display result search
منو
تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر، بخش دوم

تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر، بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 81 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 11 تا 18 سوره زمر، بخش دوم"
- مقصود از ﴿ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾ در آیه محل بحث؛
- غیر دینی بودنِ علمِ پیرامون فعل انسان؛
- ظهور منفعت نور علم در فرد و جامعه.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ(11) وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ(12) قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ(13) قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی(14) فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ(15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ(16) وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری فَبَشِّرْ عِبادِ(17) الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ(18)﴾

مقصود از ﴿ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾ در آیه محل بحث
چند نکته مربوط به مطالب گذشته است و آن این که در آیه ششم فرمود: ﴿خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اْلأَنْعامِ ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾ این هشت زوج، نه یعنی شانزده دام، چون کل واحد از زوجین را می‌گویند زوج؛ یعنی «ضأن» مذکر و «ضأن» مؤنث هر کدام زوج هستند، چه اینکه مرد را می‌گویند زوج، زن را هم می‌گویند زوج. تعبیر زوجه، تعبیر خیلی فصیحی نیست؛ لذا قرآن از زن به عنوان زوجه یاد نکرده است، از زن ها به عنوان زوجات نام نبرد، از زن ها به عنوان ازواج یاد کرده است: ﴿وَ أَزوَاجُهُ﴾ [1]کذا؛ کل واحد از مرد و زن را می‌گویند زوج؛ مرد زوج است، چون به انضمام با زن، زوجیّت حاصل می‌شود. زن زوج است، چون به انضمام مرد به او زوجیّت حاصل می‌شود، زن و مرد را می‌گویند زوجان، نه اینکه زوجان؛ یعنی چهار نفر، زوجان؛ یعنی دو نفر، پس هشت زوج؛ یعنی هشت نفر، هشت تا دام، چون کل واحد زوج‌ هستند، این‌چنین نیست که زوج؛ یعنی دو نفر. بنابراین چون زوج به کل واحد گفته می‌شود، زن زوج است، مرد هم زوج است «و هما زوجان»؛ وقتی فرمود: ﴿ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ﴾؛ [2]یعنی هشت دام، چهار تای آن مذکر و چهار تای آن مؤنث. گوسفند و گاو و شتر و بز، این چهار حیوان که چهار تا مذکر هستند، و چهار تا مؤنث، جمعاً هشت تا می‌شود.

شرط منفعت بخشی علم
مطلب بعدی این است که در جریان علم که علم، نافع است، بله، علم از آن جهت که علم است نور است؛ یعنی علم به فعل خدا، به نظام و به آنچه در تاریخ واقعیت دارد، چه در زمین و آسمان باشد، چه مربوط به دنیا و آخرت باشد، هر چه که در جهان واقعیت دارد و فعل خداست، علم و نور است، چون چراغ است. حالا گاهی عالِم که این چراغ به دست اوست، این چراغ را به دست می‌گیرد که راه دیگران را ببندد و مردم را به چاه هدایت کند، این می‌شود علم غیر نافع. یک وقت است که این چراغ دست اوست، تا خودش این راه را ببیند، نه بیراهه برود، نه راه کسی را ببندد، این می‌شود علم نافع. علم از آن جهت که علم است؛ یعنی علم به واقعیت و حقیقت خارج که یقیناً حق است، یقیناً نور است و دینی است. بله عالم، گاهی کافر است، گاهی غیر کافر. اگر کسی کافر باشد و قرآن شناسی را رشته خود قرار بدهد، چه اینکه کم نیستند از کفّاری که در خارج حوزه اسلامی به سر می‌برند و درباره قرآن مطالعاتی دارند، قرآن پژوه هستند، علم اینها دینی است، گرچه اینها کافرند؛ زیرا اینها دارند قول خدا را بررسی می‌کنند، چون معتقد نیستند عاِلم، کافر است وگرنه علم، علم دینی است، علم غیر دینی فرض ندارد؛ یعنی انسان بخواهد فعل خدا را بررسی کند، این یقیناً دینی است؛ حالا یا معتقد است که می‌شود مسلمان یا معتقد نیست می‌شود کافر.

غیر دینی بودنِ علمِ پیرامون فعل انسان
مطلب دیگر این است که اگر علم، به فعل خدا تعلّق نگیرد، به فعل بشر تعلّق بگیرد، مثل کارگردان های سینما یا سحر و شعبده و جادوگران و بازیگران که علم آنها، به فعل انسان تعلّق می‌گیرد که چه کار کنیم تا اوضاع را به هم بزنیم! چه کار کنیم که نقشِ ما بگیرد! این علم به فعل انسان تعلّق می‌گیرد، نه به فعل «الله»، این علم می‌تواند دینی باشد، می‌تواند غیر دینی، وگرنه علم حقیقی که به فعل الهی تعلق می‌گیرد؛ یعنی به چیزی که در جهان خارج موجود است، این یقیناً دینی است.

ظهور منفعت نور علم در فرد و جامعه
مطلب دیگر این است که این علم نور است؛ در تعبیرات روایی که آمده است: «العِلمُ نورٌ»، منشأ قرآنی‌ آن هم این است که ﴿أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾ فرمود: ما بعضی ها را نورانی کردیم، نوری هستند که در جامعه حرکت می‌کنند، مردم وقتی اینها را می‌بینند، راه خودشان را هم تشخیص می‌دهند. این ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾، همان «أَلعِلمُ نُورٌ یَقذِفُهُ اللهُ». [3]خط مشی این عالم، دیگران را روشن می‌کند، این می‌شود علم و نور که ذات اقدس الهی به بعضی اهدا می‌کند؛ آن وقت اگر کسی بخواهد خداترس باشد به وسیله همین علم است که ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ [4]و اگر بخواهد به عقل برسد که «أَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجنَان»، [5]برابر آن آیه که فرمود: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ [6]و اگر بخواهد از سفاهت نجات پیدا کند، باز همین علم است.

نشانه زندگی عاقلانه و سفیهانه
در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ذات اقدس الهی فرمود: ما چون ابراهیم خلیل را رهبر عقل و رشد قرار دادیم، پس هر کسی از روش خلیل خدا فاصله بگیرد، سفیه است: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾؛ در ذیل همان آیه 130 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» که آیه ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ﴾ هست، آنجا یک بیان لطیفی سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) داشتند که این به منزله عکس نقیض آن حدیث معروف است؛ یعنی «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»[7]این حدیث، حالا «من لم یعرف نفسه لم یعرف ربّه» هم عکس نقیض آن است. اگر کسی خود را نشناخت و خدا را نشناخت، بیراهه می‌رود و اگر کسی بیراهه رفت، سفیه است ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ و اگر کسی سفیه نباشد، راه خلیل حق را طی می‌کند. پس معیار عقل راه انبیاست، معیار سفاهت راه بیگانه‌هاست. این حدیث «أَلعَقلُ مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجنَان» به منزله عکس نقیض آیه سوره «بقره» است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾. پس ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ﴾ کسی است که سفیهانه دارد زندگی می‌کند. اگر کسی سفیهانه زندگی کرد، دیگر «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجنَان» را ندارد، عکس نقیض این حدیث چیست؟ عکس نقیض آن این است که «من لم یکتسب الجنان و لم یَعبد ربه فهو لیس بعاقل»، «العقل ما عُبد به الرحمن فما لم یُعبد به الرحمن فلیس بعقل»؛ یعنی می‌شود سَفَه. پس ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾ آن آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به منزله عکس نقیض این حدیث معروف است.[8] عقل آن است که انسان را به طرف خدا دعوت کند، عکس نقیض آن این است که چیزی که انسان را به خدا دعوت نمی‌کند، عقل نیست، آن چیست؟ ﴿وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾، پس این علم نور است و می‌تواند زمینه باشد برای امتثال آیه ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.

