- 792
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیرآیه 36 تا 38 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیرآیه 36 تا 38 سوره زمر"
- ظهور آثار مَثَلهای قرآنی برای طوایف سهگانه افراد جامعه؛
- چگونگی بخشش عدهای از افراد و بودن «حق الناس» بر عهده آنان؛
- انحصار هدایتگری به خدای سبحان.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ ذِی انْتِقامٍ(37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ(38)﴾
نتیجه بحث آیاتی که مربوط به سوره «زمر» بود و هنوز هم ادامه دارد، این است که اگر ـ معاذ الله ـ دو مبدأ در عالم باشند؛ یعنی دو خدا در عالم وجود داشته باشند، چون دو تا ذات دارند، یک و صفات آنها عین ذات است، دو؛ پس دو علم و دو اراده دارند، این سه؛ با دو علم و دو اراده نمیشود، عالم واحد منظّم را آفرید. نه «کان» تامّه آنها حاصل میشود و نه «کان» ناقصه، این مطلب اول.
ظهور آثار مَثَل های قرآنی برای طوایف سه گانه افراد جامعه
مطلب دوم اینکه مَثَل برای توده مردم یک اثر دارد، برای خواص اثر دیگر دارد. یک وقت است که افراد جزء اصحاب خاص هستند، مثل شاگردان مخصوص امام باقر و امام سجاد(سلام الله علیهما) در سرزمین عرفات، آنها که گفتند: «ما أَکثَرَ الحَجِیجَ وَ أَعظَمَ الضَّجِیجَ» [1]به برکت آن دو امام دیدند، بسیاری از افراد غیر انسان هستند؛ آنها دیگر نیازی به تشبیه و تمثیل ندارند، برای آنها: ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ﴾، [2]یا ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ [3]برای اینها تمثیل لازم نیست، برای اینکه واقعاً حیوانات را میبیند؛ اینها جزء خواص هستند و جزء اولیای الهی هستند؛ اما برای توده مردم تمثیل اثر دارد چون آن مطلب را رقیق میکند، اینها میفهمند؛ اما افراد متفکر و پژوهشگر که نه در حدّ شهود شاهدان و عارفان هستند تا باطن افراد را ببینند و نه در سطح افراد ضعیف و نازله هستند، اینها میتوانند از مَثَل به ممثّل پی ببرند. پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»: یکی اینکه طبق بیان نورانی حضرت امیر(علیه السلام) که در نهجالبلاغه فرمود یک عده باطن افراد را میبینند، باطن بهشت را میبینند، یا جهنم و اهل جهنم را میبینند: «فَهُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَد رَآهَا، هُم وَ النَّارُ کَمَن قَد رَآهَا»؛ [4]برابر این اگر «علم الیقین» داشته باشید: ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾؛[5]اینها باطن را میبینند، بهشت و جهنم را میبینند. وقتی باطن افراد را میبینند، دیگر نیازی به تمثیل نیست تا بفرماید که ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾، یا ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً﴾؛ چون باطن را میبیند و این کار نصیب هر کس نیست، اینها تحت ولایت اولیای الهی هستند؛ لذا موفق می باشند، گروه اول اینها هستند. گروه سوم افراد ضعیفی هستند که با تمثیل مسئله را میفهمند؛ اما گروه دوم که پژوهشگر و محقّق هستند، اینها میتوانند با بررسی این مَثَل به ممثَّل راه پیدا کنند. اگر در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود که ما این مَثَل را میزنیم، یک؛ علما و دانشمندان از این مَثَل نردبان درست میکنند، دو؛ به مرحله عقل میرسند، سه؛ این ناظر به افراد پژوهشگر و محقّق میانی است. در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» بعد از آن مَثَل که ﴿مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً﴾؛ [6]آنجا در آیه 43 فرمود: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾، اما «ناس» بهره نمیبرند،«ناس» در حدِّ تمثیل و مطلبِ رقیق استفاده میکنند، اما ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ علما و محققان هنوز به مرحله عقل نرسیدند، در مرحله علم هستند. این تمثیل را علما، محققان و پژوهشگران بررسی میکنند و رشد میکنند، به عقل میرسند. پس توده مردم در حدّ مطلبِ رقیق از مسئله استفاده میکنند، علما بررسی میکنند تا به حد عقل برسند: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ معلوم میشود که علم نردبان است برای رسیدن به عقل.
استفاده طوایف سه گانه مردم از تمثیل توحیدی قرآن
مَثَل هایی که در جریان ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾، برای مسئله توحید زد از همین قبیل است، توده مردم از تعدد آلهه همین که ﴿رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾ [7]استفاده میکنند؛ اما محققان برهان تمانع را طرزی میفهمند که مستحیل است، دو خدا بتوانند، یک عالم را اداره کنند، برای اینکه دو خدا، دو تا ذات دارند، یک؛ صفات آنها عین ذات است، دو؛ چون ذات ها متعدد است، علم متعدد خواهد بود و با علم متعدد که نمیشود یک کار منظّم کرد، این را با تحقیق میفهمند. آنهایی که میگویند: «مَا کُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ»،[8] آنها دیگر احتیاجی به این برهان ندارند، آنها یکی را میبینند، بعد میگویند شما که بیش از یکی را میبینید، أحول هستید، «ثانیة ما یراه الأحول» است؛ پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»، توده مردم از این مَثَل میفهمند که دو خدا در عالم نیست، خواص و محققان بر اساس برهان تمانع دقت میکنند، میگویند، مستحیل است، دو خدا در عالم باشد. کسانی که در حدّ «مَا کُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ» هستند، یکی میبینند، دیگر دو تایی در عالم نیست. این مراحل سهگانهای است که برای این مطالب مطرح است.
چگونگی بخشش عده ای از افراد و بودن «حق الناس» بر عهده آنان
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی از «حق الناس» نمیگذرد، لکن آن مظلوم را آن قدر راضی میکند که از ظالم بگذرد و اگر جایی موردِ گذشت نبود، همان طور که در دنیا فرمود: ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾،[9]در آخرت هم میفرماید که ما بعضی ها را طرزی قرار میدهیم که مایه آسایش و آرامش دل های مؤمنین قرار بگیرند، ﴿فَالْیَوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ﴾،[10]آنها در دنیا مؤمنین را مسخره میکردند و خوشحال بودند، ما در آخرت کاری میکنیم که مؤمنین از وضع اینها لذت ببرند؛ این برای جایی است که «الله» به عنوان «هو المنتقم» بخواهد ظهور کند؛ اما اگر کسی تبهکاری کرده، اشتباه کرده، مسلمان بود، شیعه اهل بیت بود، اشتباه کرده، ظلمی نموده، اینجا جای بخشش هست، این طور نیست که ذات اقدس الهی از هر کسی بخواهد، انتقام بگیرد. آن مظلوم را آن قدر تأمین میکند که او راضی شود؛ ولی اگر کسی شایسته گذشت نبود، او را خود قرآن فرمود در دنیا ما کاری میکنیم که ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾ در آخرت هم مورد ضُحَکه مؤمنین قرار بگیرد.
کفایت حمایت الهی از بنده خودش در برابر تهدیدهای مشرکان
بعد در اینجا فرمود که اینها تهدید میکنند یا به اوهام و خرافات میگویند، این بت های ما در شما اثر سوء میگذارد که برخی از بت پرست های کُهنه میگفتند که ما گمان میکنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ [11]یا نه، خود آنها تبعید میکردند، میگفتند که «لنخرجنَّک و أهلک من المدینه» و مانند آن، به شعیب میگفتند ما شما را از شهر بیرون میکنیم به بعضی از انبیا میگفتند ما شما را از این شهر تبعید میکنیم و مانند آن، این تهدیدها یا تهدیدهای خرافی یا تهدیدهای اجتماعی و مانند آن فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ آن ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾ [12]محفوظ است، ﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾ [13]محفوظ است، ﴿کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ﴾ [14]محفوظ است، ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ هم در فوق همه اینها محفوظ است؛ بعد فرمود: ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ که به غیر از خدا تو را میترسانند، اما غیر خدا کاری از او ساخته نیست.
انحصار هدایتگری به خدای سبحان و تقسیم آن به ابتدایی و پاداشی
بعد به دو مسئله توحیدی اشاره میکنند: یکی اینکه همان طور که «لا اله الا الله»، « لا هادی الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ منتها این دو جمله مثل «لا اله الا الله» نیست که خیلی بیّن باشد، نیازی به توضیح دارد. این «لا اله الا هو» هر جا هدایت است به عنایت الهی است؛ چه هدایت ابتدایی و چه هدایت پاداشی. هدایت ابتدایی آن است که ذات اقدس الهی به وسیله عقل و نقل، جامعه را به حق هدایت کند که فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾؛[15]ما بشر را هدایت کردیم، راهنمایی کردیم؛ ﴿هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾،[16]﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾[17]و مانند آن. اگر کسی این هدایت الهی را بها داد، محترم شمرد و برابر آن عمل کرد، یک هدایت پاداشی خدا به او عطا میکند. هدایت پاداشی همین گرایش و علاقهای است که ذات اقدس الهی در قلب های عدهای ایجاد میکند؛ میبینید همین که نزدیک اذان ظهر شد، عدهای بیتابانه به طرف مصلّی و مسجد میروند، این گرایش، علاقه و لذت یک امر وجودی است، یک؛ امر وجودی بالأخره یک مبدأ میخواهد، دو؛ آنکه مقلّب قلوب است، این گرایش را ایجاد کرد، سه؛ این هدایت، هدایت پاداشی است، فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ [18]معلوم میشود آن هدایت ابتدایی اثرش را کرده شخص ایمان آورده این هدایت پاداشی است که خدای سبحان به افرادی که هدایت شدهاند عطا میکند فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ یا فرمود: ﴿إِن تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ [19]اینها هدایت پاداشی است پس «لا هادی الا الله» چه هدایت ابتدایی چه هدایت پاداشی این همان جملهای است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، «لا هادی الا الله».
مقصود از اضلال الهی و ابتدایی نبودن آن
اما در جریان اضلال بارها ملاحظه فرمودید، آیات قرآن دارد که خدای سبحان اضلال ابتدایی ندارد که ـ معاذ الله ـ کسی را گمراه کند، هم با فطرت درونی که سرمایه اوست، او را آفرید، هم با وحی و نبوت و امامت انبیا و اولیای الهی از بیرون اینها را هدایت میکند، هیچ کس را رها نکرده است. حالا اگر کسی با داشتن عامل هدایت از درون و بیرون، کجراهه رفته و «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم»، خدای سبحان مهلت میدهد، راه توبه، انابه و بازگشت را باز میکند، فرصت میدهد، تأخیر دارد و مانند آن. اگر کسی با همه فرصت ها و محبت های الهی، راه بازگشت را به روی خود بست، از آن به بعد، ذات اقدس الهی اینها را گمراه میکند؛ یعنی چه گمراه میکند؟ یعنی اینها را به حال خودشان رها میکند. اضلال یک امر عدمی است، نه امر وجودی. چیزی به نام ضلالت باشد که خدا به کسی بدهد نیست، بر خلاف هدایت که نور است، گرایش است، محبت است؛ اما اضلال کردن؛ یعنی خدای سبحان او را به حال خودش رها کرده است. این دعای نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که بارها عرض میکرد: «إِلهِی لا تَکِلنِی إِلی نَفسِی طَرفَةَ عَین أَّبَدَا» [20]برای همین است، برای اینکه ما در تمام هویت خویش، وابسته به ذات اقدس الهی هستیم، اگر لطف الهیه، لحظهای از ما جدا شود، ما را به حال خود رها کند، سقوط میکنیم؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ﴾.
عدم نقض ابتدایی نبودن اِضلال با توجه به گرایش انسان به گناه
پرسش: آنهایی که کار بد می کنند، گرایش به کار بد دارند؟
پاسخ: گرایش را بعد خود آنها ایجاد کردند، وگرنه ذات اقدس الهی گرایشی نداد، مثلاً هیچ کسی به سَم گرایش ندارد، برای اینکه دستگاه فطرت ما با سَم سازگار نیست، چرا یک کودک در اول زندگی یا یک نوجوان یا انسان عادی یک مختصر غذای مسموم بخورد بالا میآورد، برای اینکه این دستگاه گوارش، روده و معده مثل تُنگ خالی نیست که هر چه به آن بدهی بپذیرد، این حرفی برای گفتن دارد، این تُنگ را شما سَم بدهید، میپذیرد، عسل بگذاری هم میپذیرد، چون حرفی برای گفتن ندارد؛ اما معده، روده و دستگاه گوارش ما میگوید، ما این غذای ناسالم را نمیپذیریم، طرزی خدا این روده و معده را آفرید که فقط غذای سالم را قبول میکند، قلب هم همین گونه است. گناه را واقعاً نمیپذیرد، این روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده که فرمود: در گریه کودک را شما محترم بشمارید، چون در سال اول، اصلاً او را نزنید، برای اینکه واقعاً راست میگوید. چون زمانی که گریه میکند یا جای او تَر است، یا دردی دارد یا گرسنه است، این بچه هیچ دروغ نمیگوید، درست میگوید. این روایتی بود که چند بار خواندیم، حالا آن روایت که جزء غُرر روایات است که سیدناالاستاد میفرماید: سه ماهه اول، چه دعا دارد و سه ماهه دوم چه دعا دارد، سه ماهه سوم چه دعا دارد، سه ماهه چهارم چه دعا دارد که در روایت هست[21] آن یک توضیح خداست که سه ماهه اول توحید دارد، بعد نبوت دارد، بعد امامت دارد، بعد دعا به پدر و مادر دارد، اینها حرف های آسانی نیست؛ اما این مقدار روشن است که فرمود اصلاً بچه را در این یک سال اول نزنید، چون هر چه او ناله میکند، درست میگوید، این است. پس ما حرفی برای گفتن داریم، نه دستگاه طبیعت ما رها خلق شد و نه دستگاه فطرت ما؛ بچه را تا دروغ یادش ندهند، دروغ نمیگوید، تا خیانت و فریب یادش ندهند، ولو با طنز، اصلاً دروغ نمیگوید. همین بچه و همین نوجوان که اگر غذای مانده یک مختصر مسموم باشد، بالا میآورد، در اثر گرایش به بَد، کم کم با سَم زندگی میکند، مثل همین معتادها؛ این را چه کسی به او داده، این را تحمیل کرده؛ مثل چمدانی که ظرفیت ندارد، مدام در آن میچاپانند، بعد پاره میشود. این دستگاه را او سمی کرده؛ لذا آلوده شده دوام هم نمیآورد. انسان را طرزی خدا آفرید که اگر یک مختصر غذای مسموم و غذای مانده بود را بالا میآورد؛ ولی معتاد الآن با سَم دارد زندگی میکند؛ معلوم میشود خودش راهاندازی کرده است.
دلیل بر کیفری بودن اضلال الهی
لذا فرمود: ما کسی را گمراه نمیکنیم، گمراهی هم یک امر وجودی نیست، یک امر عدمی است. در درجه اول هدایت ما عام است، ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ همه را شامل می شود، بعد اگر کسی بیراهه رفته صبر میکنیم، راه توبه، انابه به روی او باز شود. اگر خودش کاری کرد که «سدّ الابواب» شد، «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» شد، ما او را به حال خودش رها میکنیم. او را به حال خود رها کردن، همان اضلال کیفری است؛ پس اضلال، ابتدایی نیست، یک؛ کیفری است، دو؛ امر وجودی نیست، سه؛ امر عدمی است؛ یعنی او را به حال خودش رها میکند؛ این «إِلهِی لا تَکِلنِی» همین است. اگر کسی را خدای سبحان به حال خودش رها کرد، هر راهی را که شهوت و غضب او میل دارد او میرود، وهم و خیال او حرکت میکند میرود، نه عقل عملی و عقل نظری او؛ لذا فرمود: «لا هادی الا الله، لا مضل الا الله»؛ همان آیاتی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت همان را اینجا بررسی میکند؛ ملاحظه بفرمایید: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾، ﴿وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾. در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این بود که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾. فرمود ما یا درِ رحمت را باز میکنیم یا میبندیم و باز نمیکنیم، نه درِ عذاب را باز میکنیم، یک جا فتح و گشودن است، یک جا نگشودن: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ﴾؛ [22]یعنی نمیدهد، نه چیز دیگر میدهد، به نام ضلالت، آن لطف را برمیدارد، وقتی لطف را برداشت انسان به حال خودش رها میشود، تعبیر فتح است و امساک، نه دو تا فتح. یک جا فتح است، دادن است، یک جا ندادن، نه یک جا دادن خوب است و یک جا دادن شرّ، شرّ را خدا نمیدهد؛ ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾ این آغاز سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» بود که آنچه را ذات اقدس الهی به عنوان لطف باز میکند، دیگر کسی نمیتواند ببندد و آنچه خدای سبحان میبندد، کسی نمیتواند باز کند؛ آیه اول و دوم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» بود. آغاز آن این است: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾؛ آیه دوم: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها﴾، این امر وجودی است؛ ﴿وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾، دیگر این طور نیست که شرّ و شقاوت و ضلالت، یک امر وجودی باشد، تا خدای سبحان درِ ضلالت را باز کند؛ نه خیر، درِ رحمت را میبندد، شخص را به حال خودش رها میکند؛ آن وقت او به همین وضع مبتلا میشود؛ لذا فرمود: «لا هادی الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ آن وقت جایی که کسی بخواهد به دستگاه ذات اقدس الهی سرایت کند، مقدور نیست، به دین خدا بخواهد سرایت کند، مقدور نیست، برای اینکه او خودش فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ [23]از قدرت و محکمه الهی بخواهد نجات پیدا کند، راه ندارد. آنجا که جای انتقام است که خدا منتقم است، ذی انتقام است: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ﴾، این یک؛ نفوذ ناپذیر است: ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾ قدرتی دارد، انتقام بگیرد؛ این دو؛ بنابراین در «حق الناس» آن جایی که جای انتقام است، ذات اقدس الهی از باب: ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾ انتقام میگیرد، یا در قیامت: ﴿فَالْیَوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ﴾[24]انتقام میگیرد.
پرسش: ببخشید! چرا نفرمود منتقم؟
پاسخ: منتقم هم دارد؛ ولی ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾ بالاتر از منتقم است: ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾؛ یعنی این قدرت را دارد، صاحب انتقام اوست ممکن است کسی منتقم باشد، اما از ناحیه غیر، مأمور باشد؛ ولی کسی که صاحب انتقام است معلوم میشود« بالذات» است.
شکست انسان در جهاد درون زمینه أمّاره به سوء شدن نفس
پرسش:؟پاسخ: نفس اماره بیراهه رفته، مثل کسی که وارد خانه شده و آن صاحب خانه را به اسارت گرفته؛ آن وقت اموال او را دارد غارت میکنند. ذات اقدس الهی عقل داد، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾[25]داد، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[26]داد. یک سلسله ماموران اندیشهای و انگیزهای را هم زیر مجموعه آن برای تنظیم کارهای او به رهبری عقل قرار داد. اگر کسی در میدان جهاد درونی؛ طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ» [27]شکست بخورد خودش مقصّر است؛ بله، انسان گرایش به مشتهیات دارد و از ناملایمات گریزان است؛ اما اینها به رهبری عقل باید تنظیم شود. ما وَهم داریم، خیال داریم، اینها باید به رهبری عقل نظری تنظیم شود. اگر در صحنه جهاد نفس، وَهم و خیال، عقل نظر را به دام کشیدند، در بخش عمل، شهوت و غضب، عقل عملی را به اسارت گرفتند. طبق بیان نورانی حضرت که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ»، از آن به بعد او میشود «اماره بالسوء»، وگرنه ما «أمّاره بالحُسن» داشتیم، «امّاره بالخیر» داشتیم، «امّاره بالصلاح و الفلاح» داشتیم بر اساس همان «اماره بالخیر و الصلاح و الفلاح» به ما گفتند، «حیَّ علی الصلاة، حیَّ علی الفلاح». این «حیّ علی الفلاح» که اختصاصی به نماز ندارد، آن «حیّ علی الصلاة» مخصوص نماز است، «حیّ علی الفلاح»؛ یعنی در تمام کارها و امور خود بر فلاح حرکت کنید. این شخص «حیّ علی الفلاح» را «حیّ علی الشَّر، حیّ علی الشهوة، حیّ علی الغضب» کرده است برای اینکه الآن سخنگو همین نفس است، بعد از اینکه در صحنه جهاد درون، عقل به اسارت رفته و نفس امیر شده است، «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ» از آن به بعد میشود «اماره بالسوء»، وگرنه خدا ما را «أمّاره بالحُسن» خلق کرده.
پرسش: این﴿ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [28]یعنی هم گرایش به تقوای الهی دارید هم گرایش به بدی؟
پاسخ: گرایش به خوب و بد هم داد، برای اینکه با الهام این کار را کرده، نه علم حصولی، اگر به علم حصولی بود ممکن بود گرایش به همراهش نباشد؛ لذا هیچ بچهای دروغ نمیگوید.
تبیین جدال أحسن الهی با مشرکان بر ربوبیّت الهی
فرمود که اینها مشکلی دارند به عنوان شرک از آنها سؤال کنید ـ این جدال أحسن است ـ شما که در خالقیّت و «کان» تامّه موحّد هستید و معتقدید خدایی هست، یک و کلّ نظام را هم خدا آفرید، دو؛ اینها را قبول دارید، اما تدبیر امور را به بت ها دادید، این برای چیست؟ البته آنهایی که جزء جاهلان جاهلیت بودند، فکر میکردند که این تندیس ها و مجسمهها، کارهای هستند، اینها که هیچ، حتی آنها که برتر میاندیشند، قدیسین از موجودات و فرشتهها و مانند آن را جزء ارباب مستقل میپنداشتند و اینها را تندیس و مجسمه و تمثال آنها قرار میدادند. این «جدال أحسن» که ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛[29]میفرماید از آنها سؤال کنید، شما که قائل هستید، ذات اقدس الهی موجود است و قائل هستید تنها کسی که عالم را آفرید اوست، باید قائل باشید تنها کسی که عالم را میپروراند هم باید او باشد، چون ربوبیت حتماً باید به خالقیت برگردد، آنکه آفرید باید رب باشد، چرا؟ برای اینکه ربوبیت طِبق دو حدّ وسط و دو برهان به خالقیت برمیگردد. اگر کسی بخواهد جهان را بپروراند، بپروراند؛ یعنی چه؟ یعنی او را از قوّه به فعل بیاورد، کمالات به او عطا کند، اوصاف به او عطا کند، نیازهای او را برطرف کند، همه این کارها آفرینش است. کمال دادن، حرکت دادن، نقص را زدودن، کمال را دادن، این کارها به آفرینش برمیگردد؛ منتها «کان» ناقصه است. اگر ربوبیت هست، حتماً با خالقیت همراه است، چون اینها آفرینش است، چه کسی کمال را خلق میکند، چه کسی این میوه را به آن خاک عطا میکند، چه کسی این برگ سرسبز را به این خاک عطا میکند، درست است که اینها خلقت اولیه و «کان» تامّه برای آن میوه نیست، برای آن هسته و حبّه نیست؛ ولی پرورش آنها به خلقت برمیگردد، برهان دوم و حد وسط دوم این است که کسی میتواند جهان را بپروراند که از هستی آنها آگاه باشد و کسی از هستی آنها آگاه است که آنها را خلق کرده باشد. مگر میشود هر کسی را، هر چیزی را به هر شیء داد. اگر ذات اقدس الهی رهبری این کاروان متحرک را به عهده دارد که دارد، باید مقصد اینها را بداند، راه اینها را بداند، ره توشه اینها را بداند، تا اینها را راه اندازی کند؛ لذا ربوبیّت الا و لابد برای خالق است. اگر خود ربوبیّت یک نحو خلقت است؛ چون آفرینش «کان» ناقصه، صفت است. برهان دوم این است که اگر کسی از رمز و راز خلقت اشیا بی خبر باشد، هرگز توان آفرینش آنها را ندارد؛ لذا قرآن کریم که طبق دستور ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ حالا دارد «جدال احسن» میکند، میفرماید: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ این مقدمه هم معقول است، هم مقبول. «جدال احسن» آن است که از مسلّمات طرف که معقول حق است، کمک بگیرند، وگرنه از جهل طرف سوء استفاده کردن و از مقبولات او قیاس تشکیل دادن که «جدال احسن» نیست و معیار «احسن» هم که فرمود: «احسن الاعمال، احسن کذا، احسن کذا»، در ذیل آیه: ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛[30]آنجا روایت هست که معیار احسن بودن، همان أخلص بودن است.[31] عملی احسن است که خالصتر باشد. عملی أحسن است که از سُمعه و ریا دورتر باشد. معیار احسن بودن، همان اخلص بودن در اعمال است. اینجا فرمود شما که قبول دارید «الله» خالق است، حالا به ما نشان بدهید «غیر الله» در عالم چه کاره است. ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ﴾؛ یعنی «اخبرونی»؛ ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ این بت هایی که شما آنها را میخوانید و میپرستید؛ ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ﴾ اگر «الله» چیزی را اراده کند، اینها میتوانند در برابر «الله»، رفع ضرر کنند، پس کارهای نیستند، بخواهد خیری برساند، اینها میتوانند جلوی خیر را بگیرند؟! پس کارهای نیستند.
عدم توانایی انسان در گشودن یا بستنِ درِ رحمت الهی
همان دو مطلب آیه دوم سوره «فاطر» این است که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾؛ اینجا هم فرمود: ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ﴾. گاهی از این بت ها به «ما» یاد میکند میفرماید که ﴿وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ ٭ وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ﴾ از بت ها به «ما» یاد کرد. گاهی هم تعبیر جمع مؤنث میآورد: ﴿هَلْ هُنَّ﴾، ﴿هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ این دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها﴾ دری را که خدا طبق رحمت باز کند کسی نمیتواند ببندد و دری را که خدا ببندد کسی نمیتواند باز کند. حیف که جهان غرب این مطلب را واقعاً نمیفهمد! اینها بعد از جنگ جهانی اول بعد از جنگ جهانی دوم بعد از کشته دادن هفتاد یا هشتاد میلیون هنوز در خواب هستند. اینکه میبینید دم از دموکراسی میزنند، از بس آدم کشتهاند خسته شدند، وگرنه اینها با عقل و درایت و عدل و احسان کاری نداشتند، این عزیزان که یک سال است با کلّ دنیا تماس گرفتند، آنها فهمیدند که نه مکتب آن اجازه میدهد که به سراغ سلاح کشتار جمعی برود، نه ما نیاز به این سلاح داریم. قدرت الهی گفته این کار را نکنید، ما هم هرگز نمیکنیم، مگر ما در جنگ ده ساله با این سلاح پیشرفت کردیم؛ ولی همین مقدار هست که اگر توانستند با مسائل توحید آشنا شوند چه بهتر، نشد باید بفهمند که: «هرگز نرمد شیر ز فریاد زنانه».[32] هرگز ایران نه از غرب میترسد، نه از صهیونیست هراسی دارد، اینها را باید بفهمند.
فرمود دری را که خدا طِبق رحمت باز میکند، هیچ کسی نمیتواند ببندد، اینها حرف های روز است، نیاز روز است، زندگی روز است، باور روز است و ما موحّد هستیم و میگوییم: «لا هادی الا هو، لا مضلّ الا هو، لا فاتح الا هو، لا ممسک الا هو» که همه اینها در «لا اله الا الله» مندرج است. اینکه میگویند: «لا اله الا الله» بگویید «اله» را در این آیات کاملاً مشخص کرده، فرمود: دری را که او باز کند، چه کسی میتواند ببندد. پس اگر ما با «الله» رابطه داشته باشیم، بگوییم این درِ رحمت را باز کند، نه غرب میتواند ببندد، نه شرق میتواند ببندد، مشکل ما این است که ما به طرف «الله» نرفتیم؛ به تعبیر دوست عزیزمان حاج آقا حسن زاده(حفظه الله) فرمود: به مجاز این سخن نمیگویم، به حقیقت نگفتهای «الله». این از اشعار لطیف ایشان است: به مجاز این سخن نمیگویم، به حقیقت نگفتهای «الله». اگر باور کرده باشیم که «لا کاشف الا هو، لا ممسک الا هو» این «لا اله الا هو» را خوب با جان و با قلب خود عرض ارادت می کنیم: ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ آنها که جواب ندارند بدهند، تو جواب بگو: ﴿قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾.
[1]مناقب آل ابی طالب،ابن شهر آشوب، ج3، ص318.
[2]جمعه/سوره62، آیه5.
[3]اعراف/سوره7، آیه176.
[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.
[5]تکاثر/سوره102، آیه6.
[6]عنکبوت/سوره29، آیه41.
[7]زمر/سوره39، آیه29.
[8]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
[9]توبه/سوره9، آیه14.
[10]مطففین/سوره83، آیه34.
[11]هود/سوره11، آیه54.
[12]حجر/سوره15، آیه95.
[13]بقره/سوره2، آیه137.
[14]احزاب/سوره33، آیه25.
[15]بقره/سوره2، آیه185.
[16]بلد/سوره90، آیه10.
[17]انسان/سوره76، آیه3.
[18]تغابن/سوره64، آیه11.
[19]نور/سوره24، آیه54.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص524، ط اسلامی.
[21]التوحید، الشیخ الصدوق، ص331.
[22]فاطر/سوره35، آیه2.
[23]مجادله/سوره58، آیه21.
[24]مطففین/سوره83، آیه34.
[25]شمس/سوره91، آیه7.
[26]شمس/سوره91، آیه8.
[27]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص18.
[28]شمس/سوره91، آیه8.
[29]نحل/سوره16، آیه125.
[30]هود/سوره11، آیه7.
[31]البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص435.
[32]مولوی، دیوان شمس، غزل شماره2335.
- ظهور آثار مَثَلهای قرآنی برای طوایف سهگانه افراد جامعه؛
- چگونگی بخشش عدهای از افراد و بودن «حق الناس» بر عهده آنان؛
- انحصار هدایتگری به خدای سبحان.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ(36) وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ ذِی انْتِقامٍ(37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ(38)﴾
نتیجه بحث آیاتی که مربوط به سوره «زمر» بود و هنوز هم ادامه دارد، این است که اگر ـ معاذ الله ـ دو مبدأ در عالم باشند؛ یعنی دو خدا در عالم وجود داشته باشند، چون دو تا ذات دارند، یک و صفات آنها عین ذات است، دو؛ پس دو علم و دو اراده دارند، این سه؛ با دو علم و دو اراده نمیشود، عالم واحد منظّم را آفرید. نه «کان» تامّه آنها حاصل میشود و نه «کان» ناقصه، این مطلب اول.
ظهور آثار مَثَل های قرآنی برای طوایف سه گانه افراد جامعه
مطلب دوم اینکه مَثَل برای توده مردم یک اثر دارد، برای خواص اثر دیگر دارد. یک وقت است که افراد جزء اصحاب خاص هستند، مثل شاگردان مخصوص امام باقر و امام سجاد(سلام الله علیهما) در سرزمین عرفات، آنها که گفتند: «ما أَکثَرَ الحَجِیجَ وَ أَعظَمَ الضَّجِیجَ» [1]به برکت آن دو امام دیدند، بسیاری از افراد غیر انسان هستند؛ آنها دیگر نیازی به تشبیه و تمثیل ندارند، برای آنها: ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ﴾، [2]یا ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ [3]برای اینها تمثیل لازم نیست، برای اینکه واقعاً حیوانات را میبیند؛ اینها جزء خواص هستند و جزء اولیای الهی هستند؛ اما برای توده مردم تمثیل اثر دارد چون آن مطلب را رقیق میکند، اینها میفهمند؛ اما افراد متفکر و پژوهشگر که نه در حدّ شهود شاهدان و عارفان هستند تا باطن افراد را ببینند و نه در سطح افراد ضعیف و نازله هستند، اینها میتوانند از مَثَل به ممثّل پی ببرند. پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»: یکی اینکه طبق بیان نورانی حضرت امیر(علیه السلام) که در نهجالبلاغه فرمود یک عده باطن افراد را میبینند، باطن بهشت را میبینند، یا جهنم و اهل جهنم را میبینند: «فَهُم وَ الجَنَّةُ کَمَن قَد رَآهَا، هُم وَ النَّارُ کَمَن قَد رَآهَا»؛ [4]برابر این اگر «علم الیقین» داشته باشید: ﴿لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ﴾؛[5]اینها باطن را میبینند، بهشت و جهنم را میبینند. وقتی باطن افراد را میبینند، دیگر نیازی به تمثیل نیست تا بفرماید که ﴿فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾، یا ﴿مَثَلُ الَّذینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً﴾؛ چون باطن را میبیند و این کار نصیب هر کس نیست، اینها تحت ولایت اولیای الهی هستند؛ لذا موفق می باشند، گروه اول اینها هستند. گروه سوم افراد ضعیفی هستند که با تمثیل مسئله را میفهمند؛ اما گروه دوم که پژوهشگر و محقّق هستند، اینها میتوانند با بررسی این مَثَل به ممثَّل راه پیدا کنند. اگر در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» فرمود که ما این مَثَل را میزنیم، یک؛ علما و دانشمندان از این مَثَل نردبان درست میکنند، دو؛ به مرحله عقل میرسند، سه؛ این ناظر به افراد پژوهشگر و محقّق میانی است. در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» بعد از آن مَثَل که ﴿مَثَلُ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً﴾؛ [6]آنجا در آیه 43 فرمود: ﴿وَ تِلْکَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ﴾، اما «ناس» بهره نمیبرند،«ناس» در حدِّ تمثیل و مطلبِ رقیق استفاده میکنند، اما ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ علما و محققان هنوز به مرحله عقل نرسیدند، در مرحله علم هستند. این تمثیل را علما، محققان و پژوهشگران بررسی میکنند و رشد میکنند، به عقل میرسند. پس توده مردم در حدّ مطلبِ رقیق از مسئله استفاده میکنند، علما بررسی میکنند تا به حد عقل برسند: ﴿وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ﴾؛ معلوم میشود که علم نردبان است برای رسیدن به عقل.
استفاده طوایف سه گانه مردم از تمثیل توحیدی قرآن
مَثَل هایی که در جریان ﴿ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً﴾، برای مسئله توحید زد از همین قبیل است، توده مردم از تعدد آلهه همین که ﴿رَجُلاً فیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ﴾ [7]استفاده میکنند؛ اما محققان برهان تمانع را طرزی میفهمند که مستحیل است، دو خدا بتوانند، یک عالم را اداره کنند، برای اینکه دو خدا، دو تا ذات دارند، یک؛ صفات آنها عین ذات است، دو؛ چون ذات ها متعدد است، علم متعدد خواهد بود و با علم متعدد که نمیشود یک کار منظّم کرد، این را با تحقیق میفهمند. آنهایی که میگویند: «مَا کُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ»،[8] آنها دیگر احتیاجی به این برهان ندارند، آنها یکی را میبینند، بعد میگویند شما که بیش از یکی را میبینید، أحول هستید، «ثانیة ما یراه الأحول» است؛ پس «و هاهنا امورٌ ثلاثه»، توده مردم از این مَثَل میفهمند که دو خدا در عالم نیست، خواص و محققان بر اساس برهان تمانع دقت میکنند، میگویند، مستحیل است، دو خدا در عالم باشد. کسانی که در حدّ «مَا کُنتُ اَعبُدُ رَبّاً لَم اَرَهُ» هستند، یکی میبینند، دیگر دو تایی در عالم نیست. این مراحل سهگانهای است که برای این مطالب مطرح است.
چگونگی بخشش عده ای از افراد و بودن «حق الناس» بر عهده آنان
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی از «حق الناس» نمیگذرد، لکن آن مظلوم را آن قدر راضی میکند که از ظالم بگذرد و اگر جایی موردِ گذشت نبود، همان طور که در دنیا فرمود: ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾،[9]در آخرت هم میفرماید که ما بعضی ها را طرزی قرار میدهیم که مایه آسایش و آرامش دل های مؤمنین قرار بگیرند، ﴿فَالْیَوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ﴾،[10]آنها در دنیا مؤمنین را مسخره میکردند و خوشحال بودند، ما در آخرت کاری میکنیم که مؤمنین از وضع اینها لذت ببرند؛ این برای جایی است که «الله» به عنوان «هو المنتقم» بخواهد ظهور کند؛ اما اگر کسی تبهکاری کرده، اشتباه کرده، مسلمان بود، شیعه اهل بیت بود، اشتباه کرده، ظلمی نموده، اینجا جای بخشش هست، این طور نیست که ذات اقدس الهی از هر کسی بخواهد، انتقام بگیرد. آن مظلوم را آن قدر تأمین میکند که او راضی شود؛ ولی اگر کسی شایسته گذشت نبود، او را خود قرآن فرمود در دنیا ما کاری میکنیم که ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾ در آخرت هم مورد ضُحَکه مؤمنین قرار بگیرد.
کفایت حمایت الهی از بنده خودش در برابر تهدیدهای مشرکان
بعد در اینجا فرمود که اینها تهدید میکنند یا به اوهام و خرافات میگویند، این بت های ما در شما اثر سوء میگذارد که برخی از بت پرست های کُهنه میگفتند که ما گمان میکنیم ﴿إِلاَّ اعْتَراکَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ [11]یا نه، خود آنها تبعید میکردند، میگفتند که «لنخرجنَّک و أهلک من المدینه» و مانند آن، به شعیب میگفتند ما شما را از شهر بیرون میکنیم به بعضی از انبیا میگفتند ما شما را از این شهر تبعید میکنیم و مانند آن، این تهدیدها یا تهدیدهای خرافی یا تهدیدهای اجتماعی و مانند آن فرمود: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ آن ﴿إِنّا کَفَیْناکَ الْمُسْتَهْزِئینَ﴾ [12]محفوظ است، ﴿فَسَیَکْفیکَهُمُ اللّهُ﴾ [13]محفوظ است، ﴿کَفَی اللّهُ الْمُؤْمِنینَ الْقِتالَ﴾ [14]محفوظ است، ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ﴾ هم در فوق همه اینها محفوظ است؛ بعد فرمود: ﴿وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾ که به غیر از خدا تو را میترسانند، اما غیر خدا کاری از او ساخته نیست.
انحصار هدایتگری به خدای سبحان و تقسیم آن به ابتدایی و پاداشی
بعد به دو مسئله توحیدی اشاره میکنند: یکی اینکه همان طور که «لا اله الا الله»، « لا هادی الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ منتها این دو جمله مثل «لا اله الا الله» نیست که خیلی بیّن باشد، نیازی به توضیح دارد. این «لا اله الا هو» هر جا هدایت است به عنایت الهی است؛ چه هدایت ابتدایی و چه هدایت پاداشی. هدایت ابتدایی آن است که ذات اقدس الهی به وسیله عقل و نقل، جامعه را به حق هدایت کند که فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی أُنْزِلَ فیهِ الْقُرْآنُ هُدًی لِلنّاسِ﴾؛[15]ما بشر را هدایت کردیم، راهنمایی کردیم؛ ﴿هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ﴾،[16]﴿إِنّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ﴾[17]و مانند آن. اگر کسی این هدایت الهی را بها داد، محترم شمرد و برابر آن عمل کرد، یک هدایت پاداشی خدا به او عطا میکند. هدایت پاداشی همین گرایش و علاقهای است که ذات اقدس الهی در قلب های عدهای ایجاد میکند؛ میبینید همین که نزدیک اذان ظهر شد، عدهای بیتابانه به طرف مصلّی و مسجد میروند، این گرایش، علاقه و لذت یک امر وجودی است، یک؛ امر وجودی بالأخره یک مبدأ میخواهد، دو؛ آنکه مقلّب قلوب است، این گرایش را ایجاد کرد، سه؛ این هدایت، هدایت پاداشی است، فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ [18]معلوم میشود آن هدایت ابتدایی اثرش را کرده شخص ایمان آورده این هدایت پاداشی است که خدای سبحان به افرادی که هدایت شدهاند عطا میکند فرمود: ﴿مَنْ یُؤْمِنْ بِاللّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ﴾ یا فرمود: ﴿إِن تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ [19]اینها هدایت پاداشی است پس «لا هادی الا الله» چه هدایت ابتدایی چه هدایت پاداشی این همان جملهای است که فرمود: ﴿وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، «لا هادی الا الله».
مقصود از اضلال الهی و ابتدایی نبودن آن
اما در جریان اضلال بارها ملاحظه فرمودید، آیات قرآن دارد که خدای سبحان اضلال ابتدایی ندارد که ـ معاذ الله ـ کسی را گمراه کند، هم با فطرت درونی که سرمایه اوست، او را آفرید، هم با وحی و نبوت و امامت انبیا و اولیای الهی از بیرون اینها را هدایت میکند، هیچ کس را رها نکرده است. حالا اگر کسی با داشتن عامل هدایت از درون و بیرون، کجراهه رفته و «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم»، خدای سبحان مهلت میدهد، راه توبه، انابه و بازگشت را باز میکند، فرصت میدهد، تأخیر دارد و مانند آن. اگر کسی با همه فرصت ها و محبت های الهی، راه بازگشت را به روی خود بست، از آن به بعد، ذات اقدس الهی اینها را گمراه میکند؛ یعنی چه گمراه میکند؟ یعنی اینها را به حال خودشان رها میکند. اضلال یک امر عدمی است، نه امر وجودی. چیزی به نام ضلالت باشد که خدا به کسی بدهد نیست، بر خلاف هدایت که نور است، گرایش است، محبت است؛ اما اضلال کردن؛ یعنی خدای سبحان او را به حال خودش رها کرده است. این دعای نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که بارها عرض میکرد: «إِلهِی لا تَکِلنِی إِلی نَفسِی طَرفَةَ عَین أَّبَدَا» [20]برای همین است، برای اینکه ما در تمام هویت خویش، وابسته به ذات اقدس الهی هستیم، اگر لطف الهیه، لحظهای از ما جدا شود، ما را به حال خود رها کند، سقوط میکنیم؛ لذا فرمود: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَلا هادِیَ لَهُ﴾.
عدم نقض ابتدایی نبودن اِضلال با توجه به گرایش انسان به گناه
پرسش: آنهایی که کار بد می کنند، گرایش به کار بد دارند؟
پاسخ: گرایش را بعد خود آنها ایجاد کردند، وگرنه ذات اقدس الهی گرایشی نداد، مثلاً هیچ کسی به سَم گرایش ندارد، برای اینکه دستگاه فطرت ما با سَم سازگار نیست، چرا یک کودک در اول زندگی یا یک نوجوان یا انسان عادی یک مختصر غذای مسموم بخورد بالا میآورد، برای اینکه این دستگاه گوارش، روده و معده مثل تُنگ خالی نیست که هر چه به آن بدهی بپذیرد، این حرفی برای گفتن دارد، این تُنگ را شما سَم بدهید، میپذیرد، عسل بگذاری هم میپذیرد، چون حرفی برای گفتن ندارد؛ اما معده، روده و دستگاه گوارش ما میگوید، ما این غذای ناسالم را نمیپذیریم، طرزی خدا این روده و معده را آفرید که فقط غذای سالم را قبول میکند، قلب هم همین گونه است. گناه را واقعاً نمیپذیرد، این روایتی که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در توحید نقل کرده که فرمود: در گریه کودک را شما محترم بشمارید، چون در سال اول، اصلاً او را نزنید، برای اینکه واقعاً راست میگوید. چون زمانی که گریه میکند یا جای او تَر است، یا دردی دارد یا گرسنه است، این بچه هیچ دروغ نمیگوید، درست میگوید. این روایتی بود که چند بار خواندیم، حالا آن روایت که جزء غُرر روایات است که سیدناالاستاد میفرماید: سه ماهه اول، چه دعا دارد و سه ماهه دوم چه دعا دارد، سه ماهه سوم چه دعا دارد، سه ماهه چهارم چه دعا دارد که در روایت هست[21] آن یک توضیح خداست که سه ماهه اول توحید دارد، بعد نبوت دارد، بعد امامت دارد، بعد دعا به پدر و مادر دارد، اینها حرف های آسانی نیست؛ اما این مقدار روشن است که فرمود اصلاً بچه را در این یک سال اول نزنید، چون هر چه او ناله میکند، درست میگوید، این است. پس ما حرفی برای گفتن داریم، نه دستگاه طبیعت ما رها خلق شد و نه دستگاه فطرت ما؛ بچه را تا دروغ یادش ندهند، دروغ نمیگوید، تا خیانت و فریب یادش ندهند، ولو با طنز، اصلاً دروغ نمیگوید. همین بچه و همین نوجوان که اگر غذای مانده یک مختصر مسموم باشد، بالا میآورد، در اثر گرایش به بَد، کم کم با سَم زندگی میکند، مثل همین معتادها؛ این را چه کسی به او داده، این را تحمیل کرده؛ مثل چمدانی که ظرفیت ندارد، مدام در آن میچاپانند، بعد پاره میشود. این دستگاه را او سمی کرده؛ لذا آلوده شده دوام هم نمیآورد. انسان را طرزی خدا آفرید که اگر یک مختصر غذای مسموم و غذای مانده بود را بالا میآورد؛ ولی معتاد الآن با سَم دارد زندگی میکند؛ معلوم میشود خودش راهاندازی کرده است.
دلیل بر کیفری بودن اضلال الهی
لذا فرمود: ما کسی را گمراه نمیکنیم، گمراهی هم یک امر وجودی نیست، یک امر عدمی است. در درجه اول هدایت ما عام است، ﴿هُدًی لِلنّاسِ﴾ همه را شامل می شود، بعد اگر کسی بیراهه رفته صبر میکنیم، راه توبه، انابه به روی او باز شود. اگر خودش کاری کرد که «سدّ الابواب» شد، «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» شد، ما او را به حال خودش رها میکنیم. او را به حال خود رها کردن، همان اضلال کیفری است؛ پس اضلال، ابتدایی نیست، یک؛ کیفری است، دو؛ امر وجودی نیست، سه؛ امر عدمی است؛ یعنی او را به حال خودش رها میکند؛ این «إِلهِی لا تَکِلنِی» همین است. اگر کسی را خدای سبحان به حال خودش رها کرد، هر راهی را که شهوت و غضب او میل دارد او میرود، وهم و خیال او حرکت میکند میرود، نه عقل عملی و عقل نظری او؛ لذا فرمود: «لا هادی الا الله، لا مضل الا الله»؛ همان آیاتی که در اول سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت همان را اینجا بررسی میکند؛ ملاحظه بفرمایید: ﴿مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ﴾، ﴿وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾. در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» این بود که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾. فرمود ما یا درِ رحمت را باز میکنیم یا میبندیم و باز نمیکنیم، نه درِ عذاب را باز میکنیم، یک جا فتح و گشودن است، یک جا نگشودن: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ﴾؛ [22]یعنی نمیدهد، نه چیز دیگر میدهد، به نام ضلالت، آن لطف را برمیدارد، وقتی لطف را برداشت انسان به حال خودش رها میشود، تعبیر فتح است و امساک، نه دو تا فتح. یک جا فتح است، دادن است، یک جا ندادن، نه یک جا دادن خوب است و یک جا دادن شرّ، شرّ را خدا نمیدهد؛ ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾ این آغاز سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» بود که آنچه را ذات اقدس الهی به عنوان لطف باز میکند، دیگر کسی نمیتواند ببندد و آنچه خدای سبحان میبندد، کسی نمیتواند باز کند؛ آیه اول و دوم سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» بود. آغاز آن این است: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً أُولی أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ یَزیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ﴾؛ آیه دوم: ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها﴾، این امر وجودی است؛ ﴿وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾، دیگر این طور نیست که شرّ و شقاوت و ضلالت، یک امر وجودی باشد، تا خدای سبحان درِ ضلالت را باز کند؛ نه خیر، درِ رحمت را میبندد، شخص را به حال خودش رها میکند؛ آن وقت او به همین وضع مبتلا میشود؛ لذا فرمود: «لا هادی الا الله و لا مضلّ الا الله»؛ آن وقت جایی که کسی بخواهد به دستگاه ذات اقدس الهی سرایت کند، مقدور نیست، به دین خدا بخواهد سرایت کند، مقدور نیست، برای اینکه او خودش فرمود: ﴿کَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلی﴾ [23]از قدرت و محکمه الهی بخواهد نجات پیدا کند، راه ندارد. آنجا که جای انتقام است که خدا منتقم است، ذی انتقام است: ﴿أَ لَیْسَ اللّهُ بِعَزیزٍ﴾، این یک؛ نفوذ ناپذیر است: ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾ قدرتی دارد، انتقام بگیرد؛ این دو؛ بنابراین در «حق الناس» آن جایی که جای انتقام است، ذات اقدس الهی از باب: ﴿یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ﴾ انتقام میگیرد، یا در قیامت: ﴿فَالْیَوْمَ الَّذینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفّارِ یَضْحَکُونَ﴾[24]انتقام میگیرد.
پرسش: ببخشید! چرا نفرمود منتقم؟
پاسخ: منتقم هم دارد؛ ولی ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾ بالاتر از منتقم است: ﴿ذِی انْتِقامٍ﴾؛ یعنی این قدرت را دارد، صاحب انتقام اوست ممکن است کسی منتقم باشد، اما از ناحیه غیر، مأمور باشد؛ ولی کسی که صاحب انتقام است معلوم میشود« بالذات» است.
شکست انسان در جهاد درون زمینه أمّاره به سوء شدن نفس
پرسش:؟پاسخ: نفس اماره بیراهه رفته، مثل کسی که وارد خانه شده و آن صاحب خانه را به اسارت گرفته؛ آن وقت اموال او را دارد غارت میکنند. ذات اقدس الهی عقل داد، ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها﴾[25]داد، ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[26]داد. یک سلسله ماموران اندیشهای و انگیزهای را هم زیر مجموعه آن برای تنظیم کارهای او به رهبری عقل قرار داد. اگر کسی در میدان جهاد درونی؛ طبق بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ» [27]شکست بخورد خودش مقصّر است؛ بله، انسان گرایش به مشتهیات دارد و از ناملایمات گریزان است؛ اما اینها به رهبری عقل باید تنظیم شود. ما وَهم داریم، خیال داریم، اینها باید به رهبری عقل نظری تنظیم شود. اگر در صحنه جهاد نفس، وَهم و خیال، عقل نظر را به دام کشیدند، در بخش عمل، شهوت و غضب، عقل عملی را به اسارت گرفتند. طبق بیان نورانی حضرت که فرمود: «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ»، از آن به بعد او میشود «اماره بالسوء»، وگرنه ما «أمّاره بالحُسن» داشتیم، «امّاره بالخیر» داشتیم، «امّاره بالصلاح و الفلاح» داشتیم بر اساس همان «اماره بالخیر و الصلاح و الفلاح» به ما گفتند، «حیَّ علی الصلاة، حیَّ علی الفلاح». این «حیّ علی الفلاح» که اختصاصی به نماز ندارد، آن «حیّ علی الصلاة» مخصوص نماز است، «حیّ علی الفلاح»؛ یعنی در تمام کارها و امور خود بر فلاح حرکت کنید. این شخص «حیّ علی الفلاح» را «حیّ علی الشَّر، حیّ علی الشهوة، حیّ علی الغضب» کرده است برای اینکه الآن سخنگو همین نفس است، بعد از اینکه در صحنه جهاد درون، عقل به اسارت رفته و نفس امیر شده است، «کَم مِن عَقلٍ أسِیرٍ تَحتَ هَوَی أَمِیِرٍ» از آن به بعد میشود «اماره بالسوء»، وگرنه خدا ما را «أمّاره بالحُسن» خلق کرده.
پرسش: این﴿ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾ [28]یعنی هم گرایش به تقوای الهی دارید هم گرایش به بدی؟
پاسخ: گرایش به خوب و بد هم داد، برای اینکه با الهام این کار را کرده، نه علم حصولی، اگر به علم حصولی بود ممکن بود گرایش به همراهش نباشد؛ لذا هیچ بچهای دروغ نمیگوید.
تبیین جدال أحسن الهی با مشرکان بر ربوبیّت الهی
فرمود که اینها مشکلی دارند به عنوان شرک از آنها سؤال کنید ـ این جدال أحسن است ـ شما که در خالقیّت و «کان» تامّه موحّد هستید و معتقدید خدایی هست، یک و کلّ نظام را هم خدا آفرید، دو؛ اینها را قبول دارید، اما تدبیر امور را به بت ها دادید، این برای چیست؟ البته آنهایی که جزء جاهلان جاهلیت بودند، فکر میکردند که این تندیس ها و مجسمهها، کارهای هستند، اینها که هیچ، حتی آنها که برتر میاندیشند، قدیسین از موجودات و فرشتهها و مانند آن را جزء ارباب مستقل میپنداشتند و اینها را تندیس و مجسمه و تمثال آنها قرار میدادند. این «جدال أحسن» که ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛[29]میفرماید از آنها سؤال کنید، شما که قائل هستید، ذات اقدس الهی موجود است و قائل هستید تنها کسی که عالم را آفرید اوست، باید قائل باشید تنها کسی که عالم را میپروراند هم باید او باشد، چون ربوبیت حتماً باید به خالقیت برگردد، آنکه آفرید باید رب باشد، چرا؟ برای اینکه ربوبیت طِبق دو حدّ وسط و دو برهان به خالقیت برمیگردد. اگر کسی بخواهد جهان را بپروراند، بپروراند؛ یعنی چه؟ یعنی او را از قوّه به فعل بیاورد، کمالات به او عطا کند، اوصاف به او عطا کند، نیازهای او را برطرف کند، همه این کارها آفرینش است. کمال دادن، حرکت دادن، نقص را زدودن، کمال را دادن، این کارها به آفرینش برمیگردد؛ منتها «کان» ناقصه است. اگر ربوبیت هست، حتماً با خالقیت همراه است، چون اینها آفرینش است، چه کسی کمال را خلق میکند، چه کسی این میوه را به آن خاک عطا میکند، چه کسی این برگ سرسبز را به این خاک عطا میکند، درست است که اینها خلقت اولیه و «کان» تامّه برای آن میوه نیست، برای آن هسته و حبّه نیست؛ ولی پرورش آنها به خلقت برمیگردد، برهان دوم و حد وسط دوم این است که کسی میتواند جهان را بپروراند که از هستی آنها آگاه باشد و کسی از هستی آنها آگاه است که آنها را خلق کرده باشد. مگر میشود هر کسی را، هر چیزی را به هر شیء داد. اگر ذات اقدس الهی رهبری این کاروان متحرک را به عهده دارد که دارد، باید مقصد اینها را بداند، راه اینها را بداند، ره توشه اینها را بداند، تا اینها را راه اندازی کند؛ لذا ربوبیّت الا و لابد برای خالق است. اگر خود ربوبیّت یک نحو خلقت است؛ چون آفرینش «کان» ناقصه، صفت است. برهان دوم این است که اگر کسی از رمز و راز خلقت اشیا بی خبر باشد، هرگز توان آفرینش آنها را ندارد؛ لذا قرآن کریم که طبق دستور ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ حالا دارد «جدال احسن» میکند، میفرماید: ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ﴾ این مقدمه هم معقول است، هم مقبول. «جدال احسن» آن است که از مسلّمات طرف که معقول حق است، کمک بگیرند، وگرنه از جهل طرف سوء استفاده کردن و از مقبولات او قیاس تشکیل دادن که «جدال احسن» نیست و معیار «احسن» هم که فرمود: «احسن الاعمال، احسن کذا، احسن کذا»، در ذیل آیه: ﴿لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً﴾؛[30]آنجا روایت هست که معیار احسن بودن، همان أخلص بودن است.[31] عملی احسن است که خالصتر باشد. عملی أحسن است که از سُمعه و ریا دورتر باشد. معیار احسن بودن، همان اخلص بودن در اعمال است. اینجا فرمود شما که قبول دارید «الله» خالق است، حالا به ما نشان بدهید «غیر الله» در عالم چه کاره است. ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ﴾؛ یعنی «اخبرونی»؛ ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ این بت هایی که شما آنها را میخوانید و میپرستید؛ ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ﴾ اگر «الله» چیزی را اراده کند، اینها میتوانند در برابر «الله»، رفع ضرر کنند، پس کارهای نیستند، بخواهد خیری برساند، اینها میتوانند جلوی خیر را بگیرند؟! پس کارهای نیستند.
عدم توانایی انسان در گشودن یا بستنِ درِ رحمت الهی
همان دو مطلب آیه دوم سوره «فاطر» این است که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها وَ ما یُمْسِکْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ﴾؛ اینجا هم فرمود: ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ﴾. گاهی از این بت ها به «ما» یاد میکند میفرماید که ﴿وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ ٭ وَ مَنْ یَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلِّ﴾، ﴿أَ فَرَأَیْتُمْ ما تَدْعُونَ﴾ از بت ها به «ما» یاد کرد. گاهی هم تعبیر جمع مؤنث میآورد: ﴿هَلْ هُنَّ﴾، ﴿هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ این دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «فاطر» گذشت که ﴿ما یَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِکَ لَها﴾ دری را که خدا طبق رحمت باز کند کسی نمیتواند ببندد و دری را که خدا ببندد کسی نمیتواند باز کند. حیف که جهان غرب این مطلب را واقعاً نمیفهمد! اینها بعد از جنگ جهانی اول بعد از جنگ جهانی دوم بعد از کشته دادن هفتاد یا هشتاد میلیون هنوز در خواب هستند. اینکه میبینید دم از دموکراسی میزنند، از بس آدم کشتهاند خسته شدند، وگرنه اینها با عقل و درایت و عدل و احسان کاری نداشتند، این عزیزان که یک سال است با کلّ دنیا تماس گرفتند، آنها فهمیدند که نه مکتب آن اجازه میدهد که به سراغ سلاح کشتار جمعی برود، نه ما نیاز به این سلاح داریم. قدرت الهی گفته این کار را نکنید، ما هم هرگز نمیکنیم، مگر ما در جنگ ده ساله با این سلاح پیشرفت کردیم؛ ولی همین مقدار هست که اگر توانستند با مسائل توحید آشنا شوند چه بهتر، نشد باید بفهمند که: «هرگز نرمد شیر ز فریاد زنانه».[32] هرگز ایران نه از غرب میترسد، نه از صهیونیست هراسی دارد، اینها را باید بفهمند.
فرمود دری را که خدا طِبق رحمت باز میکند، هیچ کسی نمیتواند ببندد، اینها حرف های روز است، نیاز روز است، زندگی روز است، باور روز است و ما موحّد هستیم و میگوییم: «لا هادی الا هو، لا مضلّ الا هو، لا فاتح الا هو، لا ممسک الا هو» که همه اینها در «لا اله الا الله» مندرج است. اینکه میگویند: «لا اله الا الله» بگویید «اله» را در این آیات کاملاً مشخص کرده، فرمود: دری را که او باز کند، چه کسی میتواند ببندد. پس اگر ما با «الله» رابطه داشته باشیم، بگوییم این درِ رحمت را باز کند، نه غرب میتواند ببندد، نه شرق میتواند ببندد، مشکل ما این است که ما به طرف «الله» نرفتیم؛ به تعبیر دوست عزیزمان حاج آقا حسن زاده(حفظه الله) فرمود: به مجاز این سخن نمیگویم، به حقیقت نگفتهای «الله». این از اشعار لطیف ایشان است: به مجاز این سخن نمیگویم، به حقیقت نگفتهای «الله». اگر باور کرده باشیم که «لا کاشف الا هو، لا ممسک الا هو» این «لا اله الا هو» را خوب با جان و با قلب خود عرض ارادت می کنیم: ﴿إِنْ أَرادَنِیَ اللّهُ بِضُرِّ هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرادَنی بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ﴾ آنها که جواب ندارند بدهند، تو جواب بگو: ﴿قُلْ حَسْبِیَ اللّهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ﴾.
[1]مناقب آل ابی طالب،ابن شهر آشوب، ج3، ص318.
[2]جمعه/سوره62، آیه5.
[3]اعراف/سوره7، آیه176.
[4]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص133.
[5]تکاثر/سوره102، آیه6.
[6]عنکبوت/سوره29، آیه41.
[7]زمر/سوره39، آیه29.
[8]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
[9]توبه/سوره9، آیه14.
[10]مطففین/سوره83، آیه34.
[11]هود/سوره11، آیه54.
[12]حجر/سوره15، آیه95.
[13]بقره/سوره2، آیه137.
[14]احزاب/سوره33، آیه25.
[15]بقره/سوره2، آیه185.
[16]بلد/سوره90، آیه10.
[17]انسان/سوره76، آیه3.
[18]تغابن/سوره64، آیه11.
[19]نور/سوره24، آیه54.
[20]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص524، ط اسلامی.
[21]التوحید، الشیخ الصدوق، ص331.
[22]فاطر/سوره35، آیه2.
[23]مجادله/سوره58، آیه21.
[24]مطففین/سوره83، آیه34.
[25]شمس/سوره91، آیه7.
[26]شمس/سوره91، آیه8.
[27]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص18.
[28]شمس/سوره91، آیه8.
[29]نحل/سوره16، آیه125.
[30]هود/سوره11، آیه7.
[31]البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص435.
[32]مولوی، دیوان شمس، غزل شماره2335.
تاکنون نظری ثبت نشده است