display result search
منو
تفسیر آیات 77 تا 79 سوره غافر

تفسیر آیات 77 تا 79 سوره غافر

  • 1 تعداد قطعات
  • 32 دقیقه مدت قطعه
  • 53 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 77 تا 79 سوره غافر"
- در بخش واقعیت، جز «علی حکیم» چیز دیگری نیست و دیگر فرهنگ محاوره، تشبیه، تمثیل و مانند آن راه ندارد؛
- یک اجل مقضی است و یک اجل «مسمّیٰ»؛
-جبر و اختیار


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَّمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ (78) اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعامَ لِتَرْکَبُوا مِنْها وَ مِنْها تَأْکُلُونَ (79) وَ لَکُمْ فیها مَنافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْها حاجَةً فی‌ صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْها وَ عَلَی الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ﴾

برخی از سؤالات مربوط به بحث‌های قبل این است که قرآن کریم و همچنین سایر کتاب‌های آسمانی، محکمات دین آنها را با برهان قطعی بیان می‌کنند و آنها را منبع و مرجعِ سایر مطالب می‌دانند و اگر متشابهاتی باشد آنها را به محکمات ارجاع می‌دهند. از طرفی همه مردم در سطح ادراک آن محکمات نیستند؛ لذا مَثَل‌هایی ذکر می‌کند که سهم مَثَل دو چیز است: یکی پایین آوردن دامنهٴ مطلبِ بلند و دیگری بالابردن دستِ فهمِ مخاطب. تا مطلب با مَثَل پایین نیاید و با تمثیل دستِ فهمِ مخاطب بالا نیاید، به دامنهٴ مطلب نمی‌رسد و چیزی عائد او نمی‌شود؛ لذا قرآن کریمی که آن معارف عقلیِ عروج، سماوات، «لدی اللّهی» و ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ [1]را بازگو می‌کند، مَثَل‌هایی را ذکر می‌کند که دو نقش و اثر را دارد. در آیهٴ بیست سوره مبارکه «انبیاء» مشخص شد که برهان تَمانُع با همهٴ پیچیدگی که دارد که برخی از بزرگانِ حکمت و کلام خیال می‌کردند که این به برهان تَواردِ علّتین برمی‌گردد، قرآن کریم در مَثَل‌های گوناگون آن قدر این آیهٴ برهان تَمانُع را پایین آورد، تا به دست فهمِ اکثریِ مردم برسد. چنین کتابی بعد از بیان مُحکمات و ارجاع متشابهات به مُحکمات، در چنین فضایی با مَثَل‌ها مطلب را در حدّ فهمِ تودهٴ مردم قرار می‌دهد. این مَثَل‌ها در قرآن کم نیست: ﴿وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فی‌ هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَل﴾[2]یا ﴿تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاس﴾، [3]ولی ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُون﴾. اگر تمثیل و تشبیه و مانند آن شد، در هر صورت با فرهنگ محاوره همراه است؛ این یک مطلب.
فرهنگ محاوره مادامی است که زیر پوشش آن محکمات بررسی شود؛ اما برای خودِ انبیا و اولیا که مخاطب شفاهیِ حضرت باری تعالیٰ هستند؛ اگر در حدّ عالَم مُلک باشند، مکلَّف هستند و با عربیِ مُبین تماس دارند و اگر در حدّ عروج و ﴿دَنا فَتَدَلَّی﴾ باشند، آنجا عِلمشان علم شهودیِ محض است، گرچه همه وحی‌ها شهودی است. آنجا معلوم به علم، «علیّ حکیم» است که ﴿وَ إِنَّهُ فی‌ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیم﴾. [4]در آغاز سوره مبارکه «زخرف» فرمود: این قرآنی که نازل شده است، عربیِ مبین است که ﴿إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُون﴾ [5]که این مضمونِ آغاز سوره مبارکه «زخرف» است؛ اما اوج این قرآن، نه عبری است و نه عربی، نه تازی است و نه فارسی، آنجا سخن از لفظ نیست؛ لفظ یک قرارداد است که ملتی برای معنایی اعتبار می‌کنند که اگر از محدودهٴ این ملت گذشتی، این لفظ مهمل است. الآن کلمهٴ «عین» که عرب به آن می‌بالد و برای این کلمهٴ سه حرفی هفتاد معنا ذکر می‌کند، وقتی دو قدم آن طرف‌تر رفتید و به عبری و سریانی رسیدید، می‌بینید که این کلمه مهمل است و اصلاً در لغت غیر عرب معنا ندارد. بنابراین اینها به قرارداد و عرف مردم وابسته است، این‌طور نیست که واقعیتی باشد. در بخش واقعیت، جز «علی حکیم» چیز دیگری نیست، قهراً آنجا جز مطلب چیز دیگری نخواهد بود و دیگر فرهنگ محاوره، تشبیه، تمثیل و مانند آن راه ندارد. غرض این است که اگر اَمثالی هست زیرمجموعهٴ محکمات است. این مطلب اول.
مطلب دوم این است که گاهی انسان در محاورات می‌گوید: فلان انسانِ معصوم یا انسانِ عادل یا انسانِ وقت‌شناس، اگر قراری بگذارد، بر سر قرار ملاقاتش است، نه زودتر می‌آید و نه دیرتر، این یک طرز حرف زدنی است که صحیح هم است؛ اما اگر گفتیم: فلان کس که قرار گذاشت اوّل ساعتِ هشت بیاید، وقتی ساعت هشت رسید او نه زودتر می‌آید و نه دیرتر، این یعنی چه؟ معنایش این است که اگر ساعت هشت رسید زودتر آمدنِ او محال است و همان‌طوری که زودتر آمدن محال است دیرتر آمدن هم محال است؛ لذا قرآن دو گونه تعبیر دارد: یکی اینکه هر کسی عمر خاصی دارد، نه جلو هست و نه دنبال؛ اما تعبیر دیگر که دقیق‌تر است این است که فرمود: ﴿إِذا جاءَ﴾؛ [6]یعنی وقتی مرگ آنها فرا رسید، نه جلوتر است و نه دنبال‌تر؛ یعنی بفهمید! همان‌طوری که جلوتر محال است، دنبال‌تر آن هم محال است. ما در تعبیرات عرفی چنین عبارتی نداریم که فلان معصوم یا فلان انسانِ کامل اگر قرار گذاشت که اول ساعت هشت بیاید، وقتی ساعت هشت آمد او نه جلوتر می‌آید نه دنبال‌تر! این محال است؛ یعنی بدانید همان‌طوری که تقدیم، مستحیل است تأخیر هم مستحیل است. پس دو گونه عبارت در قرآن کریم است: یکی اصل کلّی است که اگر خدای سبحان برای کسی عمری مشخص کرده است، نه زودتر است و نه دنبال‌تر، این یک اصل کلّی است و بر اساس نظم است؛ یک تعبیر هم این است که اگر خدای سبحان برای کسی زمانی را مشخص کرد، وقتی آن زمان فرا رسید، نه جلوتر ممکن است و نه دنبال‌تر: ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون﴾. وقتی ﴿إِذا جاءَ﴾ پس تقدیم مستحیل است؛ یعنی بدانید همان‌طوری که تقدّم محال است، تأخّر هم محال می باشد.
در مسئله «أجل» که در اول سوره مبارکه «انعام» بود، گذشت که دو تا اجل هست: یک اجل مقضی است و یک اجل «مسمّیٰ»؛ تمام کارها برابر اجل «مسمّی» است که در لوح محفوظ تثبیت شده است؛ ولی مقدّرات در اختیار خود آدم است. ذات اقدس الهی فرمود: اگر این شخص، بهداشت را رعایت کند، صلهٴ رحم را رعایت کند، غذایش را مواظب باشد، صدقه بدهد و دعا را فراموش نکند، عمری طولانی و پربرکت دارد؛ اگر صلهٴ رحم نکند و دعاها و عبادت‌ها و نیایش‌ها را فراموش کند، عمر کمتری دارد که این تقدیر است و تغییرپذیر می باشد؛ اما کدام راه را انتخاب می‌کند و با اختیار خودش کدام راه را می‌پذیرد یا نمی‌پذیرد، این «لدی الله» معلوم است و چون «لدی الله» معلوم است، در لوح محفوظ اجل مسمای او نوشته شده است که این شخص شصت سال عمر می‌کند.
نتیجه این که هم انسان مختار است و هم خدا عالِم است، برای انسان دو تا راه مشخص کرده است؛ اگر راه بهداشت ظاهری و طبابت باطنی را طی کند، عمری طولانی دارد و اگر رعایت نکند، عمر کوتاهی دارد، این می‌شود قضا: ﴿ قَضی‌ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾[7]که برابر با آیهٴ سوره «نحل»، این ﴿عِنْدَه﴾ در اول سوره مبارکه «انعام» معنا می‌شود که ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾.[8]پس ﴿قَضی‌ أَجَلاً﴾ ؛یک که آغاز سوره مبارکه «انعام» است؛ ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾ که برابرِ ﴿ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باق﴾ می باشد؛ دو، پس اجلِ مسمّا باقی است. برای هر کسی دو راه است؛ اما این شخص کدام راه را انتخاب می‌کند و پایانش چیست؟ الله می‌داند. این شخص با اختیار خود راه خوب را انتخاب کرد و عمری طولانی یافت، با اختیار خود راه بد را طی کرد و عمری کم یافت، چون ذات اقدس الهی پایان راه و اختیار این شخص را می‌داند و در لوح محفوظ تثبیت کرده است که این شخص بیش از هفتاد یا هشتاد سال یا کمتر و بیشتر عمر ندارد، این می‌شود ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَه﴾ و این اجل مقضی جمع‌بندی شده‌ٴ آن به صورت اجل «مسمّی» است. غرض این است که دو تعبیر در قرآن کریم است که با تعبیراتی که فلان شخص اگر ملاقات کرد، نه زودتر می‌آید و نه دیرتر و هیچ کدام محال نیست، با آن خیلی فرق دارد.
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی در این تعبیراتی که از اول سوره مبارکه «نحل» دارد، فرمود اینها چندین بار مجادله کردند: این ﴿یُجادِل﴾؛ [9]یعنی مجادله کردند؛ اینها مسلمان نیستند، اگر هم بخواهند اسلامی حرف بزنند، مشرکانه و جاهلی فکر می‌کنند؛ از تو معجزه می‌خواهند، اما با تفکر جاهلی. در جاهلیت و تفکر جاهلی این است که بت‌ها را مستقل می‌دانند؛ اینکه می‌گویند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا﴾، [10]تقریب را بالاستقلال برای صنم و وثن قائل هستند، خدا که این کار را اذن نداد. ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾؛ [11]شفیع بودنِ این وثن و صنم را بالاستقلال می‌دانند، خدا که به صنم و وثن اجازه شفاعت نداد. پاسخ قرآن کریم این است که کسی می‌تواند شفاعت کند که مأذون باشد و اینها که مأذون نیستند؛ اما تفکر جاهلی تفکر استقلال است؛ می‌گوید: این بت‌ها مقرّب‌اند بالاستقلال! این بت‌ها شفیع‌اند بالاستقلال! آن تفکر وهابی هم خیال می‌کند که ـ معاذالله ـ پیروان اهل بیت، شفاعت و توسل را بالاستقلال می دانند! همین مشرکین وقتی که به محضر پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند که معجزه بیاور، چگونه می‌گفتند؟ گفتند: از خودت معجزه بیاور! اینها اگر هم اسلامی حرف بزنند مشرکانه فکر می‌کنند؛ لذا پیغمبر فرمود: من معجزه می‌آورم، ولی به دست من نیست! آنها که نمی‌گفتند خدا نمی‌تواند، بلکه می‌گفتند تو بیار! فرمود: من اگر بیاورم باید به اذن خدا باشد، شما از من می‌خواهید که بالاستقلال بیاورم؟! ﴿ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾.[12]
غرض این است که اینها در فضای اسلامی هم اگر بخواهند حرف بزنند، با تفکر جاهلی حرف می‌زنند؛ مثل اینکه ـ معاذالله ـ خیلی از ماها غافلاً این سخن را می‌گوییم که ـ إن شاءالله ـ از روی غفلت است که ما خودمان چندین سال زحمت کشیدیم عالم یا کاسب شدیم، مالی یا علمی فراهم کردیم، این همان اسلامی حرف زدن و قارونی فکر کردن است، چون او غیر از این نمی‌گفت، گفت: ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی‌ عِلْمٍ عِنْدی﴾. [13]اینکه خدا فرمود برخی از مردم یک شرکِ رقیقی دارند همین است: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُون﴾. [14]این تعبیر، تعبیر رسایی نیست که ما بگوییم خودمان زحمت کشیدیم، ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه﴾. [15]اصرار ائمه(علیهم السلام) به اینکه مضمون این آیه را در نمازها، در قنوت‌ها و در تعقیبات بخوانیم: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ‌ نِعْمَةٍ فَمِنْک‌»، [16]برای همین است که زبان ما عادت کند و اگر خواستیم بگوییم زحمت کشیدیم، بگوییم به «عنایت الله»؛ اگر خواستیم بگوییم ما به جایی رسیدیم، بگوییم به «عنایت الله»؛ نگوییم ما خودمان چهل سال زحمت کشیدیم و به فلان مقام رسیدیم!
غرض این است که پیشنهاد مشرکین این است که شما آیه بیاور! جواب انبیا این است که آیه آوردن ممکن است، ولی به دست ما نیست، شما از ما چه می‌خواهید؟ آیا می‌خواهید ـ معاذالله ـ ما هم مثل این صنم، بالاستقلال کاری کنیم که شما می‌پندارید آن هم باطل است؟! ما باید به اذن خدا بیاوریم.
در این زمینه، ذات اقدس الهی سه مقطع را بازگو کرد و فرمود: هیچ بشری بدون پیغمبر نمی‌شود، چرا؟ برای اینکه بشر یک عمر جاودانه دارد؛ یک، بشر مرگ را می‌میراند و از بین می‌برد و از پوست به درمی‌آید؛ دو، وقتی از دنیا هجرت کرد و به جهان دیگر رسید، آنجا نه ضابطه است و نه رابطه، نه با ضابطه می‌شود خرید و فروش کرد و مشکل را حل کرد و نه رابطهٴ پدری و پسری و فرزندی هست که کسی مشکل دیگری را بتواند حلّ کند، همه از خاک برمی‌خیزند. این ﴿لا﴾ هم لای نفی جنس است: ﴿لا بَیْعٌ فیهِ وَ لا خُلَّة﴾؛[17]«بیع» عنوان جامع همه تجارت‌هاست؛ خرید و فروش، مضاربه، اجاره و هیچ عقدی از عقود دینی در آنجا نیست؛ خُلّت و رفاقت و رحامت و بزرگی و کوچکی و خانوادگی نیست، برای اینکه همه از خاک برمی‌خیزند؛ کسی پسر کسی نیست، کسی دختر کسی یا مادر کسی نیست تا واجب النفقه او شود و براساس روابط خانوادگی اداره شود، هر کسی مهمان سفره خودش است و این ره‌توشه را از اینجا باید ببرد. آنجا چه خبر است، چه چیزی لازم است، غذای آنجا چیست، اَحدی خبر ندارد. اگر کسی خبر ندارد که «ما بعد الموت» چیست، الا و لابد راهنما می‌خواهد. این هم بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» است که در بحث دیروز هم اشاره شد؛ فرمود: ما اگر انبیا نمی‌فرستادیم، ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل﴾،[18]اگر ما انبیا نفرستیم، اینها در قیامت به ما می‌گویند: خدایا! تو که می‌دانستی ما بعد از مرگ به چنین جایی می‌آییم، چرا راهنما نفرستادی؟ پس وجود نبوّت قطعی است، این برهان عقلی است. آیه سوره مبارکه «نساء» هم همین برهان عقلی را تأیید می‌کند، پس «النبوة قطعیة» که این نبوت عامه است؛ لذا همین نبوت عامه را در چند جا؛ چه در سوره «نحل» و چه غیر سوره «نحل» فرمود: هیچ امت و ملتی در هیچ زمان و زمینی بدون پیغمبر نبود. بعد در سوره «نساء» که مدنی است و همچنین سوره «غافر» که سوره مکی است، فرمود: انبیا فراوان‌ هستند که قصص بعضی‌ها را برای شما گفتیم و بعضی‌ها را نگفتیم و شاید نقل نکردن قصص بعضی از انبیا که مثلاً در آن طرف اقیانوس آرام یا آن طرف اقیانوس اطلس‌ هستند، برای این است که قرآن کریم وقتی قصهٴ پیامبری یا سرگذشت امتی را نقل می‌کند و تلخ و شیرین آنها را نیز نقل می‌کند، پشت سر می‌فرماید که شما بروید اینها را ببینید و عبرت بگیرید تا برای شما موعظه شود. آن طرف آب، این طرف آب، آن طرف اقیانوس آرام، این طرف اقیانوس هند، به آنجا دسترسی نبود تا شما بروید و ببینید که چه شد! لذا غالب این انبیا در خاورمیانه هستند و این به آن معنا نیست که خاور دور یا باختر دور پیغمبری نداشتند، فرمود: هر امتی پیغمبر دارد و ممکن نیست هیچ ملتی پیغمبر نداشته باشد؛ منتها اگر ما نقل می‌کردیم و وضع آنها را روشن می‌کردیم، شما می‌گفتید که ـ معاذالله ـ خلاف می‌گویید ما که دسترسی نداریم و نقل قصص انبیا برای عبرت گیری مردم است و وقتی به آنها دسترسی ندارند چه عبرت گیری و چه اثری دارد؟ لذا فرمود: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. پس اصل نبوت، ضروری است؛ یک، هر امت و ملتی پیغمبر دارد برابر آن؛ دو، برخی‌ها را نقل شده است که در خاورمیانه هستند و می‌شود بررسی کرد؛ سه، انبیای خاور دور و باختر دور را ذکر نکرد؛ چهار، برای همین نکته. حالا هر پیغمبری برای اینکه ثابت کند که از طرف خدا آمده است، کاری هم از طرف خدا به نام معجزه باید دستش باشد، این هم هست؛ منتها همان‌طوری که رسالت او براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[19]سامان می‌پذیرد، آیت و معجزهٴ او هم بر اساس عنایتی است که ذات اقدس الهی دارد، اینها خودشان که نمی‌توانند معجزه بیاورند: ﴿ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾، اینها مرتّب به پیامبران می‌گفتند که برای ما معجزه بیاورید! پیغمبر هم فرمود که معجزه‌ای آوردم به نام قرآن کریم.
آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هم که بارها در همین محفل خوانده شد در خطبه «قاصعه» در جریان آن درخت که مشرکان آمدند گفتند این درخت از جایش حرکت کند و بعد دو نیم شود که قصهٴ مبسوط و مفصّلی است که حضرت امیر فرمود: این قصه و این صحنه را از نزدیک دیدند، با این حال ایمان نیاوردند.[20] از این معجزات فراوان بود. بعد فرمود که اگر معجزه‌ای ما آوردیم و شما نپذیرفتید، معجزات دو قسم است؛ یک وقت پیامبر با خودش معجزه می‌آورد، این یک مهلت دادنی را به همراه دارد؛ اما یک وقت معجزهٴ اقتراحی است؛ گفتند شما فلان کار را بکنید! به صالح پیامبر(علیه و علی نبیّنا و آله علیه السلام) گفتند که معجزه را بیاورید! اگر معجزه اقتراحی را ذات اقدس الهی صلاح دید و آورد و آنها کفر ورزیدند، ﴿قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾،[21]دیگر خدا مهلت نمی‌دهد؛ البته نسبت به بعضی از امم. به وجود مبارک پیامبر فرمود: ﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ﴾ یا به قیامت واگذار می‌کنید، اینها از حیطهٴ قدرت ما خارج نیستند: ﴿فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ﴾؛ ولی شما یقیناً بدانید که اینها کیفرِ خود را می‌بینند؛ منتها حالا اگر مصلحت بود ما در زمان حیات شما اینها را به کیفر برسانیم، می‌رسانیم و اگر مصلحت نبود بعد از آن یکدیگر را خواهید دید، این‌طور نیست که در قیامت از یکدیگر غافل باشید. پرسش: ربوبیت عین خالق بودن است، قیامت و معاد هم از شئون ربوبیت است و خود منطوق قرآن در این است که همه بشریت و همه انسان ها اعتراف به الله دارند و اعتراف به الله زمینه اعتراف به ربوبیت است؟ پاسخ: اعتراف به« الله»ی که بگویند «الله» اَذِن از کار ماست، این کار مشرکین است، آنها خدای سبحان را «رب العالمین» می‌دانند، نه «رب الارض و السماء»، نه «رب الانسان»، نه «رب الصحة و المرض»، نه «رب الحیات و الممات»؛ می‌گویند مشکلات ما را اینها حل می‌کنند! ﴿أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُون﴾ [22]همین است. اینها می‌گویند مدیر کلّ، ذات اقدس الهی است و قبول داریم، ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ [23]و در آغاز سوره مبارکه «یونس» هم هست که او «رب العالمین» و «رب الارباب» است؛ اما این ربوبیتی که حیات و ممات، صحت و مرض، رزق، حل مشکلات و دوا و درمان انسان به چه کسی وابسته است؟ می گویند: به این صنم و وثن وابسته است، مشکل اصلی آنها این است. پرسش: پس آنها اعتراف واقعی به الله ندارند؟ پاسخ: چون خدا را نشناختند و انبیا آمدند گفتند الله این است.
بخشی از مردم مستضعف‌ هستند؛ اینکه مستضعف‌اند معنایش این است که در جایی زندگی کردند که این مستکبران نگذاشتند تا حرف انبیا به آنها برسد؛ لذا اینها در معاد، قیامت، جهنّم و مانند آن می‌گویند: پروردگارا! ﴿رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلا﴾. [24]اینهایی که مقصّرانه در تقلید تحقیق نکردند، اینها گرفتار عذاب‌ هستند؛ اما مستضعفانی که دیگران نگذاشتند حرف انبیا به آنها برسد، وظیفهٴ مردم این است که دفاع کنند تا این مانع را بردارند و حرف انبیا به گوش مستضعفان برسد. مستضعفی که در اثر تبلیغ سوء مستکبر، به وحی انبیا دسترسی ندارد، وظیفهٴ همه مسلمان‌ها این است که با تبلیغات الهی حرف انبیا را به مستضعفان برساند. در سوره مبارکه «نساء» آیه74 به بعد این است: ﴿وَ ما لَکُمْ﴾ که ﴿لا تُقاتِلُونَ فی‌ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفین﴾؛ [25]یعنی «فی سبیل المستضعفین»، ﴿مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا﴾ که بازگشت این گونه از جهادها در حقیقت به دفاع است؛ یک، زیرا این جنگ، دفع خطر ظالم از مظلوم است؛ دو، چون دفع است به دفاع برمی‌گردد و در حقیقت جنگ ابتدایی نیست. همیشه همین طور بود که این مستکبران نمی‌گذاشتند حرف انبیا به تودهٴ مردم برسد و اگر حرف انبیا به تودهٴ مردم می‌رسید اینها برابر فطرت می‌پذیرفتند و برابر فطرت قبول می‌کردند و برابر فطرت عمل می‌کردند. اینها «صدّ عن سبیل الله» بودند: ﴿الَّذینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّه﴾ [26]«یصدون انفسهم بالانصراف و یصدون غیرهم بالصرف». این «صدّ» با «صاد» نسبت به خود، انصراف است و نسبت به غیر، صَرف است؛ «یصدون أنفسهم بالانصراف و یصدون غیرهم بالصرف»، اینها ﴿یَصُدُّونَ عَنْ سَبیلِ اللَّه﴾ هستند. این سنگی که در دهنهٴ جوی آب است، نه خودش از آب استفاه می‌کند و نه می‌گذارد آب کشاورزی به درخت و مزرعه برسد، این سنگ را باید از سر جایش برداشت؛ بازگشت این جنگ‌ها به همین دفاع است، چون دفع خطر از سبیل الله است.
بنابراین منافات ندارد که وحی‌ای در کشوری بیاید و یک عده مستکبر، مانع نفوذ این وحی به افراد محروم جامعه باشند، این هست؛ اما خدای سبحان بر دیگران لازم کرده است که جلوی این موانع را بگیرند. پس هر ملتی پیغمبر یا امام یا یک حجت الهی دارد و اگر مستضعفی باشد، بر دیگران واجب است که حرف انبیا را به مستضعفان برسانند. ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلاً﴾ که این تنوین در این گونه از موارد برای تکثیر است، ﴿مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ﴾. اینکه فرمود: ﴿فَاصْبِرْ﴾، برای آن است که انبیای قبلی هم صبر کردند. در بخشی از آیات قرآن کریم دارد که ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾،[27]﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَم﴾، [28]برخی از مفسّران «مریم» را نبیّ می‌دانند با اینکه او جزء رجال نیست: ﴿وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی‌ إِلَیْهِم﴾. [29]برخی از اهل سنت، جریان مریم(سلام الله علیها) را چون در ردیف انبیا ذکر شده است، خیال کردند که او نبیّ است و خیال کردند هر کسی که فرشته با او حرف می‌زند، نبیّ است؛ البته نبوت‌ اقسامی دارد، اما در برابر این انبیا و مرسلینی که رسالت‌ها و نبوت‌های تشریعی دارند، آنها از این قبیل نیستند که ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَم﴾، ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم﴾؛ [30]یعنی به یاد اینها باش که قصه اینها این‌طور است یا سرگذشت اینها همین‌طور است یا مبارزات اینها این‌طور بوده و یا صبر اینها این‌طور است. پس اینها صبر کردند شما هم صبر کنید. پرسش: ...؟ پاسخ: محدَّث است نه نبیّ. شما در این جوامع روایی ما که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) و دیگران نقل کردند، بین نبیّ و رسول و محدَّث فرق گذاشتند. پرسش: رسول می بیند ولی محدَّث نمی بیند؟ پاسخ: بله، می‌بیند پیامش را هم اگر بخواهد ببیند، پیامش این است که ﴿أَنَا﴾ مبعوث شدم ﴿لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا﴾، [31]معلوم می‌شود که رسول نیست. گفت: ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا﴾ [32]و آن ﴿فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا﴾، [33]مریم(سلام الله علیها) که او را دید و گفت: ﴿إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا﴾، گفت: من آمدم تا به تو فرزندی از ناحیه خدا داده بشود همین! دیگر پیامی باشد که از طرف خدا به مردم ابلاغ کن یا تکلیف خودت این است و تکلیف مردم این است اینها را ابلاغ بکن، در این آیه نیست، تا آن رسولی که دیده، چه بگوید!؟ بنابراین این بزرگواری که خیال کرده است مریم(سلام الله علیها) نبوت دارد، این نمی‌تواند تام باشد.
فرمود که ما اینها را گفتیم؛ بعضی ها را گفتیم و بعضی ها را نگفتیم و راز نگفتن هم مشخص شد؛ اما اینها می آیند اسلامی حرف می زنند و جاهلی فکر می کنند، می گویند: برای ما معجزه بیاور، همان طوری که مسلمانان از شما می خواهند. مسلمانان که از شما معجزه می خواهند، «باذن الله» می خواهند؛ اما اینها که از تو معجزه می خواهند، به استقلال می خواهند. به آنها بگو: ﴿وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه﴾؛ شما اگر می خواهید در حوزهٴ اسلامی حرف بزنید، با همان بار جاهلی می آیید با من حرف می زنید؟! همان کاری که دربارهٴ بت ها دارید و گفتید: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا﴾؛ یعنی بالاستقلال، ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّه﴾؛ یعنی بالاستقلال، شما یک چنین چیزی از ما می خواهید! در حالی که ﴿وَ ما کانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه﴾. ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ﴾، ما آن رسالت را که به اذن خدا انجام دادیم و معجزه ای که خواستید انجام دادیم، امر الهی که آمد دیگر کار تمام است؛ ولی بدانید که معجزهٴ اقتراحی غیر از معجزهٴ ابتدایی است؛ معجزهٴ ابتدایی که خود خدای سبحان به پیامبر و انبیای الهی(علیهم السلام) عطا می کند، آن با تعذیب همراه نیست، ممکن است باشد ولی ضرورتی ندارد؛ اما وقتی معجزهٴ اقتراحی بود و پیشنهاد دادید؛ نظیر پیشنهادی که به صالح(سلام الله علیه) دادید و آن ناقه با آن ویژگی از کوه درآمد یا دربارهٴ عاد و ثمود، بعد انکار کردید، عذاب خدا حتمی است: ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾، دیگر پرونده تمام می شود. حالا اجرای آن قضا یا در دنیاست که فرمود: ﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا یُرْجَعُونَ﴾؛ یعنی این عذاب قطعی است. اینجا هم فرمود: ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ﴾؛ امر الهی که آمد، ﴿قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾. این جدال مکرّری که در این سوره هست، با این بخش آرام گرفت.
گاهی مؤمنین و دیگران در اثر تأخیر نصرت الهی به خدا عرض می کنند: ﴿مَتى‌ نَصْرُ اللَّه﴾،[34]این ﴿مَتى‌ نَصْرُ اللَّه﴾ی که در قرآن آمده است، اگر به وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسناد داده شود، این استدعا است نه استبطاء؛ این ﴿مَتى‌ نَصْرُ اللَّه﴾ی که پیغمبر عرض می کند؛ یعنی خدایا! «اُنصرنا»؛ آن ﴿مَتى‌ نَصْرُ اللَّه﴾ی که دیگران گاهی ممکن است حساب نشده سخن بگویند، استبطاء است؛ یعنی یاری خدا دیر شده است! در حالی که کار خدا کار ریاضیِ قطعی است: ﴿کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ [35]است یک، ﴿إِنَّا کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر﴾ [36]است دو. «قَدَر»؛ یعنی هندسه؛ یعنی «أندِزه»؛ اگر ﴿کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ است و اگر ما با مقدار و اندازهٴ ریاضی خلق می کنیم، چه چیزی تأخیر شده است؟ پس استبطاء برای کسی است که مقداری بی حساب سخن می گوید و این ﴿مَتى‌ نَصْرُ اللَّه﴾ در قرآن کریم به هر دو اسناد داده شد: ﴿حَتَّی إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُل﴾[37]گفتند: ﴿مَتى‌ نَصْرُ اللَّه﴾ که در بخش پایانی سوره مبارکه «یوسف»، این ﴿مَتى‌ نَصْرُ اللَّه﴾ را وقتی انبیا می گویند، به عنوان استدعا است و وقتی افرادِ حساب نشده می گویند، به عنوان استبطاء است که مطلوب نیست و نباید این چنین گفت چه موقع؟ یعنی دیر شده؛ در حالی‌که هیچ دیر شدنی برای کار خدا که همه‌اش ﴿کُلُّ شَیْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ است، نیست. تنها ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُون﴾ [38]نیست، بلکه هر چیزی ﴿عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ است؛ باران این طور است، برف این طور است، تگرگ این طور است. اگر انسان بخواهد از بارانِ مناسب استفاده کند، این ناله ها و اشک ها، این دعای باران، دعای سجادیه و مانند آن هم لازم است، چون ذات اقدس الهی عالَم را با این دارد خلق می کند، این طور نیست که خدا کسی را مُفت و رایگان تأمین کند. فرمود: تنها مشکل شما این است که همان طوری که یک عده ظلم می کنند و حق دیگران را ضایع می کنند، خیلی ها هم ظلم می کنند و حق این حیوانات را هم ضایع می کنند! فرمود: خدای سبحان اگر افراد را برای گناهشان بگیرد، ﴿ما تَرَکَ عَلی‌ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ﴾؛ [39]حیوانات هم نمی مانند! این خشکسالی آسیبی هم به این حیوانات و مار و عقرب می رساند. بارها به عرض شما رسید که خدا فرمود: همهٴ اینها عائله من هستند. این در اول سوره مبارکه «هود» است، این کلمه «واو» ندارد: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾،[40]فرمود: همه اینها عائله من هستند، هیچ مار و عقربی نیست که پرونده نداشته باشد، سهمیه نداشته باشد، همه عائله من هستند؛ ولی شما باعث می شوید که روزی آنها به آنها نمی رسد. همان طوری که سعید بن أحنَف به معاویه گفت که ما مشکلمان در قضا و قدر الهی نیست، مشکل ما در مخزن الهی نیست، مشکل ما آنچه از مخزن الهی نازل شده است نیست؛ همه اینها را در یک سخنرانی و در حضور جمع به معاویه گفت که ما نسبت به اینها که نزد خدا مخزنی هست و همه روزی ها در مخزن هست و خدا نازل کرده، ما نسبت به آنها مشکل نداریم، بلکه مشکل اساسی ما این است که خدا به اندازه کافی برای ما نازل کرده، ولی تو نتوانستی اداره کنی، همین! مشکل ما این است. اینکه برای سعید این همه حرمت قائل اند، برای این است که او حساب شده آیات را جمع بندی کرد و جواب معاویه را داده و گفت که ما از او که اشکال نداریم، تمام مخزن الهی از تمام اشیاء پر است: ﴿إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه﴾ ؛یک، ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ [41]؛دو، همه موجودات، حیوانات و غیر حیوانات عائله خدا هستند و برای همه روزی مشخص کرده؛ سه، ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَی اللَّهِ رِزْقُها﴾. ما نسبت به این سه، چهار اصل و سه، چهار بخش از قرآن اشکالی نداریم، بلکه تمام اشکال این است که او فرستاده است، ولی تو گرفتی و ذخیره کردی.
غرض این است که ذات اقدس الهی برای همه چیز و در همه شرایط، با نظم ریاضی عمل می کند. فرمود: ﴿فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ﴾. حالا این ﴿بِالْحَقِّ﴾ که شد، یا تأخیر است یا تقدیم، مصلحت آن را خودش می داند، «ان من عبادی من لایصلحه الا کذا» [42]«ان من عبادی من لایصلحه الا کذا» و مانند آن. ﴿وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾؛ «مُبطل» در اینجا اسم فاعلِ ثلاثی مزید و فعل لازم است؛ «مبطل» یعنی باطل رو، نه «مبطل» یعنی ابطال کننده؛ «مُبطل» یعنی کسی که «اَتی بفعل الباطل»، «اَتی بقول الباطل»، «اَتی بفکر الباطل»، «اَتی بعملٍ باطل»، «اَتی بخُلقٍ باطل». «اَبطَلَ» یعنی «اَتی بفعلٍ باطل»، نه «مبطلٌ» که متعدّی باشد و حرف دیگران را باطل کند. آدمِ مبطل، یعنی باطل رو و باطل گو و مانند آن. ﴿خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ﴾. بعد فرمود: ﴿اللَّهُ الَّذی جَعَلَ لَکُمُ﴾ که باز وارد مسئله توحید شد که بحث جدایی است.

[1]نجم/سوره53، آیه8.
[2]کهف/سوره18، آیه54.
[3]عنکبوت/سوره29، آیه43.
[4]زخرف/سوره43، آیه4.
[5]زخرف/سوره43، آیه3.
[6]یونس/سوره10، آیه49.
[7]انعام/سوره6، آیه2.
[8]نحل/سوره16، آیه96.
[9]نساء/سوره4، آیه109.
[10]زمر/سوره39، آیه3.
[11]یونس/سوره10، آیه18.
[12]رعد/سوره13، آیه38.
[13]قصص/سوره28، آیه78.
[14]یوسف/سوره12، آیه106.
[15]نحل/سوره16، آیه53.
[16]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج‌5، ص95.
[17]بقره/سوره2، آیه254.
[18]نساء/سوره4، آیه165.
[19]انعام/سوره6، آیه124.
[20]نهج البلاغه، الصبحی صالح، خطبه192. .
[21]یونس/سوره10، آیه47.
[22]یوسف/سوره12، آیه39.
[23]لقمان/سوره31، آیه25.
[24]احزاب/سوره33، آیه67.
[25]نساء/سوره4، آیه75.
[26]اعراف/سوره7، آیه45.
[27]مریم/سوره19، آیه51.
[28]مریم/سوره19، آیه16.
[29]یوسف/سوره12، آیه109.
[30]مریم/سوره19، آیه41.
[31]مریم/سوره19، آیه19.
[32]مریم/سوره19، آیه18.
[33]مریم/سوره19، آیه17.
[34]بقره/سوره2، آیه214.
[35]رعد/سوره13، آیه8.
[36]قمر/سوره54، آیه49.
[37]یوسف/سوره12، آیه110.
[38]یونس/سوره10، آیه49.
[39]فاطر/سوره35، آیه45.
[40]هود/سوره11، آیه6.
[41]حجر/سوره15، آیه21.
[42]الأمالی، أبی جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطّوسی(شیخ الطائفة)، ص166.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 32:45

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی