- 1440
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 1 تا 10 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 1 تا 10 سوره صافات"
- مکی بودن سوره صافات و شروع آن به سوگند؛
- بیّنه بودن سوگندهای الهی و مقابل نداشتن آن؛
- توحید، محور آیات در سوره صافات.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً (3) إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ (4) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بیّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ (7) لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9) إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10)﴾
مکی بودن سوره صافات و شروع آن به سوگند
سوره مبارکه «صافات» مثل سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و اوّلین سورهای است از نظر نظم ترتیب قرآنی که با سوگند شروع شده است که ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾. قسمهای الهی، چون همه موجودات را خدا آفرید و همه در اختیار قدرت او هستند میتواند به همه سوگند یاد کند؛ ولی بشر حق ندارد به غیر خدا سوگند یاد کند.
بیّنه بودن سوگندهای الهی و مقابل نداشتن آن
مطلب دوم آن است که سوگند خدا در مقابل بیّنه نیست، بلکه به خود بیّنه است. قسمها معمولاً در محاکم در مقابل بیّنه هستند که «الْبَیِّنَةُ عَلَى الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَى مَنْ أَنْکَرَ»؛[1] کسی که در محکمه دعوایی دارد و ادّعا بر چیزی دارد او باید بیّنه اقامه کند، دلیل و شاهد بیاورد و کسی که منکر است و قول او مطابق با اصل است او سوگند یاد میکند. سوگند در محاکم قضایی در مقابل بیّنه است؛ ولی قسمهای الهی به خود بیّنه است، نه در مقابل بیّنه. اگر خدای سبحان به چیزی سوگند میخورد؛ یعنی ما را به آن دلیل و حدّ وسط آشنا میکند؛ مثلاً کسی که در یک اتاق تاریک قرار دارد از دیگری سوال میکند که الآن روز شد یا نه؟ او میگوید روز شد و برای اثبات آن، چون دلیلی ندارد سوگند یاد میکند و میگوید به فلان شیء سوگند که الآن روز است؛ ولی کسی که دلیل دارد ممکن است این پرده را کنار بزند، این در را باز کند و بگوید به این آفتاب قسم الآن روز است؛ سوگند به آفتاب در مقابل استدلال نیست، سوگند به خود دلیل است؛ قسمهای الهی از همین قبیل است. اینطور نیست که خدای سبحان برای اثبات دعوای خود دلیل نداشته باشد و به چیزی سوگند یاد کند. اگر خدای سبحان به خود سوگند یاد کرد، براساس «یَا مَنْ دَلَ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»[2] خودش دلیل است و اگر به «صافات» و «زاجرات» و «تین» و «شمس» و «قمر» و امثال اینها سوگند یاد کرد، همه اینها مخلوق هستند و مخلوق هم دلیل بر وجود خالق است، هم نظم و ترتیب مخلوق دلیل بر وحدانیت خالق است. بنابراین تمام قَسَمهای قرآن کریم که از ذات اقدس الهی شروع شده است، همه اینها به بیّنه برمیگردد؛ نه به چیزی که در مقابل بیّنه است.
احتمالات سه گانه در مقصود از صافات، زاجرات و تالیات
منظور از این «صافات» و «زاجرات» و «تالیات» خواه ملائکه و اصناف ملائکه باشند ـ کما هو الظاهر ـ یا اشخاصی باشند که سِمتهای گوناگون دارند ـ کما هو المحتمل ـ یا برخی این «صافات» را نظیر «صافات» سوره مبارکه «نور»[3] بر طیور تطبیق کردند که آن هم محتمل است، هر کدام از اینها باشد این قسم درست است، چون هر کدام از اینها مخلوق هستند و هرکدام از اینها هم دلیل بر وجود ذات اقدس الهی میباشند و هم دلیل بر توحید او که ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾،[4] به هر وسیله و به هر تقدیر باشد، این سوگندها حدود وسطای براهین اثبات حق و توحید حق هستند.
توحید، محور آیات در سوره صافات
محور اصلی مطالب این سوره «توحید» است، اصل وجود ذات اقدس الهی برای آنها «مفروقعنه» بود؛ لذا بعد از این سه سوگند میفرماید: ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾ شما بیش از یک «اله» ندارید و این اصنام و اوثان آلهه نیستند، اینها هم مثل شما مخلوق هستند و هیچ آثار و سودی از اینها به شما نمیرسد، تنها «اله» شما همان کسی است که شما را آفرید﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾.
علت طرح بعضی از سوگندهای الهی با «فا» تفریع
سوگندهای الهی گاهی با «واو» مطرح است نظیر ﴿وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ﴾[5]یا ﴿وَ الشَّمْسَ﴾،[6]﴿وَ الْقَمَرَ﴾[7]و گاهی با «فاء» مطرح است نظیر همین قسمت. این ذکر «فاء» یا برای آن است که اینها مقامات گوناگون دارند که ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ هرکدام که برتر باشد متبوع است و هرکدام که تابع باشد زیرمجموعه آن است؛ لذا با «فاء» تفریع ذکر شده است، قسم اول; یا اوصاف آنها در طول هم است، قسم دوم; یا قسم سوم است که ذات آنها در طول هم نیست اوصاف آنها هم در طول هم نیست؛ ولی کارهای آنها تقسیم شده است و کارهای آنها ترتیب دارد؛ لذا سومی بر دومی و دومی بر اوّلی مترتّب و متفرّع است. پس مصحح «فاء» یا ترتیب ذات است یا ترتیب وصف است یا ترتیب فعل. در ترتیب وصف ما میگوییم «الأعلم فالأعلم»؛ یعنی دوّمی بعد از اوّلی در مقام عالمیت قرار دارد که این ترتیب وصفی است. بنابراین این سِمَتهایی که در همین سوره مبارکه «صافات» مشخص شد که گفتند: ـ آیه 164 همین سوره این است ـ ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ همین است. بعضیها ترتیب فضلی یا سِمَتی دارند و احیاناً ترتیب وجودی دارند که ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾؛[8] یعنی در آن بارگاه رفیع بعضیها مطاع و بعضیها مطیع هستند، آن فرشته برتر ﴿ثَمَّ﴾؛ یعنی «آنجا», مُطاع هستند ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾ و برخیها مطیع میباشند. اگر برخیها بالا هستند و برخیها پایین، حالا این ترتّب یا «بالذات» است یا «بالوصف» است یا «بالفعل», مصحّح ذکر حرف «فاء» در این سوگندها است.
منزلت خاص هر یک از فرشتگان مورد سوگند و اثبات توحید با آنها
از آیه 164 همین سوره برمیآید که هرکدام یک منزلت خاص دارند که حالا یا وجوداً تفاوت دارند یا وجوداً یکسان هستند، مثل افراد انسان که ذاتشان یکی است؛ ولی یکی عالم است و یکی اعلم، یکی عادل است و یکی اعدل، وصف آنها فرق میکند یا نه، وصف آنها فرق نمیکند، کارهای آنها تنظیم شده است ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾[9]که حالا یا صفوف آنها در مسئله اطاعت پروردگار است؛ نظیر نماز جماعت, یا صفوف آنها در تدبیر نظام است, یا صفوف آنها در زجر و طرد بیگانگان است که به هرکدام از این قِسمها بخواهد تفسیر شود قابل تطبیق است؛ ولی همه این قِسمها میتوانند هرکدام حدّ وسط باشند هم برای ثابت کردن وجود ذات اقدس الهی و هم برای ثابت کردن وحدت الهی؛ وحدت الهی هم همان نظم و ترتیب است. اگر دو خدا در عالم متصدّی نظم عالم باشند یقیناً دو خدا، چون دوتا ذات هستند و صفات هرکدام عین ذات است دو علم، دو مدیریت و دو تدبیر دارند و یقیناً هماهنگی بین دو ذات متباین حاصل نخواهد شد ﴿لَفَسَدَتَا﴾.[10]
مقصود از صافات و زاجرات و تالیات در آیه و مسئولیت آنان
از این جهت فرمود سوگند به فرشتههایی که «صافات» هستند که خود این «صافات» «جمع الجمع» است؛ جمع «صافّه» است که «صافّه» خودش جمع است؛ یعنی طایفه صافّه; پس ﴿وَ الصَّافَّاتِ﴾ «جمع الجمع» است. ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً * فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً﴾؛ حالا یا اینها فرشتگانی هستند که برخیها در تدبیر ـ کما هو المحتمل ـ و برخیها در تعلیم سهم دارند. این ﴿فَالتَّالِیاتِ﴾ کسانی هستند که آیات الهی را تلاوت میکنند،، فرشتهای هست که مسئولیت نازل کردن آیات الهی را دارد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾،[11] فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾؛[12] در سوره مبارکه «انعام» ملاحظه فرمودید که هفتاد هزار فرشته این سوره مبارکه را بدرقه کردند به پیشگاه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آوردند.[13]
مسئولیت جبرئیل و فرشتگان (علیهم السلام) در دریافت وحی و رساندن آن بر قلب پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)
جبرئیل امین(سلام الله علیه) برابر ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾مسئولیت انزال این کتاب الهی را داراست و عدهای هم او را همراهی میکنند. در سوره مبارکه «ملک» آنجا برای اثبات این مطلب که این وحی از مصدر ربوبی تا مورد وحیانی و نبوی, منزّه از دخالت بیگانگان، کم شدن و زیاد شدن است فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾[14]بعد فرمود این وحی ای که از ذات اقدس الهی صادر شده است تا به قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برسد، هیچ بیگانهای در این حرم امن راه پیدا نکرده است ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً ٭ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾[15] یک عده رَصَد, اسکورت, نگهبان و نگهدار هستند, جلو و دنبال و شرق و غرب این وحی را اینها احاطه کردند که به هیچ وجه بیگانه نفوذ نکند, اینها از مبدأ تا منتها رَصَد، مراقب، حرس و نگهبان هستند.
تبیین امنیت قلب پیامبر و امانت دار بودن او
وقتی به حرم امن قلب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد، از آن به بعد دو قضیه را ذات اقدس الهی درباره پیامبر فرمود یکی به نحو موجبه کلیه است و یکی هم به نحو سالبه کلیه؛ به نحو سالبه کلیه فرمود این حرم امن، حرم امانت هم است؛ نه تنها از نفوذ بیگانه امن است، حرم امانت هم است، چون ما هر چه گفتیم به شما رساند ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾[16] گرچه سورِ سالبه کلیه یا موجبه کلیه ندارد؛ ولی لسان آن به صورت قضیه موجبه کلیه است. فرمود: او نسبت به ابلاغ وحی «ضِنّت»؛ یعنی بخل نمی ورزد, «ضَنین» نیست, بخیل نیست ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾؛ هر چه ما گفتیم این سخاوتمندانه به شما ابلاغ میکند چیزی را کم و زیاد نمیکند، این یک قضیه. در طرف دیگر، آن هم وحیانی بودن حرم امن نبوّت را تأمین کرد و فرمود: ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾؛[17] فرمود او هم غیر از وحی چیزی نمیگوید، هر چه میگوید وحی است. این دو اصل کلی را درباره حرم امن نبوی بیان فرمود؛ یعنی آنچه ما گفتیم او به شما می رساند و آنچه را او میگوید گفته ماست ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾؛ یعنی او وقتی بخواهد درباره قرآن، درباره دین، درباره خدا و اسمای خدا و اوصاف خدا و افعال خدا سخن بگوید هیچ حرفی ندارد مگر حرف ما، ما هم هر چه گفتیم او به شما رساند و میرساند ﴿ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ که بخل بورزد، بعضی چیزها را بگوید و بعضی چیزها را نگوید.
فهمیدن کلام الهی مشروط به سعه قلب انسان
هر چه ما گفتیم به شما رساند، منتها هر کسی به اندازه سعه قلب خود میفهمد. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»[18] همین است، فرمود دلهای مردم ظروف معارف الهی است و شما در این ظرف سعی کنید حرفهای غیر الهی نزنید، مگر گنجایش آن چقدر است؟! آدم مگر میتواند که وقت صرف کند و قصه بخواند؟! حرفهای غیر علمی بخواند؟! هر چیزی را بخواند و هر چیزی را گوش دهد؟! اگر عتیقهای به آدم دادند، این عتیقه را فقط باید جای قرآن قرار دهد؛ یک رومیزی خوبی که به تو دادند، این دیگر شایسته نیست انسان هر روزنامه باطلهای را آنجا بگذارد یا رحلی را که به آدم دادند این جای قرآن است. این قلب فقط جای قرآن است و روایات اهل بیت(علیهم السلام). فرمود این دل مگر چقدر ظرفیت دارد؟ هر حرفی را, هر قصهای را, هر چیزی را شما وارد این حرم امن کنید، این مناسب نیست «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»؛ بهترین دل آن است که ظرفیت آن بیشتر باشد. این مراقبت از گوش شروع میشود تا به دل، فرمود: ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾؛[19] ذیل این آیه ملاحظه فرمودید، درباره وجود مبارک حضرت امیر است که ﴿أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾ گوش شنوا, گوش علیبنابیطالب(سلام الله علیه) است.[20] اذن این است، چشم این است و مانند آن؛ اگر «هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ» است، فرمود ما برابر ظرفیت شما معارف را گفتیم و ما کم نگفتیم؛ ولی شما برابر ظرفیتتان به همین اندازه استفاده کردید. پس آنچه خدا فرمود، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابلاغ کرد و آنچه هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابلاغ میکند حرف خداست؛ این یکی موجبه کلیه است و یکی سالبه کلیه است.
تکلّم وحیآنی بودن ابلاغ وحی توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)
آن وقت محدوده هستی حضرت، محدوده وحی میشود. از زبان مطّهر آن حضرت تا گوش ما هم وحی است؛ منتها تکلّم وحیانی نیست؛ ولی کلام وحی است، وحی برای آن نحوه تکلّم است. یک وقت این کلام با وحی القا میشود، این همان است که به وسیله فرشته بر قلب مطهر حضرت نازل شد؛ عین این الفاظ و عین این سور؛ اما یک وقت است با زبان عادی کلام خدا به ما میرسد؛ کلام، کلام الهی است اما به صورت وحی به ما نمیرسد، به صورت محاوره میرسد. البته اگر کسی به بارگاه امن قُرب نوافل راه یافت و هر دو طرف از قُرب نوافل برخوردار بودند آنگاه «وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»[21] را خودش درک میکند و گوش او هم گوشی میشود که گوش الهی خواهد بود.
محفوظ بودن دریافت مستقیم وحی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)
به هر حال فرمود آنچه وجود مبارک پیامبر میآورد این رَصَد شده است این ﴿فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً﴾ است و ذکر هم یعنی قرآن، پس فرشتهها برخیها صافات هستند برخی زاجرات هستند که کفار و منافقان و اینها را طرد میکنند، بعضی هم «تالیات» ذکر الهی می باشند که آیات الهی را تلاوت و رَصَد میکنند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[22] از دست اینها میگذرد، اینها کریم و «بارّ» هستند ﴿فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾[23]﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ اینها فرستادههای الهی و ملائکه مکرّم هستند که وحی از دست اینها به قلب مطهّر حضرت میرسد، البته حضرت مرتبهای دارد که بلاواسطه در مقام ﴿قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾[24] آن معارف را درک میکند، آن منطقه سر جایش محفوظ است؛ اما این بخشی که دارد ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ این برای مراحل میانی است و در بخش پایانی سوره «ملک» هم دارد این رَصَد شده است. طرح آن مسئله رَصَد برای این است که در همین سوره مبارکه «صافات» دارد نه در موقع فرود آمدن وحی, غیر فرشتهها حقّ دخالت دارند و نه از این طرف غیر فرشته حق دارد بالا برود و از بارگاه امن وحی چیزی را استراق کند؛ این دومی نیاز به توضیح دارد که آیاتش به خواست خدا خواهد آمد.
تبیین متعلق «زجر» در سوگند به زاجرات
فرمود: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ٭ فَالزَّاجِراتِ زَجْراً ٭ فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً﴾آنها هم اگر سخنی دارند قرآن میخوانند. با این سوگندها آن «مقسم علیه» این است ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾.
پرسش: این زاجرات, زاجر از چه چیزی هستند؟
پاسخ: منافقان یا کفار را در جهنم طرد میکنند یا براساس ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[25] که فرمود ما ﴿مُسَوِّمِین﴾[26] را فرستادیم که اینها کفار و دشمنان را در جنگها طرد میکنند و مسلمانها را پیروز میکنند یا قلب مومن را از نفوذ شیطان نگه میدارند، «زاجرات» شیطان هستند و نمیگذارند در قلب مومن راه پیدا کند و مانند آن.
بحث در هر یک از مِقسَم ها رساننده انسان به وحدت الهی
چند وجه برای تکتک این سه عنوان ذکر شده است؛ قسم یاد میکند که ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾؛ یعنی اگر ما درباره خود «صافات» بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، در «زاجرات» بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، در «تالیات» بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، در مجموع این سه صنف بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، هر موجودی را که بحث کنیم هم به «کان» تامّه آن دلیل بر خالقیت آن است، هم به «کان» ناقصه آن؛ یعنی نظم و تدبیری که دارد دلیل بر وحدت ربوبی آن است.
پرسش: اثبات وحدت ناظم به وسیله وحدت نظام، لازمه مقدمه آن این است که وحدت نظام ثابت شود تا زمانی که ما جزئی از نظام هستیم، چطور وحدت نظام حاصل میشود؟
پاسخ: اگر «اله» ـ معاذ الله ـ در عالم دوتا باشد آنها دیگر جزء نیستند و در تمام امور نظر دارند، وقتی در همه امور نظر داشتند ﴿لَفَسَدَتا﴾ میشود؛ آن یکی که «الف» است برابر ذات خود یک نحو زمین و زمان و فصول را تدبیر میکند و آن یکی که «باء» است، برابر ذات خود یک نحو فصول و زمان و زمین را تدبیر میکند. ما از گذشته و آینده بیخبریم، ما در یک مقطع خاص هستیم؛ ولی این مقطع خاص مشمول ربوبیت «ربّ العالمین» است. اگر ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ شریک میداشت، آن شریک در این مقطع هم کارگر بود و اگر دو نفر بخواهند این عالم را اداره کنند، اینطور نیست که قبلاً یک قانون نوشته شده باشد به نام «ما هو الواقع»، به نام «ما هو المصلحه» اینطور نیست؛ دو پیغمبر، دو امام(علیهما السلام) میتوانند جامعهای را, کشوری را, قارهای را یا چند قارهای را با نظم الهی اداره کنند، چون واقع یکی است; اما وقتی ـ معاذ الله ـ دو خدا فرض شد ـ یکی «الف» و دیگری «باء» ـ دو خداست و بعد عدم محض که در عدم محض ما «نفس الامر» نداریم، واقع نداریم، «ما هو الواقع» نداریم هیچ نداریم؛ اگر یکی «الف» بود و دیگری «باء»، چون «الف» بسیط است و صفتش عین ذات آن است، علم او هم عین ذات آن است؛ آن علمی دارد در مدار «الف»، دومی که ذاتش بسیط است و صفتش عین ذات اوست، علمی دارد در مدار «باء» که میشود دو علم متباین، این دو علم متباین دو واقعیت، دو نفس الأمر, دو حقیقت, دو نظم و دو نظام را به همراه دارند، آن وقت ﴿لَفَسَدَتا﴾.
این بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» این جمله را هم دارد که «لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»؛[27]یعنی تنها «کان» ناقصه آنها به هم نمیخورد، بلکه «کان» تامّه آنها هم به هم میخورد؛ این است که نمیشود گفت ـ معاذ الله ـ دو خدا مثل دو پیغمبر هستند. در همراهی دو پیغمبر بالأخره واقعیت محفوظ است، «نفسالأمر» محفوظ است, «ما هو الأصلح» محفوظ است «ما هو الأحسن» محفوظ است که هر دو برابر آن کار میکنند، اما وقتی دو خدا شد بقیه عدم محض است. تصوّر بعضی از موضوعات، چون پیچیده است آن تصدیق را هم نظری میکند که مسئله حدوث عالم هم همینطور است؛ در مسئله حدوث عالم هر چه شما بخواهید مثلاً تصوّر کنید که خدا هست، این وسطها تعطیل است و بعد در یک گوشه دیگری عالم خلق میشود، هر چه بخواهید این را تصوّر کنید محال است، چون نه بُعد است، نه مصلحت است، نه مفسده است، نه اینجا و آنجاست، نه الآن و آن وقت است، نه درجه است. در عدم محض جایی نیست تا بگوییم اینجا خلق نشده و آنجا خلق شده است. هر موجودی را که ذات اقدس الهی بیافریند حادث است به دو معنا: هم مسبوق است به عدم ذاتی, یک; هم مسبوق است به عدم غیری؛ یعنی مسبوق است به ذات اقدس الهی, دو; غیر از این فرض ندارد، اگر کسی توانست فرض کند «فللفارض أن یحکم به».
دعوت به نگاه مجدّد آفرینش دال بر استحکام نظم و وحدت الهی
غرض این است که گرچه ما در یک مقطع خاصّی زندگی میکنیم؛ ولی اگر ـ معاذ الله ـ دو «اله» بودند آنها همه مقاطع را اداره میکنند، حتی در مقطع خودمان. اینکه فرمود ما فصول چهارگانه, نظم و آسمان و زمین را طوری آفریدیم که هیچ ذرّهای کم و زیاد نیست ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[28] همین است. فرمود: ﴿إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾[29] دو بار, ده بار, صد بار, اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾[30] این نظیر همین اصطلاحی است که در علوم عقلی میگویند معقول ثانی[31] است، معقول ثانی؛ یعنی «ما لیس بأوّل»، نه معقول دوم؛ گاهی ممکن است معقول سوم, چهارم, پنجم, هفتم و دهم هم باشد، ما در تعبیرات عرفی هم نمیگوییم این دست دوم است؟! دست دوم؛ یعنی «ما لیس بأوّل»، نه اینکه دست دوم است، چون ممکن است در طیّ این چند قرن چند دست گشته باشد تا به ما رسیده است. اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾ دو بار نه یعنی دو بار؛ یعنی بیش از یک بار؛ یعنی شما هزار بار هم که بروید به سراغ عالم و بیایید جز نظم چیزی نمییابید، معلوم میشود یک نفر دارد اداره میکند. حالا البته این برهان میانی است، اما اگر آن برهان عالی را که در نهجالبلاغه حضرت امیر است که جزء خطبههای برجسته و نورانی آن حضرت است، فرمود اگر خدا را به وصف زائد وصف کند «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ»[32] خدا را نمیشود محدود کرد، میشود نامحدود و اگر نامحدود شد جا برای غیر نمیگذارد تا ما بگوییم عالَم چون منظم است از وحدت نظم به وحدت ناظم پی ببریم. اگر حقیقتی نامتناهی بود غیر بر نمیدارد و جا برای غیر نیست، ما دو نامتناهی که نخواهیم داشت؛ فرض آن محال است، نه اینکه آن مفروض محال باشد. آن بیان نورانی حضرت امیر برای اوحدی از اهل توحید است، آنجا که دارد «کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ».[33]
طرح میانی مباحث توحید در آیه و ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... ﴾ درجه عالی آن
به هر تقدیر آیات قرآن کریم بخشی از اینها درجات میانی است و بخشی هم که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾[34] همین است؛ در ذیل همین, آن روایتی آمده که از وجود مبارک امام سجاد رسیده است، اگر کسی بخواهد بالاتر از ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ برود «فَقَدْ هَلَکَ»[35] به تعبیر شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی این در صدد مذمّت است، چون بالاتر از این فرض ندارد؛ شما از غیر متناهی میخواهید بگذرید، چطور میخواهید بگذرید؟ اینکه احدیّت آورده, صمدیّت آورده, اگر چیزی جای خالی داشته باشد آن را پُر نکرده باشد که «صمد» نیست، اگر چیزی «صمد» است جا برای غیر نمیگذارد. این صمدیّت خدای سبحان است که خطبه اول حضرت امیر را تأمین کرد فرمود: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ». اگر او ازلی و ابدی است باید نامتناهی باشد و اگر نامنتاهی است جا برای دومی نیست و دومی اگر بخواهد موجود باشد، کجا موجود است؟! یک حقیقت نامتناهی داریم به نام خدا و اگر حقیقت نامتناهی به نام خداست، غیر خدا هر چه هست مخلوق اوست. آن برهان با این برهان نظم؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» یا اینگونه از سوَر آمده خیلی فرق دارد؛ آن برهان, برهان توحید است، برهان صمدیّت است و کاری به عالم ندارد؛ باید از خود حقیقت حقتعالی به وحدانیّت او پی برده شود، نه اینکه از عالَم به توحید او پی ببریم؛ ولی این برهان هم برهان درستی است که اگر دو بار، سه بار، ده بار، صد بار هم شما بروید بینظمی در عالم نمیبینید، معلوم میشود یک خداست و با یک نظم دارد جهان را اداره میکند.
تبیین تفاوت اداره عالم با مدبّرات امر و دو خدا
پرسش: در بحث دو خدایی که خالق باشند درست است، اما در بحث اینکه دو خدایی که مدبر امر بودند آیا مانند دو پیامبر فرقی ندارد؟
پاسخ: مدبّر یعنی اینکه ـ معاذا لله ـ خدا نباشند؛ مثل دو فرشته، این فرشتهها که مدبّرات امر هستند چندین فرشته هستند و همه برابر یک نظم کار میکنند ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ ما مدبّرات امر داریم نه مدبّران، فراوان هستند، اما همه اینها برابر ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ هر کدام یک نظم خاصی دارند و در جای خودشان قرار دارند، هیچکدامشان کم نمیآیند, زیاد نمیآیند و همه هم در سر جای خودشان هستند ﴿لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ﴾,[36] ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾ «اله» کیست؟ ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بیّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾؛ او پرودگار آسمانهاست، پروردگار زمین است و درباره آسمانها میفرماید آنچه علم بشر کشف کرده تازه آسمان اول است، از آن به آسمان دنیا؛ یعنی نزدیکترین آسمان یاد شده است. ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بیّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾. فرمود درست است که ما گاهی گفتیم: ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾،[37] از آن پایین تر گفتیم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾[38]و از آن پایین تر گفتیم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾؛[39] ولی خلاصه را بخواهید ما مغرب در عالم نداریم. غروب یک امر اضافی است؛ این شمس که حرکت میکند به سمتی آن را رهبری میکنند و می رود، این مرتب در شروق است؛ هر جایی را که ترک کرده، از آن امر عدمی ما غروب انتزاع میکنیم؛ لذا این چهار طایفه آیات همه با هم هماهنگ هستند. فرمود اگر این هجرتها و تَرکها را هم به حساب بیاورید، بله ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾؛ اعتدال ربیعی و خریفی، اینکه «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار»[40] هم شب دوازده ساعت است و هم روز دوازده ساعت. در اول بهار یا در اول پاییز این را حساب کنید ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، هر روز را بخواهید حساب کنید ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾، حرفهای علمی دقیقتر بخواهید بزنید ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ﴾؛ ما مغرب نداریم، غروب یک امر عدمی است. این وقتی که به درجه دو رسید، آن درجه اول ترک میشود و ما از آن ترک، غروب میفهمیم، همین؛ غروب که امر وجودی نیست. گذشته از این، اگر از این مثال به ممثّل پی ببرید، عالم اصلاً غروب ندارد و او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّةِ» او «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ»[41] است، اصلاً غروبی در عالم نیست. این کار با آن آسمان و زمین خیلی فرق دارد؛ آنجا که میفرماید او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است و «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ» است؛ یعنی هیچ وقت فیض او ترک نمیشود ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾,[42] «یوم», نه به معنی 24 ساعت است، نه «یوم» در برابر لیل است، «یوم»؛ یعنی ظهور که خود این ظهور، شأنی از شئون الهی است. هر لحظه کاری انجام میدهد، فیضی انجام میدهد، برای ما تازگی دارد؛ هرگز فیض خدا تکرار نخواهد شد، او ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ﴾ است و اصلاً تعطیلبردار نیست، هم آن معنای ظاهری میانی آن درست است که مغرب یک امر انتزاعی است و یک امر عدمی است، ما غروبی در کار نداریم و این چنین نیست که چیزی بخواهد غروب کند، بلکه همیشه طلوع میکند؛ این شمس وقتی این منطقه رسید، آن منطقه قبلی ترک میشود که ما از ترک منطقه قبلی عنوان غروب را انتزاع میکنیم. فیض الهی هم که او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است و اینچنین نیست که یک لحظه فیض خدا ترک شود؛ برهان مسئله هم در سوره مبارکه «الرحمن» است، چرا فیض خدا یک لحظه ترک نمیشود؟ برای اینکه نیاز مخلوق یک لحظه ترک نمیشود. این آیه با اینکه آیه کوتاهی است، سؤال و جواب هر دو را به همراه دارد؛ چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾، چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[43]هر موجودی هر لحظه میگوید «یا الله», اگر هر موجودی هر لحظه میگوید «یا الله», فیض ذات اقدس الهی هم هر لحظه باید به او برسد.
[1]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج17، ص368.
[2]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج84، ص339.
[3]نور/سوره24، آیه41.
[4]انعام/سوره6، آیه163.
[5]تین/سوره95، آیه1.
[6]شمس/سوره91، آیه1.
[7]شمس/سوره91، آیه2.
[8]تکویر/سوره81، آیه21.
[9]صافات/سوره37، آیه164.
[10]انبیاء/سوره21، آیه22.
[11]شعراء/سوره26، آیه193.
[12]اسراء/سوره17، آیه105.
[13]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص622، ط اسلامی. «َالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): إِنَّ سُورَةَ الْأَنْعَامِ نَزَلَتْ جُمْلَةً شَیَّعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ حَتَّى أُنْزِلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ(صل الله علیه وآله و سلّم) فَعَظَّمُوهَا وَ بَجَّلُوهَا فَإِنَّ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا فِی سَبْعِینَ مَوْضِعاً وَ لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی قِرَاءَتِهَا مَا تَرَکُوهَا.».
[14]جن/سوره72، آیه26.
[15]جن/سوره72، آیه27.
[16]تکویر/سوره81، آیه24.
[17]نجم/سوره53، آیه3.
[18]تحت العقول، ابن شعبه البحرانی، ج1، ص169.
[19]حاقه/سوره69، آیه12.
[20]شواهد التنزیل، الحاکم الحسکانی، ج2، ص371. «عَنْ جَابِرٍ قَالَ: نَزَلَتْ عَلَى النَّبِیِّ ص هَذِهِ الْآیَةُ: ﴿وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾ فَسَأَلَهُ أَنْ یَجْعَلَهَا أُذُنَ عَلِیٍ فَفَعَلَ.».
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی. «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».
[22]عبس/سوره80، آیه15.
[23]بینه/سوره98، آیه3.
[24]نجم/سوره53، آیه9.
[25]انفال/سوره8، آیه60.
[26]آل عمران/سوره3، آیه125.
[27]مناسک حج، سیدمحمدصادق روحانی، ج1، ص324.
[28]ملک/سوره67، آیه3.
[29]ملک/سوره67، آیه4.
[30]ملک/سوره67، آیه4.
[31]شرح المنظومه، ج2، ص163.
[32]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص147.
[33]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص72.
[34]اخلاص/سوره112، آیه1.
[35]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی، «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَکَ».
[36]تحریم/سوره66، آیه6.
[37]معارج/سوره70، آیه40.
[38]رحمن/سوره55، آیه17.
[39]شعراء/سوره26، آیه28.
[40]دیوان سعدی، قصیده25.
[41]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص578، ط اسلامی،.
[42]رحمن/سوره55، آیه29.
[43]رحمن/سوره55، آیه29.
- مکی بودن سوره صافات و شروع آن به سوگند؛
- بیّنه بودن سوگندهای الهی و مقابل نداشتن آن؛
- توحید، محور آیات در سوره صافات.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا (1) فَالزَّاجِراتِ زَجْراً (2) فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً (3) إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ (4) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بیّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ (5) إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ (6) وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ (7) لا یَسَّمَّعُونَ إِلَی الْمَلَإِ الْأَعْلی وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ (8) دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ (9) إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (10)﴾
مکی بودن سوره صافات و شروع آن به سوگند
سوره مبارکه «صافات» مثل سوره مبارکه «یس» در مکه نازل شد و اوّلین سورهای است از نظر نظم ترتیب قرآنی که با سوگند شروع شده است که ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾. قسمهای الهی، چون همه موجودات را خدا آفرید و همه در اختیار قدرت او هستند میتواند به همه سوگند یاد کند؛ ولی بشر حق ندارد به غیر خدا سوگند یاد کند.
