display result search
منو
تفسیر آیات 70 تا 74 سوره زمر، بخش دوم

تفسیر آیات 70 تا 74 سوره زمر، بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 33 دقیقه مدت قطعه
  • 53 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 70 تا 74 سوره زمر، بخش دوم"
- عدم بینش به معارف الهی منافقین، دلیل بر کور محشور شدنِ آنها؛
- بیان دو وجه در آیه کریمهٴ ﴿یَوْمَ یَفِرُّ المَرْءُ ...﴾؛
- بررسی تعداد نفخه صور.


بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا یَفْعَلُونَ (70) وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّی إِذَا جَاؤُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هذَا قَالُوا بَلَی وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَی الْکَافِرِینَ (71) قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ(72) وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً حَتَّی إِذَا جَاؤُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ (73) وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الأرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ (7٤)﴾

عدم بینش به معارف الهی منافقین، دلیل بر کور محشور شدنِ آنها
بخش پایانی سوره مبارکه «زمر» درباره پایان این عالَم است؛ یعنی معاد. در بحث‌های قبلی بیان شده که اگر کسی در دنیا کور بود، در قیامت هم کور محشور می‌شود: ﴿وَ مَن کاَنَ فىِ هَذِهِ أَعْمَی‌ فَهُوَ فىِ الاَْخِرَةِ أَعْمَی﴾.[1] مطلب دوم این بود که منظور از کور دنیا این است که اگر کسی معارف الهی، مراکز مذهبی، انبیا و مرسلین و حقایق را در دنیا نبیند، در آخرت هم بهشت و اولیای الهی را نمی‌بیند، چنین کسی که در دنیا انبیا و اولیا و مراکز مذهب را نمی‌بیند، کفّار و منافقین و فُسّاق و مراکز فساد را می‌بیند؛ در دنیا بینش او به طرف شرّ و فساد است و کوری او نسبت به خیر و حق و صدق، این معنای ﴿وَ مَن کاَنَ فىِ هَذِهِ أَعْمَی﴾ است که یک چنین کسی هم ﴿فَهُوَ فىِ الاَْخِرَةِ أَعْمَی﴾ اگر کسی در دنیا حقایق را ندید و فقط باطل را دید، در قیامت هم فقط جهنم و اهل جهنم را می‌بیند، بهشت را نمی‌بیند و هیچ نوری را هم نمی‌بیند. اما اینکه در سوره مبارکه «حدید» آمده است که وقتی قیامت شد ﴿فَضُرِبَ بَیْنهَُم بِسُورٍ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَاب﴾؛ [2]سوره مبارکه «حدید» آیه دوازده به بعد این است ﴿یَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَی‌ نُورُهُم بَینْ‌َ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم﴾ آن گاه آیه سیزده دارد که ﴿یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُم﴾؛ سؤال این است که اگر منافق در قیامت کور محشور می‌شود، از کجا برای او روشن است که مؤمنین دارای نور هستند تا به آنها بگوید که ﴿انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِکُم﴾؟ پاسخ آن این است که از آیه برنمی‌آید که اینها مؤمنین را می‌بینند و می‌بینند که آنها نورانی هستند، بلکه آنها می‌فهمند، نه اینکه می‌بینند. ممکن است کسی که کور باشد، بفهمد کسی مستقیماً روشن است و راه را طی می‌کند و می‌رود که به او می‌گوید دست مرا هم بگیر! اینکه منافقون در قیامت به «مؤمنون» می‌گویند، منتظر ما باشید، صبر کنید می‌خواهیم به شما برسیم و دست ما را هم بگیرید؛ معنای آن این نیست که اینها می‌بینند که مؤمن نور دارد، بلکه می‌فهمند؛ مثل کور در دنیا که او نمی‌بیند که دیگران نور دارند، فقط می‌فهمد که دیگران نور دارند، نور را می‌بیند و با آن نور حرکت می‌کند.

بیان دو وجه در آیه کریمهٴ ﴿یَوْمَ یَفِرُّ المَرْءُ مِنْ أَخِیهِ﴾
اما جریان فرار کردن افراد در قیامت از برادر و پدر و مانند آن، با اینکه همه از خاک برمی‌خیزند ﴿فَلَا أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئذ﴾[3]این به خاطر علاقه «ماکان» است ﴿یَوْمَ یَفِرُّ المَْرْءُ مِنْ أَخِیه﴾؛ [4]یعنی از کسی در دنیا برادر او بود، در قیامت از او فرار می‌کند یا حادثه آن قدر مهم است که اگر کسی در آخرت برادر دیگری بود از او فرار می‌کرد، این دو وجه برای معنای ﴿یَوْمَ یَفِرُّ المَْرْءُ مِنْ أَخِیه﴾ است.
پرسش: ؟پاسخ: ادراک جهل، ادراک درد که کمال نیست؛ ادراک به لحاظ مُدرَک کمال است، وگرنه ادراک درد «بما انه ادراک» چه کمالی است؟ اگر کسی درد دارد و غدّه سرطانی دارد، او درد را درک می‌کند تمام این حرف‌ها را این بزرگان گفتند که شرف علم به شرف معلوم است، اگر کسی غدّه سرطانی دارد، او درد را درک می‌کند، این درد که کمال نیست؛ او را بیهوش می‌کنند که درد را درک نکند؛ کمال علم به کمال معلوم است، این شخص نور دیگری را درک می‌کند، آن وقت خودش محزون و متأثر می‌شود.

بررسی دیدگاه متفاوت در مورد تعداد نفخه صور
مطلب بعدی آن است اینکه مرحوم آقای نراقی ـ این مرحوم ملامحمد، پسر مرحوم احمد، اینها هم از فقهای نامی و هم متکلم نامی ما هستند ـ ایشان در آن کتاب تفریق الفؤاد لمعرفة المبدأ و المعاد می‌فرماید که ما سه نفخه داریم و نفخه صور سه مورد است؛ سیدناالاستاد می‌فرمایند اثبات سه نفخه آسان نیست، فقط از ادلّه دو نفخه به خوبی برمی‌آید: با یک نفخه همه می‌میرند و با نفخه دیگر زنده می‌شوند. از این نفخه‌ها گاهی به «صیحه»، گاهی به «زجره»[5]، گاهی به «صاخه»[6]، گاهی به «نقر ناقور» [7]و مانند آن یاد می‌شود. مرحوم آقای نراقی(رضوان الله علیه) این نفخات سه‌گانه را از آیه 49 به بعد سوره «یس» استفاده می‌کند؛ آیه 49 این است: ﴿مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یخَِصِّمُون﴾. فرمایش ایشان این است که با نفخه اول همه می‌میرند، استفاده این نفخه به معنای اماته مطلق از آیه 49 که آسان نیست. آیه 49 سوره «یس» این است که ﴿مَا یَنظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یخَِصِّمُون﴾؛ اینها را در برمی‌گیرد. این ﴿تَأْخُذُهُمْ﴾ اگر به معنای «اماته» باشد، فرمایش ایشان درست است؛ اما ﴿وَ هُمْ یخَِصِّمُون﴾ نشان می‌دهد در حال «اختصام» این حادثه پیش می‌آید؛ البته ممکن است در حالی که مشغول درگیری و زد و خورد هستند یا مشغول سبّ و لعن دیگری‌ هستند، در همین حال اینها رخت برمی‌بندند؛ این نفخه اوُلیٰ را از آیه 49 استفاده می‌کند و نفخه ثانیه را از آیه 51 استفاده می‌کند ﴿وَ نُفِخَ فىِ الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلىَ‌ رَبِّهِمْ یَنسِلُون﴾؛ نفخه اُولیٰ می‌شود نفخه مرگ عمومی و نفخه دوم می‌شود احیای عمومی که همه زنده می‌شوند. نفخه سوم را از آیه 53 استفاده می‌کند: ﴿إِن کَانَتْ إِلَّا صَیْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِیعٌ لَّدَیْنَا محُْضَرُون﴾، اینها همه‌شان وقتی که با نفخه دوم از قبر به درآمدند و زنده شدند با یک نفخه، همه اینها در ساهره و صحنه قیامت برای بررسی جمع می‌شوند؛ اثبات این خیلی آسان نیست. اما در مسئله آیه محل بحث؛ یعنی آیات 68 به بعد سوره مبارکه «زمر» که محل بحث است، از این دو نفخه به خوبی برمی‌آید، ﴿وَ نُفِخَ فىِ الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَن فىِ الْأَرْض﴾، این «صعقه» همان مرگ است؛ منتها مرگ آن عالَم با مرگ این عالَم فرق است، شاید آن با مدهوشی همراه باشد، نه بیهوشی و نه مرگ مصطلح که مفارقت روح از بدن باشد، از آن مدهوشی به «صعقه» یاد شده است. در دنیا که انسان می‌میرد، روح بدن را رها می‌کند؛ ولی در آن‌جا که انسان می‌میرد، این‌طور نیست که بدن را رها کند با بدن هست؛ ولی مدهوش است. وقتی ﴿ثمُ‌َّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی﴾ به حال می‌آیند، به هوش می‌آیند و همه برمی‌خیزند که رستاخیر می‌گویند، قیامت می‌گویند، ﴿یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبّ‌ِ الْعَالَمِین﴾ می‌گویند همین است، ﴿فَإِذَا هُمْ قِیَام﴾.

آشکار شدن نامه اعمال فردی و عمومی در صحنه قیامت
آن وقت منتظر هستند که فرمان الهی برسد و فرمان الهی هم به این صورت است که ﴿وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبهَِّا﴾.[8]آن وقت طبق دستور الهی که همه برای محاسبه حاضر شدند، نور خدا این سرزمین را روشن می‌کند، هم کتاب فردی و هم کتاب عمومی ارائه می‌شود؛ کتاب فردی همان است که هر کسی ببیند می‌گوید: ﴿مَا لِهَذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾؛ [9]خیلی از چیزها یادم رفته؛ ولی همه این داخل نوشته است و همه را من می‌بینم. کتاب عمومی هم کتاب سیاسی اجتماعی است که انسان وظایف اجتماعی‌ او در آن‌جا هست. فرمود: ﴿وَ وُضِعَ الْکِتَابُ وَ جِی‌ءَ بِالنَّبِیِّنَ وَ الشهَُّدَاء﴾، همه صف می‌بندند که شاهد اعمال‌ هستند، قاضی خود ذات اقدس الهی است و کسی منصب قضا را به عهده ندارد؛ قضای آن روز فقط به عهده ذات اقدس الهی است[10]، اما انبیا و صلحا و اینها شهدای محکمه هستند ﴿وَ قُضی‌َ بَیْنهَُم بِالْحَقّ‌ِ وَ هُمْ لَا یُظْلَمُون﴾. [11]آن وقت «توفیه» اعمال هر کسی متن قرار می‌گیرد و دو گروه می‌شوند که کیفر و پاداش آنها مشخص است.

صالح یا طالح بودن، در محاسبه نهایی روز قیامت
در پایان سوره مبارکه «توبه» گذشت که قبل از اینکه آن جمع‌بندی نهایی شود، مردم پنج دسته‌ می‌باشند: یک عدّه سابق‌ و ملحق به سابق هستند، یک عدّه منافق هستند، یک عدّه جزء ابرار هستند، یک عدّه ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ الله﴾[12]هستند و یک عدّه هم ﴿خَلَطُواْ عَمَلًا صَالِحًا وَ ءَاخَرَ سَیًِّا﴾،[13]هستند اینها در دنیا این پنج گروه هستند؛ ولی در پایان بالاخره بیش از دو گروه که نیست: یا صالح‌ هستند یا طالح؛ بعد از جمع‌بندی و شهادت و شفاعت و مانند آن یک عدّه در بهشت‌ هستند و یک عدّه هم در جهنّم می‌باشند؛ لذا از این جهت فرمود آن نتیجه نهایی بیش از دو گروه نیست؛ گرچه در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «توبه» فرمودند، پنج گروه‌ هستند و یک عدّه: ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ الله﴾ هستند؛ «إرجاء»؛ یعنی تأخیر، اینها تأخیر می‌افتند ﴿لِأَمْرِ الله﴾؛ بالاخره خدای سبحان درباره اینها در نظر نهایی فتوایی می‌دهد، وقتی فتوا داد: «إمّا الی الجنة» است، «إمّا الی النار»؛ پس بیش از دو گروه نخواهد؛ بود یک گروه شناور و سرگردانی که ما نداریم، این سرگردانی در برزخ و در ساهره قیامت است؛ ولی در پایان وقتی جمع‌بندی و داوری می‌شود «امّا الی الجنة» و «امّا الی النار» است.
پرسش: روایاتی که دارد «قسیم الجنة» امیر المؤمنین است آن وقت خود این ؟
پاسخ: قسیم، مأمور اجراست، وقتی ذات اقدس الهی قضا و حکم کرد یا مدبّران امر، یعنی فرشته‌ها این کار را می‌کند یا انسان کامل این کار را می‌کند. بخشی از فرشته‌ها که مسئول بهشت‌ هستند، وقتی که بهشتی‌ها آمدند ـ همان‌طوری که این آیه 73 هست ـ می‌بینند که اینها هستند، می‌گویند: ﴿سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِین﴾؛ گروهی از فرشته‌ها که مسئول جهنّم هستند که ﴿عَلَیهَْا مَلَائکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ﴾ [14]اینها هستند که مأموران جهنم‌ می‌باشند و آنهایی که مأمور نزع روح بودند، «نازعات» [15]بودند،«ناشطات»[16] بودند، برای افراد مختلف فرق می‌کنند؛ برای یک عدّه که می‌خواهد روحشان را با شدّت قبض کنند، مثلاً «نازعات» هستند یا گروهی «ناشطات» می‌باشند، پس در قبض روح فرق می‌کند. در ورود به بهشت و جهنّم، مأموریت اجرا هم فرق می‌کند، برای انسان کامل مثل اهل بیت(علیهم السلام) هم همین است.
پرسش:؟پاسخ: در آن نشئه که می‌خواهند بمیرند، مرگ آنها به همین است که مدهوش می‌شوند؛ اما وقتی که نفخه دیگر آمد که ﴿فَإِذَا هُمْ یَنظُرُون﴾[17]بله، آن به بدن اولی منتقل می‌شوند و با بدن اولی در قیامت ظهور می‌کنند؛ اما آن بدنی که در نفخه صور اول است که «صعقه» هست و مدهوشی است، این‌طور نیست که روح از بدن برزخی آنها جدا شود؛ اما این قسمت بعدی که ﴿فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلىَ‌ رَبِّهِمْ یَنسِلُون﴾[18]هست یا ﴿ثمُ‌َّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَی‌ فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنظُرُون﴾[19]است، این از همان بدن اولی است که با همان بدن اولی محشور می‌شوند.
پرسش: مرگ موجودات مجرد مثل ملک الموت اینها به چه نحوی است؟
پاسخ: مثل حیات آنها است؛ مرگ «کلّ شیء»، مثل حیات «کلّ شیء» است؛ اینها درجاتی دارند و ظهور و خفایی دارند و فنا و بقایی دارند، حیات آنها اگر برای ما مشخص شد، مرگ آنها هم برای ما مشخص می‌شود؛ ولی موت «کلّ شیء» به حسب حیات اوست.
پرسش: درباره مطلبی که پیرامون آیه سوره «حدید» فرمودید درست است که منافقین نور را درک می کنند لکن ظاهر آیه این را نمی گوید، ظاهر آیه می گوید که آنها با هم صحبت می کنند؟
پاسخ: صحبت کردن غیر از دیدن است؛ الآن مثلاً کوری که در گوشه کوی و برزن هست می‌فهمد و می‌شنود که این آقایان دارند می‌روند، او از آن آقایان کمک می‌خواهد و می‌گوید بیایید دست مرا بگیرید و ببرید؛ او حرف‌های آنها را می‌شنود، حرف‌های آنها را می‌فهمد، می‌بیند که آنها چشم دارند، نور دارند و می‌توانند حرکت کنند، همه اینها را می‌بیند؛ اما خودش بخواهد ببیند و برود نمی‌تواند؛ این برای او عذاب است، می‌فهمد که دیگران می‌بینند و او نمی‌بیند.

بیان شیخ طوسی در مورد کلمه «سوق»
در مسئله «سوق»، مرحوم شیخ طوسی در تبیان این بیان لطیف را دارد؛ «ساق، سوق، سیاق» اینها هم خانواده هستند و یک جامع مشترکی دارند،[20] به وسیله «ساق» بدن است که انسان در جریان می‌افتد و کارها را راه‌اندازی می‌کند، به وسیله «سوق» و بازار است که تجارت رواج دارد. «سوق» همان کاری را در بازار می‌کند که «ساق» در بدن می‌کند، این واژه «ساق» در بدن و «سوق» در مرکز تجاری، یک جامع مشترکی دارند. «سیق» هم که فعل مجهول است از همین باب است، جریان‌ها به وسیله همین امور حرکت می‌کنند؛ این‌جا نه «ساق» است و نه «سوق»! ولی چون این جریان هست و رفت و آمد هست و بردن هست، «سوق» و «سیاق» و مانند آن یاد شده است. ابرها هم همین‌طور است، فرمود: در قیامت هم ﴿وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلىَ‌ جَهَنَّمَ وِرْدًا﴾ [21]در آسمان هم ابرها را به سرزمین تشنه که ـ إن شاءالله ـ به برکت ولیّ عصر به این سرزمین هم ببارد، فرمود: ﴿نَسُوقُ الْمَاءَ إِلىَ الْأَرْضِ الْجُرُزِ﴾ [22]این «سوق» است. «سیاق» است، «ساق» است و مانند آن. فرمود ﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ زُمَراً﴾.

محشور شدن انسان ها با ائمه دنیوی خود در قیامت
در بخش‌های دیگر فرمود همین ها که جزء ائمه کفر بودند، اینها کسانی‌ هستند که در قیامت هم رهبری اینها را به طرف جهنّم به عهده دارند که ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُود﴾؛ [23]پیشاپیش اینها فرعون است که بعد تبعه فرعون هم به دنبال او راه می‌افتند، ﴿یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُود﴾ این ائمه کفر هستند. در بهشت هم انبیا و اولیا پیشاپیش هستند و مؤمنین به دنبال آنها هستند؛ منتها درجاتشان فرق می‌کند و خیلی هم فرق می‌کند. ﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ زُمَراً حَتىَّ إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾ قبل از ﴿فُتِحَتْ﴾ «واو» ندارد، چون جواب آن ﴿إِذَا﴾ است؛ اگر آمدند درها باز می‌شود، البته بعد درها بسته می‌شود.

سرّ بسته بودن درب جهنم و باز بودن درب بهشت
تفاوت اساسی بهشت و جهنم این است که بعد از اینکه اینها مستقر می‌شوند درب جهنّم همیشه بسته است و درب بهشت همیشه باز است. درب جهنم بسته است، برای اینکه بسته بودن جهنم ﴿فىِ عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ﴾؛ [24]چون این طِباق است؛ درب ها سابق که آهنی نبود، پشت‌بند می‌گذاشتند و برای اینکه محکم باشد، دو نوع پشت‌بند می‌گذاشتند؛ الآن هم همین‌طور است؛ الآن هم که درب ها آهنی شد، دو نوع پشت‌بند می‌گذارند: یک پشت‌بند افقی می‌گذارند که پنج، شش سانتی متر بیشتر نیست که این لنگه را به آن لنگه وصل می‌کند و یک پشت‌بند عمودی می‌گذارند از بالا تا پایین که محکم‌تر باشد و به هیچ وجه نشود که این درب را باز کرد. این پشت‌بند عمودی که از بالا تا پایین کلّ این دو لنگه درب را می‌بندد، این را می‌گویند «عَمَدِ مُمَدَّد» و ممتد که افقی نیست، عمودی و طولانی است؛ درب جهنم این‌طور است! ﴿فىِ عَمَدٍ﴾؛ یعنی پشت‌بند دارد و ﴿مُّمَدَّدَةِ﴾ است، یک لنگه را به لنگه دیگر با چند سانتی متر ببندند نیست، از بالا تا پایین به طور عمودی بسته است. این نه برای آن است که فرار نکنند، اصلاً نمی‌توانند فرار کنند، اینها ﴿مُقَرَّنِینَ فِی الأَصْفَادِ﴾[25] هستند! این‌طور نیست که در جهنم آزاد باشند، اینها بسته می‌سوزند! اینها که دیگران را با ربا، با رشوه، با داعشی و مانند آن بند کشیدند، اینها در جهنم بسته می‌سوزند نه باز! ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْأَصْفاد﴾؛ در زنجیرها بسته می‌سوزند، چنین جایی است! او که نمی‌تواند فرار کند! اما بسته بودن درب یک عذاب دیگری است! در جریان بهشت، مگر هیچ بهشتی حاضر است از بهشت بیاید بیرون؟ نه، اما ﴿مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْواب﴾[26] باز بودن درب، یک آزادی روی نعمت‌های دیگر است. درب بهشت باز است که نه بیگانه می‌تواند وارد شود و نه آشنا حاضر است خارج شود؛ اما باز بودن درب، یک حرمت دیگری است، یک آزادی و نعمت دیگری است. گاهی می‌بینید انسان دَر می‌زند، این دَر زدن برای این نیست که این دَرب بسته است، برای احترام صاحبخانه است. اینکه گفت:
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند[27]
آن گفت چرا در زدند: درِ میخانه نبود بسته ولی حرمت مِی واجب آمد که ملائک در میخانه زدند[28]
این در زدن‌ها گاهی برای احترام است، باز بودن درب برای آزادی و احترام است؛ از آن طرف تمام این درب بسته و از این طرف تمام این درب باز است.

انسان محوری، منشأ انحراف مکتب اومانیسم
فرمود: ﴿فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتهَُا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلمِنْکُم﴾ که ﴿یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنذِرُونَکُمْ لِقَاءَ یَوْمِکُمْ هَذَا﴾؛ آیات الهی را برای شما بخوانند، بگویند جهان هرج و مرج نیست و بعد از مرگ حق است، حسابی هست، و کتابی هست، ﴿قَالُواْ بَلی‌﴾ آمدند، ما پای منبر فلان واعظ نشستیم، در فلان حسینیه باخبر شدیم، در فلان مسجد با خبر شدیم؛ منظور این نیست که شخص موسای کلیم یا عیسای مسیح(سلام الله علیهما) یا شخص حضرت(سلام الله علیه) آمدند، بلکه شاگردان آنها، علما و مبلغان آنها که آمدند، همان ﴿لِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیهِْم﴾ [29]که آیه «نفر» است همین معنا را می‌رساند، البته گاهی هم افراد به حضور پیامبران خود می‌رسیدند؛ اما محور اصلی همین علما و مبلغین هستند. ﴿قَالُواْ بَلیَ‌ وَ لَکِنْ حَقَّتْ کلَِمَةُ الْعَذَابِ عَلیَ الْکَافِرِین﴾؛ ما چون گرفتار کفر بودیم باید این عذاب الهی را بچشیم. ذات اقدس الهی می‌گوید این کفر از یک طرف و این جایگزینی انسان به جای جای نشینی او از طرف دیگر؛ این اومانیسم الآن به همین درد مبتلاست! انسان جانشین خداست؛ یعنی «خلیفة الله» است، نه جایگزین او! نه اینکه او را رها کند و حرف خودش را بزند. این ﴿أَ فَرَءَیْتَ مَنِ اتخََّذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ﴾ [30]که الآن دامن‌گیر اومانیسم است و این مکتب را آلوده کرد، برای این است که اینها بفهمند به جای اینکه بگویند، جانشین خدا و «خلیفة الله‌« هستند، و باید از طرف خدا حرف بزنند، جایگزین خدا می‌شوند، این ﴿أَ فَرَءَیْتَ مَنِ اتخََّذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ﴾؛ قرآن می‌فرماید درست است که اینها کافر هستند؛ ولی منشأ کفر اینها استکبار اینهاست. تعبیر قرآن با تفاوت این است که ﴿قَالُواْ بَلیَ‌ وَ لَکِنْ حَقَّتْ کلَِمَةُ الْعَذَابِ عَلیَ الْکَافِرِین﴾، آن‌گاه حالا فرشته یا هر کسی است ﴿قِیلَ ادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبرِِّین﴾، چون متکبّر بودید کفر ورزیدید، شما چرا به آن ریشه اصلی خود نمی‌رسید؟! شما خواستید به میل خودتان عمل کنید؛ این به میل خود عمل کردن و این تکبّر داشتن شما را به کفر رسانده، اگر یک قدم جلوتر می‌رفتید، می‌فهمیدید منشأ کفر شما همین خودخواهی شماست. الآن این مکتب اومانیسم، به جای اینکه واقعاً بفهمد انسان جانشین خداست، باید از طرف خدا پیام دریافت کند، از طرف خدا دستور بگیرد، نه جای خدا، حرف خودش را بزند که الآن خطر اومانیسم همین است. این برای کفار و متکبرین بود که؛ در قبال آن متواضعین است. ﴿وَ سِیقَ﴾، این «سیق»؛ یعنی بدرقه می‌شوند و آن «سیق» قبلی؛ یعنی از پشت‌سر هِی می‌شوند؛ ﴿وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّةِ زُمَراً﴾ این‌جا هم بالاخره ائمه(علیهم السلام) و اولیا پیشاپیش اینها هستند که در خدمت اینها وارد بهشت می‌شوند.

بررسی نکته ادبی در آیهٴ ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾
﴿حَتَّی إِذَا جَاؤُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾، ﴿فُتِحَتْ﴾ در این‌جا با «واو» آمده؛ بنابراین این ﴿إِذَا﴾ جواب ندارد. برخی‌ها گفتند حذف این جواب برای آن است که بگویند عظمت و جلال و شکوه او به قدری است که گفتنی نیست؛ لذا جواب ذکر نشده است و فرمایش برخی‌ها که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرمایشات آنها را هم نقل می‌کند، این است که برابر قاعده ادبی بر کلمه «هشت»، «واو»ی می‌آورند، چون درب‌های بهشت هشت‌ درب هستند، این «واو»، «واو» «ثمانیه» است؛ حالا یا رقم هشت ذکر می‌شود و روی رقم هشت «واو» می‌آورند یا رقم هشتی که «مطوی» و «مقدّر» است به لحاظ آن واو می‌آورند. آن‌جا که وقتی به رقم هشت رسید «واو» می‌آورند،[31] چه در سوره مبارکه «توبه» و چه در سوره مبارکه «تحریم» مشابه این گذشت. این را در مغنی ملاحظه بفرمایید که می‌گویند «واو ثمانیه»، حالا ببینیم ریشه آن این است یا چیز دیگری است؟ در سوره مبارکه «توبه»، آیه 112 این‌طور گذشت: ﴿التَّائِبُونَ﴾، یک؛ ﴿الْعابِدُونَ﴾، دو؛ ﴿الْحامِدُونَ﴾، سه؛ ﴿السَّائِحُونَ﴾، چهار؛ ﴿الرَّاکِعُونَ﴾، پنج؛ ﴿السَّاجِدُونَ﴾، شش؛ ﴿الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ﴾، هفت؛ ﴿وَ النَّاهُونَ عَنِ المُنکَرِ﴾، هشت که هیچ‌کدام از آن هفت مورد «واو» ندارد؛ اما به این هشتمی که رسید «واو» پیدا کرد. ﴿التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ﴾ که این را «واو ثمانیه» می‌گویند. می‌گویند عادت عرب این بود که وقتی می‌خواستند بشمارند به هفت‌ که می‌رسیدند، بعد از هفت‌ به هشتمی که می‌رسیدند «واو» ذکر می‌کردند، آیا درست است این یا نه؟ به عهده مدعیان! این‌جا تا حدودی حرف‌های اینها را تأیید می‌کند ﴿وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنین﴾. مشابه و تأیید دیگر این، در سوره مبارکه «تحریم» هست؛ در سوره مبارکه «تحریم» آن‌جا هم بر هشت «واو» آمده است که وقتی خصوصیت‌های زن‌ها را که می‌شمارند، آیه پنج سوره مبارکه «تحریم» این است: ﴿عَسَی‌ رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَکُنَّ أَنْ یُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ أَبْکارا﴾ آن هفت‌ مورد بود، این یکی می‌شود هشتمی، آیا از این باب است که ما «واو ثمانی» داریم که مغنی و امثال مغنی براساس آن بیان نمودند؟ یا نظیر تعبیرات ادبی است که الآن در غیر فارسی زبان‌ها، دیگر زبان‌ها هم همین را دارند که وقتی چند کلمه را عطف می‌کنند، همه را با یک ویرگول می‌نویسند و آخر آن را «واو» می‌گذارند؛ آیا این در عربی سابقه داشت یا نداشت؟ ما از کجا بگوییم که این «واو»، «واو ثمانیه» است؟ اگر یک ادبیات رایجی که قبلاً شاید در فارسی زبان‌ها بود، الآن که رایج است و در جای دیگر هم که رواج داشت، اگر چیزی را بخواهند بشمارند ده مورد است، به آن دهمی که رسید «واو» می‌گذارند؛ چه هشت‌ مورد باشد، چه کمتر باشد و چه بیشتر باشد این همه را با یک ویرگول ذکر می‌کنند، آخری را با «واو» ذکر می‌کنند. این‌جا که «مسلمات» یک، «مؤمنات» دو، «قانتات» سه، «تائبات» چهار، «عابدات» پنج، «سائحات» شش، «ثیّبات» هفت، «ابکار» هشت که به هشتمی رسد «واو» دارد، آیا از این باب است که در ادبیات فارسی فعلاً این‌طور است و جای دیگر هم همین‌طور بود یا نه، مخصوص عدد هشت است که این خصوصیت را دارد. در جریان سوره مبارکه «کهف» آن‌جا هم شاهدی برای «واو ثمانیه» هست؛ در آیهٴ 22 سورهٴ مبارکه «کهف» وقتی که به رقم هشت رسید فرمود: ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾ که این آن مطلبی را که مرحوم شیخ طوسی در تبیان از برخی از قواعد ادب عرب ذکر می‌کند تأیید می‌کند که اینها وقتی به هفت رسیدند، بعد از کلمه هفت «واو» ذکر می‌کنند این‌جا از «یک» شروع نشده، این‌جا از «سه» شروع شده است: ﴿ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾، نفرمود «و رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ»، ﴿خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾، نفرمود «و سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ»؛ اما وقتی به هفت رسید فرمود: ﴿سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ﴾ ملاحظه می فرمایید که ﴿ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ﴾ کذا، ﴿خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ﴾ کذا، ﴿سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ﴾ کذا؛ این است که گفتند در واژه «ثمانیه» خصیصه‌ای است که «واو» پیدا می‌شود. به هر حال حذف «واو» یا برای آن است که جواب خیلی مهم است و به زبان نمی‌آید که در بهشت چه خبر است ﴿مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ بِقَلْبِ‌ بَشَر﴾[32]که برای آن جهت «واو» حذف شد یا، واژه «ثمانیه» خصیصه‌ای دارد؟ آن گاه باید توسعه داد که این واژه «ثمانیه» اعم از مذکور و مقدّر و مطوی است؛ اگر در سورهٴ «کهف» آمده، «ثمانیه» آمده؛ اگر در سورهٴ «توبه» آمده، «ثمانیه» هست؛ اگر در سوره «تحریم» هست، «ثمانیه» هست؛ اما این‌جا کلمه «ثمانیه» نیامده؛ ولی چون درب‌های بهشت «ثمانیه» است؛ این‌جا که دارد ﴿فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا﴾، این «ابواب» چون هشت‌ مورد است؛ لذا با «واو» یاد شده است.

خلیفة الهی، علّت میراثی بودن بهشت برای بهشتیان
فرمود: ﴿وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلاَمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ﴾؛ اینها وقتی می‌خواهند وارد بهشت شوند، نمی‌گویند ما عملی کردیم که به این‌جا رسیدیم، آنها هم می‌گویند که ﴿حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾؛ فرشته‌ها هم می‌گویند: گذشته از اینکه شما کافر بودید، متکبّر هم بودید و منشأ کفر شما هم همان غرور و خودخواهی شماست؛ اما اینها نمی‌گویند، ما خودمان زحمت کشیدیم و به این‌جا رسیدیم، می‌فهمند: «مَا بِنَا مِن نِعمَةٍ فَمِنَ الله»،[33]﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ [34]و مانند آن، می‌گویند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ﴾ خدا به ما وعده داد و به وعده‌ خود عمل کرد، ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ﴾؛ ما کسب نکردیم، ارث بردیم! بهشت کسبی نیست، بلکه ﴿یَرِثُونَ الْفِرْدَوْس﴾ [35]است؛ نمی‌گویند ما عمل داشتیم، کسب کردیم و به بهشت آمدیم ﴿أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ﴾. ارث دو خصیصه دارد: اولاً کسبی نیست، دوم این است ‌که در کسب مال به جای مال می‌نشیند، در تمام تجارت‌ها همین‌طور است! یا مال به جای کالا می‌نشیند یا مال به جای خدمات می‌نشیند؛ اگر کسی عقد بیع کرد، مال به جای مال می‌نشیند؛ اگر عقد اجاره کرد، مال به جای کار می‌نشیند؛ اگر خدمات ارائه می‌کند، مال می‌گیرد بالاخره؛ امّا در ارث، نه مال به جای مال می‌نشیند و نه مال به جای کار می‌نشیند، بلکه مالک به جای مالک می‌نشیند، مال سرجای خود محفوظ است. پسر که از پدر ارث می‌برد، این‌طور نیست که بین پدر و پسر یک تجارت مالی یا خدماتی رخ داده باشد که مالی در قبال مال قرار گرفته باشد؛ قانون ارث این است که مالک به جای مالک می‌نشیند، نه مال به جای مال. اگر کسی «خلیفة الله» شد، مالک بهشت می‌شود؛ لذا تعبیر به «لام» هم دارد «و لهم کذا لهم کذا». ﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ﴾ ما آزاد هستیم، و هرجا که بخواهیم می‌رویم. در این روایاتی که ذیل آیه ﴿جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾ [36]آمده است، آن‌جا ملاحظه بفرمایید، دارد که تمام مردم دنیا اگر مهمان یک بهشتی شوند، او جا دارد؛ یعنی الآن به یک بهشتی بگویند، این هفت میلیارد، مهمان شما! یک چنین عالَمی است! برای مجموع نه، برای کلّ واحد! این ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾، برای مجموع و جمیع نیست، برای کلّ واحد است که بهشتی را که به آدم می‌دهند این‌طور است، به مساحت آسمان و زمین است. الآن اگر هفت میلیارد بخواهند در این مساحت، جای بگیرند، می‌توانند. فرمود مساحت بهشتی که به هر بهشتی می‌دهند، این‌چنین است؛ حالا آن روز انسان می‌فهمد که چقدر سرمایه را باخت! چرا اگر کسی خواب ببیند که پای او ـ معاذ الله ـ در مدفوع افتاده یا دست او به نجاست رسیده مال به دست او می‌آید؟ تعبیر آن این است. اگر کسی خواب ببیند پا یا دست او در مدفوع افتاده پول به دست او می‌آید، باطن آن این است، آن بهشت ﴿عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْض﴾ است. اینکه تعبیر قرآن این است که اگر کسی عاقل باشد می‌فهمد که به دنبال چه حرکت کند، همین است! بنابراین سخن از کسب نیست؛ اینها می‌فهمند که اگر یک وقت هم در دنیا اشتباه می‌کردند و می‌گفتند که ما خودمان سی، چهل سال زحمت کشیدیم و عالِم شدیم یا کار کردیم؛ مثلاً اسلامی حرف زدند و قارونی فکر کردند، بعد در جریان برزخ خیلی از مسائل برای آنها حل می‌شود، آن وقت دیگر زبان آنها باز است و می‌گویند خدا را شکر که به وعده خود عمل کرد و این بهشت را به ما ارث داد؛ کسبِ ما نیست، ما ارث بردیم؛ لذا چون جانشین او هستیم نه جایگزین او، از طرف او داریم کار انجام می‌دهیم. کاری که برخلاف رضای او باشد در بهشت اصلاً نیست؛ این «لا»، «لا»ی نفی جنس است، ﴿لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ﴾،[37]﴿وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ﴾؛ امّا تعبیر قرآن این است، ﴿فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلین﴾؛ تشویق می‌کند که شما عمل کنید، ما به شما ارث می‌دهیم.




[1]اسراء/سوره17، آیه72.
[2]حدید/سوره57، آیه13.
[3]مومنون/سوره23، آیه101.
[4]عبس/سوره80، آیه34.
[5]صافات/سوره37، آیه19.
[6]عبس/سوره80، آیه33.
[7]مدثر/سوره74، آیه8.
[8]زمر/سوره39، آیه69.
[9]کهف/سوره18، آیه49.
[10]آل عمران/سوره3، آیه25.
[11]کهف/سوره18، آیه69.
[12]توبه/سوره9، آیه106.
[13]توبه/سوره9، آیه102.
[14]تحریم/سوره66، آیه6.
[15]نازعات/سوره79، آیه1.
[16]نازعات/سوره79، آیه2.
[17]صافات/سوره37، آیه19.
[18]یس/سوره36، آیه51.
[19]زمر/سوره39، آیه68.
[20]التبیان، ج9، ص 48.
[21]مریم/سوره19، آیه86.
[22]سجده/سوره32، آیه27.
[23]هود/سوره11، آیه98.
[24]همزه/سوره104، آیه9.
[25]ابراهیم/سوره14، آیه49.
[26]ص/سوره38، آیه50.
[27]دیوان حافظ، غزل شماره184.
[28]منسوب به شهریار.
[29]توبه/سوره9، آیه122.
[30]جاثیه/سوره45، آیه23.
[31]التبیان، ج9، ص 49 و 50.
[32]عدة الداعی، ابن الفهدالحلی، ص109.
[33]قرب الاسناد، أبی العباس عبدالله بن جعفر الحمیری، ص394.
[34]نحل/سوره16، آیه53.
[35]مومنون/سوره23، آیه11.
[36]آل عمران/سوره3، آیه133.
[37]طور/سوره52، آیه23.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 33:21

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی