- 534
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 26 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 23 تا 26 سوره زمر"
- دلیل ویژگی جایگاه آیه ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ در سوره «زمر»؛
- مراحل سه گانه هدایت بخشی قرآن؛
- سختی های سیر و سلوک تا رسیدن به آرامش با ذکر خدا.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23) أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ(24) کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(26)﴾
دلیل ویژگی جایگاه آیه ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ در سوره «زمر»
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، هم آن معارف الهی و توحیدی را برهانی میکند، هم برای اوحدی از اهل سیر و سلوک، راه نشان میدهد، هم در برابر کسانی که مؤمن هستند، سر از کفر و نفاق درآوردند، آنها را تهدید میکند و انذار دارد. آیه کریمه: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ میتواند از غرر آیات این سورهٴ مبارکهٴ «زمر» باشد، برای اینکه بین وحدت و کثرت جمع کرد، یک؛ روش تفسیر قرآن را نشان داد، دو؛ راه سیر و سلوک اوحدی اشخاص را هم مشخص کرد، سه؛ ضمن اینکه جمله، جمله خبریه است به داعی انشا میتواند القا شده باشد که راه نشان بدهد، چهار؛ و هدایتِ ویژه اوحدی اهل معرفت را مشخص کرد، پنج؛ و مانند آن. فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ که از این سخن، سخن بالاتر دیگر نیست، وحدت و کثرت را ملاحظه کرد، اجمال و تفصیل را ملاحظه کرد، جمع و مفرد را ملاحظه کرد؛ گاهی مفرد سخن گفت، گاهی جمع. بین آن جمع و این مفرد یک کلمه التیام بخش هم ذکر کرد، فرمود: «أحسن الحدیث» که این مفرد است، احادیث نیست، حدیث است؛ کتاب است، کتب نیست؛ اما این مثانی که جمع است، بعد از آن است که این واحد را تکثیر کرد، این مجمل را مفصّل کرد این مفرد را جمع کرد و فرمود این کتاب متشابه است، متشابه است با چه متشابه است؟ منظور تشابه درونی است، نه بیرونی. اگر تشابه درونی مطرح است، پس کثرتی هست، پس این کتاب میشود سُور، میشود آیات؛ اگر سوَری نباشد، آیاتی نباشد، خود کتاب بنفسه ملاحظه شود، این کتاب متشابه با چیست؟ یک وقت است میگوییم متقن است، مبرّهن است، ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ [1]است که در سوره «فصّلت» آمده، اینها میتواند وصف کتاب باشد؛ اما وقتی میگوییم کتاب متشابه است؛ یعنی اجزای آن همگون هستند، سوَر و آیات آن همگون است، پس کثرتی ملاحظه شد؛ اگر کثرت ملاحظه شد، آن وقت زمینه میشود برای آوردن جمع به نام مثانی، وگرنه مثانی که نمیتواند صفت برای کتاب باشد، چون کتاب مفرد است و مثانی جمع است، این جمع که صفت آن واحد شد، این کثیر که صفت آن واحد شد، این مفرد به صورت جمع آورده شد، برای میانجیگری عنوان تشابه است؛ متشابه نشان میدهد که این کتاب دارای کثرت اجزاست و این اجزا هم همگون و هم آوا هستند، هیچ کدام مخالف یکدیگر نیستند. آن وقت این مثانی؛ یعنی انثنا دارند، انعطاف دارند هر آیهای و سورهای به سایر آیات و سوَر، نظری دارد، این میشود تفسیر قرآن به قرآن. اگر اینها انثنا دارند، انعطاف دارند، گرایش دارند، هر کدام به دیگری مینگرند؛ پس معلوم میشود دیگری میتواند مشکل آن را حل کند، از این جهت این اوصاف فراوان را برای او ذکر کرد. وحدت، جمع و کثرت هست و اجزا را به وسیله متشابه فهمانده است.
مراحل سه گانه هدایت بخشی قرآن
هدایت های قرآن کریم سه مرحله دارد: یک هدایت ابتدایی است که ﴿هُدی لِلنّاسِ﴾است، فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنّاسِ﴾؛ [2]این قرآن جمیع مردم را هدایت کرده است؛ ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾ [3]همین است. «نذیراً للعالمین» همین است، ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ [4]همین است. آیاتی که به عنوان ﴿یَا أَیُّهَا النَّاس﴾ نازل شده است، همین است که هدایت عمومی و جهانی است، این هدایت به معنای ارائه طریق است، هدایت ابتدایی است. یک سلسله هدایت های پاداشی است که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» و در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» و مانند آن آمده است، فرمود: ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ [5]یا ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ [6]که اینها هدایت های پاداشی است. اما گاهی علاوه بر آن فیض جدیدی میآید، لطف تازهای میآید، گرایش پیدا میشود که خیلی ها هستند این توفیق را در خودشان احساس میکنند، اینها گرایش به فضیلت دارند، علاقه به نماز اول وقت دارند، علاقه به نماز شب دارند، این علاقهها به دست کسی است که دل ها در اختیار اوست، این برای خواص اهل معرفت است. اما آنها که اوحدی اهل معرفت هستند، سیر و سلوک آنها را نشان داد، این برای ائمه(علیهم السلام) است، شاگردان مخصوص آنها هستند. خیلی ها مکه میروند، اما این طور نیست که هنگام لبیک گفتن، حنجره آنها بند بیاید، لبیک میگویند؛ اما وقتی دیدند وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) میخواهد، لبیک بگوید این حنجره بند آمد؛ عرض کردند یابن رسول الله چرا این طور شدید؟ فرمود: من میترسم بگویم «لبیک»، خدا بگوید «لا لبیک»، [7]تو آن طوری که باید اجابت بکنی، نکردی! این ﴿تقشعرُّ﴾ برای اینهاست، اختصاصی به وجود مبارک امام مجتبی(علیه السلام) ندارد، درباره ائمه دیگر هم هست؛ منتها درباره امام مجتبی(علیه السلام) آمده است که «تَرتَعِدُ فَرائِصُه»[8]دو پهلوی او میلرزید، موقعی که میخواست بگوید: «قَد قَامَتِ الصَّلاة»، عرض کردند: «یابن رسول الله» چرا این طور میشوی؟ چرا صورت تو زرد میشود؟ فرمود میخواهم امانت الهی را ادا کنم شاید نتوانم؛ این ﴿تقشعرُّ﴾ است.
سختی های سیر و سلوک تا رسیدن به آرامش با ذکر خدا
اگر در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» دارد: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[9]این آسان به دست نمیآید، این طور نیست که اول بار طمأنینه پیدا شود، این جان کندن میخواهد، آن طمأنینه و آرامش که وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) داشت و هیچ خطری در میدان جنگ و امثال جنگ آرامش او را تهدید نمیکرد، آرامِ آرام بود و بالاتر از او وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. خود حضرت امیر(علیه السلام) میفرمود: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم»؛[10]وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) با آنکه تنها شجاع جهان عرب و غیر عرب بود، فرمود: هر وقت نائره جنگ داغ میشد، ما احساس هراس میکردیم، نزدیک پیغمبر که میشدیم، مثل اینکه وارد یک قلعه و سنگر شده باشیم، همین که نزدیک حضرت میرفتیم «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم» این طمأنینه اول پیدا نمیشود، همین حضرت امیر(علیه السلام) نقل میکند که در جریان جنگ بدر که اولین جنگ ما بود و جنگ نابرابر بود و از چندین جهت نابرابر بود، برای اینکه آنها مسلح بودند، ما اسلحه نداشتیم؛ آنها به سربازهای خود، کباب از گوشت شتر میدادند، ما به سربازهای خود خرما میدادیم؛ ما با چوب دستی آمدیم، آنها با شمشیر آمدند، آنها سواره آمدند، ما پیاده بودیم؛ به هیچ وجه برابر آنها نبود، آنها هزار نفر بودند، ما سیصد نفر بودیم، ما جنگ کرده نبودیم، آزموده نبودیم، من دیدم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب تا صبح، کنار این درخت، گویا اصلاً جنگی در کار نیست این قدر آرام بود، این آسان به دست نمیآید.
فرمود: اوّل «تقشعرّ جُلودهم»، بعد کم کم ﴿تَلِینُ جُلُودُهُمْ﴾، کم کم ﴿قُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾؛ آن وقت میشود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. این راه خواص نیست که ما بگوییم خواصی از علما، خواصی از اهل معرفت، خدا را عبادت میکنند؛ آن راه های متوسطی است که در آیات دیگر مطرح است؛ این برای کسی است که واقعاً میخواهد، نماز بخواند میلرزد، میخواهد لبیک بگوید، حنجره او بند میآید، میگوید شاید به من بگویند «لا لبیک». این «تقشعرّ جلودهم» ضمن اینکه جمله خبریه است و اوصاف اوحدی اهل سیر و سلوک را دارد ذکر میکند، میتواند به داعی انشا هم القا شده باشد که به اوحدی از اهل معرفت بگوید این طور باشید، اگر بخواهید به طمأنینه برسید.
تشبیه نرم شدن قلب با سیر و سلوک با نرمی آهن به دست داود(علیه السلام)
بعد در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گذشت که قلب که بالأخره قلب انسان است و انسان، عطوف و رئوف و ودود و مانند آن است. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه ده فرمود که ما آهن را در دست داود (علیه السلام) نرم کردیم و این علم نیست که کسی حالا در حوزه یا دانشگاه درس بخواند، آهن را بتواند نرم کند، آهن را میتواند ببرد و در کورههای ذوب آهن نرم کند، اما با اراده الهی، آهن مثل یک موم در دست داود(سلام الله علیه) نرم شود، این کار علم نیست. در آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گذشت که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُودَ مِنّا فَضْلاً﴾ گفتیم: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ به جبال گفتیم «تأویب»، «أوب»، رجوع و ناله داشته باشید، شما هم با داود هماهنگ باشید و بنالید، به پرندهها هم گفتیم: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛ وجود مبارک داود که زرهبافی داشت، دو کار را ذات اقدس الهی درباره داود(سلام الله علیه) گفت ـ که بحث آن گذشت ـ فرمود یکی زرهبافی است که ما به او یاد دادیم که این علم است، شما هم میتوانید یاد بگیرید، چه اینکه بشر هم یاد گرفت؛ اینجا دیگر نفرمود، ما برای او زره بافتیم؛ فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ﴾[11]این علم است و ما به او دادیم، شما هم میتوانید یاد بگیرید و عدهای هم رفتند یاد گرفتند؛ اما ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ این علم نیست که کسی درس بخواند، بتواند آهن را مثل موم نرم کند. چندین بار گذشت که مسئله معجزه، مسئله کرامت راه فکری ندارد، جزء علوم نیست، در بخش های اندیشه نیست. اینکه میبینید فخر رازی و امثال فخر رازی جامع العلوم نوشته اند، شصت علم را نوشته اند؛ ولی اینها جزء علم نیست، راه فکری ندارد، این مثل ریاضت نیست، این مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم نیست، آن علوم غریبه علم است. علم موضوع دارد، محمول دارد، مسئله است رابطه است، راه درس خواندن و راه فکری دارد؛ کسی بتواند درس بخواند، می تواند ساحر شود، طلسم بیاورد، شعبده کند و بازی در بیاورد؛ اما کرامت و معجزه راه فکری ندارد، علم نیست، این به قداست روح وابسته است. روح اگر مقدس و منزّه شد، مجرای تدبیر الهی می شود، مثل فرشتهها که مدبّرات امر هستند، این مظهر تدبیر الهی است. این چنین آدمی آهن در دست او نرم میشود؛ لذا در جریان زرهبافی فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾، اما درباره آهن فرمود: ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ ما نرم کردیم، نه اینکه یاد دادیم، چطور نرم بکن؛ ما در دست او نرم کردیم، ما میتوانستیم هم نرم نکنیم. پس این «إلانهِ حدید» به دست اوست. وقتی آهن را او نرم میکند، دل را هم یقیناً نرم میکند. فرمود اینکه او بلرزد، به طرف ما بیاید، اینجا جایی است که دل ها را ما نرم میکنیم.
آرامش جامعه ثمره شادی و حزن در موالید و عزای اهل بیت(علیهم السلام)
چند چیز است که دل را واقعاً نرم میکند. یکی جریان سید الشهداء(سلام الله علیه) است، حیف که این به دست ماها افتاد، این جریان سید الشهداء یک سهم تعیینکنندهای در ایجاد امنیت و آرامش دارد. میدانید این اشک، جامعه را چه کار میکند. جامعهای که اهل اشک باشد، اهل ناله و ضجّه باشد، جامعه عطوف است؛ جامعه سارق و کاذب و فَتّان و مانند آن نیست. آنچه در بعضی از روایات دارد، مسئله بهشت و ثواب اخروی که «مما لا ریب فیه» است، اینها بیّن الرشد هستند؛ اما تأمین جامعه، جامعهای که اهل اشک باشد، عاطفی است، جامعه عاطفی که برای هم چاقو نمیکشند؛ این از بهترین برکات روضه است. در بعضی از روایات هم به این نکته اشاره شد که این از برکات کربلاست که جامعه را عطوف میکند؛ چه اینکه درباره نشاط فرمودند: در میلاد ما، در خوشحالی ما هم خوشحال باشید، چون جامعه با نشاط هم، دیگر جامعه چاقوکشی و عربده کشی نیست. فرمود ما دو راه به شما دادیم؛ لذا در وفیات ما برکت است، در موالید ما برکت است؛ میدانید جامعه خندان و بانشاط، جامعه زد و خورد نیست! جامعه عطوف و مهربان، جامعه اشک و ناله، جامعه زد و خورد نیست! آن ثواب ها که سر جای خود محفوظ است. فرمود ما شما را برای تمدن تربیت کردیم، برکاتی در آن هست، ما خیال میکنیم، همین جشنی که گرفتیم، فقط برای ثواب آخرت است، اینکه «مما لا ریب فیه» است. فرمود این دنیای شما را تأمین میکند، جامعهای که لبخند دارد، دیگر اهل چاقوکشی نیست! حالا روشن شد که جریان کربلا و جریان اهل بیت ـ چه در عزا و چه در میلاد ـ میتواند جامعه را هدایت کنند: «یَحزَنُونَ لِحُزنِنَا» چه اثری دارد: «یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا» [12]چه اثری دارد. این دو عامل واقعاً جامعهساز است، واقعاً جامعه را متمدن میکند. خشونت در اثر نبودِ عاطفه است، خشونت در اثر نبودِ شادی است. نشاط کافی جامعه را خشن نمیکند، حزن کافی، عطوفت کافی، مانع جامعه از خشونت است.
نرمی دل با ناله های در پیشگاه ربوبی و آرامش ثمره آن
غرض آن است که این برای اوحدی است، فرمود اگر بخواهید آن خدایی که آهن را نرم میکند، دل های شما را نرم کند، راه آن ناله است. وقتی وارد نماز میشوید، احساس کنید که با چه کسی دارید حرف میزنید، الآن ما وقتی که حضور استاد خود رفتیم حریم میگیریم؛ وقتی حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) میرویم، یک حریمی میگیریم؛ اما وقتی حرم حضرت امیر(علیه السلام) رفتیم، این طور حریم نمیگیریم؛ آرام آرام قدم برمیداریم، تقریباً با یک لرزه نزدیک حرم میشویم؛ حالا اگر زمان حیات حضرت باشد چطور؟ زمان پیغمبر باشد چطور؟ با «الله» بخواهیم تماس بگیریم چطور؟ چرا ما وارد حرم حضرت امیر(علیه السلام) میشویم حریم میگیریم؟ درست است ثواب دارد؛ ولی جلال و عظمت او آدم را میگیرد؛ حالا با خدا بخواهیم سخن بگوییم، فرمود: «تقشعرّ جلودهم» این راه آن است؛ هم جمله خبریهای است که اوصاف دیگران را ذکر میکند و هم به داعی انشا القا شده است که اولیای الهی را به این سمت و به این سو هدایت میکند.
پرسش: ببخشید! قلوب «قُشَعرِیره» ندارند؟
پاسخ: آن نفس است که «قُشَعرِیره» دارد، قلب جای آرامش است. اول چرا! قلب را قلب گفتند، برای اینکه در تقلّب حالات است، «مقلب القلوب» با قلب کار دارد. اینکه دارد، خاشعاً خاضعاً، خشوع در قلب هم ظهور میکند، بر خلاف خضوع؛ اما در طلیعه امر یک لرزش هست، این لرزش از ظاهر شروع میشود، آن باطن این را آرام میکند تا کم کم خودش به آن طمأنینه کامل برسد که دیگر ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾.
تفاوت ناآرامی جان مؤمن در پیشگاه ربوبی با اضطراب جان منافق
در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که فرمود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ این در طلیعه امر نیست، آیه 28 سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این بود: ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ معلوم میشود قبلاً طمأنینهای نبود. آنکه ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است اضطرابی دارد، این اضطراب دیگر قشعریره محمود و ممدوح نیست، منافق هم میلرزد؛ چون ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است، آرام نیست؛ ولی این قُشَعرِیره نیست، این لرزش محمود و ممدوح نیست، مثل اینکه دزد میترسد، این لرزش دزد، غیر از لرزش کسی است که در اقامه نماز میخواهد «الله اکبر» بگوید، جبروت الهی او را میگیرد و یک لرزش محمود و ممدوحی دارد که برای سالکان الهی است؛ لرزش دزد یک لرزش مذموم و قبیح است که برای «الذین فی قُلوبهم مَرض» و مانند آن است.
فاقد مبنای علمی بودن سیر و سلوک انسانِ بدون وحی
مطلب دیگر اینکه در بحث های قبل گذشت، کسانی که اهل وحی و دیانت نیستند، حقوق آنها، اخلاق آنها، تبصرهها و مواد کاربردی، هیچ کدام صبغه علمی ندارد، برای اینکه آییننامههای اینها، مواد مصوب مجلس آنها به مبانی وابسته است؛ مبانی آنها هم مثل استقلال، حرّیت، امنیّت، امانت، محیط زیست، زندگی مسالمت آمیز و مانند آن است که اینها مبانی مشترک پذیرفته شده بین الملل است و کلید همه این مبانی؛ یعنی «مبنی المبانی»، عدل است، همه اینها در محور عدل سامان میپذیرد، عدل هم مفهوم آن خیلی شفاف و روشن است، «فی غایة الظهور» است؛ عدل، یعنی «وضع کل شیء فی موضعه»، تا اینجا مشترک بین موحد و ملحد است، چون آنها که خدا را قبول ندارند هم مجلسی دارند، قانون وضع میکنند، آیین نامه دارند، تبصره دارند، مواد دارند، مواد را از مبانی میگیرند؛ اما مبانی را بدون منبع در دست دارند. عدل که عبارت از «وضع کل شیء فی موضعه» است، اینها نمیدانند جای اشیا کجاست، چون جای اشیا را اشیاآفرین میداند، جای اشخاص را اشخاص آفرین میداند؛ لذا دست آنها خالی است؛ لذا اینکه میبینید یک روز کشوری را محور شرارت میدانند، روزی میگویند نه، یک روز منافقین را تروریست میدانند، یک روز میگویند نه، برای همین است: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[13]دامنگیر اینهاست. اینها اندیشه خود را منبع مبانی اخلاقی و حقوقی میدانند. انسان مگر چقدر درک دارد؟ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که عقل میگوید من میفهمم که نمیفهمم، چون من نمیدانم از کجا آمدم، کجا دارم میروم، این قدر هست که من با مردن نمیپوسم، این قدر هست که آدم نظمی دارد، هر کسی کاری کرده باید یک روز محکمهای باشد، این طور نیست که هر کسی هر کاری کرده، کرده باشد، این را عقل کاملاً میفهمد، اما کجا میرود، محکمه کجاست، کیفر و پاداش چگونه است را میگوید من چه میدانم، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اعتراف عقل گذشت.
فلسفه ارسال رُسل علمی نمودن سیر و سلوک انسان
در سوره «نساء» ذات اقدس الهی فرمود ما مسئله انبیا را، اولیا را، صحف آسمانی را، کتاب های آسمانی را برای بشر فرستادیم تا بشر در قیامت علیه ما احتجاج نکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 164 به بعد این بود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ما انبیا فرستادیم، صحف آسمانی فرستادیم، تا در قیامت بشر علیه ما احتجاج نکند، به ما نگوید: خدایا! تو که میدانستی بعد از مرگ چنین جایی میآییم، ما نمیدانستیم، چرا برای ما راهنما نفرستادی؟! ما برای اینکه چنین حرفی در قیامت به ما نزنند؛ یعنی عقل حجت بالغه الهی است و سخن آن حق است، خدا دارد به حرف عقل احتجاج میکند، میگوید همین عقل در قیامت به ما میگوید: خدایا! من که نمیدانستم بعد از مرگ کجا میآیم، من که از این وضع خبر نداشتم، تو که میدانستی چرا راهنما نفرستادی؟ ما انبیا فرستادیم، مبشّر فرستادیم، منذر فرستادیم: ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. [14]درست است، «بَعد» ظرف است و مفهوم ندارد؛ ولی چون در مقام تحدید است مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا نمیفرستادیم، بشر در قیامت علیه ما احتجاج میکرد و ما به او حق میدادیم، اما الآن که انبیا فرستادیم، بشر هیچ حجتی ندارد، برای اینکه حجت بالغه الهی است، معلوم میشود عقل احتجاج میکند و خوب میفهمد و فهم عقل مورد امضای خداست و خدا این فهم را امضا کرده است. عقل میگوید من میفهمم که نمیفهمم، میفهمم که محتاج هستم، میفهمم که کسی هست این حاجت را برآورده کند و میفهمم تنها کسی که هست خداست، او باید به من بگوید کجا میروی؛ مگر انسان میمیرد، مگر روح میمیرد، مگر اندیشه میمیرد، مگر علم میمیرد، مگر دو دو تا چهار تا میمیرد، علوم از همین قبیل است. چون انسان اینها را درک نمیکند، کسی باید بیاید که به او بگوید چه راهی است؛ ولی این قدر هست که عدل و ظلم یکی نیست، این قدر هست که عالم حساب و کتابی دارد، این قدر نیست که هر کس کاری کرد، باید پاسخ بگوید، این قدر را کاملاً میفهمد؛ اما حالا بعد کجاست، چطور محاکمه میشود، صراط چیست، جهنم و بهشت چیست؟ میگوید، من چه میفهمم؛ ولی این قدر هست که بانگ جرسی میآید. این قافله که دارند میآیند. زنگ گردن شتر و اسب را میگویند جرس، صدای زنگ گردن این شتر و قافله که دارد میآید، این میآید، اما از کجا میآید معلوم نیست.
کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست آن قدر هست که بانگ جرسی میآید[15]
این قافله که دارند میروند، باید کسی باشد راهنمایی کند. این را قرآن فرمود که انبیا آمدند راهنمایی کردند، همه جزئیات را گفتند. بنابراین طمأنینهای است که در پایان، نصیب میشود راه هم مشخص است، هم برای توده مردم، هم برای خواص مردم، هم برای اخص. این روایت نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در من لا یحضر نقل کرد که فرشتههایی هستند، هنگام نماز که میرسد، میگویند: «قُومُوا إِلَی نِیرَانِکُمُ الَّتِی أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَی ظُهُورِکُمْ فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِکُم»؛[16]بلند شوید، این آتش هایی که روشن کردید و بر دوش شما است، آن را با نماز خاموش کنید. حالا چه کسی صدای این فرشته را میشنود؛ آن کسی که «تقشعر جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله» او میتواند صدای این فرشتهها را بشنود. اگر کسی دارای ملکات گوناگون بود، عدل و ظلم بود، صدق و کذب بود، حَسَن و قبیح را مخلوط کرد ـ در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ـ چنین شخصی امید است که خدای سبحان با او از راه رحمت رفتار کند. آیه 102 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است که ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾؛ هم ملکات خوب داشتند، هم ملکات بد داشتند، اعمال خوب داشتند و اعمال بد داشتند: ﴿عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. پس ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً﴾ این بارها را به همراه دارد، مخصوصاً آن مثلث سه ضلع را؛ یعنی با استفاده از آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که یک برهان عقلی اقامه میکند، ما سه ضلع مثلث را کاملاً میتوانیم از آیه استفاده کنیم که صدر و ساقه جهان هماهنگ است، صدر و ساقه کتاب های آسمانی هماهنگ است، هر کتابی درون گروهی آن هماهنگ است، مجموع کتاب های تدوینی و کلمات تکوینی هماهنگ است، همه به استناد آن قیاس استثنایی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 82 که ﴿لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً﴾.
معنای ضلالتبخشی خدای سبحان و ابتدایی نبودن آن
در برابر این هدایت ها، ضلالت هاست و ملاحظه فرمودید که ضلالت هرگز ابتدایی نیست، ضلالت، کیفری است و ضلالت، امر وجودی نیست، امر عدمی است؛ یعنی خدا شخص را به حال خودش رها میکند، این دو نکته به مسئله ضلالت هست که «یُضلل» به خدا اسناد داده میشود؛ معنای آن این نیست که ـ معاذ الله ـ خدا کسی را بیراهه میبرد و ضلالت ابتدایی هم ندارد که خدا ابتدائاً کسی را گمراه کند. ضلالت الّا و لابد کیفری است؛ یعنی اگر کسی «نبذ کتاب الله وراء ظهورهم» گرفتار ضلالت میشود و معنای ضلالت هم این نیست که یک تاریکی را خدا به اینها میدهد؛ بلکه فیض خود را از اینها میگیرد. در اول سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾[17]یا درِ رحمت را باز میکند یا باز نمیکند، نه اینکه چیزی به عنوان ضلالت دامنگیر کسی کند، این طور نیست؛ یا میدهد یا نمیدهد، وقتی که نداد، شخص به حال خودش رها میشود، وقتی به حال خودش رها شد، نه علمی دارد که مشکلات خود را حل کند، نه قدرتی دارد که از دشواری ها برهد.
پرسش: مشارٌ الیه «ذلک» چه می تواند باشد؟
پاسخ: چون «ذلک»؛ نظیر ﴿الم ذلک الکتاب﴾[18]همین کتاب است؛ منتها برای اکرام، اجلال؛ تعظیم، اشاره بعید ذکر کردند. این راهی که ما نشان دادیم که کتاب اینچنین است و راه سلوک هم آن چنان، این هدایت الهی است. اگر به «هذا» میفرمود ممکن بود؛ ولی برای عظمت مطلب، تعبیر به «ذلک» دارد.
یکسان نبودن عذاب تبهکاران در قیامت
بعد میفرماید که مردم در قیامت یکسان نیستند بعضی ها که دست و پای آنها بسته است: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛[19]اینها با صورت وارد آتش میشوند. انسان با دست و اعضای خود، چهره خودش را حفظ میکند، اما وقتی دست بسته باشد، با چه چیز خودش را حفظ میکند، با صورت خودش را میخواهد حفظ بکند که نسوزد. کسی که با صورت، خودش را میخواهد حفظ کند نه با دست و پا، او دست و پا بسته است، فرمود: چنین آدمی که دست و پایش بسته است، اگر با صورت خودش بخواهد خودش را حفظ کند، اولین عضوی که به آتش میافتد، صورت است: ﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ﴾، «لا بأیدیه»: ﴿بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ آیا این شخص با کسی که مؤمن است، یکسان است که آن طرفش محذوف است: ﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ آیا او با کسی که ایمان آورد و در روح و ریحان است، یکسان است: ﴿وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾؛ بچشید، تازه این ذوق است نه شُرب؛ شُرب در مراحل بعدی است، چشیدن که این قدر دردناک است، اما ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾[20]آن بعد از این است. ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ﴾ همان کار را که کردید بچشید. در آیات قبل ملاحظه فرمودید که فرمود ما از جنگل که هیزم نیاوردیم: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[21]«حَطَب»؛ یعنی هیزم، فرمود: هیزم جهنم همین طبقه ظالم و همین دولت های ظالم هستند، همین ظلمه هستند، این طور خیال میکنید که ما از جنگل هیزم بیاوریم یا از معدن ذغال سنگ بیاوریم و اینجا دود کنیم، آن اسرار را ما نمیدانیم که چه هست؛ ولی این قدر هست که فرمود: هیزم جهنم خود آدم های ظالم هستند. «وقود»؛ یعنی «ما یوقد به النار» که این هیزم ها را میگیراند و اینها را مشتعل میکند، آنها هم ائمه کفر هستند ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ﴾، [22]کدام ناس ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾؛ [23]آنها که در دنیا جزء ائمه کفر بودند، در جهنم هم «وقود النار» هستند، اینها را که قرآن گفت ما میفهمیم؛ حالا چیزهای دیگری باشد که یا قرآن نگفته یا باطن قرآن گفته یا ائمه فرمودند، آنها را نمیفهمیم، مطلب دیگر است؛ ولی اینکه شفاف است میفهمیم که خود ظالم گُر میگیرد، خود ظالم «ما یوقد به النار» است. فرمود: ﴿کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾؛ اینها که در مکه معاصر شما هستند، اینها اولین گروهی نیستند که در برابر انبیا ایستادند، قبل از اینها هم انبیایی بودند، قبل از شما انبیای دیگر آمدند که کتاب هایی آوردند، قبل از اینها کفره و ملحدین دیگر هم بودند که در برابر وحی الهی ایستادند، تکذیب کردند و عذاب الهی آمد؛ اما اینها نمی دانند که چه وقت چوب میخورند، خیلی از موارد است که گرفتار خِزی دنیایی میشوند و نمیدانند، ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾ هستند.
[1]فصلت/سوره41، آیه42.
[2]بقره/سوره2، آیه185.
[3]مدثر/سوره74، آیه36.
[4]مدثر/سوره74، آیه31.
[5]نور/سوره24، آیه54.
[6]تغابن/سوره64، آیه11.
[7]عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص35.
[8]من وحی الاسلام، الشیخ حسن طراد، ج2، ص121.
[9]رعد/سوره13، آیه28.
[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص116.
[11]انبیاء/سوره21، آیه80.
[12]کامل الزیاره، ابن قولویه القمی، ص108.
[13]جاثیه/سوره45، آیه23.
[14]نساء/سوره4، آیه165.
[15]حافظ، اشعار منتسب، شماره11.
[16]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص208.
[17]فاطر/سوره35، آیه2.
[18]بقره/سوره2، آیه1.
[19]یس/سوره36، آیه9.
[20]کهف/سوره18، آیه29.
[21]جن/سوره72، آیه15.
[22]بقره/سوره2، آیه24.
[23]انفال/سوره8، آیه54.
- دلیل ویژگی جایگاه آیه ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ در سوره «زمر»؛
- مراحل سه گانه هدایت بخشی قرآن؛
- سختی های سیر و سلوک تا رسیدن به آرامش با ذکر خدا.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِکْرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(23) أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ(24) کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ(25) فَأَذاقَهُمُ اللّهُ الْخِزْیَ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَعَذابُ اْلآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ(26)﴾
دلیل ویژگی جایگاه آیه ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ در سوره «زمر»
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، هم آن معارف الهی و توحیدی را برهانی میکند، هم برای اوحدی از اهل سیر و سلوک، راه نشان میدهد، هم در برابر کسانی که مؤمن هستند، سر از کفر و نفاق درآوردند، آنها را تهدید میکند و انذار دارد. آیه کریمه: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ میتواند از غرر آیات این سورهٴ مبارکهٴ «زمر» باشد، برای اینکه بین وحدت و کثرت جمع کرد، یک؛ روش تفسیر قرآن را نشان داد، دو؛ راه سیر و سلوک اوحدی اشخاص را هم مشخص کرد، سه؛ ضمن اینکه جمله، جمله خبریه است به داعی انشا میتواند القا شده باشد که راه نشان بدهد، چهار؛ و هدایتِ ویژه اوحدی اهل معرفت را مشخص کرد، پنج؛ و مانند آن. فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ﴾ که از این سخن، سخن بالاتر دیگر نیست، وحدت و کثرت را ملاحظه کرد، اجمال و تفصیل را ملاحظه کرد، جمع و مفرد را ملاحظه کرد؛ گاهی مفرد سخن گفت، گاهی جمع. بین آن جمع و این مفرد یک کلمه التیام بخش هم ذکر کرد، فرمود: «أحسن الحدیث» که این مفرد است، احادیث نیست، حدیث است؛ کتاب است، کتب نیست؛ اما این مثانی که جمع است، بعد از آن است که این واحد را تکثیر کرد، این مجمل را مفصّل کرد این مفرد را جمع کرد و فرمود این کتاب متشابه است، متشابه است با چه متشابه است؟ منظور تشابه درونی است، نه بیرونی. اگر تشابه درونی مطرح است، پس کثرتی هست، پس این کتاب میشود سُور، میشود آیات؛ اگر سوَری نباشد، آیاتی نباشد، خود کتاب بنفسه ملاحظه شود، این کتاب متشابه با چیست؟ یک وقت است میگوییم متقن است، مبرّهن است، ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ [1]است که در سوره «فصّلت» آمده، اینها میتواند وصف کتاب باشد؛ اما وقتی میگوییم کتاب متشابه است؛ یعنی اجزای آن همگون هستند، سوَر و آیات آن همگون است، پس کثرتی ملاحظه شد؛ اگر کثرت ملاحظه شد، آن وقت زمینه میشود برای آوردن جمع به نام مثانی، وگرنه مثانی که نمیتواند صفت برای کتاب باشد، چون کتاب مفرد است و مثانی جمع است، این جمع که صفت آن واحد شد، این کثیر که صفت آن واحد شد، این مفرد به صورت جمع آورده شد، برای میانجیگری عنوان تشابه است؛ متشابه نشان میدهد که این کتاب دارای کثرت اجزاست و این اجزا هم همگون و هم آوا هستند، هیچ کدام مخالف یکدیگر نیستند. آن وقت این مثانی؛ یعنی انثنا دارند، انعطاف دارند هر آیهای و سورهای به سایر آیات و سوَر، نظری دارد، این میشود تفسیر قرآن به قرآن. اگر اینها انثنا دارند، انعطاف دارند، گرایش دارند، هر کدام به دیگری مینگرند؛ پس معلوم میشود دیگری میتواند مشکل آن را حل کند، از این جهت این اوصاف فراوان را برای او ذکر کرد. وحدت، جمع و کثرت هست و اجزا را به وسیله متشابه فهمانده است.
مراحل سه گانه هدایت بخشی قرآن
هدایت های قرآن کریم سه مرحله دارد: یک هدایت ابتدایی است که ﴿هُدی لِلنّاسِ﴾است، فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنّاسِ﴾؛ [2]این قرآن جمیع مردم را هدایت کرده است؛ ﴿نَذیراً لِلْبَشَرِ﴾ [3]همین است. «نذیراً للعالمین» همین است، ﴿ذِکْری لِلْبَشَرِ﴾ [4]همین است. آیاتی که به عنوان ﴿یَا أَیُّهَا النَّاس﴾ نازل شده است، همین است که هدایت عمومی و جهانی است، این هدایت به معنای ارائه طریق است، هدایت ابتدایی است. یک سلسله هدایت های پاداشی است که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» و در سورهٴ مبارکهٴ «ممتحنه» و مانند آن آمده است، فرمود: ﴿إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ [5]یا ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ [6]که اینها هدایت های پاداشی است. اما گاهی علاوه بر آن فیض جدیدی میآید، لطف تازهای میآید، گرایش پیدا میشود که خیلی ها هستند این توفیق را در خودشان احساس میکنند، اینها گرایش به فضیلت دارند، علاقه به نماز اول وقت دارند، علاقه به نماز شب دارند، این علاقهها به دست کسی است که دل ها در اختیار اوست، این برای خواص اهل معرفت است. اما آنها که اوحدی اهل معرفت هستند، سیر و سلوک آنها را نشان داد، این برای ائمه(علیهم السلام) است، شاگردان مخصوص آنها هستند. خیلی ها مکه میروند، اما این طور نیست که هنگام لبیک گفتن، حنجره آنها بند بیاید، لبیک میگویند؛ اما وقتی دیدند وجود مبارک امام سجاد(علیه السلام) میخواهد، لبیک بگوید این حنجره بند آمد؛ عرض کردند یابن رسول الله چرا این طور شدید؟ فرمود: من میترسم بگویم «لبیک»، خدا بگوید «لا لبیک»، [7]تو آن طوری که باید اجابت بکنی، نکردی! این ﴿تقشعرُّ﴾ برای اینهاست، اختصاصی به وجود مبارک امام مجتبی(علیه السلام) ندارد، درباره ائمه دیگر هم هست؛ منتها درباره امام مجتبی(علیه السلام) آمده است که «تَرتَعِدُ فَرائِصُه»[8]دو پهلوی او میلرزید، موقعی که میخواست بگوید: «قَد قَامَتِ الصَّلاة»، عرض کردند: «یابن رسول الله» چرا این طور میشوی؟ چرا صورت تو زرد میشود؟ فرمود میخواهم امانت الهی را ادا کنم شاید نتوانم؛ این ﴿تقشعرُّ﴾ است.
سختی های سیر و سلوک تا رسیدن به آرامش با ذکر خدا
اگر در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» دارد: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[9]این آسان به دست نمیآید، این طور نیست که اول بار طمأنینه پیدا شود، این جان کندن میخواهد، آن طمأنینه و آرامش که وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) داشت و هیچ خطری در میدان جنگ و امثال جنگ آرامش او را تهدید نمیکرد، آرامِ آرام بود و بالاتر از او وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بود. خود حضرت امیر(علیه السلام) میفرمود: «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم»؛[10]وجود مبارک حضرت امیر(علیه السلام) با آنکه تنها شجاع جهان عرب و غیر عرب بود، فرمود: هر وقت نائره جنگ داغ میشد، ما احساس هراس میکردیم، نزدیک پیغمبر که میشدیم، مثل اینکه وارد یک قلعه و سنگر شده باشیم، همین که نزدیک حضرت میرفتیم «کُنَّا إِذَا احْمَرَّ الْبَأْسُ اتَّقَیْنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم» این طمأنینه اول پیدا نمیشود، همین حضرت امیر(علیه السلام) نقل میکند که در جریان جنگ بدر که اولین جنگ ما بود و جنگ نابرابر بود و از چندین جهت نابرابر بود، برای اینکه آنها مسلح بودند، ما اسلحه نداشتیم؛ آنها به سربازهای خود، کباب از گوشت شتر میدادند، ما به سربازهای خود خرما میدادیم؛ ما با چوب دستی آمدیم، آنها با شمشیر آمدند، آنها سواره آمدند، ما پیاده بودیم؛ به هیچ وجه برابر آنها نبود، آنها هزار نفر بودند، ما سیصد نفر بودیم، ما جنگ کرده نبودیم، آزموده نبودیم، من دیدم وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) شب تا صبح، کنار این درخت، گویا اصلاً جنگی در کار نیست این قدر آرام بود، این آسان به دست نمیآید.
فرمود: اوّل «تقشعرّ جُلودهم»، بعد کم کم ﴿تَلِینُ جُلُودُهُمْ﴾، کم کم ﴿قُلُوبُهُمْ إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ﴾؛ آن وقت میشود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾. این راه خواص نیست که ما بگوییم خواصی از علما، خواصی از اهل معرفت، خدا را عبادت میکنند؛ آن راه های متوسطی است که در آیات دیگر مطرح است؛ این برای کسی است که واقعاً میخواهد، نماز بخواند میلرزد، میخواهد لبیک بگوید، حنجره او بند میآید، میگوید شاید به من بگویند «لا لبیک». این «تقشعرّ جلودهم» ضمن اینکه جمله خبریه است و اوصاف اوحدی اهل سیر و سلوک را دارد ذکر میکند، میتواند به داعی انشا هم القا شده باشد که به اوحدی از اهل معرفت بگوید این طور باشید، اگر بخواهید به طمأنینه برسید.
تشبیه نرم شدن قلب با سیر و سلوک با نرمی آهن به دست داود(علیه السلام)
بعد در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گذشت که قلب که بالأخره قلب انسان است و انسان، عطوف و رئوف و ودود و مانند آن است. در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» آیه ده فرمود که ما آهن را در دست داود (علیه السلام) نرم کردیم و این علم نیست که کسی حالا در حوزه یا دانشگاه درس بخواند، آهن را بتواند نرم کند، آهن را میتواند ببرد و در کورههای ذوب آهن نرم کند، اما با اراده الهی، آهن مثل یک موم در دست داود(سلام الله علیه) نرم شود، این کار علم نیست. در آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گذشت که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُودَ مِنّا فَضْلاً﴾ گفتیم: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ﴾ به جبال گفتیم «تأویب»، «أوب»، رجوع و ناله داشته باشید، شما هم با داود هماهنگ باشید و بنالید، به پرندهها هم گفتیم: ﴿یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ وَ الطَّیْرَ وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾؛ وجود مبارک داود که زرهبافی داشت، دو کار را ذات اقدس الهی درباره داود(سلام الله علیه) گفت ـ که بحث آن گذشت ـ فرمود یکی زرهبافی است که ما به او یاد دادیم که این علم است، شما هم میتوانید یاد بگیرید، چه اینکه بشر هم یاد گرفت؛ اینجا دیگر نفرمود، ما برای او زره بافتیم؛ فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ لِتُحْصِنَکُمْ﴾[11]این علم است و ما به او دادیم، شما هم میتوانید یاد بگیرید و عدهای هم رفتند یاد گرفتند؛ اما ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ این علم نیست که کسی درس بخواند، بتواند آهن را مثل موم نرم کند. چندین بار گذشت که مسئله معجزه، مسئله کرامت راه فکری ندارد، جزء علوم نیست، در بخش های اندیشه نیست. اینکه میبینید فخر رازی و امثال فخر رازی جامع العلوم نوشته اند، شصت علم را نوشته اند؛ ولی اینها جزء علم نیست، راه فکری ندارد، این مثل ریاضت نیست، این مثل سحر و شعبده و جادو و طلسم نیست، آن علوم غریبه علم است. علم موضوع دارد، محمول دارد، مسئله است رابطه است، راه درس خواندن و راه فکری دارد؛ کسی بتواند درس بخواند، می تواند ساحر شود، طلسم بیاورد، شعبده کند و بازی در بیاورد؛ اما کرامت و معجزه راه فکری ندارد، علم نیست، این به قداست روح وابسته است. روح اگر مقدس و منزّه شد، مجرای تدبیر الهی می شود، مثل فرشتهها که مدبّرات امر هستند، این مظهر تدبیر الهی است. این چنین آدمی آهن در دست او نرم میشود؛ لذا در جریان زرهبافی فرمود: ﴿وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکُمْ﴾، اما درباره آهن فرمود: ﴿وَ أَلَنّا لَهُ الْحَدیدَ﴾ ما نرم کردیم، نه اینکه یاد دادیم، چطور نرم بکن؛ ما در دست او نرم کردیم، ما میتوانستیم هم نرم نکنیم. پس این «إلانهِ حدید» به دست اوست. وقتی آهن را او نرم میکند، دل را هم یقیناً نرم میکند. فرمود اینکه او بلرزد، به طرف ما بیاید، اینجا جایی است که دل ها را ما نرم میکنیم.
آرامش جامعه ثمره شادی و حزن در موالید و عزای اهل بیت(علیهم السلام)
چند چیز است که دل را واقعاً نرم میکند. یکی جریان سید الشهداء(سلام الله علیه) است، حیف که این به دست ماها افتاد، این جریان سید الشهداء یک سهم تعیینکنندهای در ایجاد امنیت و آرامش دارد. میدانید این اشک، جامعه را چه کار میکند. جامعهای که اهل اشک باشد، اهل ناله و ضجّه باشد، جامعه عطوف است؛ جامعه سارق و کاذب و فَتّان و مانند آن نیست. آنچه در بعضی از روایات دارد، مسئله بهشت و ثواب اخروی که «مما لا ریب فیه» است، اینها بیّن الرشد هستند؛ اما تأمین جامعه، جامعهای که اهل اشک باشد، عاطفی است، جامعه عاطفی که برای هم چاقو نمیکشند؛ این از بهترین برکات روضه است. در بعضی از روایات هم به این نکته اشاره شد که این از برکات کربلاست که جامعه را عطوف میکند؛ چه اینکه درباره نشاط فرمودند: در میلاد ما، در خوشحالی ما هم خوشحال باشید، چون جامعه با نشاط هم، دیگر جامعه چاقوکشی و عربده کشی نیست. فرمود ما دو راه به شما دادیم؛ لذا در وفیات ما برکت است، در موالید ما برکت است؛ میدانید جامعه خندان و بانشاط، جامعه زد و خورد نیست! جامعه عطوف و مهربان، جامعه اشک و ناله، جامعه زد و خورد نیست! آن ثواب ها که سر جای خود محفوظ است. فرمود ما شما را برای تمدن تربیت کردیم، برکاتی در آن هست، ما خیال میکنیم، همین جشنی که گرفتیم، فقط برای ثواب آخرت است، اینکه «مما لا ریب فیه» است. فرمود این دنیای شما را تأمین میکند، جامعهای که لبخند دارد، دیگر اهل چاقوکشی نیست! حالا روشن شد که جریان کربلا و جریان اهل بیت ـ چه در عزا و چه در میلاد ـ میتواند جامعه را هدایت کنند: «یَحزَنُونَ لِحُزنِنَا» چه اثری دارد: «یَفرَحُونَ لِفَرَحِنا» [12]چه اثری دارد. این دو عامل واقعاً جامعهساز است، واقعاً جامعه را متمدن میکند. خشونت در اثر نبودِ عاطفه است، خشونت در اثر نبودِ شادی است. نشاط کافی جامعه را خشن نمیکند، حزن کافی، عطوفت کافی، مانع جامعه از خشونت است.
نرمی دل با ناله های در پیشگاه ربوبی و آرامش ثمره آن
غرض آن است که این برای اوحدی است، فرمود اگر بخواهید آن خدایی که آهن را نرم میکند، دل های شما را نرم کند، راه آن ناله است. وقتی وارد نماز میشوید، احساس کنید که با چه کسی دارید حرف میزنید، الآن ما وقتی که حضور استاد خود رفتیم حریم میگیریم؛ وقتی حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) میرویم، یک حریمی میگیریم؛ اما وقتی حرم حضرت امیر(علیه السلام) رفتیم، این طور حریم نمیگیریم؛ آرام آرام قدم برمیداریم، تقریباً با یک لرزه نزدیک حرم میشویم؛ حالا اگر زمان حیات حضرت باشد چطور؟ زمان پیغمبر باشد چطور؟ با «الله» بخواهیم تماس بگیریم چطور؟ چرا ما وارد حرم حضرت امیر(علیه السلام) میشویم حریم میگیریم؟ درست است ثواب دارد؛ ولی جلال و عظمت او آدم را میگیرد؛ حالا با خدا بخواهیم سخن بگوییم، فرمود: «تقشعرّ جلودهم» این راه آن است؛ هم جمله خبریهای است که اوصاف دیگران را ذکر میکند و هم به داعی انشا القا شده است که اولیای الهی را به این سمت و به این سو هدایت میکند.
پرسش: ببخشید! قلوب «قُشَعرِیره» ندارند؟
پاسخ: آن نفس است که «قُشَعرِیره» دارد، قلب جای آرامش است. اول چرا! قلب را قلب گفتند، برای اینکه در تقلّب حالات است، «مقلب القلوب» با قلب کار دارد. اینکه دارد، خاشعاً خاضعاً، خشوع در قلب هم ظهور میکند، بر خلاف خضوع؛ اما در طلیعه امر یک لرزش هست، این لرزش از ظاهر شروع میشود، آن باطن این را آرام میکند تا کم کم خودش به آن طمأنینه کامل برسد که دیگر ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾.
تفاوت ناآرامی جان مؤمن در پیشگاه ربوبی با اضطراب جان منافق
در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» که فرمود: ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ این در طلیعه امر نیست، آیه 28 سورهٴ مبارکهٴ «رعد» این بود: ﴿الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللّهِ أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾؛ معلوم میشود قبلاً طمأنینهای نبود. آنکه ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است اضطرابی دارد، این اضطراب دیگر قشعریره محمود و ممدوح نیست، منافق هم میلرزد؛ چون ﴿فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ است، آرام نیست؛ ولی این قُشَعرِیره نیست، این لرزش محمود و ممدوح نیست، مثل اینکه دزد میترسد، این لرزش دزد، غیر از لرزش کسی است که در اقامه نماز میخواهد «الله اکبر» بگوید، جبروت الهی او را میگیرد و یک لرزش محمود و ممدوحی دارد که برای سالکان الهی است؛ لرزش دزد یک لرزش مذموم و قبیح است که برای «الذین فی قُلوبهم مَرض» و مانند آن است.
فاقد مبنای علمی بودن سیر و سلوک انسانِ بدون وحی
مطلب دیگر اینکه در بحث های قبل گذشت، کسانی که اهل وحی و دیانت نیستند، حقوق آنها، اخلاق آنها، تبصرهها و مواد کاربردی، هیچ کدام صبغه علمی ندارد، برای اینکه آییننامههای اینها، مواد مصوب مجلس آنها به مبانی وابسته است؛ مبانی آنها هم مثل استقلال، حرّیت، امنیّت، امانت، محیط زیست، زندگی مسالمت آمیز و مانند آن است که اینها مبانی مشترک پذیرفته شده بین الملل است و کلید همه این مبانی؛ یعنی «مبنی المبانی»، عدل است، همه اینها در محور عدل سامان میپذیرد، عدل هم مفهوم آن خیلی شفاف و روشن است، «فی غایة الظهور» است؛ عدل، یعنی «وضع کل شیء فی موضعه»، تا اینجا مشترک بین موحد و ملحد است، چون آنها که خدا را قبول ندارند هم مجلسی دارند، قانون وضع میکنند، آیین نامه دارند، تبصره دارند، مواد دارند، مواد را از مبانی میگیرند؛ اما مبانی را بدون منبع در دست دارند. عدل که عبارت از «وضع کل شیء فی موضعه» است، اینها نمیدانند جای اشیا کجاست، چون جای اشیا را اشیاآفرین میداند، جای اشخاص را اشخاص آفرین میداند؛ لذا دست آنها خالی است؛ لذا اینکه میبینید یک روز کشوری را محور شرارت میدانند، روزی میگویند نه، یک روز منافقین را تروریست میدانند، یک روز میگویند نه، برای همین است: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾[13]دامنگیر اینهاست. اینها اندیشه خود را منبع مبانی اخلاقی و حقوقی میدانند. انسان مگر چقدر درک دارد؟ در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که عقل میگوید من میفهمم که نمیفهمم، چون من نمیدانم از کجا آمدم، کجا دارم میروم، این قدر هست که من با مردن نمیپوسم، این قدر هست که آدم نظمی دارد، هر کسی کاری کرده باید یک روز محکمهای باشد، این طور نیست که هر کسی هر کاری کرده، کرده باشد، این را عقل کاملاً میفهمد، اما کجا میرود، محکمه کجاست، کیفر و پاداش چگونه است را میگوید من چه میدانم، در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» اعتراف عقل گذشت.
فلسفه ارسال رُسل علمی نمودن سیر و سلوک انسان
در سوره «نساء» ذات اقدس الهی فرمود ما مسئله انبیا را، اولیا را، صحف آسمانی را، کتاب های آسمانی را برای بشر فرستادیم تا بشر در قیامت علیه ما احتجاج نکند. در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 164 به بعد این بود: ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ ما انبیا فرستادیم، صحف آسمانی فرستادیم، تا در قیامت بشر علیه ما احتجاج نکند، به ما نگوید: خدایا! تو که میدانستی بعد از مرگ چنین جایی میآییم، ما نمیدانستیم، چرا برای ما راهنما نفرستادی؟! ما برای اینکه چنین حرفی در قیامت به ما نزنند؛ یعنی عقل حجت بالغه الهی است و سخن آن حق است، خدا دارد به حرف عقل احتجاج میکند، میگوید همین عقل در قیامت به ما میگوید: خدایا! من که نمیدانستم بعد از مرگ کجا میآیم، من که از این وضع خبر نداشتم، تو که میدانستی چرا راهنما نفرستادی؟ ما انبیا فرستادیم، مبشّر فرستادیم، منذر فرستادیم: ﴿لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾. [14]درست است، «بَعد» ظرف است و مفهوم ندارد؛ ولی چون در مقام تحدید است مفهوم دارد؛ یعنی اگر ما انبیا نمیفرستادیم، بشر در قیامت علیه ما احتجاج میکرد و ما به او حق میدادیم، اما الآن که انبیا فرستادیم، بشر هیچ حجتی ندارد، برای اینکه حجت بالغه الهی است، معلوم میشود عقل احتجاج میکند و خوب میفهمد و فهم عقل مورد امضای خداست و خدا این فهم را امضا کرده است. عقل میگوید من میفهمم که نمیفهمم، میفهمم که محتاج هستم، میفهمم که کسی هست این حاجت را برآورده کند و میفهمم تنها کسی که هست خداست، او باید به من بگوید کجا میروی؛ مگر انسان میمیرد، مگر روح میمیرد، مگر اندیشه میمیرد، مگر علم میمیرد، مگر دو دو تا چهار تا میمیرد، علوم از همین قبیل است. چون انسان اینها را درک نمیکند، کسی باید بیاید که به او بگوید چه راهی است؛ ولی این قدر هست که عدل و ظلم یکی نیست، این قدر هست که عالم حساب و کتابی دارد، این قدر نیست که هر کس کاری کرد، باید پاسخ بگوید، این قدر را کاملاً میفهمد؛ اما حالا بعد کجاست، چطور محاکمه میشود، صراط چیست، جهنم و بهشت چیست؟ میگوید، من چه میفهمم؛ ولی این قدر هست که بانگ جرسی میآید. این قافله که دارند میآیند. زنگ گردن شتر و اسب را میگویند جرس، صدای زنگ گردن این شتر و قافله که دارد میآید، این میآید، اما از کجا میآید معلوم نیست.
کس ندانست که منزلگه و مقصود کجاست آن قدر هست که بانگ جرسی میآید[15]
این قافله که دارند میروند، باید کسی باشد راهنمایی کند. این را قرآن فرمود که انبیا آمدند راهنمایی کردند، همه جزئیات را گفتند. بنابراین طمأنینهای است که در پایان، نصیب میشود راه هم مشخص است، هم برای توده مردم، هم برای خواص مردم، هم برای اخص. این روایت نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در من لا یحضر نقل کرد که فرشتههایی هستند، هنگام نماز که میرسد، میگویند: «قُومُوا إِلَی نِیرَانِکُمُ الَّتِی أَوْقَدْتُمُوهَا عَلَی ظُهُورِکُمْ فَأَطْفِئُوهَا بِصَلَاتِکُم»؛[16]بلند شوید، این آتش هایی که روشن کردید و بر دوش شما است، آن را با نماز خاموش کنید. حالا چه کسی صدای این فرشته را میشنود؛ آن کسی که «تقشعر جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله» او میتواند صدای این فرشتهها را بشنود. اگر کسی دارای ملکات گوناگون بود، عدل و ظلم بود، صدق و کذب بود، حَسَن و قبیح را مخلوط کرد ـ در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» گذشت ـ چنین شخصی امید است که خدای سبحان با او از راه رحمت رفتار کند. آیه 102 سورهٴ مبارکهٴ «توبه» این است که ﴿وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾؛ هم ملکات خوب داشتند، هم ملکات بد داشتند، اعمال خوب داشتند و اعمال بد داشتند: ﴿عَسَی اللّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ﴾. پس ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً﴾ این بارها را به همراه دارد، مخصوصاً آن مثلث سه ضلع را؛ یعنی با استفاده از آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که یک برهان عقلی اقامه میکند، ما سه ضلع مثلث را کاملاً میتوانیم از آیه استفاده کنیم که صدر و ساقه جهان هماهنگ است، صدر و ساقه کتاب های آسمانی هماهنگ است، هر کتابی درون گروهی آن هماهنگ است، مجموع کتاب های تدوینی و کلمات تکوینی هماهنگ است، همه به استناد آن قیاس استثنایی سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آیه 82 که ﴿لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیراً﴾.
معنای ضلالتبخشی خدای سبحان و ابتدایی نبودن آن
در برابر این هدایت ها، ضلالت هاست و ملاحظه فرمودید که ضلالت هرگز ابتدایی نیست، ضلالت، کیفری است و ضلالت، امر وجودی نیست، امر عدمی است؛ یعنی خدا شخص را به حال خودش رها میکند، این دو نکته به مسئله ضلالت هست که «یُضلل» به خدا اسناد داده میشود؛ معنای آن این نیست که ـ معاذ الله ـ خدا کسی را بیراهه میبرد و ضلالت ابتدایی هم ندارد که خدا ابتدائاً کسی را گمراه کند. ضلالت الّا و لابد کیفری است؛ یعنی اگر کسی «نبذ کتاب الله وراء ظهورهم» گرفتار ضلالت میشود و معنای ضلالت هم این نیست که یک تاریکی را خدا به اینها میدهد؛ بلکه فیض خود را از اینها میگیرد. در اول سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾[17]یا درِ رحمت را باز میکند یا باز نمیکند، نه اینکه چیزی به عنوان ضلالت دامنگیر کسی کند، این طور نیست؛ یا میدهد یا نمیدهد، وقتی که نداد، شخص به حال خودش رها میشود، وقتی به حال خودش رها شد، نه علمی دارد که مشکلات خود را حل کند، نه قدرتی دارد که از دشواری ها برهد.
پرسش: مشارٌ الیه «ذلک» چه می تواند باشد؟
پاسخ: چون «ذلک»؛ نظیر ﴿الم ذلک الکتاب﴾[18]همین کتاب است؛ منتها برای اکرام، اجلال؛ تعظیم، اشاره بعید ذکر کردند. این راهی که ما نشان دادیم که کتاب اینچنین است و راه سلوک هم آن چنان، این هدایت الهی است. اگر به «هذا» میفرمود ممکن بود؛ ولی برای عظمت مطلب، تعبیر به «ذلک» دارد.
یکسان نبودن عذاب تبهکاران در قیامت
بعد میفرماید که مردم در قیامت یکسان نیستند بعضی ها که دست و پای آنها بسته است: ﴿وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدّاً وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾؛[19]اینها با صورت وارد آتش میشوند. انسان با دست و اعضای خود، چهره خودش را حفظ میکند، اما وقتی دست بسته باشد، با چه چیز خودش را حفظ میکند، با صورت خودش را میخواهد حفظ بکند که نسوزد. کسی که با صورت، خودش را میخواهد حفظ کند نه با دست و پا، او دست و پا بسته است، فرمود: چنین آدمی که دست و پایش بسته است، اگر با صورت خودش بخواهد خودش را حفظ کند، اولین عضوی که به آتش میافتد، صورت است: ﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ﴾، «لا بأیدیه»: ﴿بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ﴾؛ آیا این شخص با کسی که مؤمن است، یکسان است که آن طرفش محذوف است: ﴿أَ فَمَنْ یَتَّقی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ﴾؛ آیا او با کسی که ایمان آورد و در روح و ریحان است، یکسان است: ﴿وَ قیلَ لِلظّالِمینَ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ﴾؛ بچشید، تازه این ذوق است نه شُرب؛ شُرب در مراحل بعدی است، چشیدن که این قدر دردناک است، اما ﴿یَشْوِی الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً﴾[20]آن بعد از این است. ﴿ذُوقُوا ما کُنْتُمْ﴾ همان کار را که کردید بچشید. در آیات قبل ملاحظه فرمودید که فرمود ما از جنگل که هیزم نیاوردیم: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[21]«حَطَب»؛ یعنی هیزم، فرمود: هیزم جهنم همین طبقه ظالم و همین دولت های ظالم هستند، همین ظلمه هستند، این طور خیال میکنید که ما از جنگل هیزم بیاوریم یا از معدن ذغال سنگ بیاوریم و اینجا دود کنیم، آن اسرار را ما نمیدانیم که چه هست؛ ولی این قدر هست که فرمود: هیزم جهنم خود آدم های ظالم هستند. «وقود»؛ یعنی «ما یوقد به النار» که این هیزم ها را میگیراند و اینها را مشتعل میکند، آنها هم ائمه کفر هستند ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتی وَقُودُهَا النّاسُ﴾، [22]کدام ناس ﴿کَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾؛ [23]آنها که در دنیا جزء ائمه کفر بودند، در جهنم هم «وقود النار» هستند، اینها را که قرآن گفت ما میفهمیم؛ حالا چیزهای دیگری باشد که یا قرآن نگفته یا باطن قرآن گفته یا ائمه فرمودند، آنها را نمیفهمیم، مطلب دیگر است؛ ولی اینکه شفاف است میفهمیم که خود ظالم گُر میگیرد، خود ظالم «ما یوقد به النار» است. فرمود: ﴿کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾؛ اینها که در مکه معاصر شما هستند، اینها اولین گروهی نیستند که در برابر انبیا ایستادند، قبل از اینها هم انبیایی بودند، قبل از شما انبیای دیگر آمدند که کتاب هایی آوردند، قبل از اینها کفره و ملحدین دیگر هم بودند که در برابر وحی الهی ایستادند، تکذیب کردند و عذاب الهی آمد؛ اما اینها نمی دانند که چه وقت چوب میخورند، خیلی از موارد است که گرفتار خِزی دنیایی میشوند و نمیدانند، ﴿مِنْ حَیْثُ لا یَشْعُرُونَ﴾ هستند.
[1]فصلت/سوره41، آیه42.
[2]بقره/سوره2، آیه185.
[3]مدثر/سوره74، آیه36.
[4]مدثر/سوره74، آیه31.
[5]نور/سوره24، آیه54.
[6]تغابن/سوره64، آیه11.
[7]عوالی اللئالی، محمد بن علی بن ابراهیم ابن ابی جمهور الأحسائی، ج4، ص35.
[8]من وحی الاسلام، الشیخ حسن طراد، ج2، ص121.
[9]رعد/سوره13، آیه28.
[10]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج19، ص116.
[11]انبیاء/سوره21، آیه80.
[12]کامل الزیاره، ابن قولویه القمی، ص108.
[13]جاثیه/سوره45، آیه23.
[14]نساء/سوره4، آیه165.
[15]حافظ، اشعار منتسب، شماره11.
[16]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص208.
[17]فاطر/سوره35، آیه2.
[18]بقره/سوره2، آیه1.
[19]یس/سوره36، آیه9.
[20]کهف/سوره18، آیه29.
[21]جن/سوره72، آیه15.
[22]بقره/سوره2، آیه24.
[23]انفال/سوره8، آیه54.
تاکنون نظری ثبت نشده است