این دست قبلی گناه کرده دست بعدی چطور معاقب می شود؟[18] اینکه گناه نکرده است یا در ذیل آیه سوره مبارکه «نساء» که دارد: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾[19] ظاهر آیه این است که این کفار که در دوزخ هستند این دست و پوستها میسوزد، نیروی لمس قسمت مهمّ آن در این پوستهاست، اگر این پوست دوباره روییده نشود آن عذاب دردناک را این جهنّمی نمیچشد؛ در این آیه فرمود ما پوست جدید میرویانیم تا او عذاب را به شدّت احساس کند ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ این تصریح به مغایرت است، دیگر عین نیست و چون غیر اوست مثل اوست ﴿بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ چرا؟ ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.
پاسخ امام صادق(علیه السلام) به عدم مغایرت آیه با حشر عین انسان
در ذیل این آیه در احتجاج[20] مرحوم طبرسی هست که از وجود مبارک امام سؤال میکنند که حالا آن جلد قبلی, دست قبلی, پوست قبلی معصیت کرده، این پوست بعدی چه گناهی کرده؟ حضرت فرمود: «وَیْحَکَ هِیَ هِیَ وَ هِیَ غَیْرُهَا» این دو قضیه را فرمود؛ فرمود این دومی عین اوّلی است, یک; این دومی غیر اوّلی است, دو; عرض کرد مَثلی بزنید که من بفهمم. فرمود این قالبگیرها که خشت قالب میزنند، اگر قالب یکی باشد و یک خشت را در این قالب بریزند بعد در بیاورند این خشت را به صورت گِل بکنند و بعد دوباره در آن قالب بریزند شما میگویید این همان است و یک خشت دیگر نیست، همان خشت قبلی است که از قالب در آمده و به صورت گِل شده دوباره آن را در قالب ریختند و به صورت خشت در آمده «هِیَ هِیَ وَ هِیَ غَیْرُهَا»؛ این قالب همان قلب ماست, همان نفس ماست, همان روح ماست, همان هویّت ماست, همان فصل اخیر ماست؛ هر چه فصل اخیر ما آن را بپذیرد آن عین و بدن ماست و اگر آن را نپذیرد و بیگانه باشد، از ما جداست. فرمود روح شما, فصل مقوّم شما, هویّت شما مثل آن قالب است. این بدنها که رفت و آمد دارد و تغییر میکند مثل آن خشتی است که گاهی به صورت فلّه است و گاهی مُنظم است «هِیَ هِیَ وَ هِیَ غَیْرُهَا».
اشاره به برخی از روایات در کیفیت حشر انسان
برخی از روایات دیگر هست که حالا شاید الآن نرسیم که بیان کنیم؛ از احتجاج مرحوم طبرسی است و اگر به احتجاج دسترسی ندارید، همین تفسیر کنزالدقائق این را نقل کرده است؛ هنگامی که میخواهد افراد زنده شوند ـ روح که زنده است مرگی ندارد ـ باران «مُزق» میآید این بدنها را «مَمطور» میکند مطری روی بدن میریزد و به صورت گِل در میآید آن وقت این خاکها که گِل شدهاند میروند «الی حیث الروح» نزد روح میروند وقتی نزد روح رفتند روح در آنها «ولوج» پیدا میکند و تعلّق میگیرند. بدن نزد روح میرود یعنی چه؟ گِل نزد روح میرود یعنی چه؟ تعبیر حضرت این است که این بدنها که با باران «مُزق»، «ممطور» شدند و به صورت گِل در آمدند و مطر ریخته شد اینها میروند «الی حیث الروح»، این یک مشت گل میرود نزد روح و آن وقت روح به آن تعلّق میگیرد؛ نه اینکه اینجا هست و روح بیاید اینجا تعلّق بگیرد، آیا اینجا و آنجا دارد؟ فرق است به اینکه روح به این تعلّق بگیرد یا آن برود «الی حیث الروح»؟
تبیین برخی از روایات توسط آقا علی حکیم و خاطره او از سلامت جسم «ابنبابویه قمی»
مرحوم آقا علی حکیم(رضوان الله علیه) رسالهای به نام سبیل الرشاد فی اثبات المعاد ایشان دارند که این روایات را در همان رساله معادشان ذکر کردند؛ شاید ما چندین بار برای تبرّک این فرمایش مرحوم آقاعلی حکیم را ذکر کردیم. این سبیل الرشاد فی اثبات المعاد نوشته مرحوم آقاعلی حکیم است؛ این آقا علی حکیم پسر ملاّ عبدالله زنوزی تبریزی بود، چون سالیان متمادی ـ حدود دویست سال قبل ـ در تهران تدریس میکردند و مدرّس رسمی فلسفه در حوزه تهران بودند به آقاعلی تهرانی معروف شدند وگرنه اینها اهل زُنوز تبریز هستند؛ این بزرگوار در سبیل الرشاد فی اثبات المعاد در همان اوایل آن نقل میکند که یک باران فراوانی آمد و در قبرستان ری در اثر آب گرفتگی بعضی از این قبور ریزش کرد؛؛ مردم محترم ری دیدند که این قبرها که ریزش کرده قبری در بین اینها هست که کفن آن تازه است؛ بررسی کردند دیدند که کفن تازه است, بدن تازه است و خوب تحقیق کردند دیدند این قبر مرحوم محمد بن علی بن بابویه قمی صاحب من لا یحضره الفقیه است وقتی این را دیدند خود مردم ری به زیارتش رفتند و مردم متدیّن تهران هم باخبر شدند، فوج فوج از تهران به زیارت این بدن آمدند؛ مرحوم آقا علی حکیم در همین رسالهاش نوشته که من خواستم بروم به زیارت، گفتم وقتی بروم که رفت و آمد جمعیت قدری کمتر شود، مقداری صبر کردم رفت و آمد که کم شد، خودم رفتم به زیارت قبر ابنبابویه و دیدم که این بدن طیّب و طاهر و تازه است. فاصله بین مرحوم آقاعلی حکیم و مرحوم ابنبابویه قمی هشتصد سال است، الآن خود ایشان دویست سال قبل رحلت کردند؛ بعد برای مرحوم ابنبابویه قمی آنجا مزاری درست کردند و بسیاری از علمای بزرگ وصیت کردند که وقتی رحلت کردند این را در جوار قبر آن بزرگوار دفن کنند؛ مرحوم آقای آملی بزرگ ـ آقا شیخ محمد تقی ـ اینطور بود, مرحوم آقا مصطفی تنکابنی اینطور بود, مرحوم آقامیراز حسن جلوه اینطور بود, آقامیراز حسن کرمانشاهی فیلسوف معروف آن عصر ـ حکمت مشاء تدریس میکرد ـ اینطور بود؛ بسیاری از حکما وصیت میکردند و الآن هم که مشرّف میشوید به مرقد حضرت عبدالعظیم و به زیارت ابنبابویه بروید میبینید یک بارگاه کوچکی در کنارش هست که در آنجا نوشته قبور بزرگان حکمت و فقه و فلسفه و حدیث در آنجاست؛ قبور آنها هم هست، لوح قبر هم هست، مشخصات هم هست. مرحوم آقا علی حکیم در رساله سبیل الرشاد فی اثبات المعاد آنجا این حدیث را مطرح میکنند که چگونه این بدن که هنوز بدن نیست، گِل شده؛ یعنی باران آمده و «ممطور» شده او را نزد روح میبرند، رفتنِ یک مُشت گِل نزد روح یعنی چه؟
لزوم تحقیق در بحث معاد و اعتقاد بر مبنای قرآن و عترت
غرض این است که بر ما لازم است بگوییم معاد حق است «مما لا ریب فیه» بدن هست, جسم هست « علی ما جاء به الوحی» هست, «علی ما نطق به الکتاب» هست, «علی ما نطق به العترة» هست؛ هر چه تحقیق کردیم برای ما روشنتر شد «طوبی لنا و حُسن مآب» و اگر نشد, به همان مقداری که میفهمیم ایمان داریم؛ ولی اصلِ ایمان ما براساس «ما نطق به الکتاب و العترة» است. اگر ـ معاذ الله ـ در بخشی از این بحثها کسی اشتباهی کرده یقیناً مغفور است، برای اینکه مطلب نظریِ عمیق پیچیده است؛ مثل فقه ما که در فقه هم همینطور است که اختلاف فقهی هست, اختلاف اصولی هست؛ الآن ما یک آیه درباره نماز جمعه داریم با چند روایت که پنج قول رسمی درباره نماز جمعه در زمان غیبت است: یک قول است که نماز جمعه در زمان غیبت حرام است، برای اینکه منصب اختصاصی پیغمبر است, یک قول این است که واجب است و وجوب تعیینی است که این 180 درجه در مقابل آن است, قول سوم این است که واجب تخییری است با وجوب احتیاط جمع, قول چهارم این است که وجوب تخییری است با احتیاط استحباب, قول پنجم آن است که وجوب تخییری است «بلا احتیاط کما هو الحق». ما این اقوال پنجگانه را درباره این داریم، بالأخره یکی از اینها حق است و همه که حق نیست؛ ولی معذور هستند؛ یعنی اجتهاد کردند، روشمند کردند، چهل پنجاه سال درس خواندند؛ این آقا نظر او این است و آن آقا نظر او این است؛ اینطور نیست که حالا اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ اشتباه کرده معذور نباشد؛ «فللمصیب اجران و للخاطئ اجرٌ واحد»[21] در مسئله معاد هم همین طور است منتها باید تحقیقمان را کامل کنیم و تلاشمان را بکنیم و اصلِ ما آن باشد که «علی ما جاء به الوحی» اگر تحقیقات ما مطابق آن بود «طوبی لنا و حُسن مآب»، نبود «نستغفر الله و نتوب الیه» این در همه علوم باید باشد اختصاصی به فقه یا اصول و امثال ذلک ندارد.
[1]تفسیرالرازی المفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و قال الغزالی فیه: إن ذلک لأن الإیمان صحته بالاعتراف بالحشر و الحشر مقرر فی هذه السورة بأبلغ وجه، فجعله قلب القرآن لذلک».
[2]تفسیرالرازی المفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و استحسنه فخر الدین الرازی رحمه اللّه تعالى سمعته یترحم علیه بسبب هذا الکلام»؛ « قوله: «و استحسنه فخر الدین الرازی إلخ» یفید أن المتکلم غیر المؤلف، فلعل هذا الکلام زیادة علق بها تلمیذ المؤلف رحمهما اللّه.».
[3]علل الشرایع، الشیخ الصدوق، ج2، ص342. «لَا یَجُوزُ الصَّلَاةُ فِی شَعْرِ وَ وَبَرِ مَا لَا یُؤْکَلُ لَحْمُهُ.».
[4]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص31.
[5]پیش از حکیم صدرالمتالهین هشت وحدت را شرط میدانستند، ایشان قسم نهمی را تحت عنوان وحدت در حمل نیز اضافه نمود.
[6]آل عمران/سوره3، آیه106.
[7]حج/سوره22، آیه6.
[8]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص113.
[9]بقره/سوره2، آیه65.
[10]همزه/سوره104، آیه3.
[11]انعام/سوره6، آیه112.
[12]معرفت فلسفی، معرفت، ج1، ص4، شماره20.
[13]رعد/سوره13، آیه4.
[14]رعد/سوره13، آیه4.
[15]کنز الدقائق، ج7، ص87.
[16]مستدرک الوسائل، المیرزا حسین النوری الطبرسی، ج4، ص22. «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ یُنَادِی الْمُنَادِی أَیْنَ أَضْیَافُ اللَّهِ».
[17]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج1، ص245، ط آل البیت.
[18]کنز الدقائق، ج3، ص 431 و 432.
[19]نساء/سوره4، آیه56.
[20]الاحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب، الطبرسی، ج2، ص354.
[21]الصراط المستقیم، علی بن یونس العاملی، ج3، ص236. «مَن اجتَهَدَ فأصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ وَ مَن أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ واحِد».
- مباحث معاد, علت قلب قرآن شدن «یس» نزد غزّالی؛
- آسان نبودن اثبات حیات حیوانی بر استخوان با جمله ﴿مَن یُحیِ العِظام﴾
- عدم تأثیر زمان و زمین در هویّت انسان
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
مباحث معاد, علت قلب قرآن شدن «یس» نزد غزّالی
بخش پایانی سوره مبارکه «یس» به همان اوایل آن برمیگردد که درباره احیای موتاست و عنصر محوری این بخش هم مسئله معاد است همین را غزّالی دلیل قرار داد که سوره مبارکه «یس» ـ که از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده است ـ قلب قرآن است،[1] زیرا بحث معاد را به صورت عمیق و وسیع بیان کرده است. همین مطلب را جناب فخررازی بعد از نقل از غزّالی استحسان کرد و گفت این وجه خوبی است که به این مناسبت سوره مبارکه «یس» شده قلب قرآن،[2] اما مطلب دقیقتر همان است که قبلاً اشاره شده و بعد هم بازگو میشود.
علت عدم عطف ﴿قالَ﴾ بر ﴿ضَرَبَ لَنا﴾ در آیه
در جریان احیای «عظام» از این کلمه ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ﴾ چند نکته استفاده میشود. این «قال» بدون واو ذکر شده است و عطفی بر آن فعلهای قبلی نشده ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾, یک; ﴿وَ نَسِیَ﴾ این فعل بر آن فعل عطف شد, دو; «قال» دیگر عطف نشد، زیرا این «قال» بیان همان ﴿ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ است؛ لذا فعل دوم بر فعل اول عطف شد؛ ولی فعل سوم بدون عطف ذکر شده نفرمود و «و قال»، زیرا این «قال» بیان همان ضرب مثل است.
آسان نبودن اثبات حیات حیوانی بر استخوان با جمله ﴿مَن یُحیِ العِظام﴾
در ذیل این کلمه ﴿یُحْیِ الْعِظامَ﴾ آن مسئله فقهی مطرح شد که آیا «عِظام», «عَظم», استخوان, «ممّا تحلّه الحیاة» است یا نه؟ حیواناتی که حرامگوشت هستند و از استخوان آنها در ساخت وسایل بهداشتی درست میکنند، آیا آن وسایل بهداشتی پاک است یا نه؟ اگر از اعیان نجسه باشند، صحبت در طهارت و نجاست است و اگر از اعیان محرّمه باشند، صحبت در این است که با آنها میشود نماز خواند یا نه؟ چون دو مسئله است که مستحضرید کاملاً از هم جدا هستند؛ یکی شیء حرامگوشت است مثل گربه و امثال اینها که اجزای اینها در بدن یا لباس نمازگزار نباید باشد نجس نیستند؛ ولی حرامگوشت هستند و قسم دیگر «اعیان نجسه» هستند، مثل خوک و کلب و خنزیر و امثال ذلک که در آنها سخن از نجاست است، گذشته از «لا تُصَلّ فی وَبَر ما لا یؤکل لحمه»[3] گذشته از مانعیّت در صلات، نجاست هم دارند. حیواناتی که نجس هستند و از استخوانهای آنها وسایل بهداشتی درست میکنند آیا می شود آن وسایل بهداشتی در بدن باشد و نماز بخوانند یا نه؟ جناب زمخشری در کشّاف[4] این را از ابوحنیفه و امثال ابوحنیفه نقل میکنند که اصحاب ابوحنیفه چون نظرشان این است که استخوان «مِمّا لا تحلّه الحیاة» است مثل شاخ, ناخن و موست که حیات گیاهی دارند؛ ولی حیات حیوانی ندارند، چون « مِمّا لا تحلّه الحیاة» هستند اگر دستی به آنها برسد نجس نیست، حالا مسئله اینکه نمیشود در بدن نمازگزار یا لباس نمازگزار باشد، برای اینکه جزء اجزای حرامگوشت هستند مطلب دیگری است و خودشان نمیپذیرند؛ ولی از نظر ما مستحضرید که این جزء «مِمّا تحلّه الحیاة» است حیات گیاهی که دارد هیچ, حیات حیوانی هم دارد، برای اینکه احساس دارد شاخ, احساس ندارد ناخن, احساس ندارد مو, احساس ندارد؛ لذا اینها را که قطع میکنند درد ندارد؛ ولی استخوان درد میگیرد احساس دارد حیات حیوانی دارد. این جملهای که سؤال شد ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ﴾ آنها خواستند به این استشهاد کنند که استخوان «مِمّا تحلّه الحیاة» است، از نظر بحثهای روایی تام است؛ ولی از نظر بحث قرآنی این آیه دلالت میکند بر اینکه استخوان دارای حیات حیوانی است آسان نیست حیات گیاهی هم داشته باشد همینطور است. اگر دوباره این را به صورت اول در بیاورند اول حیات گیاهی داشت, حیات حیوانی نداشت مثل شاخ گاو, ناخن دست, موی سر اینها حیات گیاهی دارند رشد میکنند؛ ولی احساس ندارند، از این آیه بخواهند نسبت به آن حکم فقهی استفاده کنند کار آسانی نیست؛ ولی راه فقهی آن همچنان باز است «مِمّا تحلّه الحیاة» است، نجس است و اگر کسی با آنها لوازم آرایش درست کرد نمیشود با آنها نماز بخواند یا در بدن داشته باشد، مگر اینکه بشوید.
چگونگی استفاده حشر عین انسان در قیامت از جمله ﴿مَن یُحی العِظام﴾
نکته بعدی آن است که همین استخوان پوسیده را که شما میگویید حالا که پودر شده چه کسی عین این را زنده میکند. پس «فهاهنا امران»: آنکه زنده میشود مثل آن است که در دنیا بود, یک؛ آنکه زنده میشود عین آن است که در دنیا بود. اینها با هم جمع میشود؛ مثل آن است اوّلی خاک شده و اینکه دومی دوباره احیا شده, عین آن اولی است، برای اینکه هویّت این اصل, به هویّت نفس است و اینکه هویّت جدایی ندارد تا شما بگویید این همان است یا غیر آن است، اگر به این بدن مرتبط شد و بدن فصل مقوّم آن که روح است این را پذیرفت، این دومی عین اوّلی است نه مثل اوّلی. کسی که شصت سال یا هفتاد سال عمر میکند چندین بار تمام اجزای بدن او عوض شد، ما هیچ تردیدی نداریم که این آقا همان آقای اوّلی است؛ حالا برای ماها که اهل فن نیستیم ممکن است کسی تردید داشته باشد، اما همه پزشکان و همه صاحبنظران اینها کار و فنّ آنها این است، برای همه آنها «بیّنالرشد» است که انسان چندین بار عوض میشود، یقین دارند که این اجزا غیر از اجزای چند سال قبل است، اما در عین حال یقین دارند که این آقا همان آقاست و این شخص همان شخص است؛ لذا در همین بخش از سوره بین هر دو مطلب جمع کرد، آنکه گفت: ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ﴾ نفرمود «قل یحیی مِثلها» فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا﴾ عین آن را زنده میکند، منتها عینیّت او به این است که در بدن هر کسی بود, باشد؛ لذا در جمله بعد تعبیر به مِثل کرد، در چند جمله قبل ضمیر «هاء» آورد که عین اوست. ما اگر بگوییم این اجزای بدن ما مثل اجزای ده سال قبل است درست گفتیم, بگوییم عین ده سال قبل است درست گفتیم، چون در تناقض آن وحدتهای نُهگانه[5] شرط است اینجا که وحدتها محفوظ نیست این جِرم به لحاظ جِرم بودن, یقیناً غیر از جِرم قبلی است و از جهت اینکه جزء بدن ماست و وحدت ما محفوظ است عین اوست به لحاظ روح, غیر اوست به لحاظ شخص خود آن است؛ لذا در همین قسمت ـ در این یکی دو آیه ـ ضمیر آیه 79 به خود عظام برمیگردد ﴿قُلْ یُحْییهَا﴾ نه «یحیی مثلها». در آیه بعدی فرمود: ﴿یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ مثل دنیا. بنابراین چند مطلب را ما باید از همین آیات بهرهبرداری کنیم: یکی اینکه انسان بدون هیچ کم و زیادی عین همان فردی که در دنیاست در قیامت محشور میشود، بدون هیچ کم و کاستی.
عدم تأثیر زمان و زمین در هویّت انسان
پرسش: زمان چطور؟ اینجا امور زمانی است این زمان که دیگر آنجا نیست؟
پاسخ: زمان که لازم نیست باشد، ما که متزمّن هستیم اگر عینیّت ما با تغیّر زمان و زمین محفوظ است آنجا هم همینطور است، مگر هشتاد سال قبل یا هفتاد سال قبل الآن موجود است؟ یقیناً نیست؛ آن مکانی که ما در شهر خودمان بودیم و الآن در شهر دیگر هستیم، آن مکان اینجا هست؟ نیست. انسان که متزمّن است و متمکّن، اینطور نیست که زمان و زمین در هویّت او سهم داشته باشد؛ وضع دنیای ما که روشن شود آخرت ما روشن است. زمان ما یقیناً فرق کرده، اما ما عین همان شخصی هستیم که بودیم, زمین ما فرق کرده؛ ولی ما عین همان شخصی هستیم که بودیم, آنها جزء عوارض مفارق هستند و در هویّت ما سهمی ندارند. بنابراین اگر در دنیا خودمان را بررسی کردیم و شناختیم مسئله آخرت هم روشن است و کمترین تفاوتی نیست. حالا اگر کسی جرّاحی کرده، مشکلاتی در صورت او بود که آن را اصلاح کرده و به صورت دیگر درآمده، ما میگوییم عین همان است؛ در آخرت یک عدّه خیلی زیبا محشور میشوند، عین همان است؛ یک عدّه خیلی زشت محشور میشوند ﴿یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ﴾[6] میگوییم عین همان است؛ مثل دنیاست و هیچ تفاوتی از این جهت نیست.
عدم تعارض بین حشر عین یا مثل انسان در قیامت
پس اگر آیات دو طایفه بود یک طایفه از آیات ظهور داشت که آنچه در معاد میآید عین همان است که در دنیا بود ﴿یُحْیِی الْمَوْتَی﴾[7] دارد, ﴿یُحْییهَا﴾ دارد این راجع به آن است که به فصل مقوّم او؛ یعنی به وحدت روح برمیگردد. آنجا که دارد ﴿مِثْلَهُمْ﴾ ناظر به بدن است؛ الآن همینجا این شخصی که از قبرستان آمده استخوان مردهای دستش بود به حضرت عرض کرد ﴿مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ﴾ این استخوان دست خودش را اشاره کرده بود، جواب آمد که همین را خدا زنده میکند. بنابراین این دو طایفه چون از دو منظر وارد شدند، مشکلی ندارد ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾.
چگونگی حشر عین انسان با عدم تناسب نعمتها و عذابهای اُخروی
پرسش: این تناسب نعمتها و عذابهای اخروی با انسان امکان ندارد، بدن دنیوی تناسبی با عذابهای اخروی ندارد؟
پاسخ: بدن در هر عالمی مناسب با آن عالمی است که خدای سبحان آفریده؛ ولی عینیّت محفوظ است در برزخ به یک سبک است, در قیامت کبرا به یک سبک است, در بهشت به یک سبک دیگر است، چون سرّش آن است که بدن تابع روح است؛ اگر روح, روح مشخص بود چه اینکه هست، هر بدنی را این روح قبول کند عین اوست؛ لذا شهادتها هم محفوظ است، در محکمه دنیا هم محفوظ است. الآن اگر کسی بیست سال قبل سرقت کرد محکمه هم دستور قطع «ید» صادر کرد این شخص فرار کرد، بعد از بیست سال دستگیر شد، حالا مثلاً آمده محکمه شرع در حضور خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حالا میتواند بگوید یا «رسول الله» من تصادف کردم این دستِ من دست دیگران است که به دست من وصل کردند؟ این مقبول محکمه عدل نیست میگویند دست شماست، چون دست وقتی برای شماست که روح شما بپذیرد؛ همانطوری که در دنیا در محکمه عدل با تفاوتهای شخصی و فردی عینیّت محفوظ است، در قیامت شهادت هم همینطور است, عینیّت دست محفوظ است. این دست عین دست قبلی است، چون این روح عین روح قبلی است، هویّت عضو و هویّت بدن به هویّت روح است؛ اگر روح یکی بود این دومی عین اوّلی است.
پرسش: این ﴿یُحْییهَا﴾ «هاء» را حمل بر مِثل کنیم؟
پاسخ: نه، چرا حمل بر مِثل کنیم؟ ضمیر به «عظام» برمیگردد، اگر دلیل عقلی داشته باشیم که نمیشود یا روایتی داشته باشیم که نمیشود بله, اما دو منظر هست؛ مثل خود دنیا, ما وقتی دنیا را کاملاً حل کردیم هیچ تردیدی نداریم آخرت هم همین است، ما الآن چه مشکلی در دنیا داریم؟ الآن مثلاً در محکمه خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این شخصی که سرقت کرده و محکوم به قطع دست شده و فرار کرده و دستش در اثر تصادف قطع شده و دست دیگری که مرگ مغزی دارد به دست او وصل کردند بعد از چند سال که او را پیدا کردند آیا میتواند به محکمه پیغمبر عرض کند که این دست من غیر از آن دست است؟ هر چه در محکمه عدل دنیا بگوییم آنجا هم همین طور است و این مشکلی نیست، برای اینکه هویّت بدن به هویّت روح است، روح که هر بدنی را قبول کرده عین اوست، در شهادت عین اوست, در محکمه عین اوست, در صحّت و سلامت عین اوست و در طهارت عین اوست. دست ملحدی را که مشرک و نجس است به دست مؤمن وصل کردند تا پیوند نگرفته نجس است، اما وقتی که گرفت میتواند با آن وضو بگیرد، این دست اوست نمیتواند بگوید که این دست من نیست.
پرسش: شهادت را جسم میدهد؟
پاسخ: شهادت را روح میدهد، منتها این بدن وقتی که در اختیار روح قرار گرفت این عین آن بدن قبلی میشود. پس هم ﴿یُحْییهَا﴾ درست است و هم ﴿أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾.
تبیین مسخ مُلکی و ملکوتی و عدم تنافی آن با حشر عین انسان
پرسش:؟پاسخ: اگر کسی به صورت حیوان در آمده است اینچنین نیست که مَسخ شود؛ ما یک مسخ ملکوتی داریم که به تعبیر سیدناالاستاد[8] این آیه ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾[9] از غرر آیات قرآن کریم است و یک مسخ مُلکی؛ مسخ ملکی این است که ﴿کُونُوا قِرَدَةً خاسِئینَ﴾ انسان بوزینه شود، حالا این قابل توجیه است یا نه, مطلب دیگر است. مسخ ملکوتی چیز دیگری است؛ مسخ ملکوتی این است که این شخص انسان است، با حفظ انسانیّت بدون کم و زیاد, «انسانٌ قِرَدٌ»؛ براساس مَسخ و تناسخ ملکوتی، انسان نوع متوسط است که در تحت او انواع فراوان است، آنچه فعلاً در حوزهها و دانشگاهها مطرح است انسان نوع سافل است و تحت انسان اصناف است؛ ولی آنکه تحقیق کرده میگوید انسان, جنس سافل است نه نوع سافل، یک; نوع متوسط است نه «نوع الأنواع», دو; تحت انسان انواع گوناگون است نه اصناف گوناگون, سه. چون تحت انسان انواع گوناگون است و انسانیّت در سلسله طولی قرار میگیرد، اگر کسی به صورت حیوان در آمده است با حیوانات دنیا فرق میکند؛ اگر کسی به صورت بوزینه در آمد، بر او صادق است «جوهرٌ،نامٍ، حساسٌ، متحرّک بالارادة، ناطقٌ، قردٌ»، ناطقٌ صادق است؛ «انسانٌ و قِردٌ»، نه اینکه انسانیّت کنار برود و بوزینه شود، اگر بوزینه شد عذابی ندارد، مگر این همه بوزینهها در عالم هستند خجالت میکشند و عذابی دارند؟! عذاب آنها در این است که انسان هستند و میفهمند که بوزینه شدهاند، این میشود مسخ ملکوتی. اما مسخ ملکی هیچ راهی ندارد مگر براساس حرکت جوهری. اینچنین نیست که انسان بوزینه شود, انسان مار و عقرب شود؛ آن کسی که در دنیا اهل جمعآوری است ﴿یَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[10] او مورچه شود که این انسانیّت کنار برود و رخت بربندد این واقعاً مورچه شود, مثل مورچه دنیا؛ مورچه دنیا چه عذابی دارد؟ بوزینه چه عذابی دارد؟ نکاح دارد, لذت دارد؛ همان لذّتی که تیهو و طاووس دارند، همان لذّت را تمساحها و بوزینهها هم دارند؛ در جفتگیری, تغذیه و پیروزیهایشان، اینطور نیست که حالا بوزینه لذّت نداشته باشد و طاووس لذّت داشته باشد. همه اینها لذّت نکاح دارند, لذّت تغذیه دارند, لذّت تناسل دارند. این «انسانٌ و قردٌ», نوع متوسط است. اگر در قرآن کریم آمده است یک عدّه ﴿شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ﴾[11] این «انسانٌ شیطانٌ»، نه اینکه انسانیّت کنار برود فقط شیطنت بماند؛ اگر شیطنت بماند، مگر شیطان در شیطان بودن رنج میبرد؟ این کار را همیشه دارد لذّت میبرد. بنابراین ما یک تناسخ ملکوتی داریم که در کتابهای عقلی کم و بیش شنیدهاید یا دیدهاید «ما من أمّة من الأمم و لا ملّة من الملل إلّا و« للتناسخ فیها قدم راسخ»[12] این حرف فلسفه و حکمت الهی است. یک تناسخ مُلکی داریم که «بیّنالغی» است، عقلاً محال است, شرعاً ممنوع شده است و مانند آن. تناسخ ملکوتی چیز دیگر است, تناسخ مُلکی چیز دیگر است. آنها که به صورت حیوان در میآیند «انسانٌ و فَرسٌ», «انسانٌ و قردٌ» و مانند آن هستند.
پرسش: استاد! ما از جوهر به عرض می رسیم، بالأخره ظهور ملکات نفسانی است یا نه؟
پاسخ: بالأخره همان انسانیّت محفوظ است و آن ملکاتش که به صورت بازیگری بود, به صورت دغلبازی بود, به صورت فریب بود باعث شد که این بدن به این صورت در آمده وگرنه «انسانٌ و قردٌ» که خجالت هم میکشد، شرم هم دارد و هر لحظه هم برای او عذاب است. اینطور نیست که حالا انسانیّت او رخت بربسته باشد او بوزینه شود، اگر بوزینه باشد که بوزینه هم از بوزینه بودن لذت میبرد، مثل سایر حیوانات.
در اینجا فرمود هر درختی از آب تغذیه میکند، منتها برخی از این قسمتها به صورت برگ لطیف در میآید و برخی از اینها به صورت تَنه ستبر و محکم در میآید؛ این یک آب است که ﴿یُسْقی بِماءٍ واحِدٍ﴾؛[13] یک جا برگ لطیف میشود, یک جا تنه ستبر میشود چه اینکه میوههای رنگارنگ, میوههای با طعمهای مختلف تولید میشود که ﴿نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ﴾[14]که در اوایل سوره مبارکه «رعد» بود که گذشت.
مشکل بودن تفسیر روایات دال بر تبدّل زمین و مهمانی انسان بر خدا
بعد فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ﴾ اینها مشکل نیست, مشکل آن چهار طایفه روایاتی است که بالأخره باید پاسخ داده شود که این یعنی چه؟ بالأخره این کلّ زمین و زمان که عوض میشود وقتی از حضرت سؤال میکنند که انسانها کجا هستند؟ فرمودند: «فِی الظلّة»[15] در سایه لطف الهی هستند و در طایفه دیگر دارد اینها «أَضْیَافُ اللَّهِ»[16] هستند، مهمانان الهی میباشند، اینها نظیر «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ»[17] نیست؛ این «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ» با هشت, ده سال درس خواندن حل میشود، همین پنج کلمه الآن با تحقیقات آن شده پنجاه جلد کتاب. شما مکرّرات را که حذف بکنید از این مراجع ماضین هر کدامشان یک رساله یا کتابی درباره استصحاب نوشتند. تقریرات مرحوم آقای خویی(رضوان الله علیه) را پنج, شش نفر نوشتند شما یکی حساب کنید, تقریرات امام(رضوان الله علیه) را پنج, شش نفر نوشتند شما یکی حساب کنید, اگر از هر کدام از این بزرگان ـ حشرشان با اولیای الهی باشد ـ یک جلد حساب کنید، این پنجاه مرجع پنجاه جلد کتاب درباره این پنج کلمه نوشتند که وحدت قضیه باید باشد, وحدت متساوی و باقی بشاد, شکّ متیقّن و مشکوک باید یکی باشد, یقین ثابت و شکّ لاحق باشد, شکّ ساری با استصحاب فرق میکند, استصحاب تعلیقی داریم, استصحاب تنجیزی داریم همه اینها را عقل استنباط کرده است، آن وقت این روایاتی که مربوط به معاد و روح هست کجا «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ» کجا! اگر آنها مطرح شود حالا پنجاه جلد میشود پانصد جلد کتاب؛ ولی این روایات دستنخورده همینطور مانده که روح مهمان خدا میشود یعنی چه؟ با بدن هست؟ روح تنهاست؟ مهمان خدا که نه زمان دارد و نه زمین دارد، میشود آدم بدن داشته باشد، بعد جزء «أَضْیَافُ اللَّهِ» باشد؟ در مکه درست است میشود «أَضْیَافُ اللَّهِ» و به فضل برمیگردد, در ماه مبارک رمضان در زمان درست است، آنجا در زمین درست است که به فضل و ثواب برمیگردد، اما کلّ زمان و زمین بخواهد عوض شود، این در «أَضْیَافُ اللَّهِ» و مهمان خداست یعنی چه؟ اینها همینطور مانده که مانده؛ ولی اینقدر هست که ما بدانیم که خیلی چیزها را نمیدانیم، یک مقدار آرام میشویم و داعیه ما کم میشود.
مغایرت آیه ﴿کلّما نضجت جلودهم...غیرها﴾ با حشر عین انسان
فرمود: ﴿أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ همین استخوان پوسیده که شما الآن دستتان هست، این استخوان پوسیده خاک میشود بعد دوباره خاک را احیا میکنیم.
چندین روایت در مسئله معاد هست که در محضر وجود مبارک امام صادق اشکال کردند، بخشی از آن روایات در کتاب شریف کنزالدقائق آمده است که حتماً مراجعه کنید، این جامعتر از آن نورالثقلین و امثال ذلک است؛ در آنجا از وجود مبارک امام سؤال میکنند، حالا این دست قبلی گناه کرده دست بعدی چطور معاقب می شود؟[18] اینکه گناه نکرده است یا در ذیل آیه سوره مبارکه «نساء» که دارد: ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾[19] ظاهر آیه این است که این کفار که در دوزخ هستند این دست و پوستها میسوزد، نیروی لمس قسمت مهمّ آن در این پوستهاست، اگر این پوست دوباره روییده نشود آن عذاب دردناک را این جهنّمی نمیچشد؛ در این آیه فرمود ما پوست جدید میرویانیم تا او عذاب را به شدّت احساس کند ﴿کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ این تصریح به مغایرت است، دیگر عین نیست و چون غیر اوست مثل اوست ﴿بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها﴾ چرا؟ ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذابَ﴾.
پاسخ امام صادق(علیه السلام) به عدم مغایرت آیه با حشر عین انسان
در ذیل این آیه در احتجاج[20] مرحوم طبرسی هست که از وجود مبارک امام سؤال میکنند که حالا آن جلد قبلی, دست قبلی, پوست قبلی معصیت کرده، این پوست بعدی چه گناهی کرده؟ حضرت فرمود: «وَیْحَکَ هِیَ هِیَ وَ هِیَ غَیْرُهَا» این دو قضیه را فرمود؛ فرمود این دومی عین اوّلی است, یک; این دومی غیر اوّلی است, دو; عرض کرد مَثلی بزنید که من بفهمم. فرمود این قالبگیرها که خشت قالب میزنند، اگر قالب یکی باشد و یک خشت را در این قالب بریزند بعد در بیاورند این خشت را به صورت گِل بکنند و بعد دوباره در آن قالب بریزند شما میگویید این همان است و یک خشت دیگر نیست، همان خشت قبلی است که از قالب در آمده و به صورت گِل شده دوباره آن را در قالب ریختند و به صورت خشت در آمده «هِیَ هِیَ وَ هِیَ غَیْرُهَا»؛ این قالب همان قلب ماست, همان نفس ماست, همان روح ماست, همان هویّت ماست, همان فصل اخیر ماست؛ هر چه فصل اخیر ما آن را بپذیرد آن عین و بدن ماست و اگر آن را نپذیرد و بیگانه باشد، از ما جداست. فرمود روح شما, فصل مقوّم شما, هویّت شما مثل آن قالب است. این بدنها که رفت و آمد دارد و تغییر میکند مثل آن خشتی است که گاهی به صورت فلّه است و گاهی مُنظم است «هِیَ هِیَ وَ هِیَ غَیْرُهَا».
اشاره به برخی از روایات در کیفیت حشر انسان
برخی از روایات دیگر هست که حالا شاید الآن نرسیم که بیان کنیم؛ از احتجاج مرحوم طبرسی است و اگر به احتجاج دسترسی ندارید، همین تفسیر کنزالدقائق این را نقل کرده است؛ هنگامی که میخواهد افراد زنده شوند ـ روح که زنده است مرگی ندارد ـ باران «مُزق» میآید این بدنها را «مَمطور» میکند مطری روی بدن میریزد و به صورت گِل در میآید آن وقت این خاکها که گِل شدهاند میروند «الی حیث الروح» نزد روح میروند وقتی نزد روح رفتند روح در آنها «ولوج» پیدا میکند و تعلّق میگیرند. بدن نزد روح میرود یعنی چه؟ گِل نزد روح میرود یعنی چه؟ تعبیر حضرت این است که این بدنها که با باران «مُزق»، «ممطور» شدند و به صورت گِل در آمدند و مطر ریخته شد اینها میروند «الی حیث الروح»، این یک مشت گل میرود نزد روح و آن وقت روح به آن تعلّق میگیرد؛ نه اینکه اینجا هست و روح بیاید اینجا تعلّق بگیرد، آیا اینجا و آنجا دارد؟ فرق است به اینکه روح به این تعلّق بگیرد یا آن برود «الی حیث الروح»؟
تبیین برخی از روایات توسط آقا علی حکیم و خاطره او از سلامت جسم «ابنبابویه قمی»
مرحوم آقا علی حکیم(رضوان الله علیه) رسالهای به نام سبیل الرشاد فی اثبات المعاد ایشان دارند که این روایات را در همان رساله معادشان ذکر کردند؛ شاید ما چندین بار برای تبرّک این فرمایش مرحوم آقاعلی حکیم را ذکر کردیم. این سبیل الرشاد فی اثبات المعاد نوشته مرحوم آقاعلی حکیم است؛ این آقا علی حکیم پسر ملاّ عبدالله زنوزی تبریزی بود، چون سالیان متمادی ـ حدود دویست سال قبل ـ در تهران تدریس میکردند و مدرّس رسمی فلسفه در حوزه تهران بودند به آقاعلی تهرانی معروف شدند وگرنه اینها اهل زُنوز تبریز هستند؛ این بزرگوار در سبیل الرشاد فی اثبات المعاد در همان اوایل آن نقل میکند که یک باران فراوانی آمد و در قبرستان ری در اثر آب گرفتگی بعضی از این قبور ریزش کرد؛؛ مردم محترم ری دیدند که این قبرها که ریزش کرده قبری در بین اینها هست که کفن آن تازه است؛ بررسی کردند دیدند که کفن تازه است, بدن تازه است و خوب تحقیق کردند دیدند این قبر مرحوم محمد بن علی بن بابویه قمی صاحب من لا یحضره الفقیه است وقتی این را دیدند خود مردم ری به زیارتش رفتند و مردم متدیّن تهران هم باخبر شدند، فوج فوج از تهران به زیارت این بدن آمدند؛ مرحوم آقا علی حکیم در همین رسالهاش نوشته که من خواستم بروم به زیارت، گفتم وقتی بروم که رفت و آمد جمعیت قدری کمتر شود، مقداری صبر کردم رفت و آمد که کم شد، خودم رفتم به زیارت قبر ابنبابویه و دیدم که این بدن طیّب و طاهر و تازه است. فاصله بین مرحوم آقاعلی حکیم و مرحوم ابنبابویه قمی هشتصد سال است، الآن خود ایشان دویست سال قبل رحلت کردند؛ بعد برای مرحوم ابنبابویه قمی آنجا مزاری درست کردند و بسیاری از علمای بزرگ وصیت کردند که وقتی رحلت کردند این را در جوار قبر آن بزرگوار دفن کنند؛ مرحوم آقای آملی بزرگ ـ آقا شیخ محمد تقی ـ اینطور بود, مرحوم آقا مصطفی تنکابنی اینطور بود, مرحوم آقامیراز حسن جلوه اینطور بود, آقامیراز حسن کرمانشاهی فیلسوف معروف آن عصر ـ حکمت مشاء تدریس میکرد ـ اینطور بود؛ بسیاری از حکما وصیت میکردند و الآن هم که مشرّف میشوید به مرقد حضرت عبدالعظیم و به زیارت ابنبابویه بروید میبینید یک بارگاه کوچکی در کنارش هست که در آنجا نوشته قبور بزرگان حکمت و فقه و فلسفه و حدیث در آنجاست؛ قبور آنها هم هست، لوح قبر هم هست، مشخصات هم هست. مرحوم آقا علی حکیم در رساله سبیل الرشاد فی اثبات المعاد آنجا این حدیث را مطرح میکنند که چگونه این بدن که هنوز بدن نیست، گِل شده؛ یعنی باران آمده و «ممطور» شده او را نزد روح میبرند، رفتنِ یک مُشت گِل نزد روح یعنی چه؟
لزوم تحقیق در بحث معاد و اعتقاد بر مبنای قرآن و عترت
غرض این است که بر ما لازم است بگوییم معاد حق است «مما لا ریب فیه» بدن هست, جسم هست « علی ما جاء به الوحی» هست, «علی ما نطق به الکتاب» هست, «علی ما نطق به العترة» هست؛ هر چه تحقیق کردیم برای ما روشنتر شد «طوبی لنا و حُسن مآب» و اگر نشد, به همان مقداری که میفهمیم ایمان داریم؛ ولی اصلِ ایمان ما براساس «ما نطق به الکتاب و العترة» است. اگر ـ معاذ الله ـ در بخشی از این بحثها کسی اشتباهی کرده یقیناً مغفور است، برای اینکه مطلب نظریِ عمیق پیچیده است؛ مثل فقه ما که در فقه هم همینطور است که اختلاف فقهی هست, اختلاف اصولی هست؛ الآن ما یک آیه درباره نماز جمعه داریم با چند روایت که پنج قول رسمی درباره نماز جمعه در زمان غیبت است: یک قول است که نماز جمعه در زمان غیبت حرام است، برای اینکه منصب اختصاصی پیغمبر است, یک قول این است که واجب است و وجوب تعیینی است که این 180 درجه در مقابل آن است, قول سوم این است که واجب تخییری است با وجوب احتیاط جمع, قول چهارم این است که وجوب تخییری است با احتیاط استحباب, قول پنجم آن است که وجوب تخییری است «بلا احتیاط کما هو الحق». ما این اقوال پنجگانه را درباره این داریم، بالأخره یکی از اینها حق است و همه که حق نیست؛ ولی معذور هستند؛ یعنی اجتهاد کردند، روشمند کردند، چهل پنجاه سال درس خواندند؛ این آقا نظر او این است و آن آقا نظر او این است؛ اینطور نیست که حالا اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ اشتباه کرده معذور نباشد؛ «فللمصیب اجران و للخاطئ اجرٌ واحد»[21] در مسئله معاد هم همین طور است منتها باید تحقیقمان را کامل کنیم و تلاشمان را بکنیم و اصلِ ما آن باشد که «علی ما جاء به الوحی» اگر تحقیقات ما مطابق آن بود «طوبی لنا و حُسن مآب»، نبود «نستغفر الله و نتوب الیه» این در همه علوم باید باشد اختصاصی به فقه یا اصول و امثال ذلک ندارد.
[1]تفسیرالرازی المفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و قال الغزالی فیه: إن ذلک لأن الإیمان صحته بالاعتراف بالحشر و الحشر مقرر فی هذه السورة بأبلغ وجه، فجعله قلب القرآن لذلک».
[2]تفسیرالرازی المفاتیح الغیب اوالتفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج5، ص273. «و استحسنه فخر الدین الرازی رحمه اللّه تعالى سمعته یترحم علیه بسبب هذا الکلام»؛ « قوله: «و استحسنه فخر الدین الرازی إلخ» یفید أن المتکلم غیر المؤلف، فلعل هذا الکلام زیادة علق بها تلمیذ المؤلف رحمهما اللّه.».
[3]علل الشرایع، الشیخ الصدوق، ج2، ص342. «لَا یَجُوزُ الصَّلَاةُ فِی شَعْرِ وَ وَبَرِ مَا لَا یُؤْکَلُ لَحْمُهُ.».
[4]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص31.
[5]پیش از حکیم صدرالمتالهین هشت وحدت را شرط میدانستند، ایشان قسم نهمی را تحت عنوان وحدت در حمل نیز اضافه نمود.
[6]آل عمران/سوره3، آیه106.
[7]حج/سوره22، آیه6.
[8]المیزان فی تفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص113.
[9]بقره/سوره2، آیه65.
[10]همزه/سوره104، آیه3.
[11]انعام/سوره6، آیه112.
[12]معرفت فلسفی، معرفت، ج1، ص4، شماره20.
[13]رعد/سوره13، آیه4.
[14]رعد/سوره13، آیه4.
[15]کنز الدقائق، ج7، ص87.
[16]مستدرک الوسائل، المیرزا حسین النوری الطبرسی، ج4، ص22. «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ یُنَادِی الْمُنَادِی أَیْنَ أَضْیَافُ اللَّهِ».
[17]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج1، ص245، ط آل البیت.
[18]کنز الدقائق، ج3، ص 431 و 432.
[19]نساء/سوره4، آیه56.
[20]الاحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب، الطبرسی، ج2، ص354.
[21]الصراط المستقیم، علی بن یونس العاملی، ج3، ص236. «مَن اجتَهَدَ فأصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ وَ مَن أَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ واحِد».
تاکنون نظری ثبت نشده است