چگونگی تشخیص تأثیر علم در انسان
پرسش: ببخشید! آن فرمایش معروف امام صادق(علیه السلام) که درباره علم فرمودند: «لیس بکثرة التعلّم...».[9]
پاسخ: برای اینکه عمل صالح باید او را همراهی کند. یک وقت است کسی درس می‌خواند، برای اینکه خودش را نشان بدهد، او از همان اول بیراهه رفته است، این که علم نیست. ما دو تا راه، برای اینکه ببینیم فهمیدیم یا نفهمیدیم داریم: یک راه ظاهری دارد که اگر از ما امتحان گرفتند، یا رساله‌ای خواستیم بنویسیم، آن اساتید بپذیرند؛ این راه ظاهری و دنیایی است و این به درد دنیا می‌خورد؛ یک راه واقعی و اساسی است، ما اگر خواستیم بفهمیم، خودمان باید میزان باشیم. اگر متواضع‌تر، خاضع‌تر و عابدتر شدیم، خدا را شکر ‌کنیم که فهمیدیم. اصلاً علم آن است که آدم را متواضع کند، علم آن است که آدم را خاضع و عابد کند، این یک راه خوبی است به ما گفتند. ما الآن زحمت می‌کشیم، درس و بحث روزانه داریم، می‌خواهیم ببینیم، فهمیدیم یا نفهمیدیم. اگر در صدد امتحان دادن باشیم، آن ممتحنین تشخیص می‌دهند که ما فهمیدیم یا نفهمیدیم، این کار دنیا پیش می‌رود؛ اما خودمان اگر بین خود و خدا خواستیم بفهمیم که فهمیدیم یا نه، باید ببینیم در ما چه قدر اثر کند، اصلاً علم آن است که نور باشد علم آن است که آدم را متواضع کند، علم آن است که عمل صالح را به همراه داشته باشد. اگر ﴿إِنَّما یَخْشَی اللّهَ﴾ است، ﴿مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ می باشد؛ اگر ﴿وَ ما یَعْقِلُها﴾ است ﴿إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾ است؛ اگر ﴿جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ﴾ برای همین است. پس اگر کسی خواست بفهمد عالم شد یا نه؟ باید ببیند متواضع شد یا نه، خاضع شد یا نه و جامعه را به نور دعوت می‌کند یا نه. بنابراین فرض ندارد که علم، دینی نباشد؛ یعنی علم به شیئی از اشیاء جهان حقیقت، ـ فعل خدا ـ عالم ممکن است مسلمان باشد یا کافر؛ ولی اگر معلوم فعل انسان بود، مثل سحر و شَعبده و جادو و طلسم و این کارهایی که بشر می‌کند؛ گرچه بی ارتباط با جهان خارج نیست یا سینماگری و هنرنمایی و نقش بازی کردن که بحث های آنها این است که این شخص چه کار بکند، معلوم فعل انسان است که چه بازی در بیاورد، این می‌تواند حق باشد، می‌تواند باطل باشد.

مقصود از مخلصانه بودن عبادت پیامبر
در این قسمت فرمود که شما مشرکان، مخلِص هستید، من هم مخلِص هستم؛ منتها در دین خود اخلاص بیشتری دارم. مشرک را که مشرک می‌گویند، نه برای اینکه در عبادت، شریک قائل است، مشرکان مخلصاً فقط بت را عبادت می‌کنند، غیر بت را عبادت نمی‌کنند. ممکن است آنها هم در بت پرستی گرفتار ریا و سُمعه باشند، چه اینکه هستند. بت پرست ها هم از خطر ریا محفوظ نیستند، از خطر سُمعه هم محفوظ نیستند. یک بت پرست برای اینکه به دیگران بگوید من بت پرست‌تر از شما هستم ریا کند و گرفتار سُمعه شود؛ ولی بت پرست فقط بت را عبادت می‌کند. اینکه می‌گویند اینها مشرک هستند، معنای آن این نیست که اینها قدری خدا را عبادت می‌کنند، قدری وثن و صنم را؛ معنایش این است، عبادت که از آن «الله» است و لا غیر، برای «الله» شریک قرار دادند، این عبادت را خالصانه برای شریک انجام می‌دهند، نه اینکه اینها قدری بت ها را عبادت می‌کنند و قدری «الله» را، تا بشود شرک در عبادت. شرک آنها این است که این عبادتی که یکپارچه از آن خداست، این را یکپارچه وقف صنم و وثن می‌کنند؛ منتها مسئله خطر ریا و سُمعه غدّه‌ای است که در شرک هم هست. آنها برای اینکه به یکدیگر نشان بدهند که ما به این بت نزدیک تر از شما هستیم، ممکن است ریا و سُمعه هم بکنند؛ اما اینکه حضرت فرمود: من مأمور هستم که مخلصاً عبادت ‌کنم، نه یعنی ریا و شرک نمی‌کنم، ریا و شرک را برای چه کسی بکنم، من برای «خَوفَاً مِنَ النَّار و شَوقَاً اِلی الجَنَّة» عبادت نمی‌کنم، من «لله» عبادت می‌کنم؛ البته ذات اقدس الهی بنده پروری داند: «خواجه خود سمت بنده‌پروری داند»[10] ما نباید برای چیزی عبادت کنیم، ما برای اینکه او شایسته عبادت است، به ما دستور داد، باید عبادت کنیم؛ گرچه او لطف می‌کند.
بنابراین مشرک صد درصد غیر خدا را عبادت می‌کند، نه اینکه قدری خدا و قدری غیر خدا؛ ولی در همان عبادت مشرکانه ممکن است گرفتار غدّه ریا و سُمعه شود. وجود مبارک حضرت که به تعبیر الهی فرمود: من مأمور هستم که خدا را مخلصاً عبادت کنم؛ یعنی «خَوفَاً مِنَ النَّار» و «شَوقَاً اِلی الجَنَّه» [11]باشد نیست؛ بلکه «لله» است. مسئله ریا و سُمعه که درباره حضرت اصلاً راه ندارد و در مقام ظاهر که عالم کثرت است؛ البته در بین این چهارده معصوم، وجود مبارک حضرت، اوّل است بعد به ترتیب ائمه یکی پس از دیگری؛ لذا اول مشخص است، ثانی مشخص است، ثالث و رابع مشخص است. اما در روایاتی که دارد «کُلُّنَا مِن نُورٍ وَاحِد» [12]در آن مقام، سخن از اول و ثانی نیست، چون اینها یک نور هستند، وقتی که یک نور هستند، دیگر یکی مقدم بر دیگری باشد نیست.

