display result search
منو
تفسیر آیات 62 الی 67 سوره زمر، بخش دوم

تفسیر آیات 62 الی 67 سوره زمر، بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 105 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 62 الی 67 سوره زمر، بخش دوم"
- برهان توحید در خالقیت دال بر مخلوق نبودن خدا؛
- عدم تقابل وکالتِ خدای سبحان با ولایت او؛
- برتری اراده الهی از عوامل دیگر خسارت کافران.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ (62) لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ (63) قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ (6٤) وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ(66) وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ﴾(67)

برهان توحید در خالقیت دال بر مخلوق نبودن خدا
برای بیان توحید خالقی و ربوبی ذات اقدس الهی، این آیات به صورت برهان نازل شده است، فرمود: هر چیزی که مصداق شیء است، مخلوق خداست، گرچه در معانی الأخبار[1] و مانند آن آمده است که ذات اقدس الهی «شیءٌ»، از آیه ﴿أَکْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّه﴾[2] استفاده کردند؛ لکن در روایت دارد که «أنَّهُ شَیءٌ لا کَالاَشیَاء»؛[3] اگر «شَیءٌ لا کَالاَشیَاء»، پس حکم اشیا را ندارد، نه هیچ شیئی در وصف کمالی شریک خداست، نه خدا در هیچ وصفِ نقص، شریک اشیا است. بنابراین از اینکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ گذشته از اینکه خود همین دلیل نشان آن است که ذات اقدس الهی مخلوق نیست، چون اتحاد خالق و مخلوق محال است، آن روایتی هم که دارد: «الله شیءٌ» همان، دارد که «لا کَالاَشیَاء» که دال بر مخلوق نبودن خداست.

عدم تقابل وکالتِ خدای سبحان با ولایت او
بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ﴾؛ یعنی «کلُّ ما صدق علیه أنه شَیء» خدا وکیل اوست. وکالت در قرآن کریم نسبت به ذات اقدس الهی در مقابل ولایت نیست، اگر ﴿عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ﴾ است؛ یعنی ولیّ است، چون اگر وکالت به این معنا باشد که کسی خدا را وکیل خود قرار بدهد، پس آن شخص از حوزه وکالت الهی بیرون است که خدا را وکیل قرار می‌دهد و چنین چیزی محال است. این گونه از عمومات هم آبی از تخصیص است؛ هم ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ﴾ آبی از تخصیص است و هم ﴿وَ هُوَ عَلَی کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَکِیلٌ﴾، بنابراین وکیل بودن ذات اقدس الهی به معنی ولیّ است، حتی درباره ارباب متفرقه‌ای که وَثنی‌ها تَوهم کردند که آنها ارباب هستند، تحت وکالت ذات اقدس الهی‌اند.

برتری اراده الهی از عوامل دیگر علت خسارت کافران
مرحوم شیخ طوسی و بعضی از مفسّران احتمال دادند که این «مقالید» جمع «مِقلید» باشد، مثل «مِندیل و منادیل»؛ ولی باید نقل شده باشد؛[4] اما حرف کشّاف این است که این عربی نیست، از «إقلید» به معنای کلید عربی ساخته شد، بعد جمع بسته شد،[5] وگرنه این طور نیست که «مِندیل» به «منادیل» جمع بسته شود و «مِقلید» به «مقالید» جمع بسته شود، چون اینها سماعی است قیاسی که نیست: ﴿لَهُ مَقَالِیدُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، اینها که باز هستند بسته نیستند؛ ولی علت کلید معلول است، سبب کلید مسبب است و اراده ذات اقدس الهی، علت همه اینهاست. خدای سبحان که کاری را انجام می‌دهد، گاهی تعبیر بلاواسطه است، گاهی مع الواسطه است. آن واسطه‌ها هم فرق می‌کند؛ گاهی می‌فرماید خدا این کار را انجام داد، گاهی می‌فرماید اراده کرد که انجام دهد، گاهی می‌فرماید: ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾؛[6]با ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ کار انجام می‌دهد، گاهی می‌فرماید ﴿بِیَدِهِ﴾[7]کار انجام داد، گاهی می‌فرماید «بِیَدَیهِ» کار انجام داد، مثل اینکه درباره انسان فرمود چرا سجده نکردی؟ ﴿لِما خَلَقْتُ بِیَدَیّ﴾؛[8]گاهی می‌فرماید: ﴿بأیدٍ﴾[9]خلق کردیم که این «أَید» جمع نیست، مفرد است. «أید»؛ یعنی قوّه. گفت که فلان شخص «ذو الأید» است؛ یعنی «ذو القوّه» است؛ داوود مثلاً ﴿ذَا الأَید﴾[10]است، «أید»؛ یعنی قوّه، نه اینکه جمع «أیدی» باشد. پس گاهی «کن» هست، گاهی «ید» هست، گاهی «یدیه» هست، گاهی «أید» است، گاهی به تعبیر «إنی» است، گاهی به تعبیر «نحن» است، گاهی به تعبیر «أنا» است، گاهی به تعبیر «إنّا» است. آنجایی که اسمای حسنای الهی حضور دارند یا مدبّرات امر و مأموران حضور دارند به اذن خدا، آنجا معمولاً می‌شود تعبیر جمع آورد. گاهی برای تَفْخیم و تعظیم جمع آورده می‌شود، پس «نحن» گفتن، «إنّا» گفتن «لأحد الامرین» است: یا جایی است که فرشته‌ها حضور دارند و خدا می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ فی‌ لَیْلَةِ الْقَدْر﴾[11] و مانند آن، گاهی هم از مقام جلال و عظمت با جمع یاد می‌شود. فرمود: کلید که سبب هر مسببی است، در دست اوست: ﴿وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّه﴾ آنها هستند که سرمایه را باختند.

بی‌خبری بعضی از انسان‌ها از مرگ خود بعد از فرا رسیدن آن
اما کسانی که بعد از مرگ باخبر نمی‌شوند که مُردند، عده‌ای این چنین هستند چون، آنهایی که مشرک محض یا مؤمن محض هستند، وقتی وارد برزخ شدند: یا «فِی رَوضَة مِن رِیاضِ الجنة» وارد می‌شوند که کاملاً باخبر می‌شوند، یا «فِی حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّیران»[12]وارد می‌شوند که کاملاً باخبر می‌شوند، اما توده مستضعف، بسیار باید طول بکشد تا بفهمد که مرده است و آنچه در قَلیب بدر اتفاق افتاد که وجود مبارک پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بالای چاه رفت و فرمود «هَل وَجَدتُم مَا وَعَدَکُم رَبّکُم حَقَّاً» که عده‌ای به حضرت عرض کردند با چه کسی سخن می‌گویید؟ فرمود: با مشرکینی که کشته شدند و ما اینها را به چاه انداختیم: «مَا أَنتُم بِأَسمَعَ لِمَا أَقُولُ مِنهُم»[13]؛ این طور نیست که شما حرف ما را می‌شنوید، آنها نشنوند، یا گوش شما از آنها شنواتر باشد، این طور نیست، آنها کاملاً می‌شنوند، آنها چون وارد «حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّیران» شدند، کاملاً باخبر هستند، اما افراد عادی اینها، چون وضع آنها روشن نیست، تا با محاسبات بعدی برسند ـ این طور نیست که اینها وقتی مُردند «فی روضة من ریاض الجنة» ببرند یا «فی حُفرَةٍ مِن حُفَرِ النِّیران» ـ لذا برای آنها روشن نیست که مُردند، بعدها می‌فهمند.

علت تکرار پیشنهاد کفار به معامله با موحدان در پرستش بت‌ها
فرمود به اینها بعد از این براهینی که اقامه کردیم بگو: ﴿أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾ آنها هم می‌گفتند: ما معبودی داریم که این بُت‌هاست و شما همانند ما این بت‌ها را بپرستید، یا نوبت قرار دهید، گاهی ما می‌پرستیم و گاهی شما بپرستید که بر اساس تکرار چهارگانه، آن سوره مبارکه ﴿قُلْ یَاأَیُّهَا الْکَافِرُونَ﴾[14] هم چهار بار تکرار شده است. از امام (سلام الله علیه) سؤال کردند راز این تکرار چیست؟ فرمود: آنها این طور می‌گفتند که یک سال تو خدای ما را عبادت کن، سال بعد ما خدای تو را عبادت می‌کنیم، بعد از آن تو خدای ما را عبادت بکن، سال بعد ما خدای تو را عبادت می‌کنیم،[15]چون پیشنهاد آنها چهار ضلعی بود، جواب این سوره مبارکه هم چهار ضلعی است. این یک مرحله بود، یک مرحله هم می‌گفتند نه، الاّ و لابدّ باید خدای ما را عبادت کنی. در آن مرحله‌ای که چهارضلعی پیشنهاد می‌دادند: ﴿قُلْ یَاأَیُّهَا الْکَافِرُونَ﴾ نازل شد، در آن مرحله‌ای که پیشنهاد آنها تک بُعدی بود، این گونه از آیات نازل می‌شد: ﴿قُلْ أَفَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا الْجَاهِلُونَ﴾ و این کار، کار جاهلانه است.

عام بودن تهدید به حبط اعمال در صورت پذیرش موقتی شرک
بعد می‌فرماید توحید ربوبی حق بود: «من البدو الی الختم» پذیرش و پرستش ذات اقدس الهی هم وظیفه همه افراد مخصوصاً انبیاست، این جزء نبوت عامه است، اختصاصی به تو ندارد: ﴿لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ گرچه به حسب ظاهر الآن شما مخاطب هستید؛ ولی پیامبران در هر عصر و مصری که بودند، به آنها هم گفتیم: ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾؛ این ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ﴾ را ما به همه گفتیم: ﴿وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ﴾؛ حرفی که الآن به شما داریم می‌گوییم، حرفی است که به همه انبیا گفتیم که ﴿لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ﴾؛ البته این جمله شرطیه است و جمله شرطیه مستلزم تحقق تالی یا مقدّم نیست؛ ولی تکلیف، منافی با عصمت نیست؛ این همه دستورهایی که ذات اقدس الهی به انبیا می‌دهد، چه درباره احکام شخصی، مثل نماز و روزه، یا احکام‌هایی مثل ولایت و خلافت.
پرسش: مراد از ﴿أَشْرَکْتَ﴾ چیست؟
پاسخ: بله، اگر ـ خدای ناکرده ـ حرف آنها را قبول کنید و شرک بورزید، تمام کارها باطل می‌شود. این جمله شرطیه است. جمله شرطیه؛ نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[16] است، با استحاله مقدم هم می‌سازد. اگر شرط باشد که دو دوتا پنج تا باشد حکم آن این است، فرد است؛ این تلازم بین مقدم و تالی را ثابت می‌کند، نه وجود مقدم را.

مفید حصر بودن دستور به پیامبر بر عبارت خدای سبحان
فرمود: ﴿وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ﴾ پس آن باطل است، چه کار باید کرد؟ ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾ در بحث قبل هم ملاحظه فرمودید که تقدیم مفعول در این جا مفید حصر است، چه اینکه در جای دیگر همین سوره مبارکه «زمر» به صورت حصر ذکر شده است که ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾.[17] گاهی مستقیماً به حضرت دستور می‌دهد ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾، گاهی دستور می‌دهد که ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾ هر دو مفید حصر است؛ چه بلاواسطه و چه مع الواسطه، چه آیه محل بحث که می‌فرماید: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ﴾، چه آن آیه همین سوره «زمر»؛ یعنی آیه چهارده که به حضرت می‌فرماید: ﴿قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ﴾ که هر دو مفید حصر است. فرمود معبودی جز ذات اقدس الهی نیست و من هم اَحدی را غیر از خدا نمی‌پرستم: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾.

منافات سلام با نماز بدون حضور قلب
اما اینکه در بحث سلام گفته شده بعضی از بزرگان می‌گویند، کسانی که در نماز حواس آنها به معبود نیست، حضور قلب ندارند، چگونه می‌گویند: «السلام علیکم»، تعجّب می‌کنند، برای همین است که این «سلام» یا تحیّت است یا تودیع. این سلامی که ما می‌کنیم، اگر کسی از بیرون آمده باشد، به جمعی رسیده باشد، خوب سلام می‌کند، یا سخنرانی او تمام شده، می‌خواهد خداحافظی کند، می‌گوید: «السلام علیکم»؛ پس سلام یا برای تحیّت است از انسان تازه‌وارد، یا برای کسی است که می‌خواهد وداع کند و از جمعیت جدا شود. کسی که قبل از نماز ذهن او به مردم بود، در نماز ذهن او نزد دنیا و مردم است، این آقا چگونه می‌گوید: «السَّلامُ عَلَیکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ»؟ او به چه کسی دارد سلام می‌کند؟ او نه تازه وارد شد و نه از اینها بیرون می‌آید! این بزرگواران می‌گویند: اگر کسی حضور قلب نداشته باشد، چگونه رویش می‌شود بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم»، او به چه کسی دارد سلام می‌کند؟ او نه تازه وارد شد و نه از اینها جدا می‌شود. بنابراین چه سلام، سلام تحیّت باشد، انسانی که حضور قلب ندارد، مشکل است که بتواند بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم»، ولو لفظاً می‌گوید و کسی از نماز خارج شده باز حواس او نزد مردم است و دنیاست و شغل و زندگی خودش است، این خارج نشد و وداع نکرد تا بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم». اصلاً نماز را برای این جعل کردند، چون نماز معراج مؤمن است؛ طبق بیان نورانی امام (سلام الله علیه) که مرحوم صدوق در من لا یحضر نقل کرد: «أَلمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّه»[18] این نمازگزار با خدای خود مناجات دارد، پس با مردم نیست، وقتی نماز تمام شد، تازه وارد دنیا و مردم می‌شود، می‌تواند بگوید: «السَّلامُ عَلَیکُم»، برای اینکه تا حال نزد مردم نبود. این طرز ذکربندی اجزا و ارکان و اعمال و اقوال نماز به این صورت است.

عدم شناخت توحید ربوبی و معاد علت شرک مشرکان
فرمود: ﴿بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُن مِنَ الشَّاکِرِینَ﴾؛ بعد ذات اقدس الهی فرمود: اینها خدا را نشناختند. براساس توحید ربوبی، نه مبدأ را شناختند و نه معاد را شناختند و اینها باید بدانند که کلّ عالم در اختیار آفریدگار آنهاست، تفویض هم که مستحیل است، این طور نیست که ذات اقدس الهی عالَم را خلق کرده و رها کرده باشد، فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾؛ البته «الله» آن طوری که هست که قابل شناخت نیست؛ لذا تقریباً بیش از 28 روایت است که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در پایان کتاب شریف توحید آن را نقل کرده است که شما در اسمای حسنای الهی، افعال الهی، اقوال الهی و آثار الهی می‌توانید بحث کنید؛ اما در مقام ذات، غیر از حیرت چیز دیگری نیست، چون یک حقیقت نامتناهی است، اگر شما به منطقه حقیقت نامتناهی بروید، او یک ظهور دارد، خود او که در دسترس احدی نیست و منطقه ممنوعه است،[19] یک ظهور دارد که عالِم را فرا می‌گیرد، یک؛ علم او را فرا می‌گیرد، دو؛ معلومی هم که دارد فرا می‌گیرد، سه؛ این در احاطه ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ [20]غرق است، این چهار؛ او چگونه می‌تواند دست و پا بزند؟ ما فقط نسبت به اشیایی که از ما فاصله دارند می‌توانیم درک کنیم؛ اما آن منطقه‌ای که ﴿بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ است را نمی‌توانیم درک کنیم، چون ما چیزهایی بلد هستیم؛ یعنی معلومی داریم، علمی داریم و خودمان هم عالِم هستیم؛ اما آن ظهور الهی که ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾، آن به عالِم احاطه دارد، به علم احاطه دارد، به معلوم هم احاطه دارد، پس ما قبل از اینکه چیزی را بفهمیم، فهم ما تحت احاطه اوست، ما قبل از اینکه فهم پیدا کنیم، تحت احاطه او هستیم، این جز حیرت چیزی دیگر نیست؛ لذا 27 یا 28 روایتی که نقل می‌کند، فرمود مبادا کسی بگوید من چند سال درس خواندم، حکیم و فیلسوف هستم، مبادا خودتان را با این امور گمراه کنید، آنجا منطقه ممنوعه است؛ یعنی انسان قدری که جلوتر برود، مقام ذات که هیچ، آن احاطه الهی که می‌رسد، می‌بیند غرق شده است، چون قبل از اینکه او فهم خودش را بفهمد، کسی هست که احاطه کرده؛ چون ﴿بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ است. این ﴿إِنَّهُ بِکُلِّ شَئٍ مُحِیطٌ﴾ به انسان می‌گوید، شما بالا نروید، همین فیض الهی، آیات الهی، خلقت الهی ظهورات الهی را بررسی کنید؛ اینجا هم فرمود آن مقداری هم که مقدور شماست و ما گفتیم فکر کنید، مشرکان فکر نکردند. ما که از کسی توقع نداریم بالا بیایند، آن بالا احدی راه ندارد، انبیا راه ندارند، چه رسد به افراد عادی، اما این مقداری که از آیات الهی باید پی ببرند که خلقتی هست و ربوبیتی هست، همین مقدار را ادراک نکردند: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾.

اعتقاد به معاد مهم‌ترین عامل اصلاح فرد و جامعه
بعد چون مهم‌ترین مسئله برای جریان هدایت جامعه، اعتقاد به معاد است و بیش از آن مقداری که اعتقاد به توحید اثر دارد، اعتقاد به معاد اثر دارد؛ البته معاد هم غیر از توحید، چیز دیگری نیست؛ لکن آنکه جامعه را اصلاح می‌کند، آنکه اخلاق را تتمیم می‌کند، آنکه فساد را برمی‌دارد، آنکه ظلم را برمی‌دارد، مسئله معاد است، وگرنه انسان اعتقاد دارد خدایی هست، خدا عالَم را خلق کرده؛ اما وقتی که مسئول نباشد، حساب و کتابی نباشد، روز عدل و محاسبه‌ای نباشد، این خودش را آزاد می‌بیند. در سوره «قیامت» ملاحظه فرمودید، فرمود: اینها خدا را قبول دارند، اما: ﴿بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه﴾[21]؛ می‌خواهد جلوی او باز باشد؛ لذا معاد را منکر است. مهم‌ترین عامل اصلاح جامعه اعتقاد به این است که من در برابر کارهایم مسئول هستم، این کار من زنده است، یک؛ یک موجود زنده از بین نمی‌رود، سرگردان و شناور نیست، دو؛ این موجود زنده، تنها فقط با عامل خود درگیر است که ﴿لَیسَ لِلإِنسَانِ إلا مَا سَعَی﴾، [22]این سه؛ آدم را می‌برد به جایی که خواستهٴ همان عمل است، این چهار؛ و آن دوزخ است. بنابراین اگر کسی باور نداشته باشد ـ معاذ الله ـ که حساب و کتابی هست، هر کاری می‌کند، ولو موحّد هم باشد، خدا هست. این است که در سوره مبارکه «ص» و مانند آن برهان اقامه کرده است، فرمود: آنهایی که ستم کردند و بیراهه رفتند، منشأ همهٴ گناهان اینها ﴿بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ﴾؛ [23]چون روز حساب را فراموش کردند، پس صِرف اعتقاد به اینکه خدایی هست و ما را آفرید و می‌پروراند، این کافی نیست، اعتقاد به معاد است که سازنده است؛ البته معاد هم غیر از مبدأ چیز دیگری نیست، برای اینکه: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون﴾. [24]اما اینکه حساب و کتابی هست سازنده است و باعث تزکیه نفوس است، فرمود: ﴿مَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ﴾، نه در توحید آن مقداری که باید خدا را بشناسند شناختند، متأسفانه به دنبال شرک افتادند و نه در معاد. گفتند وقتی انسان ممزق شد ﴿إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ﴾، [25]برهان را ذات اقدس الهی اقامه کرده است، فرمود: آن روزی که چیزی نبودید خدا شما را خلق کرد، الآن که همه چیز موجود است، روح که از بین نمی‌رود، اجزای بدن شما که پراکنده است جمع می‌کنیم.

دورنمایی از جمع شدن آسمان و زمین دال بر ضرورت پذیرش فرامین الهی
فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾؛ این سه کار در قبضه الهی است: زمینی که الآن موجود است،یک؛ زمینی که تبدیل می‌شود به زمینی دیگر که در سوره مبارکه «ابراهیم» گذشت: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾؛ [26]این زمینی که «مبدّل الیه» است، این دو؛ خود تبدیل زمین دنیا به زمین آخرت، سه؛ هر سه در قبضه الهی است. اگر هر سه در قبضه الهی است، چگونه انسان می‌تواند از فرمان او فاصله بگیرد، این درباره زمین است.
آسمان‌ها چون که فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاس﴾ [27]و آسمان‌ها هم بیشتر، هم بزرگ‌تر از جریان زمین است، درباره زمین تعبیر فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ اما درباره آسمان فرمود: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ یمین؛ یعنی قدرت، نه؛ یعنی ـ معاذ الله ـ دست راست. فرمود ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾ [28]که بارها این آیه را ملاحظه فرمودید، «سِجلّ»؛ یعنی طومار، طومار آن پارچه‌های باز را نمی‌گویند، اگر هزار نفر چیزی را بنویسند، امضا کنند، بعد به صورت لوله در بیاورند، نه به صورت باز، این را می‌گویند طومار، وگرنه وقتی باز باشد که طومار نیست، فرمود: ما بساط آن را جمع می‌کنیم. همان طوری که طومار، آن مکتوب‌ها را جمع می کند، ما هم آسمان و زمین را جمع می کنیم همه اینها کلمات ما هستند، حروف ما هستند، ما اینها را جمع می کنیم ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُب﴾.

از مشکل‌ترین مباحث تفسیری، تفسیر آیات برپایی قیامت
حالا فرمود: ﴿وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾؛ یکی از مصائب و مشکلات ـ آنچه صعب است، نه مصیبت است ـ مسئله معاد، همین آیه سوره مبارکه «ابراهیم» است. در آیات فراوان دارد که انسان را از زمین خلق کردیم، یک؛ بعد به زمین برمی گردد، دو؛ ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری﴾، [29]اینها یک چیز روشن و شفافی است، همه ما از همین زمین هستیم، همه ما به همین زمین برمی گردیم و همه ما از این زمین برمی خیزیم.
پرسش: روح انسان که در زمین نیست، جسم انسان در زمین است؟
پاسخ: همان بدن انسان است، وگرنه آن روح را که سؤال و جوابش قبلاً گذشت. فرمود که شما در زمین نمی روید این که ما می گوییم به زمین می روید، یعنی بدن شما است، آنها گفتند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُون﴾[30]ما در زمین می رویم و گم می شویم، جواب این است که خیر، شما بدنی دارید که می رود در زمین که گم هم نمی شود روح دارید که در زمین نمی رود در پاسخ فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى‌ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾[31]؛ به عرب ها فرمود شما اشکال که می کنید، مواظب باشید اشکال بدن را از روح جدا کنید، بدن شما بله، در زمین می رود؛ اما روح شما که مرگ ندارد، موت ندارد، فوت ندارد؛ روح شما وفات دارد نه فوت، «تاءِ» فوت جزء کلمه است، به معنی زوال و نابودی است؛ اما «تاء» وفات جزء کلمه نیست، از «وفی، استیفا، متوفی و متوفا» است؛ یعنی تمام آن حقیقت شما نزد ماست، چیزی گم نمی شود: ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ شما دست فرشته های ما هستید، چه چیزی گم شد؟ زمین نمی روید! بدن شما می رود زمین، بله، اما آنجا هم گم نمی شود. مشکل آیه سوره مبارکه ابراهیم (سلام الله علیه) این است که فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾[32]؛ وقتی که بخواهد قیامت قیام کند، ما بساط آسمان و زمین را برمی چینیم، زمین تبدیل می شود به زمین دیگر، آسمان هم تبدیل می شود به آسمان دیگر. به هر حال مردم در قیامت در زمینی هستند، فرمود این زمینی که در قیامت مردم در آن هستند، این زمین دنیا نیست. روایاتی که در ذیل این آیه هست ملاحظه بفرمایید، دارد زمین تبدیل می شود «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»[33] تبدیل می شود به زمینی که بر آن گناه نشده، تبدیل می شود به زمینی که نظیر کره «خُبْزَةً نَقِیَّةً»[34] گندم شفاف و صاف است که به این صورت در می آید تا مردم از این بخورند تا حسابشان تمام شود. اینها روایاتی است که در ذیل این آیه سوره ابراهیم است که ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ [35]یعنی «یَوْمَ تُبَدَّلُ السَّماواتُ غیر السَّماواتُ».

عدم ورود مفسران از آیات دال بر ملکوت عالم و برپایی قیامت
حالا مشکل این است که انسان کجا هست؟ آیا قبل از اینکه انسان را خدا احیا کند، زمین را تبدیل می کند؟! یا بعد از اینکه زمین را تبدیل کرده است، انسان را از زمین احیا می کند، یا همزمان؟ اینها را می گویند تفسیر، اینها دیگر نه در مجمع البیان است، نه در تبیان است، نه در مانند آن است. تفسیر یعنی اینها، نه﴿یا ایها الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّات﴾، [36]این که ترجمه است. غالب بحث هایی که در مجمع البیان و مانند آن است، اینها تقریباً ترجمه است، آن بحث های نفس گیرِ آدم کُش خبری نیست. این سؤال را شما از شیخ طوسی سؤال کنید، خبری در تبیان نیست، از امین الاسلام طبرسی سؤال کنید، خبری نیست که تبدیل کجاست؟ و یکی از این سه سؤال را شما پاسخ دهید که آیا انسان قبل از تبدیل زنده می شود؟ بعد از تبدیل زنده می شود؟ همراه با تبدیل زنده می شود؟ اگر زمین تبدیل شد به ارضی که «لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ این بیان از امام سجاد (سلام الله علیه) است، تبدیل شد به زمین که روی آن گناه نشده، پس این زمین غیر از آن زمین است، بدن انسان تبدیل می شود به زمینی که گناه نکرده، آن وقت این بدن غیر از آن بدن می شود، چگونه در می آید؟ این است که بهترین راه این است که بگوید: «آمَنَّا بِجَمِیعِ مَا جَاءَ به النبی»، این تفصیلات به آسانی نصیب کسی نمی شود، هر چه که اینها گفتند ما می گوییم چشم. آنچه هست فرمود: ﴿وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾؛ ما بساط آسمان ها را جمع می کنیم، زمین در قبضه ماست، این را هم جمع می کنیم. اینها را جمع می کنیم که عوض کنیم، نه جمع می کنیم که جایی بگذاریم؛ اینها را جمع می کنیم که عوض کنیم؛ عوض که می کنیم تازه زمین تبدیل می شود به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ اما درباره آسمان چه؟ یکی از مشکلات اساسی ما که معمولاً ما در این مصائب اشک می ریزیم، بخش وسیع آن برای همین است که اگر درِ خانه اهل بیت باز بود و مردم سؤال می کردند که حالا زمین تبدیل شد به «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»، آسمان ها تبدیل می شود به کدام آسمان؟ آیا این منظومه شمسی عوض شد، به کدام منظومه تبدیل می شود؟ این راه شیری عوض شد، به کدام راه شیری تبدیل می شود؟ چرا عوض می کنی؟ چه فایده دارد که عوض می کنی؟ راز عوض کردن چیست؟ و حالا که می خواهد عوض شود، به چه چیزی عوض می شود؟ اگر سؤال می کردند، برای ما معلوم می‌شد نسبت به زمین تا حدودی بعضی از روایات هست که راه را نشان بدهد؛ اما درباره آسمان ها چنین نیست. حالا بر فرض افراد سفر کردند رفتند کرات دیگر و همان جا زندگی کردند و مُردند و بدن آنها در همان کره «مریخ» دفن شد، حالا ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ﴾ مشخص کردند؛ اما سماوات که تبدیل می شود، به کدام سماوات تبدیل می شود؟ به چه سماوات تبدیل می شود؟ اینجا گفتند که «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» یا کره «خبز نقی»؛ اما آنجا باز هم تبدیل می شود به «سماء لم یعص علیها»؛ اینها باید سؤال شود.

امکان شناخت توحید ربوبی و خالقی و دوری مشرکین از آن
فرمود این معارف بلند را از مشرکین حجاز کسی نمی خواهد؛ ولی همین مقداری که گفتند «الله» هست، خالق هست، وکیل هست، همین را بپرستید و این چوب و سنگ و اینها را کنار بگذارید، همین مقدار را اینها حاضر نیستد اقرار کنند. فرمود: ﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾.

عدم دسترسی مفسران به تفسیر ملکوت اشیا
اینجاها که می رسد، فوراً ذهن ما را منصرف می کند و می گوید به این محدوده وارد نشوید، این «سبوح قدوس» است. آنجا که سخن از مُلک است، با تبارک همراه است: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾[37]؛ این بخش از آیات به انسان میدان می دهد که یک مقدار فکر کند، چون مُلک است و ظاهر است و مانند آن؛ اما آنجا که سخن از ملکوت است، گوشه ای نشان می دهد، بعد می فرماید «سبحان»، آنجا که سخن از «سبحان» است؛ یعنی بروید کنار، او منزّه است؛ آنجا که سخن از «تبارک» است، دعوت می کند که می توانید مقداری فکر کنید؛ لذا در سوره مُلک دارد: ﴿تَبارَکَ الَّذی بِیَدِهِ الْمُلْکُ﴾، اینجا میدان می دهد که قابل فکر باشد، اما در بخش پایانی سوره مبارکه «یس» فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ء﴾ [38]از همان اول می گوید «سُبّوح» است؛ یعنی بروید کنار! شما وقتی که تنزیه می کنید، با کسی که منزّه از افکار ماست، از اعمال ماست، از عقاید ماست، از رفتار و کردار ماست و از مادّه و مُدّه منزّه است، با چه کسی بحث کنید؟ درباره چه چیزی می خواهید بحث کنید؟ ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ء﴾ این کسی که ملکوت هر چیزی به دست اوست. ما غیر از مُلک که همین بدن ظاهری و اینهاست ملکوتی هم داریم، نه تنها ما، هر موجودی ملکوتی دارد که برابر آن ملکوت، ذات اقدس الهی با آن کار می کند، امر خدا را آن چهره ملکوتی می شنود که ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ﴾، [39]بعد از این ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ گفتن، فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾ [40]اینجا هم فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى‌ عَمَّا یُشْرِکُون﴾، یعنی وقتی به آن منطقه رسیدیم جز «سبوحٌ قدوس» چیز دیگری نیست. مرحوم شهید ظاهراً دارد که این ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾،[41]همان طوری که «کان» دو قسم تامّه و ناقصه است، «کان» تامّه فقط فاعل یا اسم می گیرد، خبر نمی گیرد، «لیس» تامّه فقط اسم می گیرد خبر نمی گیرد، «لا»ی نفی جنس هم گاهی به منزله «لیس» تامّه است که اسم می گیرد، خبر نمی گیرد.

ناتمامی تلاش اصولیون در تفسیر «لا اله الاّ الله»
تلاش و کوشش مرحوم آخوند خراسانی و سایر اصولیین در ﴿لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾ این است که خبر چیست؟ حرف مرحوم شهید این است که این «لا»، «لا»ی نفی جنس است، به منزله «لیس» تامّه است، که فقط اسم دارد خبر نمی خواهد. این «الا» هم به معنی غیر است: «لا اله» غیر از این یکی، دنبال خبر چرا می گردی؟ مگر این «لا»، «لا»ی آن اموری است که یک اسم بخواهد، یک خبر بخواهد؟! اگر یک «لیس» تامّه داشتید، مگر خبر می خواهد؟ اگر «کان» تامّه داشتید، مگر خبر می خواهد؟ این «لا»ی نفی جنس است که اصلاً خبر نمی خواهد. اینها دنبال این راه افتادند که اگر خبر «موجودٌ» باشد یک اشکال دارد، خبر ممکنٌ باشد یک اشکال، خبر واجبٌ باشد یک اشکال حرف ایشان این است که این اصلا خبر نمی خواهد، این را می گویند نگاه. به هر تقدیر فرمود: ﴿سُبْحانَهُ وَ تَعالى‌ عَمَّا یُشْرِکُون﴾.

قرب نوافل راهکار رسیدن به بخش‌هایی از تفاسیر ملکوت اشیا
پرسش: قبلاً داشتیم ﴿الا عباد الله المخلصین﴾[42]که مخلَصین می توانند خدا را ؟
پاسخ: به اذن خدا، چون آنجا برابر قرب نوافل که این حدیث قرب را نوافل هم شیعه ها نقل کردند هم سنّی ها، در احادیث قدسی ما هم هست، فرمود: «کُنتُ لِسَانُهُ الَّذِی یَتَکَلّمُ بِهِ»، [43]اینکه «مَا زَالَ‌ الْعَبْدُ یَتَقَرَّبُ‌ إِلَیَ‌ بِالنَّوَافِلِ‌ حَتَّی أُحِبَّهُ فَکُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ ولسانه الّذی یتکلّم به وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»؛[44] آن وقت در آن منطق می گوییم: ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمیٰ﴾. اگر کسی به قرب نوافل رسیده است، با زبان الهی سخن می گوید و چون با زبان الهی سخن می گوید در حقیقت، «الله» است که دارد خودش را وصف می کند، هیچ اشکالی هم ندارد؛ گرچه گوینده، این شخص است؛ ولی به زبان «الله»، «فَکُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ ولسانه الّذی یتکلّم به وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا». هم ﴿وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ﴾ صحیح است، هم «و ما وصفت اذ وصفت»، صحیح است هم «مَا تَکَلَّمتَ اِذ تَکَلَّمتَ»، صحیح است؛ لذا ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‌﴾؛ [45]یعنی آن «تکلّم»؛ یعنی « مَا تَکَلَّمتَ اِذ تَکَلَّمتَ و لکنَّ الله تکلّم»؛ اگر به قرب نوافل رسید، همه کارهای انسان کاملی که به قرب نوافل بار یافت، با لسان الهی است، با ید الهی است. پس ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی‌٭ إن هوَ إلاّ وَحیٌ یُوحی﴾؛ یعنی «ما نطقت اذ نطقت و لکن الله نطق»، مثل ﴿وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی﴾، «و ما وصفت اذ وصفت و لکن الله وصف».


[1]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص8.
[2]انعام/سوره6، آیه19.
[3]التوحید، الشیخ الصدوق، ص107.
[4]تفسیرالتبیان، الشیخ الطوسی، ج9، ص 42 و 43.
[5]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص140.
[6]یس/سوره36، آیه82.
[7]مومنون/سوره23، آیه23.
[8]ص/سوره38، آیه75.
[9]ذاریات/سوره51، آیه47.
[10]ص/سوره38، آیه17.
[11]قدر/سوره97، آیه1.
[12]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج6، ص275.
[13]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج19، ص346.
[14]کافرون/سوره109، آیه1.
[15]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج82، ص53.
[16]انبیاء/سوره21، آیه22.
[17]زمر/سوره39، آیه15.
[18]القرآن الکریم منهج متکامل، أ. د. محمود بن یوسف فجال، ج1، ص6.
[19]التوحید، الشیخ الصدوق، ص 123 و 133.
[20]فصلت/سوره41، آیه54.
[21]قیامه/سوره75، آیه5.
[22]نجم/سوره53، آیه3.
[23]ص/سوره38، آیه26.
[24]بقره/سوره2، آیه156.
[25]سبا/سوره34، آیه7.
[26]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[27]غافر/سوره40، آیه57.
[28]انبیاء/سوره21، آیه104.
[29]طه/سوره20، آیه55.
[30]مومنون/سوره23، آیه82.
[31]سجده/سوره32، آیه11.
[32]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[33]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبة الزحیلی، ج24، ص95.
[34]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
[35]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[36]صافات/سوره37، آیه8.
[37]ملک/سوره67، آیه1.
[38]یس/سوره36، آیه83.
[39]یس/سوره36، آیه82.
[40] یس/سوره36، آیه83.
[41]صافات/سوره37، آیه35.
[42]صافات/سوره37، آیه40.
[43]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص352، ط اسلامی.
[44]جامع الأخبار أو معارج الیقین فی أصول الدین، الشیخ محمد بن محمد السبزواری، ج1، ص205.
[45]نجم/سوره53، آیه3.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:15

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن