- 967
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 99 تا 113 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 99 تا 113 سوره صافات"
- جریان ابراهیم(ع) نمونه اجرایی اصول اعتقادی و نجات بدون وسیله او؛
- علت پاسخ منفی ابراهیم به جبرائیل و عزرائیل (ع) در آستانه آتش و مرگ؛
-رؤیای صادقه حضرت ابراهیم ع
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ (99) رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ (107) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ (108) سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ (112) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (113)﴾
جریان ابراهیم(علیه السلام) نمونه اجرایی اصول اعتقادی و نجات بدون وسیله او
جریان ابراهیم(سلام الله علیه)، بعد از حضرت نوح(سلام الله علیه) به عنوان اجرایی شدن آن اصول ذکر شده است; یعنی قرآن کریم بعد از اینکه آن اصول اساسیِ اعتقادی را ذکر میکند، نمونههای اجرایی آن را هم که قصص انبیا(علیهم السلام) است را ذکر میکند. وجود مبارک ابراهیم را به عنوان ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[1] که سرفصل این قصه است معرفی کرد; لذا وجود مبارک نوح را با وسیله نجات داد که آن کشتی است و ابراهیم(سلام الله علیه) را بدون وسیله نجات داد که فرمود: ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾،[2] اینطور نبود که وجود مبارک نوح در آب باشد و خدا او را در آب حفظ کند; ولی وجود مبارک ابراهیم در آتش بود و ذات اقدس الهی او را در آتش حفظ کرد، این خاصیت قلب سلیم است؛ حفظِ بیوسیله غیر از حفظ با وسیله است.
علت پاسخ منفی ابراهیم به جبرائیل و عزرائیل(علیهما السلام) در آستانه آتش و مرگ
مطلب دیگر آنکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه)، چون ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ هر جا مأموریّت الهی هست امتثال میکند؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «هود» یا سایر سوَر از مهمانهای حضرت ابراهیم که سخن به میان میآید کاملاً استقبال کرد، حرفهای آنها را شنید و برابر حرفهای آنها عمل کرد؛ اما آنجا که فرشتگان ولو فرشتگان حامل عرش پیشنهاد میدهند، وجود مبارک ابراهیم نمیپذیرد، چون قلب او «سالماً لله» است. اگر در جریان آتشسوزی, جبرئیل(سلام الله علیه) پیشنهاد داد و حضرت قبول نکرد، به این معنا نیست که جبرئیل وحی آورد و آن حضرت ـ معاذ الله ـ قبول نکرده باشد، بلکه اعلام آمادگی کرد و فرمود من محتاجم، اما به تو نه. آنچه عطار[3] و مانند عطار در جریان قبض روح[4] نقل میکنند و اگر این تاریخ درست باشد، معنایش این نیست که عزرائیل(سلام الله علیه) مأمور بود برای قبض روح و وجود مبارک ابراهیم این کار را نکرد; بلکه پیشنهاد دادند و گفتند اگر حاضر باشی ما روح شریف شما را قبض میکنیم که فرمود نه, اگر در جریان نقد و نفی کردن خواسته عزرائیل(سلام الله علیه) «عندالموت» یا خواسته جبرئیل(سلام الله علیه) «عند قولهم» که گفت: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾،[5] آنها در حدّ پیشنهاد بود و نه در حدّ دستور وحی الهی.
مشروط بودن اثبات مناسک به بنای کعبه قبل از ذبح فرزند
مطلب بعدی آن است که باید از لحاظ تاریخی ثابت شود که جریان ساخت و ساز کعبه قبل از جریان «ذَبح» فرزند بود یا بعد از جریان؟ اگر قبل از جریان بود، ممکن بود که مسئله «سعی» بین «صفا» و «مروه» و مانند اینها مطرح شود؛ اما اگر بعد از جریان «ذَبح» و آزمون الهی بود، آنجا دیگر «صفا» و «مروه» و «سعی» و قربانی و اینها هنوز طرح نشده بود، چون کعبه و مناسکی نبود.
پرسش: نمی شود که بدون اجازه این فرشتگان پیشنهاد کنند؟
پاسخ: پیشنهاد دادن در کمک که عیب ندارد, چون همیشه ما مأموریم که آماده باشیم برای انبیا خدمت کنیم این یک پیشنهاد دادن است یک وقت است که امر میکنند دستور از طرف خدای سبحان است خب آن حتماً امتثال میشود.
پرسش: ﴿وَ هُم بِاٴمرِهِ یَعمَلُونَ﴾ [6]چه می شود؟
پاسخ: نه «کلّ ما یعملون فهم بأمره»؛ اگر امر کنند عمل میکنند، نه اینکه هر کاری که میکنند به عمل آنهاست آنها مباحاتی دارند یعنی طبق قواعد مطلقه پیشنهاداتی دارند.
مشکل بودن حمل «سعی» در ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ به صفا و مروه
مطلب بعدی آن است که اگر این «سعی» که در تفسیر کنزالدقائق[7] و بعضی از تفسیرهای این سنخی، «سعی» را همان «سعی» بین «صفا» و «مروه» دانستند؛ اگر منظور این باشد، باید اولاً روایتش معتبر باشد، ثانیاً کلمه «سعی» که در احکام فقهی ماست در قرآن به عنوان «سعی» بین «صفا» و «مروه» نیامده است، بلکه آمده است که ﴿إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ﴾که اینها ﴿مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ﴾ است، اگر کسی ﴿فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما﴾[8] که از آنجا به عنوان طواف یاد کرده است و باید ثابت شود این جریان بعد از ساختن کعبه است و مانند آن.
در سوره مبارکه «بقره» از ساختن کعبه به وسیله ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) سخنی به میان آمده است؛ از آیه 124 به بعد سوره مبارکه «بقره»، راجع به ساخت و ساز کعبه است که می فرماید: ﴿وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ﴾[9] تا به آیه 127 میرسد که ﴿وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾.کارگران معمولاً برای رفع خستگی زیر لب زمزمهای دارند؛ وجود مبارک ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) هنگام ساخت و ساز کعبه وقتی این مصالح ساختمانی، سنگ و گِل را میآورند، تک تک این کارها را که میخواستند انجام دهند، برای رفع خستگی میگفتند: ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ که این فعل مضارع نشانه آن استمرار است؛ ﴿وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ این پایهها با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ گفتنِ این دو پیغمبر بالا آمده است. باید ثابت شود که این قصهٴ ساخت و ساز کعبه، قبل از جریان امر به «ذَبح» بود و از طرفی هم اینها که به «صفا» و «مروه» رسیدند، اگر برای عمره مفرده بود، عمره مفرده که مسئله قربانی ندارد و اگر حج تمتع بود که «صفا» و «مروه» بعد از مسئله «ذَبح» و «مِنیٰ» و قربانی است، چون حاجی در «ترویه» احرام میبندد و به طرف عرفات حرکت میکند؛ روز عرفات را در عرفه است، شب را در «مشعر» است و صبح را در «مِنیٰ» است که آنجا «ذَبح» و حلق و تقصیر انجام میشود، بعد برمیگردد به مکه که طواف است و نماز طواف است و «سعی» بین «صفا» و «مروه»؛ این «سعی» کدام «سعی» بود که قربانی را به همراه داشت؟ «سعی» عمره که قربانی ندارد و «سعی» حج تمتع هم که بعد از قربانی است. به هر حال این ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ که عدّهای از فضلا و مفسّران معنا کردند؛ یعنی به زمان رشد و بلوغ رسید که میتواند کاری انجام دهد و اگر هم روایت معتبری باشد که دلالت کند بر اینکه این حالت در «مسعیٰ» به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) عارض شد، «نعم المطلوب».
ناتمامی نقد بر ابراهیم(علیه السلام) در تعبیر نکردن خواب و اقدام به ذبح
مطلب بعدی آن است که در جریان «ذَبح» که قبلاً از بعضی از اهل معرفت بیان کردیم، گفتیم اینها سخنی دارند که سخن آنها قابل نقد است و آن این است که آنها فکر میکردند وجود مبارک حضرت ابراهیم رؤیا را باید تعبیر میکرد؛ نظیر رؤیای حضرت یوسف که تعبیر شد، او هم باید تعبیر میکرد؛ ایشان ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ بود، آنچه ایشان دیدند این است که باید از «ذَبح» ولد به «ذَبح» «کَبش» عبور میکردند;[10] ولی عبور و تعبیر نکردند، آنچه را دیدند گفتند؛ در حالی که باید تعبیر میکردند و «کَبش» را باید «ذَبح» میکردند. در جواب به این سخن اشاره شد که ناتمام است، برای اینکه معصوم(سلام الله علیه) عالِم است که کجا باید تعبیر کند، کجا نباید تعبیر کند و مانند آن؛ بر فرض اگر این رؤیا تعبیر میخواست و جریان «کَبش» مرئی بود و ایشان تعبیر نکرد، «کَبش» واقعیّت داشت و دیگر فِدا نمیشود؛ از اینکه فرمود: ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ معلوم میشود آنچه دیده چیز دیگری بود و این گوسفند فِدای او شد وگرنه اگر این اصل بود و همین را میدید، دیگر فِدا در کار نبود.
چگونگی هماهنگ بودن ﴿صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ با آمدن خدا
میماند مسئله فِدا بنا بر جریان معروف بین اهل تفسیر که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) در عالَم رؤیا دید که فرزندشان را دارند «ذَبح» میکنند، این ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ و آن فِدا یعنی چه؟ در جریان ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ نشان میدهد که آنچه شما در عالَم رؤیا دیدید، همان را عمل کردید؛ شما که نظیر وجود مبارک یوسف از فعل ماضی سخن نگفتید, نگفتید «انی رأیت أنّی ذَبحتک» گفتید: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که همین حالت هم اتفاق افتاد. در عالَم رؤیا دیدید که بچه را خواباندید و کارد کشیدید تا «ذَبح» کنید، آنچه در عالم رؤیا دیدید همان واقع شد؛ شما «ذَبح» کردن را خواب ندیدید که به صورت فعل ماضی «انی رأیت فی المنام أنّی ذَبحتک» باشد، اینکه نبود؛ ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که همین هم واقع شده است و شما هم که نمیدانستید این علم, علم غیب است؛ درست است که پیغمبر میداند، اما به تعلیم الهی میداند. اینکه ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ﴾؛[11] تو نمیدانستی کتاب و ایمان یعنی چه، ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾[12]همین است. آنکه «بالذّات» عالم غیب است, ذات اقدس الهی است که به تعلیم الهی هر وقت چیزی به وسیله وحی به پیامبر آگاهی بخشید میداند، وگرنه حضرت صبر میکند تا از طرف خدای سبحان دستور تعلیمی برسد؛ اینجا هم همین طور بود، در جریان حضرت ابراهیم و مانند آن که ذاتاً عالم به غیب نیستند، خدای سبحان باید تعلیم کند. تا اینجا اینها دیدند که دارند «ذَبح» میکنند و همین هم واقع شد.
معنای نسخ و بدا و چگونگی جمع آن با علمِ الهی
منتها مشکل این است که اگر این «نَسخ» باشد، این «نَسخ» قبل از عمل است و «نَسخ» قبل از عمل را که می گوییم جایز نیست. در تفسیر کنز[13]و مانند آن آمده است که این از سنخ «بداء»[14] می باشد؛ یعنی ذات اقدس الهی قصدش این بود که «ذَبح»ی واقع شود؛ ولی «بداء» حاصل شد و «ذَبح»ی واقع نشده است، البته «بداء» ممکن است; منتها همانطوری که «نَسخ» واقعاً تخصیص أزمانی است و نه «نَسخ» حقیقی, «بداء» هم یک دستور أزمانی است، نه «بداء» و «ظهور بعد الخفیٰ حقیقةً».
بیان مطلب چنین است که در قانونگذاریهای بشری و عادی «نَسخ» ممکن است؛ یعنی عدّهای قانونی را جعل و وضع میکنند، بعد از مدتی که اجرا میشود معلوم میشود این قانون کافی نیست، این را با تبصره و مادهای اصلاح میکنند یا کلاً «نَسخ» میکنند که این «نَسخ» در قوانین بشری هست؛ اما درباره ذات اقدس الهی «نَسخ» یعنی چه؟ «نَسخ» شرایع هم بازگشت آن به تخصیص أزمانی است، منتها ما نمیدانیم؛ عام یا مطلقی است که ذات اقدس الهی میداند که زمان و زمین آن چه وقتی است؛ بعد از آن مدت هم میفرماید که دوران آن تمام شد و تاریخ مصرفش گذشت؛ ولی ما خیال میکنیم که حکم این عموم یا اطلاق همچنان هست، در حالی که ذات اقدس الهی میداند که در فلان مقطع تاریخی این حکم منقطع میشود. «نَسخ» در احکام الهی بازگشت آن به تخصیص أزمانی و أمکنه است؛ «بداء» هم اینچنین است، نزد ما «ظهور بعد الخفیٰ» یا «خفاء بعد الظهور» است؛ ولی «عند الله» واقعاً «اظهار بعد الاخفاء» و «اخفاء بعد الاظهار» است. چیزی را ذات اقدس الهی قبلاً «اخفاء» کرده بود و الآن اظهار میکند، نه اینکه «بداء له»؛ یعنی «ظهر له بعد أن کان خفی علیه»، چیزی بر ذات اقدس الهی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾[15] است مخفی نیست. بنابراین «بداء» به معنای ظهور بعد از خفا، برای ذات اقدس الهی معنا ندارد؛ «اظهار بعد الاخفاء» بله ممکن است. اگر در تفسیر کنز و مانند آن روایتی هست که آمده این از سنخ «بداء» است، «بداء» درباره ذات اقدس الهی به «اظهار بعد الاخفاء» برمیگردد و اگر سخن از «نَسخ» در بعضی از تعبیرات آمده است، آن به تخصیص أزمانی برمیگردد، زیرا خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است میداند که فلان قانون تا فلان تاریخ کاربرد دارد و از آن به بعد کاربرد ندارد.
منافات نداشتن وجود اَجل حتمی و مطلق برای انسان با علم الهی
پرسش: در همه جا «قضاء» در ذات مقدس خداوند، همین معناست که می فرمایید؟
پاسخ: قضای حتمی داریم که ذات اقدس الهی مشخص کرد؛ مثلاً در بعضی از موارد دارد که ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾[16] معلوم میشود که دو نحوه «أجل» هست، این در اوایل سوره مبارکه «انعام» گذشت؛ فرمود خدا یک «أجل مقضی» دارد و یک «أجل مسمّیٰ»; آن «أجل مقضی» قابل تغییر و تبدیل است؛ یعنی در حدّ مقتضی است و سبب تام نیست؛ این شخص اگر رعایت صدقه و صِله رحم و این گونه از امور معنوی را در نظر داشته باشد, یک; اگر مسائل بهداشتی را در نظر داشته باشد, دو; به فلان مقطع عمر میرسد, سه که این در حدّ ﴿قَضی أَجَلاً﴾ است، اما ابهام در عالم نیست, یک; ابهام نزد خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است نیست, دو; ولی خدا میداند که این شخص با «حُسن» اختیار خود، این راه صدقه و صله رحم و مانند آن را طی میکند از یک سو, راه بهداشت را میپیماید از سوی دیگر و در فلان وقت به عمر طولانی میرسد, سه؛ میداند که «أجل مسمّیٰ» چه وقت است یا شخص دیگر به سوء اختیار خودش آن امور پربرکت را قطع میکند، این امور بهداشتی را رعایت نمیکند، به آن عمر مقضی نمیرسد و زودتر رخت برمیبندد که این را هم میداند. نه در نظام ابهام است، نه «عندالله» ابهام است؛ نه «أجل مقضی» بودن, یک; و «أجل مسمّیٰ» بودن, دو; که دو «أجل» هستند، با تعیّن واقعی یا تعیّن «عند الله» سازگار است, سه; «عند الله» مشخص است که چه کسی و در چه زمانی میمیرد، در نظام هستی جا برای ابهام نیست؛ اما یک قانون دو طرفه ذات اقدس الهی جعل کرده و انسان را مختار کرده است، اما انسان با «حُسن» اختیار خود کدام راه را میرود، «عند الله» معلوم است؛ با «سوء» اختیار خود کدام بیراهه را طی میکند، «عند الله» معلوم است؛ در جریان «بداء» و در جریان «نَسخ» اینچنین است.
توجیه خدا در ذبح اسماعیل(علیه السلام) و ارتباط آن با نسخ و بدا
عمده توجیه کردن مسئله فِداست که اگر فِدا به لحاظ این باشد که یک کار قطعی بود و ما برای آن فِدا فرستادیم، اینجا چیزی قطعی نبود که حضرت اسماعیل «ذَبح» شود؛ اما اگر صورت قضیه باشد که میرفت «ذَبح» شود و برای همین عنوان فِدا صادق است؛ لذا ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ صادق است، به همین معیار و در همین معنا که ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ صادق است فِدا هم صادق است؛ اما جریان ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ که ـ معاذ الله ـ بگوییم که سیدالشهداء(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ فِدای اسماعیل شد او مقامش کجا و این مقامش کجا! هرگز وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) فِدای کس دیگری نخواهد بود.
بنابراین اگر «بداء» باشد، معنای آن «اظهار بعد الاخفاء» است و نه ظهور «بعد الخفاء»؛ اگر «نَسخ» باشد به تخصیص أزمانی و أمکنهای و مانند آن برمیگردد و اگر آن حرف بعضی از اهل معرفت که میگفتند وجود مبارک ابراهیم میبایست مثلاً تعبیر میکرد و تعبیر نکرد، اگر آن حرف درست باشد که درست نیست، با فِدا سازگار نیست. بنابراین آنچه وجود مبارک حضرت ابراهیم دید همین بود که ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾و همین هم واقع شده.
عدم تعارض مالکیت انسان بر جان و مال خود و امر الهی بر ذبح
پرسش: مگر شرع قائل به حُسن و قبح عقلی نیست؟پاسخ: بله.
پرسش: چطور امر خداوند بر یک امر قبیحی جاری شده است؟
پاسخ: ما خلاف کنیم قبیح است. درباره مال خودمان حق نداریم که بگذاریم بیراهه کسی بیاید و از ما بگیرد، اما در امانتها چطور؟! بسیاری از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم. ما خیال میکنیم خدا هم ـ معاذ الله ـ مثل یکی از افراد دیگر است. کسی حق ندارد در مال و جان ما بدون اذن ما تصرف کند که این صحیح است، برای اینکه ما مالک جان و مال هستیم «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم»؛[17]این نسبت به قانونی است که خدا جعل کرده و عقل هم پذیرفته است، اما نسبت به ذات اقدس الهی ما واقعاً مالک هستیم یا امین می باشیم؟ اینکه خدا میفرماید شما به خودتان ظلم نکنید یعنی چه؟ معلوم میشود ما برای او هستیم. فرمود: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾؛[18] اینها به خودشان ظلم کردند. در قسمتی از کتابهای عقلی میگویند اتحاد عاقل و معقول درست است, اتحاد عالم و معلوم درست است، اما اتحاد ظالم و مظلوم که درست نیست. ما به خودمان ظلم کردیم یعنی چه؟ یعنی ما امین کار خدا هستیم مال, برای اوست. به ما گفت جهاد بروید، می گوییم چشم! بگوید فِدا شوید، می گوییم چشم! اگر کسی اسلامی حرف بزند و قارونی فکر کند که بگوید من خودم چندین سال زحمت کشیدم و مالک هستم، معلوم میشود که مشکل جدّی دارد. ما در برابر دیگران بله مالک هستیم و کسی حق ندارد که در جان و مال ما تصرف کند، چه اینکه ما حق نداریم در جان و مال کسی تصرّف کنیم؛ اما ذات اقدس الهی حق ندارد در جان و مال ما تصرّف کند؟ اینها برای اوست، عطایای اوست؛ لذا در امور کسبی و اقتصاد فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾[19] هر کسی که کسب کرد برای اوست، اما درباره انفاق الهی فرمود: ﴿وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذی آتاکُمْ﴾؛[20] این برای اوست و برای شما نیست. ما اگر واقعاً باور کردیم که موحّدیم، باور کنیم که امین هستیم. صاحب مال گفت مال را بدهید، باید بگوییم چشم. در برابر خدا اگر کسی بگوید من نمیدهم این قبیح است. در قتل نفس، این همه انتحارها، این همه عزیزان ما که رفتند در میدان مین شربت شهادت نوشیدند؛ مثل گردان عاشورای آذربایجان شرقی اینها هم همینطور بودند، اینها امین بودند؛ دستور اسلامی این است که شما بروید این مینها را خنثی کنید، اینها هم با استقبال رفتند و این امانت را اهدا کردند؛ این خودکشی نیست، این انتحار محرّم نیست. اگر کسی خودکشی کرد معصیت کرد, یک; وصایایی که بعد از اقدام انجام میدهد، مانند تکّه کاغذپاره ای بیارزش است، با اینکه این همه اصرارِ قرآن کریم بر وصیّت است. اگر کسی قرصهای سمّی خورده که مُهلک است، بعد از اینکه این قرصها را خورده شروع کرده به نوشتن وصیّتنامه, آن تکّه کاغذپاره ای بیشتر نیست و چنین کسی وصیت او هم ارزش ندارد. اگر کسی باور کرده که جان و مال ما برای خداست، میگوید او دستور داد و من هم آن را تسلیم میکند. بنابراین نسبت به دیگری کسی حق ندارد; لذا وجود مبارک حضرت ابراهیم با پسرش مشورت کرد ﴿فَانْظُرْ ما ذا تَری﴾.
هماهنگی توصیف اسماعیل(علیه السلام) به صبر و حلم با امر به ذبح
مطلب بعدی آن است که آنجا که قصه «ذَبح» و قربانی مطرح است، مسئله صبر و حلم را طرح میکند؛ غلام حلیم است, ﴿سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾ و مانند آن؛ اما آنچه وجود مبارک ابراهیم مسئلت کرد گفت: ﴿هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾؛خدای سبحان هم در بخش های دیگر که نام اسماعیل را میبرد فرمود: ﴿ إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحینَ﴾[21]او از ما صالح خواست ما هم صالح دادیم؛ او که از ما «حلیم» نخواست، ما به او «حلیم» دادیم؛ او که از ما «صابر» نخواست، ما به او صابر دادیم، برای اینکه ما میدانیم یک آزمون سنگینی در پیش است. در جریان درخواست برای فرزند، در همین سوره مبارکه «صافات» عرض کرد: ﴿هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾؛ در سوره مبارکه «انبیاء» و مانند آن درباره حضرت ابراهیم دارد که این جزء «صابرین» است؛ در بخشی از سوَر دارد این جزء «صالحین» است، آیه 85 سوره مبارکه «انبیاء» این است: ﴿وَ إِسْماعیلَ وَ إِدْریسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرینَ * وَ أَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾،[22] اما اینجا که جریان «ذَبح» و آزمون مطرح است سخن از «حلم» و «صبر» است. او از خدای سبحان فرزند «صالح» خواست و خدا هم عطا نمود، چه اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» آیه 86 فرمود: ﴿إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحینَ﴾ اسماعیل جزء «صالحین» است؛ اما اینجا که قصه «ذَبح» مطرح است، صالح بودن بیاثر نیست، اما نقش کلیدی و سهم کلیدی برای «صبر» و «حلم» است. ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾؛ این حلیم را که درباره اسحاق ذکر نکرده است، برای اینکه او مورد امتحان قرار نگرفت. بنابراین آنچه در این بخشها آمده است، اگر «بداء» باشد راهحل دارد، اگر «نَسخ» باشد راهحل دارد و آنچه بعضی از اهل معرفت گفتند واقعاً تام نیست.
عدم تفاوت ذَبح یا آمدن فدیه در تسلیم بودن ابراهیم(علیه السلام)
پرسش: پس ماٴمورٌبه حقیقی حضرت ابراهیم مقدمات «ذَبح» بوده؟
پاسخ: نه, تمام مأموریت او همین بود؛ گفت: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که همین را هم عمل کرد و نگفت «إذبح ولدک»، آنچه در عالم رؤیا دید مأمور بود که همان را انجام بدهد و این را هیچ کسی نمیداند امتحان است، مگر عالِم به غیب که خدای سبحان است، بعد وقتی فرمود: ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾، از آن به بعد وجود مبارک ابراهیم فهمید این آزمون الهی بود؛ اینها به تعلیم الهی عالِم میشوند، فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[23] یا ﴿عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾[24] و ﴿ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ﴾، اینها همه آیاتی است که نشان میدهد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که عالِم غیب است، به تعلیم الهی عالم غیب است، نه «بالذّات» مثل خدای سبحان, همه انبیا همینطور هستند. بعد وجود مبارک ابراهیم فهمید که مأموریت ایشان همین بود؛ یعنی امتحان بود. برای اینها فرق نمیکند، امتحان باشد یا نباشد حاضر هستند. مگر جریان آتشسوزی هم امتحان بود؟ رفت وارد شد که گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ گفت چشم! اینطور نبود که بدانند، آخر این کار سابقه نداشت که ما بگوییم یا خود حضرت ابراهیم بفرماید خدای سبحان دستور میدهد ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾،[25] سابقه هم نداشت. چه عمل شود و چه عمل نشود, چه مقدمه باشد و چه «ذیالمقدمه»، در هر حال برای کسی که ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ یکسان است. گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾او هم گفت چشم! اینجا ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ گفت چشم! منتها اینجا امتحان از آب درآمده و آنجا واقع بود. غرض این است که اگر کسی واقعاً با قلب سلیم بیاید تسلیم محض است، چون محبوبی جز او نیست, معبودی هم جز او نیست, مطلوبی هم جز او نیست و چیزی را نمیخواهد مگر محبوب خودش و باور کرده که یک قدم وقتی روی این دنیا بگذارد، قدم بعدی حیات ابد است، این نگران چیزی نیست و چیزی را از دست نمیدهد.
جریان سیدالشهداء(علیه السلام) نمونه بارز تسلیم در برابر اوامر الهی
پرسش: در مسئله جهاد قاعده عقلایی مترتب است، در این جا چه فایده ای متصوّر است؟
پاسخ: ولو آدم بداند که فعلاً کشته میشود، مثل جریان سیّدالشهداء که همه عقلا گفتند کجا میروی؟ عراق شلوغ است، یمن شلوغ است، با زن و بچه کجا میروی؟! همه عقلا و خردمندان بنیهاشم و غیر بنیهاشم گفتند این کار شما کاری نیست که توجیه داشته باشد، برای اینکه کشتار بیرحمانه آنها که هست و شما هم با زن و بچه هستید, حالا بر فرض که میروی زن و بچه را برای چه میبری؟ این فرمایش که فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًی لَمَا بَایَعْتُ»؛[26] فرمود در تمام کُره زمین جایی برای من نباشد من حاضر نیستم بیعت کنم. این حرف, حرف چه کسی است؟ این حرف کسی است که میگوید این جان عاریه و امانت است، صاحب من دستور داد و من باید اطاعت کنم «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکُنَّ سَبَایَا»،[27] پس اگر باور کردیم که جان ما چه آنجا که جهاد باشد، چه آنجا که جهاد نباشد و چه آنجا که انتحار باشد امانت خداست و خدا دستور داد که این امانت را باید در راه او مصرف کنیم، باید بگوییم چشم, قاعده آنها همین بود.
عدم نیاز خواب ابراهیم(علیه السلام) به تعبیر و علت آن
پرسش: ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ تصدیق عملی می شود یا تصدیق تحقق رویاست؟
پاسخ: رؤیا, شما به رؤیا که حکم خدا بود عمل کردید. خیلی از رؤیاها تعبیر نمیخواهد ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا﴾که ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾[28] همان واقع شد. رؤیا گاهی متن واقع است و گاهی معبّر باید عبور کند تا به اصل برسد. آنچه انسان دید همان حق است و اگر دست به آن نزد، همان را در صبح به خاطر دارد، اگر ذهن او جَوَلان داشت از آنچه دید عبور کرد و به یک صورت دیگری درآمد، صبح که بیدار شد آن صورت دیگر در ذهن او ماند، باید به کارشناس, روانشناس و معبّر بگوید تا این معبّر از آنچه نقداً در دست اوست عبور کند به آنچه واقعاً در عالم رؤیا دیده است که بعد برایش تعبیر میکند، مثل وجود مبارک یوسف که تعبیر کرد و گفت تو که میگویی: ﴿إِنِّی أَرانی أَعْصِرُ خَمْراً﴾،[29] به همان ساقیگری سابق میرسی یا یعقوب(سلام الله علیه) فهمید یوسف که میگوید: ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾[30] یعنی چه, چون عبور کرد. گاهی انسان خواب های او پراکنده است؛ همانطوری که در بیداری پراکندهگو است، در خواب هم پراکندهاندیش است؛ آنچه را دید به چندین واسطه عبور میکند و به صورتی میرسد که این میشود «أضغاث احلام»[31] و «أضغاث احلام»؛ یعنی خوابهایی که نظیر یک دسته سبزی است که علف هرز آن زیاد است، آن باغی که وجین نشده باشد و علف هرز آن زیاد باشد، یک دسته سبزی تهیه میکنند که مثلاً صدتایش علف هرز است و چند جایش هم قابل خوردن است، این قابل استفاده نیست و این را میگویند دسته هرز, «أضغاث احلام» که تعبیر ندارد. اما اگر کسی امین باشد یا به منزله امین باشد، عین آنچه را دید بازگو میکند؛ مثل اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عالم رؤیا دید وارد مسجدالحرام شد، خدا هم میفرماید: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ﴾ رویا که ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾ و اگر فاصله کمتر باشد نظیر کار یوسف(سلام الله علیه) این هم عبور دارد یا آن ﴿سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ﴾[32] که عبور دارد. وجود مبارک ابراهیم همین صحنه را دید و همین صحنه را هم امتثال کرد، بیش از این ندید و چون بیش از این ندید، بیش از این هم عمل نکرد. پس اگر «بداء» باشد به معنای «اظهار بعد الاخفاء» است، اگر «نَسخ» باشد به تخصیص أزمانی برمیگردد که در اینجا جا برای «نَسخ» نیست و این خواب احتیاج به تعبیر نداشت و اگر تعبیر میخواست دیگر کلمه ﴿فَدَیْناهُ﴾ جایش نبود، برای اینکه اگر ایشان در عالم رؤیا آن «کَبش» را میدید و ذهنشان از «کَبش» به فرزند آمده و باید عبور میکردند مجدداً از فرزند به «کَبش» و «کَبش» را قربانی میکردند، اینکه جلال و شکوه امتحان و ﴿صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ نبود؛ خواب دید که گوسفند را دارد میکُشد، گوسفند را کشت و این دیگر جایگاه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾ و ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾و این همه آیات در جلال و شکوه آن بیاید نبود.
معنای تعبیر این است که آنکه دید واقعاً گوسفند بود, یک; از گوسفند عبور کرده به پسر, دو; معبِّر دوباره دستش را میگیرد میگوید اینکه الآن صبح در ذهنت هست و یادت هست، تو عبور کردی و اینجا آمدی، این ترکش و پَرِش خواب بود،برگرد سر جای اوّلی خودت, سه; تو خواب دیدی داری گوسفند میکُشی گوسفند را بکُش, چهار. بعضی از اهل معرفت خیال میکنند وجود مبارک حضرت ابراهیم باید این خواب را تعبیر میکرد و آنچه واقعاً دید «کَبش» بود نه اسماعیل; منتها ذهنشان در عالم خواب از گوسفند به فرزند آمده است، ایشان باید تعبیر میکرد، دوباره عبور میکرد و عبور میداد از فرزند به «ما هو الأصل»؛ یعنی گوسفند و گوسفند قربانی میکرد، اینکه مقام نبود. غرض این است که نه وجود مبارک پیامبران احتیاج به این تعبیرها دارند، نه اگر هم باشد مقام هست و نه با ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ هماهنگ است، از ﴿فَدَیْناهُ﴾ معلوم میشود که این اصل نبود، فِدا؛ یعنی غیر اصل.
بنابراین آنچه وجود مبارک حضرت ابراهیم دید بحث تاریخی آن باید از این نظر شروع شود که آیا جریان «ذَبح» بعد از بنای کعبه بود یا قبل از ساخت کعبه و از «سعی» بین «صفا» و «مروه» هیچ جا به «سعی» یاد نشده است. فرمود اگر کسی این کار را کرد ﴿إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما﴾؛ اگر عمره مفرده بود که قربانی نداشت و اگر حج بود که جریان «سعی» بعد از مسئله قربانی است، نه قبل از قربانی. غرض این است که اگر «بَداء» باشد به معنی «اظهار بعد الاخفاء» است و اگر «نَسخ» باشد به معنای تخصیص أزمانی است و مانند آن. بعد از این قسمتها بیان شد که او «صالح» میخواست و خدای سبحان هم از «صلاح» یاد کرد.
ناتمامی دیدگاه فخررازی(ره) در ذبیح دانستن اسحاق(علیه السلام)
برخی از مفسّران ده دلیل ذکر کردند که این «ذَبیح» وجود مبارک اسماعیل است نه اسحاق, برای اینکه ـ بعضی از اینها که قبلاً گذشت سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)[33] هم بازگو کرده ـ فرمود بعد از تمام شدن قصه حضرت اسماعیل آنگاه فرمود: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ چه این ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ قبل از ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾ نازل شده باشد و چه بعد از آن, این پارگراف قرآنی قطعاً غیر از آن است؛ چه قبل از آن باشد و چه بعد از آن. قصه «ذَبح» برای اسماعیل است و نه برای اسحاق و آنچه فخررازی و امثال فخررازی نقل کردند که اینجا تبشیر به نبوّت است؛ اگر تبشیر به نبوّت است، جریان «نبأ» چطور است؟ شما میگویید ما به حضرت ابراهیم, اسحاق را «و مِن ورای اسحاق» یعقوب را به او بشارت دادیم. در سوره مبارکه «هود» از بشارت مسئله یعقوب مطرح است؛ آیه 71 سوره مبارکه «هود» این است که ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ﴾ و در بخشهای دیگر دارد ابراهیم(سلام الله علیه) از ما فرزند خواست. ما به او فرزند دادیم و گذشته از اینکه به او فرزند دادیم ﴿وَ جَعَلْناهُ﴾، آن یعقوب را ﴿نافِلَةً﴾. ما فریضهای داریم و یک نافله, او از ما فرزند خواست که این فرزند به منزله فریضه است. ما به او نافله دادیم و گذشته از فرزند, نوه هم دادیم. حالا اگر اسحاق جزء کسانی است که باید «ذَبح» شود چگونه خدای سبحان به ابراهیم بشارت میدهد که این اسحاق هست که میماند, ازدواج میکند و نوه پیدا میکند به نام یعقوب و معلوم میشود که اسحاق «ذَبیح» نیست. کسی که سخن از «ذَبیح» بودن اوست دیگر از فرزند او سخن به میان نمیآید.
نیکویی مشروط قول بعضی از مفسرین در عدم تعیین ذبیح در قرآن
حرفی را بعضی از اهل تفسیر نقل کردند که این حرف اگر مثلاً پایه علمی و مدرک قرآنی داشته باشد حرف خوبی است و آن این است که ذات اقدس الهی در همه مواردی که نام مبارک اسماعیل و اسحاق و مانند آن را بُرد و در همه مواردی که سخن از «ذَبح» و مانند آن نامی به میان آمده، هیچگاه معیّن نکرده که «ذَبیح» چه کسی است، برای اینکه اختلاف بیجا و بیخودی بین مسلمانها و اهل کتاب اتفاق نیفتد. حالا «ذَبیح» یا این بود یا آن, ما میگوییم «ذَبیح» اسماعیل است و آنها میگویند «ذَبیح» اسحاق است حالا یک جنگ تازه شروع شود بین مسلمانها و یهودیها که «ذَبیح» چه کسی است؟ «ذَبیح» هر که میخواهد باشد ابراهیمی بود و پسر را به قربانگاه برد، حالا چه این پسر چه آن پسر, آن چیزی که عظمت ابراهیم است آمادگیاش برای «ذَبح» ولد است. آنکه وحی الهی است این است که چنین آزمونی را هم امضا کرده است، اما حالا آنکه «ذبیح» است اسماعیل است یا اسحاق چه تأثیری دارد؟ که تازه یک اختلاف و جنگی بین مسلمانها و یهودیها در بگیرد که اینها بگویند «ذَبیح» اسماعیل است، چون در کتاب ما آمده و آنها بگویند «ذَبیح» اسحاق است؛ مثلاً ما طبق روایات چنین داریم. این حرف اگر سامان سندی داشته باشد حرف بدی نیست.
[1]صافات/سوره37، آیه84.
[2]انبیاء/سوره21، آیه69.
[3]منطق الطیر عطار، وادی عشق.
[4]دیوان حافظ، غزل351. «این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست .*** روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم».
[5]انبیاء/سوره21، آیه68.
[6]انبیاء/سوره21، آیه27.
[7]تفسیرکنز الدقائق، المیرزا محمدالمشهدی، ج11، ص156.
[8]بقره/سوره2، آیه158.
[9]بقره/سوره2، آیه125.
[10]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج14، ص5580.
[11]شوری/سوره42، آیه52.
[12]نساء/سوره4، آیه113.
[13]تفسیرکنز الدقائق، المیرزا محمدالمشهدی، ج11، ص160.
[14]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج11، ص381.
[15]بقره/سوره2، آیه29.
[16]انعام/سوره6، آیه2.
[17]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص272.
[18]آل عمران/سوره3، آیه117.
[19]نساء/سوره4، آیه32.
[20]نور/سوره24، آیه33.
[21]انبیاء/سوره21، آیه86.
[22]انبیاء/سوره21، آیه85.
[23]قیامه/سوره75، آیه16.
نساء/سوره4، آیه113.
انبیاء/سوره21، آیه69.
[26]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص329.
[27]اللهوف، فهری، ص65.
[28]فتح/سوره48، آیه27.
[29]یوسف/سوره12، آیه36.
[30]یوسف/سوره12، آیه4.
[31]یوسف/سوره12، آیه4.4.
[32]یوسف/سوره12، آیه43.
[33]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص153.
- جریان ابراهیم(ع) نمونه اجرایی اصول اعتقادی و نجات بدون وسیله او؛
- علت پاسخ منفی ابراهیم به جبرائیل و عزرائیل (ع) در آستانه آتش و مرگ؛
-رؤیای صادقه حضرت ابراهیم ع
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ (99) رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ (107) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ (108) سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ (112) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (113)﴾
جریان ابراهیم(علیه السلام) نمونه اجرایی اصول اعتقادی و نجات بدون وسیله او
جریان ابراهیم(سلام الله علیه)، بعد از حضرت نوح(سلام الله علیه) به عنوان اجرایی شدن آن اصول ذکر شده است; یعنی قرآن کریم بعد از اینکه آن اصول اساسیِ اعتقادی را ذکر میکند، نمونههای اجرایی آن را هم که قصص انبیا(علیهم السلام) است را ذکر میکند. وجود مبارک ابراهیم را به عنوان ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[1] که سرفصل این قصه است معرفی کرد; لذا وجود مبارک نوح را با وسیله نجات داد که آن کشتی است و ابراهیم(سلام الله علیه) را بدون وسیله نجات داد که فرمود: ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾،[2] اینطور نبود که وجود مبارک نوح در آب باشد و خدا او را در آب حفظ کند; ولی وجود مبارک ابراهیم در آتش بود و ذات اقدس الهی او را در آتش حفظ کرد، این خاصیت قلب سلیم است؛ حفظِ بیوسیله غیر از حفظ با وسیله است.
علت پاسخ منفی ابراهیم به جبرائیل و عزرائیل(علیهما السلام) در آستانه آتش و مرگ
مطلب دیگر آنکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه)، چون ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ هر جا مأموریّت الهی هست امتثال میکند؛ نظیر آنچه در سوره مبارکه «هود» یا سایر سوَر از مهمانهای حضرت ابراهیم که سخن به میان میآید کاملاً استقبال کرد، حرفهای آنها را شنید و برابر حرفهای آنها عمل کرد؛ اما آنجا که فرشتگان ولو فرشتگان حامل عرش پیشنهاد میدهند، وجود مبارک ابراهیم نمیپذیرد، چون قلب او «سالماً لله» است. اگر در جریان آتشسوزی, جبرئیل(سلام الله علیه) پیشنهاد داد و حضرت قبول نکرد، به این معنا نیست که جبرئیل وحی آورد و آن حضرت ـ معاذ الله ـ قبول نکرده باشد، بلکه اعلام آمادگی کرد و فرمود من محتاجم، اما به تو نه. آنچه عطار[3] و مانند عطار در جریان قبض روح[4] نقل میکنند و اگر این تاریخ درست باشد، معنایش این نیست که عزرائیل(سلام الله علیه) مأمور بود برای قبض روح و وجود مبارک ابراهیم این کار را نکرد; بلکه پیشنهاد دادند و گفتند اگر حاضر باشی ما روح شریف شما را قبض میکنیم که فرمود نه, اگر در جریان نقد و نفی کردن خواسته عزرائیل(سلام الله علیه) «عندالموت» یا خواسته جبرئیل(سلام الله علیه) «عند قولهم» که گفت: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾،[5] آنها در حدّ پیشنهاد بود و نه در حدّ دستور وحی الهی.
مشروط بودن اثبات مناسک به بنای کعبه قبل از ذبح فرزند
مطلب بعدی آن است که باید از لحاظ تاریخی ثابت شود که جریان ساخت و ساز کعبه قبل از جریان «ذَبح» فرزند بود یا بعد از جریان؟ اگر قبل از جریان بود، ممکن بود که مسئله «سعی» بین «صفا» و «مروه» و مانند اینها مطرح شود؛ اما اگر بعد از جریان «ذَبح» و آزمون الهی بود، آنجا دیگر «صفا» و «مروه» و «سعی» و قربانی و اینها هنوز طرح نشده بود، چون کعبه و مناسکی نبود.
پرسش: نمی شود که بدون اجازه این فرشتگان پیشنهاد کنند؟
پاسخ: پیشنهاد دادن در کمک که عیب ندارد, چون همیشه ما مأموریم که آماده باشیم برای انبیا خدمت کنیم این یک پیشنهاد دادن است یک وقت است که امر میکنند دستور از طرف خدای سبحان است خب آن حتماً امتثال میشود.
پرسش: ﴿وَ هُم بِاٴمرِهِ یَعمَلُونَ﴾ [6]چه می شود؟
پاسخ: نه «کلّ ما یعملون فهم بأمره»؛ اگر امر کنند عمل میکنند، نه اینکه هر کاری که میکنند به عمل آنهاست آنها مباحاتی دارند یعنی طبق قواعد مطلقه پیشنهاداتی دارند.
مشکل بودن حمل «سعی» در ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ به صفا و مروه
مطلب بعدی آن است که اگر این «سعی» که در تفسیر کنزالدقائق[7] و بعضی از تفسیرهای این سنخی، «سعی» را همان «سعی» بین «صفا» و «مروه» دانستند؛ اگر منظور این باشد، باید اولاً روایتش معتبر باشد، ثانیاً کلمه «سعی» که در احکام فقهی ماست در قرآن به عنوان «سعی» بین «صفا» و «مروه» نیامده است، بلکه آمده است که ﴿إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ﴾که اینها ﴿مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ﴾ است، اگر کسی ﴿فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما﴾[8] که از آنجا به عنوان طواف یاد کرده است و باید ثابت شود این جریان بعد از ساختن کعبه است و مانند آن.
در سوره مبارکه «بقره» از ساختن کعبه به وسیله ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) سخنی به میان آمده است؛ از آیه 124 به بعد سوره مبارکه «بقره»، راجع به ساخت و ساز کعبه است که می فرماید: ﴿وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّی وَ عَهِدْنا إِلی إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ﴾[9] تا به آیه 127 میرسد که ﴿وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ﴾.کارگران معمولاً برای رفع خستگی زیر لب زمزمهای دارند؛ وجود مبارک ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما) هنگام ساخت و ساز کعبه وقتی این مصالح ساختمانی، سنگ و گِل را میآورند، تک تک این کارها را که میخواستند انجام دهند، برای رفع خستگی میگفتند: ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ که این فعل مضارع نشانه آن استمرار است؛ ﴿وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ این پایهها با ﴿رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا﴾ گفتنِ این دو پیغمبر بالا آمده است. باید ثابت شود که این قصهٴ ساخت و ساز کعبه، قبل از جریان امر به «ذَبح» بود و از طرفی هم اینها که به «صفا» و «مروه» رسیدند، اگر برای عمره مفرده بود، عمره مفرده که مسئله قربانی ندارد و اگر حج تمتع بود که «صفا» و «مروه» بعد از مسئله «ذَبح» و «مِنیٰ» و قربانی است، چون حاجی در «ترویه» احرام میبندد و به طرف عرفات حرکت میکند؛ روز عرفات را در عرفه است، شب را در «مشعر» است و صبح را در «مِنیٰ» است که آنجا «ذَبح» و حلق و تقصیر انجام میشود، بعد برمیگردد به مکه که طواف است و نماز طواف است و «سعی» بین «صفا» و «مروه»؛ این «سعی» کدام «سعی» بود که قربانی را به همراه داشت؟ «سعی» عمره که قربانی ندارد و «سعی» حج تمتع هم که بعد از قربانی است. به هر حال این ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ که عدّهای از فضلا و مفسّران معنا کردند؛ یعنی به زمان رشد و بلوغ رسید که میتواند کاری انجام دهد و اگر هم روایت معتبری باشد که دلالت کند بر اینکه این حالت در «مسعیٰ» به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) عارض شد، «نعم المطلوب».
ناتمامی نقد بر ابراهیم(علیه السلام) در تعبیر نکردن خواب و اقدام به ذبح
مطلب بعدی آن است که در جریان «ذَبح» که قبلاً از بعضی از اهل معرفت بیان کردیم، گفتیم اینها سخنی دارند که سخن آنها قابل نقد است و آن این است که آنها فکر میکردند وجود مبارک حضرت ابراهیم رؤیا را باید تعبیر میکرد؛ نظیر رؤیای حضرت یوسف که تعبیر شد، او هم باید تعبیر میکرد؛ ایشان ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ بود، آنچه ایشان دیدند این است که باید از «ذَبح» ولد به «ذَبح» «کَبش» عبور میکردند;[10] ولی عبور و تعبیر نکردند، آنچه را دیدند گفتند؛ در حالی که باید تعبیر میکردند و «کَبش» را باید «ذَبح» میکردند. در جواب به این سخن اشاره شد که ناتمام است، برای اینکه معصوم(سلام الله علیه) عالِم است که کجا باید تعبیر کند، کجا نباید تعبیر کند و مانند آن؛ بر فرض اگر این رؤیا تعبیر میخواست و جریان «کَبش» مرئی بود و ایشان تعبیر نکرد، «کَبش» واقعیّت داشت و دیگر فِدا نمیشود؛ از اینکه فرمود: ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ معلوم میشود آنچه دیده چیز دیگری بود و این گوسفند فِدای او شد وگرنه اگر این اصل بود و همین را میدید، دیگر فِدا در کار نبود.
چگونگی هماهنگ بودن ﴿صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ با آمدن خدا
میماند مسئله فِدا بنا بر جریان معروف بین اهل تفسیر که وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) در عالَم رؤیا دید که فرزندشان را دارند «ذَبح» میکنند، این ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ و آن فِدا یعنی چه؟ در جریان ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ نشان میدهد که آنچه شما در عالَم رؤیا دیدید، همان را عمل کردید؛ شما که نظیر وجود مبارک یوسف از فعل ماضی سخن نگفتید, نگفتید «انی رأیت أنّی ذَبحتک» گفتید: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که همین حالت هم اتفاق افتاد. در عالَم رؤیا دیدید که بچه را خواباندید و کارد کشیدید تا «ذَبح» کنید، آنچه در عالم رؤیا دیدید همان واقع شد؛ شما «ذَبح» کردن را خواب ندیدید که به صورت فعل ماضی «انی رأیت فی المنام أنّی ذَبحتک» باشد، اینکه نبود؛ ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که همین هم واقع شده است و شما هم که نمیدانستید این علم, علم غیب است؛ درست است که پیغمبر میداند، اما به تعلیم الهی میداند. اینکه ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ﴾؛[11] تو نمیدانستی کتاب و ایمان یعنی چه، ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾[12]همین است. آنکه «بالذّات» عالم غیب است, ذات اقدس الهی است که به تعلیم الهی هر وقت چیزی به وسیله وحی به پیامبر آگاهی بخشید میداند، وگرنه حضرت صبر میکند تا از طرف خدای سبحان دستور تعلیمی برسد؛ اینجا هم همین طور بود، در جریان حضرت ابراهیم و مانند آن که ذاتاً عالم به غیب نیستند، خدای سبحان باید تعلیم کند. تا اینجا اینها دیدند که دارند «ذَبح» میکنند و همین هم واقع شد.
معنای نسخ و بدا و چگونگی جمع آن با علمِ الهی
منتها مشکل این است که اگر این «نَسخ» باشد، این «نَسخ» قبل از عمل است و «نَسخ» قبل از عمل را که می گوییم جایز نیست. در تفسیر کنز[13]و مانند آن آمده است که این از سنخ «بداء»[14] می باشد؛ یعنی ذات اقدس الهی قصدش این بود که «ذَبح»ی واقع شود؛ ولی «بداء» حاصل شد و «ذَبح»ی واقع نشده است، البته «بداء» ممکن است; منتها همانطوری که «نَسخ» واقعاً تخصیص أزمانی است و نه «نَسخ» حقیقی, «بداء» هم یک دستور أزمانی است، نه «بداء» و «ظهور بعد الخفیٰ حقیقةً».
بیان مطلب چنین است که در قانونگذاریهای بشری و عادی «نَسخ» ممکن است؛ یعنی عدّهای قانونی را جعل و وضع میکنند، بعد از مدتی که اجرا میشود معلوم میشود این قانون کافی نیست، این را با تبصره و مادهای اصلاح میکنند یا کلاً «نَسخ» میکنند که این «نَسخ» در قوانین بشری هست؛ اما درباره ذات اقدس الهی «نَسخ» یعنی چه؟ «نَسخ» شرایع هم بازگشت آن به تخصیص أزمانی است، منتها ما نمیدانیم؛ عام یا مطلقی است که ذات اقدس الهی میداند که زمان و زمین آن چه وقتی است؛ بعد از آن مدت هم میفرماید که دوران آن تمام شد و تاریخ مصرفش گذشت؛ ولی ما خیال میکنیم که حکم این عموم یا اطلاق همچنان هست، در حالی که ذات اقدس الهی میداند که در فلان مقطع تاریخی این حکم منقطع میشود. «نَسخ» در احکام الهی بازگشت آن به تخصیص أزمانی و أمکنه است؛ «بداء» هم اینچنین است، نزد ما «ظهور بعد الخفیٰ» یا «خفاء بعد الظهور» است؛ ولی «عند الله» واقعاً «اظهار بعد الاخفاء» و «اخفاء بعد الاظهار» است. چیزی را ذات اقدس الهی قبلاً «اخفاء» کرده بود و الآن اظهار میکند، نه اینکه «بداء له»؛ یعنی «ظهر له بعد أن کان خفی علیه»، چیزی بر ذات اقدس الهی که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾[15] است مخفی نیست. بنابراین «بداء» به معنای ظهور بعد از خفا، برای ذات اقدس الهی معنا ندارد؛ «اظهار بعد الاخفاء» بله ممکن است. اگر در تفسیر کنز و مانند آن روایتی هست که آمده این از سنخ «بداء» است، «بداء» درباره ذات اقدس الهی به «اظهار بعد الاخفاء» برمیگردد و اگر سخن از «نَسخ» در بعضی از تعبیرات آمده است، آن به تخصیص أزمانی برمیگردد، زیرا خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است میداند که فلان قانون تا فلان تاریخ کاربرد دارد و از آن به بعد کاربرد ندارد.
منافات نداشتن وجود اَجل حتمی و مطلق برای انسان با علم الهی
پرسش: در همه جا «قضاء» در ذات مقدس خداوند، همین معناست که می فرمایید؟
پاسخ: قضای حتمی داریم که ذات اقدس الهی مشخص کرد؛ مثلاً در بعضی از موارد دارد که ﴿هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ طینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ﴾[16] معلوم میشود که دو نحوه «أجل» هست، این در اوایل سوره مبارکه «انعام» گذشت؛ فرمود خدا یک «أجل مقضی» دارد و یک «أجل مسمّیٰ»; آن «أجل مقضی» قابل تغییر و تبدیل است؛ یعنی در حدّ مقتضی است و سبب تام نیست؛ این شخص اگر رعایت صدقه و صِله رحم و این گونه از امور معنوی را در نظر داشته باشد, یک; اگر مسائل بهداشتی را در نظر داشته باشد, دو; به فلان مقطع عمر میرسد, سه که این در حدّ ﴿قَضی أَجَلاً﴾ است، اما ابهام در عالم نیست, یک; ابهام نزد خدای سبحان که ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ﴾ است نیست, دو; ولی خدا میداند که این شخص با «حُسن» اختیار خود، این راه صدقه و صله رحم و مانند آن را طی میکند از یک سو, راه بهداشت را میپیماید از سوی دیگر و در فلان وقت به عمر طولانی میرسد, سه؛ میداند که «أجل مسمّیٰ» چه وقت است یا شخص دیگر به سوء اختیار خودش آن امور پربرکت را قطع میکند، این امور بهداشتی را رعایت نمیکند، به آن عمر مقضی نمیرسد و زودتر رخت برمیبندد که این را هم میداند. نه در نظام ابهام است، نه «عندالله» ابهام است؛ نه «أجل مقضی» بودن, یک; و «أجل مسمّیٰ» بودن, دو; که دو «أجل» هستند، با تعیّن واقعی یا تعیّن «عند الله» سازگار است, سه; «عند الله» مشخص است که چه کسی و در چه زمانی میمیرد، در نظام هستی جا برای ابهام نیست؛ اما یک قانون دو طرفه ذات اقدس الهی جعل کرده و انسان را مختار کرده است، اما انسان با «حُسن» اختیار خود کدام راه را میرود، «عند الله» معلوم است؛ با «سوء» اختیار خود کدام بیراهه را طی میکند، «عند الله» معلوم است؛ در جریان «بداء» و در جریان «نَسخ» اینچنین است.
توجیه خدا در ذبح اسماعیل(علیه السلام) و ارتباط آن با نسخ و بدا
عمده توجیه کردن مسئله فِداست که اگر فِدا به لحاظ این باشد که یک کار قطعی بود و ما برای آن فِدا فرستادیم، اینجا چیزی قطعی نبود که حضرت اسماعیل «ذَبح» شود؛ اما اگر صورت قضیه باشد که میرفت «ذَبح» شود و برای همین عنوان فِدا صادق است؛ لذا ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ صادق است، به همین معیار و در همین معنا که ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ صادق است فِدا هم صادق است؛ اما جریان ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ که ـ معاذ الله ـ بگوییم که سیدالشهداء(سلام الله علیه) ـ معاذ الله ـ فِدای اسماعیل شد او مقامش کجا و این مقامش کجا! هرگز وجود مبارک سیدالشهداء(سلام الله علیه) فِدای کس دیگری نخواهد بود.
بنابراین اگر «بداء» باشد، معنای آن «اظهار بعد الاخفاء» است و نه ظهور «بعد الخفاء»؛ اگر «نَسخ» باشد به تخصیص أزمانی و أمکنهای و مانند آن برمیگردد و اگر آن حرف بعضی از اهل معرفت که میگفتند وجود مبارک ابراهیم میبایست مثلاً تعبیر میکرد و تعبیر نکرد، اگر آن حرف درست باشد که درست نیست، با فِدا سازگار نیست. بنابراین آنچه وجود مبارک حضرت ابراهیم دید همین بود که ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾و همین هم واقع شده.
عدم تعارض مالکیت انسان بر جان و مال خود و امر الهی بر ذبح
پرسش: مگر شرع قائل به حُسن و قبح عقلی نیست؟پاسخ: بله.
پرسش: چطور امر خداوند بر یک امر قبیحی جاری شده است؟
پاسخ: ما خلاف کنیم قبیح است. درباره مال خودمان حق نداریم که بگذاریم بیراهه کسی بیاید و از ما بگیرد، اما در امانتها چطور؟! بسیاری از ماها اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم. ما خیال میکنیم خدا هم ـ معاذ الله ـ مثل یکی از افراد دیگر است. کسی حق ندارد در مال و جان ما بدون اذن ما تصرف کند که این صحیح است، برای اینکه ما مالک جان و مال هستیم «النَّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلَى أَمْوَالِهِم»؛[17]این نسبت به قانونی است که خدا جعل کرده و عقل هم پذیرفته است، اما نسبت به ذات اقدس الهی ما واقعاً مالک هستیم یا امین می باشیم؟ اینکه خدا میفرماید شما به خودتان ظلم نکنید یعنی چه؟ معلوم میشود ما برای او هستیم. فرمود: ﴿ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ﴾؛[18] اینها به خودشان ظلم کردند. در قسمتی از کتابهای عقلی میگویند اتحاد عاقل و معقول درست است, اتحاد عالم و معلوم درست است، اما اتحاد ظالم و مظلوم که درست نیست. ما به خودمان ظلم کردیم یعنی چه؟ یعنی ما امین کار خدا هستیم مال, برای اوست. به ما گفت جهاد بروید، می گوییم چشم! بگوید فِدا شوید، می گوییم چشم! اگر کسی اسلامی حرف بزند و قارونی فکر کند که بگوید من خودم چندین سال زحمت کشیدم و مالک هستم، معلوم میشود که مشکل جدّی دارد. ما در برابر دیگران بله مالک هستیم و کسی حق ندارد که در جان و مال ما تصرف کند، چه اینکه ما حق نداریم در جان و مال کسی تصرّف کنیم؛ اما ذات اقدس الهی حق ندارد در جان و مال ما تصرّف کند؟ اینها برای اوست، عطایای اوست؛ لذا در امور کسبی و اقتصاد فرمود: ﴿لِلرِّجالِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾[19] هر کسی که کسب کرد برای اوست، اما درباره انفاق الهی فرمود: ﴿وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذی آتاکُمْ﴾؛[20] این برای اوست و برای شما نیست. ما اگر واقعاً باور کردیم که موحّدیم، باور کنیم که امین هستیم. صاحب مال گفت مال را بدهید، باید بگوییم چشم. در برابر خدا اگر کسی بگوید من نمیدهم این قبیح است. در قتل نفس، این همه انتحارها، این همه عزیزان ما که رفتند در میدان مین شربت شهادت نوشیدند؛ مثل گردان عاشورای آذربایجان شرقی اینها هم همینطور بودند، اینها امین بودند؛ دستور اسلامی این است که شما بروید این مینها را خنثی کنید، اینها هم با استقبال رفتند و این امانت را اهدا کردند؛ این خودکشی نیست، این انتحار محرّم نیست. اگر کسی خودکشی کرد معصیت کرد, یک; وصایایی که بعد از اقدام انجام میدهد، مانند تکّه کاغذپاره ای بیارزش است، با اینکه این همه اصرارِ قرآن کریم بر وصیّت است. اگر کسی قرصهای سمّی خورده که مُهلک است، بعد از اینکه این قرصها را خورده شروع کرده به نوشتن وصیّتنامه, آن تکّه کاغذپاره ای بیشتر نیست و چنین کسی وصیت او هم ارزش ندارد. اگر کسی باور کرده که جان و مال ما برای خداست، میگوید او دستور داد و من هم آن را تسلیم میکند. بنابراین نسبت به دیگری کسی حق ندارد; لذا وجود مبارک حضرت ابراهیم با پسرش مشورت کرد ﴿فَانْظُرْ ما ذا تَری﴾.
هماهنگی توصیف اسماعیل(علیه السلام) به صبر و حلم با امر به ذبح
مطلب بعدی آن است که آنجا که قصه «ذَبح» و قربانی مطرح است، مسئله صبر و حلم را طرح میکند؛ غلام حلیم است, ﴿سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾ و مانند آن؛ اما آنچه وجود مبارک ابراهیم مسئلت کرد گفت: ﴿هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾؛خدای سبحان هم در بخش های دیگر که نام اسماعیل را میبرد فرمود: ﴿ إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحینَ﴾[21]او از ما صالح خواست ما هم صالح دادیم؛ او که از ما «حلیم» نخواست، ما به او «حلیم» دادیم؛ او که از ما «صابر» نخواست، ما به او صابر دادیم، برای اینکه ما میدانیم یک آزمون سنگینی در پیش است. در جریان درخواست برای فرزند، در همین سوره مبارکه «صافات» عرض کرد: ﴿هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾؛ در سوره مبارکه «انبیاء» و مانند آن درباره حضرت ابراهیم دارد که این جزء «صابرین» است؛ در بخشی از سوَر دارد این جزء «صالحین» است، آیه 85 سوره مبارکه «انبیاء» این است: ﴿وَ إِسْماعیلَ وَ إِدْریسَ وَ ذَا الْکِفْلِ کُلٌّ مِنَ الصَّابِرینَ * وَ أَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ﴾،[22] اما اینجا که جریان «ذَبح» و آزمون مطرح است سخن از «حلم» و «صبر» است. او از خدای سبحان فرزند «صالح» خواست و خدا هم عطا نمود، چه اینکه در سوره مبارکه «انبیاء» آیه 86 فرمود: ﴿إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحینَ﴾ اسماعیل جزء «صالحین» است؛ اما اینجا که قصه «ذَبح» مطرح است، صالح بودن بیاثر نیست، اما نقش کلیدی و سهم کلیدی برای «صبر» و «حلم» است. ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾؛ این حلیم را که درباره اسحاق ذکر نکرده است، برای اینکه او مورد امتحان قرار نگرفت. بنابراین آنچه در این بخشها آمده است، اگر «بداء» باشد راهحل دارد، اگر «نَسخ» باشد راهحل دارد و آنچه بعضی از اهل معرفت گفتند واقعاً تام نیست.
عدم تفاوت ذَبح یا آمدن فدیه در تسلیم بودن ابراهیم(علیه السلام)
پرسش: پس ماٴمورٌبه حقیقی حضرت ابراهیم مقدمات «ذَبح» بوده؟
پاسخ: نه, تمام مأموریت او همین بود؛ گفت: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که همین را هم عمل کرد و نگفت «إذبح ولدک»، آنچه در عالم رؤیا دید مأمور بود که همان را انجام بدهد و این را هیچ کسی نمیداند امتحان است، مگر عالِم به غیب که خدای سبحان است، بعد وقتی فرمود: ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾، از آن به بعد وجود مبارک ابراهیم فهمید این آزمون الهی بود؛ اینها به تعلیم الهی عالِم میشوند، فرمود: ﴿لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[23] یا ﴿عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾[24] و ﴿ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ﴾، اینها همه آیاتی است که نشان میدهد وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که عالِم غیب است، به تعلیم الهی عالم غیب است، نه «بالذّات» مثل خدای سبحان, همه انبیا همینطور هستند. بعد وجود مبارک ابراهیم فهمید که مأموریت ایشان همین بود؛ یعنی امتحان بود. برای اینها فرق نمیکند، امتحان باشد یا نباشد حاضر هستند. مگر جریان آتشسوزی هم امتحان بود؟ رفت وارد شد که گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ گفت چشم! اینطور نبود که بدانند، آخر این کار سابقه نداشت که ما بگوییم یا خود حضرت ابراهیم بفرماید خدای سبحان دستور میدهد ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾،[25] سابقه هم نداشت. چه عمل شود و چه عمل نشود, چه مقدمه باشد و چه «ذیالمقدمه»، در هر حال برای کسی که ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ یکسان است. گفتند: ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾او هم گفت چشم! اینجا ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ گفت چشم! منتها اینجا امتحان از آب درآمده و آنجا واقع بود. غرض این است که اگر کسی واقعاً با قلب سلیم بیاید تسلیم محض است، چون محبوبی جز او نیست, معبودی هم جز او نیست, مطلوبی هم جز او نیست و چیزی را نمیخواهد مگر محبوب خودش و باور کرده که یک قدم وقتی روی این دنیا بگذارد، قدم بعدی حیات ابد است، این نگران چیزی نیست و چیزی را از دست نمیدهد.
جریان سیدالشهداء(علیه السلام) نمونه بارز تسلیم در برابر اوامر الهی
پرسش: در مسئله جهاد قاعده عقلایی مترتب است، در این جا چه فایده ای متصوّر است؟
پاسخ: ولو آدم بداند که فعلاً کشته میشود، مثل جریان سیّدالشهداء که همه عقلا گفتند کجا میروی؟ عراق شلوغ است، یمن شلوغ است، با زن و بچه کجا میروی؟! همه عقلا و خردمندان بنیهاشم و غیر بنیهاشم گفتند این کار شما کاری نیست که توجیه داشته باشد، برای اینکه کشتار بیرحمانه آنها که هست و شما هم با زن و بچه هستید, حالا بر فرض که میروی زن و بچه را برای چه میبری؟ این فرمایش که فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًی لَمَا بَایَعْتُ»؛[26] فرمود در تمام کُره زمین جایی برای من نباشد من حاضر نیستم بیعت کنم. این حرف, حرف چه کسی است؟ این حرف کسی است که میگوید این جان عاریه و امانت است، صاحب من دستور داد و من باید اطاعت کنم «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکُنَّ سَبَایَا»،[27] پس اگر باور کردیم که جان ما چه آنجا که جهاد باشد، چه آنجا که جهاد نباشد و چه آنجا که انتحار باشد امانت خداست و خدا دستور داد که این امانت را باید در راه او مصرف کنیم، باید بگوییم چشم, قاعده آنها همین بود.
عدم نیاز خواب ابراهیم(علیه السلام) به تعبیر و علت آن
پرسش: ﴿قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ تصدیق عملی می شود یا تصدیق تحقق رویاست؟
پاسخ: رؤیا, شما به رؤیا که حکم خدا بود عمل کردید. خیلی از رؤیاها تعبیر نمیخواهد ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا﴾که ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾[28] همان واقع شد. رؤیا گاهی متن واقع است و گاهی معبّر باید عبور کند تا به اصل برسد. آنچه انسان دید همان حق است و اگر دست به آن نزد، همان را در صبح به خاطر دارد، اگر ذهن او جَوَلان داشت از آنچه دید عبور کرد و به یک صورت دیگری درآمد، صبح که بیدار شد آن صورت دیگر در ذهن او ماند، باید به کارشناس, روانشناس و معبّر بگوید تا این معبّر از آنچه نقداً در دست اوست عبور کند به آنچه واقعاً در عالم رؤیا دیده است که بعد برایش تعبیر میکند، مثل وجود مبارک یوسف که تعبیر کرد و گفت تو که میگویی: ﴿إِنِّی أَرانی أَعْصِرُ خَمْراً﴾،[29] به همان ساقیگری سابق میرسی یا یعقوب(سلام الله علیه) فهمید یوسف که میگوید: ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾[30] یعنی چه, چون عبور کرد. گاهی انسان خواب های او پراکنده است؛ همانطوری که در بیداری پراکندهگو است، در خواب هم پراکندهاندیش است؛ آنچه را دید به چندین واسطه عبور میکند و به صورتی میرسد که این میشود «أضغاث احلام»[31] و «أضغاث احلام»؛ یعنی خوابهایی که نظیر یک دسته سبزی است که علف هرز آن زیاد است، آن باغی که وجین نشده باشد و علف هرز آن زیاد باشد، یک دسته سبزی تهیه میکنند که مثلاً صدتایش علف هرز است و چند جایش هم قابل خوردن است، این قابل استفاده نیست و این را میگویند دسته هرز, «أضغاث احلام» که تعبیر ندارد. اما اگر کسی امین باشد یا به منزله امین باشد، عین آنچه را دید بازگو میکند؛ مثل اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عالم رؤیا دید وارد مسجدالحرام شد، خدا هم میفرماید: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ﴾ رویا که ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾ و اگر فاصله کمتر باشد نظیر کار یوسف(سلام الله علیه) این هم عبور دارد یا آن ﴿سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ﴾[32] که عبور دارد. وجود مبارک ابراهیم همین صحنه را دید و همین صحنه را هم امتثال کرد، بیش از این ندید و چون بیش از این ندید، بیش از این هم عمل نکرد. پس اگر «بداء» باشد به معنای «اظهار بعد الاخفاء» است، اگر «نَسخ» باشد به تخصیص أزمانی برمیگردد که در اینجا جا برای «نَسخ» نیست و این خواب احتیاج به تعبیر نداشت و اگر تعبیر میخواست دیگر کلمه ﴿فَدَیْناهُ﴾ جایش نبود، برای اینکه اگر ایشان در عالم رؤیا آن «کَبش» را میدید و ذهنشان از «کَبش» به فرزند آمده و باید عبور میکردند مجدداً از فرزند به «کَبش» و «کَبش» را قربانی میکردند، اینکه جلال و شکوه امتحان و ﴿صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾ نبود؛ خواب دید که گوسفند را دارد میکُشد، گوسفند را کشت و این دیگر جایگاه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾ و ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾و این همه آیات در جلال و شکوه آن بیاید نبود.
معنای تعبیر این است که آنکه دید واقعاً گوسفند بود, یک; از گوسفند عبور کرده به پسر, دو; معبِّر دوباره دستش را میگیرد میگوید اینکه الآن صبح در ذهنت هست و یادت هست، تو عبور کردی و اینجا آمدی، این ترکش و پَرِش خواب بود،برگرد سر جای اوّلی خودت, سه; تو خواب دیدی داری گوسفند میکُشی گوسفند را بکُش, چهار. بعضی از اهل معرفت خیال میکنند وجود مبارک حضرت ابراهیم باید این خواب را تعبیر میکرد و آنچه واقعاً دید «کَبش» بود نه اسماعیل; منتها ذهنشان در عالم خواب از گوسفند به فرزند آمده است، ایشان باید تعبیر میکرد، دوباره عبور میکرد و عبور میداد از فرزند به «ما هو الأصل»؛ یعنی گوسفند و گوسفند قربانی میکرد، اینکه مقام نبود. غرض این است که نه وجود مبارک پیامبران احتیاج به این تعبیرها دارند، نه اگر هم باشد مقام هست و نه با ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ هماهنگ است، از ﴿فَدَیْناهُ﴾ معلوم میشود که این اصل نبود، فِدا؛ یعنی غیر اصل.
بنابراین آنچه وجود مبارک حضرت ابراهیم دید بحث تاریخی آن باید از این نظر شروع شود که آیا جریان «ذَبح» بعد از بنای کعبه بود یا قبل از ساخت کعبه و از «سعی» بین «صفا» و «مروه» هیچ جا به «سعی» یاد نشده است. فرمود اگر کسی این کار را کرد ﴿إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما﴾؛ اگر عمره مفرده بود که قربانی نداشت و اگر حج بود که جریان «سعی» بعد از مسئله قربانی است، نه قبل از قربانی. غرض این است که اگر «بَداء» باشد به معنی «اظهار بعد الاخفاء» است و اگر «نَسخ» باشد به معنای تخصیص أزمانی است و مانند آن. بعد از این قسمتها بیان شد که او «صالح» میخواست و خدای سبحان هم از «صلاح» یاد کرد.
ناتمامی دیدگاه فخررازی(ره) در ذبیح دانستن اسحاق(علیه السلام)
برخی از مفسّران ده دلیل ذکر کردند که این «ذَبیح» وجود مبارک اسماعیل است نه اسحاق, برای اینکه ـ بعضی از اینها که قبلاً گذشت سیدناالاستاد(رضوان الله علیه)[33] هم بازگو کرده ـ فرمود بعد از تمام شدن قصه حضرت اسماعیل آنگاه فرمود: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ چه این ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ قبل از ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾ نازل شده باشد و چه بعد از آن, این پارگراف قرآنی قطعاً غیر از آن است؛ چه قبل از آن باشد و چه بعد از آن. قصه «ذَبح» برای اسماعیل است و نه برای اسحاق و آنچه فخررازی و امثال فخررازی نقل کردند که اینجا تبشیر به نبوّت است؛ اگر تبشیر به نبوّت است، جریان «نبأ» چطور است؟ شما میگویید ما به حضرت ابراهیم, اسحاق را «و مِن ورای اسحاق» یعقوب را به او بشارت دادیم. در سوره مبارکه «هود» از بشارت مسئله یعقوب مطرح است؛ آیه 71 سوره مبارکه «هود» این است که ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ﴾ و در بخشهای دیگر دارد ابراهیم(سلام الله علیه) از ما فرزند خواست. ما به او فرزند دادیم و گذشته از اینکه به او فرزند دادیم ﴿وَ جَعَلْناهُ﴾، آن یعقوب را ﴿نافِلَةً﴾. ما فریضهای داریم و یک نافله, او از ما فرزند خواست که این فرزند به منزله فریضه است. ما به او نافله دادیم و گذشته از فرزند, نوه هم دادیم. حالا اگر اسحاق جزء کسانی است که باید «ذَبح» شود چگونه خدای سبحان به ابراهیم بشارت میدهد که این اسحاق هست که میماند, ازدواج میکند و نوه پیدا میکند به نام یعقوب و معلوم میشود که اسحاق «ذَبیح» نیست. کسی که سخن از «ذَبیح» بودن اوست دیگر از فرزند او سخن به میان نمیآید.
نیکویی مشروط قول بعضی از مفسرین در عدم تعیین ذبیح در قرآن
حرفی را بعضی از اهل تفسیر نقل کردند که این حرف اگر مثلاً پایه علمی و مدرک قرآنی داشته باشد حرف خوبی است و آن این است که ذات اقدس الهی در همه مواردی که نام مبارک اسماعیل و اسحاق و مانند آن را بُرد و در همه مواردی که سخن از «ذَبح» و مانند آن نامی به میان آمده، هیچگاه معیّن نکرده که «ذَبیح» چه کسی است، برای اینکه اختلاف بیجا و بیخودی بین مسلمانها و اهل کتاب اتفاق نیفتد. حالا «ذَبیح» یا این بود یا آن, ما میگوییم «ذَبیح» اسماعیل است و آنها میگویند «ذَبیح» اسحاق است حالا یک جنگ تازه شروع شود بین مسلمانها و یهودیها که «ذَبیح» چه کسی است؟ «ذَبیح» هر که میخواهد باشد ابراهیمی بود و پسر را به قربانگاه برد، حالا چه این پسر چه آن پسر, آن چیزی که عظمت ابراهیم است آمادگیاش برای «ذَبح» ولد است. آنکه وحی الهی است این است که چنین آزمونی را هم امضا کرده است، اما حالا آنکه «ذبیح» است اسماعیل است یا اسحاق چه تأثیری دارد؟ که تازه یک اختلاف و جنگی بین مسلمانها و یهودیها در بگیرد که اینها بگویند «ذَبیح» اسماعیل است، چون در کتاب ما آمده و آنها بگویند «ذَبیح» اسحاق است؛ مثلاً ما طبق روایات چنین داریم. این حرف اگر سامان سندی داشته باشد حرف بدی نیست.
[1]صافات/سوره37، آیه84.
[2]انبیاء/سوره21، آیه69.
[3]منطق الطیر عطار، وادی عشق.
[4]دیوان حافظ، غزل351. «این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست .*** روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم».
[5]انبیاء/سوره21، آیه68.
[6]انبیاء/سوره21، آیه27.
[7]تفسیرکنز الدقائق، المیرزا محمدالمشهدی، ج11، ص156.
[8]بقره/سوره2، آیه158.
[9]بقره/سوره2، آیه125.
[10]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج14، ص5580.
[11]شوری/سوره42، آیه52.
[12]نساء/سوره4، آیه113.
[13]تفسیرکنز الدقائق، المیرزا محمدالمشهدی، ج11، ص160.
[14]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج11، ص381.
[15]بقره/سوره2، آیه29.
[16]انعام/سوره6، آیه2.
[17]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص272.
[18]آل عمران/سوره3، آیه117.
[19]نساء/سوره4، آیه32.
[20]نور/سوره24، آیه33.
[21]انبیاء/سوره21، آیه86.
[22]انبیاء/سوره21، آیه85.
[23]قیامه/سوره75، آیه16.
نساء/سوره4، آیه113.
انبیاء/سوره21، آیه69.
[26]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج44، ص329.
[27]اللهوف، فهری، ص65.
[28]فتح/سوره48، آیه27.
[29]یوسف/سوره12، آیه36.
[30]یوسف/سوره12، آیه4.
[31]یوسف/سوره12، آیه4.4.
[32]یوسف/سوره12، آیه43.
[33]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص153.
تاکنون نظری ثبت نشده است