آزادی تکوینی انسان در عبادت و بازگشت ضرر آن به خودش
فرمود: من مأمور هستم که خدا را با اخلاص عبادت کنم. سه چهار بار هم کلمه «اخلاص» تاکنون ذکر شده، هم در اول همین سورهٴ مبارکهٴ «زمر»؛ یعنی آیه دو، همچنین آیه سه این کلمه بازگو شد. در اینجا هم آیه یازده و چهارده مسئله اخلاص مطرح شد، فرمود: من مأمور هستم مخلصاً خدا را عبادت کنم: ﴿فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ﴾، غیر خدا را شما بخواهید عبادت کنید، خودتان آزاد هستید؛ البته آزادی تکوینی، نه آزادی تشریعی. در نظام تشریع کسی آزاد نیست، برای اینکه مکلف و مأمور است؛ ولی در نظام تکوین بشر مختار است و آزاد؛ بعد فرمود اگر بیراهه رفتید، سرمایه خودتان را از دست می‌دهید، زن و بچه‌های شما هم که تابع شما هستند را از دست می‌دهید و آنچه در قیامت برای شما ذخیره شده است، بهشت بود آن را از دست می‌دهید و آنچه را ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾،[13]﴿غُرَفٌ مَبنِیَّةٌ﴾ [14]هست، ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ﴾ [15]هست، آنها را هم از دست می‌دهید.

سرّ خسارت تبهکاران در تجارتکده دنیا
این کلمه اهالی را ﴿قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ﴾ کسانی‌اند که ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ خودشان را باختند. در بحث های قبل هم داشتیم که انسان طبق بیان نورانی امام هادی(سلام الله علیه) که «الدُّنیَا سُوقٌ رَبِحَ فِیهَا قَومٌ وَ خَسِرَ فِیهَا قومٌ وَ ربح فیها آخرون»؛ دنیا جای تجارت است. در تجارت انسان یا با «الله» تجارت می‌کند، یا با «شیطان». اگر با «الله» تجارت کرد عِوض و معوَّض هر دو را «الله» به او می‌دهد، نه اینکه چیزی را خدا بگیرد و چیز دیگر به ما بدهد. اگر سخن از ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ [16]است، نه یعنی ما جان را به خدا بدهیم، مال را به خدا بدهیم و چیزی را از خدا دریافت کنیم! اگر ما جان را به خدا دادیم، دیگر چیزی نمی‌توانیم بگیریم. خدای سبحان این «مثمن» را تکمیل می‌کند، تنزیه و تطهیر می‌کند، کامل کرده آن را به ما برمی‌گرداند، ثمن‌ را هم به ما عطا می‌کند، جمع عِوض و معوّض هر دو حاصل است؛ یعنی بهشتی هم عِوض را دارد هم معوَّض را، شهید هم عِوض را دارد، هم معوّض را دارد؛ جان خود را دارد، مال خود را هم دارد، اضافه هم دارد؛ ولی در معامله با شیطان، انسان عِوض و معوَّض هر دو را به او می‌دهد، نه اینکه چیزی را به شیطان بدهد و چیزی را از شیطان بگیرد. شیطان انسان را به بردگی می‌گیرد و هر چه خواست بر بالای این بار سوار می‌کند و در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» می‌گوید: ﴿َلأَحْتَنِکَنَّ﴾، [17]«احتنک» که باب «افتعال» است؛ یعنی حَنَک و تحت حَنَک را گرفته، مثل سوارکارهایی که مسلّط هستند، گفت: ﴿َلأَحْتَنِکَنَّ﴾ که این «متکلم وحده» است، من سوار می‌شوم، حَنَک و تحت حَنَک اینها را می‌گیرم و از اینها سواری می‌کشم، این کار شیطان است و ذات اقدس الهی هم تکذیب نکرده که تو این کار را نمی‌کنی، فرمود بندگان مخلَص به تو سواری نمی‌دهند. پس اگر کسی با شیطان معامله کرد، این ‌طور نیست که مالک خودش باشد؛ عِوض و معوَّض هر دو را می‌بازد.

مقصود از «اهل» در آیه و دیدگاه علامه طباطبایی در آن
فرمود: اگر شما بیراهه رفتید خودتان را باختید، یک؛ درباره فرزندان و اهالی که گفتیم که ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾ [18]آنها را هم باختید، دو؛ و اگر به تعبیر سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) که وقتی کلمه «یوم القیامة» آمده، سخن از «اهل» به معنای زن و فرزند نیست، چون در قیامت ﴿فَلا أَنسَابَ بَینَهُم﴾،[19]پس اگر «اهل» مطرح شد، همان حور و قصوری که اهل این شخص بودند و می‌توانست این شخص به آنها برسد، آنها را هم از دست داد. پس اگر این «یوم القیامة» ناظر باشد به ظرف خسارت، بله در آنجا اهلی در کار نیست، مگر همان حور و قصور و مانند آن، اگر «یوم القیامة» برای آن ظرف خسارت نباشد، بلکه در دنیا اینها خسارت می‌بینند؛ یعنی اینها سرمایه و اهل را می‌بازند، این «اهل» می‌تواند فرزند و مانند آن باشد که عده‌ای می‌گویند: ﴿إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ﴾[20]پدران ما این بودند، ما هم این راه را رفتیم، کسی که فرزندانشان را «یُهَوِّدَانِهِ وَ یُنَصِّرَانِهِ وَ یُمَجِّسَانِهِ»[21]فرزندانشان را غیر موحّد بار می‌آورند. فرمود که ﴿قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ﴾ سرمایه‌های خود و خودشان را باختند: ﴿وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ یعنی اهل قیامت را باختند که این ظرف برای آن «اهل» باشد. اهلِ قیامت ﴿حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی الْخِیامِ﴾ است، دیگر زن و فرزند نیست، چون «لا انساب بینهم»؛ اما اگر ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ﴾ و این خسارت «یوم القیامة» معلوم می‌شود، این «اهل» می‌تواند همین اهل دنیا باشد که ﴿قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ نارًا﴾؛ بعد می‌فرماید: ﴿أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ﴾ که انسان عِوَض و مُعوَّض هر دو را می‌بازد، چیزی در اختیار او نیست.

علت احاطه آتش دوزخ بر خسارت‌دیدگانِ تجارتکده دنیا
این گروه که عِوَض و مُعوَّض هر دو را باختند کسانی هستند که هم خطای فکری فراوانی دارند، هم خطیئه عملی فراوان دارند. هم بد می‌فهمند و هم بد انجام می‌دهند؛ لذا ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾؛[22] طبق آن آیه. اگر خطای فکری فراوان دارند، اگر خطیئه عملی فراوان دارند، اگر ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾ که طبق آیه سوم است، اینها وقتی وارد دوزخ می‌شوند، نار از بالا و پایین و جهات دیگر، اینها را احاطه می‌کند. این همان خطایای اینهاست که به صورت نیران درمی‌آید؛ لذا فرمود: بالا آتش، پایین آتش، فوق آنها ظلّه‌هایی از آتش، زیر آنها هم ظلّه‌هایی از آتش است، اطراف را هم یقیناً در بر می‌گیرد؛ منتها چون عِلو و سِفل بیشتر مطرح است، همین دو جهت را ذکر کردند، وگرنه ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾ همین است، این نار، محیط به اینهاست: ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾، ظلّه‌هایی از آتش هست: ﴿وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾؛ یعنی «احاطت بهم ظُلَل»، چون ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ﴾. ﴿ذلِکَ یُخَوِّفُ اللّهُ بِهِ عِبادَهُ﴾، این ‌طور ذات اقدس الهی تخویف می‌کند، انذار می‌کند؛ چه اینکه تبشیر هم می‌کند. بعد می‌فرماید بنابراین ﴿یا عِبادِ﴾ که این «یاء» محذوف است و ذات اقدس الهی اینها را به خودش اسناد می‌دهد، ترحماً و تلطفاً: ﴿یا عِبادِ فَاتَّقُونِ﴾.

انابه، تولّی و تبرّی لازمه رسیدن انسان به کمال
بعد فرمود که مردم سه گروه‌اند بعضی‌ها همین مشرک‌اند که وضع آنها گذشت، بعضی‌ها مُخلصاً خدا را عبادت می‌کنند، بعضی‌ها هم بی‌طرف هستند، می‌گویند ما بت‌پرست نیستیم، بله! بت‌پرست نباشید، با بیگانه رابطه نداشته باشید؛ ولی «اَنابُ الی الحق» هم باید باشید، من بی طرف هستم؛ یعنی چه؟ فرمود بی طرف بودن مشکل را حل نمی‌کند: ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾ این یک، اینها طاغوت را نمی‌پرستند، به طرف گناه نمی‌روند، به طرف خلاف نمی‌روند؛ ولی این کافی نیست: ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾. این «منیب» که از ثلاثی مزید است، ثلاثی مجرد آن یا اجوف یایی است از «ناب ینیب»، یا اجوف واوی است از «ناب ینوب». اگر از «ناب ینوب» باشد؛ یعنی شخص مرتب در نوبت است و مرتب مراجعه می‌کند، اگر اجوف یایی باشد «ناب ینیب»؛ یعنی «انقطع و ینقطع»، این شخص منقطع «الی الله» است. به هر تقدیر «مُنیبِ» به طرف «الله» به کمال می‌رسد. رسیدن به کمال «تولّی» و «تبرّی» لازم است. تبرّی از طاغوت از یک سو، تولّی به طرف اِله از سوی دیگر. صِرف اینکه کسی طاغوتی نباشد، کافی نیست. ﴿وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها﴾؛ یعنی پرهیز کردند که آنها را بپرستند، ﴿وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ﴾؛ اینها ﴿لَهُمُ الْبُشْری﴾؛ بشارت برای اینهاست و اینها اهل سعادت دنیا و آخرت هستند.

شمول بشارت الهی بر بندگان صالح و محققانِ زمینه‌ساز آن
بعد می‌فرماید که ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾، بشارت تنها مسئله بهشت نیست، زمینه بهشت فراهم کردن را هم خدا بشارت می‌دهد. تحقیق را، پژوهش را، شرکت در حوزه‌های علمیه را، شرکت در محافل علمی را، شرکت در پژوهش‌ها و تحقیقات علمی را هم قرآن بشارت می‌دهد. یک وقت می‌فرماید که «بَشِّر باَنَّ لهم الجنة»، این روشن است. یک وقت محقّقان را بشارت می‌دهد، نخبه‌ها و فرهیختگان جامعه را بشارت می‌دهد، فرمود: ﴿بَشِّرْ عِبادِ﴾، این عباد چه کسانی هستند؟ ﴿الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾؛ افکار گوناگون، آرای گوناگون، مکتب‌های گوناگون را به خوبی می‌شنوند، نه «یسمعون»، بلکه «یستمعون»، این برای کسی است که قدرت ارزیابی مکاتب گوناگون را دارد. پس این قسمت از آیه تشویق می‌کند محقّقان را، که آرای دیگران را هم استماع کنند، حرف‌های دیگران را هم استماع کنند، نوشته‌های دیگران را هم بخوانند بعد ارزیابی کنند کدام حق است و کدام باطل. این برای کسی است که نوشته افراد کافر برای او به حساب «کُتب ضلال» نیاید. یک وقت است که همین کتاب، خواندنش برای یک عده جزء کتاب «ضلال» و خواندن آن حرام است، خرید و فروش آن باطل است. همین کتاب ضلال را اگر کسی که آگاه نیست بخرد، خرید و فروش آن باطل است، کتاب ضلال خرید و فروش آن حرام است و باطل و یک محقق و پژوهش‌گر بخواهد بخرد، همین کتاب برای او می‌شود جایز و حلال تکلیفاً و حلال وضعی، برای اینکه برای او تحقیق است ضلال نیست، چون موضوع عوض شده و چون موضوع عوض شد، حکم هم عوض می‌شود. فرمود بشارت بده کسانی که اهل تحقیق و پژوهش و لجنه های علمی و نخبگان و فرهیختگان جامعه‌اند، اینها مکتب‌های گوناگون را می‌شنوند، الآن اگر کسی بخواهد درباره توحید، قانون علّیت، مسئله وحی، نبوت، امامت، بهشت، جهنم و در مسائل دینی فکر کند، ناچار است حرف‌های بیگانه‌ها را بشنود، برای اینکه اینها الان در کنار هم‌ هستند. در کتاب‌های اصول ـ سابقاً ـ وقتی انسان بحث‌های اصولی را مطرح می‌کرد، کعبی چنین گفت، فلان کس چنین گفت مطرح بود، الآن باید بگوییم «کانت» چه می‌گوید، «دکارت» چه می‌گوید، این حرف‌های روز است، این‌ها زیر گوش ماست. ما اگر این حرف‌ها را نگوییم و طرح نکنیم و پاسخ ندهیم، دیگری می‌آید و این خلأ را پُر می‌کند، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم این حرف‌ها آمده بازار، هم به حوزه آمده، هم به دانشگاه آمده، هم به آسمان رفته، این فضای مجازی همین است! خدا فرمود بشارت بدهید به پژوهش‌گران به محققان، به فرهیختگان، به نخبگان که اینها مکتب‌های گوناگون را بررسی می‌کنند و بهترین آن را انتخاب می‌کنند و آن را عمل می‌کنند و به دنبال آن راه می‌افتند و دیگران را هم به آن هدایت می‌کنند: ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ﴾ که «یستمع» هستند که مطلق است و کار عام را می‌کند. «القول»؛ یعنی همه حرف‌هایی که مربوط به یک مکتب است را می‌شنوند، آن‌گاه بررسی می‌کنند که کدام حق است.

دعوت قرآن به «أحسن اقوال» در همه زمینه‌ها
قرآن کریم هرگز ما را به یک حدّ پایین دعوت نمی‌کند، بسنده نمی‌کند، نمی‌گوید اینجا باشید، می‌گوید تا می‌توانید به قله بروید، بهترین آن را، حرف اول را شما بزنید. الآن شما می‌بینید کسی که جراح مغز و اعصاب می‌شود و ایرانی است، واقعاً انسان خوشحال است. تعصّب علمی، تعصّب دینی چیز خوبی است. این عبقات الانوار که حق قوی و غنی نسبت به همه ما دارد و قبل از الغدیر بود، مؤلف عبقات مؤلّف الغدیر، همه اینها با انبیای الهی محشور شوند. صاحب عبقات این قصه را نقل می‌کند ببینید، این قصه کاری است که یکی از اصحاب پیغمبر کرده، اگر چه کار او حجت نیست، چون معصوم نیست؛ ولی در حضور معصوم انجام داد، در حضور دو معصوم انجام داد و آنها اعتراض نکردند، این قصه «طیر مشوی» را که همه ما شنیدیم که در جلد سیزده عبقات هست که یک طیر بریان شده‌ای از ملکوت و غیب برای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است. حضرت برای تنظیم برنامه‌های خودشان حاجب داشتند، حاجب؛ یعنی کسی که دربان است و وقت ملاقات را او تنظیم می‌کند، هر کس می‌خواست با حضرت ملاقات کند، باید که اول با این دربان هماهنگ می‌کرد، دربان هم با حضرت هماهنگ می‌کرد، وقت ملاقات می‌گرفتند. در سورهٴ مبارکهٴ «نور» گذشت که شما اگر می‌خواهید جایی بروید، بدون وقت قبلی نروید، وقت قبلی بگیرید و بروید؛ اگر بدون وقت قبلی رفتید جایی، آن صاحبِ منزل کار داشت و گفت برگردید، من عذر می‌خواهم، بَدِتان نیاید، این دین است: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾، اینکه فرمود: ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ﴾؛ یعنی آداب زندگی را دارد یاد می‌دهد، تنها نماز شب که نیست، تنها نافله که نیست، فرمود شما که وقت قبلی نگرفتید، صاحب‌خانه هم که کار داشت، چرا به شما برمی‌خورد! اگر بخواهید روحتان تطهیر شود، وقتی به شما گفتند ببخشید من وقت ندارم، بگویید چشم: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکی لَکُمْ﴾. اگر قرآن آمده برای تزکیه نفوس، تزکیه نفوس تنها در نافله نیست، در این است که وقت ملاقات را رعایت کنید، بدون وقت قبلی به جایی نروید، اگر بدون وقت قبلی رفتید جایی، صاحبخانه گفت ببخشید! فوراً برگردید، این نظم زندگی است: ﴿وَ إِنْ قیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾ شاید او کار ضروری داشته باشد. «اَنس» را برای همین گذاشت، او وقت ملاقات تنظیم می‌کرد. اتاق حضرت هم که خیلی وسیع نبود، وقتی این «طیر مشوی» از ملکوت رسید، اَنس هم که دربان است و فاصله کم است، شنید که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کرد خدایا! اَحبِّ خلق را برسان که در این «طیر مشوی» شرکت کند. اَنس این را شنید، طولی نکشید که وجود مبارک حضرت امیر رسید. حضرت امیر هم وقت قبلی نگرفته بود، می‌خواست بیاید، اَنس موافقت نکرد، حضرت مقداری صبر کرد و دوری زد و دوباره آمد، باز اَنس موافقت نکرد؛ بار سوم که آمد وجود مبارک رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: اَنس بگذار بیاید، اجازه داد و آمد. حضرت؛ یعنی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به اَنس گفت چرا اجازه ندادی علی بیاید؟ عرض کرد یا رسول الله! شما دعایی کردید، گفتید خدایا اَحبِّ خلق را برسان! من دلم می‌خواست یکی از قبیله من ـ انصار ـ بیاید که این شرف نصیب ما شود! [23] حضرت اعتراض نکرد و نگفت این چه تعصّبی است، این یک تعصّب خوبی است. اینجا نه حضرت امیر اعتراض کرد، نه پیغمبر اعتراض کرد، حرف اَنس حجت نیست، اما در حضور پیغمبر اطن حرف را زده؛ حالا آدم کسی را پیدا کند که فرهیخته کشور خودش باشد، حرف اول را او بزند، چه در مسائل دینی، چه در مسائل علمی که آن هم دینی است، چه در مسائل سیاسی، یک تعصّب خوبی است. فرمود شما هم بکوشید در ایران خود حرف اول را در همه امور بزنید که دیگری از شما یاد بگیرد، نه اینکه دیگری پرچم خود را بالا ببرد شما ببیند کجا بالا می‌برد، شما هم همان جا بالا ببرید، این بالا رفتن نیست. شما طرزی بالا بروید که پرچم را به سَمت علم و معرفت بالا ببرد، نه به سَمت‌های دیگر. فرمود این کار ﴿بَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ﴾ الحسنة و الحسنة و الحسنة و الحسنة تا به احسن برسد، نفرمود: «فیتبعون الحسن»، نفرمود: «فیتبعون الحق»، «فیتبعون الصدق»؛ بلکه فرمود: به اَصدق، به اَحسن، به اَحقّ می‌رسند: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾.

تبیین مصداق «أحسن الاقوال» و گوینده آن
آن وقت این‌چنین نیست که کبرا را کلی گفته باشد؛ مصادیق آن را نگفته باشد، فرمود به دنبال «احسن الاقوال» بگردید. بعد هم مشخص کرد، فرمود می‌دانید «احسن الاقوال» قول کیست: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنی مِنَ الْمُسْلِمینَ﴾. این را در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» فرمود، باز هم به این اکتفا نکرد، فرمود می‌دانید آدرس بدهم که «احسن الاقوال» را چه کسی گفته، این پیغمبر هم گفته، بگو: ﴿أَدْعُوا إِلَى اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ﴾ از این شفاف‌تر دیگر چگونه قرآن بگوید، زنجیری حرف زده، یک جا اصل کلی را گفته، فرمود: جامعه به دنبال «احسن الاقوال» است، بعد این را تنزّل داده و گفت «احسن الاقوال» قول کسی است که مردم را به توحید دعوت کند، بعد مصداق داده و فرمود به پیغمبر من مراجعه کنید که فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ﴾. این را در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» که قبلاً گذشت خواندیم: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلى بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾.[24]پس این سه مقطع را یکی کلّی گویی، بعد نیمه مصداق روشن کردن، بعد شفاف کردن و مصداق را نشان دادن، فرمود: ﴿فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾؛ اینها به قلّه می‌روند، به حَسن اکتفا نمی‌کنند، به حَقّ اکتفا نمی‌کنند، به صِدق اکتفا نمی‌کنند، به دنبال اَحسن و اَحقّ و اَصدق هستند، بعد فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ﴾، [25]بعد فرمود آنکه به «الله» دعوت می‌کند رسول من است، فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنی﴾.

[1]احزاب/سوره33، آیه6.
[2]انعام/سوره6، آیه143.
[3]مصباح الشریعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص16.
[4]فاطر/سوره35، آیه28.
[5]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[6]عنکبوت/سوره29، آیه43.
[7]مصباح الشریعه، المنسوب للإمام الصادق ع، ص13.
[8]المیزان فی تفسیرالقرآن، العلامه طباطبائی، ج1، ص300.
[9]منیة المرید، الشهیدالثانی، ص159.
[10]دیوان حافظ، غزل شماره177. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن٭٭٭ که دوست خود روش بنده پروری داند.
[11]علل الشرائع، الشیخ الصدوق، ج1،ص57.
[12]مدینة المعاجز، السیدهاشم البحرانی، ج2، ص369.
[13]شعراء/سوره26، آیه90.
[14]زمر/سوره39، آیه20.
[15]رحمن/سوره55، آیه72.
[16]توبه/سوره9، آیه111.
[17]اسراء/سوره17، آیه62.
[18]تحریم/سوره66، آیه6.
[19]مومنون/سوره23، آیه101.
[20]زخرف/سوره43، آیه22.
[21]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص49.
[22]بقره/سوره2، آیه81.
[23] الغدیر، العلامه الامینی، ج9، ص536.
[24]یوسف/سوره12، آیه108.
[25]فصلت/سوره41، آیه33.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:38

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی