- 526
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 29 تا 34 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 29 تا 34 سوره زمر"
- ارائه برهان توحیدی در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» با استفاده از نظم عالم؛
-سیره ائمه (ع) در ارائه مباحث توحیدی با رعایت حال مخاطب؛
-آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34)﴾
مَثَل های توحیدی نشان دهنده دامنه مطالب برهانی بر مخاطب متوسط
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، مسائل توحید و سایر اصول دین یک مقدار بازتر و قوی تر مطرح میشود. گاهی برهان عقلی تام اقامه میشود؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء»، سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» و مانند آن آمده است. گاهی برای تبیین همان مطلب از مَثَل استفاده میشود که آن ممثّل را رقیق میکند، پایین میآورد تا دست مخاطبانِ متوسط به دامنه آن مطالب برسد، چون مَثَل آن قدرت را ندارد که اوج ممثَّل را به دست مخاطب برساند. مَثَل این توان را دارد که یک مقدار آن مطلب را بدون تجافی پایین بیاورد، وقتی پایین آورد، دامنه مطلب، قابل ادراک برای کسانی است که ذیل نشین هستند، این ذیل نشین ها، فقط دامنه مطلب را درک میکنند، نه بالای مطلب را؛ لذا فرمود: ما همان جریان توحید را که در سوره «انبیاء» و در سوره «مؤمنون» آمد مَثَل میزنیم.
ارائه برهان توحیدی در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» با استفاده از نظم عالم
در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» فرمودند که این عالَم منظّم است، نشانه نظم عالَم این است که تمام علوم را بشر از عالَم گرفته است. طبیب وقتی به علم طب میرسد یعنی چه؟ یعنی نظم آن را از دارو و درمان جهان خارج میگیرد. اگر بین دارو و درمان و شفا یک ربطِ دقیق ریاضی نباشد که علم طب پیدا نمیشود. اگر انسان از هر راهی مریض میشود، از هر راهی هم درمان شود، میشود: ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ [1]یعنی هرج و مرج، این دیگر طب نیست. مهندسی همین طور است، تمام این فضاها و هواها را این خلبان ها عالمانه میشناسند و طی میکنند، این ناوخداها تمام راه های دریایی را عالمانه میشناسند و کشتی رانی میکنند، رانندههای کف زمین هم همین طور است. تمام بشر تمام علوم را از عالم خارج گرفته، ما به چه کسی میگوییم مهندس، طبیب، منجّم، ریاضیدان، فیزیکدان، شیمیدان؛ کسی که از نظم عالَم، چهار تا کلمه بلد است. اگر عالَم منظم نباشد که فیزیک و شیمی و ریاضی و کشتی رانی و هواپیمارانی و دریارانی نیست؛ پس تمام علوم را بشر از این معلومات خارجی دارد. پس جهان خارج، متن علم است، به دلیل اینکه دیگران علوم خود را از این دارند؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» فرمود که هیچ بی نظمی در عالَم نیست، ده بار؛ صد بار هم که شما نگاه کنید: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾،[2]﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ [3]هیچ بی نظمی در عالَم نمی بینید. یک بیان لطیفی مرحوم صدرالمتألّهین دارد که میفرماید: نظم عالم؛ نظیر نظم ساختمان های دقیق نیست، این ساختمان ها اگر شما آجری از دیوار شرقی برداری، بالای دیوار غربی بگذاری، یک آجر هم از دیوار غربی برداری، به دیوار شرقی بگذاری، چه در مسجد امام، چه در مسجد شیخ لطف الله و مانند آن، این بنا محفوظ است. فرمود: عالَم که منظّم است؛ نظیر این نظم ها نیست؛ نظیر حلقات سلسله ریاضی است؛ شما اگر عدد هشت را از بین عدد هفت و نُه بردارید، بر دست شما میماند، کجا میخواهید بگذارید، جایی برای عدد نیست، مگر سر جای خودش. فرمود: ﴿إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ [4]تنها انسان نیست که ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ [5]هر چیزی همین طور است: ﴿إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ ﴿وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾. [6]در بعضی از روایات، کلمه مهندس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است.[7] پس عالَم نظم محض است و هر کسی چهار کلمه علم دارد، از عالَم گرفته است؛ لذا فرمود: این عالَم علم محض است، چون علم است که به دیگران علم میدهد؛ پس هیچ بی نظمی در عالم نیست و همه علوم به عالَم برمیگردد.
این عالمَی که صدر و ذیل آن نظم عالمانه است، بیش از یک مبدأ نمیتواند داشته باشد ـ گرچه فعلاً بحث در فعل خداست؛ ولی از فعل خدا به فاعل؛ یعنی ذات پی میبریم که بیش از یک مبدأ در عالم نیست ـ چرا؟ برای اینکه نظم دارد، نظم ریاضی دارد، مثل حلقات عدد ریاضی. اگر این عالَم منظّم است که هست، بیش از یک مبدأ نخواهد داشت، زیرا سخن در آفریدگار است، سخن در خداست؛ اگر دو مبدأ و دو خدا باشند، چون دو ذات دارند و صفات آنها هم عین ذات آنها هست، دو تا علم دارند، دو تا علم یک کار نمیکنند، دو نحوه علم، دو گونه میآفریند و اگر بگوییم که آنها عالِم هستند؛ ولی ما نمیدانیم که علم آنها چطور است؛ البته ما نمیدانیم حقیقت علم آنها چیست؛ ولی میدانیم عالِم هستند، یک و علم هم عین ذات ایشان است، دو؛ برای اینکه این را هم قرآن و هم روایات به صورت شفاف مشخص کرده است.
سیره علی و ائمه(علیهم السلام) در ارائه مباحث توحیدی با رعایت حال مخاطب
در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه آمده که «عَالِمٌ إِذ لا مَعلُومٌ»؛[8]«الله» عالِم است در حالی که هیچ چیز در عالَم نبود. اینها با هر کسی به روال خاص خود او حرف میزدند. یک وقت کسی آمده گفته، «دُلَّنی عَنِ التُّوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»[9]؛ همین که دارید توحید است. برای یک آدم عادی که وجود مبارک حضرت نمیتواند برهان اقامه کند. اینکه عرض کرد: «دلّنی عن التوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»، همین که میگویید «لا اله الا الله»؛ خدا یکی است، شریک ندارد و مانند آن.
اینکه میگویند: «یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود»؛ این جمله دومی، تفسیر اولی است. یکی بود معلوم است؛ اما یکی نبود، خدا یکی نیست که دومی داشته باشد. یکی بود؛ یعنی همین خدا که یکی بود، یکی عددی نبود، «وَحدَانِیّةُ العَدَد». [10]در بیانات نورانی امام سجاد(علیه السلام) دارد، خدا یکی نیست؛ نه مثل اینکه بگوییم، یک درخت، یک انسان، یک ستاره، یک شمس و یک قمر؛ یعنی یکی عددی نیست که زیرمجموعه کمّ باشد. یکی بود، اما یکی نبود؛ یعنی یکیِ شخصیِ الهی بود، یکی عددی نبود؛ آنگاه این را جمله بعد تفسیر میکند، غیر از خدا کس دیگری نبود، اما اینکه میگوییم خدا یکی بود، یکی آن طور نیست که بگوییم، زید یکی بود، عمرو یکی بود، آسمان یکی بود، درخت یکی بود، قمر یکی بود، شمس یکی بود، بلکه یکی بود، اما یکی نبود ؛ یعنی وحدت او وحدت عددی نبود. حالا این ذات اقدس الهی که میگوییم «لا اله الا الله»، توده مردم که غیر از این درک ندارند و ما هم موظف نیستیم که آن حرف های قُلمبه سُلمبه را به اینها بگوییم. مرحوم صدوق نقل کرد که یک شخص عادی آمده، عرض کرد «دلّنی عن التوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»؛ همین که دارید توحید است. اما در روایت دیگر نقل کرد که هشام خدمت حضرت مشرف شد، خود حضرت ابتدائاً از او سؤال میکرد: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی؟» آیا خدا را نعت میکنی؟ عرض کرد بله «یابن رسول الله»، فرمود: «هَاتِ»؛ خدا را نعت کن، میخواهم ببینم چطور نعت میکنی، عرض کرد: «هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» حضرت نقض کرد، فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ این طور که شما میگویید سمیع است، دیگران هم سمیع هستند، بصیر است دیگران هم بصیر هستند، عرض کرد، «یابن رسول الله»، پس چطور من خدا را وصف کنم؟ فرمود: نگو «سمیع» است، نگو بصیر است، نگو «علیم» است، فرمود: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» [11]او علیم نیست، او علم است. این کجا، آن کجا! همه که هشام نمیشوند. فرمود ما حرف هایی داریم احادیثی داریم که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان».[12]
بارها به عرض شما رسید، آدم که مشهد مشرّف میشود، مشاهد مشرفه هر کدام از ائمه، این زیارت نورانی «جامعه کبیره» را میخواند، گذشته از آن ثواب های خودش و شفای مرضا و قضای حوایج و ده ها حاجت دیگر، از آنها میخواهد که باسواد شود. این باسواد شدن که گناه کبیره نیست، کسی میخواهد مُلّا شود؛ یعنی مثل شیخ انصاری یا آخوند خراسانی بشود، این طور که ما از سواد فاصله میگیریم، با سواد شدن معصیت نیست، نشانهاش همین است که ما این طور فکر میکنیم که نباید مثل آخوند خراسانی شد؛ اصلاً ما حرم مشرّف میشویم، برای اینکه باسواد بشویم و برگردیم. در زیارت «جامعه» میخوانیم، ما آمدیم اینجا «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم»؛ ما آمدیم باسواد بشویم و برگردیم. این «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم» جمله خبریه است، یک؛ به داعی انشا القا شد، دو؛ چون دعاست و معنای «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم» این است که شما فرمودید، ما علومی داریم: «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، ما را جزء آن زائران قرار بدهید، علمی به ما بدهید که ما با آن علم برگردیم، همه علم ها در درس و بحث نیست، گوشهای از علم در درس و بحث است.
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست[13]
انسان با درس و بحثِ تنها به جایی نمیرسد، این همان اوایل راه است. حرم که مشرّف میشوید، برای اینکه علم یاد بگیرید، وقتی علم یاد گرفتی؛ آن وقت توحید را طرزی تبیین میکنیم که دیگر خطر داعشی و تکفیری و مانند آن در جهان ظهور نکند: «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم»؛ یعنی من از شما درخواست میکنم، علمی به من بدهید، توفیقی به من بدهید که من بتوانم بار علم شما را حمل کنم. آن علمی که دیگران دارند که آسان است، آنها همه جا هست، علمی که نزد شما نیست، فرشته باید حمل کند و انبیا باید حمل کنند و معصومان باید حمل کنند و شاگردان شما؛ این علم است، هشام جزء این شاگردان بود. حضرت ابتدائاً از او سؤال میکند که «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی» عرض کرد بله؛ فرمود: «هَاتِ» بگو ببینم چطور خدا را وصف میکنی؟ عرض کرد «هو السمیع البصیر العلیم»، فرمود: اینها را که دیگران هم دارند. عرض کرد، پس خدا را چطور وصف کنم؟ فرمود: نگو «علیم» است؛ اینکه میگویی «علیم» است، نشان میدهد که ذاتی هست، وصفی هست: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ»؛ یعنی علم محض است، حیات محض است؛ یعنی صفت عین ذات است. این فکر کجا، آن فکر کجا! بنابراین آن میشود علم محض؛ وقتی علم محض شد، دو تا علم محض که نمیتواند، یک عالَم را منظّم اداره کند، فرض ندارد.
تمثیل برهان توحیدی سوره «انبیاء» و «مؤمنون» در آیه محل بحث
بنابراین آن معنای دقیق آیه سوره «انبیاء» و سوره «مؤمنون» که فرمود: ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ [14]به صورت یک مَثَل رقیق شده در آیه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آمده که اگر چند خدا در عالم باشند، مثل چند کارفرمای متشاکس و ناسازگار هستند، بعد وضع عالَم مثل این شخص کارگر وامانده است، برای اینکه هر روز، آن یکی به یک سبک دستور میدهد و این یکی به سبک دیگر دستور میدهد. بنابراین هم علم را قرآن و روایات مشخص کردند و هم فرمودند: علم زائد بر ذات نیست، فرمودند: چه بگویی «علیم»، چه بگویی «علم»، هیچ فرقی نمیکند. این «ذاتٌ ثبت له المبدأ» نیست، «علیم»؛ یعنی ذاتی که به خود متّکی است. علم وقتی عین ذات بود، وقتی مجرّد بود این علم به خود متّکی است، چه کسی گفته «علم» حتماً باید جای دیگر تکیه کند، آن علم غیر است، علم عرضی است که باید جای دیگر تکیه کند. این «علم» به ذات خود قائم است، این قدرت به ذات خود قائم است، این حیات به ذات خود قائم است. ما حالا چون از علم و حیات خودمان خبر داریم، خیال میکنیم که علم باید به غیر تکیه کند. اگر یک «علم» مجرد تام بود، به خودش متّکی است، این عین ذات است، این ذات «عین العلم» است؛ «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» و مانند آن. آن وقت همان معنا را به صورت تمثیل بیان کرد. این معنایی که وجود مبارک حضرت به هشام فرمود، این را که توده مردم حجاز نمیفهمیدند. مَثَل این قدرت را دارد که دامنه مطلب را پایین بکشد، یک؛ در دسترس مخاطب قرار بدهد، دو؛ به این مخاطب بفهماند که این دامنه مطلب است، اوجی هم دارد که اگر «إقرَأ وَ ارقَ»؛ [15]ترقی کردی و خواندی، میتوانی بالا بروی، این برای ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ است.
آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی
اما آثار تربیتی و اخلاقی آن هم مشخص است؛ اگر کسی هر روز به یک سمت میرود «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح»؛ [16]معلوم میشود چند خدایی است، خدای او ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ [17]هم «اله» او هوای اوست، هم أهویه دیگران «آلهه» او هستند. او «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح»، هر روز به یک سمت میگردد، هر روز به یک جا میگردد، معلوم میشود او چند خدایی است. اگر فقط گرفتار هوای خودش باشد، هوای او هم که یک سمته و یک سویه نیست، او هم مختلف است؛ منتها به آن سمت متشاکس اینها نیست. ما اگر خواستیم، ببینیم موحّد هستیم یا نه؟ با ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ [18]کاملاً میشود تشخیص داد. کسی که درون او هر روز یک سازی میزند، معلوم میشود که آلهه متعدد دارد، متشاکس بودن برای همین است.
اخبار به پایان راه نبودن مرگ و حاکمیت عدل در جهان دیگر
بعد فرمود که ای رسول من! این نظام خلقت پایان نمیپذیرد، مرگ که پوسیدن نیست، مرگ که پایان راه نیست: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾؛ شما رخت برمیبندید، اینها هم رخت برمیبندند، وارد صحنهای میشوید که صحنه مخاصمه است و آنجا جز عدل، چیز دیگر نیست؛ شما حرف های خود را میزنید، آنها حرف های خود را میزنند، برای آنها روشن میشود. بعد میگویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ [19]خدایا! ما فهمیدیم که حق با اوست. تمام درد در قیامت این است که انسان، حق محض را میبیند؛ ولی میخواهد ایمان بیاورد نمیتواند؛ سرّش این است که امروز بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است، فردا ارادهای در کار نیست، عملی در کار نیست، فقط علم به ما زیاد میشود، تکامل علمی است، میگوییم: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. این مَثَلی که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بیان کردند آن هم راهگشاست یک انسان تشنه اگر حرف راهنمایان را گوش نداد، به دنبال سراب رفت، تا میتواند میدود، وقتی پایان افق رسید وقتی ﴿جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾، [20]فهمید سراب است؛ اما وقتی فهمید که تمام اعضا و جوارح خود را از دست داد، فقط عطش مانده، حالا که فهمیده آب جای دیگر است، توان رفتن ندارد. تمام مشکلات در قیامت این است که انسان حق را کاملاً میبیند، ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ اما نمیتواند ایمان بیاورد، ایمان مختصّ دنیاست؛ یعنی بین نفس و ایمان، اراده فاصله است انسان مختار است یا قبول میکند یا نکول؛ ولی در قیامت فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل».[21]
شباهت رؤیا با قیامت و امکان فهم گوشه ای از اسرار قیامت با آن
در «رویا» گوشهای از اسرار عالَم قیامت را به ما نشان میدهد. میدانید همه ما کم و بیش با رویا آشنا هستیم و رویاهایی هم میبینیم؛ بعد وقتی بیدار شدیم، میگوییم ای کاش ما این مطلب را سؤال میکردیم! این «ای کاش» را ما نمیتوانیم، در رویا پیاده کنیم، چون رویا در اختیار خود ما نیست که برابر میل خودمان حرف بزنیم، محصول اعمال گذشته ماست. اگر ما در زمان بیداری های قبلی کار درستی کرده بودیم، رویاهای ما هم سخنان خوبی هم داشت.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد هشت کافی که از پربرکتترین مجلدات کافی همین جلد هشت آن است که روایات فراوان، قصص فراوان، حکایات فراوانی دارد. ایشان در جلد هشت کافی نقل میکند که بشر اوّلی میخوابید؛ ولی خواب نمیدید، حرف های انبیا را هم که گوش نمیدادند. به انبیا میگفتند که اگر ما حرف شما را گوش بدهیم چه میشود، اگر گوش ندهیم چه میشود؟ فرمود بعد از مرگ یک روح و ریحانی هست، یک ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[22]هست، برای کسانی است که گوش به حرف انبیا بدهند. یک ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ [23]اینها هم هست که مختصّ تبهکاران است. وقتی انبیا میگفتند که کیفر و پاداش، بعد از مرگ است، انکار مردم صدر جهان خلقت بیشتر میشد، میگفتند بعد از مرگ دیگر خبری نیست، مرگ آخر خط است، بعد خدای سبحان رویا را نصیب اینها کرد. مرحوم کلینی نقل میکند، که امام(سلام الله علیه) فرمود: اینها تا آن روز میخوابیدند؛ ولی خواب نمیدیدند، از آن روز به بعد خواب میدیدند، نزد انبیا رفتند و گفتند اینها چیست که ما در عالم خواب میبینیم؟ انبیا میفرمودند: این نمونه آن حرف هایی است که ما به شما میگوییم،[24] شما خیال نکنید، مردم دوباره از قبرستان برمیگردند، میآیند کوی و برزن، در دنیا زندگی دنیایی دارند. نمونه آنچه ما میگوییم، همین عالم رویاست که اگر کسی خواست، اسرار قیامت را بررسی کند، از همین جریان رویا میتواند گوشهای، نه همه؛ گوشهای از اسرار قیامت را بررسی کند، فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾.
پرسش: حضرت استاد، ببخشید! از بعضی از عبارات فهمیده میشود که در دنیا لذّتی هست که حقیقت آن لذّت را مثلاً انبیا و اولیا درک کردهاند، آیا در قیامت این لذّت از بین خواهد رفت یا نه؟
پاسخ: نه، این لذّت هست، در دنیا هم برای مؤمنین لذّت هست. یکی از دوستان ما که خدا او را غریق رحمت کند، ایشان یک بیماری سختی داشت، عمل جراحی کرد، بعد خدا شفا داد و من به عیادت او رفتم، گفت، من دوباره حاضرم همان بیماری را پیدا کنم، همان اتاق عمل بروم، وقتی که از اتاق عمل، حالم به جا آمد و به هوش آمدم، یک «الحمد لله» گفتم که هنوز در کام من لذیذ است. حاضرم دوباره عمل جراحی بشوم، بعد از عمل، همان «الحمد لله» را بگوییم که برای من لذیذ است و این برای همه هست؛ منتها یا کم یا زیاد که انبیا آن را دارند، مؤمنین هم دارند؛ منتها انبیا در حال لذّت بیشتری هستند، مؤمنین در حال لذّت کمتر. البته این لذائذ سر جایش محفوظ است؛ ولی تمام تلاش و کوشش این است که ما تا زنده هستیم رهتوشه خود را ببندیم؛ «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل». تمام مشکلات در این است که انسان در قیامت حق را میبیند، میفهمد که حق با انبیا و اولیاست؛ ولی نمیتواند باور کند، چون اگر باور کند که دیگر راحت میشود، آن روز اگر کسی ایمان بیاورد که دیگر مخلّد در نار نیست و چون بین نفس و ایمان، اراده فاصله است و محدوده ایمان در دنیاست، آن روز میشود «یوم الحسرة»، مثل انسانی که به دنبال سراب رفته، تمام اعضا و بدن او شکسته و خرد شده، فهمیده آب جای دیگر است؛ ولی حالا نمیتواند به سراغ آب برود؛ تمام مشکلات در «یوم الحسرة» این است که انسان، حق را کاملاً میفهمد، تکامل علمی قطعی پیدا میکند؛ ولی دست او خالی است.
حاکمیت عدل در صحنه قیامت و بهشت و جهنمی شدن انسان با دو شرط
فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ دنیا که پایان راه نیست، یک معبر است. اینکه میگویند عبرت بگیرید، عبرت بگیرید: ﴿فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اْلأَبْصارِ﴾؛ [25]یعنی عبور کنید از جهل به علم و از غفلت به تذکّر و مانند آن، فرمود: در آن صحنه مخاصمه میشوید، شما حرف های خود را میزنید، آنها هم حرف های خود را میزنند. عدل محض میگوید، کسی نجات پیدا میکند که دو تا کار کرده، عدل محض میگوید، کسی کیفر میبیند که دو کار کرده؛ آن کسی که ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ و ﴿صدقّ المرسلین﴾؛ این دو کار عامل نجات است؛ حرف صادقانه بیاورد که خودش هم یقیناً آن را باور میکند، دیگران او را تصدیق کنند. کسی اهل دوزخ است که نسبت به خدای سبحان دروغ بگوید و حرف انبیا را هم تکذیب کند. در بحث های قبل هم گذشت که ما یک تصدیق نظری داریم، یک تصدیق عملی داریم؛ همان طور که در دستگاه بیرونی ما، کار بعضی از نیروهای ما ادراک است، مثل چشم و گوش، کار کردن و کوشیدن که به عهده چشم و گوش نیست، به عهده دست و پاست. کار چشم و گوش این است که بفهمند، کار دست و پا این است که کار کنند، حرکت کنند. در درون ما هم همین دو نیرو هست یک نیرو به نام عقل نظر هست که متولّی اندیشه است، ادراکات، تصور، تصدیق، قیاس، استدلال و برهان همه از آنِ اوست. یک شأن و یک نیروی دیگری است که عزم در قبال جزم است؛ آن اوّلی کار علمی است و این کار عملی است، عزم و اراده و طلب و شوق و گرایش برای این نیروست، تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان برای آن نیروست. اگر در درون ما این دو تا قوّه هست، بعضی از قوا کارهای علمی و عملی آنها قوی است، چون کار علمی آنها قوی است، تصدیقات آنها هم محققانه است؛ یعنی ثبوت محمول برای موضوع با حدّ وسط قطعی ثابت میکند، که «الف»، «باء» است. تصور اطراف یک مطلب، تصدیق به «ثبوت المحمول للموضوع» مطلب دیگر؛ همه اینها به عهده آن قدرت اندیشمند است؛ یعنی عقل نظر که این نیمی از راه است. نیمی دیگر این است که این نیروی عملی هم فعالیت کند، عصاره این قضیه را به جان خود گره ببندد که میشود تصدیق ایمانی. در کتاب های منطق ملاحظه فرمودید که «تسمی القضیة عقداً»، قضیه را میگویند عقد، برای اینکه گرهی بین موضوع و محمول هست، تصدیق، موضوع را به محمول گره میزند، میگوید «الف»، «باء» است، این برای یک انگشت است. یک انگشت دیگری که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» [26]است، با آن انگشت میخواهد، عصاره این قضیه به جان انسان گره بخورد، بشود تصدیق؛ یعنی ایمان؛ لذا خیلی ها ممکن است که این انگشت دوم آنها فلج باشد؛ یک مطلب را صد درصد علماً قبول دارند؛ ولی باور ندارند، عالِم بی عمل همین است. این کسی که رشوه را می خواند، آیه آن را میخواند، مقاله آن را مینویسد، در باره آن سخنرانی میکند، سخنخوانی را هم دارد، بعد دست او آلوده است، او باور نکرده؛ یعنی آن عصاره قضیه را به جان خود گره نزده است؛ لذا دست او فلج است. تصدیق؛ یعنی قبول و ایمان، غیر از آن تصدیق «ثبوت المحمول للموضوع» است. تصدیق به معنای «ثبوت المحمول للموضوع» مربوط به حوزه است و دانشگاه؛ اما تصدیق، گره زدن، به معنای باور کردن، آن کار مسجد و حسینیه است. آنجا جای عمل است، آنجا جای نماز است، آنجا جای کنار سجاده است که انسان آن حرف هایی که خوانده، باور کند؛ باور کردن یعنی گره زدن عصاره علم به جان. فرمود اگر کسی صادق بود، یک؛ نیمی از راه را رفته و تصدیق کرد؛ یعنی به جان خود گره زد، این دو؛ این بهترین پاداش را در قیامت دارد و اگر کسی کاذب بود، یک؛ یعنی حرف های او دروغ بود و همین دروغ را باور کرد و آنهایی که حرف های راست آوردند، حرف های آنها را تکذیب کرد، این جهنم مثوای آنهاست.
جریان سلفی ها و داعشی ها و اینها از سابق بود. در ذیل همین آیه شما میبینید، جناب فخر رازی میگوید که تکفیری ها از همین آیه خیلی ها را تکفیر کردند، با اینکه اهل قبله بودند، با اینکه مسلمان بودند، با اینکه نماز میخواندند، آنها را تکفیر میکردند. اگر کار به دست یک رهبر آسمانی، مثل امام معصوم نباشد، همین طور تکه تکه میشود، ضرورت امام معصوم برای همین است؛ ذیل همین آیهای که در این بخش است؛ یعنی آیه 32 که ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ﴾؛ گروه تکفیری عصرِ فخررازی هم برابر همین آیه که هر کسی موافق اینها نبود، می گفتند کافر است. حرف فخر رازی این است که با اینکه مخالفین آنها اهل قبله بودند، اهل نماز بودند؛ منتها حالا شما یک فهم دارید، آنها یک فهم دیگر دارند؛ این طور نیست که اگر کسی مخالف فکر شما بود، بشود کافر. غرض این است که این فتنهها و گروه ها همیشه بود.
جایگاه ویژه تکذیب و تصدیق کنندگان رسولان الهی در قیامت
در این قسمت فرمود: همه شما در آن صحنه حاضر میشوید، هیچ کسی از کاذبِ مکذّب، ظالم تر نیست؛ این تعبیر «من اظلم، من اظلم» که نفی میکند، معنای آن این نیست که اینها ظالم ترین مردم هستند؛ معنای آن این است که از اینها ظالم تر کسی نیست، ممکن است هم سطح اینها هم باشند. «من اظلم»؛ یعنی از اینها ظالم تر کسی نیست؛ معنای آن این نیست که اینها ظالم ترین مردم هستند، ممکن است گروه دیگری هم در سیّئه، همسان اینها باشند. «من اظلم»؛ یعنی از اینها کسی ظالم تر نیست که هم دروغ میگویند و هم حق را تکذیب میکنند ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ دروغ به خدا میبندند، میگویند خدا پیامبر نفرستاد، دینی، قرآنی، کتابی و صحیفهای نفرستاد و انبیا را هم تکذیب میکنند: ﴿وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾؛ اما در قبال آن ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ کسی که وحی الهی را آورد که صدق محض است و خودش هم تصدیق دارد و او را باور دارد، هم صادق است هم مصدِّق؛ یعنی هم درست میگوید و هم باور دارد؛ ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، اینها متقین هستند، کسانی هستند که خدای سبحان تقوای اینها را امضا کرده، اگر تقوای اینها را امضا کرده: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ [27]هم کنار آن هست، وقتی اعمال و اقوال اینها مقبول شد، آن جنّتی که ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ [28]در اختیار اینها خواهد بود.
پرسش: در ذیل همین آیه ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ دارد که منظور امیرالمؤمنین است یا شخص دیگر؟
پاسخ: آن در حقیقت اهل بیت هستند، چون برای مصداق است؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که او وحی میآورد، در درجه اول «أَوَّلُ مَن آمَن» [29]وجود مبارک حضرت امیر است و بعد پیروان او.
[1]ق/سوره50، آیه5.
[2]ملک/سوره67، آیه4.
[3]ملک/سوره67، آیه3.
[4]قمر/سوره54، آیه49.
[5]یونس/سوره10، آیه49.
[6]رعد/سوره13، آیه8.
[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص158، ط اسلامی.
[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص152.
[9]التوحید، الشیخ الصدوق، ص46.
[10]دانش نامه عقایداسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج5، ص272.
[11]التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.
[12]الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص52.
[13]حافظ، غزل شماره74.
[14]مومنون/سوره23، آیه91.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.
[16]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
[17]جاثیه/سوره45، آیه23.
[18]رعد/سوره13، آیه28.
[19]سجده/سوره32، آیه12.
[20]نور/سوره24، آیه39.
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.
[22]بقره/سوره2، آیه25.
[23]حاقه/سوره69، آیه30.
[24]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص90، ط اسلامی.
[25]حشر/سوره59، آیه2.
[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[27]مائده/سوره5، آیه27.
[28]شعراء/سوره26، آیه90.
[29]عیون اخبار الرضا ع، الشیخ الصدوق، ج2، ص272.
- ارائه برهان توحیدی در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» با استفاده از نظم عالم؛
-سیره ائمه (ع) در ارائه مباحث توحیدی با رعایت حال مخاطب؛
-آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ(29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ(30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ(31) فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ(32) وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ(33) لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِکَ جَزاءُ الْمُحْسِنینَ(34)﴾
مَثَل های توحیدی نشان دهنده دامنه مطالب برهانی بر مخاطب متوسط
سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، مسائل توحید و سایر اصول دین یک مقدار بازتر و قوی تر مطرح میشود. گاهی برهان عقلی تام اقامه میشود؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء»، سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» و مانند آن آمده است. گاهی برای تبیین همان مطلب از مَثَل استفاده میشود که آن ممثّل را رقیق میکند، پایین میآورد تا دست مخاطبانِ متوسط به دامنه آن مطالب برسد، چون مَثَل آن قدرت را ندارد که اوج ممثَّل را به دست مخاطب برساند. مَثَل این توان را دارد که یک مقدار آن مطلب را بدون تجافی پایین بیاورد، وقتی پایین آورد، دامنه مطلب، قابل ادراک برای کسانی است که ذیل نشین هستند، این ذیل نشین ها، فقط دامنه مطلب را درک میکنند، نه بالای مطلب را؛ لذا فرمود: ما همان جریان توحید را که در سوره «انبیاء» و در سوره «مؤمنون» آمد مَثَل میزنیم.
ارائه برهان توحیدی در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» با استفاده از نظم عالم
در سوره «انبیاء» و «مؤمنون» فرمودند که این عالَم منظّم است، نشانه نظم عالَم این است که تمام علوم را بشر از عالَم گرفته است. طبیب وقتی به علم طب میرسد یعنی چه؟ یعنی نظم آن را از دارو و درمان جهان خارج میگیرد. اگر بین دارو و درمان و شفا یک ربطِ دقیق ریاضی نباشد که علم طب پیدا نمیشود. اگر انسان از هر راهی مریض میشود، از هر راهی هم درمان شود، میشود: ﴿فَهُمْ فی أَمْرٍ مَریجٍ﴾؛ [1]یعنی هرج و مرج، این دیگر طب نیست. مهندسی همین طور است، تمام این فضاها و هواها را این خلبان ها عالمانه میشناسند و طی میکنند، این ناوخداها تمام راه های دریایی را عالمانه میشناسند و کشتی رانی میکنند، رانندههای کف زمین هم همین طور است. تمام بشر تمام علوم را از عالم خارج گرفته، ما به چه کسی میگوییم مهندس، طبیب، منجّم، ریاضیدان، فیزیکدان، شیمیدان؛ کسی که از نظم عالَم، چهار تا کلمه بلد است. اگر عالَم منظم نباشد که فیزیک و شیمی و ریاضی و کشتی رانی و هواپیمارانی و دریارانی نیست؛ پس تمام علوم را بشر از این معلومات خارجی دارد. پس جهان خارج، متن علم است، به دلیل اینکه دیگران علوم خود را از این دارند؛ لذا در سورهٴ مبارکهٴ «ملک» فرمود که هیچ بی نظمی در عالَم نیست، ده بار؛ صد بار هم که شما نگاه کنید: ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾،[2]﴿ما تَری فی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾؛ [3]هیچ بی نظمی در عالَم نمی بینید. یک بیان لطیفی مرحوم صدرالمتألّهین دارد که میفرماید: نظم عالم؛ نظیر نظم ساختمان های دقیق نیست، این ساختمان ها اگر شما آجری از دیوار شرقی برداری، بالای دیوار غربی بگذاری، یک آجر هم از دیوار غربی برداری، به دیوار شرقی بگذاری، چه در مسجد امام، چه در مسجد شیخ لطف الله و مانند آن، این بنا محفوظ است. فرمود: عالَم که منظّم است؛ نظیر این نظم ها نیست؛ نظیر حلقات سلسله ریاضی است؛ شما اگر عدد هشت را از بین عدد هفت و نُه بردارید، بر دست شما میماند، کجا میخواهید بگذارید، جایی برای عدد نیست، مگر سر جای خودش. فرمود: ﴿إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ [4]تنها انسان نیست که ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ﴾ [5]هر چیزی همین طور است: ﴿إِنّا کُلَّ شَیْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾؛ ﴿وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ﴾. [6]در بعضی از روایات، کلمه مهندس بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است.[7] پس عالَم نظم محض است و هر کسی چهار کلمه علم دارد، از عالَم گرفته است؛ لذا فرمود: این عالَم علم محض است، چون علم است که به دیگران علم میدهد؛ پس هیچ بی نظمی در عالم نیست و همه علوم به عالَم برمیگردد.
این عالمَی که صدر و ذیل آن نظم عالمانه است، بیش از یک مبدأ نمیتواند داشته باشد ـ گرچه فعلاً بحث در فعل خداست؛ ولی از فعل خدا به فاعل؛ یعنی ذات پی میبریم که بیش از یک مبدأ در عالم نیست ـ چرا؟ برای اینکه نظم دارد، نظم ریاضی دارد، مثل حلقات عدد ریاضی. اگر این عالَم منظّم است که هست، بیش از یک مبدأ نخواهد داشت، زیرا سخن در آفریدگار است، سخن در خداست؛ اگر دو مبدأ و دو خدا باشند، چون دو ذات دارند و صفات آنها هم عین ذات آنها هست، دو تا علم دارند، دو تا علم یک کار نمیکنند، دو نحوه علم، دو گونه میآفریند و اگر بگوییم که آنها عالِم هستند؛ ولی ما نمیدانیم که علم آنها چطور است؛ البته ما نمیدانیم حقیقت علم آنها چیست؛ ولی میدانیم عالِم هستند، یک و علم هم عین ذات ایشان است، دو؛ برای اینکه این را هم قرآن و هم روایات به صورت شفاف مشخص کرده است.
سیره علی و ائمه(علیهم السلام) در ارائه مباحث توحیدی با رعایت حال مخاطب
در یکی از بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه آمده که «عَالِمٌ إِذ لا مَعلُومٌ»؛[8]«الله» عالِم است در حالی که هیچ چیز در عالَم نبود. اینها با هر کسی به روال خاص خود او حرف میزدند. یک وقت کسی آمده گفته، «دُلَّنی عَنِ التُّوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»[9]؛ همین که دارید توحید است. برای یک آدم عادی که وجود مبارک حضرت نمیتواند برهان اقامه کند. اینکه عرض کرد: «دلّنی عن التوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»، همین که میگویید «لا اله الا الله»؛ خدا یکی است، شریک ندارد و مانند آن.
اینکه میگویند: «یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود»؛ این جمله دومی، تفسیر اولی است. یکی بود معلوم است؛ اما یکی نبود، خدا یکی نیست که دومی داشته باشد. یکی بود؛ یعنی همین خدا که یکی بود، یکی عددی نبود، «وَحدَانِیّةُ العَدَد». [10]در بیانات نورانی امام سجاد(علیه السلام) دارد، خدا یکی نیست؛ نه مثل اینکه بگوییم، یک درخت، یک انسان، یک ستاره، یک شمس و یک قمر؛ یعنی یکی عددی نیست که زیرمجموعه کمّ باشد. یکی بود، اما یکی نبود؛ یعنی یکیِ شخصیِ الهی بود، یکی عددی نبود؛ آنگاه این را جمله بعد تفسیر میکند، غیر از خدا کس دیگری نبود، اما اینکه میگوییم خدا یکی بود، یکی آن طور نیست که بگوییم، زید یکی بود، عمرو یکی بود، آسمان یکی بود، درخت یکی بود، قمر یکی بود، شمس یکی بود، بلکه یکی بود، اما یکی نبود ؛ یعنی وحدت او وحدت عددی نبود. حالا این ذات اقدس الهی که میگوییم «لا اله الا الله»، توده مردم که غیر از این درک ندارند و ما هم موظف نیستیم که آن حرف های قُلمبه سُلمبه را به اینها بگوییم. مرحوم صدوق نقل کرد که یک شخص عادی آمده، عرض کرد «دلّنی عن التوحید»، فرمود: «هُوَ الَّذِی أَنتُم عَلَیه»؛ همین که دارید توحید است. اما در روایت دیگر نقل کرد که هشام خدمت حضرت مشرف شد، خود حضرت ابتدائاً از او سؤال میکرد: «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی؟» آیا خدا را نعت میکنی؟ عرض کرد بله «یابن رسول الله»، فرمود: «هَاتِ»؛ خدا را نعت کن، میخواهم ببینم چطور نعت میکنی، عرض کرد: «هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ» حضرت نقض کرد، فرمود: «هَذِهِ صِفَةٌ یَشْتَرِکُ فِیهَا الْمَخْلُوقُونَ»؛ این طور که شما میگویید سمیع است، دیگران هم سمیع هستند، بصیر است دیگران هم بصیر هستند، عرض کرد، «یابن رسول الله»، پس چطور من خدا را وصف کنم؟ فرمود: نگو «سمیع» است، نگو بصیر است، نگو «علیم» است، فرمود: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» [11]او علیم نیست، او علم است. این کجا، آن کجا! همه که هشام نمیشوند. فرمود ما حرف هایی داریم احادیثی داریم که «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان».[12]
بارها به عرض شما رسید، آدم که مشهد مشرّف میشود، مشاهد مشرفه هر کدام از ائمه، این زیارت نورانی «جامعه کبیره» را میخواند، گذشته از آن ثواب های خودش و شفای مرضا و قضای حوایج و ده ها حاجت دیگر، از آنها میخواهد که باسواد شود. این باسواد شدن که گناه کبیره نیست، کسی میخواهد مُلّا شود؛ یعنی مثل شیخ انصاری یا آخوند خراسانی بشود، این طور که ما از سواد فاصله میگیریم، با سواد شدن معصیت نیست، نشانهاش همین است که ما این طور فکر میکنیم که نباید مثل آخوند خراسانی شد؛ اصلاً ما حرم مشرّف میشویم، برای اینکه باسواد بشویم و برگردیم. در زیارت «جامعه» میخوانیم، ما آمدیم اینجا «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم»؛ ما آمدیم باسواد بشویم و برگردیم. این «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم» جمله خبریه است، یک؛ به داعی انشا القا شد، دو؛ چون دعاست و معنای «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم» این است که شما فرمودید، ما علومی داریم: «لَا یَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان»، ما را جزء آن زائران قرار بدهید، علمی به ما بدهید که ما با آن علم برگردیم، همه علم ها در درس و بحث نیست، گوشهای از علم در درس و بحث است.
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست[13]
انسان با درس و بحثِ تنها به جایی نمیرسد، این همان اوایل راه است. حرم که مشرّف میشوید، برای اینکه علم یاد بگیرید، وقتی علم یاد گرفتی؛ آن وقت توحید را طرزی تبیین میکنیم که دیگر خطر داعشی و تکفیری و مانند آن در جهان ظهور نکند: «مُحتَمِلٌ لِعِلمِکُم»؛ یعنی من از شما درخواست میکنم، علمی به من بدهید، توفیقی به من بدهید که من بتوانم بار علم شما را حمل کنم. آن علمی که دیگران دارند که آسان است، آنها همه جا هست، علمی که نزد شما نیست، فرشته باید حمل کند و انبیا باید حمل کنند و معصومان باید حمل کنند و شاگردان شما؛ این علم است، هشام جزء این شاگردان بود. حضرت ابتدائاً از او سؤال میکند که «أَ تَنْعَتُ اللَّهَ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی» عرض کرد بله؛ فرمود: «هَاتِ» بگو ببینم چطور خدا را وصف میکنی؟ عرض کرد «هو السمیع البصیر العلیم»، فرمود: اینها را که دیگران هم دارند. عرض کرد، پس خدا را چطور وصف کنم؟ فرمود: نگو «علیم» است؛ اینکه میگویی «علیم» است، نشان میدهد که ذاتی هست، وصفی هست: «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ»؛ یعنی علم محض است، حیات محض است؛ یعنی صفت عین ذات است. این فکر کجا، آن فکر کجا! بنابراین آن میشود علم محض؛ وقتی علم محض شد، دو تا علم محض که نمیتواند، یک عالَم را منظّم اداره کند، فرض ندارد.
تمثیل برهان توحیدی سوره «انبیاء» و «مؤمنون» در آیه محل بحث
بنابراین آن معنای دقیق آیه سوره «انبیاء» و سوره «مؤمنون» که فرمود: ﴿لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ﴾ [14]به صورت یک مَثَل رقیق شده در آیه سورهٴ مبارکهٴ «زمر» آمده که اگر چند خدا در عالم باشند، مثل چند کارفرمای متشاکس و ناسازگار هستند، بعد وضع عالَم مثل این شخص کارگر وامانده است، برای اینکه هر روز، آن یکی به یک سبک دستور میدهد و این یکی به سبک دیگر دستور میدهد. بنابراین هم علم را قرآن و روایات مشخص کردند و هم فرمودند: علم زائد بر ذات نیست، فرمودند: چه بگویی «علیم»، چه بگویی «علم»، هیچ فرقی نمیکند. این «ذاتٌ ثبت له المبدأ» نیست، «علیم»؛ یعنی ذاتی که به خود متّکی است. علم وقتی عین ذات بود، وقتی مجرّد بود این علم به خود متّکی است، چه کسی گفته «علم» حتماً باید جای دیگر تکیه کند، آن علم غیر است، علم عرضی است که باید جای دیگر تکیه کند. این «علم» به ذات خود قائم است، این قدرت به ذات خود قائم است، این حیات به ذات خود قائم است. ما حالا چون از علم و حیات خودمان خبر داریم، خیال میکنیم که علم باید به غیر تکیه کند. اگر یک «علم» مجرد تام بود، به خودش متّکی است، این عین ذات است، این ذات «عین العلم» است؛ «نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِیهِ وَ حَیَاةٌ لَا مَوْتَ فِیهِ وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِیهِ» و مانند آن. آن وقت همان معنا را به صورت تمثیل بیان کرد. این معنایی که وجود مبارک حضرت به هشام فرمود، این را که توده مردم حجاز نمیفهمیدند. مَثَل این قدرت را دارد که دامنه مطلب را پایین بکشد، یک؛ در دسترس مخاطب قرار بدهد، دو؛ به این مخاطب بفهماند که این دامنه مطلب است، اوجی هم دارد که اگر «إقرَأ وَ ارقَ»؛ [15]ترقی کردی و خواندی، میتوانی بالا بروی، این برای ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾ است.
آثار تربیتی و اخلاقی طرح مباحث توحیدی
اما آثار تربیتی و اخلاقی آن هم مشخص است؛ اگر کسی هر روز به یک سمت میرود «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح»؛ [16]معلوم میشود چند خدایی است، خدای او ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ [17]هم «اله» او هوای اوست، هم أهویه دیگران «آلهه» او هستند. او «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح»، هر روز به یک سمت میگردد، هر روز به یک جا میگردد، معلوم میشود او چند خدایی است. اگر فقط گرفتار هوای خودش باشد، هوای او هم که یک سمته و یک سویه نیست، او هم مختلف است؛ منتها به آن سمت متشاکس اینها نیست. ما اگر خواستیم، ببینیم موحّد هستیم یا نه؟ با ﴿أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ [18]کاملاً میشود تشخیص داد. کسی که درون او هر روز یک سازی میزند، معلوم میشود که آلهه متعدد دارد، متشاکس بودن برای همین است.
اخبار به پایان راه نبودن مرگ و حاکمیت عدل در جهان دیگر
بعد فرمود که ای رسول من! این نظام خلقت پایان نمیپذیرد، مرگ که پوسیدن نیست، مرگ که پایان راه نیست: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾؛ شما رخت برمیبندید، اینها هم رخت برمیبندند، وارد صحنهای میشوید که صحنه مخاصمه است و آنجا جز عدل، چیز دیگر نیست؛ شما حرف های خود را میزنید، آنها حرف های خود را میزنند، برای آنها روشن میشود. بعد میگویند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ [19]خدایا! ما فهمیدیم که حق با اوست. تمام درد در قیامت این است که انسان، حق محض را میبیند؛ ولی میخواهد ایمان بیاورد نمیتواند؛ سرّش این است که امروز بین نفس و بین ایمان، اراده فاصله است، فردا ارادهای در کار نیست، عملی در کار نیست، فقط علم به ما زیاد میشود، تکامل علمی است، میگوییم: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾. این مَثَلی که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» بیان کردند آن هم راهگشاست یک انسان تشنه اگر حرف راهنمایان را گوش نداد، به دنبال سراب رفت، تا میتواند میدود، وقتی پایان افق رسید وقتی ﴿جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً﴾، [20]فهمید سراب است؛ اما وقتی فهمید که تمام اعضا و جوارح خود را از دست داد، فقط عطش مانده، حالا که فهمیده آب جای دیگر است، توان رفتن ندارد. تمام مشکلات در قیامت این است که انسان حق را کاملاً میبیند، ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ اما نمیتواند ایمان بیاورد، ایمان مختصّ دنیاست؛ یعنی بین نفس و ایمان، اراده فاصله است انسان مختار است یا قبول میکند یا نکول؛ ولی در قیامت فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل».[21]
شباهت رؤیا با قیامت و امکان فهم گوشه ای از اسرار قیامت با آن
در «رویا» گوشهای از اسرار عالَم قیامت را به ما نشان میدهد. میدانید همه ما کم و بیش با رویا آشنا هستیم و رویاهایی هم میبینیم؛ بعد وقتی بیدار شدیم، میگوییم ای کاش ما این مطلب را سؤال میکردیم! این «ای کاش» را ما نمیتوانیم، در رویا پیاده کنیم، چون رویا در اختیار خود ما نیست که برابر میل خودمان حرف بزنیم، محصول اعمال گذشته ماست. اگر ما در زمان بیداری های قبلی کار درستی کرده بودیم، رویاهای ما هم سخنان خوبی هم داشت.
مرحوم کلینی(رضوان الله تعالی علیه) در جلد هشت کافی که از پربرکتترین مجلدات کافی همین جلد هشت آن است که روایات فراوان، قصص فراوان، حکایات فراوانی دارد. ایشان در جلد هشت کافی نقل میکند که بشر اوّلی میخوابید؛ ولی خواب نمیدید، حرف های انبیا را هم که گوش نمیدادند. به انبیا میگفتند که اگر ما حرف شما را گوش بدهیم چه میشود، اگر گوش ندهیم چه میشود؟ فرمود بعد از مرگ یک روح و ریحانی هست، یک ﴿جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[22]هست، برای کسانی است که گوش به حرف انبیا بدهند. یک ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ [23]اینها هم هست که مختصّ تبهکاران است. وقتی انبیا میگفتند که کیفر و پاداش، بعد از مرگ است، انکار مردم صدر جهان خلقت بیشتر میشد، میگفتند بعد از مرگ دیگر خبری نیست، مرگ آخر خط است، بعد خدای سبحان رویا را نصیب اینها کرد. مرحوم کلینی نقل میکند، که امام(سلام الله علیه) فرمود: اینها تا آن روز میخوابیدند؛ ولی خواب نمیدیدند، از آن روز به بعد خواب میدیدند، نزد انبیا رفتند و گفتند اینها چیست که ما در عالم خواب میبینیم؟ انبیا میفرمودند: این نمونه آن حرف هایی است که ما به شما میگوییم،[24] شما خیال نکنید، مردم دوباره از قبرستان برمیگردند، میآیند کوی و برزن، در دنیا زندگی دنیایی دارند. نمونه آنچه ما میگوییم، همین عالم رویاست که اگر کسی خواست، اسرار قیامت را بررسی کند، از همین جریان رویا میتواند گوشهای، نه همه؛ گوشهای از اسرار قیامت را بررسی کند، فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾.
پرسش: حضرت استاد، ببخشید! از بعضی از عبارات فهمیده میشود که در دنیا لذّتی هست که حقیقت آن لذّت را مثلاً انبیا و اولیا درک کردهاند، آیا در قیامت این لذّت از بین خواهد رفت یا نه؟
پاسخ: نه، این لذّت هست، در دنیا هم برای مؤمنین لذّت هست. یکی از دوستان ما که خدا او را غریق رحمت کند، ایشان یک بیماری سختی داشت، عمل جراحی کرد، بعد خدا شفا داد و من به عیادت او رفتم، گفت، من دوباره حاضرم همان بیماری را پیدا کنم، همان اتاق عمل بروم، وقتی که از اتاق عمل، حالم به جا آمد و به هوش آمدم، یک «الحمد لله» گفتم که هنوز در کام من لذیذ است. حاضرم دوباره عمل جراحی بشوم، بعد از عمل، همان «الحمد لله» را بگوییم که برای من لذیذ است و این برای همه هست؛ منتها یا کم یا زیاد که انبیا آن را دارند، مؤمنین هم دارند؛ منتها انبیا در حال لذّت بیشتری هستند، مؤمنین در حال لذّت کمتر. البته این لذائذ سر جایش محفوظ است؛ ولی تمام تلاش و کوشش این است که ما تا زنده هستیم رهتوشه خود را ببندیم؛ «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ إِنَّ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل». تمام مشکلات در این است که انسان در قیامت حق را میبیند، میفهمد که حق با انبیا و اولیاست؛ ولی نمیتواند باور کند، چون اگر باور کند که دیگر راحت میشود، آن روز اگر کسی ایمان بیاورد که دیگر مخلّد در نار نیست و چون بین نفس و ایمان، اراده فاصله است و محدوده ایمان در دنیاست، آن روز میشود «یوم الحسرة»، مثل انسانی که به دنبال سراب رفته، تمام اعضا و بدن او شکسته و خرد شده، فهمیده آب جای دیگر است؛ ولی حالا نمیتواند به سراغ آب برود؛ تمام مشکلات در «یوم الحسرة» این است که انسان، حق را کاملاً میفهمد، تکامل علمی قطعی پیدا میکند؛ ولی دست او خالی است.
حاکمیت عدل در صحنه قیامت و بهشت و جهنمی شدن انسان با دو شرط
فرمود: ﴿إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ﴾ دنیا که پایان راه نیست، یک معبر است. اینکه میگویند عبرت بگیرید، عبرت بگیرید: ﴿فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی اْلأَبْصارِ﴾؛ [25]یعنی عبور کنید از جهل به علم و از غفلت به تذکّر و مانند آن، فرمود: در آن صحنه مخاصمه میشوید، شما حرف های خود را میزنید، آنها هم حرف های خود را میزنند. عدل محض میگوید، کسی نجات پیدا میکند که دو تا کار کرده، عدل محض میگوید، کسی کیفر میبیند که دو کار کرده؛ آن کسی که ﴿جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ و ﴿صدقّ المرسلین﴾؛ این دو کار عامل نجات است؛ حرف صادقانه بیاورد که خودش هم یقیناً آن را باور میکند، دیگران او را تصدیق کنند. کسی اهل دوزخ است که نسبت به خدای سبحان دروغ بگوید و حرف انبیا را هم تکذیب کند. در بحث های قبل هم گذشت که ما یک تصدیق نظری داریم، یک تصدیق عملی داریم؛ همان طور که در دستگاه بیرونی ما، کار بعضی از نیروهای ما ادراک است، مثل چشم و گوش، کار کردن و کوشیدن که به عهده چشم و گوش نیست، به عهده دست و پاست. کار چشم و گوش این است که بفهمند، کار دست و پا این است که کار کنند، حرکت کنند. در درون ما هم همین دو نیرو هست یک نیرو به نام عقل نظر هست که متولّی اندیشه است، ادراکات، تصور، تصدیق، قیاس، استدلال و برهان همه از آنِ اوست. یک شأن و یک نیروی دیگری است که عزم در قبال جزم است؛ آن اوّلی کار علمی است و این کار عملی است، عزم و اراده و طلب و شوق و گرایش برای این نیروست، تصور و تصدیق و قیاس و استدلال و برهان برای آن نیروست. اگر در درون ما این دو تا قوّه هست، بعضی از قوا کارهای علمی و عملی آنها قوی است، چون کار علمی آنها قوی است، تصدیقات آنها هم محققانه است؛ یعنی ثبوت محمول برای موضوع با حدّ وسط قطعی ثابت میکند، که «الف»، «باء» است. تصور اطراف یک مطلب، تصدیق به «ثبوت المحمول للموضوع» مطلب دیگر؛ همه اینها به عهده آن قدرت اندیشمند است؛ یعنی عقل نظر که این نیمی از راه است. نیمی دیگر این است که این نیروی عملی هم فعالیت کند، عصاره این قضیه را به جان خود گره ببندد که میشود تصدیق ایمانی. در کتاب های منطق ملاحظه فرمودید که «تسمی القضیة عقداً»، قضیه را میگویند عقد، برای اینکه گرهی بین موضوع و محمول هست، تصدیق، موضوع را به محمول گره میزند، میگوید «الف»، «باء» است، این برای یک انگشت است. یک انگشت دیگری که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَان وَ اکتُسِبَ بِهِ الجَنَان» [26]است، با آن انگشت میخواهد، عصاره این قضیه به جان انسان گره بخورد، بشود تصدیق؛ یعنی ایمان؛ لذا خیلی ها ممکن است که این انگشت دوم آنها فلج باشد؛ یک مطلب را صد درصد علماً قبول دارند؛ ولی باور ندارند، عالِم بی عمل همین است. این کسی که رشوه را می خواند، آیه آن را میخواند، مقاله آن را مینویسد، در باره آن سخنرانی میکند، سخنخوانی را هم دارد، بعد دست او آلوده است، او باور نکرده؛ یعنی آن عصاره قضیه را به جان خود گره نزده است؛ لذا دست او فلج است. تصدیق؛ یعنی قبول و ایمان، غیر از آن تصدیق «ثبوت المحمول للموضوع» است. تصدیق به معنای «ثبوت المحمول للموضوع» مربوط به حوزه است و دانشگاه؛ اما تصدیق، گره زدن، به معنای باور کردن، آن کار مسجد و حسینیه است. آنجا جای عمل است، آنجا جای نماز است، آنجا جای کنار سجاده است که انسان آن حرف هایی که خوانده، باور کند؛ باور کردن یعنی گره زدن عصاره علم به جان. فرمود اگر کسی صادق بود، یک؛ نیمی از راه را رفته و تصدیق کرد؛ یعنی به جان خود گره زد، این دو؛ این بهترین پاداش را در قیامت دارد و اگر کسی کاذب بود، یک؛ یعنی حرف های او دروغ بود و همین دروغ را باور کرد و آنهایی که حرف های راست آوردند، حرف های آنها را تکذیب کرد، این جهنم مثوای آنهاست.
جریان سلفی ها و داعشی ها و اینها از سابق بود. در ذیل همین آیه شما میبینید، جناب فخر رازی میگوید که تکفیری ها از همین آیه خیلی ها را تکفیر کردند، با اینکه اهل قبله بودند، با اینکه مسلمان بودند، با اینکه نماز میخواندند، آنها را تکفیر میکردند. اگر کار به دست یک رهبر آسمانی، مثل امام معصوم نباشد، همین طور تکه تکه میشود، ضرورت امام معصوم برای همین است؛ ذیل همین آیهای که در این بخش است؛ یعنی آیه 32 که ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًی لِلْکافِرینَ﴾؛ گروه تکفیری عصرِ فخررازی هم برابر همین آیه که هر کسی موافق اینها نبود، می گفتند کافر است. حرف فخر رازی این است که با اینکه مخالفین آنها اهل قبله بودند، اهل نماز بودند؛ منتها حالا شما یک فهم دارید، آنها یک فهم دیگر دارند؛ این طور نیست که اگر کسی مخالف فکر شما بود، بشود کافر. غرض این است که این فتنهها و گروه ها همیشه بود.
جایگاه ویژه تکذیب و تصدیق کنندگان رسولان الهی در قیامت
در این قسمت فرمود: همه شما در آن صحنه حاضر میشوید، هیچ کسی از کاذبِ مکذّب، ظالم تر نیست؛ این تعبیر «من اظلم، من اظلم» که نفی میکند، معنای آن این نیست که اینها ظالم ترین مردم هستند؛ معنای آن این است که از اینها ظالم تر کسی نیست، ممکن است هم سطح اینها هم باشند. «من اظلم»؛ یعنی از اینها ظالم تر کسی نیست؛ معنای آن این نیست که اینها ظالم ترین مردم هستند، ممکن است گروه دیگری هم در سیّئه، همسان اینها باشند. «من اظلم»؛ یعنی از اینها کسی ظالم تر نیست که هم دروغ میگویند و هم حق را تکذیب میکنند ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّهِ﴾؛ دروغ به خدا میبندند، میگویند خدا پیامبر نفرستاد، دینی، قرآنی، کتابی و صحیفهای نفرستاد و انبیا را هم تکذیب میکنند: ﴿وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ﴾؛ اما در قبال آن ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾؛ کسی که وحی الهی را آورد که صدق محض است و خودش هم تصدیق دارد و او را باور دارد، هم صادق است هم مصدِّق؛ یعنی هم درست میگوید و هم باور دارد؛ ﴿أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ﴾، اینها متقین هستند، کسانی هستند که خدای سبحان تقوای اینها را امضا کرده، اگر تقوای اینها را امضا کرده: ﴿إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ﴾ [27]هم کنار آن هست، وقتی اعمال و اقوال اینها مقبول شد، آن جنّتی که ﴿أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقینَ﴾ [28]در اختیار اینها خواهد بود.
پرسش: در ذیل همین آیه ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ دارد که منظور امیرالمؤمنین است یا شخص دیگر؟
پاسخ: آن در حقیقت اهل بیت هستند، چون برای مصداق است؛ ﴿وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ﴾ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که او وحی میآورد، در درجه اول «أَوَّلُ مَن آمَن» [29]وجود مبارک حضرت امیر است و بعد پیروان او.
[1]ق/سوره50، آیه5.
[2]ملک/سوره67، آیه4.
[3]ملک/سوره67، آیه3.
[4]قمر/سوره54، آیه49.
[5]یونس/سوره10، آیه49.
[6]رعد/سوره13، آیه8.
[7]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص158، ط اسلامی.
[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج9، ص152.
[9]التوحید، الشیخ الصدوق، ص46.
[10]دانش نامه عقایداسلامی، محمدمحمدی ری شهری، ج5، ص272.
[11]التوحید، الشیخ الصدوق، ص146.
[12]الامالی، الشیخ الصدوق، ج1، ص52.
[13]حافظ، غزل شماره74.
[14]مومنون/سوره23، آیه91.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص606، ط اسلامی.
[16]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
[17]جاثیه/سوره45، آیه23.
[18]رعد/سوره13، آیه28.
[19]سجده/سوره32، آیه12.
[20]نور/سوره24، آیه39.
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص58، ط اسلامی.
[22]بقره/سوره2، آیه25.
[23]حاقه/سوره69، آیه30.
[24]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج8، ص90، ط اسلامی.
[25]حشر/سوره59، آیه2.
[26]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص11، ط اسلامی.
[27]مائده/سوره5، آیه27.
[28]شعراء/سوره26، آیه90.
[29]عیون اخبار الرضا ع، الشیخ الصدوق، ج2، ص272.
تاکنون نظری ثبت نشده است