- 812
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 139 تا 160 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 139 تا 160 سوره صافات"
- فیضِ ولایت، فیضی که خدای سبحان به اولیای خود اعم از انبیا، مرسلین و ائمه(ع) میدهد؛
- انبیای الهی انسانهای کامل هستند
-مجلای فیوضات گوناگون و معنوی در هر زمان
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ (143) لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ (148) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (152) أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ (153) ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (155) أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبینٌ (156) فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (157) وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (160)﴾
در سوره مبارکه «صافات» که محلّ بحث است، در ابتدا براهینی برای اصول اوّلیه اسلام اقامه فرمودند و بعد برای تطبیق این اصول, قصص شش پیامبر را بازگو کردند که در حقیقت قصه هفت پیامبر است, لکن چون جریان موسی و هارون(سلام الله علیهما) کنار هم ذکر شده است، به صورت شش قصه درآمده است؛ قصه حضرت نوح، ابراهیم، موسی و هارون، الیاس، لوط و یونس. این شش قصه بودن برای آن است که گرچه نام مبارک هفت پیامبر برده شد؛ ولی چون جریان موسی و هارون را در یکجا ذکر فرمود که ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾[1] یا ﴿لَقَدْ مَنَنَّا عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾؛[2] لذا مجموعه قصص پیامبران موجود در سوره مبارکه «صافات»، شش مورد شمرده شده است.
مسئله فیضی که خدای سبحان به اولیای خود اعم از انبیا، مرسلین و ائمه(علیهم السلام) میدهد، این فیضِ ولایت، یک فیض وراثتی و فیض خاص است؛ البته اینها دو سِمَت دارند، یک سِمَت ویژه دارند که ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[3] که آنها نه با «علمالدراسة» حل میشود و نه با «علمالوراثة», نه با درس و بحث حل میشود و نه با تهذیب نفس؛ کسی ممکن است سالیان متمادی تلاش کند و درس بخواند یا در سیر و سلوک و تهذیب نفس بکوشد که پیغمبر، امام یا نبی شود؛ این راه صحیح نیست، آن براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ موهبت ویژه ای است که خدا میداند. اما اینکه انسان از اولیای الهی محسوب شود، ممکن است؛ راه درس و بحث مقدمه است و راه اساسی, راه تهذیب نفس می باشد که ممکن است انسان از اولیای الهی شود, این مطلب اول.
مطلب دوم اینکه فیض ولایی ذات اقدس الهی به هر کسی عطا شود، از باب تجلّی خاصّ اوست؛ گرچه عالم مجلای فیض اوست، برابر خطبه نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه که فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[4] که اصل فیض تجلّی است، لکن درباره معارف الهی یک تجلّی ویژه دارد که درباره قرآن کریم در نهجالبلاغه چنین آمده است: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»،[5] پس کلّ عالم برابر با خطبه اول مجلای الهی است و قرآن کریم برابر با خطبه دوم مجلای فیض خاص خداست و اولیای الهی هر چه از مقام ولایت دریافت میکنند، البته برابر تجلّی ویژه الهی است؛ لکن آنچه برای ما مقدور است، همان امتثال دستورهای الهی است که هر اندازه بهتر بفهمیم و عمل کنیم، به مقامات اینها نزدیکتر میشویم و از علوم آنها بیشتر استفاده میکنیم.
در جریان سلام کردن، فرقی که بین این شش یا هفت پیامبر در این قصص هست، آن است که نسبت به وجود مبارک نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و الیاس بعد از قصص اینها، عنوان سلام مطرح است؛ ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ﴾,[6] ﴿سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾,[7] ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾,[8] ﴿سَلامٌ عَلی إِلْیاسینَ﴾؛[9]یعنی نسبت به این پنج بزرگوار, پایان قصه سلام است؛ اما نسبت به وجود مبارک لوط و یونس، بعد از قصه اینها سخن از تسلیم نیست و نفرمود «سلام علی لوط» یا «سلام علی یونس»، گرچه در پایان همین سوره مبارکه «صافات» آیه 181 فرمود: ﴿وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾ و در وصف همه اینها هم مثلاً فرمود: ﴿وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾,[10]﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ و بعد در پایان هم فرمود: ﴿سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾؛ به این عنوان, سلام بر این دو بزرگوار هم مطرح است، اما آنطوری که در پایان آن قصه پنج بزرگوار; یعنی حضرت نوح, حضرت ابراهیم, حضرت موسی و هارون و حضرت الیاس فرموده که ﴿سَلامٌ عَلَی﴾ و مانند آن، چنین تسلیمی درباره این دو بزرگوار نیامده است؛ البته در پایان که جمعبندی است، فرمود: ﴿سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾.
پرسش: آیا سلام بر این بزرگواران نکتهای دارد؟
پاسخ: بالأخره یک احترام ویژهای است، گرچه اوصاف اینها را در سوره مبارکه «انعام», سوره «یونس», سوره «انبیاء» و سایر سوَر که خواندیم، اوصاف اینها را به عنوان «اجتبیٰ» و مانند آن مطرح فرمود، اما بعد از نام آن پنج پیامبر, سلام خاص را فرستاد، بعد از نام این دو بزرگوار, سخن از سلام در این سوره مطرح نشد; ولی در پایان این سوره به عنوان جمعبندی که فرمود لوط و یونس از مرسلین هستند، ﴿سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾ آمده است.
مطلب دیگر این است که انبیای الهی انسانهای کامل هستند، اما همانطوری که آن دو آیه نشان داد و فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾[11]یک و ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾[12] دو، همه اینها مظهر اسم اعظم نیستند؛ بعضیها مظهر «علیم», بعضیها مظهر «حکیم», بعضیها مظهر «رئوف« و مانند آن هستند؛ یعنی مظاهر اسمای حسنای دیگر می باشند، چون مظهر اسم اعظم نیستند و مظهر نامی از نامهای خاصّ الهی هستند، برابر آن اگر قُرب نوافل و فرایضی دارند، در همان محدوده برابر سوره «انبیاء» عمل میکنند که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[13] که در زیارت نورانی امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه»،[14] همین وصفی که خدا در سوره «انبیاء» برای ملائکه ذکر کرد، وجود مبارک حضرت هادی(علیه السلام) آن را برای ائمه ذکر کرد؛ اما اگر اینها مثل ملائکه هستند که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، ملائکه هم که مدبّرات امر هستند شئونشان فرق میکند؛ یکی مثل جبرائیل(سلام الله علیه) است که مسئول امور علمی است, یکی مثل اسرافیل(سلام الله علیه) است که مسئول امور «احیاء» و حیاتبخشی است, یکی مانند عزرائیل(سلام الله علیه) است که مسئول قبض ارواح است، یکی مانند میکائیل(سلام الله علیه) است که مسئول توزیع ارزاق است؛ هر کدام از اینها تحت اسمی از اسمای الهی می باشند که نسبت به آن اسم ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ هستند, نسبت به آن اسم «قُرب نوافل» دارند, نسبت به آن اسم «قرب فرائض» دارند؛ اما ممکن است همین کاری که آنها برابر آن اسم انجام میدهند که جزء ﴿لا یَسْبِقُونَهُ﴾ است, جزء «قرب نوافل» است, جزء «قرب فرائض» است؛ مثلاً نسبت به اسم دیگر اینچنین نباشد، چه اینکه خود ملائکه هم سؤالی کردند که خدای سبحان فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾.[15]
بنابراین گاهی ممکن است پیامبری کاری کند و چون در تحت تدبیر نام مخصوص است، برابر آن نام هیچ ترک اُولایی و هیچ خلاف توقعی نیست، اما نسبت به نام دیگر ممکن است که جای سؤال باشد؛ اگر یونس(سلام الله علیه) چنین چیزی درباره او اتفاق افتاد، ممکن است از همین قبیل باشد. این همه اوصاف «اجلالی» ـ «اجلال» نه «تجلیل»، «تجلیل» از باب «جلّل الفرس» است؛ یعنی روی اسب «جُل» انداخت. اگر در دعاها هم که هست «جَلِّلْنِی بِسِتْرِکَ»؛[16] یعنی آن عفو و کَرم و بزرگواری را «ساتر» من قرار بده که من در پناه «سَتر» آن نام مبارک باشم ـ اجلالهای فراوانی که در قرآن از انبیا شده، مخصوصاً در مقاطع مختلف از یونس(سلام الله علیه)، نشان میدهد کاری که بر خلاف وظیفه باشد اصلاً انجام ندادند.
بنابراین آنچه اینها را الگوی ما قرار میدهد این است که اینها در آن حوزهای که هستند به نصاب تام رسیدند، البته ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ هست و ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾هست. اگر بخواهید پیغمبری را با پیغمبر دیگر بسنجید، بله ممکن است تفاوتی باشد، اما هر پیغمبری را با برنامهٴ او بسنجید این صد درصد تام است؛ اینطور نیست که نسبت به برنامه خودش و نسبت به وظیفه خودش ذرّهای کوتاه بیاید، این اجلال و تکریمِ فراوانی که خدای سبحان از اینها انجام داد، مکرّر سلام فرستاد, اجتبای اینها را, اصطفای اینها را, هدایت اینها را, ایمان اینها را و احسان اینها را پشت سر هم شماره کرده، معلوم میشود که نسبت به آن حدّی که دارند صد درصد هستند. اگر کسی بخواهد پیغمبری را با وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت(علیهم آلاف التحیّة و الثناء) بسنجد، ممکن است جای سؤال باشد یا غیر اولواالعزمی را با اولواالعزم بسنجد، بله ممکن است سؤال باشد و خود قرآن «بالصراحة» فرمود اینها با هم تفاوت دارند، اما اگر پیغمبری را نسبت به آن حدّی که دارد, نسبت به وظیفهای که دارد و نسبت به مسئولیتی که دارد بخواهیم بسنجیم، صد درصد است.
پرسش: مجلای فیوضات گوناگون و معنوی در هر زمان مگر از طریق پیغمبر صورت نمی گیرد؟
پاسخ: بله, برای هر پیغمبرِ آن عصر در همان حد است. پیغمبر هر عصری مجلای فیوضات خاصّه همان عصر است و هر کس به اندازه کتاب خودش, وحی خودش, نبوّت خودش مجلای فیض خالقیّت ذات اقدس الهی است.
پرسش: کلینی در بحث اسم اعظم که 73 مورد را نام میبرد یکی از آنها نام خداست، بقیه را به انبیا نسبت داده است؟
پاسخ: اما «علی التوزیع» است، نه «علی الاجتماع»؛ بقیه را به انبیا داد، نه اینکه همه هفتاد و یکی یا هفتاد و دوتا را به تک تک انبیا داد. آن دو آیهای که میفرماید اینها با هم تفاوت دارند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ و ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ نشان میدهد که اینها دارای درجات هستند که به همان دلیل فقط نام پنج پیامبر را که جزء اولواالعزم می باشند را در بخشهای خاصّ قرآن کریم ذکر میکند. خود لوط(سلام الله علیه) به حضرت ابراهیم ایمان آورد، فرمود: ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ و بعد حضرت ابراهیم که مهاجرت میکردند ﴿قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی﴾،[17] این مهاجرت «بالاصالة» برای حضرت ابراهیم بود و لوط(سلام الله علیهما) در صحابت حضرت ابراهیم به طرف شام حرکت کردند، اینطور نیست که بقیه اسمای الهی را به همه اینها «علیالسویٰ» داده باشند.
بنابراین ﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ﴾ که در اینجا هیچ مشکلی از جهت وجود مبارک یونس، نسبت به آن مسئولیتی که داشت نبود. روایات قرعه چند نکته را به همراه دارد: یکی اصل ترغیب به قرعه است, مشروعیّت قرعه در موارد مشکل است که «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل»،[18] اما آنجا که انسان هیچ مشکلی ندارد، دلیل عقلی و نقلی دارد, اماره دارد, اصول دارد جا برای قرعه نیست، اما آنجا که نه امارهای و نه اصلی هست و هیچ راهی نیست، بله جای قرعه است؛ نظیر درهم «ودعی» و مانند آن. در مسئله درهم «ودعی» در بعضی از روایات دارد که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند دو نفر هرکدام یک درهم را نزد یک آقا ودیعه گذاشتند و او هم بدون افراط و تفریط در حفظ و نگهداری این مال «ودعی» کوشید، اتفاقاً یکی از آن دو درهم به سرقت رفت و معلوم نیست که این درهمِ مسروق برای زید بود یا برای عمرو بود؛ اینجا نه امارهای در کار است, نه اصلی در کار است, این میشود امر مشکل که «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل».[19] کدام اصل از اصول عملیه اینجا میتواند مشکل را حل کند؟ چه خبری و چه امارهای در کار است که دلالت کند این درهم مسروق برای چه کسی بود و این درهم موجود برای چه کسی است؟ در این گونه از موارد که مشکلی از نظر موضوعات خارجی پیش میآید «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل». جریان مصالحه کردن و مانند آن گرچه راهحل است، اما راهحلی نیست که هر کسی آن را تطرّق و طی کند؛ این گونه از موارد «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل». دو مطلب دیگر در همین روایات قرعه است یکی اینکه قرعه برای تعیین «ما هو الواقع» است و یکی اینکه برای رفع حیرت است.
در جریان درهم «ودعی» و مانند آن, این قرعه برای تعیین واقع است؛ بالأخره آن درهمِ مسروق مشخص بود واقعاً که برای چه کسی است و این درهم موجود مشخص است واقعاً که برای چه کسی است; منتها آن شخص امین و مستودع نمیداند. در این گونه از موارد، قرعه برای تعیین «ما هو الواقع» است. قسم دیگر قرعه برای رفع حیرت است؛ میخواهند در بین این چند نفر یکی را رئیس هیئت اُمنا کنند, یکی را مسئول کنند, یک نفر را انتخاب کنند، در میان اینها اینچنین نیست که یکی سن او بیشتر باشد یا اعلم باشد یا افضل باشد، هرکدام خصیصهای دارند و هیچ ترجیح و رجحانی بر هیچ کدام نیست و واقعیّت هم روشن نیست، برای رفع حیرت که واقعیّتی وجود ندارد و فقط برای رفع حیرت است اینجا هم میشود قرعه زد; لذا قرعه همانطوری که برای تعیین «ما هو الواقع» است، برای رفع حیرت هم هست.
در جریان حضرت یونس اگر واقعاً قرعه برای این بود که مثلاً کسی که از دستور الهی فاصله گرفت یا اِباق کرد او را تشخیص بدهند، این نظیر تشخیص برای درهم «ودعی» است، اما اگر آن قصه درست باشد که این ماهی در برابر آن کشتی ایستاد و منتظر طعمه بود, واقعیتی ندارد؛ اینها برای اینکه یا طعمه به او بدهند یا بار کشتی سبک شود، این واقعیتی در کار نبود تا برای تعیین «ما هو الواقع» قرعه بزنند، بلکه این برای رفع حیرت بود.
به هر تقدیر چنین بود و در اینجا قرعه را گفتند زده شد و «مساهمه» کردند، چون قرعه با آن سهام، سَهم و تیر برگزار میشد، از این جهت از قرعه به «مساهمه» یاد شده است. او «مُدحض» بود و لغزانده شد؛ «دحض» یعنی لغزیدن, ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾[20] یعنی لغزنده است, «ادحاض» یعنی لغزاندن و «مُدحض» یعنی لغزیده شده. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ﴾، اما نجات اینها ظاهراً این است که این «مسبِّح» صفت مشبهه است که بر وزن اسم فاعل است، نه اسم فاعل یک و استمرار و ثبات را میرساند دو, لکن به هر تقدیر تسبیحِ سابقهدار او یا تسبیح طولانی او قبل از «التقام» اینچنین نیست که تمام سبب, آن باشد؛ تسبیح مستمرّ او یا تسبیح ویژه او که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾[21] در بطن حوت, سهم تعیینکنندهای در نجات او داشت.
پرسش: ﴿هُوَ مُلیمٌ﴾ برای چه کسی بود؟
پاسخ: خود حضرت یونس, «ألامَ» یعنی «دخل فی اللُّوم»، مثل «أحرم» یعنی «دخل فی الحرم»؛ در محدوده ملامت قرار گرفت که من چرا این کار را کردم؟! چرا اِباق داشتم؟! چرا اینجا آمدم که به این سرنوشت مبتلا شوم.
﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ ٭ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، اما حالا آیا این دلیل است بر اینکه او زنده در بطن میماند؟ چون برخیها خواستند به این آیه استشهاد کنند که ممکن است انسانی به عنایت الهی تا روز قیامت عمر طولانی داشته باشد و از همین راه خواستند طولانی بودن عمر حضرت حجّت(سلام الله علیه) را تثبیت کنند. آیا از این آیه استفاده میشود که «للبث فی بطنه حیّاً الی یوم یبعثون» یا نه, بطن او به مثابه قبر او بود و همانطوری که انسان در قبر ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾[22] هست، این هم در بطن ماهی ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ باشد و آن روز زنده شود؛ این خیلی شفاف و روشن نیست، مگر روایات مشخص کند که این «حیّاً» در بطن حوت میماند نه «میّتاً»؛ فقط دارد ﴿لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ﴾، مثل اینکه درباره انسان دارد که زمین برای او مرقد هست ﴿لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾[23] که جواب میدهند ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ شما در زمین وقتی که مُردید تا امروز که روز «بعث» است، ماندید.
پرسش: ماهی نمی تواند تا روز قیامت زنده بماند؟
پاسخ: ماهی هم ممکن است در دریا بمیرد و در دریا ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾همانجا بماند، اینطور نیست که ذات اقدس الهی نتواند دریا را به منزله قبر یک ماهی قرار بدهد یا ماهی را به منزله قبر یک انسان قرار بدهد؛ هر دو مقدور خداست.
فرمود اگر او «مسبّح» نبود و اهل نجوا و تسبیح ویژه نبود، ما بطنِ ماهی را «الی یوم القیامه» جایگاه استقرار او قرار میدادیم. آیا وزان ﴿لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، نظیر ﴿لَبِثْتُم فی الأرضِ﴾[24] است که این مضمون در قرآن کریم آمده یا نه؟ اگر نظیر آن باشد انسانها که میمیرند در زمین «لَبث» و مکث دارند؛ یعنی زمین قبر آنهاست، ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾.
پرسش: مرگ از دنیا که مجازات نبود؟
پاسخ: آن موقع هم مجازات نبود, مرگش طبیعی است. خیلیها هستند که به مرگ طبیعی میمیرند مرگشان حالا یا روی زمین است یا در دریاست، نه اینکه آن «التقام» عذاب باشد و ماهی او را خورده باشد, ماهی او را حفظ کرده، منتها این به تدریج عمرش فرا رسیده، دورهاش تمام شده و مُرده، «التقام» یعنی او را «بلع» کردن، نه او را هضم کردن. بنابراین در بطنش ماند ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾؛ نظیر آیاتی که دارد انسانهایی که میمیرند در زمین «لبث» دارند ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾.
﴿لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، ما چه کار کردیم؟ ﴿فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ﴾؛ ما او را به بیرون انداختیم. این ساحل, «مشجّر» نبود, «معمور» نبود, آباد نبود, خانه و مسکن و مانند آن نداشت، یک بیابان صافی بود، «اعراء» بود، از گیاه و بِنا و مانند آن عاری بود, برای اینکه آسیب نبیند ما درختی حالا برخیها گفتند درخت موز بود که هم از برگش به عنوان سایه و هم از میوهاش استفاده کند؛ این ﴿یَقْطینٍ﴾ حتماً به معنای کدو نیست، برخیها میوههای دیگری را بیان نمودند که یکی از آنها همین کدو است که برگهای طولانی دارد، مگس روی آن نمینشیند؛ این خاصیتی است که آقایان اهل تفسیر گفتند که این برگ لطیف است و حشرهای روی این نمینشیند،[25] اما بالأخره اینها جزء «نجم« هستند نه جزء «شجر». ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ﴾؛[26] «نجم» همین خوشهها و نظیر خوشه گُل, نظیر خوشههای کدو و خیار و اینهاست، اما «شجر» آن است که شاخه داشته باشد, ساقه داشته باشد و رشد کند. از اینجا تعبیر فرمود که ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾، منظور از این ﴿یَقْطینٍ﴾ چیزی باید باشد که درخت باشد نه «نجم», باید ساقه داشته باشد، در بالا باشد، به منزله چادر و خیمهای باشد که او بتواند از سایه آن استفاده کند.
پرسش: ﴿یَقْطینٍ﴾ در لغت چه معنایی دارد؟
پاسخ: گفتند ﴿یَقْطینٍ﴾ کدو است؛ ولی موز هم معنا کردند،[27] به هر تقدیر اینجا اختصاصی به کدو و موز و اینها ندارد که اینها خوشه دارند نه شاخه، چون تعبیر قرآن کریم «شَجَر» است نه «نجم» و «شجر» در قرآن در مقابل «نجم» است؛ «نجم» همینهایی است که بوته دارند، مثل بوته خیار, بوته کدو که اینها دیگر ساقه داشته باشند و مانند «شجر» به آن صورت رشد کنند نیست، اینها روی زمین میتَنند؛ ولی «شجر» شاخه دارد، ساقه دارد و رشد میکند.
﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾ بعد از اینکه وجود مبارک یونس خستگی او برطرف شد و درمان شده است، مجدداً او را به جمعیّتی همان منطقه نینوا که صد هزار جمعیّت، ﴿أَوْ﴾ که به معنای «بل» هست؛ یعنی بیشتر, اینطور نیست که این ﴿أَوْ﴾ به معنای تردید باشد تا به این زحمت بیفتیم که ـ معاذ الله ـ در وحی الهی که شک نیست، چطور تعبیر به ﴿أَوْ﴾شده است؟ این ﴿أَوْ﴾اگر به معنای «بل» باشد «کما هو الظاهر» نشانهاش آن است جمعیّت نینوا که در حوزه رسالت وجود مبارک یونس بودند، بیش از صد هزار نفر بودند؛ اینها همان گروهی بودند که در سوره «یونس» نام اینها آمده و اینجا هم روشن است که وجود مبارک یونس قبل از اینکه به جریان کشتی مبتلا شود از «مرسلین» بود، چون فرمود: ﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ﴾؛ همین که از منطقه رسالت خودش به طرف دریا آمده و به این کشتی پُر برخورد کرد، آن وقت جزء مرسلین بود. پس این ﴿وَ أَرْسَلْناهُ﴾؛ یعنی ما ادامه رسالت او را حفظ کردیم و او را به همان قوم خودش برگرداندیم ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ﴾آنگاه ﴿فَآمَنُوا﴾ آنها, قبلاً ایمان نیاورده بودند و گرفتار عذاب الهی میشدند ﴿فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾ در سوره مبارکه «یونس» آیه 98 به بعد این بود که ﴿فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ﴾، در حال عذاب هیچ امّتی ایمان نیاورده که آن ایمان کافی باشد؛ فرعون در حال غرق گفت: ﴿آمَنْتُ﴾ [28]به «اللّه»ی که بنیاسرائیل به آن ایمان آوردند اثر نکرد. در حین عذاب, ایمان اثر ندارد؛ ولی درباره قوم یونس این استثنا شده است، فرمود: ﴿فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ﴾ که ﴿لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾،[29]این ﴿مَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾همان است که در آیه 148 سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾ که اینها با مشاهده عذاب ایمان آوردند و ما اینها را تا مدتی از زندگی دنیا بهرهمند کردیم.
پرسش: اگر مثلاً یونس ... است فایده ذکرش چیست؟ آنجاهایی که اگر مثل قوم یونس باشد که بالأخره لحظه آخر ایمان آورد؟
پاسخ: ما همیشه باید قبل از آن بلا ایمان بیاوریم، اصل کلی این است، چون در اینجا استثنا را به صورت منحصر ذکر فرمود، آیه 98 سوره «یونس» این است که ﴿فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ﴾، وعده هم نداد که ما در بقیه اُمم چنین کاری می کنیم؛ لذا ما قبل از اضطرا؛ یعنی قبل از آمدن خطر باید ایمان بیاوریم، وقتی که ایمان نیاوردیم و خطر فرا رسید دیگر سودی ندارد.
از این جا به بعد بخش سوم محتوای این سوره دارد شروع میشود؛ بخش اول ادلّهای بود، برای اثبات عناصر اوّلیه دین؛ بخش دوم نام مبارک این هفت پیامبر بود که به صورت شش قصه مبسوطاً ذکر شد؛ بخش سوم آن است که اینها گرفتار یک سلسله خرافات بودند، اولاً درباره «الله» ـ معاذ الله ـ بعضیها قائل هستند که او فرزند دارد, ثانیاً برخیها معتقدند که فرشتگانی که مدبّرات امرند مؤنث می باشند، البته همه قائلان به فرشته اینطور نیست که فتوا به «انوثت» آنها دهند، برخیها قائل هستند که فرشتهها دخترند. با این خرافات, ذات اقدس الهی دارد مبارزه میکند و آنها را با فرهنگ و علم آشنا میکند؛ میفرماید مطلبی که شما ادّعا میکنید یا باید با حس و تجربه حسّی حل شود یا باید با تجرید عقلی حل شود ـ اینها راه عقلی است ـ یا باید با دلیل نقلی حل شود. جامع آن دو قسم اول و دوم که عقل است, جامع قسم اول و دوم با قسم سوم این است که حرف یا باید دلیل عقلی داشته باشد یا دلیل نقلی؛ شما که میگویید ملائکه مؤنث است، آیا حس کردید؟ تجربه کردید؟ مشاهده کردید؟ اینها که نبود, بر «انوثت» اینها دلیل عقلی دارید؟ این هم که نیست. آیا دلیل نقلی دارید؟ اگر دلیل نقلی دارید، در کدام یک از کتابهای آسمانی نوشته شده است؟ ﴿فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدی مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾,[30] این چند قِسم مبسوطاً در چند جای قرآن آمده که اگر از وحی که مخصوص انبیاست صرفنظر کنیم یا باید دلیل حسّی و تجربه حسّی داشته باشیم، اگر جزء مشهودات حسّی باشد یا تجرید عقلی اگر مطلب جزء معقولات کلامی و فلسفی باشد یا برهان نقلی, اگر کتاب و سنّتی, مطلبی را امضا کردند. در سوره مبارکه «احقاف» همین مطلب را بازگو فرمود که ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾.[31] چندین بار گفته شد که آدم اگر حرفی میزند یا باید برهان تجربی داشته باشد نه «استقراء», برهان تجربی داشته باشد یا تجریدی فلسفی و کلامی داشته باشد یا برهان تفسیری و نقلی, دلیل یا نقلی است یا عقلی, نقل هم یا کتاب است یا سنّت معصومین, عقل هم یا تجریدی است یا تجربی, همه اینها را آدم دانه دانه, تک تک و الفبایی در چند جا مشخص کرده که آدم هر طور دهن باز نمیکند که هر حرفی را بیان کند یا قلم به دست بگیرد و هر چیزی را بنویسد. فرمود یا برهان عقلی یا برهان نقلی, در سوره مبارکه «احقاف» بازتر بیان کرده است و اینجا هم میفرماید آیا شما مشاهده کردید که اینها مؤنث هستند؟ راه اثباتی دارید؟ از کسی شنیدید؟ پیامبری به شما این حرف را زد؟ چرا این حرف را میزنید؟! ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ از اینها استفتا بکن! اینها که میگویند ملائکه مؤنث است یک و خدا ـ معاذ الله ـ فرزند دارد دو، از اینها استفتا کن. ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ مطلبی را اول از بیانی ساده شروع میکند و میفرماید چطور شما از داشتن دخترِ خودتانِ اظهار تأسف میکنید و ننگتان میآید؛ ولی میگویید خدا دختر دارد؟ ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ که این یک امر عاطفی است و این برهان عقلی نیست ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ﴾ این امر عاطفی است که می فرماید شما که خدا را به قداست و عظمت قبول دارید، چیزی را که برای خودتان نمیپسندید، چرا برای خدا میپسندید؟! این یک حرف برای افراد «ضِعاف» یا متوسط راه گشاست. بعد فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً﴾ فرشتهها مؤنث هستند؟ شما مشاهده کردید؟ شما از «انوثت» خبر می دهید؟! مؤنث بودن یک شیء بالأخره یک امر تجربی است و این مربوط به بدن آنهاست، شما مشاهده کردید؟ حس و تجربه حسّی همراهتان است؟ اینکه نیست, ﴿أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ﴾، پس اینکه نیست. شما یک «افک» و «کذب» و «فریه» و دروغ میبندید میگویید ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ ـ معاذ الله ـ خدا فرزند دارد، این ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾[32] برای نفی این گونه از توهّمات است. امروز هم شما میبینید که عدّهای موش و گاو را میپرستند, الآن اگر عصر علم نیست، پس چه وقت عصر علم است؟! الآن چند هزار ماهواره بالای سر ماست، الآن اگر عصر علم نیست، پس چه وقت عصر علم است؟ امروز دارند موش و گوساله میپرستند، آن هم یک کشور پهناوری که ایران «بَضعة منه», جمعیت آن از میلیارد گذشته, کشوری که سالیان متمادی و قبل از پیروزی انقلاب ایران اتمی شد، ما هنوز اندر خم یک کوچهایم که اصلاً نمیخواهیم در این مسیر برویم، ما فقط میخواهیم یک انرژی هستهای صلحآمیز داشته باشیم. آن کشوری که آسمان را دارد فتح میکند به دنبال موشپرستی است، از اوصاف معلوم میشود که ممکن است بشر از جهتی ترقّی کند؛ ولی معارف او در حدّ گاوپرستی و موشپرستی بماند.
فرمود اینها از کجا میگویند خداوند فرزند دارد؟ یا برهان عقلی باید باشد یا برهان نقلی باید باشد. ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾ این همزه, همزه قطع است اصلش «أ إصطفا» بود که این همزه قطع علامت استفهام انکاری است آن ﴿أَصْطَفَی﴾ که «الف» باب «افتعال» است حذف شده، ««أ إصطفا» خدا «بنات» را؛ یعنی دختران را بر «بنین» که برای خودش دختر انتخاب کرده و برای شما پسر؟ ﴿ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ٭ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ﴾؛ دلیل دارید بیاورید, برهان عقلی دارید بیاورید ﴿أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبینٌ﴾، برهان را سلطان میگویند، ﴿فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ دلیل عقلی که ندارید, دلیل حسّی و تجربه حسّی که ندارید، اگر دلیل نقلی دارید بیاورید و اگر نه دلیل عقلی دارید و نه دلیل نقلی دارید، بدانید که گرفتار «افک» هستید که «أعاذنا الله من الإفک».
[1]صافات/سوره37، آیه120.
[2]صافات/سوره37، آیه114.
[3]انعام/سوره6، آیه124.
[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص181.
[5]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص103.
[6]صافات/سوره37، آیه79.
[7]صافات/سوره37، آیه109.
[8]صافات/سوره37، آیه120.
[9]صافات/سوره37، آیه130.
[10]صافات/سوره37، آیه133.
[11]اسراء/سوره17، آیه55.
[12]بقره/سوره2، آیه253.
[13]انبیاء/سوره21، آیه27.
[14]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص609.
[15]بقره/سوره2، آیه30.
[16]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج75، ص147.
[17]عنکبوت/سوره29، آیه26.
[18]علوم سیاسی، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص20، شماره17.
[19]علوم سیاسی، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص20، شماره17.
[20]شوری/سوره42، آیه16.
[21]انبیاء/سوره21، آیه87.
[22]مومنون/سوره23، آیه100.
[23]مومنون/سوره23، آیه113.
[24]مومنون/سوره23، آیه112.
[25]الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص129.
[26]رحمن/سوره55، آیه6.
[27]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج6، ص300.
[28]یونس/سوره10، آیه90.
[29]یونس/سوره10، آیه98.
[30]قصص/سوره28، آیه49.
[31]احقاف/سوره46، آیه4.
[32]اخلاص/سوره112، آیه3.
- فیضِ ولایت، فیضی که خدای سبحان به اولیای خود اعم از انبیا، مرسلین و ائمه(ع) میدهد؛
- انبیای الهی انسانهای کامل هستند
-مجلای فیوضات گوناگون و معنوی در هر زمان
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (140) فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضینَ (141) فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ (142) فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ (143) لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ (145) وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ (146) وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ (148) فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (152) أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ (153) ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (154) أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (155) أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبینٌ (156) فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (157) وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (159) إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (160)﴾
در سوره مبارکه «صافات» که محلّ بحث است، در ابتدا براهینی برای اصول اوّلیه اسلام اقامه فرمودند و بعد برای تطبیق این اصول, قصص شش پیامبر را بازگو کردند که در حقیقت قصه هفت پیامبر است, لکن چون جریان موسی و هارون(سلام الله علیهما) کنار هم ذکر شده است، به صورت شش قصه درآمده است؛ قصه حضرت نوح، ابراهیم، موسی و هارون، الیاس، لوط و یونس. این شش قصه بودن برای آن است که گرچه نام مبارک هفت پیامبر برده شد؛ ولی چون جریان موسی و هارون را در یکجا ذکر فرمود که ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾[1] یا ﴿لَقَدْ مَنَنَّا عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾؛[2] لذا مجموعه قصص پیامبران موجود در سوره مبارکه «صافات»، شش مورد شمرده شده است.
مسئله فیضی که خدای سبحان به اولیای خود اعم از انبیا، مرسلین و ائمه(علیهم السلام) میدهد، این فیضِ ولایت، یک فیض وراثتی و فیض خاص است؛ البته اینها دو سِمَت دارند، یک سِمَت ویژه دارند که ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[3] که آنها نه با «علمالدراسة» حل میشود و نه با «علمالوراثة», نه با درس و بحث حل میشود و نه با تهذیب نفس؛ کسی ممکن است سالیان متمادی تلاش کند و درس بخواند یا در سیر و سلوک و تهذیب نفس بکوشد که پیغمبر، امام یا نبی شود؛ این راه صحیح نیست، آن براساس ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾ موهبت ویژه ای است که خدا میداند. اما اینکه انسان از اولیای الهی محسوب شود، ممکن است؛ راه درس و بحث مقدمه است و راه اساسی, راه تهذیب نفس می باشد که ممکن است انسان از اولیای الهی شود, این مطلب اول.
مطلب دوم اینکه فیض ولایی ذات اقدس الهی به هر کسی عطا شود، از باب تجلّی خاصّ اوست؛ گرچه عالم مجلای فیض اوست، برابر خطبه نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه که فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[4] که اصل فیض تجلّی است، لکن درباره معارف الهی یک تجلّی ویژه دارد که درباره قرآن کریم در نهجالبلاغه چنین آمده است: «فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ»،[5] پس کلّ عالم برابر با خطبه اول مجلای الهی است و قرآن کریم برابر با خطبه دوم مجلای فیض خاص خداست و اولیای الهی هر چه از مقام ولایت دریافت میکنند، البته برابر تجلّی ویژه الهی است؛ لکن آنچه برای ما مقدور است، همان امتثال دستورهای الهی است که هر اندازه بهتر بفهمیم و عمل کنیم، به مقامات اینها نزدیکتر میشویم و از علوم آنها بیشتر استفاده میکنیم.
در جریان سلام کردن، فرقی که بین این شش یا هفت پیامبر در این قصص هست، آن است که نسبت به وجود مبارک نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و الیاس بعد از قصص اینها، عنوان سلام مطرح است؛ ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ﴾,[6] ﴿سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾,[7] ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾,[8] ﴿سَلامٌ عَلی إِلْیاسینَ﴾؛[9]یعنی نسبت به این پنج بزرگوار, پایان قصه سلام است؛ اما نسبت به وجود مبارک لوط و یونس، بعد از قصه اینها سخن از تسلیم نیست و نفرمود «سلام علی لوط» یا «سلام علی یونس»، گرچه در پایان همین سوره مبارکه «صافات» آیه 181 فرمود: ﴿وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾ و در وصف همه اینها هم مثلاً فرمود: ﴿وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾,[10]﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ﴾ و بعد در پایان هم فرمود: ﴿سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾؛ به این عنوان, سلام بر این دو بزرگوار هم مطرح است، اما آنطوری که در پایان آن قصه پنج بزرگوار; یعنی حضرت نوح, حضرت ابراهیم, حضرت موسی و هارون و حضرت الیاس فرموده که ﴿سَلامٌ عَلَی﴾ و مانند آن، چنین تسلیمی درباره این دو بزرگوار نیامده است؛ البته در پایان که جمعبندی است، فرمود: ﴿سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾.
پرسش: آیا سلام بر این بزرگواران نکتهای دارد؟
پاسخ: بالأخره یک احترام ویژهای است، گرچه اوصاف اینها را در سوره مبارکه «انعام», سوره «یونس», سوره «انبیاء» و سایر سوَر که خواندیم، اوصاف اینها را به عنوان «اجتبیٰ» و مانند آن مطرح فرمود، اما بعد از نام آن پنج پیامبر, سلام خاص را فرستاد، بعد از نام این دو بزرگوار, سخن از سلام در این سوره مطرح نشد; ولی در پایان این سوره به عنوان جمعبندی که فرمود لوط و یونس از مرسلین هستند، ﴿سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلینَ﴾ آمده است.
مطلب دیگر این است که انبیای الهی انسانهای کامل هستند، اما همانطوری که آن دو آیه نشان داد و فرمود: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾[11]یک و ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾[12] دو، همه اینها مظهر اسم اعظم نیستند؛ بعضیها مظهر «علیم», بعضیها مظهر «حکیم», بعضیها مظهر «رئوف« و مانند آن هستند؛ یعنی مظاهر اسمای حسنای دیگر می باشند، چون مظهر اسم اعظم نیستند و مظهر نامی از نامهای خاصّ الهی هستند، برابر آن اگر قُرب نوافل و فرایضی دارند، در همان محدوده برابر سوره «انبیاء» عمل میکنند که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾[13] که در زیارت نورانی امام هادی(سلام الله علیه) در زیارت «جامعه»،[14] همین وصفی که خدا در سوره «انبیاء» برای ملائکه ذکر کرد، وجود مبارک حضرت هادی(علیه السلام) آن را برای ائمه ذکر کرد؛ اما اگر اینها مثل ملائکه هستند که ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾، ملائکه هم که مدبّرات امر هستند شئونشان فرق میکند؛ یکی مثل جبرائیل(سلام الله علیه) است که مسئول امور علمی است, یکی مثل اسرافیل(سلام الله علیه) است که مسئول امور «احیاء» و حیاتبخشی است, یکی مانند عزرائیل(سلام الله علیه) است که مسئول قبض ارواح است، یکی مانند میکائیل(سلام الله علیه) است که مسئول توزیع ارزاق است؛ هر کدام از اینها تحت اسمی از اسمای الهی می باشند که نسبت به آن اسم ﴿لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ هستند, نسبت به آن اسم «قُرب نوافل» دارند, نسبت به آن اسم «قرب فرائض» دارند؛ اما ممکن است همین کاری که آنها برابر آن اسم انجام میدهند که جزء ﴿لا یَسْبِقُونَهُ﴾ است, جزء «قرب نوافل» است, جزء «قرب فرائض» است؛ مثلاً نسبت به اسم دیگر اینچنین نباشد، چه اینکه خود ملائکه هم سؤالی کردند که خدای سبحان فرمود: ﴿إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ﴾.[15]
بنابراین گاهی ممکن است پیامبری کاری کند و چون در تحت تدبیر نام مخصوص است، برابر آن نام هیچ ترک اُولایی و هیچ خلاف توقعی نیست، اما نسبت به نام دیگر ممکن است که جای سؤال باشد؛ اگر یونس(سلام الله علیه) چنین چیزی درباره او اتفاق افتاد، ممکن است از همین قبیل باشد. این همه اوصاف «اجلالی» ـ «اجلال» نه «تجلیل»، «تجلیل» از باب «جلّل الفرس» است؛ یعنی روی اسب «جُل» انداخت. اگر در دعاها هم که هست «جَلِّلْنِی بِسِتْرِکَ»؛[16] یعنی آن عفو و کَرم و بزرگواری را «ساتر» من قرار بده که من در پناه «سَتر» آن نام مبارک باشم ـ اجلالهای فراوانی که در قرآن از انبیا شده، مخصوصاً در مقاطع مختلف از یونس(سلام الله علیه)، نشان میدهد کاری که بر خلاف وظیفه باشد اصلاً انجام ندادند.
بنابراین آنچه اینها را الگوی ما قرار میدهد این است که اینها در آن حوزهای که هستند به نصاب تام رسیدند، البته ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ هست و ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾هست. اگر بخواهید پیغمبری را با پیغمبر دیگر بسنجید، بله ممکن است تفاوتی باشد، اما هر پیغمبری را با برنامهٴ او بسنجید این صد درصد تام است؛ اینطور نیست که نسبت به برنامه خودش و نسبت به وظیفه خودش ذرّهای کوتاه بیاید، این اجلال و تکریمِ فراوانی که خدای سبحان از اینها انجام داد، مکرّر سلام فرستاد, اجتبای اینها را, اصطفای اینها را, هدایت اینها را, ایمان اینها را و احسان اینها را پشت سر هم شماره کرده، معلوم میشود که نسبت به آن حدّی که دارند صد درصد هستند. اگر کسی بخواهد پیغمبری را با وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت(علیهم آلاف التحیّة و الثناء) بسنجد، ممکن است جای سؤال باشد یا غیر اولواالعزمی را با اولواالعزم بسنجد، بله ممکن است سؤال باشد و خود قرآن «بالصراحة» فرمود اینها با هم تفاوت دارند، اما اگر پیغمبری را نسبت به آن حدّی که دارد, نسبت به وظیفهای که دارد و نسبت به مسئولیتی که دارد بخواهیم بسنجیم، صد درصد است.
پرسش: مجلای فیوضات گوناگون و معنوی در هر زمان مگر از طریق پیغمبر صورت نمی گیرد؟
پاسخ: بله, برای هر پیغمبرِ آن عصر در همان حد است. پیغمبر هر عصری مجلای فیوضات خاصّه همان عصر است و هر کس به اندازه کتاب خودش, وحی خودش, نبوّت خودش مجلای فیض خالقیّت ذات اقدس الهی است.
پرسش: کلینی در بحث اسم اعظم که 73 مورد را نام میبرد یکی از آنها نام خداست، بقیه را به انبیا نسبت داده است؟
پاسخ: اما «علی التوزیع» است، نه «علی الاجتماع»؛ بقیه را به انبیا داد، نه اینکه همه هفتاد و یکی یا هفتاد و دوتا را به تک تک انبیا داد. آن دو آیهای که میفرماید اینها با هم تفاوت دارند ﴿لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلی بَعْضٍ﴾ و ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ نشان میدهد که اینها دارای درجات هستند که به همان دلیل فقط نام پنج پیامبر را که جزء اولواالعزم می باشند را در بخشهای خاصّ قرآن کریم ذکر میکند. خود لوط(سلام الله علیه) به حضرت ابراهیم ایمان آورد، فرمود: ﴿فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ﴾ و بعد حضرت ابراهیم که مهاجرت میکردند ﴿قالَ إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی﴾،[17] این مهاجرت «بالاصالة» برای حضرت ابراهیم بود و لوط(سلام الله علیهما) در صحابت حضرت ابراهیم به طرف شام حرکت کردند، اینطور نیست که بقیه اسمای الهی را به همه اینها «علیالسویٰ» داده باشند.
بنابراین ﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ﴾ که در اینجا هیچ مشکلی از جهت وجود مبارک یونس، نسبت به آن مسئولیتی که داشت نبود. روایات قرعه چند نکته را به همراه دارد: یکی اصل ترغیب به قرعه است, مشروعیّت قرعه در موارد مشکل است که «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل»،[18] اما آنجا که انسان هیچ مشکلی ندارد، دلیل عقلی و نقلی دارد, اماره دارد, اصول دارد جا برای قرعه نیست، اما آنجا که نه امارهای و نه اصلی هست و هیچ راهی نیست، بله جای قرعه است؛ نظیر درهم «ودعی» و مانند آن. در مسئله درهم «ودعی» در بعضی از روایات دارد که از امام(سلام الله علیه) سؤال کردند دو نفر هرکدام یک درهم را نزد یک آقا ودیعه گذاشتند و او هم بدون افراط و تفریط در حفظ و نگهداری این مال «ودعی» کوشید، اتفاقاً یکی از آن دو درهم به سرقت رفت و معلوم نیست که این درهمِ مسروق برای زید بود یا برای عمرو بود؛ اینجا نه امارهای در کار است, نه اصلی در کار است, این میشود امر مشکل که «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل».[19] کدام اصل از اصول عملیه اینجا میتواند مشکل را حل کند؟ چه خبری و چه امارهای در کار است که دلالت کند این درهم مسروق برای چه کسی بود و این درهم موجود برای چه کسی است؟ در این گونه از موارد که مشکلی از نظر موضوعات خارجی پیش میآید «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل». جریان مصالحه کردن و مانند آن گرچه راهحل است، اما راهحلی نیست که هر کسی آن را تطرّق و طی کند؛ این گونه از موارد «أَنَّ الْقُرْعَةَ لِکُلِ أَمْرٍ مُشْکِل». دو مطلب دیگر در همین روایات قرعه است یکی اینکه قرعه برای تعیین «ما هو الواقع» است و یکی اینکه برای رفع حیرت است.
در جریان درهم «ودعی» و مانند آن, این قرعه برای تعیین واقع است؛ بالأخره آن درهمِ مسروق مشخص بود واقعاً که برای چه کسی است و این درهم موجود مشخص است واقعاً که برای چه کسی است; منتها آن شخص امین و مستودع نمیداند. در این گونه از موارد، قرعه برای تعیین «ما هو الواقع» است. قسم دیگر قرعه برای رفع حیرت است؛ میخواهند در بین این چند نفر یکی را رئیس هیئت اُمنا کنند, یکی را مسئول کنند, یک نفر را انتخاب کنند، در میان اینها اینچنین نیست که یکی سن او بیشتر باشد یا اعلم باشد یا افضل باشد، هرکدام خصیصهای دارند و هیچ ترجیح و رجحانی بر هیچ کدام نیست و واقعیّت هم روشن نیست، برای رفع حیرت که واقعیّتی وجود ندارد و فقط برای رفع حیرت است اینجا هم میشود قرعه زد; لذا قرعه همانطوری که برای تعیین «ما هو الواقع» است، برای رفع حیرت هم هست.
در جریان حضرت یونس اگر واقعاً قرعه برای این بود که مثلاً کسی که از دستور الهی فاصله گرفت یا اِباق کرد او را تشخیص بدهند، این نظیر تشخیص برای درهم «ودعی» است، اما اگر آن قصه درست باشد که این ماهی در برابر آن کشتی ایستاد و منتظر طعمه بود, واقعیتی ندارد؛ اینها برای اینکه یا طعمه به او بدهند یا بار کشتی سبک شود، این واقعیتی در کار نبود تا برای تعیین «ما هو الواقع» قرعه بزنند، بلکه این برای رفع حیرت بود.
به هر تقدیر چنین بود و در اینجا قرعه را گفتند زده شد و «مساهمه» کردند، چون قرعه با آن سهام، سَهم و تیر برگزار میشد، از این جهت از قرعه به «مساهمه» یاد شده است. او «مُدحض» بود و لغزانده شد؛ «دحض» یعنی لغزیدن, ﴿حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ﴾[20] یعنی لغزنده است, «ادحاض» یعنی لغزاندن و «مُدحض» یعنی لغزیده شده. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلیمٌ﴾، اما نجات اینها ظاهراً این است که این «مسبِّح» صفت مشبهه است که بر وزن اسم فاعل است، نه اسم فاعل یک و استمرار و ثبات را میرساند دو, لکن به هر تقدیر تسبیحِ سابقهدار او یا تسبیح طولانی او قبل از «التقام» اینچنین نیست که تمام سبب, آن باشد؛ تسبیح مستمرّ او یا تسبیح ویژه او که ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ﴾[21] در بطن حوت, سهم تعیینکنندهای در نجات او داشت.
پرسش: ﴿هُوَ مُلیمٌ﴾ برای چه کسی بود؟
پاسخ: خود حضرت یونس, «ألامَ» یعنی «دخل فی اللُّوم»، مثل «أحرم» یعنی «دخل فی الحرم»؛ در محدوده ملامت قرار گرفت که من چرا این کار را کردم؟! چرا اِباق داشتم؟! چرا اینجا آمدم که به این سرنوشت مبتلا شوم.
﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحینَ ٭ لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، اما حالا آیا این دلیل است بر اینکه او زنده در بطن میماند؟ چون برخیها خواستند به این آیه استشهاد کنند که ممکن است انسانی به عنایت الهی تا روز قیامت عمر طولانی داشته باشد و از همین راه خواستند طولانی بودن عمر حضرت حجّت(سلام الله علیه) را تثبیت کنند. آیا از این آیه استفاده میشود که «للبث فی بطنه حیّاً الی یوم یبعثون» یا نه, بطن او به مثابه قبر او بود و همانطوری که انسان در قبر ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾[22] هست، این هم در بطن ماهی ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ باشد و آن روز زنده شود؛ این خیلی شفاف و روشن نیست، مگر روایات مشخص کند که این «حیّاً» در بطن حوت میماند نه «میّتاً»؛ فقط دارد ﴿لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ﴾، مثل اینکه درباره انسان دارد که زمین برای او مرقد هست ﴿لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ﴾[23] که جواب میدهند ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾ شما در زمین وقتی که مُردید تا امروز که روز «بعث» است، ماندید.
پرسش: ماهی نمی تواند تا روز قیامت زنده بماند؟
پاسخ: ماهی هم ممکن است در دریا بمیرد و در دریا ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾همانجا بماند، اینطور نیست که ذات اقدس الهی نتواند دریا را به منزله قبر یک ماهی قرار بدهد یا ماهی را به منزله قبر یک انسان قرار بدهد؛ هر دو مقدور خداست.
فرمود اگر او «مسبّح» نبود و اهل نجوا و تسبیح ویژه نبود، ما بطنِ ماهی را «الی یوم القیامه» جایگاه استقرار او قرار میدادیم. آیا وزان ﴿لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، نظیر ﴿لَبِثْتُم فی الأرضِ﴾[24] است که این مضمون در قرآن کریم آمده یا نه؟ اگر نظیر آن باشد انسانها که میمیرند در زمین «لَبث» و مکث دارند؛ یعنی زمین قبر آنهاست، ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾.
پرسش: مرگ از دنیا که مجازات نبود؟
پاسخ: آن موقع هم مجازات نبود, مرگش طبیعی است. خیلیها هستند که به مرگ طبیعی میمیرند مرگشان حالا یا روی زمین است یا در دریاست، نه اینکه آن «التقام» عذاب باشد و ماهی او را خورده باشد, ماهی او را حفظ کرده، منتها این به تدریج عمرش فرا رسیده، دورهاش تمام شده و مُرده، «التقام» یعنی او را «بلع» کردن، نه او را هضم کردن. بنابراین در بطنش ماند ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾؛ نظیر آیاتی که دارد انسانهایی که میمیرند در زمین «لبث» دارند ﴿إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾.
﴿لَلَبِثَ فی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ﴾، ما چه کار کردیم؟ ﴿فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقیمٌ﴾؛ ما او را به بیرون انداختیم. این ساحل, «مشجّر» نبود, «معمور» نبود, آباد نبود, خانه و مسکن و مانند آن نداشت، یک بیابان صافی بود، «اعراء» بود، از گیاه و بِنا و مانند آن عاری بود, برای اینکه آسیب نبیند ما درختی حالا برخیها گفتند درخت موز بود که هم از برگش به عنوان سایه و هم از میوهاش استفاده کند؛ این ﴿یَقْطینٍ﴾ حتماً به معنای کدو نیست، برخیها میوههای دیگری را بیان نمودند که یکی از آنها همین کدو است که برگهای طولانی دارد، مگس روی آن نمینشیند؛ این خاصیتی است که آقایان اهل تفسیر گفتند که این برگ لطیف است و حشرهای روی این نمینشیند،[25] اما بالأخره اینها جزء «نجم« هستند نه جزء «شجر». ﴿وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ﴾؛[26] «نجم» همین خوشهها و نظیر خوشه گُل, نظیر خوشههای کدو و خیار و اینهاست، اما «شجر» آن است که شاخه داشته باشد, ساقه داشته باشد و رشد کند. از اینجا تعبیر فرمود که ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾، منظور از این ﴿یَقْطینٍ﴾ چیزی باید باشد که درخت باشد نه «نجم», باید ساقه داشته باشد، در بالا باشد، به منزله چادر و خیمهای باشد که او بتواند از سایه آن استفاده کند.
پرسش: ﴿یَقْطینٍ﴾ در لغت چه معنایی دارد؟
پاسخ: گفتند ﴿یَقْطینٍ﴾ کدو است؛ ولی موز هم معنا کردند،[27] به هر تقدیر اینجا اختصاصی به کدو و موز و اینها ندارد که اینها خوشه دارند نه شاخه، چون تعبیر قرآن کریم «شَجَر» است نه «نجم» و «شجر» در قرآن در مقابل «نجم» است؛ «نجم» همینهایی است که بوته دارند، مثل بوته خیار, بوته کدو که اینها دیگر ساقه داشته باشند و مانند «شجر» به آن صورت رشد کنند نیست، اینها روی زمین میتَنند؛ ولی «شجر» شاخه دارد، ساقه دارد و رشد میکند.
﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطینٍ﴾ بعد از اینکه وجود مبارک یونس خستگی او برطرف شد و درمان شده است، مجدداً او را به جمعیّتی همان منطقه نینوا که صد هزار جمعیّت، ﴿أَوْ﴾ که به معنای «بل» هست؛ یعنی بیشتر, اینطور نیست که این ﴿أَوْ﴾ به معنای تردید باشد تا به این زحمت بیفتیم که ـ معاذ الله ـ در وحی الهی که شک نیست، چطور تعبیر به ﴿أَوْ﴾شده است؟ این ﴿أَوْ﴾اگر به معنای «بل» باشد «کما هو الظاهر» نشانهاش آن است جمعیّت نینوا که در حوزه رسالت وجود مبارک یونس بودند، بیش از صد هزار نفر بودند؛ اینها همان گروهی بودند که در سوره «یونس» نام اینها آمده و اینجا هم روشن است که وجود مبارک یونس قبل از اینکه به جریان کشتی مبتلا شود از «مرسلین» بود، چون فرمود: ﴿وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ ٭ إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ﴾؛ همین که از منطقه رسالت خودش به طرف دریا آمده و به این کشتی پُر برخورد کرد، آن وقت جزء مرسلین بود. پس این ﴿وَ أَرْسَلْناهُ﴾؛ یعنی ما ادامه رسالت او را حفظ کردیم و او را به همان قوم خودش برگرداندیم ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلی مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ یَزیدُونَ﴾آنگاه ﴿فَآمَنُوا﴾ آنها, قبلاً ایمان نیاورده بودند و گرفتار عذاب الهی میشدند ﴿فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾ در سوره مبارکه «یونس» آیه 98 به بعد این بود که ﴿فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ﴾، در حال عذاب هیچ امّتی ایمان نیاورده که آن ایمان کافی باشد؛ فرعون در حال غرق گفت: ﴿آمَنْتُ﴾ [28]به «اللّه»ی که بنیاسرائیل به آن ایمان آوردند اثر نکرد. در حین عذاب, ایمان اثر ندارد؛ ولی درباره قوم یونس این استثنا شده است، فرمود: ﴿فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ﴾ که ﴿لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾،[29]این ﴿مَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾همان است که در آیه 148 سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلی حینٍ﴾ که اینها با مشاهده عذاب ایمان آوردند و ما اینها را تا مدتی از زندگی دنیا بهرهمند کردیم.
پرسش: اگر مثلاً یونس ... است فایده ذکرش چیست؟ آنجاهایی که اگر مثل قوم یونس باشد که بالأخره لحظه آخر ایمان آورد؟
پاسخ: ما همیشه باید قبل از آن بلا ایمان بیاوریم، اصل کلی این است، چون در اینجا استثنا را به صورت منحصر ذکر فرمود، آیه 98 سوره «یونس» این است که ﴿فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إیمانُها إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ﴾، وعده هم نداد که ما در بقیه اُمم چنین کاری می کنیم؛ لذا ما قبل از اضطرا؛ یعنی قبل از آمدن خطر باید ایمان بیاوریم، وقتی که ایمان نیاوردیم و خطر فرا رسید دیگر سودی ندارد.
از این جا به بعد بخش سوم محتوای این سوره دارد شروع میشود؛ بخش اول ادلّهای بود، برای اثبات عناصر اوّلیه دین؛ بخش دوم نام مبارک این هفت پیامبر بود که به صورت شش قصه مبسوطاً ذکر شد؛ بخش سوم آن است که اینها گرفتار یک سلسله خرافات بودند، اولاً درباره «الله» ـ معاذ الله ـ بعضیها قائل هستند که او فرزند دارد, ثانیاً برخیها معتقدند که فرشتگانی که مدبّرات امرند مؤنث می باشند، البته همه قائلان به فرشته اینطور نیست که فتوا به «انوثت» آنها دهند، برخیها قائل هستند که فرشتهها دخترند. با این خرافات, ذات اقدس الهی دارد مبارزه میکند و آنها را با فرهنگ و علم آشنا میکند؛ میفرماید مطلبی که شما ادّعا میکنید یا باید با حس و تجربه حسّی حل شود یا باید با تجرید عقلی حل شود ـ اینها راه عقلی است ـ یا باید با دلیل نقلی حل شود. جامع آن دو قسم اول و دوم که عقل است, جامع قسم اول و دوم با قسم سوم این است که حرف یا باید دلیل عقلی داشته باشد یا دلیل نقلی؛ شما که میگویید ملائکه مؤنث است، آیا حس کردید؟ تجربه کردید؟ مشاهده کردید؟ اینها که نبود, بر «انوثت» اینها دلیل عقلی دارید؟ این هم که نیست. آیا دلیل نقلی دارید؟ اگر دلیل نقلی دارید، در کدام یک از کتابهای آسمانی نوشته شده است؟ ﴿فَأْتُوا بِکِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدی مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾,[30] این چند قِسم مبسوطاً در چند جای قرآن آمده که اگر از وحی که مخصوص انبیاست صرفنظر کنیم یا باید دلیل حسّی و تجربه حسّی داشته باشیم، اگر جزء مشهودات حسّی باشد یا تجرید عقلی اگر مطلب جزء معقولات کلامی و فلسفی باشد یا برهان نقلی, اگر کتاب و سنّتی, مطلبی را امضا کردند. در سوره مبارکه «احقاف» همین مطلب را بازگو فرمود که ﴿أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾.[31] چندین بار گفته شد که آدم اگر حرفی میزند یا باید برهان تجربی داشته باشد نه «استقراء», برهان تجربی داشته باشد یا تجریدی فلسفی و کلامی داشته باشد یا برهان تفسیری و نقلی, دلیل یا نقلی است یا عقلی, نقل هم یا کتاب است یا سنّت معصومین, عقل هم یا تجریدی است یا تجربی, همه اینها را آدم دانه دانه, تک تک و الفبایی در چند جا مشخص کرده که آدم هر طور دهن باز نمیکند که هر حرفی را بیان کند یا قلم به دست بگیرد و هر چیزی را بنویسد. فرمود یا برهان عقلی یا برهان نقلی, در سوره مبارکه «احقاف» بازتر بیان کرده است و اینجا هم میفرماید آیا شما مشاهده کردید که اینها مؤنث هستند؟ راه اثباتی دارید؟ از کسی شنیدید؟ پیامبری به شما این حرف را زد؟ چرا این حرف را میزنید؟! ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ از اینها استفتا بکن! اینها که میگویند ملائکه مؤنث است یک و خدا ـ معاذ الله ـ فرزند دارد دو، از اینها استفتا کن. ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ مطلبی را اول از بیانی ساده شروع میکند و میفرماید چطور شما از داشتن دخترِ خودتانِ اظهار تأسف میکنید و ننگتان میآید؛ ولی میگویید خدا دختر دارد؟ ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ﴾ که این یک امر عاطفی است و این برهان عقلی نیست ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ﴾ این امر عاطفی است که می فرماید شما که خدا را به قداست و عظمت قبول دارید، چیزی را که برای خودتان نمیپسندید، چرا برای خدا میپسندید؟! این یک حرف برای افراد «ضِعاف» یا متوسط راه گشاست. بعد فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً﴾ فرشتهها مؤنث هستند؟ شما مشاهده کردید؟ شما از «انوثت» خبر می دهید؟! مؤنث بودن یک شیء بالأخره یک امر تجربی است و این مربوط به بدن آنهاست، شما مشاهده کردید؟ حس و تجربه حسّی همراهتان است؟ اینکه نیست, ﴿أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ﴾، پس اینکه نیست. شما یک «افک» و «کذب» و «فریه» و دروغ میبندید میگویید ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ ـ معاذ الله ـ خدا فرزند دارد، این ﴿لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ﴾[32] برای نفی این گونه از توهّمات است. امروز هم شما میبینید که عدّهای موش و گاو را میپرستند, الآن اگر عصر علم نیست، پس چه وقت عصر علم است؟! الآن چند هزار ماهواره بالای سر ماست، الآن اگر عصر علم نیست، پس چه وقت عصر علم است؟ امروز دارند موش و گوساله میپرستند، آن هم یک کشور پهناوری که ایران «بَضعة منه», جمعیت آن از میلیارد گذشته, کشوری که سالیان متمادی و قبل از پیروزی انقلاب ایران اتمی شد، ما هنوز اندر خم یک کوچهایم که اصلاً نمیخواهیم در این مسیر برویم، ما فقط میخواهیم یک انرژی هستهای صلحآمیز داشته باشیم. آن کشوری که آسمان را دارد فتح میکند به دنبال موشپرستی است، از اوصاف معلوم میشود که ممکن است بشر از جهتی ترقّی کند؛ ولی معارف او در حدّ گاوپرستی و موشپرستی بماند.
فرمود اینها از کجا میگویند خداوند فرزند دارد؟ یا برهان عقلی باید باشد یا برهان نقلی باید باشد. ﴿أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَی الْبَنینَ﴾ این همزه, همزه قطع است اصلش «أ إصطفا» بود که این همزه قطع علامت استفهام انکاری است آن ﴿أَصْطَفَی﴾ که «الف» باب «افتعال» است حذف شده، ««أ إصطفا» خدا «بنات» را؛ یعنی دختران را بر «بنین» که برای خودش دختر انتخاب کرده و برای شما پسر؟ ﴿ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ٭ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ﴾؛ دلیل دارید بیاورید, برهان عقلی دارید بیاورید ﴿أَمْ لَکُمْ سُلْطانٌ مُبینٌ﴾، برهان را سلطان میگویند، ﴿فَأْتُوا بِکِتابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ﴾ دلیل عقلی که ندارید, دلیل حسّی و تجربه حسّی که ندارید، اگر دلیل نقلی دارید بیاورید و اگر نه دلیل عقلی دارید و نه دلیل نقلی دارید، بدانید که گرفتار «افک» هستید که «أعاذنا الله من الإفک».
[1]صافات/سوره37، آیه120.
[2]صافات/سوره37، آیه114.
[3]انعام/سوره6، آیه124.
[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص181.
[5]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص103.
[6]صافات/سوره37، آیه79.
[7]صافات/سوره37، آیه109.
[8]صافات/سوره37، آیه120.
[9]صافات/سوره37، آیه130.
[10]صافات/سوره37، آیه133.
[11]اسراء/سوره17، آیه55.
[12]بقره/سوره2، آیه253.
[13]انبیاء/سوره21، آیه27.
[14]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص609.
[15]بقره/سوره2، آیه30.
[16]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج75، ص147.
[17]عنکبوت/سوره29، آیه26.
[18]علوم سیاسی، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص20، شماره17.
[19]علوم سیاسی، دفترتبلیغات اسلامی قم، ج1، ص20، شماره17.
[20]شوری/سوره42، آیه16.
[21]انبیاء/سوره21، آیه87.
[22]مومنون/سوره23، آیه100.
[23]مومنون/سوره23، آیه113.
[24]مومنون/سوره23، آیه112.
[25]الجامع لاحکام القرآن، ج16، ص129.
[26]رحمن/سوره55، آیه6.
[27]مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، ج6، ص300.
[28]یونس/سوره10، آیه90.
[29]یونس/سوره10، آیه98.
[30]قصص/سوره28، آیه49.
[31]احقاف/سوره46، آیه4.
[32]اخلاص/سوره112، آیه3.
تاکنون نظری ثبت نشده است