بیّنه بودن سوگندهای الهی و مقابل نداشتن آن
مطلب دوم آن است که سوگند خدا در مقابل بیّنه نیست، بلکه به خود بیّنه است. قسمها معمولاً در محاکم در مقابل بیّنه هستند که «الْبَیِّنَةُ عَلَى الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَى مَنْ أَنْکَرَ»؛[1] کسی که در محکمه دعوایی دارد و ادّعا بر چیزی دارد او باید بیّنه اقامه کند، دلیل و شاهد بیاورد و کسی که منکر است و قول او مطابق با اصل است او سوگند یاد میکند. سوگند در محاکم قضایی در مقابل بیّنه است؛ ولی قسمهای الهی به خود بیّنه است، نه در مقابل بیّنه. اگر خدای سبحان به چیزی سوگند میخورد؛ یعنی ما را به آن دلیل و حدّ وسط آشنا میکند؛ مثلاً کسی که در یک اتاق تاریک قرار دارد از دیگری سوال میکند که الآن روز شد یا نه؟ او میگوید روز شد و برای اثبات آن، چون دلیلی ندارد سوگند یاد میکند و میگوید به فلان شیء سوگند که الآن روز است؛ ولی کسی که دلیل دارد ممکن است این پرده را کنار بزند، این در را باز کند و بگوید به این آفتاب قسم الآن روز است؛ سوگند به آفتاب در مقابل استدلال نیست، سوگند به خود دلیل است؛ قسمهای الهی از همین قبیل است. اینطور نیست که خدای سبحان برای اثبات دعوای خود دلیل نداشته باشد و به چیزی سوگند یاد کند. اگر خدای سبحان به خود سوگند یاد کرد، براساس «یَا مَنْ دَلَ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»[2] خودش دلیل است و اگر به «صافات» و «زاجرات» و «تین» و «شمس» و «قمر» و امثال اینها سوگند یاد کرد، همه اینها مخلوق هستند و مخلوق هم دلیل بر وجود خالق است، هم نظم و ترتیب مخلوق دلیل بر وحدانیت خالق است. بنابراین تمام قَسَمهای قرآن کریم که از ذات اقدس الهی شروع شده است، همه اینها به بیّنه برمیگردد؛ نه به چیزی که در مقابل بیّنه است.
احتمالات سه گانه در مقصود از صافات، زاجرات و تالیات
منظور از این «صافات» و «زاجرات» و «تالیات» خواه ملائکه و اصناف ملائکه باشند ـ کما هو الظاهر ـ یا اشخاصی باشند که سِمتهای گوناگون دارند ـ کما هو المحتمل ـ یا برخی این «صافات» را نظیر «صافات» سوره مبارکه «نور»[3] بر طیور تطبیق کردند که آن هم محتمل است، هر کدام از اینها باشد این قسم درست است، چون هر کدام از اینها مخلوق هستند و هرکدام از اینها هم دلیل بر وجود ذات اقدس الهی میباشند و هم دلیل بر توحید او که ﴿لاَ شَرِیکَ لَهُ﴾،[4] به هر وسیله و به هر تقدیر باشد، این سوگندها حدود وسطای براهین اثبات حق و توحید حق هستند.
توحید، محور آیات در سوره صافات
محور اصلی مطالب این سوره «توحید» است، اصل وجود ذات اقدس الهی برای آنها «مفروقعنه» بود؛ لذا بعد از این سه سوگند میفرماید: ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾ شما بیش از یک «اله» ندارید و این اصنام و اوثان آلهه نیستند، اینها هم مثل شما مخلوق هستند و هیچ آثار و سودی از اینها به شما نمیرسد، تنها «اله» شما همان کسی است که شما را آفرید﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾.
علت طرح بعضی از سوگندهای الهی با «فا» تفریع
سوگندهای الهی گاهی با «واو» مطرح است نظیر ﴿وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ﴾[5]یا ﴿وَ الشَّمْسَ﴾،[6]﴿وَ الْقَمَرَ﴾[7]و گاهی با «فاء» مطرح است نظیر همین قسمت. این ذکر «فاء» یا برای آن است که اینها مقامات گوناگون دارند که ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ هرکدام که برتر باشد متبوع است و هرکدام که تابع باشد زیرمجموعه آن است؛ لذا با «فاء» تفریع ذکر شده است، قسم اول; یا اوصاف آنها در طول هم است، قسم دوم; یا قسم سوم است که ذات آنها در طول هم نیست اوصاف آنها هم در طول هم نیست؛ ولی کارهای آنها تقسیم شده است و کارهای آنها ترتیب دارد؛ لذا سومی بر دومی و دومی بر اوّلی مترتّب و متفرّع است. پس مصحح «فاء» یا ترتیب ذات است یا ترتیب وصف است یا ترتیب فعل. در ترتیب وصف ما میگوییم «الأعلم فالأعلم»؛ یعنی دوّمی بعد از اوّلی در مقام عالمیت قرار دارد که این ترتیب وصفی است. بنابراین این سِمَتهایی که در همین سوره مبارکه «صافات» مشخص شد که گفتند: ـ آیه 164 همین سوره این است ـ ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ همین است. بعضیها ترتیب فضلی یا سِمَتی دارند و احیاناً ترتیب وجودی دارند که ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾؛[8] یعنی در آن بارگاه رفیع بعضیها مطاع و بعضیها مطیع هستند، آن فرشته برتر ﴿ثَمَّ﴾؛ یعنی «آنجا», مُطاع هستند ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ﴾ و برخیها مطیع میباشند. اگر برخیها بالا هستند و برخیها پایین، حالا این ترتّب یا «بالذات» است یا «بالوصف» است یا «بالفعل», مصحّح ذکر حرف «فاء» در این سوگندها است.
منزلت خاص هر یک از فرشتگان مورد سوگند و اثبات توحید با آنها
از آیه 164 همین سوره برمیآید که هرکدام یک منزلت خاص دارند که حالا یا وجوداً تفاوت دارند یا وجوداً یکسان هستند، مثل افراد انسان که ذاتشان یکی است؛ ولی یکی عالم است و یکی اعلم، یکی عادل است و یکی اعدل، وصف آنها فرق میکند یا نه، وصف آنها فرق نمیکند، کارهای آنها تنظیم شده است ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾[9]که حالا یا صفوف آنها در مسئله اطاعت پروردگار است؛ نظیر نماز جماعت, یا صفوف آنها در تدبیر نظام است, یا صفوف آنها در زجر و طرد بیگانگان است که به هرکدام از این قِسمها بخواهد تفسیر شود قابل تطبیق است؛ ولی همه این قِسمها میتوانند هرکدام حدّ وسط باشند هم برای ثابت کردن وجود ذات اقدس الهی و هم برای ثابت کردن وحدت الهی؛ وحدت الهی هم همان نظم و ترتیب است. اگر دو خدا در عالم متصدّی نظم عالم باشند یقیناً دو خدا، چون دوتا ذات هستند و صفات هرکدام عین ذات است دو علم، دو مدیریت و دو تدبیر دارند و یقیناً هماهنگی بین دو ذات متباین حاصل نخواهد شد ﴿لَفَسَدَتَا﴾.[10]
مقصود از صافات و زاجرات و تالیات در آیه و مسئولیت آنان
از این جهت فرمود سوگند به فرشتههایی که «صافات» هستند که خود این «صافات» «جمع الجمع» است؛ جمع «صافّه» است که «صافّه» خودش جمع است؛ یعنی طایفه صافّه; پس ﴿وَ الصَّافَّاتِ﴾ «جمع الجمع» است. ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً * فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً﴾؛ حالا یا اینها فرشتگانی هستند که برخیها در تدبیر ـ کما هو المحتمل ـ و برخیها در تعلیم سهم دارند. این ﴿فَالتَّالِیاتِ﴾ کسانی هستند که آیات الهی را تلاوت میکنند،، فرشتهای هست که مسئولیت نازل کردن آیات الهی را دارد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ﴾،[11] فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾؛[12] در سوره مبارکه «انعام» ملاحظه فرمودید که هفتاد هزار فرشته این سوره مبارکه را بدرقه کردند به پیشگاه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آوردند.[13]
مسئولیت جبرئیل و فرشتگان (علیهم السلام) در دریافت وحی و رساندن آن بر قلب پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم)
جبرئیل امین(سلام الله علیه) برابر ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ ٭ عَلی قَلْبِکَ﴾مسئولیت انزال این کتاب الهی را داراست و عدهای هم او را همراهی میکنند. در سوره مبارکه «ملک» آنجا برای اثبات این مطلب که این وحی از مصدر ربوبی تا مورد وحیانی و نبوی, منزّه از دخالت بیگانگان، کم شدن و زیاد شدن است فرمود: ﴿عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً ٭ إِلاَّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ﴾[14]بعد فرمود این وحی ای که از ذات اقدس الهی صادر شده است تا به قلب مطهّر پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برسد، هیچ بیگانهای در این حرم امن راه پیدا نکرده است ﴿یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِن خَلفِهِ رَصَداً ٭ لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ﴾[15] یک عده رَصَد, اسکورت, نگهبان و نگهدار هستند, جلو و دنبال و شرق و غرب این وحی را اینها احاطه کردند که به هیچ وجه بیگانه نفوذ نکند, اینها از مبدأ تا منتها رَصَد، مراقب، حرس و نگهبان هستند.
تبیین امنیت قلب پیامبر و امانت دار بودن او
وقتی به حرم امن قلب پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نازل شد، از آن به بعد دو قضیه را ذات اقدس الهی درباره پیامبر فرمود یکی به نحو موجبه کلیه است و یکی هم به نحو سالبه کلیه؛ به نحو سالبه کلیه فرمود این حرم امن، حرم امانت هم است؛ نه تنها از نفوذ بیگانه امن است، حرم امانت هم است، چون ما هر چه گفتیم به شما رساند ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾[16] گرچه سورِ سالبه کلیه یا موجبه کلیه ندارد؛ ولی لسان آن به صورت قضیه موجبه کلیه است. فرمود: او نسبت به ابلاغ وحی «ضِنّت»؛ یعنی بخل نمی ورزد, «ضَنین» نیست, بخیل نیست ﴿وَ ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾؛ هر چه ما گفتیم این سخاوتمندانه به شما ابلاغ میکند چیزی را کم و زیاد نمیکند، این یک قضیه. در طرف دیگر، آن هم وحیانی بودن حرم امن نبوّت را تأمین کرد و فرمود: ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحی﴾؛[17] فرمود او هم غیر از وحی چیزی نمیگوید، هر چه میگوید وحی است. این دو اصل کلی را درباره حرم امن نبوی بیان فرمود؛ یعنی آنچه ما گفتیم او به شما می رساند و آنچه را او میگوید گفته ماست ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾؛ یعنی او وقتی بخواهد درباره قرآن، درباره دین، درباره خدا و اسمای خدا و اوصاف خدا و افعال خدا سخن بگوید هیچ حرفی ندارد مگر حرف ما، ما هم هر چه گفتیم او به شما رساند و میرساند ﴿ما هُوَ عَلَی الْغَیْبِ بِضَنینٍ﴾ که بخل بورزد، بعضی چیزها را بگوید و بعضی چیزها را نگوید.
فهمیدن کلام الهی مشروط به سعه قلب انسان
هر چه ما گفتیم به شما رساند، منتها هر کسی به اندازه سعه قلب خود میفهمد. این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»[18] همین است، فرمود دلهای مردم ظروف معارف الهی است و شما در این ظرف سعی کنید حرفهای غیر الهی نزنید، مگر گنجایش آن چقدر است؟! آدم مگر میتواند که وقت صرف کند و قصه بخواند؟! حرفهای غیر علمی بخواند؟! هر چیزی را بخواند و هر چیزی را گوش دهد؟! اگر عتیقهای به آدم دادند، این عتیقه را فقط باید جای قرآن قرار دهد؛ یک رومیزی خوبی که به تو دادند، این دیگر شایسته نیست انسان هر روزنامه باطلهای را آنجا بگذارد یا رحلی را که به آدم دادند این جای قرآن است. این قلب فقط جای قرآن است و روایات اهل بیت(علیهم السلام). فرمود این دل مگر چقدر ظرفیت دارد؟ هر حرفی را, هر قصهای را, هر چیزی را شما وارد این حرم امن کنید، این مناسب نیست «إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا»؛ بهترین دل آن است که ظرفیت آن بیشتر باشد. این مراقبت از گوش شروع میشود تا به دل، فرمود: ﴿تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾؛[19] ذیل این آیه ملاحظه فرمودید، درباره وجود مبارک حضرت امیر است که ﴿أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾ گوش شنوا, گوش علیبنابیطالب(سلام الله علیه) است.[20] اذن این است، چشم این است و مانند آن؛ اگر «هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ» است، فرمود ما برابر ظرفیت شما معارف را گفتیم و ما کم نگفتیم؛ ولی شما برابر ظرفیتتان به همین اندازه استفاده کردید. پس آنچه خدا فرمود، وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابلاغ کرد و آنچه هم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ابلاغ میکند حرف خداست؛ این یکی موجبه کلیه است و یکی سالبه کلیه است.
تکلّم وحیآنی بودن ابلاغ وحی توسط رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)
آن وقت محدوده هستی حضرت، محدوده وحی میشود. از زبان مطّهر آن حضرت تا گوش ما هم وحی است؛ منتها تکلّم وحیانی نیست؛ ولی کلام وحی است، وحی برای آن نحوه تکلّم است. یک وقت این کلام با وحی القا میشود، این همان است که به وسیله فرشته بر قلب مطهر حضرت نازل شد؛ عین این الفاظ و عین این سور؛ اما یک وقت است با زبان عادی کلام خدا به ما میرسد؛ کلام، کلام الهی است اما به صورت وحی به ما نمیرسد، به صورت محاوره میرسد. البته اگر کسی به بارگاه امن قُرب نوافل راه یافت و هر دو طرف از قُرب نوافل برخوردار بودند آنگاه «وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»[21] را خودش درک میکند و گوش او هم گوشی میشود که گوش الهی خواهد بود.
محفوظ بودن دریافت مستقیم وحی برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم)
به هر حال فرمود آنچه وجود مبارک پیامبر میآورد این رَصَد شده است این ﴿فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً﴾ است و ذکر هم یعنی قرآن، پس فرشتهها برخیها صافات هستند برخی زاجرات هستند که کفار و منافقان و اینها را طرد میکنند، بعضی هم «تالیات» ذکر الهی می باشند که آیات الهی را تلاوت و رَصَد میکنند ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[22] از دست اینها میگذرد، اینها کریم و «بارّ» هستند ﴿فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾[23]﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ اینها فرستادههای الهی و ملائکه مکرّم هستند که وحی از دست اینها به قلب مطهّر حضرت میرسد، البته حضرت مرتبهای دارد که بلاواسطه در مقام ﴿قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾[24] آن معارف را درک میکند، آن منطقه سر جایش محفوظ است؛ اما این بخشی که دارد ﴿بِأَیْدی سَفَرَةٍ ٭ کِرامٍ بَرَرَةٍ﴾ این برای مراحل میانی است و در بخش پایانی سوره «ملک» هم دارد این رَصَد شده است. طرح آن مسئله رَصَد برای این است که در همین سوره مبارکه «صافات» دارد نه در موقع فرود آمدن وحی, غیر فرشتهها حقّ دخالت دارند و نه از این طرف غیر فرشته حق دارد بالا برود و از بارگاه امن وحی چیزی را استراق کند؛ این دومی نیاز به توضیح دارد که آیاتش به خواست خدا خواهد آمد.
تبیین متعلق «زجر» در سوگند به زاجرات
فرمود: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا ٭ فَالزَّاجِراتِ زَجْراً ٭ فَالتَّالِیاتِ ذِکْراً﴾آنها هم اگر سخنی دارند قرآن میخوانند. با این سوگندها آن «مقسم علیه» این است ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾.
پرسش: این زاجرات, زاجر از چه چیزی هستند؟
پاسخ: منافقان یا کفار را در جهنم طرد میکنند یا براساس ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[25] که فرمود ما ﴿مُسَوِّمِین﴾[26] را فرستادیم که اینها کفار و دشمنان را در جنگها طرد میکنند و مسلمانها را پیروز میکنند یا قلب مومن را از نفوذ شیطان نگه میدارند، «زاجرات» شیطان هستند و نمیگذارند در قلب مومن راه پیدا کند و مانند آن.
بحث در هر یک از مِقسَم ها رساننده انسان به وحدت الهی
چند وجه برای تکتک این سه عنوان ذکر شده است؛ قسم یاد میکند که ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾؛ یعنی اگر ما درباره خود «صافات» بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، در «زاجرات» بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، در «تالیات» بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، در مجموع این سه صنف بحث کنیم به وحدت الهی میرسیم، هر موجودی را که بحث کنیم هم به «کان» تامّه آن دلیل بر خالقیت آن است، هم به «کان» ناقصه آن؛ یعنی نظم و تدبیری که دارد دلیل بر وحدت ربوبی آن است.
پرسش: اثبات وحدت ناظم به وسیله وحدت نظام، لازمه مقدمه آن این است که وحدت نظام ثابت شود تا زمانی که ما جزئی از نظام هستیم، چطور وحدت نظام حاصل میشود؟
پاسخ: اگر «اله» ـ معاذ الله ـ در عالم دوتا باشد آنها دیگر جزء نیستند و در تمام امور نظر دارند، وقتی در همه امور نظر داشتند ﴿لَفَسَدَتا﴾ میشود؛ آن یکی که «الف» است برابر ذات خود یک نحو زمین و زمان و فصول را تدبیر میکند و آن یکی که «باء» است، برابر ذات خود یک نحو فصول و زمان و زمین را تدبیر میکند. ما از گذشته و آینده بیخبریم، ما در یک مقطع خاص هستیم؛ ولی این مقطع خاص مشمول ربوبیت «ربّ العالمین» است. اگر ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ شریک میداشت، آن شریک در این مقطع هم کارگر بود و اگر دو نفر بخواهند این عالم را اداره کنند، اینطور نیست که قبلاً یک قانون نوشته شده باشد به نام «ما هو الواقع»، به نام «ما هو المصلحه» اینطور نیست؛ دو پیغمبر، دو امام(علیهما السلام) میتوانند جامعهای را, کشوری را, قارهای را یا چند قارهای را با نظم الهی اداره کنند، چون واقع یکی است; اما وقتی ـ معاذ الله ـ دو خدا فرض شد ـ یکی «الف» و دیگری «باء» ـ دو خداست و بعد عدم محض که در عدم محض ما «نفس الامر» نداریم، واقع نداریم، «ما هو الواقع» نداریم هیچ نداریم؛ اگر یکی «الف» بود و دیگری «باء»، چون «الف» بسیط است و صفتش عین ذات آن است، علم او هم عین ذات آن است؛ آن علمی دارد در مدار «الف»، دومی که ذاتش بسیط است و صفتش عین ذات اوست، علمی دارد در مدار «باء» که میشود دو علم متباین، این دو علم متباین دو واقعیت، دو نفس الأمر, دو حقیقت, دو نظم و دو نظام را به همراه دارند، آن وقت ﴿لَفَسَدَتا﴾.
این بیان نورانی حضرت سیدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای «عرفه» این جمله را هم دارد که «لَوْ کانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللّٰهُ لَفَسَدَتا وَ تَفَطَّرَتا»؛[27]یعنی تنها «کان» ناقصه آنها به هم نمیخورد، بلکه «کان» تامّه آنها هم به هم میخورد؛ این است که نمیشود گفت ـ معاذ الله ـ دو خدا مثل دو پیغمبر هستند. در همراهی دو پیغمبر بالأخره واقعیت محفوظ است، «نفسالأمر» محفوظ است, «ما هو الأصلح» محفوظ است «ما هو الأحسن» محفوظ است که هر دو برابر آن کار میکنند، اما وقتی دو خدا شد بقیه عدم محض است. تصوّر بعضی از موضوعات، چون پیچیده است آن تصدیق را هم نظری میکند که مسئله حدوث عالم هم همینطور است؛ در مسئله حدوث عالم هر چه شما بخواهید مثلاً تصوّر کنید که خدا هست، این وسطها تعطیل است و بعد در یک گوشه دیگری عالم خلق میشود، هر چه بخواهید این را تصوّر کنید محال است، چون نه بُعد است، نه مصلحت است، نه مفسده است، نه اینجا و آنجاست، نه الآن و آن وقت است، نه درجه است. در عدم محض جایی نیست تا بگوییم اینجا خلق نشده و آنجا خلق شده است. هر موجودی را که ذات اقدس الهی بیافریند حادث است به دو معنا: هم مسبوق است به عدم ذاتی, یک; هم مسبوق است به عدم غیری؛ یعنی مسبوق است به ذات اقدس الهی, دو; غیر از این فرض ندارد، اگر کسی توانست فرض کند «فللفارض أن یحکم به».
دعوت به نگاه مجدّد آفرینش دال بر استحکام نظم و وحدت الهی
غرض این است که گرچه ما در یک مقطع خاصّی زندگی میکنیم؛ ولی اگر ـ معاذ الله ـ دو «اله» بودند آنها همه مقاطع را اداره میکنند، حتی در مقطع خودمان. اینکه فرمود ما فصول چهارگانه, نظم و آسمان و زمین را طوری آفریدیم که هیچ ذرّهای کم و زیاد نیست ﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[28] همین است. فرمود: ﴿إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾[29] دو بار, ده بار, صد بار, اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾[30] این نظیر همین اصطلاحی است که در علوم عقلی میگویند معقول ثانی[31] است، معقول ثانی؛ یعنی «ما لیس بأوّل»، نه معقول دوم؛ گاهی ممکن است معقول سوم, چهارم, پنجم, هفتم و دهم هم باشد، ما در تعبیرات عرفی هم نمیگوییم این دست دوم است؟! دست دوم؛ یعنی «ما لیس بأوّل»، نه اینکه دست دوم است، چون ممکن است در طیّ این چند قرن چند دست گشته باشد تا به ما رسیده است. اینکه فرمود: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ﴾ دو بار نه یعنی دو بار؛ یعنی بیش از یک بار؛ یعنی شما هزار بار هم که بروید به سراغ عالم و بیایید جز نظم چیزی نمییابید، معلوم میشود یک نفر دارد اداره میکند. حالا البته این برهان میانی است، اما اگر آن برهان عالی را که در نهجالبلاغه حضرت امیر است که جزء خطبههای برجسته و نورانی آن حضرت است، فرمود اگر خدا را به وصف زائد وصف کند «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ»[32] خدا را نمیشود محدود کرد، میشود نامحدود و اگر نامحدود شد جا برای غیر نمیگذارد تا ما بگوییم عالَم چون منظم است از وحدت نظم به وحدت ناظم پی ببریم. اگر حقیقتی نامتناهی بود غیر بر نمیدارد و جا برای غیر نیست، ما دو نامتناهی که نخواهیم داشت؛ فرض آن محال است، نه اینکه آن مفروض محال باشد. آن بیان نورانی حضرت امیر برای اوحدی از اهل توحید است، آنجا که دارد «کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ».[33]
طرح میانی مباحث توحید در آیه و ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ... ﴾ درجه عالی آن
به هر تقدیر آیات قرآن کریم بخشی از اینها درجات میانی است و بخشی هم که ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾[34] همین است؛ در ذیل همین, آن روایتی آمده که از وجود مبارک امام سجاد رسیده است، اگر کسی بخواهد بالاتر از ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ برود «فَقَدْ هَلَکَ»[35] به تعبیر شیخناالاستاد مرحوم علامه شعرانی این در صدد مذمّت است، چون بالاتر از این فرض ندارد؛ شما از غیر متناهی میخواهید بگذرید، چطور میخواهید بگذرید؟ اینکه احدیّت آورده, صمدیّت آورده, اگر چیزی جای خالی داشته باشد آن را پُر نکرده باشد که «صمد» نیست، اگر چیزی «صمد» است جا برای غیر نمیگذارد. این صمدیّت خدای سبحان است که خطبه اول حضرت امیر را تأمین کرد فرمود: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَهُ». اگر او ازلی و ابدی است باید نامتناهی باشد و اگر نامنتاهی است جا برای دومی نیست و دومی اگر بخواهد موجود باشد، کجا موجود است؟! یک حقیقت نامتناهی داریم به نام خدا و اگر حقیقت نامتناهی به نام خداست، غیر خدا هر چه هست مخلوق اوست. آن برهان با این برهان نظم؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «انبیاء» یا اینگونه از سوَر آمده خیلی فرق دارد؛ آن برهان, برهان توحید است، برهان صمدیّت است و کاری به عالم ندارد؛ باید از خود حقیقت حقتعالی به وحدانیّت او پی برده شود، نه اینکه از عالَم به توحید او پی ببریم؛ ولی این برهان هم برهان درستی است که اگر دو بار، سه بار، ده بار، صد بار هم شما بروید بینظمی در عالم نمیبینید، معلوم میشود یک خداست و با یک نظم دارد جهان را اداره میکند.
تبیین تفاوت اداره عالم با مدبّرات امر و دو خدا
پرسش: در بحث دو خدایی که خالق باشند درست است، اما در بحث اینکه دو خدایی که مدبر امر بودند آیا مانند دو پیامبر فرقی ندارد؟
پاسخ: مدبّر یعنی اینکه ـ معاذا لله ـ خدا نباشند؛ مثل دو فرشته، این فرشتهها که مدبّرات امر هستند چندین فرشته هستند و همه برابر یک نظم کار میکنند ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ ما مدبّرات امر داریم نه مدبّران، فراوان هستند، اما همه اینها برابر ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ هر کدام یک نظم خاصی دارند و در جای خودشان قرار دارند، هیچکدامشان کم نمیآیند, زیاد نمیآیند و همه هم در سر جای خودشان هستند ﴿لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ﴾,[36] ﴿إِنَّ إِلهَکُمْ لَواحِدٌ﴾ «اله» کیست؟ ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بیّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾؛ او پرودگار آسمانهاست، پروردگار زمین است و درباره آسمانها میفرماید آنچه علم بشر کشف کرده تازه آسمان اول است، از آن به آسمان دنیا؛ یعنی نزدیکترین آسمان یاد شده است. ﴿رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بیّنهما وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾. فرمود درست است که ما گاهی گفتیم: ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾،[37] از آن پایین تر گفتیم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾[38]و از آن پایین تر گفتیم: ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾؛[39] ولی خلاصه را بخواهید ما مغرب در عالم نداریم. غروب یک امر اضافی است؛ این شمس که حرکت میکند به سمتی آن را رهبری میکنند و می رود، این مرتب در شروق است؛ هر جایی را که ترک کرده، از آن امر عدمی ما غروب انتزاع میکنیم؛ لذا این چهار طایفه آیات همه با هم هماهنگ هستند. فرمود اگر این هجرتها و تَرکها را هم به حساب بیاورید، بله ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾؛ اعتدال ربیعی و خریفی، اینکه «بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار»[40] هم شب دوازده ساعت است و هم روز دوازده ساعت. در اول بهار یا در اول پاییز این را حساب کنید ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَیْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَیْنِ﴾، هر روز را بخواهید حساب کنید ﴿رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ﴾، حرفهای علمی دقیقتر بخواهید بزنید ﴿رَبِّ الْمَشارِقِ﴾؛ ما مغرب نداریم، غروب یک امر عدمی است. این وقتی که به درجه دو رسید، آن درجه اول ترک میشود و ما از آن ترک، غروب میفهمیم، همین؛ غروب که امر وجودی نیست. گذشته از این، اگر از این مثال به ممثّل پی ببرید، عالم اصلاً غروب ندارد و او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّةِ» او «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ»[41] است، اصلاً غروبی در عالم نیست. این کار با آن آسمان و زمین خیلی فرق دارد؛ آنجا که میفرماید او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است و «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ» است؛ یعنی هیچ وقت فیض او ترک نمیشود ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾,[42] «یوم», نه به معنی 24 ساعت است، نه «یوم» در برابر لیل است، «یوم»؛ یعنی ظهور که خود این ظهور، شأنی از شئون الهی است. هر لحظه کاری انجام میدهد، فیضی انجام میدهد، برای ما تازگی دارد؛ هرگز فیض خدا تکرار نخواهد شد، او ﴿رَبُّ الْمَشارِقِ﴾ است و اصلاً تعطیلبردار نیست، هم آن معنای ظاهری میانی آن درست است که مغرب یک امر انتزاعی است و یک امر عدمی است، ما غروبی در کار نداریم و این چنین نیست که چیزی بخواهد غروب کند، بلکه همیشه طلوع میکند؛ این شمس وقتی این منطقه رسید، آن منطقه قبلی ترک میشود که ما از ترک منطقه قبلی عنوان غروب را انتزاع میکنیم. فیض الهی هم که او «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَی الْبَرِیَّةِ» است و اینچنین نیست که یک لحظه فیض خدا ترک شود؛ برهان مسئله هم در سوره مبارکه «الرحمن» است، چرا فیض خدا یک لحظه ترک نمیشود؟ برای اینکه نیاز مخلوق یک لحظه ترک نمیشود. این آیه با اینکه آیه کوتاهی است، سؤال و جواب هر دو را به همراه دارد؛ چرا ﴿کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْنٍ﴾، چون ﴿یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛[43]هر موجودی هر لحظه میگوید «یا الله», اگر هر موجودی هر لحظه میگوید «یا الله», فیض ذات اقدس الهی هم هر لحظه باید به او برسد.
[1]مستدرک الوسائل، المیرزاحسین النوری الطبرسی، ج17، ص368.
[2]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج84، ص339.
[3]نور/سوره24، آیه41.
[4]انعام/سوره6، آیه163.
[5]تین/سوره95، آیه1.
[6]شمس/سوره91، آیه1.
[7]شمس/سوره91، آیه2.
[8]تکویر/سوره81، آیه21.
[9]صافات/سوره37، آیه164.
[10]انبیاء/سوره21، آیه22.
[11]شعراء/سوره26، آیه193.
[12]اسراء/سوره17، آیه105.
[13]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص622، ط اسلامی. «َالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام): إِنَّ سُورَةَ الْأَنْعَامِ نَزَلَتْ جُمْلَةً شَیَّعَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ حَتَّى أُنْزِلَتْ عَلَى مُحَمَّدٍ(صل الله علیه وآله و سلّم) فَعَظَّمُوهَا وَ بَجَّلُوهَا فَإِنَّ اسْمَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا فِی سَبْعِینَ مَوْضِعاً وَ لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی قِرَاءَتِهَا مَا تَرَکُوهَا.».
[14]جن/سوره72، آیه26.
[15]جن/سوره72، آیه27.
[16]تکویر/سوره81، آیه24.
[17]نجم/سوره53، آیه3.
[18]تحت العقول، ابن شعبه البحرانی، ج1، ص169.
[19]حاقه/سوره69، آیه12.
[20]شواهد التنزیل، الحاکم الحسکانی، ج2، ص371. «عَنْ جَابِرٍ قَالَ: نَزَلَتْ عَلَى النَّبِیِّ ص هَذِهِ الْآیَةُ: ﴿وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ﴾ فَسَأَلَهُ أَنْ یَجْعَلَهَا أُذُنَ عَلِیٍ فَفَعَلَ.».
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی. «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا».
[22]عبس/سوره80، آیه15.
[23]بینه/سوره98، آیه3.
[24]نجم/سوره53، آیه9.
[25]انفال/سوره8، آیه60.
[26]آل عمران/سوره3، آیه125.
[27]مناسک حج، سیدمحمدصادق روحانی، ج1، ص324.
[28]ملک/سوره67، آیه3.
[29]ملک/سوره67، آیه4.
[30]ملک/سوره67، آیه4.
[31]شرح المنظومه، ج2، ص163.
[32]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص147.
[33]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص72.
[34]اخلاص/سوره112، آیه1.
[35]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص91، ط اسلامی، «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یَکُونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآیَاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَى قَوْلِهِ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِکَ فَقَدْ هَلَکَ».
[36]تحریم/سوره66، آیه6.
[37]معارج/سوره70، آیه40.
[38]رحمن/سوره55، آیه17.
[39]شعراء/سوره26، آیه28.
[40]دیوان سعدی، قصیده25.
[41]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص578، ط اسلامی،.
[42]رحمن/سوره55، آیه29.
[43]رحمن/سوره55، آیه29.
تاکنون نظری ثبت نشده است