- 625
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش چهارم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 83 سوره یس، بخش چهارم"
- ارتباط طرح مباحث توحیدی در سوره «یس» با شرک مردم مکه؛
- عدم اعتقاد مردم مکه به معاد و جدال احسن رسول خدا با آنان؛
-احیای طبیعت مرده در بهار, دال بر قدرت خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
ارتباط طرح مباحث توحیدی در سوره «یس» با شرک مردم مکه
چون سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و مردم مکه گرچه بتپرست بودند؛ ولی اصل وجود ذات اقدس الهی را قبول داشتند و خدا را بدون شریک میدانستند; یعنی «واجب الوجود» موجود است, یک; شریک ندارد, دو; خالق کل است, سه; در خلقت شریک ندارد, چهار; ربّ عالمین است, پنج و در ربوبیّت عالمین شریک ندارد, شش; اینها را معتقد بودند، منتها تدبیر انسان, تدبیر آسمان, تدبیر زمین, تدبیر امور جزئیه را به ارباب متفرّقه میسپردند و رابطه عبادی بین خود و خدا را منقطع میپنداشتند، میگفتند ما دسترسی به عبادت او نداریم. این امور متوسط را میپرستیدند که اینها را به «الله» نزدیک کند, این مسئله توحید و اعتقاد دینیشان بود. آیات فراوانی این بخش را ابطال کرد و توحید ذات اقدس الهی را در همه جهات ثابت کرد.
عدم اعتقاد مردم مکه به معاد و جدال احسن رسول خدا با آنان
درباره مسئله معاد اینکه آنها اصلاً معتقد به معاد نبودند و مرگ را پایان راه میدانستند؛ حساب و کتابی, عدل و ظلمی برای جهان معتقد نبودند که انسان بعد از مرگ حساب و کتابی دارد؛ اصلاً جریان برزخ و قیامت برای آنها اسطوره بود.
اصرار قرآن کریم برای اثبات معاد از چند جهت است: یکی همان قضایای سالبه و موجبه است که جهان باطل نیست، یک طایفه از آیات قضیه سالبه دارد که عالم باطل خلق نشد و یک سلسله قضایای موجبه است که عالم به حق خلق شد و یک سلسله از آیات دلالت دارد بر اینکه انسان درست است بدن او میپوسد؛ ولی روح او مجرّد است از بین نمیرود تا شما بگویید چگونه خدا معدوم را زنده میکند و مانند آن. در این بخش از وجود مبارک امام عسکری(علیه السلام) سؤال کردند که آیا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با کسی جدال کرد؟ حضرت فرمود آری, برای اینکه خدای سبحان به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾[1]وقتی خدا دستور میدهد که شما با جدال أحسن مجادله کنید، یقیناً پیغمبر امتثال میکند. بعد استدلال فرمود به بخش پایانی سوره مبارکه «یس» که محلّ بحث است؛ فرمود اینها جدال أحسنی است که خدای سبحان دستور داده و پیغمبر امتثال کرد. [2] جدال أحسن عبارت از آن است که قیاسی تشکیل شود که مقدمات آن حق است، لکن صبغهٴ این مقدمات, مقبولیّت نزد خصم دارد نه معقولیّت آن, اگر چیزی معقول نباشد؛ ولی مقبول باشد این جدال, جدال باطل است. از جهل طرف مقابل سوء استفاده کردن کار باطلی است که انبیا منزّه از این عمل هستند، اما اگر چیزی معقول باشد و حیثیت معقول بودنِ آن محور بحث باشد میشود برهان و اگر چیزی معقول و حق باشد؛ ولی محور بحث مقبولیّت آن «لدی الخصم» است این میشود جدال أحسن. فرمود شما که قبول دارید خدای سبحان این بشر را از خاک آفریده است، این خلقت را قبول دارید؛ اگر این خلقت را قبول دارید چگونه در معاد شک میکنید؟ حدّ وسط این استدلال امری است معقول؛ ولی صبغه مقبولیّت آن محور قرار گرفت که این جدال أحسن میشود. فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و در سوره مبارکه «اسراء» هم گذشت که وقتی اینها که منکر معاد هستند ـ در جریان حضرت ابراهیم و سایر انبیا(علیهم السلام) ـ فرمود به اینها بگویید که همان خدایی که شما را خلق کرده است دوباره زنده میکند ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾؛[3] اینها سرافکنده میشوند، برای اینکه یک مقدمه شما ذکر کردید حق است و مقبول «فی نفسها» و مقبول آنها هم است؛ اگر چنین مقدمهای حق بود و مقبول, دیگر اینها راهی برای انکار ندارند; لذا ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾؛ سرافکنده میشوند که این میشود جدال أحسن. استدلال وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) این است که چون خدای سبحان دستور داد ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم جدال کرد به جدال أحسن و فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾.
احیای طبیعت مرده در بهار, دال بر قدرت خدا بر معاد
مطلب بعدی آن است که برای اثبات قدرت خدا بر احیا گاهی جریان بهار را ذکر میکنند که در روایات ما هم هست که «اِذا رَأَیتُم الرَّبیعَ فَأَکْثِروا ذِکرَ النُّشور»[4] و آیات فراوانی هست که ذات اقدس الهی در بهار مردهها را زنده میکند[5] این نه برای آن است که کسی که قبلاً مُرده و الآن زنده میشود آیا مِثل است یا عین، آن آیات ناظر به مثل بودن یا عین بودن نیست، ناظر به آن است که مرده را میشود زنده کرد. خیلیها میگفتند وقتی که انسان مرد چگونه زنده میشود؟ ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[6] و آیاتی که در جریان بهار هست؛ فرمود این مردهها را هر سال خدا دارد زنده میکند، نه اینکه این درختی که پارسال برگهایش زنده بود و امسال مُرد خدا دارد دوباره آن برگها را زنده میکند تا بگوییم جریان ربیع، آیا احیای عین است یا احیای مِثل؛ آن سلسله از آیات درصدد بیان این است که خدا مرده را زنده میکند، اما حالا این زنده, عین همان مرده قبلی است یا مثل آن, آن سلسله آیات ناظر به این نیست.
عدم تنافی آیات دال بر احیای عین انسان اوّلی یا مِثل آن
اما بحثهای معاد دو طایفه است: یکی اینکه انسانِ در قیامت عین همان انسان اوّلی است بدون کمترین تفاوت و گاهی هم تعبیر به مثل دارند؛ نظیر آنچه در سوره «واقعه» آمده که ﴿نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ﴾؛[7] اگر به لحاظ بدن و منهای روح باشد، بله مِثل است؛ آن بدن قبلی از بین رفته و این بدن دوم مثل آن است و اگر به لحاظ روح باشد عین اوست، چون هویّت بدن به روح است. همانطور که در دنیا چندین بار بدن عوض میشود؛ ولی عینیّت محفوظ است، در آخرت هم اینچنین است. مگر ما در دنیا وحدت بدن نداریم؟! مگر هویّت بدن به روح نیست؟! مگر عینیّت بدن را روح تأمین نمیکند؟! با اینکه چندین بار عوض میشود، حتی آنکه پیوند عضو دارد باز هم میگوییم این عین اوست، چون هویّت بدن, شخصیت بدن, عینیت بدن به روح است، پس اگر در این سوره یا سوره «واقعه» تعبیر به مِثل شده است به لحاظ بدن منهای روح است و اگر در خیلی از آیات دارد که ما مردهها را زنده میکنیم ـ نه اینکه مِثل آنها را زنده میکنیم ـ برای اینکه خود آنها را زنده میکنیم، چه اینکه در آیه 79 هم که فرمود: ﴿یُحْییهَا﴾ نه «یحیی مثلها» این ناظر به وحدت روح است. روح چون از بین نمیرود و احتیاجی به اعاده ندارد، هر بدنی را که روح بپذیرد عین همان بدن قبلی است; لذا تعبیر به عین شده و فرمود: ﴿یُحْییهَا﴾.
نشان دادن واقعیت عینی معاد به انبیا با زنده کردن اموات
اما در بخشهایی که از سوره مبارکه «بقره» بود، آنجا گاهی واقعیّت عینی را نشان میدهند، گاهی گزارش میدهند و گاهی معادسازی را به انبیا میپرورانند؛ در سوره مبارکه «بقره» ملاحظه فرمودید که سه راه را ذات اقدس الهی نشان انبیای خود داد. در سوره «بقره» آیه 243 به این صورت بود که فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ﴾ نه «أحیا أمثالهم»، همانها که مردند را زنده کرد؛ بالأخره یک عدّه بدنهایشان آسیب دید. در بخشهای دیگر سه مقطع را در همان سوره مبارکه «بقره» بیان کرد: یک مقطع ناظر به بیان کلی بود که استدلال وجود مبارک حضرت ابراهیم نسبت به نمرود بود که از آیه 258 شروع میشود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ﴾ که وجود مبارک ابراهیم احتجاج او این بود: ﴿إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ﴾ که آن جریان آزاد کردن یک زندانی و اعدام زندانی دیگر گذشت؛ حالا عین خارجی, آیه 259 این است ﴿أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها﴾ حالا یا اِرمیا بود یا عزیر[8] یا هر پیامبر دیگری بود ﴿قالَ أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها﴾؛ چطور خدا این همه مردهها را زنده میکند؟ ذات اقدس الهی این کار را نکرد که به او بفرماید ما قدرت مطلقه داریم و میتوانیم, یک و این کار را هم نکرد که در حضور او یک مرده را زنده کند, دو; بلکه خود او را «اماته» کرد و خود او را احیا کرد که در درون خود او این شخص یافت که چگونه انسان میمیرد و چگونه زنده میشود، این ویژگی آن پیامبر بود ﴿قالَ أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ﴾؛ خود این شخص صد سال مرده بود ﴿ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ خدا او را زنده کرد و فرمود ما اینطوری میمیرانیم و اینطوری احیا میکنیم که در خود شخص این مسئله را پیاده کرد حالا ﴿قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾، چون آن روزی که آن حالت برای او پیش آمد مثلاً آفتاب در فلان قسمت از دیوار بود و بعد از صد سال که بیدار شد آفتاب در قسمت دیگر بود خیال کرد که همان روز مُرد و همان روز بیدار شد؛ لذا گفت ﴿بَعْضَ یَوْمٍ﴾ یا اگر مثلاً همان قسمت قبلی آفتاب بود گفت ﴿یَوْمٍ﴾ یک روز یا بخشی از روز؛ بعد به او گفتند نه, ﴿بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ﴾ شواهد را نگاه کن! ﴿فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ﴾؛ ما استخوانهایش را جمع میکنیم و دوباره زنده میکنیم. این بزرگوار هم درباره موجود دیگر دید که خدا چگونه او را «اماته» کرد و دوباره احیا کرد مثل ﴿وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ﴾ هم درباره خودش دید که چگونه او را «اماته» کردند و چگونه او را احیا کردند، این بخش دوم. بخش سوم که در سوره مبارکه «بقره» گذشت از همه اینها مهمتر بود و آن کار وجود مبارک ابراهیم بود که عرض کرد: خدایا! احیای «موتا» را من میدانم، قدرت داری و همه این کارها از سوی شما مقدور است و ایمان هم دارم؛ ولی به من نشان بده تا من هم این کار را کنم؛ یعنی من هم بعضی از موجودات را «اماته» کنم و بعضی از موجودات را احیا کنم، به من احیای «موتا» را یاد بده که این بر خلاف آن اِرمیاست که گفت: ﴿أَنَّی یُحْیِی هٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾؛ خدای سبحان این دو صحنه را درباره هویّت خود او پیاده کرد. حضرت ابراهیم خواسته او این نبود که شما چگونه مرده را زنده میکنید، چون خودش در احتجاج با نمرود گفت ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾[9] او شکّی نداشت و اصلاً نمیخواست در این زمینه سخن بگوید؛ از جواب هم معلوم میشود که سؤال حضرت ابراهیم چه بود, سؤال حضرت ابراهیم نه استفهام بود که چگونه شما مرده را زنده میکنید و نه اینکه به اصل قدرت شک داشت, سؤال او به قرینه جواب این بود که ﴿أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾[10] به من نشان بده که چگونه مرده را زنده میکنی که من هم همین کار را کنم، فرمود راهش این است که چندتا مرغ را میگیری و آنها را ذبح میکنی اجزایشان را درهم میکوبی روی کوهها پراکنده میکنی که همه شبههها برطرف شود، چون ذرّات آن درهم هستند. تو اگر این سر پرندگان را بگیری و بگویی «یا طاووس» حرف مرا میزنی، من هم جمعیّت و امّت را به نام سرانشان دعوت میکنم ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[11]ما میگوییم علوی بیاید, فاطمی بیاید, حسنی بیاید, حسینی بیاید, شیعهها صف میکشند ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ تو هم این سرها را بگیر به اسم این سرها صدا بزن و بگو «یا طاووس»، تمام این ذرّات پراکنده روی این کوهها جمع میشوند و میشوند طاووس، آنها حرف تو را میشنوند، چون تو حرف ما را داری میگویی؛ ما اینطور مرده را زنده میکنیم.
تفاوت تقاضای حضرت ابراهیم و اِرمیای نبی(علیهما السلام) در احیای اموات
حضرت ابراهیم هم چنین عمل کرد و گفت و آنها هم زنده شدند. حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) نخواست بفهمد، چون خودش خیلیها را فهماند و برهان هم اقامه کرد؛ نظیر ارمیا نبود که در خودش احساس کند، بلکه میخواست «خلیفة الله» شود که کار «مستخلفعنه» را کند، چون خلیفه کار او را میکند. اگر وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) احیای «موتا» میکرد ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنی﴾,[12] « این کلمه «باذنی» را هم ملاحظه فرمودید به نحو تنازع مفعول واسطه است برای تمام افعال، نه اینکه فقط به آن فعل آخر برگردد. ﴿فَتَکُونُ طیراً بِإِذْنی﴾، این ﴿بِإِذْنی﴾ تنها مفعول واسطه برای ﴿تَکُونُ﴾ نیست برای ﴿فَتَنْفُخُ﴾ هم است، چون هر کسی که بِدَمد طیر نمیشود؛ تمام اینها از جمع کردن, به هیئت طیر در آوردن و دمیدن، همه اینها به «اذن الله» است. وجود مبارک ابراهیم گفت که من میخواهم احیای «موتا» را یاد بگیرم، چون خلیفه شما هستم، خلیفه باید کار «مستخلفعنه» را کند و این مراحل نهایی کمال حضرت ابراهیم بود و این کار را هم کرده است.
پرسش: استاد ﴿لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی﴾؟[13]پاسخ: بله, ﴿لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی﴾ در مقام احیای «موتا»؛ من میخواهم ببینم که خلیفه هستم یا نه و کار شما را میتوانم انجام دهم یا نه؟ از جواب معلوم میشود که سؤال حضرت این نبود که شما چگونه مرده را زنده میکنید، زیرا خودش که برای نمرود برهان اقامه میکرد. برهانی که حضرت ابراهیم اقامه کرده بود این بود که ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ در آن محکمه رسمی, استدلال قاطع حضرت ابراهیم این بود که خدا مُحیی و مُمیت است، اما حالا می خواهد ببیند که خلیفه و خلیل خداست یا نه؟ ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾[14] است یا نه؟ از جواب معلوم میشود که سؤال حضرت چه بود؛ در آنجا سخن از مِثل نیست، بلکه سخن از عین است.
تبیین صادق بودن احیای مثل نسبت به بدن و عین نسبت به روح
بنابراین اگر ما به لحاظ مجموع بدن و روح حساب کنیم عین است, خصوص روح حساب کنیم عین است, خصوص بدن حساب کنیم مِثل است. پس آیهای که در سوره «یس» هست, در سوره مبارکه «واقعه» هست که تعبیر به مِثل شده، ناظر به بدنِ منهای روح است؛ وگرنه خصوص روح که از بین نرفت تا بگوییم عین است یا مِثل, مجموعه روح و بدن هم چون هویّتشان به روح است و روح امر ثابت مجرّد موجود هست عین است نه مثل. آری, اگر خصوص بدن را حساب کنیم، مثل است. این روایت نورانی که مرحوم طبرسی در احتجاج نقل کرده و در تفسیر شریف کنزالدقائق هم هست، از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که در آنجا فرمود روح در مکان خودش است، روح که از بین نرفته است؛ روح کافر و مؤمن اینطور است که هر دو سر جایشان هستند، بدن را ذات اقدس الهی بعد از اینکه «ممطور» کرد، این بدن را میبرد «الی حیث الروح»؛ این نیاز به بحث دقیق دارد که چگونه بدن نزد روح میرود؟ مگر روح مکان دارد تا این نقل مکان کند؟ بدن چطور کامل میشود که روحانی میشود و روح به او تعلّق میگیرد؟ این دیگر «فیه وجوه و آراء و أقوال». اگر صاحبنظرانی در این بخش نظرهای مختلف داشتند این استبعادی ندارد، چون بسیار دقیق است اینطور نیست که حالا بگوییم ـ معاذ الله ـ فلسفه مشکل دارد؛ فلسفه مشکل ندارد، بحث, بحث پیچیده و مشکلی است؛ بحثهایی آسانتر از این است که اختلاف فراوانی در آن هست. شما در جریان «نزح بئر» مستحضرید اگر چاهی با اینکه «مع أنّ لها مادّه» این بئر «لها مادّة» با اینکه منبع جوشش دارد خیلی از قدما قائل بودند که اگر حیوانی در آن بیفتد و مرداری واقع شود این نجس میشود، «نزح بئر» واجب است باید «بالوعه»ای[15] کَند و آن وقت بحثهای فراوانی داشتند که فاصله بین «بئر» و «بالوعه» چقدر باشد و چند دلو بکِشند. به استثنای محمد بصراوی[16] غالب فقها(رضوان الله علیهم) ـ از قدما ـ قائل به نجاست این آب بودند، بعد مرحوم علامه[17] و اینها آمدند گفتند نه خیر, «نزح بئر» مستحب است و دلیلی بر نجاست «بئر» نداریم. دهها سال, دهها فقیه همه فتوا به نجاست دادند بعد معلوم شد که نجس نبود. اینطور نیست که ما بگوییم پس فقه منشأ شبهه میشود. اگر انسان وارد بحث شود این بحثهای دقیق بالأخره همهشان یکطرفه نیست؛ گاهی این طرف است و گاهی آن طرف است، منتها در همه موارد باید از ذات اقدس الهی کمک گرفت که از صراط مستقیم فاصله نگیریم و آن اصل کلی که معقول و مقبول همه ماست باید زیربنای فکر همه ما باشد که اگر آنچه ما فهمیدیم مطابق با حق بود «نِعم المطلوب» و اگر مطابق حق نبود «مضروب علی الجدار» است و آن حق عقیده ماست؛ این روش در تمام علوم است و اختصاصی به یک علم دون علم دیگر ندارد.
بنابراین آنچه از وجود مبارک حضرت ابراهیم در این زمینه برمیآید عین است نه اینکه حالا این طاووسی که زنده شد یا آن پرندهای که زنده شد مثل پرنده قبلی است؛ نه عین اوست، برای اینکه این شیء روح دارد و هویّت هر شیئی را روح آن تأمین میکند; لذا فرمود هم ﴿یُحْییهَا﴾ درست است و هم ﴿مِثْلَها﴾ درست است از دو نظر درست است.
محفوظ بودن عین روح هنگام مرگ و شهید یکی از مصادیق آن
پرسش: اینکه فرمود: ﴿تُحْیِ الْمَوْتی﴾ مگر نفس میمیرد, روح میمیرد؟
پاسخ: نه, چون نفس نمیمیرد, عینیّت محفوظ است. این موت عبارت از فوت که نیست؛ موت هجرت است. سؤال است اینهایی که هجرت کردند، بدن را رها کردند و رفتند چه وقت با بدنشان مأنوس میشوند؟ بازگشت سؤال در حقیقت همین است. یک عدّه خیال میکردند وقتی که انسان میمیرد میپوسد; لذا فرمودند مبادا بگویید شهید مُرد، البته این اختصاصی به شهید ندارد؛ حالا آنکه فاتح است، ممکن است اثر آن فتح بیش از اثر شهادت باشد. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که گاهی فتح اثر آن بیش از شهادت است. آن عظمت و جلالی که برای ضربت حضرت علی در جریان خندق بود، آن عظمت حتی برای شهادت آن حضرت هم نبود «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْنِ»[18] شهادت خود آن حضرت هم در کنار سفره آن ضربت بود، اگر آن ضربت نبود و اسلامی نمیماند و ـ معاذ الله ـ شرک همه جا را میگرفت، دیگر ماه مبارک رمضانی نبود و شهادتی نبود و علیِ علوی نبود و غدیری نبود و اینها نبود، گاهی یک پیروزی کار چندین شهادت را میکند «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْنِ» خیلی از پیروزمندان هستند که درجاتشان از شهدا بالاتر است. در همان حدیث معروف که در قیامت مرکّب عالِم را با خون شهید میسنجند که آنجا مرکّب سنگینتر است و خون شهید به اندازه عظمت مرکّب نیست همین است،[19] اگر ﴿لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً﴾[20] درباره علما همینطور است, فاتحان اینطور است، اینطور نیست که فقط مخصوص شهدا یا علمای دین باشد، هر کسی که انسان است وفات دارد نه فوت و هجرت دارد، منتها این بدن را رها میکند دوباره این بدن را ذات اقدس الهی احیا میکند و به او میدهد؛ حالا چگونه این بدن احیا میشود, چگونه این بدن دوباره تحت تدبیر روح قرار میگیرد، این موارد است که مشکلات فراوانی دارد که اینها دیگر جزء ضروریات نیست؛ اینها را انسان باید معتقد باشد همان بدنی که هست و همان شخصی که هست عیناً در قیامت میآید، اما حالا چطور میآید که بر ما واجب نیست یاد بگیریم، اگر یاد گرفتیم و دانستیم چه بهتر; لذا اگر این دو طایفه آیات است که یکی گفت عین و یکی گفت مِثل، قابل جمع است و در ادامه برهانی را هم که اقامه میکند به جدل برمیگردد، فرمود: ﴿الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾ شما که خدا را قبول دارید و «مَرخ» و «عَفار»[21] را که میبینید، این کار خداست؛ آنکه ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ او را که قبول دارید، اگر کسی خالق «سماوات» و «أرض» است، دوباره هم میتواند احیا کند؛ همه اینها طبق بیان نورانی امام عسکری(سلام الله علیه) جدال أحسن است؛ یعنی مقدماتی است معقول, یک; مقبول, دو; منتها صبغه مقبول بودنش واسطه قیاس است, سه; این میشود جدال أحسن, چهار. اگر از جهت معقولیّت, قیاس تشکیل میشد, میشد برهان؛ اما از جهت مقبولیّت تشکیل شد که شده جدال أحسن.
فرق بین امر و خطاب تکوینی و اعتباری
﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً﴾ میخواهید ببینید چطور زنده میکند؟ وقتی ذات اقدس الهی چیزی را که نبود ایجاد کرد حالا که بود و پراکنده است آن را یقیناً ایجاد میکند، شما مشرکین مشکلتان چیست؟ امر الهی دو قسم است: یک امر «بلاواسطه» است و یک امر «معالواسطه»; آن امر «معالواسطه» هم دو قسم است یا تکوین است یا تشریع, امر «بلاواسطه» که یقیناً تکوین است و جا برای عصیان نیست، برای اینکه کسی نیست تا معصیت کند، امر تکوینی به «کان» تامّه تعلّق میگیرد، موجودی که «لیس» تامّه دارد ـ یعنی نیست ـ میخواهد با امر الهی هست شود، در این امر جا برای عصیان نیست؛ در امر تکوینی از آن جهت که به «کان» تامّه تعلّق میگیرد و مخاطب شیء معدوم است جا برای عصیان نیست; لذا با «کُن» حتماً «یکون» حاصل میشود. منتها میماند این دو مطلب: یکی اینکه فرق اساسی این امر تکوینی که ﴿کُنْ﴾ خطاب است، با امر اعتباری چیست؟ دوم اینکه خطاب به معدوم معنا ندارد. درباره مطلب اول فرق اساسی خطاب تکوینی و خطاب اعتباری آن است که در خطاب تکوینی مخاطب فرع بر خطاب است؛ یعنی اول «کُن» است بعد «یکون» یافت میشود؛ لذا با «فاء» تفریع فرمود ما که گفتیم «کُن» مخاطبِ ما «یکون» میشود؛ این کان, کان تامه است فقط اسم میگیرد؛ یعنی فاعل خبر ندارد، هم آن «کُن» «کان» تامّه است و هم این «یکون»؛ این تخلّل «فاء» برای آن است که ثابت کند مخاطب, فرع خطاب است. در خطابهای اعتباری روشن است که خطاب فرع بر مخاطب است، تا مخاطبی نداشته باشیم که نمیتوانیم با او گفتگو کنیم.
چگونگی تعلّق امر و خطاب به امور تکوینی معدوم
میماند این شبهه که خطاب به معدوم یعنی چه؟ چگونه میشود به معدوم خطاب کرد؟ منتها این معدوم, معدوم خارجی است و موجود علمی که در علم ذات اقدس الهی است؛ ذات اقدس الهی براساس ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾[22] به شیئی علم دارد, به معلوم خود افاضه هستی میکند و او یافت میشود خطاب او طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه خطاب لفظی نیست «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ»[23] حرف نیست, کلمه نیست, لفظ نیست همان ایجاد است، ایجاد الهی که فعل اوست و از آن به «کُن» یاد میکند. این «کُن» ایجاد است و آن «یکون» وجود است که اگر به لحاظ خود شیء حساب کنیم میشود مخلوق و اگر ارتباط آن را با ذات اقدس الهی حفظ کنیم خلق و خلقت میشود.
بنابراین خطاب الهی در حقیقت به معلوم است و آن معلوم را هستی میبخشد که وجود خارجی پیدا کند که این تعبیر در بخشهایی از قرآن کریم آمده است؛ در سوره مبارکه «مؤمنون» 87 به بعد این است: ﴿قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾[24]در بخشهای دیگر هم هست که اگر خدای سبحان امر کند فوراً آن شیء امتثال میکند که آیه چهل سوره مبارکه «نحل» هم همین است ﴿إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾.
جریان آفرینش حضرت آدم و عیسی(علیهما السلام) مصداق خطاب به امور تکوینی
مهمتر از همه جریان آفرینش حضرت عیسی و همچنین جریان آفرینش حضرت آدم است. یک سلسله کارهایی را ذات اقدس الهی با تدریج بیان میکند، نه اینکه تدریجاً کار کند؛ گیرنده به تدریج میگیرد. اصل کار را ذات اقدس الهی آنطور که در سوره مبارکه «قمر» آیه پنجاه آمده، فرمود کار ما یک لحظه است ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾؛ ما با یک چشم به هم زدن کار میکنیم؛ ولی گیرنده اگر مجرّد باشد که دفعتاً میگیرد, اگر مادی باشد که تدریجاً میگیرد که در ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[25]میگیرد. در جریان آفرینش حضرت عیسی یا جریان آفرینش حضرت آدم(سلام الله علیهما) این مثالها را ذکر میکند؛ آیه 59 سوره مبارکه «آلعمران» این است ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾ که حضرت آدم را اول از خاک آفرید ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ از خلقت مادی و بدنی به ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ یاد نکرد؛ لذا آن ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ میشود بخش خلق و این ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ بخش امر میشود. بدن را فرمود ما از خاک خلق کردیم، وقتی نوبت به روح که رسید گفتیم ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾. معلوم میشود آن بخش مجرّد با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ حل میشود و آن بخش مادی با خَلق حل میشود که بعضیها خواستند بگویند ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾[26] ناظر به این است که بخش مادی بخش خلقت است و بخش مجرّد, بخش عالم امر است.
پرسش: تصویر دفعی بودن خلق آسمان و زمین در حالی که؟
پاسخ: آن گیرنده تدریجاً میگیرد وگرنه دهنده دفعتاً این کار را کرده است. آنچه از طرف ذات اقدس الهی است زمانی و زمینی نیست که خدا امروز این کار را کند یا فردا آن کار را کند که تدریج و تغییر داشته باشد؛ از طرف ذات اقدس الهی افاضه است ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾؛[27] منتها گیرنده تدریجاً در او ظهور پیدا میکند.
پرسش:؟پاسخ: بالأخره گیرنده باید تدریجاً این فیض را ظاهر کند، او دفعتاً عطا کرده است. الآن وقتی این کلید برق را زدند تا آنجا که روشن شود یک مقدار ممکن است طول بکشد ولو یک هزارم ثانیه، اما بالأخره تدریج در گیرنده است نه در دهنده؛ لذا در مجرّد فرمود: ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است؛ درباره بدنش فرمود: ﴿خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾، اما حالا درباره روح که رسید ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾. درباره ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ با ملکوت همراه است؛ لذا با «فاء »تفریع, یک; با اسم تسبیح, دو.
تبیین آیات دال بر مُلک و ملکوت اشیا و تعریف آن
فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. در تقسیمها میگویند عالَم دو قسم است: یک قسمت آن مُلک است و یک قسمتش ملکوت، البته ملکوت به معنی اعم که فوق آن را هم شامل میشود. عالم دو قسم است: بخشی عالَم مُلک است که ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[28] آن «سماوات» و «أرض» است و یک قسمت هم ملکوت است که ملکوت، باطن این عالم است. درباره ملکوت در سوره مبارکه «انعام» فرمود ما ملکوت هر چیزی را نشان حضرت ابراهیم دادهایم؛ در سوره مبارکه «انعام» آیه 75 این است ﴿وَ کَذلِکَ نُری﴾ که با فعل مضارع که نشانه استمرار دارد که فیض از این طرف مستمر است و با وحدانیّت فیض هم هماهنگ است.
دعوت قرآن به نظر در مُلک و ملکوت عالم و فرق آن با رؤیت حضرت ابراهیم(علیه السلام)
﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ ما باطن عالَم را نشان او میدهیم. درباره ما که بشر عادی هستیم سخن از ارائه نیست، سخن از نظر است؛ در سوره مبارکه «اعراف» که قبلاً بحث آن گذشت، آیه 185 این است: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ یک وقت در مُلک عالم آدم نظر میکند ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾[29] و «الی کذا و کذا» این نظر به مُلک است، یک وقت میگویند چرا درباره ملکوت نظر نمیکنید؟ ما موظّف به نظریم, یک; فیض خدا نسبت به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ارائه و رؤیت است, دو; او اهل رؤیت است و ما اهل نظریم, او اهل و دیدن است ما اهل نگاه هستیم؛ در فارسی بین نگاه و دیدن خیلی فرق است، گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند «نظرت الی الهلال فلم أره»؛[30] بین نظر و رؤیت تلازمی نیست گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند، بین نگاه و دیدن تلازم نیست؛ ولی زمینه هست، فرمود شما در ملکوت نظر کنید بلکه ببینید، ما حضرت ابراهیم را که پدر شماست ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾[31] راه پدرتان را بروید ما باطن عالَم را نشان او دادیم. کلّ عالَم هر کدام ملکوتی دارد که زمام هر شیء همان ملکوت اوست که این هم به دست خداست، یک تقسیم عمومی است که «العالم إمّا مُلکیٌ أو ملکوتی» مثل اینکه میگویند «الموجود إمّا ذهنی و إمّا خارجیٌ»[32] بعد که برگشتیم با دقّت بیشتری موجود ذهنی را نگاه کردیم، میبینیم موجود ذهنی هم مرتبهای از مراتب موجود خارجی است. ما یک ذهن داریم که حقیقت است, واقعیّت است و در فلسفه مطرح است و یک ذمّه داریم که امر اعتباری است و پوچ است و در فقه و امثال فقه مطرح است؛ در ذمّه فلان کس این مال هست من هبه کردم یا اِبراء کردم. ذمّه یک امر اعتباری است, ذهن یک حقیقت است که فضای تصور و تصدیق و اینها را به همراه دارد. براساس نظر دوم, موجود ذهنی هم مرتبهای از موجود خارجی است. این تقسیم که میگوییم «الموجود إمّا مُلکیٌ و إمّا ملکوتی» وقتی به مقصد رسیدیم میبینیم همه چیز دارای ملکوت هستند و هیچ چیزی نیست که ملکوت نداشته باشد.
مقصود از ملکوت اشیا و ارتباط آن با مبدأ آفرینش
ملکوت آن چهره و زِمام و پیشانی و افسار که به دست خداست، هر چیزی یک رابطه الهی دارد که این ملکوت اوست و این ملکوت به دست خدای سبحان است و چون آن نگاه, نگاه تجرّدی است از آن به «سبحان» یاد شده، بر خلاف مُلک که فرمود: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾. اصلاً قرآن کتاب تعلیم اسماست، خدای سبحان که اسمای حسنا دارد، این اسمای حسنا را در قرآن شرح کرده و آنچه در پایان هر آیه است یا پایان هر سوره است حدّ وسط مضمون آن آیه یا آن سوره است؛ قرآن, کتاب درس و تعلیم اسماست، اگر خدای سبحان اسما را یاد انسان کامل داد و گزارش آنها را انسان کامل به فرشتهها داد، برای ما هم این کتاب را نازل کرد؛ یعنی «القا» کرد آویخت و نه انداخت که ما به علم اسما آشنا شویم. اینکه در دعای «سمات», در دعای «ندبه», در دعای «کمیل» میگوییم عالَم را اسمای تو پر کرده است «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ»[33] این اسمایی که «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ» و این اسمایی که با این اسما انبیای الهی فلان منطقه را فتح کردند, فلان کوه را رفتند, کوه طور را دیدند, ﴿الْوَادِی الْأَیْمَنِ﴾[34] را دیدند همه اینها در قرآن کریم به صورتهای گوناگون آمده و قرآن, کتاب «تعلیم الأسماء» است, شرح اسماء است؛ آنچه در ذیل هر آیه است حدّ وسط مضمون آن آیه است، اینجا هم که فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ نشان میدهد که هر چیزی ارتباطی با ذات اقدس الهی دارد که آن زمامش و آن پیشانی و جبهه او به دست خدای سبحان است که ﴿إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾[35] هم همینطور است.
پرسش: ملکوت دائر است یا اینکه برای شخص دائر میشود.
پاسخ: نه, ملکوت, باطن است که گاهی باطن را نشان میدهند؛ مثل جریان حضرت ابراهیم که فرمود: ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ﴾[36]و به ما هم فرمودند راه انبیا باز است.
مشروط بودن دیدن ملکوت عالم به زدودن حجابهای ظلمانی
ملکوت, باطن هر شیء است که این شیء کجا را میخواهد و چه چیزی را میخواهد؟ این شیء یک سنگ است،این سنگ چه کسی را تسبیح میکند؟ ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[37] این سنگ دائماً دارد تسبیح میگوید, این سنگ دائماً دارد تحمید میکند، چه کسی را تحمید میکند؟ اگر کسی صدای حمد و تسبیح این سنگ را شنید، معلوم میشود گوش ملکوتی دارد و اگر نشنید معلوم میشود فقط گوش مُلکی دارد. خیلی از ماها صدای خودمان را نمیشنویم، در درون ما همیشه «یا الله» است، لکن ما نمیشنویم ما هم بالأخره مثل این سنگ هستیم مثل این در و دیوار هستیم مثل درخت و مانند آن هستیم، بدن ما اینطور است و جان ما هم همینطور است؛ منتها ما در اثر این غفلت, صدای خودمان را هم نمیشنویم. اینکه فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[38] ما اگر صدای خودمان را بشنویم، صدای «یا الله» ما همیشه بلند است؛ منتها وقتی فشار به ما آمد ما برابر آن صدای درون داد میزنیم «بک یا الله» وگرنه همیشه ما هم صدایمان به «یا الله» بلند است.
اینکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب قیّم توحید نقل کرده است که «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُو»[39] بین خدا و زید, خود زید فاصله است؛ این از غرر روایات ماست که مرحوم صدوق نقل کرده است، بعدها گفتند: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»[40] اگر این حرفها نبود که شعرای ما این حرفها را نداشتند. این بیان نورانی حضرت امام کاظم بود که مرحوم صدوق نقل کرد که بین خدا و خلق حجابی نیست مگر خود خلق؛ در همان دعای «ابوحمزه ثمالی» هم همین است که پروردگارا! میدانم «وَ اَنَ الرَّاحِلَ اِلَیْکَ قَریبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاَّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعمالُ دوُنَکَ»[41] همین, بنابراین بین ما و خدای ما این غرور ما فاصله است، خود را نبینیم صدای «یا الله» را میشنویم, خود را نبینیم صدای «بک یا الله» را میشنویم، همیشه نه تنها شبهای قدر یا شبهای جمعه. مگر در و دیوار شبهای قدر میگویند «بک یا الله» یا دائماً میگویند «بک یا الله»؟ اگر ما صدای خود را بشنویم این صدای شریف و روحبخش «بک یا الله» در درون ما هم هست؛ لذا فرمود این ملکوت را اگر شما نگاه کنید صدایتان را میشنوید و در کتابهای دعا هم ملاحظه فرمودید مفاتیح الجنان مرحوم آقا شیخ عباس و دیگران(رضوان الله علیهم) هم هست که سوره مبارکه «یس» را اگر به بالین محتضر بخوانند وضع او خیلی روشنتر میشود و با سرعت و آسانتر این سفر را طی میکند؛[42] چنین سورهای است که هم قلب قرآن است، برای اینکه معارف فراوانی دارد و هم راهِ رفتن را آسانتر میکند. غرض این است که به ما گفتند راه ملکوت برای همه شما باز است، اگر بخواهید نگاه کنید ما شما را ترغیب میکنیم؛ اگر دیدن ممکن نباشد که بر نظر ترغیب نمیکنند، فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، پس معلوم میشود که دیدن ممکن است و حالا اگر دیدن ممکن است ـ انشاءالله ـ نصیب همه ما شود!
[1]نحل/سوره16، آیه125.
[2]الاحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، ج1، ص21.
[3]اسراء/سوره17، آیه51.
[4]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 17، ص194.
[5]ق/سوره50، آیه9.
[6]سبا/سوره34، آیه7.
[7]واقعه/سوره56، آیه61.
[8]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج2، ص378.
[9]بقره/سوره2، آیه258.
[10]بقره/سوره2، آیه260.
[11]اسراء/سوره17، آیه71.
[12]مائده/سوره5، آیه110.
[13]بقره/سوره2، آیه260.
[14]سوره نسا، آیه125.
[15]تذکرة الفقها، العلامه الحلی، ج 10، ص247، ط آل البیت.
[16]مدارک العروة، للبیارجمندی، ج2، ص25.
[17]مختلف الشیعه، العلامه الحلی، ج1، ص187.
[18]عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهورالاحسانی، ج4، ص86.
[19]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص399. «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِینُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَیَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ».
[20]آل عمران/سوره3، آیه169.
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج7، ص21. «فى کلِّ شجرٍ نار، و استَمْجَد المَرْخُ و العَفار»، أى إنَّهما أخذا من النّار ما أحْسَبَهُما.
[22]ملک/سوره67، آیه14.
[23]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، 82.
[24]مومنون/سوره23، آیه88.
[25]اعراف/سوره7، آیه54.
[26]اعراف/سوره7، آیه54.
[27]نحل/سوره16، آیه77.
[28]ملک/سوره67، آیه1.
[29]غاشیه/سوره88، آیه17.
[30]الشیخ الطوسی مفسرا، خضیرجعفر، ج1، ص95.
[31]حج/سوره22، آیه78.
[32]شرح المنظومه، ج1، ص242.
[33]البلد الأمین، ص188.
[34]قصص/سوره28، آیه30.
[35]هود/سوره11، آیه56.
[36]انعام/سوره6، آیه75.
[37]اسراء/سوره17، آیه44.
[38]عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهورالاحسانی، ج4، ص102.
[39]التوحید، الشیخ الصدوق، ص179.
[40]دیوان حافظ، غزل266.
[41]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج95، ص83.
[42]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص126، ط اسلامی. «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ یَقُولُ لِابْنِهِ الْقَاسِمِ قُمْ یَا بُنَیَّ فَاقْرَأْ عِنْدَ رَأْسِ أَخِیکَ ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾. حَتَّى تَسْتَتِمَّهَا فَقَرَأَ فَلَمَّا بَلَغَ ﴿أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا﴾ قَضَى الْفَتَی فَلَمَّا سُجِّیَ وَ خَرَجُوا أَقْبَلَ عَلَیْهِ یَعْقُوبُ بْنُ جَعْفَرٍ فَقَالَ لَهُ کُنَّا نَعْهَدُ الْمَیِّتَ إِذَا نُزِلَ بِهِ یُقْرَأُ عِنْدَهُ ﴿یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ وَ صِرْتَ تَأْمُرُنَا بِالصَّافَّاتِ فَقَالَ یَا بُنَیَّ لَمْ یُقْرَأْ عِندَ مَکْرُوبٍ مِنْ مَوْتٍ قَطُّ إِلَّا عَجَّلَ اللَّهُ رَاحَتَهُ».
- ارتباط طرح مباحث توحیدی در سوره «یس» با شرک مردم مکه؛
- عدم اعتقاد مردم مکه به معاد و جدال احسن رسول خدا با آنان؛
-احیای طبیعت مرده در بهار, دال بر قدرت خدا
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ وَ لَمْ یَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصیمٌ مُبینٌ (77) وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمیمٌ (78) قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلیمٌ (79) الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ (80) أَ وَ لَیْسَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلیمُ (81) إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (82) فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (83)﴾
ارتباط طرح مباحث توحیدی در سوره «یس» با شرک مردم مکه
چون سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و مردم مکه گرچه بتپرست بودند؛ ولی اصل وجود ذات اقدس الهی را قبول داشتند و خدا را بدون شریک میدانستند; یعنی «واجب الوجود» موجود است, یک; شریک ندارد, دو; خالق کل است, سه; در خلقت شریک ندارد, چهار; ربّ عالمین است, پنج و در ربوبیّت عالمین شریک ندارد, شش; اینها را معتقد بودند، منتها تدبیر انسان, تدبیر آسمان, تدبیر زمین, تدبیر امور جزئیه را به ارباب متفرّقه میسپردند و رابطه عبادی بین خود و خدا را منقطع میپنداشتند، میگفتند ما دسترسی به عبادت او نداریم. این امور متوسط را میپرستیدند که اینها را به «الله» نزدیک کند, این مسئله توحید و اعتقاد دینیشان بود. آیات فراوانی این بخش را ابطال کرد و توحید ذات اقدس الهی را در همه جهات ثابت کرد.
عدم اعتقاد مردم مکه به معاد و جدال احسن رسول خدا با آنان
درباره مسئله معاد اینکه آنها اصلاً معتقد به معاد نبودند و مرگ را پایان راه میدانستند؛ حساب و کتابی, عدل و ظلمی برای جهان معتقد نبودند که انسان بعد از مرگ حساب و کتابی دارد؛ اصلاً جریان برزخ و قیامت برای آنها اسطوره بود.
اصرار قرآن کریم برای اثبات معاد از چند جهت است: یکی همان قضایای سالبه و موجبه است که جهان باطل نیست، یک طایفه از آیات قضیه سالبه دارد که عالم باطل خلق نشد و یک سلسله قضایای موجبه است که عالم به حق خلق شد و یک سلسله از آیات دلالت دارد بر اینکه انسان درست است بدن او میپوسد؛ ولی روح او مجرّد است از بین نمیرود تا شما بگویید چگونه خدا معدوم را زنده میکند و مانند آن. در این بخش از وجود مبارک امام عسکری(علیه السلام) سؤال کردند که آیا وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با کسی جدال کرد؟ حضرت فرمود آری, برای اینکه خدای سبحان به پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دستور داد ﴿ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾[1]وقتی خدا دستور میدهد که شما با جدال أحسن مجادله کنید، یقیناً پیغمبر امتثال میکند. بعد استدلال فرمود به بخش پایانی سوره مبارکه «یس» که محلّ بحث است؛ فرمود اینها جدال أحسنی است که خدای سبحان دستور داده و پیغمبر امتثال کرد. [2] جدال أحسن عبارت از آن است که قیاسی تشکیل شود که مقدمات آن حق است، لکن صبغهٴ این مقدمات, مقبولیّت نزد خصم دارد نه معقولیّت آن, اگر چیزی معقول نباشد؛ ولی مقبول باشد این جدال, جدال باطل است. از جهل طرف مقابل سوء استفاده کردن کار باطلی است که انبیا منزّه از این عمل هستند، اما اگر چیزی معقول باشد و حیثیت معقول بودنِ آن محور بحث باشد میشود برهان و اگر چیزی معقول و حق باشد؛ ولی محور بحث مقبولیّت آن «لدی الخصم» است این میشود جدال أحسن. فرمود شما که قبول دارید خدای سبحان این بشر را از خاک آفریده است، این خلقت را قبول دارید؛ اگر این خلقت را قبول دارید چگونه در معاد شک میکنید؟ حدّ وسط این استدلال امری است معقول؛ ولی صبغه مقبولیّت آن محور قرار گرفت که این جدال أحسن میشود. فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ و در سوره مبارکه «اسراء» هم گذشت که وقتی اینها که منکر معاد هستند ـ در جریان حضرت ابراهیم و سایر انبیا(علیهم السلام) ـ فرمود به اینها بگویید که همان خدایی که شما را خلق کرده است دوباره زنده میکند ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾؛[3] اینها سرافکنده میشوند، برای اینکه یک مقدمه شما ذکر کردید حق است و مقبول «فی نفسها» و مقبول آنها هم است؛ اگر چنین مقدمهای حق بود و مقبول, دیگر اینها راهی برای انکار ندارند; لذا ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُسَهُمْ﴾؛ سرافکنده میشوند که این میشود جدال أحسن. استدلال وجود مبارک امام عسکری(سلام الله علیه) این است که چون خدای سبحان دستور داد ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم جدال کرد به جدال أحسن و فرمود: ﴿قُلْ یُحْییهَا الَّذی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾.
احیای طبیعت مرده در بهار, دال بر قدرت خدا بر معاد
مطلب بعدی آن است که برای اثبات قدرت خدا بر احیا گاهی جریان بهار را ذکر میکنند که در روایات ما هم هست که «اِذا رَأَیتُم الرَّبیعَ فَأَکْثِروا ذِکرَ النُّشور»[4] و آیات فراوانی هست که ذات اقدس الهی در بهار مردهها را زنده میکند[5] این نه برای آن است که کسی که قبلاً مُرده و الآن زنده میشود آیا مِثل است یا عین، آن آیات ناظر به مثل بودن یا عین بودن نیست، ناظر به آن است که مرده را میشود زنده کرد. خیلیها میگفتند وقتی که انسان مرد چگونه زنده میشود؟ ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾[6] و آیاتی که در جریان بهار هست؛ فرمود این مردهها را هر سال خدا دارد زنده میکند، نه اینکه این درختی که پارسال برگهایش زنده بود و امسال مُرد خدا دارد دوباره آن برگها را زنده میکند تا بگوییم جریان ربیع، آیا احیای عین است یا احیای مِثل؛ آن سلسله از آیات درصدد بیان این است که خدا مرده را زنده میکند، اما حالا این زنده, عین همان مرده قبلی است یا مثل آن, آن سلسله آیات ناظر به این نیست.
عدم تنافی آیات دال بر احیای عین انسان اوّلی یا مِثل آن
اما بحثهای معاد دو طایفه است: یکی اینکه انسانِ در قیامت عین همان انسان اوّلی است بدون کمترین تفاوت و گاهی هم تعبیر به مثل دارند؛ نظیر آنچه در سوره «واقعه» آمده که ﴿نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ﴾؛[7] اگر به لحاظ بدن و منهای روح باشد، بله مِثل است؛ آن بدن قبلی از بین رفته و این بدن دوم مثل آن است و اگر به لحاظ روح باشد عین اوست، چون هویّت بدن به روح است. همانطور که در دنیا چندین بار بدن عوض میشود؛ ولی عینیّت محفوظ است، در آخرت هم اینچنین است. مگر ما در دنیا وحدت بدن نداریم؟! مگر هویّت بدن به روح نیست؟! مگر عینیّت بدن را روح تأمین نمیکند؟! با اینکه چندین بار عوض میشود، حتی آنکه پیوند عضو دارد باز هم میگوییم این عین اوست، چون هویّت بدن, شخصیت بدن, عینیت بدن به روح است، پس اگر در این سوره یا سوره «واقعه» تعبیر به مِثل شده است به لحاظ بدن منهای روح است و اگر در خیلی از آیات دارد که ما مردهها را زنده میکنیم ـ نه اینکه مِثل آنها را زنده میکنیم ـ برای اینکه خود آنها را زنده میکنیم، چه اینکه در آیه 79 هم که فرمود: ﴿یُحْییهَا﴾ نه «یحیی مثلها» این ناظر به وحدت روح است. روح چون از بین نمیرود و احتیاجی به اعاده ندارد، هر بدنی را که روح بپذیرد عین همان بدن قبلی است; لذا تعبیر به عین شده و فرمود: ﴿یُحْییهَا﴾.
نشان دادن واقعیت عینی معاد به انبیا با زنده کردن اموات
اما در بخشهایی که از سوره مبارکه «بقره» بود، آنجا گاهی واقعیّت عینی را نشان میدهند، گاهی گزارش میدهند و گاهی معادسازی را به انبیا میپرورانند؛ در سوره مبارکه «بقره» ملاحظه فرمودید که سه راه را ذات اقدس الهی نشان انبیای خود داد. در سوره «بقره» آیه 243 به این صورت بود که فرمود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْیاهُمْ﴾ نه «أحیا أمثالهم»، همانها که مردند را زنده کرد؛ بالأخره یک عدّه بدنهایشان آسیب دید. در بخشهای دیگر سه مقطع را در همان سوره مبارکه «بقره» بیان کرد: یک مقطع ناظر به بیان کلی بود که استدلال وجود مبارک حضرت ابراهیم نسبت به نمرود بود که از آیه 258 شروع میشود: ﴿أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ﴾ که وجود مبارک ابراهیم احتجاج او این بود: ﴿إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی وَ أُمیتُ﴾ که آن جریان آزاد کردن یک زندانی و اعدام زندانی دیگر گذشت؛ حالا عین خارجی, آیه 259 این است ﴿أَوْ کَالَّذی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها﴾ حالا یا اِرمیا بود یا عزیر[8] یا هر پیامبر دیگری بود ﴿قالَ أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها﴾؛ چطور خدا این همه مردهها را زنده میکند؟ ذات اقدس الهی این کار را نکرد که به او بفرماید ما قدرت مطلقه داریم و میتوانیم, یک و این کار را هم نکرد که در حضور او یک مرده را زنده کند, دو; بلکه خود او را «اماته» کرد و خود او را احیا کرد که در درون خود او این شخص یافت که چگونه انسان میمیرد و چگونه زنده میشود، این ویژگی آن پیامبر بود ﴿قالَ أَنَّی یُحْیی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ﴾؛ خود این شخص صد سال مرده بود ﴿ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ خدا او را زنده کرد و فرمود ما اینطوری میمیرانیم و اینطوری احیا میکنیم که در خود شخص این مسئله را پیاده کرد حالا ﴿قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾، چون آن روزی که آن حالت برای او پیش آمد مثلاً آفتاب در فلان قسمت از دیوار بود و بعد از صد سال که بیدار شد آفتاب در قسمت دیگر بود خیال کرد که همان روز مُرد و همان روز بیدار شد؛ لذا گفت ﴿بَعْضَ یَوْمٍ﴾ یا اگر مثلاً همان قسمت قبلی آفتاب بود گفت ﴿یَوْمٍ﴾ یک روز یا بخشی از روز؛ بعد به او گفتند نه, ﴿بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ﴾ شواهد را نگاه کن! ﴿فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ﴾؛ ما استخوانهایش را جمع میکنیم و دوباره زنده میکنیم. این بزرگوار هم درباره موجود دیگر دید که خدا چگونه او را «اماته» کرد و دوباره احیا کرد مثل ﴿وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ﴾ هم درباره خودش دید که چگونه او را «اماته» کردند و چگونه او را احیا کردند، این بخش دوم. بخش سوم که در سوره مبارکه «بقره» گذشت از همه اینها مهمتر بود و آن کار وجود مبارک ابراهیم بود که عرض کرد: خدایا! احیای «موتا» را من میدانم، قدرت داری و همه این کارها از سوی شما مقدور است و ایمان هم دارم؛ ولی به من نشان بده تا من هم این کار را کنم؛ یعنی من هم بعضی از موجودات را «اماته» کنم و بعضی از موجودات را احیا کنم، به من احیای «موتا» را یاد بده که این بر خلاف آن اِرمیاست که گفت: ﴿أَنَّی یُحْیِی هٰذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا﴾؛ خدای سبحان این دو صحنه را درباره هویّت خود او پیاده کرد. حضرت ابراهیم خواسته او این نبود که شما چگونه مرده را زنده میکنید، چون خودش در احتجاج با نمرود گفت ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾[9] او شکّی نداشت و اصلاً نمیخواست در این زمینه سخن بگوید؛ از جواب هم معلوم میشود که سؤال حضرت ابراهیم چه بود, سؤال حضرت ابراهیم نه استفهام بود که چگونه شما مرده را زنده میکنید و نه اینکه به اصل قدرت شک داشت, سؤال او به قرینه جواب این بود که ﴿أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی﴾[10] به من نشان بده که چگونه مرده را زنده میکنی که من هم همین کار را کنم، فرمود راهش این است که چندتا مرغ را میگیری و آنها را ذبح میکنی اجزایشان را درهم میکوبی روی کوهها پراکنده میکنی که همه شبههها برطرف شود، چون ذرّات آن درهم هستند. تو اگر این سر پرندگان را بگیری و بگویی «یا طاووس» حرف مرا میزنی، من هم جمعیّت و امّت را به نام سرانشان دعوت میکنم ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾[11]ما میگوییم علوی بیاید, فاطمی بیاید, حسنی بیاید, حسینی بیاید, شیعهها صف میکشند ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ﴾ تو هم این سرها را بگیر به اسم این سرها صدا بزن و بگو «یا طاووس»، تمام این ذرّات پراکنده روی این کوهها جمع میشوند و میشوند طاووس، آنها حرف تو را میشنوند، چون تو حرف ما را داری میگویی؛ ما اینطور مرده را زنده میکنیم.
تفاوت تقاضای حضرت ابراهیم و اِرمیای نبی(علیهما السلام) در احیای اموات
حضرت ابراهیم هم چنین عمل کرد و گفت و آنها هم زنده شدند. حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) نخواست بفهمد، چون خودش خیلیها را فهماند و برهان هم اقامه کرد؛ نظیر ارمیا نبود که در خودش احساس کند، بلکه میخواست «خلیفة الله» شود که کار «مستخلفعنه» را کند، چون خلیفه کار او را میکند. اگر وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) احیای «موتا» میکرد ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنی فَتَنْفُخُ فیها فَتَکُونُ طَیْراً بِإِذْنی وَ تُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنی وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی بِإِذْنی﴾,[12] « این کلمه «باذنی» را هم ملاحظه فرمودید به نحو تنازع مفعول واسطه است برای تمام افعال، نه اینکه فقط به آن فعل آخر برگردد. ﴿فَتَکُونُ طیراً بِإِذْنی﴾، این ﴿بِإِذْنی﴾ تنها مفعول واسطه برای ﴿تَکُونُ﴾ نیست برای ﴿فَتَنْفُخُ﴾ هم است، چون هر کسی که بِدَمد طیر نمیشود؛ تمام اینها از جمع کردن, به هیئت طیر در آوردن و دمیدن، همه اینها به «اذن الله» است. وجود مبارک ابراهیم گفت که من میخواهم احیای «موتا» را یاد بگیرم، چون خلیفه شما هستم، خلیفه باید کار «مستخلفعنه» را کند و این مراحل نهایی کمال حضرت ابراهیم بود و این کار را هم کرده است.
پرسش: استاد ﴿لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی﴾؟[13]پاسخ: بله, ﴿لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی﴾ در مقام احیای «موتا»؛ من میخواهم ببینم که خلیفه هستم یا نه و کار شما را میتوانم انجام دهم یا نه؟ از جواب معلوم میشود که سؤال حضرت این نبود که شما چگونه مرده را زنده میکنید، زیرا خودش که برای نمرود برهان اقامه میکرد. برهانی که حضرت ابراهیم اقامه کرده بود این بود که ﴿رَبِّیَ الَّذی یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ در آن محکمه رسمی, استدلال قاطع حضرت ابراهیم این بود که خدا مُحیی و مُمیت است، اما حالا می خواهد ببیند که خلیفه و خلیل خداست یا نه؟ ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾[14] است یا نه؟ از جواب معلوم میشود که سؤال حضرت چه بود؛ در آنجا سخن از مِثل نیست، بلکه سخن از عین است.
تبیین صادق بودن احیای مثل نسبت به بدن و عین نسبت به روح
بنابراین اگر ما به لحاظ مجموع بدن و روح حساب کنیم عین است, خصوص روح حساب کنیم عین است, خصوص بدن حساب کنیم مِثل است. پس آیهای که در سوره «یس» هست, در سوره مبارکه «واقعه» هست که تعبیر به مِثل شده، ناظر به بدنِ منهای روح است؛ وگرنه خصوص روح که از بین نرفت تا بگوییم عین است یا مِثل, مجموعه روح و بدن هم چون هویّتشان به روح است و روح امر ثابت مجرّد موجود هست عین است نه مثل. آری, اگر خصوص بدن را حساب کنیم، مثل است. این روایت نورانی که مرحوم طبرسی در احتجاج نقل کرده و در تفسیر شریف کنزالدقائق هم هست، از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) است که در آنجا فرمود روح در مکان خودش است، روح که از بین نرفته است؛ روح کافر و مؤمن اینطور است که هر دو سر جایشان هستند، بدن را ذات اقدس الهی بعد از اینکه «ممطور» کرد، این بدن را میبرد «الی حیث الروح»؛ این نیاز به بحث دقیق دارد که چگونه بدن نزد روح میرود؟ مگر روح مکان دارد تا این نقل مکان کند؟ بدن چطور کامل میشود که روحانی میشود و روح به او تعلّق میگیرد؟ این دیگر «فیه وجوه و آراء و أقوال». اگر صاحبنظرانی در این بخش نظرهای مختلف داشتند این استبعادی ندارد، چون بسیار دقیق است اینطور نیست که حالا بگوییم ـ معاذ الله ـ فلسفه مشکل دارد؛ فلسفه مشکل ندارد، بحث, بحث پیچیده و مشکلی است؛ بحثهایی آسانتر از این است که اختلاف فراوانی در آن هست. شما در جریان «نزح بئر» مستحضرید اگر چاهی با اینکه «مع أنّ لها مادّه» این بئر «لها مادّة» با اینکه منبع جوشش دارد خیلی از قدما قائل بودند که اگر حیوانی در آن بیفتد و مرداری واقع شود این نجس میشود، «نزح بئر» واجب است باید «بالوعه»ای[15] کَند و آن وقت بحثهای فراوانی داشتند که فاصله بین «بئر» و «بالوعه» چقدر باشد و چند دلو بکِشند. به استثنای محمد بصراوی[16] غالب فقها(رضوان الله علیهم) ـ از قدما ـ قائل به نجاست این آب بودند، بعد مرحوم علامه[17] و اینها آمدند گفتند نه خیر, «نزح بئر» مستحب است و دلیلی بر نجاست «بئر» نداریم. دهها سال, دهها فقیه همه فتوا به نجاست دادند بعد معلوم شد که نجس نبود. اینطور نیست که ما بگوییم پس فقه منشأ شبهه میشود. اگر انسان وارد بحث شود این بحثهای دقیق بالأخره همهشان یکطرفه نیست؛ گاهی این طرف است و گاهی آن طرف است، منتها در همه موارد باید از ذات اقدس الهی کمک گرفت که از صراط مستقیم فاصله نگیریم و آن اصل کلی که معقول و مقبول همه ماست باید زیربنای فکر همه ما باشد که اگر آنچه ما فهمیدیم مطابق با حق بود «نِعم المطلوب» و اگر مطابق حق نبود «مضروب علی الجدار» است و آن حق عقیده ماست؛ این روش در تمام علوم است و اختصاصی به یک علم دون علم دیگر ندارد.
بنابراین آنچه از وجود مبارک حضرت ابراهیم در این زمینه برمیآید عین است نه اینکه حالا این طاووسی که زنده شد یا آن پرندهای که زنده شد مثل پرنده قبلی است؛ نه عین اوست، برای اینکه این شیء روح دارد و هویّت هر شیئی را روح آن تأمین میکند; لذا فرمود هم ﴿یُحْییهَا﴾ درست است و هم ﴿مِثْلَها﴾ درست است از دو نظر درست است.
محفوظ بودن عین روح هنگام مرگ و شهید یکی از مصادیق آن
پرسش: اینکه فرمود: ﴿تُحْیِ الْمَوْتی﴾ مگر نفس میمیرد, روح میمیرد؟
پاسخ: نه, چون نفس نمیمیرد, عینیّت محفوظ است. این موت عبارت از فوت که نیست؛ موت هجرت است. سؤال است اینهایی که هجرت کردند، بدن را رها کردند و رفتند چه وقت با بدنشان مأنوس میشوند؟ بازگشت سؤال در حقیقت همین است. یک عدّه خیال میکردند وقتی که انسان میمیرد میپوسد; لذا فرمودند مبادا بگویید شهید مُرد، البته این اختصاصی به شهید ندارد؛ حالا آنکه فاتح است، ممکن است اثر آن فتح بیش از اثر شهادت باشد. قبلاً هم ملاحظه فرمودید که گاهی فتح اثر آن بیش از شهادت است. آن عظمت و جلالی که برای ضربت حضرت علی در جریان خندق بود، آن عظمت حتی برای شهادت آن حضرت هم نبود «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْنِ»[18] شهادت خود آن حضرت هم در کنار سفره آن ضربت بود، اگر آن ضربت نبود و اسلامی نمیماند و ـ معاذ الله ـ شرک همه جا را میگرفت، دیگر ماه مبارک رمضانی نبود و شهادتی نبود و علیِ علوی نبود و غدیری نبود و اینها نبود، گاهی یک پیروزی کار چندین شهادت را میکند «لَضَرْبَةُ عَلِیِّ لِعَمْرٍو یَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَیْنِ» خیلی از پیروزمندان هستند که درجاتشان از شهدا بالاتر است. در همان حدیث معروف که در قیامت مرکّب عالِم را با خون شهید میسنجند که آنجا مرکّب سنگینتر است و خون شهید به اندازه عظمت مرکّب نیست همین است،[19] اگر ﴿لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً﴾[20] درباره علما همینطور است, فاتحان اینطور است، اینطور نیست که فقط مخصوص شهدا یا علمای دین باشد، هر کسی که انسان است وفات دارد نه فوت و هجرت دارد، منتها این بدن را رها میکند دوباره این بدن را ذات اقدس الهی احیا میکند و به او میدهد؛ حالا چگونه این بدن احیا میشود, چگونه این بدن دوباره تحت تدبیر روح قرار میگیرد، این موارد است که مشکلات فراوانی دارد که اینها دیگر جزء ضروریات نیست؛ اینها را انسان باید معتقد باشد همان بدنی که هست و همان شخصی که هست عیناً در قیامت میآید، اما حالا چطور میآید که بر ما واجب نیست یاد بگیریم، اگر یاد گرفتیم و دانستیم چه بهتر; لذا اگر این دو طایفه آیات است که یکی گفت عین و یکی گفت مِثل، قابل جمع است و در ادامه برهانی را هم که اقامه میکند به جدل برمیگردد، فرمود: ﴿الَّذی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾ شما که خدا را قبول دارید و «مَرخ» و «عَفار»[21] را که میبینید، این کار خداست؛ آنکه ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾ او را که قبول دارید، اگر کسی خالق «سماوات» و «أرض» است، دوباره هم میتواند احیا کند؛ همه اینها طبق بیان نورانی امام عسکری(سلام الله علیه) جدال أحسن است؛ یعنی مقدماتی است معقول, یک; مقبول, دو; منتها صبغه مقبول بودنش واسطه قیاس است, سه; این میشود جدال أحسن, چهار. اگر از جهت معقولیّت, قیاس تشکیل میشد, میشد برهان؛ اما از جهت مقبولیّت تشکیل شد که شده جدال أحسن.
فرق بین امر و خطاب تکوینی و اعتباری
﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً﴾ میخواهید ببینید چطور زنده میکند؟ وقتی ذات اقدس الهی چیزی را که نبود ایجاد کرد حالا که بود و پراکنده است آن را یقیناً ایجاد میکند، شما مشرکین مشکلتان چیست؟ امر الهی دو قسم است: یک امر «بلاواسطه» است و یک امر «معالواسطه»; آن امر «معالواسطه» هم دو قسم است یا تکوین است یا تشریع, امر «بلاواسطه» که یقیناً تکوین است و جا برای عصیان نیست، برای اینکه کسی نیست تا معصیت کند، امر تکوینی به «کان» تامّه تعلّق میگیرد، موجودی که «لیس» تامّه دارد ـ یعنی نیست ـ میخواهد با امر الهی هست شود، در این امر جا برای عصیان نیست؛ در امر تکوینی از آن جهت که به «کان» تامّه تعلّق میگیرد و مخاطب شیء معدوم است جا برای عصیان نیست; لذا با «کُن» حتماً «یکون» حاصل میشود. منتها میماند این دو مطلب: یکی اینکه فرق اساسی این امر تکوینی که ﴿کُنْ﴾ خطاب است، با امر اعتباری چیست؟ دوم اینکه خطاب به معدوم معنا ندارد. درباره مطلب اول فرق اساسی خطاب تکوینی و خطاب اعتباری آن است که در خطاب تکوینی مخاطب فرع بر خطاب است؛ یعنی اول «کُن» است بعد «یکون» یافت میشود؛ لذا با «فاء» تفریع فرمود ما که گفتیم «کُن» مخاطبِ ما «یکون» میشود؛ این کان, کان تامه است فقط اسم میگیرد؛ یعنی فاعل خبر ندارد، هم آن «کُن» «کان» تامّه است و هم این «یکون»؛ این تخلّل «فاء» برای آن است که ثابت کند مخاطب, فرع خطاب است. در خطابهای اعتباری روشن است که خطاب فرع بر مخاطب است، تا مخاطبی نداشته باشیم که نمیتوانیم با او گفتگو کنیم.
چگونگی تعلّق امر و خطاب به امور تکوینی معدوم
میماند این شبهه که خطاب به معدوم یعنی چه؟ چگونه میشود به معدوم خطاب کرد؟ منتها این معدوم, معدوم خارجی است و موجود علمی که در علم ذات اقدس الهی است؛ ذات اقدس الهی براساس ﴿أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾[22] به شیئی علم دارد, به معلوم خود افاضه هستی میکند و او یافت میشود خطاب او طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه خطاب لفظی نیست «لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ إِنَّما کَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ»[23] حرف نیست, کلمه نیست, لفظ نیست همان ایجاد است، ایجاد الهی که فعل اوست و از آن به «کُن» یاد میکند. این «کُن» ایجاد است و آن «یکون» وجود است که اگر به لحاظ خود شیء حساب کنیم میشود مخلوق و اگر ارتباط آن را با ذات اقدس الهی حفظ کنیم خلق و خلقت میشود.
بنابراین خطاب الهی در حقیقت به معلوم است و آن معلوم را هستی میبخشد که وجود خارجی پیدا کند که این تعبیر در بخشهایی از قرآن کریم آمده است؛ در سوره مبارکه «مؤمنون» 87 به بعد این است: ﴿قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾[24]در بخشهای دیگر هم هست که اگر خدای سبحان امر کند فوراً آن شیء امتثال میکند که آیه چهل سوره مبارکه «نحل» هم همین است ﴿إِنَّما قَوْلُنا لِشَیْءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾.
جریان آفرینش حضرت آدم و عیسی(علیهما السلام) مصداق خطاب به امور تکوینی
مهمتر از همه جریان آفرینش حضرت عیسی و همچنین جریان آفرینش حضرت آدم است. یک سلسله کارهایی را ذات اقدس الهی با تدریج بیان میکند، نه اینکه تدریجاً کار کند؛ گیرنده به تدریج میگیرد. اصل کار را ذات اقدس الهی آنطور که در سوره مبارکه «قمر» آیه پنجاه آمده، فرمود کار ما یک لحظه است ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾؛ ما با یک چشم به هم زدن کار میکنیم؛ ولی گیرنده اگر مجرّد باشد که دفعتاً میگیرد, اگر مادی باشد که تدریجاً میگیرد که در ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ﴾[25]میگیرد. در جریان آفرینش حضرت عیسی یا جریان آفرینش حضرت آدم(سلام الله علیهما) این مثالها را ذکر میکند؛ آیه 59 سوره مبارکه «آلعمران» این است ﴿إِنَّ مَثَلَ عیسی عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾ که حضرت آدم را اول از خاک آفرید ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾ از خلقت مادی و بدنی به ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ یاد نکرد؛ لذا آن ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ میشود بخش خلق و این ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ بخش امر میشود. بدن را فرمود ما از خاک خلق کردیم، وقتی نوبت به روح که رسید گفتیم ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾. معلوم میشود آن بخش مجرّد با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ حل میشود و آن بخش مادی با خَلق حل میشود که بعضیها خواستند بگویند ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾[26] ناظر به این است که بخش مادی بخش خلقت است و بخش مجرّد, بخش عالم امر است.
پرسش: تصویر دفعی بودن خلق آسمان و زمین در حالی که؟
پاسخ: آن گیرنده تدریجاً میگیرد وگرنه دهنده دفعتاً این کار را کرده است. آنچه از طرف ذات اقدس الهی است زمانی و زمینی نیست که خدا امروز این کار را کند یا فردا آن کار را کند که تدریج و تغییر داشته باشد؛ از طرف ذات اقدس الهی افاضه است ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ کَلَمْحِ الْبَصَرِ﴾؛[27] منتها گیرنده تدریجاً در او ظهور پیدا میکند.
پرسش:؟پاسخ: بالأخره گیرنده باید تدریجاً این فیض را ظاهر کند، او دفعتاً عطا کرده است. الآن وقتی این کلید برق را زدند تا آنجا که روشن شود یک مقدار ممکن است طول بکشد ولو یک هزارم ثانیه، اما بالأخره تدریج در گیرنده است نه در دهنده؛ لذا در مجرّد فرمود: ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ است؛ درباره بدنش فرمود: ﴿خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾، اما حالا درباره روح که رسید ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾. درباره ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ با ملکوت همراه است؛ لذا با «فاء »تفریع, یک; با اسم تسبیح, دو.
تبیین آیات دال بر مُلک و ملکوت اشیا و تعریف آن
فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾. در تقسیمها میگویند عالَم دو قسم است: یک قسمت آن مُلک است و یک قسمتش ملکوت، البته ملکوت به معنی اعم که فوق آن را هم شامل میشود. عالم دو قسم است: بخشی عالَم مُلک است که ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[28] آن «سماوات» و «أرض» است و یک قسمت هم ملکوت است که ملکوت، باطن این عالم است. درباره ملکوت در سوره مبارکه «انعام» فرمود ما ملکوت هر چیزی را نشان حضرت ابراهیم دادهایم؛ در سوره مبارکه «انعام» آیه 75 این است ﴿وَ کَذلِکَ نُری﴾ که با فعل مضارع که نشانه استمرار دارد که فیض از این طرف مستمر است و با وحدانیّت فیض هم هماهنگ است.
دعوت قرآن به نظر در مُلک و ملکوت عالم و فرق آن با رؤیت حضرت ابراهیم(علیه السلام)
﴿وَ کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ ما باطن عالَم را نشان او میدهیم. درباره ما که بشر عادی هستیم سخن از ارائه نیست، سخن از نظر است؛ در سوره مبارکه «اعراف» که قبلاً بحث آن گذشت، آیه 185 این است: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ یک وقت در مُلک عالم آدم نظر میکند ﴿أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ﴾[29] و «الی کذا و کذا» این نظر به مُلک است، یک وقت میگویند چرا درباره ملکوت نظر نمیکنید؟ ما موظّف به نظریم, یک; فیض خدا نسبت به حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ارائه و رؤیت است, دو; او اهل رؤیت است و ما اهل نظریم, او اهل و دیدن است ما اهل نگاه هستیم؛ در فارسی بین نگاه و دیدن خیلی فرق است، گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند «نظرت الی الهلال فلم أره»؛[30] بین نظر و رؤیت تلازمی نیست گاهی انسان نگاه میکند و نمیبیند، بین نگاه و دیدن تلازم نیست؛ ولی زمینه هست، فرمود شما در ملکوت نظر کنید بلکه ببینید، ما حضرت ابراهیم را که پدر شماست ﴿مِلَّةَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمینَ مِنْ قَبْلُ﴾[31] راه پدرتان را بروید ما باطن عالَم را نشان او دادیم. کلّ عالَم هر کدام ملکوتی دارد که زمام هر شیء همان ملکوت اوست که این هم به دست خداست، یک تقسیم عمومی است که «العالم إمّا مُلکیٌ أو ملکوتی» مثل اینکه میگویند «الموجود إمّا ذهنی و إمّا خارجیٌ»[32] بعد که برگشتیم با دقّت بیشتری موجود ذهنی را نگاه کردیم، میبینیم موجود ذهنی هم مرتبهای از مراتب موجود خارجی است. ما یک ذهن داریم که حقیقت است, واقعیّت است و در فلسفه مطرح است و یک ذمّه داریم که امر اعتباری است و پوچ است و در فقه و امثال فقه مطرح است؛ در ذمّه فلان کس این مال هست من هبه کردم یا اِبراء کردم. ذمّه یک امر اعتباری است, ذهن یک حقیقت است که فضای تصور و تصدیق و اینها را به همراه دارد. براساس نظر دوم, موجود ذهنی هم مرتبهای از موجود خارجی است. این تقسیم که میگوییم «الموجود إمّا مُلکیٌ و إمّا ملکوتی» وقتی به مقصد رسیدیم میبینیم همه چیز دارای ملکوت هستند و هیچ چیزی نیست که ملکوت نداشته باشد.
مقصود از ملکوت اشیا و ارتباط آن با مبدأ آفرینش
ملکوت آن چهره و زِمام و پیشانی و افسار که به دست خداست، هر چیزی یک رابطه الهی دارد که این ملکوت اوست و این ملکوت به دست خدای سبحان است و چون آن نگاه, نگاه تجرّدی است از آن به «سبحان» یاد شده، بر خلاف مُلک که فرمود: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾. اصلاً قرآن کتاب تعلیم اسماست، خدای سبحان که اسمای حسنا دارد، این اسمای حسنا را در قرآن شرح کرده و آنچه در پایان هر آیه است یا پایان هر سوره است حدّ وسط مضمون آن آیه یا آن سوره است؛ قرآن, کتاب درس و تعلیم اسماست، اگر خدای سبحان اسما را یاد انسان کامل داد و گزارش آنها را انسان کامل به فرشتهها داد، برای ما هم این کتاب را نازل کرد؛ یعنی «القا» کرد آویخت و نه انداخت که ما به علم اسما آشنا شویم. اینکه در دعای «سمات», در دعای «ندبه», در دعای «کمیل» میگوییم عالَم را اسمای تو پر کرده است «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِی مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ»[33] این اسمایی که «مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَیْءٍ» و این اسمایی که با این اسما انبیای الهی فلان منطقه را فتح کردند, فلان کوه را رفتند, کوه طور را دیدند, ﴿الْوَادِی الْأَیْمَنِ﴾[34] را دیدند همه اینها در قرآن کریم به صورتهای گوناگون آمده و قرآن, کتاب «تعلیم الأسماء» است, شرح اسماء است؛ آنچه در ذیل هر آیه است حدّ وسط مضمون آن آیه است، اینجا هم که فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ نشان میدهد که هر چیزی ارتباطی با ذات اقدس الهی دارد که آن زمامش و آن پیشانی و جبهه او به دست خدای سبحان است که ﴿إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾[35] هم همینطور است.
پرسش: ملکوت دائر است یا اینکه برای شخص دائر میشود.
پاسخ: نه, ملکوت, باطن است که گاهی باطن را نشان میدهند؛ مثل جریان حضرت ابراهیم که فرمود: ﴿کَذلِکَ نُری إِبْراهیمَ﴾[36]و به ما هم فرمودند راه انبیا باز است.
مشروط بودن دیدن ملکوت عالم به زدودن حجابهای ظلمانی
ملکوت, باطن هر شیء است که این شیء کجا را میخواهد و چه چیزی را میخواهد؟ این شیء یک سنگ است،این سنگ چه کسی را تسبیح میکند؟ ﴿إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[37] این سنگ دائماً دارد تسبیح میگوید, این سنگ دائماً دارد تحمید میکند، چه کسی را تحمید میکند؟ اگر کسی صدای حمد و تسبیح این سنگ را شنید، معلوم میشود گوش ملکوتی دارد و اگر نشنید معلوم میشود فقط گوش مُلکی دارد. خیلی از ماها صدای خودمان را نمیشنویم، در درون ما همیشه «یا الله» است، لکن ما نمیشنویم ما هم بالأخره مثل این سنگ هستیم مثل این در و دیوار هستیم مثل درخت و مانند آن هستیم، بدن ما اینطور است و جان ما هم همینطور است؛ منتها ما در اثر این غفلت, صدای خودمان را هم نمیشنویم. اینکه فرمود: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»[38] ما اگر صدای خودمان را بشنویم، صدای «یا الله» ما همیشه بلند است؛ منتها وقتی فشار به ما آمد ما برابر آن صدای درون داد میزنیم «بک یا الله» وگرنه همیشه ما هم صدایمان به «یا الله» بلند است.
اینکه مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب قیّم توحید نقل کرده است که «لَیْسَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ حِجَابٌ غَیْرُ خَلْقِهِ احْتَجَبَ بِغَیْرِ حِجَابٍ مَحْجُوبٍ وَ اسْتَتَرَ بِغَیْرِ سِتْرٍ مَسْتُورٍ لَا إِلَهَ إِلَّا هُو»[39] بین خدا و زید, خود زید فاصله است؛ این از غرر روایات ماست که مرحوم صدوق نقل کرده است، بعدها گفتند: «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز»[40] اگر این حرفها نبود که شعرای ما این حرفها را نداشتند. این بیان نورانی حضرت امام کاظم بود که مرحوم صدوق نقل کرد که بین خدا و خلق حجابی نیست مگر خود خلق؛ در همان دعای «ابوحمزه ثمالی» هم همین است که پروردگارا! میدانم «وَ اَنَ الرَّاحِلَ اِلَیْکَ قَریبُ الْمَسافَةِ وَ اَنَّکَ لا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ اِلاَّ اَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعمالُ دوُنَکَ»[41] همین, بنابراین بین ما و خدای ما این غرور ما فاصله است، خود را نبینیم صدای «یا الله» را میشنویم, خود را نبینیم صدای «بک یا الله» را میشنویم، همیشه نه تنها شبهای قدر یا شبهای جمعه. مگر در و دیوار شبهای قدر میگویند «بک یا الله» یا دائماً میگویند «بک یا الله»؟ اگر ما صدای خود را بشنویم این صدای شریف و روحبخش «بک یا الله» در درون ما هم هست؛ لذا فرمود این ملکوت را اگر شما نگاه کنید صدایتان را میشنوید و در کتابهای دعا هم ملاحظه فرمودید مفاتیح الجنان مرحوم آقا شیخ عباس و دیگران(رضوان الله علیهم) هم هست که سوره مبارکه «یس» را اگر به بالین محتضر بخوانند وضع او خیلی روشنتر میشود و با سرعت و آسانتر این سفر را طی میکند؛[42] چنین سورهای است که هم قلب قرآن است، برای اینکه معارف فراوانی دارد و هم راهِ رفتن را آسانتر میکند. غرض این است که به ما گفتند راه ملکوت برای همه شما باز است، اگر بخواهید نگاه کنید ما شما را ترغیب میکنیم؛ اگر دیدن ممکن نباشد که بر نظر ترغیب نمیکنند، فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، پس معلوم میشود که دیدن ممکن است و حالا اگر دیدن ممکن است ـ انشاءالله ـ نصیب همه ما شود!
[1]نحل/سوره16، آیه125.
[2]الاحتجاج، ابی منصوراحمدبن علی بن ابی طالب الطبرسی، ج1، ص21.
[3]اسراء/سوره17، آیه51.
[4]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج 17، ص194.
[5]ق/سوره50، آیه9.
[6]سبا/سوره34، آیه7.
[7]واقعه/سوره56، آیه61.
[8]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج2، ص378.
[9]بقره/سوره2، آیه258.
[10]بقره/سوره2، آیه260.
[11]اسراء/سوره17، آیه71.
[12]مائده/سوره5، آیه110.
[13]بقره/سوره2، آیه260.
[14]سوره نسا، آیه125.
[15]تذکرة الفقها، العلامه الحلی، ج 10، ص247، ط آل البیت.
[16]مدارک العروة، للبیارجمندی، ج2، ص25.
[17]مختلف الشیعه، العلامه الحلی، ج1، ص187.
[18]عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهورالاحسانی، ج4، ص86.
[19]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص399. «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ النَّاسَ فِی صَعِیدٍ وَاحِدٍ وَ وُضِعَتِ الْمَوَازِینُ فَتُوزَنُ دِمَاءُ الشُّهَدَاءِ مَعَ مِدَادِ الْعُلَمَاءِ فَیَرْجَحُ مِدَادُ الْعُلَمَاءِ عَلَى دِمَاءِ الشُّهَدَاءِ».
[20]آل عمران/سوره3، آیه169.
[21]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج7، ص21. «فى کلِّ شجرٍ نار، و استَمْجَد المَرْخُ و العَفار»، أى إنَّهما أخذا من النّار ما أحْسَبَهُما.
[22]ملک/سوره67، آیه14.
[23]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، 82.
[24]مومنون/سوره23، آیه88.
[25]اعراف/سوره7، آیه54.
[26]اعراف/سوره7، آیه54.
[27]نحل/سوره16، آیه77.
[28]ملک/سوره67، آیه1.
[29]غاشیه/سوره88، آیه17.
[30]الشیخ الطوسی مفسرا، خضیرجعفر، ج1، ص95.
[31]حج/سوره22، آیه78.
[32]شرح المنظومه، ج1، ص242.
[33]البلد الأمین، ص188.
[34]قصص/سوره28، آیه30.
[35]هود/سوره11، آیه56.
[36]انعام/سوره6، آیه75.
[37]اسراء/سوره17، آیه44.
[38]عوالی اللئالی، محمدبن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهورالاحسانی، ج4، ص102.
[39]التوحید، الشیخ الصدوق، ص179.
[40]دیوان حافظ، غزل266.
[41]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج95، ص83.
[42]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص126، ط اسلامی. «مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ عَنْ سُلَیْمَانَ الْجَعْفَرِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ أَبَا الْحَسَنِ یَقُولُ لِابْنِهِ الْقَاسِمِ قُمْ یَا بُنَیَّ فَاقْرَأْ عِنْدَ رَأْسِ أَخِیکَ ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾. حَتَّى تَسْتَتِمَّهَا فَقَرَأَ فَلَمَّا بَلَغَ ﴿أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا﴾ قَضَى الْفَتَی فَلَمَّا سُجِّیَ وَ خَرَجُوا أَقْبَلَ عَلَیْهِ یَعْقُوبُ بْنُ جَعْفَرٍ فَقَالَ لَهُ کُنَّا نَعْهَدُ الْمَیِّتَ إِذَا نُزِلَ بِهِ یُقْرَأُ عِنْدَهُ ﴿یس * وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ﴾ وَ صِرْتَ تَأْمُرُنَا بِالصَّافَّاتِ فَقَالَ یَا بُنَیَّ لَمْ یُقْرَأْ عِندَ مَکْرُوبٍ مِنْ مَوْتٍ قَطُّ إِلَّا عَجَّلَ اللَّهُ رَاحَتَهُ».
تاکنون نظری ثبت نشده است