display result search
منو
تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر، بخش اول

تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر، بخش اول

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 130 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 68 تا 70 سوره زمر، بخش اول"
- تبیین چگونگی جمع بین توکل و کرامت نفس؛
- نیازمندی مخلوقات دلیل بر خالقیت خدای سبحان؛
- تفاوت دیدگاه معتزله وحکمای امامیه در مورد فعل خدای سبحان.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الأرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ الْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَ مَن فِی الأرْضِ إِلاّ مَن شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَجِی‌ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّیَتْ کلُ‌ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُون﴾(70)

تبیین چگونگی جمع بین توکل و کرامت نفس
در بخش پایانی سوره مبارکه «زمر» که در مکه نازل شد، عصاره مسائل مبدأ و معاد را تبیین می‌فرماید. آنچه مربوط به مسائل سابق بود، عنوان توکل است، ممکن است کسی متوکّل باشد، اما سعی نکند که کرامت خودش را حفظ کند و اگر کسی به مقام جمع رسید، در ضمن اینکه توکل او محفوظ است، از کرامت خود صرف نظر نمی‌کند؛ می‌گوید من توکل کردم به خدا و همه اسباب و علل در اختیار اوست، خدای سبحان همه نیازهای ما را می‌تواند رفع کند و آنچه در جهان هست، سپاه و ستاد الهی است؛ می‌تواند با دست من، مشکل مرا حل کند یا می‌تواند به دست فرشته یا انسان دیگر مشکل مرا حل کند؛ ولی اگر مشکل مرا به دست من حل کند، من از خدا این را هم طلب می‌کنم که این با توحید و با توکل هماهنگ است، امّا با کرامت نفس این‌طور است؛ همین خواسته را انبیا هم داشتند، توکل می‌کردند و می‌خواستند خدای سبحان حوایج آنها را برآورده کند، امّا نه به دست دیگران، بلکه به دست خود آنها، چون خود آنها این مطلب را فرمودند: «وَ إِن استَطَعتَ أَلا یَکُونَ بَینِکَ وَ بَینَ اللهِ ذُو نِعمَة فَافعَل» [1]اگر توانستی کاری کنی که بین تو و بین خدا ولیّ نعمتی فاصله نباشد یعنی بلاواسطه از خود خدای سبحان بخواهی که خدا با دست تو مشکل تو را حل کند، این کار را انجام بده!
پرسش: اگر طوری شد که نتوانستیم، مثلاً ؟
پاسخ: اگر نتوانست خدای سبحان شفا عطا کند که بتواند، علل و اسباب هم در اختیار اوست. غرض این است که خواستن شفا هم جزء کرامت است و با توکل منافات ندارد. معنای توکل این نیست که دیگری مشکل آدم را حل کند، معنای توکل این است که خدایا اگر مصلحت دانستی خود مرا شفا بده و مشکل مرا هم به دست خود من هم حل کن تا با روایات دیگر هم هماهنگ باشد، همین ائمه(علیهم السلام) انبیا(علیهم السلام) اینها متوکل بودند، یک؛ خواسته هم داشتند، دو؛ اما منتظر نبودند که مشکل آنها به دست دیگری حل شود، سه.

نیازمندی مخلوقات دلیل بر خالقیت خدای سبحان
در بخش پایانی فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ء﴾[2]هرچه که مصداق شیء است مخلوق خداست، برای اینکه فقیر است، ممکن است و نیازمند است. خلقت با حدوث ضروری نیست، اگر منظور حدوث ذاتی باشد، البته هر مخلوقی ذاتاً حادث است؛ اما اگر منظور حادث زمانی باشد، موجودات مادی، حادث زمانی هستند، چون متزمن هستند؛ اما موجودات مجرد، مثل ارواح انبیا، مقام نبوت، ولایت، امامت و عصمت اینها امر مادی و زمانی نیستند تا بگوییم حادث زمانی هستند، فقط حادث ذاتی می باشند، فقیر محض و ممکن صِرف هستند و مانند آن.

تفاوت دیدگاه معتزله وحکمای امامیه در مورد فعل خدا سبحان
مطلب دوم آن است که بر اساس قدرت نامتناهیِ ذات اقدس الهی که همه موجودات در قبضه اوست، چون قدرت او نامتناهی است و نظام علیّت حق است حرف معتزله که می‌گفتند بر خدا لازم است ـ معاذ الله ـ که چنین کاری کند، این صحیح نیست. «یجب علی الله»ای که از معتزله نقل شد درست نیست، «یجب عن الله»ای که حکمای امامیه می‌گویند، حق است؛ یعنی ذات اقدس الهی حتماً این کار را می‌کند، نه حتماً باید بکند. ما یقین داریم بهشتی هست، انبیایی هستند، مؤمنینی هستند و یقین داریم خدا انبیا و مؤمنین را به جهنم نمی‌برد، نه اینکه محکوم است به اینکه نبرد، «یجب عن الله» است، نه «یجب علی الله»؛ «یمتنع عن الله» است، نه «یمتنع علی الله». یک قانون نوشته‌ای ـ معاذ الله ـ ما در خارج داشته باشیم که این قانون بر خدا حکومت کند، محال است. حرف حکمای امامیه این است که یقیناً خدا انبیا و مؤمنین را به جهنم نمی‌برد، نه اینکه باید نبرد، قانونی ما داشته باشیم که حاکم بر «الله» باشد؛ اگر قانونی داشته باشیم بالأخره فعل اوست و فعل او که بر او حاکم نیست. بنابراین بین «یجب علی الله»ای که به معتزله منسوب است و بین «یجب عن الله»ای که حکمای امامیه می‌گویند فرق است، بین «یمتنع علی الله»ای که به معتزله منسوب است و «یمتنع عن الله»ای که حکمای امامیه می‌گویند، فرق است و اینها مطلب دیگری است؛ لذا ذات اقدس الهی فاعل موجِب است، نه فاعل موجَب؛ ضروری هم است، منتها ضرورت آن «من الله» است، نه «علی الله»؛ این درباره ﴿اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ء﴾ و مانند آن بود.

تبیین معنای سنت حسنه و ترغیب دین به ایجاد آن
اما حالا سؤالی که مربوط به سنّت‌هاست بیان می‌شود؛ گاهی به ما دو چیز دستور دادند: یکی اجتهاد در مسائل فقهی است که آن روش‌مند است، باید سالیان متمادی، انسان روش‌مندانه زحمت بکشد تا حُکم الهی را به دست بیاورد. یکی هم ترغیب به اجتهاد در مسائل سیاسی و اجتماعی و مانند آن است که آمده است: «مَن سَنَّ سِنَّةً حَسَنَةً فَلَهُ أَجرُهَا و أَجرُ مَن عَمِلَ بِهَا»؛[3]اگر کسی سنّت حسنه‌ای را ایجاد کند کذا و کذا ؛ سنّت حسنه آن است که با قواعد کلّی دین مطابقت دارد، یک؛ شواهدی هم تأیید کند که این مرضی خدا و اهل بیت است، دو؛ نص خاصی هم نداریم، این سه؛ انسان اقدام می‌کند و بهره‌برداری می‌کند، چهار؛ درباره مسجد دستور خاص داریم، اما در مورد حسینیه و سقاخانه، اینها در هیچ آیه و روایتی نیامده؛ ولی سنّت، سنّت حسنه است، هفته وحدت سنّت حسنه است، دهه کرامت سنّت حسنه است، دهه ولایت ذی حجّه سنّت حسنه است، کسی نمی‌خواهد بگوید اینها در اسلام وارد شده است. این «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَه» ما را ترغیب می‌کند که مجتهد در مسائل سیاسی و اجتماعی باشیم و ببینیم که چه چیزی را بنیان‌گذاری ‌کنیم! در مسائل عبادی این هفته‌ها و دهه‌های یادشده، جزء سنن ماست؛ در مسائل زندگی می‌گویند که از 15 اسفند الی 22 اسفند هفته درختکاری است؛ هم دین به ما دستور زندگی داد و هم دستور بندگی داد که چگونه زندگی کنیم، روایاتی که درباره چگونه زندگی کردن، تمیز نگه داشتن کوی و برزن، تمیز نگه داشتن فضای محیط وجود دارد برای همین است. وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) آن امور شش‌گانه را برای همین فرمود: سه امر است که فرمود فقیه می‌خواهیم امیرِ خیّرِ مطاع می‌خواهیم، طبیبِ بصیرِ ثقه می‌خواهیم که مربوط به مسائل عبادی و مانند آن است؛ سه امری است مربوط به محیط زیست و فضای زیست و زندگی سالم که فرمود: هر جا می‌خواهی زندگی کنید ـ چه شهر و چه روستا ـ باید مواظب باشید که این سه اصل را حفظ کنید: « لَا تَطِیبُ السُّکْنَى إِلَّا بِثَلَاثٍ الْهَوَاءِ الطَّیِّبِ وَ الْمَاءِ الْغَزِیرِ الْعَذْبِ وَ الْأَرْضِ الْخَوَّارَة» [4]جایی زندگی کنید که زمین کشاورزی باشد، هوای سالم داشته باشد، آب فراوان داشته باشد؛ اینها راه زندگی است که به ما گفتند و آن هم راه بندگی است که به ما گفتند. آن وقت انسان برای درختکاری و مانند آن، روز یا هفته‌ای را اختصاص می‌دهد، این می‌شود سنّت حسنه؛ ما را ترغیب کرده‌اند که این کار را انجام دهید، یک روش خوب و یک سنّت خوبی داشته باشید.سنّت سیّئه، مثل چهارشنبه‌سوری و مانند آن، حساب خاص خودش را دارد.

سلام دادن به ائمه معصومین بعد از نماز یکی از مصادیق سنت حسنه
در جریان سلام دادن به ائمه(علیهم السلام) هم همین است. ما یک بخش منصوص داریم و یک بخش سنّت؛ بخش منصوص، همین زیارت‌های وارد شده است که یا از راه دور است یا از راه نزدیک است. بخش‌هایی که جزء سنّت است؛ یعنی «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَة» است، نه جزء منصوصات، مثل اینکه انسان بعد از نماز، چهارده معصوم را سلام دهد، برای اینکه محل ابتلای ماست. اولین چیزی که در قبر بعد از مسئله توحید و نبوت و اینها از ما سؤال می‌کنند، می‌گویند امام تو کیست؟ امام اول تو کیست؟ امام دوم تو کیست؟ اینها سؤال اولیّه است، سؤال بعدها نیست؛ یعنی سؤال اوّل قبر است. مرحوم ابن طاووس(رضوان الله علیه)، اسامی چهارده معصوم(سلام الله علیهما) را بر روی انگشتری حک کرد، بعد وصیت کرده که من مُردم، این را در قبر لای دهان من بگذارید که جواب من نقد باشد. اینها سنّت حسنه درست می‌کنند، می‌گوید حالا که نماز خواندی، می‌خواهی سلام دهی، چرا حالا به سه طرف که نصّی ندارد باشد؟! آن سه هم سنّت است! آن هم رجائاً و تبرکاً فضیلت دارد، این هم رجائاً و تبرکاً است، هیچ‌کدام منصوص نیست؛ ولی کاری انجام دهید که آینده جواب نقد بتوانید داشته باشید.اینها مربوط به سؤال‌های است که مطرح شد.

علت تعبیر متفاوت آیات ازعناوین نفخهٴ صور
بعد فرمود جریان مبدأ این چنین است؛ جریان قیامت که بخواهد شروع شود، این «تاء» «قبضة»، «تاء» وحدت است، مثل «تمر و تمرة»؛ فرمود یک مشت که خدای سبحان بگیرد کلّ «أرض» را جمع می‌کند. این که فرمود: ﴿جَمیعَاً﴾، یک؛ «قبضُهُ» نه ﴿قَبْضَتُهُ﴾، دو؛ یعنی مجموعه زمین در یک مشت و قبض اوست، این‌چنین نیست که ذات اقدس الهی برای او قدرت فراوانی صَرف کند، با اینکه «کِلتَا یَدَیهِ یَمِین»، [5]با اینکه منزه از جارحه است، با اینکه طبق بیان نورانی حضرت امیر در نهج البلاغه فرمود: «فَاعِلٌ لابِمَعنَی الحَرکَات و الآلة» [6]با ابزار کار نمی‌کند، با دست و پا کار نمی‌کند و با اراده کار می‌کند، اراده او این است که زمین را جمع کرده، ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِهِ﴾ کلّ مجموعه آسمان‌ها و زمین را هم جمع کرده، در این صحنه نفخه پیدا می‌شود؛ حالا از این نفخه، گاهی: ﴿نُقِرَ فِی النَّاقُورِ﴾ [7]آمده گاهی «صاخة» [8]آمده، گاهی «صیحه» [9]آمده، گاهی «زَجرَة» [10]آمده و گاهی «نفخه» [11]آمده است؛ مناسبت‌هایی که این کار به همراه دارد، طبق این مناسبت‌ها، این کار در پنج شش آیه نام گذاری شده است؛ بعضی‌ها به نفخه و بعضی‌ها هم به صیحه که فرمود ما با یک تَشَر همه را از بین می‌بریم، با یک تَشَر همه را زنده می کنیم، با یک صیحه و با یک فریاد؛ با یک صدا و با یک صیحه همه را خاموش می‌کنیم؛ وقتی همه را خاموش کردند، آن وقت نوبت به روشن شدن می‌رسد.

توجیه علامه مجلسی از فاصله چهل ساله بین نفخه اول و دوم
در روایت دارد که چهل سال بین نفخ اول و نفخ دوم فاصله است.نفخه اول که شد مجموع آسمان و زمین بساط آنها گرفته می‌شود؛ وقتی بساط آسمان و زمین برچیده شد، نه زمینی است که به دور خود بگردد تا شب و روز پیدا شود، نه شمسی است که زمین به دور او بگردد و سال پیدا شود؛ این چهل سال کجاست؟ این «اربعین سنة» کجاست؟ خدا مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! ایشان در بحار به زحمت افتاد، در «السماء و العالَم» ـ اگر بخواهید مفسّر شوید تحقیقی درس بخوانید عالِم شوید حتماً این «السماء و العالَم» مرحوم مجلسی را مطالعه کنید ـ در فاصله بین نفخ اول و دوم که فرمود: چهل سال است را ببینید که آن بزرگوار چگونه توجیه می‌کند. آن روزها حاکم بر جوّ مسئله هیأت و نجوم، همان هیأت بطلمیوسی بود، براساس هیأت بطلمیوسی، آن «فلک الافلاک»؛ یعنی فلک نهم، آن می‌گردد و با گردش آن شب و روز پیدا می‌شود و این هشت فلک در دور او هستند و به همراه او می‌گردند؛ شب و روز را آن «فلک الافلاک»تولید می‌کند. اصل فلک که به هم خورد، فلکی در کار نیست، فلک هشتمی در کار نیست، فلک هفتمی در کار نیست؛ آن روزها یک چیز «متلقّی بالقبول» بود. حرف‌های هیأت بطلمیوسی هم در فلسفه و کلام آمده، هم متکلمین ما این حرف را داشتند، هم حُکما این حرف را داشتند و هم محدّثین ما این حرف را داشتند. مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) می‌فرماید که شاید آن «فلک الافلاک» از بین نرود، آن حرکت کند و بعد شب و روز پیدا ‌شود، سال و ماه پیدا ‌شود؛ چاره‌ای برای توجیه کردن نبود و امروز هم اگر ما بخواهیم که بعضی از مسائل را به سال و ماه توجیه کنیم، با فرضیه‌های امروز توجیه می‌کنیم، این‌چنین نیست که حالا حکما یا متکلمین برابر هم باشند، چون مسئله، مسئله فلسفی یا کلامی که نیست، مسئله، مسئله هیأت و نجوم است که با عاریه به کلام و فلسفه راه پیدا کرده و این‌جا هم با عاریه به حدیث راه پیدا کرده است. این «اربعین» را باید معنا کرد که «اربعین»؛ یعنی چه؟ وگرنه شمس و قمری در کار نیست، «فلک الافلاک» و فلک ثامن و مانند آن در کار نیست، اصل آن در کار نیست، چه اینکه فرع آن بماند و ظاهر «مطویات» این است که همه اینها از بین می‌رود.
پرسش: هر ماده ای خودش زمان مند نیست؟
پاسخ: هر ماده ای زمان‌مند است، اما چیزی که ماده ندارد، مثل نبوت، عصمت، ولایت این زمان ندارد. اصل عالَم ماده حادث است ذاتاً و زماناً، چون خود ماده سیّال است؛ اما موجودی است که مادی نیست، ماده ندارد، مثل عصمت، ولایت، نبوت، اینها که مقام اعتباری نیست. اگر چیزی مادی یا مُدّی بود این بذاته حادث زمانی است؛ یعنی سیال است، این بقا ندارد، چه رسد به قِدَم. موجودی که مادی است، مُدّه دارد و ماده دارد، این ذاتاً زمانی است، این بقا ندارد، فضلاً از قِدَم. اما موجودی که مادی نیست، ماده ندارد، مدّت ندارد، مثل این مقامات یاد شده؛ اینها که مقامات اعتباری نیست. یک وقت است که فلان شخص به فلان مقام رسیده است، مدیر فلان مدرسه است یا وزیر فلان جاست یا وکیل فلان جاست، اینها مقامات اعتباری است که گاهی هست و گاهی نیست؛ اما مقام عصمت، اعجاز، نبوت و مقام ولایت که اعتباری نیست، این مقامات، نه زمینی است نه زمانی؛ بنابراین اینها ثابت‌ هستند، نه ساکن. از این طرف، ذات اقدس الهی برابر «کُلُّ مَنِّهِ قَدیمٌ»، «دَائِمُ الفِیضِ عَلَی البَرِیَّه» و «دَائِمُ الفَضلِ عَلَی البَرِیَّه»،[12]از این طرف او «دائم الفیض» است؛ اما عالَم حادث است، برای اینکه مادی است، برای اینکه بقا ندارد، فضلاً از اینکه قدیم باشد. این شعر حکیم سبزواری هم، جمع بین دو مطلب است، فرمود:
فالفیض منه دائم متّصل ٭٭٭ و المستفیض داثر و زائل[13]
از این طرف «کُلُّ مَنِّهِ قَدیمٌ» درباره گذشته و «دَائِمُ الفَضلِ» است، درباره گذشته و حال و «دَائِمُ الفِیضِ» است، درباره گذشته و حال و از طرف آینده هم که اختلافی بین احدی نیست؛ وقتی انسان وارد بهشت شد، دیگر عطای ﴿غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾[14] است و هیچ انقطاعی نیست، ابدیت را همه پذیرفتند، اختلافی اگر هست، در ازلیّت است؛ اگر در ازل مثل ابد فیض خدا دائمی باشد، با قدرت الهی منافاتی ندارد. قدرت الهی می‌تواند فیض ابدی داشته باشد، چه اینکه درباره «آینده» این اتفاقی است و کسی اختلاف نکرده، بهشت و ارواح مؤمنین و خود مؤمنین و اجساد و ابدان آنها برای ابد هست. فرمود این نفخ صور که شده، اگر کسی فرضاً در زمین باشد و هنوز نمرده باشد، با این نفخ صور می‌میرد؛ اما وقتی هم‌زمان زمین برچیده شد و آسمان‌ها در هم پیچیده شد، کسی در زمین نیست تا اینکه بخواهد با این نفخه صور بمیرد. اگر کسی فرضاً بود با نفخ صور می‌میرد؛ منتها این مرگ برای افرادی است که به مقام شهادت یا ولایت و اینها نرسیدند. روایتی که مرحوم نراقی(رضوان الله علیه) نقل می‌کند بعضی دیگران هم نقل کردند. ارواحاین ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ تنها فرشتگان حامل عرش نیستند، ارواح انبیا و اولیا و شهدا(رضوان الله علیهم) مستثنا هستند، اینها زنده اند، اینها زنده از دنیا وارد برزخ می شوند، زنده از برزخ وارد صحنه قیامت می شوند. درباره خیلی ها شما در این روایات قبل ملاحظه کردید، دارد که وقتی سؤال و جواب می شود،می گویند: «نَم»؛ [15]این «نَم» فعل امر است از «نَامَ یَنَامُ»، «نَم»؛ یعنی بخواب، حالا «نَم قلیل العین» است یا مثلاً ـ خدای ناکرده ـ با عذاب می خوابد؛ بعضی ها خواب هستند، وقتی هم برخاستند، می گویند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾؛[16] «مرقد»؛ یعنی محل خواب و آن بستر خواب، «رقود»؛ یعنی خواب ﴿تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾، [17]چون اصحاب کهف خواب بودند. «رَاقِد»؛ یعنی نائم و مرقَد؛ یعنی منام، ﴿تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُود﴾؛ اینها وقتی که وارد صحنه می شوند می گویند: ﴿مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا﴾ آن وقت به آنها می گویند که نوم و مانند نوم نبود، سالیان متمادی شما در برزخ بودید. یک عدّه هستند که بیدار و زنده از دنیا وارد برزخ می شوند و با اینکه مرده‌اند، زنده و بیدار از برزخ وارد صحنه قیامت می شوند؛ اینکه درباره شهدا فرمود: ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‌ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاء﴾[18]بالاتر از شهدا، ائمه(علیهم السلام) هستند، اینها هم یقیناً زنده وارد می شوند. پس این ﴿إِلاَّ مَن شَاءَ اللَّه﴾ اختصاصی به حاملان عرش ندارد، کسانی که در حدّ عصمت و امامت هستند «بالاصالة» و شاگردان ملحق به اینها، مثل شهدا و صلحا و صدیقین البته با حفظ درجات و مراتب؛ ممکن است به تبع اینها هم زنده باشند، اینها زنده وارد برزخ می شوند و زنده از برزخ وارد قیامت می شوند: ﴿رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْن﴾ [19]دیگر برای اینها نیست، اینها ﴿لا یَذُوقُونَ فیهَا الْمَوْتَ إِلاَّ الْمَوْتَةَ الْأُولى﴾ [20]ممکن است که نسبت به بعضی باشد، اینها همیشه زنده اند، وقتی که حیّ شد: ﴿اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُم﴾ [21]کسی به این حیات بار یافت دیگر نمی میرد، آن بدن است که می میرد و دوباره برمی گردد، این‌طور نیست که روح بتواند بمیرد. درباره خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) وارد شد که «تَنَامُ عَینِی وَ لا یَنَامُ قَلبِی»، [22]در ذیل این درباره بعضی از مؤمنین هم آمده است که روح پاک مؤمن هم نمی خوابد؛ یعنی چشم او می خوابد؛ ولی قلب او بیدار است، این رؤیاهای صادقه همین است، اگر روح هم بخوابد یا خواب نمی بیند یا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾[23] گیر او می آید؛ اما معنای رؤیای صادقه این است که با حقایق خارج در ارتباط است، آن کسی که با حقایق خارج در ارتباط است و رؤیای صادقه دارد، پس معلوم می شود نخوابید؛ آنکه می خوابد یا ﴿أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ﴾ می بیند یا هیچ خبری نیست.
پس در نفخه اول این‌طور است. از نفخه اول گاهی به نفخ، گاهی به ﴿إِنْ کانَتْ إِلاَّ صَیْحَةً واحِدَة﴾ [24]گاهی به ﴿نُقِرَ فِی النَّاقُور﴾ گاهی به ﴿الصَّاخَّةُ﴾، گاهی ﴿زَجْرَةٌ﴾ به عناوین گوناگون در چند طایفه از آیات یاد شده است. حالا بین نفخه اول و نفخه دوم چقدر فاصله شد، آن فاصله باید فاصله درجاتی باشد، به این معنا که زمان و زمین هم، بساط آن برچیده شد، چه فاصله زمانی است؟
پرسش: ؟پاسخ: باران «مُزن» [25]می بارد آن باران را هم باید معنا کرد که چگونه است، در کدام زمین می بارد؟! زمینی نیست، آسمانی نیست، از کجا می بارد؟ حالا آن آیه سوره مبارکه «ابراهیم» اگر مشکل آن حل شود، خیلی از مسائل انسان حل می شود، فرمود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾[26]اینکه زمین را جمع می کنیم؛ یعنی نابود می کنیم یا تبدیل می کنیم به زمین دیگر؟ آسمان‌ها را جمع می کنیم؛ یعنی نابود می کنیم یا تبدیل می کنیم به آسمان دیگر؟ برابر آن آیه سوره مبارکه ابراهیم که هنوز حلّ نشد، آن حرف اول را می زند، اگر معلوم شود که این زمین به چه زمینی تبدیل می شود مشخص می‌گردد. این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود: زمین تبدیل می شود «الی أَرضٍ لَم یُعصَ اللّه عَلَیهَا»؛ [27]یعنی چه؟ زمینی که روی آن معصیت نشده کدام زمین است؟ زمینی که به صورت «خُبزُ نَقِی» در می آید؛ این روایات در ذیل همین آیه سوره مبارکه «ابراهیم» است، تبدیل به «کرة خُبز نقی»[28]می‌شود، نان گندم خوب که اهل قیامت از آن بخورند تا حساب های آنها بررسی شود، این کدام زمین است؟ اگر آنها حلّ شود؛ آن گاه معلوم می شود که اگر بارانی می آید، مناسب با اوست، باران «مُزن» می آید تا زنده شوند، آنها مقدماتش در ﴿أَرْبَعینَ سَنَة﴾ [29]ممکن است؛ اما اصل صیحه اول و اصل صیحه دوم لحظه ای است.
زمخشری در کشّاف می گوید که قرآن با جلال و شکوه و عظمت و فصاحت و بلاغتی که دارد به دست عدّه ای افتاده است که این ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمینِه﴾ را طوری معنا کرده اند که خود آنها خوششان آمده، بالای منبر هم این حرف ها را می گویند و خیلی ها هم از این ابتکار این آقای منبری خوشحال می شوند؛ این حرف زمخشری در کشّاف است و آن این است که گفتند: ﴿مَطْوِیَّاتٌ﴾؛ یعنی «مفنیاتٌ»، ﴿بِیَمینِه﴾؛ یعنی به قسم، «یمین» را به معنای قسم گرفته است؛ یعنی خدا قسم یاد کرده که من اینها را از بین می برم، می گوید که من از علما تعجب می کنم که چرا این حرف ها را در کتاب ها می نویسند، باید اشک ریخت برای قرآن کریم که وضع قرآن کریم به جایی رسیده که اینها ﴿مَطْوِیَّاتٌ﴾ را «مفنیات» معنا می کنند و یمینی که در برابر یسار و مانند آن است ـ گرچه «کِلتَا یَدَیهِ یَمِین»[30]ـ این را به معنی قسم گرفتند؛ این حرف جناب زمخشری در کشّاف است.[31]سرّش این است، آنکه وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» [32]آن مهجور کما تقدم به معنی متروک نیست، آن مهجور از سنخ «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر» [33]است، برای اینکه در مکه نازل شد. توقّع پیغمبر این نبود که اینها قرآن را در مجلس ها و محافل بخوانند، توقّع پیغمبر این بود که نگویند این مهجور است، سحر، شعبده و جادو است و «إِنَّ الرَّجُلَ لَیَهجُر»؛ آن مهجور به آن معناست که فرمود: ﴿مُسْتَکْبِرینَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُون﴾ [34]«سامر»؛ یعنی شب نشین، شب‌ها دور هم می نشینید و می گویید قرآن ـ معاذ الله ـ هذیان است، نه اینکه مهجور است؛ یعنی متروک است که قرآن را ترک کردند. در مکه اگر قرآن را باور می داشتند و این اهانت را نمی کردند که حضرت نمی فرمود: «یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» این مهجور غیر از آن مهجور است؛ ولی در هر حال، چون قرآن رواج نداشت، وضع آن به این صورت درآمد که زمخشری می گوید: باید اشک ریخت، گریه کرد و گِله ما از علما این است که چرا این حرف ها را در کتاب های خود می نویسند، به برکت اهل بیت این حرف ها رواج پیدا کرده و قرآن عرضه شده و مانند آن.
پرسش: ؟پاسخ: نه، روحشان غافل است و خبر ندارند که چه می گذرد؟! مثل همین افرادی که می خوابند و از هیچ چیزی خبر ندارند و بعضی ها هم می خوابند و رؤیاهای خوب می بینند. روح انسان مؤمن کمتر به خواب می رود و بیشتر رؤیا دارد، رؤیای صالحه همین است؛ ولی بعضی هم فقط شب می خوابند و صبح بیدار می شوند.
پرسش: عذاب آنها چطور توجیه می شود؟
پاسخ: عذاب دارند، هم عذاب روحی دارند، هم عذاب بدنی دارند، عذاب آنها بعد از ﴿وَ وُفِّیَتْ﴾ است. وقتی که کافر و مشرک باشد این وارد برزخ که شد، یک مقدار عذابی که مناسب برزخ باشد دارد، چون «حُفرَةٌ مِن حُفَرِ النِّیرَان»[35]و اگر مؤمن باشد نعمت و رفاه مناسب دارد که «رَوضَةٌ مِن رِیاضِ الجنَة»[36]اما آن عذاب رسمی برابر همین بحث آیات سوره مبارکه «زمر» از آیههفتاد به بعد است که فرمود: ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾ که به خواست خدا خواهد آمد.
در سوره مبارکه «یس» آیه 51 فرمود: ﴿وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‌ رَبِّهِمْ یَنْسِلُون﴾؛ اینها فوراًاز قبر برمی خیزند و به طرف خدا حرکت می کنند، این قبر کدام قبر است؟ قبری است که از زمین برمی خیزد؟ این زمین تبدیل شده یا تبدیل نشده؟ آیا اینها اول از زمین برمی خیزند و بعد زمین تبدیل می شود،«إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا» اینها در این وسط کجا هستند؟ یا زمین تبدیل شده است «إلی أرضٍ لَم یُعصِ عَلیهَا»؛ این با ﴿مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ﴾[37]چگونه هماهنگ درمی آید؟ غرض این است که در این قسمت دارد اینها از قبر برمی خیزند، باید با آن آیات سوره مبارکه «ابراهیم» مشخص شود که آیا این زمین تبدیل شده است به ارضی که «لم یعص علیها» آن وقت از قبر آن زمین برمی خیزند؟ یا نه، قبل از اینکه تبدیل شود از آن زمین برمی خیزند و بعد تبدیل می شود، حالا می خواهد تبدیل شود، اینها کجا به سر می برند؟ در سوره مبارکه «نمل» هم مشابه این تعبیر درباره نفخ صور آمده است، در آیه 87 سوره مبارکه «نمل» به این صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ وقتی آن صیحه می وزد، هر چه در آسمان و زمین است به «فَزَع» می افتد که «یوم فَزَع» هم به آن می گویند؛ اینکه در این دعای روز دوشنبه دارد که «أَوَّلُهُ فَزَعٌ، آخِرُهُ وَجَعٌ»[38]این است. ﴿وَ کُلٌّ أَتَوْهُ داخِرین﴾[39]بنابراین این تعبیرات هرکدام به مناسبت آثاری است که از این صیحه برمی آید و نسبت به افراد و اقوامی است که این صیحه نسبت به آنها اثرگذار است؛ ولی برای ارواح انبیا، اولیا، مؤمنین، صلحا صدیقین و شهدا تخفیفی است که قرآن کریم در همه موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را استثنا کرده؛ البته احتمالی در این‌گونه از موارد ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ هست.

تاکید اقتدار الهی معنای آیه شریفهٴ﴿الا ما شاء الله﴾
این ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ را در بخشی از آیات فرمود[40] یا درباره عصمت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی٭إِلَّا مَا شَاءَ الله﴾.[41]که این ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ در این گونه از موارد استثنا نیست؛ یعنی تو منزه از فراموش کردن وحی هستی مگر اینکه خدا بخواهد که تو ـ معاذ الله ـ فراموش کنی. این ﴿إِلاَّ مَا شاءَ اللَّه﴾ تأکید این مطلب است که اقتدار الهی را می رساند؛ یعنی اینکه ما گفتیم تو فراموش نمی کنی، مثل «الله» نیستی که خدا درباره خودش فرمود: ﴿وَ ما کانَ رَبُّکَ نَسِیًّا﴾.[42]درباره پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلم) «کما تقدم مراراً» فرمود در سه حوزه حضرت مصون است: در حوزه ای که وحی را تلقّی می کند، چون ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾[43]«لدن» هست، آن‌جا هست و جا برای نسیان نیست ﴿إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ﴾، این می شود «علم لدنی». بعد از اینکه تلقی کردی، حقایق وحی را دریافت کردی، حافظه تو معصوم و مصون است: ﴿سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی﴾. در حوزه سوم که می خواهی ابلاغ کنی: ﴿یَتْلُوا عَلَیْهِمْ﴾ [44]باشد و اعلام کنی و برای مردم بخوانی، لبان مطهرت معصوم است: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَْوَی٭إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی﴾ [45]این‌چنین نیست که قدری ـ معاذ الله ـ یاد تو برود، قدری بگویی این‌طور نیست: ﴿ما هُوَ عَلیٰ الْغَیْبِ بِضَنین﴾؛ [46]این سه مقطع برای حضرت که معصوم است، قطعی است؛ در همه مقاطع سه گانه می فرماید که آن‌که نگهدار توست، تو نیستی خداست! ﴿إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ یعنی ما باید بخواهیم، ما هم که نمی خواهیم یاد تو برود. در جریان خلود در باب بهشت هم همین حرف است، آنجا هم دارد که ﴿خالِدینَ فیها إِلاَّ ما شاءَ اللَّه﴾؛ [47]در سوره مبارکه «هود» آیه 106 به بعد دارد: ﴿خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّک﴾[48]در بهشت کسی بیرون نمی آید. این ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾؛ یعنی وقتی ما گفتیم مخلّد هستید و بیرون نمی آیید، «بالذات» نیست، بلکه برابر مشیئت ماست. اگر این درباره بهشت برزخی باشد که ﴿إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّه﴾ می تواند معنای استثنای متعارف را داشته باشد؛ اما اگر بهشت «عدن»و بهشت «خُلد» باشد، آن‌جا دیگر ﴿مَنْ شاءَ اللَّه﴾ این‌چنین نیست که تا خدا بخواهد شما در بهشت هستید، بعد وقتی خدا نخواست از بهشت خارج می شوید، این‌چنین نیست، آن عطای ﴿غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾ است و در خود همان آیات سوره مبارکه «هود» دارد که این تمام شدنی نیست. «جذ»؛ یعنی قطع و «ممنون»؛ یعنی مقطوع، فرمود: عطای ما «ممنون» و مقطوع نیست، اینکه می گویند «حبل منین»، در برابر «حبل متین» همین است. منین؛ یعنی مقطوع، آن طناب و ریسمان پوسیده و کهنه ای که دست به آن بزنی می افتد، به آن می گویند «حبل منین» و آن حبل مستحکم ستبر غیر گسستنی را می گویند «حبل متین»، فرمود این «ممنون» نیست، «منین» نیست، شکستنی و گسستنی نیست، رفتنی نیست؛ عطایی است ﴿غَیْرَ مَجْذُوذٍ﴾؛ «لاممنوعه»، یعنی قطع نشده و قطع نمی شود. بنابراین این‌چنین نیست که عطای الهی در بهشت اکبر، قطع شدنی باشد. این‌جا هم این چند تعبیری که آمده، همه مناسب به آن صحنه است.

ترسیم محکمهٴ عمومی و خصوصی در صحنهٴ قیامت
بنابراین دیگر جا ندارد که ما بگوییم ﴿أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾؛ یعنی به عدل، نه! واقعاً نور الهی آن صحنه را روشن می‌ کند، عدل هنوز مرحله بعدی است؛ نور الهی که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[49]است، آن نور، صحنه را روشن می کند، برای هر کسی که مؤمن باشد نور هست و برای هر کسی که مؤمن نباشد نور نیست ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها﴾، بعد صحنه قیامت را که ترسیم می کنند، می گویند حالا این صحنه روشن شد، یک؛ آن نامه اعمال را می گذارند، دو؛ انبیا را می آورند، سه؛ دو محکمه هست: یک محکمه اول بین انبیا و اُمَم است و یک محکمه خصوصی و شعبه های فرعی است که برای هر کسی است؛ اعمال هر کسی را در این محاکم خصوصی انجام می دهند؛ اما بین هر پیغمبر و امت او ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ آن دیگر در برنامه های عمومی است. این برنامه ها اول بین انبیا و اُمَم آنها برگزار می شود که ﴿قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾. بعد برنامه های هر فردی جداگانه مطرح می شود: ﴿وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ﴾ که برای انبیا و اُمَم است ﴿وَ هُمْ لا یُظْلَمُون﴾ [50]و بعد هم درباره هر کسی است ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَت﴾، پس دو محکمه است: یک محکمه عمومی است که بین انبیا و بین اُمَم، بین ائمه و بین امت هاست و محکمه خصوصی دیگر هم برای هر کدام است که شعبه خاص خودشان را دارند: ﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُون﴾ که امیدواریم خدا با ما به احسان عمل کند.


[1]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص93.
[2]رعد/سوره13، آیه16.
[3]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج5، ص9، ط اسلامی.
[4]تحف العقول، ابن شعبه الحرانی، ص320.
[5]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.
[6]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص78.
[7]مدثر/سوره74، آیه8.
[8]عبس/سوره80، آیه33.
[9]یس/سوره36، آیه29.
[10]صافات/سوره37، آیه19.
[11]حاقه/سوره69، آیه13.
[12]مفاهیم القرآن، الشیخ جعفرالسبحانی، ج6، ص94.
[13]معرفت فلسفی(22)، معرفت، ج1، ص1.
[14]هود/سوره11، آیه108.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص131، ط اسلامی.
[16]یس/سوره36، آیه52.
[17]کهف/سوره18، آیه18.
[18]آل عمران/سوره3، آیه169.
[19]غافر/سوره40، آیه17.
[20]دخان/سوره44، آیه56.
[21]انفال/سوره8، آیه24.
[22]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج73، ص189.
[23]یوسف/سوره12، آیه44.
[24]یس/سوره36، آیه29.
[25]واقعه/سوره56، آیه69.
[26]ابراهیم/سوره14، آیه48.
[27]التفسیر المنیر للزحیلی، وهبه الزحیلی، ج24، ص95..
[28]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص286، ط اسلامی.
[29]مائده/سوره5، آیه26.
[30]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص126، ط اسلامی.
[31]تفسیر الزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص144.
[32]فرقان/سوره25، آیه30.
[33]نهج الحق وکشف الصدق، الحلی، ص333.
[34]مومنون/سوره23، آیه67.
[35]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج2، ص94.
[36] الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج3، ص242، ط اسلامی.
[37]طه/سوره20، آیه55.
[38]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج87، ص177.
[39]نمل/سوره27، آیه87.
[40]نمل/سوره27، آیه87.
[41]اعلی/سوره87، آیه6.
[42]مریم/سوره19، آیه64.
[43]نمل/سوره27، آیه6.
[44]بقره/سوره2، آیه129.
[45]نجم/سوره53، آیه3.
[46]تکویر/سوره81، آیه24.
[47]انعام/سوره6، آیه128.
[48]هود/سوره11، آیه107.
[49]نور/سوره24، آیه35.
[50]یونس/سوره10، آیه47.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:10

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن