display result search
منو
تفسیر آیات 41 تا 45 سوره زمر

تفسیر آیات 41 تا 45 سوره زمر

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 50 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 41 تا 45 سوره زمر"
- سلب بهانه هدایت ناپذیری تبهکاران با حق بودن گوهر قرآن؛
- مخلوق الهی بودن حیات و موت اسناد اعطا و أخذ آن به خودش؛
- اراده انسان آیتی کوتاه از اراده الهی.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ(43) قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ(44) وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ(45)﴾

سلب بهانه هدایت ناپذیری تبهکاران با حق بودن گوهر قرآن
بعد از اینکه جریان توحید را مطرح کرد، درباره وحی و نبوت فرمود: این کتاب، حق است، گاهی می‌گوییم: ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ [1]که همان حق ذاتی است، گاهی می‌گوییم «إنّ القرآن حقٌ»، «إنّ الدین حقٌ»، این «بالحق» چون ناظر به گوهر ذات شیء است، نه به وسیله چیزی، یا ملابسه چیزی، یا سبب چیزی، یا مصاحبه چیزی؛ لذا این فای تفریع جای خود را باز می‌کند. اگر این کتاب حق است چه اینکه است، پس هیچ بهانه‌ای برای افراد تبهکار نیست: ﴿فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾ و اگر این کتاب حق است چه اینکه حق است، آنها که ﴿زادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ﴾؛ [2]معلوم می‌شود تقصیر خودشان است و اگر این کتاب حق است چه اینکه حق است، پس ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظّالِمینَ إِلاّ خَساراً﴾؛ [3]اگر آفتاب نور است و ظلمتی در آن نیست، اگر کسی نتواند آن نور را ببیند، معلوم می‌شود که مشکلی در باصره اوست. این تفریع‌ها در آیات گوناگون بر این اصل است که این کتاب حق است و اگر کسی درمان نیافت مشکل خودش است، مثل اینکه کسی بگوید آفتاب روشن است و اگر کسی راه خود را ندید معلوم می‌شود که مشکلی در بینایی اوست.

مخلوق الهی بودن حیات و موت اسناد اعطا و أخذ آن به خودش
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی حیات و موت را مخلوق خود می‌داند که ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾، [4]این یک؛ دادن حیات، گرفتن حیات اینها را هم به خودش اسناد داد که ﴿یُحْیی وَ یُمیتُ﴾؛ [5]هم ﴿الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾ مخلوق او هستند که کان تامه است، هم إحیا و إماته در اختیار اوست که کان ناقصه است. پس ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ﴾ یک اصل، ﴿یُحْیی وَ یُمیتُ﴾ اصل دیگر. انسان یا زنده است یا مرده، انسان زنده یا بیدار است یا خفته؛ یک مرگ است در برابر بیداری، یک مرگ است در برابر حیات؛ هر دو قسم را این آیه 42 اشاره کرده است، فرمود: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها﴾؛ آنهایی که می‌میرند یک «توفی» دارند و یک حیات داشتند، آنها که نمی‌میرند و به خواب رفته‌اند، یک «یقظه» دارند و یک «منام»؛ خواب که یک «توفی» ناقص است در مقابل بیداری است، مرگ که یک توفی کامل است در مقابل حیات است.

مادّی نبودن ارسال و امساک و عدم نیاز به ابزار در آن
خدای سبحان در هنگام ارسال و امساک با دست و ابزار کار نمی‌کند، قبلاً هم اشاره شد که در همین خطبه نورانی حضرت امیر، خطبه اول نهج‌البلاغه آن فاعلیت خدای سبحان را مشخص فرمود که اصلاً خدای سبحان با ابزار کار نمی‌کند. اولین خطبه نهج‌البلاغه در اوایلش این است که ذات اقدس الهی: «مَوْجُودٌ لَا عَنْ‌ عَدَمٍ‌ مَعَ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیْرُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ لَا بِمُزَایَلَةٍ فَاعِلٌ لَا بِمَعْنَی الْحَرَکَاتِ وَ الْآلَة»؛ پس اگر خدای سبحان قبض می‌کند، امساک دارد، ارسال دارد، با ابزار کار نمی‌کند، فقط با اراده کار می‌کند؛ چه اینکه در بعضی از خطبه‌ها بالصّراحه بیان فرمود خدای سبحان چیزی را امساک می‌کند یعنی با امر کار می‌کند، در پایان خطبه 186 دارد: «لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ دَبَّرَهَا بِلُطْفِهِ‌ وَ أَمْسَکَهَا بِأَمْرِه»؛ اگر آسمان است، اگر زمین است، اگر باد است و اگر مانند آن از موجودات مادی است، با امر الهی اینها جابه جا می‌شوند. در جریان طوفان نوح هم فرمود: ﴿یا أَرْضُ ابْلَعی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی﴾؛ [6]با امر کار می‌کند نه با حرکت اعضا. بنابراین ارسال و امساک هیچ کدام از اینها با ابزار مادی نیست، تا نشان آن باشد که روح مثلاً مادی است. توفی را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) می‌فرماید خیلی پیچیده است؛ در خطبه 112 نهج‌البلاغه درباره جریان توفی فرمود: شما چطور مسئله توفی را حل می‌کنید، این کودکی که در رحم مادر جان می‌دهد، آیا از راه های خارج، عزرائیل(سلام الله علیه) یا مأموران عزرائیل وارد می‌شوند، یا در همان درون دستگاهی هست که اینها حضور پیدا می‌کنند؛ خطبه 112 این است که اگر اینها بخواهند توفی کنند: «هَلْ تُحِسُّ [یُحَسُ‌] بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلًا أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّی أَحَداً بَلْ کَیْفَ یَتَوَفَّی الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَ یَلِجُ عَلَیْهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا»؛ می فرماید درک اصل توفی مقدور شما نیست، اینها فقط به اراده الهی است که ذات اقدس الهی با اراده خود گاهی بلاواسطه و گاهی مع الواسطه این روح را قبض می‌کند. بنابراین یا توفی کامل است که می‌شود موت در قبال حیات، یا توفی نیمه کامل است که می‌شود خواب در برابر یقظه و بیداری. ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ﴾ آنها را ﴿فِی مَناِمها﴾ قبض می‌کند، وقتی قبض کرد دو حال دارد یا مهلت آنها تمام شد: ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ یا مهلت آنها تمام نشد که ﴿وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ﴾؛ پس هم خواب و هم بیداری؛ هم مرگ و هم زندگی، هر چهار تا آیه الهی‌اند که با نظم دقیق کار صورت می‌گیرد.

اراده انسان آیتی کوتاه از اراده الهی
پرسش: اراده الهی را می توانیم با اراده خودمان مقایسه کنیم؟
پاسخ: اراده الهی دو قسم است: اراده تکوینی الهی که در اختیار خود ما نیست، اراده تشریعی الهی این است که خدای سبحان اراده کرده است که ما برابر اراده خودمان کارهایی را انجام دهیم، اما اراده الهی را بخواهیم با اراده خودمان قیاس کنیم این‌چنین نیست، لکن اراده ما می‌تواند آیت و نشانه و علامتی باشد برای اینکه ما آن اراده را بفهمیم؛ اراده ما مسبوق به تصور و تصدیق و ارزیابی و اهتمام است، اما در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه درباره اراده ذات اقدس الهی دارد که اراده می‌کند: «لا همامة نفس اضطرب فیها أحال الاشیاء لأوقاتها»؛ [7]می‌سنجیم کدام مصلحت است کدام مصلحت نیست اما ذات اقدس الهی: «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ‌ غَیْرِ رَوِیَّة»؛[8] این در نهج‌البلاغه هست که حضرت فرمود: خدا عالَم را بدون «رَویه» خلق کرد، رویه همان تروّی است. اینکه در کتاب های فقهی ملاحظه کردید که انسان وقتی حالت شک در او پیدا شد، تروّی کند؛ یعنی تأمل کند، اطراف را بسنجد، ببیند که به کدام طرف نظر می‌دهد، اگر نشد می‌شود شک، این حالت را می‌گویند تروّی؛ فرمود خدا تَروّی ندارد، فکر کند، بررسی کند که کدام طرف حق است، کدام طرف حق نیست، حق برای او روشن است؛ لذا فرمود: «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ‌ غَیْرِ رَوِیَّة»، « أی من غیر تَرَوٍّ» این جهات نقص را که برداریم؛ البته اراده ما می‌تواند آیتی کوتاه از اراده ذات اقدس الهی باشد، وگرنه این اراده ما که با همامه نفس، با تَروّی نفس، با تصور نفس و مانند آن همراه است، این مشکل است که بتواند ما را با اراده الهی آشنا کند.
پرسش:؟پاسخ: اگر ﴿قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ باشد، این دیگر امساک می‌شود، برای همه که امساک نیست، توفی است، امساک برای ﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ﴾ است، دیگری صِرف توفی است؛ صِرف توفی گاهی با امساک هماهنگ است و گاهی هماهنگ نیست.
پرسش: علت اراده خداوند خود خداوند است که ازلی است پس اراده اش هم ازلی است پس ...هم باید ازلی باشد؟
پاسخ: نه، چون ذات اقدس الهی نسبت به کلّ عالم و نسبت به اصل فیض، او «دائم الفیض علی البریه» است، «دائم الفضل علی البریه» [9]است و مانند آن؛ اما نسبت به موجودات عادی، خدا فاعل تام است نه علت تام، نسبت به اصل فیض بله، علت تامه است؛ لذا فیض الهی قطع شدنی نیست.

ارائه سه برهان بر بطلان اتخاذ بت ها و قدیسین بشر به عنوان شفیع
﴿فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری﴾؛ بعد اینکه برهان اقامه فرمود، با «أم» منقطعه می‌فرماید اینها بیراهه رفتند: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾ یعنی «بل» ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾ بت های فراوانی گرفتند، این بت ها را به عنوان ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَی اللّهِ زُلْفی﴾ [10]گرفتند، یا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾ گرفتند و مانند آن؛ فرمود اینها غیر از خدا را می‌پرستند به عنوان شفیع که در اینجا دو برهان اقامه شده است برای بطلان شفاعت اینها و برهان سوم در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است. تعدد و وحدت برهان را حد وسط تشکیل می‌دهد؛ گاهی ممکن است انسان مقاله‌ای بنویسد یا سخنرانی کند یا مطلبی را بازگو کند به عبارت های گوناگون و تقریب ها و تقریرهای گوناگون، این یک برهان است که با الفاظ دیگر، با عبارت های دیگر بیان می‌شود و اگر واقعاً حد وسط متعدد بود به عدد حدود وسطا براهین متعدد است، پس اگر دو حد وسط داشتیم دو برهان است، اگر چهار حد وسط داشتیم چهار برهان است. اینجا دو تا حد وسط است و دو تا برهان؛ حد وسط اول این است که شفیع باید قدرت داشته باشد، کسی که قدرت ندارد چگونه شفاعت کند؛ حد وسط دوم هم این است که شفیع باید عالِم باشد، بفهمد، عاقل باشد، ادراک داشته باشد، کسی که نمی‌فهمد چه چیزی را می‌خواهد شفاعت کند. هر شفیعی باید عالِم باشد بت ها عالِم نیستند، یک؛ و اگر موجودی عالم و عاقل نبود، توان شفاعت را ندارد، دو؛ پس بت ها توان شفاعت را ندارند. این یک قیاس و یک نتیجه با یک حد وسط. بت ها قدرت چیزی را ندارند و اگر کسی قادر نبود توان شفاعت را ندارد، پس بت ها قدرت شفاعت ندارند، این برهان دوم؛ چون دو حد وسط است، می‌شود دو برهان؛ اما اینکه بر فرض اگر کسی عالِم بود و مالک بود، اگر این مالکیت و عالمیت‌ او بالذات بود، مثل ذات اقدس الهی، حق شفاعت دارد، چه اینکه خدا شفیع است و اگر بالذّات نبود شفاعت‌ او هم باید بالعرض باشد، این سه تا برهان که آن سومی را در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» دارد. اینجا فرمود: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا﴾؛ یعنی بل «بل اتخذوا» ﴿مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ﴾؛ فرمود در بطلان شفاعت و در بطلان اتخاذ اینها همین بس، اگر منظور اینها اصنام و اوثان است که اینها کاره‌ای نیستند: ﴿أَ وَ لَوْ کانُوا﴾ این شفعاء ﴿لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾، پس مالک چیزی نیستند: ﴿وَ لا یَعْقِلُونَ﴾ عاقل و عالِم نیستند، در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» فرمود غیر خدا ﴿لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ﴾ مثقال ذرّه را نه بالذّات نه بالشّرکه و نه بالمظاهره، این سه قسم را به صورت قیاس استثنایی که سه تالی داشت و توالی سه‌گانه هر سه باطل شد این را آنجا بیان فرمودند: یعنی در آیه 22 سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» این بود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ﴾؛ هر چیزی که غیر خداست به عنوان شفیع بخواهید اتخاذ کنید، اعلام کنید: ﴿لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾؛ پس بالاستقلال بخواهند مالک باشند که منتفی است؛ ﴿وَ ما لَهُمْ فیهِما مِنْ شِرْکٍ﴾؛ بخواهند بالشّراکه ذرّه‌ای را مالک باشند این هم که نیست؛ ﴿وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهیرٍ﴾ اگر مالک نباشند «لا بالاستقلال و لا بالمشارکه»، بلکه ظهیر و دستیار و پشتبان و پشتیبان کار خدا باشند، این هم که محال است، چون او قدیر مطلق است، بنابراین آنها هیچ سهمی در هیچ ذرّه‌ای از ذرّات عالَم ندارند؛ اگر موجودی ﴿لا یملکُون شیئاً﴾ بود که نکره در سیاق نفی است، هر سه قسمی که در سورهٴ مبارکهٴ «سبأ» گفت را شامل می‌شود: ﴿لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾ «لا بالاستقلال لا بالمشارکه و لا بالمظاهرة»؛ پس این توان شفاعت را ندارد؛ گذشته از این اینها عاقل نیستند، نمی‌فهمند که چه کسی تبهکار است و چه کسی پرهیزکار، چطور شفاعت کنند؟! اگر منظور آن قدیسین و انبیا و اولیا و فرشته‌ها هستند، آنها بله به اذن الله مالک چیزی هستند، به اذن الله عاقل و عالم هستند، لکن تا اذن خدا نباشد شفاعت ممکن نیست. در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه سوم این است ﴿ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ اْلأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ﴾؛ این مسئله ﴿مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ﴾ [11]یا ﴿لا یَشْفَعُونَ إِلاّ لِمَنِ ارْتَضی﴾ [12]همه اینها شفاعت را که امضا می‌کند، می‌گوید به «اذن الله» است. خدای سبحان که به اصنام و اوثان اذن نداد و اگر آن قدیسین بشر یا فرشته‌ها بتوانند شفاعت کنند، باید به اذن الله باشند و شما که «اذن الله» را گذاشتید کنار، شما بالاستقلال این قدیسین بشر را شفعای خود می‌دانید؛ بنابراین این کار شما باطل خواهد بود، گرفتار ﴿وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾ خواهید شد. ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ شُفَعاءَ قُلْ﴾ در پاسخ اینها بگو، اگر منظور شما اصنام و اوثان باشند، طبق دو تا برهان شفاعت اینها باطل است: ﴿أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً﴾ این برهان اول: ﴿وَ لا یَعْقِلُونَ﴾؛ یعنی «لا یعقلون شیئاً» این برهان دوم؛ اگر منظورتان آن قدیسین بشر و مدبّرات امر و فرشته‌ها باشد، اینها همان طور که اصل هویّت آنها به اذن خداست، مالکیت اینها هم به اذن خداست، عاقلیت و عالمیت اینها هم به اذن خداست، شفاعت اینها هم باید به اذن خدا باشد. شما که برای اینها حق شفاعت قائل هستید استقلال قائل هستید، می‌گویید اینها در برابر «الله» شفیع‌اند.

تبیین چگونگی شفاعت خدای سبحان باتوجه به حاکمیت مطلق او
بعد می‌فرماید که در حقیقت بر اساس توحید شفاعت برای خدای سبحان است. شفاعت این اسمای مادون در محضر اسمای بزرگ تر، مخصوصاً اسم اعظم، اگر ضمیمه هم شدند هست، (چون شفع همان طور که ملاحظه فرمودید یعنی ضمیمه که در برابر وَتر است، عمل بی نتیجه را می‌گویند وَتر؛ وترِ مَوتُور، یعنی تکِ تک گذاشتن «وتراً موتورا» یعنی تکِ تک، در این کتاب های اصولی و در تقریرات و اینها، این اصطلاح فراوان است که اگر کسی ادعایی داشته باشد، دلیلی نیاورد، می‌گوید این حرف مشفوعِ به دلیل نیست؛ یعنی شفیع ندارد، تک است، یک ادعای تنهاست، اگر برهان داشته باشد می‌گویند این حرف «مشفوع بالبیّنة و البرهان» است؛ یعنی دلیل همراهش است، اگر فلان حکیم یا فلان اصولی یا فلان فقیه ادعا کرده است، این ادعایش وَتر نیست، شفیع دارد، دلیل شفیع مدّعاست، برهان شفیع ادّعاست، می‌گویند این مشفوعِ به برهان است). چون در دستگاه خدای سبحان خود خدا شفیع باشد که معنا ندارد، چون حاکم مطلق اوست، وقتی حاکم مطلق اوست نزد چه کسی شفاعت کند؛ ولی اسمای الهی که محکمه قیامت را دارند اداره می‌کنند، بعضی ها تک به میدان می‌آیند، بعضی ها دوتایی به میدان می‌آیند؛ اینکه در دعاها به ما آموختند به خدا عرض کنیم: «الهی عامِلنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک»[13]، این «لا تعاملنا بعدلک» معنایش این نیست که عدل در محکمه نیاید، اصلاً محکمه را عدل الهی اداره می‌کند؛ یعنی عدل به تنهایی وارد محکمه شود، ما را به محکمه عدل ببرند مشکل داریم؛ اما اگر دو تا حاکم در محکمه بنشینند: «العدل و الاحسان، العدل و العفو، العدل الرئوف» اینها کنار هم در محکمه بنشینند ما راحت هستیم، اما فقط ما را به محکمه‌ای ببری که قاضی محکمه فقط عدل توست، آنجا معلوم است که ما محکوم هستیم: «الهی عامِلنا بفضلک» «العدل و الفضل» اینها دو تایی بالا بنشینند روی کرسی قضا، آن وقت ما حاضریم بیاییم آنجا خدمت شما عرض ارادت کنیم، عرض حاجت کنیم؛ اما اگر قاضی محکمه فقط عدل باشد، معلوم است ما می‌بازیم «الهی عامِلنا بفضلک»؛ یعنی فضل مع العدل «و لا تعاملنا بعدلک وحده» اگر فضل و عدل دو تایی کنار هم قرار بگیرند این می‌شود شفع، ما شفیع داریم، نه اینکه خدای سبحان نزد کسی شفاعت کند، درست است که در بعضی از روایات دارد «وآخر من یشفع هو ارحم الراحمین»؛ [14]اما این‌چنین نیست که خدا نزد کسی شفاعت کند، بلکه اسمای حسنای الهی، وقتی کنار هم جمع شدند، ما شفیع داریم، اگر عدل به تنهایی ما را به محکمه دعوت کند ما شفیع نداریم. آن جایی هم که ذات اقدس الهی اذن می‌دهد، در حقیقت مأموران اجرای عدل الهی و فضل الهی‌اند ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً﴾، چرا؟ برای اینکه در شفاعت مالکیت می‌خواهد که او بالقول المطلق مالک است، مرجعیت می‌خواهد که او بالقول المطلق مرجع است.
پرسش: اگر همه آن اراده باشد اسباب چه نقشی دارند اسباب هم وظیفه شفاعت دارند؟
پاسخ: آن اسباب هم تحت اراده ذات اقدس الهی تدبیر می‌شوند، آن وقت اسباب هم با اراده الهی سامان می‌پذیرند، مستقل که نیستند.

ارشاد به نفی موضوع بودن تنزیه الهی از ندانستن چیزی در آسمان و زمین
یک مطلب نورانی در آیه هجده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است که آن «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» [15]را معنا می‌کند، جزء عموماتی است که تخصیص پذیر است. ما می‌گوییم «عدم الوجدان لا یدل علی عدم الوجود» این یک اصل کلّی است، اما این درباره ماها درست است؛ یعنی درباره ممکنات درست است؛ اگر یک موجود ممکنی چیزی را نیافت دلیل نیست که آن چیز نباشد، اما درباره ذات اقدس الهی تخصیص یا تخصصاً خارج است. اگر خدا چیزی را نیافت؛ یعنی نیست، اگر خدا چیزی را ندانست؛ یعنی نیست. تعبیر قرآن کریم این است که شما حرفی می‌زنید که خدا نمی‌داند؛ یعنی نیست، عدم محض لا شیء است و لا شیء که علم به آن تعلق نمی‌گیرد، علم کشف است، ظهور است، الآن چیزی که اینجا نیست را بگوییم خدا می‌داند، چه چیزی را می‌داند؟! یک وقت است که امری را اسم می‌بریم، مفهومی را اسم می‌بریم، این ولو ممتنع هم باشد، می‌گوییم «علی فرض الوجود» ذات اقدس الهی به آن عالِم است؛ از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) سؤال کردند که ذات اقدس الهی به ممتنعات علم دارد، فرمود: نه تنها به ممتنعات علم دارد، بلکه به ممتنعات «علی فرض الوجود» علم دارد، سرّش این است که ما چیزی را اسم بردیم، بعد به آیه سوره «انعام» استدلال فرمودند و آن این است که ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾؛[16]وقتی قیامت قیام می‌شود کلّ دنیا بساطش برچیده می‌شود که ﴿وَ اْلأَرْضُ جَمیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیّاتٌ بِیَمینِهِ ﴾؛[17]کلّ زمین و آسمان بساطش برچیده می‌شود، دیگر دنیایی نیست؛ چون دنیایی نیست رجوع جهنمی‌ها از جهنم به دنیا محال است، از باب سالبه به انتفای موضوع، دنیایی نیست؛ حضرت فرمود که دنیایی نیست، رجوع جهنمی‌ها از جهنم به دنیا محال است؛ ولی بر فرض محال این جهنمی‌هایی که به تبهکاری عادت کردند، بر فرض بیایند به دنیا، باز همان کجراهه را ادامه می‌دهند، این را از همین آیه سوره «انعام» استفاده کرده، فرمود ﴿لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ﴾؛ اگر اینها به دنیا برگردند در اثر خبث سریره، همان راهشان را ادامه می‌دهند[18] اینجاها بله ممکن است؛ اما اگر بگوییم خدا می‌داند، از ما سؤال می‌کنند چه چیزی را؟ حرفی برای گفتن نداشته باشیم، معدوم محض ما اسمش را نبرده بودیم، مفهومی نبردیم، هیچ اشاره نکردیم تحت علم نیست. اما ممتنعات «علی فرض الوجود»، آنها را هم باز ذات اقدس الهی علم دارد. در این آیه هجده سورهٴ مبارکهٴ «یونس» می‌فرماید شما حرفی می‌زنید که خدا نمی‌داند؛ یعنی نیست دیگر: ﴿وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾؛ اینها شفیع‌اند، بعد خدای سبحان به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ﴾؛شما حرفی می‌زنید که خدا نمی‌داند؛ یعنی نیست، چیزی را که خدا نمی‌داند یعنی نیست، عدم الوجدان درباره ذات اقدس الهی دلیل قطعی بر عدم وجود است. بنابراین اینکه می‌گوییم عدم الوجدان اگر ما آشنا نبودیم، یا ما توان آن را نداشتیم که دریابیم «عدم وجدان لا یدل علی عدم الوجود» این برای موجودات متناهی است؛ اما یک موجود نامتناهی اگر چیزی را نیافت؛ یعنی او نیست، اگر اطلاع نداشت؛ یعنی آن نیست: ﴿أَ تُنَبِّئُونَ اللّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى﴾؛ او منزّه است از اینکه چیزی را نداند؛ ولی این ارشاد به نفی موضوع است، وقتی چیزی معدوم محض باشد، علم به آن تعلّق نمی‌گیرد. فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً﴾ شفاعت به این معنا.
﴿لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾؛ هم مَلِک سماوات و ارض است و هم مالک سماوات و الارض است. مِلک سماوات و ارض برای اوست چون مخلوق اوست، مُلک و سلطنت و نفوذ سماوات و ارض برای اوست برای اینکه او مدبّر است، پس او هم مالک دنیا و آخرت است و هم مَلِک دنیا و آخرت است، هم ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[19] و هم ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾.[20]

معیار سنجش توحید و شرک افراد
﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ﴾؛ جریان شرک این ‌طور است که هر وقت سخن از خداست، اینها ابرو تُرش می‌کنند، چون با توحید مشکل جدی دارند: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾؛ اینها با شرک بافته‌اند، با توحید مشکل جدّی دارند. وقتی سخن از توحید و «الله» است ابرو تُرش می‌کنند، مشمئز می‌شوند، منقبض می‌شوند؛ اما ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ﴾؛اگر سخن از خدا نباشد خوشحال هستند.

ضرورت سنجیدن خویش در توحید و شرک با معیار ارائه شده
ما اگر خواستیم ببینیم که واقعاً موحّدیم یا ـ معاذ الله ـ مشرک، این شرک ظاهری که خدا را شکر که از آن مصون هستیم، اما آن شرک رقیقی که مانند ریا در دل های خیلی ممکن است نفوذ کند، ببینیم آن را داریم یا نداریم، این آیه یک معیار خوبی است. در آن بخش از آیات که قبلاً ملاحظه فرمودید، دارد که ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛[21] اکثری مردم گرفتار یک شرک رقیقی هستند. امروز به دنبال آن فردا به دنبال این، این ‌طور نیست که حالا موحّد محض باشند، در جمیع حالات بگویند «الله»، در همه حالات بگویند خدا، خدا هست؛ ولی امروز به دنبال او می‌افتد، فردا به دنبال دیگری راه می‌افتد، این ‌طور است! ما برای اینکه برایمان روشن شود که ـ ان‌شاء‌الله ـ موحّد محض هستیم یا ـ خدای ناکرده ـ مشکل شرک داریم، این آیات برای ما راه‌گشاست، پس در آن آیه فرمود: ﴿وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ﴾؛ در بسیاری از مردم یک شرک رقیق و ضعیف هست؛ لذا هر روز به دنبال کسی راه می‌افتند، اما برای اوحدی در هیچ حالتی توجه به غیر خدا نیست، همه اشیا را مملوک ذات اقدس الهی می‌دانند؛ ما برای اینکه معلوم شود موحّد ناب هستیم یا نه؟ چون موحّد، مستقیم به بهشت می‌رود، هیچ نگرانی ندارد، این روایت نورانی را مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب قیّم توحید نقل کرده است: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ‌ الْجَنَّةَ»؛[22] یعنی بعد از مرگ؛ یعنی در قیامت زبانش گویا باشد، همین که این کلمه را بتواند بگوید: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»؛ مگر زبان هر کسی اجازه می‌دهد، بند می‌آید که بتواند بگوید «لا اله الا الله»: «مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُخْلِصاً دَخَلَ‌ الْجَنَّةَ وَ إِخْلَاصُهُ أَنْ تَحْجُزَهُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَمَّا حَرَّم‌»؛ این موحد محض است، این ﴿یَدْخُلُونَ الجَنّة یَرزقَون فِیها بِغیرِ حِسابٍ﴾[23] همین است، این صاف است، هیچ مشکلی ندارد؛ اما ـ خدای ناکرده ـ اگر این شرک رقیق باشد، تا درمان نشود: ﴿وَ نَزَعْنا ما فی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾[24]نشود، به اتاق عمل نبرند، اینها را نکَنند و صاف نشود، راه نمی‌دهند این آسان نیست. به هر تقدیر این ماییم و این قرآن را که می‌خوانیم، این بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) فرمود خودتان را عرضه کنید بر کتاب خدا،[25] این میزان است اعمال و عقاید خود را لازم نیست به کسی بگوییم به هر حال در ما هست یا نیست، اگر ـ خدای ناکرده ـ گرفتار اینها هستیم راه علاج هست و این اسلحه را همیشه به ما داد، اینجا دیگر سخن از تحریم نیست که کسی این سلاح را از ما بگیرد، این «سِلاحُهُ البُکاء» [26]هست، فرمود این اسلحه، اسلحه خوبی است، انسان یک تفنگ دارد یک فشنگ دارد که آن هم اشک است. این بیان نورانی حضرت در دعای «کمیل» ـ اگر ما اسلحه دیگر می‌داشتیم که می‌گفت ـ فرمود: «وَ سِلاحُهُ البُکاء» این گریه هم که هست برای ما، این اسلحه را همیشه به ما داد، این دیگر تحریمی نیست، این ‌طور نیست که از ما بگیرند یا جلویش را بگیرند، این اسلحه همیشه هست. اگر این هست با او کنار می‌آییم، دیگر لازم نیست به کسی بگوییم، داد و فریاد راه بنیدازیم. این در تحف از بیانات نورانی امام باقر(سلام الله علیه) است، فرمود: شما خودتان را بر قرآن عرضه کنید، میزان است، با این ترازو خودتان را بسنجید. اگر با ترازو سنجیدیم و دیدیم که وقتی نام خداست ما خوشحال هستیم، باید شاکر باشیم؛ اما اگر ـ معاذ الله ـ این طور شد که گفتند این کار را برای رضای خدا کنید ابرو تُرش می‌کند، بگویند صرف نظر کنید برای رضای خدا، می‌بینیم حاضر نیستند، می‌گوییم این اقدام را برای رضای خدا کنید، می‌بینیم حاضر نیستند، این مشکل دارد: ﴿وَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِاْلآخِرَةِ﴾ اما ﴿وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ﴾.


[1]حج/سوره22، آیه62.
[2]توبه/سوره9، آیه125.
[3]اسراء/سوره17، آیه82.
[4]ملک/سوره67، آیه2.
[5]بقره/سوره2، آیه258.
[6]هود/سوره11، آیه44.
[7]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
[8]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج7، ص181.
[9]العقائد الاسلامیة، مرکز المصطفى للدراسات الإسلامیة، ج1، ص140.
[10]زمر/سوره39، آیه3.
[11]بقره/سوره2، آیه255.
[12]انبیاء/سوره21، آیه28.
[13]اسلام و مقتضیات زمان1، شهید استاد مرتضی مطهری، ج1، ص320.
[14]روح البیان، اسماعیل حقی، ج1، ص402.
[15]مجموعة الرسائل، الشیخ لطف الله الصافی، ج2، ص159.
[16]انعام/سوره6، آیه28.
[17]زمر/سوره39، آیه67.
[18]توحید، الشیخ الصدوق، ص136.
[19]ملک/سوره67، آیه1.
[20]یس/سوره36، آیه83.
[21]یوسف/سوره12، آیه106.
[22]التوحید، الشیخ الصدوق، ص27.
[23]غافر/سوره40، آیه40.
[24]اعراف/سوره7، آیه43.
[25]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص8، ط اسلامی.
[26]شرح دعای کمیل، میرزاابوالحسن لاری، ج1، ص263.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:06

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی